بازشناسي سازمان مجاهدين خلق (3)- تشديد فعاليت هاي نظامي و رقابت با فداييان خلق
پژوهشگر: رسول جعفريان چکيده:
زماني كه بتدريج كار تدوين ايدئولوژي پايان يافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طي سال 50 وارد مرحله نويني شد. طي اين مرحله، سازمان بر اساس مشيجنگ مسلحانه، كوشيد تا عناصر و مهرههاي اصلي رژيم و نيز برخي از مستشاران خارجيرا ترور كند. اين اقدام به خصوص تحت تأثير فعاليت عملي فدائيان خلق، به ويژه ماجراي سياهكل در بهمن 49 بود كهمجاهدين را به خاطر بيعملي، منفعل كرد و آنان مجبور شدند تا سريعتر دست به اقدامات عملي بزنند. اين نوشته به تشديد فعاليت هاي نظامي و رقابت با فداييان خلق در اين دوره مي پردازد. قدري به عقب برگرديم. زماني كه بتدريج كار تدوين ايدئولوژي پايان يافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طي سال 50 وارد مرحله نويني شد. طي اين مرحله، سازمان بر اساس مشيجنگ مسلحانه، كوشيد تا عناصر و مهرههاي اصلي رژيم و نيز برخي از مستشاران خارجيرا ترور كند. اين اقدام به خصوص تحت تأثير فعاليت عملي فدائيان خلق، به ويژه ماجراي سياهكل در بهمن 49 بود كهمجاهدين را به خاطر بيعملي، منفعل كرد و آنان مجبور شدند تا سريعتر دست به اقدامات عملي بزنند.(70) روحانيت نيز كه در اثرحركتهاي انقلابي ماركسيستها منفعل شده بود، كمك مالي بيشتري به مجاهدين كرد. نخستين عمليات نظامي آنان در مرداد سال 50 در برابر جشنهاي دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهي بود. اين اقدام پس از ماجراي سياهكل بود كه توسط فدائيان خلق صورت گرفت. مجاهدين تلاش كردند تا با دستزدن به اقدامات نظامي، نشان دهند كه جريان مبارزه صرفا در اختيار كمونيستها نيست. ابتدا بمب گذاري در كارخانه صنايعالكتريكي تهران و پس از آن آماده شدن براي فعاليتهاي بيشتر كه در نهايت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زيادي از اعضاي آن كه شامل سه نفر مركزيت اوليه و اغلب كادرهاي همه جانبه ميشد، دستگير شدند. برخي شمار دستگيرشدگان را تا 70 و برخي تا 120 نفر عنوان كردهاند. افزون بر اعضاي مركزيت اوليه، افرادي كه به تدريج به مركزيت افزوده شده بودند، به جز حسين روحاني كه در خارج از كشور بود، دستگير شدند. اين دستگيريها تا آبان ماه سال 50 ادامه يافت.(71) اينرخداد را تحت عنوان ضربه شهريور 50 ياد ميكنند. در واقع ساواك از طريق الله مراد دلفاني توانسته بود به وجود سازمان پيبرده و پس از ماهها تلاش و مراقبت، اين ضربه را بر سازمان مجاهدين وارد كند.(72) در اين مرحله، سازمان مجاهدين بدون آن كهيك علميات موفقيتآميز و قابل توجهي داشته باشد، لو رفت. اين سرنوشت بيشتر تشكلهاي چريكي در ايران بود كه بيشتراخبار مربوط به آنان، شامل داستان تأسيس، كشف و لو رفتن آن و سپس و دستگيري و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملياتنظامي و چريكي آنان.ترورهاي محدود چريكي نسبت به برخي از اعضاي ساواك يا مستشاران خارجي، تنها بهانهاي براي اعلام حضور، صدور اعلاميه و انتقال برخي از مطالب و پيامها به جامعه بود؛(73) چيزي كه به گمان آنها خود ميتوانست »موج نيرومنديرا به نفع مبارزه» ايجاد كند.(74)برخورد رژيم و فروپاشي سازمان
پس از اعدام اعضاي كادر مركزي سازمان در 4 خرداد سال 1351 ـ كه به رغم تلاشهايعدهاي از افراد برجسته صورت گرفت، از مركزيت تنها رضا رضايي باقي ماند.(75) به دنبال كشته شدن وي، و نيز محمود شامخي(76)كه از آموزش ديدگان فلسطين بود و به تازگي برگشته بود، و نيز دستگيري كاظم ذوالانوار(77)، سه نفر مركزيت سازمان را تشكيلميدادند: تقي شهرام،(78)بهرام آرام(79) و شريف واقفي(80) كه فرد اخير تنها مذهبي اين جمع بود.(81) تقي شهرام كه همراه دستگيرشدگانسال 50 زنداني شده و به زندان ساري تبعيد شده بود، در آغاز سال 52 توانست از زندان بگريزد. وي همزمان به داشتن غرور وپركاري متهم بود، و توانست موقعيت بالايي در سازمان به دست آورد.(82) ورود وي به كادر مركزي، آغاز انفجار و ارتداد درسازمان بود. اين زمان مركزيت در اختيار شهرام، آرام و حسين سياه كلاه ـ قاتل مجيد شريف واقفي ـ بود.(83) شكستهاي پي در پي سازمان، افراد كادر مركزي را به اين فكر انداخت تا بار ديگر در ايدئولوژي و استراتژي سازمان تجديد نظر كنند. به همين دليل در پاييز سال 52 به دستورمركزيت سازمان، مطالعه وسيعي بر روي ايدئولوژي سازمان توسط يك كادر ده نفري كهشامل سه نفر مركزيت نيز ميشد، آغاز گرديد. به گفته يكي از همين مجاهدين، اين مطالعه پس از مدت كوتاهي به بن بست رسيدو اكثر اين گروه ده نفري ـ و در اصل هفت نفرشان ـ به اين نتيجه رسيدند كه هسته تفكراتشان ماركسيستي است. آنان تصميمگرفتند پوسته را شكافته و هسته را عيان كنند. تقي شهرام پس از تغيير ايدئولوژي گفت: پيراهن اسلام را از هر كجا وصله علمي زديم،از جاي ديگر پارهشد.(84)از سال 53 ـ 52 به بعد، ابتدا با متمركز كردنآموزشها روي تشريح اسلام دگماتيسم،انتقاد از آموزههاي اسلام آغاز گرديد. جزوه آموزشي در اين زمينه، جزوه سبز نام داشت.(85)اندكي بعد تقي شهرام جزوه معروف به بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك را تدوين و در آن چرخش فكري سازمان را از اسلام بهماركسيسم توجيه كرد. در واقع، بحث تغيير ايدئولوژي از سال 52 آغاز شد. در طول سال 53 تنها رهبران سازمان از اين ماجراخبر داشتند.(86) سپس با مقاومت و بعد از آن كشته شدن شريف واقفي و مجروح شدن مرتضي صمديه لباف(87) و دستگيري ـ وسپس اعدام وي توسط ساواك ـ مسأله آشكارتر و جديتر شد. آنگاه در شهريور 54 بود كه مسأله در سطح عمومي سازمان علنيگرديد و بيانيه توزيع شد.(88) تغيير مواضع
مؤلف اين جزوه شهرام وبرخي از دوستان او ـ مانند حسين روحاني ـ نويسنده اولين متن درسي سازمان يعني كتاب شناخت ـ بودند.روحاني ميگويد وقتي در سال 54 به ايران آمدم، به انتقاد از مواضع التقاطي سازمان مجاهدين پرداختم و «اين التقاط را به نفعماترياليسم ديالكتيك و ايدئولوژي ماركسيستي» شكستم. در اين بيانيه، پس از بيان يك مقدمه درباره لزوم نشر اين بيانيه، كوشش شده است تا سيرمبارزات مردم ايران، پس از شهريور بيست بيان شده و اين مسير تا شكست نهضت خرداد42 دنبال ميشود. پس از آن تشكيل سازمان و مراحل مختلفي كه بر آن گذشته و نيزتلاشهايي كه در جهت تدوين ايدئولوژي صورت گرفته، گزارش شده است. همزمان بهبيان جريان فكر مذهبي پديد آمده در اين دوره پرداخته شده و در تمامي موارد، معيارهايتحليل، دقيقا بر مبناي انديشهها و تحليلهاي ماركسيستي است. بخش عمدهاي از محتوايبيانيه، تحليل دوآليسم موجود در تفكر سازمان و سرگرداني ميان ماترياليسم و ايدهآليسماست. اين كه تفاوت اسلام مجاهدين با اسلام رايج و سنتي در چه اصولي بوده، ضمن مواردمختلف شرح و بسط داده شده است. در ادامه، از فعاليتهاي جديد ايدئولوژيك كه از سال47 به بعد آغاز شده، سخن به ميان آمده و كوشش شده است تا نشان داده شود كه به رغمهمه تلاشهايي كه روي قرآن و نهج البلاغه صورت ميگرفته، قالبهاي اصلي كار، براساس انديشههاي ماركسيستي بوده است. اشكال كار هم درست همين بوده است كهجهتگيري فكري اولا به دليل آشنايي ناكافي سازمان با ماركسيسم و ثانيا به دليل وجودهمين دوآليسم، ناقص بوده و توان تحليل كامل را نداشته است. جهتگيري مطالعاتي، بهموازات گذر زمان، هرچه بيشتر به سمت آموزههاي ماركسيستي سوق داده ميشده و درعين حال، مقاومتهايي هم در سازمان بر ضد آن صورت ميگرفته است: در يك مورد دراشاره به برنامههاي آموزشي سازمان در اين دوره و تناقضات ايدئولوژيك موجود در آنچنين آمده است:ظهور يك تناقض ذاتي
به اين ترتيب، به موازات گسترش مطالعات ماركسيستي ـ لنينيستي در سازمان ما،اقدامات تدافعي عليه آن توسط خيل مقالات، بحثها و نظرات مطنطن ايدهآليستي آغازشد. دوباره يك برنامه جديد «بررسي و تدوين ايدئولوژي انقلابي اسلام» طرح ريزي شد ومجدداً مطالعات حجيمي درباره تاريخ اسلام، درباره محتواي ايدئولوژيك مبارزات گذشتهو مخصوصاً مبارزاتي كه تحت عنوان ايدئولوژي اسلام (تشيع ...) توجيه ميشوند (مبارزاتتشيع علويان، سربداران، نهضت مشروطه، جنگل و... كه همه جا مذهب ظاهراً نقش قابل اهميتي داشت) و همچنين بررسيدرباره معناي آيات قرآن و درك مفاهيم ديناميك آن، تدوين تفاسير و كار شديد روي نهجالبلاغه و ساير متون معتبر اسلامي دردستور قرار گرفت. در كنار اين مطالعات، البته آموزش برخي از متون ماركسيستي نيز در دستور بود و از اين نظر كه مقدمتاً معتقدبوديم اسلام نه تنها با دست آوردهاي علمي و تجربي بشر مبانيتي ندارد بلكه آنگاه اسلام حقيقي و انقلابي فهميده ميشود كه بهدانش زمان و در اين زمينه به دانش شناخت و تغيير اجتماع (ماركسيسم ـ لنينيسم) مسلح باشيم. حاصل اين برنامهها كه بيش ازيك سال كار عمده گروه مصروف آن شد، يك دوره كتب و مقالات ايدئولوژيك بود كه به طور اساسي در سه قسمت «كتابشناخت»، «جزوه تكامل» و «راه انبياء» مشخص ميشد. در كتاب «شناخت» از اصول شناسايي ديناميك و روش تحليل رئاليستيقضايا بحث ميشد. جزوه تكامل درباره قانون تكامل و انطباق آن با نظرات اصيل مذهبي و همچنين خصوصيات ويژه انسانصحبت ميكرد ؛ و «راه انبياء» ميخواست ثابت كند كه راه بشر (يعني علم و حتي فلسفه علمي!) نه تنها تضادي با راه انبياء ومضمون و محتواي رسالت و عقايد آنها ندارد و نه تنها راه پر پيچ و خم شناخت و معرفت بشري از راه انبياء دور نميشود، بلكهبشر، در سر انجام كوششهاي خود بالاخره در نقطه بسيار والايي با راه انبياء تلاقي خواهد كرد و بر آن منطبق خواهد شد.نويسنده بيانيه ميافزايد: «ماركسيسم از نظر ما (در آن موقع) داراي دو قسمت بود. يكقسمت پايه فلسفي آن كه بر اساس ماترياليسم قرار داشت و قسمت ديگرش تجربياتسياسي، اجتماعي و عملي آن كه ما آن را حاصل شركت در يك پروسه طولاني مبارزهتودهها و رهبري مبارزات طبقاتي در يك صد سال اخير ميدانسيتم. بدين ترتيب ماناآگاهانه، ماركسيسم را تكه پاره ميكرديم و تصور ميكرديم كه پذيرش و درك مفاهيمسياسيـاجتماعيـتجربي ماركسيسم و همچنين قبول و درك ديالكتيك به عنوان اسلوبشناخت علمي، بدون اعتقاد عميق به مباني ماترياليسم امكانپذير است».در ادامه از تنافي ميان ايمان و اعتقاد به وحي از يك طرف و پذيرش تحول علمي جامعهبر اساس نگاه به ابزار و مناسبات توليد از سوي ديگر، بر تضاد ميان درك علمي و ايمانِ وحيتكيه كرده و ماركسيسم را به عنوان فلسفه علمي، دقيقا مساوق علم تجربي گرفته است. پساز آن با تبختر، به جاي تضاد دين با ماركسيسم، تضاد دين و علم را مطرح كرده و مينويسد: «جالب توجه در اينجا بود كه ما براي اينكه درك علمي تاريخ را با نقش انبياء تلفيق كنيمو عدم تناقض اين دو را بپوشانيم و يا به بيان ديگر براي اين كه درك علمي تاريخ را از دلمذهب بيرون بياوريم، مجبور بوديم ماركسيسم را به عنوان عصايي در دست مذهب قراردهيم، لنگيها و نارساييهاي آن را جابجا با تعبيرات و تفسيرات ماركسيستي، منتها درپوشش و قالب آيات و احكام جبران كنيم! و آن وقت نتيجه بگيريم كه ايدئولوژي و تفكريكه محصول شرايط تاريخي، اجتماعي و اقتصادي هزار و سيصد سال قبل است، ميتواندمسايل مبارزاتي امروز را پاسخگو باشد! در حقيقت ما هيچ گاه نميتوانستيم و بالاخره همنتوانستيم به چنين نتيجهاي دست يابيم. تحولات اجتماعي و پيشرفتهاي علمي آن قدر ازنظرات اجتماعي و فلسفه ايدهآليستي مذهب فاصله گرفته بود، و مذهب آنقدر استعدادهماهنگي خود را با شرايط انقلابي روز (چه از نظر اجتماعي و چه از نظر علمي) از دستداده بود كه علي رغم تمام كوششهاي واقعاً بيوقفه ما در امر احياء و نوسازي نظراتمذهب، باز هم فرسنگها از قدرت تبيين مسايل و نظرات تثبيت شده علمي و اجتماعي روزعقب ميماند. اين فاصله و شتاب تحولات و پيشرفتهاي اجتماعيـسياسيـاقتصادينسبت به هسته متوقف انديشه مذهبي چنان فزاينده بود كه كوششهاي نوجويانه ما، به دليلعدم آمادگي هسته دروني انديشه مذهبي، همواره عقيم ميماند.» پروسه دائماً تكراري اما بي نتيجه احياي انديشه مذهبي در جامعه از سيد جمال الديناسدآبادي گرفته تا متجددين بسيار جديدتر مذهبي از قبيل دكتر علي شريعتي، نمونه بسيار بارز ديگري است از بياستعدادي و ناتواني ذاتي اين انديشه؛ انديشهاي كه به دليل كهنگي تاريخياش، هيچ استنباط نو و مترقيانهاي از آن چند هر چند كه آغشته بهجديدترين نوع تعبيرات علمي و حاوي آخرين ابتكارات هنرمندانه در زمينه تلفيق اجباراً صوري آن با علم باشد، باز هم لحظهايبيشتر عمر نميكند. بدين قرار، انديشه مذهبي، مانند قباي قديمي اما زربفتي بود مملو از صنايع مستظرفه و هنرهاي شگفتابداعياي كه مرور ايام تمام نسوج و تار و پودهاي آن را پوشانده و فقط هيأت ظاهرياي از آن به جاي مانده است. اينچنين اثربديعي از انديشه و عمل مردماني در قرنها پيش، همچون ديگر آثار بديع هنري، فكري، ادبي و اخلاقي مردمان در قرون گذشته،تنها ميتوانست موضوع مناسبي براي كاوشهاي محققانه تاريخنويسان و اسطورهشناسان ... فراهم آورد. در حالي كه ما در صددبوديم نسوج پوسيده آن را ترميم كنيم، پودهاي متلاشي شده آن را به تارهاي خاك شده آن گره بزنيم و در كالبد بيجان آن روحيتازه بدميم. نتيجه معلوم بود، در مقابل هر ترميم و گرهي دهها گسيختگي و پارهگي ديگر ظاهر ميشد؛ هنوز به يكي نپرداخته درصد جاي ديگر رخنه به وجود ميآمد ... به عنوان مثال نتايج منفي و ضد علمي قبول مسأله وحي تنها اين نبود كه مجبور شدهبوديم به قبول يك پديده مرموز، ناشناختني، به طور عاطفي و بدون هيچ گونه استدلال علمي تن بدهيم، بلكه از آن مهمتر، اثرسوء و ضد انقلابي (آن بود) كه چنين اعتقاداتي بلافاصله در مبارزه انقلابي روزمره ما باقي ميگذاشت، قابل توجهتر بود. يكنمونه بارز آن نگرش بسيار منفي و رقّتانگيز مذهب است نسبت به تودههاي تحت ستم و زحمتكش. اين جزوه ميان اعضاءسازمان توزيع و قرار بر آن شد تا آن را مطالعه كنند و ديدگاههاي خود را در باره آن بيان كنند.(89) به دنبال آن، درصد بالايي ازنيروهاي سازمان اعلام تغيير موضع كرده و ماركسيست شدند. نامه مجتبي طالقاني به پدرش
به عكس آيت الله طالقاني كه در برابر ارتداد ايستاد و حتي از تهديد بهرام آرام و وحيد افراخته كه به وي گفتند اگر صدايش دربيايد اورا خواهند كشت و گردن رژيم خواهند گذاشت،(90) فرزند ايشان، يعني مجتبي ماركسيست شد و ضمن نامه تندي به پدرش ـ كهمتن آن در نشريه مجاهد سال 55 و بعدا به صورت مستقل به چاپ رسيد ـ اينگونه تغيير موضع خود را شرح داد. پيش از درجبخشي از نامه او لازم است اشاره كنيم كه مجتبي پس از انقلاب عضو سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر بود و وقتي در اواخرفروردين 58 توسط كميته ـ و به دستور محمد غرضي ـ دستگير شد، آيت الله طالقاني به عنوان اعتراض دفاتر خود را تعطيلكرد!(91) و اينك بخشهايي از آن نامه: پدر عزيز! اميدوارم كه خوب و سالم باشيد. حدود دو سال است كه با هم تماسينداشتهايم و طبيعتا چندان از وضع يكديگر خبري نداريم.... شما هم حتما در اين مورد كهبالاخره كار من به كجا رسيده و در چه شرايطي به سر ميبرم، ابهامات زيادي داريد. در اينجا... سعي من اين است كه ذهن آموزگار و همرزمي را كه مدتها با يكديگر در يك سنگرعليه امپرياليسم و ارتجاع مبارزه كردهايم، نسبت به پروسه حركت و وضع مبارزاتيام روشنكنم... جرياناتي كه در سازمان پيش آمده يعني تحولات ايدئولوژيك ما، بازتاب وسيعي درجامعه داشته كه حتما شما هم در جريان آن بودهايد.... از موقعي كه در خانواده، خودم راشناختم، به علت تهاجم همه جانبه رژيم عليه ما، خود به خود رژيم را دشمن اصلي و خونيخود ميديدم و از همان زمان مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم. ابتدا اين مبارزه به علت اينكه در محيطي مذهبي مثل مدرسه علوي قرار داشتم، در قالبمذهب انجام ميشد. يعني در آن زمان من حقيقتا «باين مذهب مبارز» مذهبي كه قيامهايتودهاي متعددي تحت لواي آن صورت گرفته بود، مذهبي كه با مصلحين و انقلابيوني چونمحمد، علي و حسين بن علي مشخص ميشد، شديدا معتقد بودم و در حقيقت من به اين مذهب به عنوان انعكاس خواستهاي زحمتكشان و رنجبران در مقابل زورگويان واستثمارگران مينگريستم. به اين ترتيب به مذهب، در محدوده دفاعيات مجاهدين،«شناخت» و «راه انبياء» اعتقاد داشتم و طبعا به حواشي و جزئيات آن بها نميدادم، خصوصاكه در محيط «علوي» برخورد قشري آنها با مذهب، خود به خود باعث دور شدن من از اينسري اعمال و عبادات كه چندان به كار من نميخورد، ميشد. همين طور تبليغات شديد ضدكمونيستي آنها وقتي با ترويج اين مسايل قشري همجهت ميشد، مسلما تأثير وارونهايروي من ميگذاشت؛ در حالي كه همچنان به عناصر مبارزهجوي اسلام پايبند و معتقدبودم، خصوصا وقتي مسايل ظاهرا جديدي از اسلام به وسيله شريعتي و امثال او مطرحميشد، (يعني ادامه همان تلاشي كه سالها به وسيله مهندس بازرگان انجام شده بود) بلافاصله به سوي آن كشيده ميشد؛ ولي بعد از هيجانات اوليهاي كه در برخورد با اين قبيلمسايل جديد معمولا به آدم دستميدهد، چون ديدم اين نيز نميتواند واقعا به من راهينشان دهد و مسايل مبارزه را روشن كند و درنتيجه نميتواند دردي را دوا كند، آن ذوقواشتياق اوليه از بين رفت... به اين ترتيب بود كه من توانستم با چهرههاي مختلفي از مذهب از نزديك برخورد كردهو تا حدي كه ميتوانستم آنها را بشناسم؛ در حالي كه هنوز به دست آورد عملياي كهگرهگشاي حقيقي شيوههاي مختلف مبارزه باشد، نرسيده بودم. همگام با اين جرياناتجسته گريخته با ماركسيسم آشنا ميشدم مهمترين نتيجه اين آشنايي مقدماتي اين بود كهآن خوف و هراسي كه از تمام جهات نسبت به ماركسيسم به من تلقين شده بود، نه تنها از بين رفت، بلكه حتي به سمت آن گرايشاتي نيز پيدا كردم. در اين شرايط، آغاز جنبشمسلحانه و ظهور سازمان، باعث بوجود آمدن نقطه عطفي در جريان فكري افرادي مانندمنميشد. پيدايش سازمان با آن ايدئولوژي خاص، طبيعتا مرا به سوي خود ميكشاند؛ زيرا اينايدئولوژي، هم قسمتهايي از ماركسيسم و هم مذهب انقلابي را توأما ترويج ميكرد و اين كاملابراي من ايدهآل بود. لذا اين ايدئولوژي بلافاصله براي من به صورت اصلي قبول شدهدرآمد. مخصوصا وقتي ميديديم كه انقلابيوني با عمل انقلابي خود صداقت و پايبنديشانرا به اين اصول ثابت كردهاند و در عين حال توانستهاند اين تناقض را به صورتي حل كنند،بر موضع خودم استوارتر شده و اطمينان بيشتري پيدا ميكردم، و لذا اگر تناقض و تضاديهم ميديدم كه برايم لاينحل بود، آن را به گردن كماطلاعي خود از ماركسيسم و اسلامميانداختم و در نتيجه از كنار آنها خيلي با احتياط رد ميشدم. به طور مثال نظرات من در آنموقعراجع به اسلام و ماركسيسم اين بود كه مثلا جامعه توحيدي بيطبقه... تعميمهمانجامعه كمونيستي است و يا اگر قبول داريم مذهب روبناست، پس هرگاه زيربنا تغيير يابد،اين روبنا هم تغيير خواهد كرد؛ حال اگر اسلام در خدمت آن زيربناي جديد باشد، خوب نهتنها به حيات خود ادامه ميدهد، بلكه ارتقاء نيز پيداميكند.... هنگام ورود من به سازمان، جريان مبارزه ايدئولوژيك سراسري در داخل سازمان شروعشده و در حال توسعه بود. اين جريان مبارزه ايدئولوژيك بر عكس شايعات فرصت طلبان،مبارزهاي بين ماركسيستها و مذهبيها نبود، بلكه اين ناشي از جهتگيري صحيحي بود كه سازمان به سوي منافع زحمتكشترين طبقات خلق نموده و در نتيجه ميخواست صادقانه نواقصش را حل كند. به علت ظهور يك سري نارساييها و اشكالاتي كه در جريان پراتيك روز سازمان بروز كرده بود، اين بسيج سراسري برخوردي بود با اين نارساييها وخصلتهاي ناشي از وابستگيهاي گوناگون طبقاتي. اين وابستگيها با اين كه زمينهاش ازبين رفته بود، ولي هنوز به صورتهاي گوناگون ريشههايش باقي بود. از جمله، اين موج به ما هم رسيد و با خصلتهايي كه مانع ميشد، تمام نيروها در خدمت جنبش درآيد، يك مبارزه آشتيناپذير و همه جانبه شروع گرديد.... اين حركت دائما اوج ميگرفت و بيمهابا سدهايي را كه مانع از توسعه آن ميشدند،پشت سر ميگذارد و به اين ترتيب بود كه غير از مسايل تشكيلاتي، سياسي، بطور كليايدئولوژي و خاصا مذهب را نيز در بر گرفت، يعني چيزي كه تا به حال به صورت اصل ثابت و لايتغير قبول شده بود، در حالي كه فيالواقع ديگر نقش گذشتهاش را از دست دادهبود و براي پيشتاز به عنوان يك ايدئولوژي، تبديل به عاملي اضافي و زايد شده بود و عملابه انزوا افتاده بود. ولي علت اصلي اين انزوا چه بود؟ چه چيز بود كه باعث ميشد مذهبروز به روز نقشش كاهش يابد؟ چيزي كه در اين شرايط مطرح بود، اين بود كه چگونهمسايل جنبش را حل كرده، موانع آن را از بين برده و روز به روز توسعهاش بدهيم. وليكنمذهب به هيچ وجه و واقعا به هيچ وجه نميتوانست كوچكترين مشكل سياسي استراتژيك وايدئولوژيكي ما را حل كند، بلكه بواسطه نقطهنظرهاي ايدهآليستي آن، شديدا استنباطات ما رااز پراتيك مبارزاتي خودمان، از واقعياتي كه در جهان جاريست و از تاريخ مبارزات خلقهابه انحراف ميكشاند.... مسأله اصلي، حل مشكل جنبش و از بين بردن موانعي است كه در مقابل آن قرار دارد واين چيزي است كه تنها با برخورد صادقانه با جهان و قوانين تحوّل جامعه و تاريخ و... بهدست ميآيد؛ يعني همان چيزي كه ماركسيسم كشف كرده است... به اين ترتيب با تصفيهانديشهها از آلايشها و ناخالصيهاي مختلف بود كه وارد يك دوره كيفي گرديديم و تنها درچنين محيطي بود كه ميتوانستيم به مسايل جديد و تئوريهاي نويني كه بتواند جوابگويجنبش ما باشد دست يابيم و اين دست آوردها تنها ناشي از جهتگيري صحيح و خطدرست سازمان بوده است. اين بود مختصري از پروسه حركات من و سازمان تا آنجا كه منتوانستهام درك كنم. ... پدر! در پايان اين نامه آرزو ميكنم كه همچون تو استوار در مقابل دشمنان خلقها تاآخرين نفس بايستم و همواره مقاومت تو را سرمشق خود قرار دهم... فرزند تو مجتبي/ 29اسفند، سالگرد ملي شدن نفت. اين نامه نشان ميدهد، برخلاف تحليلي كه بنا دارد نشاندهد عدهاي ماركسيست درون سازمان آمده و آن را منهدم كردهاند، در واقع اينان عدهاي بچهمسلمان بودند كه گرفتار ضعف فكري بوده و پس از مطالعه ماركسيسم از يك سو و قطعارتباط با روحانيت از سوي ديگر، به دامن ماركسيسم درغلتيدند.فراگيري ماركسيسم وتصفيه خونين
برخي از كساني كه ماركسيست شدند عبارتند از: جليل احمديان، مرتضي (حسين) آلادپوش (عضو بعدي گروه پيكار و كانديداياين گروه براي مجلس اول)، بهمن بازرگاني ، محمود اسماعيل خاني، ابراهيم جواهري، ابراهيم خامنهاي، محمد خوانساري،مهدي خسروشاهي، حسين قاضي، حسن راهي، محمد رحماني، كاظم شفيعيها، عليرضا تشيّد، عليرضا زمرديان. برخي از اينافراد از سال 50 به بعد ماركسيست بودند.(92) اطلاعات بيشتر در باره مرتدين سازمان، در نشريه پيكار بعد از انقلاب آمده است. از آنجملهاند: سيمين حريري و محمدرضا آخوندي (پيكار ش 14 28 آبان 58) هاشم وثيقپور، حسن سبحان اللهي، صادق فردتقوي، (مرتضي) ابراهيم داور، حوريه محسنيان، فاطمه تفتكچي، احمد صادق قهاره، اكرم صادقپور، محمد حاج شفيعها (پيكار34 با تصاوير آنها). قجر عضدانلو، بهرام آرام (پيكار 36، ص 20). بهرام آرام نقش رهبري داشته و در تغيير ايدئدلوژي سازماننقش اساسي بازي كرد؛ بنگريد: پيكار 34، ص 9: وي در 25 آبان 55 در خيابان شيوا توسط ساواك كشته شد. (در همان شماره اسنادي براي كمونيست بودن فاطمه تفتكچي آورده شده است). ليلا زمرديان (همسر شريف واقفي و لو دهنده او به شهرام و آرام)كه وقتي در 14 دي ماه 55 در حالي كه از كارخانه بر ميگشت، (به كارخانه فرستاده شده بود تا روحيات خردهبورژوازياش از بين برود و جزو طبقه كارگر شود!)توسط چند نفر ترور شد! (پيكار 36، ص 22: مدعي است كه ساواك او راكشته). به نظر ميرسد خود مرتدين سازمان او را كشتند. شاهد آن كه به گفته تقي شهرام ـ كيهان 24 تير ماه 59، ص 2 ـ ليلازمرديان بعدها طي نامهاي به سازمان نوشت كه من خيانتكار هستم، مرا اعدام كنيد. غلامحسين صاحب اختياري (پيكار ش 60،ص 8). گفتني است كه برخي از اين افراد، پيش از علني شدن ماجراي ارتداد، ماركسيست شدهبودند كه يكي از آنها بهمن بازرگاني بود كه در ماركسيست كردن عدهاي ديگر نيز مؤثر بود.(93) افرادي كه در برابر اين تغيير ايستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده واگر با ملايمت برخورد ميكردند، به نوعي از سازمان كنار گذاشته ميشدند. در مقدمهاطلاعيه تغيير مواضع در باره اين افراد آمده است: «سختسران، اصلاح ناپذيران وكجانديشاني كه بر مواضع نادرست و انحرافي خود اصرار ميورزيدند و عليرغم همهشرايط مساعد آموزشي، به دليل چسبيدن به منافع فردي و انديشه و عملي كه اين منافع راتوجيه ميكرد، حاضر به رفع نقايص و عيوب خود نبودند (يعني حاضر نشدند ماركسيست شوند) قاطعانه از عضويت سازمان كنار گذاشته شدند.» و در ادامه آمده است: «مجموعاً درتمام طول 2 سال «مبارزه ايدئولوژيك» قريب 50 درصد از كادرها مورد تصفيه قرار گرفته وبسياري از كادرها از مواضع مسؤول تا كسب صلاحيتهاي لازمه كنار گذارده شدند.» گفتنياست كه تصفيه آنان به معناي برداشتن پوشش حفاظتي از آنان در برابر پليس بود؛ زيرا اغلباين افراد لو رفته بودند و تنها در خانه تيمي ميتوانستند زندگي كنند.اين زمان، به دليل عدم تقيّد به مباني مذهبي، فساد اخلاقي گستردهاي در سازمان پديدآمده بود؛ به طوري كه صدها گزارش در بازجوييها و غير آن راجع به اين مسأله آمده است.اين مسايل از طريق برخي از عناصر تصفيه شده، به گوش مذهبيها و متديّنين ميرسيدوآنان را بيش از پيش نسبت به سازمان بدبين كرد.(94) احمدِ احمد، كه زماني عضو حزب ملل اسلامي بوده، دستگير و زنداني شده بود، پس از آزادي در تأسيس سازمان حزب الله شركتكرد. اين گروه كه به سال 48 از برخي از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسيس شده بود، به تدريج با افرادي از مجاهدين برخوردكرده و زمينه جذب آنان به سازمان فراهم شد.(95) اين جذب در سال 52 يعني زماني صورت گرفت كه سازمان در عين توسعه كمي،در سطح رهبري به بحران رسيده و به تدريج عناصر فرصت طلب و كمونيست در رأس آن قرار گرفتند. دو نفر از مؤسسان حزبالله، يكي محمد مفيدي و ديگري علي رضا سپاسي بود كه فرد اخير در جريان ارتداد ماركسيست شد و در مركزيت پيكار قرارگرفت. زمان پيوستن حزب الله به مجاهدين، درست در سرآغاز بحران ايدئولوژيك در سازمان بود. احمد احمد از ترور دومستشار خارجي به دست وحيد افراخته و محسن خاموشي در سال 53 ياد كرده است. در اطلاعيهاي كه سازمان به اين مناسبتصادر كرد آيه قرآن كه بر بالاي آرم سازمان بود، حذف شده بود. اين مسأله ترديد احمد احمد را برانگيخت؛ اما رهبري سازمان بافريبكاري، او را قانع كرده، به وي توضيح داد كه نميخواستيم با پخش اعلاميه در سفارتخانههاي خارجي، آيه قرآن زير دستو پاي اعضاي سفارت خانهها بيفتد! وقتي احمد احمد در زندان از تقي شهرام ميپرسد: سرنوشت بچههاي مسلمان ديگر چهميشود؛ او ميگويد: همه تغيير ايدئولوژي را پذيرفتهاند. چند نفري مثل تو ماندهاند كه به آنها اجازه ميدهيم تا اعتقادات مذهبيخود را حفظ كنند آن هم به صورت فردي. ولي بايد در مبارزه در كنار ما باشند.(96) احمد با اشاره به فعاليت تقي شهرام براينگارش بيانيه تغيير مواضع مينويسد كه آن زمان شهرام در مغازهاي در يك پاساژ مشغول فعاليت بود. در همان حال با يكي ازاعضاي زن سازمان روابط جنسي داشت و رفت و آمدهاي مشكوك، ظن سرايدار را برانگيخت كه منجر به اعتراض او به شهرام و در نتيجه كتك خوردن و شكايت سرايدار به كلانتري شد. به دنبال آن شهرام از آنجا گريخت و ساواك براي نخستين بار، در همانمغازه، بيانيه و برخي از اسناد و مدارك سازمان را به دست آورد. بلافاصله پس از آن، ساواك، مجاهدين (و سپس ساير نيروهايمبارز مسلمان) را ماركسيستهاي اسلامي ناميد. ماركسيسم اسلامي
بنا به گفته نجات حسيني، اصل اصطلاح »ماركسيست اسلامي« از آنجايي آغاز شد كه گروه كوچكي به رهبري نادر شايگان ـ كه بههمين جهت به گروه شايگان شهرت يافت ـ از پيش از سال 52 تصميم داشتند تا با ايجاد تشكلي، نيروهاي مذهبي و چپ را گردهم فراهم آوردند. همراهان وي از جمله حسن رومينا و مصطفي شعاعيان و عده ديگري بودند كه برخي از آنها بعدها در زندانمسلمان شدند. اين گروه در سال 52 توسط ساواك متلاشي شد و نامبردگان در درگيري با ساواك كشته شدند. (شعاعيان در 20بهمن 54 در خيابان استخر تهران كشته شد.) ساواك در خانه تيمي آنان عكس چهگوارا و برخي از جزوات مجاهدين را يافت وبه همين دليل آنان را ماركسيست اسلامي ناميد كه بعدها همين تعبير نسبت به مجاهدين و تمامي گروههاي مبارز مسلمان نيزبكار رفت.(97) پس از آن در تبليغات مطبوعاتي ساواك، به طور معمول اتهام ماركسيست اسلامي نسبت به افراد وابسته به مجاهدينبه طور خاص، و مبارزان مسلمان به طور عام به كار ميرفت.(98) در واقع ساواك از اواخر 51 و اوائل سال 52 اتهام ماركسيست بودن مجاهدين را عنوانميكرد. اين زمان هنوز تحول ايدئولوژيك در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدين در52/3/30 اطلاعيهاي در باره اتهامات رژيم در باره غير مسلمان بودن مجاهدين و حمله بهماركسيستها صادر كرد.(99) در اين اعلاميه، به شدت از اسلام حمايت شده و در عين حال، ازمبارزات كمونيستها نيز ستايش و از تلاش رژيم براي ايجاد اختلاف بين مبارزان سخن بهميان آمده است. بيترديد نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فكري در برابرماركسيسم و پذيرش برخي از مباني آن، به لحاظ تربيتي، مذهبي بودند. در مقدمه «اسنادمنتشره» برخي از جملات بيانهاي كه از سوي سازمان در تأكيد بر اسلاميت آن منتشر شده،ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستين است. اسلام راستين، اسلام انقلابي است كه با زبونيجوامع اسلامي سازگار نيست.... ما آيين نويني به همراه نياوردهايم. اسلام هميشه مترقي وانقلابي و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقيقت پس از انتشارهمين بيانيه بود كه ماركسيستهاي لانه كرده در سازمان پيشتاز مسلمين، برنامه خويش راتدوين كرده، در جهت ضربه زدن از درون با انواع نقشههاي خائنانه در جهت نابوي آنچه كه آريامهر و اربابان آمريكائيش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانهترين و رذيلانهترينشيوههاي به حركت درآمدند.»گفتني است كه نگرشي كه گروه شايگان داشتند، حتي در فكر و ذهن كساني چون خسرو گلسرخي كه رسما كمونيست بودند، وجودداشت. براي مثال، دفاعيه خسرو گلسرخي با اين جمله كه به غلط منسوب به امام حسين (ع) شده، آغاز شد: ان الحياه عقيده و جهاد؛ سخنم را با گفتهاي از مولا حسين، شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست لنينيست هستم،براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم ... از اسلام سخنم را آغاز كردم. اسلامحقيقي در ايران، هميشه دِيْن خود را به جنبشهاي رهايي بخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهانيها، شيخ محمدخيابانيها نمودار صادق اين جنبشها هستند. و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبشهاي آزادي بخش ملي ايران اداميكند. هنگامي كه ماركس ميگويد در يك جامعه طبقاتي ثروت در يك سو انباشته ميشود و فقر و گرسنگي و فلاكت در سوئيديگر، در حالي كه مولد ثروت طبقه محروم است، و مولا علي ميگويد: قصري برپا نميشود مگر آن كه هزاران نفر فقير گردند،نزديكيهاي بسيار وجود دارد. چنين است كه ميتوان در اين تاريخ از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيزاز سلمان پارسيها و اباذر غفاريها. زندگي مولا حسين نمودار زندگي اكنون ماست كه جان بر كف براي خلقهاي محروم ميهندر اين دادگاه محاكمه ميشويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگان، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد. هرچنديزيد گوشهاي از تاريخ را اشغال كرد، ولي آن چه در تداوم تكرار شد، راه مولا حسين است. بدين گونه است كه در يك جامعه ماركسيستي، اسلام حقيقي به عنوان يك روبنا قابل توجيه است. و ما نيز چنين اسلامي را، اسلام حسيني را تأييد ميكنيم.(100) از آنجايي كه ساواك اتهام ماركسيست اسلامي را عنوان ميكرد، در آغاز، مذهبيهاحاضر به پذيرش اين قبيل اتهامات نبودند و حتي در مواردي از اين كه كساني از مذهبيها ازبرخي از افكار انقلابي ديگران متأثّر شده باشند، دفاع ميكردند؛(101) اما به مرور روشن شد كهدامنه اين تأثير پذيري بيش از حدّ قابل تصور بوده و در ايدئولوژي مجاهدين، ماركسيسملباس اسلامي پوشيده است. در آن زمان، كمتر كسي ادعاي ساواك را براي تغيير مواضع سازمان مجاهدين ميپذيرفت، در حالي كه اصل مطلب واقعيت داشت؛زيرا ساواك به اسنادي دست يافته بود كه هنوز در اختيار ديگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود.(102) حتي جداي از ادعايساواك اين امر كه جريان مجاهدين نوعي اسلام ماركسيستي يا ماركسيسم اسلامي است، براي بسياري روشن بود. همين مسألهسبب شد تا بيژن جزني كتابچهاي تحت عنوان اسلام ماركسيستي يا ماركسيسم اسلامي بنويسد و به بررسي منشأ دين و برخورد آنبا استعمار و غير آن بنشيند.(103) مقابله سحابي و بازرگان با التقاط
عزت الله سحابي كه همكاري مستمري با مجاهدين داشت ـ و البته هيچ وقت عضو مجاهدين نبود ـ ميگويد كه در جريان كارهايايدئولوژيك آنان بوده است. وي ميافزايد: «از سال 1350 احساس ميكردم گرايش مجاهدين به طرف ماركسيسم شتاب گرفتهاست. سعي داشتم آنها را روي خط توحيدي نگه دارم.« وي ميافزايد كه از مجموعه 140 نفر زنداني سياسي شيراز كه برخيعضو و برخي سمپات بودند، تنها سه نفر با نامهاي منصور بازرگان، نبي معظمي و حبيب مكرم دوست مذهبي باقي ماندند كهآنها هم بعد از انقلاب كشته شدند.» (104) اكبر براتي نيز كه با مجاهدين ارتباط داشته، از آشنايي خود با محمد اكبري آهنگران يكي ازكادرهاي بالاي سازمان ياد ميكند كه پس از انحراف در سازمان از آن جدا شد و بعدها همراه همسرش سرور آلادپوش در خيابانشاه (جمهوري اسلامي فعلي) توسط ساواك كشته شد.(105) تاريخ اين رخداد ششم مهر 55 است. عدهاي از كساني كه نه با خط چپساختند و نه تمايل به گروه باقي مانده در زندان داشتند، گرايش مجاهدين راستين را تشكيل دادند. حاصل كار اين گروه آن بود كهدر شهريور سال 57 كتابي با نام دينِ اركان طبيعت و تحت عنوان بازنگرشي اساسي به اسلام، به عنوان دفتر اول در 286 صفحهرقعي به چاپ رساندند. اين كتاب كه به مباحث شناختشناسي و جهانشناسي ديني پرداخته بود، با جهتگيري ضد التقاطي وهمزمان با تأكيد بر التقاط مجاهدين، خود نوعي اسلامشناسي به سبك مهندس بازرگان را مبناي كار خود قرار داده بود. متأسفانهتاكنون بر نويسنده روشن نشده است كه مؤلف اين اثر كيست؟(106) شگفت آن است كه نيروهاي مذهبي پيرو امام در مهر 57 ازمجاهدين راستين به عنوان مجاهدين راستين ريايي ياد كردهاند.(107) همچنين در گزارشي كه از ساواك در همين سال برجاي ماندهآمده است كه كساني از بقاياي «حزب الله و جبهه اسلامي خوزستان» گروهي با عنوان «مجاهدين راستين خلق ايران» تشكيلدادند كه از مشي گروه مجاهدين خلق پيروي ميكند. در اين گزارش افزوده شده است كه گروه مزبور «به دنبال تغيير موضعايدئولوژيك مجاهدين خلق و پذيرفتن ماركسيسم، معتقدات مذهبي خود را حفظ نموده از هسته گروه اصلي منشعب و باتشكيل شاخهاي به نام ارتش انقلابي خلق مسلمان ايران در تهران، قم، كاشان، اصفهان، يزد و شهرهاي استان خوزستان بهفعاليتهاي خرابكارانه و تروريستي مبادرت مينمايند».(108) اين تحليل اشاره به شكلگيري گروههاي انقلابي صف و فلاح و...است كه در جاي خود به آنها پرداختهايم. 70) بنگريد: از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 381 ـ 380. در واقع، كادرهاي اصلي سازمان به ويژه شخص حنيف نژاد سخت به كار ايدئولوژيكاعتقاد داشته و از تجربههايي كه از جبهه ملي تا نهضت آزادي به دست آورده بود، تمام تلاش خود را براي تدوين كار ايدئولوژيك ميگذاشت؛با فشار اعضاي پايين سازمان براي مبارزه عملي و سپس حركت فدائيان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگريد: همانجا، ص399 71) افراد دستگير شده عبارت بودند از: محمد حنيف نژاد، علي اصغر بديعزادگان، علي باكري، سعيد محسن، بهمن بازرگاني، ناصر صادق، عليميهندوست، محمود عسكريزاده، رضارضايي، محمد بازرگاني، مسعود رجوي (احمد بازرگاني، مسعود رجوي و رضا رضايي در بهار سال1350 به مر پيوسته بودند). ميهندوست، بديعزادگان، حنيف نژاد و مشكين فام پس از شهريور 50 و تا آبان همان سال دستگير شدند. بهنوشته برخي منابع از 16 كادر همه جانبه 14 نفر دستگير شدند كه 13 تن آنان تيرباران شدند (فرازي از تاريخ سازمان مجاهدين خلق ايران، ص21). تمامي افراد فوق الذكر اعدام شدند و تنها بهمن بازرگاني و مسعود رجوي از اعدام جان سالم بدر بردند! 72) شرح آن را بنگريد در: شرح تأسيس و تاريخچه وقايع....، صص 87 ـ 80. شخصي با نام اللهمراد دلفاني كه سابقا گرايش تودهاي داشت وطرف اعتماد ناصر صادق از اعضاي مجاهدين قرار گرفته بود تا از طريق وي اسلحه تهيه شود، رابط ساواك بود و ساواك با كمك وي توانست ضربهاي بر مجاهدين وارد كند. ميثمي به تفصيل در باره سادهنگري بچههاي سازمان و اسير شدن آنان ميان يك تور پليسي، شرحدستگيري و ضربه پنجاه را به تفصيل آورده است. بنگريد: از نهضت آزادي تا مجاهدين، ج 1، ص 383 به بعد. شرح جالبتري از اين ضربه ودستگيري كادرهاي آن را نجات حسيني آورده است. بنگريد: برفراز خليج فارس، صص 308 ـ 296 شرح ديگري از اين واقعه را بنگريد در: فرازي از تاريخ سازمان مجاهدين خلق ايران، تهران، ارديبهشت 1354، صص 21 ـ 1973) بنگريد: هاشمي رفنسجاني، دوران مبارزه، ج 1، ص 245 74) هاشمي رفسنجاني، ج 1، ص 249 75) رضا رضايي همراه دستگيرشدگان شهريور 50 دستگير شد اما به بهانه يافتن برادرش احمد، با مأموران ساواك از زندان بيرون آمده و درفرصتي مناسب، با وارد شدن در گرمابه جعفري از در ديگر آن فرار كرد. با اين حال، چند روز بعد، برادرش احمد در خيابان مورد شناسايي قرارگرفته و خود را با سيانور كشت. وي اولين عضو سازمان بود كه كشته شد و اصطلاحا نام اولين شهيد سازمان را به خود گرفت. بنگريد: برفرازخليج فارس، ص 308. ديگر افراد اصلي سازمان در خرداد و شهريور 51 اعدام شدند. در ارديبهشت سال 52 پس از گريختن تقي شهرام اززندان ساري و ترور لويز هاوكينز معاون هيئت مستشاري آمريكا در تهران، ساواك به جدّ به تعقيب مجاهدين پرداخت و در 25 خرداد 52 بهخانهاي كه رضا رضايي در آن بود حمله كرد. در همين جريان بود كه وي نيز كشته شد.76) وي در ارديبهشت 52 كشته شد. بنگريد: فرازي از تاريخ مجاهدين خلق، ص 23 77) ذوالانوار ميان اعدام شدگان نخست مجاهدين نبود و بعدها در 1354/1/30 به همراه بيژن جزني، جوان خوشدل و عدهاي ديگر كه جمعا نهنفر بودند ـ چنان كه اعلام شد! ـ در حين فرار كشته شدند. عناصر دستگير شده ساواك پس از انقلاب اعتراف كردند كه ساواك اين افراد را به تلافي ترورهايي كه اين قبيل سازمانها در بيرون انجام داده و طبق برنامه خودشان با محاكمه انقلابي آنان ميكشتند، اين افراد را انتخاب كرده وآنان را كشتند.78) در باره تقي شهرام آمده است: تقي شهرام كه بود و چگونه شخصيتي داشت؟ وي از افراد عضو سازمان مجاهدين بود كه قبل از 50 عضوگيريشده بود. اين فرد داراي يك سري ضعفهاي خصلتي بود از جمله سفسطهگر، حرّاف، چپ نما، قالتاق و در سال 50 به همراه اعضاي سازماندر ميشود. در زندان قصر به دليل دارا بودن همين خصلتها و همچنين رياست طلبيش از جمع بايكوت ميشود تا اين كه آمده و از خودانتقاد ميكند و مجدداً او را به جمع راه ميدهند. در زندان به خاطر چپنمائيهايش او را تقي قمپوز ميناميدند. در زندان قصر به دلايش با پليس او را به زندان ساري تبعيد كردند كه آن موقع زنداني سياسي به خود نديده بود. ستوان امير حسين احمديان كه رييسزندان بود، از او استقبال ميكند. تقي شهرام كه فردي زرنگ و قالتاق بود، با اين افسر روابط دوستانه برقرار مينمايد در ارديبهشت 52 از زنساري فرار و خود را به عنوان يك فرد مذهبي به سازمان مجاهدين خلق معرفي ميكند. رضا رضايي به سازمان هشدار ميدهد كه مواظب اينفرد باشند، ولي خود يك ماه پس از ورود تقي شهرام شهيد ميشود و تقي شهرام كه از زندان فرار كرده و بدين ترتيب وجههاي براي خود كسب كرده است و همچنين از افرادي است كه قبل از 50 عضوگيري شده و داراي تيپ نظامي خوبي ميباشد، اين عوامل همه دست به دست همداده، او را جزو كادرهاي رهبري سازمان ميكند. بنگريد: فرازهايي از تاريخ مجاهدين خلق ايران، ص 24ـ2579) وي بعدها در سال 1355 در خيابان فردوسي در درگيري با نيروهاي امنيتي كشته شد.80) بنگريد: برفراز خليج فارس، ص 321 81) اطلاعات موجود در باره شريف واقفي هنوز كافي و وافي نيست. در باره ضعف اعتقادي او نيز اظهارات زيادي شده است. در برخي از مواردچنين وانمود شده است كه او اختلاف تشكيلاتي با تقي شهرام داشته است. به نظر ميرسد وي كه تربيت شده ايدئولوژي التقاطي سازمان بوده،جديي در اظهار ايمان خويش نداشته است. شايد هم در ظاهر خود را منفعل نشان داده و پس از مشورت با صمديه، در برخورد خود جديشده است. در باره صمديه، به لحاظ اعتقادي، كمتر دشواري وجود دارد. وي بيترديد فردي متدين بوده و حتي در باره هدف فعاليتهاي خودگفته است كه به دنبال تحقق حكومت اسلامي بوده است. وي در وصيتنامهاش هم كه برخلاف همه سازمانيها بود، خانوادهاش را به پيروي ازقرآن و عترت دعوت كرده نوشته بود كه ده روز براي او روزه قضا بگيرند. اين چيزي است كه در اعتقادات مجاهدين ديده نميبه هر روي، واقفي پس از بحثهاي زياد با دو نفر ديگر، در برابر اولتيماتوم آنان قرار گرفت كه يا به مشهد برود، يا به خارج از كشور يا دركارخانهاي كار بكند تا درك سياسي كارگرياش بالا برود! شريف واقفي به مشهد رفت اما قصد تسليم شدن نداشت. خبر فعاليت هايش توسط زمرديان همسر او كه سخت تشكيلاتي بود، به گوش آرام و شهرام رسيد. (در واقع گزارش ليلا زمرديان همسر مجيد شريف واقفي بود كهوي را به قتلگاه كشاند؛ بنگريد: تحليل آموزشي بيانيه، ص 222). دو نفر ياد شده به همراه سيد محسن خاموشي، در 17 ارديبهشت 54 باگذاشتن قراري،صمديه و شريف واقفي را ربودند. شريف كشته شد و صمديه گريخت كه به دام ساواك افتاد و به شهادت رسيد. جسد شريف واقفي نيز به دست ساواك افتاد و تبليغات فراواني بر ضد سازمان به راه انداخت. در اين باره بنگريد: روزنامه اطلاعات، 15 ارديبهشت 1358؛ وسال 31 ـ 29 1360 شهريور؛ و نيز بنگريد: تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، غلامرضا نجاتي، ج 1، ص 424 ؛ نهضت امام خميني، ج 3،صص 679 ـ 678. عليرضا زمرديان (گويا برادر ليلا) هم از كساني بود كه مدتها كمونيست بود، اما در زندان به صورت تاكتيكي نماز ميخواند.(خاطرات آقاي منتظري، ج، ص 392) يكي ديگر از افرادي كه به خاطر علائق مذهبي و يا شايد سياسياش ترور شد، محمد يقيني بود كه يكسالي در بيروت بوده و مدت مديدي را در زنداني در آنجا سپري كرد. وي سال 55 به ايران آمد تا در باره مسايلي كه در سازمان رخ داده تحقيقكند. وي نيز با دستور تقهرام و قبول رأي وي توسط ديگر اعضاي مركزيت از جمله محمد جواد قائدي در تابستان آن سال كشته شده است.قاتل وي نيز حسين سياه كلاه بوده است. اشاره به اين نكته لازم است كه اين قبيل ترورها در سازمانهايي كه متأثر از مناسبات ماركسيستي ـ استاليني بودند، امري كاملا عادي بود. ازپيش از زماني كه مجاهدين چنين ضرباتي را تحمل كنند، دستور ترور فردي با نام جواد سعيدي كه قصد جدا شدن از سازمان را داشت، صادرشده بود كه در نهايت هم در سال 1352 ترور شد. توجيه آن بود كه با جدا شدن وي از سازمان و معرفي شدن او به ساواك عده زيادي از افراديكه او آنان را ميشناسد، دستگير ميشوند. گزارش ترور وي را محمد جواد قائدي از اعضاي مركزيت در سال 55 در بازجوييهايي كه از اوشده مطرح كرده است. به نوشته وي قاتل وي شخص مجيد شريف واقفي بود كه آن زمان خود در مركزيت سازمان بود. جنازه او را پس ازكشتن سوزاندند و قطعه قطعه كرده در چند نقطه دفن كردند!! يك مورد ديگر مرتضي هودشتيان ـ مهندس الكترونيك ـ بود كه از طرف سازمانبه خارج فرستاده شده،به بغداد رفت و از آنجا براي آموزش به يكي از اردوگاههاي الفتح رفتافراد سازمان در آنجا به وي مشكوك شده، بدونمشورت با سازمان در تهران، او را آنقدر با كابل ميزنند كه خونريزي مغزي كرده، كشته شد. بعدا از سازمان خبر رسيد كه او هوادار سازمان بودهاست!! (از پرونده حسين روحاني كه خود آن زمان در جريان بوده و از عاملان قضيه مزبور بوده است.)82) از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 405 83) در ادامه، پس از كشته شدن بهرام آرام، مركزيت عبارت بود از شهرام، محمد جواد قائدي، سياه كلاه و محسن طريقت. به نظر ميرسد در سال55 و 56 تقريبا همه كارها در اختيار شهرام بوده و در خارج نيز سازمان عملا فعاليت نظامي نداشته است. تقي شهرام سال 56 به خارج از كشور رفت و در سال 57 نيز از سازمان كنار گذاشته شد و كار در اختيار عليرضا سپاسي، حسين روحاني و چند نفر ديگر افتاد. سياه كلاه نيز از سازمانو فعاليت سياسي كناره گرفت و گويا به خارج از كشور رفت.84) بنگريد: مواضع گروهها در زندان، ص 22. عبارتي كه در اطلاعيه تعيين مواضع آمده بود، چنين بود: در مقابل هر ترميم و گرهي، دههاگسيختگي و پارهگي ديگر ظاهر ميشد؛ هنوز به يكي نپرداخته در صد جاي ديگر رخنه به وجود ميآمد.85) زواياي تاريك، ص 315. بخشي از اين جزوه در انتهاي اطلاعيه تغيير مواضع ايدئولوژيك به عنوان ضميمه سوم درج شده است. 86)يكي از افرادي كه در تحول ايدئولوژيك در سازمان مؤثر بود، حسين احمدي روحاني بود كه به همراهي علي رضا سپاسي به تقي شهرام كمككردند. روحاني در اين باره مينويسد: در خلال سالهاي 53 و 54 با مطالعه بيشتر كتب ماركسيستي و بررسي بيشتر مواضع مجاهدين و در همينطه كمك رفيق سپاسي كه در زمان ملاقاتمان در سال 53 ماركسيست بود و مطالعه مطالبي كه در سازمان تهيه شده بود كه البته قسمت مهم آنرا خود تقي شهرام تهيه كرده بود، من به موضع التقاطي مجاهدين پي بردم و براي من روشن شده بود كه بايد در اين باره به اصطلاح برخورد مونيستي كرد و موضع التقاطي گرفتن نادرست است. در اينجا بود كه من به حقانيت ماركسيسم رسيدم و آن را پذيرا شدم! (از پرونده( 87) طرح كشتن آنها هر دو در يك روز يعني 16 ارديبهشت سال 54 رخ داد. صمديه بعد از دستگيري، محاكمه و همراه ده نفر ديگر كه عبارتبودند از: وحيد افراخته، محمد طاهر رحيمي، محسن خاموشي، محسن بطحائي، منيژه اشرف زاده كرماني، ساسان صميمي، عبدالرضا منيريجاويد، مرتضلبافي نژاد، مهدي غيوران و طاهره سجادي به اعدام محكوم شد. (در تاريخ 54/10/10) اين افراد منهاي غيوران و يك نفر ديگراعدام شدند. اين غيوران، همان است كه ترتيب ملاقات آيت الله طالقاني و بهرام آرام را بر سر تقضيه ارتداد در سازمان را داد. بنگريد: حماسهآفرينان دازدهم محرم، ص 95. در باره فعاليتهاي صمديه لباف در سازمان و شجاعت و بيباكي و ايمان مذهبي وي بنگريد به خاطرات ميثميتحت عنوان: شهيد صمديه لباف پوينده نسبت علم و دين، مجله چشم انداز، ش 18، صص 8 ـ 4. وي نوشته است كه اعدام وي در چهارم بهمن54 به همراه عبدالرضا منيري جاويد و مرتضي لبافي نژاد بوده است. 88) در اين باره به كيفرخواست تقي شهرام كه پس از انقلاب بر اساس اسناد موجود و اطلاعيهها و بيانيه و اظهارات افراد مختلف تهيه شده،مراجعه كنيد. كيهان، ش 25 11046 تيرماه 5989) قدرت و ديگر هيچ، ص 44 ـ 43. خانم باقرزاده مينويسد: به ما گفتند فقط يك روز حق داريد جزوه را در اختيار داشته باشيد؛ اما من كهكنجكاو بودم، بدون اجازه شب آن را به خانه بردم و مطالعه كردم. وقتي سازمان متوجه شد، دستور داد تا ده ضربه شلاق به كف پاي من بزن!وي از بمب گذاري در انجمن ايران و آمريكاي مشهد ياد ميكند كه در اعلاميهاي كه سازمان به همين مناسبت داد، آيه قرآن را از آرم سازمانبرداشته بود. همچنين توصيه مسؤول وي به او اين بوده است كه نمازش را ترك كند تا بقيه كارها راحت شود. وي به عمد در وقت نماز كارهاي طولاني به او واگذار ميكرده تا فرصت خواندن نماز را پيدا نكند. ص 47 ـ 4590) مهدي غيوران آيت الله طالقاني را سوار ماشين كرد و جايي ديگري وي را به بهرام آرام و وحيد افراخته سپرد كه در اين باره با وي بحث كردندو آيت الله طالقاني سخت آنان را مورد توبيخ و اعتراض قرار داد. بنگريد: به ياد حماسه آفرينان دوازدهم محرم، ص 95 ـ 94. تصور برخي ازجوانان مسلمان آن بود كه آيت الله طالقاني در جريان كلي مسايل سازمان هست و در باره قصه ارتداد ميتوانند از وي سؤال كنند تا مسايلبرايشان روشن شود. در اين باره عبدالعلي بازرگان كه ميگويد پس آن كه يقين كرديم شايعات مربوط به تغيير مواضع واقعيت دارد، به راستي عزاگرفتيم، مينويسد كه همراه مهندس حسين موسوي و حسين آلادپوش با آقاي طالقاني به لاهيجان رفتيم تا در اين باره صحبت كنيم. (خاطراتپيشگامان، ص 143 ـ 142) مع الاسف توضيح نداده است كه ايشان چه گفتند.91) بنگريد: تهران مصور، 31 فروردين 58، ص 7 92) بنگريد: حقايقي چند پيرامون سازمان مجاهدين خلق، ص 17 93) برخي از ماركسيست شدههاي ديگر سازمان عبارتند از: حسين خوشرو كه از اعضاي قديمي و بيشتر در خارج از كشور بود. محمدباقر عباسيكه در دي ماه 51 با محمد مفيدي اعدام شد. عبدالله زرينكفش از كادرهاي درجه يك و عضو مركزيت از 56 ـ 54 و رقيب تقي شهرام. محمديزدان از كادرهاي درجه يك كه در مسايل سالهاي 57 ـ 56 مدتي جدا شد و باز برگشت. عليرضا سپاسي آشتياني از كادرهاي درجه يك كهمدتي در اروپا بود. محمد طاهر رحيمي كه در 4/11/54 اعدام شد. احمد هاشميان قزويني از كادرهاي درجه دو. محمد حاج شفيعيها در سال55 در درگيري كشته شد. مجتبي طالقاني كه شرح نامهاش را در متن آورديم. محسن فاضل كه همراه سپاسي در اروپا بود. پوران بازرگان همسرحنيفنژاد كه بعد همسر تراب حق شناس شد. اميرحسين احمديان افسري كه در ساري همراه شهرام فرار كرد. هاشم وثيقپور از كادرهايدرجه يك كه در زمستان 54 حين دستگيري سيانور خورد و مرد. محمود نمازي، محمد علي (خليل) فقيه دزفولي، مسعود فيروزكوهي، عباسجاويداني كه سال 55 در بهارستان كشته شد. مرتضي كاشاني در سال 54 در تصادفي كشته شد. منيژه اشرف زاده كرماني در 4/11/54 اعدامشد. مهدي موسوي قمي در تابستان 55 در منيريه كشته شد. جمال شريف زاده شيرازي از كادرهاي درجه يك در تابستان 55 در منيريه كشتهشد. طاهره ميرزا جعفر علاف زن شهرام در تابستان 55 در منيريه كشته شد. علي اكبر قائمي در سال 55 در سرچشمه كشته شد. محسنخاموشي در بهمن 54 اعدام شد.محسن بطحائي، محمود طريق الاسلام،علي اصغر دروس، كفاش تهراني، ابراهيم داور، عبدالله اميني، فاطمهاميني، حسن آلادپوش، مجتبي آلادپوش، فاطمه آلادپوش، محبوبه متحدين، جواد قائدي، محسن طريقت، حسين سياه كلاه قاتل شريف واقفي،محسن سياه كلاه، محمد خوشبختيان، محبوبه افراز، رفعت افراز، جواد ربيعي ـ برادر اشرف ربيعي همسر رجوي ـ عبدالله اسفندياري، عليرضا الفت، محمد الفت هر دو در سال 55 در درگيري با پليس كشته شدند، مجيد فياضي، غلامرضا جلالي و بسياري ديگر. 94) بخش عمدهاي از اين مسايل در بازجوييهاي افراد آمده و دلايل موجود نشانگر دامنه گسترده آن است. يك نمونه ديگر ارتباط منيژه اشرفزاده كرماني است كه به رغم داشتن شوهر با بهرام آرام است كه از وي بچهدار شد و در زندان زايمان كرد. اين ماجرا سبب قطع ارتباط مرحوم رجايي با سازمان شد. بنگريد: ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد رجايي، صص 341 ـ 340. گزارش فساد اخلاقي در سازمان ازبازجوييهاي فراوان مجاهدين به دست ميآيد كه بخشي از آنها در كتاب نهضت امام خميني ج 3 آمده است. سازمان در اين باره فقهمخصوص به خود داشت؛ چنان كه پس از انقلاب اسلامي نيز مطالبي از اين قبيل مانند طرح طلاق عمومي در سازمان مجاهدين در سال 70به اجرا درآمد. 95) گزارشي در باره تأسيس حزب الله و پيوستن آن به سازمان در كتابچه «شرح مختصر زندگي انقلابي پنج شهيد از سازمان مجاهدين خلق: سيدرضا ديباج، غلامحسين عالم زاده، محمد مفيدي، سعيد صفار و حسين كرمانشاهي اصل» از انتشارات سازمان پس از انقلاب آمده است. 96) بنگريد: خاطرات احمد احمد، ص 348 97)بنگريد: برفراز خليج فارس، ص 310 98) بنگريد: اسناد نهضت آزادي، ج 9، دفتر دوم، ص 53 نامه اعتراضيه يدالله سحابي در سال 1356. (براي نمونه حتي گروه مهدويون اصفهان كهانشعابي از مجاهدين بودند، متهم به همين گرايش شدند: هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 637. در همانجا ج 1، ص 250 آمده است كهرژيدر سال 44 نيز حزب ملل اسلامي را ماركسيست اسلامي ناميد.)! 99) بنگريد: اسناد منتشره سازمان مجاهدين خلق ايران، صص 119 ـ 105 100) بنگريد به: من يك شورشي هستم، صص 201 ـ 200 101) از آن جمله نمونهاي است كه ساواك در باره آيت الله خادمي گزارش كرده است. ايشان كه از روحانيون طرفدار امام و فردي انقلابي بود، دربرابر پاسخ فردي كه در سال 1354 از وي راجع به اصطلاح ماركسيسم اسلامي سؤال كرده بود، گفت: «اسلام مذهبي است كه ميتواند هضم ساير افكار فلسفي و ابعاد اجتماعي را بنمايد و همان طوري كه در مذهب اسلام به خصوص در گروه تشيع كه افكار آدمي و شعور انساني يكياز اصول ثابته شرعاسلام ميباشد، پذيرش مواردي از افكار و اعتقادات فلسفي كه جنبه اجرايي داشته باشد از جمله روش ماركسيستي، امرمهمي ني خاصه آن كه آن موارد را در قالب اسلام و در چهارچوبه دين ريخته باشند. يعني آن احكام ماركسيستي را از لحاظ اجرايي منطبق باموازين اسلامي كرده باشند.« بنگريد: خادم شريعت، ص 225 در گزارش بعدي ساواك كه با احضار آيت الله به ساواك و مذاكره با وي تنظيمشده آمده استكه ايشان اظهار داشته است كه ماركسيسم با اسلام منافات داشته و (خود) همواره مخالف كمونيسم و ماركسيسم اسلامي بودهاست. (همان، ص 225 102) بنگريد: خاطرات احمد احمد، صص 349 ـ 338 در آنجا از تلاشهاي تقي شهرام براي ماركسيست كردن خودش هم ياد كرده و شرح دادهاست كه چگونه همسرش را در اين ماجراها از دست داده است. زماني كه اين گروه، تيسمار زنديپور رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري و يكآمريكايي كشتند، آثار ديني از قبيل بسم الله و آيه قرآن را از اعلاميه حذف كردند. اين نكته كاملا مورد توجه مبارزان مسلمان قرار گرفت؛ بهطوري كه شهيد اندرزگو ضمن آن كه اطلاعيه را به شخصي داده بود، به او گفته بود كه مجاهدين دست از دين برداشتهاند. بنگريد: ياران امام روايت... شهيد اندرزگو، ص 270. حساسيت شهيد اندرزگو روي اين مسأله به حدي بوده است كه در بسياري از برخوردهايش از آن ياد كرده وتأكيد داشته است كه بچههاي مسلمان، بيشتر آثار اسلامي را بخوانند. همانجا، ص 287 103) متن اين رساله را نيافتم. اما اخيرا توسط احسان شريعتي نقدي بر آن در «جُنگي در باره زندگي و آثار بيژن جزني» (پاريس، خاوران، 1378) صص 386 ـ 365 به چاپ رسيده كه بخشهايي از آن را نيز آورده است.104) شصت سال خدمت، ج 2، ص 128 105) براتي مينويسد كه وي تشكيلات جدايي را با نام پيكار ـ نبايد با سازمان پيكار كه تقي شهرام درست كرد اشتباه شود ـ ايجاد كرد. بنگريد:خاطرات اكبر ترابي، ص 31 به نظر ميرسد اطلاعات او بسيار آشفته است.106) كتاب ديگري با عنوان «بذرهاي گلگون يا زندگينامه مجاهدين خلق ايران» در شرح حال چهرههاي برجسته مجاهديني كه در رژيم پهلويكشته شدند، در آذر 57 چاپ شده است. در اين كتاب تعبير «مجاهدين راستين» آمده و از منافقين و كساني كه شريف واقفي را به شهادترساند به شدت انتقاد شده است. 107) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص 315 ـ 314 108) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص 315 ـ 314