برخی ویژگی های جهان طبیعت در مباحث علم و الهیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

برخی ویژگی های جهان طبیعت در مباحث علم و الهیات - نسخه متنی

پیروز فطورچی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برخي ويژگي‌هاي جهان طبيعت در مباحث «علم و الهيات»

پيروز فطورچي *

اشاره

در اين مقاله پس از درآمدي كوتاه دربارة معرفي حوزة جديد «علم و الهيات» و كلياتي دربارة مباحث و مسائل اصلي آن، برخي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي كلي و اساسي در جهان طبيعت ـ يعني فهم‌پذيري، زيبايي، و نظم و هماهنگي ـ مدّ نظر قرار مي‌گيرد. «پرسش‌هاي مرزي» و «اصل آنتروپيك» از سرفصل‌هايي به شمار مي‌آيند كه با ويژگي‌هاي فوق ارتباط تنگاتنگ دارند. در پايان، به نمونه‌هايي از آيات قرآن كريم و روايات كه ويژگي‌هايي را براي جهان طبيعت مطرح مي‌كنند استناد مي‌شود.

واژگان كليدي:

علم و الهيات، فهم‌پذيري، زيبايي، نظم و هماهنگي، اصل آنتروپيك، پرسش‌هاي مرزي

درآمد

تاريخ ارتباط علم و دين را شايد بتوان به قدمت استعمال اين دو واژه در فرهنگ بشري دانست. علاوه بر تطور معناي اين دو واژه، نحوة ارتباط آنها نيز فراز و نشيب‌ها و نقاط عطفي را به خود ديده است. حدود سه قرن پيش با پديداري علوم جديد، ارتباط علم و دين وارد مرحلة جديدي شد هرچند اين ارتباط و پيامدهاي آن در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف يكسان نبود. بررسي ارتباط علم و دين به‌طور كلي، و پيامدهاي فلسفي الهياتي علوم معاصر به‌طور خاص تا اواسط قرن حاضر به‌صورت متمركز و منسجم انجام نشده بود بلكه غالباً به بحث‌هاي پراكنده و آثار محدودي كه در اين باره انتشار مي‌يافت اكتفا مي‌شد. اما به‌تدريج، بسياري از دانشمندان، فيلسوفان، عالمان الهيات و ديگر محققان ضرورت بحث و بررسي منسجم‌تري را دربارة ارتباط علوم معاصر با دين، الهيات، اخلاق، فلسفه و ارزش‌هاي انساني كاملاً احساس كردند. اين جريان سرانجام به شكل‌گيري حوزه‌اي جديد به‌نام «علم و دين» انجاميد كه از چند دهة پيش، سازماندهيِ پژوهش‌هاي گسترده‌اي را برعهده گرفته است.

امروزه مباحث «علم و دين» رشتة نسبتاً‌ مستقلي است كه عمدتاً طي چهار دهة اخير در سطح بين‌المللي شكل گرفته و به تدريج از شاخه‌هاي فراواني برخوردار گشته است به‌نحوي كه جداي از ارائة دروس دانشگاهي، مراكز متعدد پژوهشي به‌طور جدي و با به‌كارگيري ابزارها و شيوه‌هاي جديد دست اندر كار تحقيق گسترده در اين زمينه‌ بوده‌اند. هدف از اين پژوهش‌ها، بررسي گونه‌هاي ارتباط ممكن ميان اديان ـ به‌ويژه اديان توحيدي/ ابراهيمي ـ و علوم طبيعي (و نيز علومي كه مبتني بر فرضيه، نظريه يا مسئله‌اي از علوم طبيعي باشند) مي‌باشد. مهم‌ترين بخش مباحث «علم و دين» را بررسي پيامدهاي الهياتي/ فلسفيِ حقايق و نظريه‌هاي علمي معاصر تشكيل مي‌دهد و به همين لحاظ، گاهي از مباحث «علم و دين» به مباحث «علم و الهيات» نيز تعبير مي‌شود. «علم و الهيات»، حوزه‌اي به شمار مي‌آيد كه امروزه توجه طيف وسيعي از دانشمندان علوم طبيعي، فيلسوفان و عالمان الهيات را به‌سوي خود جلب نموده است.

مباحث جديد «علم و الهيات» عناوين و سرفصل‌هاي بسياري را دربر مي‌گيرد. از يك نظر، اين عناوين و سرفصل‌ها به دو گروه اصلي تقسيم مي‌شوند: در گروه نخست، توجه اساسي به مباحثي كلي دربارة ارتباط علم و الهيات معطوف است و به چگونگي اين ارتباط از منظري كلي نگريسته مي‌شود. در اين نگاه، بدون آنكه پيامدها و واكش‌هاي فلسفي/ الهياتي مربوط به رشته يا نظريه‌ علمي خاص مدّ نظر باشد به تبيين ويژگي‌هاي ساختاري و روش‌شناختيِ علم و الهيات مي‌پردازند و امكان و نحوه‌هاي ارتباط آن دو را بررسي مي‌كنند. بعضي از سرفصل‌هاي اصلي اين گروه عبارت‌اند از: بررسي زمينه‌هاي تاريخي ارتباط علم و الهيات، مقايسه و بيان شباهت‌ها و اختلاف‌هاي آن دو در ابعاد گوناگون به‌ويژه از جهت روش‌شناسي و معرفت‌شناسي، تحليل نقّادانة مدل‌هاي مختلف براي ارتباط علم و الهيات، تعيين قلمرو و مرزهاي علم و الهيات و تشخيص محدودة تأثيرگذاري و تأثيرپذيري آن دو، و سرانجام، بررسي ديدگاه‌هاي فلسفي و الهياتي خاص كه به‌نوعي در تبيين ارتباط علم و الهيات مؤثرند. در اين گروه، بهره‌گيري از مقوله‌هاي فلسفي و متافيزيكيِ مناسب و نيز ديدگاه‌هاي مختلفي كه در مباحث فلسفة علم و فلسفة دين مطرح‌اند اهميت شاياني دارند.

گروه دوم از مسايل و عناويني كه در حوزة «علم و الهيات» مطرح‌اند به پژوهش‌هاي موضوعي يا اصطلاحاً «مطالعات موردي» (case studies) اختصاص دارد. در اين گروه گاهي پيامدها و واكنش‌هاي فلسفي/ الهياتي رشته يا نظريه‌اي علمي بررسي مي‌شود؛ و گاهي موضوعي به دليل اهميت ويژه و دارا بودن ابعاد مختلف علمي، فلسفي يا الهياتي به‌صورت مستقل مطالعه مي‌شود. به‌طول كلي در گروه دوم از مسايل «علم و الهيات»، به‌كارگيري شيوة پژوهش «ميان رشته‌اي» (interdisciplinary) سهم به‌سزايي دارد.

نگاهي هرچند گذرا به پيشرفت علم و نظريه‌هاي علوم طبيعي به‌ويژه در قرن حاضر نمونه‌هايي از مسايل و مباحث گروه دوم را به دست مي‌دهد. با نظريه‌هاي «نسبيت» و «كوانتوم» در فيزيك، ديدگاه‌هاي علمي نسبت به جهان طبيعت كاملاً متحول گشت و افق‌هاي نويني در جهان‌شناسي علمي نمودار شد. همچنين به‌كارگيري ابعاد مختلفي از اين نظريه‌ها در شناخت «كيهان» از يك‌سو و «ذرات بنيادي» از سوي ديگر موجب توسعة شناخت علمي طبيعت در ابعاد بسيار بزرگ (كيهان‌شناسي جديد) و بسيار خرد (فيزيك ذرات بنيادي) شده است.

مباحث مربوط به «آشوب» (chaos) و «پيچيدگي» (complexity) حوزه‌هايي جديد، جذاب و به‌سرعت در حال رشد در علم‌ معاصر به‌شمار مي‌آيند كه گاهي پيدايش آنها را انقلابي ديگر در شناخت طبيعت مي‌خوانند. رشته‌هاي متنوع علمي، هريك به تناسب خود، سرگرم مطالعه و پژوهش در اين دو زمينة جديد هستند. «آشوب» و «پيچيدگي»، قابليت‌هاي شگفت‌انگيزي را در طبيعت آشكار ساخته‌اند كه از جملة مهم‌ترين آنها روندهاي «خود ـ نظم‌بخشي» (self-organizing) در فرايندهاي شيميايي و زيست‌شناختي است. «زيست‌شناسيِ تكاملي» نيز در اين قرن، دستخوش تحول و دگرگوني‌هاي مهمي بوده است به‌نحوي كه با طرح اولية داروين از بسياري جهات متمايز است. به‌ويژه اخيراً با به‌كارگيري مباحث مربوط به «پيچيدگي» و «خود ـ نظم‌بخشي» به‌نظر مي‌رسد تحولات مهم ديگري نيز در اين حوزه در شرف تكوين باشند.

از ديگر رشته‌هاي جديدي كه حايز اهميت به‌شمار مي‌آيد تحقيقات مربوط به «حيات مصنوعي» (artificial life) است كه مانند مباحث «آشوب» و «پيچيدگي» از هويتي «ميان‌رشته‌اي» برخوردار است. از جانب ديگر، دستاوردهاي جديد در زمينة «شناخت كاركرد سيستم مغز و اعصاب» (Neuroscience) و پيدايش رشته‌هاي جديدي همچون «علمِ شناختي» (Cognitive science) و «هوش مصنوعي» (Artificial inteligence) و نيز گسترش مطالعات علمي و چند جانبه دربارة «شعور» (consciousness)، به مباحث علمي دربارة انسان، ابعاد جديدي بخشيده‌اند. پيشرفت‌هاي علمي، چه دربارة شناخت طبيعت و قوانين آن و چه در زمينة ابعاد انسان نوعاً با برداشت‌ها و پيامدهاي فلسفي/ الهياتي وسيعي همراه بوده كه به‌نوبة خود واكنش‌هاي گوناگوني را از جانب فيلسوفان و به‌ويژه عالمان الهيات در پي داشته است. بررسي اين پيامدها و واكنش‌‌ها روزبه‌روز بر ابعاد مباحث «علم و الهيات» مي‌افزايد.

از جمله ويژگي‌هاي پژوهش‌هاي جديد در حوزه «علم و الهيات» كه زمينه‌ساز تحولي اساسي به‌شمار مي‌آيد آن است كه پژوهشگران در اين حوزه، توجه خود را به بررسي‌ هماهنگي‌هاي گوناگون ميان علم و الهيات معطوف ساخته‌اند. در اين پژوهش‌ها با به‌كارگيري شيوه‌هاي مختلف و به‌ويژه با بهره‌گيري از مفاهيم و روش‌هاي گوناگون فلسفي به‌تدريج زمينه اين هماهنگي‌ها روشن‌تر مي‌شود. در اين چارچوب، نه‌تنها، تعارض علم و الهيات مطرح نيست بلكه نسبت به جدايي و انفكاك همه‌جانبة آن‌دو نيز ترديدهايي جدي ابراز شده است. اين تحول، آنچنان بارز و حايز اهميت است كه برخي محققان، از آن به «انقلاب» ياد كرده‌اند (تد پيترز، 1996: 324). همچنين وايلدمَن (Wildman) از ديگر محققان اين حوزه، با تأكيد بر گستردگي و عمق دركي كه امروزه، محققان از تأثير متقابل علم و دين دارند، از اينكه برخي در گذشته، از نبرد ميان علم و دين سخن گفته‌‌اند، اظهار شگفتي مي‌كند (وسلي وايلدمن، 1996: 52).

همچنين يكي ديگر از محققان اين حوزه به‌نام مارك ريچاردسون (Mark Ricardson) اين‌گونه تحول‌ها را نويدبخش دانسته و مي‌گويد: اينك به‌تدريج، درك روشن‌تري از مشابهت‌ها و اختلاف‌هاي روش الهياتي و روش علمي، در حال ظهور است. فيلسوفان علم، شرح و وصف ظريف‌تر و پيچيده‌تري را براي روش گزينش و توجيه فرضيه‌هاي جوامع علمي، فراهم آورده‌اند. به‌گونه مشابه، عالمان الهيات، مشخص نمودن برخي پيوستگي‌ها را با اين نحوه از تفسير مجدد روش علمي آغاز كرده‌اند. اين امر در مقايسه با نگرش جدايي كامل علم و دين كه در گذشته مبتني بر تصور وجود تفاوت‌هاي روش‌شناختيِ سازش‌ناپذير بود، پيشرفت چشمگيري است. اگرچه در اين راستا به تلاش بيشتري نياز است؛ اما آيندة پژوهش دربارة عقلانيت انسان در حوزة تخصصي «علم و دين»، نسبت به سال‌هاي گذشته، نويدبخش‌تر است. (مارك ريچاردسون و وسلي وايلدمن، 1996: xviii)

اخيراً به‌ويژه در دهه پاياني قرن بيستم، «تبيين فعل خداوند در طبيعت» به‌عنوان مهم‌ترين محور در پژوهش‌هاي «علم و الهيات» شناخته شد و با يك برنامة منظم و طي ده سال، پنج كنفرانس بين‌المللي در اين زمينه ترتيب يافت. اين كنفرانس‌ها با همكاري مركز الهيات و علوم طبيعي (CTNS) و رصدخانة واتيكان برگزار شد. در هر دوره از اين كنفرانس‌ها دانشمندان برجسته در علوم طبيعي از يك‌سو، و فيلسوفان و عالمان الهيات از سوي ديگر، شركت جستند و با ارائة مقاله‌هاي مختلف، سرفصل‌ها و نگرش‌هاي متنوعي را دربارة چگونگي «تبيين فعل خداوند» مطرح ساختند. اين كنفرانس‌ها كه در قالب پژوهش‌هاي «ميان‌‌رشته‌اي» سامان يافت موجب شد تا زمينه‌ها و ابعاد جديد اين موضوع، بيش از پيش شناخته شود. در اين مدت، محققان فرصت يافتند هربار يكي از مهم‌ترين و جديدترين محورهاي علوم بنيادي و پيامدهاي فلسفي ـ الهياتي آن را به‌ويژه براي «تبيين فعل خداوند در طبيعت» بررسي كنند و دربارة آن به گفتگو بپردازند. در همة اين كنفرانس‌ها، «تبيين فعل خداوند» به‌صورت زير عنوان و زمينة اصلي بحث معرفي شده بود. عناوين اين كنفرانس‌ها عبارت بودند از:

(1) كيهان‌شناسي كوانتومي و قوانين طبيعت (1991)

(2) آشوب و پيچيدگي (1993)

(3) زيست‌شناسيِ تكاملي و ملكولي (1996)

(4) علوم مغز و اعصاب (Neurosciences) و هويت انسان (1998)

(5) مكانيك كوانتومي (2000)

روشن است كه براي تبيين فعل خداوند در طبيعت ناگزير بايد به ديدگاه‌ها و مسائل علمي، فلسفي و الهياتي دربارة ويژگي‌هاي جهان طبيعت به‌دقت توجه كنيم.

در اين مقاله برخي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي كلي و اساسي در جهان طبيعت و نيز بعضي مسايل مرتبط با آن را كه در مباحث «علم و الهيات» مورد توجه بوده است مد نظر قرار مي‌دهيم.

فهم‌پذيري‌

فهم‌پذيريِ‌ جهان طبيعت از ويژگي‌هايي است كه بشر از ديرباز بدان آگاه بوده است و يكي‌ از مهم‌ترين‌ پيش‌فرض‌ها در همة‌ پژوهش‌هاي‌ علمي‌ به‌شمار مي‌آيد. چرا جهان‌ طبيعت براي انسان، فهم‌پذير است؟ چرا سازوكار ذهن‌ ما از توانايي‌ براي‌ شناخت‌ جهان‌ بهره‌مند است و چه تبييني‌ براي‌ اين‌ توانايي‌ وجود دارد؟ چرا اصول‌ و قوانين‌ رياضي‌ به‌خوبي‌ بر جهان‌ اِ‌عمال‌پذيرند؟ اين‌ پرسش‌ها در زمرة‌ «پرسش‌هاي‌ مرزي» يا «فرا - پرسش‌ها» قرار دارند و همان‌گونه كه خواهد آمد بررسي‌ و پاسخ‌ آنها را نمي‌توانيم‌ در قلمروي‌ علم‌ جويا شويم. ازاين‌رو، اينشتين‌ مي‌گفت «تنها چيزي‌ كه‌ نمي‌توانيم‌ دربارة‌ جهان‌ درك‌ كنيم‌ آن‌ است‌ كه‌ جهان، فهم‌پذير است». پوكينگ‌هورن‌ (Polkinghorne) كه از فيزيكدانان و صاحب‌نظران در حوزه «علم و الهيات» به‌شمار مي‌آيد نيز تأكيد مي‌كند كه‌ فهم‌پذيريِ‌ جهانِ‌ طبيعت‌ را نمي‌توانيم‌ با علم، توضيح‌ دهيم؛ چراكه‌ علم‌ با مسلم‌ انگاشتنِ‌ «اصلِ‌ فهم‌پذيري» كار خود را آغاز مي‌كند و به‌ آن‌ معنا مي‌بخشد. (جان‌ پوكينگ‌هورن‌ 1986/1996: 46).

پال‌ ديويس (Paul Davies) فيزيك‌دان‌ معاصر، اِمكان‌ فهم‌ جهان، به‌ويژه‌ از راه‌ چارچوب‌هاي‌ رياضي، را تنها در حوزة‌ متافيزيك، قابل‌ توضيح‌ مي‌داند:

دانشمندان‌ معمولاً‌ اين‌ نكته‌ را مسلم‌ مي‌انگارند كه‌ ما در جهاني‌ معقول‌ و منظم‌ - كه‌ قوانيني‌ دقيق‌ بر آن‌ حاكم‌ است‌ - زندگي‌ مي‌كنيم. انسان‌ با تعقل، اين‌ قوانين‌ را كشف‌ مي‌كند ولي‌ اينكه‌ اساساً‌ چرا چنين‌ است؟ همچنان‌ به‌صورت‌ يك‌ راز وسوسه‌انگيز باقي‌ مي‌ماند... شغل‌ فيزيك‌دان‌ آن‌ است‌ كه‌ الگوهاي‌ طبيعت‌ را كشف‌ كند و بكوشد آنها در چارچوب‌هاي‌ سادة‌ رياضي‌ جاي‌ دهد. اما اينكه‌ اساساً‌ چرا چنين‌ الگوهايي‌ وجود دارند و چرا ساخت‌ اين‌گونه‌ چارچوب‌هاي‌ رياضي، امري‌ ممكن‌ است، بيرون‌ از حوزة‌ فيزيك‌ قرار دارد و به‌ ساحتي‌ متعلق‌ است‌ كه‌ متافيزيك‌ خوانده‌ مي‌شود (پال‌ ديويس‌ 1992/1993: 20 و 31).

امروزه، «جهان‌بينيِ‌ خداباورانه» درخورتوجه‌ترين‌ تبيين‌ها را براي‌ «فهم‌پذيريِ‌ جهان» فراهم‌ مي‌آورد زيرا اگر جهان‌ را آفريدة‌ پروردگار حكيم‌ و دانا بدانيم‌ - كه‌ ما را از حكمت‌ و داناييِ‌ بي‌كرانِ‌ خود بهره‌مند ساخته‌ است‌ - پس‌ امكان‌ فهم‌ جهان‌ و نيز سنخيت‌ و هماهنگي‌ ذهن‌ ما با آن‌ دور از انتظار نخواهد بود؛ به‌ويژه‌ آنكه‌ فهم‌ جهان، كليدي‌ است‌ براي‌ نيل‌ به‌ شناخت‌ آيات‌ خداوند و كسب‌ معرفت‌ الهي. بهره‌گيري‌ از «جهان‌بينيِ‌ خداباورانه» علاوه‌بر آنكه، «فهم‌پذيريِ‌ جهان» را توجيه‌ مي‌كند از قابليت‌ بالايي‌ براي‌ تبيين‌ ساير «پيش‌فرض‌هاي‌ علم» نيز برخوردار است. در اين‌باره‌ راجر تريگ (Roger Trigg)، فيلسوف معاصر انگليسي، چنين‌ مي‌نويسد:

عقيده‌ به‌ وجود آفريدگار مي‌تواند براي‌ آن‌ دسته‌ از دانشمنداني‌ كه‌ دربارة‌ روندهاي‌ فيزيكي‌ به‌ پژوهش‌ مي‌پردازند اطمينان‌بخش‌ باشد و در حقيقت‌ مي‌توانيم‌ ادعا نماييم‌ علم‌ در هيچ‌ زمينة‌ ديگري‌ نمي‌تواند از چنين‌ مشروعيت‌ كاملي‌ بهره‌مند شود. بنابراين‌ به‌ دور از هرگونه‌ خصومت‌ ميان‌ علم‌ و «جهان‌بينيِ‌ ديني» مي‌توانيم‌ بگوييم‌ عملكرد تامِ‌ علم، مشروط‌ به‌ پيش‌فرض‌هايي‌ است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ آنها را از «خداباوري» به‌دست‌ آوريم. بي‌ترديد تاريخ‌ رشد علم‌ نوين [مدرن] نيز مؤ‌يد همين‌ نتيجه‌گيري‌ است. (راجر تريگ‌ 1998: 83)

زيبايي

زيبايي، علاوه بر آنكه از ويژگي‌هاي جهان طبيعت به‌عنوان يك «كل» به‌شمار مي‌آيد در بخش‌ها و پديده‌هاي مختلف طبيعي نيز به‌طور جدگانه بارز است. به‌لحاظ تاريخي، زيباييِ جهان همواره يكي از ويژگي‌هاي شگفت‌انگيز و جذاب به‌شمار مي‌آمد. در آغاز به برخي نمونه‌هاي تاريخي كه در آنها به اين ويژگي مهم استناد شده است اشاره مي‌كنيم.

كيكرو (Ciceron) (106 ـ 34 ق.م) سياستمدار، خطيب و فيلسوف رومي كه به‌شدت متأثر از تفكر يوناني، به‌ويژه مكتب رواقي، بود در كتابش با نام دربارة ماهيت خدايان (On the Nature of Gods) از زيباييِ آسمان‌ها به‌عنوان يكي از محورهاي برهان نظم استفاده كرد. (نرما امرتون، 1994: 74).

در ميانة‌ قرن‌ هفدهم‌ براي‌ تدوين‌ براهين‌ نظم‌ به‌ زيبايي‌ جهان‌ طبيعت‌ بيش‌تر تمسك‌ مي‌شد. در دهة‌ 1660، استناد به‌ زيبايي‌هايي‌ كه‌ زير ميكروسكپ‌ها مشاهده‌ مي‌شدند رواج‌ چشمگيري‌ يافت. شخصيت‌ برجستة‌ اين‌ رويكرد، رابرت‌ هوك‌ (Robert Hooke) بود. وي‌ در كتاب‌ مايكروگرافيا (Micrographia) (1665) صريحاً‌ بداعت‌ها و ظرافت‌هاي‌ مخلوقات‌ جهانِ‌ ميكروسكپي‌ را محور استدلال‌هاي‌ خود قرار داد.

نيوتون نيز به‌گونه‌اي مشابه، زيبايي حاكم بر اجرام آسماني را گواه‌ قاطعي‌ براي‌ وجود قدرت‌ مطلق‌ و تدبير حكيمانه‌ به‌شمار مي‌آورد و مي‌نويسد:

نظام‌ بسيار زيبايي‌ كه‌ بر خورشيد، سيارات‌ و ستاره‌هاي‌ دنباله‌دار حاكم‌ است‌ تنها مي‌تواند با هدايت‌ و سيطرة‌ موجودي‌ حكيم‌ و توانا پديد آيد. (ايزاك‌ نيوتن‌ به‌ نقل‌ از جان‌ بروك‌ و جفري‌ كانتور 1998: 21)

‌امروزه نيز زيبايي جهان طبيعت بيش از پيش به ويژه در پژوهش‌هاي علوم بنيادي مورد توجه قرار گرفته است. اف آر تنانت (F. R. Tennant) فيلسوف دين و عالم الهيات در كتاب الهيات فلسفي ـ كه در دو مجلد (1928 ـ 1930) منتشر شد ـ شش محور را مطرح ساخت كه ارزش زيبايي‌شناختيِ طبيعت، يكي از آنها بود. از ديد وي:

جهان طبيعت نه‌تنها پذيراي فهم و درك انسان است بلكه حس زيبايي‌شناسي را در انسان برمي‌انگيزد و او را به واكنش در برابر شكوه و زيبايي جهان وامي‌دارد. (اف. آر. تنانت، 1930/ 1968: 78 ـ 120).

دانشمندان‌ عموماً‌ معتقدند «زيبايي»، راهنمايي‌ مطمئن‌ به‌سوي‌ كشف‌ حقايق‌ است‌ و بسياري‌ از پيشرفت‌هاي‌ فيزيك‌ نظري‌ به‌وسيلة‌ نظريه‌پردازاني‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ كه‌ در اراية‌ نظريه‌هاي‌ جديد به‌ دنبال‌ زيباييِ‌ رياضيِ‌ آن‌ بوده‌اند. پال‌ ديراك (Paul Dirac)، فيزيك‌دان‌ برجستة‌ قرن‌ بيستم، ضمن‌ تأكيد بر نقش‌ «زيبايي» در تدوين نظريه‌هاي‌ علمي، آن‌را معياري‌ اساسي‌ براي‌ ارزشيابي‌ نظريه‌ها تلقي‌ مي‌كند و حتي‌ صريحاً‌ زيباييِ‌ معادلات‌ رياضي‌ در نظريه‌ها را مهم‌تر از هماهنگي‌ آنها با آزمايش‌هاي‌ تجربي‌ مي‌داند.

پال ديويس با استناد به ديدگاه راجر پن‌رز (Roger Penrose)، رياضي‌دان معاصر، چنين مي‌نويسد:

بسياري از دانشمندان برجسته احساسات خود را دربارة اينكه بارقة الهام در آنان از نوعي ارتباط با عالم صور زيبا و رياضي افلاطوني پديد آمده است بيان كرده‌اند و مخصوصاً راجر پن‌رز آشكارا از باور خود نسبت به اينكه ذهن خلاق به‌سوي عالم افلاطوني پيش مي‌رود تا صور رياضي را كه از زيبايي بهره‌مندند درك كند، سخن مي‌گويد. در حقيقت، او زيبايي را اصل راهنما در بخش عمده‌اي از كارهاي رياضي خود به‌شمار مي‌آورد. شايد براي خوانندگاني كه رشتة رياضي را رشته‌اي خشك، سرد، بي‌روح و بسيار دقيق مي‌پندارند اين سخن عجيب به‌نظر ‌آيد اما همان‌گونه كه پن‌رُز توضيح مي‌دهد: استدلال بسيار دقيق معمولاً آخرين گام است و پيش از آن بايد درصدد حدس‌هاي بسيار بود كه در اين مسير، عقايد راسخ زيبايي‌شناختي از اهميت فراوان برخوردارند. (پال ديويس 1992/ 1993: 177)

همچنين چارلز تاونز (Charles Townes)، فيزيك‌دان‌ و برندة‌ جايزة‌ نوبل، ضمن‌ ستايش‌ از «زيباييِ‌ جهان»، طبيعت‌ را بيانگرِ‌ زيبايي و زيبايي‌ را نشانة‌ معنا و هدف‌ مي‌داند. او مي‌گويد: «دانشمندان‌ ميان‌ آنچه‌ زيبا به‌نظر مي‌رسد از يك‌ سو، و نوعي‌ اعتقاد شهودي‌ دربارة‌ درستيِ‌ آن، از سوي‌ ديگر، رابطة‌ روشن‌ و ساده‌اي‌ مي‌بينند. (چارلز تاونز 1998: 45)

البته در اينجا پرسش‌ از اينكه: چرا جهان‌ زيبا است؟ و چرا انسان‌ مي‌تواند زيباييِ‌ طبيعت‌ را درك‌ كند و به‌ آن‌ واكنش‌ نشان‌ دهد؟ رخ‌ مي‌نمايد. كوشش‌ براي‌ ارائة‌ تبيين‌ و پاسخي‌ خداباورانه‌ به‌ اين‌ پرسش‌ها يكي‌ از مشغله‌هاي‌ مهم‌ در مباحث «علم و الهيات» به‌شمار مي‌آيد كه زمينه‌هاي قابل توجهي از گفتگو ميان علم و الهيات را به‌دست داده است. از اين جهت با استفاده از برخي تحليل‌هاي فلسفي ـ الهياتي مي‌توانيم زيبايي جهان و وجود حس زيبايي‌شناسي را در انسان تبيين نماييم.

نظم و هماهنگي

نظم و هماهنگي در طبيعت از ديرباز تاكنون مورد توجه فيلسوفان و عالمان الهيات بوده است و آنان به‌گونه‌هاي مختلف در استدلال‌هاي فلسفي و براهين الهياتي خود از اين ويژگي استفاده كرده‌اند كه در اين ميان، برهان نظم، شهرت بيش‌تري دارد. به لحاظ تاريخي مي‌توانيم از افلاطون نام ببريم كه درصدد بود نشان دهد نظم و هماهنگي موجود در طبيعت، شاهدي است بر حضور و فعاليت عقلِ هوشمند، و سرچشمه همه حركات و تحولات جهان طبيعت را بايد در عالم عقول و نهايتاً در ساحت الهي بدانيم. ارسطو نيز با تأكيد بيش‌تري، سلسله مراتب موجودات طبيعي و نظم و هماهنگي آنها را با نگرشي غايت‌شناسانه مدّ نظر قرار داد و ضرورت وجود غايتِ كل و كمال نهايي را كه سراسر نظام طبيعت، آن را طلب مي‌كنند متذكر شد. (ميريك كار، 1967/ 1996: 300، ارسطو، 1997: 342 ـ 339). همچنين هنگامي كه ترتوليان (Tertullian) (160 ـ 220) در اوايل قرن سوم ميلادي گفت خداوند را بايد نخست از راه طبيعت و سپس از راه آموزه‌هاي وحياني شناخت به وجود نظم و هماهنگي در طبيعت اشاره مي‌كرد.

در قرون ميانه، توماس اكويناس (Thomas Aquinas) (1225 ـ 1274) پنج راه براي اثبات وجود خداوند پيشنهاد كرد كه به راه‌هاي پنجگانه اكويناس شهرت يافت. وي آخرين آنها را برهان از راه هماهنگي (the argument from harmony) ناميد. اكويناس در اين برهان شيوه‌اي را به‌كار ‌گرفت كه صورت كلاسيك‌ الهيات‌ طبيعي‌ را در قرون‌ ميانه‌ تشكيل‌ مي‌داد كه از آن‌ به‌ برهان‌ نظم‌ يا برهان‌ از راه‌ هدف‌ و غايت‌ نيز نام‌ مي‌برند. در اين‌ شيوه، چنين‌ استدلال‌ مي‌شود كه‌ موجودات‌ جهان‌ طبيعت‌ با آنكه‌ فاقد شعور و آگاهي‌اند از خود رفتار هدفدار بروز مي‌دهند و با يكديگر هماهنگي‌هاي‌ چشمگيري‌ دارند. هدفداري در پديده‌هاي‌ طبيعت‌ كه‌ با پيروي‌ از الگويي‌ هماهنگ‌ و منظم‌ همراه‌ است‌ بر حضور موجودي‌ مدبر و حكيم‌ دلالت‌ مي‌كند. تعبير اكويناس‌ در اين‌باره‌ چنين‌ است:

اين‌ حقيقت‌ كه‌ موجودات‌ طبيعي‌ تقريباً‌ به‌ شيوه‌اي‌ واحد و هماهنگ‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ بهترين‌ نتيجه‌ عمل‌ مي‌كنند اين‌ نكته‌ را آشكار مي‌سازد كه‌ رسيدن‌ آنها به‌ هدفشان‌ نه‌ از راه‌ تصادف‌ بلكه‌ با طرح‌ و تدبير بوده‌ است... بنابراين‌ موجودي‌ مدبر و حكيم‌ وجود دارد كه‌ همة‌ موجودات‌ طبيعي‌ را به‌سوي‌ غايتشان‌ هدايت‌ مي‌كند كه‌ آن‌را خداوند مي‌ناميم. (توماس‌ اكويناس‌ در لوييس‌ پويمن‌ 2000: 221)

در دوران انقلاب علمي و پس از آن به‌ويژه، در قرن هفدهم توجه به طبيعت و هماهنگي‌هاي شگفت‌‌انگيز آن با جديت و موشكافي‌هاي علمي همراه شد و نهايتاً در قرن هجدهم به اوج شكوفايي رسيد كه در اينجا به ذكر چند نمونة برجسته اكتفا مي‌كنيم.

رابرت‌ بويل (Robert Boyle) (1627 ـ 1691)‌ از پيشگامان‌ شيمي‌ و فيزيك‌ در عصر خود و از بنيانگذاران‌ انجمن‌ سلطنتي‌ بريتانيا به‌شمار مي‌آمد. او طبيعت‌ را محل‌ تجليِ‌ حكمت‌ و هدايت‌ خداوند مي‌دانست‌ و با نگرش‌هاي‌ ماده‌گرايانه‌اي‌ كه‌ جهان‌ را محصول‌ برخورد اتفاقيِ‌ ذره‌ها مي‌پنداشتند به‌ شدت‌ مخالف‌ بود. بويل مانند گاليله‌ و بيكن‌ بر مضمون‌ «دو كتاب»‌ تأكيد مي‌كرد و مي‌گفت: «كتاب‌ طبيعت‌ و كتاب‌ مقدس‌ هر دو يك‌ نويسنده‌ دارند و مطالعة‌ كتاب‌ مقدس‌ به‌هيچ‌ وجه، لذت‌ انسانِ‌ كنجكاو را از مطالعة‌ كتاب‌ طبيعت‌ نمي‌كاهد». (رابرت‌ بويل‌ به‌ نقل‌ از آليستر مك‌گرا 1998: 102). بويل موجودات‌ زنده‌ را به‌ مانند ماشين‌هايي‌ پيچيده‌ تصوير مي‌كرد كه‌ اجزاي‌ آن‌ با هماهنگي‌ بسيار استادانه‌ و عالي‌ در كنار يكديگر انتظام‌ يافته‌اند. او با مطالعة‌ هماهنگي و شگفتي‌هاي طبيعت، آثار و نشانه‌هاي‌ آفرينش و تدبير خداوند را مي‌جست. وي‌ مي‌نويسد:

وقتي‌ با تلسكوپ‌هاي‌ قوي‌ به‌ ستارگان‌ و سيارات‌ مي‌نگرم و... هنگامي‌ كه‌ با ميكروسكپ‌هاي‌ دقيق، ساختار شگفت‌انگيز طبيعت‌ را مشاهده‌ مي‌كنم‌ و آن‌ زمان‌ كه‌ با چاقوي‌ تشريح‌ به‌ مطالعة‌ كتاب‌ طبيعت‌ مي‌پردازم‌ خود را با سرايندة‌ مزامير همنوا مي‌بينم‌ و مي‌گويم: خداوندا آثار تو چه‌ متنوع‌ و گوناگون‌ است‌ و تويي‌ كه‌ با حكمت‌ و تدبيرت‌ همه‌ را آفريدي. (رابرت‌ بويل‌ به‌ نقل‌ از نرما امرتون‌ 1994: 26)

جان ري (John Ray) (1627 ـ 1705) از دانشمندان برجسته در رشته گياه‌شناسي به‌شمار مي‌آمد كه برخي وي را بنيانگذار گياه‌شناسي جديد مي‌دانند. او همچنين در رشتة تاريخ طبيعي بسيار سرشناس بود تا آنجا كه بعضي صاحب‌نظران «جان ري» را پدر اين رشته ناميده‌اند. وي شواهدي را براي وجود نظم و تدبير در جانداران ارائه كرد و از آنها و ديگر شواهد طبيعي براي اثبات وجود خداوند بهره‌ برد. از ويژگي‌هاي ديدگاه وي آن بود كه انسان را محور همة موجودات تلقي نمي‌كرد و براي ديگر موجودات نيز ارزش و جايگاه خاصي قايل بود. از ديد او سراسر جهان نشانه‌هايي از آفرينشِ سنجيده و ظريف خداوند را به دست مي‌داد. وي در 1691 كتابي با عنوان جلوه‌هاي حكمت خداوند در آفرينش (The Wisdom of God Manifested in the Work s of Creation) منتشر كرد كه تا 1864 بيش از بيست‌بار تجديد چاپ شد. او در آن كتاب، دامنه وسيعي از شواهد طبيعي را ارائه نمود ازجمله: اجرام آسماني، عناصر، شهاب‌سنگ‌ها، فسيل‌ها، گياهان، جاندارن (اعم از چارپايان، پرندگان، ماهي‌ها و حشرات)، جرم، هيئت، ساختار و حركت زمين و نيز ساختمان تحسين‌برانگيز بدن انسان و ديگر حيوانات. (جان بروك و جفري كانتور 1998: 177)

ايزاك نيوتن (Issac Newton) (1642 ـ 1727) فيزيك‌دان و رياضي‌دان بسيار برجسته‌‌اي به‌شمار مي‌آيد كه به اعتقاد برخي صاحب‌نظران، سرنوشت‌سازترين جهش را در برهان نظم پديد آورد (جان بروك، 2000: 59). به‌طور كلي، رويكردي‌ كه‌ نيوتن‌ از برهان‌ نظم‌ به‌دست‌ داد به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ مي‌شد رساله‌هاي‌ علمي‌ وي‌ را به‌ منزلة‌ متون‌ الهيات‌ طبيعي‌ نگريست. نيوتن‌ در ويراست‌ دوم‌ كتاب‌ اصول (Principia) ‌ تصريح‌ كرد كه بحث‌ دربارة‌ نشانه‌هاي‌ وجود خداوند بدون‌ ترديد به‌ فلسفة‌ طبيعي‌ متعلق‌ است. او همچنين‌ در كتاب‌ اپتيك گفت‌ مشغلة‌ اصلي‌ در فلسفة‌ طبيعي، استنتاج‌ علل‌ از معلولات‌ است‌ تا از اين‌ راه، ما را به‌ وجود علت‌ نخستين‌ رهنمون‌ شود. روايت‌ نيوتن‌ از برهان‌ نظم‌ عمدتاً‌ بر فيزيك‌ و كيهان‌شناسي‌ استوار بود و توجه‌ اصلي‌ او به‌جاي‌ ارگانيزم‌ها به‌ قوانين‌ عام‌ جهان‌ فيزيكي‌ معطوف‌ بود. (نرما امرتون‌ 1994: 78؛ ميريك‌ كار 1967/ 1996: 302.(

راجر كوتز (Roger Cotes)، ويراستار آثار نيوتن، در ديباچه‌اش بر كتاب اصول مي‌نويسد: كتاب اصول ، باب اسرار جهان را گشود و بدين‌ترتيب، اكنون مي‌توانيم با روشني بيشتري به مشاهدة زيبايي‌هاي طبيعت بنشينيم و به تأمل لذت‌بخش دربارة آن بپردازيم كه اين بهترين و با ارزش‌ترين ثمرة فلسفه است و در پي آن، ما با عمق بيشتري به ستايش و تعظيم پروردگار و آفريدگار بزرگ مي‌پردازيم (استيون اسنوبلن، 2001: 200).

نيوتن در 1713 پيوستي را بر ويراست دوم از كتاب اصول افزود كه به يادداشت عام (General Scholium) شهرت يافت. يادداشت عام، با وجود آنكه به‌صورت كوتاه و به‌عنوان نتيجه‌گيري و تلخيص، انتشار يافت در رديف عميق‌ترين و جنجال‌برانگيزترين اسناد مكتوب در تاريخ علم طبقه‌بندي مي‌شود. علاوه بر جنبه‌هاي علمي، مجموعه‌اي از مضامين عميق فلسفي و الهياتي نيز در آن كاملاً مشهود است. نيوتن در يادداشت عام اظهار مي‌كند كه زيباترين نظام مشهودي كه از خورشيد، سياره‌ها و ستارگان دنباله‌دار تشكيل يافته است فقط مي‌تواند با هدايت و سيطرة يك موجود هوشمند و قادر پديد آيد. نيوتن در يادداشت عام همچنين اين نكته را بيان مي‌كند كه بحث دربارة خداوند با بهره‌گيري از جلوه‌هاي اشيا مطمئناً به فلسفة طبيعي تعلق دارد.

البته نيوتن در يادداشت عام به‌طور تلويحي از رويكرد ضد تثليثي جانبداري كرد و بر حاكميت يكپارچگي و وحدت بر آفرينش كه با خداوند يكتا ـ نه تثليثي ـ همخواني دارد تأكيد نمود. ماهيت ضد تثليثي ديدگاه نيوتن در اين اثر به‌گونه‌اي است كه اخيراً برخي محققان حوزة تاريخ علم تصريح‌ كرده‌اند:‍ كسي كه به تثيلث اعتقاد داشته باشد نمي‌تواند چيزي مانند يادداشت عام ، بنويسد. استيون اسنوبلن (Stephen Snobelen) از محققاني است كه پژوهش‌هاي مهمي را درباره يادداشت عام نيوتون به انجام رسانده است. وي تأكيد مي‌كند كه در يادداشت عام، ما نوعي وحدت و يكپارچگي را ميان فلسفة طبيعي نيوتن با الهيات بدعت‌گونه‌اش [به جهت مخالفت تلويحي با تثليث] در سطحي عميق شاهديم. چندان نيازمند توضيح نيست كه چرا نيوتن بدعت خود را به‌طور صريح در يادداشت عام مطرح نكرد زيرا او سندي را مي‌نوشت كه در معرض ديد همگان قرار داشت و در دوراني مي‌زيست كه ـ براساس قوانين ـ انكار تثليث ممنوع بود. نه‌تنها دست‌نوشته‌هاي نيوتن تأييد مي‌كند كه يادداشت عام، مشتمل بر استدلال ضد تثليثي است بلكه شواهد معتبر ديگري نيز از طريق پيروان معاصرش، از يك سو، و دشمنانش، از سوي ديگر به دست آمده است. (استيون اسنوبلن، 2001، 207)

انديشة نيوتن و روش او در بهره‌گيري از شيوه‌هاي علمي براي كشف نظم و هماهنگي در جهان و به‌كارگيري آنها در تبيين‌هاي فلسفي و الهياتي از سوي شخصيت‌هاي برجسته‌اي مانند ريچارد بنتلي (Richard Bentley)، ساموئل كلارك (Samuel Clarke) و ويليام درهام (William Derham) دنبال شد.

سرانجام در قرن نوزدهم كتاب ويليام پيلي (William Paley) با نام الهيات طبيعي (Natural Theology) نمونه برجسته‌اي از توجه به دانش زيست‌شناسي و شواهد نظم و هماهنگي در موجودات زنده را به دست داد. پيلي‌ به‌ نمونه‌هاي‌ فراواني‌ از شاخه‌هاي‌ علوم‌ زيستي‌ تمسك‌ مي‌جست‌ كه‌ از جمله‌ مي‌توانيم‌ به‌ ساختمان‌ چشم‌ و گوش، پاهاي‌ پَردار پرندگان‌ دريايي، زبان‌ باريك‌ و دراز داركوب‌ اشاره‌ كنيم. پيلي‌ معتقد بود اين‌گونه‌ هماهنگي‌ها و انطباق‌هاي‌ شگفت‌آور، وجود طراح‌ و مدبري‌ فرابشري (superhuman) را اثبات‌ مي‌كند. (ويليام‌ پيلي‌ در لوييس‌ پويمن‌ 2000: 235)

در همين راستا مجموعة‌ هشت‌ كتاب‌ كه‌ در دهة‌ 1830 با نام‌ رساله‌هاي‌ بريج‌ واتر (Bridgewater Treatises)‌ منتشر شد كه از محتواي غني علمي بهره مي‌بردند. نويسندگان‌ اين‌ رساله‌ها يعني‌ تامس‌ چالمرز (Thomas Chalmers) (عالم‌ الهيات)، ويليام‌ باكلند (William Bukland) (زمين‌شناس)، ويليام‌ هيول (William Whewell) (رييس‌ كالج‌ ترينيتي‌ كمبريج)، پيتر راجت (Peter Roget) (فيزيولوژيست‌ و دبير انجمن‌ سلطنتي)، ويليام‌ كِربي (William Kirby)‌ (حشره‌شناس)، ويليام‌ پروت (William Prout) (شيمي‌دان)، جان‌ كيد، (John Kidd) (متخصص‌ و استاد علوم‌ پزشكي‌ آكسفورد(، و چارلز بل (Charles Bell) (فيزيولوژيست) از برجسته‌ترين شخصيت‌هاي‌ علمي‌ روزگار خود به‌شمار مي‌آمدند و غالب‌ آنها رياست‌ مراكز علمي‌ و پژوهشي‌ مهم‌ و بسيار معتبر را برعهده‌ داشتند. اين‌ نويسندگان، مجموعة‌ جديدي‌ از داده‌هاي‌ اخترشناسي، فيزيك، شيمي، و آناتومي‌ را به‌ اطلاعات‌ مذكور در آثار «جان‌ ري» و «ويليام‌ درهام» افزودند تا نشان‌ دهند چگونه‌ همة‌ جنبه‌هاي‌ طبيعت‌ به‌گونه‌اي‌ كاملاً‌ مدبرانه‌ براي‌ هماهنگي‌ با ساكنان‌ زمين، و به‌ويژه‌ انسان‌ سازمان‌ يافته‌اند.

در قرن بيستم به‌ويژه از دهه 1960 به بعد توجه به هماهنگي و ظرافت‌هاي جهان طبيعت در چارچوب جديدي شكل گرفت. از جمله پيش‌زمينه‌هايي كه در اين مسير، سهم‌ بسزايي داشتند انتشار كتاب الهيات فلسفي توسط اف. آر. تنانت بود كه قبلاً به آن اشاره شد. تنانت دوباره به استدلال از راه طرح و نظم در طبيعت توجه اساسي كرد و شش محور اصلي را براي استدلال مطرح ساخت كه در آنها هماهنگي‌هاي حيرت‌انگيز در موجودات زنده و انطباق آنها با محيط پيرامونشان حايز اهميت تلقي مي‌شد. روش تنانت به‌گونه‌اي بود كه به جاي پديده‌هاي خاص طبيعي، به‌ ويژگي‌هاي كلي جهان طبيعت توجه مي‌كرد. او به اقامه استدلال و اثبات‌هاي متنوع چندان نپرداخت بلكه مي‌كوشيد تا نشان دهد كه ديدگاه‌هاي خداباورانه، معقول‌ترين تفسير براي اين ويژگي‌ها به‌شمار مي‌آيند (اف. آر. تنانت، 1930/ 1968: 78 ـ 120). اين روش بعدها بويژه در سه دهة اخير رواج بيش‌تري يافت. در اين راستا توجه به اصل آنتروپك كه از آن گاهي به اصل انسانمداري نيز ياد مي‌كنند بيش‌تر مورد توجه بوده است.

اصل آنتروپيك

از مهم‌ترين نتايج فيزيك قرن بيستم، درك تدريجيِ اين مطلب بود كه خواصي تغييرناپذير براي جهان طبيعت و مؤلفه‌هاي بنيادي آن وجود دارد كه موجب مي‌شود ساختار و اندازة كلي تقريباً همة اجزاء سازندة آن كاملاً اجتناب‌ناپذير باشد. يافته‌هاي جديد و دقيق علمي به‌ويژه در رشته‌هاي «فيزيك ذرات» و «كيهان‌شناسي نوين» دلالت مي‌كند كه اركان اساسي جهان از جمله بنيادها، قوانين، ثابت‌هاي كمّي و نيروهاي طبيعت در تمامي ابعاد خُرد و كلان آن از چنان نسبت‌هاي هماهنگ، ظريف و پيچيده‌اي برخوردارند كه ظهور حيات و نهايتاً پيدايش و رشد انسان تنها با وجود آنها تحقق مي‌پذيرد.

بي. جي. كار (B. J. Carr) و ام. جي. ريس (M.J. Rees) در 1979 با ارائه مقاله‌اي در نشرية طبيعت (Nature) نشان دادند چگونه اغلب مقياس‌هاي طبيعي، به‌ويژه، مقياس جرم و طول با چند ثابت فيزيكي تعيين مي‌شوند. آنها نتيجه گرفتند كه امكان حيات ـ آن‌گونه كه نحوة تكامل آن را در جهان مي‌شناسيم ـ به مقادير چند ثابت فيزيكي بستگي دارد و از برخي جهات، نسبت به مقادير عدديِ آنها حساسيت فوق‌العاده‌اي دارد. ثابت‌هايي كه براي آنها نقش مهم و خاصي فرض مي‌شد عبارت بودند از: ثابت ساختار ظريف الكترومغناطيسي (electromagnetic fine structure constant)، ثابت ساختار ظريف گرانشي (the gravitational fine structure constant)، و نسبت جرم الكترون و پرتون. (آليستر مك‌گرا 1999: 182)

برخي از هماهنگي‌‌ها و تنظيم‌هاي ظريف كه اخيراً در بحث از اصل آنتروبيك به‌عنوان ويژگي‌هاي مهم و اساسي طبيعت تلقي شده‌اند به شرح زير است:

براي پيدايش حيات ـ آن‌گونه كه مي‌شناسيم ـ وجود عناصري مانند كربن، اكسيژن، نيتروژن و آهن ضروري است. اين‌ عناصر در جهان‌ِ بسيار اوليه كه حاوي هيدروژن‌ و هليوم بود يافت‌ نمي‌شدند. كوره‌اي كه براي‌ ساخت‌ اين‌ عناصر فراهم شد ستارگان بسيار داغي‌ بودند كه در آنها هيدروژن و هليوم طي‌ روندي‌ بسيار طولاني به‌ عناصر سنگين‌تر و ضروري‌ براي پيدايش حيات‌ تبديل شدند. هنگامي‌ كه سوخت اين ستارگان به‌پايان رسيد، آنها به‌صورت سوپر نوا (supernovae) [= اَبَر نواختر] درآمدند و با انفجاري‌ عظيم، مقادير هنگفتي‌ از عناصر حياتي‌ را به‌ فضا پراكندند كه‌ نهايتاً‌ در قالب‌ اجرام‌ آسمانيِ‌ ديگر ازجمله‌ منظومة‌ شمسي‌ و سياره‌هايي‌ مانند زمين‌ گرد آمدند. در چنين‌ شرايطي‌ اگر آنچه‌ فيزيك‌دانان‌ نيروي‌ هسته‌اي‌ قوي (strong nuclear force) مي‌نامند فقط‌ اندكي‌ ضعيف‌تر مي‌شد آنگاه‌ هيدروژن، تنها عنصري‌ بود كه‌ در جهان‌ وجود داشت‌ و اگر اين‌ نيرو تنها اندكي‌ قوي‌تري بود تمام‌ هيدروژن‌ به‌ هليوم‌ تبديل‌ مي‌شد و در هر دو صورت، ستارگان‌ پايدار و تركيباتي‌ مانند آب‌ هرگز پديد نمي‌آمدند. در اينجا «نرخ‌ انبساط‌ كيهاني»‌ نيز بسيار مهم‌ است. همان‌گونه‌ كه‌ استيون‌ هاكينگ (Stephen Hawking)‌ خاطرنشان‌ مي‌سازد: «اگر نرخ‌ انبساط‌ كيهاني‌ يك‌ ثانيه‌ پس‌ از انفجار بزرگ‌ حتي‌ به‌ اندازه‌ يك‌ در صدهزار ميليون‌ ميليون‌ كم‌تري بود جهان‌ پيش‌ از آنكه‌ به‌ اندازة‌ كنوني‌ برسد فرو مي‌پاشيد» (استيون‌ هاكينگ‌ 1988: 121)

شگفت‌ آنكه‌ محاسبه‌هاي‌ دانشمندان‌ نشان‌ مي‌دهد براي‌ تكميل‌ روند تشكيل‌ حيات، به‌ جهاني‌ با عمر بسيار طولاني‌ و اندازه‌اي‌ بسيار بزرگ‌ تقريباً‌ برابر با عمر و اندازة‌ كنوني‌ جهان‌ نيازمنديم.

مقادير كميت‌هاي‌ بنيادي‌ طبيعت‌ مانند «اندازة‌ بار الكتريكي‌ الكترون»‌ با دقتي‌ وصف‌ناپذير به‌گونه‌اي‌ تنظيم‌ شده‌اند كه‌ تكامل‌ حيات‌ را ممكن‌ مي‌سازند، مثلاً‌ اگر اندازة‌ بار الكتريكي‌ الكترون‌ فقط‌ اندكي‌ بيش‌تر يا كم‌تر مي‌بود ستارگان‌ يا نمي‌توانستند هيدروژن‌ را بسوزانند و به‌ هليوم‌ تبديل‌ كنند و يا اينكه‌ منفجر نمي‌شدند و درنتيجه، عناصر سازندة‌ حيات‌ پديد نمي‌آمد. مقادير خاص‌ ثابت‌هاي‌ بنيادي‌ طبيعت‌ نيز از جمله‌ عوامل‌ تعيين‌كننده‌ در روند تشكيل‌ حيات‌ به‌شمار مي‌آيند.

همچنين اگر ثابت الكترومغناطيس (electromagnetic constant) اندكي بزرگ‌تر مي‌بود ستارگان‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ داغ‌ نمي‌شدند تا گرماي‌ لازم را براي‌ سياره‌اي‌ مانند زمين‌ جهت‌ حيات‌ فراهم كنند و اگر ثابت‌ مذكور اندكي‌ كوچك‌تر مي‌بود ستارگان‌ آن‌قدر سريع‌ مي‌سوختند كه‌ مجالي‌ براي‌ تكامل‌ حيات‌ باقي‌ نمي‌ماند. (استيون‌ هاكينگ‌ 1988: 125)

در نيمة‌ نخست‌ قرن‌ بيستم‌ گروهي‌ از دانشمندان، تحقيقات‌ مهمي‌ را در حوزة‌ كيهان‌شناسي‌ نوين‌ و فيزيك‌ انجام‌ دادند كه‌ زمينه‌هاي‌ اولية‌ ارائه‌ و تدوين‌ اصل‌ آنتروپيك‌ را فراهم‌ آورد. آرتور ادينگتون (Arthur Eddington)‌، پال‌ ديراك (Paul Driac)، جورج‌ گاموف (George Gamow)، ادوارد تِلِر (Edward Teller)، اي. تي. ويتاكر (E.T. Wittaker) و جي. جي. ويترو (G.J. Whitrow)‌ از جمله‌ آنها بودند. (بارو و تيپلر 1988: -219 276). در اين‌ ميان‌ معمولاً‌ براي‌ مقالة‌ رابرت‌ ديكي(Robert Dicke) (1961(‌ نقش‌ ويژه‌اي‌ در تاريخچة‌ اصل‌ آنتروپيك‌ قائل‌ مي‌شوند و آن‌را آغازگر بحث‌هاي‌ جدي‌تر دربارة‌ اين‌ اصل‌ در كيهان‌شناسي‌ نوين‌ به‌ شمار مي‌آورند. او طي‌ سال‌هاي‌ 1957 - 1961 به‌ دنبال‌ تحقيقاتي‌ كه‌ دانشمندان‌ ديگر انجام‌ داده‌ بودند پژوهش‌هايي‌ را دربارة‌ هماهنگي‌هاي‌ ظريف‌ ميان‌ اعداد بزرگ‌ (مانند نيروي‌ ثقل‌ و جرم‌ جهان، تعداد كل‌ ذرات‌ جهان، نسبت‌ نيروي‌ گرانشي‌ و الكتريكي‌ بين‌ الكترون‌ و پروتون) ترتيب‌ داد. وي‌ در مقالة‌ مذكور تحقيقات‌ خود را به‌طور مستدل‌تر ارائه‌ نمود و هماهنگي‌هاي‌ ميان‌ اعداد بزرگ‌ و نيز مراحل‌ تكامل‌ و فروپاشي‌ ستارگان‌ و عمر جهان‌ را با شرايط‌ لازم‌ براي‌ حيات‌ انسان‌ پيوند داد. (رابرت‌ ديكي‌ 1961/ 1998: 127، 130(‌ اين‌ درواقع، بيان‌ خاصي‌ از اصل‌ آنتروپيك‌ بود كه‌ بعداً‌ «روايت‌ ضعيفِ‌ اصل‌ آنتروپيك» نام‌ گرفت.

عنوان‌ اصل‌ آنتروپيك‌ را براندون‌ كارتر (Brandon Carter) در 1974 پيشنهاد داد. كارتر با جمع‌بندي‌ و بسط‌ تحقيقات‌ پيشين، دو روايت‌ متمايز از اصل‌ آنتروپيك‌ را تفكيك‌ نمود. او در بيان «روايت‌ ضعيفِ‌ اصل‌ آنتروپيك (weak anthropic principle)‌ مي‌گويد: بايد آماده‌ پذيرش‌ اين‌ حقيقت‌ باشيم‌ كه‌ موقعيت‌ ما در جهان‌ ضرورتاً‌ از امتيازي‌ منحصربه‌فرد برخوردار است‌ به‌طوري‌ كه‌ با وجود انسان‌ به‌عنوان «مشاهده‌گر» هماهنگ‌ و سازگار است‌ (براندون‌ كارتر 1974/ 1998: 133). براساس‌ اين‌ روايت، وجود انسان‌ بر تنظيم‌هاي‌ ظريف‌ و هماهنگي‌هاي‌ بسيار پيچيده‌اي‌ در جهان‌ دلالت‌ مي‌كند به‌نحوي‌ كه‌ به‌عنوان‌ يك‌ اصل‌ روش‌شناسانه چنين نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه شرايط موجود در جهان‌، بايد با تحقق‌ ما در مقطع‌ كنوني‌ ناسازگاري‌ نداشته‌ باشد. در اين‌ روايت، هيچ‌گونه‌ استنتاج‌ غايت‌شناسانه‌ در كار نيست‌ يعني‌ انسان‌ به‌عنوان‌ غايت‌ و هدف‌ جهان‌ مطرح‌ نمي‌شود. اما در «روايت‌ قويِ‌ اصل‌ آنتروپيك» تأكيد مي‌كنند كه شرايط‌ اولية‌ كيهان‌ و نيز روندهاي‌ بسيار پيچيده‌اي‌ كه‌ تاكنون‌ گذرانده‌ است‌ لزوماً‌ هدفي‌ ويژه‌ يعني‌ پيدايش‌ حيات‌ و نهايتاً‌ انسان‌ را با ظرافت‌ و دقت‌ تمام‌ دنبال‌ كرده‌اند. به‌ تعبير كارتر - در بيان‌ روايت‌ قوي‌ -، جهان‌ بايد به‌گونه‌اي‌ باشد كه‌ بتواند در مرحله‌اي‌ خاص، پذيراي‌ وجود انسان‌هاي‌ مشاهده‌گر باشد. (براندون‌ كارتر 1974/ 1998: 135؛ جان‌ هاولي‌ و كاترين‌ هالكوم‌ 1998: 147)

در هر صورت، چه‌ روايت‌ ضعيف‌ و چه‌ روايت‌ قوي‌ از اصل‌ آنتروپيك‌ را بپذيريم‌ اين‌ پرسش‌ همچنان‌ باقي‌ است‌ كه‌ اساساً‌ چرا جهان‌ به‌طور بسيار ظريف‌ و هماهنگ‌ براي‌ پيدايش‌ حيات‌ هوشمند تنظيم‌ شده‌ است‌ و چگونه‌ مي‌توانيم‌ پيروي‌ رخدادهاي‌ سرنوشت‌ساز جهان‌ را از اصل‌ آنتروپيك‌ تبيين‌ يا توجيه‌ نماييم. اين‌گونه پرسش‌ها از ويژگي خاصي برخوردارند كه در زير به تبيين مختصر آن مي‌پردازيم.

پرسش‌هاي مرزي

به‌طور كلي، هدف پژوهش‌هاي علمي آن است كه به پرسش‌هاي ما دربارة چگونگي و چرايي پديده‌هاي طبيعي پاسخ گويند، اما گسترة توانايي علم در پاسخ به پرسش‌هاي گوناگون تا چه اندازه است؟ آيا علم مي‌تواند همة ويژگي‌هاي طبيعت را تبيين كند و همة پرسش‌هاي مربوط به پديده‌هاي طبيعي را پاسخ گويد؟ اگر از برخي رويكردهاي افراطي كه از آنها به علم‌مَداري (scientism) تعبير مي‌كنند صرف‌نظر كنيم ـ اين نكته را تقريباً همة دانشمندان و فيلسوفان علم پذيرفته‌اند كه به دليل وجود برخي محدوديت‌هاي ذاتي در علم، نمي‌توانيم انتظار داشته باشيم كه همة پرسش‌هاي ما دربارة طبيعت از راه علم پاسخ داده شوند. نيكولاس رشر (Nicholas Recsher) فيلسوف مشهور معاصر ضمن ردّ ديدگاه‌هاي افراطي مانند «علم‌مَداري» چنين مي‌گويد:

بايد توجه كنيم كه معرفت علمي، تنها يكي از انواع معرفت‌ها است، «وثاقت معرفتيِ» علم اگرچه بسيار با اهميت است اما منحصر به فرد نيست. ما هر اندازه هم كه افق دانش‌هاي فيزيك، شيمي، زيست‌شناسي، روان‌شناسي را بسط دهيم ملاحظه مي‌كنيم هنوز مسائلي دربارة انسان و شئون او باقي مي‌مانند كه بغرنج‌تر از آن‌اند كه با ابزارهاي علمي، حل‌شدني باشند. اين نه از آن‌رو است كه علم در محدودة خود ناتوان است بلكه بدان سبب است كه اين‌گونه مسائل اساساً از قلمروي علم بيرون‌اند. (نيكولاس رشر، 1984: 210)

آنچه‌ در اين‌ راستا حايز اهميت‌ تلقي‌ مي‌شود و جايگاه‌ ويژه‌اي‌ در مباحث «علم و الهيات» دارد پرسش‌هايي‌ است‌ كه‌ اصطلاحاً «پرسش‌هاي‌ مرزي» (limit-questions) يا «فراپرسش‌ها» (meta-questions) خوانده‌ مي‌شوند. پرسش‌هاي‌ مرزي، پرسش‌هايي‌ بنيادي‌ و عمدتاً‌ هستي‌شناختي‌اند كه‌ دانشمندان‌ در كرانه‌هاي‌ علم‌ با آنها مواجه‌ مي‌شوند. اين‌ پرسش‌ها اگرچه‌ از متن‌ علم‌ و پژوهش‌هاي‌ علمي‌ برمي‌خيزند اما با اكتفا به‌ علم‌ و روش‌هاي‌ علمي‌ نمي‌توانيم‌ به آنها پاسخ بدهيم بلكه‌ بايد به‌ چارچوب‌هايي‌ از معرفت‌ كه‌ فراتر از مرزهاي‌ علوم‌ طبيعي‌ قرار دارند توجه‌ نماييم. برخي‌ از اين‌ پرسش‌ها عبارت‌اند از:

1. چرا اصولاً‌ چيزي (مانند جهان، ماده، انرژي‌ و ديگر اشيا) وجود دارد؟

2. چرا بر طبيعت، قانون‌ حاكم‌ است؟ اين‌ قوانين‌ از كجا آمده‌اند و توسط‌ چه‌ عاملي‌ عملكرد آنها در متن‌ طبيعت‌ تعبيه‌ شده‌ است؟

3. سرشت‌ قوانين‌ طبيعت‌ چيست‌ و چرا قوانين‌ جهان‌ از خصلت‌ رياضي‌ برخوردارند؟

4. چرا همة‌ جهان‌ و اشياي‌ موجود در آن‌ در طول‌ زمان‌ و در پهنة‌ فضا از قوانين‌ عام‌ و يكسان‌ پيروي‌ مي‌كنند؟

همان‌گونه كه ديديم در بررسي اصل آنتروپيك با اين پرسش مواجه شديم كه چرا جهان به‌طور بسيار ظريف براي پيدايش حيات هوشمند تنظيم شده است و چگونه مي‌توانيم پيروي رخدادهاي سرنوشت‌ساز جهان را از اصل آنتروپيك تبيين يا توجيه كنيم؟ اين‌گونه‌ پرسش‌ها به‌ بنيادهاي‌ علم‌ مربوط‌ مي‌شوند و علم‌ به‌ دليل‌ محدوديت‌هاي‌ ذاتيِ‌ خود، نمي‌تواند پاسخگوي‌ آنها باشد. اين‌ محدوديت‌ها چيزي‌ نيست‌ كه‌ با گذشت‌ زمان‌ و پيشرفت علوم برطرف ‌شود. جورج‌ اِليس (George Eills)، كيهان‌شناس‌ برجستة‌ معاصر، در اين‌باره‌ مي‌نويسد:

علم‌ به‌ عرصة‌ خاص‌ خود، محدود است‌ و از اين‌رو نمي‌تواند از عهدة‌ تبيين‌ مفاهيمي‌ با سرشت‌ كاملاً‌ متفاوت‌ [مانند زيبايي، شعور، اختيار و انديشه] برآيد. اگرچه‌ علم‌ در قلمروي‌ خود بسيار قدرتمند است‌ اما اين‌ قلمرو كاملاً‌ محدود است. فيزيك‌ با آنكه‌ مي‌تواند دربارة‌ عملكرد واقعيِ‌ قوانينِ‌ فيزيكي‌ اظهار نظر كند اما دربارة‌ اينكه: «آنها از كجا پديد آمده‌اند و اينكه‌ اساساً‌ چرا وجود دارند؟»، چيزي‌ نمي‌گويد. اين‌گونه‌ مسائل‌ متافيزيكي‌ بايد براساس‌ معياري‌ كه‌ در خارج‌ از قلمروي‌ فيزيك‌ قرار دارد حل‌ و فصل‌ شوند. بر اين‌ نكته‌ بايد تأكيد كنم‌ كه‌ محدوديت‌هاي‌ حاكم‌ بر آنچه‌ علم‌ مي‌تواند بدان‌ دست‌ يابد چيزي‌ نيست‌ كه‌ تحت‌ تأثير پيشرفت‌هاي‌ علمي‌ و فناورانه‌ باشد چراكه‌ ماهيت‌ علم‌ به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ اين‌ محدوديت‌ها را ايجاب‌ مي‌كند و با پيشرفت‌هاي‌ علمي‌ در آينده‌ برطرف‌شدني‌ نخواهند بود. اصولاً‌ پژوهش‌هايي‌ كه‌ به‌ بنيادها و مباني‌ علم‌ مربوط‌ مي‌شوند وراي‌ حوزة‌ علم‌ جاي‌ دارند. (جورج‌ اليس‌ 1993: 91 101)

از آنجا كه پرسش‌هاي مرزي را نمي‌توانيم در چارچوب صرفاً علمي پاسخ گوييم اين مجال براي تبيين‌هاي متافيزيكي و الهياتي وجود دارد كه زمينه‌هايي را براي پاسخ‌گويي به اين پرسش‌ها به دست دهند. در اين موارد آنچه بسيار حايز اهميت تلقي مي‌شود پرهيز از مفهوم «خداي‌ رخنه‌ها» (God of the gaps) است‌ ـ يعني‌ مطرح‌ ساختن‌ خداوند براي‌ تبيين‌ نادانسته‌ها و «رخنه‌هاي‌ معرفتي»‌ كه‌ علم‌ فعلاً‌ قادر به‌ توضيح‌ آنها نيست. اين‌ مضمون‌ در دوره‌هاي‌ پيشين‌ به‌ويژه‌ در قرن‌ هجدهم‌ و نوزدهم‌ در بعضي‌ روايت‌هاي‌ الهيات‌ طبيعي‌ راه‌ يافته‌ بود. اما مدتها است‌ كه‌ فيلسوفان، عالمان‌ الهيات‌ و حتي‌ دانشمنداني‌ كه‌ به‌ مباحث‌ فلسفي/ الهياتي‌ توجه‌ دارند هرگونه‌ عقيده‌ به «خداي‌ رخنه‌ها» را مفهومي‌ غيرقانع‌كننده‌ تلقي‌ مي‌نمايند. تريگ معتقد است‌ سبب‌ طرد اين‌ مفهوم‌ تا حد زيادي‌ آن‌ است‌ كه‌ شايد رخنه‌هاي‌ مورد نظر رخنه‌هايي‌ معرفت‌شناختي (epistemological gaps) باشند نه‌ فيزيكي،‌ يعني آنها شايد بيانگر ناكامي‌ فهم‌ ما باشند كه‌ با پيشرفت‌هاي‌ علمي‌ مي‌توانيم‌ انتظار جبران‌ آنها را داشته‌ باشيم (راجر تريگ‌ 1998: 73). سي‌ اي‌ كولسون (C.A. Coulson) فيزيك‌دان‌ معاصر، تأكيد مي‌كند: «خداي‌ رخنه‌ها» وجود ندارد چراكه‌ اين‌ رخنه‌ها پُر خواهند شد. وي‌ معتقد است خداوند بايد در كل‌ طبيعت‌ باشد و نه‌ فقط‌ در بخش‌هايي‌ از آن به‌ گفتة‌ وي:

خداوند را بايد در دانسته‌ها يافت‌ نه‌ در نادانسته‌ها. (سي‌ اي‌ كولسون‌ 1995: 20 و 22)

ريچارد سويين‌برن (Richard Swinburne)، فيلسوف‌ سرشناس‌ در آكسفورد، ضمن‌ تأكيد بر محدوديت‌هاي‌ ذاتي‌ علم‌ به‌ زمينه‌هاي‌ ارتباط‌ پرسش‌هاي‌ مرزي‌ و تبيين‌هاي‌ خداباورانه‌ - البته‌ با اجتناب‌ از مفهوم‌ «خداي‌ رخنه‌ها» ـ اشاره‌ مي‌كند:

وجود جهان‌ و اينكه‌ قوانيني‌ در طبيعت‌ وجود دارند پديده‌هايي‌ آن‌چنان‌ عام‌ و متداول‌اند كه‌ ما معمولاً‌ آنها را ناديده‌ مي‌گيريم؛ اما يقيناً‌ اين‌ احتمال‌ وجود داشت‌ كه‌ جهان‌ اساساً‌ تحقق‌ نمي‌يافت‌ يا اگر هم‌ تحقق‌ مي‌يافت‌ مجموعه‌يي‌ آشوبناك‌ و نامنظم‌ مي‌بود. اينكه‌ «جهاني‌ منظم» وجود دارد امري‌ بسيار عجيب‌ است‌ و توضيح‌ آن‌ هرگز در توان‌ علم‌ نيست؛ زيرا تبيين‌هاي‌ علمي‌ به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ بعضي‌ «قوانينِ‌ نهاييِ‌ طبيعت» و بعضي‌ «آرايش‌هاي‌ نهاييِ‌ موجودات‌ فيزيكي» منتهي‌ مي‌شود. اما اين‌ پرسش‌ مطرح‌ است‌ كه‌ اساساً‌ چرا قوانين‌ و اشياي‌ فيزيكي‌ وجود دارند؟ ناتوانيِ‌ علم‌ در توضيح‌ اين‌گونه‌ چيزها پديده‌يي‌ موقتي‌ و گذرا نيست‌ كه‌ مثلاً‌ از عقب‌ماندگي‌ علم‌ در قرن‌ بيستم‌ ناشي‌ شده‌ باشد بلكه‌ ماهيت‌ «تبيينِ‌ علمي» چنان‌ است‌ كه‌ اين‌گونه‌ چيزها همواره‌ از افقِ‌ توانِ‌ تبيينيِ‌ آن‌ فراتر خواهند بود.

اين‌ پديده‌ها يعني [وجود و انتظام‌ جهان‌ و سازگاري‌ طبيعت‌ با قوانين‌ علمي] بسيار عظيم‌تر از آن‌اند كه‌ علم، قادر به‌ تبيين‌ آنها باشد. آنها در قلمرويي‌ قرار دارند كه‌ علم‌ آنجا توقف‌ مي‌كند... من‌ معتقدم‌ اين‌ برداشتي‌ نامعقول‌ است‌ كه: «اگر علم‌ جايي‌ توقف‌ كرد آنگاه‌ مجالي‌ براي‌ تبيين‌هاي‌ ديگر وجود نخواهد داشت»؛ بلكه‌ برعكس، در اين‌ موارد، ما بايد ديگر حوزه‌هاي‌ معرفت‌ بشري‌ را براي‌ توضيحِ‌ وجود جهان، يكسانيِ‌ قوانين، و قابليت‌هاي‌ تكاملي‌ آن‌ جستجو كنيم. «ديدگاه‌ خداباوري» دقيقاً‌ درصدد ارائة‌ چنين‌ تبييني‌ است. توجه‌ كنيد كه‌ من‌ نمي‌خواهم «خداي‌ رخنه‌ها» را مطرح‌ سازم‌ ـ يعني‌ خدايي‌ كه‌ صرفاً‌ آنچه‌ را علم‌ فعلاً‌ توضيح‌ نداده‌ است‌ تبيين‌ مي‌كند ـ بلكه‌ خداوندي‌ را در نظر دارم‌ كه‌ با آن‌ مي‌توانيم‌ خودِ‌ توضيح‌هاي‌ علمي‌ را تبيين‌ كنيم‌ و بگوييم‌ اساساً‌ چرا علم، قادر به‌ اراية‌ توضيح‌ است. موفقيت‌ علم‌ در نشان‌ دادن‌ نظمِ‌ بنيادي‌ در جهان‌ طبيعت، دليلي‌ است‌ استوار براي‌ اعتقاد به‌ اينكه: علتي‌ بنيادي‌تر براي‌ نظم‌ وجود دارد. (ريچارد سويين‌برن 1995: 372 ـ 373؛ 1996: 68).

امروزه بحث دربارة «پرسش‌هاي مرزي» و بررسي زمينه‌هايي كه براي پاسخ بدانها وجود دارد يكي از محورهاي مباحث «علم و الهيات» را تشكيل مي‌دهد به‌ويژه آنكه علاوه بر عنايت به ويژگي‌هاي فراگير و بديع در طبيعت مي‌كوشند با تحليل پرسش‌هاي مرزي زمينه‌هايي را براي تبيين و پاسخ آنها از منظر خداباورانه و الهي فراهم آورند.

شواهد تطبيقي و جمع‌بندي

با تأمل در آيات و روايات فراواني كه در آنها به شگفتي‌هاي جهان طبيعت و نيز به نظم محكم و هماهنگِ آن استناد شده است مي‌توانيم چند ويژگي مهم را براي جهان طبيعت به دست دهيم كه در اينجا به ويژگي‌هاي فهم‌پذيري، نظم و هماهنگي، و «اتقان و هدفداري» اشاره مي‌كنيم.

فهم‌پذيري . براي درك ويژگي «فهم‌پذيري» از ديد قرآن، توجه به اين نكته لازم است كه در پايان بسياري از آيات ـ كه در آنها به آفرينش آسمان‌ها، زمين و رخدادهاي طبيعي و هماهنگي‌هاي آنها با نيازهاي انسان اشاره شده است ـ با تعابيري مانند تفكر، تعقل، تذكر، سمع و علم برخورد مي‌كنيم كه بيانگر شيوه‌هاي برخورد معرفتي با كتاب طبيعت است. استفاده از اين‌گونه رويكردها و شيوه‌هاي معرفتي، فقط هنگامي جايز است كه پيشاپيش «امكان معرفت» نسبت به طبيعت و فهم‌پذيري آن را پذيرفته باشيم. به چند نمونه از اين تعابير در پايان آيات زير توجه كنيد:

ـ يُنبِتُ لَكم بِهِ الزّرْعَ وَ الزّيْتُونَ وَ النّخِيلَ وَ الأَعْنَاب وَ مِن كُلِّ الثّمَرَاتِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ]به وسيله آن، كشت و زيتون و نخل‌ها و تاكستان‌ها و از هر گونه ميوه‌هاي ]ديگر[ براى شما مىروياند. به درستي كه در اين، نشانه‌اى است براى مردمى كه مي‌انديشند [ (النحل/ 11)

ـ وَ مَا ذَرَأَ لَكمْ فى الأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنّ فى ذَلِك لاَيَهًًْ لِّقَوْمٍ يَذّكرُونَ ] و آنچه را در زمين به رنگ‌هاى گوناگون براى شما آفريد ]و مسخّر شما ساخت[. به درستي كه در اين، نشانه‌اى است براى مردمىكه پند مىگيرند [ (النحل/ 13)

ـ وَ اللّهُ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهَا إِنّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَسمَعُونَ ]و خداوند از آسمان آبى فرود آورد و با آن زمين را پس از مردنش زنده كرد به درستي كه در اين، نشانه‌اى است براى مردمى كه شنوايى دارند[ (النحل/ 65)

ـ وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَاف أَلْسِنَتِكمْ وَ أَلْوَانِكمْ إِنّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ ]و از نشانه‌هاى او آفرينش آسمان‌ها و زمين و اختلاف زبان‌ها و رنگ‌هايتان است. به درستي كه در اين، نشانه‌هايى است براى دانايان[ (الروم/ 22)

ـ وَ مِنْ آيَاتِهِ يُرِيكمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ يُنزِّلُ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ]از نشانه‌هاي او است كه برق را به قصد بيم و اميد به شما مي‌نماياند و از آسمان باران را مي‌فرستد تا بدان زمين را پس از مردنش زنده سازد. به‌درستي كه در اين، نشانه‌هايي است براي كساني كه با عقل مي‌انديشند.]

(الروم/ 24)

نظم، هماهنگي و اتقان. براي ويژگي‌هاي نظم، هماهنگي و اتقان ]به معناي استحكام و استواري در آفرينش[ به آيات زير توجه كنيد:

ـ وَ تَرَى الجِْبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهًًْ وَ هِىَ تَمُرّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللّهِ الّذِى أَتْقَنَ كلَّ شَىْءٍ إِنّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ ]و كوه‌ها را مي‌بيني [و] مي‌پنداري‌ كه‌ آنها بي‌حركت‌اند حال‌ آنكه‌ به‌ مانند ابر حركت‌ دارند اين‌ صنع‌ خداوندي‌ است‌ كه‌ هر چيز را در كمال‌ استواري‌ پديد آورده‌ است. (قرآن 27/88)

ـ الّذِى خَلَقَ سَبْعَ سمَاوَاتٍ طِبَاقاً مّا تَرَى فى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِع الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطورٍ ثمّ ارْجِع الْبَصرَ كَرّتَينِ يَنقَلِب إِلَيْك الْبَصرُ خَاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ ] خداوندي‌ كه‌ هفت‌ آسمان‌ را طبقه‌ طبقه‌ آفريد. در آفرينش‌ خداوند رحمان‌ هيچ‌گونه‌ نابساماني‌ نمي‌بيني، باز بنگر آيا هيچ‌ رخنه‌ و نقصاني‌ مي‌بيني؟ بار ديگر چشم‌ باز كن‌ و بنگر تا نگاهت‌ زبون‌ و درمانده‌ به‌ سويت‌ بازگردد[(الملك/ 3 و 4)

ـ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كلِّ شىْءٍ مّوْزُونٍ ] و در زمين‌ از هر چيز به‌ شيوه‌اي‌ سنجيده‌ رويانديم[(قرآن 25/19)

ـ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ فَقَدّرَهُ تَقْدِيراً ] خداوند همه‌ چيز آفريده‌ است‌ و به‌ اندازه‌اش‌ مقرر داشته‌ است[ (الفرقان 25/3)

هدفداري . نمونه‌هاي زير را مي‌توانيم شواهدي براي ويژگي «هدفداري» در جهان طبيعت تلقي كنيم:

ـ وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الأَرْضَ وَ مَا بَيْنهُمَا لَاعِبِينَ ]و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم[ (الانبياء/ 16)

ـ وَ هُوَ الّذِى خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ بِالْحَقِّ ]و او كسى است كه آسمان‌ها و زمين را به حق آفريد[ (الانعام/ 73)

ـ وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا باطِلاً ]و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم[ (ص/ 27)

توجه به اين نكته لازم است كه چه در آيات و چه در روايات صرفاً به ذكر ويژگي‌هاي طبيعت اكتفا نمي‌شود بلكه بر دلالت آنها درباة وجود صانع حكيم نيز تأكيد شده و نهايتاً از اين ويژگي‌ها براي تبيين توحيد ربوبي استفاده مي‌شود. با عنايت به اين نكته چند نمونه از روايات متعدد را كه در كتب روايي نقل شده‌اند و در آنها به ويژگي‌هاي جهان طبيعت اشاره شده است ذكر مي‌كنيم:

(1) در مجلد سوم كتاب بحارالانوار باب مستقل و مفصلي را با عنوان: «در اثبات صانع و استدلال از راه شگفتي‌هاي آفرينش بر وجود آفريدگار و بر علم و قدرت و ديگر صفات او» مشاهده مي‌كنيم. علامه مجلسي در اين باب پس از ذكر آيات بسياري از قرآن كريم، بيست‌ونه حديث را نقل و شرح مي‌نمايد كه در بيشتر آنها بر وجود نظم و هماهنگي كلي در جهان طبيعت و نيز بر برخي پديده‌ها و موجودات خاص و دلالت آنها بر وجود صانع حكيم تأكيد شده است. در باب چهارم و پنجم از همين مجلد از بحارالانوار دو حديث مفصل و معروف يعني توحيد مفضل و حديث اهليلجه نقل و شرح شده‌اند كه از همين مضمون برخوردارند.

(2) امام‌ باقر عليه‌السلام‌ در توضيح‌ آية «و من‌ كان‌ في‌ هذه‌ اعمي‌ فهو في‌ الاخرهًْ اعمي» فرمودند كسي‌ كه‌ آفرينش‌ آسمان‌ها و زمين‌ و تفاوت‌ شب‌ و روز و گردش‌ آسمان‌ همراه‌ با خورشيد و ماه‌ و ديگر آيات‌ شگفت‌انگيز او را به وجود امري‌ عظيم‌تر كه‌ وراي‌ آنها است‌ راهنمايي نكند پس‌ چنين‌ شخصي‌ در آخرت‌ نابينا محشور خواهد شد. (محمدباقر مجلسي‌ 1403: 28(.

(3) بدان‌ اي‌ مفضل‌ كه‌ اين‌ جهان‌ به‌ زبان‌ يوناني‌ كه‌ نزد يونانيان‌ معروف‌ و متداول‌ شده‌ است‌ «قوسموس» خوانده‌ مي‌شود كه‌ معنا و تفسير آن‌ در زبان‌ ايشان، زينت‌ است. فيلسوفان‌ و كساني‌ كه‌ خود را به‌ حكمت‌ منسوب‌ مي‌دانند عالَم‌ را از آن‌رو چنين‌ ناميده‌اند كه‌ در آن‌ همه‌ چيز را حساب‌ شده‌ و منظم‌ مي‌يافتند پس‌ راضي‌ نشدند كه‌ از جهان‌ با نام‌هاي «تقدير» يا «نظام» ياد كنند بلكه‌ آن‌ را زينت‌ ناميدند تا خبر دهند كه‌ با اِتقان‌ و اِحكامي‌ كه‌ دارد در نهايت‌ نيكويي، بها و زينت‌ است‌. (محمد باقر مجلسي‌ 1403: 146).

(4) اگر آنها دربارة‌ اين‌ امور عظيم‌ مي‌انديشيدند هرآينه‌ از تركيب‌ روشن‌ و از ظرافت‌هايي‌ كه‌ در تدبير آنها آشكار است‌ و از حدوث‌ اشياي‌ مخلوق‌ و سپس‌ تحولشان‌ از نوعي‌ به‌ نوع‌ ديگر و از صورتي‌ به‌ صورت‌ ديگر به‌ حقيقتي‌ پي‌ مي‌بردند كه‌ آنها را به‌ وجود آفريدگار راهنمايي‌ مي‌كرد چراكه‌ هيچ‌ يك‌ از آنها خالي‌ نيست‌ از آثار تدبير و تركيبي‌ كه‌ بر آفريدگار مدبر دلالت‌ دارد و از تاليفي‌ مدبرانه‌ بهره‌منداند كه‌ به‌ خداوند يكتاي‌ حكيم‌ راهنمايي‌ مي‌كند. (محمدباقر مجلسي‌ 1403: 152).

(5) هشام‌بن‌ حكم‌ مي‌گويد از امام‌ صادق‌ عليه‌السلام‌ پرسيدم‌ دليل‌ يگانگي‌ خداوند چيست؟ ايشان‌ در پاسخ‌ فرمودند: پيوستگيِ‌ تدبير و تماميتِ‌ صنع. (الشيخ ‌ابي جعفر محمد صدوق‌ 1398: 250).

در پايان مي‌توانيم اهميت و سودمندي بحث دربارة ويژگي‌هاي طبيعت را در حوزة «علم و الهيات» چنين جمع‌بندي كنيم:

تأمل فلسفي/ الهياتي درباره ويژگي‌هاي جهان طبيعت و بررسي نقاط تعامل ميان اين‌گونه تأملات با ديدگاه‌هاي علمي در اين‌باره، به‌تدريج زمينه‌هايي را فراهم مي‌سازد تا به مقوله‌هاي متافيزيكي لازم براي رسيدن به تبييني منسجم دربارة طبيعت در چارچوبي خداباورانه دست يابيم. اين نقش به‌ويژه در پيش‌زمينه‌ها و مبادي‌ ارائة‌ نظريه‌هاي‌ بنيادي‌ و «جهان‌شمول» در علم‌ ـ كه‌ معمولاً‌ به‌ طور مستقيم‌ يا غيرمستقيم‌ تحت‌ تأثير پيش‌فرض‌هاي‌ «فلسفي‌ ـ متافيزيكي» قرار دارند ـ بسيار بارز خواهد بود. در اينجا ارائة‌ پاسخ‌هاي‌ مناسب‌ به‌ پرسش‌هاي‌ مرزي‌ ـ كه‌ توضيح‌ آن‌ قبلاً‌ گذشت‌ ـ حايز اهميت‌ تلقي‌ مي‌شود. بي‌ترديد،‌ منظور آن‌ نيست‌ كه‌ مفاهيم‌ ديني‌ و الهي‌ را با ابزار علم‌ و در قالب‌ مفاهيم‌ علمي‌ تفسير كنيم يا الهيات‌ و مسايل‌ الهياتي را در متن‌ علم‌ و مسايل‌ علمي‌ راه‌ دهيم و روش‌هاي‌ متمايز علم‌ و الهيات‌ را درهم‌ آميخته كنيم وگرنه ممكن است‌ اشتباه‌هايي‌ مانند «خداي‌ رخنه‌ها» بار ديگر رخ‌ دهند.

منابع

صدوق، ابي‌جعفر محمد. 1398. التوحيد. تهران: مكتبهًْ الصدوق.

مجلسي، محمد باقر. 1403. بحارالانوار ج 3. بيروت: مؤسسهًْ الوفاء.

مجلسي، محمد باقر. 1404. توحيد المفضل. بيروت: مؤسسهًْ الوفاء.

Aqinas, Thomas. 2000. `The Five Ways', in: Introduction to Philosophy:Classical and Contemporary Readings, edited by L. P. Pojman. Canada: Wadsworth.

Aristotle, ?. 1997. The Compelete Works of Aristotle: The Revised Oxford Traslation vol 2. Edited by Jonathan Barnes. New York: Priceton University Press.

Barrow, John D and Tipler Frank. 1988. The Anthropic Cosmological Principle. Oxford: Oxford University Press.

Brook, John Hedley. 2000. `Natural Theology', in: The History of the Science and Religion in Western Tradition: An Encyclopedia, edited by Gary B. Ferngern. London: Garland Publishing, Inc.

Brooke, John H. and Cantor, Geoffrey. 1998. Reconstructing Nature: The Engagement of Science and Religion. Edinburgh: T & T Clark.

Carre, Meyrick H. 1967/1996. Physicotheology, in: The Encyclopedia of Philosophy by Paul Edwards ed. Vol. 6. New York: Macmillan.

Carter, Brandon. 1974/1998. Large Number Coincidences and the Anthropic Principle in Cosmology in: Modern Cosmology and Philosophy. edited by John Leslie. New York: Prometheus Books.

Coulson, C. A. 1995. Science and Christian Belief. Oxford: Oxford University Press.

Davies, Paul. 1992. The Mind of God: The Scientific Basis for a Rational World. New York: Touchston.

Dicke, R. H. 1961/ 1998. Dirac's Cosmology and Mach's Priciple, in: Modern Cosmology and Philosophy, edited by John Leslie. New York: Prometheus Books.

Ellis, George. 1993. Before the Beginning: Cosmology Explained. London: Boyars Bowerdean.

Emerton, Norma. 1994. Arguments for the existence of God from nature and science, in: Science and Theology: Questions of the Interface. edited by M. Rae, H. Regan and J. Stenhouse. Edinburgh: T and & T Clark.

Hawking, Stephen W. 1988. A Brief History of Time: From tile Big Bang to Black Holes. London: Bantam Press.

Hawley, John F and Holcomb Katherine. 1998. Foundations of Modern Cosmology. Oxford: Oxford University Press.

McGrath, Alister. 1998. The Foundations of Dialogue in Science and Religion. Oxford: Blackwell.

McGrath, Alister. 1999. Science and Religion: An Introduction. Oxford: Blackwell.

Paley, William. 2000. `The Watch and the Watchmaker', in: Introduction to Philosophy:Classical and Contemporary Readings, edited by L. P. Pojman. Canada: Wadsworth.

Peters, Ted. 1996. `Theology and Science: Where We Are?'. Zygon Journal of Science and Religion. Vol. 31. No. 2. Pp. 323-343.

Polkinghorne, John.1986/ 1996. One World. London: SPCK.

Rescher, Nicholas. 1984. The Limits of Science. Berkeley: University of California Press.

Richardson, Mark and Wildman, Wesley. 1996. Religion and Science: History, Method and Dialogue, New york and London: Routledge.

Snobelen, Stephen D. 2001. “God of Gods, and Lord of Lords”: The Theology of Isaac Newton's General Scholium to the Principia. Osiris. Vol. 16. PP. 169-208.

Swinburne, Richard. 1995. The Origin of Consciousness, in: Cosmic Beginnings and Human Ends: Where Religion and Science Meet. edited by C.N. Mathews and R.A. Varghese. Chicago: Open Court.

Swinburne, Richard. 1996. Is There a God? Oxford: Oxford University Press.

Tennant, F. R. 1930/1968. Philosophical Theology. Vol II. Cambridge: Cambridge Unversity Press.

Townes, Charles H. 1998. Logic and Uncertainties in Science and Religion, in: Science and Theology: The New Consonance, edited by T. Peters. Colorado: Westview Press.

Trigg, Roger. 1998. Rationality and Religion: Does Faith Need Reason? Oxford: Blackwell.

Wildman, Wesley. 1996. `The quest for harmony', in: Religion and Science: History, Method and Dialogue, edited by Mark Richardson and Wesley Wildman. New york and London: Routledge.


1-*. مدرس گروه فلسفة علم دانشگاه صنعتي شريف.
2-. ‌عن‌ محمدبن‌ مسلم‌ عن‌ ابي‌ جعفر الباقر عليه‌السلام‌ في‌ قوله‌ تعالي «و من‌ كان‌ في‌ هذه‌ اعمي‌ فهو في‌ الاخرهًْ اعمي» قال‌ فمن‌ لم‌ يدله‌ خلق‌ السماوات‌ و الارض‌ و اختلاف‌ الليل‌ و النهار و دوران‌ الفلك‌ بالشمس‌ و القمر و الاَّيات‌ العجيبات‌ علي‌ ان‌ ورأ ذلك‌ امراً‌ هو اعظم‌ منه‌ فهو في‌ الاخرهًْ‌ اعمي».
3-. اعلم‌ يا مفضل‌ ان‌ اسم‌ هذا العالم‌ بلسان‌ اليونانيه‌ الجاري‌ المعروف‌ عندهم‌ «قوسموس» و تفسيره‌ الزينهًْ و كذلك‌ سمته‌ الفلاسفهًْ و من‌ ادعي‌ الحكمهًْ فكانوا يسمونه‌ بهذا الاسم‌ الا‌ لما روا فيها من‌ التقدير و النظام‌ فلم‌ يرضوا ان‌ يسموا تقديرا و نظاما حتي‌ سموه‌ زينهًْ ليخبروا انه‌ مع‌ ما هو عليه‌ من‌ الصواب‌ و الاتقان‌ علي‌ غايهًْ الحسن‌ و البهأ.
4-. لو تفكروا في‌ هذه‌ الامور لعاينوا من‌ امر التركيب‌ البين‌ و لطف‌ التدبير الظاهر و وجود الاشيا مخلوقهًْ بعد ان‌ لم‌ تكن‌ ثم‌ تحولها من‌ طبيعهًْ الي‌ طبيعهًْ و صنيعهًْ بعد صنيعهًْ ما يدلهم‌ ذلك‌ علي‌ الصانع‌ فانه‌ لا يخلو شيء منها من‌ ان‌ يكون‌ فيه‌ اثر تدبير و تركيب‌ يدل‌ علي‌ ان‌ له‌ خالقا مدبرا و تاليف‌ بتدبير يهدي‌ الي‌ واحد حكيم‌.
5-. عن‌ هشام‌بن‌ الحكم‌ قال‌ قلت‌ لابي‌ عبدالله عليه‌السلام‌ ما الدليل‌ علي‌ ان‌ الله واحد قال‌ اتصال‌ التدبير و تمام‌ الصنع.

/ 1