بررسي پلوراليسم اجتماعي جان هيك از ديدگاه امام خميني
حميد پارسانيا•
چكيده
تحمل و مدارا نوعي رفتار اجتماعي است كه در چارچوب معنايي مناسب با خود پديد ميآيد. پلوراليزم اجتماعي مبتني بر پلوراليزم معرفت ديني و پلوراليزم كلامي نجات نوعي از تفسير تحمل و مدارا است كه از زمينههاي فلسفي مدرن استفاده ميكند. جان هيك در جايگاه كشيش با رويكرد پيشين كوشيدهاست در عبور از تفسير تاريخي كليسا برداشت نوي از مسيحيت را ارائه دهد. در اين مقاله ضمن ارائة تفسير امام خميني در جايگاه نمايندة تفكر سنتي دنياي اسلام, به بررسي و نقد انديشههاي جان هيك بر اساس مباني نظري و نو او نيز پرداخته شدهاست. واژگان كليدي : تحمل, مدارا, پلوراليزم معرفتي, پلوراليزم نجاتشناختي, پلوراليزم اجتماعي, نسبيت فهم, كثرت معارف بشري.
مقدمه
هيچ جامعهاي بدون نوعي نظام دروني و بيروني كه مناسبات آن را با اجزاي داخلي و عناصر خارجي سازمان بخشد نميتواند زندگي داشته باشد. مناسبات و روابط دروني و بروني، با نوعي وفاق و سازگاري همراه است. ناسازگاري و ستيز نيز بخشي ديگر از لوازم دروني و بروني هر نظام است. دوستي، محبت، مودت، وحدت، اتحاد، تحمل و مدارا، از نوع مفاهيمي هستند كه با دامنههاي گوناگون خود كلاًّ يا اغلب در محدودة وفاق و سازگاري قرار ميگيرند، و كينه و نفرت، دشمني، اختلاف، فساد، تقابل، جنگ و درگيري، مفاهيمي هستند كه در حوزة ناسازگاري و ستيز واقع ميشوند. تحمل و مدارا، حوزهاي از وفاق و همراهي است كه الزاماً با دوستي و محبت همراه نبوده، مراتبي از كثرت و اختلاف را نيز دربرگرفته، دستكم مراتبي از ستيز و ناسازگاري را متوقف ميسازد. رفتارهاي اجتماعي كنشهاي معنادار هستند و بدون زمينة معرفتي شكل نميگيرند؛ به همين دليل، هر نظامي وفاق اجتماعي و از جمله تحمل و مدارا را در چارچوب معنايي مناسب با خود سازمان ميبخشد. دنياي غرب در قرون وسطا و در دوران جديد، وفاق اجتماعي و از جمله تحمل و مداراي دروني و بيروني خود را در دو نظام معرفتي مقابل شكل داده است( در قرون وسطا از روايت كليسا دربار? مسيحيت، و در دوران معاصر از بسترهاي معرفتي و فلسفي سكولار مدرن). دو نظام معرفتي مزبور با دو نظام سياسي مختلف هماهنگ است و از حمايت اين دو نظام نيز بهره ميبرد. نحوة تحمل و مداراي غرب در دنياي معاصر به رغم استفاده از زمينه معرفتي جديد خود، صورتهاي گوناگوني دارد. اين صورتها را در مقاطع تاريخي گوناگون كه دهههاي گوناگون را در بر ميگيرد، در قالب نظامهاي اجتماعي متعددي ميتوان ديد كه با ايسمها و ايستهاي متفاوت نظير سوسياليسم، كاپيتاليسم، ناسيوناليسم، فاشيسم، ليبراليسم و مانند آن مشخص ميشوند و اين تنوع، نشانة پراكندگي گستردهاي است كه در زمينه معرفتي مدرن، براي تبيين، نحوة تحول و مداراي اجتماعي وجود دارد؛ بهگونهاي كه هر مقطع تاريخي به تناسب عوامل اجتماعي، سياسي و فرهنگي خود تحت تأثير بخشي از اين زمينه قرار گرفته يا بخشي از آن را به فعليت رسانده است. يكي از رايجترين تفاسير تحمل و مدارا كه از زمينههاي فلسفي مدرن استفاده ميكند و با انديشه و نظام سياسي ليبرال نيز هماهنگي دارد، تفسيري است كه تحمل اجتماعي را با عنوان پلوراليسم اجتماعي بر مبناي پلوراليسم معرفتي و پلوراليسم ديني تبيين ميكند. اين نوع تفسير در انديشة سياسي قرن بيستم نمايندگان فراواني دارد؛ اما ما در اين مقاله جان هيك را در جايگاه نماينده اين تفكر بر ميگزينيم، و دليل اين گزينش دو امر است: اوّل . او در مقام كشيش ناگزير از حفظ علاقه و ارتباط خود با مسيحيت است و از اين جهت بايد تفسير مدرني را كه از تحمل و مدارا بيان ميكند, در قياس با تفسير تاريخي كليسا از مسأله قرار داده شيوة عدول خود را با برداشت نوي كه از مسيحيت ميكند،ِ نشان دهد. دوم . جامعة ايران به انديشههاي او كه بهطور مستقيم ترجمه شده يا بهطور غيرمستقيم در ترجمههاي به ظاهر تأليف، منتقل شده است، آشنايي نسبتاً خوبي دارد و بخشي از اين آشنايي مرهون استقبال و اقتباس بخشي از روشنفكران ايراني از راهحل او است، و البته اين استقبال و اقتباس ناشي از نوعي شبيهسازي تاريخي است كه آنان براي فرهنگ و جامعة ايراني يا حتي جوامع غيرغربي در قياس با جوامع غربي انجام ميدهند. تحمل و مدارا در فرهنگ و تاريخ اسلامي نيز مسبوق به سابقه است. كساني كه در حاشية فرهنگ غربي ميانديشند، بدون آن كه نيازي را به بررسي اين سابقه احساس كنند، گذشته تاريخي دنياي اسلام را با قرون وسطاي مسيحيت مقايسه كرده، وفاق اجتماعي و تحمل و مداراي دروني و بروني نظام اسلامي را مسانخ با آن دانسته، شيوههاي مدرن تحمل و مدارا را با تفاسير رايج آن توصيه ميكنند. اين مقاله به دنبال آن است كه تفسير دنياي اسلام را با رجوع به منابع و زمينههاي معرفتي مسلمانان، بدون مدلسازيهاي وارداتي، با رجوع به منابع مستقيم اسلامي بيان کند. و به اين منظور امام خميني را در جايگاه نمايندة تفكر اسلامي برميگزيند و دليل اين گزينش نيز دو امر است. اوّل . امام خميني، عارف، فيلسوف و فقيهي سترگ است و با ذخيرههاي معرفتي دنياي اسلام آشنايي مستقيم و عميق دارد. دوم . امام خميني در مقام مرجع ديني و رهبر اجتماعي، نقطة عطف جديدي را در حركت تمدني دنياي اسلام پديد آورد؛ از اين جهت انديشة او ميتواند تفسير مسلمانان را از تحمل و مداراي اجتماعي، با صرفنظر از برداشتهاي انتقادي كساني كه در حاشية ذهنيت غربي روزگار ميگذرانند، نشان دهد. نكتة مقدماتي ديگر اينكه بناي اين مقاله بر اختصار است؛ زيرا شكل تفصيلي مسأله بيش از اين در برخي از سلسله مقالات منتشر شده است.
پلوراليسم اجتماعي از ديدگاه جان هيك
مدلي را كه جان هيك براي پلوراليسم اجتماعي دنبال ميكند، به صورت ذيل است. او براساس پلوراليسم معرفتي، پلوراليسم ديني و به دنبال آن پلوراليسم نجاتشناختي را نتيجه گرفته و از طريق پلوراليسم ديني و پلوراليسم نجاتشناختي, به مسأله پلوراليسم اجتماعي رسيده است. پلوراليسم معرفتي، مبتني بر ديدگاههاي معرفتشناختي چندي ميتواند شكل گيرد كه در حوزة معرفتشناسيهاي مدرن و پستمدرن مطرح بوده اند يا هستند؛ مانند: ِِأ. پوزيتويسم، از آن جهت كه منكر اعتبار جهانشناختي معرفت عقلي و از جمله گزارههاي متافيزيكي يا ديني است؛ ب. ديدگاههاي معرفتي نوكانتي؛ ج. نظرية بازيهاي زباني ويتگنشتاين؛ د. حلقة معرفتي فرانكفورت؛ ه. ديدگاههاي معرفتشناختي پست مدرن و ... . معرفتشناسيهاي مزبور به لحاظ منطقي اولاًّ نسبيت فهم و به دنبال آن نسبيت حقيقت را بهطور مطلق يا در عرصة گسترده اي از معرفت بشري به دنبال ميآورند و ثانياً معرفتهاي متكثر همعرضي را نتيجه ميگيرند كه در اثر وضعيت ذهني و با زمينههاي گوناگون تاريخي، اجتماعي يا سياسي پديد ميآيند. بسياري از فيلسوفان سياسي، بستر معرفتي پيشگفته را زمينة توصيه به نوعي خاص از تساهل، تحمل، مدارا و پلوراليسم اجتماعي قرار دادهاند كه در چارچوب انديشة سياسي ليبرال قرار ميگيرد. كارل پوپر، فردريش هايك, آزايا برلين، هابرماس، دليوتار را در زمرة اين فيلسوفان ميتوان قرار داد. فيلسوفان سياسي ليبرال ديگري هستند كه پلوراليسم اجتماعي را بدون استفاده از متون معرفتشناختي پيشين، دنبال كردهاند. ويژگي جامع گروه نخست اين است كه وجود معرفتهاي متكثر و همعرض را شاهد بر ناتواني ترجيح يكي از آنها بر ديگري قرار داده و در نتيجه، حضور همه را به نحوي يكسان به رسميت شناخته و به دنبال آن، لزوم تساهل و تحمل را توصيه كردهاند. ويژگي فيلسوفان گروه دوم اين است كه تساهل و تحمل را نتيجة اصول و بنيانهاي هستيشناسي و انسانشناختي ميدانند بدون آنكه همة شکلهاي معرفت را به لحاظ شناختاري و ارزش معرفتي در عرض يك ديگر قرار دهند و يكسان بشمارند. روشي را كه جان لاك يا جان راولز براي دفاع از ليبراليسم به كار ميبرند، از نوع دوم است. خصوصيت جان هيك در اين است كه شيوة معرفتي گروه نخست را به عرصة معرفت ديني (محور دوم) و به دنبال آن به حوزة مسائل كلامي (محور چهارم) نيز وارد ساخت و بدين ترتيب, دو محور جديد (محورهاي سوم و پنجم) را براي تبيين پلوراليسم اجتماعي گشود. او در حقيقت كوشيده است تا موانعي را كه در حوزة انديشة مسيحي براي اين نوع از پلوراليسم اجتماعي وجود دارد برطرف سازد. به بيان ديگر، همان گونه كه خود تصريح ميكند، تفسير و روايت جديدي از مسيحيت را كه با روايت سنتي آن ناسازگار است، براي رفتار اجتماعي مدرن فراهم مي آورد. او با استفاده از ديدگاه كانت و ويتگنشتاين، بين حقيقت دين و معرفت ديني فاصله انداخت، و از اين طريق اديان گوناگون را ناشي از معرفتهاي متكثري ميداند كه انسانها تحت تأثير وضعيت فرهنگي و تاريخي در مواجهه با حقيقتشناسي دين به دست آوردهاند. او در استشهاد به معرفتشناسي كانت مينويسد: بيش از همه اين ايمانوئل كانت بود كه درك اين مطالب را در جريان تفكر مدرن بشري داخل نمود، و از آن زمان به بعد اين مطلب در مطالعات بيشماري، نه تنها در معرفتشناسي عمومي، بلكه همچنين در روانشناسي مبتني بر شناخت و معرفت و در جامعهشناسي دانش و فلسفه علم مورد تأييد و تقويت قرار گرفته است. حقيقت اساسي كه معرفتشناسي دين نيز بايد آن را ملحوظ نظر داشته باشد، اين است كه محيط پيرامون به صورت ساده و مستقيم درست همانگونه كه هست، مستقل از شيوة ادراك و پنداشت ما، در آگاهي انعكاس پيدا نميكند(هيك,1378: ص 79). ... اين تلقي و برداشت تشخصهاي گوناگون الاهي كه [به زبان كانت] فنومنهاي الاهي مختلف را به وجود ميآورند كه موافق آن ذات اصيل الاهي مورد تجربه بشري قرار ميگيرد، ما را قادر مي سازد تا ميزان و بهرة حقيقت در انواع تئوريهاي فرافكني دين از روزگار فوئرباخ تا عصر فرويد و زمان حاضر را مورد تصديق قرار دهيم....؛ اما بر حسب اين ديدگاه، اين فرافكني يا القاي بشري نيست كه خداوند را به وجود ميآورد؛ بلكه فرافكني مزبور بر شيوهها و طرقي كه وجود مستقل حقيقت الاهي از آن راهها تجربه ميشود, تأثير ميگذارد(همان: ص 3-82). جان هيك در اشاره به استفادهاي كه از نظرية بازيهاي زباني ويتگنشتاين ميكند مينويسد: نوعي نسبيت اشكال تجربه وجود دارد كه ويتگنشتاين گاهي آن را بازيهاي زباني ميخواند؛ اما من ترجيح ميدهم [آن را] به نام فرهنگهاي مختلف بنامم. اين به ما كمك ميكند كه بفهميم چرا تنها يك نوع و يا شكل واحد از تجربة اختياري ديني با ساختار روبنايي نظريات كلامي ويژة خود وجود ندارد؛ بلكه مجموعهاي از آنها كه ما به نام اديان مختلف ميناميم وجود دارند(همان: ص55و56). هيك براساس مبناي معرفتشناختي پيش اوّلاً ادعاي مسيحيت را در انحصار وصول به حقيقت مورد ترديد قرار ميدهد؛ زيرا براساس پيشگفته اديان مختلف به دليل آنكه هر كدام از زاويه مفاهيم فرهنگي خود به حقيقت متعالي دين مينگرد، از نظر وصول به حقيقت و به بيان ديگر در محروميت از ادراك ناب حقيقت، وضعيتي مشابه و يكسان دارد، و ثانياً انحصار طريق نجات به سنت مسيحي را كه بر انحصار حقيقت در مسيحيت مبتني است، نادرست ميخواند؛ زيرا بر مبناي پيشگفته مسيحيان نميتوانند فقط خود را واصل به حقيقت و در نتيجه اهل نجات بدانند. جان هيك، كثرت پلوراليسم حقيقتشناختي ديني و پلوراليسم و كثرتگرايي نجاتشناختي ديني را مقدمة نوعي پلوراليسم اجتماعي قرار ميدهد كه با تساهل و تحمل و مداراي اجتماعي همراه است. او در حقيقت با تكثرگرايي ديني و نجاتشناختي خود دليلي را كه مسيحيت براي صحت رفتار و تعامل اجتماعي خود با غيرمسيحيان دارند، نفي ميكند، و با يكسان دانستن موقعيت معرفتي و رفتاري آنان در قياس با حقيقت، تساهل و مداراي اجتماعي را توصيه ميكند. توصية او بر مداراي اجتماعي از قبيل توصية آن دسته از فيلسوفان سياسي است كه نفي ارزش جهانشناختي گزارههاي ايدئولوژيك را مقدمة فلسفة سياسي ليبراليستي قرار ميدهند راهي كه جان هيك مي پيمايد, به قرار ذيل است: اول. از نسبيت فهم بهصورت مبناي معرفتشناختي خود استفاده ميكند؛ دوم. براساس نسبيت فهم، پلوراليسم معرفتي بشري را حتي درباره يك حقيقت واحد ميپذيرد؛ سوم. براساس پلوراليسم معرفتي پيشينش، پلوراليسم معرفت ديني را نتيجه ميگيرد؛ چهارم. ادعاي مسيحيت را در انحصار وصول به حقيقت مورد ترديد قرار ميدهد؛ پنجم. انحصار طريق نجات به سنت مسيحي را ناتمام ميخواند؛ ششم. دليل مسيحيان را براي سختگيري بر غيرمسيحيان كه بر حقيقت بودن نظر آنان و گمراه بودن غيرمسيحيان مبتني است نفي ميكند؛ هفتم. يكسان بودن موقعيت معرفتي مسيحيان و غيرمسيحيان و وضعيت مشابة آنان را در مسأله نجات، زمينة توصيه بر پلوراليسم اجتماعي قرار ميدهد.
مداراي اجتماعي از ديدگاه امام خميني
مدلي را كه امام خميني براي تحمل و مداراي اجتماعي ارائه ميدهد، بهصورت ذيل قابل ترسيم است. امام خميني بر مبناي فلسفة اسلامي و به ويژه حكمت صدرايي، نه به نسبيت حقيقت يا نسبيت فهم قائل است و نه رئاليسم خام و سادهانگارانة آمپريستي و پوزيتويستي را باور دارد. از ديدگاه او پلوراليسم معرفتي كه به نسبيت فهم مبتني باشد، اولاً فاقد ارزش جهانشناختي بوده، از شكاكيت سر در خواهد آورد و ثانياً به لحاظ منطقي، توصيه به پلوراليسم اجتماعي و مدارا و تحمل را منطقاً نتيجه نميدهد؛ زيرا در شورهزار شكاكيت و ترديد، همة انديشهها از لحاظ معرفتي موقعيت و ارزشي يكسان مييابند و در چنين وضعي دليلي بر بياعتباري نظر كساني كه مدارا يا پلوراليسم اجتماعي را بر نميتابند، وجود نخواهد داشت. نفي نسبيت حقيقت يا نسبيت فهم باعث ميشود تا همة شناختهاي مفهومي در يك رتبه و مقام واقع نشوند؛ بلكه اين شناختها به صدق و كذب متصف شوند، و نفي رئاليسم خام نظام گستردهاي از مفاهيم و مقولات اوليه و ثانويه را با روششناسي و منطق ويژة خود به دنبال ميآورد كه راه شناخت صدق و كذب را پيش روي آدميان قرار ميدهند(امام خميني, 1381: ج1,ص16-24). امام خميني با آنكه براي شناخت مفهومي ارزش جهانشناختي قائل است و امكان وصول به حقيقت يا شناخت خطا را نفي نميكند، و در نتيجه براي همه مفاهيم معرفتي، ارزشي يكسان قائل نيست، دايرة مفهوم را درمقايسه با حقيقت، همواره محدود و مقيد ميداند؛ يعني هر مفهومي از زاوية معنايي خود ميتواند حقيقت را نشان دهد، اين امر باعث ميشود تا ايشان بتواند ضمن انكار پلوراليست معرفتي مبتني بر نسبيت فهم، تكثر عرضي يا طولي معارف بشري را بپذيرد، زيرا شناختهاي مفهومي محدود، در صورتي كه بهگونهاي روشمند و صحيح به دست آمده باشند، مانند تصاوير مختلفي هستند كه از زواياي گوناگون، واقعيت خارجي را نشان ميدهند. اين تصاوير كه در عرض يا در طول هم قرار ميگيرند، با افزايش خود، ابعاد يا اعماق واقعيت را بيش از بيش آشكار ميسازند(همان: ج3,ص371). امام خميني در حوزة فلسفة اسلامي، با استناد از منابع گوناگون معرفتي حس، عقل و شهود و با بهرهبردن از مراتب مختلف عقل نظري، عملي راه برونرفت از بنبستي را كه پلوراليسم معرفتي مبتني بر نسبت فهم گرفتار آن است، به سوي تحمل و مداراي اجتماعي ميگشايد؛ زيرا همانگونه كه گذشت، پلوراليسم معرفتي هنگاميكه به نسبيت فهم يا نسبيت حقيقت مبتني باشد، به لحاظ منطقي نميتواند راهي را به سوي پلوراليسم اجتماعي هموار سازد؛ بلكه از بعد منطقي، مسير را براي ديدگاههاي تنگنظرانهاي نظير فاشيسم يا ناسيوناليسم افراطي باز ميکند. بر مبناي معرفتشناختي امام خميني، عقل عملي ميتواند احكامي را بر ضرورت تحمل و يا مداراي با ديگران صادر کند و آنچه را كه مخالف آن باشد، خطا و نادرست بشمارد؛ اما بر مبناي نسبيت فهم، جايي براي خطا دانستن هيچ انديشهاي باقي نميماند و در اين صورت انديشههايي كه شكيبايي را انكار کرده، و خشونت را ترويج ميدهند، به لحاظ منطق در عرض انديشههاي مقابل قرار ميگيرند و البته در وضعي كه جايي براي داوري منطقي باقي نماند، رفتارهاي اجتماعي بهصورت واپسين معيار و ميزان به داوري ميپردازند.
نقدهاي مبنايي و بنايي پلوراليسم معرفت ديني
مبناي فلسفي و معرفتشناختي امام خميني، آثار خود را در حوزة معرفت ديني نيز به دنبال ميآورد و بر اين اساس، پلوراليسم حقيقتشناختي دين بدانسان كه مورد نظر جان هيك است، از دو جهت مبنايي و بنايي نقد ميشود. نقد مبنايي پلوراليسم حقيقتشناختي دين، اصل نظريه را از جهت مبناي معرفتشناختي آن مخدوش و غيرقابل دفاع ميداند؛ زيرا اين نظريه بر نسبيت فهم مبتني است و امام خميني براساس معرفتشناسي حكمت صدرايي با اين مبنا سر سازگاري ندارد. نقد بنايي وي، به ارتباطي ناظر است كه جان هيك بين پلوراليسم معرفت ديني يا پلوراليسم اجتماعي برقرار ميكند. اين نقد ارتباط مزبور را به لحاظ منطقي مخدوش ميداند، و از اين جهت مشابه نقدي است كه پيش از اين دربارة ارتباط پلوراليسم معرفتي با پلوراليسم اجتماعي بيان شد؛ زيرا در صورتي كه معرفت ديني نظير ديگر انحاي معرفت بشري در چارچوب پيشفرضها و قالبهاي ذهني يا تاريخي، فرهنگي و تمدني شكل گرفته باشند و از حقيقت ديني حكايتي را كه به راستي متصف به صدق يا كذب شود، ارائه ندهند، و در نتيجه همه معرفتها در عرض يك ديگر قرار گيرند، هيچ دليلي بر ترجيح معرفت دينيكه مداراي اجتماعي را توصيه ميكند باقي نميماند و بدين ترتيب، تنگنظريهاي به ظاهر دينيكه مسير خشونت را هموار كرده, زمينة تحمل، مداراي اجتماعي را از بين ميبرند، از معرض داوريهاي معرفتي خارج ميشوند. در چنين وضعي چارچوب قدرت به صورت واپسين معيار و ميزان به داوري مينشيند. اشكالات بنايي ديگري نيز بر پلوراليسم معرفت ديني ميتواند داده شود؛ مانند اين كه بر اساس اين مبناي معرفتي، اصل داوري دربارة وجود حقايق متعالي ديني نيز به دليل اين كه در حوزه معرفت بشري رخ ميدهد، از محدوده نسبيت فهم خارج نيست؛ از همينرو در عرض داوري كسي مينشيند كه به انكار حقيقت متعالي ديني ميپردازد بدون آن كه ميزاني منطقي براي پيبردن به صدق يا كذب يكي از آن دو وجود داشته باشد. استثناي جان هيك و ديگر افرادي كه به نسبيت فهم و در نتيجه به نسبيت معرفت ديني قائل هستند، دربرابر اين گونه از گزارههاي ديني، هيچ دليلي را بر نميتابند؛ يعني نميتواند اصل وجود خدا يا اصل حقيقت متعالي را به صورت حقيقت غيرقابل ترديدي بپذيرند كه فارغ از خصوصيات زباني يا ساختار ذهني انسانها كاشف از حقيقت باشد.
كثرت طولي و عرضي معرفت ديني و مداراي اجتماعي
امام خميني به موازات نفي پلوراليسم معرفت ديني، براساس مباني معرفتشناختي خود، نوعي كثرت طولي و عرضي معرفت ديني را به تناسب مراتب و مراحل گوناگون وحي، انبيا و همچنين مراتب مختلف معرفت عالمان ديني، به رسميت ميشناسد. هر مرتبه از اين معرفت، مرتبه و مقامي از ديانت را به حسب نوع نياز يا جايگاه و موقعيت تاريخي فرهنگي و اجتماعي متدينان ارائه ميدهد. در اين ديدگاه، معرفت ديني در همه حال بخشي از دين را به تناسب موقعيت و رفتار متدينان ارائه ميكند، نه آن كه زاوية نگاه متدين به سان شيشهاي كبود و تيره، رنگ و صنعتي خاص به حقيقت دين بخشيده يا اين كه بر اجزا و بخشهاي آن افزوده يا كم کند. بر اين اساس، شناخت و معرفت ديني انبيا, اوليا و همچنين عالمان ديني، بر حسب هر موقعيت و هر جزئي از دين به اين دليل كه حقيقت ديانت را ارائه ميدهد، صادق است و در صورتي كه عالم ديني از وصول به حقيقت محروم مانده باشد، به خطا گرفتار شده است. ديدگاه پيشين دربارة معرفت ديني به خلاف ديدگاه مبتني بر نسبيت فهم، زمينة تفاهم و سازگاري متدينان را با افرادي كه مراتب گوناگون معرفت ديني را دارند و همچنين زمينة مدارا و تحمل اجتماعي با كساني را كه از شناخت حقيقت ديني محروم ماندهاند، به صورت گزارة ديني صادق و راست فراهم ميآورد؛ يعني براساس اين ديدگاه، در صورتي كه منابع معرفت ديني (عقل و وحي) مراتبي از تحمل و مدارا را با همنوعان يا با كساني توصيه کنند كه گرفتار اشتباه شده باشند يا بهرغم شناخت صواب به خطاي رفتاري مبتلا ميشوند، اين توصيه، به صورت حكمي ديني، قابل پذيرش است، و توصية خلاف آن هر چند كه به صورت توصيهاي ديني مطرح شود, توصيهاي غلط، خطا و بدون اعتبار دانسته ميشود. اشتباهي كه جان هيك و بسياري از نظريهپردازان ليبرال به آن گرفتار شدهاند, اين است كه گمان ميكنند اگر معرفتشناسي، به گونهاي باشد كه امكان داوري درباره صدق و كذب رفتار ديگران را فراهم آورد, زمينه مدارا و تحمل اجتماعي از بين مي رود و اگر معرفتشناسي بهگونهاي باشد كه ارزش صدق و كذب در معارف را در عرض يكديگر قرار دهد، زمينة تحمل و پلوراليسم اجتماعي فراهم ميآيد، و حال آن كه هر دو فرض پيشين خطا است؛ زيرا اولاً هيچ دليل منطقي وجود ندارد كه راه مدارا با كساني كه از وصول به حقيقت محروم ماندهاند مسدود است؛ بنابراين اگر راه معرفتشناسي به گونهاي هموار باشد كه امكان داوري دربارة صدق و كذب معرفت و يا رفتار ديگران باقي باشد, از اين مقدمه نميتوان ضرورت خشونت و تقابل رفتاري با كساني را نتيجه گرفت كه از شناخت حقيقت محروم ماندهاند، و ثانياً همانگونه كه بيش از اين بيان شد, از نسبيت فهم يا همعرض قرار گرفتن همة معرفتهاي بشري يا ديني نيز نه تنها نميتوان توصيه بر مدارا با ديگران را نتيجه گرفت، بلكه راه اين نتيجهگيري نيز مسدود است؛ زيرا در اين صورت راهي براي غلط دانستن نظر كسي كه مدارا را با ديگران نفي ميكند يا راهي براي صواب خواندن حال تحمل و مدارا باقي نميماند.
ارتباط نجات با معرفت ديني و مداراي اجتماعي
واپسين مسأله مورد مقايسه و بررسي در اين مقاله, مسألة نجات و رستگاري و ارتباط آن با معرفت ديني و همچنين با مدارا و تحمل يا پلوراليسم اجتماعي است.
در انديشة جان هيك
اولاً همانگونه كه وصول به حقيقت مانع از مدارا با محرومان از حقيقت است, نجات و رستگاري اهل ديانت يا بخشي از آنها مانع از مدارا و تحمل كساني ميشود كه از نجات محروم ماندهاند. ثانياً پلوراليسم معرفتي مبتني بر نسبيت فهم همانگونه كه همة معارف ديني را در عرض يكديگر قرار ميدهد, مانع از حكم به رستگاري و نجات گروهي خاص ميشود و نفي حكم به رستگاري گروهي خاص همة اديان را از اين جهت در عرض يكديگر قرار ميدهد و اين امري است كه از آن با عنوان پلوراليسم كلامي نجات ميتوان ياد كرد. ثالثاً جان هيك براي حل مشكلي كه به گمان او از راه مسأله نجات براي پلوراليسم اجتماعي پديد ميآيد, از پلوراليسم كلامي نجات استفاده ميكند، او پلوراليسم كلامي نجات را مستلزم توصيه به پلوراليسم اجتماعي ميداند. امام خميني در محور نخست نمايانگر انديشة فيلسوفان مسلمان، حكمت صدرايي و عرفان اسلامي و كلام و فقه شيعي است. وي اولاً براساس آنچه در كلام شيعي و فلسفه و عرفان اسلامي مطرح است, نجات را داير مدار وصول به حقيقت نميداند و بسياري از كافران و محرومان از حقيقت را نيز عاري از گناه و در نتيجه به تعبير ابنسينا اهل بهشت ميداند. ثانياً به مقتضاي فقه اسلامي و به ويژه شيعي، مدارا را متوقف بر مسأله نجات نميبيند؛ بلكه در بسياري از موارد مدارا براي كساني را كه اهل نجات نيز نيستند، ضرور و لازم و صواب مي شمرد و عدم مدارا را خطا ميداند.
نفي ملازمه بين وصول به حقيقت و نجات
وي دربارة گناهكار نبودن كافراني كه از شناخت حقيقت محروم ماندهاند و دربارة احتمال نجات و رستگاري آنان مينويسد: سبب اينكه عمل [بسياري از كافراني] گناه و عصيان نيست و در نتيجه بر كار خود عقاب نميشوند، اين است كه اكثر آنان جز مقداري كم و اندك نسبت به حقيقت جاهل بوده و در عمل خود مقصر نيستند؛ بلكه قاصر ميباشند. امام خميني جهل قاصرانة خواص و عوام كافر را با اين بيان توضيح ميدهد: اما قاصرانه بودن جهل عوام آنان نسبت به وظايف و تكاليف الاهيشان آشكار است؛ زيرا آنان در باب مذاهبي كه بر خلاف مذهبشان باشد نينديشيده؛ بلكه نظير عوام مسلمانان به صحت مذهب خود و بطلان ديگر مذاهب قطع دارند. همانگونه كه عوام ما به سبب تلقين و نشو در محيط اسلامي بدون آنكه احتمال خلافي بدهند به صحت مذهب خود و بطلان ساير مذاهب قطع دارند، عوام آنان نيز چنين ميباشند. كسي كه قطع دارد از متابعت از قطع خود معذور است و عصيان و گناهي بر او نوشته نميشود, او به خاطر تبعيت از قطع خود عقوبت نميشود؛ اما غير عوام كفار اغلب آنان به سبب تلقيناتي كه از ابتداي طفوليت به آنان شده و به سبب رشد در محيط كفر بر مذاهب باطل خود جزم داشته و معتقدند بهگونهاي كه هرگاه هر چه بر خلاف آن به آنان گفته شود به رد آن ميپردازند. عالم يهودي, نصراني نظير عالم مسلمان حجت غير خود را صحيح نميداند و بطلان حجت غير او برايش نظير ضروريات است؛ زيرا صحت مذهب او برايش ضروري است و احتمال خلاف آن را نميدهند. آري اگر در ميان عالمان آنان كسي باشد كه احتمال خلاف بدهد و از نظر به حجت آن به سبب عناد يا تعصب خودداري ورزد, مقصر است؛ نظير كساني از علماي يهود و نصارا كه در صدر اسلام چنين بودهاند؛ نتيجه آن كه كفار نظير مسلمانان جاهل به دو قسم تقسيم ميشوند: برخي قاصر و بعضي مقصرند، و تكاليف در اصول و فروع بين همة مكلفان مشترك است اعم از اينكه عالم و يا جاهل قاصر و يا مقصر باشند و كفار بر اصول و فروع عقاب ميشوند؛ البته در صورتي كه حجت بر آنها تمام شده باشد، در غير اين صورت عقابي بر آنان نيست. پس همچنانكه معاقب بودن مسلمانان بر فروع به اين معنا نيست كه آنها اعم از اينكه قاصر يا مقصر باشند بر فروع عقاب ميشوند، به حكم عقل و اصول عدالت در مورد كافران نيز از همه جهات بر همين قياس ميباشند(امام خميني, 1381: ج1, ص200و201 ). در اين سخنان، عقاب افراد بر مدار آگاهي آنها نيست؛بلکه بر مدار عزم آنان است و افراد ناآگاه نيز هنگامي به جهل خود عقاب ميشوند كه در جهل خوددرباره اصول يا فروع قاصر نبوده و مقصر باشند. هريك از آنان به تناسب كوتاهي و تقصيري كه كردهاند، عقاب مي شوند. تصريح امام بر مكلف بودن كافران درباره اصول و فروع، مبناي وي را در حوزة پلوراليسم معرفتي و پلوراليسم معرفت ديني روشن ميكند. امام به نسبيت حقيقت قائل نيست؛ زيرا كسي كه به نسبيت حقيقت قائل باشد، از حقيقت واحدي كه همگان بر آن مكلف باشند نميتواند سخن بگويد. مبناي او نسبيت فهم نيز نيست، زيرا براساس نسبيت فهم, راهي براي صحيح دانستن برخي عقايد و باطل خواندن بعضي ديگر باقي نميماند. امام مشكل كساني را كه نظير پيروان كليسا نجات را به گروه, قوم يا صاحبان عقيدة خاصي منحصر ميکنند، با پلوراليسم معرفت ديني كه راهي عقيم است، حل نميكند. راهي را كه او ميپيمايد، انتقال مسأله عذاب يا نجات از مدار آگاهي و شناخت به حوزة مسؤوليت و تكليف است. افراد به تناسب كوششي كه در محدودة آگاهي خود ميكنند، سنجيده ميشوند و بر اين اساس كساني، كه در اثر وضعيت محيطي به قطع روانشناختي رسيده و از قطع و يقين علمي بيبهره مانده باشند، به دليل اينكه براي آنان امكان وصول به حقيقت فراهم نبوده، و جهل آنان به تقصير و كوتاهي قبلي آنان مستند نيست، نزد خداوند سبحان به مفاد قاعدة عقلي قبح عقاب بدون بيان معذور هستند. در طريقي كه امام خميني مي پيمايد، معذور بودن آنان مستند به نسبيت فهم يا نسبيت حقيقت نيست؛ بلكه به محدوديت ادراك و بلكه ناتواني آنان از درك و فهم بيشتر مربوط ميشود و حكم به معذوريت نيز يكي حكم قطعي و يقيني عقلي است. از آنچه بيان شد، دانسته ميشود که امام خميني برخلاف جان هيك، ملازمهاي بين معرفت ديني و نجات از عذاب نميبيند و دايرة نجات را در بسياري موارد اعم از دايرة وصول به حقيقت ميبيند؛ چه اين در برخي موارد نيز دامنة عذاب گستردهتر از دامنة معرفت است؛ بلكه برخي از مراتب شقاوت و عذاب مخصوص كساني است كه حقيقت را ادراك، و با اين همه راه عصيان و مقابله با آن را طي پيمودهاند؛ نظير فرعون و همراهان او كه به بيان قرآن كريم در حالي كه آيات الاهي را شناخته بودند راه انكار پيش گرفته بودند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ.
نفي ملازمه بين نجات و مدارا
همانگونه كه بين معرفت ديني و نجات تلازمي نيست، بين مسأله نجات با مدارا و تحمل اجتماعي نيز ملازمهاي وجود ندارد. جان هيك به دليل اينكه از زاوية نگاه مسيحيت به مسأله مينگرد، از نسبت حقيقي و منطقي امور پيشين غافل مانده و به ملازمه بين مسأله نجات و مداراي اجتماعي قائل ميشود و براي حل مسأله مدارا ناگزير مسأله نجات را بر مبناي پلوراليسم معرفتي توسعه ميبخشد. او بر فرض كه بتواند از مبناي معرفتشناختي خود يعني نسبيت فهم دفاع كند, توسعهاي كه از اين طريق در مسأله كلامي نجات پديد ميآورد، در حقيقت تعميم نجات براي همگان نيست؛ بلكه تعميم ترديد در نجات همگان است؛ زيرا اگر نجات بر مدار وصول به حقيقت باشد، پلوراليسم معرفت ديني همة اديان را به دليل تأثيرپذيري از ابعاد تاريخي، فرهنگي، اجتماعي آنها حتي در مواردي كه عقايدشان در تناقض با يكديگر است، در وضعيتي يكسان قرار ميدهد. در اين صورت، علم به نجات هيچيك از آنها حاصل نخواهد شد، و همة آنها از اين جهت يكسان خواهند بود. جان هيك وضعيت معرفتي مشابه اديان متقابل و ترديد يكسان در نجات آنها را مستلزم توصيه به پلوراليسم اجتماعي ميداند؛ حال آنكه ربطي منطقي بين ترديد در نجات خود و ديگران، با ضرورت مدارا و تحمل ديگران نيست. ضرورت مدارا با پيروان ديگر مذاهب و اديان را از متن آموزههاي رفتاري اديان و مذاهب ميتوان جست و اگر پلوراليسم معرفت ديني اعتبار و روايي معرفتهاي ديني را نيز در معرض ترديد قرار داده باشد, نه تنها به لحاظ منطقي، مدارا و تحمل اجتماعي نتيجه گرفته نميشود، بلكه راه منطقي، توصيه به مدارا و تحمل به شرحي كه گذشت، مسدود ميشود؛ بنابراين, اگر راهي براي صواب دانستن مدارا و خطا خواندن ناشكيبايي و خشونت وجود داشته باشد، از طريق نفي نسبيت فهم، و اعتبار جانبخشي به معرفت ديني است؛ البته اين راه نيز الزاماً به اثبات مدارا و تحمل يا اثبات مدارايي بي حد و مرز، و تحملي مطلق مي انجامد؛ بلكه اين راه، امكان بحث و مناظره و جست وجوي ديني را براي پژوهشگران هموار ميكند، و فرصت داوري دربارة واقعيتهاي تاريخي و رفتارهايي را كه به نام ديانت انجام شده است، پديد ميآورد. ترديدي نيست كه در گذشته تاريخ، بسياري از جنگها به نام دين انجام شده است؛ چه اينكه بزرگترين و خونينترين ستيز تاريخ يعني دو جنگ جهاني اول و دوم، به نام دفاع از دموكراسي و ديگر مفاهيم سكولار غيرديني رخ داده است. نفي اعتبار معرفت بشري يا معرفت ديني و هم عرض قرار دادن همه معارف كه از نسبيت فهم ناشي ميشود، راه داوري بر اين واقعيت تاريخي را فرو ميبندد؛اما تبيين معرفت بشري و معرفت ديني بهگونهاي كه اعتبار معرفتي آن محفوظ باشد، امكان داوري را باقي ميگذارد؛ البته از امكان معرفت و داوري، به تنهايي پلوراليسم اجتماعي يا مدارا و شكيبايي نتيجه نميشود؛ چه اينكه برخي از اديان و مذاهب بهرغم معتبر دانستن معرفت بشري يا معرفت ديني نه تنها به بطلان غير خود و گمراهي و شقاوت غير خود حكم ميكنند، بلكه مدارا با آنان را نيز جايز ندانسته باطل ميخوانند. اگر راه گفتوگو و امكان داوري دربارة صحت و سقم گزارههاي ديني باز باشد، در اين صورت، امكان كاوش در صحت و سقم اين نوع داوريها نيز وجود خواهد داشت. امام خميني به دليل اينكه بر مبناي معرفتشناسي و فلسفة اسلامي اين راه را هموار ميداند، به ميدان بحث و گفتوگوي علمي در اين حوزه وارد ميشود و با استناد از دو منبع معرفتي عقل و وحي مسير استدلال خود را پيش ميبرد و در اين مسير اولاً براساس قواعد عقلي، ملازمه بين شناخت حقيقت و نجات را انكار کرده ثانياً براساس قواعد فقهي اسلامي و شيعي دامنة مدارا را به مراتب گسترده تر از دامنه نجات و رستگاري قرار ميدهد. در حوزة علوم اسلامي، علمي كه به حقوق و وظايف آدميان ميپردازد و قواعد رفتار فردي و اجتماعي آنان را تنظيم ميکند علم فقه است. در فقه اسلامي مسلمانان بهرغم اختلافات كلامي نه تنها موظف به تحمل يك ديگر، بلكه موظف به احسان و حمايت از يك ديگرند. دامنة مدارا محدود به امت اسلامي نيست. مسلمانان با غيرمسلمانان گرچه برادري ديني ندارند، برادران انساني هستند، و اختلاف ديني مجوز خدعه، نيرنگ و مانند آن نيست. امت اسلامي مناسبات و روابط بينالملل خود را براساس معاهدههاي و پيمانهايي سازمان ميبخشد كه دولت اسلامي با ديگران برقرار ميسازد، و رعايت معاهدههاي بينالمللي بر همة مسلمانان تا زماني كه از سوي ديگران نقض نشده، باشد لازم است. رسول خدا* پيمانهايي را كه با يهوديان و كافران ميبست, تا هنگامي كه آنان از پيمان عدول نميكردند، محترم ميشمرد.
منابع و مأخذ
1. امام خميني روحالله, المكاسب المحرمه, تهران, مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني, دوم, 1381ش,ج1. 2. ــــــــــــــــ, تقريرات فلسفة امام خميني, تقرير عبدالغني اردبيلي, تهران, مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1381ق, ج1و3. 3. هيك جان, مباحث پلوراليزم ديني«نقد پلوراليزم ديني(بررسي ديدگاه متفكران مسلمان) از محمد لگنهاوزن, ترجمه عبدالرحيم گواهي, تهران, تبيان, 1378ش. • استاديار موسسه آموزش عالي باقرالعلوم تاريخ دريافت: 25/5/1384 تأييد: 16/6/1384