تأملی بر پیکره و پیامدهای فمینیسم اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تأملی بر پیکره و پیامدهای فمینیسم اسلامی - نسخه متنی

سید حسین اسحاقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تأملي بر پيكره و پيامدهاي فمينيسم اسلامي

سيد حسين اسحاقي (1)

چكيده:

انقلاب اسلامي و حضور قدرتمند زنان مسلمان در بزرگترين رويداد سياسي ـ اجتماعي قرن بيستم، توجه جهانيان را به ايران اسلامي و رويكرد تازه زنان جلب كرد و در پي آن تلاشهاي زيركانه‏اي براي تغيير چنين نگرشي صورت گرفت، پس از ورود جريانهاي جديد به عرصه مباحث فرهنگي كشور، موضوع دفاع از حقوق زنان بويژه با ويژگيهاي غربي آن مطرح و برجسته شد و جريان جديدي به نام «فمينيسم» چهره نشان داد. بر اساس آموزه‏هاي فمينيسم، گروهي از زنان براي رسيدن به استقلال مطلق در برابر مردان و رسيدن به حقوقي مشابه و برابر با حقوق مردان، حركت جديدي را آغاز كردند و حتي در مواردي براي ايجاد سازگاري بين فرهنگ ديني و غربي، اين جنبشهاي وارداتي را، فمينيسم اسلامي! نام نهادند و تلاش براي توجيه مباني و حقوق اسلامي بر پايه فرهنگ غربي را در دستور كار خود قرار دادند.

اما در نهايت، حاصل اين تلاشها موجب به وجود آمدن فاصله‏اي عميق بين زنان و مردان، تضعيف نهاد خانواده، بالا رفتن معنادار آمار طلاق، افزايش خشونت خانگي و... گرديده است. چنين نگرشي در زمينه مشاركت اجتماعي، زن را از هسته اجتماعي به پوسته آورده و نقش كليشه‏اي مردانه به وي داده است. اين نوشتار در صدد بازخواني فمينيسم، بويژه فمينيسم به اصطلاح اسلامي و بررسي آسيبها و پيامدهاي چنين جنبشي با تكيه بر نگرشها و گرايشهاي مختلف فمينيستي در ايران و شاخصه‏هاي اصلي آن است.

درآمد

در چند سده اخير، شاهد تحولات عظيمي در غرب بوده‏ايم كه امروزه در سراسر دنيا تقريبا جنبه همگاني يافته است. تا اواخر قرن نوزدهم، غربيان در تكاپوي گذار به دنيايي بودند كه از آن به نوسازي يا مدرنيزاسيون تعبير مي‏كردند، اما از آغاز قرن بيستم به بعد، ساير ملل جهان را به پذيرش و التزام به فرهنگ و تمدن غربي فراخواندند؛ به گونه‏اي كه در اذهان بسياري از ملل غير غربي، غربي شدن به مثابه الگوي توسعه و ترقي معرفي شد، تا بدانجا كه امروز كمتر كشوري را مي‏توان يافت كه خود را درون اين دنياي مدرن احساس نكند.

در اين رهگذر، در طول ساليان دراز، كشور ما خواسته يا ناخواسته به تبع فرهنگ مدرنيته و تحت تأثير شرايط فرهنگي ـ اجتماعي حاكم بر كل جهان، الگوهايي را در زمينه حضور اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي زنان پذيرفته و در برخي موارد به باور عمومي تبديل كرده است. اما سؤال اين است كه آيا اين الگوها كه ملاك تعيين و تشخيص مسائل و مشكلات زنان قرار گرفته‏اند و به تصور بعضيها، در صورت تغيير و تبديل احكام شرعي و هماهنگ شدن آنها با اين الگوها، زنان به وضع مطلوب خود دست مي‏يابند، با اهداف و مقاصد اساسي مورد نظر شرع‏مقدس‏هماهنگي دارد يا خير؟

با اين وصف، روشن نمودن جايگاه فردي و اجتماعي زنان بر اساس مبادي، مباني و منابع ديني و تعيين وضع مطلوب زنان در عرصه‏هاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، حقوقي و اقتصادي بر اساس موازين ديني ضروري است. نبود سياست كلان در هر يك از حوزه‏هاي اجتماعي بويژه مسائل زن و خانواده، باعث درهم‏ريختگي، سردرگمي، روزمرگي و در نتيجه، تلف شدن امكانات مادي و انساني است و مانع تحقق اهداف و آرمانهاي مورد نظر مي‏شود؛ زيرا مسائل زنان و كاستيهاي مربوط به آن، از ديرباز جزء مسائل مهم جوامع مختلف از جمله ايران بوده است. اين امر در سالهاي پس از انقلاب صنعتي و تحقق مدرنيته در همه جوامع، امتياز بيشتري را به خود اختصاص داده است. در ايران ـ بويژه پس از انقلاب ـ كه تعريف صحيحي از رسالت زنان در جامعه اسلامي شده و بستر مناسبي نيز براي مشاركت آنان در امر حكومت ايجاد شده است، اهميت مضاعفي يافته است.

اكنون حدود نيمي از جمعيت فعال كشور را بانوان تشكيل مي‏دهند. اگر به گونه مناسب از استعداد اين مجموعه عظيم انساني استفاده شود، نيروي عظيمي براي باز كردن گره‏هاي ناگشوده جامعه به شمار مي‏آيند. در مقابل، اگر اين نيروي انساني، درست هدايت نگردد، مي‏تواند به صورت سد عظيمي در مقابل موج انقلاب قرار گيرد.

تعريف لفظي و اصطلاحي فمينيسم ( Feminism )

واژه فمينيسم از ريشه Feminine (زنانه، مادينه، زن‏آسا، مونث) كه در اصل از زبان فرانسه از ريشه لاتيني Femina اخذ شده است. (2) اين واژه اولين بار در سال 1873 وارد زبان فرانسه شد. واژه ياد شده در فارسي به معاني زير آمده است: (3) طرفداري از زنان، هواداري از حقوق و آزادي زنان، همچنين آزادي خواهي زن، زن‏وري، زن‏گرايي و مؤنث‏گرايي.

در اصطلاح شايد بتوان از مجموع تعريفها، چنين برداشتي كرد كه فمينيسم به مجموعه‏اي از حركتها و فعاليتهاي اجتماعي گفته مي‏شود كه با هدف احقاق حقوق زنان و رفع تبعيض و تضييق از آنان ـ غالبا به وسيله خود زنان ـ انجام مي‏گيرد.

تمام فمينيست‏ها، در اين باره كه زنان فرودستند و براي آزادي آنان بايد استراتژي مناسبي اتخاذ كرد، هم‏عقيده‏اند؛ ولي در مورد علل اين ستمديدگي و استراتژيها و رسيدن به آزادي بين آنان، اختلاف‏نظرهاي اساسي مشاهده مي‏شود. (4)

نگاهي به نگرشهاي رايج فمنيستي

اساسا هدف از شناخت مسأله فمينيسم به عنوان يك مسأله فرهنگي و احساس خطر افراطي‏گري، ظهور پديده فمينيسم و همچنين ترويج راه‏حلهاي غربي در جامعه اسلامي براي رهايي زنان از ستمها و تعديهايي است كه به اصطلاح بر آنان روا داشته شده است.

امروزه، زن‏گرايي در بعضي از كشورها به مرحله افراطي رسيده و حتي در كشورهاي خارجي به صورت جنبشهاي مبارزاتي در برابر ساختار اجتماعي و سياسي، ظاهر شده است. در داخل كشور نيز در محافل خودي و غير خودي مطرح گرديده است. به طور كلي اساس مبارزه‏هاي فمنيستها اين است كه زنان به دليل جنسيت، گرفتار تبعيض شده‏اند و نيازهاي مشخصي دارند كه ارضا نشده است و براي دستيابي به حقوق اوليه و نيازهاي اساسي بايد تغييرهاي بنيادي در نظام اجتماعي، اقتصادي و سياسي فراهم آيد.

فمينيسم در متن نحله‏هاي فكري ليبراليسم، سوسياليسم و ماركسيسم متولد گرديد و فمنيستها به عنوان نمايندگان تفكر جديد و راديكال با مقدمات اساسي و بنيادي ايسمهاي موجود همراه شدند و عمده تفاوت و جدايي فمنيستها از يكديگر، ناشي از انتخاب يكي از ايدئولوژيهاي مرسوم است؛ اما آنچه نقطه عطف فمينيسم به شمار مي‏آيد خصوصيات مذكر برتر و مؤنث فروتر است و بيشتر برنامه‏ها و تلاش اين گروه جديد آشكار نمودن اين دوگانگيهاست. بر اين اساس بعضيها، استراتژي مذكرمدارانه و تشويق زنان به گزينش صفاتي كه جامعه به مردان نسبت داده است، را اتخاذ كرده‏اند و بعضي ديگر، استراتژي مؤنث‏مدارانه را در پيش گرفته‏اند. دامنه پراكندگي اين استراتژي تا حد زيادي، تحت تأثير اهميت دادن فمنيستها به جنسيت و جنس در معاني جسمي و فرهنگي است.

در واقع، مي‏توان گفت مبناي نظري فمينيسم مبتني بر تقسيم ارزشها به زنانه و مردانه است.

اين ديدگاه‏ها، نوعي رابطه مبتني بر تضاد و خصومت و رقابت بين دو جنس برقرار مي‏كند. در حقيقت نظريه فمنيستي از دو منظر به مسائل زنان مي‏نگرد:

1ـ نگرش آسيب‏شناسانه: در طول تاريخ و در متن اين آسيب‏شناسي، بسياري از نظريه‏هاي فمنيستي شكل مي‏گيرد كه مهمترين آنها، تفاوت «نابرابري» و «ستمگري» است كه در روند آن فمينيسمهاي ماركسيسم و ليبراليسم نگرش آسيب‏شناسانه خود را از زن بيان مي‏كنند و هسته مركزي اين آسيب‏شناسي، نظام پدرشاهي است.

2ـ نگرش راه حل‏طلبانه كه مبتني بر ارائه راه‏حلهاي فمنيستهاي ماركسيسم و ليبراليسم و راديكاليسم و سوسياليسم براي رهايي زن از قيدهاي نظام مردسالاري است. اين روشها بر محور آزادي و بي‏قيدي زن نسبت به هرگونه توصيه‏اي است كه طبيعت و دين و ساختارهاي جامعه و خانواده و روابط بين زن و مرد ارائه مي‏دهد. در حقيقت، نقطه آسيب‏پذير فمينيسم از همين جا شكل مي‏گيرد؛ زيرا نقش مادري، همسري، روابط طبيعي جنسي و ساختار مذهب و خانواده را به عنوان نمودهاي پدرشاهي و بي‏اعتبار معرفي مي‏كند و همه ارزشهاي جامعه و خانواده را نفي مي‏نمايد.

در ميان نظريه‏هاي گوناگون فمنيستي، سه نظريه مهم و قابل توجه است كه بر «تفاوت جنسي» و «نابرابري جنسي» و «ستمگري جنسي» تاكيد دارد.

1ـ نظريه تفاوت جنسي: صاحبان اين نظريه معتقدند جايگاه و تجربه زنان در بيشتر موقعيتها با جايگاه و تجربه مردان در همان موقعيتها برابر و مساوي نيست.

2ـ نظريه نابرابري جنسي: بر اساس اين نظريه، نه تنها جايگاه زنان در موقعيت يكسان با مردان متفاوت است، كه كم‏ارزشتر نيز هست. از اين رو، زنان در مقايسه با مرداني كه جايگاه اجتماعي برابري دارند، منابع مادي، منزلت اجتماعي، قدرت و فرصتهاي كمتري را نيز دارا هستند.

3ـ نظريه ستمگري جنسي: در اين ديدگاه، زنان علاوه بر تفاوت و نابرابري جنسي، تحت ستم نيز قرار دارند، يعني تحت انقياد و تبعيت و بدرفتاري مردان به سر مي‏برند.

ديدگاه اول متكي بر تفاوتهاي جنسي درجنس زن و مرد در بدو تولد است و بر اين اساس، زنان از كودكي تا پيري تفاوتهاي بنيادي را كه پايه زيست‏شناختي دارد را طي مي‏كنند. بنابراين، مسؤوليتهاي مادري و نقشهاي همسري و توجه به حريم خصوصي خانه و خانواده را ناشي از تفاوتهاي بنيادي زيست‏شناختي مردان و زنان مي‏دانند.

در ديدگاه دوم (نابرابري جنسي)، با دو رهيافت فمنيستي ليبرال و فمنيستي ماركسيستي به تبيين نابرابري مي‏پردازند. محور رهيافت ليبرالي در درجه اول تبعيض جنسي است. آنها معتقدند كه تبعيض جنسي، سرشار از پيش داوري عادتها و باورهاي تبعيض‏آميز عليه زنان است و تبعيض جنسي باعث مي‏شود كه زنها از كودكي براي نقشهاي پست‏تر به عنوان نمادهاي اخلاق زنانه آماده شوند. به همين جهت، زنان هميشه در موقعيتي يكسان با مردان، در درجه دوم و پايينتر قرار مي‏گيرند و دسته ديگر، سرچشمه اين نابرابريها را در سازمان جامعه جست و جو مي‏كنند و مي‏گويند اين تفاوتها ناشي از مسائل زيست‏شناختي يا شخصيتي نيست.

ديدگاه سوم، ديدگاه اكثر فمنيستهاي معاصر است. در اين ديدگاه، ستمگري جنسي، بر پايه مردسالاري، اساس و بنياد ساختارهاي جامعه را تشكيل مي‏دهد. بر اين اساس، مردسالاري متكي بر ذاتي بودن تفاوتهاي زيست‏شناختي است و مردان همواره به دليل قدرت بيشتر، در برآوردن نيازهاي خود بر زنان اعمال قدرت مي‏نمايند و هيچ علاقه‏اي هم در كاهش كنترل خويش نشان نمي‏دهند. مردان پيوسته خواهان تسلط بر زنان بوده‏اند و مردسالاري از اين منظر، به عرصه سياست و كار اقتصادي محدود نمي‏شود؛ بلكه تا قلمرو خصوصي خانواده هم ادامه مي‏يابد. نظريه‏پردازان اين ديدگاه، زنان را قربانيان صبور و مظلوم ستم چنين مرداني مي‏دانند. نمايندگان اين نظريه معتقدند كه زنان بايد خود را از شرايط و زمينه‏هاي ستم‏كشي آزاد سازند و دنياي جديدي براي خود، جداي از دنياي مردان به وجود آورند تا به شالوده‏هاي اجتماعي معاني جديدي ببخشند. بر همين اساس، وظيفه فمينيسم مي‏دانند كه زنان را براي چيره شدن بر ستمي كه به آنها مي‏رود و نيز رهايي از جنس دوم بودن، تشويق نمايند.

به نظر مي‏رسد كه محور اصلي نظريه طرفداري از حقوق زنان، جنسيت و رابطه ميان جنس و جنسيت است. اگر جنس ( Sex )، مجموعه‏اي از ويژگيهاي فيزيولوژيك و بيولوژيك تعريف شود، جنسيت، ويژگيهاي اجتماعي مرتبط با تقسيم‏بندي مردانه و زنانه تلقي مي‏شود. ارتباط ايندو در طول تاريخ بشر در اكثر جوامع، امري طبيعي قلمداد شده است. زن به عنوان جنس مؤنث كه قدرت بازآوري دارد متفاوت با مرد و نقطه مقابل او تلقي شده است. طبق قاعده، زنان به تناسب، نقشهاي متفاوتي هم كه در زندگي اجتماعي دارند، به عنوان مادر، موجوداتي احساساتي، پرعاطفه و با ملاطفت، مناسب با ساحت حيات خصوصي و خانوادگي و مردان، خردورز، ستيزه‏جو، منطقي و ··· متناسب با حيات عمومي و اجتماعي تلقي مي‏شوند. (5)

بر اين اساس، تفاوت بيولوژيك، مبناي تفاوت اجتماعي و جنسيتي قرار مي‏گيرد. به اين ترتيب، جنس به تفاوتهاي زيست‏شناختي و كالبدشناختي و فيزيكي بدن اشاره دارد و جنسيت به تفاوتهاي روان‏شناختي، اجتماعي و فرهنگي بين زنان و مردان مربوط مي‏شود. در نظام اجتماعي نيز، منابع، اموال و امتيازها بر اساس نقشهاي جنسيتي كه بر مبناي فرهنگي تعريف مي‏شوند، تخصيص مي‏يابد و جايگاه فرودست زنان از نظر دسترسي به منابع و امتيازات تعيين مي‏شود.

در حقيقت، فمينيسم واكنشي در برابر برداشت فرودستي طبيعي زنان و قشربندي اجتماعي مبتني بر آن و گفتمان توجيه كننده آن بوده است و به روشن نمودن آنچه ستم تاريخي بر زنان تلقي مي‏شود و همچنين رفع آن، تاكيد دارد؛ اما در ميان شاخه‏هاي گوناگون فمينيسم، درباره چگونگي مفهوم بندي و توضيح جنسيت و روابط اجتماعي مبتني بر آن اختلاف نظر وجود دارد.

رهيافتهاي سه گانه بر اساس جنس و جنسيت

1ـ جنس، امري طبيعي است كه در تعيين تمايز بيولوژيك و فيزيولوژيك ميان زن و مرد مؤثر است. تفاوتهايي هم كه در نقشها و ويژگيهاي اجتماعي آنان وجود دارد در نتيجه روندها و نهادهاي اجتماعي، بويژه تفاوت در فرايند اجتماعي شدن و جامعه‏پذيري است.

2ـ جنس، امري طبيعي است كه تا حد زيادي در ويژگيها و نقش‏هاي اجتماعي زن و مرد عامل تعيين‏كننده است و اين تفاوتهاي جوهري ميان زنان‏و مردان به برتري‏اخلاقي و شناختي منجر مي‏شود.

3ـ جنس و جنسيت هر دو مبتني بر ساخته‏هايي اجتماعي است و هويت‏هايي مانند زن و مرد به عنوان مقولاتي جوهري نفي مي‏شود.

با توجه به اين سه رهيافت سه ديدگاه اساسي در جنبش فمينيسم وجود دارد:

الف) ديدگاه تساوي گرا

طرفداران اين ديدگاه برابري‏طلب بوده و معتقدند تفاوتهاي فيزيولوژيك زن و مرد در حدي نيستند كه در تعيين جنسيت نقش داشته باشند. زنانگي و مردانگي ماهيتي اجتماعي و طبيعي دارند.

بر اساس اين نظريه، مردان و زنان با هم برابرند نه متفاوت و نه متضاد. اين گروه‏ها براي حل مشكلات زنان، بر آموزش تاكيد دارند و معتقدند فرودستي زنان در جامعه نتيجه سنتها، عرف، قوانين و عادات بشري است كه فكر برابري ذاتي زن و مرد آنان را به عرصه خصوصي رانده و مانع از دستيابي به موقعيت برابر با مردان در جامعه شده است. در اين ديدگاه اگر تفاوتي در ويژگيهاي شخصيتي زنان و مردان ديده مي‏شود، نتيجه برخورد و تربيت نابرابر با زنهاست نه نابرابري ذاتي زنان و مردان. اين گروه خواهان حق رأي سياسي با استفاده از روشهاي مسالمت‏آميز و نفوذ در دولت و حكومت به منظور تحقق اهداف خود است.

ب) ديدگاه فمينيسم اجتماعي و راديكال

اين گروه از طرفداران حقوق زنان، به تفاوت بين زن و مرد قائل بودند و وجود خصلتهاي زنانه مانند عطوفت و احساسات را نشانه برتري اخلاقي زنان مي‏دانستند و معتقد بودند بايد از طريق رواج خصوصيتهاي زنانه مانند صلح، سوء مديريت مردان را در جامعه از بين برد.

بين سالهاي 1960ـ1920 گرايشهاي مختلف در جنبش زنان شكل گرفت. در طي اين دوره، گرايش عمده در جنبش زنان اصلاحهاي اجتماعي است. برابري زن و مرد در اشتغال و استخدام و كاهش ساعت كار زنان و افزايش تأمين اجتماعي، جلوگيري و مخالفت با جنگ و مخالفت با كار كودكان، در دستور كار نهضتهاي زنان اين دوره است. احزاب سياسي با توجه به اين خواسته‏ها سعي در جلب آراي زنان داشتند و به اين ترتيب جنبشهاي زنان علاوه بر حق رأي كه به طور مستقيم در سياست تأثير داشت به طور غير مستقيم نيز بر تغيير سياست تأثير گذاشتند. (6)

در دهه 1960 در آفريقا سازمان ملي زنان ( N.O.W ) و ساير گروه‏هاي زنان از راه تاكيد بر حقوق برابر در زمينه كار، آزادي سقط جنين و تغيير قانون خانواده و طلاق و حقوق زنان همجنس خواه، مسائل زنان را از حاشيه مسائل سياسي به مركز سياست آورد.

ج) ديدگاه نفي تفاوت جوهري

گروه‏هايي از زنان معتقد بودند بين زن و مرد روابط سلطه‏آميزي وجود دارد. بر اين اساس، شاخه‏هاي متعددي چون «جنبش زنان سياهپوست» با تاكيد بر رفع تبعيض، «زنان صلح طلب» با تاكيد بر نقش مادري و صلح‏طلبي زنان و «جنبش طرفداران محيط زيست» براي جلوگيري از تخريب طبيعت توسط مردان، شكل گرفت.

اين گروه مي‏گويند آنچه در نظريه‏هاي طرفداري از حقوق زنان به عنوان ويژگيهاي ذاتي براي زنان و مردان فرض شده در اصل، محصول شرايط تاريخي، اجتماعي و سياسي جامعه خاصي است كه آن را بر تمام جوامع تعميم داده‏اند. پس در كنار جنسيت بايد تفاوتهاي نژادي، طبقاتي و قومي نيز مدنظر قرار گيرند و به زمينه‏هاي تاريخي و فرهنگي توجه شود. در كنار اين تفاوتها بايد از سرايت دادن تجربه‏هاي گروه‏هاي خاص زنان به همه زنان و جوامع اجتناب كرد. به اين ترتيب، جنبش زنان با مفهوم سابق، ديگر معنا ندارد. مشكلات زنان ممكن است تاريخي، جغرافيايي و معرفت شناختي باشد، در نتيجه خواهان تغيير در اين موارد هستند.

هر يك از ديدگاه‏ها با نفي ساير نظريه‏ها، سعي در تثبيت خود داشتند كه سبب به حاشيه راندن گروه‏هايي از زنان فعال مي‏شدند. طرفداران برابري با تاكيد بر استانداردهاي مردانه و برتري آن، خواهان همين استانداردها براي زنان بودند و اصرار داشتند كه مانند مردان در عرصه اجتماعي و عمومي به اين برتري دست يابند. در اين صورت، حتي زناني كه آگاهانه خواهان نقشهاي مادري و همسري و خانه‏داري بودند به عنوان اين كه تحت سلطه پدرسالاري هستند به حاشيه رانده مي‏شدند.

ديدگاه‏هاي اجتماعي در جنبش زنان منجر به گسترش مبارزه عليه دولتها شد و اصلاح قوانين، زمينه نيل به برابري تلقي گرديد. بنابراين، با حمايت اين جنبشها، گرچه خدمات رفاهي و تامين اجتماعي براي دولت، همراه با افزايش بار مالي بود؛ ولي اين اقدامها به بهبود شرايط زنان ـ كه بيشتر از فرودستان جامعه بودند ـ كمك كرد.

فمنيستهاي راديكال با فرض خود مبني بر نفوذ فراگير پدرسالاري در همه عرصه‏هاي حيات اجتماعي، عملاً تجربه زناني را كه قرائت ديگري از موفقيتهاي اجتماعي و شخصي داشتند رد كرده و آنها را گرفتار خودآگاهي كاذب مي‏دانستند. اين گرايش در بين محافل آكادميك نفوذ داشت و باعث جدايي در جنبشهاي زنان و طرد اجتماعي آنان شد. (7)

هر يك از رهيافتهاي نظري در جنبش طرفداري از حقوق زنان در مورد روابط پدرسالارانه، بصيرتهاي مختلفي به زنان مي‏دهد و راه را براي تغييرهاي اجتماعي هموار مي‏كند. پيامدها و آثار مثبت و منفي نظريه‏هاي مختلف جنسيتي در جوامع مختلف و براي گروه‏هاي اجتماعي مختلف يكسان نبوده است. بنابراين، هرگونه تلاشي براي عمومي كردن آنها، حداقل به زيان برخي از گروه‏هاي زنان است.

گرايشهاي فمنيستي در ايران

اين مباحث در ايران به خصوص در دهه‏هاي اخير، همزمان با برنامه توسعه كشور و حركت به سوي صنعتي شدن شكل منسجمتري يافت. طرفداران فمينيسم در ايران به دو گروه تقسيم مي‏شوند:

1ـ فمنيستهاي غرب گرا (غير ديني)

2ـ فمنيستهاي به اصطلاح مذهبي!

گروه اول، فعاليتهاي خود را بر پايه تفكرهاي فمينيسم غربي بنا كرده و اهداف خود را در قالب ساختارهاي اجتماعي، فرهنگي، اخلاقي و سياسي غرب دنبال مي‏كنند و به دنبال حذف نهاد دين در جامعه هستند و راه‏حل نهايي براي زنان را پيروي از روشهاي غربي مي‏دانند.

گروه دوم خواهان تجديد نظر در قوانين و ساختار جامعه هستند و معتقدند كه جامعه ايران سالها تحت سلطه نظام مردسالاري بوده و لازمه دگرگوني، اصلاح قوانين و ديدگاه فرهنگي جامعه است. اين گروه، درون مايه مذهبي دارند و بعضي قوانين و ارزشهاي موجود در جامعه را مطابق با دستورات اسلامي نمي‏دانند و درخواست اصلاح دارند. اينان خواستار برابري انسانها و عدالت اجتماعي ميان زن و مرد هستند و تغيير در قوانين مربوط به حقوق ارث، ديه، حق شهادت در محاكم، حضانت طفل، حق طلاق را طالبند. همچنين خواستار استفاده از امتيازات اجتماعي مانند حضور در پستهاي سازماني و مديريتي، دستمزد برابر با مردان در شرايط يكسان كار و حضور در عرصه‏هاي مختلفي كه بيشتر در اختيار مردان است، هستند. اين گروه، به لحاظ ديدگاه‏ها و خط مشي اصلاح طلبانه آنها به سه دسته تقسيم مي‏شوند:

1ـ فمنيستهاي راديكال (به اصطلاح مذهبي)

2ـ فمنيستهاي ميانه‏رو (به اصطلاح مذهبي)

3ـ فمنيستهاي محافظه كار (به اصطلاح مذهبي)

1ـ فمنيستهاي راديكال (به اصطلاح مذهبي)

اينان معتقدند كه شريعت پاسخگوي تمام سؤالهاي جامعه زنان نيست و بايد برخي از نيازها و پرسشهاي آنان از طريق ديگري پاسخ داده شود. اين گروه معتقدند قانون‏گذاري تحت نظام مردسالاري بنا شده است و براي رفع مظلوميت زنان چاره‏اي جز تغيير قوانين مربوط به زنان وجود ندارد. در عمل نيز خواهان افزايش مهارت و فنون زنان براي استقلال كامل و خود اتكايي و عدم وابستگي به مردانند.

ديدگاه‏هاي اين دسته به تدريج جنبه سياسي يافته به طوري كه محدوديتهاي اجتماعي را ناشي از ساختار حكومتي مي‏دانند. شيرين عبادي در اين باره مي‏گويد:

«به نظر من مهمترين مسأله زنان ما در كشور، تفكر مردسالارانه حاكم بر نظام حقوقي است و همه مي‏دانيم كه قانون، زبان گوياي حكومتهاست. قوانين ما بشدت ضد زن هستند. حتي تا آنجايي كه حق حيات كه مهمترين منشأ حقوق انسان است در مورد زن و مرد يكسان نيست.» (8)

2ـ فمنيستهاي ميانه رو (به اصطلاح مذهبي)

اين عده خواستار حضور زنان در عرصه‏هاي مختلف ورزشي، مديريتي، ايجاد فرصتهاي شغلي و تحصيلي برابر، عدم تبعيض در ارتقاي شغلي بين مرد و زن، حضور زنان در پستهاي عالي دولتي، تعريف مجدد از حجاب سنتي و اسلامي، كسب مهارتهاي اجتماعي‏اند و براي تحقق ايده خود به همايشهاي مختلفي مانند «زن و برنامه‏ريزي توسعه» و شركت در كنفرانسهاي داخلي و خارجي پاي مي‏فشارند.

3ـ فمنيستهاي محافظه كار (به اصطلاح مذهبي)

اين گروه ديدگاه‏هايي تقريبا مشابه ميانه‏روها دارند؛ اما در خط مشي و روشها با يكديگر متفاوتند. به همين جهت، نتوانسته‏اند تشكيلات مشتركي با ميانه‏روها ايجاد كنند.

اين دسته خواستار تعديل برخي قوانين و تصويب قوانين معتدلتر درباره زنان هستند. بيشتر فعاليت آنها در رابطه با حقوق زن در خانواده و حمايتهاي قانوني از زن در برابر شوهر، ايجاد تغييراتي در قوانين مربوط به طلاق، مهر، اجرت المثل و نيز قوانين مربوط به زنان كارمند است و البته به نقشهاي سنتي زن در جامعه نيز تاكيد مي‏ورزند.

رد پاي اين ديدگاه‏ها بشدت در رسانه‏هاي جمعي بويژه در آثار ادبيات معاصر مانند زنان بدون مردان، طوبا و معناي شب، خواب زمستاني، خاطره‏هاي پراكنده و نيز برخي از مطبوعات داخلي به شكلي نامتعارف و ضد هنجارهاي اجتماعي در قالب شعارهاي اجتماعي استقلال طلبانه، رواج بي‏بندوباري و آزادي مطلق و برتري‏طلبي زنانه، مخالفت با ازدواج و نفي نقش همسري و مادري و در نهايت تضعيف نهاد خانواده ديده مي‏شود.

در رمانهاي نام برده، اغلب قهرمانان داستان را زنان تشكيل مي‏دهند كه اين امر به تازگي در برنامه‏هاي مختلف رسانه‏هاي تصويري نيز جايي براي خود باز كرده است. در اين آثار، مردان به عنوان ستمگران تاريخ حيات بشري، همواره زنان را در اسارت و بردگي خود دارند.

شهرنوش پارسي‏پور در رمانهاي زنان بدون مردان و طوبا و معناي شب اغلب شخصيتهاي محوري را به زنان و دختران داده است و در پس‏زمينه‏هاي آثارش به نظام مردسالاري ناشي از سنتهاي اجتماعي و مذهبي اعتراض مي‏كند. نسخه رهايي وي براي زنان ايراني، تقليد آنها از غرب است. اين نويسنده در طوبا و معناي شب در واقع، به بن بست رسيدن مذهب در پاسخگويي به سؤالهاي انسان، به خصوص زنان را به تصوير مي‏كشد و بيش از همه بر ضرورت استقلال زنان و آزادي از قيدهاي مذهبي و سنتهاي اجتماعي تاكيد مي‏كند.

در داستانهاي خواب زمستاني و خاطره‏هاي پراكنده نوشته گلي ترقي، شخصيتهاي مرد و زن جداگانه مورد بررسي قرار مي‏گيرند و شخصيتهاي مردان، ناتوان، غافل، ضعيف، احمق و پليد، سرخورده، ضدقهرمان و... معرفي مي‏شوند و در مقابل، زنان، عاقل، انديشمند و با احساسند كه همواره در طول تاريخ تحت سلطه نظام مردسالاري بوده‏اند و به دليل نظام حاكم بر جامعه، مردان با استفاده از خشونت بر زنان حكومت كرده‏اند.

مهشيد اميرشاهي نيز در باران و تنهايي جلوه ديگري از فمينيسم را ارائه مي‏دهد. در اين رمان، زني منتظر است تا شوهرش برگردد و او را از تنهايي نجات دهد؛ اما در پايان داستان، سگ باران خورده‏اي از راه مي‏رسد و خلأ فقدان شوهر را پر مي‏كند. اين نوع آثار ايجاد كننده نوعي تضاد و تعارض بين جنس مرد و زنند و خاصيت برهم زنندگي تعادل و آرامش خانواده و جامعه را دارند.

ديدگاه‏هاي فمنيستي همچنين در بعضي از مطبوعات داخلي نيز، نمود نامباركي يافته است؛ به گونه‏اي كه گرايش به فرهنگ غربي و خط مشي جريانهاي زن‏گرا و جريان‏سازي را جهت رهايي و برآوردن حقوق زنان پيشنهاد مي‏كنند. همچنين انتساب نظام مردسالاري به ارزشهاي اسلامي و تعريف ديگر از خانواده و نقش همسري، مادري و بازنگري در ارزشها و سنتهاي اسلامي و اجتماعي و... را ارائه مي‏دهند.

نشريه زنان در شماره 27، بيش از همه به ارائه راه حلهاي غربي پرداخته و مي‏نويسد:

«انطباق با جوامع مدرن مي‏تواند جامعه را از غلتيدن در دام سنت‏گرايي افراطي و رفتارهاي ضداجتماعي حفظ كند.»

در تعارض با نظام خانواده در شماره 14 نشريه زنان با اشاره به فيلم سينمايي «سارا»، زني كه بعد از پشت سر گذاشتن مشكلات زندگي، سرانجام با ترك خانه و همسر، خود را رها مي‏كند، مي‏خوانيم:

«او با از دست دادن يك كانون مهم به كانوني مهمتر دست مي‏يابد؛ كانوني كه نيروي سمبليك آن مي‏تواند نمادي براي هويت‏يابي و رهايي زنان از قراردادهاي وضع شده جامعه سنتي باشد.»

همچنين در شماره 24 نشريه جامعه در نسبت دادن نظام مردسالاري به اسلام آمده است:

«رك بگويم در اسلام مرد مسلمان، كاملترين شخصيت حقوقي را در اجتماع دارد و به همين دليل ديه كامل نيز به او تعلق مي‏گيرد و برتري مرد مسلمان در جامعه اسلامي يك واقعيت اجتماعي نيست؛ يك حقيقت شرعي است.»

پيشينه‏شناسي و خاستگاه فمينيسم اسلامي

طرح مباحث فمنيستي در جهان اسلام از اواخر قرن نوزدهم و در پي نفوذ فرهنگ مدرن در كشورهاي اسلامي صورت گرفت. طرح مباحث زنان در ايران نيز به اوايل مشروطه باز مي‏گردد؛ اما تبديل مباحث زنان به يك جريان ممتاز كه نگاه خود را از اصلاحات موردي به گسترش برابري در عرصه‏هاي مختلف و به نقد فرهنگ اسلامي از درون و بر اساس فرهنگ مدرن معطوف كرده است به دوران اوج اسلام‏گرايي در خاورميانه از يك سو و رواج ديدگاه متفاوت در انديشه فمنيستي از سوي ديگر بازمي‏گردد.

فمينيسم به اصطلاح اسلامي برآيند فعاليت دو گروه است:

گروه اول، افرادي هستند كه توجه به اسلام را به عنوان يك سياست راهبردي براي توسعه مفاهيم فرهنگي غرب و مقابله با اصول‏گرايي در كشورهاي اسلامي برگزيده‏اند. در جوامع اسلامي ادبيات فمينيسم راديكال و ليبرال به شكل عريان مورد پذيرش قرار نمي‏گيرد. به كار گرفتن ادبيات ديني در طرح ديدگاه‏هاي فمنيستي و اعمال تعديلي در اين ديدگاه‏ها، تنها راه دفاع از آموزه‏هاي فمنيستي و ايجاد جنبشهاي زنانه‏اي است كه مقابله با اصول‏گرايي اسلامي را در دستور كار خود قرار مي‏دهند و به ايجاد تشكلهاي زنانه و شركت در مطالعه زنان اقدام مي‏كنند.

گروه ديگر دسته‏اي از روشنفكران مسلمانند كه آشنايي با فرهنگ مدرن، آنان را با يك چالش اساسي درباره رابطه ميان تجدد و سنت مواجه ساخته است. آنان از يك سو به دليل داشتن پيوندي عاطفي با دين و از سوي ديگر با پذيرش بن مايه‏هاي فرهنگ مدرن به عنوان محصول عقل بشري، سنجش اصطلاحات ديني را با ترازوي فرهنگ مدرن، ضروري مي‏دانند. بر اين اساس، با عاريت گرفتن از مفاهيم پايه‏اي فرهنگ مدرن، چون: آزادي، فردگرايي، برابري و عرفي‏گرايي، سعي در معرفي كردن دين در عرصه اجتماع، جداسازي قرآن و سنت و... دارند.

اين دو گروه با وجود زمينه‏هاي متفاوت، برنامه‏هاي كم و بيش يكساني براي بومي كردن مدرنيسم غربي دارند. پسوند اسلامي پس از واژه فمينيسم نشان‏گر تفسيري فمنيستي از اسلام است نه تلاش براي دفاع از حقوق زنان بر اساس آموزه‏هاي اسلامي؛ چنان كه يكي از فمنيستهاي اسلامي خارج از كشور بصراحت به اين نكته اشاره دارد:

«فمينيسم اسلامي، اصطلاحي است كه در ساليان اخير به ادبيات دفاع از حقوق زنان راه يافته و در برخي از كشورهاي اسلامي همچون ايران، جايي براي خود باز كرده است. اين گرايش شاخه‏اي از فمينيسم است كه به تفسير زن‏مدارانه از اسلام مي‏پردازد و از آنجا كه دين را نافذترين و مهمترين ركن فرهنگ در كشورهاي اسلامي مي‏بيند در اين كشورها دستيابي به اهداف تساوي‏طلبانه خويش را در گرو همسويي و همراهي با فرهنگ ديني مي‏پندارد. از اين رو، آرمانها و راهكارهاي خود را در حال و هواي مباحث ديني و از زاويه‏اي درون ديني پي مي‏گيرد؛ هرچند اساس انديشه و راهكار خود را برآمده از آموزه‏هاي ديني نمي‏داند. به عبارت ديگر، در اين انگاره، ادبيات ديني، بستر طرح مباحث فمنيستي قرار مي‏گيرد نه آن كه تفكر ديني، منشأ حركت دفاع از حقوق زنان باشد؛ چنان كه در تعريف فمينيسم اسلامي آن را تلاش نظري، عملي و سياسي خوانده‏اند كه در اين مقطع از تاريخ جنبش زنان ايران، نوگرايي، اصلاح و حتي شالوده‏شكني را از زاويه درون ديني نمايندگي مي‏كند.» (9)

به راستي آيا مي‏توان بر اساس الگوي ديني، نظريه‏اي فمنيستي توليد كرد؟ اگر فمينيسم را نظريه‏اي كه برابري ميان زن و مرد را در عرصه‏هاي مختلف حيات بشري پي مي‏گيرد، بدانيم، در اين صورت، تركيب ميان اسلام و فمينيسم، پارادوكسي ايجاد مي‏كندكه جز با تفسير مجدد اسلام بر اساس آموزه‏هاي غربي و به قيمت تفسير به راي متون ديني و تحريف در آن، قابل رفع نيست. البته بازشناسي متون ديني واستفاده از ظرفيتهاي نهفته دين در دفاع از زنان به معناي پذيرش مؤلفه‏هاي فرهنگ بيگانه و قبول ادبيات فمنيستي در دفاع از زنان نيست.

ماهيت فمينيسم به اصطلاح اسلامي

جنبشهاي دفاعي از حقوق زنان چه در جهان غرب و چه كشورهاي اسلامي در بدو تولد خود در اعتراض به برخي نابرابريهاي اجتماعي شكل گرفتند؛ اما با گذشت زمان به جرياني فرهنگي تبديل شدند كه بر اساس انگاره‏هاي مشخص اعتقادي به تحليل نابرابري زنان و آرمانهاي زنانه پرداخته و راهبردهاي خاصي را مطرح كردند.

فمينيسم اسلامي اصطلاحي است كه در چند سال اخير به ادبيات دفاع از حقوق زنان راه يافته و در برخي كشورهاي اسلامي نگاه قشري از زنان را به خود معطوف داشته است. در هر حال اين واژه پديده‏اي نوظهور در كشورهاي اسلامي بويژه ايران است كه عمر آن در كشور ما به كمتر از دو دهه مي‏رسد. برخي آن را روشها و رفتارهايي در زمينه اجراي مساوات و عدالت‏جنسي در قالب ارزشهاي اسلامي دانسته‏اند. (10) البته اين تعريف نارساست و بهتر است فمينيسم اسلامي را به تفسيري زن مدارانه از اسلام تعريف كنيم. گروهي كه پس از انقلاب اسلامي كوشيدند تا با تفكر لائيكي به دفاع از حقوق زنان بپردازند، دريافتند كه گرايشهاي مذهبي در زنان ايراني قوي است و هيچ تحول اساسي در ايران بدون در نظر گرفتن مذهب، نمي‏تواند راه‏گشا باشد. بر اين اساس، به طرح فمينيسم اسلامي پرداختند. (11)

در بازخواني اين جريان بايد گفت، گروهي در تعامل فرهنگ اسلامي و غربي با بحران هويت مواجه شدند. در اين تقابل، جمعي با دلبستگي به فرهنگ غربي به انكار آموزه‏هاي ديني پرداختند و با طبقاتي يا خرافي دانستن اين اعتقادات به ترويج ديدگاه‏هاي ماترياليستي پرداختند و برخي ديگر هم كه به اسلام ايمان داشتند و هم متأثر از فرهنگ غرب بودند، ديدگاه رايج اسلامي و قوانين مدني و جزايي جمهوري اسلامي را مورد انتقاد قرار دادند. آنان براي خروج از اين بحران، تفسير متون ديني را به گونه‏اي هماهنگ با فرهنگ جديد ارائه دادند؛ در نتيجه پايه گذار فمينيسم اسلامي (با مشاركت روشنفكران ديني) داخل و خارج كشور شدند و نهادهاي بين المللي هم كه در صدد تحميل ديدگاه‏هاي خود در عرصه مسائل زنان و ايجاد الگويي جديد در روابط زنان و مردان بودند، اين جريان (فمينيسم اسلامي) را در دستور كار خود قرار دادند.

اين ديدگاه، مردسالاري را مسأله اساسي زنان در خانواده اجتماعي مي‏داند و به سمت آرمانهاي تساوي طلبانه به پيش مي‏رود و تفاوتهاي زن و مرد مسلمان را در احكام و قوانين مورد انتقاد قرار مي‏دهد. نظريه‏پردازان اين ديدگاه، مفاهيمي چون اومانيسم، سكولاريسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تفسيرهاي متداول در جهان غرب به عاريت گرفتند، و تلاش كردند با ارائه برداشتهاي جديد از آيات قرآن، قرائتي از دين ارائه دهند كه با نگرشها و الگوهاي غربي سازگار باشد.

فمنيستهاي اسلامي براي تطبيق متون ديني با اعتقادات و انديشه‏هاي پيش ساخته خود به تأويل آيات قرآني مي‏پردازند؛ در حالي كه روش اجتهادي تفسير آيات قرآني و روايات تنها در چارچوب اصول پذيرفته شده عقيدتي و شرعي معتبر است. همچنين، دخالت دين در شؤونات زندگي اجتماعي از مواردي نيست كه خردمندان دين آشنا در آن ترديدي داشته باشند. با اين حال شاخصه‏هاي اصلي اين تفكر را مي‏توان در محورهاي زير جست و جو نمود:

1ـ جدانگاري دين داري و دين مداري

آنان بصراحت مي‏گويند اعتقاد به دين ضرورتا به معناي حاكم بودن دين در شؤون اجتماعي بشر نيست. دين رابطه خالق و مخلوق را ترسيم مي‏كند و نبايد حوزه دخالت دين را به مسائل اجتماعي و تنظيم قوانين سرايت داد. حكومت نبايد تحت نظر هيچ دين و مذهبي باشد، حتي بايد شهروندان را از دخالت دادن گرايشهاي مذهبي در حوزه مسائل سياسي پرهيز داد. (12)

اينان مي‏گويند مصالح و مفاسد در احكام اجتماعي امري قابل شناسايي است. بر اساس اين باور و بر طبق آن به جعل احكام و قوانين مي‏پردازند و مي‏گويند احكامي كه در شرايط خاص زماني و مكاني جزيرة‏العرب وضع شد و مصالح خاص خود را داشت، در دنياي كنوني قابل اجرا نيست. صاحبان اين تفكر، احكام مسلم اسلامي مانند تفاوت زن و مرد در ارث، ديه، پرداخت مهريه به زن، لزوم نفقه، سرپرستي مرد در خانه را مورد خدشه و ترديد قرار مي‏دهند.

2ـ انكار احكام ثابت

از نگاه آنان دفاع از حقوق زن از هيچ الگوي ثابتي تأثير نمي‏پذيرد؛ زيرا اعلام مواضع يكپارچه ابدي بر مبناي خصوصيتهاي همگاني و جهان شمول، بدون تاثيرپذيري از شرايط اجتماعي و تاريخي را برنمي‏تابند و در نتيجه وجود احكام ثابت را انكار مي‏كنند. از ديد آنان، اعتقاد به ناپايدار بودن گوهر دين و اعتقاد به جدايي دين از شؤونات اجتماعي در رسيدن به آرمانهاي فمينيسم اسلامي، لازم و ملزوم يكديگرند. (13)

برخي از طرفداران اين ديدگاه با ناكارامد دانستن روش اجتهاد فقهي، اجتهاد مدرن و سازگار با پيشرفتهاي جهان غرب را جانشين اجتناب‏ناپذير آن، براي دفاع از حقوق زنان معرفي مي‏كنند. (14)

3ـ نگاه منفي به نقش زنان در خانواده

آنان با سنتي پنداشتن خانواده مذهبي، انتقادهاي خود را متوجه خانواده ساخته و خواهان برقراري برابري نقش، مشاركت مرد در فعاليتهاي خانگي و نفي سرپرستي مرد در خانواده‏اند. البته از فمنيستهاي غربي انتقاد مي‏كنند كه مصالح جامعه و خانواده را در پاي اعتقاد به فردگرايي افراطي قرباني مي‏كنند. (15) با اين مبنا، همجنس‏گرايي به نظر آنان گرايش انحرافي به حساب مي‏آيد.

افزون بر ايران اسلامي ما، كشورهاي اسلامي ديگر نيز كم و بيش با اين پديده مواجه‏اند. نويسنده زن مصري نوال السعداوي و نويسنده زن مراكشي فاطمه مرنيسي از مروجان اين تفكر در كشور خود هستند. ناگفته نماند كه فمنيستهاي پست‏مدرنيسم، فمنيستهاي اسلامي را متهم مي‏كنند كه خواهان ارتقاي حقوق زنان و ايده‏هاي تساوي‏طلبانه در چارچوب حفظ نظام اسلامي‏اند. (16) برخي نيز پاي از اين فراتر نهاده و اسلام را مخالف با حقوق و هويت زنان مي‏دانند. به نظر آنان، با تفسير زن‏مدارانه از متون اسلامي، نمي‏توان روي ماهيت زن ستيز دين اسلام سرپوش گذاشت. (17)

بر اين اساس، گروهي از فمنيستهاي اسلامي كه جمعي از ايرانيان خارج از كشور و گروهي از زنان داخلي را تشكيل مي‏دهند معتقد به جدايي حوزه دين از سياستند و گروهي ديگر ـ كه بعضي از آنها سابقه انقلابي دارند متدينند ـ بر اساس گرايشهاي نوانديشانه ديني به دفاع از زنان مي‏پردازند.

فمنيستهاي اسلامي، فمينيسم غربي را به صورت انتقادي مورد مطالعه قرار مي‏دهند. انتقاد عمده فمنيستهاي مسلمان را مي‏توان در تاكيد بر خانواده، انتقاد از فردگرايي افراطي فمنيستهاي غربي و لزوم توجه به شرايط فرهنگي و منطقه‏اي زنان هر كشور و در نتيجه عدم امكان ارائه راهبردهاي واحد براي تمام زنان، پي‏گيري كرد. در مورد اخير، فمنيستهاي مسلمان بيش از آن كه به تحولي در مفهوم فمينيسم دست زده باشند به تحولاتي اساسي در روشها و برخي راهبردها چشم دوخته‏اند. به گفته برخي از فمنيستهاي مسلمان بايد با استفاده از تجربه‏هاي گذشته، سعي در تلفيق و تطبيق خلاّق و نقادانه تئوريها بر واقعيتهاي جامعه داشته باشيم.

ناگفته نماند كه برخي، فمينيسم اسلامي را به «روشها و رفتارهايي در زمينه مساوات و عدالت جنسي در قالب ارزشهاي اسلامي» تفسير كرده‏اند. (18) بر اين اساس، فمينيسم اسلامي مي‏كوشد تا در چارچوب آموزه‏هاي ديني به دفاع از حقوق زنان و ارزشهاي مورد نظر دست يابد. بسياري از فمنيستهاي اسلامي نيز در مقام اظهار نظر، خود را متدين و مقيد به شرع مي‏دانند و در عمل هم سعي در اجراي احكام ديني دارند.

اما بر اساس آراي نظريه‏پردازان در صحت اين امر، بايد با ديده ترديد نگريست؛ زيرا كساني كه به طور صريح به ارائه نظر پرداخته‏اند؛ معتقدند كه بايد بين دين‏سالاري و دين‏داري تفكيك نمود. (19) از نظر آنان دين پديده‏اي قابل احترام است و مي‏تواند در ترسيم رابطه خالق و مخلوق نقش‏آفرين باشد؛ اما اعتقاد به دين الزاما به معناي حاكم بودن دين در شؤون اجتماعي بشر نيست. سكولاريسم؛ يعني جدايي حوزه دخالت ديني از حوزه امور اجتماعي بشر، جانشين مناسبي براي دين‏مداري است، پس بايد از دخالت دادن گرايشهاي مذهبي در حوزه مسائل سياسي پرهيز كرد.

فمنيست‏هاي گروه دوم (نوگرايان ديني) هم به قرائتي نوانديشانه از دين فكر مي‏كنند كه همسويي دين را با فرهنگ جديد تا حدود زيادي تضمين مي‏كند و آن، قرائتي از دين است كه امور اجتماعي را جايگاه جولان عقل و امري عرفي بداند. پس، پسوند اسلامي به معناي آن نيست كه اين گروه تمام آرمانها و راهكارهاي خود را از اسلام گرفته باشد؛ بلكه مي‏كوشند تا راهكارهاي مورد نظر خود را با ادبياتي كم و بيش ديني پي‏گيري نمايند؛ نه آن كه دين را پالايشگاه انديشه بشري بدانند.

از سخنان و نوشته‏هاي صاحب نظران و مروجان اين نظريه برمي‏آيد كه در صددند تا به تفسير مجدد آموزه‏ها و احكام ديني پرداخته و به تغييرات وسيعي در احكام دين تن دردهند. جا دارد به بخشي از اين تفسيرها اشاره كنيم:

1ـ در مفهوم عدالت، آنان عدالت عرفي را مي‏پسندند نه عدالت عقلي را. در اعتقادات شيعه، عدالت يك اصل محوري است كه بر تمام دين، تكوين و تشريع حاكم است. مفهوم عدالت در ديدگاه اسلامي عقلي است و در بستر زمان و مكان تغيير نمي‏كند؛ زيرا از مستقلات عقليه است؛ يعني عقل بدون كمك گرفتن از شرع به حسن آن حكم مي‏كند. در مقابل، به مفهومي از عدالت بر مي‏خوريم كه عدالت عرفي نام دارد؛ تعبيري از عدالت كه جامعه علمي هر زمان بر آن (20) صحه بگذارد اگر چه در زمانهاي ديگر مورد تاييد نبوده باشد. در اين حال، عدالت عرفي مفهومي تغييرپذير است. از اينجا معلوم مي‏شود كه عدالت از نگاه روشنفكران و فمنيستهاي اسلامي گرچه از اهداف مورد نظر دين است؛ اما اين مفهوم در ذات خود تغييرپذير است و با اين تعبير از عدالت مي‏توان بسياري از احكام زنان را كه در ذهن كنوني جامعه ما عادلانه تلقي نمي‏شود، لغو شده اعلام كرد؛ اما آيا چنين برداشتي از عدالت به معناي آن نيست كه آموزه‏هاي ديني را تابع ديدگاه‏هاي فلسفي غرب و تفسيري مطابق با اومانيسم، سكولاريسم، فردگرايي و نسبيت گرايي بدانيم. به علاوه دليل اعتبار عدالت عرفي چيست و چگونه مي‏توان آن را به دين نسبت داد؟

2ـ در مفهوم تساوي، آنان اين مفهوم را دقيقا به معناي تشابه مي‏گيرند و به سوي برداشتن مرزهاي جنسيتي گام برمي‏دارند. برخي از فمنيستهاي مسلمان تصريح كرده‏اند كه تفاوتهاي تكويني ميان زن و مرد نبايد به تفاوتهاي تشريعي و حقوقي ميان آنان منجر شود. (21) نگاه تشابه‏گرا به احكام حقوقي زن و مرد در ارث‏بري، ديه، قصاص، سرپرستي خانواده و مسائلي از اين دست، نتيجه اين نگرش است. البته اين تفسير از تساوي برخلاف آموزه‏هاي روشن ديني است. آنچه در دين مورد تأكيد است اقامه قسط و عدل است. زن همچون مرد انساني است كه از استعداد برخورداري از كمالات انساني، بهره‏مند است؛ اما خداوند بر اساس حكمت سرشار خود براي سامان‏دهي به امور اجتماعي تفاوت را در بين زن و مرد قرار داده است و خواسته‏هاي متفاوتي نيز از اين دو جنس دارد. تمام اين تفاوتها، عادلانه و همسو با تعالي هر دو جنس است.

3ـ مفهوم آزادي، كه بيشتر فمنيستهاي اسلامي تندرو بر آن پاي مي‏فشارند ناظر به مسأله حجاب است؛ چنان كه نيره توحيدي حجاب را حربه‏اي در خدمت سياستهاي جنسي و از قيد و بندهاي محدودكننده مي‏داند و در عين حال سياست رضاخاني كشف حجاب را به دليل آن كه زورمدارانه است برنمي‏تابد. (22) اين تفسير هم پايگاه ديني ندارد. كشف حجاب چنان كه تجربه تاريخي ملت ايران نيز مؤيد آن است زمينه‏ساز نگاه ابزاري به زن و محدود كننده زن و مرد است. زنان را از تأثيرگذاري مفيد اجتماعي و مردان را از توجه به خلاقيتها و هدايتگري زنان باز مي‏دارد.

4ـ اما در مورد خانواده، فمنيستهاي اسلامي برخلاف فمنيستهاي غربي كه نهاد خانواده و مادري را ساخته نظام مرد سالاري و براي تحكيم اقتدار خويش مي‏دانند، بر حفظ كيان خانواده اصرار و به نقش زن در خانه به عنوان همسر و مادر توجه دارند و گاه از ديدگاه‏هاي ليبراليستي به دليل آن كه مصالح جامعه و خانواده را در پاي اعتقاد به فردگرايي افراطي قرباني مي‏كنند، انتقاد مي‏نمايند. به همين دليل، مخالفت خود را با همجنس‏گرايي كه به نظر آنان گرايش افراطي به حساب مي‏آيد، اعلام كرده‏اند.از ديد آنان نهاد خانواده و مادري در ذات خود مشكل‏زا نيست. با اين حال از خانواده سنتي كه مبتني بر سلسله مراتب و سرپرستي مرد و حامل ارزشهاي جامعه سنتي است، انتقاد مي‏كنند و خواهان خانواده‏اي بر اساس برابري نقشها و نفي سرپرستي مرد هستند.

هرچند اين دفاع از خانواده در مرحله نظر است كه به مرحله عمل مي‏رسند راهبردهايي پيشنهاد مي‏كنند كه در موارد در جهت تزلزل خانواده است. از اين رو بهتر است كه تعريف خود از خانواده را روشنتر بيان كنند تا امكان داوري بهتر فراهم آيد. استقلال اقتصادي و اشتغال از مهمترين شعارهاي فمنيستهاست كه فمنيستهاي اسلامي هم بر آن پاي مي‏فشارند. به نظر آنان اين راهبرد، خودباوري زنان را افزايش مي‏دهد، نگراني آنان را از آينده كمتر مي‏كند و آنان را براي مقابله با تعديات احتمالي همسر آماده مي‏سازد؛ اما آيا به راستي تاكيد بر اشتغال زنان به طور اساسي به تقويت نظام خانواده كمك كرده است؟

براي پاسخ به اين سؤال به جهت اهميّت فوق العاده خانواده در نظام اجتماعي و آموزه‏هاي ديني، بهتر است تاثير مدرنيزاسيون بر خانواده را به تفصيل بررسي كنيم. باشد كه مروجان ايده كم‏رنگ كردن بنياد خانواده، بازنگري جديتري به ايده و افكار خويش داشته باشند.

تأثير مدرنيزاسيون بر خانواده

آثار دگرگوني در زيست بشر، ابتدا در خانواده بروز مي‏كند؛ زيرا آغاز زندگي از درون خانواده شكل مي‏گيرد و سپس توسعه و تنوع مي‏يابد. در حالت متعادل، خانواده داراي هويت و اصالت است؛ اما با تغيير شرايط، خانواده از معناداري مي‏افتد و با بحران پوچي درگير مي‏شود.

نقطه عطف بحران خانواده در دنياي امروز، از دست دادن ارزشهاي ذاتي خانواده است. خانواده در جوامع غير صنعتي، مسؤوليتهاي چندگانه‏اي داشته است. مراقبت، نگهداري و تربيت فرزندان، تغذيه، كار در منزل، نگهداري از سالمندان از جمله مسؤوليتهاي خانواده و بويژه زنان بود؛ اما با صنعتي شدن و نهادينه شدن اصل تقسيم كار، بسياري از اين وظايف به نهادهاي صنعتي، خدماتي، بهداشتي و آموزشي كه مستقل از خانواده بودند، محول شده است. اعضاي خانواده غذاهاي آماده را از فروشگاه‏هاي بزرگ در بسته‏بنديهاي معين مي‏خرند و در مدت زمان كوتاهي با وسائل برقي آماده خوردن مي‏كنند. گفت‏وگوهاي پس از شام به سرگرمي در بازيها، گوش دادن به موزيك و ديدن برنامه‏هاي ارائه شده راديو و تلويزيون و بازيهاي ويديويي و فيلمهاي تلويزيوني يا سينمايي تبديل شده و پيران خانواده نيز با سپري نمودن بقيه عمر خويش در خانه‏هاي سالمندان از ديگر اعضاي خانواده جدا مي‏شوند و كمتر امكاني براي حمايت جمعي مي‏يابند. در اين صورت حمايت رواني، روحي و انساني ديگر اعضاي خانواده براي هر يك از اعضاي نيازمند وجود ندارد؛ بلكه به مؤسسه‏هاي روانكاوي، روان درماني سپرده شده است. آنها با دريافت پول موظفند تا به رفع مشكلات رواني و اخلاقي افراد مبتلا به آسيبهاي رواني و اجتماعي بپردازند. (23)

با بحراني شدن موقعيت خانواده در جهان نوسازي شده صنعتي، بيشترين زيان آن متوجه زنان است؛ زيرا حتي در خانواده‏هايي كه زن منزلتي نداشت دست‏كم به عنوان مادر خانواده، نقش محوري داشت؛ اما با ويران شدن جايگاه خانواده در دنياي مدرن، به طور طبيعي چنين نقشي از زنان گرفته شد. به راستي بايد ديد بر اثر دگرگونيهاي نو چه نقشي به زنان داده شده كه هم سنگ با نقش مادري باشد!

در واقع نگاه سرمايه‏داري جديد به زنان، از جنبه زنانگي آنها نيست، بلكه به واسطه پيشرفت و تداوم چرخه صنعت است و در اين ميان هر كدام، مرد يا زن به نحو مطلوبتر و مطبوعتر ايفاي نقش كنند، محبوبترند.

بعضي از گرايشهاي فمنيستي، نتيجه اعتراضي است كه زنان جوامع غربي به نگرش سوداگرانه صاحبان سرمايه به زنان داشته‏اند. بنابراين، نبايد تصور كرد كه موقعيت اجتماعي زنان در جامعه صنعتي بهتر از ديروز است. يكي از صاحب نظران غربي مي‏گويد:

«من منكر آن نيستم كه زنان قبلاً مورد رفتار ناشايست و حتي در معرض شكنجه قرار مي‏گرفتند، ولي به عقيده من وضع آنها هيچگاه به اندازه امروز كه فرمانرواي خانه و نيز رقيب اداري مردان‏اند، رقت بار نبوده است.» (24)

اصولاً در نظام سرمايه‏داري جديد، زنان به دو دليل بايد در بيرون از خانواده اشتغال يابند: نخست، حفظ ماهيت مصرف كنندگي خانواده هسته‏اي است و دليل ديگر اين كه اشتغال زنان، ارزانتر و بي‏دردسرتر است، زيرا بسياري از آنان براي باقي ماندن در كار، حاضر به قبول دستمزدهاي پايينتر از مردانند.

صنعتي شدن در اوايل، باعث تعارضهاي شديد ميان كارگران، به خصوص كارگران مرد و زن شد. زنان براي باقي ماندن در كار، حاضر به قبول دستمزدهاي پايينتر از مردان بودند. زن بافنده ماهر، روزي يك فرانك و مرد ماهر روزي چهار فرانك مزد مي‏گرفت. در سال 1870 متوسط دستمزد زن در پاريس 14/2 فرانك و متوسط دستمزد مردان 75/4 فرانك بود. (25)

در واقع نگاه سرمايه داري جديد به زنان از آن رو كه زن هستند، نيست؛ چنان كه به مردان هم نگاه مردانه نمي‏كند. در چنين نظامي جنبه‏هاي زنانگي و مردانگي كنار گذاشته مي‏شود؛ بلكه پيشرفت و تداوم چرخه صنعت مهم است و هركدام نقش مطلوبتري ايفا كنند محبوبترند. در حقيقت، آنچه در جامعه صنعتي ديده مي‏شود مهندس، تكنسين، مدير، نقاش، هنرپيشه، فروشنده، دلال، كارگر و... است، نه مرد يا زن. تنها زماني مسائل زنانه اهميت مي‏يابد كه چرخه صنعت با بحران مواجه شود!

نگاهي به جوامع غربي نشان مي‏دهد كه در حال حاضر، جوامع انساني به موازات صنعتيتر شدن با ابعاد وسيع و پيچيده‏تري از خشونت درگير است. اگر تا دو سه دهه قبل در آمريكا، خشونت را چندان جدي نمي‏گرفتند، امروزه بدان توجه پيدا كرده‏اند:

«در سال 1976 تنها 10% آمريكا بيان اين پديده را جدي مي‏دانستند و در سال 1983، 90% آنها خشونت را مهم تلقي كرده‏اند.» (26)

بعد از تحقيقي كه درباره خشونت در خانواده‏هاي آمريكايي انجام گرفته است؛ اظهار داشته‏اند كه: «ما در خانواده‏هاي منحرف زندگي مي‏كنيم.» چرا كه در سال 1975 حدود دو ميليون نفر از زنان آمريكايي توسط همسرانشان كتك خورده‏اند. در سال 1970 بيش از نوزده ميليون نفر از كودكان مورد آزار قرار گرفته‏اند. (27)

همچنين تازه‏ترين آمارها در كشور صنعتي شده ژاپن، نشان‏دهنده افزايش شمار همسران قرباني خشونت است:

«در نيمه نخست سال جاري (2000) 443 فقره گزارش در زمينه اعمال خشونت از سوي شوهران ژاپني نسبت به همسرانشان تحويل پليس شده كه نسبت به سال پيش دو برابر افزايش يافته است.» (28)

خشونت در محل كار نيز شايعترين اشكال خشونت در جوامع پيشرفته صنعتي است. در اين خشونتها زنان بيشترين قربانيان را دارند. آنان با خشونتهايي مانند تجاوز جنسي، كتك خوردن و مجروح شدن، تهديد و ارعاب، آزار و اذيتهاي فيزيكي و روحي و اهانتهاي زباني و غير زباني رو به رو هستند. نكته مهم در تحقيقات انجام گرفته نشان مي‏دهد كه در دنياي جديد، مشكل زنان، تنها كمتر بودن فرصتهاي شغلي و تبعيض در دستمزدها نيست؛ بلكه سوءاستفاده جنسي در محل كار نيز مشكل ديگري است. (29)

البته از تجارت فحشا به عنوان كثيفترين و ستمگرانه‏ترين نوع خشونت نمي‏توان چشم پوشيد. اين كه انساني را از كرامت، شرافت و حرمت خدادادي‏اش به زور و خشونت محروم سازند واو را براي ارضاي تمايلات نفساني نامشروع ديگران مجبور سازند.

سوگمندانه بايد گفت:

«زن اروپايي در غفلت تفكر و تمدن جديد، چنان به بند كشيده شد كه نتوانست درك كند عامل پيشرفتهاي اقتصادي يا سودآوري هرچه بيشتر صاحبان ثروتهاي انبوه گرديده است؛ بدون آن كه در آن سود سهيم باشد.» (30)

ناگفته نماند كه حضور فيزيكي زن در بيرون از خانه با شعار آزادي و نياز كارخانه‏داران به آنها و حمايت نظري پرزرق و برق از زنان، جنگي آشكار را بين زنان و مردان به وجود آورد كه تا اعماق خانواده‏ها رسوخ كرده است. در پرتو اين آزادي و تساوي و مقررات حمايتي، زن فارغ از هرگونه مسؤوليت خانوادگي و هم پاي مردان در كارخانه‏ها، ساعات بسياري از عمر خود را هدر داده است؛ اما در واقع آنچه كه ثمره زنان گرديده، محروم شدن از كرامت انساني است. در اين راه، در كارخانه‏ها، بردگي ماشين و صاحبان ماشين، ارزشي بود كه زنان به جاي كرامت انساني به آن دست يافتند. از توليدات دستي و خلاقيتهاي هنري و به كارگيري ذوق خويش محروم شده و به واژگوني نگرشي و ارزش دست يافتند.

شغل و درآمدهاي ناچيز، جانشين ارزشهاي معنوي گرديد. زني كه تا پيش از تولد كارخانه‏ها، محور و ستون خانواده محسوب مي‏شد و خويش را منبع برآورده شدن نيازهاي معنوي خانواده مي‏ديد، در بازارهاي كار خود را غرق ديده و از چشمه جوشان مهر، عشق و ايثار به موجودي بي احساس، خسته و بي‏رمق تبديل شد. از مهر مادري تهي گرديده و با همسر و فرزندان بيگانه شده، به جاي تكيه بر همسر، وابسته به كارخانه‏ها شد و براي كار بيشتر، نداشتن فرزند را حسني بزرگ و گامي اساسي در راستاي آزادي كامل خود برشمرد.

خانه خوابگاهي شد كه اعضاي بيگانه با هم، خسته و بي‏نشاط در حد ضرورت در آن حاضر مي‏شوند. فرهنگ تجدد با مباني و اصول خرد و كلان خود، زن را بدين گونه از قالب خويش خارج ساخت و در غفلتي مهيب او را به طرد غريزه مادري دعوت كرد و زن به گمان خود، جاده پيروزي را پيمود و بتدريج به ابزار وحشتناك تبليغات تجاري تبديل گرديد و در اين عرصه بيش از همه «انسانيت» او لگد مال گرديد:

«زن آزاد شده غربي، امروزه خود را همپاي مردان و شايد بالاتر از آنها مي‏داند و در نهايت آزادي، شغلهاي محترم دزدي، آدم‏كشي و سياست را نيز فراگرفته است.» (31)

زنان البته آنچه كه از دست داده‏اند، قدرت فكري مستقل، شخصيت كريم و جايگاه رفيع خانواده است:

«زن امروزي نمي‏داند كه اين آزادي نو، برايش مشكل پيچيده‏اي مانند دوران اسارت و بندگي به بار آورده است.» (32)

5ـ برابري حقوقي زن و مرد، دغدغه اصلي فمنيستهاي اسلامي در حوزه مسائل حقوقي است. دستيابي به نظام حقوقي در مواردي چون قضاوت، شهادت، ارث، ديه، ازدواج، طلاق و سرپرستي خانواده‏ها آرمانهايي هستند كه براي تحقق آنها تلاشهاي چشم‏گيري كرده‏اند. كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان از آنجا كه بر مفهوم تشابه بنيان شده است مورد حمايت جدي آنان است. نگاه انتقادي آنان به قانون مدني و مجازات با محور قرار گرفتن مفهوم تشابه شكل گرفته است. و در سالهاي اخير، تحركهايي نيز در زمينه اصلاح قوانين و مقررات داخلي صورت گرفته است.

فمنيستهاي اسلامي بر روشهاي حقوقي براي استيفاي حقوق زنان تاكيد مي‏كنند و اصلاحات مورد نظر آنان بويژه در محور روابط خانوادگي بيشتر رنگ و بوي حقوقي دارد. آموزش حقوق به زنان از ابتدايي‏ترين پيشنهادهاي آنان به منظور آشنايي زنان با حقوق خود و استيفاي آن، بويژه در خانواده است؛ اما استيفاي حقوق از طريق آموزش حقوق زنان تا چه حد مؤثر بوده است؟ مگر نه اين كه اين آموزش زمينه تقابل را فراهم آورده و آشنا شدن زنان با حقوق خود، موجب بالا رفتن معنادار آمار طلاق، خشونت خانگي و اختلافات شده است كه خود نشان‏دهنده آن است كه در ارتقاي وضعيت چندان موفق نبوده‏ايم؛ در نتيجه بايد به شيوه‏اي دست يابيم كه ضمن استيفاي حقوق احتمالي زنان آرامش خانوادگي زن و شوهر و فرزندان خدشه‏دار نشود.

6ـ در زمينه مشاركت اجتماعي، نگاه فمنيستي به زن آن است كه وي را از هسته تحولات اجتماعي به پوسته آورده و نقشهاي كليشه‏اي مردانه به وي واگذار مي‏كند و نقشهاي مادري و همسري را كسالت‏آور و حقير جلوه مي‏دهد و در عوض نقشهايي مثل رانندگي كاميون، فروشندگي و تاكسي سرويس را به وي پيشنهاد مي‏كند و او را تشويق مي‏كند كه محيط خانه را به نفع موقعيت اجتماعي رها كند. البته حضور زن در اجتماع با محور قرار دادن خانواده و حفظ پويايي روابط خانوادگي از يك سو و حفظ احترام و امنيت زن در فعاليتي متناسب با شؤونات زنانه ديگر مي‏تواند مفيد باشد؛ اما نقطه ايده‏آل براي فمنيستها اين است كه زنان، مرزهاي جنسيتي را در نورديده و برابر در موازنه اجتماعي، حضور در مديريتها و مشاغل را پذيرا گردند و مرزهاي جنسيتي به هر شكل ممكن برداشته شود. روشن است بحث اختلاط، چگونگي روابط زن و مرد در جامعه و در محيط كار، امنيت اخلاقي و خرد نشدن زنانگي زن در زير چرخ ماشينها دغدغه اصلي آنان نيست.

جان كلام اين كه، آنان مي‏خواهند زنان را در روابط حقوقي واجتماعي، خانوادگي و اقتصادي به گونه‏اي مشابه و بدون مرزهاي جنسيتي تعريف كنند و زنان آزادانه به هر آن چه متمايلند، دسترسي داشته باشند و از نظر ما چنين آرماني نه صحيح است و نه دست يافتني؛ صحيح نيست، چون بر معيارهاي عقلي و شرعي استوار نيست و چيزي كه بر اين معيار استوار نباشد، سعادت‏آور نخواهد بود. الگوي تشابه نيز دست‏يافتني نيست، چون خداوند بر اساس حكمت خويش، زن و مرد را با تفاوتهايي خلق كرده و انتظارهاي متفاوتي از آنان دارد. چنانچه جاري كردن الگوهاي برابري در بعضي كشورها آمار طلاق، روابط جنسي خارج از چارچوب ازدواج، خانواده‏هاي تك والد، تك زيستي انسانها و خشونتهاي خانوادگي و... را ايجاد كرده است.

از نگاه ما ارزشمندي واقعي هر انسان به بهره‏مندي وي از قدرت و كمال و تقرب به خداوند است كه در اين جهت، تفاوتي بين زن و مرد نيست و ضرورتا هر دو دستيابي به تقرب را از يك مسير نمي‏پيمايند. برخي از امور براي مردان و بعضي براي زنان ارزشمند است؛ چنان كه تامين مخارج اقتصادي خانواده از وظايف مرد، تنظيم اقتصاد مصرفي از وظايف زنان، جهاد با نفس و مال در برابر دشمنان از راه‏هاي تقرب مرد و نقش‏آفريني در تربيت نيروي سازنده و رزمنده از وظايف زنان شمرده شده است. فمنيستهاي اسلامي چون از زاويه نگاه غربي به مسائل و مشكلات زنان مي‏نگرند بسياري از مشكلات مانند بحران جنسي با بالارفتن سن ازدواج، نگاه ابزاري به زن، شكاف نسلها، بالا رفتن آمار طلاق را جدي نمي‏گيرند.

به مسأله فرار دختران كليشه‏اي مي‏نگرند و آن را مسأله‏اي طبيعي در گذار از جامعه سنتي به مدرن تلقي مي‏كنند؛ در حالي كه اين امر در جوامعي كه مرحله گذار را نيز گذرانده‏اند نه تنها كاهش نيافته؛ بلكه به آمار آن افزوده شده است. به وضوح مي‏توان دريافت كه در مورد حضور اجتماعي و اشتغال و حتي روابط خانوادگي با توصيه‏هاي اين نظريه‏پردازان به نوعي تزلزل در بنيان خانواده دست يافته‏ايم و حتي كساني كه خود را به مباني ديني ملتزم نشان مي‏دهند رفته رفته به بحران تئوريك نزديك مي‏شوند و بايد ميان آموزه‏هاي ديني و الگوهاي تجددطلبي يكي را برگزينند؛ زيرا تفسيرهاي تاويل گونه از آيات و احكام ديني هميشه ممكن نخواهد بود و در نهايت به جدايي دين از حوزه امور اجتماعي و عرفي گرايي و ترديد در جهت كتاب و سنت خواهد انجاميد.

ارائه پيشنهادها

جنبش زنان در اغلب راهكارهاي خود، راه خشك قانوني را مي‏طلبد و دستيابي به مراجع قانون‏گذاري و اجرايي را يكي از مهمترين راه‏حلهاي مشكلات زنان مي‏داند؛ در حالي كه اگر قانون به وسيله نظام ارزشي تلطيف نگردد، در تمام عرصه‏ها، انگيزه لازم را براي رعايت حقوق ايجاد نمي‏كند. (33)

براي مثال در نظام ارزشي اسلام، زن انساني است كه تمام لوازم وابزار را براي ارتقاي انساني و رسيدن به اوج قله بندگي را داراست. در اين نظام خروج از خانه در حقيقت به معناي رسيدن به مقصد رشد انساني نيست.

از اين ديدگاه، ارزش نه جلوس در خانه است و نه خروج از آن، مهم آن است كه زن مسلمان با توجه به وظايف خود و شرايط حاكم بر اجتماع به دنبال رعايت ارزشهاي اساسي باشد، مثلاً پزشك، معلم، فقيه و كارشناس دين شدن زنان، مستلزم خروج از خانه است كه در اين صورت باقي ماندن زن در منزل ضد ارزش خواهد شد؛ زيرا مستلزم آن است كه در تمام آن موارد، زنان جامعه به مردان مراجعه نمايند در حالي كه اگر ما نظام ارزشي خود را از فرهنگ بيگانه اخذ كنيم و نفس خروج از خانه را يك ارزش بدانيم طبيعي است كه در آن صورت نظام حقوقي ديني از منظر ما نظامي تبعيض‏آميز خواهد بود.

قدر مسلم، ترويج ديدگاه‏هاي فمنيستي با راه حلهاي غربي آن در جامعه ايران كه بستر و زمينه اين جريان‏سازي را نيز برخي از قوانين نارسا هموار كرده‏اند و همچنين، نبود تعريف مشخصي از حضور زن در عرصه‏هاي سياسي، اجتماعي، فكري و عدم سازماندهي نيروي عظيم زنان در جامعه اسلام، تنها زنهاي جامعه را به سوي نوع ديگري از ستم و از دست دادن حقوق آنها سوق مي‏دهد؛ زيرا غرب حتي نتوانسته به زنان جامعه خود امنيت و آرامش ببخشايد و به رغم شعارهاي پرزرق و برق جهان غرب، امروزه وضعيت زنان مغرب‏زمين اسف بار گزارش مي‏شود.

به گزارش خبرگزاري فرانسه يك سوم زنان در نروژ، امريكا، هلند و زلاندنو مورد سوءاستفاده جنسي قرار مي‏گيرد و در امريكا در هر 8 ثانيه يك زن مورد بدرفتاري قرار مي‏گيرد و در هر 6 دقيقه به يك زن تجاوز مي‏شود. بر اساس تحقيقي كه توسط وزارت دادگستري امريكا صورت گرفته است هر سال حدود 310 هزار مورد تجاوز و يا تلاش براي تجاوز (در اين كشور) صورت مي‏گيرد.

با اين همه، آنچه در زمينه مشكلات اجتماعي، اقتصادي و سياسي زنان به اجمال مورد توجه قرار گرفته در واقع ريشه در يك معضل فراگير و جهاني به نام باورهاي كليشه‏اي درباره نقشهاي سنتي زنان دارد كه زاييده فرهنگ هر جامعه‏اي است. از اين رو، حركت اصلي بايد حركتي فرهنگي در جهت تغيير نگرشها در سطوح زير باشد:

1ـ تغيير نگرش فردي

در ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي، چنين تغيير نگرشي در حد بسيار فراوان در زنان به وجود آمده و آنان را به سمت مثبت نگري به خود سوق داده است. افزايش حضور زنان در انشگاه‏ها، احساس مفيد بودن و اعتماد به نفس را در آنان تقويت كرده است؛ در عين حال هنوز كاستيهايي در اين باره وجود دارد تا گامهاي سنگين و اساسي متناسب با شؤون زنان مسلمان برداشته شود.

2ـ تغيير نگرش خانوادگي

بايد پذيرفت كه تقسيم كار در خانواده يك امر قراردادي مبتني بر عرف و عادت و سنتهاست و به طور زيستي و طبيعي شكل نگرفته است لذا با پذيرش تفاوت‏هاي بيولوژيك زنان و مردان، بايد با برنامه‏ريزي فرهنگي و دادن آگاهيهاي مورد نياز، سهم بيشتري به مردان در كارهاي مربوط به خانواده نسبت به گذشته داده شود. تا امكان فعاليت اجتماعي بهتري براي زنان فراهم آيد.

3ـ تغيير نگرش اجتماعي

در ايجاد برخي از نگرشهاي منفي، باورهاي مذهبي جوامع نيز تا حدودي مؤثر است. طبيعتا وقتي كه مذهبي همچون بودا، زن را تجسم شر قلمداد مي‏كند، (34) پيروان آن اجازه ندارند ديدي مثبت به زن داشته باشند و اين در حالي است كه در كتاب آسماني ما مسلمانان از زناني ياد شده است چون مريم، آسيه و بلقيس كه نمونه هايي از انسانهاي كامل هستند.

همچنين در قرآن از اين عقيده شايع در برخي از اديان تحريف‏شده يعني فريفتن حضرت آدم توسط حوا به واسطه فريب شيطان خبري نيست. (35) متأسفانه با وجود اين نگرش قرآني، زنان مسلمانان در برخي موارد از حق مسلم خود در بعضي از كشورهاي اسلامي بهره‏مند نمي‏شوند. البته در ايران اسلامي ديدگاه روشنگرانه حضرت امام و مقام معظم رهبري زمينه رشد شخصيت و مشاركت زنان را در حوزه‏هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي فراهم آورده است. هر چند انتظار مي‏رود كه نهادهاي آموزشي، تبليغي، فرهنگي و مذهبي به بررسي مشكلات فقهي و حقوقي زنان بپردازند و با بهره‏گيري از ويژگي پوياي اجتهاد در فقه شيعي براي رفع و حل مشكلات تدابيري بينديشند.

1ـ محقق و نويسنده.

2ـ جمعي از نويسندگان، فرهنگ واژه‏ها، ص 423.

3ـ فرهنگ عميد، ج 2، ص 1551، فرهنگ فارسي امروز، ج 2، ص 838.

4ـ ابوت پاملا و والاس كلر، درآمدي بر جامعه‏شناسي نگرشهاي فمينيستي، ترجمه مريم خراساني و حميد احمدي، ص15.

5ـ همان، ص 175.

6ـ همان، صص 188، 189، 200، 347 و 348.

7ـ تقي آزاد ارمكي، تئوري جامعه‏شناختي دفاع از حقوق زنان، كيهان فرهنگي، ش 1، سال 1371، ص 16 و 20.

8ـ نشريه زنان، ش 34.

9ـ نيره توحيدي، فمينيسم اسلامي‏چالشي دموكراتيك يا چرخشي تئوكراتيك، كنكاش، آمريكا، پاييز 1376، ش 3، ص129.

10ـ حامد شهيديان، فمينيسم اسلامي و جنبش ايران، ايران‏نامه، امريكا، پاييز 1377، ص 612.

11ـ افرادي چون نيره توحيدي، افسانه نجم‏آبادي، پروين پايدار (ناهيد يگانه)، مروج اين تفكرند. ر.ك.: نيره توحيدي، جنسيت، مدرنيت و دموكراسي، جنس دوم، ش 3.

12ـ نيره توحيدي، فمينيسم اسلامي چالش دموكراتيك يا چرخشي تئوكراتيك، ص106.

13ـ همان، ص 108.

14ـ سعيد محسن‏زاده، شيوه استنباط در مكتب فقهي مدون، پيام هاجر، ش 335.

15ـ حامد شهيديان، پيشين.

16ـ هايده مغيثي، فمينيسم پوپوليستي و فمينيسم اسلامي، كنكاش، امريكا، 1376، ص 57.

17ـ ناهيد يگانه، فمينيسم اسلامي، راه آزادي، ش 46، ص 12.

18ـ نيره توحيدي، فمينيسم دموكراسي و اسلام‏گرايي، لوس آنجلس، چاپ اول، 1996 م.، ص 12.

19ـ همان، ص 23.

20ـ براي آشنايي بيشتر با عدالت عرفي، ر.ك.: مصاحبه با حجة‏الاسلام محمد مجتهد شبستري، مجله زنان، ش 57، ص21.

21ـ افسانه نجم‏آبادي، فضاي تنگ ناسازگاري، نشر امريكا، 1990 م.، ش 11، ص 20.

22ـ نيره توحيدي، پيشين، ص 104.

23ـ تقي آزادي ارمكي و مهري بهار، بررسي مسائل اجتماعي، نشر جهاد، چاپ اول، 1377، ص 193.

24ـ باقر ساروخاني، جامعه‏شناسي خانواده، سروش، تهران، چاپ دوم، 1375، ص 169.

25ـ شهلا اعزازي، جامعه‏شناسي خانواده، روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1376، ص 141.

26ـ همان، ص 203.

27ـ محمد صفوي، كارگران جنسي، (مجموعه مقالات جنس دوم)، 1371، ج 8، ص 96.

28ـ تقي آزاد ارمكي و مهري بهار، پيشين، ص 218.

29ـ رنكن كپل، خشونت در كار، ترجمه معاونت فرهنگي و امور بين‏الملل وزارت كار و امور اجتماعي، ص 23.

30ـ ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، ص 154.

31ـ همان، ص 158.

32ـ همان، ص 147.

33ـ گفت‏وگو با استاد محمد حكيمي، فصلنامه زنان، 1377، ش 1.

34ـ جلال ستاري، سيماي زن در فرهنگ ايران، نشر مركز، تهران، چاپ اول، 1373، ص 38.

35ـ همان، ص 39.

/ 1