بررسي تحليلي اصل عليت
بر مبناي وحدت شخصي وجود در حكمت متعاليه
سعيده سادات شهيدي (كارشناس ارشد فلسفه)محمد سعيديمهر (هيأت علمي دانشگاه تربيت مدرس) چكيده
نظريه وحدت شخصي وجود ـ به عنوان رأي اخير ملاصدرا در ساحت وجودشناختي ـ بر بسياري از مباحث فلسفه متعارف تأثير بنيادين داشته است. اين ديدگاه كه طبق آن وجود حقيقي مختص به وجود حق تعالي است و ممكنات صرفاً ظهور، نمود، شأن و وصف آن به شمار ميروند، نافي يكي از مهمترين مبادي حكمت، يعني اصل تحقّق كثرت به حساب ميآيد. ملاصدرا كه در ديدگاه تشكيك وجود، تحقّق كثرت در عين وحدت را پذيرفته بود، بر تفسير بسياري از اصول فلسفي از جمله اصل عليت توانمند بود. با تغيير نظريه وجودشناختي وي و پذيرش ديدگاه وحدت شخصي وجود، امكان تبيين اصل عليت معهود فلسفي وجود نداشت و ملاصدرا ناچار شد در تبيين رابطه وجود حق با ظهورات و نمودهاي آن به طرح نظريه تجلّي كه مولود عرفان اسلامي است، بپردازد. طبق اين نظريه، وجود حق به واسطه وجود منبسط كه به نحو تفصيلي دربرگيرنده همه ممكنات است، در مجالي و مظاهر مختلفي نمايان شده است. ملاصدرا با تغيير ديدگاه وجودشناختي، اصل عليت را به نظريه تجلّي بازگرداند. اين نظريه را ميتوان رويكردي عرفاني به اصل عليت تلقي كرد. كليد واژهها: فلسفه اسلامي، حكمت متعاليه، وجودشناختي، وحدت شخصي وجود، اصل عليت، نظريه تجلّي، عرفان اسلامي. وحدت وجود
در عرفان اسلامي به نظريه وحدت وجود، توجه خاصي شده است. غالب عرفا اصالت را با وحدت ميدانند و كثرت را امري مجازي و اعتباري ميشمارند. از نظر عرفا وجود امري واحد است. با وجود اشتراك عرفا در نظريه وحدت وجود، تقريرهاي مختلفي در باب اين نظريه از جانب ايشان ارائه شده است. گاه اختلاف اين تقريرات به حدّي است كه طرفداران يك نظر، قائلان به رأي ديگر را به جهل، كفر و زندقه متهم ميكنند. از جمله اين آرا ميتوان به موارد زير اشاره كرد: وحدت وجود و موجود
طبق اين نظريه كه به گروهي از متصوفه منتسب است، وجود حق تعالي منحصر در وجود مجالي و مظاهر است. مجموعه عوالم جسماني و روحاني، همگي همان وجود واحد هستند. در اين تقرير، ابايي از پذيرش كثرات وجود ندارد، زيرا مجموعه آنها يك موجود واحد فرض ميشود. (شيرازي، 1981م: 345) به اين رأي نه تنها فقها، متكلمان و فلاسفه حمله كردند، بلكه خود عرفا هم نتوانستند آن را بپذيرند و صاحبان اين عقيده را تكفير كردند. وحدت موجود
تقرير ديگر از وحدت وجود آن است كه فقط يك وجود و موجود هست و آنچه به پندار ما متكثر ميآيد، در واقع، گوناگون نيست و چون «ثاني چشم احول» است، به اين معنا كه همانطور كه چشم دوبين غير از وجود حقيقي شيء، تصوير ديگري نيز از آن ميبيند كه حقيقتي ندارد، عالم نيز چنين وضعي دارد. (آشتياني، 1396: 142) اين تقرير منافي صريح شرع است، زيرا به انكار واجب الوجود ميانجامد و اساس خداپرستي و بندگي را از بين ميبرد و از سوي ديگر، با حس نيز مخالف است، زيرا به طور محسوس ميبينم كه براي هر نوعي، خواص و آثاري است كه در نوع ديگر نيست. (همان: 143) وحدت شخصي وجود
از ديگر تقريرات وحدت وجود ميتوان به وحدت شخصي وجود اشاره كرد. وحدت شخصي وجود را به عنوان تقريري معتبر در عرفان اسلامي، بسياري از عرفاي نامي همچون ابن عربي، صدرالدين قونوي و ... پذيرفتهاند. طبق اين تقرير وجود امري واحد است و اين امر واحد همان وجود حق تعالي است. ابن عربي در تبيين اين نظريه وجود عالم را امري موهوم معرفي ميكند كه از حقيقتي برخوردار نيست و آنچه وجود حقيقي دارد، وجود خداوند است. (ابن عربي، بيتا: 103) منبع اصلي فاقد تاريخ چاپ است. (بيتا) به گفته شيخ شبستري: وجود خلق و كثرت در نمود است. نه هرچ آن مينمايد عين بود است. (شبستري، 1368: 85) صدرالمتألهين شيرازي در ادامه مباحث فلسفي علت و معلول، رأي عرفا را نقل كرده و به آن متمايل ميشود. وي در كتاب اسفار اربعه پس از طرح احكام حكمي اصل عليت، فصلي را به عنوان تتمه ميآورد و در آن مباحث عرفاني مربوط به تقرير وحدت شخصي وجود را مطرح ميكند. (شيرازي، 1981م: 286). ملاصدرا در كتاب اسفار در تبيين ديدگاه وجودشناختي خويش، نخست نظريه تشكيك وجود را مطرح ميكند. (همان: 71) اما به صراحت اعلام ميدارد كه اين نظريه رأي اخير او نيست و طرح مبحث تشكيك را به دليل رعايت مراتب تعليم ميداند، بلكه راي پاياني او همچون عرفا ديدگاه وحدت شخصي وجود است. (همان) از اين رو، حكمت صدرايي را ميتوان شامل دو بخش متقدّم و متأخّر دانست كه در بخش نخست ملاصدرا وجود كثرات را در عين وحدت ميپذيرد و در بخش دوم وجود كثرات را به نمود و ظهور تنزّل ميدهد. وي وجود حقيقي را مساوق با وجوب ذاتي ميداند كه طبق آن مصداق موجود حقيقي، صرفاً واجب الوجود است. (شيرازي، 1354: 30) او در مقام تمثيل وجود حق را به شخص و وجود ماسوا را به سايه آن تشبيه ميكند كه طبق آن تحقّق سايه وابسته به وجود شخص است و در عين حال، از حقيقتي برخوردار نيست. (همان: 2/292) تفاوت اين تقرير با تقرير پيشين از وحدت وجود (وحدت موجود) در اين نكته است كه گرچه در اين تقرير وجود حقيقي از كثرات سلب شده است و وجود حقيقي تنها از آن حق تعالي به شمار ميآيد، كثرت از وجود به نمود منتقل ميشود. به عبارت ديگر، اين نظريه را ميتوان وحدت وجود و موجود و كثرت در ظهور ناميد. هر چه در جهان هستي به نظر ميرسد كه غير از واجب الوجود است، ظهور و نمود آن است. پس از صدرالحكما، بسياري از پيروان حكمت متعاليه اين مبحث را در كتب خود مطرح كرده و به تبيين برهاني آن پرداختهاند. (نوري، 1357: 32؛ مدرس يزدي، 1373: 23). ادلّه صدرالمتألهين بر ديدگاه وحدت شخصي وجود
عرفا ادلّه زيادي را بر نظريه وحدت شخصي وجود مطرح كردهاند (آملي، 1368: 464؛ ابن فناري، 1363: 55؛ لاهيجي، 1337: 72) كه غالباً حكما آنها را نقد كردهاند. (جوادي آملي، 1372: 32) به لحاظ اتقان استدلالي، براهين حكما بر براهين عرفا برتري دارند. ملاصدرا در اثبات اين نظريه موفقتر از ديگران عمل كرده است. علت اين موفقيت، توانايي او در استدلال بر مقدماتي است كه در شكلگيري اين نظريه به كار رفته است. از جمله اين مقدمات ميتوان به اصالت وجود، وحدت تشكيكي وجود و مبحث وجود رابط و مستقل اشاره كرد. (1) (آشتياني، 1351: 168). ملاصدرا بر اين نظريه دو برهان اقامه كرده است. در برهان نخست از قاعده «بسيط الحقيقه» و نامحدود بودن علت اشيا استفاده ميشود. شيء كه بسيط محض است، ناگزير نامحدود است و نامحدود و نامتناهي بودن وجود، حدّ وسطي است كه وحدت شخصي وجود و حصر آن در واجب را اثبات ميكند؛ يعني وقتي وجودي بينهايت و نامحدود باشد، جايي براي غير باقي نميگذارد. به عبارت ديگر، وجود وي خلأيي را باقي نميگذارد تا «غير» خودنمايي كند و در نتيجه، تحقّق كثرت ممكن نيست. (شيرازي، 1362: 239 ـ 245). برهان ديگري از تحليل علت و معلول به دست ميآيد. ملاصدرا با تجزيه علت و معلول و رابطه وجودي ميان آنها به قول وحدت شخصي وجود دست مييابد. از نظر او، عليت علت و ايجاد آن به نفس ذات اوست و امري زايد بر ذات آن نيست، در غير اينصورت، براي علت شدن محتاج به غير خود است و براي رفع دور و تسلسل ناچاريم علتي را در نظر بگيريم كه عليت آن عين ذات آن است. از جانب معلول نيز امر چنين است؛ يعني تحليل معلوليت ما را به شيئي ميرساند كه معلوليتش عين ذات اوست، نه آن كه ذاتي داشته باشيم كه معلوليت از جانب علت به آن افاضه شده باشد. با چنين فرضي، در هنگام تأثير، سه امر علت، معلول و تأثير به دو امر بازميگردد. از سوي ديگر، اين عينيت بيانگر آن است كه معلول در قياس با علت، هويت استقلالي خود را از دست ميدهد و عين اضافه و ربط ذاتي به علت ميشود. قيام ذاتي معلول به علت آن را در زمره اوصاف و شئون علت درميآورد. بدين ترتيب، كل عالم وصف و شأن يك وجود حقيقي ميشود. اگر معلولشان علت باشد، با اثبات علت نخست كه سلسله معاليل به آن ختم ميشود، يك حقيقت بسيط و واحد شخصي كه منزه از كثرت، نقصان و امكان است، اثبات ميشود و جز آن هر چه مينمايد، شئون و ظهور اوست. (همان: 2/299؛ همو، 1362: 52؛ همو، 1360: ص 49). پس از اثبات عقلي نظريه وحدت شخصي وجود، اصل عليت را بر مبناي اين نظريه ميكنيم. براي تحليل اصل مذكور در اين نظريه، نياز به طرح مباحثي مقدماتي داريم كه مهمترينآنها بررسي مبحث تجلّي و جايگاه آن درعرفان و حكمت متعاليه است. تجلّي
مبحث «تجلّي» از محوريترين مباحث در جهانبيني عرفاني است. ايده محيالدين عربي در مورد ساختار وجودي عالم به نظريه تجلّي بازميگردد. اصطلاح «تجلّي» در لغت به معناي آشكار شدن، وضوح، بروز و از نهان خارج شدن است. (ابن منظور، 1405ق: 150) در كتب عرفا معناي اصلي كه از اين واژه به دست ميآيد اين است: «تجلّي عبارت است از آنچه از انوار غيوب كه بر دلها آشكار شود». (كاشاني، 1372: 17) در اين تعريف تجلّي به آشكار شدن و هويدا شدن انوار وجودي حق بر دل عارف تعبير شده است. به عبارت ديگر، افعال، اسما، صفات و ذات الهي چنان بر سالك آشكار ميشوند كه او همه اعتبارات وجودي را از خود سلب ميكند و خود را صرفاً جلوهاي از جلوات حق به شمار ميآورد. به همين لحاظ، در عرفان اسلامي همه هويات وجودي موجودات عالم، تجلّيات ذات به شمار ميروند و آشكار كننده وجهه حقيقي او هستند. تجلّي را ميتوان به تجلّي ذاتي و فعلي تقسيم كرد. تجلّي ذاتي كه از آن به تجلّي اول تعبير ميشود، تجلّي ذات حق براي ذات است كه از آن به ذات حضرت احديت تعبير ميشود كه وصف و نشاني از آن نيست. تجلّي فعلي كه تجلّي ثاني نام گرفته، عبارت است از آنچه كه با آن اعيان ممكنات كه شئون ذات حق هستند، براي ذات حق آشكار ميشوند. ملاصدرا تعبيرهاي نزول، افاضه، تجلّي، نفس رحماني، عليت و تأثير را مرادف و همه را مصاديق تجلّي ثانوي حق تعالي دانسته است. به عبارت ديگر، نزول وجود حق در مرتبه ممكنات به واسطه ظهور ثانوي است. (شيرازي، 1981، ج 2: 357). ملاصدرا به تبعيت از عرفا و با استدلالي محكمتر از ايشان درمييابد كه خلقت جهان همان تجلّي ذات حق است و تجلّيات الهي نمايانگر صفات متكثر ذات حقاند و في حدّ ذاته از خود چيزي ندارند. (خوارزمي، 1375: 68). عرفا براي تقريب مبحث تجلّي به ذهن از مثالهايي بهره بردهاند. ملاصدرا اين مثالها را از جهاتي مقرّب و مفيد و از جهاتي مبعّد و منحرف كننده ميداند. (شيرازي، 1354: 32). همچنانكه بسياري از حكما و علماي ديني، عرفا را به نظريه حلول و اتحاد ذات حق با مخلوقات متهم كردهاند. از مهمترين اين مثالها، ميتوان به مثال رابطه انسان و آينه، شاخص و سايه، واحد و كثرات، مداد و حروف، نفس و بدن، دريا و امواج و نسبت آفتاب و شعاعاتش اشاره كرد. (همان: 40؛ همو، 1981م: 307؛ جامي، 1358: 10) (2) وجود منبسط
از ديگر مباحث مقدماتي در تحليل اصل عليت بر مبناي نظريه وحدت شخصي وجود، مسئله وجود منبسط است. اشاره شد كه وجود حقيقي عين وجود حق است و مابقي مظاهر آن هستند. ملاصدرا با توجه به نظريه تجلّي در مباحث پاياني علت و معلول به طرح مبحث وجود منبسط ميپردازد. (شيرازي، 1981، ج 2: 310). او براي وجود سه مرتبه لحاظ ميكند: اگر حقيقت وجود به شرط آن كه چيزي با آن اخذ نشود (بشرط لا)، لحاظ شود، مقام احديت ناميده ميشود. در اين اعتبار، از حقيقت وجود همه مراتب وجودي به نحو بساطت و بدون امتياز مفهومي يا مصداقي، حضور دارند. از نظر حكما، وجود بشرط لا يا مقام احديت، تمام حقيقت واجب است؛ اما از ديدگاه عرفا ذات الهي كه مطلق از همه قيود است (حتي قيد لابشرطي)، فوق همه اين مقامهاست. از نظر ايشان، حقيقت وجود لا بشرط قسمي است؛ يعني مطلق از همه قيدها كه حتي قيد اطلاق و تنزيه از تقييدها نيز قيد آن نيست. (جوادي آملي، 1376: ص 537 تا 539). حالت ديگر آن است كه حقيقت وجود بشرط شيء لحاظ شود. البته بر مبناي نظريه وحدت شخصي وجود، شيئي كه با وجود لحاظ ميشود، امر ديگري نيست، بلكه ظهور آن است. اگر حقيقت وجود با ظهورات آن لحاظ شود، به آن مقام و احديت گويند؛ يعني وجود به لحاظ اتصافش به همه صفات و اعتبارات، مرتبه واحديت را تشكيل ميدهد. با وجود آنكه كثرت از مقام واحديت نيز نفي ميشود، ولي كثرت مفهومي و نسبي كه ريشه و اساس كثرت خارجي است، در مقام واحديت تحقّق دارد. كثرت مفهومي در مقام و احديت به معناي آن است كه جميع حقايق در آن به لحاظ مصداق وحدت دارند، ولي به لحاظ مفهوم غير از يكديگر هستند. سومين اعتبار وجود، به نحو لا بشرط قسمي است. اگر وجود بشرط لا يا بشرط شيء اخذ نشود، بلكه نسبت به آن دو شرط، لا بشرط ملاحظه شود و مشروط به اطلاق باشد، وجود منبسط ناميده ميشود. وجود منبسط همان تجلّي ساري در اشيا و رابطه ميان خدا و ممكنات است. (مدرس زنوزي، 1376: 364) عرفا در تبيين رابطه ميان خداوند كه وجود حقيقي است و ممكنات كه از وجود مجازي برخوردارند، ناچار از ارائه واسطهاي بودهاند. دليل اين امر آن است كه هيچ يك از عرفاي محقّق قائل به آن نشده است. وجود حق با توجه به آن كه حد ندارد و عين تحقّق و ثبوت است، در اشيا ساري است. غالب عرفا چنين سخني را كه تبعات نامطلوبي به دنبال دارد، رد ميكنند. پس آنها نياز داشتند كه براي سريان ذات در ظهورات و مجالي واسطهاي بيابند، و از اين رو، وجودي واحد و مطلق به اطلاق سِعي را پذيرفتند كه در همه چيز ساري است. پس وجود منبسط عاملي است كه به واسطه آن ممكنات تحقّق مييابند. (نوري، 1357: 29). اطلاق و شمول وجود منبسط (وجود مطلق)، اطلاق و شمول مفهومي نيست. اطلاق و شمول آن، اطلاق و شمول سعي است. وجود منبسط با حضور خود به اشيا رنگ ميدهد، ولي از آنها رنگ نميگيرد. رنگ نگرفتن وجود منبسط به معناي آن نيست كه غيري هست و به او رنگ نميدهد، بلكه به اين معناست كه با حضور اطلاقي او غيري باقي نميماند و آنچه كه غير مينمايد چيزي جز حضور و ظهور آن وجود مطلق نيست. انبساط وجود مطلق در ممكنات به انبساط نور در اشراقاتش تشبيه شده است. همانگونه كه نور در همه اشراقات آن بسط و جريان دارد و اشراقات چيزي زايد بر نور نيستند و از اطوار آن به شمار ميروند، وجود منبسط نيز ظهوراتي دارد كه همگي از اشراقات آن به شمار ميآيند. (آشتياني، بيتا: 39). وجود منبسط تعيني است كه از وجود حق ظاهر شده و به واسطه اطلاق و وحدت ظلياش همه ممكنات را فرا گرفته است. وجود منبسط مقدّم بر مراتب ممكنات نيست، بلكه در هر مرتبه عين آن مرتبه است، زيرا مراتب، حقيقتي خارج از آن ندارند و از آن ظهور يافتهاند. (شيرازي، 1981، ج 2: 328). به لحاظ آنچه ذكر شد نبايد تصور شود كه اختلاف وجود منبسط با وجود حق صرفاً در لابشرط قسمي و مقسمي بودن است. (ابن فناري، 1363: 72) يعني اگر قيد اطلاق از وجود منبسط برداشته شود، او نيز مانند واجب است. در اين تعبير، از اين مطلب غفلت شده است كه تقيد به مطلق بودن براي وجود منبسط وصفي زايد بر ذات آن نيست كه بتوان ذات آن را بدون قيد لحاظ كرد، بلكه تقيّد به اطلاق، ذاتي وجود منبسط است. به عبارت ديگر، هر چه غير وجود حق است، نمود آن است و نمود بودن عين ذات ممكنات از جمله وجود منبسط است. با چنين فرضي، وجود منبسط هرگز نميتواند مانند واجب باشد كه وجود محض است. پس واجب بود محض است و فيض آن نمود محض و نميتوان براي نمود سهمي از بود قائل شد. (جوادي آملي: 25 و 52). از اينجا درمييابيم كه مراد ملاصدرا از مراتب، پذيرش كثرت وجودي نيست، بلكه ذكر مراتب در اين تقسيمبندي، ناظر بر اعتبارات بشرط لا، بشرط شيء و لا بشرط است. (همو، 1376: 550). تشكيك در ظهورات
همانطور كه ذكر شد، طبق نظريه وحدت شخصي وجود، كثرت حقيقي در كار نيست. طبق اين نظريه، كثرت در ظهورات و نمودات است نه در حقيقت وجود. با انتقال كثرت به ظهورات، تشكيك نيز از وجود به ظهورات و نمودها منتقل ميشود. طبق اين نظريه، ظهور وجود داراي مراتب مشكك است. هر چه تنزّل بيشتر شود، ظهور وجود حق ضعيفتر ميشود و هر چه مدارج آن به هستي صرف نزديكتر شود، ظهور آن قويتر ميشود، اما اين شدّت و ضعفها به وحدت و بساطت ذات حق خدشهاي وارد نميسازند. (شيرازي، 1981: 1/69؛ 2/347 و 353). ملاصدرا در توضيح مطلب از تمثيل نور بهره ميبرد. از نظر او، دريافت حقيقت از آنِ كساني است كه نور را مختص به خورشيدي ميدانند كه نور آسمانها و زمين است و ديگر اشيا ارائه دهنده و منعكس كننده همان نور واحد هستند؛ بيآنكه خود داراي نور باشند. طبق اين نظريه، شدّت و ضعف مربوط به نحوه ظهور و ارائه اشياست. (همان، 1/70). از مهمترين مباحثي كه براي تحليل اصل عليت بر مبناي نظريه وحدت شخصي وجود لازم است، بررسي تحقّق يا عدم تحقّق كثرت بر مبناي ديدگاه مذكور است. در دو ديدگاه تباين موجودات و وحدت تشكيكي وجود، به لحاظ پذيرش تحقّق كثرت، اصل عليت قابل طرح است، اما در صورتي كه وجود حقيقي را تنها به يك وجود تقليل دهيم، اصل عليت چه وضعيتي خواهد داشت؟ در كتب عرفا، عباراتي همچون كثرت مجازي و اعتباري به چشم ميخورد. نكتهاي كه كمتر ناقدان بدان توجه كردهاند، آن است كه مراد ايشان از اعتباري، «اعتباري عرفاني» و از مجازي، «مجازي عرفاني» است. در تبيين اعتباري و مجازي عرفاني نياز به شرح دو مطلب داريم: مطلب نخست آن كه موجودات ممكن به لحاظ ذات خود هلاكت و معدوميت دارند. ممكنات از جهت ذاتشان اقتضاي وجود ندارند و اين هلاكت ذات و بطلان حقيقت براي آنها همواره ثابت است. (همو، 1354: 30). مطلب ديگر آنكه هر اسناد مجازي در پناه يك اسناد حقيقي شكل ميگيرد و هر امر بالعرض قائم به يك امر بالذات است. به همين دليل، اگر امر بالذاتي موجود نباشد، مصحح اسناد نيز نداريم و با فقدان مصحح، اسناد مجازي و اعتباري نيز صحيح نيست. پس مجاز معبر و پل حقيقت است. در نظريه وحدت شخصي وجود، وجود حق، وجود حقيقي و وجود ممكنات، وجود اعتباري و مجازي دانسته شده است. مصحح اسناد مجازي به ممكنات، ارائه و حكايتي است كه تعينات محدود، در ذات خود نسبت به هستي مطلق دارند. (همو، 1981م: 2/186). با توجه به آنچه ذكر شد، اعتباري بودن ممكنات به معناي آن است كه ممكنات في حدّ ذاته و بدون لحاظ تجلّي حق و سريان وجود منبسط بر آن، هلاكت ذاتي دارد، اما با توجه به تجلّي نور حق و ظهور آن، اشيا «وجود ظلي و ظهوري» دارند. ملاصدرا وجود حقيقي را از ممكنات نفي ميكند نه وجود ظلي را كه پرتو آن وجود حقيقي است. (همو، 1354: 33). ممكن در مرتبه ذاتش اصلاً موجود نيست، ولي نسبت به وجود حق، «وجود اعتباري» دارد. از اين رو، حتي اگر در عبارات عرفا، عالم به متوهّم بودن وصف شده، باز هم مراد آنها از وجود اعتباري، همان ظل يا اظلال وجود حق است كه چون قطع نظر از ظهور حق و تجلّي او تحقّقي ندارند، از آن به وجود مجازي و اعتباري تعبير كردهاند. از اين رو، اگر كسي با اصطلاحات عرفا آشنايي نداشته باشد، گمان ميبرد كه آنها به كلي كثرات را اعتبار محض و صرف ميدانند و معتقدند كه همه ممكنات، اوهام، خيال و اباطيلاند. (آشتياني، بيتا: 169). دليل چنين اشتباهي از جانب منتقدان، اشتراك لفظي واژه اعتباري در فلسفه و عرفان است. يكي از معاني اعتباري در فلسفه كه با اعتباري عرفان خلط ميشود، امري است كه به اعتبار معتبر و فرض فارض باشد. اعتباري به اين معنا فاقد حقيقتي وراي اعتبار شخص است. از ديگر معاني اعتباري در فلسفه براي اموري است كه در قبال ماهيت قرار ميگيرد؛ براي مثال معقول ثاني منطقي و معقول ثاني فلسفي در مقابل ماهيت، امور اعتباري به شمار ميآيند. به عبارت ديگر، اين امور از ماهيت اعتبار و انتزاع ميشوند. معناي ديگر اعتباري در فلسفه در مقابل اصالت است. اعتباري در اينجا به معناي تحقّق بالعرض داشتن و منشأ آثار نبودن است. (جوادي آملي، 15). همانطور كه ذكر شد، اعتباري در عرفان به هيچ يك از معاني فلسفي آن نيست. اعتباري در عرفان به معناي آن است كه اشيا، قطع نظر از تجلّيات حق، ظهور و بروز پيدا نميكنند. در سخنان ابن عربي عباراتي ديده ميشود كه صراحتاً به كثرت ظلي اشاره دارد؛ براي مثال وي حقيقت وجود را اعم از مخلوق و غير مخلوق برشمرده است. حقِ غيرِ مخلوق، وجودِ حق تعالي و حق مخلوق، ظهورات وجود حق هستند كه به واسطه تجلّي، تحقّق يافتهاند. به همين دليل، يكي از اسامي وجود منبسط، «حق مخلوق به» است؛ يعني حقي كه همه اشيا از آن پديد ميآيند. (ابن عربي، 1405: 419). بررسي اصل عليت بر مبناي وحدت شخصي وجود
نظريه وحدت شخصي وجود به عنوان ديدگاهي بديع در ساحت حكمت اسلامي، تأثير بنياديني در بسياري از مباحث حكمي داشته است. از جمله ميتوان به تأثير آن در مباحث توحيد افعالي، جبر و اختيار، وجه خاص، خلق جديد و اصل عليت اشاره كرد. (رحيميان، 1376: 295 تا 360). همانطور كه پيش از اين اشاره شد، براي امكان طرح بحث عليت نياز به پذيرش تحقّق كثرات در عالم داريم تا سخن از دو شيء و رابطه ميان آنها به ميان آيد. در صورتي كه وجود حقيقي را به يك وجود تقليل دهيم و ديگر موجودات را در حدّ ظهورات و تعينات آن تنزّل دهيم و براي آنها وجود ظلي و اعتباري در نظر بگيريم، طرح بحث عليت به شكل معهود فلسفي آن، جا ندارد. اصل عليت بر مبناي ديدگاه وحدت شخصي وجود، تقرير خاصي به دست ميآورد كه با شكل فلسفي آن بسيار متفاوت است. عرفاي قائل به وحدت شخصي وجود در قاموس خود، اصل عليت ندارند. ايشان عليت را به معناي وجودبخشيِ يك واقعيت به واقعيت ديگر نميدانند، بلكه با دقت و ملاحظه تغييرات وجودشناختي كه رهآورد ديدگاه وحدت شخصي وجود است، آن را جرح و تعديل ميكنند. عرفا و به تبع ايشان ملاصدرا با پذيرش تجلّي ذات حق در مجالي و مظاهر مختلف، عليت را به تجلّي برميگردانند. در تجلّي و ظهور نوعي وحدت برقرار است، بر خلاف عليت كه در آن كثرت نقش كليدي را دارد. در نظريه تجلّي، مظهر همان ظاهر است؛ حقيقت جلوه خود متجلي است. جلوه شيء ثاني آن نيست، بلكه مرتبهاي از مراتب همان حقيقت است. با وجود آن كه عرفا منكر اصل عليت به معناي فلسفي آن هستند، ولي براي انس پيروان عقل با معارف شهودي در عرفان نظري از مبادي برهاني و اصطلاح حكما فاصله نميگيرند. از اين رو، در تبيين فيض و مصونيت آن از كثرت از قاعده الواحد با تعبير رايج آن كه صدور است، استفاده ميكنند، البته براي حفظ محور اصلي عرفان، عنوان «ظهور» را از نظر دور نميدارند. (جوادي آملي، 1376: 450). از مهمترين كارهاي ملاصدرا نزديك كردن مفهوم تجلّي و عليت بود. او عليت را به تجلّي برگرداند. اهميت كار صدرالدين شيرازي از آن جهت است كه او اين مبحث را با بحثهاي عقلاني و استدلهاي برهاني عجين ساخت. وي در مورد تطوّر فكري خويش و پذيرش مسئله تجلّي به جاي عليت ميگويد: «آنچه ابتدا پذيرفتيم مبني بر اين كه در عالم وجود علت و معلولي هست، نهايتاً به اين انجاميد كه آنچه علت ناميده ميشود، اصل و معلول شأني از شئون و گونهاي از گونههاي اوست و عليت و افاضه به تجلّي مبدأ اول به ظهورات مختلف آن است». (شيرازي، 1362: 54؛ همو، 50). بر مبناي ديدگاه وحدت شخصي وجود، مقسم علت و معلول، ديگر وجود نيست، زيرا طبق اين مبنا، معلول مصداق وجود نيست، بلكه شأن آن است. مقسمي كه بر مبناي اين ديدگاه علت و معلول را فرا ميگيرد، شيء است كه به «واجب» و «شأن آن» تقسيم ميشود. پس عليت علت و تأثير آن بر معلول، به عنوان تحقّق وجود واحد و تطوّر آن به اطوار و حيثيات گوناگوني است كه منفصل از آن نيستند. (جوادي آملي، 500). ملاصدرا در برخي عبارات در تبيين نحوه ارتباط وجود حقيقي با ماسواه از واژه «رشح» بهره ميبرد. (شيرازي، 1362: 44). ترشح آب به معناي جاري شدن و سيلان آن است. برخي شارحان معتقدند كه صدرالحكماء با آوردن اين اصطلاح قصد نفي سنخيت متعارف حكمي و به جاي آن ارائه سنخيت عرفاني را داشته است، به اين معنا كه حق در مرايي مختلف، ظهورات گوناگوني مييابد كه همگي به همان اصل واحد بازميگردند. (لاهيجي، بيتا: 198 و 199). با نفي رابطه عليت متعارف در فلسفه و با ديدگاه وحدت شخصي وجود به اين نتيجه ميرسيم كه رابطه خدا و عالم، رابطهاي وصفي است، نه توليدي. رابطه توليدي به معناي پذيرش وجود حقيقي براي عالم و رابطه وصفي به معناي عدم تحقّق ذاتي عالم است و جهان صرفاً توصيف كننده امر ديگر است. طبق ديدگاه وحدت شخصي وجود، همه ظهورات، شئونات و اوصاف حقيقت واحد وجود در احاطه آن هستند و وجود واحد در حيطه خود، موجب ظهور ماسواست. پس هر چه غير اوست، در احاطه آن به سر ميبرد، به نحوي كه ميتوان گفت وجود واجب داخل آن است؛ يعني در آن حضور دارد و خارج از آن است؛ يعني هويتش محفوظ است. حق تعالي در عين حفظ كردن مرتبه واجب خود در هر مرتبهاي نيز حضور دارد. به ديگر سخن، در هر مرتبهاي از مراتب وجود، خداوند با اشيا معيت دارد، البته اين معيت در مرتبه ظهور است و الا در مرتبه بطون، وجود حق منزه از اشياست. ملاصدرا تأكيد ميكند كه اين سخن نبايد چنين توهمي را ايجاد كند كه حقيقت وجود در اشيا ساري است و در آنها احاطه سرياني دارد و به واسطه رابطه سرياني، در آن تغيير و تجزيه يا اوصاف محدثات رخ ميدهد. براي رفع چنين شبههاي وي از احاطه و معيت حق به احاطه و معيت «قيومي» تعبير ميكند كه امري غير از احاطه «سرياني» است. احاطه سرياني مربوط به وجود منبسط است نه وجود حق. اشيا به واسطه خاصيت سرياني وجود منبسط، از تحقّق ظهوري برخوردار ميشوند. اما حق تعالي نسبت به اشيا معيت و احاطه قيومي دارد. ملاصدرا اقرار ميكند كه ما به كنه اين معيت و ماهيت آن علمي نداريم، اما في الجمله ميدانيم كه احاطه حق نسبت به اشيا به معناي آن است كه اشيا قيام خود را از آن دارند (جوادي آملي، 496). ملاصدرا در تبيين اصل عليت بر مبناي ديدگاه وحدت شخصي وجود، علاوه بر بيان فوق (نفي اصل عليت فلسفي و ارجاع عليت به تجلّي و تشأّن)، عباراتي دارد كه در آنها از جاعليت و مجعوليت ذات حق با وجود منبسط سخن ميگويد؛ يعني به نظر ميرسد كه او رابطه عليت را تنها از ميان علل و معاليل كثير جمع ميكند و آن را در ارتباط ميان حق و وجود منبسط محدود ميكند. در چنين عباراتي، وجود منبسط، مجعول بالذات وجود حق معرفي ميشود. اين بيان را ميتوان رويكرد عرفاني به قاعده الواحد تلقي كرد. طبق اين رويكرد عرفا معتقدند كه وجود حق تنها يك مجعول دارد كه همان وجود منبسط است. (ابن فناري، 1363: 71). معناي دقيق اين سخن آن است كه به لحاظ آنكه وجود منبسط وحدت سِعي دارد، صورت تفصيلياش همه مراتب عالم را در بر ميگيرد. ملاصدرا در توجيه نحوه رابطه وجود حق با وجود منبسط از اصطلاح «منشائيت» بهره ميبرد. او در فصول پاياني از مبحث عليت در كتاب اسفار چنين عنواني را آورده است: «در باب اولين امري كه از وجود حق نشأت ميگيرد». (شيرازي، 1981، ج 2: 332) آنچه بايد در اينجا تبيين شود، مفهوم منشائيت و رابطه آن با عليت است. ملاصدرا منشائيت را امري غير از عليت معرفي كرده است. گر چه او مفهوم منشائيت را توضيح نداده، با قرينهاي كه در عبارت آورده است ميتوان تا حدودي به معناي آن پي برد: «منشأئيت عليت نيست، زيرا عليت اقتضاي تباين ميان علت و معلول را دارد. عليت در مقايسه ميان وجودات خاص متعين از حيث تعيّن و اتصاف هر يك از وجودات به عين ثابت خود، محقّق ميشود، ولي در اينجا كلام ما در وجود مطلق است كه وحدتي مخالف با ساير وحدتهاي عددي، نوعي و جنسي دارد، زيرا وجود مطلق مصحح همه وحدتها و تعيّنها به شمار ميرود.» (همان). وجه تمايز عليت و منشائيت در اين عبارت، كثرت و جدايي ميان علت و معلول در امر اول ذكر شده است. در مقابل كثرت عِلّي و معلولي، وجود مطلق از انبساط سِعي برخوردار است كه مخالف با وحدات عددي، نوعي و جنسي است و لذا نميتواند مجراي قاعده عليت قرار گيرد، بلكه در مورد آن ميتوان منشائيت را به كار برد. با توجه به آن كه ملاصدرا صراحتاً منشائيت را امري غير از عليت معرفي ميكند، ميتوان گفت كه بهكارگيري اصطلاحات جاعل بالذات و مجعول بالذات از طرف او خالي از مسامحه نيست. همانطور كه اشاره شد، صدرالحكماء نسبت عليت و منشائيت را تبايني ميداند، ولي با غور در مسئله و با توجه به آن كه منشأئيت بواسطه نيازمندي حاصل ميشود و متضمن فقر ذاتي و وابستگي سايهوار اشيا به ذات حق است، ميتوان نسبت اين دو را به نحو ديگري تبيين كرد: وقتي امري به امر ديگري نيازمند باشد و از آن نشأت گرفته باشد، يا آن رابطه از نوع علّي و توليدي است و يا از اين نوع نيست. طبق اين سخن هر عليتي منشأئيت است، ولي هر منشائيتي عليت نيست. (سبزواري، 981: 332) لذا منشائيت يا به نحو علّي و توليدي صورت ميگيرد يا به نحو تجلّي و ظهور. اين مناقشهاي است كه ملاهادي سبزواري در حاشيه اسفار بر سخن ملاصدرا آورده است. مناقشه حكيم سبزواري در صورتي پذيرفتني است كه نسبت ميان منشائيت و عليت با ملاحظه رابطه مفهوم با مصاديق آن اعتبار شود، ولي اگر سخن ملاصدرا ناظر به واقع باشد، اشكال مرحوم سبزواري وارد نيست. نتيجه
اصل عليت كه يكي از اصلهاي مهم فلسفي به شمار ميرود، فرع بر تحقّق كثرت است. در صورتي كه حكيمي ديدگاه وحدت شخصي وجود را بپذيرد، به لحاظ نفي كثرت نميتواند به اصل عليت معهود فلسفي وفادار بماند. ملاصدرا نيز با ردّ عليت فلسفي، نظام تجلّي و ظهور را در عالم جاري دانست كه طبق آن وجود حقيقي از آنِ حق تعالي است و ممكنات شئون و اوصاف وجود حق هستند و نسبت به آن وجود ظلي و قيام سايهوار دارند. كتابنامه
1. آشتياني، سيد جلالالدين، پاورقي تمهيد القواعد، 1396 ق. 2. ــــــــــ ، پاورقي منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، ج 4، نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1351. 3. ــــــــــ ، هستي از نظر فلسفه و عرفان، نهضت زنان مسلمان، تهران، بيتا. 4. آملي، سيد حيدر، نقد النقود في معرفه الوجود، انتشارات علمي و فرهنگي و انجمن ايرانشناسي فرانسه، تهران، 1368. 5. ابن عربي، محيالدين، فصوص الحكم، نشر دار الكتاب العربي، بيروت، بيتا. 6. ــــــــــ ، فتوحات مكيه، ج 13، تحقيق عثمان يحيي، مصر، الهيئه المصريه العامه للكتاب، 1405ق، ج 3. 7. ابن فناري، محمد، مصباح الانس، انتشارات فجر، تهران، 1363. 8. ابن منظور، محمد، لسان العرب، ج 15، نشر ادب المحوزه، قم، 1405ق، ج 14. 9. جامي، عبدالرحمن، الدره الفاخره في تحقيق مذاهب الصوفيه و المتكلمين و الحكماء المتقدمين، نشر زوار، تهران، 1358. 10. جوادي آملي، عبداللّه، رحيق مختوم، ج 10، نشر اسراء، بخش چهارم از جلد دوم، قم، 1376. 11. ــــــــــ ، تحرير تمهيد القواعد، انتشارات الزهراء، قم، 1372. 12. خوارزمي، حسين، شرح فصوص الحكم، مولي، تهران، 1375. 13. رحيميان، سعيد، تجلّي و ظهور در عرفان نظري، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم، 1376. 14. سبزواري، ملا هادي، حاشيه الاسفار الاربعه، ج 2، دار احياءالتراث العربي7 بيروت، 1981 م. 15. شبستري، محمود، گلشن راز، كتابخانه طهوري، تهران، 1368. 16. شيرازي، صدرالدين، مفاتيح الغيب، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1362. 17. ــــــــــ ، المبدأ و المعاد، انجمن حكمت و فلسفه، تهران، 1354. 18. ــــــــــ ، الحكمه المتعاليه في الاسفار الاربعه، 9 جلد، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1981م. 19. ــــــــــ ، المشاعر، همراه با ترجمه ميرزا عمادالدوله، تهران، كتابخانه طهوري، 1363. 20. ــــــــــ ، الشواهد الربوبيه، في المناهج السلوكيه، مركز نشر دانشگاهي، 1360. 21. كاشاني، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفيه، ترجمه محمد خواجوي، نشر مولي، تهران، 1372. 22. لاهيجي، ملا محمد، مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، كتابفروشي محمودي، تهران، 1337. 23. ــــــــــ ، شرح رساله المشاعر، با تعليق سيد جلالالدين آشتياني، نشر مكتب الاعلام الاسلامي، قم، بيتا. 24. مدرس زنوزي، آقا علي، بدايع الحكم، نشر الزهراء، قم، 1376. 25. مدرس يزدي، علياكبر، مجموعه رسائل كلامي و فلسفي و ملل و نحل، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1373. 26. نوري، ملاعلي، رسائل فلسفي بسيط الحقيقه كل الاشياء و وحدت وجود، انجمن حكمت و فلسفه، تهران، 1357. 1.بسياري از متأخران، وحدت شخصي وجود را تتميم و صورت تعالي يافته وحدت تشكيكي وجود ميدانند. 2.براي يافتن مثالهاي مختلف در اين زمينه ر.ك: فضل اللّه، ضياء نور، وحدت وجود، انتشارات زوار، تهران، 1369، ص 162 تا 173).