بررسي موشكافانه تاريخ انديشه سياسي اسلام نشان مي دهد كه اولاً شرايط در پديدار شدن ايده هاي نو و يا ظهور مشرب هاي فكري بسيار مؤثر بوده و ثانياً جريانهاي فكري مختلف اسلامي تأثير و تأثر متقابلي بر يكديگر داشته اند. انديشه پردازان خود نيز از اين دو اصل تأثير پذيرفته اند. شرايط محيطي و همچنين تقابل و يا تعامل با انديشه هاي ديگر دو عامل بسيار مهم در ظهور تفكرات اسلامي بوده اند. در ميان اديان الهي فقط اسلام است كه اولاً داراي انديشه سياسي بوده و ثانياً اين انديشه روند تكاملي خود را در گذر تاريخ طي كرده است. اختلاف مذاهب و ظهور مشربهاي فكري متفاوت نه تنها به عنوان يك مانع بر سر اين روند عمل نكرده، بلكه زمينه اي براي پويايي اين فرايند بوده است. بررسي موشكافانه تاريخ انديشه سياسي اسلام نشان مي دهد كه اولاً شرايط در پديدار شدن ايده هاي نو و يا ظهور مشرب هاي فكري بسيار مؤثر بوده و ثانياً جريانهاي فكري مختلف اسلامي تأثير و تأثر متقابلي بر يكديگر داشته اند. انديشه پردازان خود نيز از اين دو اصل تأثير پذيرفته اند. شرايط محيطي و همچنين تقابل و يا تعامل با انديشه هاي ديگر دو عامل بسيار مهم در ظهور تفكرات اسلامي بوده اند. نمي توان جريانهاي فكري مختلف اسلامي را در يك مجموعه به شمار نياورد، زيرا همواره دستاوردها و يا خسارتهاي هر يك از آنها ديگران را نيز از خود متأثر مي نموده است. خيزشهاي اسلامي و يا بهتر بگوئيم مجموعه آنچه در چارچوب جنبش بيداري اسلامي تعريف مي شود، در دو سده اخير از چنين ارتباط ارگانيكي با يكديگر برخوردار بوده اند. قدرت گيري جنبش بيداري در يك كشور اسلامي موجب مي گرديد تا در ديگر كشورها نيز توانائيهاي نهفته به حركت درآيند يا جنبش ديگري به صحنه درآيد. جنبش مادر دچار افول مي گرديد ليكن حركتي كه از آن الهام گرفته است با قدرت در صحنه حاضر مي شود و با اندك تغييراتي در مشي و يا توجه به عنصر بومي به حركت خود ادامه مي دهد.نكته جالب توجه در اين روند آن است كه علي رغم وجود حساسيتهاي مذهبي، قومي و قبيله اي ميان مسلمانان، هيچ يك از آنها در دوسده اخير به عنوان مانع در نقل و انتقال انديشه عمل نكرده اند و الگو گرفتن از تجربه هاي موفق به عنوان يك عادت و اصل جاري در ميان مسلمانان همواره برقرار بوده است. ناگفته نماند كه رقابت نيز اغلب به الگوگيري منجر مي شده است. بدين صورت كه مثلاً براي گرفتن پرچم اسلام خواهي و يا رهبري مسلمانان از دست رقيب، برخي جريانهاي اسلامي ديگر ناچار همان شعارها را پيشه ساخته و گاه از آن فراتر مي رفتند تا بتوانند مقبوليت خود در ميان ملتها را تضمين كنند.
جنبش اسلامي در آستانه پيروزي انقلاب
از زمان صفويه تاكنون، ايران همواره به عنوان كشور مادر براي جهان تشيع عمل مي كرده است. لذا بررسي جريانهاي مختلف شيعي به ناچار ما را به بررسي شرايط در داخل كشور مي كشاند كه از نظر خوانندگان گرامي چندان پنهان نيست.اما در مورد اهل تسنن مي توان گفت كه قرن بيستم با دو جريان اصلي همراه است كه اغلب در تضاد با يكديگر ظاهر شد و هرگاه به عنوان دو جريان با برخورداري از پيشينه اي كه ادعاي انقلابي گري دارد همسو و يا تكامل گر عمل مي نموده اند. اخوان المسلمين و سلفي ها كه در وهابي هاي عربستان سعودي تجلي مي يافتند. ديگر جريانها و مشربهاي فكري اسلامي سني حتي اگر مستقل بوده باشند، الهام گرفته از اين دو بوده و يا در فلك آنها در چرخش بوده اند.وهابيت از آن روي در جهان اسلام قدرت گرفت كه توانست به عنوان يكي از دو پايه حاكميت در عربستان سعودي شناخته شود. تسلط بر مكه مكرمه و مدينه منوره به خودي خود كافي است تا يك جريان بتواند مشروعيت لازم براي تحرك در جهان اسلام را به دست آورد تا چه رسد به آنكه قدرت اقتصادي عظيم عربستان نيز امكان تحرك بيشتري را براي آن فراهم آورد. جريان وهابيت در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي گرچه در برابر ظلم صهيونيستها موضع گيري مي كرد ولي به دليل رابطه استراتژيك عربستان و آمريكا در يك هم پيماني مستحكم با آمريكا قرار گرفته بود. و سلفي گري ماركسيسم را دشمن اصلي به شمار مي آورد و براي كمك به مسلماناني كه تحت ظلم متحدين آمريكا قرار داشتند، صرفاً به دعا اكتفا مي كرد بي آنكه هيچ حركت عملي را در دستور كار خود قرار دهد.جريان ديگر يعني اخوان المسلمين در حقيقت فراگيرترين جنبش روشنفكري اسلامي به شمار مي آيد كه امتداد روند بيداري اسلامي است. اخوان المسلمين كه در نيمه اول قرن بيستم ظهوري پراقتدار داشت، به دليل سركوب از سوي جريانهاي پان عربيست تا حد زيادي صحنه را ترك كرده بود. اخوان نيز همچون سلفي ها، ماركسيسم را خطر اصلي براي جهان اسلام به شمار مي آورد و همه فعاليتهاي خود را بر اين اساس برنامه ريزي مي كرد. جهاد مسلحانه بر عليه دشمنان كه روزگاري در ابتداي اشغال فلسطين در دستور كار اخوان بود، به كناري نهاده شده بود و سياست كادرسازي در جهت آماده كردن جهان اسلام براي يك قيام عمومي به استراتژي اين جريان گرديده بود. متأسفانه بايد گفت كه اين سياست در بسياري از موارد به يك توجيه بزرگ براي فرار از مسئوليت تبديل شده بود.هر دو جريان گرچه خاستگاه متفاوتي داشتند، ليكن در يك نقطه با هم تلاقي مي كردند و آن پرهيز از جهاد مسلحانه براي مقابله با خطرهاي پيش روي امت اسلامي بود. ديگر آنكه به صحنه آوري ملتها به طور كلي به فراموشي سپرده شده بود. مسئله فلسطين به عنوان محوري ترين مسئله مسلمانان كه ماهيتي اسلامي داشت عملاً در دست جريانهاي ملّي گراي عرب و چپ ماركسيستي قرار گرفته بود و اسلام گرايان به كار ديگري مشغول بودند. بدين ترتيب عملاً صحنه در اختيار جريانهاي چپ ماركسيستي و پان عربيست قرار داشت. اخوان به تربيت كادري مي پرداخت كه معلوم نبود چه هنگام فضا براي ورود آنان به صحنه فراهم خواهد شد و همانطور كه اشاره شد سلفي ها نيز ضمن دعا براي فلسطينيان به ويژه در نماز جمعه همكاري با امريكا را به عنوان يك دستور كار عملي و سودبخش در اين برهه از زمان در پيش گرفته بودند.در چنين شرايطي انقلاب اسلامي ايران به عنوان اولين تجربه انقلابي و اسلامي به ثمر رسيد تا جريانهاي غيراسلامي را از صحنه به در كند. لذا ملاحظه مي فرمائيد كه افول انديشه ماركسيستي كه مآلاً با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و به حذف آن از صحنه مناسبات بين المللي انجاميد، دقيقاً از همين تاريخ - 1979 ميلادي - آغاز مي شود و جريان اسلامي با رشد فزاينده خود در عرصه ظاهر مي شود و رفته رفته به جاي جريانهاي ماركسيستي و ملّي گرا، صحنه را در دست مي گيرد. اما جريانهاي اسلامي پيش از آن كه بتوانند به صحنه درآيند با يك چالش جدي مواجه گرديدند. آنها مي بايد به افكار عمومي مسلمانان پاسخ مي گفتند، و از موجوديت فكري خويش به دفاع مي پرداختند. بدين ترتيب تطور در انديشه سياسي اسلام سني در اواخر قرن بيستم ميلادي آغاز گرديد.اما اين دو هر يك به فراخور حال، صحنه اي را براي ترسيم اين تطور برگزيدند يكي افغانستان را به پايگاه اصلي فعاليت خويش تبديل كرد كه به اشغال شوروي درآمده بود، و ديگري فلسطين را به عنوان ميداني براي ترسيم نقش خويش در فرايند قدرت گيري جريان اسلامي برگزيد.اخوان المسلمين گرچه حضوري فعال و پرثمر در جهاد افغانستان عليه اشغالگران شوروي داشت، ليكن به دليل تعلقات تاريخي و گرايشات اكثريت اعضاي مكتب ارشاد كه عمدتاً از كشورهاي همسايه فلسطين به ويژه مصر انتخاب مي شوند، فلسطين را به عنوان نقطه تمركز خود برگزيد. حاصل يك بازنگري اساسي در رفتار سياسي پيشين اخوان و هماهنگ شدن با شرايط جديد تولد حماس در فلسطين بود كه اينك به عنوان مهم ترين تشكيلات فلسطين عمل مي كند. ظهور حماس كه در واقع بازسازي شده همان تشكيلات تاريخي اخوان المسلمين در غزه و كرانه باختري است، بيانگر تحول ريشه اي صورت گرفته در انديشه سياسي اخوان المسلمين و حضور نيرومند آن در صحنه تقابل با دشمنان امت اسلام است. تمام شاخه هاي اخوان المسلمين در كشورهاي مختلف عربي و اسلامي تا پيش از ظهور حماس ارتباط خوبي با آمريكا و ديگر كشورهاي غربي داشتند، به حدي كه بعضاً - البته ظالمانه- از سوي نيروهاي چپ و ملي عرب به همكاري با آنها متهم مي شدند، در حالي كه حقيقت چيزي جز اين بود. بستر فكري اخوان كه پيش از اين به آن اشاره شد، جهاد مسلحانه عليه اسرائيل و تقابل با غرب را در اولويت قرار نمي داد، و به جاي آن كادرسازي و مقابله فرهنگي را در رأس برنامه هاي خود داشت. پس از ظهور حماس و حمايت همه جانبه شاخه هاي مختلف اخوان المسلمين از آن، روابط اين جريان با غرب به تيرگي گرائيد و بسياري از شخصيتهاي مهم اخواني از سوي آمريكا به حمايت از تروريسم متهم شدند.اما ديگر جريان پرقدرت در ميان اهل تسنن يعني سلفي گري كه به دليل گرايش عموم مسلمانان به مسئله فلسطين، دلبستگي بدان داشت، ليكن فعاليتهاي خود را صرفاً در صحنه افغانستان متمركز كرد. جريانهاي مختلف سلفي نيروهاي خود را از كشورهاي اسلامي و عربي به افغانستان گسيل داشته و نقش بسيار مهمي در پيروزي بر شوروي سابق ايفا كردند.پس از پايان اشغال افغانستان نيروهايي كه پيش از آن در افغانستان مي جنگيدند به چند دسته تقسيم شدند. گروهي در افغانستان باقي ماندند و در جنگهاي داخلي ميان مجاهدان افغاني وارد شدند؛ گروهي ديگر راهي بوسني و چچن شدند، اما بخش اعظم اين نيروها به كشورهاي خود باز گشتند تا به عنوان نيروهاي باتجربه، اپوزيسيون را تقويت كنند. جريان فكري سلفي كه با محقق ساختن پيروزي در افغانستان به عنوان يك مدعي در ميان جريانهاي اصلي اسلامي ظاهر شده بود در پي دشمني بزرگ مي گشت تا بتواند در پرتو نبرد با آن اولاً انقلابي و مبارز بودن خود را در برابر دو رقيب اصلي يعني شيعه و اخوان المسلمين به اثبات رساند و ثانياً تمام نيروهاي طرفدار خود را به كار گرفته و از ريزش آنهاجلوگيري كند. به اين ترتيب مقدمات رويارويي سلفي ها و آمريكا فراهم گرديد.انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 ميلادي به پيروزي رسيد و گفتمان ضدآمريكايي را به صحنه آورد؛ اما در آن هنگام و در ابتدا، گويي گفتمان امام خميني در جهان اسلام غريب بود و جز اندكي با آن همراه نبودند. براي ترجمه يك انديشه سياسي و تأثيرگذاري بر ديگر جريانهاي فكري در منطقه و جهان حتماً دو دهه فرصت زماني طولاني به شمار نمي آيد. اينك به روشني مي توان ديد كه گفتمان انقلاب اسلامي، تمام جهان اسلام را فرا گرفته و اصلي ترين جريانهاي اسلامي براي تسلط بر صحنه و كسب مشروعيت ناگزير از آنند كه در ميزان تأسي به شعارها و اهداف انقلاب اسلامي از يكديگر سبقت گيرند. ناگفته نماند كه انقلاب اسلامي ايران خود نيز از ديگر جنبشهاي اسلامي در منطقه تأثير پذيرفته است كه پرداختن به آن فرصتي ديگر مي طلبد. مسلمانان در حالي پانزدهمين قرن از حيات پرتكاپوي خويش را آغاز كردند كه انقلاب اسلامي ايران به تمام حوزه هاي حيات اجتماعي و سياسي و فرهنگي آنان پرتو افكند. تكيه بر مردم، و گفتمان استكبارستيزي، استقلال خواهي و مقاومت در برابر دشمن اصلي ترين عنوانهاي اين خيزش جديد است.نکته : انديشه سياسي اسلام انقلاب اسلاميمنبع: باشگاه انديشه، همشهري ديپلماتيک