جنبش مشروطه از ديدگاه امام خميني
پژوهشگر: رسول جعفريان چکيده: به طور قطع يكي از ويژگيهاي امام خميني(ره) آگاهي از تاريخ بود، اين مسأله با نگاهي اجمالي به سخنان امام كه مملو از استشهادات تاريخي است كاملاً روشن است. گرچه حضرت امام پيرامون بسياري از مسائل دوره اخير اظهار نظر فرمودهاند اما ما تنها به آنچه كه پيرامون مشروطه و احياناً نهضت تنباكو بيان شده ميپردازيم. از آنجا كه ممكن است عنوان فوق قدري ابهام داشته باشد لازم است مطلبي را مقدمتاً بيان كنيم: دانش تاريخ در قرآن در شكل ابزاري جهت آموزش انديشه و اخلاق و به عنوان يك معلم، جايگاه مناسبي را به خود اختصاص دادهاست. به همين دليل در طليعه تدوين علوم اسلامي، مسلمين به تاريخ با احترام زيادي نگاه كرده و به دلايل متعددي و از جمله اهميت تاريخ در قرآن، با شوقي كمنظير به نگارش سيره رسول الله(ص) و نيز تاريخ دولتهاي اسلامي به صورت يك امر عادي درآمده واكثر آنان واجد آگاهي تاريخي بودهاند. اهميت داشتن آگاهيهاي تاريخي را امير المؤمنين عليهالسلام به شكل جالب توجهي و در موارد متعددي گوشزد كردهاند.متأسفانه در دورههاي اخير، تاريخ اهميت خود را در حوزههاي ديني از دست داده و آن مقدار نيز كه مورد توجه قرار گرفته منحصراًتاريخ صدر اسلام آن هم به ضرورت بحث در حول و حوش درگيريهاي فرقهاي بوده است آن مقدار نيز كه در دانشگاههاي ما دانشتاريخ مورد توجه قرار گرفته در مجموع نه تنها فاقد تحقيقات علمي بوده بلكه نگرش حاكم بر آنها نيز همانند ساير رشتههاي علوماجتماعي و انساني همان نگرشهاي شرك آلود غرب بوده است.عدم وجود هشياري تاريخي كه وجودش تأثير عميقي در آگاه ساختن فرد به زمان خودش دارد موجب خسارتهاي فراواني شده كهمهمترين آنها در ميان قشري خاص موجب بيتعهدي نسبت به تحولات جاري و ناهشياري در برخورد با دگرگونيهاي سياسي گرديده است. به يقين يكي از دلايل زودباوري برخي از رهبران مذهبي كه بعضاً فريب برخي جناحهاي روشنفكري را خوردند.همين نبودن و نداشتن تجربههاي تاريخي است كه در فهم اوضاع و شرايط حاكم و چگونگي تغيير و تحول جامعه نقش بسيار مهميدارد. اين مسأله به خصوص در فهم حوادث تاريخ معاصر، اهميت ويژه خود را داراست.نگرش تاريخي امام
به طور قطع يكي از ويژگيهاي امام خميني(ره) آگاهي از تاريخ بود، اين مسأله با نگاهي اجمالي به سخنان امام كه مملو از استشهادات تاريخي است كاملاً روشن است. طبعاً چنين آگاهي تاريخي در كنار دهها عامل فكري و تربيتي ديگر، به عنوان يك عامل در تكوين شخصيت عظيم امام به حساب ميآيد. نتيجه اين امر پيشبينيهاي خاص سياسي حضرت امام بود كه براي بسياري ديگر حتي قابل تصور نيز نبوده است و درست در همين مورد و نظاير آن است كه امام از سايرين ممتاز گرديده است.وجود آگاهي تاريخي در درون شخصيت فكري امام باعث شد تا امام از ابتدا نه تنها به صورت يك شخصيت سياسي خود را واردصحنه كند بلكه به عنوان يك رجل سياسي موفق، دست تمام مخالفين و توطئهگران را شناخته و آنان را به موقع در برابر عمل انجام شده قرار دهد. لازمه داشتن موضع تهاجمي، آن هم موضعي كه همراه با غلبه و پيروزي باشد تنها وقتي ميسر است كه فرد نسبت به تجارب تاريخي مربوط با تاريخ معاصر جهان و كشور خويش مطلع باشد.امام با دارا بودن هشياري تاريخي نه چون ساده انگاراني كه تنها اطراف خويش را، آن هم ظاهرش را ميبينند بلكه با تسلط بر زواياي مختلف تاريخي و سياسي جامعه و توجه به عمق تحولات اجتماعي، توانست رشته كار را به دست گرفته و آن را هدايت كند.كتاب كشف الاسرار به خوبي نگرش تاريخي امام را نسبت به مسايل مختلف و از جمله مسايل معاصر در دوره ديكتاتوري نشانميدهد، داشتن يك نگرش سياسي و مطرح كردن مسايل مختلف فكري در يك قالب تاريخي، نشان دهنده عمق نگرش تاريخي امام است. البته امام مورخ نيست اما به عنوان يك متفكر، از تاريخ به شكل مناسب خود بهرگيري ميكند چنانچه قرآن نيز در حيط? وظيفه انسانساز خود كتاب تاريخ نيست اما نگرش تاريخي ـ فرهنگي خود را همراه با آوردن استشهادات تاريخي به شكل دقيق و مؤثر براي آموزش آموزههاي فرهنگي خود مورد استفاده قرار ميدهد.نگاه امام به تحولاتي كه در زمان حيات ايشان رخ داده يك نگاه سياسي ـ تاريخي بوده و بدين جهت دقيقاً بعدها از آنها در جريانهدايت و رهبري انقلاب عظيم اسلامي ايران به خوبي استفاده شده است. آن تجربه هاي تاريخي، بخشي از شخصيت سياسي امام را ساخته و در عمل تأثير قابل ملاحظه اي روي سياست ايشان در اداره انقلاب و کشور داشته است.امام فرمودهاند: من در بعضي مجالش زمان رضاخان در مجلس رفتم به عنان يك تماشاگر.[1]اين مسأله امري است كه اساساً با در نظر گرفتن وضع فكري و فرهنگي روحانيت در آن دوره ميتواند قابل توجه باشد.براي اينكه عمق نگرش تاريخي امام را دريابيم به نصيحتي كه امام در جريان نهضت ملي به مرحوم آية الله كاشاني كرده توجهميكنيم: به كاشاني نوشتم كه لازم است براي جنبه ديني نهضت اهميت قائل شود. او به جاي اينكه جنبه مذهبي را تقويت كند و بر جنب? سياسي چيرگي دهد به عكس رفتار كرد به گونهاي كه رئيس مجلس شوراي ملي شد و اين اشتباه بود.[2]چنين بينشي از امام در آن شرايط نميتواند از كسي باشد كه نقش عوامل فرهنگي و سياسي را در تكوين و ايجاد يك انقلاب در يك مسير تاريخي نميشناسد.اين هشياري دقيقاً معلول يك نگرش قوي مذهبي همراه با داشتن يك بينش تاريخي از مسأله تحول و دگرگوني در جامعه است. تاريخ از نقطه نظر امام كه برگرفته از بينش خود قرآن است به عنوان وسيلهاي براي عبرت بر روي آن تأكيد شده است. امام فرمودند: تاريخ و آنچه كه به ملتها ميگذرد اين بايد عبرت باشد.[3]امام و ضرورت نوشتن تاريخ
اهميت تاريخ در نظر حضرت امام باعث شد تا تأكيد بيشتري بر نگارش تاريخ از طرف ايشان صورت گيرد. در يك سخنراني در سال57 ايشان با اشاره با حضور بيش از 45 هزار مستشار آمريكايي يا آنچه بعضي ميگويند شصت هزار كارشناس فرمودند: « ... اينها قصه هايي است كه تاريخ بايد ثبت كند، بعداً بفهمند كه وضع ايران چه بوده است.»[4]و در جاي ديگر فرمودند: «ما شاهد قتل عام مسجد گوهرشاد جنب حرم مطهر ثامن الائمه عليهم السلام بوديم. ما شاهد چيزهايي بوديم كه تفصيل آن درتاريخ آتيه ثبت خواهد شد.»[5]همچنين حضرت امام در سال 61 خطاب به دانشآموزان فرمودند:«امروز دانشآموزان بايد سعي كنند تاريخ انقلاب اسلاميمان را و نقش وحدت خودشان و دانشگاهيان را با روحانيون بياموزند.»[6]حضرت امام در يكي از آخرين پيامهاي خود خطاب به مسؤول وقت مركز اسناد انقلاب اسلامي اهميت نگارش تاريخ انقلاب اسلامي واصولي كه بايد در آن رعايت شود تذكر فرمودند.[7]امام و تحليل واقعه مشروطه
گرچه حضرت امام پيرامون بسياري از مسائل دوره اخير اظهار نظر فرمودهاند اما ما تنها به آنچه كه پيرامون مشروطه و احياناً نهضت تنباكو بيان شده ميپردازيم. از آنجا كه ممكن است عنوان فوق قدري ابهام داشته باشد لازم است مطلبي را مقدمتاً بيان كنيم:ممكن است اظهار شود كه اصولاً بيان تاريخ در گرو نقل اسناد و مدارك تاريخي بوده و بيان نگرش فردي كه خود نه به عنوان يكمورخ رسمي بلكه تنها به عنوان متفكر و روحاني دين مطرح است نميتواند مشكلي را حل كند پس چه لزومي در بيان اين نظراتوجود دارد؟اين اشكال در واقع از يك خلط اساسي بين دو گونه كار تاريخي ناشي شده است گرچه حاوي اشكالات جزئيتري نيزهست كه از جمله آنها بيتوجهي به آشنايي حضرت امام با حوادث دوره معاصر از نزديك است. چنانچه اشارات خود حضرت امامنشان ميدهد، هم به صورت شفاهي و هم كتبي از مصادر بهره گرفته و در دورههاي متأخر، خود ناظر حوادث بوده است.ما در مورد تاريخ به دو شكل و در واقع در دو مرحله برخورد ميكنيم يكي بررسي چگونگي وقوع حوادث از لحاظ كمي و كيفياست اين كه چه حادثهاي اتفاق افتاده، چگونه اتفاق افتاده و اساساً آيا اين نقليات درست است يا خير، اين كار طبعاً يك كار تاريخياست كه انجام آن بر عهده مورخ است ولو رسماً بدين نام ناميده نشود او بايد با مشاهده عيني حوادث و يا شنيدن نقليات شفاهي ديگران و با استفاده از كتب و اسناد، آنچه كه حقيقتاً رخ داده بنويسد.#كار دوم اين است كه ما بر اساس آنچه كه از حوادث تاريخي در مورد مرحله اول شناختيم با توجه به ديدگاههاي فكري خويش درمسند ارزيابي و ارزشيابي نشسته و ميخواهيم از آن بهره گيري كنيم. حركتي را كه مورد تأييد ماست خصوصيات و تجارب آن را جداكرده و حركتهايي كه در خلاف اصول فكري ما مشي كرده مسخصاً مورد انتقاد قرار دهيم.آنچه ما تحت عنوان امام و تحليل مشروطه ميخواهيم بشناسيم، نگرشي است كه حضرت امام در تبيين خطوط فكري موجود درمشروطه ارائه داده است. اين تبيين از يك سمت طبعاً متكي به نقلهاي تاريخي و از سمت ديگر مربوط به بينش ديني و فكريحضرت امام است كه براي ما از اين زاويه اهميت دارد. چنين نگرشي متكي به يك بررسي كلي تاريخي، ميتواند نتيجه مطلوب رابراي ما داشته باشد. زماني كه قرآن به قضاوت در باره حضرت موسي (عليه السلام) و فرعون مينشيند لازم نميبيند كه همهاطلاعات ريز تاريخي را ارائه دهد بلكه تنها درسي را كه از كليت اين حادثه ميتوان آموخت ارائه ميدهد. طبعاً قرآن نيز يك كتاب تاريخي نيست. دراينجا ما براي تبيين نظرات امام، آنها را در چند قسمت بيان ميداريم:امام و تحليل نقش روحانيت در نهضتهاي سده اخير
در واقع اگر بنا باشد تاريخ معاصر نوشته شود به عنان اولين عامل بايد سخن از روحانيت به ميان آيد روحانيتي كه پرچم دار اين نهضتها بوده و هميشه در تحريك و بسيج مردم نقش اول را دارا بوده است اين تجربهاي است كه هر كس اندكي در آن ترديد كند يقيناًفاقد يك نگرش اصيل تاريخي است. البته اين به معناي نفي نقش ديگران به صورت مثبت يا منفي نيست.با اين حال در دوره اخير يعني سالهاي پس از مشروطه، و به دليل سلطه سياسي و فكري مخالفان روحانيت، تاريخ معاصر بهگونهاي نوشته شد كه نه تنها خواستند سهم روحانيت را در مبارزات استقلال طلبانه از بين ببرند بلكه آنها را به عنوان عوامل ارتجاع ومسببان عقب ماندگي جامعه نشان دادند. ذكر سه نمونه از اين منورالفكران كافي است، البته اين صرفنظر از تلاشهاي استعمار واستبداد در دوره اخير است كه همگي در اين جهت ميكوشيدهاند.ملكزاده ـ فرزند ملك المتكلمين يكي از رهبران مشكوك در جنبش مشروطه ـ كه سالها در خدمت استبداد پهلوي بود در اين باره مينويسد: «به عقيده كليه محققيني كه اوضاع اجتماعي ايران را تحت دقت و مطالعه قرار دادهاند سرچشمه همه بدبختيهاي اين سامان و دورافتادن ايرانيان از كاروان تمدن جهان همانا انحراف آخوندها از جاده حقيقت و اصول مقدسه اسلام و پيروي آنها از هواي نفسميباشد و به جاي آنكه ملت ايران را به طرف حق و عدالت و تمدن كه نجات دنيا و آخرت در آن است هدايت كنند آنها را درمنجلاب خرافات و موهومات و فساد غوطهور ساختهاند خودشان و عاقبت خودشان هم در همان مغاكي كه جامعه را فرو بردند سرنگون شدند.»[8]آشکار است اين اظهار نظر با آنچه در واقعيت تاريخ آمده منطبق نيست. شايد تنها نقل سخني از کسروي در اين باره بتواند پاسخگوي اين مطالب باشد، آن هم کسروي که موضعش نسبت به روحانيت آشکار است. وي مي نويسد:اين نکته را نبايد فراموش کرد که مشروطه را در ايران علما پديد آوردند. در آن روزها که در ايران غول استبداد درفش افراشته، کسي را ياراي دم زدن نبود، تنها علما بودند که دل به حال مردم سوزانيده گاهي سخناني مي گفتند. نمي گويم ديگران چيزي نمي فهميدند؛ مي گويم ياراي دم زدن نداشتند. شماره هاي حبل المتين را بخوانيد. در آن زمان که تود? انبوه در بستر غفلت خوابيده و هرگز کاري به نيک و بد کشور نداشتند، در اسپهان علما دست به هم داده، به رواج پارچه هاي وطني مي کوشيدند... در بسياري از شهرها علما پيشقدم گرديده دبستانها برپا مي نمودند... سپس هم ديديم که بنياد مشروطه را علما گزاردند. [9]#ميرزا ملكمخان پدر روشنفكران ايراني نيز ميگويد:«دشمنترين اشخاص براي نظم مملكت و تربيت ملت و آزادي آنها طايفه علما و اكابرفناتيك هستند.»[10]اين گونه سخن گفتن از منورالفكراني كه نه تنها روحانيت بلكه به تبع تجربه غرب ميخواستند دين را نيز به كناري بگذارند طبيعياست، تأسف از اين جاست كه افرادي چون ملكم كه اتفاقاً اهل رشوه هم بود در واگذاري امتياز لاتاري سهيم است، ميرزا حسينخان كسي بود كه به نظر الگار «از نفوذ بيگانگان مخصوصاً انگليس به عنوان عوامل جلوانداز اصلاح استقبال ميكردند.»[11]قضاوت سيد حسن تقيزاده هم که در تاريخ معاصر ايران، نقش هاي متفاوت و مشکوکي داشته در اين باره دوپهلو و البته متأثر از همان نگره اي است که مي کوشد در ادبيات رضاخاني، روحانيت را عامل مشکلات بداند. با اين حال، قدري انصاف هم در آن البته با بيان موزيانه هست. وي مي گويد: «مردم كه در ملاها گذشته از فساد و شرارتشان يك تكيه گاهي بر ضد استبداد و ظلم بيزمام دولت مي ديدند آنها را مظهر افكار عامه ملي و مركز قوت اجتماعي و ملجأ مظلومين حساب ميكردند و بدين جهت وقتي كه عقائد عامه پر از شكايت بر ضد خرابكاري دولت شد و از عدم رضايت اوضاع اداره مملكتي اشباع گرديد براي بلند شدن بر ضد اداره دولت مركز، مصوني لازم داشتند كه ازتجاوز دولت ايمن باشند و براي همين ملاها را علم كرده و پيش انداختند و چون ملاها در اجراي مقاصد خود به عامه و ملت محتاج بودند و مردم هم در اجراي مقاصد خود به ملاها، به همين دليل ملاها نميتوانستند تماماً مقصود خود را اجرا بكنند و ناچار بودندكه يك قسمتي هم از مقاصد مردم را در جزو پروگرام و تقاضاي خود داخل كنند.»[12]اعتماد مردم به روحانيت در جريان انقلاب اسلامي نشان داد كه نه تنها كارهاي سياسي رضاخان و پسرش، بلكه بازيهايروشنفكران نيز بيثمر و بياثر بوده است. در عين حال امام پيرامون نقش محوري روحانيت بارها به صراحت و بيپرده تأكيد كردند.امام ضمن يك سخنراني در سال 57 فرمودند: «در اين جنبشهايي كه در اين طول زماني كه ما بوديم در آن، يا نزديك به ما بوده، در اين جنبشها كسي كه قيام كرده باز از اين طبقه(روحانيون) بودند طبقات ديگر هم همراهي كردند ليكن اينها ابتدا شروع كردند. در قضيه تنباكو اينها بودند كه به هم زدند اوضاع را،در قضيه مشروطه اينها بودند كه جلو افتادند و مردم هم همراهي ميكردند با آنها، در اين قضاياي ديگر هم روحانيت با شما همه رفيق بوده است.»[13]و در جاي ديگري در سال 58 فرمودند:«اين صد سال اخير را وقتي ما ملاحظه كنيم هر جنبشي كه واقع شده است از طرف روحانيون بوده است بر ضد سلاطين، جنبشتنباكو بر ضد سلطان وقت آن بوده است، جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود البته با قبول داشتن رژيم، عدالت ميخواستهاند ايجاد كنند.»[14]و در جاي ديگر در سال 50 فرمودند:«بايد ملت اسلام بدانند خدمت هايي كه علماي ديني به كشورهاي اسلامي در طول تاريخ كردهاند قابل شمارش نيست در هميناعصار اخير نجات كشور از سقوط قطعي مرهون مرجع وقت (مرحوم ميرزاي شيرازي) و همت علماي مركز بود، حوزههاي علميه وعلماي اعلام هميشه حافظ استقلال و تماميت ممالك اسلامي بودهاند خدمتهايي را كه با الهام از اسلام براي آرامش و حفظ انتظامات كشورها كردهاند عشري از اعشار آن را دولتها و قواي انتظامي نكردند با آنكه هيچ تحميلي بر بودجه مملكت نداشتهاند.»[15]#امام روي نهضتهاي روحاني كه در واقع متكي بر مرجعيت است تكيه خاص داشته و آنچه در حول و حوشآنهاست و به شكلي در ادامه اهداف آنها، از نظر ايشان قابل تأييد است مثلاً: برخي از جريانات مشروطه و كليت جريان تنباكو، نهضت حاج آقا نورالله در اصفهان و قم بر ضد رضاخان و نيز حركت مرحوم آقا ميرزاصادق آقا تبريزي و نيز مرحوم انگجي در آذربايجان مورد تأييد ايشان قرارگرفته است.[16]با شناخته شدن قدرت روحانيت در جريان تنباكو و ساير نهضتها، دشمنان خارجي كوشيدند تا اين قدرت را از صحنه سياسي جامعه ايران حذف كنند. امام در اين باره ميفرمايد:«قضيه تنباكو در زمان مرحوم ميرزا به اينها (غربيها) فهماند كه با يك فتواي يك آقايي كه در يك ده در عراق سكونت دارد يك امپراطوري را شكست داد و سلطان وقت هم با همه كوششي كه كرد براي اينكه حفظ بكند آن قرارداد را نتوانست حفظ بكند ... اينها فهميدند بايد اين قدرت را بگيرند، تا اين قدرت زنده است نميگذارد كه اينها هر كاري دلشان بخواهد بكنند و دولتها عنانگسيخته باشند و هر طوري دلشان بخواهد عمل بكنند و لهذا با كمال كوشش تبليغات كردند بر ضد روحانيت.»[17]نقش منورالفكرها در كنار نهادن روحانيت در مشروطه
امام با اينكه در جريان اين نهضتها بر نقش روحانيت تأكيد گسترده دارد، در مواردي به نقاط ضعف آنان و نيز شكستهاييكه نصيب آنان شده اشاره فرموده است:«البته گاهي مثل همان قضيه ميرزاي شيرازي كه همه ايران با هم تبعيت كردهاند پيروز بودهاند و گاهي هم شكست ميخوردند.»[18]تكيه بر اين موارد براي عبرت آموزي روحانيت مطرح گرديده به طوري كه با علتيابي اين شكستها اين بار در جريان انقلاب اسلاميبيشتر مراقب رفتار ساير چهرههاي فكري شريك در انقلاب باشند. در جريان مشروطه، جداي از نقشي كه سياست خارجي و يا عناصر وابسته به دربار در جريانات داشتند دو قشر روحاني و منورالفكركار اصلي را بر دوش داشتند. نقش روحانيت در پيدايش جنبش و نيز آرمان دفاع از مردم استوار بود اما منورالفكران در باروري فكريمشروطه از زاويه ترويج فكر غرب تلاش ميكردند و طبعاً در اين مسير نميتوانستند هماهنگي با فكر ديني و نماينده آن روحانيتداشته باشند.ضعفي كه برخي از چهرههاي روحاني از خود بروز دادند اين بود كه فريب برخي از رفتارهاي روشنفكران را خورده و همراه با آنان وبراي پيروزي فكر آنها تا جايي پيش رفتند كه عاقبت خود را شكست خورده يافتند. امام در اين باره ميفرمايد:«از اول كه مشروطه را اينها درست كردند اين شياطين كه متوجه مسايل بودند روحانيون و مؤمنيني كه تبع آنها بودند بازي دادند اينهارا، خدعه كردند، متمم قانون اساسي را قبول كردند و اينها، ليكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسي يعني پنج نفرمجتهد در مجلس نياوردند.»[19]كار متمم قانون اساسي در باره نظارت مجتهدين از آن شيخ شهيد نوري بود كه بعد از اين، از آن سخن خواهيم گفت. در واقع آنچهمسلم است اينكه شيخ شهيد نوري اين خدعه را نخورد اما ديگران دير متوجه قضيه شدند گرچه هم شيخ و هم سيد عبدالله بهدست همان مشروطه خواهان از صحنه خارج شدند. در اين باره امام ميفرمايد:#«ببينيد چه جمعيتهايي هستند كه روحانيين را ميخواهند كنار بگذارند همان طوري كه در صدر مشروطه با روحاني اين كار راكردند و اينها زدند و كشتند و ترور كردند همان نقشه است. آن وقت ترور كردند سيد عبدالله بهبهاني را، كشتند مرحوم نوري را ومسير ملت را از آن راهي كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الان هست كه مطهري را ميكشند فردا هم شايد من و پسفردا هم يكي ديگر را.»[20]ما نظير همين تجربه را در مقطع ديگري از تاريخ خود يعني نهضت ملي شدن نفت شاهد بوديم. تجربهاي كه نشان داد روحانيتي كهنقش تعيين كنندهاي در تعميق اين نهضت داشت چگونه توسط منورالفكران به كناري نهاده شده و حتي متهم به انواع تهمتهاگرديدند. گرچه عاقبت خود نيز نتوانستند رشته كار را حفظ كرده و از نظر سياسي دچار وضع بدتري شدند.اين تجربه هم در مشروطه رخ داد و هم در نهضت نفت، طبعاً امام با هشياري تاريخي از اين تجربه عبرت كافي گرفته و اين بار موضعبرتري در برابر قسمتي از روشنفكران مذهبي غربگرا اتخاذ كرد، زماني كه اين افراد كوشيدند تا در دولت موقت، قدرت را از دستامام بگيرند يا در زماني بني صدر خواستند اثبات كنند مردم چند درصد او را بيش از ا مام دوست دارند، امام با موضعگيريهاي معقول و به پشتوانه هشياري مردم، آنان را به كناري نهاد. در غير اين صورت يكبار ديگر نيز روحانيت دچار خدعه و نيرنگمنورالفكران شده بود. حضرت امام آنها را پله پله از نردباني كه فكر ميكردند روحانيت براي ترقي آنان درست كرده، پايين كشيدند.حضرت امام در باره شگردي كه در مشروطه عمال سياست خارجي براي جايگزيني غربزدهها به جاي روحانيت به كار بستند،ميفرمايد:«از آن طرف عمال قدرتهاي خارجي و خصوصاً در آن وقت انگلستان در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات. گويندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايي كهميتوانند به قول آنها، يعني فرنگ رفتهها و غربزدهها و شرقزدهها و كردند آنچه را كردند. يعني اسم مشروطه بود و واقعيت استبداد،آن استبداد تاريك ظلماني شايد بدتر از زمان، و حتماً بدتر از زمانهاي سابق.»[21]از مسايلي كه زمينه اين جايگزيني را فراهم كرد اين بود كه روحانيت با سرخوردگي از برخي از قضايا خود را كنار كشيد، آنها دربحبوحه داغي جريانات حضور داشتند اما متأسفانه بعد از اوجگيري انحرافات، آن عده كه در قيد حيات بودند تنها به درس و بحثخاص خود پرداختند گرچه زندگي ديني تودههاي مسلمان و حفظ اسلام در وجود آنها نيز به دست آنان بود، امام در اين بارهميفرمايد:«ر جنبش مشروطيت همين علما در رأس بودند اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شدو پيش رفت اين قدر كه آنها ميخواستند كه مشروطه تحقق پيدا كند و قانون اساسي در كار باشد شد، ليكن بعد از آنكه شد، دنبالهاشگرفته نشد. مردم بيطرف بودند روحانيون هم رفتند هر كس سراغ كار خودش.»[22]و در جاي ديگر نيز حضرت امام فرمودند:«اگر روحانيون، ملت، خطبا، علما، نويسندگان، روشنفكران متعهد سستي بكنند و از قضاياي صدر مشروطه عبرت نگيرند به سر اينانقلاب آن خواهد آمد كه به سر انقلاب مشروطه آمد.»[23]#و نيز در جاي ديگري ميفرمايد:«.. و مثل زمان مشروطيت نشود كه آنها كه اهل كار بودند مأيوس بشوند و كنار بروند، كه در زمان مشروطيت همين كار را كردند ومستبدين آمدند و مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان را كنار زدند.»[24]جداي از يأسي كه بر بعضي از روحانيون عارض شد، مشكل ديگري نيز روحانيت دچار آن بود و آن اينكه صرفنظر از اختلافاتفكري موجود بين موافقين و مخالفين، كساني نيز عملاً بين روحانيون اختلاف افكني ميكردند، و بيتوجهي روحانيت به اين مسأله،باعث شد تا آن قدر دو گانگي بوجود آيد كه كساني از آنها حتي در برابر به شهادت رساندن شيخ فضلالله سكوت كنند امام در اينباره ميفرمايد:«تاريخ درس عبرت است براي ما، شما وقتي تاريخ مشروطيت را بخوانيد ميبينيد كه مشروطه بعد از اينكه ابتدا پيش رفت،دستهايي آمد و تمام مردم ايران را به دو دسته تقسيم بندي كرد. نه ايران تنها، از روحانيون بزرگ نجف يك دسته مخالف يك دسته طرفدار مشروطيت يك دسته دشمن مشروطه، علماي خود ايران يك دسته طرفدار مشروطه يك دسته مخالف مشروطه ... همانمستبدين بعدها آمدند و مشروطه را قبضه كردند و رساندند به آنجايي كه ديديد و ديديم ... در ايران هم بين علما همين جوراختلافات را ايجاد كردند و اينطور نبود كه خود به خود ايجاد شد ايجاد كردند در بين آنها. ما بايد از اين تاريخ درس عبرت بگيريم كهمبادا يك وقتي در بين شما آقايان روحانيون، بيفتند اشخاصي يا در بين مردم وسوسه كنند و خداي نخواسته آن امري كه در مشروطهاتفاق افتاده در ايران اتفاق بيفتند!»[25]امام و دفاع از موضع شهيد شيخ فضلالله نوري
از نكات مهمي كه در بينش تاريخي امام پيرامون مشروطيت، حائز اهميت است دفاع از موضع شهيد نوري است. منورالفكران مشروطهخواه با تمام قوا شيخ را به عنوان دفاع مستبد و حامي استبداد معرفي كرده و او را به عنوان سمبل دفاع از حكومتمشروعه، مورد حمله قرار دادند.مشروطه خواهان پس از پيروزي مجدد در سال 1327 ق با اينكه افرادي چون عينالدوله ـ كسي كه استبدادش مشروطه را پديدآورد و بعداً نيز به عنوان فرمانده نيروهاي محمد علي شاه تبريز را در محاصره داشت ـ را بخشيدند و چند بار نيز به وزرات رساندند، و همين طور سپهدار تنکابني و ديگر مستبدان را، اما شيخ را به اتهام مخالفت با مشروطه شهيد كردند.برخورد مورخان روشنفكر نيز با شيخ همين بوده است تنها كسي كه در اين دوره از شيخ به دفاع برخاست مرحوم جلال آل احمد بود كه شهادت شيخ را علامت استيلاي غربزگي در اين كشور دانست.[26]با پيروزي انقلاب اسلامي كه در واقع پيروزي تفكر اسلامي بر انديشههاي غربي بود، امام به دفاع از شيخ برخاست به خصوص ازاقدامي كه شيخ براي تصويب متمم قانون اساسي و اصل مربوط با نظارت پنج تن از مجتهدين بر مصوبات مجلس داشت. امام دراين ارتباط فرمودند:#« ... ليكن راجع به همين مشروطه و اينكه مرحوم شيخ فضلالله رحمهالله ايستاد كه: مشروطه بايد مشروعه باشد قوانين بايد قوانيناسلام باشد در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسي هم از كوشش ايشان بود. مخالفين، خارجيها كه چنين قدرتي را در روحانيت ميديدند كاري كردند در ايران كه شيخ فضلالله مجاهد مجتهد داراي مقامات عاليه را، دادگاه درست كردند ويك نفر منحرف، روحانينما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضلالله را در حضور جميعت به دار كشيدند.»[27]امام در سال 43 آنجا كه از شاه ميخواست تا به قانون اساسي ـ كه ثمره تلاش علما و مجاهدت اقشار مختلف بود ـ عمل كند بر رويهمان متمم و اصل نظارت مجتهدين تكيه ميكرد:«با اين متمم قانون اساسي عمل كنيد كه علماي اسلام در صدر مشروطيت براي گرفتن آن و رفع اسارت ملت جان دادند.»[28]آنچه در مورد شيخ اهميت دارد اين است كه چگونه او در مقابل علماي بزرگ نجف كه پشت سرهم در دفاع از مشروطه فتوا ميدادند، با آنان مخالفت نمود. در اين باره بايد گفت گرچه شيخ آنها را درك كرده و مقام علمي و مرجعت آنان را قبول داشت امامتوجه بود كه دوري آنها از محيط تهران و نيز وجود واسطهها باعث شده تا به حقيقت قضايا پينبرند. لذاست كه حتي شهادت شيخ نيز آنها را متوجه خطر نكرده و واكنشي نشان ندادند، امام در باره شيخ فضلالله فرمودند:«حتي قضيه مرحوم آقا شيخ فضلالله را در نجف هم يك جور بدي منعكس كردند كه آنها هم صدايي از آن در نيامد اين جوّي كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو اسباب اين شد كه آقا شيخ فصلالله را با دست بعضي از روحانيون خود ايران محكوم كردند، و او را آوردند به وسط ميدان و به دار كشيدند و پاي آن هم ايستادند و كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت و مردمهم غفلت داشتند از اين عمل حتي علما هم غفلت داشتند.»[29]همچنين در مورد قاضي شيخ فرمودند:«شما ميدانيد كه مرحوم شيخ فضلالله نوري را كي محاكمه كرد؟ يك معمم زنجاني يك ملاي زنجاي محاكمه و حكم قتل او راصادر كرد وقتي معمم و ملا مهذب نباشد فسادش از همه بيشتر است.»[30]البته حساب مفسدي چون شيخ ابراهيم زنجاني از مقام مرجعيت در نجف جدا بود آنها با تمام خلوص و به خاطر دفاع از مردم دربرابر ظلم ولي بدون توجه به مسايلي كه در تهران اتفاق افتاد چنين برخوردي كردند و بعد از آن نيز كه مرحوم آخوند متوجه قضيه گرديد راهي ايران شد كه همان روز به مرگ مشكوكي رحلت كرد.مشروطه محدود و شكست خورده
صرفنظر از اينكه جنبش مشروطه از جنبههاي سياست خارجي و نيز توسعه فكر غربي مشكلاتي دارد جنبشي براي محدود كردن سلطنت و استبداد و تحقق حكومت قانون به حساب ميآيد، امري كه شيخ نيز مدافع آن بود، اما در اين جهت نيز مشروطه نتوانست به هدف خودبرسد. امام در اين باره فرمودند:«مشروطه را آنها (علما) به پا كردند و ديگران آمدند و مشروطه را همان استبداد غليظتر با اسم مشروطه، يك اسم بيمسمايي بود وگفته ميشد كه ما مجلس داريم و مشروطه داريم و مشروطه خواه هستيم ليكن استبداد به تمامي معناي خودش بر ما حكومتميكرد.»[31]و در جاي ديگر فرمودند:#«جنبش مشروطيت هم همين طور بود كه از روحانيين نجف و ايران شروع شد مردم تبعيت كردند و كار را تا آنجا كه توانستند آن وقتانجام دادند و رژيم استبداد را به مشروطه برگرداندند، ليكن خوب نتوانستند مشروطه را آن طور كه هست درستش كنند متحققشكنند باز همان بساط بود.»[32]نقش سياست خارجي در مشروطه از ديد امام
آنچه كه در بينش امام در جريان مشروطه قابل توجه است نقش سياست خارجي در مشروطه است. اين يكي از مسائل حساس تاريخ مشروطه است كه در باره آن اظهار نظرهاي متفاوتي ابراز شده است. آنچه اهميت دارد اين كه حتي كساني چون شيخ كه«مشروطه را برخاسته از ديگ پلوي انگليس ميدانستند» اين گونه نبود كه بگويند بهبهاني يا طباطبايي كه زحمات فراواني كشيدند عامل بيگانه بودهاند، اين مطلب براي شيخ و نيز پيروانش كاملاً مسلم و محرز بود. اما اين منافات با آن نداشت كه در ميانمنورالفكران و برخي ديگر، باشند كساني كه اعتماد به حمايت انگليسيها از مردم داشته و بعضاً وابسته مستقيم به آنان بودند. اينافراد در ميان صفوف مردم نفوذ كرده آنها را به داخل سفارت كشاندند و آن گونه ذليلانه از شارژدافر براي پيروزي استمداد كردند.حضرت امام نيز تحليل خاص خود را از اين زاويه دارند، اين تحليل شامل دو قسمت است كه در واقع بيان دو جهت نفوذانگليسيها در مشروطه است يكي جنبه سياسي و منافع انگليسيها در برابر روس و دوم نسبت به نفوذ دادن فكر غربي براي از بينبردن دين. در اين باره امام در كتاب ولايت فقيه چنين مرقوم فرمودهاند:«گاهي وسوسه ميكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلاً آيين دادرسي و قوانين فضايي آنچنان كه بايد و شايد نيست. به دنبال اينوسوسه و تبليغ، عمال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازي ميگيرند و مردم را نيز طبق اسناد و شواهدي كه دردست است فريب ميدهند و از ماهيت جنايت سياسي خود غافل ميسازند. وقتي كه ميخواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسي را از روي آن تدوين كنند مجموعه حقوقي بلژيكيها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفري كه من اينجا نميخواهم اسم ببرم قانون اساسي را از روي آن نوشتند و نقايص آن را مجموعههاي حقوقي فرانسه و انگليس به اصطلاحترميم نمودند و براي گول زدن ملت، بعضي از احكام اسلام را ضميمه كردند، اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.توطئهاي كه دولت استعماري انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود. يكي كه در همان موقع فاش شد كه اين بود كه نفوذروسيه تزاري را در ايران از بين ببرد و ديگر همين كه با آوردن قوانيين غربي احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.»[33]اين تحليل با توجه به شواهد موجود كاملاً قابل اثبات است و طبعاً برخي از روشنفكران ملحد چون آدميت نبايد آن را پذيرفته ودخالت سياست خارجي را در جريان مشروطه را ناشي از نداشتند بينش تاريخي بدانند[34] چون ميراث آنها در تاريخ معاصر جز همان محتواي انحرافي مشروطه كه برخاسته از انديشه فراماسونهايي جون پدرش بوده، نيست.آنچه در قسمت فوق قابل توجه است اين كه: محتواي فكري مشروطه چيزي جز انديشههاي سياسي غرب نبود. اين نكتهاي استكه در صدر مشروطه تنها شيخ بدان پيبرد، حضرت امام با اشاره با اين مطلب در ادامه سخن فوق ميفرمايد:«حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه بلكه مشروطه است البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانينو آراي اشخاص و اكثريت باشد.»[35]#اين مطلب را شيخ مكرر در سخنان خود مطرح كرده بود.[36]البته اگر كساني چون مرحوم نائيني از آن دفاع ميكردند طبعاً به معناي نفي نظرات شيخ از لحاظ فكري نبود آنها به دلايل مختلف تنها محدوديت سلطنت را از مشروطه اراده ميكردند، چيزي كه شيخ نيز در ابتدا همان تصور را از مشروطه داشت، مرحوم نائيني ظاهراً گمان ميكرده كه اساساً مخالفين مشروطه آن را غصب حكومت امام زمان (عليه السلام) ميدانند لذا در صدد توجيه بر آمده ودر غيبت امام(عليه السلام)، مشروطه را به عنوان حداقل چيزي كه ميتواند بدان اعتماد داشت مطرح ميكرد.البته اگر مسأله در همين جهت منحصر بود كه مشروطه به معناي تحديد سلطنت است ـ و در واقع اين طور نيست ـ سخن كاملاً درستي بود. طبعاً تصور يك حكومت اسلامي در آن زمان به شكلي كه بعدها حضرت امام تبيين كردند ناممكن به نظر ميآمده است.اين مسأله از طرف آنها به معناي انكار ولايت فقيه نبوده است چه، گاه ميرزاي قمي نيز فتحعليشاه را در حين جنگ ايران و روس تنهابه صورت وسيلهاي براي «رفع تسلط اعادي» ميپذيرد نه به عنوان «وجوب اطاعت او»[37] طبعاً او ولايت اصلي را همان ولايت امام معصوم (عليه السلام) و بعد از آن مجتهد ميدانست، از اين رو آنان كه فكر نميكرند در آن شرايط، امكان حكومت يك فقيه باشد به نظرشان مشروطه براي جلويري از ظلم سلاطين مناسب ميآمد. در اين باره حضرت امام فرموند:«مرحله پيش از كودتاي رضاخان در آن وقت طوري بوده است كه ايرانيان و مسلمين نميتوانستند طرح حكومت اسلامي را بدهند، از اين جهت براي تقليل ظلم استبدادهاي قاجار و پيش از قاجار بر اين شدند كه قوانين وضع شود و سلطنت به صورت سلطنت مشروطه در آيد.»[38]اين تحليل، تناقضي با آنچه كه شيخ مطرح كرد و حضرت امام نيز در سخناني كه پيش از اين آورديم ندارد اگر قضيه در همين تحديد سلطنت باشد كه فقهاي حامي مشروطه نيز نظرشان اين بود، اين اشكالي ندارد، اشكال از آنجا ناشي شد كه ابتدا ميخواستند تحديد سلطنت كنند اما كم كم به جاي قوانين ديني شروع به وضع قانون جديد كردند. شيخ ميگويد:«تمام مفاسد ملكي و مخاطرات ديني از اينجا ظهور كرد كه قرار بود مجلس شورا فقط براي كارهاي دولتي و ديواني و درباري كه به دلخواه اداره ميشد، قوانيني قرار بدهد كه پادشاه و هيئت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدي و تطاول را مسدود نمايد امروزميبينيم كه در مجلس شورا كتب قانون پارلمنت فرنگ را آورده و در دايره احتياج به قانون قائل به توسعه شدهاند.»[39]طبعاً زماني كه منورالفكران ميخواستند با كنار گذاشتن دين، امر «قانون» را سر و سامان داده و لذا رضايت نميدادند كه مشروطه،مشروعه شود، براي شيخ آشكار شد كه مسأله غير از تحديد سلطنت بوده و في الواقع تحديد مذهب در ميان است. تفاوت بين دونگرش در ارتباط با حكومت كه يكي مبتني بر رأي اكثريت مردم و ديگري بر اساس شرع باشد براي شيخ كاملاً آشكار بوده و اساسمخالفتنش نيز با مشروطه همين بود.امام نظير همين تبيين را در ملاقاتي با الگار براي او بيان داشتند.[40] در جاي ديگر نيز حضرت امام با اشاره به اختلاف بين مشروطهخواه و غيره فرمودند:«تا آنجا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري را در ايران به خاطر اينكه ميگفت مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهاي كه ازغرب و شرق به ما برسد قبول نداريم، در همين تهران به دار زدند.»[41]#و در جاي ديگري ضمن تشويق روحانيون به حضور در مجلس فرمودند:«در جايي كه اگر در هر شهري و استاني چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرس شهيد را داشتند، مشروطه به طور مشروع و صحيحپيش ميرفت و قانون اساسي با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضلالله در راه آن شهيد شد دستخوش افكار غربي و دستخوش تصرفاتي كه در آن شد نميگرديد.»[42]نقش بازار در نهضت تنباكو و مشروطيت
ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران در عصر قاجاريه به گونهاي بود كه بازار از عناصر پايهاي به حساب ميآمد. طبقه تجار در كنارروحانيون از يك طرف و شاهزادگان از طرف ديگر از مهمترين عناصر تشكيل دهنده ساخت اجتماعي، اقتصادي و سياسي بودند.طبعاً موضع آنها در حوادث سده اخير به همين جهت، بسيار با اهميت بوده است. تا آنجا كه تاريخ معاصر ميتواند نشان دهد، بازاربه دليل وجود انگيزههاي قوي ديني در درون آن، اكثراوقات در كنار نهضتهاي مردمي نقش فعالي را بر عهده داشته گرچه اين بهمعناي انكار وجود انگيزههاي ديگر به صورت جزئي نيست.پايه تحليل نقش آنها از ديدگاه حضرت امام به خصوص بر سلامت موضع آنها از حيث ديني است. در دوره ما كمكم ساخت بازاردگرگونيهايي يافته و با ورود عناصر جديد به صحنه سياسي و اجتماعي و هوشياري عمدهاي كه ايجاد شده، تغييراتي را در تحليلنقش بازار سبب شده كه با وضع گذشته تفاوت دارد. لذا نبايد آن تحليل بر پايه تصوراتي باشد كه گاه در شرايط حاضر، ما از نظاماقتصادي و يا سرمايهداران مفسد داشته و يا تصور كنيم در آن زمان نيز نيروهاي اجتماعي كه اكنون وجود دارند بودهاند. امام نقش آنها را بارها در نهضت تنباكو، جنبش مشروطيت و انقلاب اسلامي بيان فرموده كه صراحت آن جاي هيچگونه توجيهي راباقي نميگذارد چنانكه واقعيت تاريخ صد ساله اخير اين مطلب را تأييد ميكند:امام در سال 59 فرمودند:«شما (بازاريان) ميدانيد كه در مشكلاتي كه در سابق بود، از زمان ميرزاي شيرازي تا حالا مشكلات در بازارها حاصل ميشد اگر يكوقت يكي از علماي تهران به واسطه بد رفتاري دولتهاي زمان قاجار ميخواست از تهران برود، بازار ميبست و همان بود كه آنهاتوبه ميكردند و آن عالم را با التماس نگه ميداشتند.»[43]حضرت امام در سال 61 نيز ضمن سخنراني خود فرمودند:«ميدانيد كه بازار يكي از قشرهاي عظيم متعهد به اسلام و در هر غائلهاي كه براي اسلام پيش آمده است، اين بازار است كه پيشقدم است. در قضيه تنباكو و حكم مرحوم ميرزاي شيرازي اعلي الله مقامه اين بازار بود كه همراهي كرد و متهي به قيام شد ... پس ازاو در طول مشروطيت و استبداد به صورت مشروطيت باز در همه زمينه هم اين بازار است كه پيش قدم است و همراه باسايرقشرهاي ملت از كارگران و كشاورزان و امثال اينها مجاهده كرده است و در پيشبرد مقاصد اسلام آنچه كه توان داشته عمل كرده است و در اين پنجاه سال سياه كه تاريخ ايران را سياه كرد سياهتر از رژيمهاي سابق كرد فشار بر بازار بسيار بود و بيشتر بود و از بازار آنهاخيلي وحشت داشتند و به همين دليل يك وقت هم بنا را بر اين گذاشتند كه اين سقفها را خراب كنند. از زير سقفها خوف داشتند.ليكن موفق نشدند و در نهضت بازار يك حظ وافر در امور داشت از تعطيليهايي كه كرد، از اعتصاباتي كه كرد. البته ساير قشرها همسهيم بودند ليكن بازار هم يك قشر عظيم سهيم در اين امر بود.»#حضرت امام در ادامه با توجه به نقش بازار در نهضت تنباكو فرمودند:
«ميرزا يك آقاي مرجع بود و در يك دهي از عراق. او نميتوانست كه خودش با طلبههايي كه آنجا دارند بسيج كنند براي مقابله با آنسلطنت استبدادي. او حكمي فرمود علماي بلاد هم نميتوانستند خودشان راه بيفتند و اين استبداد سياه را بشكنند. اين بازار وملت بود كه پشتيباني از مراجع خودشان ميكردند و آنهايي را كه به راه استبداد ميرفتند آنها را به زمين ميزدند و در هميمن نهضتو در همين قضايايي كه همه شاهد بوديم باز بازار است كه تعطيلات طولاني كرد.»[44]و در جاي ديگر خطاب به آنها فرمودند:«شما در انقلاب سهم زيادي داريد بازار هم همينطور اگر بازاريها همراهي نميكردند انقلاب پيروز نميشد.»[45]در واقع اهميت نقش بازار، براي تمام كساني كه آشنايي مختصري با تحولات دوره معاصر داشته و به خصوص حوادث سال 56،57 را به خاطر دارند قابل اثبات است. گرچه بعدها مشكلاتي كه از ناحيه گرايشات فكري خاص و اغلب با تأثيري كه از ناحيهمعيارهاي چپ در بعضي از نگرشها پديد آمد به زبان آوردن اين مسأله قدري مشكل مينمود و البته امام به صراحت، نظر خويش رابيان داشته و صداقت را بر مصلحت نگريهاي بيمورد ترجيح دادند.در اينجا لازم است به اين نكته نيز اشاره كنيم كه در جريان مشروطه در عين حال كه بازار سهم عمدهاي در پيروزي داشته به همانصورت در انحراف آن نيز برخي از بازاريان سهيم بودند. حاجي محمدتقي بنكدار، رئيس متحصنين در سفارت بود كه ميتوان او رايكي از عوامل اصلي تحصن در سفارت انگليس دانست گرچه او صاحب علم و دانش نبود كه بتواند مسئوليت تمام آنچه را كه درسفارت پيش آمد بر عهده او گذاشت و لاجرم اين منورالفكران تازه به دوران رسيده بودند كه آن مسايل را ايجاد كردند. اما در هر حال سرپرستي ظاهري تحصن به عهده معتمد بازار يعني حاجي محمدتقي سفارتي بوده است. طبعاً مسؤليت كارش متوجه خود اوستنه سايرين.منبع:
کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران[1] . صحيفه نور، ج12، ص 115، سخنراني در جمع نمايندگان مجلس شوراي اسلامي [2] . در جستجوي راه از كلام امام، ج 16، ص 84، در مصاحبه با هيكل. كيهان 57.12.2 [3] . همان، ج 16، ص 40 [4] . سخنراني در پاريس، 57.8.21، كتاب «نداي حق» ص 349 ـ 350، در جستجوي راه، ج16، ص 359 [5] . نامه به انجمن اسلامي دانشجويان در آمريكا و كانادا، مهر 56، در جستجوي راه، ج16، ص 349 [6] . پيام به مناسبت آغاز سال تحصيلي 61 ـ 62، صحيفه نور، ج17، ص 36 [7] . در تشريح اين پيام رك: مجله حوزه شماره مسلسل 30، ص 149 [8] . تاريخ انقلاب مشروطيت، ايران ج1، ص 67 [9] . کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان (ضميمه مجله پيمان 1313ش) ، ص 106[10] . نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ص 264 [11] . همان، ص 245 [12] . مقالات تقيزاده ، ج1، ص 327 [13] . سخنراني در جمع وكلاي دادگستري، 57.11.17 صحيفه نور، ج5، ص 51 [14] . سخنراني در جمع اعضاء جهاد، 58.4.5، صحيفه نور، ج7، ص 204 [15] . پيام به مناسبت تشكيل سپاه دين، 50.8.21، صحيفه نور، ج1، ص 177 [16] . سخنراني در جمع دانشجويان دانشكده صمديه لباف بابل، 58.4.30، در جستجوي راه از كلام امام، ج16، صص 39 ـ 42 [17] . در جستجوي راه از كلام امام، ج16، صص 59، 60 [18] . همان [19] . سخنراني در پاريس، 57.8.18، صحيفه نور، ج2، ص 285 [20] . سخنرانيدر جمع فرهنگيان و دانشجويان دانشكده ادبيات دانشگاه اهواز، 58.3.3، صحيفه نور، ج6، ص 258 [21] . سخنراني در جمع روحانيون، صحيفه نور، ج15، ص 202، كيهان 60.8.4 [22] . همان [23] . همان [24] . صحيفه نور، ج18، ص 151 و رك: 178 [25] . صحيفه نور، ج18، صص 135، 137 [26] . غربزدگي، ص 36 [27] . سخنراني در جمع گروهي از مردم قم، صحيفه نور، ج13، ص 175 [28] . سخنراني به مناسبت 15 خرداد، صحيفه نور، ج1، ص 69 [29] . صحيفه نور، ج18، ص 181 [30] . روزنامه جمهوري اسلامي، 59.10.13 [31] . سخنراني در جمع مجروحين، كيهان 60.8.26، صحيفه نور، ج15، ص 222 [32] . سخنراني حضرت امام در تاريخ 58.4.30، صحيفه نور، ج8، ص 179 [33] . ولايت فقيه، صص 11، 133 و 174 به نقل از كلام امام، ج 16، ص 66 [34] . آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطه ايران، ص 177 [35] . كلام امام، ج16، ص 66 [36] . تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ... و روزنامه شيخ شهيد فضلالله نوري، ج1، ص 320 [37] . حائري، نخستين روياروئيهاي انديشه گران ايران، ص 328 [38] . مصاحبه با خبرنگاران 57.8.19، صحيفه نور، ج3، ص 94 [39] . تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ... و روزنامه شيخ شهيد فضلالله نوري، ج1، ص 267 [40] . راه امام از كلام امام، ج16، ص 42 [41] . صحيفه نور، ج18، ص 135 [42] . صحيفه نور، ج18، ص 231 [43] . سخنراني در جمع بازاريان، روزنامه جمهوري اسلامي، 59.10.27 [44] . سخنراني در جمع بازاريان 61.11.10 [45] . صحيفه نور، ج18، ص 198