اسلامگرايان حزبالله، ايدئولوژي آمادهاي را جهت درگير شدن با اسرائيل در اختيار داشتند كه همانا ايدئولوژي جهاد بود. در حالي كه ايدئولوژي جنبش امل، به مليگرايي لبناني محدود شده بود. لذا امل در مراحل اوليه نبرد با اسرائيل، آسيبپذيري خود را در قبال فشارهاي اسلامگرايان تا حد زيادي نشان داد. در آن مقطع، جنبش امل موقعيت را براي درگير شدن با حزبالله مناسب نميديد و احتمال پيروزي در اين درگيري را بسيار ضعيف ميدانست... اولين چالش پس از ناپديد شدن امام موسي صدر در انتخاب جانشين وي بروز پيدا كرد. امام همزمان دو مقام ديني ـ به عنوان رئيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان ـ و مقام سياسي ـ به عنوان رئيس جنبش امل ـ داشت و انتخاب فردي كه توانايي تصدي هر دو مقام را داشته باشد، وجود نداشت. امام موسي صدر با شخصيت جذاب و كاريزماتيك خود، اين واقعيت را پنهان ساخته بود كه جنبش امل اساسا از لحاظ ساختار انساني و اهداف سياسي ـ ايدئولوژيك، سازماني يكپارچه نبوده بلكه تنها قالب و چهارچوبي بود براي گروههاي لائيك و مذهبي شيعه كه اختلافنظر بسياري با يكديگر داشتند. اين اختلافها حتي در زمان حضور امام موسي صدر نيز بروز كرده بود.انتصاب شيخمحمدمهدي شمسالدين به سمت نائب امام موسي صدر در مجلس اعلاي شيعيان و حسين الحسيني به سمت رياست جنبش امل، باعث عبور موقت اين جنبش از بحران رهبري شد. با اين حال، جدا شدن رهبري ديني از رهبري سياسي جنبش امل، زمينه را براي كشمكشهاي آينده آماده ساخت.همزمان با شروع رياست الحسيني، نشانههاي رويارويي اين جنبش با ديگر احزاب در جبهه ملي آشكار شد (جنبش امل در جريان جنگ داخلي لبنان، هيچگاه در چهارچوب جنبش ملي لبنان و يا نيروهاي مشترك شركت نكرد اما در جبهه احزاب قومي و ملي عضويت يافت). اين رويارويي، در آغاز با حزب بعث (شاخه هوادار عراق) در حومه جنوبي و سپس در جنوب لبنان آغاز شد. در نوبت بعدي، كمونيستها وارد عمل شدند. موضع فلسطينيها به ويژه جنبش فتح و جبهه آزاديبخش عرب، حمايت از جبهه ملي لبنان بود.طي سالهاي 82ـ80 درگيريهاي نظامي ميان جنبش امل و جنبش فلسطيني فتح به وقوع پيوست. در پي اين درگيريها و در سال 1980، «نبيه بري» رياست جنبش امل را به دست ميگيرد.انتخاب نبيه بري دو نوع تغيير و تحول را در جنبش امل به نمايش گذاشت.1ـ جنبش تلاش نمود تا چهره خود را از يك گروه بسته نظامي به يك جنبش سياسي داراي شاخه نظامي مبدل سازد مانند ديگر احزاب و گروههاي مسلح لبناني.2ـ شخصيت بري براي تغيير و تحول و انقلابي كه در ميان طايفه شيعيان لبنان حاصل شده بود، از بسياري جهات حالتي نمادين داشت. به قدرت رسيدن وي محصول يك جنبش اجتماعي در درون طايفه شيعه لبنان بود زيرا شخصيتهايي را كه جزء رهبران سنتي اين طايفه نبودند، قادر ساخت تا در جايگاه سياسي رسمي قرار گيرند. از سوي ديگر، وي نماد كساني بود كه با ظهور امام موسي صدر معتقد به بازگشت به اصالت خويش شدند.پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، امل درخصوص نحوه برقراري روابط با اين انقلاب با خطر تفرقه و چنددستگي روبهرو شده بود. در سال 1981 تعدادي از شخصيتها و جناحهاي اصولگراي درون جنبش امل، خواستار حمايت و پيروي اين جنبش از ايران شدند حتي اگر بهاي اين امر، عدم اطاعت و حمايت از دولت لبنان ميبود. افرادي مانند حسين موسوي (ابوهشام)، صبحي طفيلي، سيدابراهيم، امين السيد و ياران آنان پيش از جدا شدن از جنبش امل و ايجاد تشكيلات خاص خود، از نبيه بري خواستند تا نسبت به افكار و ديدگاههاي امام خميني وفاداري خود را اعلام نمايد و به عبارت ديگر، خواستار تسلط يافتن احكام دين بر همه جنبههاي زندگي بودند. اما بري و همفكران وي، گرچه انقلاب اسلامي ايران را مايه سرافرازي و افتخار شيعيان لبنان ميدانستند، با اين وجود نيك ميدانستند كه گسترش نفوذ انقلاب اسلامي ايران در لبنان، خطري ملموس و بالفعل براي جايگاه و قدرت افرادي چون نبيه بري است كه در سالهاي قبل به جنبش امل پيوسته بودند. لذا انقلاب ايران را نسخه شفابخشي براي حل مشكلات جامعه طايفهاي لبنان نميدانستند.ديدگاههاي لائيك بري، نه تنها با چالشهاي درونگروهي توسط افرادي مانند شيخ محمد مهدي شمسالدين روبهرو بود، بلكه مورد انتقاد ديگر طوايف و گروههاي شيعي نظير حزبالدعوه لبنان، انجمن اسلامي دانشجويان، كميتههاي ياري انقلاب اسلامي و شخصيتهايي چون سيدعباس موسوي، سيدحسن نصرالله و محمدحسين فضلالله قرار ميگرفت.در اثناي اختلافات احزاب و طوايف شيعي، جامعه لبنان شاهد تجاوز گسترده اسرائيل به لبنان در ژوئن 1982 گرديد. به دنبال آن، آمريكا فردي را براي انجام مذاكرات ميان اسرائيل و لبنان به منطقه اعزام كرد كه طرح وي مورد موافقت نبيه بري به عنوان عضوي از هيأت نجات ملي قرار گرفت. مخالفان بري اقدام وي را نه تنها مخالف با خط امل ارزيابي ميكردند بلكه آن را مخالف با اسلام نيز به شمار ميآوردند. حتي سفير ايران در بيروت نيز خواستار خروج بري از اين هيأت شد. بدين ترتيب مقدمات انشعاب در امل فراهم شد و ابوهشام، نايب رئيس امل، ضمن محكوم كردن مواضع سازشكارانه بري، از سمت خود در امل استعفا داد و به همراه تعداد ديگري از اعضاي جنبش امل، تشكيل جنبش امل اسلامي را در بعلبك اعلام نمود و تأكيد كرد كه جنبش امل اسلامي، رقيب جنبش امل نيست بلكه امل اسلامي، ميكوشد كه اصالت حقيقي امل را حفظ كند زيرا جنبش امل مخالف ايده اطاعت از امام خميني بود. اين افراد به تدريج هستههاي شكلگيري مقاومت اسلامي لبنان را كه بعدا «حزبالله» ناميده شد، تشكيل ميدادند.اسلامگرايان حزبالله، ايدئولوژي آمادهاي را جهت درگير شدن با اسرائيل در اختيار داشتند كه همانا ايدئولوژي جهاد بود. در حالي كه ايدئولوژي جنبش امل، به مليگرايي لبناني محدود شده بود. لذا امل در مراحل اوليه نبرد با اسرائيل، آسيبپذيري خود را در قبال فشارهاي اسلامگرايان تا حد زيادي نشان داد. در آن مقطع، جنبش امل موقعيت را براي درگير شدن با حزبالله مناسب نميديد و احتمال پيروزي در اين درگيري را بسيار ضعيف ميدانست.پس از عقبنشيني اسرائيل به كمربندي امنيتي، ميان امل و حزبالله بر سر كنترل مناطقي كه اسرائيل از آنجا عقبنشيني ميكرد، درگيري به وجود آمد. جنوب لبنان براي هر يك از اين دو گروه منطقهاي استراتژيك به شمار ميرفت و رابطه مستقيمي با ميزان قدرت در بيروت داشت. روحانيون شيعه جنوب كه سلطه امل را در فاصله سالهاي 1978 تا 1982 پذيرفته بودند، پس از تجاوز نظامي اسرائيل به سمت جدا شدن از اين جنبش و گرايش به گروههاي راديكال اسلامگرا پيدا كردند زيرا امل در مقابله با اشغالگري اسرائيل ناتوان مينمود.امل به تدريج در صحنه داخلي لبنان به عنوان ابزار فرمانبر سوريه در رويارويي با دولت لبنان، شبهنظاميان مسيحي، گروههاي فلسطيني مخالف سوريه و حزبالله درآمد. جنگ اردوگاهها كه جنگ امل با ساف بود و جنگ امل با حزبالله در راستاي سياستهاي دولت سوريه شكل گرفت. جنگ اردوگاهها كه سرانجام با دخالتهاي ايران و ديگر قدرتهاي منطقهاي پايان يافت، بيشتر به تحليل رفتن جنبش امل منجر شد تا تضعيف توان فلسطينيها. جنگ اول امل با حزبالله در ضاحيه بيروت (ارديبهشت 1367) با پيروزي قاطع حزبالله به پايان رسيد. اين پيروزي، توانايي حزبالله را در جذب نيرو از ميان شيعياني كه بسياري از آنان عضو جنبش امل بودند، به صورت دايمي تقويت كرد. به دنبال آن، تعداد زيادي از اعضاي امل از اين سازمان كناره گرفتند و حزبالله توانست به داخل جنبش امل نفوذ كند. در تابستان 1367 بار ديگر جنگ بين آن دو شدت گرفت. در نهايت با فشار ايران و سوريه توافقنامه «دمشق 1» در ژانويه 1989 (زمستان 67) امضا شد كه بر طبق آن، قدرت و نفوذ امل در جنوب لبنان و بر امنيت آن به رسميت شناخته شد و در مقابل به حزبالله اجازه داده شد تا علاوه بر جنگ عليه اسرائيل، از طريق فعاليتهاي سياسي، فرهنگي و تبليغاتي در جنوب حضور داشته باشند. اما در زمستان 1368 به علت مخالفت امل با فعاليت نظامي حزبالله عليه اسرائيل در جنوب كه اعتقاد داشت باعث حمله متقابل اسرائيل از هوا و زمين خواهد شد، دور جديدي از نبردها آغاز شد.تحولات مهم بينالمللي و منطقهاي و داخلي لبنان، سوريه را بر آن داشت تا راهحلي براي جنگ امل با حزبالله بيابد. نهايتا در اكتبر 1990 (مهر 1369) توافقنامه «دمشق 2» ميان حزبالله و امل امضا شد كه بر طبق آن، ارتش لبنان وارد جنوب ميشد تا ميان امل و حزبالله حايل شود بدون اينكه مانع موضوع مقاومت عليه اسرائيل گردد.جنگ امل با حزبالله درواقع نقطه پاياني بر قدرت نظامي امل بود و ساختار تشكيلاتي اين جنبش را از هم گسست.جنبش امل و رهبر آن، نبيه بري، از تحولات لبنان در پي برگزاري اجلاس طائف و ايجاد سازههاي نوين براي نظام سياسي لبنان بهره گرفتند نمايندگان اين جنبش در پي ترميم ساخت و تركيب پارلمان به مجلس راه يافتند و چند تن از كادرهاي اين جنبش به عضويت كابينههاي بعدي درآمدند. امل رويكرد خود را حول مرحله نويني متمركز كرد كه در شكل گشايشهاي سياسي و تقويت موقعيت دولت لبنان متجلي شد. ادبيات سياسي امل و اظهارات رهبران آن حول «ضرورت تجديد چهارچوبهاي سياسي براي سامان دادن به فعالتي مردم» و اينكه دوران جديد سياسي لبنان با هدف القاي همه جنبههاي طايفيگري سياسي و نمادهاي آن، آغاز شده دور ميزد. جنبش امل در انتخابات 1992 و 1996 وارد گرديد و تعدادي از كرسيهاي مربوط به حوزههاي جنوب لبنان و بقاع را به دست آورد.امل در مبارزات انتخاباتي سال 1996 كرسيهاي فراواني از حوزههاي جنوب لبنان و بيروت به دست آورد كه رياست فراكسيون پارلماني آن نيز با نبيه بري است.جنبش امل موضع خود را با سازمان حزب بعث لبنان و حزب قومي و جمعيت خيريه اسلامي هماهنگ كرده و با سوريه، روابط استراتژيك دارد. همچنين مشاركت فعالي در طرحهاي مجلس اعلاي اسلامي شيعيان لبنان دارد و مواضع خود را با شيخ شمسالدين (متوفاي 2000 ميلادي) هماهنگ ميكرد.
منابع:
1ـ هراير دكمجيان، اسلام در انقلاب، جنبشهاي اسلامي معاصر در جهان عرب، ترجمه حميد احمدي (تهران: كيهان، 1378).2ـ علي حجتي كرماني، لبنان به روايت امام موسي صدر و دكتر چمران (تهران: قلم، 1364).3ـ مصطفي چمران، گزارشي از لبنان (تهران: شركت سهامي انتشار، 61).4ـ ژاك نانته، تاريخ لبنان، ترجمه اسدالله علوي (مشهد: مؤسسه چاپ آستان قدس رضوي، 1379).5ـ نهاد حشيشو، احزاب سياسي لبنان، ترجمه سيدحسين موسوي (تهران: مركز پژوهشهاي علمي و مطالعات استراتژيك خاورميانه، 1380).6ـ جان. ال. اسپوزيتو، انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، ترجمه محسن مدير شانهچي (تهران: باز، 1382).7ـ مسعود اسداللهي، از مقاومت تا پيروزي (تهران: مؤسسه مطالعات انديشهسازان نور و ذكر: 1379).8ـ مسعود اسداللهي، جنبش حزبالله لبنان؛ گذشته و حال (تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1382).9ـ يزدان ميرباقري، حماسه مقاومت اسلامي در جنوب لبنان (تهران: مؤسسه مطالعات انديشهسازان نور، 1382).10ـ كمال طاهري، تحولات جنبش امل، پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشگاه امام صادق (ع)، مرداد 1368.