بررسى تطبيقى نظريههاى سلطنت
سيدمحسن طباطبايىفر 1 در اين مقاله، امكان تطابق الگوى «سلطنت شيعى» بر حكومتهاى صفويه و قاجاريه مورد بررسى قرار گرفته است؛ الگويى كه با عنايت به نبودِ تعريفى جامع و مانع از آن سعى شده با بررسى نظريههاى سلطنت ايرانشهرى و سلطنت سنى بر فهم حدود و ثغور آن توانا شويم. پذيرش سلسله مراتب نظم كيهانى، نگرش خاص به پديده شر، پيوند دين و سلطنت، هيبت سلطانى و ظل اللهى بودن سلطان از جمله ويژگىهاى عمومى نظريههاى سلطنت مىباشد. «تلقى الهى و قدسى» از سلطنت امرى است كه اهل سنت براى توجيه وضع موجود و رفع مشكله ارتباط ميان سلطنت و شريعت به بسط آن پرداختند.«سلطنت شيعى» ضمن بهرهگيرى از خصوصيات مذكور، اصلى را نيز بر آن افزوده؛ اصلى كه حافظ هويت شيعيان و خط مايز روشنى بين الگوى سلطنت شيعى با نمونههاى رقيب بود. اين اصل مهم، تبيين چگونگى رابطه سلطنت و امامت بود؛ امرى كه تا قبل از صفويه موضوعيتى براى بحث نداشت. واژههاى كليدى: نظريه سلطنت، سلطنت ايرانشهرى، سلطنت سنى، سلطنت شيعى و امامت. مقدمه
حكومتهاى صفويه و قاجاريه تاكنون از زواياى گوناگون مورد بررسى قرار گرفته و هر يك از پژوهشگران داخلى و خارجى بر جنبهاى از اين دوره تاريخى تأكيد نمودهاند، اما جاى بررسى اين دولتها از منظر انديشه سياسى شيعه و به طور كلى نظريههاى سلطنت خالى است. اين كه جامعه شيعى و نخبگان آنها، اين حكومتها را در چه چارچوبى مىدانستند و چگونه در عين حفظ آرمان امامت به آنها تن دادند، عرصهاى است كه اين نوشتار سعى در بررسى آن دارد. البته اين بررسى از طريق توجه به انواع نظامهاى سلطنتى و مقايسه ميان آنها تقويت خواهد شد.قبل از هر چيز براى تحديد موضوع بحث خاطر نشان مىشود كه قاجاريه را مىتوان به دو دوره قبل از مشروطه و پس از آن تقسيم كرد. در اين نوشتار مقصود از قاجاريه، دوره اول است. در آغاز بحث سعى خواهد شد الگوهاى تحليلى نظام سلطنتى مورد تأمل و مداقه قرار گيرد. الگوهاى تحليل
1. نظريههاى ساختارى: گروهى از پژوهشگران براى ايران عهد صفوى و قاجارى، ساختارهايى با گرايش به اقتدارگرايى و نظم سلطانى در نظر مىگيرند. اين نظريهها به مسايل بيرونى انديشه مىپردازند تا بتوانند انديشه و نظام تغلبيه را توصيح دهند. مسايلى از قبيل شيوه توليد2، رابطه طبقه با بستر تاريخى و تعارض اجتماعى، ارتباط نوسازى اجتماعى - اقتصادى با توسعه سياسى، پيدايش طبقه نوين و افول گروههاى قديمى و تركيب احزاب عمده3، مورد تأكيد اين دسته از محققان است. به نظر آنان، «استبداد ايرانى» از نبودِ طبقه اريستو كرات و رضايت و پشتيبانى چنين طبقهاى از دولت به وجود آمده است.4 «كمبود منابع آب» نيز موجب پراكندگى اجتماعات در ايران شده و نظام ايلى و چادرنشينى تأثيرات منفى بسزايى در زندگى شهرى و تمدن گذاشته و در نهايت، تمركز قدرت در دست حكومت بر اساس نياز به كار گروهى براى تهيه و توزيع آب بوده است.5برخى ديگر از نظريه پردازانِ ساختارى، نه بر عوامل اقتصادى - اجتماعى يا ژئوپولتيك، بلكه بر عوامل فرهنگى - روانى در شكلگيرى دولت صفوى و قاجارى در ايران تأكيد دارند. خوى فرمانبرى ايرانيان6، فقدان امنيت ناشى از شكستهاى خفتآور و سلطه بيگانگان7 و وجود هويت جمعى و فردگرايى منفى8 از جمله عوامل مورد تأكيد اين دسته از محققان است. در نتيجه اين عوامل، ميزان تعلق روحى - روانى افراد به دولت به عنوان عضوى از آن در كمترين حد ممكن بود9 و دست زدن به انواع دوز و كلك براى دستيابى به موقعيتى ممتاز در سايه قدرت بيگانه در اولويت قرار داشت.نظريههاى ساختارى دورترين منظر به تحليل مقاله حاضر است، زيرا حكومت صفويه و قاجاريه را نمىتوان صرفاً محصول كمبود آب، شرايط طبقاتى اجتماع يا ساختمان فكرى - روانى تلقى كرد. تاريخ ايران زمين را نمىتوان به عنوان تاريخ ظاهر دگرگونىهاى سرزمينى نوشت، بلكه تاريخ پيوستگى نظر و عمل است؛ به اين معنا كه هيچ حادثه تاريخى وجود ندارد كه با انديشه گره نخورده و به واسطه انديشه تعيّن نيافته باشد.10 با فرض اصالت عوامل ساختارى و به رغم ثبات برخى از آنها مانند موقعيت ژئوپولتيك، رابطه ديگر ساختارها با شكل حكومت بيش از آن كه رابطهاى «تعيين كننده» و يك طرفه باشد رابطهاى متقابل، تشديد كننده و بازتوليد كننده است. هر يك از عوامل ساختارى كه در حوزههاى اجتماعى - اقتصادى و روانشناختى به عنوان متغير مستقل در تأسيس و استمرار حكومتهاى صفويه و قاجاريه موثر قلمداد شدهاند، از منظرى ديگر معلول استمرار نظامهاى اقتدارگرا هستند كه در يك رابطه متقابل يكديگر را بازتوليد و تقويت مىنمايند.2. نظريههاى ايرانشهرى: در برخى از ديدگاهها بر تأثيرپذيرى انديشه مسلمانان - از جمله شيعيان - از انديشه ايران باستان تأكيد شده است. سيد جواد طباطبايى را شايد بتوان مهمترين پژوهشگر در اين عرصه دانست. وى تمدن شيعى بلكه اسلامى را از دو سو نيازمند گذشته ايران مىداند: نخست، دورى اعراب از تمدن و كياست و در دسترس بودن تجربه فرمانروايى ايران باستان و دوم، در بُعد نظرى كه بخش بزرگى از انديشه سياسى ايرانشهرى از طريق ترجمهها و نوشتههاى ايرانيان تازه مسلمان در تفسير مباحث اسلامى به كار گرفته شد.11 طباطبايى با اشاره بر تداوم و استوارى انديشه ايرانشهرى، بر جايگاه ممتاز شخصيتهايى همچون سهروردى و خواجه نظام الملك در انتقال اين ميراث تأكيد مىنمايد.12 وى در انديشههاى سياسى شيعه، تحول نگرش چندانى نسبت به حكومت قائل نبوده، مىگويد:با برآمدن صفويان، شريعت اهل تسنن جاى خود را به دريافتى از تشيع داد. اما در انديشه سياسى حاصل از پيوند تصوف، شريعت و سياست دگرگونى ژرفى به وجود نيامد.13سيد جواد طباطبايى دوره طولانى ميان شكست چالدران تا شكست ايران در جنگهاى ايران و روس را كه حلقه ارتباط سدههاى ميانه ايران و آغاز دوران جديد آن است، «دوره گذار» مىنامد و در بيان ويژگىهاى آن مىگويد: آگاهى از بحران از سطح نازل ادبيات منحط فراهم آورده از نظمى سست و سخيف و نثرى مصنوع و پر تكلف فراتر نرفت. دورههاى طولانى جنگ و ناامنى و آشوب و سدههاى زوال انديشه، همه امكانات انديشه خردورزانه را به تحليل برده بود. در اين ميان، اهل تصوف بيش از پيش به متفكران قوم، و انديشه عرفانى انحطاط يافته به يگانه دستگاه مفهومى آگاهى ملى ايرانيان تبديل شدند.14 وى بيرون آمدن از اين وضعيت بنبست انحطاط مضاعف و امتناع آگاهى از آن را با تكيه بر منابع تاريخى و فرهنگى امكانپذير ندانسته، مىگويد:آگاهى از زوال انديشه، بحران در اركان تمدن ايرانى، جايگاه كشور در مناسبات جهانى و خودآگاهى ملى تنها از «بيرون» و با پشتوانه ارزيابى از دگرگونىهايى امكانپذير است كه ايرانيان سهمى در ايجاد آن نداشتند.15آنچه نوشته حاضر را از آثار طباطبايى متمايز مىكند، شيوهاى است كه وى در پيش گرفته است. در واقع، ايشان به لحاظ معرفتشناختى، بيرون از سنت سياسى دوره گذار قرار گرفته و دانش سياسى اين دوره را به اعتبار دوران(Epoch)، غيريت سازى مىكند كه متغاير با دوران جديد غرب است و بر مبناى تجدد اروپايى ارزيابى مىكند. تحليل طباطبايى، تحقيقى بيرونى است كه با خروج از سنت و با تكيه بر تجدد اروپايى، به عنوان مفهومى بنيادى به طرح پرسشهايى درباره سنت سياسى دوره گذار مىپردازد. از آن جا كه اين پرسشها، پرسشهايى از درون سنت سياسى ما نيستند، پاسخى شايسته نمىيابند، بنابراين پژوهشگر به ناچار به طرح نظريهاى از انحطاط رهنمون مىشود كه فراز و فرود آن در ذهن تجدد سلوك نويسنده مستشرق قرار دارد16، نه در واقعيت تاريخ و انديشه سياسى دوره گذار.البته گريز فوق به معناى فهم سنتى از گذشته و قول به تقدم فضل گذشتگان به سبب فضل تقدمشان نيست، همچنين دورى از روش تجدد در بازخوانى گذشته به معناى پىجويى آرمان خود در گذشته نمىباشد، بلكه تلاش نويسنده اين سطور گفت و گو با گذشتگان به منظور يافتن «فضاى فكرى» آنان (Climate of opinion) و «فهمى همدلانه»Sympathetic understanding() از موضوع خويش است.گذشته از تفاوت روشى فوق، برخى وجوه انديشه سياسى اسلام (شيعه) چنان متمايز است كه آن را به سادگى نمىتوان بازگشتى بىتوجه به ايران قديم و استمرار شاهى آرمانى در دوره اسلامى دانست، بنابراين رنسانس دوره ميانه كه در بخاراى عهد سامانى آغاز گرديد و سلطنت اسلامى جزء مقوم آن بود، ويژگىهاى خاص خود داشت كه اگر آن را به معناى نوزايى گذشته بدانيم، ممكن است ما را به بىراهه بكشاند. داود فيرحى با اشاره به برخى تمايزات بنيادين پادشاهى ايرانشهرى و سلطنت اسلامى مىنويسد: در اين انديشه [ايران باستان] شاه آرمانى به اعتبار فره ايزدى، پيكرى دوگانه داشت و از اين حيث انسانى خداگونه بود كه خرّمى و تباهى روزگار بر نيت و اراده او استوار بود... [اما ]سياستنامههاى دوره اسلامى هيچ يك از مختصات فوق را كه بنياد انديشه ايرانشهرى هستند، برنمىتابند. ملوك و پادشاهان در سياستنامهها، نه پيكرى دوگانه و شخصيت خداگونه دارند و نه اراده و نيت آنها علت خرّمى و تباهى جوامع است، بلكه سلاطين نيز همانند ديگر مردمان در دايره لطف و قهر خداوند قرار دارند و بنابراين، نيكى و بدى پادشاهان نيز ناشى از اراده و تقدير خداوند است.17با بررسى منابع فقه سياسى شيعه، به ويژه در دوره صفويه، به تفاوتى محورى ميان منابع فقهى شيعه كه درباره قدرت، مشروعيت و حاكم بحث كردهاند، و سياستنامههاى ايرانشهرى مىتوان رسيد و آن، اين كه محور اساسى آثار فقهى - كلامى سياسى شيعه «اجراى دين در چارچوب امامت يا خلافت» است، به گونهاى كه كمتر نامى از «سلطان» به ميان آمده، در حالى كه در سياستنامهها به طور اساسى درباره «سلطنت» و نحوه رفتار و روش برخورد سلطان با مردم بحث شده است.18نكته پايانى اين كه در عمق نظريههاى ايرانشهرى، حرمت و اصالتى براى تمام وجوه زندگانى ايرانيان باستان در نظر گرفته شده است، بدين صورت كه ايرانيان باستان را به عنوان «روزگار سربلندى ايران»19، و ساسانيان را «خلف صدق هخامنشيان» قلمداد مىنمايد كه «جامع سنتهاى آشور و بابل و مصر فرعونان در شرق نزديك هم بودند».20 در مقابل، از مسلمانان (عربان / تازيان) با تعابيرى همچون «بدويان بيابان عربستان»21، «صحرانوردان كم فرهنگ»22 و «مجاهدان صحرانشين»23 ياد مىكنند كه بسيارى از كتابخانهها را به آتش كشيدند24 و خموشى و تاريكى و حشى و خونآلودى را به ايران حاكم نمودند.25نظريههاى ايرانشهرى از اين بُعد هم نقايص فراوانى دارند و جداى از اين كه اسناد تاريخى ادعاهاى مذكور را تأييد مىكند يا نه! تأملى در اندك گزارشهاى باقىمانده از عهد ساسانى، تصويرى دگرگونه از اوضاع اجتماعى - دينى آنان را ترسيم مىكند. تفصيل اين بحث مجال ديگرى را مىطلبد، اما به اجمال مىتوان گفت كه جريانهاى عقلى و فلسفههاى يونانى در ادوار پايانى حكومت ساسانى، بنياد اعتقادات كهن آنان را به لرزه درآورده بود. اعتقاد به جبر چنان شيوع يافته بود كه حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرويز نشانى از آن يافته مىشد.26 رشد اين تفكر تا بدان جا بود كه پارسيان خود از «زوال» مملكت خويش سخن مىراندند و جالبتر آن كه نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفان مىجستند.27در شريعت رسمى، بيش از اعتقاد و انديشه، به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد درگير مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز بر اثر اندك غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پليدى مىشد.28 اين گريز به درازا كشيد، اما براى بيان اين نكته لازم بود كه ايرانيان تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب و مسلمانان، عقبنشينى نكردند، بلكه دين كهن و تشريفاتى زردشت نيز مىبايست در برابر آيين يكتاپرستى كه سهولت و قابل فهم بودن احكامش آن را نيرومند ساخته بود، تسليم مىگرديد.293. صفويه و قاجاريه؛ تداوم نظريههاى اهل سنت: برخى تشابهات انديشه سياسى شيعه و اهل سنت سبب شده كه گروهى به «دنباله روى عالمان شيعه از فقهاى عامه»30 حكم كنند. اين دسته از ديدگاهها بر شكل سنىِ انديشههاى سياسى شيعه تأكيد مىنمايند. با توجه به تقدم تاريخى نظريههاى اهل سنت، شيوه آنها تنها الگوى اسلامى در دسترس علما و نخبگان جامعه شيعى تلقى مىشد. اهل سنت ساليانى دراز راهى را كه علماى صفوى به تازگى عهدهدار آن شده بودند - يعنى توجيه وضع موجود و يافتن مبانى نظرى براى حكومت غير معصوم - مىپيمودند. شيعيان قدم در همان مسير گذاشتند و هر آنچه در اين راستا شكل گرفت، از قبيل فقه حكومتى و مبانى نظرى و بالطبع نمادهاى بيرونى و شكل حكومت، شكلى سنى پيدا كرد.اگر بخواهيم ديدگاههاى سهگانه مذكور را به ترتيب از دورترين تا نزديكترين نظريه نسبت به مدعاى اين مقاله مرتب كنيم، رويكرد اخير نزديكترين ديدگاه محسوب مىشود. انديشمندان مسلمان فقط يك بار به تأسيس دانش سياسى توفيق يافتند. در واقع، تاريخ معرفت سياسى مسلمين قطع نظر از ديدگاههاى شيعه و سنى آن كه صرفاً به تفاوت در مستندات رجالى - نه تفاوت بنيادى - منتهى مىشود، كالبد و هيأت و احدى دارد و به آسانى مىتوان در دنياى تشيع و به خصوص تا دوره قاجار، تأليفاتى متناظر با نوشتههاى اهل سنت در باب افكار سياسى ملاحظه نمود.31از منظر اين نوشتار، تقارب شكلى اين دو منظومه نبايد ما را به دام اين همانىهاى ساده انگارانه بكشاند، چرا كه انديشههاى سياسى اهل سنت و شيعه از دو منظر مهم از يكديگر جدا مىشوند: نخست، «امامت محورى» انديشههاى سياسى شيعه است مبنى بر اين كه اداره مجتمع دينى پس از پيامبر به دست كس يا كسانى بايد صورت بگيرد كه به جانشينى آن حضرت معرفى شدهاند و ديگر، حجيت «عقل» در نزد شيعيان موجب درك و برداشتى ديگر گونه از نصوص و متون دينى مىگرديد.32 شيعيان از اين دو مفهوم، ابزارى مؤثر براى نقد سياست سنى تدارك ديدند و علماى شيعه با ظرافت و موشكافى تمام، ابعاد حقوقى يك مبارزه منفى را بر ضد دولتهاى جائر ترسيم كردند. مسئله اهل سنت به منظور توجيه وضع موجود، يافتن نسبتى بين سلطنت با شريعت بود كه نظريه پردازانى همچون غزالى و ماوردى به خوبى از عهده آن برآمدند. اما مسئله شيعيان، يافتن نسبتى ميان حكومتهاى شيعى غير معصوم و امامت است. صفويه و قاجاريه
حكومتهاى صفويه و قاجاريه از منظر انديشه سياسى اسلام، تحت عنوان «خلافت» نمىگنجد و بيشتر به الگوى «سلطنتى» حكومت نزديك است؛ آن هم قرائتى شيعى از سلطنت كه متضمن رابطه سلطنت و امامت، و پاسخگوى دغدغههاى نظرى شيعيان درباره حكومت غير معصوم مىباشد، لذا حكومتهاى صفويه و قاجاريه را از منظر انديشه سياسى شيعه، مىتوان تحت عنوان «سلطنت شيعى» قرار داد. وجود ويژگىهاى مشترك ميان اين دوره با الگوى «سلطنت» از سويى، و اختصاصهاى شيعىگرى و تشريح ابعاد مختلف اين قرائت از سلطنت به وسيله علما از سوى ديگر، اطلاق اين عنوان را با معنا مىسازد. صفويه و قاجاريه از ميراث ايرانشهرى - با دگرديسىهايى - بهره برد و از لحاظ روشى در همان راهى گام نهاد كه پيشتر اهل سنت آن را همواره كرده بودند، اما اندوختههاى در خورى نيز بر آن افزودند. آموزههايى كه از هويت آنان نشأت مىگرفت، موجب مرزگذارى پررنگى ميان آنان با ايرانيان باستان و اهل سنت شد.در ادامه، سعى خواهيم نمود با برشمردن ويژگىهاى عمومى و اختصاصى سلطنت شيعى، از لابهلاى ادبيات موجود در گفتمان علماى اين دوره نقاط اشتراك و افتراق آن را با ديگر نمونههاى رقيب مورد تأكيد قرار داده تا بدين وسيله بر تبيين مفهوم سلطنت شيعى توانا شويم.1. سلسله مراتب نظم كيهانى: يكى از پايههاى اساسى انديشه «سلطنت»، سلسله مراتبى ديدن عالم و آدم است. ميرزاى قمى (1152 - 1231ه .ق)، عالم مشهور عهد قاجاريه، در ارشادنامه خود چنين تصريح مىكند:آفريدگار عالم بنى نوع آدم را قاطبةً از نر و ماده خلق كرده... و بعد از آن، يكى را تاج سرورى بر سر نهاده و در روى زمين شبيه به جانشين از براى خود قرار داده و او را مالك الرقاب ساير بندگان كرده... و ديگرى را ريسمان مذلت و خوارى در گردن نهاده و بنده ساير بندگان كرده... نه اين را شايد با اين مهانت سر از كمند اطاعت پيچد و زبان به ناشكرى باز كند و نه آن را سزد كه در مقام كفران نعمت تعدى و ظلمى به اسيران زيردست خود كند.33ملا احمد نراقى (م 1245ه .ق) نيز ساخت جهان را سلسله مراتبى مىداند كه به هر كس به اندازه توان و قابليتش كارى دادهاند و نظم و نسق عالَم منوط به اجراى همين سلسله مراتب است و جا به جايى چندانى براى آن متصور نيست:
آرى آرى هر كسى را پيشهاى است
شغل پالانگر بود پالانگرى
كى تواند دوخت ديبا و زرى34
هر دلى اندر خور انديشهاى است
كى تواند دوخت ديبا و زرى34
كى تواند دوخت ديبا و زرى34
اختيار ظلم و جهل اندر بشر
آسمان و كوهها از آن رَم گرفت
بد ظلوم و بد جهول و بد فضول
آمد و كرد اين امانت را قبول41
چون كه گرديدند جفت يكدگر
راست آمد ريش بن آدم گرفت
آمد و كرد اين امانت را قبول41
آمد و كرد اين امانت را قبول41
1. دانش آموخته حوزه علميه قم و فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام.2. جان فوران، مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعى ايران) ترجمه احمد تديّن (تهران: رسا، 1378) ص604.3. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدى و محمدابراهيم فتاحى (تهران: نشر نى، 1378) ص 10.4. محمدعلى همايون كاتوزيان، اقتصاد سياسى ايران (از مشروطيت تا سلسله پهلوى) ترجمه محمدرضا تقيسى و كامبيز عزيزى (تهران: نشر مركز، 1373) ص 7 - 9.5. صادق زيباكلام، ما چگونه ما شديم؟ (ريشهيابى علل عقبماندگى در ايران) (تهران: روزنه، 1379) ص 101 - 103.6. شواليه شاردن، سياحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسى (تهران: اميركبير، ج 8) ص 137.7. گراهام فولر، قبله عالم (ژئوپولتيك ايران) ترجمه عباس مخبر (تهران: نشر مركز، 1377) ص 10.8. حاتم قادرى، انديشههايى ديگر (تهران: بقعه، 1378) ص 103 - 115.9. Reza M. behnam, Cultural Foundation of Iranian Politics, Salt Lake City, Utah university, Press 6891, P. 301.10. سيد جواد طباطبايى، پيشين، ص 462.11. همو، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران (تهران: دفتر مطالعات وزارت امور خارجه، 1367) ص102.12. همو، خواجه نظام الملك (تهران: طرح نو، 1375) ص 143.13. همو، زوال انديشه سياسى در ايران (تهران: كوير، 1373) ص 267.14. همو، ديباچهاى بر نظريه انحطاط ايران (تأملى درباره ايران) ج 1 (تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1349، ص10-12.15. همان، ص 521.16. داود فيرحى، «سنت و تجدد: دو الگوى معرفتشناختى در تحليل دانش سياسى مسلمانان»، [مجله] نقد و نظر، سال پنجم، ش 3 و 4، ص 36.17. همو، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام (تهران: نشر نى، 1378) ص 81.18. رسول جعفريان، «منابع فقه و انديشه سياسى در عصر صفوى»، [مجله ]حكومت اسلامى، سال ششم، ش 3، پاييز 1380، ص 180.19. ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ترجمه مسعود رجبنيا (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1364) ص260.20. همو، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجبنيا (تهران: سروش، 1358) ص 17 - 18.21. همان، ص 18.22. عبدالحسين زرّين كوب، دو قرن سكوت (تهران: جاويدان، 1355) ص 4 چهار.23. محمد محمدى، فرهنگ ايرانى پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى و ادبيات عربى (تهران: توس 1374) ص 65.24. عبدالحسين زرّينكوب، پيشين، ص 113 - 115.25. همان، ص 119.26. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك (بيروت: عز الدين، 1407ق) ج 1، ص 428.27. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحيح رضوان محمد رضوان (بيروت: دار الكتب العلميه، 1398ق) ص 290.28. آرتور سن كريستن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانيان، ترجمه و تحرير مجتبى مينوى (تهران: نشريات كميسيون معارف، 1414ق) ص 141.29. كولسسينكف، ايران در آستانه يورش تازيان، ص 6، به نقل از: حسين مفتخرى، «اوضاع سياسى، مذهبى ايران در آستانه ظهور اسلام»، [مجله] تاريخ اسلام، سال سوم، ش 10، تابستان 1381، ص 96.30. عبدالكريم زنجانى، الفقه الارقى فى شرح العروة الوثقى (نجف: مطبعة العزى الحديثه) ج 1، ص 18 - 20، به نقل از: حسينعلى منتظرى، مبانى فقهى حكومت اسلامى، ترجمه محمود صلواتى، ج 1، ص 14 - 15.31. داود فيرحى، فرد و دولت در فرهنگ اسلام، [مجله] علوم سياسى، سال سوم، ش 12، پاييز 1374، ص81-130.32. براى تفصيل بيشتر، ر.ك: محمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام (تهران: كتابخانه بزرگ اسلامى، 1354) ص 128 - 134.33. ميرزا ابوالقاسم قمى، «ارشادنامه»، به كوشش حسن قاضى طباطبايى، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انسانى تبريز، ج 20، ش 36، ص 377.34. ملا احمد نراقى، طاقديس، به كوشش حسن نراقى (تهران: اميركبير، 1362) ص 38.35. سيد جعفر كشفى، ميزان الملوك و الطوايف و صراط المستقيم فى سلوك الخلائف، به كوشش عبدالوهاب فراتى (قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375) ص 71.36. همان، ص 73.37. همان، ص 77.38. به منظور تطبيق بحث، ر.ك: فتح اللَّه مجتبايى، شهر زيباى افلاطون و شاهى آرمانى در ايران باستان (تهران: انجمن فرهنگ ايران باستان، 1352) ص 45 و 52 - 54 و محمد رضايىراد، مبانى انديشه در خرد مزدايى (تهران: طرح نوع، 1378) ص 284 - 289.39. براى تطبيق بحث، ر.ك: ابوالحسن ماوردى، نصيحة الملوك، تحقيق فؤاد المنعم احمد (اسكندريه: مؤسسة شباب الجامعه، 1988م) ص 61. محمد بن وليد طرطوشى، سراج الملوك، تحقيق جعفر البيانى (لندن: 1990م) ص296. خواجه نظام الملك، سير الملوك (سياستنامه) به كوشش هيوبرت دارك (تهران: انتشارات علمى فرهنگى، 1364) ص 190.40. در انديشه ايرانشهرى، نيكى و بدى دو منبع جداگانه دارند. براى تفصيل بيشتر، ر.ك: استفان پافوسى، تأثير فرهنگ و جهانبينى ايرانى بر افلاطون (تهران: انجمن فلسفه ايران، 1398ق) ص 88 و ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى، ملل و نحل، تصحيح محمدرضا نائينى (تهران: چاپخانه علمى، بىتا) ص 180.41. ملا احمد نراقى، پيشين، ص 303 - 304.42. همو، معراج السعاده (قم: هجرت، 1374) ص 489.43. سيد جعفر كشفى، تحفة الملوك، به كوشش عبدالوهاب فراتى، [مجله] علوم سياسى، سال سوم، ش 12، 1374، ص 164 و محمد بن وليد طرطوشى، پيشين، ص 156.44. براى تطبيق بحث، ر.ك: ابو حامد محمد غزالى، التبر المسبوك فى نصيحة الملوك (بيروت: دار الكتب العلميه، 1998م) ص 43 و سيف الدين آمدى، غاية المرام فى علم الكلام (قاهره: بىنا، 1971م) ص 374.45. براى تطبيق بحث، ر.ك: عبداللَّه بن مقفع، الادب الصغير و الادب الكبير (بيروت: بىنا، 1960م) باب السلطان و نامه تنسربه گشنسب، ترجمه ابن اسفنديار، تصحيح مجتبى مينويى (تهران: دانشگاه تهران، 1354) ص53.46. ابوالحسن ماوردى، تسهيل النظر و تعجيل الظفر فى اخلاق الملك و سياسة الملك، تحقيق رضوان السيد (بيروت: دار العلوم العربيه، 1978م) ص 28.47. محمد كريمى زنجانى الاصل، اماميه در نخستين سدههاى غيبت (تهران: نشر نى، 1380) ص 76.48. ميرزا ابوالقاسم، قمى، پيشين، ص 382.49. سيد جعفر كشفى، ميزان الملوك و الطوايف، و صراط المستقيم فى سلوك الخلائف، به كوشش عبدالوهاب فراتى، ص 143.50. همان، ص 110.51. سيد جعفر كشفى، تحفة الملوك، ج 2، ص 108، به نقل از: عبدالوهاب فراتى، انديشههاى سياسى سيد جعفر كشفى (قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378) ص 135.52. «پنجنامه از فتح على شاه قاجار»، به كوشش مدرسى طباطبايى، [مجله]، بررسىهاى تاريخى، سال دهم، ش3، ص 268 - 269.53. عبداللَّه بن ازرق، بدايع السلك فى طبايع الملك، تحقيق على سامى النشار (بغداد: دار الحريه، 1977م) ص71.54. ابن قتيبه الدينورى، عيون الاخبار، ص 101 - 106، به نقل از: السلطنة فى الفكر الاسلامى (مجموعه متون برگزيده در مدت هزار سال در تمدن اسلامى) به كوشش يوسف ايبش و ياسوجى كوسوجى (بيروت: دار الحمراء، 1994م) ص 49 - 127.55. ابن قتيبه الدينورى، تحفة الملوك (تهران: چاپخانه مجلس، 1317ق) ص 75.56. همان، ص 80.57. على بن مسكويه، تهذيب الاخلاق، به كوشش قسطنطين زريق (بيروت: الجامعة الاميركيه، 1966م) ص140 - 141.58. خواجه نصير طوسى، اخلاق ناصرى، تصحيح و تنقيح مجتبى مينوى و علىرضا حيدرى (تهران: خوارزمى، 2536) ص 301.59. سيد جعفر كشفى، پيشين، ص 190.60. همان، ص 189.61. براى مثال: ر.ك: ابن قتيبه الدينورى، عيون الاخبار، باب المشاوره و الرأى؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، باب المشوره؛ محمد بن وليد طرطوشى، سراج الملوك، فى بيان معرفة خصال و رد بها الشرع فيها نظام الملك، منها المشاوره.62. به منظور تطبيق بحث، ر.ك: ابويعلى فراء، الاحكام السلطانيه (قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1406ق) ص 20 - 23 و تقى الدين ابن تيميه، السياسة الشرعيه فى اصلاح الراعى و الرعيه (بيروت: دار المعرفه، 1969م) ص 16. 63. براى نمونه، ر.ك: ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 374 و محمد ابراهيم نصيرى، دستور شهرياران، ص21 - 24؛ همچنين ميزراى قمى در ارشاد نامه خود سه معنا براى «ظل اللهى» بودن سلطان ذكر كرده است. علامه مجلسى نيز در خطبه جلوس شاه سلطان، صفات غريبى را براى سلطان ذكر مىكند كه مرور آنها خالى از فايده نيست.64. ابوالحسن هلال صابى، رسوم دار الخلافه، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى (تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1346) ص 72.65. ملا محسن واعظ كاشفى، اخلاقى محسنى، چاپ سنگى (بىجا: بىنا، 1321) ص 6 - 7.66. نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، به كوشش محمدمعين (تهران: زوار، 1333،، ص 17 - 18.67. همان، ص 6.68. ابن بلخى، فارس نامه، به كوشش گاى لستنرانج، رينولد نيكلسون (تهران: دنياى كتاب، 1363) ص 1.69. ابو حامد محمد غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد (قاهره: مكتبة الجندى، 1972م) ص 198 - 199.70. فضل اللَّه بن روزبهان خنجى، سلوك الملوك، ص 92.