بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
رفته رفته نشانههاي مرگ، يك يك بر چهره پيامبر خدا (صلي الله عليه و اله) نقش ميبنددو تب بر سراسر وجودش خيمه ميزند؛ تا آنجا كه ديگر توان راه رفتن ندارد.روزها در حالي كه در بستر آرميده است،خيل مهاجر و انصار ميآيند و خاموش شدن آخرين شعلههاي حيات پيامبر (صلي الله عليه و اله) را ناباورانه نظاره ميكنند.ديدههاي نگران مهاجر و انصار با در خانه پيامبر (صلي الله عليه و اله) گره خورده است و هر لحظه كه در بر روي پاشنه ميچرخد، نفس در سينهها، حبس ميشود ،كه شايد نفس پيامبر (صلي الله عليه و اله) نيز در سينه حبس شده باشد.در يكي از روزها كه بسياري از بزرگان مهاجر و انصار گرد رسول خدا (صلي الله عليه و اله) حلقه زدهاند و بر چهره آرام و بيحركت او مينگرند،ناگهان چينهايي بر سيماي حضرت (صلي الله عليه و اله) نقش ميبندد.گويا در اعماق ذهنش، فكري همچون آهن مذاب در حال جوشش است، بهگونهاي كه در اين لحظهها، نيز پيامبر (صلي الله عليه و اله) را رها نميكند.پيامبر (صلي الله عليه و اله) به زحمت، چشمان تبدارش را ميگشايد.فكر آينده امتش ـ كه سالها براي هدايتشان خون دل خورده است ـ سَكَرات مرگ را از يادش برده است.دانههاي شفاف اشك بر گونههايش ميغلطد.دل مهاجر و انصار، همچون دريايي طوفانزده، متلاطم است.به راستي چه چيزي موجب شده است، كه پيامبر (صلي الله عليه و اله) در آخرين لحظات، اينگونه خويش را به تعب وا دارد؟پيامبر (صلي الله عليه و اله) تمام نيروي خود را در زبان جمع كرده ميگويد :ـ براي من كاغذ و قلمي بياوريد، تا برايتان چيزي بنويسم، كه پس از من هرگز گمراه نشويد !نگاهها در هم گره ميخورد و هر كس ميكوشد تفكرات ديگران را بخواند.بعضي كه هنوز شعلههاي عشق به پيامبر (صلي الله عليه و اله) در وجودشان شعله ميكشد فرياد ميزنند :ـ چرا درنگ ميكنيد؟! پيامبر خدا در پي هدايت ماست؛ قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسد !اما برخي ديگر كه از ديرباز، مرگ پيامبر (صلي الله عليه و اله) را انتظار ميكشيدند، و كينههايي كهنه از دوران جاهليت، قلبهايشان را فرا گرفته است؛ فرياد زدند :ـ پيامبر بيمار است؛ اين سخن او نيز از بيماريش ميباشد.(3)آنان به خوبي ميدانستند كه پيامبر (صلي الله عليه و اله) با نوشتن، تمامي آرزوهاي شوم آنان را نقش بر آب خواهد كرد.اما چگونه ممكن بود، پيامبري كه در طول عمرش كلمهاي نابجا بر زبان نرانده است، پيرامون چنين مسأله مهمي، نابجا سخن گويد. كه خداوند نيز در مورد او ميفرمايد :«و ما ينطق عن الهوي، ان هو الاّ وحي يوحي»(النجم 3)پيامبر (صلي الله عليه و اله) دريافت، كه نطفه ابرهاي تيره و تار، بسته شده است و اين گذر زمان است كه در تنور حوادث ميدمد.رنگ پيامبر (صلي الله عليه و اله) دگرگون شد و موجي از غم، سراسر وجودش را فرا گرفت.پس از آن همه تلاش و جانفشانيهاي بيشمار براي پيامبر (صلي الله عليه و اله) بسيار دشوار بود كه ببينند ،دنيا آنچنان قلب برخي از ياران را سياه كرده است، كه حتي در كنار بستر تبآلودش نيز دست از نزاع بر نميدارند.پيامبر (صلي الله عليه و اله) سخت رنجيده شد و در حالي كه سردرد امانش را بريده بود فرمود :ـ برويد. سزاوار نيست كه در حضور پيامبري بيشرمانه به نزاع بپردازيد.و سپس خاموش شد...اطرافيان پيامبر (صلي الله عليه و اله) ، در حالي كه سرها را پايين انداخته بودند، حجره پيامبر (صلي الله عليه و اله) را ترك كردند ،و اينك پيامبر بود و فاطمه (سلام الله عليها) و يار همدم و مهربانش علي(عليه السلام) و فرزندانش.اندوه بر تمامي چهرهها نشسته بود و فضايي رنجآور را آفريده بود.حسن و حسين(عليهما السلام) در حالي كه قدمهاي پيامبر (صلي الله عليه و اله) را ميبوسيدند، اشك ميريختند.فاطمه (سلام الله عليها) نيز در كنار بالين پدر اشك ميريزد.پردههايي از اشك، دنياي اطراف پيامبر (صلي الله عليه و اله) را نيز لرزان ميكند.به پيامبر (صلي الله عليه و اله) گفتند:« چرا گريه ميكنيد؟ »فرمود :ـ براي خاندان و فرزندانم ميگريم و بر آنچه از بدكاران امتم به آنها ميرسد.گويي دخترم فاطمه را ميبينم كه بعد از من به وي ظلم ميشود و هر چه فرياد ميكند «پدر» ،هيچ كس به فرياد او نميرسد.فاطمه (سلام الله عليها) همچون ابر بهار ميگريد.دستهاي لرزان پيامبر (صلي الله عليه و اله) آهسته بالا ميآيد و اشك از ديدگان فاطمه (عليها السلام) زدوده ميگويد :ـ فاطمهجان گريه مكن !فاطمه (عليها السلام) غرق در ماتم و اندوه پاسخ ميدهد :ـ من از محنتهايي كه پس ازشما بر من ميرسد نميگريم،بلكه دوريتان برايم طاقت فرساست.پيامبر (صلي الله عليه و اله) نگاهي به چهره دخترش ميافكند و به او اشارهاي ميكند.فاطمه (عليها السلام) بر روي چهره پدر خم ميشود و پس از لحظاتي لبخندي شيرين بر لبانش مينشيند.بعدها كه از فاطمه (عليها السلام) علت لبخندش را پرسيدند گفت:پيامبر (صلي الله عليه و اله) آهسته به من فرمود :ـ فاطمهجان؛ تو اولين كسي هستي كه به من ملحق ميشوي. (4)3ـ صحيح بخاري، كتاب علم، ج1، ص22 و ج2، ص14.صحيح مسلم، ج2، ص14. مسند احمد، ج1، ص325.طبقات كبري، ابنسعد، ج2، ص244.4ـ كشفالغمه، ابيالحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.