پلوراليزم و كثرت گرايي
آية الله جوادي آمليتهيه و تنظيم از : حجةالاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفي پورتذكّر و يادآوري
بدون ترديد يكي از واقعيتهاي جوامع بشري وجود اديان كثيره است. از اين رو هنگامي كه از تكثّر اديان سخن به ميان ميآيد. مسئله اين نيست كه آيا چنين كثرتي در عالم خارج وجود دارد يا خير، بلكه سؤالاتي ديگر مطرح است كه بايد بعد از طرح آنها به پاسخ آنها پرداخت و آن سؤالات عبارتند از:1 ـ با اين كه در ظاهر، اديان متكثر وجود دارد كه برخي از آنها الهي و وحياني و برخي ساخته ذهن و خيال بشر است، آيا همه آنها بهرهاي از حقيقت دارند يا خير؟ و به عبارت ديگر: آيا همه اديان بر حقند يا تنها يك دين بر حق است؟
2ـ با وجود اديان متكثر، آيا پيروان هر كدام از آنها ميتوانند خود را اهل نجات بدانند؟ و به عبارت ديگر، آيا هر كس از هر راهي برود ميتواند به مقصد برسد و در نتيجه اهل نجات و رستگاري باشد يا خير؟ آيا ميتوان معتقد شد كه پيروان اديان مختلف اهل نجاتند؟
3ـ چرا در طول تاريخ، اديان و مذاهب مختلفي ظهور كردهاند نه دين و مذهب واحد؟
4ـ چه دلايل و عللي امروز بشر را به قبول اين مسئلهوادار كرده است كه پيروان اديان ديگر از حقيقت بهرهمندند؟
5ـ پيروان هر ديني، با پيروان اديان ديگر چگونه رفتار خود را شكل دهند و با آنها چگونه معامله كنند؟ و هم چنين سؤالات ديگر.اين مقالات كه عهده دار پاسخ به اين سؤالات است، پاسخ برخي از آنها را ميتوان در مقاله پيشين يافت و پاسخ برخي ديگر را بايد در ادامه اين مقالات پيگيري كرد.
ريشههاي پلوراليزم
پلوراليزم و تكثّرگرايي، ريشه در نوع معرفتشناسي و نوع جهان بيني افراد دارد و از آن جا به مذهب و دين هم سرايت كرده است، سرچشمههاي پلوراليزم در جهانشناسي است، يعني اگر شخصي معتقد به نسبيّت حقيقت يا نسبيّت ادراك باشد، در دين هم دچار نسبيّت و تكثّر خواهد شد.نسبيّت در فهم و رابطه آن با تكثّر.نسبيّت در فهم يعني نسبي بودن فهم، به اين معني كه شناخت اعم از آن كه يك معناينسبي يا نفسي، محدود يا مطلق باشد هرگز بدان گونه كه هست در ظرف ادراك انسان مورد آگاهي و ادراك قرار نميگيرد.در جهانشناسي بعضي عقيده دارند كه واقعيت و حقيقت نامحدود است و عقل و فكر و انديشه انسان محدود و هرگز محدود، توان دريافت حقيقت نامحدود را ندارد بلكه هر انساني به مقدار ظرفيت خود حقيقت را دريافت ميكند و چون هر انساني به مقدار ظرفيت خود حقيقت را مييابد، هر كس هر چه فهميده است، حق است. بنابراين همه آراء و انديشه و در نتيجه همه مكاتب ممكن است صحيح و حق باشد.
تأثير پذيري واقعيت از ادراك انسان
ريشه ديگري كه براي نسبيّت ذكر كردهاند اين است كه: واقعيت و حقيقت با آن چه در دستگاه ادراكي ما وجود دارد دو تاست. زيرا واقعيت در جهان خارج رنگ و خاصيّت مخصوص به خود را دارد، اما وقتي به مجاري ادراكي انسان وارد ميشود و با سلولهاي مغزي وي برخورد ميكند و از شيارها و كانالهاي ورودي انديشه و تفكّر ميگذرد، رنگ خاص ميگيرد و چون دستگاه ادراكي و سلولهاي مغزي هر انسان با انسانهاي ديگر فرق ميكند و مجاري و كانال ادراكي هر شخص با ديگران تفاوت دارد، هنگامي كه حقيقتي وارد ظرف ادراكي خاصي شد رنگ همان ظرف را به خود ميگيرد.بنابراين هيچ كس به واقعيت مطلق، آن طوري كه هست پي نميبرد بلكه هر كس واقعيت را آن طوري كه خود ميشناسد مييابد نه آن طوري كه ديگران ميشناسند و نه آن طوري كه حقيقت في نفسها است، حقيقت في نفسها يك واقعيت مطلق است، هيچ خصوصيتي ندارد. هر كس برابر با خصوصيتهاي مجاري ادراكي خود درك ميكند.اين گونه كثرت بيني و جهانشناسي به معرفت ديني نيز راه پيدا كرده از اين رو هم چنان كه طبيعت را با اين ديد مينگرند شريعت را نيز با همين ديد ميبينند. يعني هر كس به مقدار فهم خود دين را ميفهمد و فهم هر كس هم حق است.جواب مبناي اوّل
اين دو مبنايي كه براي تكثّرگرايي و نسبيّت فهم گفته شد، هيچ كدام صحيح نيستند.اما مبناي اول كه ميگفت: حقيقت و واقعيت نامحدود است. ما از گوينده سؤال ميكنيم، كدام حقيقت و واقعيت نامتناهي است؟ اگر منظور اين است كه آب و خاك و درخت و منابع طبيعي و ستارگان آسمان و اموري كه بشر با آنها در ارتباط است و براي شناخت آنها تلاش و كوشش ميكند نامحدود و نامتناهي هستند، سخن صحيحي نيست، زيرا نميتوان گفت يك درخت نامتناهي است ويك مهندس كشاورزي نميتواند به حقيقت آن برسد. چرا نرسد؟ چرا حقيقت درخت نامتناهي است؟ چرا حقيقت يك ميكرب نامتناهي است و فلان متخصص ميكربشناس نتواند آن را بشناسد؟