پلوراليزم وكثرت گرايي آية الله جوادي آملي
حجةالاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفي پور تذكر:مسئله پلوراليزم كه اكنون چهارمين بخش آن تقديم خوانندگان ارجمند ميشود از موضوعاتي است كه مسائل و مباحث مختلفي را در پي خواهد داشت كه برخي از آنها در شمارههاي پيشين تبيين شد. و در اين شماره به مباحثي چون: سرّ تحمّل پذيري كثرت در مذاهب يا علوم، آزادانديشي در فهم دين و احتياط ديني، تجربه ديني و وحي و رابطه آن با پلوراليزم، يقين علمي و يقين روانشناختي و... پردازش ميشود.
سرّ تحمل پذيري كثرت در مذاهب يا علوم
سرّ اينكه برداشتهاي گوناگون چه در رابطه با علم و چه در رابطه با مذهب با شرائط آن، قابل تحمل و پذيرش است آن است شخصي كه از متن دين برداشتي ميكند كه مغاير با برداشت ديگري است دو نكته را رعايت ميكند:اول آن كه مستنبط از مباني و مبادي با اطلاع است و ساليان زيادي در اين رشته خاص تخصص حاصل كرده و سرمايههاي علمي فراهم نموده است و در نتيجه روشمند استنباط كرده است.دوم آن كه صاحبان انديشه در بسياري از اصول و مباني مشترك هستند، در بسياري از خطوط كلي با يكديگر همفكرند و در شعب فرعي با هم اختلاف دارند اگر كسي اين دو شرط را نداشته باشد و روشمندانه به خدمت شريعت نرود، نه در مسائل محوري با ساير مفسّران و فقيهان هماهنگ است و نه در اصل روش.همچنانكه دو طبيب كه با هم اختلاف نظر دارند ميتوانند روشمندانه و با اصول و مباني پزشكي بيماري را مورد مطالعه قرار دهند و به نظرات مختلف برسند اما يك فردي كه درس طب نخوانده هرگز نميتواند با طبيب هماهنگ باشد براي اينكه در هر دو عنصر اختلاف دارند، اولاً درس پزشكي نخوانده است تا با اصول و مباني آشنا باشد و ثانيا روشمندانه برخورد نميكند. آزاد انديشي در فهم دين و احتياط ديني
انسان در فهم دين ضمن روشمندانه بودن، بايد آزادانديش باشد ولي بايد در انديشه راه صحيح را طي كرده و از محدودهاي كه عقل و نقل خط كشي كردهاند تخطّي و تعدّي نكند.زيرا انسان رها نيست، آزاد است و بين آزادي كه چيز خوبي است و رهايي، فرقهاي فراواني است، علي ابن ابيطالب(ع) و اهل بيت(ع) آزاد بودند، احدي از حسين ابن علي(ع) آزادتر نبوده و نخواهد بود، آنها به كسي ستم نكردند و زير بار ستم نرفتند و در عين حال هم خود احتياط ميكردند و خود را محدود مينمودند، به ما نيز ميگفتند خودت را محدود كن يعني رهايي كه برداشتن هر نوع محدوديت است منتفي است. حضرت علي(ع) فرمود:«اخوك دينك فاحطط لدينك بما شئت»1 برادر تو، دين توست، براي دين احتياط كن، ـ احتياط ديني ديواركشيدن ـ احتياط بكن يعني دور دينت ديوار بكش، انسان محتاط انساني است كه ديوار ميكشد و امام صادق(ع) فرمود: «لك ان تنظرالحزم و تأخذ بالحائطه لدينك»2 با حزم و دور انديشي بنگر و براي دينت حائط و ديوار اخذكن.باغباني كه ارزش باغ و ميوههاي باغ را ميداند دورش را گرچه با سيم خاردار باشد محصور ميكند تا بيگانه نتواند با ورود به باغ محصولاتش را ببرد. به اين كار احتياط ميگويند. انسان محتاط دور دينش را محصور ميكند تا كسي به حريم دينش وارد نشود.زيرا دين هر كس گوهر و ميوه هستي انسان است بايد دور آن را ديوار كشيد تا كسي از ميوه باغ چيزي نربايد. احتياط كردن مصونيت ميآورد. انساني كه زحمت كشيد و ايمان به دين را تحصيل كرد مثل باغباني است كه نهالش به ثمر رسيده است و لذا ديوار ميكشد تا ثمرهاش مصونيت داشته باشد.بنابر اين ضمن اينكه انسان بايد آزاد باشد اما نبايد تصور كند كه رها است در غير اين صورت مصونيت نخواهد داشت.اگر كسي بخواهد راه صحيح را طي كند بايد تمرين كند، بهترين تمرين نماز و روزه است. اگر بخواهد اسرار الهي در صحنه جان انسان بتابد، بايد به غير از نام و ياد حق نينديشد. زيرا غير از ياد و نام حق، صحنه جان را غبارين ميكند و آيينه غبار گرفته چيزي را نشان نميدهد، نه جمالي را و نه اسرار عالم را.اما اگر بوسيله عبادتها تمرين كرديم، جان شفافي پيدا ميكنيم كه جز نور حق و اراده الهي در آن نميتابد. در اين هنگام است كه بسياري از اسرار براي انسان حل ميشود.در واقع اگر انسان بخواهد «الله نور السموات والارض»3 بر قلبش بتابد بايد جهتش به سمت خدا باشد و آن راه عبادت و پرستش خداست كه انسانها را در آن جهت قرار ميدهد. تجربه ديني و وحي و رابطه آن با پلوراليزم
با توجه به اين كه بعضي از انديشمندان ميگويند: وحي همان تجربه ديني است و پيامبران در حد اعلاي تجربه ديني قرار داشتهاند لازم است به اين مطلب بپردازيم كه تجربه ديني چيست؟ آيا وحي همان تجربه ديني است؟ آيا تجربه عرفاني و سير و سلوك اخلاقي يكي هستند؟ تجربه عرفاني چيست؟ سير و سلوك اخلاقي چيست؟ فرق تجربه ديني و تجربه عرفاني و اخلاقي با وحي در چيست؟ اينها سئوالاتي است كه بايد جواب آنها داده شود تا ضمن آشنايي با اين امور از خلط بعضي مطالب جلوگيري شود و چون بعضي گفتند: «اگر در مسائل ديني روي تجربه ديني انسان تكيه كنند و دينداري را بيش از هر چيز نتيجه رويارويي تجربي انسان با پديدارهاي واقعيت نهايي (كه ما آن واقعيت غايي را خدا ميناميم) ميدانند و اين تجربه را منشأ معرفت ميدانند، ميتوانند به پلوراليزم ديني معتقد باشند»4 و يا گفتند: «در آغاز اسلام، جوهر دينداري عبارت بود از گونهاي سلوك يا تجربه ديني» 5 و يا گفتند: «كساني كه بحث از دين را از تجربه ديني شروع ميكنند تمام مسائل را از زاويه و منظر تجربه مينگرند يعني وحي را هم براي پيامبر يك نوع تجربه ديني در حد اعلاء ميبينند با تفسير صحيح آن» 6 و يا گفتند: «پيامبران رهبراني بودهاند كه تفسير صحيح تجربه ديني را به انسانها آموختهاند و معناي هدايتگري آنها و توحيد همين است.»7 يقين علمي و يقين روانشناختي
براي پاسخ به سئوالات و تبيين مطالبي كه گفته شد خصوصاً تفاوت بين وحي و تجربه ديني مقدمتاً بايد بدانيم كه ما دو نوع يقين داريم، يك يقين علمي و يك يقين روانشناختي.يقين علمي نظير مسائل رياضي است كه يا بيّن است و يا مبيّن يعني يا مثل دو دو تا چهار تا روشن است يا نظير معادلات پيچيده رياضي است كه بايد به دو دو تا چهارتا ختم شود زيرا اگر مسائل نظري پيچيده به بديهي ختم نشود يقين آور نيست.پس همه مجهولات بايد معلوم شود و همه معلومهاي نظري بايد به معلومات بديهي ختم شود تا انسان جزم پيدا كند و اين يقين علمي است كه قابل اعتماد خواهد بود.و اما يقين روانشناختي، يقيني است كه از تلقين برميخيزد، چيزي را كه چند بار به كسي تلقين كنند، كم كم براي او باور پيدا ميشود و براساس آن يقين عمل ميكند. البته يقين تلقيني و روانشناختي از بحث بيرون است ولي بايد يقينهاي علمي را تبيين كنيم. اقسام يقين علمي
يقينهاي علمي بر دو قسم است: يا بيّن و روشن است يا مبيّن است و بايد بوسيله چراغ روشن شود. نظير قضيه «عدد چهار زوج است» ، « عدد پنج فرد است» اينها امور بديهي هستند كه نياز به استدلال ندارند. اگر هم دليلي اقامه شود در كنار آن دليل مدلول آرميده است. ميگويند: «عدد چهار زوج است». چرا؟ براي اينكه قابل تقسيم بر دو تا مساوي است و هر چيزي كه با بخش آن بر او به دو قسمت متساوي درآيد زوج است. پس اين عدد هم زوج است. اين دليل در كنار آن مدعا آرميده است. پس يقين علمي بايد به بديهي برگردد.اولين بديهي همانا استحاله تناقض است يعني جمع بود و نبود محال است، يك شيء هم باشد و هم نباشد مثل الف هم الف باشد و هم نباشد. باء هم، باء باشد و هم نباشد. محال است و محال بودن آن بديهي است، همه يقينهاي علمي بايد به بديهي برگردد و وقتي به يقين بديهي برگشت روشن است و جايي براي سؤال وجود ندارد كه كسي سؤال بكند چرا «الف هم الف است و هم الف نيست» محال است زيرا بديهي سؤال بردار نيست و اگر كسي سؤال بكند معلوم ميشود اصل بديهي بودن مسئله را درك نكرده است و ما هم پاسخي نداريم كه باو بدهيم. علم حصولي و علم حضوري و شهودي
علم بر دو قسم است.1ـ علم حصولي يعني علمي كه معلوم عين واقعيت نيست بلكه واقعيت نما است از اين رو آثار واقعيت خارجي را ندارد و به عبارت ديگر: اگر مفهوم شيء براي ما معلوم شود علم حصولي است 2ـ علم حضوري: علمي كه معلوم آن عين واقعيت بود از اين رو منشأ اثر ميباشد و به عبارت ديگر: اگر وجود شييء معلوم شود به آن علم حضوري ميگويند. نظير علم نفس به خود نفس همانطوريكه ما علم حصولي يقيني داريم كه هيچكس در آن شك نميكند مثل اثبات شيء براي نفس ضروري است يا سلب شيء از نفس محال است و يا مثل اينكه «الف، الف است يا الف از الف سلب نميشود». علم حضوري داريم كه هيچكس در آن شك نميكند نظير اينكه انسان خود را مييابد. اين يافتن خود با علم حضوري و شهودي است و اگر انسان از مفهوم خود هم خبر نداشته باشد در عين حال خود را مييابد. يا مشاهداتي كه انسان در خواب دارد حضوري است و آن مشاهدات با دل انجام ميشود نه اينكه با چشم ظاهر چيزي را مشاهده كند يا با گوش ظاهر صدايي را بشنود، چون انسان در خواب مجاري ادراكي او بسته است بلكه با دل چيزهايي را ميبيند. گر چه ممكن است آنچه در عالم خواب و روءيا ميبيند اضغاث و احلام باشد و برخاسته از درون خود انسان و خاطرات خود انسان.
حقيقت وحي و علم حضوري
وحي از سنخ علم حضوري است كه انسان با جان دل ميبيند، وحي عبارت است از مشاهده يك حقيقتي كه آن حقيقت مقوّم جان انسان است، و انسان با علم حضوري مقوّم خود را كه خدا و كلام خداست مييابد همانطوريكه خود را مييابد. وحي يافتن است و پيامبر وقتي وحي را مييابد يقين دارد آنچه را كه يافته است وحي است و لذا از سنخ تجربه نيست تا نياز به مشاهده مكرر باشد.توضيح آن كه: تجربه در صورتي يقين آور است كه دو امر در آن تحقق پيدا كند.امر اول تكرار مشاهده است و دوم آنكه در تجربه يك قياس خفي موجود است كه تشكيل آن قياس خفي باين صورت است كه پس از تكرار مشاهده در موارد كثيره استفاده ميشود كه امر اتفاقي هرگز اكثري و يا دائمي نيست و چون اتفاقي نيست و دائمي است پس رابطه بين موضوع و محمول ضروري و حتمي است.بنابراين تجربه زماني يقين آور است كه انسان با تكرار چيزي را درك كند اما وحي نياز به تكرار ندارد بلكه اولين بار وقتي جرقه وحي ميزند، جرقه زدن وحي همان و يقين علمي و شهودي پيدا شدن همان.مرحوم كليني(ره) نقل ميكند: شخصي از وجود مبارك امام صادق(ع) سؤال ميكند، انبياء از كجا ميفهمند آنچه را يافتهاند وحي است و با يافتن وحي به مقام شامخ نبوت رسيدهاند. امام در جواب فرمود: «يوفّق لذلك حتي يعرفه»8 اين يك توفيق الهي است كه انسان خود را در نشئه شهود آنچنان مييابد كه هيچ گونه احتمال خطا نميدهد. او آنچنان كلام خدا را مييابد كه اصلاً شك نميكند چون درك انسان از وحي، بالاتر از درك انسان از خود است. مصونيت وحي از خطا در سه مقطع
پيامبر وقتي وحي را دريافت ميكند چون واقع را آن طور كه هست مييابد خطا نميكند.خطا در جايي است كه باطل در آنجا راه داشته باشد اما در آنجا باطل راه ندارد و لذا وحي در سه مرحله مقطع از هر خطا و اشتباهي مصون است.يعني: در مرحلهاي كه كلام خدا را مييابد، معصوم است، در مقطعي كه كلام خدا را يافته و حفظ و نگهداي ميكند، معصوم است و در مرحلهاي كه براي ديگران املاء و ابلاغ ميكند، در منطقه ابلاغ هم معصوم است.ذات اقدس اله در قرآن كريم به هر سه محور مصونيت وحي اشاره كرد و فرمود: «و انّك لتلقّي القرآن من لدن حكيم عليم»9 در منطقه لَدُنْ كه وحي را تلقي ميكند جاي شك و اشتباه نيست زيرا در آن موطن باطل راه ندارد و در جايي براي انسان شك و اشتباه حاصل ميشود كه حق و باطلي باشد و انسان نداند چيزي از قسم حق است يا از قسم باطل، ولي در جايي كه اصلا باطل وجود ندارد شك فرض ندارد و در منطقه(لَدُن) كه نشئه وحي است به لحاظ اين كه باطل وجود ندارد شك و اشتباه هم در آن وجود ندارد.و در مرحله حفظ و ضبط و نگهداري وحي قرآن ميفرمايد: «سنقرئك فلاتنسي»10 پيامبر وحي را فراموش نميكني و در محدوده انشاء و ابلاغ نيز فرمود: «و ما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي»11. بنابراين وحي، آگاهي است كه از راه شهود براي پيامبران حاصل ميشود. تجربه ديني
اما تجربه ديني كه بعضي آن را مطرح كردند بايد بدانيم كه تجربه ديني براي دينداران ممكن است نه براي دين آوران. يعني انبياء كه دين را از طرف ذات اقدس اله آوردند با وحي به حقانيت دين اله ميرسند نه با تجربه، ولي دينداران ممكن است مسائل ديني را بيازمايند. در قرآن كريم از مسائل و معارفي كه دينداران مكرراً مييافتند، سخن گفته است گاهي به صورت يك اصل كلي خداوند چنين ميفرمايد: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله»12 يعني اگر كسي در اين مسير گام بردارد در مسائل نظامي تجربه خواهد كرد كه در بسياري از موارد، گروه كمي كه حقّ با آنهاست بر گروه زيادي كه باطل اند پيروز ميشوند. اين مسئلهاي است كه براي نيروها و مسئولين نظامي و انتظامي ممكن است با تجربه حاصل شود.در جنگهاي گوناگوني كه در صدر اسلام بر مسلمين تحميل شد، مسلمانان آزمودند كه هر وقت به دستور اسلام عمل كردند، فاتح هستند، چه جمعيتشان كم باشد و چه زياد. اين تجربه ديني در بخش نظامي است.يكي از موارد كه تجربه ديني مطرح ميشود در مسئله دعا و نيايش و عبادت است. خداوند در قرآن ميفرمايد: «اذا سئلك عبادي عنّي فانّي قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان»13 اين يك اصل كلي است كه هر كسي كه اهل نيايش باشد هر وقت خدا را بخواند و از او بخواهد، خدا اجابت ميكند. اين وعده مستمر الهي است كه از قرآن استفاده ميشود. در اين مورد انسانها ميتوانند تجربه داشته باشند.مرحوم شيخ بهايي در كتاب شريف اربعين ميفرمايد: من بارها تجربه كردهام كه اگر انسان مقروضي اين دعا را بخواند، دين او اداء ميشود «اللهم اغنني بحلالك عن حرامك و بفضلك عمّن سواك»14 عدهاي ديگر هم موارد ديگر را تجربه كردهاند. وعده الهي و تجربه ديني
خداوند در قرآن وعدهاي داده است و اگر انسان به آن وعده الهي برسد، مسئلهاي ديني تجربه شده است. چنانكه قرآن ميفرمايد: «كلّما اوقدوا ناراً للحرب اطفأهاالله»15 يعني هر وقت يهوديها عليه اسلام و مسلمين آتش جنگ را روشن كردند خدا آن را خاموش كرده است.مسلمانان در صورتي كه تابع وحي الهي باشند و براي اسلام دفاع كنند خدا آنها را پيروز ميكند. نه اينكه مسلمانان براي جهانگشايي، جهانگيري، حكومت كردن و اهداف مادي ديگر بجنگند خدا آنها را پيروز كند. در آيه هم لفظ «اوقدوا» و هم لفظ «اطفأ» به صورت فعل ماضي ذكر شده است كه بيان مطلب به صورت فعل ماضي نشانه قطعيت و حتميت وعده است يعني هر وقت آنها آتش جنگ را روشن كنند، خاموش كردن خدا قطعي است. اين از مواردي است كه در صدر اسلام مورد آزمون و آزمايش قرار گرفته است.در مسأله سخاوت و بخشش حديثي وارد شده است كه فرمودند: «من ايقن بالخلف جاد بالعطية»16 بخشش در راه خدا مثل اين است كه انسان از نهر روان يك ظرف آب بردارد كه فورا جاي آن آب پر ميشود. كه انسان هر چه در راه خدا بخشش كرده فوراً جاي آن پر ميشود مثل زمين نيست كه اگر قسمتي از آن برداشته شود جاي آن خالي ميماند. و اگر كسي يقين داشته باشد كه هر كس كار خيري انجام داده است خدا جاي آن را پر ميكند، دستش به بخشش و عطا باز ميشود. اينها از اموري است كه تجربه پذيرند.بنابراين انبياء در تلقي وحي، به تجربه ديني نياز ندارند بلكه بار اول وقتي وحي را شهود كردند يقين و جزم با آن همراه است.
وحي و تجربه عرفاني
عرفان داراي دو بخش است: بخش عملي و بخش نظري بخش عملي عرفان، رابطه و وظايف انسان را با خودش و جهان و خدا توضيح ميدهد. در اين بخش عرفان بيان ميشود كه انسان چگونه ميتواند به قلّه منيع انسانيت يعني توحيد برسد. از كجا سلوك را شروع كرده و چه منازل و مراحلي را به ترتيب طي كند تا به مرحلهاي برسد كه جز خدا چيزي را نبيند و به عبارت ديگر، عارف در بخش عملي به جايي ميرسد كه به وحدت شهود راه مييابد و در بخش نظري عرفان، جهان بيني عارف بيان ميشود.عارف وقتي به سير و سلوك و تجربه عرفاني مشغول است حقايقي براي او كشف ميشود، محصولات حال يا گذشته خود را در خواب يا بيداري، در مثال متصل مييابد.عارف وقتي چيزي را يافت، معيار ميطلبد كه با آن معيار بسنجد و لذا بسياري از چيزها را عرفا گفتند اما با هم اختلاف داشتند و يا مشخص شد كه اشتباه است اگر چنانچه در سير و سلوك تابع شريعت و ولايت اهل بيت(ع) باشند و راه صحيح را طي كنند گوشهاي از علوم شهودي انبياء و اولياء به آنها ميرسد، همانطوريكه گوشهاي از علوم حصولي به آنها رسيده است.با توجه به مطالب گذشته وحي با تجربه عرفاني متفاوتند. زيرا در بين انبياء اختلافي نيست. آنچه را كه انبياء يافتند با يكديگر اتفاق دارند و يافتههاي انبياء موافق همديگر است لذا در قرآن كريم آمده است كه «مصدّقا لما بين يديه»17 يعني پيامبر لاحق سابق را تصديق ميكند، چنانچه سابق به آينده بشارت ميدهد و اگر در برخي موارد اختلاف دارند آن اختلاف هم پيش بيني شده است. بنابر اين وحي يك فرم خاصي از علوم شهودي است كه با مشاهدات عرفا فرق دارد.
عرفان و اخلاق
مسأله اخلاق بخشي از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد. زيرا موضوع و مسائل اخلاق نفس و تهذيب نفس و شناخت فضايل و رذايل نفس و راه تحصيل فضايل و پرهيز از رذايل نفس و امثال آن است.در اخلاق انسان بجايي ميرسد كه انسان خوب و متخلّقي ميشود، واجبات را انجام ميدهد، مستحبات را ترك نميكند، از حرام پرهيز ميكند، مكروهات را ترك مينمايد و براي رضاي خدا كار ميكند. و ممكن است «حباًلله» هم تلاش كند ولي همه اينها در محور تهذيب نفس است.عرفان با اخلاق فاصله فراواني دارد زيرا اولا تلاش و كوشش عرفان آن است كه عارف آن واحد حقيقي و جمال و جلال او را مشاهده كند، توحيد ذاتي را مشاهده كند توحيد اوصاف و افعال و آثار را مشاهده كند.و ثانيا عارف از حدّ تهذيب نفس ميگذرد. زيرا تهذيب نفس از پلههاي سكوي پرواز عارف است. عارف زماني در سكوي پرواز قرار ميگيرد كه متخلّق بوده و تهذيب نفس كرده و تزكيه شده واجبها و مستحبات را انجام داده باشد.و ثالثا همانطوريكه عرفان فوق فلسفه است و اخلاق مادون فلسفه، عارف هم فوق فيلسوف است و متخلّق هم مادون فيلسوف قرار ميگيرد. البته در صورتيكه فيلسوف الهي و عالم با عمل باشد. تفكيك شريعت و فقه براي حل پلوراليسم
بعضي ميگويند: بايد حساب شريعت را از حساب علم فقه و سيستم حقوقي جدا كرد تا پلوراليسم و تكثرگرايي و در نتيجه تسامح عملي قابل تحمل باشد. به اين صورت كه با تفكيك مرز شريعت از مرز فقه آراء صاحب نظران گوناگون قابل تحمل است و آنچه مانع تكثرگرايي و تسامح عملي است، فقه است و به تعبيري ديگر: فقه عبوس. معاذالله ـ كثرت را تحمل نميكند ولي شريعت هماهنگ كثرت را تحمل ميكند.در جواب اين سخن بايد مبادي تصوري بحث را روشن كنيم و منظور از فقه و شريعت را بدانيم، فقه در قرآن چه معنايي دارد و بفهميم شريعت چيست؟ تا دريابيم آيا بين فقه و شريعت مرز خاصي وجود دارد يا خير؟ فقه در قرآن مجموعهاي از شريعت است و شريعت مجموعه عقايد و اخلاق و احكام است، فقه در قرآن كريم در موارد گوناگوني استعمال شده و معناي آن درك واقعيت و حقيقت است عدهاي فقه را اين چنين معني كردند: «التوسل الي العلم الغايب بعلم شاهد» فقه آنستكه انسان از مشهود و معلوم خود براي درك مجهول استفاده كند. و آن معلوم را نردباني براي كشف مجهول قرار دهد. خواه آن مجهول مربوط به هست و نيستها و بود ونبود باشد كه مسايل حكمت نظري و كلام است و خواه بايد و نبايدهاي فقهي، اخلاقي و حقوقي باشد.در صدر اسلام فقه اختصاص به فقه مصطلح نداشت كه در مقابل حكمت و تفسير و كلام باشد در سوره مباركه توبه، مؤمنين دعوت شدند تا به مراكز فرهنگي اسلام راه يافته و در دين فقيه شوند، اين فقاهت، شامل عقايد و اخلاق و حقوق بوده است، يعني مسائلي از قبيل: اينكه «در عالم خدا هست» «خدا واحد است»، «جهنم وجود دارد» «بهشت هست»، « نبوت و معاد هست» و همچنين «چه كارهايي را بايد انجام و چه كارهايي را نبايد انجام داد»، فقه است. قرآن فرمود: «فليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم»18 يعني موءمنين به مراكز فرهنگي وارد شوند تا در اصول و فروع فقيه شوند و محصول فقه آنها اين باشد كه ديگران را انذار كنند.بهر حال: فقهي كه در قرآن به كار رفته به معني فهم و فراگيري مجموعه دين و شريعت است و اگر ما فقه را به معناي مصطلح اخذ كنيم ـ يعني فقهي كه از طهارت شروع و به حدود و ديات ختم ميشود و به معناي مجموعه بايد و نبايدها و واجبات و محرمات و حلال و حرام است ـ و آن را از شريعت و دين جدا كنيم و بگوييم شريعت كثرت را تحمل ميكند ولي فقه عبوس كثرت را تحمل نميكند، اين عمل، تفكيك دين و عضّه عضّه كردن و پاره پاره نمودن آن است و قرآن كريم كساني كه دين و قرآن را عضّه عضّه و پاره پاره ميكنند مورد نكوهش قرار داده و فرمود: «الذين جعلوا القرآن عضين»19. و لذا اين كار روا نيست زيرا دين يك مجموعه و شجره طوبايي است كه شاخ و برگش را نميتوان قطع كرد چون اصل اين شجره طوبي ثابت و فرع آن در آسمان و فقه مصطلح كه به مجموع مسائلي گفته ميشود كه موضوع آن افعال مكلفين است چه در احكام وضعي و چه احكام تكليفي و چه بايد و نبايدهاي حقوقي و چه بايد و نبايدهاي اخلاقي بخشي از فقه به اصطلاح قرآن و شريعت و اين است كه حقانيت آن به حقانيت شريعت و دين است زيرا شريعت اسلام مشتمل بر اين نوع فقه نيز ميباشد. بنابراين آنهايي كه با تفكيك فقه و شريعت خواستند مسئله پلوراليزم را حل كنند بايد بدانند فقه در اصطلاح قرآن به معني فهم دين است و دين هم مجموعه عقايد و اخلاق و فقه و حقوق است و اين مجموعه واحد است كه نميتوان آن را تجزيه كرد. زيرا در صورت تجزيه، اين مجموعه دين ناقص خواهد شد و موجود ناقص موءثر و كارآمد نخواهد بود. و شريعت نيز مرادف دين است و اگر دين پلوراليزم را قابل تحمل ميداند، فقه و شريعت نيز آن را تحمل خواهد كرد و اگر مراد فقه اصطلاحي باشد يعني علمي كه احكام افعال مكلفين را بيان ميكند، متديّن و دين دار آن احكام را ميپذيرد و به آن به عنوان احكام زيباي الهي نگاه ميكند و به آن عمل ميكند و هيچگاه آن را عبوس نخواهد ديد بلكه مصالح و سعادت خود را در پيروي از آن جستجو ميكند. و اگر دين واحد است و كثرت در آن راه ندارد در فقه نيز كثرت به معناي حقايق كثيره راه ندارد علاوه در فقه چگونگي ارتباط با پيروان ديگر اديان مشخص شده است كه به لحاظ رفتاري ميتوان با آنان رفتار مسالمتآميز داشت و به عبارت شريعت و دين و فقه مستنبط از آن حق است و حق واحد است گرچه ممكن است درون اختلاف باشد و چنان كه قبلا گفته شد، كثرت و اختلاف در فهم در صورتي كه روشمندانه باشد هم وجود دارد و قابل تحمل است.
1. وسائل الشيعه، ج 27، ابواب صفات القاضي، حديث46 ص167، چاپ مؤسسه آل البيت.2. وسائل الشيعه، ج 27، ابواب صفات القاضي، حديث65 ص173، چاپ مؤسسه آل البيت.3. سوره نور، آيه 35.4. كيان شماره 28، ص 4.5. همان، ص 20.6. همان، ص 13.7. همان، ص 21.8. اصول كافي، ج 1، كتاب الحجة، باب الفرق بين الرسول و النبي والمحدث حديث 4، ص 177.9. سوره النحل، آيه 6.10. سوره الاعلي، آيه 6.11. سوره النجم، آيه 3 و 4.12. سوره بقره، آيه 249.13. سوره بقره، آيه 186.14. الاربعون حديثا، للشيخ بهايي، چاپ جامعه مدرسين، حديث16، ص243.15. سوره مائده، آيه64.16. بحارالانوار، ج 10، كتاب الاحتجاج، ص 99.17. آل عمران، آيه 3.18. سوره توبه، آيه 122.19. سوره حجر، آيه91.