آيين زردشت در عصر ساسانيان
داود الهامى ساسانيان سياست كشور خود را بر اساس مذهب نهاده بودند و آيين زردشتى را مذهب رسمى اعلان كردند، با روحانيان ومؤبدان زردشتى ميانه خوبى داشتند و اين رابطه و محبت در ميان دين زردشتى و دولتساسانى تا آخر، استحكام داشت. بنا به روايت «دينكرت» اردشير اول پس از جلوس «هيربدان هربدتنسر» (1) را فرمان داد كه متون پراكنده اوستايى عهد اشكانى را جمع و تاليف كند تا آن را كتاب رسمى وقانونى قرار دهند. (2) پسرش شاپور اول (241-272) نيز كار پدرش را دنبال كرد. (3) سعيد نفيسى مىنويسد: مهمترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان اين بوده است كه پيش از پادشاهى اين خاندان همه مردم ايران پيرو دين زردشت نبودند و اردشير بابكان چون مؤبد زاده بود و به يارى روحانيان دين زردشتبه سلطنت رسيد به هر وسيله كه بود دين نياكان خود را در ايران انتشار داد و چون پايهى تختساسانيان بر پشتيبانى مؤبدان قرار گرفت از آغاز، مؤبدان نيروى بسيارى در ايران يافتند و مقتدرترين طبقه ايران را تشكيل دادند وحتى بر پادشاهان برترى يافتند چنان كه پس از مرگ هر پادشاهى تا از ميان كسانى كه حق سلطنت داشتند كسى را برنمىگزيدند و به دستخود تاج بر سرش نمىگذاشتند به پادشاهى نمىرسيد» سپس نفيسى مىافزايد: «به همين جهت است كه از ميان پادشاهان اين سلسله تنها اردشير بابكان پسرش شاپور را به وليعهدى برگزيده است و ديگران هيچ يك جانشين خود را اختيار نكرده و وليعهد نداشتهاند; زيرا اگر پس از مرگشان «مؤبدان مؤبد» به پادشاهى وى تن در نمىداد به سلطنت نمىرسيد. در تمام اين دوره، پادشاهان همه دست نشاندهى «مؤبدان مؤبد» بودند و هر يك از ايشان كه فرمانبردار نبود دچار مخالفت مؤبدان مىشد و او را بدنام مىكردند، چنان كه يزدگرد دوم كه با ترسايان بدرفتارى نكرد و به دستور مؤبدان به كشتار ايشان تن در نداد او را «بزهكار» و «بزهگر» ناميدند و همين كلمه است كه تازيان «اثيم» ترجمه كردند و وى پس از هشتسال پادشاهى ناچار شد مانند پدران خود با ترسايان ايران بدرفتارى كند». (4) همچنين مىگويد:«...در ارمنستان... ساسانيان سياستخشنى پيش گرفته بودند و به «زور شمشير» مىخواستند «دين زردشتى » را در آنجا رواج دهند. ارمنىها در نتيجه همين «خونريزى»ها قرنها پايدارى و لجاجت كردند، نخست در مذهب بتپرستى خود پا فشرده و سپس در حدود سال 302 ميلادى اندك اندك، بناى گرويدن به دين عيسوى را گذاشتند...». (5) از «كرتير» مؤبدان مؤبد زمان شاپور اول، سه كتيبه در «نقش رجب» و «سر مشهد» و«كعبه زردشت» باقى است و جزئيات اقداماتى را كه به «زور شمشير» براى انتشار دين زردشت در نواحى مختلف به كار برده استبيان مىكند». (6) گريستن سن مىگويد: «روحانيان زردشتى بسيار متعصب بودندو هيچ ديانتى را در داخل كشور تجويز نمىكردند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتنى بر علل سياسى بود، دين زردشت ديانت تبليغى نبود و رؤساى آن داعيهى نجات و رستگارى كليه ابناء بشر را نداشتند اما در داخل كشور مدعى تسلط تام و مطلق بودند، پيروان ساير ديانات را كه رعيت ايران به شمار مىآمدند محل اطمينان قرار نمىدادند خاصه اگر هم كيشان آنها در يكى از ممالك خارجه داراى عظمتى بودند». (7) ساسانيان براى تحكيم سلطنتخودشان از وجود مؤبدان بيشتر استفاده مىكردند و در اطراف و اكناف مملكت پهناور ايران، آتشكدههاى مفصلى بنا كرده و در هر آتشكده تعداد زيادى مؤبد جاى داده بودند، چنان كه نوشتهاند خسرو پرويز آتشكدهاى ساخت 12 هزار هيربد در آنجا گماشت كه سرود مذهبى و نماز بخوانند. (8) و لذا مىبينيم آيين زردشتى در همان اوج موفقيتش به صورت برندهترين ابزار دست زورمداران است. مذهب را به صورت يك عامل ضد انسانى و تخدير درآوردند و وسيله توجيه وضع موجود كردند. آنان با تمام قدرت خود مىكوشيدند طبقات محروم و زحمتكش جامعه را آرام نگه دارند و طورى كنند كه مردم بدبختيهاى خود را حس نكنند. فشار و اختيارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آيين زردشتى گريزان مىساخت و توده مردم مىخواستند دينى غير از دين اشراف و دربار براى خود بيابند. «نفيسى» مىنويسد:«... ناچار مردم ايران از فشار ايشان... مىكوشيدند كه از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند به همين جهت در مقابل طريقه رسمى «مزديسنى زردشتى» كه مذهب دولت و دربار بود و به آن «بهدين» مىگفتند دو طريقهى ديگر در ميان زردشتيان پيدا شده بود. (9) آرى در اثر فشار و سختگيريهاى اشراف و مؤبدان بود كه در ايران ساسانى مذاهب مختلف يكى بعد از ديگرى پيدا مىشد«مانى» و پس از وى «زردشت فسائى» و سپس «مزدك» براى آن كه تحولى در اوضاع روحانى و دينى خود پديد آورند، قيام كردند اما نتيجه نگرفتند. انقلابى كه به وسيله «مزدك» در ايران ساسانى به وجود آمد و از طرف توده مردم مورد قبول وپذيرش واقع شد، هيچ تصادفى نبود بلكه از سالهاى قبل، مقدمات اين جنبش فراهم شده بود و اين قيامها براى آن بود كه مردم به حق مشروع خود برسند. سرانجام صداى اصلاح طلبانه «مزدك» مانند بسيارى از فغانهاى رنج موقتا در دهليز مرگ ساسانى، خفه شد و با نهايتبىرحمى و قساوت از طرف مؤبدان به حمايت دولت از بين رفت و نابود گرديد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت. همچنين اواخر عهد ساسانى، آيين زردشتى كاملا حقيقتخود را از دست داده بود و اصول عقايد آن را بيشتر خرافات و افسانهها تشكيل مىداده كه نمونه بارزى از ضعف عقلى و انحطاط فكرى بود. در اين دوره حقايق اين دين جاى خود را به يك مشتشعار پوچ و بيهودهاى داده بود كه مؤبدان پيوسته براى تقويت مركز خويش به تشريفات آن مىافزودند، افسانههاى ساده و خرافات دور از عقل به اندازهاى در آن راه يافته بود كه حتى خود مؤبدان را هم كه معمولا آخرين كسانى هستند كه به سستى اين خرافات پى مىبرند، نگران مىساخت. در بين جامعه زردشتى از خيلى پيش كسانى يافت مىشدهاند كه بىمغزى آن شعاير را فهميده و خواستهاند از زير بار آنها شانه خالى كنند. و بدون شك نهضتهايى هم كه به نام دين مىشده تا اندازهاى ناشى از اين مطلب بوده است. (10) از زمان انوشيروان به بعد راه تفكر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهبهاى ديگر بيش از پيش اين امر تقويت مىشد و سبب بيدارى مردم ايران مىگشت و لذا بيش از هر وقت ديگر از خرافات و مطالب واهى و بى اساس آيين زردشتى رنج مىبردند. بالاخره، فسادى كه در جامعه روحانيت زردشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانههاى دور از عقل و خرد كه در آيين زردشتى راه يافته بود، اينها همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراى ملت ايران شدند با بروز اين اختلافات و شيوع مذاهب گوناگون روح شك و ترديد در بين طبقه روشنفكر ريشه دوانيد، از ايشان نيز رفته رفته به ديگران سرايت نمود، در نتيجه توده مردم، ايمان قطعى و اعتقاد كاملى كه قبلا به دين داشتند، به كلى از دست دادند. پرفسور كريستن سن مىنويسد: اسباب پيشرفت اسلام در ايران متعدد است از آن ميان سببى نفسانى است كه فىالجمله در كتب اخلاقى عهد انوشيروان آثار آن پديدار و بهتر از همه از خلال افكار برزويه طبيب آشكار است و برزويه يكى از فاضلترين مردمان و يكى از بزرگترين متفكران آن قرنى است كه پس از آن ولتساسانى منهدم و منقرض گرديد. «برزويه طبيب» از جمله كسانى است كه در دوره انوشيروان گرفتار اين شك وحيرت شده است مىگويد:«... و همت و نهمتبر طلب علم دين مصروف گردانيدم والحق راه آن را دراز و بى پايان يافتم و سراسر مخاوف و مضايق و آنگه نه راهبرى معينى و نه شاهراهى پيدا... وخلاف ميان اصحاب ملتها هر چه ظاهرتر بعضى به طريق ارث دست در شاخى ضعيف زده و طايفهاى از جهت متابعت پادشاهان و بيم جان پاى بر ركنى لرزان نهاده و جماعتى از بهر حطام دنيا و رفعت منزلت ميان مردمان دل در پشتوان پوسيده بسته، و تكيه بر استخوان توده كرده و اختلاف ميان ايشان در معرفتخالق و ابتداى خلق و انتهاى كار بى نهايت هر چه ظاهرتر بود و راى هر يك بر اين مقرر كه من مصيبم و خصم من مبطل و مخطى و با اين فكرت در بيابان تردد و حسرت يك چندى بگشتم و در فراز و نشيب آن لختى پوييدم البته نه راه سومى مقصد توانستم برد و نه بر سمت راه حق دليلى نشان يافتم به ضرورت عزيمت مصمم گشتبر آن كه علماى هر صنف را بينم و از اصول و فروع معتقد ايشان استكشافى كنم و بكوشم تا بينتى صادق دلپذير به دست آيد، اين اجتهاد بجاى آوردم و شرايط بحث اندر آن به غايت رسانيدم و هر طايفهاى كه ديدم در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش سخنى مىگفته و گرد تقبيح ملت و نفى حجت مخالفان مىگشتند، به هيچ تاويل بر پى ايشان نتوانستم رفتن و درد خويش را درمان نيافتم و روشن شد كه بناى سخن ايشان بر هوا بود و هيچ چيز نگشاد كه ضمير اهل خرد آن را قبول كردى...». (11) برزويه پس از اين گونه تفكرات گويد: راى من بر عبادت قرار گرفت لكن «با خود گفتم اگر بر دين اسلاف بى ايقان و تيقن ثبات كنم، همچون آن جادو باشم كه بر آن نابكارى مواظبت مىنمايد و به تبع سلف رستگارى طمع مىدارد و اگر ديگر بار در طلب ايستم عمر وفا نمىكند كه اجل نزديك است و اگر در حيرت روزگار گزارم فرصت فائت گردد و ناساخته رحلتبايد كرد، صواب آن است كه بر مواظبت و ملازمت اعمال خير، كه زبدهى همه اديان است اقتصار نمايم». (12) كريستن سن پس از نقل اين مطالب از برزويه مىگويد: اين نتيجه كه برزويه از بحثخود حاصل كرده بسيار پر معنى است; زيرا اعراض از اين جهان، مخالف اصول اساسى ديانت زردشتى است، لكن عيسويان و گنوستيكها و مانويان و مزدكيان به قدرى در باب زهد و ترك دنيا بحث كرده بودند كه رفته رفته اذهان زردشتيان هم انس گرفته بود، نفوذ فكر هندى كه بزرگترين وعاليترين نمايندهى آن برزويه است نيز بر آن عوامل افزوده مىشد. (13) آرى ايرانيان با هوش در جستجوى حقيقتبه چندين مكتب سر مىزنند و سرانجام ناكام و نااميد نمىدانند به چه چيز اميد بندند. آنچه در اين شرايط مؤبدان زردشتى را سخت نگران مىداشت، تنها شك وحيرت مردم نبود بلكه آيينهايى از داخل و خارج دين زردشتى را تهديد مىكرد و هر روز در مقابل رقيبهاى سرسختخود عقب نشينى مى كرد. اگر اسلام از راه جزيرة العرب به ايران نمىرسيد، آيين زردشتيكسره خود را در برابر نفوذ مسيحيت و كيشهاى مزدكى و مانوى از داخل و خارج، باخته بود، اما اسلام با روح تازه ومنطق محكم از راه رسيد و اوضاع را دگرگون ساخت، قدرت و شكوه اسلام، اديان ديگر را خاضع كرد و طومار آنها را درنورديد. يكى از نويسندگان مغرض، ناگزير در اين باره انصاف به خرج داده، چنين مىنويسد: «در اثر فشار و ستمهايى كه از جانب طبقه فرادست و زورمند ايران كه مركب از دولت و مؤبدان بودند، در تاريخ ايران واكنشهاى شديدى چون نهضت مانى و مزدك به وجود آمد و هرج و مرج مذهبى در زمان ساسانيان به اوج خود رسيد و بالاخره نهضت جديدى به نام اسلام دورهاى را تمام شده و زمانى نو را آغاز شده اعلام كرد». (14) رفورم مذهبى در آيين زردشت
مؤبدان كه از اول عقايد و تعاليم زردشت را با خرافه و عقايد باطل آميخته بودند، با گذشت زمان و روشن شدن افكار به تيرگى و پوسيدگى آن بيشتر واقف مىشدند و لذا ناچار هر چند وقتيك بار در صدد حك و اصلاح اصول و فروع دين خود برمىآمدند و باصلاح انديشى رفورمهاى مصلحتى قسمتى از آثار دينى را نابود مىكردند وپارهاى از تعاليم و عقايد آن را حذف و يا تاويل و توجيه مىنمودند. نظرى به تاريخ آيين زردشت اين حقيقت را بر ما روشن مىكند كه رفورم مذهبى در كيش زردشت وقتى زيادتر شد كه اسلام به ايران آمد و مردم ايران با آيين نوخاسته اسلام آشنا شدند. (15) به نقل تاريخ: ايرانيها همين كه با اسلام آشنا شدند آنچنان شور و شوق نسبتبه اسلام در خود احساس كردند و چنان از خود بى خود شدند كه گروه گروه از آيين ردشتخارج مىشدند و با اشتياق و علاقه فراوان اسلام را مىپذيرفتند، به همان اندازه كه اسلام رفته رفته براى خود در دل ايرانيان جا باز مىكرد، به همان نسبت آيين زردشتى از رونق مىافتاد و از پيروانش كاسته مىشد. ايرانيان تازه مسلمان به خوبى احساس مىكردند كه از زير بار گران اوهام و خرافاتى كه در طى سالها در شريعت زردشت پيدا شده بود با منطق و عقل سازگار نبود، بيرون آمدند. ايرانيان خود را در نور و روشنايى عجيب مشاهده مىكردند و محيط تاريك خود را با پرتو و درخشندگى خاص اسلام روشن مىديدند و لذا به كلى از آيين بى فروغ «مزديسنى» دستبر مىداشتند و پس از مسلمان شدن به آثار فكرى نياكان و تمام كتب مذهبى خود بى اعتنا مىشدند. «هانرى ماسه» مستشرق معروف در اين باره مىنويسد: «كسانى كه به تازگى به دين اسلام گرويده بودند كتابهاى مقدس اوستا را به كلى كنار مىگذاشتند و تلاوت آيات قرآن را ياد مىگرفتند و به اين ترتيب در مطالعه و به كار بردن زبان خود سهلانگارى مىكردند و نوشتههاى پهلوى را ترك مىنمودند و مشغول فرا گرفتن خط عربى مىگشتند...». (16) آرى تعاليم حيات بخش اسلام به قدرى در نظر آنان جلوه داشت و به طورى مجذوب آن شده بودند كه به آثار و فرهنگ پيشينيان خود به ديده بيگانه مىنگريستند و اين كتابها را موجب گمراهى مىدانستند و در حفظ و نگهدارى آنها هيچگونه ميل و رغبتى از خود نشان نمىدادند. البته اجتناب ايرانيان تازه مسلمان از مذهب رسمى ايران، به همين جا خاتمه نمىپذيرد بلكه حتى از نابود كردن آنها هم به نام اين كه از آثار گبر و مجوس است دريغ نداشتند. (17) همزمان با آمدن اسلام به ايران، افكار و انديشه مردم تغيير يافته و نحوهى بينش و سطح فكرشان با مردم قرون سابق خيلى فرق كرده بود. ايرانيان در تعاليم تحريف يافته زردشت چيزى نمىيافتند كه دين را با دنياى جديد مربوط سازد و لذا با توسعه افكار، به تدريجشك و ترديد در دلها وسعت مىيافت. مؤبدان چون نمىتوانستند خود را با زمان همگام سازند، هر روز قدمى واپس مىرفتند و ديگر قدرت سابق را نداشتند كه بتوانند در برابر سيل بنيان كن زمان و پيش آمدهاى جديد سدى بكشند. اين بود كه مؤبدان روشنفكر زردشتى، دريافتند كه اگر وضع به همين نحوه باشد آيين زردشت نمىتواند در مقابل تجدد و تحول زمان مقاومت كند و راههاى هموار به جامعه ارايه دهد، لذا كوشش زيادى كردند تا شريعت تحريف يافته زردشت را از انحلال كامل باز دارند و از اين تاريخ نوسازى و نوآورى و حك و اصلاح در اين آيين آغاز شد. خرافات و مطالب كهنهاى كه طى ساليان دراز در آن راه يافته و با عقل و منطق ناساگار بودند به دور ريختند، بسيارى از كتابهايى را كه حاوى اساطير و افسانههاى دور از عقل و خرد بودند نابود كردند. پرفسور آرتور كريستن سن در كتاب خود« ايران در زمان ساسانيان» سرانجام پس از بحث مفصل چنين مىنويسد: «ما دين زردشتى را از دو طريق مختلف مىشناسيم:يكى از راه اوستاى فعلى و كتب دينى پهلوى كه بعد از ساسانيان به رشته تحرير آمده است، ديگر از راه كتب احاديث كه راجع به اين شريعت در زمان ساسانيان مطالبى نوشتهاند، اين دو طريق با هم تفاوتهايى دارند ولى از مطالب مذكور سبب اختلاف آنان را در مىيابيم.شريعت زردشتى كه در زمان ساسانيان دين رسمى محسوب مىشد، مبتنى بر اصولى بود كه در پايان عهد ساسانى، به كلى ميان تهى و بى مغز شده، انحطاط قطعى و ناگزير بود. هنگامى كه غلبه اسلام، دولتساسانى را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون كرد، روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوقالعاده براى حفظ شريعتخود از انحلال تام بنمايند. اين كوشش صورت گرفت; لذا عقيده به «زروان و اساطير كودكانه» را كه به آن تعلق داشت دور انداختند و آيين مزديسنى را بدون شايبه زروان پرستى مجددا سنت قرار دادند. در نتيجه قصصى كه راجع به تكوين جهان در ميان بود، تبديل يافت، پرستش خورشيد را ملغى كردند تا توحيد شريعت «آهور مزدايى» بهتر نمايان باشد... بسيارى از روايات دينى را به كلى حذف كردند ويا تغيير دادند و بحثهايى از اوستاى ساسانى را كه آلوده به افكار زروانيه شده بود، در طاق نسيان نهادند يا از ميان بردند. اين نكته قابل توجه است كه يشتهاى مربوط به تكوين، كه خلاصهى آنها در دينكرد باقى مانده به قدرى تحليل رفته است كه چند سطرى بيش نيست و از آن هم چيزى مفهوم نمىشود، همه اين تغييرات در قرون تاريك بعد از انقراض ساسانيان واقع شده است. اين شريعت اصلاح شده زردشتى را چنان وانمود كردهاند كه همان شريعتى است كه در همه ازمنه سابق برقرار بوده استبه اين ترتيب روحانيان زردشتى با اسلحه استدلال توانستند با اهل ساير ديانات، حتى با مسلمانان مجادله كنند و در آغاز به هيچ وجه مغلوب نشوند...». (18) خاورشناس نامبرده يكبار ديگر به اصلاح آيين زردشتى تصريح كرده مىگويد: قراينى در دست داريم كه از روى آن مىتوان گفتشريعت زردشتى در قرون نخستين تسلط عرب تا حدى اصلاح شد; زردشتيان خود مايل بودهاند كه بعضى از افسانهها و اساطير عامى و برخى از اعتقاداتى را كه در فصول اوستا ثبتشده بود حذف كنند...در هر حال اگر قواعد مذهبى اوستايى كنونى و كتب الهيات پهلوى را كه فعلا در دست استبا قطعات پراكنده و اشارات مختصرى كه راجع به دين ايرانيان عهد ساسانى در آثار مؤلفان خارجى (از بيرزانسى، سريانى، ارمنى) موجود است مقايسه كنيم اختلاف عجيبى مىيابيم...». (19) همچنين مؤلف كتاب «تاريخ اديان» نيز به اين مطلب تصريح كرده ونوشته است:«...حذف اساطير و تصريح بعدى توحيد در دين زردشتبيشتر معلول غلبه آيين اسلام و اهميت مقام توحيد در آن، يعنى در مذهب فاتحين و فرمانروايان ايران آن عصر بود». (20) به همين ترتيب، تعاليم زردشتبه جهت ناسازگارى با عقل و دانش، يكى بعد از ديگرى از منابع زردشتى يا به كلى حذف و يا تاويل و توجيه مىگردد، لذا چيزى نمانده است كه آيين زردشت در ميان پيروان خود به كلى موقعيتخود را از دستبدهد. خصوصا در اين اواخر پس از ترجمه اوستا، مكتب خاصى براى خود به وجود آوردهاند كه در واقع مكتب توجيه و تفسير عيوب و نكات فراوان زننده اوستايى وجنبههاى غير عقلانى و غير اخلاقى است چنان كه مؤلف كتاب «تاريخ اديان» مىنويسد: «رفورم مذهبى كه مخصوصا از قرن نوزدهم به بعد در معتقدات سابق زردشتى به عمل آمد، تحتشعار «بازگشتبه گاتها» خلاصه مىشد كه در عمل اغلب آداب و رسوم كهنه كه با روح زمان و مقتضيات محيط وفق نمىداد طرد گرديد و مخصوصا برگزارى مراسم مربوط به مردگان اصلاح و غسل بامدادى حذف گرديد وبالاخره با اين جنبش مذهبى و فرهنگى فروغ مزدايى گرايى شمرده شد...». (21) در اينجا بى مورد نيست اين حقيقت نيز گفته شود كه: تاثير دين اسلام در اديان ديگر قابل انكار نيست، خدمت اسلام از اين راه به كيشهاى تحريف شده ديگر، كمتر ازخدمات ديگر اين آيين نبوده است وحتى امروز هم كه از اديان تحريف شده، شبحى باقى مانده استباز از بركت اسلام است. آرى قرآن نگهبان اديان آسمانى و منعكس كنندهى تعاليمى است كه از ناحيه وحى سرچشمه گرفته باشد. (22) از اينجاست كه مىبينيم مثلا مسيحيان به خود فشار مىآورند كه «تثليث» خود را با توحيد اسلامى انطباق بدهند و زردشتيان نيز«ثنويت» صريح و آشكار خود (اهريمن و اهور مزدا) را با شيطان الله تطبيق دهند. البته اصلاحات اسلام در اديان ديگر معمولا غير مستقيم صورت گرفته است و اين باعثشده كه هر چند وقتبه اصلاح و تصفيه كتابهاى دينى خود بپردازند و مطالب خرافى و باطل آنها را به دور بريزند.1. از مؤبدان مشهور عهد ساسانيان بوده است. مسعودى در مروج الذهب و التنبيه والاشراف از وى سخن مىگويد. 2. ايران در زمان ساسانيان، ص 88. 3. مزديسنا و تاثير آن در ادب پارسى، ديباچه، ص 6. 4. تاريخ اجتماعى ايران:2/19. 5. همان كتاب، ص 21. 6.همان كتاب، ص 27. 7. ايران در زمان ساسانيان، ص 29. 8. تاريخ تمدن ساسانى ، ص 1. 9. تاريخ اجتماعى ايران:2/20. 10.فرهنگ ايران، ص 192. 11 و 12. كليله و دمنه، به اهتمام استاد عبد العظيم قريب، ص 49، انتشارات آريافر. 13. ايران در زمان ساسانيان، ص 453-452. 14. تاريخ اديان، هاشم رضى:1/273. 15.تاريخ اديان، ص 274. 16.فردوسى و حماسه ملى، هانرى ياسه، ترجمه مهدى روشن ضمير، ص 1516. 17. اين موضوع باعث نابودى قسمتى از آثار فرهنگى وباستانى ايرانى گرديده. 18. ايران در زمان ساسانيان ، ص 459-458. 19. همان كتاب. 20. تاريخ اديان، دكتر ترابى، ص 275. 21. تاريخ اديان، ص 275. 22. «و انزلنا اليك القرآن بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه» (مائده/48):«وما اين كتاب را به حق فرستاديم درحالى كه تصديق كنندهى كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست».