آیین زردشت در عصر ساسانیان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین زردشت در عصر ساسانیان - نسخه متنی

داود الهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيين زردشت در عصر ساسانيان

داود الهامى

ساسانيان سياست كشور خود را بر اساس مذهب نهاده بودند و آيين زردشتى را مذهب رسمى اعلان كردند، با روحانيان ومؤبدان زردشتى ميانه خوبى داشتند و اين رابطه و محبت در ميان دين زردشتى و دولت‏ساسانى تا آخر، استحكام داشت. بنا به روايت «دينكرت‏» اردشير اول پس از جلوس «هيربدان هربدتنسر» (1) را فرمان داد كه متون پراكنده اوستايى عهد اشكانى را جمع و تاليف كند تا آن را كتاب رسمى وقانونى قرار دهند. (2) پسرش شاپور اول (241-272) نيز كار پدرش را دنبال كرد. (3)

سعيد نفيسى مى‏نويسد: مهمترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان اين بوده است كه پيش از پادشاهى اين خاندان همه مردم ايران پيرو دين زردشت نبودند و اردشير بابكان چون مؤبد زاده بود و به يارى روحانيان دين زردشت‏به سلطنت رسيد به هر وسيله كه بود دين نياكان خود را در ايران انتشار داد و چون پايه‏ى تخت‏ساسانيان بر پشتيبانى مؤبدان قرار گرفت از آغاز، مؤبدان نيروى بسيارى در ايران يافتند و مقتدرترين طبقه ايران را تشكيل دادند وحتى بر پادشاهان برترى يافتند چنان كه پس از مرگ هر پادشاهى تا از ميان كسانى كه حق سلطنت داشتند كسى را برنمى‏گزيدند و به دست‏خود تاج بر سرش نمى‏گذاشتند به پادشاهى نمى‏رسيد» سپس نفيسى مى‏افزايد: «به همين جهت است كه از ميان پادشاهان اين سلسله تنها اردشير بابكان پسرش شاپور را به وليعهدى برگزيده است و ديگران هيچ يك جانشين خود را اختيار نكرده و وليعهد نداشته‏اند; زيرا اگر پس از مرگشان «مؤبدان مؤبد» به پادشاهى وى تن در نمى‏داد به سلطنت نمى‏رسيد. در تمام اين دوره، پادشاهان همه دست نشانده‏ى «مؤبدان مؤبد» بودند و هر يك از ايشان كه فرمانبردار نبود دچار مخالفت مؤبدان مى‏شد و او را بدنام مى‏كردند، چنان كه يزدگرد دوم كه با ترسايان بدرفتارى نكرد و به دستور مؤبدان به كشتار ايشان تن در نداد او را «بزهكار» و «بزهگر» ناميدند و همين كلمه است كه تازيان «اثيم‏» ترجمه كردند و وى پس از هشت‏سال پادشاهى ناچار شد مانند پدران خود با ترسايان ايران بدرفتارى كند». (4)

همچنين مى‏گويد:«...در ارمنستان... ساسانيان سياست‏خشنى پيش گرفته بودند و به «زور شمشير» مى‏خواستند «دين زردشتى » را در آنجا رواج دهند. ارمنى‏ها در نتيجه همين «خون‏ريزى‏»ها قرنها پايدارى و لجاجت كردند، نخست در مذهب بت‏پرستى خود پا فشرده و سپس در حدود سال 302 ميلادى اندك اندك، بناى گرويدن به دين عيسوى را گذاشتند...». (5)

از «كرتير» مؤبدان مؤبد زمان شاپور اول، سه كتيبه در «نقش رجب‏» و «سر مشهد» و«كعبه زردشت‏» باقى است و جزئيات اقداماتى را كه به «زور شمشير» براى انتشار دين زردشت در نواحى مختلف به كار برده است‏بيان مى‏كند». (6)

گريستن سن مى‏گويد: «روحانيان زردشتى بسيار متعصب بودندو هيچ ديانتى را در داخل كشور تجويز نمى‏كردند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتنى بر علل سياسى بود، دين زردشت ديانت تبليغى نبود و رؤساى آن داعيه‏ى نجات و رستگارى كليه ابناء بشر را نداشتند اما در داخل كشور مدعى تسلط تام و مطلق بودند، پيروان ساير ديانات را كه رعيت ايران به شمار مى‏آمدند محل اطمينان قرار نمى‏دادند خاصه اگر هم كيشان آنها در يكى از ممالك خارجه داراى عظمتى بودند». (7)

ساسانيان براى تحكيم سلطنت‏خودشان از وجود مؤبدان بيشتر استفاده مى‏كردند و در اطراف و اكناف مملكت پهناور ايران، آتشكده‏هاى مفصلى بنا كرده و در هر آتشكده تعداد زيادى مؤبد جاى داده بودند، چنان كه نوشته‏اند خسرو پرويز آتشكده‏اى ساخت 12 هزار هيربد در آنجا گماشت كه سرود مذهبى و نماز بخوانند. (8)

و لذا مى‏بينيم آيين زردشتى در همان اوج موفقيتش به صورت برنده‏ترين ابزار دست زورمداران است. مذهب را به صورت يك عامل ضد انسانى و تخدير درآوردند و وسيله توجيه وضع موجود كردند. آنان با تمام قدرت خود مى‏كوشيدند طبقات محروم و زحمتكش جامعه را آرام نگه دارند و طورى كنند كه مردم بدبختيهاى خود را حس نكنند. فشار و اختيارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آيين زردشتى گريزان مى‏ساخت و توده مردم مى‏خواستند دينى غير از دين اشراف و دربار براى خود بيابند.

«نفيسى‏» مى‏نويسد:«... ناچار مردم ايران از فشار ايشان... مى‏كوشيدند كه از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند به همين جهت در مقابل طريقه رسمى «مزديسنى زردشتى‏» كه مذهب دولت و دربار بود و به آن «بهدين‏» مى‏گفتند دو طريقه‏ى ديگر در ميان زردشتيان پيدا شده بود. (9)

آرى در اثر فشار و سخت‏گيريهاى اشراف و مؤبدان بود كه در ايران ساسانى مذاهب مختلف يكى بعد از ديگرى پيدا مى‏شد«مانى‏» و پس از وى «زردشت فسائى‏» و سپس «مزدك‏» براى آن كه تحولى در اوضاع روحانى و دينى خود پديد آورند، قيام كردند اما نتيجه نگرفتند.

انقلابى كه به وسيله «مزدك‏» در ايران ساسانى به وجود آمد و از طرف توده مردم مورد قبول وپذيرش واقع شد، هيچ تصادفى نبود بلكه از سالهاى قبل، مقدمات اين جنبش فراهم شده بود و اين قيامها براى آن بود كه مردم به حق مشروع خود برسند. سرانجام صداى اصلاح طلبانه «مزدك‏» مانند بسيارى از فغانهاى رنج موقتا در دهليز مرگ ساسانى، خفه شد و با نهايت‏بى‏رحمى و قساوت از طرف مؤبدان به حمايت دولت از بين رفت و نابود گرديد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت.

همچنين اواخر عهد ساسانى، آيين زردشتى كاملا حقيقت‏خود را از دست داده بود و اصول عقايد آن را بيشتر خرافات و افسانه‏ها تشكيل مى‏داده كه نمونه بارزى از ضعف عقلى و انحطاط فكرى بود. در اين دوره حقايق اين دين جاى خود را به يك مشت‏شعار پوچ و بيهوده‏اى داده بود كه مؤبدان پيوسته براى تقويت مركز خويش به تشريفات آن مى‏افزودند، افسانه‏هاى ساده و خرافات دور از عقل به اندازه‏اى در آن راه يافته بود كه حتى خود مؤبدان را هم كه معمولا آخرين كسانى هستند كه به سستى اين خرافات پى مى‏برند، نگران مى‏ساخت.

در بين جامعه زردشتى از خيلى پيش كسانى يافت مى‏شده‏اند كه بى‏مغزى آن شعاير را فهميده و خواسته‏اند از زير بار آنها شانه خالى كنند. و بدون شك نهضتهايى هم كه به نام دين مى‏شده تا اندازه‏اى ناشى از اين مطلب بوده است. (10)

از زمان انوشيروان به بعد راه تفكر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهبهاى ديگر بيش از پيش اين امر تقويت مى‏شد و سبب بيدارى مردم ايران مى‏گشت و لذا بيش از هر وقت ديگر از خرافات و مطالب واهى و بى اساس آيين زردشتى رنج مى‏بردند.

بالاخره، فسادى كه در جامعه روحانيت زردشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانه‏هاى دور از عقل و خرد كه در آيين زردشتى راه يافته بود، اينها همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراى ملت ايران شدند با بروز اين اختلافات و شيوع مذاهب گوناگون روح شك و ترديد در بين طبقه روشنفكر ريشه دوانيد، از ايشان نيز رفته رفته به ديگران سرايت نمود، در نتيجه توده مردم، ايمان قطعى و اعتقاد كاملى كه قبلا به دين داشتند، به كلى از دست دادند.

پرفسور كريستن سن مى‏نويسد: اسباب پيشرفت اسلام در ايران متعدد است از آن ميان سببى نفسانى است كه فى‏الجمله در كتب اخلاقى عهد انوشيروان آثار آن پديدار و بهتر از همه از خلال افكار برزويه طبيب آشكار است و برزويه يكى از فاضلترين مردمان و يكى از بزرگترين متفكران آن قرنى است كه پس از آن ولت‏ساسانى منهدم و منقرض گرديد.

«برزويه طبيب‏» از جمله كسانى است كه در دوره انوشيروان گرفتار اين شك وحيرت شده است مى‏گويد:«... و همت و نهمت‏بر طلب علم دين مصروف گردانيدم والحق راه آن را دراز و بى پايان يافتم و سراسر مخاوف و مضايق و آنگه نه راهبرى معينى و نه شاهراهى پيدا... وخلاف ميان اصحاب ملتها هر چه ظاهرتر بعضى به طريق ارث دست در شاخى ضعيف زده و طايفه‏اى از جهت متابعت پادشاهان و بيم جان پاى بر ركنى لرزان نهاده و جماعتى از بهر حطام دنيا و رفعت منزلت ميان مردمان دل در پشتوان پوسيده بسته، و تكيه بر استخوان توده كرده و اختلاف ميان ايشان در معرفت‏خالق و ابتداى خلق و انتهاى كار بى نهايت هر چه ظاهرتر بود و راى هر يك بر اين مقرر كه من مصيبم و خصم من مبطل و مخطى و با اين فكرت در بيابان تردد و حسرت يك چندى بگشتم و در فراز و نشيب آن لختى پوييدم البته نه راه سومى مقصد توانستم برد و نه بر سمت راه حق دليلى نشان يافتم به ضرورت عزيمت مصمم گشت‏بر آن كه علماى هر صنف را بينم و از اصول و فروع معتقد ايشان استكشافى كنم و بكوشم تا بينتى صادق دلپذير به دست آيد، اين اجتهاد بجاى آوردم و شرايط بحث اندر آن به غايت رسانيدم و هر طايفه‏اى كه ديدم در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش سخنى مى‏گفته و گرد تقبيح ملت و نفى حجت مخالفان مى‏گشتند، به هيچ تاويل بر پى ايشان نتوانستم رفتن و درد خويش را درمان نيافتم و روشن شد كه بناى سخن ايشان بر هوا بود و هيچ چيز نگشاد كه ضمير اهل خرد آن را قبول كردى...». (11)

برزويه پس از اين گونه تفكرات گويد: راى من بر عبادت قرار گرفت لكن «با خود گفتم اگر بر دين اسلاف بى ايقان و تيقن ثبات كنم، همچون آن جادو باشم كه بر آن نابكارى مواظبت مى‏نمايد و به تبع سلف رستگارى طمع مى‏دارد و اگر ديگر بار در طلب ايستم عمر وفا نمى‏كند كه اجل نزديك است و اگر در حيرت روزگار گزارم فرصت فائت گردد و ناساخته رحلت‏بايد كرد، صواب آن است كه بر مواظبت و ملازمت اعمال خير، كه زبده‏ى همه اديان است اقتصار نمايم‏». (12)

كريستن سن پس از نقل اين مطالب از برزويه مى‏گويد: اين نتيجه كه برزويه از بحث‏خود حاصل كرده بسيار پر معنى است; زيرا اعراض از اين جهان، مخالف اصول اساسى ديانت زردشتى است، لكن عيسويان و گنوستيكها و مانويان و مزدكيان به قدرى در باب زهد و ترك دنيا بحث كرده بودند كه رفته رفته اذهان زردشتيان هم انس گرفته بود، نفوذ فكر هندى كه بزرگترين وعاليترين نماينده‏ى آن برزويه است نيز بر آن عوامل افزوده مى‏شد. (13)

آرى ايرانيان با هوش در جستجوى حقيقت‏به چندين مكتب سر مى‏زنند و سرانجام ناكام و نااميد نمى‏دانند به چه چيز اميد بندند. آنچه در اين شرايط مؤبدان زردشتى را سخت نگران مى‏داشت، تنها شك وحيرت مردم نبود بلكه آيين‏هايى از داخل و خارج دين زردشتى را تهديد مى‏كرد و هر روز در مقابل رقيبهاى سرسخت‏خود عقب نشينى مى ‏كرد. اگر اسلام از راه جزيرة العرب به ايران نمى‏رسيد، آيين زردشت‏يكسره خود را در برابر نفوذ مسيحيت و كيشهاى مزدكى و مانوى از داخل و خارج، باخته بود، اما اسلام با روح تازه ومنطق محكم از راه رسيد و اوضاع را دگرگون ساخت، قدرت و شكوه اسلام، اديان ديگر را خاضع كرد و طومار آنها را درنورديد.

يكى از نويسندگان مغرض، ناگزير در اين باره انصاف به خرج داده، چنين مى‏نويسد: «در اثر فشار و ستمهايى كه از جانب طبقه فرادست و زورمند ايران كه مركب از دولت و مؤبدان بودند، در تاريخ ايران واكنشهاى شديدى چون نهضت مانى و مزدك به وجود آمد و هرج و مرج مذهبى در زمان ساسانيان به اوج خود رسيد و بالاخره نهضت جديدى به نام اسلام دوره‏اى را تمام شده و زمانى نو را آغاز شده اعلام كرد». (14)

رفورم مذهبى در آيين زردشت

مؤبدان كه از اول عقايد و تعاليم زردشت را با خرافه و عقايد باطل آميخته بودند، با گذشت زمان و روشن شدن افكار به تيرگى و پوسيدگى آن بيشتر واقف مى‏شدند و لذا ناچار هر چند وقت‏يك بار در صدد حك و اصلاح اصول و فروع دين خود برمى‏آمدند و باصلاح انديشى رفورمهاى مصلحتى قسمتى از آثار دينى را نابود مى‏كردند وپاره‏اى از تعاليم و عقايد آن را حذف و يا تاويل و توجيه مى‏نمودند. نظرى به تاريخ آيين زردشت اين حقيقت را بر ما روشن مى‏كند كه رفورم مذهبى در كيش زردشت وقتى زيادتر شد كه اسلام به ايران آمد و مردم ايران با آيين نوخاسته اسلام آشنا شدند. (15)

به نقل تاريخ: ايرانيها همين كه با اسلام آشنا شدند آنچنان شور و شوق نسبت‏به اسلام در خود احساس كردند و چنان از خود بى خود شدند كه گروه گروه از آيين ردشت‏خارج مى‏شدند و با اشتياق و علاقه فراوان اسلام را مى‏پذيرفتند، به همان اندازه كه اسلام رفته رفته براى خود در دل ايرانيان جا باز مى‏كرد، به همان نسبت آيين زردشتى از رونق مى‏افتاد و از پيروانش كاسته مى‏شد.

ايرانيان تازه مسلمان به خوبى احساس مى‏كردند كه از زير بار گران اوهام و خرافاتى كه در طى سالها در شريعت زردشت پيدا شده بود با منطق و عقل سازگار نبود، بيرون آمدند. ايرانيان خود را در نور و روشنايى عجيب مشاهده مى‏كردند و محيط تاريك خود را با پرتو و درخشندگى خاص اسلام روشن مى‏ديدند و لذا به كلى از آيين بى فروغ «مزديسنى‏» دست‏بر مى‏داشتند و پس از مسلمان شدن به آثار فكرى نياكان و تمام كتب مذهبى خود بى اعتنا مى‏شدند.

«هانرى ماسه‏» مستشرق معروف در اين باره مى‏نويسد: «كسانى كه به تازگى به دين اسلام گرويده بودند كتابهاى مقدس اوستا را به كلى كنار مى‏گذاشتند و تلاوت آيات قرآن را ياد مى‏گرفتند و به اين ترتيب در مطالعه و به كار بردن زبان خود سهل‏انگارى مى‏كردند و نوشته‏هاى پهلوى را ترك مى‏نمودند و مشغول فرا گرفتن خط عربى مى‏گشتند...». (16)

آرى تعاليم حيات بخش اسلام به قدرى در نظر آنان جلوه داشت و به طورى مجذوب آن شده بودند كه به آثار و فرهنگ پيشينيان خود به ديده بيگانه مى‏نگريستند و اين كتابها را موجب گمراهى مى‏دانستند و در حفظ و نگهدارى آنها هيچ‏گونه ميل و رغبتى از خود نشان نمى‏دادند.

البته اجتناب ايرانيان تازه مسلمان از مذهب رسمى ايران، به همين جا خاتمه نمى‏پذيرد بلكه حتى از نابود كردن آنها هم به نام اين كه از آثار گبر و مجوس است دريغ نداشتند. (17) همزمان با آمدن اسلام به ايران، افكار و انديشه مردم تغيير يافته و نحوه‏ى بينش و سطح فكرشان با مردم قرون سابق خيلى فرق كرده بود. ايرانيان در تعاليم تحريف يافته زردشت چيزى نمى‏يافتند كه دين را با دنياى جديد مربوط سازد و لذا با توسعه افكار، به تدريج‏شك و ترديد در دلها وسعت مى‏يافت. مؤبدان چون نمى‏توانستند خود را با زمان همگام سازند، هر روز قدمى واپس مى‏رفتند و ديگر قدرت سابق را نداشتند كه بتوانند در برابر سيل بنيان كن زمان و پيش آمدهاى جديد سدى بكشند.

اين بود كه مؤبدان روشنفكر زردشتى، دريافتند كه اگر وضع به همين نحوه باشد آيين زردشت نمى‏تواند در مقابل تجدد و تحول زمان مقاومت كند و راههاى هموار به جامعه ارايه دهد، لذا كوشش زيادى كردند تا شريعت تحريف يافته زردشت را از انحلال كامل باز دارند و از اين تاريخ نوسازى و نوآورى و حك و اصلاح در اين آيين آغاز شد. خرافات و مطالب كهنه‏اى كه طى ساليان دراز در آن راه يافته و با عقل و منطق ناساگار بودند به دور ريختند، بسيارى از كتابهايى را كه حاوى اساطير و افسانه‏هاى دور از عقل و خرد بودند نابود كردند. پرفسور آرتور كريستن سن در كتاب خود« ايران در زمان ساسانيان‏» سرانجام پس از بحث مفصل چنين مى‏نويسد:

«ما دين زردشتى را از دو طريق مختلف مى‏شناسيم:يكى از راه اوستاى فعلى و كتب دينى پهلوى كه بعد از ساسانيان به رشته تحرير آمده است، ديگر از راه كتب احاديث كه راجع به اين شريعت در زمان ساسانيان مطالبى نوشته‏اند، اين دو طريق با هم تفاوتهايى دارند ولى از مطالب مذكور سبب اختلاف آنان را در مى‏يابيم.شريعت زردشتى كه در زمان ساسانيان دين رسمى محسوب مى‏شد، مبتنى بر اصولى بود كه در پايان عهد ساسانى، به كلى ميان تهى و بى مغز شده، انحطاط قطعى و ناگزير بود. هنگامى كه غلبه اسلام، دولت‏ساسانى را كه پشتيبان روحانيون بود واژگون كرد، روحانيون دريافتند كه بايد كوشش فوق‏العاده براى حفظ شريعت‏خود از انحلال تام بنمايند. اين كوشش صورت گرفت; لذا عقيده به «زروان و اساطير كودكانه‏» را كه به آن تعلق داشت دور انداختند و آيين مزديسنى را بدون شايبه زروان پرستى مجددا سنت قرار دادند. در نتيجه قصصى كه راجع به تكوين جهان در ميان بود، تبديل يافت، پرستش خورشيد را ملغى كردند تا توحيد شريعت «آهور مزدايى‏» بهتر نمايان باشد... بسيارى از روايات دينى را به كلى حذف كردند ويا تغيير دادند و بحثهايى از اوستاى ساسانى را كه آلوده به افكار زروانيه شده بود، در طاق نسيان نهادند يا از ميان بردند. اين نكته قابل توجه است كه يشت‏هاى مربوط به تكوين، كه خلاصه‏ى آن‏ها در دينكرد باقى مانده به قدرى تحليل رفته است كه چند سطرى بيش نيست و از آن هم چيزى مفهوم نمى‏شود، همه اين تغييرات در قرون تاريك بعد از انقراض ساسانيان واقع شده است. اين شريعت اصلاح شده زردشتى را چنان وانمود كرده‏اند كه همان شريعتى است كه در همه ازمنه سابق برقرار بوده است‏به اين ترتيب روحانيان زردشتى با اسلحه استدلال توانستند با اهل ساير ديانات، حتى با مسلمانان مجادله كنند و در آغاز به هيچ وجه مغلوب نشوند...». (18)

خاورشناس نامبرده يكبار ديگر به اصلاح آيين زردشتى تصريح كرده مى‏گويد:

قراينى در دست داريم كه از روى آن مى‏توان گفت‏شريعت زردشتى در قرون نخستين تسلط عرب تا حدى اصلاح شد; زردشتيان خود مايل بوده‏اند كه بعضى از افسانه‏ها و اساطير عامى و برخى از اعتقاداتى را كه در فصول اوستا ثبت‏شده بود حذف كنند...در هر حال اگر قواعد مذهبى اوستايى كنونى و كتب الهيات پهلوى را كه فعلا در دست است‏با قطعات پراكنده و اشارات مختصرى كه راجع به دين ايرانيان عهد ساسانى در آثار مؤلفان خارجى (از بيرزانسى، سريانى، ارمنى) موجود است مقايسه كنيم اختلاف عجيبى مى‏يابيم...». (19)

همچنين مؤلف كتاب «تاريخ اديان‏» نيز به اين مطلب تصريح كرده ونوشته است:«...حذف اساطير و تصريح بعدى توحيد در دين زردشت‏بيشتر معلول غلبه آيين اسلام و اهميت مقام توحيد در آن، يعنى در مذهب فاتحين و فرمانروايان ايران آن عصر بود». (20)

به همين ترتيب، تعاليم زردشت‏به جهت ناسازگارى با عقل و دانش، يكى بعد از ديگرى از منابع زردشتى يا به كلى حذف و يا تاويل و توجيه مى‏گردد، لذا چيزى نمانده است كه آيين زردشت در ميان پيروان خود به كلى موقعيت‏خود را از دست‏بدهد.

خصوصا در اين اواخر پس از ترجمه اوستا، مكتب خاصى براى خود به وجود آورده‏اند كه در واقع مكتب توجيه و تفسير عيوب و نكات فراوان زننده اوستايى وجنبه‏هاى غير عقلانى و غير اخلاقى است چنان كه مؤلف كتاب «تاريخ اديان‏» مى‏نويسد: «رفورم مذهبى كه مخصوصا از قرن نوزدهم به بعد در معتقدات سابق زردشتى به عمل آمد، تحت‏شعار «بازگشت‏به گاتها» خلاصه مى‏شد كه در عمل اغلب آداب و رسوم كهنه كه با روح زمان و مقتضيات محيط وفق نمى‏داد طرد گرديد و مخصوصا برگزارى مراسم مربوط به مردگان اصلاح و غسل بامدادى حذف گرديد وبالاخره با اين جنبش مذهبى و فرهنگى فروغ مزدايى گرايى شمرده شد...». (21)

در اينجا بى مورد نيست اين حقيقت نيز گفته شود كه: تاثير دين اسلام در اديان ديگر قابل انكار نيست، خدمت اسلام از اين راه به كيشهاى تحريف شده ديگر، كمتر ازخدمات ديگر اين آيين نبوده است وحتى امروز هم كه از اديان تحريف شده، شبحى باقى مانده است‏باز از بركت اسلام است.

آرى قرآن نگهبان اديان آسمانى و منعكس كننده‏ى تعاليمى است كه از ناحيه وحى سرچشمه گرفته باشد. (22)

از اينجاست كه مى‏بينيم مثلا مسيحيان به خود فشار مى‏آورند كه «تثليث‏» خود را با توحيد اسلامى انطباق بدهند و زردشتيان نيز«ثنويت‏» صريح و آشكار خود (اهريمن و اهور مزدا) را با شيطان الله تطبيق دهند.

البته اصلاحات اسلام در اديان ديگر معمولا غير مستقيم صورت گرفته است و اين باعث‏شده كه هر چند وقت‏به اصلاح و تصفيه كتابهاى دينى خود بپردازند و مطالب خرافى و باطل آنها را به دور بريزند.

1. از مؤبدان مشهور عهد ساسانيان بوده است. مسعودى در مروج الذهب و التنبيه والاشراف از وى سخن مى‏گويد.

2. ايران در زمان ساسانيان، ص 88.

3. مزديسنا و تاثير آن در ادب پارسى، ديباچه، ص 6.

4. تاريخ اجتماعى ايران:2/19.

5. همان كتاب، ص 21.

6.همان كتاب، ص 27.

7. ايران در زمان ساسانيان، ص 29.

8. تاريخ تمدن ساسانى ، ص 1.

9. تاريخ اجتماعى ايران:2/20.

10.فرهنگ ايران، ص 192.

11 و 12. كليله و دمنه، به اهتمام استاد عبد العظيم قريب، ص 49، انتشارات آريافر.

13. ايران در زمان ساسانيان، ص 453-452.

14. تاريخ اديان، هاشم رضى:1/273.

15.تاريخ اديان، ص 274.

16.فردوسى و حماسه ملى، هانرى ياسه، ترجمه مهدى روشن ضمير، ص 1516.

17. اين موضوع باعث نابودى قسمتى از آثار فرهنگى وباستانى ايرانى گرديده.

18. ايران در زمان ساسانيان ، ص 459-458.

19. همان كتاب.

20. تاريخ اديان، دكتر ترابى، ص 275.

21. تاريخ اديان، ص 275.

22. «و انزلنا اليك القرآن بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه‏» (مائده/48):«وما اين كتاب را به حق فرستاديم درحالى كه تصديق كننده‏ى كتاب‏هاى پيشين و حاكم بر آنهاست‏».

/ 1