تاريخچه اشاعره و شرح حال و زندگى ابوالحسن اشعرى
شهر بصره از اواسط قرن اول هجرى تا اوائل قرن چهارم هجرى, يكى از فعالترين مراكز علمى و فرهنگى عالم اسلام بود. علما, فقها, محدثين, مورخين, فلاسفه و متكلمين بزرگى در اين شهر ظهور كردند, كه هر يك به نوبه ى خود سهم بزرگى در تحولات علمى قرون اوليه داشته اند. اگر بخواهيم نام چند تن از بزرگترين انديشمندان اين شهر در فاصله زمانى فوق الذكر را بگوئيم, بى ترديد ابوالحسن على نب اسماعلى اشعرى, يكى از آنها خواهد بود. او مكتبى را بنيان گذاشت كه قرنهاست بخش عمده اى از مسلمين به انديشه هاى آن مكتب پايبند و معتقدند.مذهب كلامى اشاعره, كه در كتب تاريخ و فرق و مذاهب از آنان با اسامى ديگرى چون اشعريه, اهل حق, اهل تحقيق, مذهب اوسط, صفاتيه, و اهل سنت ياد مى شود, توسط ابوالحسن اشعرى بنيانگذارى شد. او در شرائطى اين مذهب جديد را پايه ريزى كرد كه معتزله, پس از ضرباتى كه خورده بودند گرفتار نوعى ركود شده و هم خلفا و حكام, آنان را طرد كرده بودند و هم جايگاه و پايگاه توده اى محكم و استوارى نداشتند. معتزله در اواخر قرن سوم هجرى و اوائل قرن چهارم تبديل به يك جامعه نخبه ى روشنفكر شده بودند كه مردم به آنها با سوءظن و ترديد مى نگريستند. چرا كه در آثار و افكارشان, دورى از قرآن و حديث و تقرب به مفاهيم نظرى و كاملاً ذهنى فلسفه هند و يونان مشهود و محسوس بود. آنان, با بينشى روشنفكرانه و ذهنى گرايانه, از واقعيت هاى جامعه غافل شده و در عوالم خاص خود سير مى كردند. تداوم اين شرائط, سقوط و اضمحلال محتوم معتزله را به دنبال داشت.اگر مذهبى در چنين شرائطى قرار گيرد, يا محكوم به شكست و نابودى است و يا آنكه مصلحى جسور و گستاخ مى طلبد تا چون باغبانى شاخ و برگهاى كهنه را بچيند و زمينه را براى رشد جوانه هاى جديد فراهم آورد. ابوالحسن اشعرى اين باغبان بود و بسيار به موقع به اين امر اقدام كرد. او اگر چه به ظاهر آخرين ضربات را بر پيكر معتزله فرود آورد اما با نگرشى دقيق مى توان ادعا نمود كه زمينه تداوم حيات فكرى معتزله را نيز فراهم آورد.اگر ابوالحسن اشعرى ظهور نمى كرد ; با شرائطى كه در جامعه اسلامى اوائل قرن چهارم ايجاد شده بود و موفقيت هاى روزافزونى كه قشر يون بدست آورده بودند, امكان به خطر افتادن روش تفكر عقلانى, و منزوى كردن شيوه استدلال وجود داشت.اين واقعيت بخوبى در تحولات سياسى ـ اجتماعى اين مقطع زمانى منعكس است.خلفاى عباسى پس از متوكل, با گرايش به سوى قشر يون مذهبى, امر به تعطيل همه مباحثات فكرى و عقلانى داده بودند. متفكران عموماً تحت تعقيب بودند.كتابخانه ها, بعضاً در آتش جهالت خلفا و كوته فكران مى سوخت. (در فصل مربوط به تاريخ سياسى معتزله به نمونه هائى اشاره كرده ايم بنابراين از ذكر مجدد آن موارد صرف نظر مى كنيم.) و اگر علاقه مندى برخى از حكام محلى ايران چون آل بويه, سامانيان و... نبود, خلفا به كمك حكام كوته فكرى چون سلطان محمود غزنوى موفق مى شدند بساط خرگرائى در عالم اسلام را برچينند. اين واقعيت در اعلاميه ها و دستورالعمل هاى آنان كاملاً منعكس است. بعنوان مقال قادر خليفه عباسى فرمان داد تا از تدريس و مباحثه در معتزليگرى و عقايد خلاف اسلام خوددارى شود و متخلفين را تعقيب و مجازات نمايند. همين خليفه دست خطى به نام ((اعتقاد القادرى)) با امضاء فقها صادر كرد كه به موجب آن مخالفان عقيده رسمى اعلان شده در آن سند فاسق و كافر شمرده شدند1. هر چند اين دست خط در حدود سال 433 هجرى قمرى صادر شده است اما در واقع چكيده و نتيجه بيش از دويست سال كوشش در جهت براندازى خردگرائى در عالم اسلام است. (متن اين اعلاميه را در صفحات آينده خواهيم آورد.) ابوالحسن اشعرى در چنين شرائطى ظهور كرد. بنابراين شايد دور از انصاف باشد كه همچون برخى از محققين, او را متهم به مخالفت با خردگرائى نموده و همه گناه انحطاط و اضمحلال معتزله را متوجه او كنيم. سقوط معتزله معلول عوامل چندى است كه قبلاً به برخى از آنها اشاره كرده ايم. درست است كه اشعرى با اعتزال خود از معتزله ضربه محكمى به آنها زد. اما در عين حال هم تفكر آنان و هم شيوه تفكر عقلانى و استدلالى را از خطر نابودى كامل رهانيد. چرا كه اگر زننده اين آخرين ضربه قشر يون وابسته به دربارهاى حكومتى و خلفاى عباسى بودند, شايد قرنها طول مى كشيد تا مسلمين به خود آمده و پى به خطرى كه متوجه آنها بود مى بردند. در اين رهگذر تعاليم اسلامى گرفتار نوعى تحجر مى شد كه جز براى گروههائى از توده هاى كم آگاه مردم نمى توانست جاذبيت داشته باشد.
شايد علت مخالفت قشريون با اشعرى درك همين واقعيت باشد. آنان با سوءظن فراوان به اشعرى مى نگريستند و در بسيارى موارد با وى به مخالفت پرداختند. بطورى كه تا حدود يك قرن پس از اشعرى, اشاعره, همه جا مورد مخالفت و آزار و ايذاء مخالفانشان كه عمدتاً از حنابله بودند قرار مى گرفتند.در عين حال, نبايد از نقش اشعرى به عنوان تحكيم كننده برخى از روشها و اصول مورد قبول قشريون غافل بود. هميشه چنين است كه كسانى كه قصد آشتى دادن دو تفكر و نحله ى فكرى متضاد را دارند و به عبارت ديگر نوعى تقارب و حتى التقاط مذهبى Syncretisme را جستجو مى كنند, خود مبداء ايجاد تفرقى جديد مى شوند كه رگه هائى از انديشه و تفكر هر دو طرف مخاصمه را در خود خواهد داشت. در عين حال چنين كسانى مورد مخالفت و انتقاد طرفين مخاصمه قرار مى گيرند و در بلند مدت, يا تبديل به مذهبى كاملاً مستقل مى شوند و يا آنكه يكى از دو طرف باسلطه بر آن, شرائط را به نفع خود تغييرى مى دهد.
در جريان مقابله ى معتزله و اهل سنت و حديث, و ميانجيگرى اشعرى, اين اهل سنت بودند كه توانستند در بلند مدت شرائط را به نفع خود تغيير داده و اشاعره را زير چتر خود ببرند. بهترين شاهد و گواه اين ادعاى ما, همان اعلاميه قادر خليفه عباسى است كه با اندكى دقت در آن مى توان اولاً, اهمّ اختلافات كلامى قرون اوليه اسلامى را شناخت و ثانياً, نزديكى و مشابهت عقايد اشعرى را با آنها دريافت. در واقع مقايسه اصول عقايد اشعرى و مطالب مطروحه در اين اعلاميه درصد نزديكى او به اهل سنت و حديث را نشان مى دهد.به دليل اهميت اعلاميه ((الاعتقاد القادريه)) قسمتهاى مهم آنرا نقل مى كنيم.((بر انسان واجب است بداند كه خدا يكتا و بى همتاست. نزايد و زاده نشده... اول و آخر اما بى آغاز و بى پايان است. توانا بر هر چيز است و از هيچ چيز عاجز نيست چون چيزى را اراده كند مى گويد باش پس مى شود... پروردگار ما يكتاست چيزى با او نبود و در مكانجاى نداشته, همه چيز را به قدرت خويش آفريده وبى هيچ نيازى عرش را پديد آورده و برآن مستقر شده, آنگونه كه خود خواسته و دانسته, نه چنانكه مردم براى آسايش نشينند... جز او گرداننده و نگهدارنده اى نيست.روزى مى دهد, بيمار مى كند, شفا مى بخشد. مى ميراند و زنده مى سازد, و همگى مخلوقات از فرشتگان و پيامبران تا مردم عادى همگى عاجزند. توانائى, خدا خاص اوست. و عملش ازالى و نياموخته و نيندوخته, بينا و شنواست. چنانكه خود داند و هيچ كس كيفيت آن نشناسد. سخنگوست اما نه به وسيله آلت و زبان, چنانكه مخلوقات سخن گويند. او را صفت نتوان كرد جز با كلماتى كه خود فرموده يا پيغمبرش ستوده, و همه صفات الهى كه در قرآن و سخن پيامبر آمده حقيقى است نه مجازى. بر مسلمان واجب است كه بداند كلام خدا مخلوق نيست. خدا به نوعى سخن گفته و به جبرئيل شنوانيده و جبرئيل آنرا براى محمد (ص) آورده و فرو خوانده و محمد (ص) بر اصحاب خوانده و اصحاب بر امت رسانيده اند. كلام خدا به اينكه از زبان مخلوق خوانده شود مخلوق نگردد.
چون عيناً كلام خداست و به هر صورت, بر زبان و در ياد و در كاغذ و در گوش, قديم است و غير مخلوق و هر كه در هر حالت گويد آن مخلوق است كافر باشد. اگر توبه نكند خونش حلال است و نيز بر مسلمان واجب است كه بداند ايمان عبارتست از گفتار و كردار و نيت, گفتار به زبان است و عمل با اعضاء اما ايمان درجات كم و زياد دارد و با طاعت بيفزايد و با معصيت بكاهد. داراى اقسام و مراتب است. بالاترين آن لااله الااللّه و فروترين آن بر كنار كردن مانعى است از راه مسلمانان. و حيا از ايمان است. و اگر ايمان پيكرى باشد صبر سر اوست.انسان از سرنوشت, سعادت و شقاوت و انجام خويش بى خبر است... و سرانجام كار از ما پنهان است. و همه كارها كه براى نزديكى به خدا و فقط براى خدا كرده شود, از قبيل واجبات و مستحبات و احكام, همه جزء ايمان و مربوط به ايمان است و ايمان را نهايت نيست... بر هر مسلمان واجب است كه همه ى اصحاب پيامبر را دوست بدارد و معتقد باشد از همه بهتر و برتر به ترتيب ابوبكر و عمر و عثمان و على بوده اند و آن ده تن كه پيغمبر آنان را به بهشت بشارت داده است. و همه ى زنان پيغمبر آمرزيده اند و هر كه عايشه را دشنام دهد از اسلام بهره اى ندارد. در باب معاويه نيز جز نيكى نمى گوئيم و وارد منازعات صحابه پيامبر نمى شويم.
و جملگى را رحمت مى فرستيم... و نيز جز با ترك نماز كس را نتوان كافر خواند و هر كه سالم و آزاد باشد و بى هيچ عذرى بنشيند تا وقت نماز بگذرد, كافر است, هر چند منكر وجوب نماز هم نباشد... اما ترك ديگر اعمال بدون انكار وجوب آن كفر نيست و فسق است. اين است عقايد اخل سنت و جماعت...))2 ظهور ابوالحسن اشعرى, هر چند خردگرائى اسلامى را از سقوط حتمى نجات داد اما اما راه براى حاكميت طرفداران اعلاميه هائى از نوع اعلاميه ى القادر باللّه باز كرد.در واقع اگر بخواهيم نتيجه ى اقدام اشعرى را توضيح دهيم بايد بگوئيم اشعرى باعث شد سلطه مطلق قشريون اهل سنت و جماعت بر جامعه اسلامى حداقل براى مدت دو قرن به تاءخير بيفتد. در اين فاصله كسانى چون, ابوبكر باقلانى (متوفى به 403 ه .), اسفراينى (متوفى به 418 ه .), ابن فورك (متوفى 406 ه .), اما الحرمين جوينى (متوفى 478), امام محمد غزالى (متوفى 505) و تعدادى ديگر ازانديشمندان و متفكران در اين مذهب ظهور كنند. برخى از آنان, شيوه استدلال عقلانى را در اثبات عقايد مذهبى در پيش گرفتند و حتى كسانى از آنان چون باقلانى به مطالعه فلسفه پرداختند و در موضواتى چون جزء لايتجزى و جوهر فرد نظرات جديدى مطرح كردند.ابوالحسن اشعرى آغاز است در يك پايان. حلقه ى واسطه و ارتباط ميان دو حوزه ى انديشه و تفكر در بخشى از جهان اسلام است. او را مى توان با كسانى چون منسيوس Mencius در آئين كنفوسيوس, فيلون Philon در مذهب يهود و آگوستين Agustin در مسيحيت مقايسه كرد.قبل از آنكه به شرح حال و زندگى او بپردازيم ذكر اين نكته ضرورى است كه آنچه تاكنون در مورد اشاعره گفتيم و تحليلى كه از نقش ابوالحسن اشعرى مطرح شد, مربوط به بخشب از عالم اسلام و عمدتاً اهل سنت و جماعت مى شود. بديهى است, بايد حساب ديگر مذاهب اسلام چون شيعه اماميه, اسماعيله, متصوفه و... را جدا كرد.شرح حال و زندگى ابوالحسن اشعرى: ابوالحسن على بن اسماعيل بن اسحاق بن سالم بن اسماعيل بن عبداللّه بن موسى بن بلال اب برده بن ابوموسى اشعرى, كه در زمان خودش معروف به ابن ابوبشر بود, در بصره متولد و در همانجا رشد كرد. وى دوره ى كودكى, نوجوانى و جوانى را در همين شهر گذراند و در حدود چهل سالگى به بغداد هجرت كرد.وى از نوادگان ابوموسى اشعرى يكى ازاصحاب پيامبر اكرم (ص) ميباشد كه در حوادث سياسى صدر اسلام نقش مهمى داشته و بيشتر شهرتش بخاطر تحميل او به عنوان حكم از جانب سپاهيان على بن ابيطالب در جريان جنگ صفين است. شهرستانى ضمن تاءييد اين مطلب كه سلسله نسب ابوالحسن به ابوموسى مى رسد گفته است, از عجائب اتفاقات آنكه ابوموسى اشعرى مقرر داشت آنچه ابوالحسن در مذهب خود مقرر ساخته است. او شاهد اين مدعاى خود را مباحثه ميان ابوموسى و عمروعاص ذكر كرده است. در جريان اين مباحثه, عمروعاص مى پرسد, چگونه است كه خداوند بر من چيزى مقدر كرده است و مرا به آن عذاب فرمايد؟ ابوموسى گفت, حضرت حق, خداوند و مالك و جود و نمود و بود است. هر چه در ملك خود تصرف فرمايد, او را سزد و ظلم نباشد3.در مورد تاريخ و محل تولد اشعرى اختلافى نيست. تقريباً همه ى محقق ين تاريخ تولد او را سال دويست و شصت هجرى و محل تولدش را بصره ذكر كرده اند. در مورد تاريخ وفات او هم اختلاف چندانى وجود ندارد و عموماً سال سيصد و بيست و چهار هجرى را به عنوان سال رحلتش ذكر كرده اند. محل وفات اشعرى, بغداد بوده است4.چرا اشعرى از معتزله, اعتزال گزيد؟ اشعرى از كودكى در جوّى رشد كرد كه تحت نفوذ فكرى معتزله بود. او ضمن آشنائى با معتزله و حضور در مجالس درس بزرگان آنها, در مجلس درس برخى از فقها و محدثين بزرگ چون ابواسحاق مروزى5 و زكريا بن يحيى بن عبدالرحمن ساجى6حضور مى يافت. اما استاد او در تعليم اصول و مبانى اعتزال, ابوعلى جبائى بود.ابوالحسن اشعرى تا سن چهل سالگى در خدمت ابوعلى جبائى بود و از شاگردان مقرب او محسوب مى شد او شخصيتى جستجوگر داشته و به سادگى تسليم نظر افارد نمى شد.اين روحيه اى بود كه معتزله در همه شاگردان خودشان به وجود آورده بودند و شايد بتوان آنرا يكى از بزرگترين محاسن اهل اعتزال دانست. اين آزاد منشى و برخوردارى از روحيه تسامح و تساهل به حدى بود كه حتى چنانكه ديديم, ابوهاشم جبائى با پدرش در بسيارى از موضوعات, به مخالفت برخاست.بى ترديد, جاضر شدن اشعرى در مجلس درس بزرگان فقه و حديث بصره, در روح جستجوگر او سوئالاتى ايجاد كرده بود كه دائماً او را به خود مشغول داشته و غوغائى درونى را باعث شده بود. اين غوغاى درون, در چهل سالگى به طغيانى دل شد كه مسير تحول معتزله و تاريخ فقه و حديث اهل سنت و جماعت را دگرگون كرد.قبل از آنكه, اشعرى اعتراضش را نسبت به استاد و مكتب اعتزال آشكار كند, سوئالاتى فراوانى برايش مطرح شده بود. اين سوئالات را به محضر استاد مى برد و معمولاً بدون جواب يا با پاسخهائى كه قانع كننده نبود باز مى گشت.از جمله روزى در مجلس درس ابوعلى جبائى حاضر شد و با طرح سوئالاتى درباره صلاح و اصلح كه يكى از معتقدات ابوعلى بود, بى آنكه جواب قانع كننده اى از استاد بگيرد مجلس را ترك گفت. مباحثه استاد و شاگرد چنين است:ابوالحسن: استاد, بگو بدانم, نظرت درباره ى سه برادر كه درگذشته اند, يكى از ايشان موئمن و مطيع, ديگرى عاصى و كافر سومى خردسال و كودك, چيست ؟ ابوعلى: برادر اول به بهشت مى رود و دومى به دوزخ و سومى نه ثواب مى بيند و نه عقاب.ابوالحسن: اگر سومين (برادر خردسال) از خداوند بپرسد كه چرا به من وقت و زمان ندادى تا بزرگ شوم و اطاعت وبندگى نمايم و چون برادر مهترم وارد بهشت شوم, پاسخ خداوند چيست؟ ابوعلى: خداوند خواهد فرمود كه من از تو داناترم. اگر بزرگ مى شدى گناه مى كردى و به دوزخ مى افتادى اصلح اين بود كه در كودكى بميرى. ابوالحسن: اگر دومى بگويد كه خداوندا چرا مرا در كودكى نميراندى تا بزرگ نشده و گناه نكنم و به دوزخ نيفتم پاسخ اين پرسش چه خوهد بود؟ ابوعلى سكوت كرد و در جواب فرو ماند7.بكى ديگر از مباحثات ميان ابوالحسن و ابوعلى مباحثه زير است. قبلاً ذكر اين نكته را ضرورى مى دانيم كه جبائى معتقد بود اگر خداوند به خواست بنده اش عمل كند فرمانبر وى خواهد شد. به عبارت ديگر مى توان خداوند را مطيع خواند.ابوالحسن: استاد, نظرت درباره فرمانبردارى چيست؟ ابوعلى: فرمانبردارى موافقت امر است.ابوالحسن: آيا منظور از اين سخن اين است كه اگر خداوند خواست بنده اش را بر آورد, فرمان وى برده است.ابوعلى: آرى, چنين است.ابوالحسن: اگر چنين است كه مى گوئى, اين نشان خضوع و خشوع خداوند در مقابل بنده است. و اين سخن با گفته همه مسلمانان مخالف است8.يا روزى اشعرى, اين اعتقاد جبائى را كه , ((خداوند هر چه را فرموده خواسته است)), زير سوئال برد و از او پرسيد:نظرات درباره مردى كه او را بر ديگرى وامى است و در اداى آن مسامحت مى ورزد و به بستانكار مى گويد, به خدا سوگند, اگر خدا بخواهد وام تو را فردا خواهم داد, سپس حق او را نپردازد چيست؟ ابوعلى در پاسخ گفت, سوگند دروغ خورده است زيرا كه خدا خواسته حق وى را در آن روز ادا كند.اشعرى در پاسخ گفت, مگر نه اينست كه هر كه سوگند خود را با خواست خدا همراه كند تا آن زمان كه به شكستن سوگند خود اقرار نكرده, سوگند خود را نشكسته است9.يكى ديگر از معتقدات جبائى اين بود كه اشتقاق نام براى خداوند از هر فعلى كه انجام مى دهد رواست. در اين موضوع هم ابوالحسن اشعرى با وى به مخالفت برخاست.روزى به حالت اعتراض به وى گفت از اين سخن تو لازم مىآيد كه خداى را آبستن كننده زنان بناميم, زيرا او آفريدگار آبستنى در ايشان است.جبائى گفت: چنين است كه مى گوئى.اشهرى به وى اعتراض كرد كه اين سخن تو بدتر از سخن ترسايان است كه خداى را پدر عيسى ناميده اند اما در عين حال بيم دارند از آنكه او را آبستن كننده مريم بدانند10 يكى ديگر از مناظره هاى ميان اشعرى و جبائى مناظره زير است.اشعرى: آيا جايز است كه خداوند را عاقل بناميم.جبائى: خير زيرا عاقل مشتق از عقال و به معنى مانع است و منع در حق خدا محال است.اشعرى: با توجه به اين قياس, اطلاق حكيم هم بر خداوند بايد ناروا باشد چرا كه حكيم مشتق از حكمة بوده و عرب حكمة اللجام را آهنى مى داند كه چار پايان را از حركت باز مى دارد11.نمونه اين گونه اختلافات ميان شاگرد و استاد بسيار است. همه اين ابهامات و سوئالاتى كه براى ذهن جستجوگر اشعرى ايجاد شده بود سبب مى گرديد كه وى در حقانيت راه معتزله بيشتر شك كند.ابن خلدون علت جدائى اشعرى از معتزله را اختلاف او با آنان در موضوع خلق قرآن دانسته است 12.اما, همانگونه كه در مقدمه اين بحث هم گفتيم, اگر با اعتماد به اين اخبار بخواهيم به اين قضاوت برسيم كه علت كناره گيرى ابوالحسن اشعرى از معتزله همين مسائل بوده است, مسلماً گرفتار قضاوتى عجولانه شده ايم.واقعيت اين است كه ابوالحسن اشعرى, يا مطالعه گذشته ى پرفراز و نشيب اختلافات ميان مسلمين, مخصوصاً, معتزله و اهل سنت و جماعت و هم با بررسى اوضاع زمان خودش كه مشحون از درگيريهاى ميان معتزله, شيعه و اهل سنت و جماعت بود, بنوعى در خود احساس رسالت مى كرد تا از خطرى كه اسلام را تهديد مى نمود جلوگيرى نمايد.او مى خواست دست به اقدامى بزند كه اين دو جريان را به هم نزديك نمايد. يا بعنوان يك ميانجى, مذهبى را بنيان نهد كه از ديد او نكات مثبت هر دو را داشته باشد. بايد اعتراف كرد كه در بلند مدت او موفق به اين كار هم شد. البته پر واضح است كه ورود در چنين مسيرى مستلزم مقدماتى است.چنانكه رسم پيروان هر مذهب است, اشاعره براى جدائى اشعرى از معتزله داستانها ساخته اند. از جمله گفته اند كه او چند نوبت پيامبر اكرم (ص) را در خواب ديد كه به وى فرمان داد تا از علم كلام دست بكشد و به حديث و سنت باز گردد. چون در جواب پيامبر گفت كه احاديث بنابر اعتقاد معتزليان مشكوك اند, حضرت در پاسخش فرمود, آنها مشكوك نيستند بلكه براهين عقل مشكوك اند13. اين داستان ناخودآگاه كسى را كه اندك مطالعه اى در تاريخ مسيحيت داشته باشد به ياد كشف و شهود و خواب نما شدن برخى از بزرگان مسيحيت چون قديس پولس St. Paul ) ) و قديبس اگوستين Agustin )) مى اندازد. ضمن اينكه خود داستان ساختگى بودنش را فرياد مى زند.به هر تقدير, پس از كشاكش هاى روحى فراوان, و قريب به پانزده روز گوشه گيرى, انزا و تفكر بالاخره ,ابوالحسن اشعرى تصميم خودش را گرفت.يكى از روزهاى جمعه, در حالى كه پس از پانزده روز تفكر و انزوا به نوعى آرامش دست يافته بود پاى به مسجد جامع بصره نهاد و از منبر بالا رفته و با صادى بلند جمعيت را مخاطب قرار داد و گفت :((... هان اى مردم, آنانكه مرا مى شناسند, شناخته اند و هر كس كه مرا نمى شناسد بداند, من على بن اسماعيل اشعرى هستم. پيش از اين, اصول معتزله را تدريس مى كردم. مى گفتم كه قرآن مخلوق و حادث است. ديدگان خداى را نمى بينند و روئيت خداوند در آخرت محال است. مى گفتم كه من (انسان) فاعل شرورم. (اشاره به اعتقاد معتزله درباره قدر) و... اينك گواه باشيد كه من از اين اعتقادات توبه كرده ام و عقيده به ردّ معتزليان دارم و فضايح اعمال ايشان را نشان خواهد داد.))14 بدرستى معلوم نيست كه آيا اشعرى قبل از مرگ ابوعلى جبائى (متوفى به 303 ه.) دست به اين اقدام زده است يا پس از مرگ او. عموماً گفته اند كه اين تحول فكرى اشعرى در سن چهل سالگى واقع شد, كه تقريباً همزمان با مرگ ابوعلى جبائى است.پس از آن راه اشعرى از معتزله جدا شد و او به مخالفت با آنها پرداخت. شايد هجرت ابوالحسن, از بصره به بغداد هم به همين دليل باشد. از اين زمان به بعد او شروع به تاءليف كتبى در ردّ مبانى مذهب اعتزال و اثبات عقلانى معتقدات اهل سنت و جماعت كرد. دهها كتاب و رساله تاءليف نمود 15كه متاءسفانه به جز نامى از اكثر آنان چيزى بر جاى نمانده است. به گفته ابن فورك تعداد كتب اشعرى به حدود سيصد كتاب بالغ مى شده است, كه ابن عساكر نام نودو نه اثر وى را ذكر كرده است 16.تنها پنج يا شش اثر او باقى مانده است كه مهمترين آنها عبارتند از 1ـ مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين, 2ـ الابانه عن اصول الديانه, 3ـ استحسان الخوض فى علم الكلام, 4ـ اللمع.بديهى است كه پس از يك چرخش سريع عقيدتى در يك فرد, مردم نمى توانند با اعتماد و اطمينان كامل به او نگاه كنند. چنانكه حتى كسانى چون ابن نديم كه تقريباً معاصر اشعرى بوده است او را متهم به دروغگوئى و آشوبگرى نموده اند17.از اين سخن ابن نديم, بخوبى مى توان فهميد كه عكس العمل مردم زمان اشعرى نسبت به اين تحول فكرى و روحى او چه بوده است. سوءظن مردم نسبت به اشعرى به حدّى بود كه موفقيت وى در زمان خودش را به شدت محدود كرد. در واقع بيشتر موفقيتهاى مكتب اشاعره پس از او به همت علما و بزرگان اين مكتب حاصل گشت. در عين حال اين بدبينى قرنها ادامه يافت بطورى كه ابن جوزى (متوفى به 597 ه .) يكى از فقها و خطباى مذهب حنبلى, اين سوئءظن را نسبت به اقدام اشعرى داشته و گفته است, اشعرى چهل سال معتزلى بود, سپس ظاهراً ترك آن عقيده گفت و مقولاتى ديگر آورد و مردم را از راه بدر برد. در واقع او همواره معتزلى باقى ماند 18.نكته قابل توجه اينكه اشعرى, بر خلاف عمده پيروانش كه شافعى و مالكى بوده اند, از نظر فقهى به جنابله گرايش داشته, چنانكه اين مطلب را با صراحت تمام بيان كرده است. ((عقيده و مذهب ما عبارتست از تمسك به قرآن و حديث پيغمبر و روايات صحابه و تابعين و بزرگان حديث, ما بر اين جمله و بدانچه احمد بن حنبل معتقد بود قائليم و با مخالفان او مخالف, چه احمد بن حنبل مجتهد كامل و پيشواى بزرگى بود كه خدا به وسيله او حق را در زمان پديد آمدن باطل روشن فرمود.))19 ضمناً او كتاب مشهور الابانه را با ذكر اوصاف احمد بن حنبل آغاز كرده است.اما بيشترين دشمنى ها با ابوالحسن اشعرى و پس از او با اصحاب, شاگردان و پيروانش از جانب حنابله بود.
1- آدم متز, تمدن اسلام در قرن چهارم, ج 1, ص 236 به نقل از, ابن جوزى, المنتظم فى تاريخ الامم , نسخه خطى كتابخانه ملى برلين ص 165.2- ابن جوزى, المنتظم, ص 165.3- الملل و النحل, ج 1, ص 121.4- خطيب بغدادى, تاريخ بغداد, ج 2, ص 347.5- خطيب بغدادى, تاريخ بغداد, ج 2, ص 374.6- سُبكى, تاج الدين ابى نصر عبدالوهاب بن على بن عبدالكافى, طبقات الشافعيه الكبرى, ج 3, محمود محمد الطناحى, حلبى و شركاء, ص 299._7 طبقات الشافعيه, ج 3, ص 419._8 الفرق بين الفرق, ص 127._9 الفرق بين الفرق, ص 127._10 همان, ص 128._11 طبقات الشافعيه, ج 2, ص 251._12 مقدمه, ج 2, ص 946._13 بارون كارادو وو, متفكران اسلام ج 4, احمد آرام, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ص 137._14 الفهرست, ص 339. همچنين ابن جوزى, ابى الفرج عبدالرحمن بن على, المنتظم فى تاريخ الملوك والامم, ج 6, حيدرآباد دكت, 1357. ص 332._15 الفهرست, ص 339. همچنين شيخ الاسمى, دكتر اسعد, تحقيقى در مسائل كلامى, تهران, اميركبير 1363, ص 36ـ46.16_ SHORTERENCYCLOPAEDIAOISIAM, ed,H.A.R. GIBB, NEWYORK,P.46 .17- الفهرست, ص 339.18- تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى, ج 1, ص 234. به نقل از المنتظم ص 71.19- همان, ص 234.