تجددگرایی از منظر الهیات: دیدگاه آسیایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجددگرایی از منظر الهیات: دیدگاه آسیایی - نسخه متنی

فلیکس ماکادو؛ ترجمه: سید محمود موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تجددگرايي از منظر الهيات: ديدگاه آسيايي

فليكس ماكادو

ترجمه سيد محمود موسوي

مقدمه

واژه‏هاي «جديد»، «تجدد»، «تجددگرايي‏» و «دوران جديد» هريك داراي ظرافتهاي معنايي دقيقي هستند; اما جملگي بر مرحله خاص و دوران متمايزي از تاريخ بشر دلالت دارند. واژه «جديد» بيانگر «تعلق و ارتباط با دوره‏اي از تاريخ است كه از اواخر سده‏هاي ميانه آغاز مي‏شود و تا زمان حاضر» ادامه مي‏يابد. اين واژه، بخصوص بر كشف «فاعل شناسايي‏» دكارت، «نقد عقلاني‏» كانت و «روش تحليل نقادي زبان فلسفي مابعدالطبيعه‏» هايدگر اشاره دارد. «تجددگرايي‏» عموما نشانگر جنبه مثبت تمدن جديد است كه در پايان قرن هجدهم آغاز گشت و در آن، انسان به دنبال پي‏افكندن طرحي بلندپروازانه براي تضمين حياتي اجتماعي آكنده از صلح و صفا و فراهم ساختن منزلتي متعالي براي خويش بود. در اين دوره زماني، فرد انسان مركز و كانون همه توجهات بود. اين دوره كه اغلب آن را قرن روشنگري مي‏دانند، عرصه‏اي است كه براي رهايي كل انسان تلاش مي‏شود; منزلت انساني و حقوق بشر بر اين دوره از تاريخ سايه افكنده است. اين برهه را مي‏توان عصر پيروزي عقل از رهگذر سيطره معرفت‏شناسي ناميد.

تجددگرايي از منظر كاتوليك‏ها جرياني است كه مي‏كوشد با توسل به تحقيقات تاريخي، حقيقت ابدي را نسبي بينگارد، و به طور كلي براي ما يادآور بحراني است كه در آغاز قرن بيستم، در اثر جنبش تجددگرايي به وقوع پيوست و طي آن، پوچ‏گرايي، انسان‏گرايي و كافركيشي نوين رواج يافت. اين دوره از تاريخ را نيز مي‏توان زمينه‏ساز نوعي تماميت‏خواهي در عالم مكاتب فكري دانست. چه، در اين دوره است كه ما شاهد مطلق‏انگاري تمام‏عيار احكام عقل، و نيز به اوج رساندن و به كارگيري آن در مورد انديشه‏هاي ديني و سياسي هستيم. شاخص اين دوران، كه به هيچ رو نتوانست صلح و دوستي را به ارمغان آورد، وجود قدرتهاي سياسي‏اي است كه در اثر دولتهاي تماميت‏خواه و ظهور الحاد همواره با يكديگر در حال جنگند. در اين دوره از تاريخ در عرصه دين، خدا به سان «بتي مفهومي‏» دانسته مي‏شود و سرانجام اين كه «دوران جديد»، نشانگر دوره‏اي است كه با بحث جنجالي ميان لوتر واراسموس در سالهاي 1524 و 1525 بر سر قانون آزادي انسان، آغاز شد.

قبل از پرداختن به جنبه‏هاي ديگر، مايلم اين نكته را روشن كنم كه تجددگرايي با همه گستره معنايي‏اي كه دارد، در چارچوب تاريخ جهان يك پديده اروپامركزي است. به تعبير دقيق‏تر، واژه‏اي كه به اين پديده اشاره دارد آكنده از ابهام و پيچيدگي است و به همين جهت، به دست دادن تعريفي روشن از آن كاري است‏بس دشوار. از اين گذشته، اين واژه در سطح و ساحت انديشه و عمل، به لحاظ خاستگاهش، به جهان مسيحيت محدود مي‏شود كه بيشترش در آن سوي درياي مديترانه واقع شده است.

اساسا تجددگرايي جنبشي است كه در اثر نياز مبرم به بازنگري در زبان سنت مسيحي و تفكر مدرسي، به دليل پيدايش شرايط جديد و چالشهاي ناشي از پيشرفت علوم طبيعي و تاريخي به وجود آمد. در واقع، نياز فوق دم به دم گسترش يافت و به تقابل حاد و دوقطبي ميان ايمان و عقل، طبيعي و فراطبيعي، و در يك كلام، ميان كليسا و جهان انجاميد.

تجربه آسيايي از تجددگرايي

آسيا (شرق) با تاريخ متمايز و فرهنگ كهن و بسيار غني خود به شيوه‏اي خاص و اغلب با تجربه استعماري و پسااستعماري، كه از اواخر قرن پانزدهم آغاز و تقريبا تا زمان حال ادامه يافته، با اروپا (غرب) روبه‏رو شده است. اين رويارويي شرق و غرب به نوعي با تاريخ تجددگرايي همزمان بوده است. «قاره‏اي با فرهنگهاي متعدد و اديان ممتنوع‏» ويژگي غالب آسياست و «تعدد فرهنگها و اديان‏» نيز زمينه‏اي است كه بر پديده تجددگرايي تاثير گذارده است.

تجربه آسيايي از «هماهنگي ديني‏» را نمي‏توان تا آن حد فروكاست كه در چارچوب تجربه غربي از جداانگاري دين از سياست، كه نتيجه مستقيم پديده تجددطلبي است، بتوان آن را فهم كرد. با اين حال، نمي‏توان تاثير متقابل اين دو را طي تاريخ اخير، يعني از پايان قرن هيجدهم به اين سو، ناديده انگاشت. تجربه «هماهنگي ديني‏» آسيا واقعيتي است پيچيده و نمونه‏اي است آرماني از روحيه آسيايي و شايد بتوان گفت متناظر است‏با آنچه امروزه در مغرب‏زمين از آن به «تكثرگرايي ديني‏» ياد مي‏كنند. هماهنگي ديني در تجربه آسيايي، دوراني طلايي از زندگي است كه در آن نظامهاي اخلاقي متعدد، فرهنگهاي متنوع، اديان مختلف و زبانهاي گوناگون حضور دارند. چنين تكثري را همواره نوعي وحدت به شمار آورده‏اند.

مردم آسيا هيچ‏گاه از تكثر اديان، تهديدي را احساس نكرده‏اند و به همين جهت نه‏تنها آن را به ديده قبول نگريسته‏اند، بلكه به عنوان گواهي اصيل بر «واپسين رمز و راز» حيات، آن را حرمت نهاده‏اند.

آسيا با شادماني از داشتن چنين آرماني، اغلب خطر احتمالي التقاط ديني را ناديده انگاشته و همواره به ديدگاه كل‏انگاري به واقعيت دل‏بسته است.

جداانگاري دين و سياست كه نتيجه تجددگرايي است، اغلب با الحاد، لاادري‏گري، بي‏تفاوتي نسبت‏به خدا و ماده‏پرستي كه در تقابل با ارزشهاي اخلاقي است، يكسان دانسته مي‏شود. به نظر مي‏رسد كه انسان جديد پس از رسيدن به بلوغ عقلي، خدا را به كنار نهاده است. طرح رهايي انسان، كه همه هوش و حواس انسان معاصر را به خود جلب كرده است، باعث‏شده كه دين را «افيون توده‏ها» و در نتيجه، بيگانه از حيات اجتماعي برساخته از فرهنگ، سياست و جامعه تلقي كنند. به بيان ديگر، از اين پس، دين نقطه عطفي نيست كه معناي فرجامين زندگي انسان را مشخص سازد. در تحليل آخر، تجددگرايي انسان را موجودي خودمختار مي‏داند، autonomous] (خودمختار) از دو كلمه auto به معناي خود و nomos به معناي قانون تشكيل شده و در اصل به معناي كسي است كه خودش را تابع قانون ديگري نمي‏داند، بلكه خود واضع قوانين است] و در برابر آن heteronomous [دگرمختار، تابع قوانين بيروني] است كه قانون و مبدئي فراتر از انسان را پذيرا مي‏شود. انسان خودمختار قوانينش را خودش وضع مي‏كند و بويژه به هيچ موجود متعالي و ديني وابسته نيست و به هنگام بحث از مسائل اخلاقي به هيچ مرجعي فراتر از خود اعتقاد ندارد.

با اين همه، از شگفتيهاي تجددگرايي آن است كه انسان معاصر، كه «مرگ خدا» را جشن مي‏گرفت و آرزو داشت كه چيزي را جايگزين خدا سازد، در تلاش خود به هيچ توفيقي دست نيافته است. براي نمونه، الحاد نيچه نشان مي‏دهد كه انسان همچنان از دست‏يافتن به تاله، فرسنگها فاصله دارد.

از قرن هفدهم تاكنون، در اثر پيشرفت علوم و فن‏آوري و صنعت، سيطره غرب بر ساير نقاط جهان روبه‏فزوني بوده است. ساختارهاي استعماري و پسااستعماري راه نفوذ نظام‏مند پديده تجددگرايي غرب را در آسيا هموارتر ساخته است. در قلمرو دين، تاثير پيامدهاي تجددگرايي در اين قاره چشمگير بوده و اصل مفهوم دين را با همه مباني‏اش، از بن و بنياد متزلزل ساخته است. تقدم عقل و جايگاه محوري‏اي كه براي «فرد» و «حقوق‏» او به عنوان «فاعل مختار» قائل شده‏اند دينداري را در آسيا عميقا دگرگون نموده است. در چارچوب تجددگرايي، روشنفكران جديد عقل را واپسين معيار دانسته و «واپسين رمز و راز» را زير سؤال برده‏اند و يا به ناچار، تعريفي جديد به شيوه‏اي كاملا متفاوت به دست داده‏اند. بحران نماد[گرايي]، گوهر عالم اديان، مفهوم دموكراسي در قبال ساختار تشكيكي گذشته، جدايي دين از حيات سياسي‏اجتماعي فرهنگي و نظاير آن، بي‏ترديد تاثيري بي‏چون و چرا بر جهان آسيا داشته است. بر اين اساس، من اذعان مي‏كنم كه در همه مباحث مربوط به ««تكثرگرايي ديني‏» و جداانگاري دين از سياست‏بايد پديده پيچيده تجددگرايي را به حساب آورد.

با اين همه، بر اين نكته نيز بايد تاكيد نهاد كه جنبش تجددگرايي در آسيا نه‏تنها نتوانسته از شور و نشاط ديني بكاهد، بلكه به تجديد حيات دين و تحكيم آن ياري نيز رسانده است. واقعيتي كه در پهنه آسيا مشاهده مي‏شود اين است كه نفوذ تجددگرايي در اين قاره پايبندي مردم بومي به دين سنتي‏شان را استحكام بخشيده است. رويكرد آسياي امروز نسبت‏به آنچه از غرب عرضه مي‏شود انتقادي‏تر از گذشته است. مردم اين قاره هنوز دين را پاسخگوي نيازهاي خود در ساحت عملي مي‏دانند. از اين گذشته، انگيزه لازم و معناي فرجامين زندگي را از رهگذر دين در ساحتي متعالي مي‏يابند. از اين رو، مؤمنان آسيايي در پرتو تجارب جديدي كه به اقتضاي نفوذ تجددگرايي اندوخته‏اند پيوسته به تفاسيري نو از دين دست مي‏يازند و بي‏آن‏كه به گوهر بنيادين دين آسيبي برسانند آن را معنادار مي‏سازند. به طور كلي، آسيا تعارضي ميان امر قدسي و دنيوي، ايمان و عقل، و دين و سياست نيفكنده است.

دستاوردهايي چون دلبستگي به اين جهان، انسان‏گرايي، بيداري اجتماعي و جز آن، كه از رهگذر نفوذ تجددگرايي براي آسيا حاصل آمد، نمي‏توان ناديده انگاشت. اديان آسيايي را اغلب به گروههاي مختلفي همچون «آن‏جهاني‏» «غير كيهاني‏»، فراجسماني، بي‏تفاوت به واقعيات اجتماعي و جز آن تقسيم كرده‏اند. در اثر چالشهاي تجددگرايي، تقدم شخص انسان به رسميت‏شناخته و بر آن ارج نهاده مي‏شود. در نتيجه، حقوق بشر اهميت‏يافته و مبارزات مردمي هر روز طرفداران بيشتري مي‏يابد; به طوري كه علي‏رغم بعضي از سنتهاي كهن كه گاه انسان را مورد ستم قرار مي‏دهند، به ديده حرمت‏به اين مبارزات مي‏نگرند. گروههاي استعمار شده امروزه به نيروهاي سياسي بدل‏شده و حقوق يكسان شهروندي خود را مطالبه مي‏كنند. در اثر توسعه ارتباطات، جهان به «دهكده‏اي جهاني‏» بدل شده است و در آسيا مردم براي تحقق آرمان عدالت‏براي همه، در سطح ملي و بين‏المللي مبارزه مي‏كنند.

چالشهايي براي آينده

آسيا بيش از هر قاره ديگري در آستانه برداشت محصولات تجددگرايي است، كه بعضا عبارتند از: ثمرات علمي، فني، سياسي و فرهنگي. آنچه در اين اوضاع و احوال اهميت دارد، در وهله اول، حرمت نهادن به عدالت است (زيرا آسيا در اكثر نقاط، دچار فقر است) و در وهله دوم حفظ هويت اصيل مردم (به دليل ماهيت چندفرهنگي و چندديني آسيا) جنبش تجددگرايي كانون توجه را از انساني كه به يك معنا مقهور طبيعت‏بود، به انساني كه براي به خدمت گرفتن طبيعت، قانونگذار طبيعت است تغيير داده است.

تجددگرايي همچون انقلابي سياسي جامعه را از هم گسست و با ايجاد نظام دموكراسي، امتيازات اساسي را كه در اختيار تعدادي انگشت‏شمار (كه به صورت سلسله مراتبي در صدر جامعه جاي مي‏گرفتند) بود به همگان سپرد. با سپيده‏دم روشنگري، اقتدار بيروني (تكيه بر «قانون‏») در برابر عقل و آزادي، كه امروزه به صورت معيار فرهنگ درآمده و جايگزين نقش سنت‏شده است، سر تسليم فرود آورد. علوم تاريخي ميراث گذشته را نسبي انگاشته و ديگر الگويي براي زمان حاضر عرضه نمي‏كند. امروزه نوآوري كليدي براي تعامل اجتماعي است.

اما پرسش اين است كه آيا تجددگرايي باعث از دست رفتن هويت مردم آسيا خواهد شد. پيش از پاسخ به اين پرسش بد نيست‏با نظر كلي كارشناسان همداستان شويم كه مي‏گويند جنبش تجددگرايي خود دچار بحراني عميق گرديده است‏براي مثال، گرايش به مطلق‏انگاري علم و برساختن مكتب از متن، نادرست از كار درآمده است.

نظامهاي فلسفي‏اي كه نظام تماميت‏خواه را به وجود آوردند اكنون فروريخته‏اند و اعتقاد به پيشرفت مادي شديدا با شكست مواجه شده است. پي. تمپلز در اظهارنظرهاي خود پيرامون اوضاع و احوال آفريقا به خوبي اين را بيان كرده، مي‏گويد: «هر روز كه مي‏گذرد ما بيشتر متوجه مي‏شويم كه تمدن اروپايي كه به بخشهايي از آفريقا راه يافته است چيزي جز سرمايه‏گذاري مجدد و سطحي كه روح آنان را ناديده مي‏گيرد نيست. ما پيوسته درمي‏يابيم كه كساني كه «تكامل يافته‏شان مي‏خوانيم، همان افرادي هستند كه در پيش چشم سفيدپوستان جرات اظهار خرد اوليه شان را ندارند و عملا آبا و اجداد خود را انكار مي‏كنند». جنبش تجددگرايي اساسا از متن غرب برخاسته و به آن تعلق دارد و به همين جهت‏براي آسيا امري بيگانه است; يعني پديده‏اي است كه از خارج به شرق راه يافته است. نيك مي‏دانيم كه جنبش تجددگرايي در غرب يك شبه به وقوع نپيوسته است. غرب به حكم سرشت تكاملي جامعه‏اش توانست جريانهاي ظريف تجددگرايي را دريابد و آن را در خود جذب نمايد. اما وقتي كه اين پديده به مشرق‏زمين راه يافت تاثيري ژرف و بنيادين در دگرگوني شناخت منطق ديني‏اجتماعي فرهنگي كه تحت‏سيطره فهم اسطوره‏اي از واقعيت انسان‏خدا بيعت‏بود برجاي نهاد. تجربه نشان داده است كه علم و فن‏آوري، ابزاري بي‏طرف و خنثي نيستند و مي‏توانند بر جامعه تاثير گذارند. جنبش تجددگرايي از يك‏سو اسطوره‏زدايي از واقعيت، و از ديگرسوي عقلانيت را از پيش مفروض مي‏دارد و اين امر به نوبه خود بر سلوك اخلاقي مردم آسيا تاثير نهاده است. ترديدي نيست كه دگرگوني فرهنگي ديني اجتماعي آسيا وضعيتي ناسازگار و تهاجمي (از درون) و وابسته (به بيرون) را آفريده است.

در برابر آثار منفي تجددگرايي دو گرايش قابل ملاحظه است: يكي گرايش بنيادگرايي و ديگري گرايش انقلابي. اين دو گرايش جانبدار بازگشت‏به ارزشهاي سنتي، تفسير دوباره آنها، ارائه تعريفي جديد و عرضه آنها در قالب مكتبي است كه جايگزين تجددگرايي خواهد شد. متاسفانه اين دو گرايش بر اين باورند كه واقعيت آسيايي با نفوذ تجددگرايي همچنان محفوظ مانده است. از يك سو، مدافعان اين دو نگرش تجددگرايي را به سان رويدادي خشونت‏بار براي بشريت و دشمن مردم آسيا و در نهايت، شري مي‏دانند كه ارزشهاي سنتي را نابود مي‏كند. از ديگر سوي، مردم آسيا غيرمنتقدانه و بي‏درنگ، تجددگرايي را همچون پديده‏اي ارزشمند در آغوش مي‏كشند. نتيجه چيزي جز سردرگمي نبود; كه به صورت فروپاشي خانواده و جامعه و بي‏اعتنايي به سنتهاي ديني، توسل به خشونت در اردوگاههاي سياسي، از دست رفتن وحدت فرهنگي، مسائل خطرناك بوم‏شناختي، بيكاري، تمركز ثروت و قدرت و مانند آن بروز كرده است. بزرگ‏ترين چالشي كه تجددگرايي پيش پاي آسيا نهاده، اين است كه اين قاره اذعان دارد كه جهان عميقا دگرگون شده (بخصوص در ذهنيت، تحول عميقي روي داده است). جنبش تجددگرايي تاثيري جهاني برجاي نهاده و «نهضتي جهاني‏» به شمار مي‏آيد. اگر مردم آسيا بخواهند در برابر اين بعد پيچيده از تمدن غرب به زانو درنيايند بايد اين نكات را به خاطر سپارند. واقعيت تجددگرايي امروزه در توسعه بي‏رويه شهرنشيني، كه تقريبا در تمامي كشورهاي آسيايي به چشم مي‏خورد، مشهود است. اين پديده در نظامهاي اقتصادي كه بخش وسيعي از آسيا آن را اخذ و اقتباس كرده است نيز مشاهده مي‏شود. تحول عظيمي كه به بركت فن‏آوري در مناطق شهري و حتي مناطق دوردست روستايي به وجود آمد، بي‏شك گوياي نفوذ اين پديده است. اين پديده در آسيا خواهد پاييد و هيچ نشاني از رخت‏بربستن آن از اين قاره در دست نيست. اما سؤال اينجاست كه تجددگرايي چگونه در اين قاره يعني آسيا بايد پايدار بماند؟ اين پديده نبايد نظر ما را به بازگشت‏به ميراث گذشته، به معناي تجديد حيات آن، معطوف سازد، بلكه بايد ما را در بازآفريني خويش و شكل دادن به آينده در پرتو آثار مثبت تجددگرايي ياري رساند. به بيان ديگر، ميراث گذشته بايد نه سبب لغزش ما گردد و نه به آرماني غير انتقادي بدل شود، بلكه عزيمت گاهي است كه مي‏توان براساس آن جامعه‏اي نو را بنا كرد. به نظر من، ژاپن شاهد مثال خوبي است; زيرا اين كشور توانسته است‏بي‏آن‏كه هويت آسيايي خود را از دست دهد تجددگرايي را در خود جذب كند.

نتيجه‏گيري

جنبش تجددگرايي (اواخر قرن هجدهم تا اواسط قرن بيستم) متضمن اين عناصر اساسي است:

تقدم و اهميت فرد و حقوق فردي; جداانگاري قلمروهاي شخصي و عمومي جامعه; عين معلوم و ذهن فاعل شناسايي و تقدم ذهنيت; تكثرگرايي و ايدئولوژي; شناخت‏يك بعدي از تاريخ; رابطه ميان علم و فن‏آوري و اولويت دادن به عقلانيت; سازمان‏دهي مجدد سياسي جامعه و جز آن.

امروزه در بخشي از تاريخ جهان، هم در ساحت نظري و هم در ساحت عملي، تجددگرايي را مورد ترديد قرار داده‏اند و حتي پاره‏اي از متفكران آن را شكست‏خورده تلقي مي‏كنند. در مقابل، گروهي نيز آن را مي‏ستايند و بر سودمندي آن تاكيد مي‏ورزند. تاثير اين پديده در آسيا دوسويه بوده است. با اين همه، آسيا تنها مي‏تواند با مسئوليت‏خود واقعيت تجددگرايي را ناديده بگيرد. براي آسيا قبول بي‏چون و چرا و يا دشمن‏انگاشتن اين پديده مطرح نيست. با تفكيك دقيق جنبه‏هاي مثبت و منفي آن، آسيا مي‏تواند با چالش تجددگرايي مواجه شود و بر غناي ويژگيهاي كهن خود بيفزايد.

خطاي فاحش است اگر كسي بخواهد علم و فن‏آوري را از فلسفه و مكتبي كه در پس اين دو نهفته است، جدا بينگارد. به عبارت ديگر، علم و فن‏آوري را نمي‏توان ابزاري بي‏طرف در پيشرفت انسان به شمار آورد. من بر اين نكته تاكيد نهاده‏ام كه جنبش تجددگرايي متضمن علم و فن‏آوري‏اي است كه به نوبه خود، داراي پيش‏فرضهاي فلسفي و پذيرش مسائل ايدئولوژيك معيني است.

آسيا براي رسيدن به توسعه، الگوي غربي را كه ويژگي بنيادي‏اش تجددگرايي است، اقتباس كرده است. اين واقعيتي انكارناپذير است كه تاريخ سياسي، اجتماعي، فرهنگي و ديني آسيا از بن و بنياد با غرب متفاوت است و به همين جهت مردم آسيا در انتخاب خويش، به ناچار دچار كشمكش مي‏شوند. بنابراين، پرسش اين است كه آيا آسيا بايد با سرمشق گرفتن از غرب به قاره‏اي «توسعه‏يافته‏» بدل شود؟ از مشكلاتي كه پيش‏روي غرب توسعه‏يافته كنوني است كه بگذريم، آيا آسيا به هنگام توسعه مي‏تواند (علاوه بر آن مشكلات) از افتادن در دام مشكلات خاص خود رهايي يابد؟ آيا اين قاره براي تسليم شدن در برابر تجددگرايي بايد پيشينه خود را به دست فراموشي بسپارد؟ چگونه آسيا مي‏تواند بي‏آن‏كه تاثير پديده ماندگار تجددگرايي را انكار كند، تاريخ اجتماعي، ديني، فرهنگي و سياسي خود را ادامه دهد؟

تجربه نشان داده است كه آسياي «توسعه‏يافته‏» يا انسان (به تعبير نوگرايان) از بند رسته و نجات‏يافته، در خانه خود احساس غربت مي‏كند و بيشتر، اروپا و امريكا را خانه خود به حساب مي‏آورد و يا دست‏كم، اگر بخواهد در كشور خود اين احساس را داشته باشد بايد آن را به شعبه‏اي از اروپا و امريكا (با همه مضامين فرهنگي، سياسي و اجتماعي آن) تبديل كند. اما آيا واقعا ممكن نيست كه يك آسيايي در كشور خود احساس در وطن بودن كند؟

نهادهاي سياسي، اقتصادي و ديني كه از غرب نسخه‏برداري شده‏اند، جملگي آسيب‏پذيري خود را در كشورهاي آسيايي نشان داده‏اند. راستي چرا يك آسيايي بايد در عرصه فرهنگ به غرب وابسته باشد و بر آن تكيه زند؟ دين منبع حيات‏بخش آسياست. آيا ضرورت دارد براي «سكولار» شدن اين منبع حيات‏بخش را از كف دهيم؟

در اين نوشتار، ما آگاهانه از هرگونه اظهارنظر قاطع در مورد تجددگرايي خودداري ورزيديم. زيرا اين پديده داراي آموزه‏اي نظام‏مند يا مكتبي كاملا تعريف‏شده و روشن نيست. از اين گذشته، نمي‏توان تجددگرايي را مكتبي فلسفي، الگويي علمي و يا حتي برنامه‏اي سياسي، يا سنتي معنوي به حساب آورد; بلكه اين پديده همنوازيي است از اين مجموعه. با اذعان به اين كه تجددگرايي فرآيندي است اجتناب‏ناپذير در سير تكامل تاريخ، كوشيده‏ايم راهي ممكن به سوي سرنوشت مشترك كل بشريت‏به دست دهيم. در حال حاضر، آسيا با چالش تجددگرايي روبه‏رو است و در اين مرحله بايد به گونه‏اي قاطع با پيامدهاي تصميم‏گيري خود مواجه شود.

/ 1