روشنفکری در ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشنفکری در ایران - نسخه متنی

حسن طاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشاره:

«ما آزاد كنندگانيم، نه استعمارگر»1 اين نداي پياده نظام و پيشقراولان استعمارگر در همه كشورهاي تحت سلطه غرب بود. اگرچه اين شعار فريبنده توانست بسياري از توده‌ها و انديشمندان دنيا را بفريبد، اما هيچ‌گاه بدنه اصلي روحانيت اصيل و قاطبه علماي اسلام را به خود مشغول نساخت و پيش از آنكه شعبده و نيرنگ و سحرة شياطين عصر آخر الزمان بتواند چشمان عالمان ژرف انديش را خيره و مبهوت سازد، نيش و زهر اين افعي‌هاي خوش خط و خال، بر قلب آگاه و نفس بصير عالمان دين آشكاربوده است. روحانيت مجاهد و پيشتاز مبارزه و قيام، كه عمرخود را در آرزوي شهادت سپري ‌نموده، حتي در يك فراز از حوادث قرن‌هاي گذشته، در مهيا نمودن بساط چپاول ملت‌ها، نقش نداشته و بالاتر از آن، همواره مردم روزگاران را به هوشياري و بيداري فرا خوانده است. هر جا كه حيثيت و شرف ديني و ملي دنياي اسلام در خطر قرار گرفته تنها جمعيت مهياي قيام و شهادت، روحانيت اصيل و پس از آن، پا برهنگان جامعه بوده‌اند كه سر در طبق اخلاص نهاده‌اند. در اين باره حضرت امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه) چنين فرموده‌اند: «در هر نهضت و انقلاب الهي و مردمي علماي اسلام، اولين كساني بوده‌اند كه بر تارك جبينشان، خون و شهادت نقش بسته است. كدام انقلاب مردمي، اسلامي را سراغ كنيم كه در آن حوزه و روحانيت پيشكسوت شهادت نبوده‌اند و بر بالاي دار نرفته‌اند.»2

اين روحيه جهادي و شهادت‌طلبانه در راه خدا، آن چنان شيرين و سهل مي‌نمود كه ديگر تلخي و سختي نفوذي‌هاي اجير گشته در لباس روحانيت و تهديدها و شكنجه‌ها و تبعيدها و همه سختي‌ها و مرارت‌هايي كه از سوي منور الفكران و هتاكان به دين و هويت اسلامي مردم روا داشته مي‌شد، نمي‌توانست در حركت خروشان و توفاني علماي اصيل اسلام خلل و مانعي ايجاد نمايد. آنچه در پيش روست، جستاري است كوتاه از حركت بيدارگرانه عالمان دورانديش و درد آشناي اسلام طي دو قرن پيش كه به عنوان مهم‌ترين و اصلي‌ترين موانع تحقق اهداف شوم استعمارگران توسط منور الفكران و مرعوبين غرب، تاكنون با خستگي‌ناپذيري و پايداري ستودني، از هويت و فرهنگ ديني دنياي اسلام و به ويژه ايران اسلامي پاسداري نموده‌اند.

بررسي تاريخچة روشنگري روحانيت اصيل در برابر كج روي‌هاي منور الفكري ايران

سنگربانان هميشه بيدار

تا اينان هستند، كاري نمي‌شود كرد

حسن طاهري

مي‌گويند هنگامي كه شيخ جعفر شوشتري در آغاز سلسله قاجاريه از عراق به قصد زيارت بارگاه امام رضا(ع) به ايران آمد، علماي بزرگ تهران از ايشان درخواست نمودند كه در تهران اقامت نمايد. وقتي آن عالم رباني در تهران وارد شدند، جمعيت بسيار زيادي به استقبال ايشان شتافتند. مردم از آن عالم رباني خواستند تا موعظه و نصيحتي نمايد. ايشان نيز بنابر درخواست مردم، فرمودند: «اي مردم! بدانيد و آگاه باشيد كه خدا در همه جا حاضر است. همين!» و مطلب ديگر نفرمود. لكن اين سخن تكان دهنده اثر خودش را بخشيد، به طوري كه اشك‌ها جاري شد و حال مردم به شكل عجيبي دگرگون گرديد. سفير روسيه كه در آن مراسم تكان دهنده حضور داشت، بعدها در نامه‌اي به نيكلاي تزار روس چنين نوشت: «تا وقتي كه روحانيان مذهبي در بين مردم هستند و مردم از آنها پيروي مي‌كنند، ما نمي‌توانيم كاري از پيش ببريم. وقتي يك جمله، چنين انقلاب عجيب روحي به وجود مي‌آورد، ديگر دستورات و فتاواي صادره چه خواهد كرد!»3

درست چند سال پس از اين گزارش مكتوب سفير روس در تهران، «اس.جي.دبليو بنجامين» نخستين سفير آمريكا در ايران نيز با شگفتي تمام، شخصيت با نفوذ حاج ملا علي كني در تهران را چنين ترسيم مي‌نمايد: «اين مرد باوقار و هيبت و مسنّ و محترم است، ولي به رغم مقام و موقعيت خود، زندگي مجلل و باشكوهي ندارد و خيلي ساده و معمولي به سر مي‌برد و زندگي بسيار ساده‌اي دارد. موقعي كه از منزل خارج مي‌شود فقط سوار يك قاطر سفيد مي‌شود. مردم وقتي از آمدن او مطلع مي‌شوند، از هر طرف نزد وي مي‌آيند و مانند يك وجود فوق طبيعي، از اين روحاني استقبال مي‌كنند. يك اشاره از طرف او كافي است كه شاه را از تخت سلطنت به زير آورد!» 4

اين دو گزارش مكتوب، بيش از دو قرن پيش توسط دو سفير كشوري نگاشته شده است كه طي دو قرن گذشته تاكنون بيشترين حوادث سياسي را رقم زده‌اند. امّا به راستي نفوذ عالمان ديني و رهبران مذهبي دنياي اسلام و به ويژه دانشمندان شيعه، ريشه در چه عنصري داشته و دارد؟

از ده قرن پيش تاكنون فقها و علماي شيعه در خط نخست مبارزه و جهاد علمي و فرهنگي و سياسي قرار داشته‌اند. از آثار و تاليفات ارزشمند اين عالمان به خوبي مي‌توان دريافت كه در هر برهه از دهه‌هاي ده قرن گذشته چه جريان‌ها و نحله‌هاي فكري و سياسي، بروز و ظهور يافته‌اند. در حقيقت به روزترين آثار علمي و تحقيقي مكتوب اسلام در هر دوره، توسط اين عالمان با هدف پاسخ‌گويي به شبهات، به رشته تحرير درآمده است. اين تداوم مبارزاتي و جهادي ريشه در امر «وصايتي» دارد كه در تشيع «امام به امام» سپرده است. ائمه معصومين(ع) قرآن مخصوص و شمشير و زره رسول خدا(ص) را در هنگام رحلت، به امام معصوم(ع) پس از خود واگذار مي‌نمودند. قرآن نماد عقيده تشيع به منبع وحي و دومي و سومي سمبل تداوم مبارزه و جهاد خستگي‌ناپذيري است كه پس از امامان معصوم نيز بر عهده نائبان آنان يعني فقها گذاشته شده است.5

پس از امامان معصوم(ع) و بنابر توقيع شريف حضرت بقية الله الاعظم (روحي لتراب مقدمه فداه)6 با تلاش عالمان رباني از مرحوم كليني تا شيخ صدوق و از شيخ مفيد تا سيد مرتضي و خواجه نصير الدين طوسي، در قرن پنجم تا دهم هجري و با نگارش آثار ارزشمند كلامي، فلسفي و فقهي و پرورش شاگردان، تشكيلات منسجمي از قدرتمندترين نيروهاي زبده علمي و فرهنگي مسلمانان، در اقصي نقاط دنياي اسلام شكل گرفت كه پراكندگي و قدرت نفوذ آنان در قرن دهم هجري و پس از ظهور صفويان به خوبي آشكار شد. اين دوره همزمان با وقوع رنسانس در اروپا و همچنين گسترش حركت‌هاي متصوفه درايران همراه است. محقق كركي، شيخ بهايي، مقدس اردبيلي، مير فندرسكي، علامه مجلسي، محقق داماد، شيخ حرّعاملي، ملا صدرا، ملا فيض كاشاني، محقق خوانساري و فاضل هندي تنها بخش اندكي از فهرست مجموعه قدرتمند و تشكيلات علمي - فرهنگي تشيع دراين دوره به شمار مي‌آيند كه با حضور اين عالمان رباني تمامي نحله‌ها و حركت‌هاي انحرافي از قبيل نفوذ تفكرات ارامنه و نحله‌هاي صوفيانه و گسترش آنان در ميان مردم، به شكست انجاميد و بخش عظيمي از اقشار مختلف مردم در سايه وجود عالمان رباني و تعاليم اسلام ناب قرار گرفتند. ثمره اين تعاليم و آموزش‌هاي خالصانه و گسترش اسلام ناب در ايران در دو قرن گذشته، زماني آشكار گرديد كه به واسطه پيروي مردم تربيت يافته در دامان اسلام از روشنگري‌هاي عالمان رباني، بيشتر طرح‌هاي استعماري به شكست انجاميد.

شايد بتوان مهم‌ترين رويارويي سياسي عالمان رباني در دو قرن گذشته را كه به صورت جدي پاي روحانيت را، در رقم زدن حوادث سياسي تاريخ ايران به ميان كشيد، واكنش سريع و به موقع مرحوم «ملا علي كني» در عصر ناصر الدين شاه قاجار عنوان نمود؛ اما پيش از اين واكنش آشكار و صريح و مواجهة جدّي با دخالت بيگانگان و منور الفكران غرب‌زده، واكنش‌هايي از سوي برخي عالمان ديني مشاهده شده بود: حكم جهاد شيخ محمد جعفر نجفي، معروف به «كاشف الغطا» عليه روس‌ها و حمايت از عباس ميرزا در دوران فتحعلي شاه، حكم جهاد آيت ا... سيد محمد مجاهد در جنگ دوم روس كه با بي‌توجهي شاه زن باره ايران روبرو گرديد و در نتيجة آن با سهل‌انگاري دولت و شاه به قرارداد تركمنچاي انجاميد، واكنش انقلابي آيت ا... ميرزا مسيح تهراني به گروگان‌گيري زنان گرجي توسط گريبايدوف و سرانجام قتل اين عامل روسي و سرانجام اعلام حكم جهاد عليه انگليسي‌هاي متجاوز به جنوب ايران توسط آيت ا... شيخ حسن مجتهد آل عصفور، نمونه‌هايي است كه در اثر عدم اتحاد عالمان و نبود شرايط مناسب سياسي - اجتماعي و عدم اطلاع رساني به موقع توده‌ها، پاسخ در خور توجهي به دست نيامد.

درست در 140 سال پيش، قرارداد «رويتر» با تحريكات ميرزا ملكم خان، پدر منور الفكري و يكي از مؤسسان فراماسوني در ايران و همچنين تشويق ميرزا حسين خان سپهسالار توسط ناصر الدين شاه امضاء شد. براساس اين قرارداد، كليه اراضي ايران اعم از معادن و زمين‌ها و هر آن چه كه در مسير احداث راه آهن قرار مي‌گرفت را به مدت 25 سال، در اختيار نماينده دولت انگليس يعني «ژوليوس رويتر» قرار مي‌داد. دلال اين معاهده خفت بار ميرزا ملكم خان ارمني بود كه با اعتقادي راسخ به دنبال فرنگي نمودن ايران بود. حاج ملا علي كني با آگاهي از عمق انديشه‌هاي فراماسوني و پرچمداران آن در ايران، خطر منور الفكران را به شاه گوشزد نمود و با «خائن» ناميدن آنان در نامه‌اي تاريخي خطاب به دربار شاهنشاهي ايران نوشت: «با هجوم عموم فرنگيان در بلاد ايران از راه آهن، كدام عالمي درايران خواهد ماند و اگر بماند جاني و نفسي داشته باشد كه يك دفعه وا دنيا، وا ملتا بگويد. از جناب ميرزا ملكم خان يا سركار كمپاني با اين همه اموال و اين همه رجال و داشتن راهي به اين سهل (يعني راه آهن) به بلاد عظيمه ايران به خصوص به پايتخت سلطنت و دولت به كدام قلب و اطمينان (؟) چه اطمينان داريم كه در طول يك ساعت، پر نكند اطراف ما را از رجال و توپ و تفنگ و غافلگير نشويم.» 7

اين تحليل ژرف مرحوم ملا علي كني به خوبي نشان مي‌دهد كه در شرايط موجود آن دوره، كشور ايران به هيچ وجه، چه از جهت اقتصادي و چه از جهت سياسي و امنيتي. آمادگي احداث راه آهن را نداشته است. «به راستي از نظر تئوري توسعه، ايران آن روز در مرحله احداث راه آهن بود؟ كشوري كه در كوچه‌هاي پايتختش احشام و چهارپايان حركت مي‌كردند و گرد و غبار آن در تابستان و گل و لاي آن در زمستان نظر عموم سيّاحان را جلب كرده بود؛ در شرايط ايجاد راه آهن به سر مي‌برد؟ يا احداث اين پديده، جبهة غرب را به هندوستان و آبهاي گرم مسلط مي‌ساخت و ايران را ذليل‌تر و ناتوان‌تر از پيش مي‌كرد؟! تنها نيم قرن پس از اين حادثه (شهريور 20) با شروع جنگ جهاني دوم در سال 1939 ميلادي و هجوم دول پيروز به تهران و اشغال كشور از طريق همين خط آهن و از بين رفتن استقلال ايران، به صحت مطالب ملاعلي كني مي‌توان پي برد.»8 بنابر اعترافات سياستمداران انگليس، گرفتن چنين امتياز بزرگي در طول تاريخ استعماري بريتانيا بي‌نظير بوده است. اين نكته‌اي بود كه استعمارگران به اهميت آن پي برده بودند.

سرانجام تلاش‌هاي ملا علي كني و نفوذ معنوي ايشان باعث شد تا سرفصل جديدي از واكنش سياسي علما در تاريخ ايران شكل گيرد و بنياني باشد براي اقدامات عالمان ديني پس از او تا چپاول‌گران و استعمارگران نتوانند به راحتي به مال و جان ايرانيان دست اندازند.

درست در 16 سال پس از انعقاد قرارداد رويتر، ناصر الدين شاه قاجار در سفر سوم خود به اروپا، در مجلس عيش و نوشي كه به واسطه فراماسون‌هاي نفوذ يافته در دربار ايران، توسط دربار سلطنتي انگلستان برگزار شده بود، معاهده ننگين ديگري را امضا نمود. اين قرارداد نيز با تحريكات مستقيم منور الفكران غرب زده‌اي همچون امين السلطان توسط شاه نادان ايران امضا شد. براساس اين قرارداد به مدت 50 سال كليه عايدات تجارت توتون و تنباكوي ايران در اختيار يك انگليسي به نام «ژرژجرالد تالبوت» قرار مي‌گرفت و در عوض، سود اندكي راهي خزانه ملت مي‌شد.

منطقه فارس به عنوان يكي از مراكز توليد تنباكوي ايران، نخستين منطقه‌اي بود كه در پي آگاهي از متن معاهده «تالبوت» به حركت درآمد. حاج سيدعلي اكبر فال اسيري از علماي شيراز از نخستين روحانيان مجاهدي بود كه سررشته اين ماجرا را به خوبي دريافت. وي به بالاي منبر رفت و چنين گفت: « اينك زمان جهاد عمومي است اي مردم! بكوشيد يا جامه زنان بپوشيد. من يك شمشير و دو قطره خون دارم. هر بيگانه‌اي كه براي انحصار دخانيات به شيراز بيايد، شكمش را با اين شمشير پاره خواهم كرد. و گريه كنان از منبر پايين آمد.»9

اين واكنش به موقع و موضع‌گيري صريح به سرعت در تمام نقاط ايران گسترش يافت و يك حركت عمومي را عليه اين قرارداد مهيا ساخت. تاجران شيراز كيسه‌هاي تنباكوي خود را آتش مي‌زدند و حاضر به تجارت با اجنبي نبودند. دربار قاجار، سيدعلي اكبر فال اسيري را به نجف تبعيد كرد و اين درست در زماني بود كه سيدجمال الدين اسد آبادي، به جهت بيدارگري‌ها و روشنگري‌هاي عالمانه‌اش دردنياي اسلام و به ويژه مصر و هند، توسط انگليسي‌ها به عراق تبعيد شده بود. حضور اين دو عالم بيدار و نگارش نامه پر صراحت و شجاعانه سيدجمال الدين اسد آبادي به مرحوم ميرزاي شيرازي و همچنين روانه شدن سيل تلگراف‌ها و خبرها از ايران به عراق، بستري رافراهم آورد تا ميرزاي شيرازي در اين باره اقدامي جدّي بنمايد. سيدجمال الدين اسد آبادي در نامه خود خطاب به ميرزاي شيرازي چنين نوشت: «تو رييس فرقه شيعه هستي. تو مثل جان در تن مسلمانان دميده‌اي. هيچ كس جز در پناه تو نمي‌تواند براي نجات ملت برخيزد و آنها نيز به غير از تو اطمينان ندارند. پيشواي بزرگ! پادشاه ايران سست عنصر و بد سيرت گشته... زمام كار را به دست مرد پليد بد كردار پستي به نام (امين السلطان) داده كه در مجامع عمومي به پيغمبران بد مي‌گويد... اما آنچه به زيان مسلمانان انجام داده اين است كه قسمت عمده كشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته... اين مرد تبهكار، كشور ايران را اين طور به مزايده گذاشته و خانه‌هاي محمد(ص) و [ممالك] اسلامي را به اجنبي مي‌فروشد. ولي از پست فطرتي و فرومايگي‌اي كه دارد، به قيمتي كم و وجه اندك حاضر به فروش مي‌شود... تو اي پيشواي دين! اگر به كمك ملت برنخيزي و آنها را جمع نكني و كشور را با قدرت خود از چنگ اين گناهكار بيرون نياوري، طولي نخواهد كشيد كه مملكت اسلامي زير اقتدار بيگانگان در مي‌آيد...»10 چندي نگذشت كه يك سطر كوتاه از سوي ميرزاي شيرازي نگاشته شد و آن شد كه شد. اين سطر اين بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. اليوم استعمال تنباكو و توتون، بايِّ نحوٍ كان، در حكم محاربه با امام زمان است. حررّه الاحقر محمدحسن الحسيني».

صدور فتواي تحريم تنباكو توسط ميرزاي شيرازي تمام معادلات آشكار و پنهان روشنفكران ماسوني و درباريان قاجار و دولتمردان انگليس را در هم ريخت و آن چنان خروشي در ملت ايران به وجود آورد كه پس لرزه‌هاي آن، كاخ سلطنتي لندن را لرزاند و سرانجام در اندك زماني امين السلطان از سوي شاه مجبور شد تا قرار داد را ملغي نمايد. در اين ميان، تلاش‌هاي علماي بلاد، به ويژه شيخ فضل الله نوري و آيت ا... بهبهاني در تهران، تأثير فراواني در آماده سازي بستر قيام عمومي در پايتخت داشت؛ تا آن جا كه از زن و مرد، پير و جوان و حتي حرمسراي دربار، فتواي ميرزاي شيرازي را همچون حكم امام عصر (عج) پذيرفتند. اين فتوا در ميان جامعه ايراني تا آنجا تأثير و نفوذ داشت كه حتي لامذهبان و افراد شرور و « داش مشدي‌هاي ايران هم حكم را رعايت مي‌كردند و مي‌گفتند: من شراب را علانيه و بر ملا مي‌خورم، ولي چپق را تا آقاي ميرزا حلال نكند، دم هم نخواهم زد. من عرق را به اميد شفاعت صاحب الزمان (عج) مي‌خورم، چپق را به چه اميد بكشم؟»11

پس از حادثه تنباكو، منور الفكران و راه بلدان استعمارگر در ايران دريافتند چه انرژي و قدرتي در نهاد روحانيت نهفته است. اين قدرت بيشتر از هر چيزي ناشي از آن بود كه ملت، روحانيت را سر پناه خود مي‌دانست. از همين رو ناصر الدين شاه با تحريك مستقيم عوامل فراماسوني، به ويژه امين السلطان و ميرزا ملكم، براي كاهش نفوذ روحانيت در مردم و شكستن قدرت مذهب، مأموريت تشكيل «وزارت عدليه» يا همان دادگاه‌ها را صادر نمود. «اس. جي. دبليو بنجامين» در اين باره مي‌گويد: «چرا اصولاً وزارت عدليه را به وجود آورده‌اند؟ جواب اين سؤال اين است كه مقامات دولتي بدين وسيله به تدريج مي‌خواهند از نفوذ روحانيون كاسته و قوانين عرف را جانشين شرع كنند.»12 تا پيش از تأسيس «وزارت عدليه»، مردم كوچه و بازار براي حل دعوا و فيصله يافتن درگيري و اختلاف، به نزد عالمان ديني خود مي‌شتافتند و آنان را قاضي و ميانجي قرار مي‌دادند و در پايان، طرفين دعوا با رضايت كامل نزاع را خاتمه مي‌دادند. اين مسئله، نفوذ جدّي و اعتماد مردم به عالمان دين را نشان مي‌داد.

از واقعه تنباكو، هنوز چند صباحي نگذشته بود كه ميرزا علي اصغرخان اتابك، به عنوان منور الفكر صاحب منصب در دربار قاجار، كل كمرگات ايران را به 3 بلژيكي به رهبري فردي به نام «نوز» سپرد. مظفر الدين شاه كه حرف خان اتابك را بي‌چون و چرا مي‌پذيرفت، به صورت رسمي از نوز حمايت كرد. نوز مسيحي به گرفتن امتياز بسنده ننمود و با پوشيدن لباس روحانيت و شركت جستن در جلسه عياشي و خوشگذراني به همراه زنان و مردان فاسق با همان لباس، عملاً روحانيت و مذهب اسلام را به تمسخر گرفت. روحانيت تهران و مردم كوچه و بازار با شنيدن اين خبر و توهين به لباس پيامبر(ص) برآشفتند و در خيابان‌ها ريختند. آيت ا... بهبهاني بر منبر رفت و با اعتراض به حكومت، با شجاعت تمام فرياد كرد: «اي مردم! نترسيد. واهمه نكنيد. اين سينه من! كجاست آن كه بزند؟ شهادت و كشته شدن ارث ماست.»13

اين وطن فروشي‌ها و خيانت منور الفكران و جسارت‌ها و هتاكي‌ها انجام نمي‌گرفت، مگر به واسطه وادادگي و سرسپردگي دربار شاهان قاجار كه بدون هيچ مؤاخذه و بازخواستي، هر آنچه كه هوس مي‌كردند و در دل مي‌پروراندند، بر جامعه و دين روا مي‌داشتند. مشروطيت و مهاجرت صغرا و كبرا، حوادثي بودند كه در لحظات نخستين آن با درخواست علماي راستين براي راه اندازي «عدالتخانه» يا «مجلس قانون‌گذاري» منطبق بر احكام شريعت محمدي(ص) شكل گرفت.

پس از راه اندازي مجلس در دوران مظفر الدين شاه، بحث مشروطه و مشروعه به صورت جدي در ميان منور الفكران غرب زده و عالمان دين باور مطرح شد. در اين بحث شيخ فضل ا... نوري نخستين كسي بود كه خطر جدي و مرگبار منور الفكري را كاملاً احساس كرده و به علماي ايران و عراق هشدار داد. در آن سو سيدحسن تقي‌زاده، نماينده منور الفكران غرب‌زده‌اي بود كه با مخفي شدن در سابقه روحاني نمايي خود، به دنبال نهادينه كردن آموزه‌هاي فرنگي مآبي در بالاترين مرجع قانون‌گذاري كشور بود. آتش اين نزاع و كشمكش توسط لژهاي فراماسوني انگليس در ايران برافروخته‌تر مي‌شد؛ تا آن جا كه لفظ «مشروطه» براي نخستين بار توسط همسر «شارژ دافر» سفارت انگليس در ميان مردم تهران رواج يافت.14

اين نزاع در حقيقت، نزاع قانون‌گرايان و دين‌خواهان بود؛ قانون‌گراياني كه پاي‌بندي به دين و مذهب را برنمي‌تافتند و به نام «آزادي بيان و عقيده» آن‌گونه كه مي‌خواستند، به اعتقادات ديني مردم مي‌تاختند. شيخ فضل ا... نوري گوشه‌اي از اين جسارت‌ها را در صحن مجلس آن روز اين چنين بيان داشته: «مشروطه بايد قوانين و احكامش سر مويي از طريقه شرع مقدس نبوي خارج نشود... اين آزادي كه اين مردم تصور كرده‌اند، آزادي كفر در كفر است... فقط آزاديشان يك چيز است كه فقط و فقط در غير عموم، اگر كسي چيزي به خاطرشان رسيد بگويد، لاغير، اما نه تا اندازه‌اي آزاد باشد كه بتواند توهين از كسي بكند... كسي كه داراي اين آزادي است بايد توهين از مردمان محترم بكند؟ آيا گفته‌اند فحش بايد بگويد و بنويسد؟... آزادي قلم و زبان براي اين است كه جرايد آزاد نسبت به ائمه اطهار [ع] هر چه مي‌خواهند بنويسند؟... در اين موقع حاج شيخ دست برد از زير كتابي، يك ورقه روزنامه درآورد و به دست آقاي طباطبايي داد... [وي] با صداي بلند بنا كرد به خواندن. تا به مرور به مطالب ائمه اطهار و به خصوص به حضرت سيد الشهدا و حضرت ابو الفضل(ع) رسيد... [موضوع اين بود]: «شما مردمان نادان چرا اين قدر اعتقاد به اين اشخاص داريد كه در هزار و سيصد سال قبل به يزيد بن معاويه ياغي شده، قشون فرستاد، خود و همراهانش را كشتند؟! حالا اين مردم روضه خواني نمايند...» اين مرد پست فطرت بي‌اندازه ائمه اطهار را توهين و تحقير كرده بود. بعد از آني كه آقاي طباطبايي اين روزنامه را خواند، يك مرتبه بي‌اختيار به گريه درآمد...»15

شيخ فضل ا... نوري اختلاف جدي‌اش با منور الفكران بر سر انطباق نداشتن قانون با نص صريح احكام اسلام بود و خوب مي‌دانست كه در آينده نه چندان دور، يا بايد اسلام را كنار گذاشت و به قانون فرنگ عمل كرد و يا بالعكس. اين در حالي است كه منور الفكران فريبكارانه و به بهانه حاكميت قانون، برخي از علما را فريب داده بودند، اما آنان «از ناسازگاري بسيار آشكار، ميان مشروطه و كيش شيعي آگاهي درستي نمي‌داشتند.»16

سرانجام «بابي‌هاي ناصر الدين شاهي، يعني منور الافكاران ملت و تجدد‌خواهان» نظام نامه‌اي نوشتند كه خواسته هاي فراماسوني‌هاي روشنفكر و صاحب منصبان دربار در آن ديده شده بود. در اين نزاع، سيدحسن تقي‌زاده، روحاني نماي يزدي - كه پس از چندي لباس روحانيت را از تن بيرون آورد و همه خواسته‌هاي انگليس را بي‌چون و چرا انجام داد - آتش افروز اصلي ماجرا بود. تقي‌زاده و ديگر انگلو فيل‌ها (طرفداران انگليس) پايكوبان و رقص كنان، در يك جنگ رواني شيخ فضل ا... را به «خشونت طلبي» و «خودكامگي» متهم نمودند و سرانجام او را به چوبه دار كشاندند. شيخ شهيد بر سردار چنين گفت: «خدايا، تو شاهد باش!در اين دم آخر هم باز به مردم مي‌گويم كه مؤسسين اين اساس، لامذهبين هستند كه مردم را فريب دادند.» سپس مشروطه خواهان با جسارت تمام عمامه شيخ را برداشته و در جمعيت انداختند. شيخ با آه و حسرت چنين گفت: «از سر من عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.»

يك‌سال بعد، تقي‌زادة آزادي خواه و قانون‌گرا كميته‌اي را رهبري مي‌كرد كه در مدت زمان كوتاهي همه روحانيون و مخالفان مشروطه را ترور نمود؛ تا آنجا كه حتي حكم آخوند خراساني مبني بر تكفير تقي‌زاده هم فايده‌اي نبخشيد. اگر چه لوله تپانچه «خشونت» و چهره «خائن» تقي‌زاده وهمپالگي‌هاي او براي روحانيت آشكار شده بود، اما ديگر زمان دير بود و ايام به گونه‌اي رقم مي‌خورد كه سياه‌ترين صحنه‌هارا براي آينده مي‌نگاشت. چرا كه هشدارهاي بيدارگرانه شيخ شهيد در هياهوها و جنجال‌هاي تقي‌زاده‌ها گم شده بود. «شيخ فضل ا... اولين كسي بود كه در ميان نيروهاي مذهبي، متوجه هويت ضد ديني منور الفكري شد.» 17

جلال آل احمد درباره شيخ شهيد چنين مي‌نويسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمي مي‌دانم كه به علامت استيلاي غرب‌زدگي پس از دويست سال كشمكش بر بام سراي اين مملكت برافراشته شد.» 18

اعدام شيخ فضل ا... نوري در حقيقت، آغاز انتقام منور الفكري ايران از نهاد روحانيت بود. استعمارگران دوران قاجار به واسطه حضور هوشيارانه عالمان دين، هيچ گونه قدرت تاخت و تاز آشكاري را نداشتند و اگر فرصتي براي گرفتن امتيازات به دست مي‌آوردند، با فتوا و حكم و حركت و قيام روحانيت مجبور به باز پس دادن آن مي‌شدند، اما منور الفكري ناقص ايراني، بستري را فراهم آورد كه عملاً نخستين سلسله منور الفكري ايراني، يعني پهلوي همه خواسته‌هاي انگلوفيل‌ها را در بست اجرا نمايد؛ آن هم بدون هيچ مخالفت و مانع جدي.

سلسله منور الفكري

هنوز دو دهه از قرن بيستم ميلادي نمي‌گذشت كه سرتاسر دنياي غرب گرفتار جنگ جهاني دوم شده بود؛ فرانسه قدرت جهاني خود را از دست داده، عثماني در اثر جنگ جهاني اول از هم پاشيده و روسيه نيز در آستانه انقلاب بلشويكي قرار داشت. اين شرايط باعث مي‌شد تا انگلستان خود را صاحب و مالك الرقاب منطقه ايران و هند ببيند. در همين زمان قواي انگليس با يك تهاجم غير منتظره قسمت‌هايي از جنوب ايران را تصرف نمودند. آيت ا... شيخ محمد حسين برازجاني در پي اين تجاوز اعلام جهاد و رييس علي دلواري به همراه دليران تنگستان، مقاومت جانانه‌اي از خود نشان دادند. سيد عبد الحسين لاري نيز با اعلام حكم جهاد عليه انگليسي‌ها، اهالي فارس را به دفاع از ايران و اسلام فرا خواند. هنوز نبض پر حرارت روحانيت در تپش بود. درست در همان سال‌ها «سرپرسي كاكس» قراردادي ننگين را تحت عنوان 1919 به واسطه منور الفكر غرب زده‌اي به نام «وثوق الدوله» بر ايران تحميل نمود. براساس اين قرارداد، كل ايران تحت قيوميت انگليس قرار مي‌گرفت. اين قرارداد با حضور عالمان بيدار دل در مجلس، همچون سيدحسن مدرس، جامه عمل نپوشيد. اين دوره در حقيقت منازعه و جنگ نابرابر مردي تنهاست با جماعتي از روشنفكران لامذهب به سركردگي رضاخان ميرپنج كه اسطوره و منجي منور الفكري ايران به شمار مي‌آمد. در حقيقت، رضاخان كه در علم و سواد حتي از حداقل‌هاي آن نيز بي‌بهره بود، همان آيينه تمام نماي تيپ خوش‌نما و فريباي روشنفكري بود. مدرس كه به خوبي ماهيت اين جماعت را مي‌شناخت، يك تنه به جنگ با آنان رفت. منور الفكران در يك برنامه ريزي پنج ساله، رضاخان را به رييس الوزرايي رساندند و در يك كودتاي آرام، وي را همه كاره ملت نمودند. «تنها مجتهدي كه صريحاً كودتا را خلاف قانون اساسي وخلاف جوهر آن، يعني قرآن معرفي كرد، مدرس، نماينده سرشناس مجلس بود.»19

مخالفت‌هاي مدرس سرانجام باعث، قهر ظاهري رضاخان شد و مدتي از عرصة سياسي ايران بيرون رفت. اين مخالفت‌ها اگر چه از سوي يك نفر بود، اما آنچنان مانع و سدي در برابر هدف‌هاي شوم انگليس قرار مي‌گرفت كه گاهي دست پروردگان لندن رااز سر عصبانيت، به هتاكي و ناسزا گويي به مدرس وامي‌داشت. «علي دشتي» عامل مزدور انگليسي‌ها و روحاني نماي فراماسون، در روزنامه شفق سرخ، با تيتر بزرگ نوشت: «پدر وطن رفت» و تا توانست مدرس را هتك كرد.20

با اين وصف، مدرس به هيچ وجه كوتاه نيامد. سرانجام منور الفكران لايحه تغيير سلطنت به جمهوري را به صحن مجلس بردند و نمايندگان مزدوري همچون «محمد مصدق» با تمجيد از رضاخان، سلطنت را به صورت مادام العمر به رضاخان سپردند. مدرس پيش از اين گفته بود: «منتظر بودم كه اجانب از درختي كه كاشته‌اند ميوه‌اش را بچينند. من اين روز را خوانده بودم.»21

رضاخان به عنوان شاه ايران، سلسله پهلوي را رسماً اعلام نمود و پس از يك دوره كوتاه با فريبكاري تمام و اظهار علاقه به اهل بيت(ع) و دست بوسي علما، پس از آن كه سلطنت خود را محكم نمود، اقدام به تغيير لباس، كشف حجاب، تعطيلي مدارس علميه، تصرف موقوفات، باستان‌گرايي و محو مذهب و شريعت نمود. به قول تيمور تاش، وزير دربار رضاشاه «گوشه پروگرام ده ساله بالا رفت».22 در اين سلطنت، قانون‌گرايان، آزادي‌خواهان، اهل قلم، منور الفكران و غرب‌زدگاني كه منصبي در حكومت و دربار نداشتند، بالاترين وزارتخانه‌ها و منصب‌ها را به دست آوردند و به عنوان تئوري پردازان حكومت ديكتاتور و مستبدي شدند كه روزگاري شيخ فضل ا... شهيد رابه آن متهم مي‌ساختند. سيدمحمدحسن مدرس، همچون شيخ شهيد به خوبي ماهيت اين جماعت را شناسايي نموده و به قول خودش «اين روز را خوانده بود». مدرس در نطقي اظهار داشته بود: «نوعي از تجدد به ما داده مي‌شود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه، تقديم نسل‌هاي آينده خواهند نمود... سيلي از رمان‌ها و افسانه‌هاي خارجي به وسيله مطبوعات و پرده‌هاي سينما به اين كشور جاري خواهد شد. به طوري كه پايه افكار و عقايد و انديشه هاي نسل جوان ما از دختر و پسر تدريجاً بر بنياد همان افسانه‌هاي پوچ قرار خواهد گرفت و مدنيّت مغرب و معيشت ملل مغربي را در رقص و آواز و دزدي‌هاي عجيب آرسن لوپن و بي‌عفتي‌ها و مفاسد اخلاقي ديگر خواهند شناخت».23

پس از مدتي كه قانون كشف حجاب و منع لباس روحانيت در سرتاسر كشور اجرا شد، بسياري از روحانيان فريب خورده توسط منور الفكران، فرياد غريبانه شيخ شهيد را زير لب و در دل زمزمه مي‌كردند كه «از سر من عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت».

دوران روسياهي

سلسله منور الفكري رضاخاني و اصلاحات شوونيستي او، موجي از نفرت و كينه را در دل روحانيان و ملت ايران ايجاد كرد؛ به گونه‌اي كه ديگر در هيچ برهه‌اي از تاريخ سياسي، مردم ايران به سخنان و شعارهاي روشنفكران و غرب‌زدگان اعتماد نكردند. حادثه كشتار مسجد گوهرشاد در پي اعتراض مردم مشهد به كشف حجاب و انتقادهاي آيت ا... قمي و سرانجام تبعيد ايشان، نشان از آن داشت كه در اين زمان هيچ حنجره فريادگري براي اعتراض به استبداد منور الفكري، جز حنجره خاموش ناپذير روحانيت و مذهبيون باقي نمانده است. با اين وصف، دوران بسيار سختي بر روحانيت شيعه مي‌گذشت. حضرت امام خميني اين دوره را اين گونه ترسيم فرمودند: «صبح كه مي‌شد اين طلبه‌هاي اهل علم بايد فرار كنند بروند در باغات و شب برگردند حجره‌هايشان ... شما نمي‌دانيد بر ما چه گذشت؟»24

در اين زمان، آيات عظام سيد ابو الحسن اصفهاني در عراق و حاج شيخ عبد الكريم حائري در ايران حوزه‌هاي علميه نجف و قم را اداره مي‌كردند و به صورت غير مستقيم برنامه مبارزه‌اي خاموش و بسيار مؤثر را اجرا مي‌نمودند تا آن كه با وقوع جنگ جهاني دوم و پايان يافتن تاريخ مصرف رضاخان مستبد و نادان، حكومت ايران بار ديگر در يك تفاهم مشترك ميان انگليس و آمريكا و روس تقسيم شد.

سهم انگليس از اين تسلط، سهم اصلي بود. در اين دوره حضور آيت ا... ابو القاسم كاشاني در مجلس مانع مطرح شدن برخي طرح‌ها و لوايح استعماري بود و از همين رو انگليسي‌ها او را به عنوان دشمن شماره يك خود مي‌شناختند. بر همين اساس « بولارد» سفير بريتانيا دستور داد تا او را بازداشت نمايند. سيدمجتبي نواب صفوي و فدائيان اسلام به عنوان اصلي‌ترين حاميان آيت ا... كاشاني با فعاليت مستمر، ايشان را آزاد نمودند. آيت ا... كاشاني با نفوذ سياسي فوق العاده در محافل سياسي و مردم مركز ايران، جبهه‌اي از مردم را در برابر استعمار انگليس تشكيل داد. اين دوره در زماني بود كه فلسطين توسط اسراييل اشغال شد. آيت ا... كاشاني با حمايت جدي از فلسطيني‌ها و افتتاح حساب بانكي براي كمك به آنان، همه مناطق اسلامي را وطن مسلمين برشمرد. وي بامقابله جدي با ادامه قرارداد «ناكس دارسي» كه 60 سال نفت ايران را دراختيار انگليس قرار داده بود، به شدت مخالفت نمود و صريحاً اعلام داشت كه «ما بايد دستور قرآن را اطاعت كنيم.» حسنين هيكل درباره موضع شجاعانه ايشان دراين زمان مي‌گويد: «صداي آيت ا... سيد ابو القاسم كاشاني در تمام گوشه و كنار دنيا مي‌پيچيد: سگ‌هاي انگليس! از كشور ما خارج شويد و نفت ما را رها كنيد.»25 تا آن كه صنعت نفت در ايران ملي شد. حمايت جدّي و نفوذ بالاي آيت ا... كاشاني توانست آن چنان بستر همواري را فراهم آورد كه ملي‌گراها و در صدر آن «مصدق فراماسون»26 كه تا آن زمان هنوز ماهيّت‌شان براي مردم آشكار نشده بود، به كرسي قدرت برسند. اما اين منورالفكر مرعوب نيز همان سخني را تكرار مي‌كرد كه تقي‌زاده در صحن مجلس فرياد برآورد؛ جدايي دين از سياست.

مصدق كه هيچ كس روزه و نمازش را نديد و پيش از كشف حجاب رضاخان، خود از خانواده‌اش در اروپا كشف حجاب كرد و به قول خودش «بهايي و مسلمان برايش فرقي نداشت» تا آنجا پيش رفت كه رسماً از توده‌اي‌ها و بهايي‌ها حمايت مي‌كرد و به دنبال سرسپردگي كشور به شكلي ديگر بود.تذكرات مذهبيون و آيت ا... كاشاني در مصدق هيچ تأثيري نداشت و پس از مدتي كوتاه و آشكار شدن ماهيت ضد ديني مصدق، مطبوعات رسمي و مورد حمايت او كار را به نزاع جدّي ميان مذهبيون و مليّون كشاندند. سرانجام نزاع اين منورالفكر با مذهبيون و روحانيت، فرازهاي تلخي را بر تاريخ ايران نگاشت. امام خميني از اين واقعه به تلخي ياد كرده‌اند و فرموده‌اند: «يك گروهي كه با اسلام و روحانيت اسلام سرسخت مخالف بوده اند - از اولش هم مخالف بوده‌اند - وقتي مرحوم آيت الله كاشاني ديد كه اينها دارند خلاف مي‌كنند، صحبت كرد. اينها كاري كردند كه يك سگي را نزديك مجلس عينك بهش زدند. اسمش را «آيت ا...» گذاشته بودند. اين در زمان آن بود كه اينها فخر مي‌كنند به وجود او؛ آن هم مسلم نبود، من در آن روز در منزل يكي از علماي تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگي را عينك زدند و به اسم آيت ا... توي خيابان‌ها مي‌گردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست. اين سيلي خواهد خورد و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود، سيلي را بر اسلام مي‌زد».27

آغاز يك طوفان

سال‌هاي پاياني دهه 30 را نمي‌توان بدون نام سيد مجتبي نواب صفوي مرور كرد. اين سال‌ها پرجوش و خروش‌ترين سال‌هاي عمر حيات پر حرارت نواب صفوي بود. او به عنوان يك روحاني درد آشنا و خلف صالحي از علماي اسلام، همه تلاش خود را در راستاي ترويج شريعت و مقابله جدي با منور الفكران غرب‌زده صرف نمود. در اين دوره به صورت جدي شبهات و كتاب هايي عليه اسلام و مذهب از سوي منور الفكران منتشر شد. «شريعت سنگلجي»، «احمد كسروي» و «حكمي‌زاده» از اين دست روشنفكران بودند. حضرت امام (ره) در همين زمان با نگارش كتاب «كشف الاسرار» پاسخ‌هاي محكمي براي احمد كسروي و حكمي‌زاده نگاشتند.

در برابر شبهات و پرسش‌هاي شبهه‌افكنان و منور الفكران مدعي آزادي عقيده و بيان، پاسخ‌ها و سخنان عالمان دين آن قدر محكم و منطقي بود كه جاي هيچ ترديدي را باقي نمي‌گذاشت. با اين حال، پرسش‌ها و شبهات منور الفكران نه از روي عقل و منطق، بلكه از روي عناد و لجاجت مطرح مي‌شد. اعدام انقلابي كسروي توسط فدائيان اسلام در اين دوره تأثير فوق العاده‌اي در فروكش كردن آتش حمله‌هاي منور الفكران به دين داشت. اين دوره درحقيقت آغاز شكوفايي همه حركت هاي اسلامي و بازسازي مجدد تشكيلات فرهنگي و علمي تشيع در سرتاسر ايران به شمار مي‌آيد. و اين درست در زماني است كه سيدمجتبي نواب و يارانش در دادگاهي فرمايشي به جرم ترور حسن‌علي منصور (منور الفكر صاحب منصب در دربار) محاكمه و سپس به شهادت رسيدند.

راه اندازي مجله مكتب اسلام، مجله مكتب تشيع، تأسيس مدارس اسلامي، چاپ نشريات وكتب ديني، راه‌اندازي مدارس حوزوي جديد همچون مدرسه حقاني، تأسيس انجمن‌هاي اسلامي و تشكيل حزب‌ها و گروه‌هاي سياسي و سرانجام هماهنگي جدي بين نيروهاي مسلمان و متعهد، گوشه‌هايي از يك حركت آرام فرهنگي است كه در دو دهه بعد، بزرگ‌ترين انقلاب الهي - مردمي تاريخ بشر را پس از انقلاب رسول خدا(ص) رقم زد. وقوع حادثه خونين پانزدهم خرداد و مواجهه همه جانبه نيروهاي مذهبي با تفكرات غربي و منورالفكران مست از قدرت و ثروت و چنبره زده بر اراده ملت، آزموني بود كه عبرت‌هاي فراواني را فرا روي مجاهدان اسلام قرار داد. حضرت امام (ره) در پيامي خطاب به مورّخان انقلاب اسلامي، اين دوره را چنين شرح داده‌اند: «شما بايد نشان دهيد كه چگونه مردم عليه ظلم و بيداد، تحجر و واپس‌گرايي قيام كردند... شما بايد نشان دهيد كه در جمود حوزه‌هاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي مي‌كردند، تني چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پيروز بيرون آمدند. شما بايد به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41 سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و مقدس مآبي، چه ظلم‌ها بر عده‌اي روحاني پاكباخته رفت، چه ناله‌هايي دردمندانه كردند، چه خون دل‌ها خوردند، متهم به جاسوسي و بي‌ديني شدند، ولي با توكل بر خداي بزرگ، كمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشنفكري و تحجرگرايي، سرافراز، ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش، پيروز شدند.»28

پس از تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس نجف، حركت آرام سياسي و فرهنگي از هر دو جبهه روحانيت و منورالفكري به حركتي پرشتاب تغيير يافت. اين شتاب در حقيقت، مرگ و زندگي دو نهاد، دينداران و منور الفكران را رقم مي‌زد. پيروان حضرت امام در اين مرحله با سازمان دهي و تربيت دقيق نيروهاي مذهبي، مجموعه‌اي از گروه‌هاي ديني را شكل بخشيدند كه در سال‌هاي پاياني مبارزه با رژيم به يك شبكه نيرومند اجرايي و عملياتي تبديل شده بود. اين نخستين تجربه روحانيت، در شكل دهي يك تشكيلات فراگير مذهبي در گستره و پهنه جغرافيايي به عظمت ايران بود. شهيد مظلوم آيت ا... دكتر بهشتي، استاد شهيد مرتضي مطهري، شهيد محمدجواد باهنر، شهيد اسد ا.. مدني، شهيد دستغيب، شهيد هاشمي‌نژاد، شهيد غفاري، شهيد سعيدي و شهيد مفتح از جمله كساني بودند كه در تحقق اين امر مهم نقش به سزايي داشتند. روشنگري‌هاي شجاعانه، تزريق روحيه جهاد و شهادت‌طلبي، دور نمودن يأس و نااميدي و عبرت گرفتن از تاريخ يكصد سال گذشته، راهبردهايي بودند كه عالمان دين باور و خداترس، در ميان توده ها و به ويژه جوانان تبيين مي‌نمودند. به عنوان نمونه، شهيد سعيدي در اوج خفقان و سال‌هاي سياه پس از واقعه 15خرداد كه همه گروه‌هاي مذهبي و مبارز دچار دلسردي و نا اميدي شده بودند، سخناني اين چنين را بيان داشته: «مگر مدرس‌ها و ملك المتكلمين‌ها چه كردند، جز اين كه براي دين تلاش مي‌نمودند كه سرانجام منجر به نابودي‌شان گرديد... اخيراً يهودي‌ها ديپلمات‌هاي خود را به لباس مقدس روحانيت درآورده و مرتب مطالب برخلاف و غير واقعي را به مردم مي‌گويند. مردم هم كه نمي‌دانند آب از كجا گل آلود است و چهار نفر از روحانيون هم كه حقيقت موضوع را مي‌دانند، دستگاه نمي‌گذارد كه داد و بيداد كنند و حرف منطقي و حقيقت امر را به مردم بگويند. آقايان! عده‌اي در لباس روحانيون هستند كه از ما نيستند. گرگاني هستند كه از دوستان معاويه پول مي‌گيرند و تبليغ مي‌كنند... سكوت جايز نيست. پست ما خيلي حساس و گفتني‌ها زياد است. آيا مي‌دانيد كه استعمارگران و ياران‌شان چه تصميماتي دارند و چه ظلم‌هايي خواهند كرد؟ آقايان كسي كه فرمايش و گفتة آقاي خميني را رد كند كافر و نجس است... مسلمان واقعي وظيفه‌اش مبارزه با مخالفين ديني است. امام هشتم مي‌فرمايند: اگر مي‌خواهيد از حق طرفداري كنيد بايد تن خود را چرب كنيد و منتظر زندان و تبعيد شكنجه باشيد... ما سربازهاي امام حسين هستيم. قيام مال ماست. گرسنگي مال ماست. در به دري متعلق به ماست. بايد تا آخر عمر مبارزه كنيم تا پيروز شويم. ما سربازان شيعه از دنيا هيچ چيز نمي‌خواهيم. تبعيد، مسافرت‌هاي ماست. كتك خوردن كيف كردن و خوشگذراني ما شيعه است. زندان استراحت‌گاه ماست. بايد مثل شيعه‌هاي گذشته قيام و مبارزه را آغاز كنيم.»29

با نگاهي گذرا به اين كلمات، دريايي از حماسه و شور و نشاط انقلابي و جهادي را از ميان جملات و سطرهاي آتشين شهيد سعيدي مي‌توان يافت؛ كلماتي كه يك قطره از درياي بيكران و خروشان مبارزات روحانيت انقلابي و اصيل به شمار مي‌آيد. اين شجاعت، نشاط، اميد، روحيه جهادي و سراسر مبتني بر عشق به شهادت و مبارزه در طول تاريخ انقلاب اسلامي از هيچ محفل و گروه مدعي روشنفكري ديده و شنيده نشد. سرانجام تلاش‌ها و مجاهدت‌هاي روشنگرانه روحانيت و همراهي مردم فهيم و ستمديده ايران در بهمن 57 به ثمر نشست و بساط چپاول و غارت اين كشور كه طي دو قرن و با بستر‌سازي منور الفكران بي‌هويت بر پا بود، جمع شد. رمز اين پيروزي را يادگار حضرت امام، حاج سيداحمد خميني چنين اظهار نموده‌اند: «شكست جريان‌هاي روشنفكري در رهبري نهضت‌هاي مردمي و انقلابي، ناشي از عدم نفوذ كلام آنان در بين مردم بوده است. صداقت و سادگي كلام امام، موجب نفوذ معنوي ايشان در ميان مردم و پيوند مستمرّ امام و امت شد... آنچه كه موجب شد در طول تاريخ صد سالة اخير، جريان‌هاي روشنفكري در ميان مردم نفوذ كلام نداشته باشند و مردم حرف آنها را نپذيرند، دراين رمز نهفته است كه آنها حرف دل مردم را نمي‌زدند، بلكه حرف دل خودشان را مطرح مي‌كردند. امام همواره زبان گوياي مردم بودند و با كلام صميمانه خود، درد دل مردم را بيان مي‌كردند.»30

زمينه‌سازان فرهنگي انقلاب

نمي‌توان از رويارويي فكري و فلسفي و فرهنگي روحانيت بيدار و آگاه باتفكرات منور الفكري طي نيم قرن اخير سخن به ميان آورد، اما از عالم بزرگ و مفسر و فيلسوف ارزشمند قرن حاضر، يعني علامه طباطبايي نامي به ميان نياورد. بدون شك يكي از بزرگ‌ترين مجاهدان عرصه جهاد فكر و انديشه در قرن حاضر، علامه طباطبايي(ره) است. به اعتقاد و باور بسياري از تحليل‌گران، تلاش‌هاي علمي و مجاهدت‌هاي فكري فلسفي اين عالم رباني، مهم‌ترين و جدي‌ترين مانع گسترش تفكرات روشنفكران با پوستين مكاتب جديد بوده است. حضرت علامه با نگارش تفسير ارزشمند الميزان، دژ محكمي را بنيان نهادند كه نيروهاي مذهبي با پناه بردن به اين دژ نفوذ‌ناپذير، از قدرت پاسخگويي و توانمندي فكري بالايي در رويارويي با مكاتب و نحله‌هاي جديد مادي برخوردار مي‌شدند؛ به گونه‌اي كه منور الفكران و پيروان ايسم‌ها از آن زمان تاكنون نيز توان رويارويي با مكتب اسلام را نيافته‌اند.

«تمامي تفاسيري كه در صد سالة اخير، يعني بعد از برخورد با تفكر غرب و پيدايش منور الفكري در كشورهاي اسلامي نوشته شده، هر يك به گونه‌اي در صدد حل اين اشكالات برآمده‌اند؛ ولي برجستگي عمدة تفسير الميزان كه موجب امتياز آن از تمام تفاسير سدة اخير مي‌شود، اين است كه در هيچ فرازي از فرازهاي تفسير الميزان، علامه به مشكلي كه از ناحية عقل‌گرايان يا حس‌گرايان جديد به عنوان شبهة علمي ايجاد مي‌شود برخورد نمي‌كند، مگر آن كه از ديدگاه فلسفي و عرفاني، به نقد مباني فلسفي سؤال مي‌پردازد و بدين ترتيب مشكلات و نارسايي‌ها و محدوديت‌هاي حس‌گرايي و عقل‌گرايي غربي را آشكار مي‌كند و مبناي سؤال رابه سؤال و نقد مي‌كشاند.»31

استدلال و براهين اقامه شده توسط علامه طباطبائي (ره) در ردّ نظريات مادي و الحادي و التقاطي كه عموماً از سوي منور الفكران و گروهك‌هاي سياسي متأثر از انقلاب‌هاي چپ و كمونيستي مطرح مي‌شد، آن چنان از فخامت و قدرت منطقي و فلسفي عميق برخوردار بود كه حتي بزرگ‌ترين فيلسوفان و مستشرقان غرب همچون «هانري كربن» را دو زانو براي كسب فيض و معرفت در برابر ايشان مي‌نشاند. اين شيوه متين و عميق در مبارزه علمي و فرهنگي در برابر منور الفكران و شبهه‌افكنان، تاكنون نيز از سوي شاگردان راستين مكتب ايشان دنبال شده است. فقط نگاه كوتاهي به فهرست شاگردان علامه طباطبايي مي‌تواند گواه تلاش مؤثر ايشان در فراهم آوردن بسترهاي فرهنگي و فكري انقلاب اسلامي باشد. شهيد استاد مرتضي مطهري، شهيد مظلوم بهشتي، شهيد قدوسي، شهيد باهنر، استاد حسن زاده آملي، استاد جوادي آملي، استاد مصباح يزدي، استاد جعفر سبحاني، آيت ا... مكارم شيرازي، آيت ا... شبيري زنجاني، آيت ا... انصاري شيرازي، امام موسي صدر و مقام معظم رهبري تنها تني چند از فرزانگان پرورش يافته مكتب علمي اويند كه سخت‌ترين تنگناهاي فكري و عقيدتي در مواجهه با پيشرفته‌ترين شبهات ديني عليه مذهب را با سر بلندي سپري كردند.

غريبه با امّت

روشنفكران اين مرز و بوم تاكنون هيچ ارتباط راسخ و متيني با مردم جامعه نداشته‌اند. گو اينكه آنان با مردم و خواسته‌ها و آمال آنان بيگانه‌اند. روشنفكران با توجه به عادت ديرينه خود در موج سواري بر حوادث و سوء‌ استفاده از احساسات مردمي، با پيروزي انقلاب نيز بر اين باور بودند كه مي‌توان با موج‌سواري بر احساسات و حوادث انقلابي، مصدر امور را به دست گرفت. احسان نراقي، يكي از منور الفكران عصر طاغوت مي‌گويد: «چند ماه مانده به انقلاب به ديدن داريوش فروهر و كريم سنجابي [ملي گراها] رفتم و از آنها راجع به كتاب ولايت فقيه آقاي خميني سؤال كردم. كريم سنجابي گفت: «اين كتاب چرند است و ما فقط بايد سوار بر اين موج شويم و آن را خود هدايت كنيم.» اين ساده‌انگاري او بود كه گمان نمي‌كرد نيروهاي مذهبي آن قدر قوي هستند كه به اينها مجال نخواهند داد.» 32

اين سياست موج‌سوارانه بر حوادث و جريان‌هاي تاريخي توسط منورالفكران به صورت جدي در سال‌هاي اخير دنبال شده‌است. هنوز كه هنوز است صداي پاي غرب از ميان تيترها و عناوين روزنامه‌ها و كتاب ها شنيده مي‌شود. اين درحالي است كه بارها و بارها روحانيت درد آشنا و به ويژه امام عزيز «عدم شناخت صحيح روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايران را عامل تمام عقب‌ماندگي» برشمرده‌اند. با اين وصف، منور الفكران نوين، باز هم راه رسيدن به سعادت و خوشبختي اين ملت را شبيه شدن به ملل غرب مي‌دانند. جالب آن جاست كه منور الفكراني كه هيچ عقيده‌اي به روحانيت و نقش اساسي او در پيشرفت ايران نداشته و «تشيع صفوي» سيدحسن تقي‌زاده را كپي‌برداري كرده و با اين واژه به تمسخر روحانيت پرداخته‌اند، خود معترفند كه «در زير پاي هيچ كدام از قراردادهاي استعماري كه به اين مملكت تحميل شد، امضاي مراجع و مجتهدين نجف و قم را نمي‌بينيد. تمام امضاها مال روشنفكران تحصيل كرده فرنگ است.»33

سال‌هايي كه در يك دهه اخير گذشت، سال‌هاي ظهور و بروز منور الفكران از منافذ جديد و اجراي پروژة موج‌سواري جهت بازگشت دوبارة استعمارگران به ايران بوده‌است. پلوراليسم، آزادي، سكولاريسم، جامعه چند صدايي، آزادي مطبوعات، قانون سالاري، گفت و گوي تمدن‌ها، تشيع صفوي، توهين به پيامبر(ص) و اهل بيت (ع)، تمسخر حركت‌هاي جهادي، زير سؤال بردن عاشورا و قيام امام حسين (ع)، باستان‌گرايي و زرتشتي‌گري، خرافه‌پرستي و فمينيسم عرصه‌هايي هستند كه كسي جز روحانيت بيدار و آگاه به زمان، آن هم بدون هراس از تهمت‌ها و سختي‌ها، توان و جرأت رويارويي با آنها را نداشته و ندارد. آن چنان كه شيخ شهيد بدون ترس از تهمت «خشونت‌گرا» و «خودكامه» يك تنه به نبرد با «سيدحسن تقي‌زاده»‌ها رفت و سربلند و سرافراز جامه شهادت را پوشيد.

باور آن سخت است، اما حقيقت دارد. پرونده روشنفكري، وطن‌فروشي و لامذهبي در ايران، پرونده‌اي است كه در كنار هم نگاشته شده‌اند. هنوز دو قرن از نگارش پرونده منور الفكري در ايران نمي‌گذرد. پدران فكري اين جماعت، جامه‌ها و سخنان خود را به فرزندان‌شان سپرده‌اند. شگفت‌آور است وقتي مي‌فهميم كه «تشيع صفوي» را «سيدحسن تقي‌زاده يزدي»، «غرب‌گرايي» را «ميرزا ملكم»، «باستان‌گرايي و ملي‌گرايي» را «آخوندزاده»، «پلوراليسم و سكولاريسم» را «كسروي»، «گفت و گوي تمدن‌ها» را «فرح ديبا»، و «فمينيسم» را «اشرف پهلوي» شعار خود نموده و آن را در هر سخنراني و محفلي ترويج مي‌كردند. در زمانه حاضر به خوبي مي‌توان فرزندان فكري اين منور الفكران سرسپرده غرب را يافت.

به 150 سال پيش كه برمي‌گرديم، هنوز صداي سفير روس طنين انداز است: «تا وقتي كه روحانيون مذهبي در بين مردم هستند و مردم از آنها پيروي مي‌كنند، ما نمي‌توانيم كاري از پيش ببريم.» اين رمز حيات فرهنگ و مذهب شيعه است، اما خطر هميشه در كنار ماست.




  • اي به اميد كسان خفته، ز خود ياد آريد
    گرچه مرحب سپرانداخته، خيبر باقي است
    بت مگوييد شكستيم، كه بتگر باقي است.34



  • تشنه كامان طريقت، زِ اُحد ياد آريد
    بت مگوييد شكستيم، كه بتگر باقي است.34
    بت مگوييد شكستيم، كه بتگر باقي است.34



1 . شعار انگليسي‌ها در استعمار سرزمين‌هاي عربي اين جمله بود: «جئنا محررّين، لا مستعمرين».

2 . صحيفه نور، ج 21، منشور روحانيت، صفحه 89.

3 . هفته نامه افق حوزه، سال پنجم، ش 137، ص 4.

4 . محمد حسن خان اعتماد السلطنه، چهل سال تاريخ ايران، ج 1، ص 187، به كوشش ايرج افشار.

5 . روح ا... حسينيان، 14 قرن تلاش شيعه براي ماندن و توسعه، مركز اسناد انقلاب اسلامي، صفحه 24.

6 . امام زمان (عج) در نامه‌اي چنين مي‌نوشتند: « و اما در حوادث زمانه به راويان اخبار ما رجوع كنيد، چرا كه آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدايم»، شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 291.

7 . ابراهيم تيموري، عصر بي‌خبري يا تاريخ امتيازات در ايران، تهران، نشر اقبال، ص 50.

8 . دكتر محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست، از مشروطه تا انقراض قاجار، پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي، ص 79.

9 . روح ا... حسينيان، 14 قرن تلاش شيعه براي ماندن و توسعه، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، صفحه 229.

10 . ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، ص 68، اصل اين نامه به عربي است.

11 . ابراهيم تيموري، تحريم تنباكو، ص 106.

12 . محمدحسن خان اعتماد السلطنه، چهل سال تاريخ ايران، ج 1، ص 173، به كوشش ايرج افشار.

13 . احمد كسروي، تاريخ مشروطيت، ص101، انتشارات امير كبير.

14 . محمد تركمان، مكتوبات اعلاميه‌ها و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد در مشروطيت، ج 2، چاپ رسا، ص 322.

15 . روح ا... حسينيان، 14 قرن تلاش شيعه براي ماندن و توسعه، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 293.

16 . احمد كسروي، تاريخ مشروطيت، ص 287، انتشارات امير كبير.

17 . حميد پارسانيا، حديث پيمانه، ص 239، دفتر نشر و پخش معارف.

18 . جلال آل احمد، غرب‌زدگي، ص 97، نشر فردوس.

19 . دكتر محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست از مشروطه تا انقراض قاجار، ص 404، پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي.

20 . باقر عاقلي، نخست وزيران ايران، ص 363، نشر امير كبير.

21 . دكتر محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست از مشروطه تا انقراض قاجار، ص 379، پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي.

22 . مخبر السلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، ص 407.

23 . رحيم‌زاده صفوي، خاطرات (اسرار سقوط احمد شاه)، ص 85.

24 . صحيفه نور، ج 6، ص 133.

25 . حسنين هيكل، ايران كوه آتشفشان، سيدمحمد اصفهاني، ص 70.

26 . حسين فردوست: ظهور و سقوط پهلوي، ج 1، ص 169، نشر اطلاعات، «در اين كه مصدق از جواني فراماسون بود و با انگليسي‌ها ارتباط داشت، ترديد ندارم. به نظر من مصدق از طرف آمريكايي‌ها كانديد شد تا نفت را ملي كند.»

27 . صيحفه نور، ج 15، ص 15.

28 . صحيفه نور، ج 21، ص 74.

29 . سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، ج 2، ص 597 تا ص 608.

30 . فصلنامه 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، زمستان 83، صفحه آخر.

31 . حميد پارسانيا، حديث پيمانه، ص 323، دفتر نشر و پخش معارف.

32 . هفته نامه باور، 17 / 5 / 81، ش 10، ص 16.

33 . علي شريعتي، پيام انقلاب، ش 66، ص 79.

34 . محمد اقبال لاهوري.



/ 1