تجربة ديني از ديدگاه امام خميني(س) - تجربه دینی از دیدگاه امام خمینی (ره) (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجربه دینی از دیدگاه امام خمینی (ره) (2) - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



تجربة ديني از ديدگاه امام خميني(س)

علي شيرواني[1]

ديدگاه حضرت امام

چنان‏كه گذشت،‌ بحث فطرت در فرهنگ اسلامي با آنچه امروزه با عنوان تجربة ديني مطرح مي‏شود، ارتباط تنگاتنگي دارد و بسياري از مصاديق آن مشترك است.در فرهنگ اسلامي دربارة امكان تمسك به فطرت الهي انسان براي اثبات وجود خداوند، دو رويكرد متفاوت وجود دارد: «برخي معتقدند كه فطرت، راهي براي شناخت خداست؛ اما نمي‏توان با آن، برهاني براي اثبات وجود خدا اقامه كرد».[21]و گروهي ديگر معتقدند: فطرت علاوه بر آنكه راهي براي شناخت خداست، مقدمة برهان اثبات وجود خدا را نيز تشكيل مي‏دهد؛ يعني مي‏توان از طريق فطرت، برهاني بر ذات پاك خدا اقامه كرد.حضرت امام(س) از كساني هستند كه معتقدند فطرت الهي انسان، برهاني بر وجود خداي سبحان است. ايشان در نوشته‏هاي دوران جواني خود بر اين امر تأكيد داشته‏اند و تا پايان، به آن معتقد بودند، به گونه‏اي كه در پيام تاريخي خود به گورباچف آن را به‏خوبي تقرير مي‏كنند.در كتاب شرح چهل حديث پس از بيان عشق و محبت فطري انسان به كمال مطلق مي‏نويسند:پس اين عشق فعلي شما [به كمال مطلق]، معشوق فعلي خواهد و نتواند اين موهوم و متخيّل باشد؛ زيرا كه هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به كامل است. پس عاشق فعلي و عشق فعلي بي‏معشوق نشود. و جز ذات كامل، معشوقي نيست كه متوجهٌ‏اليه فطرت باشد. پس لازمة عشق به كامل مطلق، وجود كامل مطلق است و پيشتر معلوم شد كه احكام فطرت و لوازم آن، از جميع بديهيات واضح‏تر و روشن‏تر است [1371: 184].در پيام خود به گورباچف نيز نوشته‏اند:انسان در فطرت خود، هر كمالي را به طور مطلق مي‏خواهد و شما خوب مي‏دانيد كه انسان مي‏خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است، دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد؛ آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم؛ گرچه خود ندانيم [امام خميني 1369: 12].ذكر اين برهان در اواخر عمر شريف حضرت امام، در نامه‏اي كه از اهميت تاريخي برخوردار است و انعكاس جهاني دارد، نشان از روشني، وضوح و اعتقاد تامّ حضرت امام(س) به آن دارد. اينك مي‏كوشيم مقدّمات اين برهان را به تفكيك بيان كرده، آن را شرح دهيم.

مقدّمات برهان تجربة ديني به روايت امام خميني(س)

مقدمات اين برهان به شرح زير است:

1ـ ميان محب و محبوب تضايف است.

2ـ دو امر متضايف از جهت قوّه و فعل، و وجود و عدم متلازم مي‏باشند.

3ـ انسان، محب كمال مطلق است.

نتيجه:

كمال مطلق وجود دارد.براي تبيين اين استدلال بايد هر يك از مقدّمات ياد شده توضيح داده شود.شرح

مقدمة اول:

در ابتدا مفهوم «تضايف» توضيح داده مي‏شود. «متضايفان» دو امر وجودي هستند كه تعقّل هر يك از آنها بدون تعقّل ديگري، ناممكن است. از اين رو متضايفان از اموري هستند كه اگرچه در يك شيء از جهت واحد جمع نمي‏شوند، ولي بدون يكديگر قابل تعقّل و تصور نمي‏باشند؛ مانند پدري و فرزندي، عليّت و معلوليت، برابري و محاذات، بالايي و پاييني.متضايفان دو نسبت هستند كه در مفهوم آنها وابستگي به يكديگر اخذ شده است و از اين رو، همراه با هم تعقّل مي‏شوند و تصور يكي بدون ديگري غير ممكن است؛ مثلاً بالايي، نسبتي است كه سقف به كف دارد (از آن جهت كه كف،‌ نسبت پاييني به آن دارد) و پاييني هم نسبتي است كه كف به سقف دارد (از آن جهت كه سقف، بالاي آن است)؛ به همين دليل است كه بالايي را بدون پاييني و پاييني را بدون بالايي نمي‏توان تعقّل كرد و نيز به همين دليل است كه متضايفان، در يك شيء از جهت واحد جمع نمي‏شوند؛ زيرا هرگز ميان شيء و خودش نسبت برقرار نمي‏گردد [شيرواني 1378: 45].محب و محبوب نيز از مفاهيم متضايفند؛ زيرا محبت، هيأتي است كه از تكرار نسبت ميان دو چيز پديد مي‏آيد و از اين جهت، مانند عليّت، علم و شوق مي‏باشد.

شرح مقدمة‌ دوم:

از جمله ويژگيها و احكام تضايف آن است كه دو طرف تضايف ـ يعني متضايفان ـ از جهت وجود و عدم و نيز قوّه و فعل، همتا و برابر مي‏باشند؛ يعني اگر يكي موجود باشد، ديگري نيز موجود خواهد بود و اگر يكي بالفعل باشد، ديگري نيز بالفعل خواهد بود. امكان ندارد يك طرف، موجود و طرف ديگر معدوم باشد و يا يك طرف بالفعل و طرف ديگر بالقوّه باشد.


علت اين ويژگي، آن است كه تضايف، متقوّم به نسبت است و وجود نسبت، يك وجود رابط و قائم به دو طرف مي‏باشد؛ پس اگر هر دو طرف موجود و بالفعل نباشند، نسبت قائم به آنها نيز موجود و بالفعل نخواهد بود و در نتيجه، عنوان «متضايف» براي هيچ يك از طرفين محقّق نمي‏شود.البته نبايد ميان ذات مضاف با وصف اضافه خلط شود؛ ذات مضاف مي‏تواند در صورت عدم مضاف ديگر، موجود باشد و يا در صورت بالقوّه بودن آن، بالفعل باشد. سخن تنها در مورد مضاف است از آن جهت كه مضاف مي‏باشد؛ مثلاً پدر پيش از آنكه فرزندش متولد شود، خودش وجود دارد، اما عنوان پدر بر او صادق نيست؛ يا سطح پيش از آنكه سقفي بر آن بنا شود، وجود دارد، اما پايين نيست [شيرواني 1378 ج 2: 230، 231، 415 - 417].

شرح مقدمة‌ سوم:

اينكه انسان فطرتاً كمال طلب است، امري بديهي است؛ اما اينكه به چه دليل انسان به كمال مطلق عشق مي‏ورزد و كمال مطلق را مي‏طلبد؟ به نظر مي‏رسد دليل آن، حكم وجدان است؛ يعني هر كس با مراجعه به درون خود مي‏يابد كه به هيچ حدي از كمال قانع نيست.آيت‏الله شاه آبادي در اين باره مي‏فرمايد:اما اگر به فطرت رجوع كنيم، مي‏يابيم كه او عاشق كمال مطلق است، به طوري كه اگر به همة حقايق كيهاني آگاه شود و احتمالاً وجود اكمل از آنها در او منقدح گردد، آن را نيز آرزو مي‏كند [جوادي آملي 1370: 87].بر اين برهان، اشكالاتي وارد شده يا ممكن است وارد شود كه تماميت آن منوط به پاسخ‏گويي به آن اشكالات است.



اشكال اول برهان:

اگر بر فرض، تمام مقدمات برهان نيز پذيرفته شود، نتيجة مورد نظر به دست نمي‏آيد؛ زيرا تضايف ميان محب و محبوب بالذات است، نه محبوب بالعرض؛ و محبوب بالذات همان معلوم بالذات است؛ يعني صورت ذهنية شيء كه در صقع نفس تحقّق دارد.بنابراين، چيزي كه از برهان فوق به دست مي‏آيد، آن است كه در هر انساني تصور كمال مطلق، موجود است؛ يعني هر انساني علم تصوري به كمال مطلق دارد و وجود صورت علمي يك شيء در صقع نفس، به هيچ وجه دليل بر وجود خارجي آن نيست.به عبارت ديگر، انسان ممكن است به يك شخصيت خيالي ـ مانند رستم ـ عشق بورزد و كمال محبت را به او داشته باشد و اين، هيچ دليلي بر وجود خارجي آن شخصيت محبوب و معشوق نمي‏باشد. همچنين مي‏تواند به كمال مطلق هم عشق و محبت كامل داشته باشد، در عين حال كمال مطلقي در خارج نباشد.پاسخ: به اين اشكال دو پاسخ مي‏توان داد:الف. كمال مطلقي كه محبوب و معشوق فعلي انسان است، هرگز نمي‏تواند يك امر موهوم و خيالي بوده و واقعيتي در خارج نداشته باشد؛ زيرا هر امر موهوم و خيالي ـ يعني هر صورت علمي ساختة ذهن انسان ـ ناقص است و گرايش فطري انسان به كمال مطلق نمي‏تواند به آن تعلق بگيرد. حضرت امام(س) در بيان اين مطلب مي‏فرمايد:پس اين عشق فعلي شما [به كمال مطلق]، معشوق فعلي خواهد و نتواند اين موهوم و متخيّل باشد؛ زيرا كه هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به كامل است. پس عاشق فعلي و عشق فعلي، بي‏معشوق نشود و جز ذات كامل، معشوقي نيست كه متوجّهٌ‏اليه فطرت باشد؛ پس لازمة عشق به كامل مطلق، وجود كامل مطلق است [1371: 184].اين كلام، بسيار فشرده و مجمل است و نياز به شرح و توضيح دارد؛ مقصود نويسنده مشخص نيست كه از نظر حضرت امام(س)چرا «موهوم، ناقص است؟»



آيا ميان اين مطلب با آنچه به «برهان وجودي آنسلم» معروف است، ارتباطي هست؟ب. اين اشكال در صورتي وارد است كه برهان ياد شده بر گمان و دانش حصولي افراد يا پاسخي كه اشخاص، نسبت به طرف اميد و يا محبت مي‏دهند، مبتني باشد؛ در حالي كه چنين نيست.در اين برهان، تكيه بر واقعيت محبت به كمال مطلق در انسان است، نه پاسخي كه افراد در ذهن و فكر خود نسبت به محبوب و مطلوب مي‏دهند. آري در صورت اخير، محبوب انسان مي‏توانست يك امر موهوم و غير واقعي باشد. «و البته در اين حال، محبت نسبت به آن امر نيز، موهوم و غير واقعي خواهد بود.» [جوادي آملي: 290].محبتي كه در متن هستي افراد و عين واقعيت آنهاست و منشأ اثر مي‏باشد و تلاش و كوشش پي‏گير زندگي را تأمين مي‏كند، به يك صورت ذهني كه معلوم بالذات آدمي است، تعلق نمي‏گيرد، بلكه متعلق آن، واقعيتي است كه صور ذهني انسان نيز در جهت شناخت و كشف آن بسيج مي‏شوند؛ يعني محبوب بالذات همان معلوم بالعرضي است كه واقعيت خارجي است و استدلال نيز در پي آن است كه محبوب واقعي را با صرفنظر از تصوري كه افراد نسبت به آن دارند، با شناسايي محبوبهاي كاذب و دروغين و امتياز از آنها و يا از طريق شهود مستقيم به دست آورد.


براي تقريب مطلب به ذهن، مي‏توان جريان تلازم بين وجود عطش در انسان و وجود آب در متن واقع را مطرح كرد؛ زيرا عطش يك وجود خارجي است، اگرچه جايگاه آن درون انسان است و رابطه‏اي عيني بين عطش و آب خارجي برقرار است و اگر تشنه‏اي به سراب دل بست و به دنبال آن حركت كرد، از باب خطا در تطبيق مي‏باشد و هرگز پندار باطل كسي كه سراب را به جاي آب ادراك مي‏كند، نقضي بر تلازم بين وجود عطش و وجود آب در متن خارج نخواهد بود [جوادي آملي: 290].در حقيقت محبت به سوي كمال مطلق، نوعي جاذبة معنوي است كه يك سوي آن، كانون دل است و سوي ديگر آن، مبدأ هستي و كمال مطلق است؛ شبيه جذب و انجذابي كه ميان اجرام و اجسام برقرار است. انسان تحت تأثير اين نيروي مرموز، به سوي او كشيده مي‏شود. در چنين موردي هرگز نمي‏توان گفت: آن كانوني كه انسان را به سوي خود مي‏كشاند، خيال محض است.



اشكال دوم:

استدلال فوق به عنوان يك دليل شخصي راه‏گشاست؛ اما ارائة آن به عنوان يك بحث عقلي، در مقام احتجاج ناتمام است؛ زيرا چه بسا خصم، با انكار مقدمة سوم، كشش و جاذبه‏اي را كه ميان انسان و كمال مطلق برقرار است، نپذيرد. از طرفي اثبات وجود اين محبت و كشش به سوي كمال مطلق ميسر نيست.پاسخ: كمال‏خواهي انسان، امري وجداني است و كسي كه سر عناد و لجاج نداشته باشد، وجود آن را تصديق مي‏كند.اما به يك نكته بايد توجه داشت و آن اينكه در برهان فطرت لازم نيست عموميت اين مبحث اثبات شود؛ يعني مقدمة سوم برهان فطرت يك موجبة كليه نيست كه «همة انسانها محبت به كمال مطلق دارند.» بلكه يك قضية مهمله است كه در حكم موجبة جزئيه مي‏باشد و آن اينكه «برخي از انسانها بوده و يا هستند كه محبت به كمال مطلق داشته و يا دارند.» و اين امر را حتي آنان كه در خود چنين جاذبه‏اي را سراغ ندارند، نمي‏توانند منكر شوند. اين يك واقعيت تاريخي است كه همواره انسانهايي بوده‏اند كه سراسر وجودشان را عشق و محبت به خدا، به عنوان كمال مطلق پر كرده است. وجود اين عشق در همين افراد، دليل بر وجود خارجي معشوق آنان است.

مقايسة برهان تجربة ديني در غرب با برهان حضرت امام(س)

در برهان تجربة ديني در غرب، بر نوعي شهود و تجربة احساس وجود خدا تكيه شده است؛ اعم از آنكه اين شهود و معرفت، از آغاز در نهاد بشر تعبيه شده يا بعداً تحقّق يافته باشد.در حالي كه برهان حضرت امام(س) بر يك گرايش وجودي و يك محبت و عشق عميق و يك اميد پايدار به خداي متعال تكيه دارد كه در زمينه‏هاي مناسب ظهور مي‏كند و آنگاه از طريق تضايف و مانند آن، وجود خداوند اثبات مي‏شود.تفاوت عمده ميان اين دو برهان آن است كه در برهان حضرت امام، ما بر يك حقيقت ملموس در وجود خود كه هيچ جاي ترديد و خطا در آن نيست ـ يعني محبت و عشق به كمال مطلق ـ تكيه مي‏كنيم و با تمسك به آن از راه تلازم عقلي، وجود كمال مطلق را به اثبات مي‏رسانيم؛ اما در برهان تجربة ديني مستقيماً شهود و احساس خداوند مطرح شده است. اين شهود، براي شخص صاحب شهود، نيازي به اقامة برهان باقي نمي‏گذارد و براي ديگران نيز مفيد فايده‏اي نيست؛ زيرا:معرفت شهودي نسبت به حقيقت هستي، گرچه امري است كه برهان عقلي بر امكان آن گواهي مي‏دهد؛ وليكن اولاً: شهود داراي مراتب و مراحل مختلفي است و تنها در برخي از مراحل، صاحب كشف در مرتبة شهود، از يقين برخوردار است و شهودهاي جزئي و متزلزل، حتي در حين مشاهده، با يقين قرين نمي‏باشد كسي كه از شهود بي‏بهره است تنها در صورتي مي‏تواند به مشهود ديگري آگاهي و يقين پيدا كند كه بر وجود آن، برهان اقامه نمايد و اين برهان يا به طور مستقيم بر حقيقت مشهود اقامه مي‏شود، مانند براهيني كه در اثبات وجود خداوند است، و يا آنكه كسي پس از اثبات عصمت صاحب كشف ـ در مراحل سه‏گانة دريافت وحي، حفظ و ابلاغ ـ با وساطت گفتار معصوم به نتيجه مي‏رسد [جوادي آملي: 251 - 260].

تجربة ديني به مثابه گوهر دين

طرح مسأله:

در آغاز بحث اشاره شد كه در دو قرن اخير با توجه به شرايط خاص فكري و فرهنگي غرب، زمينة توجه به تجربة‌ ديني از سوي متكلمان پروتستان مسيحي و طرح آن، به عنوان نقطة مركزي و لبّ و گوهر دين فراهم شد و جمع قابل توجهي از مدافعان دين در سنگر تجربة ديني، در دنيايي كه تعقّل و تعبد، و عقايد و احكام دين، هر دو سركوب دستاوردهاي علمي و تمايل به ارضاي خواستهاي نفساني شده بود، به حمايت از دين پرداختند.موج اين جريان، امروزه در داخل كشور بخوبي احساس مي‏شود و جمعي از نويسندگان نيز به آن دامن مي‏زنند و قرائتي از دين را عرضه مي‏دارند كه در آن بر تجربة ديني در برابر شريعتمداري و تعبّد و پايبندي به احكام دين تأكيد مي‏رود و آن را لبّ و گوهر دين و اين را پوسته و قشر آن به شمار مي‏آورند. از اين رو تأمّل در اين مسأله و تلاش براي ارائه نظر حضرت امام(س) اهميتي حياتي دارد.از آنجا كه عبارت «تجربة ديني گوهر دين است» به گونه‏هاي متفاوتي تعبير و تفسير شده يا ممكن است بشود، لازم است تفاسير گوناگوني كه براي اين جمله ممكن است ارائه شود به تفكيك مورد ارزيابي قرار گيرد.

وجوه گوناگون مسأله

وجه نخست:

ممكن است گفته شود: تجربة ديني گوهر دين است، بدين معنا كه حقيقت دين، همان احوال و عواطف خاصي است كه در انسان، هنگام مواجهه با خداوند پديد مي‏آيد و امور ديگر ـ اعم از عقايد، مناسك و اخلاق ـ جملگي از حقيقت دين بيرونند.بنابراين تفسير، گوهر بودن يعني حقيقت بودن، و معناي عبارت فوق آن مي‏شود كه «دين همان تجربة ديني است.» در نتيجه اگر در هر جا و در هر كس اين احوال وجود داشته باشد، دين هست وگرنه، دين نيست. ميزان تديّن شخص نيز به درجة شدت و ضعف اين احوال در او بستگي دارد؛ هر چه اين احوال شديدتر باشد، انسان متديّن‏تر است و به هر ميزان كه اين احوال در او ضعيف‏تر باشد، تديّن او كمتر خواهد بود.

ديدگاه امام خميني(س)

چنان‏كه پيشتر اشاره شد، دين كاربردهاي گوناگوني دارد. امروزه در مغرب زمين دهها تعريف از دين ارائه شده است.[22] بنابر برخي از اين تعاريف، تجربة ديني را به وضوح مي‏توان گوهر دين به شمار آورد. براي مثال ويليام جيمز معتقد است دين عبارت است از: «احساسات، اعمال و تجربيات افراد هنگام تنهايي، آنگاه كه خود را در برابر هر آنچه الهي مي‏نامند، مي‏يابند» [هيك 1372: 23].روشن است كه بنابر اين تعريف، تجربة ديني ـ كه همان احساسات و تجربيات افراد در مواجهه با امر الوهي است ـ بدنه و محتواي اصلي دين را تشكيل خواهد داد.در واقع بنابر اينگونه از تعاريف، تجربة ديني نه تنها گوهر دين، بلكه نفس دين مي‏باشد، و اساساً دين چيزي جز همان تجارب نخواهد بود. شلاير ماخر نيز معتقد است: «دين حقيقي احساس ميل به بي‏نهايت است»[I, Oman 1958: 39].و نيز:دين به خودي خود، عاطفه است، تجلي موجود نامحدود در مورد موجود محدود، رؤيت خدا در موجود محدود و رؤيت موجود محدود در خداوند [I, Oman 1958: 39].مقتضاي اين تعاريف آن است كه تجربة ديني پايه و اساس و گوهر و حقيقت دين باشد و اصولاً دين چيزي جز تجربة ديني نباشد.روشن است كه نزاع بر سر تعريف دين، تا حدودي نزاعي لفظي و بي‏ثمر است. شخص مي‏تواند جعل اصطلاح كند و بگويد در نظر من «دين يعني احساسات خاصي كه در انسان هنگام مواجهه با امر قدسي (يا خداوند) برانگيخته مي‏شود.» آنگاه با شيوة پديدارشناسي، اين احساسات را بررسي و توصيف نمايد و سپس ادعا كند كه گوهر دين، همين احساسات است و هرچه بيرون از آن باشد، جنبة ثانوي دارد.


اين سخن نه قابل ردّ است نه برهاني آن را پشتيباني مي‏كند، بلكه بيشتر به همان‏گويي مي‏ماند.از نظر حضرت امام، چنان‏كه اشاره شد، دين مضمون پيام پيامبران است؛ يعني دين عبارت است از آنچه خداوند توسط رسولان خود براي هدايت بشر در اختيار ايشان گذارده است.در اين تلقّي، دين عبارت است از «ما جاء به النبي؛ آنچه پيامبر از سوي خداوند آورده» و يا «ما أوحي الله إلي نبيّه؛ آنچه خداوند به پيامبرش وحي كرده است».روشن است كه بر اساس اين تلقّي، يكسان انگاري دين با تجربة ديني نادرست است و در نتيجه به معناي ياد شده نمي‏توان تجربة ديني را گوهر دين دانست؛[23] زيرا تجربة ديني مؤمنان و پيروان پيامبران، احوالي است كه در حيطة وجودي آنان پديد مي‏آيد و به طور كلي، خارج از وحي پيامبران است.در مراجعه به آنچه پيامبران از جانب خداوند براي هدايت انسان به ارمغان آورده‏اند، با مجموعه‏اي مواجه مي‏شويم كه مشتمل است بر گزاره‏هاي معرفتي كه بايد به آنها باور داشت (عقايد)، و احكام و قوانيني كه بايد بدانها عمل كرد (فقه در اصطلاح اسلامي و اخلاق در فرهنگ غربي) و احوال و ملكاتي كه بايد در خود پديد آورد (اخلاق در اصطلاح اسلامي و تجارب ديني در فرهنگ غربي).[24] اين احوال (تجارب ديني) اولاً مربوط به بخشي از دين است و نه همة آن، ثانياً آنچه به معناي دقيق كلمه جزء دين است دعوت به ايجاد اين احوال در خود و ارائة راه دستيابي به آنهاست، نه خود آن احوال.ممكن است گفته شود كه حتي اگر دين را اينگونه تفسير كنيم، باز هم مي‏توانيم تجربة ديني را گوهر دين به شمار آوريم؛ بدين معنا كه هدف و غرض خداوند از ارسال پيامبران، دعوت مردم به شكوفا ساختن تجارب ديني در خودشان است. تمام احكام و دستورات و عقايدي كه در متن وحي الهي و پيام پيامبران آمده است، نهايتاً رو به همين سو دارد و مقدمة همين هدف اصلي به شمار مي‏آيد.در پاسخ مي‏گوييم: اين نكته هر چند قابل دفاع است (كه بعداً بدان مي‏پردازيم) اما از محل بحث بيرون بوده، يگانگي دين به معناي ياد شده با تجربة ديني را به اثبات نمي‏رساند.ممكن است گفته شود: دين اگر به معناي تديّن در نظر گرفته شود، حتي در معناي ياد شده مي‏توان گوهر دين را همان تجربة ديني دانست.در پاسخ بايد گفت: تديّن به معناي قبول، التزام و پذيرش دين است و اگر دين همان پيامي باشد كه پيامبران از سوي خداوند مأمور به ابلاغ آن بوده‏اند، تديّن به معناي قبول، التزام و پذيرش كلي اين مجموعه خواهد بود كه واجد احوال ايماني و تجارب ديني شدن، بخشي از آن را تشكيل مي‏دهد و نه همة آن را.

جايگاه شريعت در دين از نظر امام خميني(س)

با مراجعه به آثار حضرت امام، و از آن مهمتر سلوك عملي ايشان، دانسته مي‏شود كه ايشان شريعت[25] را كه مشتمل بر قوانين رفتار است، جزء انفكاك ناپذير دين مي‏داند و بر آن است كه:اولاً، شريعت بخشي از مجموعه‏اي را تشكيل مي‏دهد كه پيامبران در اختيار بشر نهاده‏اند.ثانياً، براي دستيابي به تجارب ديني و عرفاني، عمل و التزام به شريعت امري ضروري و اجتناب‏ناپذير و يا دست‏كم بهترين راه است.ثالثاً، التزام به شريعت نه تنها در آغاز سلوك عرفاني بلكه تا نهايت آن بر پويندة طريق كمال، امري لازم و ضروري است؛ حتي هنگامي كه عارف به اوج تجارب عرفاني دست مي‏يابد مشمول احكام شريعت است؛ مگر آنكه تجربة عرفاني چنان او را فراگيرد و به حال سكر فرو برد كه هشياري و اختيار از كفش برود كه در اين صورت، شرط تكليف را فاقد مي‏گردد و چونان هر انسان مضطر و فاقد اختياري از دايرة تكليف بيرون مي‏رود.


به همين دليل است كه پيامبران الهي، كه صاحب بالاترين تجارب عرفاني بوده‏اند، در رعايت شريعت از همه بيشتر بر خود سخت مي‏گرفتند.رابعاً، راه دستيابي به تجارب عرفاني كامل و متعالي و در واقع نخستين گام در آن، عمل به شريعت مي‏باشد. از نظر حضرت امام(س) التزام به شريعت، شرط لازم براي دستيابي به تجارب عرفاني است.ايشان مي‏فرمايند:هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي‏شود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود؛ و پس از انكشاف حقيقت، و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود. و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود» يا «پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد» و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت [1371: 8].سخن ايشان در تعليقات خود بر فصوص الحكم در اين‏باره بسيار صريح و روشن است و موضع قاطع وي را در اين مسأله بيان مي‏كند:طريقت و حقيقت جز از طريق شريعت حاصل نمي‏شود و اين «ظاهر» است كه طريق براي «باطن» بوده، و بلكه ظاهر، غير قابل انفكاك از باطن مي‏باشد. بنابراين اگر كسي با مداومت بر اتيان اعمال ظاهري (شرعي) و تبعيّت از تكاليف الهي به «باطن» دست نيافت، بايد بداند آنطور كه شايسته و بايسته بوده بر انجام وظايف ظاهري قيام ننموده ولكن هر كس كه بخواهد جز از طريق ظاهر به باطن دست يابد، از نورانيت الهي بهره‏اي نبرده است؛ همچون بعضي از عوام صوفيه.

وجه دوم و ديدگاه امام خميني(س)

تجربة ديني گوهر دين است؛ بدين معنا كه هدف، غايت و غرض اصلي از دين مي‏باشد. حضرت امام(س) بدين معنا تجربة ديني را گوهر دين مي‏شمارد. به اعتقاد او شريعت راهي است كه سالك با عمل به آن به وادي طريقت راه مي‏يابد (و طريقت همان احوال گوناگوني است كه سالك در طي راه، واجد آنها مي‏شود) و سرانجام به حقيقت مي‏رسد كه همان شهود اسما و صفات حق‏تعالي است. اين مرحلة اخير كه غايت دين و قلة كمال است، در واقع همان تجربة عرفاني فناست كه در آن سالك، به مقام ولايت دست مي‏يابد. ميزان تديّن آدمي بستگي به درجة نزديكي او به اين مرحله دارد.تجربة ديني‏اي كه از نظر حضرت امام(س) گوهر و هدف و مقصد و مقصود اصلي دين به شمار مي‏رود، همان تجربة توحيدي است؛ يعني اينكه انسان، توحيد افعالي، صفاتي و ذاتي را نه تنها درك و تصديق كند ـ كه اين گام نخست و ايمان اصغر به شمار مي‏رود ـ بلكه آن را در شهود عرفاني خود دريابد و به فناي در فعل، صفت و ذات حق دست يابد.ابن عربي ـ كه نزد حضرت امام(س) عارفي بلند پايه بود ـ بر اين باورند كه سلسلة عارفان مسلمان در اين نقطه از برخي از فقيهان و متكلمان و مفسران و به طور كلي آن دسته از عالمان كه منكر گوهر عرفان هستند، متمايز مي‏گردند.به عقيدة نگارنده، نقطة اصلي و مركزي اختلاف ميان عارفان و اين گروه از عالمان دين را در همين جا بايد جست.در برداشت ايشان، دين برنامة زندگي است و محتواي اصلي آن را احكام و مقررات شريعت تشكيل مي‏دهد، عقايد در واقع مقدمه و مدخلي براي پرداختن به وظايف است.


اين احكام بنابر نظر متكلمان شيعه و معتزله، بر يك سلسله مصالح حقيقي استوار است و عمل كردن به آنها انسان را به سعادت و كمال مي‏رساند و اين سعادت، چيزي نيست جز برخورداري از زندگي خوب در دنيا و ورود به بهشت اخروي و برخورداري از لذتهاي مادي فراوان مهيا در آنجا.از نظر عرفا چنين برداشتي از غايت دين، حاكي از كوته‏بيني و جهل به حقايق است. به باور ايشان اولاً، ميان شريعت و رسيدن به كمال، واسطه‏اي به نام «طريقت» وجود دارد كه عرفان ستيزان وقعي بدان نمي‏نهند. ثانياً، سعادت و كمالي كه در انتظار آدمي است و دين بدان دعوت مي‏كند، بسي ارجمندتر از آن است كه در ديدة اينان آمده است؛ آن كمال، همان رؤيت شهودي صفات و اسماي الهي و فناي عبد در پروردگار خويش است. در اين باره حديث قرب نوافل و فرايض و تمسك مكرّر عرفا و از جمله ابن عربي بدان، بي‏نياز از شرح است. ثالثاً، خداوند فقط شارع احكام نيست، بلكه محبوب و معشوق است.از اينجا دانسته مي‏شود كه عرفا ـ و از جمله امام(س) ـ هم در تعيين راه سعادت و هم در تشخيص مصداق سعادت، تفسيري متفاوت از تفسير منكران عرفان عرضه مي‏دارند و در اين تفسير است كه مي‏توان گفت: تجربة ديني هدف و غرض اصلي دين و به تعبير امروزي گوهر دين است.حاصل آنكه از نظر حضرت امام(س) سالك بايد از شريعت عبور و از نردبان احوال و مقامات صعود نمايد و به ولايت راه يابد. از نظر او ولايت، باطن دين است و شريعت، پوستة آن به شمار مي‏رود.


آنان كه همة تلاش خود را مصروف عمل به احكام فقهي نموده‏اند و در وادي طريقت گام ننهاده‏اند و به حقيقت (مقام ولايت) نرسيده‏اند، از گوهر دين بي‏نصيب و از رسيدن به كمال انساني بي‏بهره‏اند.همين سخن را عرفا با متكلمان ـ كه حقيقت دين را اذعان به برخي گزاره‏هاي كلامي شمرده‏اند ـ و با فلاسفه ـ كه تمام كمال را اذعان معرفتي با اتكا به براهين عقلي به برخي گزاره‏هاي مابعدالطبيعي دانسته‏اند ـ دارند. از نظر ايشان حقيقت دين، ايمان است و ايمان همان باورداشت پاره‏اي گزاره‏ها با استناد به ادلّة آن است. حضرت امام(س) و ساير عرفا با اين رويكرد نيز مقابله كرده‏اند. از نظر ايشان، اينان نيز مقدّمة رسيدن به سعادت را با سعادت يكي دانسته‏اند. روشن است كه عارف براي آغاز سلوك بايد شماري اصول مابعدالطبيعي را باور داشته باشد كه بدون آن، اقدام به سلوك در طريقت ميسور نيست، اما اين باورداشتها تنها امكان دستيابي به سعادت را فراهم مي‏آورد.كسي كه دانست خدا هست بايد بكوشد در مسيري گام نهد تا سرانجام به خدا برسد و او را در مكاشفه‏اي عرفاني شهود نمايد و همة هستي را تجلّي فعل و وصف و ذات او ببيند. البته اگر او به همان دانستن نخستين بسنده كند، چونان كسي خواهد بود كه معناي شيريني را تصور مي‏كند اما آن را نمي‏چشد.

نقل و تحليل سخن امام خميني(س) در موضوع بحث

از ميان شواهد فراواني كه از گفته‏ها و نوشته‏هاي حضرت امام(س) براي تأييد مدعاي بالا مي‏توان ارائه نمود، به نقل يك فراز بسنده مي‏كنم:بدان كه از براي نماز، غير از اين صورت، معنايي است و غير از اين ظاهر، باطني است؛ و چنانچه ظاهر را آدابي است كه مراعات ننمودن آنها يا موجب بطلان نماز صوري يا نقصان آن گردد، همين‏طور از براي باطن، آدابي است قلبية باطنيه كه با مراعات آنها نماز داراي روح ملكوتي شود و ممكن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنية قلبيه، شخص مصلّي را نصيبي از سرّ الهي نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود كه آن قرةالعين اهل سلوك و حقيقت معراج قرب محبوب است [آداب الصلوه: 302]. و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه اكتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن و محروم ماندن از بركات و كمالات باطنية آنكه موجب سعادات ابديه، بلكه باعث جوار ربّ العزّه و مرقاة عروج به مقام وصول به وصال محبوب مطلق ـ كه غايت آمال اوليا و منتهاي آرزوي اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلكه قرة العين سيّد رسل صلي الله عليه و آله است ـ از اعلي مراتب خسران و زيانكاري است كه پس از خروج از اين نشئه و ورود در محاسبة الهيه موجب حسرتهايي است كه عقل ما از ادراك آن عاجز است. ما تا در حجاب عالم ملك و خدر طبيعت هستيم از آن عالم نمي‏توانيم ادراكي نماييم و دستي از دور بر آتش داريم. كدام حسرت و ندامت و زيان و خسارت بالاتر از آن است كه چيزي كه وسيلة كمال و سعادت انسان و دواي درد نقايص قلبيه است و در حقيقت، صورت كمالية انسانيه است، ما پس از چهل ـ پنجاه سال تعب در راه آن، از آن به هيچ وجه استفادة روحيه نكرده سهل است، ماية كدورت قلبيه و حجابهاي ظلمانيه شود، و آنچه قرة العين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است موجب ضعف بصيرت ما گردد! «يا حسرتي علي ما فرّطت في جنب الله» [آداب الصلوة: 5].از اين سخن عميق چند نكته در ارتباط با بحث ما به دست مي‏آيد:

1ـ عبادات، صورتي در ظاهر و باطني در درون دارند.

2ـ هر يك از صورت و باطن عبادات داراي آدابي خاص خود است.

3ـ رعايت آداب ظاهري و صوري عبادات، امري لازم و تخلّف از آن موجب بطلان و سرپيچي از فرمان خداوند است.

4ـ عدم رضايت آداب باطني عبادات سبب حرمان از بركات و آثار معنوي و باطني است.

5ـ سعادت ابدي و منتهاي آرزوي اصحاب معرفت در پرتو رعايت آداب باطني عبادات به دست مي‏آيد.

6ـ انجام عبادات بدون آداب باطني كمال روحي براي انسان به بار نمي‏آورد و اثر مثبتي ندارد، بلكه تأثير منفي داشته، ماية كدورت دل و افزايش حجاب مي‏گردد و بر قساوت قلب مي‏افزايد.

7ـ سعادت آدمي ـ كه كمال مطلوب و غايت دين است ـ با عمل به شريعت (ظاهر عبادات) و طيّ طريقت (رعايت آداب باطني)امكان‏پذير است.

منابع

ـ آل. كيسلر، نورمن. (1375). فلسفة دين. ترجمة حميدرضا آيت‏اللهي. تهران: انتشارات حكمت. چاپ اول.

ـ اتو، رودلف. (1380). مفهوم امر قدسي. ترجمة همايون همتي. تهران: انتشارات نقش جهان. چاپ اول.

ـ ادواردز، پل. خدا در فلسفه. ترجمة بهاءالدين خرمشاهي. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي. چاپ اول.

ـ امام خميني، روح‏الله. (1362). طلب و اراده. ترجمه و شرح سيد احمد فهري. تهران: مركز نشر علمي فرهنگي. چاپ اول.

ـ ــــــــــــــ . (1368). شرح چهل حديث. تهران: مركز نشر فرهنگي رجاء. چاپ اول.

ـ ــــــــــــــ . (1369). آواي توحيد. شرح عبدالله جوادي آملي. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، چاپ دوم.

ـ ــــــــــــــ . آداب الصلاة. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س). چاپ نهم.

ـ ــــــــــــــ . ديوان امام.

ـ ــــــــــــــ . صحيفة امام. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، چاپ اول.

ـ پترسون، مايكل و ديگران. (1376). عقل و اعتقاد ديني. ترجمة احمد نراقي و ابراهيم سلطاني. تهران: طرح نو. چاپ اول. 1376 ش.

ـ توكلي، غلامحسين. (1378). رويكردي انتقادي به خاستگاه دين از نگاه فرويد. تهران: سهروردي. چاپ اول.

ـ جعفري، محمدتقي. (1378). فلسفة دين. ترجمة حميدرضا آيت اللهي. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي. چاپ اول.

ـ جمعي از نويسندگان. (1381). جستارهايي در كلام جديد. تهران: سمت. چاپ اول.

ـ جوادي آملي، عبدالله. (1370). ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد. تهران: الزهراء. چاپ اول.

ـ ــــــــــــــ . تبيين براهين اثبات خدا. قم: اسراء. چاپ اول.

ـ سروش، عبدالكريم. بسط تجربة نبوي. تهران: انتشارات صراط. چاپ اول.

ـ شيرواني، علي. (1378). شرح بداية الحكمه. قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. چاپ چهارم.

ـ ــــــــــــــ . (1378). شرح مصطلحات فلسفي. قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. چاپ دوم.

ـ ــــــــــــــ . (1381). مباني نظري تجربة ديني. قم: بوستان كتاب قم. چاپ اول.

ـ ــــــــــــــ . «ضرورت پيروي از شريعت در سلوك عرفاني». كتاب ماه، دين.

ـ ــــــــــــــ . دين عرفاني و عرفان ديني. قم: انتشارات دارالفكر. چاپ اول.

ـ طباطبايي، سيد محمد حسين. (1374). اصول فلسفه و روش رئاليسم. با پاورقيهاي شهيد مطهري. تهران: انتشارات صدرا. چاپ چهارم.

ـ طباطبايي، فاطمه. (1379). يك ساغر از هزار. تهران: مؤسسة چاپ و نشر عروج. چاپ اول.

ـ مصباح يزدي، محمدتقي. (1367). معارف قرآن. قم: انتشارات در راه حق. چاپ اول.

ـ مولوي. (1375). مثنوي معنوي. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. چاپ اول.

ـ نراقي، احمد. (1378). رسالة دين شناخت. تهران: طرح نو. چاپ اول.

ـ هيك، جان. (1372). فلسفة دين. ترجمة بهرام راد. تهران: انتشارات بين‏المللي الهدي. چاپ اول.

Cupitt, Don. (1988). Mysticism after Modernity. London: Blackwel.

- Franks, Davis caroline. (1989). The Evidential Force of Religious Experience,Oxford: university press.

- I, Oman, Trans. (1958). Schleicrmacher, on Religion. New York: Harper and Row.


[1] . عضو هيأت علمي و مدير گروه فلسفة پژوهشكدة حوزه و دانشگاه، مدرس دانشگاه باقرالعلوم و مدرس مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني.

[2] . modernity

[3] . grand narative

[4] . moment

[5]. interpretive experiences

[6] . quasi-sensory experiences

[7] . اين نوع ازتجارب ديني به نوبة خود داراي اقسامي است ر.ك: [جمعي از نويسندگان 1381: 159 - 162].

[8]. experiences revelatory

[9]. experiences regenerative

[10]. mystical experiences

[11] . براي آگاهي بيشتر از چيستي و انواع تجربة ديني. ر.ك: [شيرواني 1381: 117 - 132].

[12] . reductionism

[13] . از جمله كساني كه بر اين ديدگاه تأكيد مي‏ورزد رودلف اتو، دين‏شناس برجستة‌ آلماني است. اتو ريشه و منشأ دين را نوعي تجربة ديني مي‏داند كه خود، آن را numinous experience مي‏نامد كه به «تجربة مينوي» ترجمه شده است. او در كتاب مفهوم امر قدسي، تجربة مينوي و تجربة موسيقيايي را با يكديگر مقايسه مي‏كند و بر اساس مقايسة اين دو مورد توضيح مي‏دهد كه تجربة مينويي هرچند در طول تاريخ، جلوه‏هاي گوناگوني داشته و از خامي به پختگي سير كرده است، اما نمي‏توان آن را داراي انواع گوناگون دانست. احساسهاي ديني، در طول تاريخ تكامل مي‏يابند، اما نوع آنها تغيير نمي‏كند. از نظر او همان احساسهايي كه در برابر جادو، جن و شيطان در گذشته‏هاي دور وجود داشت، اينك در برابر خدايي كه با اوصاف دقيق تحديد شده، وجود دارد. [اتو 1380: 135، 146؛ شيرواني 1381: 102 - 103].

[14] . اين نكته در مقايسة ديدگاه حضرت امام با دين شناساني نظير رودلف اتو بسيار قابل اهميت است. چنان‏كه پيشتر اشاره شد، اتو بر عموميت و همگاني بودن نوعي احساس در برابر امر قدسي، كه مي‏توان آن را با ميل فطري انسان به خداوند سنجيد، تأكيد دارد و آن را منشأ همة جلوه‏هاي اديان در طول تاريخ مي‏داند. تفاوت عمده‏اي كه ميان او و حضرت امام در اين قسمت وجود دارد تحليلي است كه از اين احساس ارائه مي‏دهد.

اتو در تحليل اين امر فطري و همگاني بر عنصر خوف و خشيت و بيم و هراس تأكيد مي‏ورزد، هرچند مهر و محبت را نيز در كار مي‏آورد.

از نظر او امر قدسي و متعالي، خود را با دو ويژگي متقابل متجلي مي‏سازد: از يكسو، حقيقتي است خشيت‏انگيز و هيبت‏زا و به همين سبب، در كسي كه او را تجربه مي‏كند، يعني در احوالش متجلي مي‏گردد، ترس و هراس بيكران و بهت و شگفتي‏اي بي‏حدّوحصر پديد مي‏آورد. و از سوي ديگر، واقعيتي مجذوب كننده و دلرباست كه سالك را به سوي خود مي‏كشاند و شيفتة خود مي‏سازد. احساس خشيت و خوف، با حالت مقارن جذبه و شوق متعادل مي‏گردد. [شيرواني 1381: 53؛ اتو 1380: 59 - 96].

نكتة بسيار مهم در مقايسة آراي حضرت امام با اتو در تحليل با تجربة ديني و فطرت الهي انسان، تأكيد بر عنصر عشق و محبت از سوي امام خميني(س) است در برابر تأكيد اتو بر خوف و خشيت.

مروري بر ديوان اشعار امام(س) به خوبي اين نكته را مي‏نماياند. از نظر حضرت امام همة هستي، موج است و درياي زيبايي و جمال خداوند است:

ما همه موج و تو درياي جمالي، اي دوست! موج درياست، عجب آنكه نباشد دريا

[ديوان امام: 43]

خداي بزرگ طينت همة انسانها را بر محبت خود سرشته است:

لايق طوف حريم تو نبوديم اگر از چه رو پس ز محبت بسرشتي گل ما؟

[ديوان امام: 45]

درواقع همه شيدا و سرگشتة اويند:

عالم و جاهل و زاهد همه شيداي توأند اين نه تنها رقم سرّ سويداي من است

[ديوان امام: 59]

حضرت امام درواقع بر اساس بينش عميق عرفاني خود، همة ذرات هستي را عاشق خدا مي‏داند:

ذره‏اي نيست به عالم كه در آن عشقي نيست بارك الله كه كران تا به كران حاكم اوست

[ديوان امام: 62]

و درواقع همة هستي نمود و جلوه‏اي از پرتو عشق الهي است:

من چه گويم كه جهان نيست به جز پرتو عشق ذوالجلالي است كه بر دهر و زمان حاكم اوست

[ديوان امام: 62]

و عشق از ازل تا ابد همه را فرا گرفته است:

عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست

[ديوان امام: 65)

[15] . در اين مقاله برخي از عبارات ابن عربي در اين زمينه نقل و بررسي شده است.

[16] . «و قضية إيحاء الوحي و انزال الكتب إلي الأنبياء و المرسلين(ص)، من العلوم العالية الربانية التي فلما يتفق لبشرٍ أن يكشف مغزاها».

[17] . البته در اينكه همواره اين اميال را بتوان متعالي خواند جاي تأمل است؛ مثلاً ميل به راحت و فطرت راحت‏طلبي في نفسه فاقد تعالي است.

[18] . براي آشنايي بيشتر با ديدگاههاي حضرت امام دربارة فطرت نگاه كنيد به: [طباطبايي 1379: 66 ـ 90]

[19] . براي آشنايي با ديدگاههاي آلستون در اين باره نگاه كنيد به: [پترسون 1376: 59 - 65؛ نراقي 1378: 64 - 80].

[20] . براي مطالعة بيشتر ر. ك: [جعفري 1378].

[21] .. شهيد مطهري و استاد مصباح از طرفداران اين نظريه هستند به عقيدة ايشان انسان يك نوع شناخت فطري نسبت به خداي متعال دارد؛ يعني يك نوع آگاهي حضوري ـ نه حصولي ـ كه او را با مبدأ آفرينش آشنا و مرتبط مي‏سازد. اين ارتباط وجودي و حضوري كه در هر انساني هست زمينة مناسبي را براي شناخت حصولي خداي متعال فراهم مي‏كند. براي آشنايي با ديدگاه اين دو تن در اين باره نگاه كنيد به: [طباطبايي 1374 ج 5: 68 - 74؛ مصباح يزدي 1367: 26 - 37].

[22] . براي آشنايي با برخي از اين تعاريف و نيز نقد و ارزيابي آنها نگاه كنيد به: [جعفري 1378: 17 - 111].

[23] . بنابراين تفسير از «دين» و «گوهر»، در صورتي كه مقصود خصوص تجربة ديني پيامبر باشد، نه عموم متدينان، مناسبت‏تر است گفته شود «تجربة ديني گوهر منشأ دين است»؛ زيرا منشأ و خاستگاه دين به معناي «ماجاء به النبي» وحي است و وحي دوسويه دارد، سويه‏اي از آن به خداوند و سوية ديگرش به پيامبر مربوط است، و از اين جنبه، وحي تجربه‏اي است كه براي پيامبر حاصل مي‏شود كه در آن پذيرنده و منفعل است و حقايقي را از غيب تلقي مي‏كنند.

[24] . البته همة احوال و ملكات ممدوح در اخلاق اسلامي را نمي‏توان در زمرة تجارب ديني در اصطلاح رايج آن به شمار آورد و نيز همة تجارب ديني در جرگة مباحث اخلاقي نمي‏گنجد. مثلاً ملكة سخاوت در اصطلاح رايج، تجربة ديني به شمار نمي‏رود و از آن سو، تجربة فنا در قلمرو اخلاق نيست. اما اموري مانند خوف، رجا، حزن، اميد، محبت به خدا واولياي خدا در قلمرو اخلاق اصطلاح اسلامي آن قراردارد.

[25] . در تفسير شريعت، طريقت و حقيقت، كلمات عرفا مختلف است. برخي مانند مولانا در مثنوي معنوي، شريعت را به معناي مطلق علم ديني و طريقت را به معناي عمل ديني و طريقت را به معناي عمل ديني و حقيقت را به معناي رسيدن به غايات و نتايج و تحقق يافتن دين در وجود آدمي و چشيدن ذوق ايماني و دگرگوني شخصيت و تبدل حال ديندار مي‏داند و مي‏نويسد: « حاصل آنكه شريعت همچون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب، و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيميا ماليدن است، و حقيقت زر شدن مس.» [مولوي مقدمة دفتر پنجم: 707].

/ 1