تحليل گفتمان به مثابه نظريه و روش
دكتر سيدعلى اصغر سلطانى 1 علاوه بر تشريح مبانى فلسفى نظريه گفتمان لا كلا و موف، اين مقاله بر آن است تا با استفاده از مثالهاى برگرفته از تحولات سياسى-اجتماعى ايران بعد از انقلاب اسلامى نشان دهد چگونه اين نظريه مىتواند به مثابه روشى براى تحليل گفتمانهاى سياسى-اجتماعى مورد استفاده قرار گيرد. اين نظريه، اگرچه داراى قابليت تبيينى فوق العادهاى مىباشد ولى به دليل نداشتن ابزارهاى تحليل زبانى مورد نياز براى تشريح دقيق منازعات معنايى ميان گفتمانها به هنگام تحليل مشكلاتى را براى تحليلگر در پى دارد. از اين رو، در اينجا تلاش خواهد شد با استفاده از راهكار برجستهسازى و حاشيهرانى كه ريشه در زبانشناسى نقشگراى هليدى دارد اين مشكل برطرف شود. واژههاى كليدى: نظريهگفتمان، روشتحليل، برجستهسازى، حاشيهرانى، هليدى، زبانشناسى، لاكلا و موف. مقدمه
يكى از مشكلات بعضى از تحقيقات اين است كه محقق اصول كلى نظريه را در ابتداى تحقيق معرفى مىكند ولى هنگام تحليل موضوع، تأثيرى از آن، جز سايه مبهمى از مفاهيم كلى نظريه، بر توصيف موضوع مشاهده نمىشود. در واقع، آنچه در اين تحقيقات مفقود است روش است؛ روش پلى است كه نظريه را به مورد مطالعاتى وصل مىكند؛ همان طور كه مايكل مِيِر مىگويد: اگر نظريه (نقطه الف) مجموعهاى از مفروضات نظرى باشد كه در نزد محقق است ، روش، مسيرى است كه محقق طى مىكند تا از نقطه الف به نقطه (ب) يعنى مشاهده برسد. روش مشاهده را امكان پذير مىسازد و گردآورى تجربيات را تسهيل مىكند.2بنابراين براى انجام دادن يك تحقيق هم بايد به مبانى چارچوب نظرى آگاه بود و هم بايد دانست چگونه مىتوان از منظر اين چارچوب نظرى به سوى پديده مورد مطالعه حركت كرد و به توصيف و تبيين آن پرداخت.در مقاله حاضر تلاش خواهد شد تا علاوه بر معرفى مبانى نظريه گفتمان ارنستو لاكلا و شنتال موف3، چگونگى استفاده از اين نظريه به مثابه روشى براى تحليل گفتمانهاى سياسى - اجتماعى نشان داده شود.4 ابتدا نمايى كلى از اين نظريه ارائه مىشود و سپس جنبه هاى روشى آن مورد بررسى قرار مىگيرند. در پايان نقدهايى براين نظريه به اختصار خواهد آمد. اما پيش از هر چيز، بحثى كوتاه درباره نظريههاى گفتمان ارائه مىشود تا جايگاه نظريه گفتمان لاكلا و موف در ميان نظريه هاى گفتمان مشخص شود.نظريه گفتمان اساساً در زبانشناسى متولد شد و تاكنون مراحل مختلفى را پشت سر گذاشته است. اگرچه زبانشناسى مدتها از تحليل گفتمان غافل مانده بود، اما در سال 1952 زليگ هريس5 ، زبانشناس ساختگراى آمريكايى، بررسى واحدهاى بزرگتر از «جمله» را در كانون توجه زبان شناسى قرار داد و آن را تحليل گفتمان ناميد. در تحليل گفتمان ساختگرا، گفتمان به مثابه زبان، بزرگتر از جمله تعريف مىشود. با گسترش نقشگرايى در دهههاى 60 و 70 ميلادى، عدهاى از زبان شناسان، مفهوم بافت را نيز وارد تحليل گفتمان كردند و گفتمان را به مثابه زبان به هنگام كاربرد در نظر گرفتند. اين نوع از تحليل گفتمان را مىتوان تحليل گفتمان نقشگرا ناميد. منظور از بافت در تحليل گفتمان نقشگرا شرايط زمانى و مكانى محدودى است كه زبان در آن به كار مىرود. نقطه ضعف نگرش فوق اين است كه بافت مورد نظر بسيار محدود و محلى است؛ از اين رو فاولر، هاج، كرس و ترو6 در قالب زبان شناسى انتقادى، قدرت و ايدئولوژى را نيز وارد جريان غالب تحليل گفتمان در زبان شناسى كردند. زبان شناسى انتقادى در دهه 80 و 90 رشد قابل ملاحظهاى پيدا كرد و به تحليل گفتمان انتقادى معروف شد. ون دايك7، وداك8، و فركلاف9 بنيان گذاران سه رويكرد عمده در تحليل گفتمان انتقادى هستند. به اين ترتيب، سير تحول تحليل گفتمان در زبان شناسى را مىتوان در قالب تحليل گفتمان ساختگرا، تحليل گفتمان نقشگرا و تحليل گفتمان انتقادى خلاصه كرد. اگرچه در تحليل گفتمان انتقادى مفهوم گفتمان بسيار بزرگتر از دو رويكرد ديگر است، ولى وجه مشترك همه آنها اين است كه در آنها زبان بزرگتر از گفتمان است.نوع ديگرى از نگرش به گفتمان در حوزه فلسفه سياسى به دست ميشل فوكو در دهه 60 پايه گذارى شد كه بسيار متفاوت از نگرشهاى رايج به گفتمان در زبانشناسى است. بر اساس اين نگرش، گفتمان نه تنها بزرگتر از زبان است، بلكه كل حوزه اجتماع را در بر مىگيرد و نظامهاى حقيقت10 را بر سوژهها يا فاعلان اجتماعى تحميل مىكند. مفهوم كليدى در نظريه گفتمان فوكو، «حكم» است. هر حكم اگرچه شبيه گزاره است و در قالب زبان قابل بيان است، ولى از جنس زبان نيست. مجموعه چند حكم، يك صورتبندى گفتمانى را شكل مىدهند. فوكو گفتمان را اين گونه تعريف مىكند: «ما مجموعهاى از احكام را، تا زمانى كه متعلق به صورتبندى گفتمانى مشتركى باشند، گفتمان مىناميم ... [گفتمان ]متشكل از تعداد محدودى از احكام است كه مىتوان براى آنها مجموعهاى از شرايط وجودى را تعريف كرد»11؛ براى مثال صورتبندى گفتمانى انقلاب اسلامى را مىتوان متشكل از احكامى مانند «اسلام همهاش سياسى است»، «حكومت، فلسفه عملى فقه است»، «سياست ما عين ديانت ماست» و مانند آن دانست.نظريه گفتمان ارنستو لاكلا و شنتال موف، در كتاب هژمونى و راهبرد سوسياليسى: به سوى سياست راديكال دموكراسى12 شكل گرفت و در واقع بسط نظريه گفتمان فوكو در حوزه فلسفه سياسى-اجتماعى است. اگرچه نقطه آغاز كار لاكلا و موف مفهوم گفتمان فوكو بوده است، ولى آنها با به كارگيرى نظريات متفكرانى چون سوسور، دريدا، بارت، لاكان، گرامشى و آلتوسر، نظريه بسيار كارآمدى را شكل دادند كه انسجام و قابليت تبيين فوقالعادهاى دارد. در ادامه مبانى اين نظريه به اختصار تشريح مىشود. 2. مبانى نظريه گفتمان لاكلا و موف
همان طور كه بيان شد، لاكلا و موف مفهوم گفتمان خود را از فوكو وام گرفتهاند. گفتمان در اينجا نظام معنايى بزرگتر از زبان است و هر گفتمان بخشهايى از حوزه اجتماع را در سيطره خود گرفته و به واسطه در اختيار گرفتن ذهن سوژهها، به گفتارها و رفتارهاى فردى و اجتماعى آنها شكل مىدهد. لاكلا و موف همچنين مفهوم قدرت فوكو را نيز وارد نظريه گفتمان خود كردند و به اين ترتيب به گفتمان نيرويى پيش راننده بخشيدند. اما به نظر مىرسد آنها به جاى «حكم» فوكو از «نشانه» سوسور براى توضيح ساختار گفتمان استفاده كردند. بنا بر اين گفتمان از نظر لاكلا و موف نه مجموعهاى از احكام بلكه مجموعهاى از نشانههاست. مفهوم صورتبندى گفتمانى فوكو نيز قابل قياس با مفهوم «مفصلبندى» در نظريه گفتمان لاكلا و موف است، چرا كه مفصل بندى فرآيندى است كه به واسطه آن، نشانه ها با هم جوش مىخورند13 و يك نظام معنايى را شكل مىدهند. همين جابه جايى به ظاهر كوچك و استفاده از «نشانه» به جاى «حكم»، همان طور كه خواهيم ديد، به اين نظريه انعطاف پذيرى فوق العادهاى بخشيده است.مفهوم نشانه و نشانه شناسى را فردينان دو سوسور بنيان گذاشت. سوسور رابطه ميان زبان و جهان خارج را به صورت مثلثى نشان مىدهد كه دال، مدلول و مصداق سه گوشه آن را شكل مىدهند. از نظر سوسور، نشانه تنها متشكل از دال و مدلول است و رابطهاى ذاتى ميان نشانه و مصداق يا جهان خارج وجود ندارد، بلكه اين رابطه دلبخواهى14 و تصادفى است. به اين ترتيب، معناى نشانهها نه با ارجاع به جهان مصداقها بلكه به واسطه رابطهاى كه ميان خود نشانهها در درون نظام نشانه شناختى زبان برقرار مىشود به دست مىآيد. تشكيل معنا بر اساس نظام تفاوتها در درون نظام نشانه شناختى زبان و بدون ارجاع به جهان خارج گام بسيار مهمى بود كه سوسور برداشت و لاكلا و موف نيز آن را در نظريه گفتمان خود بسط داده اند.از نظر لاكلا و موف، هر عمل و پديدهاى براى معنادار شدن بايد گفتمانى باشد. فعاليتها و پديدهها وقتى قابل فهم مىشوند كه در قالب گفتمانى خاص قرار گيرند. هيچ چيزى به خودى خود داراى هويت نيست، بلكه هويتش را از گفتمانى كه در آن قرار گرفته است كسب مىكند. همان طور كه هوارث15 مىگويد:برداشتى كه لاكلا و موف از گفتمان دارند مؤيد شخصيت رابطهاى16 هويت است. معناى اجتماعى كلمات، گفتارها، اعمال و نهادها را با توجه به بافت كلىاى كه اينها خود بخشى از آن هستند مىتوان فهميد. هر معنايى را تنها با توجه به عمل كلىاى كه در حال وقوع است و هر عملى را با توجه به گفتمان خاصى [كه آن عمل در آن قرار دارد ]، بايد شناخت. با اتخاذ چنين ديدگاه پساساختگرايانهاى، لاكلا و موف سعى كردهاند با كليه ديدگاههاى جوهرگرايانه و مبناگرايانه مخالفت كنند. آنها با محتمل و مشروط17 دانستن همه هويتها و پديده هاى اجتماعى، به نفى هر گونه عينيت گرايى و قطعيت گرايى ناشى از ديدگاههاى اثباتگرا، عقل گرا و استعلايى پرداختهاند. در اين صورت، جهان اجتماعى تنها در قالب گفتمانها قابل فهم است و خارج از قلمرو گفتمان هيچ حقيقت بنيادين و قابل فهمى وجود ندارد. اين گفتمانها هستند كه گزارههاى درست و نادرست را توليد مىكنند و عاملان و نهادهاى اجتماعى را وامىدارند بر اساس اين گزارهها عمل كنند.اگرچه لاكلا و موف رابطهاى بودن نظام نشانه شناختى گفتمان را از سوسور وام گرفتهاند، اما ثابت بودن رابطه دال و مدلول را نمىپذيرند و در اين خصوص از دريدا تبعيت مىكنند. دريدا دوگانگى دال و مدلول سوسور را درهم مىشكند و زبان را مجموعهاى از دالهاى بدون مدلول مىپندارد؛ دالهايى كه معنايشان را به هنگام كاربرد به دست مىآورند. در واقع در شرايط مختلف مدلولهاى مختلفى به دال منتسب مىشوند و اين كه يك دال خاص متضمن چه مدلولى است همواره مورد مناقشه است؛ براى مثال، مىبينيم كه در ايران بعد از انقلاب دالهاى «ليبرال»، «ولايت»، «آزادى»، «قانون»، «نظارت»، و غيره با معانى مختلفى به كار گرفته شده اند و همواره بر سر اين كه مدلول منتسب به آنها چيست يا چه بايد باشد اختلاف نظر بوده است. هر كدام از گفتمانهاى سياسى فعال در صحنه سياسى ايران سعى مىكنند اين دالها را به گونهاى تعريف كنند كه با نظام معنايى آنها سازگار باشد؛ براى نمونه، اصولگرايان دال «نظارت» را، مطابق نظام معنايى خود، كه بر اساس مشروعيت بخشى از بالا به پايين است، به صورت «نظارت استصوابى» تعريف مىكنند، ولى اصلاحطلبان بر اساس مشروعيت بخشى از پايين به بالا «نظارت» را «غير استصوابى» مىدانند. به اين ترتيب، لاكلا و موف توانستند با به كاربستن مفهوم دريدايى نشانه در نظريه گفتمان، امكان تبيين مناقشات سياسى را فراهم آورند.بعلاوه، همه نشانههاى مفصل بندى شده در يك گفتمان از ارزش برابر برخوردار نيستند و به انواع مختلفى تقسيم مىشوند. مهم ترين اين نشانهها دال «مركزى»18 است؛ دال مركزى نشانه ممتازى است كه نشانه هاى ديگر حول آن انسجام مىيابند. اين دال، دالهاى ديگر را شارژ مىكند و آنها را در قلمرو جاذبه معنايى خود نگه مىدارد، براى مثال، شايد بتوان دال «ولايت [مطلقه فقيه]» را دال مركزى گفتمان اصولگرا به حساب آورد، زيرا كل نظام معنايى اين گفتمان بر مفهوم اين دال استوار است. لاكلا و موف دالهاى ديگرى را كه حول دال مركزى گرد مىآيند «وقته» مىنامند. يك وقته19 تا پيش از مفصل بندى شدن در گفتمان در حوزه گفتمانگونگى قرار دارد و عنصر20 ناميده مىشود. از يك وقته يا دال مركزى گاه تحت عنوان دال «شناور»21 ياد مىشود؛ دال شناور دالى است كه در حقيقت مدلول آن شناور است و گروههاى مختلف سياسى براى انتساب مدلول به آن با هم رقابت مىكنند.هژمونى يك گفتمان مبتنى بر انسجام معنايى دالهاى ديگر حول دال مركزى است. در صورتى كه يك گفتمان موفق شود با اتكا بر دال مركزى خود مدلولهاى مد نظر خود را به دالهاى گفتمانش نزديك كند، يا به عبارت ديگر، نظام معنايى مطلوب خويش را در ذهنيت جمعى اجتماع، هر چند به طور موقت، تثبيت كند و رضايت عمومى را جلب كند، آن گفتمان هژمونيك مىشود. اما در صورتى كه گفتمان رقيب بتواند به كمك سازوكارهاى مختلف اين نظام معنايى را شالوده شكنى كند و ساختارهاى معنايى شكل گرفته در ذهنيت جمعى مردم را درهم بريزد آن گاه اين گفتمان هژمونىاش را از دست مىدهد. بنابراين موفقيت گروههاى سياسى به توانايى شان براى توليد معنا بستگى دارد.در نتيجه، نظريه گفتمان لاكلا و موف، معنا، سياست و اجتماع را با هم تركيب مىكند و يك جا به تحليل آنها مىپردازد. نقطه حركت اين نظريه از اجتماع به سوى معنا در به نقد كشيدن ماركسيسم نهفته است. لاكلا و موف از طريق قرائت انتقادى ماركسيسم سنتى و به كمك ربط دادن يافتههايى كه از نظريه ماركسيستى به دست آوردهاند با مباحثى كه در خصوص شيوههاى تشكيل معنا و مفهوم گفتمان داشتهايم، سعى كردهاند نظريه گفتمانى به دست دهند كه براى تبيين كل امور اجتماعى و به ويژه امور سياسى كارآيى داشته باشد. آنتونيو گرامشى دريافت كه تنها با ايدئولوژىهايى كه ريشه در اقتصاد دارند نمىتوان وضعيت طبقه حاكم را توضيح داد؛ از اين رو مفهوم هژمونى22 را براى تبيين فرآيندهاى روبنايىاى كه در خلق آگاهى مردم نقش دارند به كار برد: «هژمونى را به بهترين وجه مىتوان به منزله سازماندهى اجماع دانست. فرآيندهايى كه به واسطه آنها صورتهاى پستتر آگاهى بدون توسل به زور يا خشونت خلق مىشوند»23. در واقع، هژمونى به كمك تثبيت معنا حاصل مىشود؛ از اين رو «موفقيت طرحهاى سياسى را به واسطه توانايىشان براى تثبيت نسبى معنا در بافتى مشخص و محدود مىتوان سنجيد. نظريهپردازان گفتمان اين را هژمونى مىنامند. بستگى و انجماد ظاهرى يك حوزه گفتمانى حاصل راهكارهايى است كه براى كسب هژمونى طراحى شدهاند»24. به اين ترتيب، از نظر لاكلا و موف هژمونى زمانى حاصل مىشود كه دال خاصى به مدلولش نزديك شود و اجماع بر سر معناى آن نشانه حاصل شود؛ براى مثال آنچه در دوم خرداد 1376 اتفاق افتاد اين بود كه اجماع قابل توجهى بر سر معناى نشانه «اصلاحات» حاصل شد و در واقع دال «اصلاحات» به مدلولش هر چند به طور موقت چسبيد و با ايجاد انسداد، نوعى هژمونى حاصل شد. روى ديگر هژمونى، ساختارشكنى25 است كه در نتيجه آن دال از مدلول جدا شده و هژمونى از بين مىرود. آنچه در اسفند 1382 براى دال اصلاحات روى داد ساختار شكنى اين دال بود. به اين ترتيب، توليد معنا ابزارى مهم براى ثبات روابط قدرت به شمار مىآيد. از طريق توليد معنا، روابط قدرت، طبيعى و همسو با عقل سليم جلوه داده مىشود تا از نظرها پنهان بماند و قابل مؤاخذه نباشد.گرامشى با به كارگيرى مفهوم هژمونى بخشى از فرآيندهاى معنابخش را از زيربنا به روبنا انتقال داد، ولى همچنان اعتقاد خود را به معنابخشى اقتصاد و روابط توليد حفظ كرد و ساختگرا باقى ماند؛ اما لاكلا و موف اين دو لايه را در هم ادغام كردند و اصالت را به فرآيندهاى گفتمانى و سياسى دادند. از نظر لاكلا و موف، اين مفصلبندىهاى سياسى هستند كه تعيين مىكنند ما چگونه فكر و عمل كنيم. سياست26 از نظر اينان معنايى عام دارد و «به حالتى بازمىگردد كه ما مداوماً به شيوهاى اجتماع را مىسازيم كه شيوههاى ديگر را طرد مىسازد»27. در واقع، مطابق ديدگاه آنها سياست سازمان دادن به جامعه به شيوهاى خاص است به نحوى كه شيوههاى ممكن ديگر را نفى و طرد مىسازد. بدين ترتيب گفتمانهاى مختلف ممكن است بر سر سازماندهى جامعه به شيوه خاص خودشان با هم به رقابت و مبارزه برخيزند.اما گاه به نظر مىرسد فضاى حاكم بر ما و رفتارهاى اجتماعى ما چنان طبيعى هستند كه امكان تصور جايگزينى براى وضع موجود غير ممكن مىگردد. به گفتمانهايى اين چنين در نظريه گفتمان، گفتمانهاى عينيت يافته28 گفته مىشود29. گفتمانهاى عينيتيافته آنچنان تثبيت شده به نظر مىرسند كه محتمل الوقوع بودن آنها و امكان زير سؤال بردنشان تقريباً غير ممكن مىنمايد. «عينيت نتيجه تاريخى فرآيندها و نزاعهاى سياسى است؛ عينيت گفتمانِ رسوب كرده30 است... و در نتيجه، مرز ميان عينيت و امر سياسى مرزى سيال و تاريخى است»31. مفهوم هژمونى ميان عينيت و امر سياسى قرار مىگيرد. همان گونه كه عينيات ممكن است دوباره سياسى شوند، نزاعهاى شديد نيز ممكن است جاى خود را به عينيات و بديهيات بسپارند. در اين حالت، نگرشها طبيعى جلوه كرده و اجماع غالب مىگردد. گذر از نزاع سياسى به عينيت در شرايط مداخله هژمونيك32 حاصل مىشود. در اين حالت شيوههاى مختلف فهم از جهان سركوب شده و فقط يك نگرش خاص طبيعى و غالب مىگردد.33مفهوم قدرت در نظريه لاكلا و موف بسيار شبيه مفهوم قدرت نزد فوكو است. قدرت چيزى نيست كه در دست بعضىهاست و در دست بعضىها نيست؛ قدرت چيزى است كه اجتماع را توليد مىكند. دانش، هويت و موقعيت فردى و اجتماعى ما ساخته و پرداخته قدرت است. رهايى از چنبره قدرت غيرممكن است، چون سراسر زندگى فردى و اجتماعى ما را فرا گرفته است. براى زيستن نياز به رفاه، بهداشت، آموزش و پرورش و نظم اجتماعى داريم و قدرت همه آنها را برايمان فراهم مىآورد.مفهوم «سوژه» نيز از مفاهيم كليدى نظريه گفتمان است. لاكلا و موف مفهوم سوژه خود را بر اساس سوژه آلتوسر شكل دادند. اما بعد از نگارش كتاب هژمونى و استراتژى سيوسياليستى، لاكلا (1994) نظريات لاكان را وارد نظريه گفتمان كرد تا به سوژه يك ناخودآگاه ببخشد و از آن طريق عمق بيشترى به اين نظريه بدهد. سوژه براى لاكان ساخت ناقصى است كه همواره تلاش مىكند به يك كل34 تبديل شود. نظريه سوژه لاكان با نوزادى آغاز مىشود كه از محدوديتهايش بىاطلاع است و در همزيستى با مادر و جهان اطرافش زندگى مىكند. نوزاد به تدريج از مادر فاصله مىگيرد، ولى خاطره احساسِ تماميت و كمال در او باقى مىماند. هر چه فاصله سوژه از نوزادى بيشتر مىشود تلاش مىكند تا دوباره به تماميت دوران نوزادى تبديل گردد. وقتى وارد اجتماع مىشود هويتهاى متفاوتى از طريق گفتمانهاى مختلف به او اعطا مىشود. او اين هويتهاى خارجى را درونى كرده با تصويرى كه از نوزادى در حافظه دارد تطبيق مىدهد، ولى درمىيابد كه اين دو با هم سازگار نيستند. هويتها و شخصيتهايى كه اجتماع به فرد مىدهد هم براى او مرجع شناسايى خود هستند و هم در عين حال منشأ از خود بيگانگىاش به شمار مىآيند. بنابراين سوژه در اساس تكهتكه35 است36. سوژه همواره در تناقض ميان احساس كمال دوران نوزادى و ناسازگارى هويتهايى كه از اجتماع به او داده مىشود و مرجع شناسايى او از خود هستند به سر مىبرد و خود واقعىاش هيچ گاه شكل نمىگيرد. خود واقعى و كامل به اصطلاح لاكلا اسطورهاى37 بيش نيست.لاكلا تعبيرى اين گونه از سوژه را وارد نظريه گفتمان كرد و به سوژه نيرويى پيش راننده بخشيد، نيرويى كه سوژه را وامىدارد همواره در ميان گفتمانهاى مختلف در پى يافتن خودش باشد. سوژه لاكان خود را به واسطه يك چيز خارجى مىشناسد و اين چيز در نظريه گفتمان همان «موقعيتهاى سوژه» است كه گفتمانها آن را فراهم مىآوردند.در نظريه گفتمان لاكلا و موف هويت جمعى38 يا تشكيل گروه و هويت سوژه تحت اصول مشتركى شكل مىگيرند، اما مرز ميان اين دو نوع هويت كدر و مبهم است. هويت سوژه و هويت گفتمان يا هويت جمعى هر دو به واسطه تقابل ميان درون و بيرون شكل مىگيرند. هويت سوژه به واسطه تعارض ميان ناخودآگاه او و اجتماع اطرافش شكل مىگيرد و هويت گفتمان به واسطه دشمن و غير. در حقيقت، هويت به واسطه غيريت و غيريت سازى شكل مىگيرد. در مباحثى كه درباره نظريه گفتمان لاكلا و موف تاكنون ارائه شده، مبارزه بر سر خلق معنا همواره نقشى محورى داشته است. در چارچوب اين نظريه، نزاع و تقابل بر كل جامعه سايه انداخته و نيروى پيش راننده آن است. هيچ گفتمانى نمىتواند هرگز كاملاً شكل بگيرد و تثبيت شود، زيرا هر گفتمانى در نزاع با گفتمانهاى ديگرى است كه سعى دارند واقعيت را به گونهاى ديگر تعريف كنند و خط و مشىهاى متفاوتى براى عمل اجتماعى ارائه كنند. غيريتسازىهاى اجتماعى وقتى پيدا مىشوند كه هويتهاى متفاوت همديگر را نفى و طرد مىسازند.خلاصه اين كه لاكلا و موف از دو نوع ساختگرايى - ساختگرايى سوسورى و ساختگرايى ماركسيستى - حركت كرده و با بهره بردارى و همچنين نقد آنها در نهايت به نظريهاى پساساختگرايانه دست يافتند كه مطابق آن كل حوزه اجتماع به مثابه نظامى تصور مىشود كه در آن معنا توليد و بازتوليد مىشود. 3. روش تحليل گفتمانى
1-3. شناسايى فضاى تخاصم
اولين قدم براى تحليل سياسى در چارچوب اين نظريه، شناسايى حد اقل دو گفتمان متخاصم است كه با هم رابطهاى غيريت سازانه بر قرار كردهاند. گفتمانها همواره به واسطه «دشمن» هويت پيدا مىكنند و نظام معنايى خود را بر اساس آن تنظيم مىكنند. وجود گفتمانى كه مطلقاً به تنهايى بر جامعهاى حاكم باشد بر اساس اين نظريه امكان پذير نيست و هرگز نمىتوان سير تحول يك گفتمان يا نظام معنايى آن را مورد بررسى قرار داد مگر آن كه آن را در مقابل يك دشمن قرار داد. در حقيقت، براى بررسى ساختار نظام معنايى يك گفتمان بايد آن را در مقابل ساختار نظام معنايى گفتمان رقيبش قرار داد و نقاط درگيرى و تفاوتهاى معنايى را پيدا كرد؛ براى مثال بررسى چگونگى شكلگيرى و تحول گفتمان اصلاح طلب در دهه 1370 در ايران تنها با قرار دادن آن در مقابله با گفتمان اصولگرا امكان پذير است، زيرا آنچه اين گفتمان را به چالش مىكشد و توسط آن به چالش طلبيده مىشود گفتمان اصولگرا است. هويت و نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب به وجود اصولگرايان بستگى داشته است و بالعكس. 2-3. تعيين زمان و مكان
همزمان با شناسايى گفتمانهاى متخاصم، بايد مقطع زمانى و موقعيت مكانى گفتمانهاى مورد نظر را نيز تعيين كرد. گفتمانها در زمان و مكان وجود دارند و براى بررسى آنها حتماً بايد محدوده زمانى و موقعيت جغرافيايى آنها را مد نظر قرار داد؛ براى مثال مىتوان به تحولات گفتمان اسلام سياسى و تقابل آن با گفتمانهاى رقيب در افغانستان يا ايران يا خاور ميانه اشاره كرد. اما در خصوص تعيين دوره زمانى، بسته به اين كه چه گفتمانهايى را و چه مقطع زمانى از مناسبات ميان آن گفتمانها را بخواهيم تحليل كنيم روش كار اندكى متفاوت خواهد بود. در هر صورت تحليلى از اين دست از دو حالت خارج نيست: يك، بررسى يك دوره زمانى مشخص از تعاملات دو يا چند گفتمان؛ دو، بررسى چگونگى شكل گيرى يك گفتمان و سير تحول آن از زمان فعال شدنش تا زمان حال يا تا زمان مشخصى در گذشته (البته با در نظر داشتن تعاملات آن با گفتمانهاى رقيب). اگر قلمرو زمانى تحقيق محدود به دوره زمانى مشخصى است و هدف تبارشناسى يك گفتمان و بررسى چگونگى شكلگيرى آن از آغاز نيست بايد نكات چندى را مد نظر داشت. مهمترين نكته اين است كه نظام معنايى گفتمانها، اگرچه به نظر مىرسد يك هسته معنايى عام را حفظ مىكند، نظامى متحول است. گفتمانها نظام معنايى خود را به گونهاى شكل مىدهند كه بتوانند با نظام معنايى متغير گفتمان رقيب مقابله كنند؛ از اين رو بايد ديد نظام معنايى گفتمان حاكم و گفتمان رقيب در ابتدا و انتهاى دوره زمانى مورد نظر چه تغييراتى داشته اند. براى نشان دادن اين تغييرات معنايى لازم است مفصل بندى گفتمانهاى متخاصم در چند مقطع زمانى مشخص شود و با هم مقايسه گردد. براى مثال در تحقيقى كه نگارنده39 انجام داده، تحولات گفتمان اسلام سياسى در ايران از سال 1357 تا 1382 مورد مطالعه قرار گرفته است. در اين تحقيق مفصلبندى گفتمان اسلام سياسى در سال 1357 تعيين شده و نشان داده شده است چگونه اين گفتمان تا سال 1376 دچار شقاق شد و به تدريج به دو گفتمان اصولگرا واصلاح طلب تقسيم گرديد. بعد از تعيين مفصل بندى گفتمانهاى متخاصم اصلاح طلب و اصولگرا در سالهاى 1376 (هفتمين انتخابات رياست جمهورى) و 1382 (هفتمين انتخابات مجلس)، مقايسهاى بين مفصلبندىهاى سالهاى 1357، 1376 و 1382 صورت گرفته است و دلايل تغيير در مفصلبندى و به تبع آن دلايل تحولات سياسى-اجتماعى ايران از سال 1357 تا 1382 بررسى شده است.مقايسه نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب در سال 1376 و 1382 نكات جالبى را نشان مىدهد. اين تحقيق نشان داده است كه گفتمان اصلاح طلب در نيمه اول دهه 1370 ناگهان دالهاى گوناگونى مانند توسعه سياسى، جامعه مدنى، مردم سالارى و آزادى را كه در حوزه گفتمانگونگى رها شده بودند به كار گرفت و توانست به هژمونى قابل توجهى بر افكار عمومى دست يابد؛ اما مقايسه دالهاى مفصل بندى شده در گفتمان اصلاح طلب در سالهاى 1376 و 1382 نشان مىدهد كه در سال 1382 هيچگونه تغيير چشمگيرى در نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب صورت نگرفته است؛ به عبارت ديگر، اين گفتمان از سال 1376 تا 1382 مرتباً خود را تكرار كرده، مبتلا به انجماد و انسداد معنايى شده و در نتيجه استيلاى خود بر افكار عمومى را از دست داده است. در همين دوره، يعنى از سال 1376 تا 1382، بر عكس گفتمان اصلاح طلب، گفتمان اصولگرا از پويايى معنايى خوبى برخوردار بوده است. گفتمان اصولگرا كه در مواجهه با هجوم دالهاى پرطراوت و پرمعناى گفتمان اصلاح طلب در سال 1376 به نوعى برخورد انفعالى دچار شده بود، به تدريج تا سال 1382 توانست در كنار اقدامات ديگرى كه انجام داد از دالهايى مانند فقرزدايى، رفع بيكارى، عمران و آبادانى كه جملگى ريشه در نگرشهاى اقتصادگرايانه داشتهاند يك نظام معنايى نسبتاً تازهاى را شكل دهد و همزمان نظام معنايى مبتنى بر توسعه سياسى اصلاح طلبان را ناكارآمد نشان دهد. در مجموع اصولگرايان با ارائه دالهاى جذابى كه مشكلات اقتصادى مردم نيز بر جذابيت آن مىافزود و بانشان دادن ناكارآمدىهاى نظام معنايى اصلاح طلبان، در نهايت توانستند تا حدودى افكار عمومى را به خود جلب كنند.به اين ترتيب، اگر هدف از تحليل گفتمان، مانند تحقيق فوق، تحليل تحولات سياسى، اجتماعى يك دوره تاريخى خاص باشد مىتوان با شناسايى نقاط مهم تاريخى، مفصلبندى گفتمانهاى مورد نظر را مشخص كرد و با هم مقايسه نمود؛ اما اگر هدف از تحليل گفتمان، تبارشناسى يك گفتمان باشد روش كار اندكى متفاوت خواهد بود.گاه ممكن است هدف از تحقيق بررسى زمان فعال شدن يك گفتمان در يك منطقه جغرافيايى خاص و ورود آن به نظم گفتمانى سياسى باشد؛ به عبارت ديگر، بررسى تبارشناسانه منشأ شكل گيرى و تحولات بعدى يك گفتمان تا زمان حال و تعاملات و تأثيرات ديگر گفتمانهاى حاضر در صحنه اجتماع بر روند تحول آن مد نظر باشد. پيش از آن كه چگونگى ورود يك گفتمان غيرسياسى به نظم گفتمانى سياسى مورد بحث قرار گيرد لازم است نظم حاكم بر كليه گفتمانهاى فعال در جامعه بررسى شود. براى اشاره به فضاى خارج از گفتمان، لاكلا و موف از اصطلاح حوزه گفتمانگونگى40 استفاده مىكنند. حوزه گفتمانگونگى اشاره به حوزهاى دارد كه يك دال پيش از مفصلبندى شدن در يك گفتمان در آن قرار دارد. اين حوزه، فضاى بدون ساختى است كه در آن دالهاى بسيارى وجود دارند كه گاه نامرتبط به هم هستند؛ براى مثال دال اصلاحات و دال شطرنج هر دو در سال 1357 در حوزه گفتمانگونگى در ايران قرار داشتند، اما همان طور كه بعداً در سال 1376 مشخص شد، دال اصلاحات وارد مفصل بندى گفتمان اصلاح طلب شد، ولى دال شطرنج بعيد به نظر مىرسد كه زمانى به عنوان يك دال سياسى مطرح شود؛ از اين رو لازم است به اين فضاى بدون ساخت نظم بيشترى بخشيده شود.يورگنسن و فيليپس41 براى نظم بخشيدن به حوزه گفتمانگونگى در نظريه گفتمان لاكلا و موف از اصطلاح نظم گفتمانى فركلاف بهره مىگيرند. فركلاف كليه گفتمانهاى مرتبط به هم موجود در جامعه را به گروههاى مختلفى تقسيم مىكند و هر كدام از آنها را يك نظم گفتمانى42 مىنامد. بعضى از نظمهاى گفتمانى عبارتند از نظم گفتمانى سياسى، نظم گفتمانى دينى، نظم گفتمانى رسانهاى، نظم گفتمانى ورزشى، نظم گفتمانى پزشكى و غيره. هر نظم گفتمانى نيز متشكل از گفتمانهايى است كه در آن گروه قرار مىگيرند؛ مثلا در نظم گفتمانى سياسى كنونى ايران گفتمان اصولگرا، گفتمان اصلاح طلب، گفتمان ملى گرا و غيره را مىتوان يافت.حال مسأله اين است كه چگونه گفتمانى كه در نظم گفتمانى متفاوتى قرار دارد وارد نظم گفتمانى سياسى مىشود. به عبارت ديگر، مثلاً چگونه گفتمانى مانند تشيع درايران از نظم گفتمانى دينى خارج شده و در قالب اسلام سياسى وارد نظم گفتمانى سياسى ايران شده است؟ براى پاسخ بهاين پرسش فرضيهاى در اين جا مطرح مىشود كه شايد در انجام دادن تحقيقاتى از اين دست مفيد باشد؛ بر اساس اين فرضيه، خارج شدن يك گفتمان از نظم گفتمانى خود و ورود آن به نظم گفتمانى سياسى به واسطه تحريك شدن آن توسط يكى از گفتمانهاى فعال در نظم گفتمانى سياسى صورت مىپذيرد. منظور از تحريك شدن، آن است كه اين گفتمان غيرفعال در نظم گفتمانى سياسى در رابطهاى غيريت سازانه با گفتمان حاكم قرار مىگيرد و گفتمان حاكم سعى مىكند با طرد آن، هويت پيدا كند؛ براى مثال گفتمان اسلام سياسى اگرچه در سال 1357 تبديل به گفتمان حاكم هژمونيك در ايران شد ولى زمان فعال شدن آن به گذشتهاى دورتر باز مىگردد. ريشههاى سياسى شدن تشيع در تاريخ معاصر ايران را شايد بتوان در رابطه خصمانه و غيريت سازانهاى كه گفتمان پهلويسم با آن برقرار مىكند جست و جو كرد. گفتمان پهلويسم، در عين حال كه نوعى استبداد شاهى را در خود مىپروراند، تجدد و غربگرايى را نيز از گفتمان مشروطيت به بعد در خود مفصلبندى كرده بود. به دليل نگرشهاى غرب گرايانه و تجددطلبانه، اين گفتمان از سال 1307 به بعد مجموعه كردارهاى غيريت سازانهاى را با تشيع و سنتهاى فرهنگى و دينى مردم بنا مىنهد كه باعث مىشود گفتمان تشيع از نظم گفتمانى دينى خارج شده و به حوزه مقاومت در نظم گفتمانى سياسى كشانده شود. اوج اين كردارهاى خصمانه را شايد بتوان در حوادث كشف حجاب ديد.ايجاد رابطه خصمانه و برجستهتر شدن گفتمانى كه با آن رابطهاى خصمانه برقرار مىشود با هم رابطهاى مستقيم دارند. هر چه خصومت گفتمان حاكم با گفتمان رقيبش بيشتر شود آن گفتمان برجستهتر و قوىتر مىشود. با قوىتر شدن گفتمان رقيب، گفتمان حاكم مجبور به نشان دادن خصومت بيشترى مىشود و اين روند شايد در نهايت به هژمونيك شدن گفتمان رقيب و فروپاشى گفتمان حاكم بينجامد. گفتمان اسلام سياسى نيز در بدو شكلگيرىاش داراى خواستههاى محدودى بود، اما هر چه خصومت پهلويسم با اين گفتمان بيشتر شد خواستههاى اسلام سياسى نيز جدىتر و بنيادىتر شد تا اين كه حدوداً از دهه 1340 به بعد به تشكيل حكومت اسلامى مىانديشيد. با ادامه و افزايش خصومت گفتمان پهلويسم با گفتمان اسلام سياسى در نهايت تا سال 1357 هژمونى پهلويسم فروپاشيد و حاكميت به دست گفتمان اسلام سياسى افتاد. 3-3. منازعات معنايى و تحولات اجتماعى
براى بررسى تغيير و تحول در گفتمانها، همان طور كه بيان شد، ابتدا بايد به شناسايى گفتمانهاى متخاصم پرداخت و سپس دالهاى مفصل بندى شده در اين گفتمانهاى متخاصم را در دوره هاى تاريخى متفاوت شناسايى و با هم مقايسه كرد؛ به اين ترتيب مىتوان به بررسى تاريخى تحولات سياسى-اجتماعى پرداخت. در واقع، هدف از تحليل گفتمانى، روايت صرف رويدادهاى تاريخى نيست، بلكه بايد اين رويدادهاى تاريخى و تحولات اجتماعى را در سايه تحولات معنايى بررسى كرد.بر اساس نظريه گفتمان، تمامى تحولات اجتماعى حاصل منازعات معنايى ميان گفتمانهاست. گفتمانها همواره در تلاش براى حفظ معناى «خودى» و طرد معناى «ديگرى» مىباشند. اهميت معنا در نظريه گفتمان از آن روست كه تنها از طريق استيلاى معنايى بر ذهن سوژه هاست كه چهره قدرت طبيعى و مطابق با عقل سليم جلوه مىكند و به همين دليل مورد مواخذه قرار نمىگيرد؛ از اين رو سلطه معنايى بر افكار عمومى بهترين و مؤثرترين شيوه اعمال قدرت است. گفتمانها همواره به واسطه سازوكارهاى معنايى بر سر تصاحب افكار عمومى با هم در حال رقابتند و بقيه تحولات اجتماعى تابع منازعات معنايى هستند.بسيارى از رويدادهاى اجتماعى ايران در سالهاى اخير حاصل تلاش گفتمانهاى اصولگراو اصلاح طلب براى حفظ معناى «خودى» و طرد معناى «ديگرى» بوده است. اين منازعات معنايى و حوادثى كه به تبع آنها روى دادند را مىتوان در تلاش براى ارائه تفسيرهاى متفاوت براى دالهايى مانند «ولايت»، «نظارت»، «قانون» و «آزادى» جست و جو كرد. تفسير اصولگرايان از دال «نظارت»، كه از اواسط دهه 1360 تاكنون همواره مورد مناقشه بوده، به گونهاى است كه همسو با معناى دال مركزى گفتمان اصولگرا، يعنى دال «ولايت» مىباشد. «نظارت استصوابى» مد نظر اصولگرايان در راستاى نظريه انتصابى ولايت فقيه و مشروعيت از بالا به پايين است. همين نگرش معناى دالهاى ديگرى مانند «قانون»، «مردم» و «آزادى» را در نزد اصولگرايان تحت تأثير قرار داده و به همين سياق عمل اجتماعى آنها را نيز شكل داده است. اقدام آنها در تعطيل كردن بعضى مطبوعات، رد صلاحيت برخى از نامزدهاى انتخاباتى و توقيف برخى از شخصيتهاى اصلاح طلب در سايه همين نظام معنايى صورت گرفته است.كردارهاى اجتماعى اصلاح طلبان نيز تحت الشعاع نظام معنايى حاكم بر ذهن آنها بوده است؛ شورشهاى خيابانى و جنبشهاى دانشجويىاى كه اصلاح طلبان از سال 1376 به بعد به جريان انداختهاند همگى ريشه در تفسير آنها از دالهايى مانند «مردم»، «قانون»، و «آزادى» دارد. مركزيت نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب و معناى دال «مردم» كه به نظر مىرسد دال مركزى اين گفتمان باشد مبتنى بر مشروعيت از پايين به بالاست. اين نوع نگرش به رابطه مردم و حاكم كليه اعمال اجتماعى اصلاح طلبان را در سيطره خود گرفته و آنها را به اقداماتى مانند جنبشهاى دانشجويى سوق داده است. بنابراين عمل اجتماعى با معنا گره خورده است و نمىتوان به بررسى رويدادهاى اجتماعى پرداخت مگر آن كه نظام معنايى حاكم بر تحولات را هم مد نظر قرار داد. 4-3. معنا و متن در تحليل گفتمان
نظريه گفتمان لاكلا و موف اگرچه ارجاعات زيادى به معنا و نشانه دارد، ولى داراى ابزارى براى تحليلهاى معنايى نيست و اين شايد اصلى ترين نقطه ضعف اين نظريه است. تحليل معنايى بدون تحليل متن مسير نامطمئن و لغزندهاى است كه باعث افزايش ضريب خطاى تحليل گر مىشود. در حقيقت، براى نشان دادن منازعات معنايى ميان گفتمانها ضرورتاً بايد به متونى مانند مطبوعات، كتابها و سخنرانىها مراجعه كرد، اما اين نظريه فاقد روشى براى تحليل متن است.در مقابل روشهاى تحليل گفتمانى كه در ابتداى مقاله به آنها اشاره شد، مانند تحليل گفتمان نقشگرا و تحليل گفتمان انتقادى، چون ريشه در زبانشناسى دارند، داراى ابزارهاى كار آمدى براى تحليل متن هستند. اساس نگرش اين گفتمانها به متن غالباً ريشه در ديدگاههاى مايكل هليدى، پيشرو زبانشناسى نقشگراى43 جديد، دارد در مقابل ديدگاههاى صورتگرا44 در زبانشناسى مانند نوآم چامسكى، هليدى معتقد است نقش45 زبان بر صورت46 زبان ارجحيت دارد؛ نظريهاى كه هليدى ديدگاههاى خود را در آن گردآورده به دستور نقشگراى نظاممند47 معروف است. از نظر هليدى زبان سه فرانقش48 عمده به عهده دارد: فرانقش انديشگانى49، فرانقش بينافردى50، و فرانقش متنى51. هليدى،52 به نقل از فاولر،53 اين فرانقشهاى سه گانه را اين گونه توضيح مىدهد:اولين نقش زبان، نقش انديشگانى است كه براى بيان محتوا به كار مىآيد. به واسطه اين نقش است كه گوينده يا نويسنده به تجربياتش از پديدههاى جهان واقعى تجسم مىبخشد، و اين امر تجربهاش از جهان درونى خودآگاهى گوينده، واكنشهايش، شناختاش، دريافتهايش و همچنين كنشهاى زبانى صحبت كردن و فهميدنش را نيز در بر مىگيرد... . در درجه دوم، زبان نقشى دارد كه مىتوان آن را بينافردى ناميد. در اين جا گوينده از زبان به مثابه ابزارى براى ورود خودش به رويداد گفتارى بهره مىجويد، براى بيان حرفهايش، نگرشهايش و ارزيابىهايش و همچنين بيان رابطهاى كه او بين خود و شنوندهاش بنا مىكند، مانند اطلاع رسانى، پرسش، احوال پرسى، قانع سازى، و مانند آن .... اما نقش سوم، نقش متنى است كه از طريق آن زبان به خلق متن مىپردازد و بين خود و شرايط رابطه برقرار مىكند. در اين شرايط گفتمان ممكن مىشود، زيرا گوينده يا نويسنده مىتواند متن را توليد كند و شنونده يا خواننده مىتواند آن را تشخيص دهد.نگاهى چندنقشى54 به متن و به زبان به طور عام، همان طور كه فركلاف55 مىگويد، مىتواند ادعاى فوكو56 را مبنى بر اين كه متن و گفتمان به اجتماع ساخت مىدهند به صورت عملى نشان دهد. «متون، در نقش انديشگانىشان، نظامهاى دانش و باور - و آنچه را كه فوكو ابژه57 مىنامد - مىسازند، و در نقش بينافردىشان سوژههاى اجتماعى - يا به اصطلاح ديگر، هويتها و اشكال خود - و روابط اجتماعى ميان (گروههاى) سوژهها را مىسازند»58. در واقع، هدف نهايى تحليل متن، توصيف ساختهاى زبانى است تا نشان داده شود كه چگونه اين ساختها تحت تأثيرات ايدئولوژيك ساختهاى كلان اجتماعى هستند و بدان طريق به بازتوليد آنها مىپردازند. بنا بر اين «تحليل متون نبايد به طور تصنعى از تحليل كردارهاى گفتمانى و نهادى جدا شود»59.دستور نقشگراى هليدى، نظريه پيچيده و مفصلى است كه به كار گيرى آن براى محققان غيرزبان شناس بسيار مشكل است. در اين جا فقط بخش كوچكى از اين نظريه كه بتواند براى تحليل در چارچوب نظريه لاكلا و موف مفيد باشد بيان مىگردد.در دستور نقشگرا متن را به دو صورت مىتوان بررسى كرد: در سطح «جمله» و در سطح بالاتر از «جمله». در سطح جمله، از سازوكارهاى مختلفى براى بازنمايى واقعيت استفاده مىشود كه مىتواند داراى تأثيرات سياسى جدى بر ذهن خواننده يا مخاطب باشد. يكى از اين سازوكارها ساختار معلوم يا مجهول است. جمله معلوم، جمله اى است كه فاعل يا كننده كار در آن بيان مىشود، ولى در جمله مجهول فاعل يا در انتهاى جمله معمولاً قبل از فعل مىآيد يا اين كه كلاً حذف مىشود؛ براى مثال براى اشاره به واقعهاى كه در آن سربازان اسرائيلى سه كودك فلسطينى را كشتند يك روزنامه غربى داراى گرايشهاى صهيونيستى يكى از گزينه هاى زير را براى انتخاب عنوان خبر در اختيار دارد:1. در يك در گيرى خيابانى، سربازان اسرائيلى سه كودك فلسطينى را كشتند.2. در يك درگيرى خيابانى، سه كودك فلسطينى به دست سربازان اسرائيلى كشته شدند.3. در يك درگيرى خيابانى، سه كودك فلسطينى كشته شدند.بسته به اين كه يك گزارشگر، سردبير روزنامه يا هر كس ديگرى كه اين واقعه را بيان مىكند در پى چه نوع تأثيرى بر خواننده باشد، به صورت خود آگاه يا ناخودآگاه، گزينه مناسبى را انتخاب مىكند كه داراى تأثيرات ايدئولوژيك مد نظر او باشد. يك روزنامه غربى احتمال اين كه جمله شماره يك را انتخاب كند بسيار كم است، زيرا در آن سربازان اسرائيلى در جايگاه فاعل جمله قرار گرفته اند كه جايگاه برجسته اى است و هر چه را كه در آن قرار گرفته باشد مورد تأكيد قرار مىدهد. با توجه به اين كه كشتن كودكان در سراسر جهان عمل قبيح و مذمومى است كسى كه هوادار اسرائيل باشد؛ سعى مىكند با حذف فاعل، واقعه را طورى گزارش كند كه فاعل آن پنهان باشد؛ بنابر اين گزينه سه براى اين منظور مناسب تر خواهد بود. اما رسانههاى كشورهاى اسلامى احتمالا گزينه يك يا دو را انتخاب خواهند كرد تا نشان دهند چه كسى اين عمل مذموم را انجام داده است. بنا بر اين بررسى ساختار درونى جمله مىتواند در آشكار ساختن معانى ايدئولوژيك متن بسيار روشنگر باشد.تحليل تك تك جملههاى متن، اگرچه براى تحليل بعضى از جمله هاى مهم مىتواند راهگشا باشد، عمل فرساينده و طولانى است كه براى بررسى متون طولانى فاقد كارآيى است. يكى از راهكارهايى كه هليدى براى تحليل متون بزرگتر از «جمله» پيشنهاد مىدهد گزينش واژگانى است. براى اشاره به رويدادها و پديدههاى جهان خارج، زبان امكانات واژگانى مختلفى را در اختيارمان قرار مىدهد و استفاده از هركدام از واژهها نشان دهنده نگرشهاى ما به آن پديده يا رويداد است؛ براى نمونه در مثال بالا، يك رسانه غربى به احتمال زياد از واژه «كشته شدن» استفاده خواهد كرد، ولى رسانه هاى اسلامى براى ارجاع به همان پديده يكى از موارد «شهيد شدن، شهيد كردن» يا مانند آن را برخواهند گزيد. استفاده رسانه هاى غربى از «عمليات انتحارى« يا «عمليات تروريستى» به جاى «عمليات شهادت طلبانه» مبارزان فلسطينى نيز در همين راستاست. با بررسى مجموع واژگان گزينش شده در يك متن به آسانى مىتوان به جهتگيرىهاى ايدئولوژيك آن پى برد.در اين جا بازنمايى بخش كوچكى از منازعات معنايى ميان اصلاح طلبان و اصولگرايان در روزنامه هاى سلام و رسالت در ماههاى پيش از انتخابات رياست جمهورى در سال 1376 به صورت نمونه مورد بررسى قرار مىگيرد.اولين نطق مهم خاتمى را كه در بهمن ماه 1375 و در مراسم احياى شب 21 ماه رمضان در مراسم اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان سراسر كشور (دفتر تحكيم وحدت) صورت گرفت و در روزهاى 13/11/1375/، 20/11/1375 و 12/11/1375 در روزنامه سلام چاپ شد، مورد توجه قرار مىدهيم. در بخشى از اين سخنرانى كه در سيزده بهمن 1375 در روزنامه سلام چاپ شده، مفصل بندى دالهايى مانند «مردم» و «قانون» در نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب را مىتوان مشاهده كرد:دكتر خاتمى گفت: در قانون اساسى جمهورى اسلامى حكومت از آن خداست كه توسط مردم اعمال مىشود و ملت آن را با اراده آزاد پذيرفتهاند. مشاور رئيس جمهورى افزود: قانون اساسى با گنجاندن حق انتخاب و اعمال حكومت توسط مردم راه را بر پذيرفتن بدترين نوع استبداد كه همانا ناديده گرفتن اراده انسان با توجيه انتساب حكومت به خدا و اعمال آن توسط افراد يا قشر خاصى است، بسته است. عضو شوراى انقلاب فرهنگى با مقايسه جمهورى اسلامى ايران با مشى حكومت على(ع) گفت: رسالت حكومت و حاكم مبارزه با ظلم و به پا داشتن حق است. دكتر خاتمى افزود: حكومت فعلى ما آغاز يك نظام جديد درتاريخ ظلم زده مسلمين به طور اعم و تاريخ ايران به طور اخص است. وى گفت: در حكومت امام على انسان ها، هم حق تشكيل حكومت و حق نظارت و بازخواست از آنها را دارند و هم داراى حق ابراز نظر و عقيده هستند.اين متن، بر محور دو قطب «ما» و «آنها» سازمان يافته است. «ما»، قطب مثبت متن، همراه با «قانون»، «مردم»، «ملت»، «اراده آزاد»، «حق انتخاب»، و «حكومت على(ع)» است، و «آنها»، قطب منفى متن، همراه با «ناديده گرفتن اراده انسان با توجيه انتساب حكومت به خدا»، «افراد يا قشر خاص»، «مخالفين امام على(ع)» و «بدترين نوع خودكامگى» است. دو نوع نگرش به حكومت در اين جا مطرح شده است، كه هر دو از حاكميت خداوند نشأت مىگيرند: حكومتى كه «ما» مدافع آن هستيم و در آن «مردم» واسطه خدا و حاكم اسلامى هستند و به او مشروعيت مىبخشند، و حكومتى كه «آنها» مدافع آن هستند و بر اساس آن حاكم اسلامى واسطه خداوند و مردم است.60 بنابراين مىبينيم كه براى ارجاع به «خود/ما» از واژه هايى استفاده شده است كه به صورت مثبت گفتمان اصلاح طلب را برجسته مىسازد و براى ارجاع به گفتمان رقيب از واژه هاى منفى اى مانند استبداد و بدترين نوع خودكامگى بهره گرفته شده است. با كنار هم نهادن مجموع واژههاى «خودى» متن و در تقابل گذاشتن آن با مجموع واژههاى مربوط به گفتمان رقيب مىتوان به نقاط درگيرى معنايى ميان گفتمانها پى برد.حال به بازنمايى «ما» و «آنها» در روزنامه رسالت توجه مىكنيم. متن زير بخشى از سخنرانى ارائه شده در شب 23 ماه رمضان سال 1375 است....آنهايى كه مدعى هستند در خط امام مىباشند حالا چگونه مىگويند هر چه رأى مردم باشد همان درست - مشروع - است. بله! ما هم قبول داريم كه هر چه رأى مردم باشد همان درست است، اما رأى مردم در محدوده خودش درست است. اين جا كه اروپا و امريكا و انگليس نيست؛ اين جا محدوده كشور جمهورى اسلامى است .... قبلاً مىگفتند كه مشروعيت ولايت فقيه از مردم است، امروز مىگويند مشروعيت خلافت اميرالمؤمنين هم از سوى مردم است؛ به عبارت ديگر، براى از بين بردن ولايت فقيه كار را از بالا شروع كرده اند... الآن امام زمان كه غايب است العياذبالله مشروعيت ندارد، چون هنوز مردم با آن حضرت بيعت نكرده اند! وقتى اين حرف را درباره اميرالمؤمنين مىگويند، درباره امام زمان هم گفته خواهد شد و اين حرف خطرناكى است.... مىخواهند بدانند كه آيا شيعه تحمل دارد بشنود مشروعيت خلافت اميرالمؤمنين(ع) بايد به امضاى امثال ابوجهل و ابن ملجم برسد... در ميان طرفداران برخى كانديداها كسانى وجود دارند كه در نوشته هايشان مقدسات را زير سؤال مىبرند، اگر اين كانديداها بخواهند چنين جريانات و افرادى را در كنار خودشان حفظ كنند مردم حسابشان را از اينها جدا خواهند كرد.(روزنامه رسالت، 15/11/1375)اين متن همانند متن پيشين به دنبال ترسيم مرزهاى سياسى ميان «خودى» و «غير» است؛ «خودى» همراه با «خط امام» و حامى «مردم»، «جمهورى اسلامى»، «ولايت فقيه»، «اميرالمؤمنين»، «امام زمان»، «شيعه»، و «مقدسات» نشان داده شده است؛ و «غير»، ضد «خط امام»، ضد «ولايت فقيه»، ضد «اميرالمومنين»، ضد «امام زمان»، ضد «شيعه» و دشمن «مردم» بازنمايى شده است. دو نوع غيريت سازى در اين جا مشاهده مىشود: غيريت سازى خارجى (آمريكا، انگليس و اسرائيل) و غيريت سازى داخلى كه همانهايى هستند كه ضد ولايت فقيه مىباشند.اين دو متن نشان دهنده كانون اصلى منازعات معنايى ميان اصلاح طلبان و اصولگرايان است. متن اول مبتنى بر نگرش خاصى نسبت به سياست و جامعه است كه بر اساس آن «مردم» منبع مشروعيت بخشى حاكم به صورت غير مستقيم هستند و بقيه معانى متن حول اين نگرش سازمان يافته است. همراه بودن دال مردم با دالهاى ديگرى نظير قانون، آزادى و انتخاب نشان دهنده نظام معنايى گفتمان اصلاح طلب است. اين متن بر اساس نظام معنايى خود، سعى مىكند نظام معنايى گفتمان رقيب را ساختارشكنى كند. در مقابل، متن دوم مبتنى بر مشروعيت بخشى از بالا به پايين است. متن دوم سعى مىكند با اتكا به مفهوم «ولايت» انتصابى قرائت اصلاح طلبان از دال مردم و به تبع آن قرائت آنها از دالهاى ديگرى نظير قانون، آزادى و انتخاب را ساختارشكنى كند. در نتيجه، متون تجلى منازعات معنايى هستند و بدون تحليل متن نمىتوان اين منازعات معنايى را به طور دقيق تحليل كرد. 5-3. متن، معنا، و كردارهاى اجتماعى
همان طور كه پيش از اين گفته شد، تحليل گفتمانى در چارچوب نظريه گفتمان لاكلا و موف تحليل منازعات معنايى ميان گفتمانهاى متخاصم است. اين منازعات معنايى در صورتهاى مختلفى در اجتماع نمود پيدا مىكنند به گونهاى كه همه كردارهاى اجتماعى افراد و گروههاى سياسى را در بر مىگيرند. كردارهاى اجتماعى را مىتوان از جهت به كارگيرى زبان يا عدم آن به دو دسته تقسيم كرد: كردارهاى گفتمانى زبانى و كردارهاى گفتمانى غيرزبانى. توليد گفتار و نوشتار به هر شكلى، از جمله سخنرانى، مقاله، متون مطبوعاتى، برنامههاى صوتى و تصويرى، مصاحبه، گفت و گو و غيره، جزء كردارهاى گفتمانى زبانى هستند، و كردارهاى ديگرى مانند تحريمها و حمايتهاى مالى، رأى دادن و رأى ندادن، حبس، توقيف، جنبشهاى خيابانى و ضرب و جرح كه به طور مستقيم با به كارگيرى زبان ارتباط ندارند جزء اعمال گفتمانى غيرزبانى هستند. نگاهى گذرا به كردارهاى گفتمانى زبانى و غيرزبانى نشان مىدهد كه آنها داراى يك ويژگى مهم مشترك هستند؛ هر دو در پى برجسته ساختن «خودى» و به حاشيه راندن يا حذف «ديگرى» هستند. در حقيقت برجستهسازى و حاشيهرانى سازوكار مشترك حاكم بر كليه كردارها و رفتارهاى گفتمانهاى سياسى است. متونى كه در سطح جمله و بالاتر از سطح جمله در بخش قبل مورد بررسى قرار گرفتند نشان داد كه در هر دو سطح، بخشى مورد تأكيد قرار مىگيرد و بخش ديگرى به حاشيه رانده مىشود؛ براى مثال معلوم و مجهول ساختن جمله، به ما اين امكان را مىدهد كه يا فاعل را برجسته سازيم و مفعول را طرد كنيم و يا اين كه مفعول را برجسته كنيم و فاعل را طرد و حذف سازيم. در سطح بالاتر از جمله نيز گزينش واژگانى باعث مىشود تا متن در قالب دو قطب مثبت و منفى سامان يابد. قطب مثبت همواره در پى برجسته ساختن «خودى» و قطب منفى همواره در پى حذف و طرد «ديگرى» است.كردارهاى گفتمانى غيرزبانى گروههاى سياسى نيز تنها به دو هدف صورت مىگيرند: تقويت و برجسته ساختن گفتمان «خودى» و تضعيف، طرد و به حاشيه راندن گفتمان «ديگرى»؛ براى نمونه مىتوان كردارهاى گفتمانى غيرزبانى اصولگرايان و اصلاح طلبان در طى سالهاى 1382-1376 را ذكر كرد. وقتى گفتمان اصولگرا با هجوم نظام معنايى جديد و پرطراوت اصلاحطلبان كه باعث جذب وسيع افكار عمومى شد مواجه شد در كنار كردارهاى زبانى، به مجموعهاى از كردارهاى غيرزبانى نيز دست زدند. توقيف برخى مطبوعات و رد صلاحيت نامزدهاى انتخاباتى و غيره جزء كردارهاى گفتمانى غيرزبانى گفتمان اصولگرا است. در مقابل اين اعمال، گفتمان اصلاح طلب نيز تنها به كردارهاى نرم افزارى زبانى اكتفا نكرد. ارائه پى در پى مجوز به نشريات جديد و براه انداختن جنبشهاى خيابانى و دانشجويى از جمله كردارهاى غيرزبانى و سخت افزارى اصلاح طلبان بوده است. كردارهاى گفتمانى زبانى و غيرزبانى، كه راهكار بسيار مناسبى براى تحليل يكجا و منسجم كليه رفتارهاى سياسى-اجتماعى گفتمانهاست، ارتباط تنگاتنگى با هم دارند. هر دسته از اين اعمال همواره در پى برجسته ساختن «خودى» و حذف «ديگرى» هستند. ريشه اين كردارهاى قطبى و دوگانه سوژهها و گروههاى سياسى در ذهنيت قطبى سوژهها نهفته است؛ سوژه در نظريه گفتمان لاكلا و موف همان سوژه لاكان است. اين سوژه همواره ميان آن احساس كمالى كه از دوران كودكى در ناخودآگاه خود دارد و هويتهايى كه از سوى گفتمانها به او تحميل مىشود در تعارض است و سعى مىكند به آن كلبودگى دوران كودكى تبديل شود ولى نمىتواند. سوژه تعارض و تناقضى ميان خود و بيرون احساس مىكند و اين غيرِ بيرونى در عين حال كه در تناقض با درون سوژه است، وجودش ضرورى است، زيرا همين تناقض مرجع هويت او نيز است.هويت يابى سوژه به واسطه وجود تعارض ميان درون و بيرون به روايت لاكان را مىتوان با شيوه معنايابى يك نشانه به واسطه بيرون سازنده به روايت دريدا مقايسه كرد. از نظر دريدا، نشانه همواره در تعارض با بيرونى است كه هم باعث مسدود و محدود شدن هويت و معناى يك نشانه مىشود و هم، در عين حال، پيش شرطى براى ساختن هويت درون آن به شمار مىآيد. در واقع اين وضعيت را مىتوان با رابطه ميان روشنايى و تاريكى مقايسه كرد. هر دوى اينها غير بيرونى و ديگر خارجى يكديگر هستند و وجود هر يك براى فهميدن ديگرى ضرورى است. اگر همه جا روشنايى مطلق باشد، ديگر واژه روشنايى هويت و معناى خود را از دست خواهد داد و اگر همه جا تاريكى مطلق باشد، در واقع، ديگر خود تاريكى هم مفهومى نخواهد داشت؛ تاريكى و روشنايى در تقابل با يكدگر معنا پيدا مىكنند. به اين ترتيب، سوژهها و نشانهها براى هويت يابى همواره به يك غير يا دشمن نياز دارند و همان غير مانع هويتيابى كامل آنها مىشود. اين تناقض و تعارض و مرز ميان درون و بيرون همواره در عرصهاى نامشخص در سيلان است و به همين دليل هويت سوژه و معناى نشانه نيز هرگز ثابت نمىشود و همواره احتمال تغيير و دگرگونى آن مىرود.هويت جمعى و گروهى نيز دقيقاً همانند هويت سوژه يا هويت فردى حاصل مىشود. در اينجا نيز غيريت سازى اجتماعى نقش اصلى را ايفا مىكند. هر گفتمانى ضرورتاً نياز به گفتمان رقيب ديگرى دارد تا به واسطه آن هويت يابد. هيچ جامعه يكدستى را نمىتوان تصور كرد كه در آن فقط يك گفتمان يا، به عبارت ديگر، تنها يك نوع جهان بينى و طرز تفكر حاكم باشد. هر گفتمانى به منظور هويت يافتن به ناچار شروع به توليد دشمن براى خود مىكند. البته گاه گفتمانها بيش از يك غير دارند و از مجموعهاى از غيريتها براى هويت يابى در شرايط مختلف استفاده مىكنند، از اين رو مىتوان بين غير خارجى61 و غير داخلى62 تمايز قائل شد؛ براى مثال در خصوص گفتمان اصولگرا در جمهورى اسلامى ايران مىتوان گفت كه آمريكا و اسراييل غير خارجى آن را تشكيل مىدهند و گفتمان اصلاح طلب غير داخلى آن را مىسازد.به همين ترتيب، كليه نهادهايى هم كه وابسته به يك گفتمان هستند به واسطه همان غيريتها هويت مىيابند. اين غيريت سازىهاى گفتمانى در كردار نهادهايى مانند راديو، تلويزيون و مطبوعات، به خوبى نمايان مىشود و اين كار نيز به واسطه سوژهها و افرادى صورت مىگيرد كه اداره بخشهاى كليدى اين نهادها را به عهده دارند. بنا بر اين، به نظر مىرسد كه مرز ميان هويت گفتمانها، نهادها و سوژهها كدر و نامشخص باشد. در هر صورت آنچه مهم است اين است كه اين هويتها شخصيتى واحد دارند و به يك صورت عمل مىكنند. هويت گفتمانها به كمك عمل هويتيابى سوژهها تقويت مىشود و هويت سوژهها نيز تحت تأثير موقعيتهاى سوژگىاى است كه از طريق گفتمانها به آنها تحميل مىشود.اما سؤال اين جاست كه وقتى سوژهها در موقعيتهاى سوژگىِ گفتمانها قرار مىگيرند چگونه عمل مىكنند؟ گفتمانها چه نوع تأثيراتى بر ذهنيت، كردار و گفتار سوژه مىگذارند؟ پاسخ اين است كه گفتمانها به گونهاى عمل مىكنند كه ذهنيت سوژه را در راستاى دو قطب «خودى» و «ديگرى» سامان مىدهند. بر اساس همين ذهنيت دوگانه كليه رفتار و كردار سوژه به گونهاى شكل مىگيرد كه او تمامى پديدهها را در قالب دوگانه خودى - ديگرى مىريزد. و اين دوگانگى به صورت برجسته سازى و حاشيه رانى در كردار و رفتار سوژه نمايان مىشود. «خودى» برجسته شده و «ديگرى» به حاشيه رانده مىشود. بنابراين هويتيابى به واسطه غيريتسازى، و غيريتها به كمك برجستهسازى و حاشيه رانى شكل مىگيرند.برجستهسازى و حاشيه رانى شيوهاى براى حفظ و استمرار قدرت است. بدين طريق، قدرت هم به توليد معنا مىپردازد و هم با به كارگيرى ابزارهاى انضباط و انقياد دشمن و غير را حذف و طرد مىسازد. به كمك همين سازوكار است كه قدرتِ پسِ يك گفتمان با تأثيرگذارى بر ذهن سوژهها اقدام به توليد اجماع و تعريف نشانهها به شيوههاى خاص مىكند و در واقع مدلول خاصى را به دال مركزى گفتمانى مىچسباند و آن را هژمونيك مىكند و همزمان سعى مىكند با ساختارشكنى دال مركزى گفتمان رقيب، مدلولش را از دالش جدا كرده و هژمونىاش را بشكند. در حقيقت، برجستهسازى و حاشيهرانى با توليد اجماع چهره قدرت را طبيعى و بديهى جلوه داده و آن را از نظرها پنهان مىكند. 4. نقدهاى نظريه گفتمان
نظريه گفتمان اگرچه نظريه نسبتاً جديدى است، ولى تاكنون مورد نقدهايى قرار گرفته است. مهمترين اين نقدها، نقدهاى فلسفى اين نظريه هستند كه حول دو مفهوم آرمان گرايى و نسبيت گرايى متمركزند.گفته مىشود كه نظريه گفتمان آرمان گرايانه است63. آرمان گرايى از جهتى در مقابل واقع گرايى قرار دارد. اگر آرمان گرايى به معناى «تقليل واقعيت به برداشتها و نظرات خودمان»64 باشد، واقع گرايى به اين معناست كه «واقعيتى مستقل از نظرات و برداشتهاى ذهنى ما وجود دارد»65. نظريه گفتمان آرمان گرايانه نيست چون وجود واقعيت خارج از ذهن را انكار نمىكند؛ اما در عين حال، همان طور كه هوارث66 مىگويد، اين نظريه از دو جهت با بعضى از رويكردهاى واقع گرايى نيز همسويى ندارد: يك، نظريه گفتمان با اين ادعاى واقع گرايى كه «هيچ قلمرو فراگفتمانىاى67 براى پديده هاى معنادار وجود ندارد» مخالف است؛ بعلاوه، اين نظريه نمىپذيرد كه «اين قلمرو مستقل پديدهها تعيين كننده معناى آنهاست»68. بر اساس نظريه گفتمان، واقعيتهاى فراگفتمانى، قلمرو مستقلى از پديدهها را شكل مىدهند كه در وجودشان ترديدى نيست، اما اين پديده هاى فراگفتمانى به خودى خود معنادار نيستند، بلكه معنايشان تنها از طريق گفتمانى ممكن مىشود كه از زاويه ديد آنها ما به آن پديدهها مىنگريم؛ از اين رو معانى را نه مىتوان به مجموعهاى از تصورات ذهنى تقليل داد، زيرا وجود جهان و واقعيتهاى فراگفتمانى انكار ناپذير است و نه اين كه مىتوان آنها را به جهان فراگفتمانى محدود كرد، زيرا ما تنها از طريق چارچوبهايى كه گفتمانها برايمان فراهم مىآورند اين واقعيتها را درك مىكنيم.انتقاد دومى كه به نظريه گفتمان نسبت داده مىشود اين است كه اين نظريه نسبيت گراست. نظريه گفتمان ضدمبناگرا69 است؛ از اين رو معتقد است دانش ما مشروط است. ضد مبناگرايى در برابر نگرش مبناگرا70 قرار دارد كه بر اساس آن دانش ممكن است بر مبناى فرانظرى محكمى استوار باشد كه در فراسوى قلمرو اعمال انسانىِ مشروط است. بنابراين بر اساس نظريه گفتمان هيچ حقيقت بنيادين و غيرقابل تغييرى كه بتواند واقعى بودن دانش و باورهاى ما را تضمين كند وجود ندارد. آيا اين بدان معناست كه نظريه گفتمان نسبى گراست و ارزش هر گونه اعتقاد را با اعتقادات ديگر برابر مىداند؟ مطابق نظر هوارث پاسخ منفى است71. «اين استدلال كه هويت پديدهها وابسته به گفتمانهايى خاص است به اين معنا نيست كه هيچ قضاوتى راجع به درستى يا نادرستى گزاره هايى كه در گفتمانهاى خاصى تصديق شدهاند، نمىتوان كرد. نظريه گفتمان اظهار مىدارد كه براى قضاوت كردن درباره ادعاهاى اخلاقى و تجربى، بايد گفتمان مشتركى - مجموعه مشتركى از معانى و مفروضات - وجود داشته باشد كه به واسطه آنها بتوان اين گونه تصميمها را اتخاذ كرد72». بنابراين نظريه گفتمان به طور مطلق نسبى گرا نيست، بلكه وجود گفتمان مشتركى را براى هرگونه گفت و گو و مفاهمه پيش فرض مىگيرد. بديهى است بدون وجود چنين زمينه مشتركى گفت و گو ناممكن مىشود. حال اگر وجود اين زمينه مشترك را پذيرفتم آنگاه گزاره هاى درست و نادرست در قالب آن معنا پيدا مىكنند و درستى و نادرستى مبتنى بر پيوستگى، قوت، و درجه قانع كنندگى ادعاهايى است كه در آن گفتمان مشترك بيان مىشوند. 5. نتيجه گيرى
در اين مقاله سعى شد بعد از نگاهى كوتاه به بعضى از مفاهيم نظريه گفتمان لاكلا و موف، روشى گام به گام و چهار مرحله اى براى به كاربستن اين نظريه به مورد مطالعاتى ارائه شود. براى اين منظور، ابتدا بايد به شناسايى گفتمانهاى متخاصم پرداخت، زيرا آنچه به يك گفتمان هويت مىبخشد و باعث شكل گيرى نظام معنايى آن مىشود، «ديگر» آن گفتمان است. براى بررسى نظام معنايى يك گفتمان و كردارهاى سياسى-اجتماعى آن، شناسايى نظام معنايى و كردارهاى گفتمان رقيب ضرورى است.سپس بايد محدوده جغرافيايى و قلمرو زمانى بررسى منازعات ميان گفتمانهاى رقيب را مشخص كرد. گفتمانها در زمان و مكان حضور دارند و دخالت دادن عامل زمان و مكان تا حدودى در روش كار تأثير خواهد داشت. دو روش در اين خصوص مورد بحث قرار گرفت: يك، بررسى تبارشناسانه يك گفتمان كه به زمان فعال شدن يك گفتمان و ورود آن به نظم گفتمانى سياسى و همچنين چگونگى تحول آن تا زمان حال مىپردازد؛ دو، بررسى تعامل دو گفتمان از پيش موجود در يك مقطع زمانى خاص.نكتهاى كه در مرحله بعد بايد در نظر داشت اين است كه تحليل گفتمانى در حقيقت تحليل معناست، زيرا تشكيل معنا بهترين سازوكار اعمال قدرت بر ذهن سوژههاست؛ از اين رو تحليل متن ضرورى است. براى تحليل متن مىتوان از راهكارهاى دستور نقشگراى هليدى كه هم براى تحليل «جمله» و هم براى تحليل متون طولانى تر ابزارهاى مناسبى در اختيارمان مىگذارد بهره گرفت؛ اما بايد دانست كه كردارهاى اجتماعى غيرزبانى به اندازه كردارهاى زبانى اهميت دارند. بنا بر اين در تحليل گفتمانى همه كردارهاى گفتمانى سوژهها و گروههاى سياسى بايد به طور يكجا مورد بررسى قرار گيرند تا بتوان تحليلى منسجم ارائه كرد.و در نهايت، براى انسجام بخشيدن به تحليلهاى گفتمانى در اينجا پيشنهاد شد كه از روش كلى تحليل برجسته سازىها و حاشيهرانىها استفاده شود. برجسته سازى و حاشيه رانى هم بر كردارهاى زبانى و هم بر كردارهاى غيرزبانى حاكمند و آنها را كه در حد فاصل ميان دو قطب مثبت و منفى سامان مىدهند. از اين رو با بررسى سازوكارهايى كه گفتمانهاى متخاصم براى برجسته ساختن «خود» و به حاشيه راندن «ديگرى» استفاده مىنمايند مىتوان به تحليل منسجمى از كليه كاركردهاى گفتمانها رسيد. 1. استاديار گروه زبان انگليسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام . 2. Michael Meyer (2001), Between theory, method, and politics: Positioning of the approaches to CDA , In Ruth Wodak and Michael Meyer (eds) Methods of Critical Discourse Analysis. London: SAGE Publications. 3. براى شناخت منابع فارسى در خصوص مقاله، ر. ك: دايان مك دانل، مقدمهاى بر نظريههاى گفتمان، ترجمه حسينعلى نوذرى (تهران: فرهنگ گفتمان، 1380)ديويد هوارث، نظريه گفتمان، فصلنامه علوم سياسى، ترجمه سيدعلى اصغر سلطانى، ش 2 (سال 1377) ص 156 - 182.سيدعلى اصغر سلطانى، قدرت، گفتمان و زبان: سازوكارهاى جريان قدرت در مطبوعات (تهران: دانشگاه علامه طباطبايى، 1383) رساله دكترى چاپ نشده.محمدعلى حسينىزاده، نظريه گفتمان و تحليل سياسى، فصلنامه علوم سياسى، ش 28 (1383).4. تفكيك نظريه از روش در تحليل گفتمان به صورت عام و در نظريه گفتمان لاكلا و موف به صورت خاص به آسانى امكانپذير نيست. در اين جا تنها سعى شده است چگونگى به كارگيرى اين نظريه بر روى مورد مطالعاتى بيشتر تشريح شود. 5. Zellig Harris. (1952). Discourse Analysis. In Language, 28: 1-30.6. R. Fowler, B. Hodge, G. Kress, & T. Trew (1979), Language and Control (London: Routledge and kegan Paul).7. Teun van Dijk.8. Ruth Wodak.9. Norman Fairclough.10. regimes of truth.11. Foucault, M. (1972), The Archaeology of Knowledge, Translated by A.. Sheridan (London: Routledge.[1962] p. 117.12. E. laclau & C. Mouffe )5891(, Hegemony and Socialist Strategy: Towards a Radical Democratic Politics )London: Verso(. 13. ديويد هوارث، پيشين، 163. 14. arbitary. 15. همان، 162. 16. relational.17. contingent.18. nodal point.19. moment.20. element.21. floating signitier.22. hegemony.23. M. Barrett (1991), Ideology, politics, hegemony: from Gramsci to Laclau and Mouffe. In M. Barrett, The Politics of Truth. From Marx to Foucault (Cambridge: Polity Press) p. 54.24.B. Sayyid & L. Zac (1998). Political analysis in a world without foundations. In Elinor Scarborough and Tanenbaum (Eds), Research Strategies in the Social Sciences (Oxford: Oxford University press) p. 161-162. Quoted in P. De Vos (2003), Discourse Theory and the Study of Ideological (Trans) formations: Analyzing Social Democratic Revisionism. In Journal of Pragmatics, 13 (1): p. 163-180.25. deconstruction.26. politics.27. M. Jorgensen & L. Phillips (2002), Discourse Analysis as Theory and Method (London: Sage Publications) p. 36.28. objective discourses.29. E. Laclau (1990), New Reflections on the Revolution of Our Time (London: Verso) p. 34.30. sedimented.31. M. Jorgensen and L. Philips, op cit, P. 36.32. hegemonic intervention.33. Ibid, p. 36-37.34. whole.35. split.36. J. Lacan (1977), The agency of the letter in the unconscious or reason since Freud. In Ecrits: A Selection (New York: W. W. Norton & co).37. myth.38. collective identity. 39. سيدعلى اصغر سلطانى، پيشين. 40. field of discursivity.41. M. Jorgensen and L. Philips, op cit.42. orders of discourse.43. functional linguistics.44. formal linguistics.45. function.46. form.47. Systemic Functional Grammar.48. metafunction.49. ideational metafunction.50. interpersonal metafunction.51. textual metafunction.52. M. A. K. Halliday (1971), Linguistic structure and literary style: and inquiry into the language of william Golding's The Inheritors . In S. Chatman (Ed), Literary )New York and London: Oxford University Press( pp. 332-4.53. Fowler, R. (1991), Language in the News: Discourse and Ideology in the Press. (London Routledge). p 69.54. multifunctional.55. Norman Fairclough (1995), Critical Discourse Analysis (London: Longman) p .656. Michelle Foucault, op. cit.57. object.58. Fairclough, op. cit.59. Ibid, P. 9. 60. محمدجواد غلامرضاكاشى، جادوى گفتار: ذهنيت فرهنگى و نظام معنايى در انتخابات دوم خرداد (تهران: مؤسسه فرهنگى آينده پويان، 1379) ص 154. 61. external other.62. internal other. 63. ديويد هوارث، پيشين، ص 174.64. همان.65. همان.66. همان. 67. extra-discursive. 68. همان. 69. anti-foundationalist.70. foundationalist. 71. همان، ص 175.72. همان.