تقويت نظريهها
هيلاري پاتنم ترجمة حسن ميانداري * اشاره
در اين مقاله هيلاري پاتنم به نقد آراي پوپر درباره روششناسي علمي ميپردازد. وي ديدگاه پوپر دربارة استقرا را تبيين و سپس آن را نقد ميكند. به اعتقاد پوپر اگرچه دانشمندان از استقرا استفاده نميكنند اما نظريههاي علمي ميتوانند از راه استقرا تقويت شوند. بدينسان پوپر، نظرگاه خاصي دربارة استقرا دارد و تا اندازهاي نقش آن را در علم ميپذيرد. واژگان كليدي: تقويت، استقرا، روششناسي علمي، علم متعارف. سركارل پوپر فيلسوفي است كه آراي وي، تقريباً بر كار همة طالبان فلسفة علم تأثير گذارده و آنان را برانگيخته است. اين تأثير را ميتوان تا حدّي با صرافت طبع پارهاي نگرشهاي بنيادين سركارل توضيح داد: «فلسفه هيچ روش خاصي ندارد». «رشد معرفت (knowledge) را ميتوان به بهترين وجهي از طريق رشد معرفت علمي (scientific knowledge) مورد مطالعه قرار داد.» فيلسوفان نبايد متخصص باشند. من خود تنها به اين دليل به علم و فلسفه علاقهمندم كه دوست دارم چيزي راجع به معماي جهاني كه در آن زندگي ميكنيم و معماي معرفت بشر به آن جهان، ياد بگيرم؛ و معتقدم كه تنها احياي علاقه به اين معما است كه ميتواند علم و فلسفه را از ايمان تاريكانديشانه به مهارت ويژه متخصص و معرفت و مرجعيت شخصي او نجات دهد. شايد اين نگرشها كمي تنگنظرانه باشند. (آيا نميتوان رشد معرفت را بدون مطالعه رشد معرفت علمي بررسي كرد؟ آيا مسائلي كه پوپر ذكر كرده تنها ارزش نظري ندارند، صرفاً معماهايي نيستند؟) امّا بسيار كمتر از نگرشهاي كثيري از فلاسفه ديگر تنگنظرانهاند؛ و ايمان تاريكانديشانهاي كه پوپر عليه آن اخطار ميدهد، واقعاً خطرناك است. اين تأثير تا حدّي ناشي از واقعگرايي پوپر، نپذيرفتن نظريات خاصّي كه پوزيتيويستها در باب معني دارند، و جدا دانستن مسائل روششناسي علم از مسائل متنوعي دربارة تفسير نظريات علمي كه داخل در نظريات پوزيتيويستها دربارة معني هستند و هنوز فلاسفه پوزيتيويست راجع به آن فرياد برميآورند، ميباشد.1 من در اين مقاله ميخواهم آراي او را در باب روششناسي علمي ـ در باب آنچه كه عموماً استقرا خوانده ميشود، هرچند پوپر اين مفهوم را نميپذيرد ـ بررسي كنم، و به ويژه مفروضات مشترك او را با فلسفة علم متداول، و نه مفروضات خاصّ خودش را، نقد كنم. زيرا فكر ميكنم كه چند مفروض مشترك وجود دارد، و اينكه راه ناصواب نگريستن به علم ميباشند. 1. نظريات پوپر دربارة استقرا
خود پوپر از اصطلاح استقرا براي اشاره به هر روش اثبات يا نشان دادن صدق (يا حتي احتمال) قوانين كلّي براساس دادههاي مشاهدهاي يا آزمايشي (آنچه كه او گزارههاي پايه ميخواند) استفاده ميكند. آراي او اساساً هيومي است: چنين روشي وجود ندارد و نميتواند وجود داشته باشد. يك اصل استقرا يا بايد تركيبي پيشيني باشد (امكاني كه پوپر نفي ميكند)، يا با اصلي از مرتبة بالاتر موجّه گردد. امّا راه دوّم ناگزير به تسلسل ميانجامد. آنچه تازگي دارد اين است كه پوپر نه نتيجه ميگيرد كه علم تجربي ناممكن است ونه اينكه مبتني بر اصولي است كه خودشان نميتوانند موجّه گردند؛ بلكه موضع او اين است كه علم تجربي واقعاً متكي به اصل استقرا نيست! پوپر منكر اين نيست كه دانشمندان قوانين كلي را ابراز ميدارند، و اين را هم نفي نميكند كه آنها اين قوانين كلّي را با دادههاي مشاهدهاي ميآزمايند. آنچه او ميگويد اين است كه وقتي دانشمندي قانوني كلّي را تقويت ميكند، بدين وسيله ابراز نميدارد كه آن قانون درست يا حتي محتمل است. «من اين قانون را به درجه بالايي تقويت كردهام» تنها بدين معني است كه «من اين قانون را تحت آزمايشهاي سخت قرار دادهام و در مقابل آنها تاب آورده است». قوانين علمي ابطالپذيرند نه اثباتپذير چون دانشمندان حتّي نميكوشند كه قوانين را اثبات كنند و فقط در پي ابطال آنها هستند، مسئله هيوم دامنگير دانشمندان تجربي نميشود. 2. نقد مجمل نظر پوپر
واقعيت قابلتوجهي دربارة كتاب پوپر منطق اكتشاف علمي اين است كه واجد اندكي اشارات مختصر به كاربرد نظريات و قوانين علمي است؛ و همة آنچه گفته شده اين است كه كاربرد، آزمون ديگري براي قوانين است: «نظر من اين است كه نظريهپرداز به تبيين فينفسه علاقهمند است، به تعبير ديگر، به نظريات تبيينگر آزمونپذير؛ كاربردها و پيشبينيها تنها به دلايل نظري، توجه او را جلب ميكنند، زيرا آنها ميتوانند به منزلة آزمون نظريات به كار آيند.» (LSD p. 59) زماني كه دانشمندي قانوني را ميپذيرد، وي به ديگر انسانها توصيه ميكند كه به آن اتّكا كنند ـ اغلب در امور عملي اتّكا كنند. پوپر تنها با بيرون راندن بالمرّه علم از زمينهاي كه فيالواقع در آن پديده آمده ـ زمينه انسانهايي كه ميكوشند جهان را تغيير دهند و به مهار خويش درآورند ـ ميتواند نظر خاص خويش را در مورد استقرا حتي پيش نهد. انديشهها فقط انديشه نيستند؛ راهنماي عملند. تصور ما از معرفت، احتمال، يقين و غيره، همگي به عمل مرتبطند وغالباً در زمينههايي به كار ميروند كه عمل مطمح نظر است: آيا من ميتوانم با اطمينان به انديشة خاصي تكيه كنم؟ آيا ميتوانم عجالتاً با احتياط بر آن تكيه كنم؟ آيا لازم است بازبينياش كنم؟ اگر «اين قانون با درجة بالايي تقويت شده»، «اين قانون مقبول علم است»، و تعابيري مشابه صرفاً به اين معني باشند كه «اين قانون در مقابل آزمونهاي سخت تاب آورده است» و هيچ نميگويد كه قانوني كه تا به حال در مقابل آزمونهاي سخت تاب آورده، احتمالاً پس از اين هم در مقابل آزمونهاي ديگر، نظير آزمونهاي ناشي از كاربرد يا تلاش براي كاربرد، تاب خواهد آورد، آنگاه حق با پوپر است؛ امّا علم در نتيجه، فعاليت كاملاً بياهميتي خواهد شد. عملاً بياهميت خواهد شد، زيرا دانشمندان هيچگاه به ما نخواهند گفت كه قانون يا نظريهاي براي اهداف عملي قابل اتّكا است؛ نظراً هم بياهميت خواهد شد، چون به نظر پوپر دانشمندان هيچگاه به ما نميگويند كه قانون يا نظريهاي درست يا حتّي محتمل است. دانستن اينكه حدسهاي خاصي (بنابر نظر پوپر تمام قوانين علمي حدسهاي استعجالي هستند) هنوز ابطال نشدهاند، فهم هيچ چيزي نيست. چون كاربرد قوانين علمي، مستلزم پيشبينيِ موفقيت در آينده است، حق به جانب پوپر نيست كه ميگويد استقرا ضروري نيست. حتي اگر دانشمندان، آينده را با استقرا پيشبيني نميكردند (كه البته پيشبيني ميكنند)، كساني كه قوانين و نظريات علمي را به كار ميگيرند، چنين ميكردند و استقرا مكن، توصيه نامعقولي براي اين افراد ميبود. توصيه به حدسهاي استعجالي دانستن تمام معرفت هم معقول نيست. كساني را در نظر بگيريد كه عليه شرايط سخت كار و دستمزدِ كم دست به اعتصاب زدهاند. آيا آنها بايد بگويند كه «اين تنها حدسي استعجالي است كه رييس نابكار است. بياييد دست از اعتصاب برداريم و به سرشت نيكوتر او متوسل شويم.» تمايز ميان معرفت و حدس در زندگاني ما نقشي واقعي ايفا ميكند؛ پوپر تنها به اين دليل كه تمايل افراطي به غايت فينفسه دانستن نظريه دارد، ميتواند از شكگرايي افراطي خويش دفاع كند. 3. نظريه پوپر دربارة تقويت
هرچند به نظر پوپر دانشمندان استقرا نميكنند ولي نظريات علمي را تقويت ميكنند و هرچند كه به نظر پوپر اين جمله كه نظريهاي به مقدار زياد تقويت شده است، به اين معني نيست كه آن نظريه ممكن است صادق يا حتي تقريباً صادق2، يا حتي احتمالاً تقريباً صادق دانسته شود، با وجود اين، هيچ ترديدي نيست كه غالب خوانندگان پوپر برداشت او را از تقويت، چيزي شبيه اثبات نظريات خواهند دانست، ولو خودش نپذيرد. پوپر بدين معني بهرغم رأيش، نظريهاي از استقرا دارد. و اين نظريه، يا برخي پيشفرضهاي اين نظريه است كه من در متن اين مقاله به نقدش خواهم پرداخت. واكنش پوپر به اين گونه قرائت كردن وي چنين است: واكنش من به اين پاسخ، حسرت خوردن بر شكست تلاشهاي مستمر خويش براي روشن ساختن نكته اصيل خود با وضوح كافي است. زيرا تنها هدف تمام اين استقراگرايان از كنار نهادن (elimination) اين بوده كه نظريه باقي مانده را هرچه مستحكمتر كه ممكن است اثبات كنند، و فكر ميكنند كه اين نظريه ميبايست نظريه صادق (يا شايد با احتمال بالا، زيرا ممكن است نتوانيم با موفقيت كامل تمام نظريات را به جز نظريه صادق، كنار گذاريم) باشد. من برخلاف اين، فكر ميكنم كه ما هيچگاه نميتوانيم از راه كنار نهادن، تعداد نظريات رقيب را كاهش قابل ملاحظهاي دهيم، زيرا اين تعداد هميشه بينهايت است. آنچه ميكنيم ـ يا بايد بكنيم ـ اين است كه فعلاً به نامحتملترين نظريات باقيمانده چنگ زنيم يا به تعبير دقيقتر به نظريهاي كه بشود به سختترين وجهي آزمود. ما عجالتاً اين نظريه را ميپذيريم، امّا تنها بدين معني كه ما آن را به مثابة نظريهاي ميگزينيم كه ارزش نقادي بيشتر و قرار گرفتن تحت سختترين آزموني كه ميتوانيم طراحي كنيم، را دارد. در جهت ايجابي، شايد محق باشيم كه بيفراييم نظرية باقيمانده، مهمترين نظريه و بهترين نظرية آزمودهاي است كه ميشناسيم. (LSD, p. 419) اگر جملة آخر را ناديده بگيريم، آموزهاي را كه در حال نقدش هستيم به شكلي ناب در برابر داريم: آنگاه كه دانشمندي نظريهاي را ميپذيرد، نميگويد كه آن نظريه محتمل است. او در واقع آن را بهمثابة نامحتملترين نظريه برميگزيند! وليكن آيا درست فكر ميكنم يا بر خطا هستم كه در جمله آخر، لحن لرزان استقراگرا وجود دارد؟ بهترين نظريه يعني چه؟ يقيناً نميشود منظور پوپر محتملترين باشد؟ 4 . روش علمي ـ طرح متداول
توضيح معمول استقراگرايان از تأييد3 تظريات علمي، چيزي شبيه به اين است: نظريه مستلزم پيشبيني (گزارة پايه يا گزارة مشاهدهاي) است؛ اگر پيشبيني كاذب باشد، نظريه ابطال ميگردد، اگر به قدر كافي پيشبينيهاي كثير صادقي كرد، نظريه تأييد ميشود. عليرغم تمام حملههاي پوپر به استقراگرايي، طرح او آنچنان هم متفاوت نيست؛ نظريه مستلزم پيشبيني (گزارة پايه) است؛ اگر پيشبيني كاذب باشد، نظريه ابطال ميگردد؛ اگر به قدر كافي پيشبينيهاي كثير صادقي كرد، و برخي شرايط ديگر هم برآورده شد، نظريه به مقدار زيادي تقويت ميشود. به علاوه، اين قرائت پوپر مؤيدات خاصي دارد. پوپر ميگويد كه نظرية باقيمانده پذيرفته ميشود ـ بنابراين توضيح او براساس منطق پذيرش نظريات است. ما بايد دو سؤال را از هم جدا كنيم: آيا پوپر درست ميگويد كه زماني كه دانشمند از پذيرفتن نظريهاي سخن ميگويد، منظورش چيست يا چه بايد باشد؛ و آيا پوپر در مورد روشي كه براي اسناد آن منزلت به نظريات به كار ميرود درست ميگويد؟ آنچه بر آن اصرار ميورزم اين است كه توضيح او از آن روش، با طرح متداول هماهنگ است، حتي اگر تفسير او از آن منزلت بسيار متفاوت باشد. يقيناً پوپر برخي شرايط مهم را ميافزايد. پيشبينيهايي كه ميشود براساس دانش پسزمينه (background) كرد، نظريه را نميآزمايند، تنها پيشبينيهايي كه نسبت به دانش پسزمينه نامحتملند، نظريه را ميآزمايند؛ و او بر آن است كه نظريهاي تقويت نميشود مگر آنكه صادقانه بكوشيم پيشبينيهايي كاذب از آن به دست آوريم. پوپر اين شرايط اضافي را ضد بيزگرايي4 (Bayesian) ميداند؛ امّا اين به نظر من دست كم تا حدي خلط مبحث است. نظريهاي كه مستلزم پيشبينيِ نامحتملي است، خودش هم نامحتمل است، اين درست است، امّا ممكن است محتملترين نظرياتي باشد كه مستلزم آن پيشبينياند. اگر چنين باشد و پيشبيني صادق از آب درآيد، آنگاه قضيه بيز توضيح ميدهد كه چرا نظرية مذكور احتمال بالايي مييابد. پوپر ميگويد كه ما نامحتملترين نظريات باقيمانده را برميگزينيم، يعني نظريه پذيرفتهشده، حتي پس از اينكه پيشبيني، صادق از آب درآمد، نامحتملترين نظريه است؛ امّا البته اين متكي به استفاده از محتمل به طريقي است كه هيچ فيلسوفِ علم ديگري نميپذيرد. و بيزگرايان مقيّد به اين نظر نيستند كه هر پيشبيني صادقي، نظريه را به مقدار قابل ملاحظهاي تأييد ميكند. من با پوپر همعقيدهام كه اندازهگيريهاي كمّي احتمال نظريات، اقدام خوشعاقبتي در فلسفة علم نيست5؛ امّا اين بدان معني نيست كه قضيه بيز صحت كيفي خاصّي، دست كم در بسياري از مواقع، ندارد. با وجود تمام آنچه گفتيم، قلب طرح پوپر، ارتباط نظريه ـ پيشبيني است. بنابر نظر پوپر چون نظريات، مستلزم گزارههاي پايه (به آن معني از استلزام كه در منطق قياسي به كار ميرود، چون گزارههاي پايه را ميتوان به قياس منطقي از نظريات به دست آورد) هستند، ميشود با آنها، نظريات و قوانين كلي را ابطال كرد و همين ارتباط قلب طرح استقراگرايانه است. هر دو طرح ميگويند: به پيشبينيهايي كه نظريهاي مستلزم آنها است، نگاه كن، ببين كه آيا آن پيشبينيها درستاند يا نه؟ نقد من، نقد اين ارتباط است، ارتباطي كه پوپر و استقراگرايان در موردش همداستاناند، مدعاي من اين است: در موارد مهم بسياري، نظريات علمي، اصلاً مستلزم پيشبيني نيستند. در مابقي اين مقاله ميخواهم اين نكته را تشريح كنم و اهميتش را براي فلسفه علم نشان دهم. 5. نظريه جاذبه عمومي
نظريهاي كه من براي توضيح نكتهام، از آن بهره خواهم جست، براي خواننده آشنا است: نظريه جاذبه عمومي نيوتن. اين نظريه مشتمل بر اين قانون است كه هر جسم a بر هر جسم ديگري b، نيرويي وارد ميكند، Fab كه جهتش به سمت a است و مقدارش معادل حاصلضرب ثابت كلي g در Ma Mb / d2 است، و نيز سه قانون ديگر نيوتن. گزينش اين نظرية خاص برايم ضروري نبوده است، نظريه ماكسول، يا مندل، يا داروين هم همان كار را ميكردند. امّا اين يكي مزيت مأنوس بودن را دارد. توجه كنيد كه اين نظريه مستلزم يك گزاره واحد پايه هم نيست! در واقع هر حركتي، هرچه باشد با اين نظريه سازگار است، چون اين نظريه چيزي راجع به اين نميگويد كه چه نيروهايي سواي جاذبه ممكن است وجود داشته باشند. نيروهاي Fab فينفسه قابل اندازهگيري مستقيم نيستند، در نتيجه يك پيشبيني واحد را نميتوان از اين نظريه استنتاج كرد. در نتيجه آن هنگام كه اين نظريه را در مورد موقعيتي نجومي به كار ميبريم، چه ميكنيم؟ معمولاً مفروضات سادهكنندة خاصي را به كار ميبريم. مثلا اگر در كار استنتاج مدار زمين هستيم، به عنوان تقريبهاي اوليه فرض ميكنيم كه: (1 ) هيچ جسمي سواي خورشيد و زمين وجود ندارد؛ (2) خورشيد و زمين در خلأ مطلق هستند؛ (3) خورشيد و زمين تحت هيچ نيرويي سواي نيروي جاذبه دو طرفه هم نيستند. در واقع از عطف نظريه جاذبه عمومي (ج ع) و اين گزارههاي كمكي (گك) است كه ميتوانيم پيشبينيهاي خاصي مانند قوانين كپلر را استنتاج كنيم. با واقعيتر كردن (1)، (2) و (3) يعني با افزودن اجسام ديگر به مدل منظومة شمسي خويش، پيشبينيهاي بهتري را ميتوانيم به دست آوريم. امّا توجه به اين نكته مهم است كه اين پيشبينيها تنها از خود نظريه به دست نيامدهاند. بلكه از عطف اين نظريه با گك به دست آمدهاند. بنابر كاربرد اصطلاح نظريه از جانب دانشمندان، گك جزئي از خود نظريه جاذبه نيستند. 6. آيا اين نكتهاي صرفاً لفظي است؟
تمايلي ندارم كه صرفاً نكتهاي لفظي بيان كنم. نكته فقط اين نيست كه دانشمندان از لفظ نظريه براي اشاره به عطف جع و گك ، استفاده نميكنند، بلكه اين است كه چنين استفادهاي مباحث روششناختي عميقي را مبهم خواهد كرد. نظريه، آنچنان كه در عمل از اين لفظ استفاده ميشود، مجموعهاي از قوانين است. قوانين، گزارههايي هستند كه اميدواريم صادق باشند؛ فرض بر آن است كه براساس ماهيت امور صادق باشند، نه صرفاً براساس تصادف. هيچ يك از گزارههاي (1) ، (2) و (3) اين ويژگي را ندارند. مثلا ما واقعاً معتقد نيستيم كه هيچ جسم ديگري سواي خورشيد و زمين وجود ندارد، بلكه تنها برآنيم كه تمام اجسام ديگر نيروهايي اعمال ميكنند كه به قدري ناچيزند كه ميتوانيم از آنها صرفنظر كنيم. اين گزاره قانون طبيعت شمرده نميشود: گزارهاي است در باب شرايط حدّي كه در دستگاه خاصي، به عنوان واقعيت برگرفته ميشوند. تيره كردن تمايز ميان جع و گك، تيره كردن تمايز ميان قوانين و گزارههاي تصادفي است، ميان گزارههايي كه دانشمندان دوست دارند صدق آنها را اثبات كنند (قوانين) و گزارههايي كه كذبشان از پيش دانسته شده ساده كردنهاي افراطي (1)، (2) و (3). 7. اورانوس، عطارد و همراهان تيره (dark companions)
هرچند گك را ميشود با دقت بيشتري بيان كرد تا از اين اشكال كه كذبشان معلوم شده است، اجتناب كرد، جالب توجه است كه چنين امري معمول نيست. در واقع آنها اصلاً بيان نميشوند. نيوتن در محاسبة قوانين كپلر، فرضيات (1)، (2) و (3) را به كار برده، و تنها يك اشارة اتفاقي به اينكه اين چيزي است كه انجام شده، به آنها كرده است. يكي از چشمگيرترين علامات تفاوت ميان نظريه (نظير جع) و مجموعهاي از گك، مراقبت بسياري است كه دانشمندان در بيان نظريه إعمال ميكنند، برخلاف بيمهابايياي كه در مطرح ساختن مفروضات مختلف كه گك را ميسازند، إعمال ميدارند. همچنين گك بسيار در معرض تجديدنظر اند تا نظريه. قانون جاذبة عمومي بيش از دويست سال، بيترديدي صادق دانسته ميشد و به عنوان مقدمه در براهين علمي بيشماري به كار ميرفته است. دراين دوره اگر انواع معمول گك به پيشبينيهاي موفقي نميانجاميدند، در آنها تغييراتي داده ميشد نه در نظريه. در واقع نمونهاي از اين وجود دارد. وقتي پيشبينيها در مورد مدار اورانوس، براساس نظريه جاذبه عمومي و اين فرض كه همه سيارات منظومه، شناخته شدهاند، همگي خطا از آب درآمدند، لوريه (Leverrier) در فرانسه و آدامز (Adams) در انگلستان به طور همزمان پيشبيني كردند كه بايد سيارة ديگري وجود داشته باشد. اين سياره در واقع كشف شد، نپتون. اگر اين تغيير گك موفق نميگرديد، تغييرات ديگر آزموده ميشدند، مثلاً اينكه به جاي خلأ مطلق، مادهاي وجود دارد كه سيارات در آن حركت ميكنند، يا نيروهاي غيرجاذبهاي مهمي فرض ميگرديد. ممكن است استدلال شود كه مشاهدهپذيري خود سياره جديد اساسي بود، امّا چنين نيست. مثلاً برخي ستارهها رفتار نامنظمي دارند. با فرض همراهاني، اين مسئله را تبيين كردهاند. وقتي كه نميشود با تلسكوپ آن همراهان را ديد، با اين پيشنهاد سر و ته قضيه را هم ميآورند كه آن ستارهها همراهان تيره دارند، همراهاني كه نميشود از طريق تلسكوپ آنها را ديد. واقعيت اين است كه بسياري از فرضياتي را كه در علوم مطرح ميشوند، مستقيماً نميشود آزمود، همراهان تيره بسياري در نظريه علمي وجود دارد. البته سرانجام مورد عطارد مطرح است. مدار اين سياره را ميشد به نحو تقريبي نه تحقيقي با نظريه نيوتن تبيين كرد. آيا اين نشان ميدهد كه نظريه نيوتن باطل است؟ فرد در پرتو نظريهاي بديل، مثلاً نظريه نسبيت عام پاسخ ميدهد بله . امّا در فقدان چنين نظريهاي، مدار عطارد يك ناهنجاري مختصر است، علّت: ناشناخته. آنچه كه بر آن اصرار دارم اين است كه تمام اينها، از نظر علمي كاملاً خوب است. اين واقعيت كه گك ممكن است كاذب باشند (در واقع چنانكه بيان شد، كاذب هستند و حتي گزارههايي كه با دقت و مراقبت بيان شدهاند، به خوبي ممكن است كاذب باشند) حايز اهميت است. ما به يقين نميدانيم كه اجرام منظومه شمسي چه تعدادند، ما به يقين (با تقريب به قدر كافي بالا، در مورد تمام اجرام) نميدانيم كه محيطي كه از ميان آن حركت ميكنند خلأ مطلق باشد، ما نميدانيم كه نيروهاي غيرجاذبهاي را ميتوان در تمام موارد ناديده گرفت. با فرض موفقيتهاي چشمگير قانون جاذبه عمومي در تقريباً تمام موارد، يك يا دو ناهنجاري دليلي بر رد آن نيست. محتملتر است كه گك نادرست باشند تا نظريه، دستكم آنگاه كه هيچ نظرية بديل جدياي پيشنهاد نشده است. 8 . تأثير بر آموزة پوپر
اين واقعيت مستقيماً برآموزة پوپر تأثير دارد. قانون جاذبة عمومي اصلاً قوياً إبطالپذير نيست، امّا با اين وصف الگوي يك نظرية علمي است. دانشمندان بيش از دويست سال از جع پيشبينيهايي به دست نياوردند تا آن را إبطال كنند؛ آنها از جع پيشبينيهايي را براي تبيين واقعيتهاي نجومي مختلف استخراج كردند. اگر واقعيتي در مقابل اينگونه تبيين سرسختي كرد، به عنوان يك ناهنجاري كنار گذارده شد (مثل مورد عطارد). آموزة پوپر نه توضيح درستي از سرشت نظريه علمي در اين مورد به دست ميدهد و نه از نحوة عملكرد جامعة علمي در قبال آن. پوپر ممكن است پاسخ دهد كه او نميگويد كه دانشمندان چه ميكنند، بلكه ميگويد چه بايد بكنند. بنابراين آيا دانشمندان نميبايست جع را پيش مينهادند؟ آيا نيوتن دانشمند بدي بود؟ دانشمندان نكوشيدند كه جع را إبطال كنند زيرا نميتوانستند چنين كوششي كنند؛ آزمونهاي آزمايشگاهي به سبب تكنولوژي زمانه و ضعف تعاملهاي جاذبهاي ميسر نبود. بنابراين دانشمندان به مدت طولانياي محدود به دادههاي نجومي بودند و حتي در مورد مسائل نجومي هم اين مشكل وجود داشت كه نميشد اطمينان صد در صد داشت كه در هر مورد خاصي هيچ نيروي غيرجاذبهاي ذيربطي وجود ندارد (يا تمام نيروهاي جاذبهاي به حساب آمدهاند). به اين دليل است كه دادههاي نجومي ميتوانند جع را تأييد كنند، امّا نميتوانند إبطالش كنند. به خاطر انحراف مدار عطارد درست نبود كه جع رد شود؛ با اين فرض كه جع ديگر مدارها را پيشبيني كرد (در حد خطاي اندازهگيري)، در يك مورد نميشود اين امكان را ناديده گرفت كه شايد نيروي ناشناختهاي (جاذبهاي يا غيرجاذبهاي) وجود داشته باشد، و دانشمندان با كنار گذاشتن اين مورد به عنوان موردي كه نه ميتوانند تبييناش كنند و نه اهميت سيستماتيك برايش قايل اند كاري را كردند كه ميبايست.6 تا بدينجا گفتيم كه (1) نظريات مستلزم پيشبينيها نيستند؛ تنها عطف يك نظريه با گزارههاي كمكي (گك) خاصي است كه در كلّ مستلزم پيشبيني ميگردد، (2) گك غالباً فرضياتي در مورد شرايط حدّي هستند (از جمله شرايط اوليه كه نوع خاصي از شرايط حدّي ميباشند) و فرضياتي بسيار در مخاطره، (3) چون در مورد گك بسيار نامطمئن هستيم، نميتوانيم يك پيشبيني كاذب را مبطل قطعي نظريه به حساب آوريم؛ نظريات إبطالپذير قوي نيستند. تمام آنچه گفتيم براي انكار اين امر نيست كه گاهي دانشمندان براي آزمودن نظريات، از نظريات و گك پيشبينيهايي را استخراج ميكنند. مثلاً اگر نيوتن نميتوانست قوانين كپلر را استخراج كند، حتي جع را پيش نمينهاد. امّا حتي اگر پيشبينيهايي كه نيوتن از جع به دست آورد فاصله بسياري با حقيقت داشتند، جع هنوز ميتوانست صادق باشد: گك ممكن بود خطا باشند. بنابراين حتي اگر آزموني تجربي، نظريهاي را سرنگون كرد، آن نظريه هنوز ميتواند صادق باشد و وقتي كه كشف شد كه گك تقريبهاي مفيدي براي مورد واقعي نبودهاند، آن نظريه ممكن است به صحنه بازگردد. چنانكه پيشتر هم اشاره شده7، إبطال براي علم قطعيتر از إثبات نيست. تمام اينها مبطل اين نظريه پوپر هستند كه آنچه دانشمندان ميكنند پيش نهادن نظريات به شدت إبطال پذير، استخراج پيشبينيهايي از آنها، و بعد كوشش براي إبطال نظريات با إبطال پيشبينيها است. امّا مبطل نظر معمول نيست(آنچه كه پوپر نظر استقراگرايانه ميخواند) كه دانشمندان ميكوشند با استخراج پيشبينيها از نظريات و گك و اثبات آن پيشبينيها، نظريات و گك را تأييد كنند. اين اشكال وجود دارد كه (در مورد جع) معلوم بود كه گك باطلند، بنابراين دانشمندان نميتوانستند بكوشند كه آنها را تأييد كنند، امّا از پس اين اشكال ميتوان چنين برآمد كه عليالاصول ميشد گك را محتاطانهتر صورتبندي كرده و اگر به قدر كافي محتاطانه بودند، كاذب نميبودند.8 من فكر ميكنم كه در نظر استقراگرايانه در واقع حقيقتي وجود دارد: توفيقات نظريات علمي نشانگر درستي آنها است، همچنانكه تمام انديشههاي بشري به اندازه توفيقشان در عمل، معلوم ميشود كه درست اند. امّا طرح استقراگرايانه سواي تصويرش از يك جنبه از رويه علمي، نارسا است. در بخشهاي بعدي خواهم كوشيد تا نشان دهم كه نميتوان فعاليت علمي را استخراج پيشبينيها از عطف نظريات و گك دانست، چه براي تأييد چه براي إبطال. 9. نظر كوهن دربارة علم
اخيراً تعدادي از فلاسفه علم، ديد نويي را از فعاليت علمي پيشنهادهاند. فكر ميكنم ده سال پيش كه اصرار ميورزيدم كه نميتوان با صرف تجربه و مشاهده برخي نظريات علمي را بيرون انداخت، بلكه فقط با نظريات بديل ميتوان، جلودار اين نظر بودهام9. هنسن هم جلودار اين نظر بود 10 امّا قاطعترين بيان آن در نوشتههاي تامس كوهن11 و لويي آلتوسر12 آمده است. من معتقدم كه اين فيلسوفان مرتكب خطاهايي گشتهاند. امّا همچنين معتقدم كه گرايشي را كه آنها (و به سببي كه ميآيد، من هم) حكايت ميكنند، اصلاح لازمي براي قياسگرايياي است كه در كار بررسياش بودهام. من در اين بخش برخي از نظرات كوهن را ارائه ميدهم و سپس ميكوشم تا براي تقرير دقيقتري، از آنها پيشيگيرم. قلب برداشت كوهن، انديشه پارادايم است. به حق بر كوهن اشكال كردهاند كه اين انديشه را منسجم و روشن به كار نبرده است. امّا به نظر من دست كم يكي از توضيحات او در مورد اين انديشه كاملاً روشن و براي هدفش مناسب است. پارادايم به توضيح او صرفاً يك نظريه علمي با نمونهاي از كاربردي موفق و چشمگير است. اين مهم است كه كاربرد (مثلاً تبيين موفق يك واقعيت، يا پيشبيني بديع و موفقي) چشمگير باشد؛ اين بدان معني است كه توفيق به قدري مؤثر بوده كه دانشمندان (بهويژه دانشمندان جواني كه در پي انتخاب پيشهاي هستند) به تقليد از آن توفيق سوق داده شوند، به اينكه به دنبال تبيينها، پيشبينيها، يا هرچه با همان مدل بروند. به عنوان مثال، وقتي كه جع پيشنهاده شد و نمونة استخراج قوانين كپلر از جانب نيوتن و نمونة استخراج مثلاً يك يا دو مدار وجود داشت، پارادايمي پديد آمده بود. مهمترين پارادايمها، آنها هستند كه حوزههاي علمي پديد ميآورند؛ حوزهاي كه پارادايم نيوتن پديد آورد در درجه اول مكانيك سماوي بود. (البته اين حوزه تنها پارهاي از حوزة بزرگتر مكانيك نيوتني بود، و پارادايمي كه مكانيك سماوي بر آن مبتني بود، تنها يكي از چند پارادايمي بود كه سرجمع مكانيك نيوتني را ميساختند). كوهن مدّعي است كه پارادايمي كه حوزهاي را ميسازد بسيار نسبت به إبطال مصون است، تنها با پارادايم جديدي است كه ميتوان آن را كنار نهاد. به يك معنا اين غلو است. اگر جهان شروع ميكرد كه به نحو قابلملاحظهاي غيرنيوتني عمل كند، حتي در غياب پارادايمي جديد، احتمالاً فيزيك نيوتني كنار نهاده ميشد. (هرچند حتي در اين صورت آيا نتيجه ميگرفتيم كه فيزيك نيوتني باطل است، يا تنها نتيجه ميگرفتيم كه نميدانيم در عالم چه ميگذرد؟) امّا در آن صورت حتي توفيقات پيشين، توفيقاتي كه براي فيزيك نيوتني پاراديگماتيك بود، ديگر در دسترس نبودند. من معتقدم در غياب چنين تغيير عمده و بيسابقهاي در عالم، و در غياب امور بدلي (مثلاً دادهها جعلي بودهاند، يا خطايي در استنتاجات رخ داده باشد)، نظريهاي كه پاراديگماتيك است، نه به خاطر خود نتايج مشاهدهاي و تجربي، بلكه تنها به دليل و زماني كه نظريه بهتري در دسترس باشد، وانهاده ميشود. وقتي پارادايمي مستقر شد، و حوزهاي علمي حول آن پارادايم رشد كرد، به دورهاي ميرسيم كه كوهن علم متعارف (normal) ميخواند. فعاليت دانشمندان در چنين دورهاي را كوهن حل پازل(puzzle) خوانده، مفهومي كه بعداً بدان بازميگرديم. در كل، دورة علم متعارف تداوم مييابد، حتي اگر تمام پازلهاي آن حوزه، با موفقيت حل نگردد (آخر، اين تجربه بشري است كه برخي مسائل چنان سختند كه حل نميشوند)، و حتي اگر برخي از حلها به نظر موردي (ad hoc) بيايند. آنچه كه سرانجام به آن دوره پايان ميبخشد، درآمدن پارادايم جديدي است كه بر پارادايم قبلي غلبه كند. مناقشهانگيزترين ادعاهاي كوهن به روندي مربوط است كه پارادايم جديد جايگزين پارادايم قبلي ميشود. او در اينجا به نحو ريشهاي به سابجكتيويسم گرايش دارد (و به نظر من بيش از حدّ، چنين است): دادهها، به معني معمول كلمه، نميتوانند برتري يك پارادايم را بر ديگري اثبات كنند، زيرا از وراي عينك يك پارادايم يا ديگري به آنها نظر ميشود. لازمة تغيير يك پارادايم به ديگري تعويضي گشتالتي است. وقتي تغييرات عمدهاي در پارادايم رخ ميدهد، تاريخ و روششناسي علم از نو نوشته ميشوند؛ بنابراين هيچ قوانين خنثاي تاريخي و روششناسي وجود ندارد كه بشود به آنها متوسل شد. همچنين كوهن قايل به نظراتي در باب معني و صدق است كه نسبيگرايانه و به نظر من نادرست اند؛ ولي نميخواهم كه در اينجا به بحثشان گذارم. آنچه كه ميخواهم بكاوم دورهاي است كه كوهن علم متعارف ميخواند. اصطلاح حل پازل متأسفانه تخفيفكننده است؛ جستجو براي يافتن تبيين پديدارها و براي طرق مهار طبيعت، پاره مهمي از حيات بشرياند و نبايد پستشان كرد (كوهن در اينجا همان تمايلي را دارد كه پوپر را به معما خواندن مسئله سرشت معرفت، سوق داد). امّا اين اصطلاح، چشمگير نيز هست: كوهن آشكارا علم متعارف را نه فعاليتي براي ابطال پارادايم فرد ميبيند و نه فعاليتي براي اثبات آن، بلكه قضيه چيز ديگري است. من ميخواهم با ارائة طرحي براي علم متعارف، يا تنها جنبهاي از علم متعارف، بر كوهن پيشي گيرم؛ طرحي كه ميتواند نشان دهد چرا فيلسوف و مورخ علم بزرگي چون كوهن از استعاره حلّ پازل استفاده ميكند. 10 . طرحي براي مسائل علمي
دو طرح آتي را در نظر بگيريد: طرح 1
نظريه گزارههاي كمكي پيشبيني ـ صادق يا كاذب طرح 2
نظريه واقعيتي كه بايد تبيين شود هر دوي اينها طرحهايي براي مسائل علمي هستند. در مسائل از نوع اول، يك نظريه داريم، چند گك داريم، پيشبينياي استخراج كردهايم و مسئله ما اين است كه ببينيم آيا پيشبيني صادق است يا كاذب: فلسفه علم معمول، بر اين وضعيت تأكيد ميكند. دومين نوع مسائل بسيار متفاوتاند. در اين نوع نظريهاي داريم، واقعيتي كه بايد تبيين شود، امّا گك نيستند، مسئلة ما اين است كه اگر بتوانيم گك اي را بيابيم كه صادقاند يا تقريباً صادق (يعني سادهسازيهاي مفيدي از صدق)، و بايد براي تبيين واقعيت مذكور به نظريه بپيوندند. ميشود به طرح سومي هم كه مغفول فلسفه علم معمول بوده اشارهاي گذرا كنيم: طرح 3
نظريه گزارههاي كمكي اين نمايانگر نوعي است كه در آن نظريهاي داريم چند گك داريم، و ميخواهيم بدانيم چه نتايجي را ميتوانيم از آنها به دست آوريم. اين نوع براي اين مغفول بوده كه صرفاً رياضي است. امّا دانستن اينكه آيا مجموعهاي از گزارهها، اصلاً نتايجي آزمونپذير دارند يا خير، به حل اين نوع مسئله وابسته است و مسئله غالباً بسيار دشوار است، مثلاً تا به امروز دربارة نتايج فيزيكي نظرية ميدان متحد اينشتين چيز كمي ميدانيم، دقيقاً به اين دليل كه مسئلة رياضي استخراج اين نتايج بسيار مشكل است. فلاسفة علم هميشه چنان مينويسند كه گويي با فرض مجموعهاي از گزارهها، آشكار است كه آن گزارهها چه نتايجي دارند يا ندارند. امّا اجازه دهيد به طرح 2 بازگرديم. با فرض واقعيات معلوم دربارة مدار اورانوس، و با فرض واقعيت معلوم (پيش از 1864) دربارة اجرامي كه منظومة شمسي را ميسازند، و گك استاندارد كه آن اجرام در خلأ مطلق حركت ميكنند، تنها تحت نيروهاي جاذبهاي دو سويه واقعاند و غيره، روشن بود كه مسئلهاي وجود دارد: اگر فرض كنيم كه عطارد، زهره، زمين، مريخ، زحل، مشتري و اورانوس، همة سياراتي هستند كه وجود دارند، و اينكه اين سيارات با خورشيد منظومه شمسي را ميسازند، مدار اورانوس را نميشود به خوبي حساب كرد. فرض كنيم ك 1 عطف گك متنوعي باشد كه الآن ذكرش رفت، كه شامل اين گزاره است كه منظومه شمسي لااقل، امّا نه لزوماً، از اجرامي تشكيل شده كه گفتيم. حال مسئله آتي را خواهيم داشت:
نظريه : جع ك 1: گك تبيين شونده: مدار اورانوس توجه داريد كه مسئله، يافتن قوانين تبيين كننده نيست (هرچند كه گاهي ممكن است، در مسئلهاي از نوع طرح 2)؛ بلكه يافتن فرضيات ديگري است دربارة شرايط اوليه و حدي كه بر منظومه شمسي حاكمند، كه همراه با قانون جاذبة عمومي و ديگر قوانيني كه جع را ميسازند (يعني قوانين مكانيك نيوتني) فرد را قادر ميسازند كه مدار اورانوس را تبيين كند. اگر فرد لازم نداند كه گزارههاي مفقوده، صادق يا تقريبا صادق باشند، به زبان رياضي، بينهايت حلّ وجود خواهد داشت. حتي اگر فرد در ك1 اين را بگنجاند كه هيچ نيروي غيرجاذبهاي بر سيارات يا خورشيد، عمل نميكند، هنوز بينهايت حل وجود دارد. امّا فرد در ابتدا سادهترين فرض را امتحان ميكند، يعني: (ك2) در منظومه شمسي علاوه بر سياراتي كه در ك1 ذكر شده، يك و فقط يك سياره ديگر وجود دارد. حال فرد مسئله آتي را در نظر ميگيرد: نظريه : جع
گك: ك 1 و ك 2 نتيجه ـ معلوم ميشود آن سيارة ناشناس ميبايست مدار خاص م را داشته باشد اين مسئله يك مسئلة رياضي است ـ كه لوريه و آدامز هر دو حلش كردند (نمونهاي از طرح 3)، حال فرد مسئله تجربي آتي را ملاحظه ميكند: نظريه : جع
گك : ك 1 و ك2 پيشبيني: سيارهاي وجود دارد كه در مدار م حركت ميكند ـ صادق يا كاذب؟ اين مسئله نمونهاي است از طرح 1 ـ نمونهاي كه معمولاً فرد در نظر نميگيرد، چون گزارة ك2، اصلاً معلوم نشده درست باشد. ك2 در واقع همچون فرضي سطح پايين (low - level) عمل ميكند كه ميخواهيم بيازماييمش، امّا اين آزمون، استقرايي به معني معمول كلمه نيست، زيرا اثبات آن پيشبيني، اثبات ك2 هم هست، يا نه، اثبات صدق تقريبي ك2 (كه همه آن چيزي است كه در اين زمينه مطلوب است)، نپتون تنها سيارهاي نبود كه در 1846 شناخته نشده بود؛ پلوتون هم بود كه بعداً كشف گرديد. واقعيت اين است كه ما در 1846 به مسئلة فوق علاقهمند بوديم، زيرا ميدانستيم كه اگر آن پيشبيني درست از آب درآيد، آنگاه آن پيشبيني، دقيقاً گزارة ك3 است كه ما در قياس آتي بدان نيازمنديم: نظريه : جع
گك: ك 1، ك 2 و ك 3 تبيين شونده: مدار اورانوس يعني گزارة ك3 (كه سيارهاي كه درك2 ذكر شده دقيقاً مدار م را دارد.)13 حل مسئلهاي است كه با آن آغاز كرديم. ما در اين مورد با مسئلهاي از نوع طرح 2 آغاز كرديم: فرض ك2 را به عنوان فرض سادهساز مطرح كرديم. به اين اميد كه مسئله اولي را سادهتر حل كنيم؛ و خوش اقبال بوديم كه توانستيم ك3 (حل مسئله اول) را از جع به همراه ك1 و ك2 استنتاج كنيم، و خوش اقبالي مهمتر اينكه وقتي كه از رصدخانه برلين نگاه كردند، معلوم شدكه ك3 درست است. فلاسفة علم گاهي كه گ ك مفقوده، قانون باشند، نوع دوم مسائلي را كه ذكر كرديم، مطرح كردهاند، امّا نمونهاي كه هم الآن بررسي كرديم، كه درآن گك مفقوده صرفاً واقعيتي احتمالي دربارة آن منظومة خاص است، تقريباً هيچگاه بحث نشده است. ميخواهم پيشنهاد دهم كه آنچه طرح 2 بيان ميكند، صورت منطقي آن چيزي است كه كوهن پازل ميخواند. اگر طرح 2 را بررسي كنيم، ميتوانيم ملاحظه كنيم كه چرا اصطلاح پازل چنين شايسته است. وقتي فرد مسئلهاي از اين نوع دارد، در پي چيزي است كه جاي خالياي را پركند ـ اغلب چيزي كه نوعش دقيقاً مشخص نيست ـ و اين نوعي پازل است. علاوه بر اين، اين نوع مسائل در علم بسيار فراواناند. فرض كنيد كه فرد ميخواهد اين واقعيت را تبيين كند كه آب (در شرايط معمول) مايع است، و به او قوانين فيزيك داده شده؛ واقعيت اين است كه اين مسئله به غايت مشكل است. درواقع، قوانين مكانيك كوانتومي لازمند. امّا اين بدان معني نيست كه فرد ميتواند از فيزيك كلاسيك استنتاج كند كه آب مايع نيست؛ بلكه فيزيكدان كلاسيك در نقطه خاصي دست از اين مسئله برميدارد و آن را بيش از حدّ سخت ميشمارد ـ يعني نتيجه خواهد گرفت كه نميتواند گك صحيح را بيابد. اين واقعيت كه طرح 2، شكل منطقي پازلهاي علم متعارف است، چند واقعيت را تبيين ميكند. وقتي فرد با مسئلهاي از نوع طرح 2 برخورد ميكند، مسئله استخراج پيشبينياي از جع به علاوه گك مفروض، مطرح نيست، كل مسئله يافتن گك است. نظريه (جع يا هر نظريه ديگري) در آن زمينه إبطالناپذير است. نظريهاي براي تأييد هم نيست، بيش از آنكه براي إبطال است؛ نظريه در نقش فرضيه، ايفاي وظيفه نميكند. شكستها، نظريه را إبطال نميكنند، زيرا شكست پيشبينيهايي نيستند كه از نظريه به علاوه واقعيتهاي معلوم و معتمد به دست آمده باشند، بلكه شكست در يافتن چيزي هستند، در واقع شكست در يافتن يك گك. نظريات در مدت رياستشان، نسبت به ابطال بسيار مصوناند؛ پايان رياست با ظهور نظريه بهتري در صحنه (يا يك تكنيك تبييني سراپا نوي) سر ميرسد، نه با گزارهاي پايه. وقتي كه نظريهاي پاراديگماتيك شد، موفقيتها هم آن را تأييد نميكنند، زيرا نظريه، فرضيهاي نيست كه نيازمند تأييد باشد، بلكه اساس يك تكنيك تبيين و پيشبينياي جامع و احياناً اساس يك تكنولوژي است. جمعبندي بحث : پيشنهاد من اين بودكه فلسفه علم معمول، هم پوپري وهم غيرپوپري، تنها به وضعيتي وابستهاند كه از نظريهاي پيشبينيهايي را استخراج ميكنيم و براي ابطال يا تأييد نظريه، آنها را ميآزماييم ـ يعني وضعيتي كه در طرح 1 نموده شده است. من بر سبيل مقايسه، پيشنهاد كردهام كه ما پازلهاي علم متعارف را از نوع طرح2 ملاحظه ميكنيم، الگويي كه در آن، نظريهاي را تثبيتشده ميگيريم، واقعيتي را كه بايد تبيين شود نيز تثبيتشده ميگيريم، و در پي واقعيتهاي ديگري (غالباً واقعيتهاي ممكن14، دربارة سيستم خاصي) ميرويم كه ما را قادر ميسازند، براساس آن نظريه، تبيين واقعيت مذكور را تكميل كنيم. پيشنهادم اين است كه با پذيرش اين ديدگاه، ميتوانيم به درك بهتري از ابطالناپذيريِ نسبيِ نظرياتي كه به منزلت پارادايم دست يافتهاند، و نيز از اين واقعيت كه پيشبينيهاي نظريات فيزيكي، غالباً واقعياتي هستند كه از پيش دانسته شدهاند، و نه چيزهايي كه به نسبت با دانش پسزمينه، حيرتانگيز هستند، نايل شويم. امّا طرح 2 را توصيف هر آنچه كه ميان درآمدن يك پارادايم و جايگزين شدنش توسط پارادايم بهتر رخ ميدهد، دانستن، از آن طرف بام افتادن است. واقعيت اين است كه علم طبيعي، گفتوگويي ميان دو تمايل متعارض، (يا در هر حال، بالقوه متعارض)، امّا وابسته به هم است، و اين تعارض بين تمايلات است كه علم متعارف را به جلو ميراند. طلب حل مسئلهاي از نوع طرح 2، تبيين مدار اورانوس، به فرضية جديدي انجاميد (هرچند فرضيهاي بسيار سطح پايين): يعني ك2، آزمون ك2 متضمن استخراج ك3 از آن و آزمون ك3 بود، وضعيتي از نوع طرح 1. ك3 به نوبة خود، به كار حل مسئله اصلي آمد. اين نشانگر آن دو تمايل است و نيز طريقهاي كه آن دو به هم وابستهاند، و طريقهاي كه تعامل آنها باعث پيشبرد علم ميشود. تمايلي كه طرح 1 نشانگر آن است، تمايل نقدي است. پوپر حق دارد كه بر اهميت اين تمايل انگشت مينهد، و بدينوسيله يقيناً سهمي در فلسفه علم دارد، كه بر بسياري فلاسفه تأثير گذارده است. دانشمندان واقعاً ميخواهند بدانند كه آيا افكارشان خطا است يا نه، و اين كار را با استخراج پيشبينيهايي از آنها و آزمودن آن پيشبينيها انجام ميدهند، و اين آنگاه متحقق ميشود كه بتوانند چنين كنند. تمايلي كه طرح 2 نشانگر آن است، تمايلي تبييني است. تعارض آنگاه پديدار ميشود كه فرد در وضعيتي از نوع طرح 2، تمايل دارد كه نظريه را چيزي كه معلوم است، قلمداد كند، در حالي كه در وضعيتي از نوع طرح 1 ، فرد تمايل دارد كه آن را مسئلهدار قلمداد كند. وابستگي به هم، روشن است: نظريه كه كبراي طرح 2 است، ممكن است خودش جان سالم به در برده از آزموني پوپري باشد (هرچند كه ضرورتي ندارد چنين باشد، جع براساس موفقيتهاي تبيينياش پذيرفته شد، نه براساس جان سالم به در بردن از تلاش براي ابطالش). و حل مسئلهاي از نوع طرح 2، خودش بايد تأييد شود غالباً با آزموني از نوع طرح 1. اگر حلّ، قانوني كلي باشد، نه گزارهاي شخصي، ممكن است خود آن قانون، پارادايمي شود و به مسائلي از نوع طرح 2 بينجامد. به طور خلاصه، تلاش براي ابطال، نظريات را تقويت ميكند، نه فقط به معناي پوپري كلمه، كه در آن معني، اين يك همانگو (tautology) است، بلكه به معنايي هم كه او نميپذيرد، اينكه نشان ميدهد كه قضيهاي صادق است يا تا حدي صادق است ـ و تبيينهايي براساس قوانيني كه معلوم شمرده ميشوند، غالباً مطرح كردن فرضياتي را لازم ميآورند. بدين طريق، تنش ميان گرايش به تبيين و نقد، علم را به جلو ميبرد. 11. كوهن روياروي پوپر
همچنانكه ميشود انتظار داشت، ميان كوهن و پوپر دربارة إبطالپذيري نظريات علمي، تفاوتهاي جوهري وجود دارد. كوهن بر طريقهاي پاي ميفشارد كه نظريات علمي را مصون از ابطال ميكند، در حاليكه پوپر بر ابطالپذيري به عنوان امري حتمي براي نظريه علمي اصرار ميورزد. پاسخهاي پوپر به كوهن به دو انديشه متكي است، كه اكنون بايد به بررسي آنها بپردازيم: انديشة فرضيات كمكي و انديشه ترفند قراردادگرايانه. پوپر قبول دارد كه ممكن است براي استخراج يك پيشبيني از نظريه، به فرضيات كمكي نياز افتد (هرچند كه اصطلاح فرضيات شايد گمراهكننده باشد و چيزي شبيه قوانين استعجالي معني دهد، نه فرضياتي دربارة شرايط حدّي). امّا او اينها را پارهاي از كل نظام ميداند كه تحت آزمون است. ترفند قراردادگرايانه عبارت است از تغيير موردي در فرضيات كمكي به منظور حفظ نظريه از نتيجة تجربهاي كه منافي آن است. و پوپر پرهيز از ترفندهاي قراردادگرايانه را قاعده بنيادين روششناختي روش تجربي ميداند. آيا اين ميتواند پاسخي به ايرادات كوهن باشد؟ آيا اين ناقض ايرادات خود ما كه در ابتداي اين مقاله آورديم، نيست؟ خير نيست. در درجه اول گك در مورد جع تثبيت نشدهاند، بلكه متكي به زمينهاند. فرد نميتواند جع را پارهاي از نظامي تثبيتشده بداند كه پارة ديگرش مجموعه فرضيات كمكي تثبيتشدهاي هستند كه كاركردش بسيار آزمونپذير ساختن جع است. در درجة دوم، تغيير عقيده ممكن است موردي باشد، بيآنكه نامعقول باشد. موردي صرفاً يعني براي اين هدف خاص. البته موردي دلالت بر نامعقول بودن را كسب كرده است، امّا اين مسئلة ديگري است. اين فرض كه برخي ستارگان همراهان تيره دارند، موردي است، به معني تحتالفظي كلمه: اين فرض براي هدف خاصي به ميان آمده كه اين واقعيت را كه هيچ همراه مشاهدهپذيري وجود ندارد، توضيح دهد. اين فرض خيلي هم معقول است. قبلاً خاطر نشان كرديم كه گك فقط متكي به زمينه نيستند، بلكه بسيار غيرقطعياند، در مورد جع و بسياري از موارد ديگر. در نتيجه تغيير گك، يا حتي در شرايط خاصي گفتن اينكه «ما نميدانيم گك صحيح كدامند» ممكن است موردي باشند، به معني تحتالفظي كلمه كه الآن ذكر كرديم، امّا نه به معني موردياي كه نامعقول بودن را هم دربرميگيرد. 12 . تغيير پارادايم
چگونه يك پارادايم در وهلة اول مورد پذيرش واقع ميشود؟ نظر پوپر اين است كه يك نظريه با گذر از آزمونهاي سخت، تقويت ميشود. پيشبينياي (كه صدقش از پيش معلوم نيست) ميبايست از نظريه استخراج گردد و درستي يا نادرستي آن مشخص گردد. سختي آزمون وابسته به مجموعه گزارههاي پايهاي است كه نظريه رد ميكند و نيز به نامحتمل بودن آن پيشبيني، نسبت به دانش پسزمينه. نمونة آرماني، آن است كه نظريهاي تعداد بسيار زيادي گزارههاي پايه را رد كند و مستلزم پيشبينياي باشد كه نسبت به دانش پسزمينه بسيار نامحتمل باشد. پوپر خاطرنشان ميكند كه انديشه تعداد گزارههاي پايه را كه نظريهاي ردشان ميكند، نميتوان در معني كارديناليتي فهميد، بلكه پيشنهاد ميكند كه با مفاهيم نامحتمل بودن يا محتوا آنها را سنجيد. به نظر من درست نيست كه نامحتمل بودن (به معني منطقي [نا] محتمل بودن)15، ابطالپذيري به معني پوپرياش را اندازه ميگيرد. مثلاً جع هيچ گزاره پايهاي را رد نميكند، امّا براساس هر معيار اندازهگيرياي، منطقاً احتمال صفر دارد. و يقيناً درست نيست كه دانشمندان هميشه نامحتملترين فرضيات باقيمانده را برميگزينند، بر اساس هر معيار اندازهگيري احتمال، مگر به اين معني پيشپاافتاده كه تمام قوانين واقعاً كلي، احتمال صفر دارند. امّا من در اينجا متوجه تفاصيل فني طرح پوپر نيستم، بلكه با انديشة اصلي او سر و كار دارم. براي ارزيابي اين انديشه، اجازه دهيد كه ببينيم جع چگونه پذيرفته شد. نيوتن ابتدا از جع و گك كه در ابتدا ذكر كرديم، قوانين كپلر را به دست آورد: اين به معني پوپري كلمه آزمون نبود، زيرا قوانين كپلر، از پيش معلوم بودند. سپس او نشان داد كه جع براساس كشش جاذبهاي ماه، جزر و مدّ را توضيح ميدهد: اين هم به معني پوپري كلمه آزمون نبود زيرا جزر و مد قبلاً شناخته شده بود.سپس او سالهاي بسياري را صرف اختلالات اندكي كرد (كه از قبل معلوم بودند)كه در مدار سيارات بودند، تا با جع، آنها را توضيح دهد. كل جهان متمدن تا بدين زمان جع را پذيرفته، و در واقع تمجيد كرده بود، امّا اصلاً به معني پوپري كلمه تقويت نشده بود! اگر به دنبال آزمون پوپري جع (استخراج پيشبينياي جديد،كه براساس دانش پسزمينه مخاطرهآميز باشد) بگرديم، تا آزمايش 1781 كَونديش (Cavendish) تقريباً يكصدسال پس از آنكه نظريه مطرح گشته بود، يكي هم نميتوان يافت! پيشبيني ك3 (مدار نپتون) از جع و گزارههاي كمكي ك1 و ك2، هم ميتواند تأييد جع (در 1846!) باشد؛ گرچه كه به دشواري بتوان آن را آزمون سختي براي جع حساب كرد، زيرا فرضيه ك2 منزلت استعجاليتري از جع داشت. تشخيص منشأ خطا، آسان است. نظريهاي پذيرفته نميشود مگر آنكه توفيقاتي در تبيين داشته باشد. هرچند كه صحيح است نظريهاي را با تغييراتي در گك، كه به يك معني موردي (هرچند نه نامعقول) هستند، نگاهداشت، نبايد توفيقاتش، موردي باشند. پوپر لازم ميشمارد كه پيشبينيهاي نظريه نبايد از پيش شناخته شده باشند، تا از توفيقات موردي جلوگيري كند، امّا اين شرط بسيار شداد و غلاظي است. پوپر حق دارد كه نظريه در طي دوران تثبيتش، در مخاطره به سر ميبرد. در مورد جع، خطر، ابطال قطعي نبود، بلكه خطر نيافتن گك معقول از جانب نيوتن بود تا به كمك آنها بتواند توفيقات تبييني واقعي (و نه موردي) براي جع به دست آورد. مثلاً عدم توفيق در تبيين جزر و مد با كشش جاذبهاي ماه، به تنهايي مبطل جع نبود، امّا همين توفيق به قوت جع را تأييد كرد. اجمال سخن اينكه، يك نظريه تنها زماني پذيرفته ميشود كه توفيقات تبييني مهم، و نه موردي، داشته باشد. اين مطابق آراي پوپر است، امّا متأسفانه بيشتر از آن، مطابق است با توضيح استقراگرايانه، كه پوپر منكرش است، زيرا بر تأييد تأكيد ميكند، نه ابطال. 13. درباب عمل
خطاي پوپر در اينجا يك خطاي كوچك منفرد نيست. آنچه پوپر هيچ جا در نظر نگرفته اين است كه عمل مقدم است: انديشهها فينفسه غايت نيستند (هرچند تا حدّي فينفسه غايتاند)، گزينش انديشهها براي نقد هم فينفسه غايت نيست. اهميت اصلي انديشهها در اين است كه راهنماي عملند، در اينكه به كل حيات شكل ميدهند. انديشههاي علمي، راهنماي عمل در علم، در تكنولوژي، و گاهي در حيات جمعي و شخصياند. ما در علم دلمشغول كشف انديشههاي صحيح هستيم. برخلاف آنچه پوپر ميگويد اين تيرهانديشي نيست، بلكه مسئوليت است. ما انديشههاي خويش (انديشههاي صحيح وبسياري از انديشههاي غيرصحيح خويش) را از مطالعة دقيق عالم به دست ميآوريم. پوپر منكر اين است كه تجمع تجارب حسي به نظريات بينجامد؛ او حق دارد كه به معني مكانيكي يا محاسبهاي به نظريات نميانجامند؛ ولي به نظريات ميانجامند به اين معني كه اين نظمي است كه اهميتي روششناختي دارد، كه (1) فقدان تجربه پديدارها ودانش قبلي راجع به پديدارها، به مقدار قابلتوجهي احتمال يافتن انديشههاي صحيح را ميكاهد؛ (2) تجربه وسيع، به مقدار قابلتوجهي احتمال يافتن انديشههاي صحيح يا نسبتاً صحيح را ميافزايد. اكتشاف هيچ منطقي ندارد، به اين معني آزمودن هم هيچ منطقي ندارد؛ تمام محاسبات صوري كه كارنپ، پوپر، چامسكي و ديگران براي آزمون پيشنهاد كردهاند، به تعبير نامؤدبانهاش، احمقانه است. اگر باور نداريد برنامهاي به كامپيوتر بدهيد تا يكي از اين محاسبات را انجام دهد و ببينيد چقدر در آزمون نظريات خوب عمل ميكند! اصولي كلي (maxims) براي كشف و آزمون وجود دارند: اين انديشه كه انديشههاي صحيح از هوا ميآيند، در حالي كه آزمون آنها بسيار صلب و متعين است، يكي از بدترين ميراثهاي حلقه وين است. امّا درستي انديشهاي با مطالعه دقيق و عيني جوانب ذيربط عالم، به يقين دانسته نميشود، پوپر در اين معني به حق است. براي قضاوت در مورد درستي انديشههايمان، آنها را به كار ميبنديم و ميبينيم آيا توفيقي حاصل ميكنيم يا نه. در كل و در بلند مدت، انديشههاي صحيح به توفيق ميانجامند، و انديشههايي كه به شكست ميانجامند، به همان اندازه ناصحيحاند. ناديده انگاشتن اهميت عمل، مستقيماً به ناديده انگاشتن اهميت توفيق ميانجامد. ناديده گرفتن عمل، پوپر را به انديشه تحديد (demarcation) قاطع ميان علم، از يك سو، و انديشههاي سياسي، فلسفي و اخلاقي، از سوي ديگر نيز رانده است. به نظر من اين تحديد، مهلك است؛ اساساً منطبق است با جدا دانستن نظر از عمل و جدايي تمايل نقدي در علم از تمايل تبييني (كه مرتبط با قبلي است) ازجانب پوپر. سرانجام ناديده گرفتن اولويت عمل، پوپر را تا حدي به نتايج سياسي ارتجاعي سوق داده است. ماركسيستها معتقدند كه جامعه قوانيني دارد؛ كه اين قوانين را ميتوان شناخت؛ و اينكه انسانها ميتوانند و بايد براساس اين شناخت عمل كنند. قصدم اين نيست كه استدلال كنم اين ديد ماركسيستي درست است؛ امّا يقيناً هر ديدي كه اين را به صورت پيشيني رد كند، ارتجاعي است. امّا اين دقيقاً همان چيزي است كه پوپر ميكند و به نام فلسفه معرفت ضدپيشيني چنين ميكند. از كجا ميدانيم كه انديشههاي درست در كل، و در دراز مدت باعث توفيق ميشوند؟ اين گزاره هم، گزارهاي است دربارة عالم؛ گزارهاي كه بايد از تجربة عالم به دست آوريم؛ و ما معتقد به عملي هستيم كه مطابق با اين انديشه است، و معتقد به انديشهاي هستيم كه به آن نوع عمل ميانجامد، و اين اعتقاداتمان براساس همان چيزي است كه عقيده به هر انديشه خوب را به بار ميآورد: موفقيت در عمل! به اين معني استقرا دوري است. امّا البته كه چنين است! استقرا توجيه قياسي ندارد؛ استقرا قياسي نيست. توجيهات دوري لزوماً بالكل محافظه كارانه نيستند و نيز لزوماً بالكل بيمحتوا هم نيستند16. توفيقات گذشته استقرا اطمينان ما را به آن ميافزايد، و شكستهايش در گذشته از اعتماد ما ميكاهد. اين واقعيت كه توجيهي، دوري است، تنها بدين معنا است كه آن توجيه، قدرت يك دليل را ندارد مگر آنكه به كسي به عنوان دليل ارائه شود كه پيشتر متمايل به پذيرفتن نتيجه است. ما در واقع تمايل (اگر دوست داريد، تمايل پيشيني) به استدلال استقرايي داريم، و توفيق گذشته استقرا آن تمايل را ميافزايد. روش آزمون انديشهها در عمل، و اتكا به انديشههايي كه توفيقشان ثابت شده (و استقرا براي همين است) ناموجه نيست. اين گزارهاي تجربي است. اين روش توجيه ندارد، اگر منظور از توجيه، برهاني براساس اصول ازلي و صوري است كه اتكا بر آن روش را موجه ميسازد. امّا در اين صورت هيچ چيزي توجيه ندارد، نه حتي به نظرم رياضيات محض و منطق صوري. عمل مقدم است. بخش فلسفه دانشگاه هاروارد
فوريه 1969 اين نوشتار ترجمة مقالة زير است: Hilary Putnam, The Corroboration of Theories, in P.A. Schilpp(ed). The Philosophy of Karl Popper, (The Library of Living Philosophers. Inc. 1974) pp 221 - 240 1. من در دو مقاله زير راجع به نظريه پوزيتيويستي معنيداري بحث كردهام: `What Theories Are Not'''', Published in: Logic. Methodology, and Philosophy of Science, ed by A. Tarski, E. Nagel. And P.Suppes (Stanford: Stanford University Press, 1962) pp. 241-51 and also in: `How Not to Talk about Meaning'''', Published in: Boston Studies in the Philosophy of Science. Vol ll, ed by R.S. Cohen and M.W. Wartofsky (New York: Humanitites Press, 1965). pp. 205-22. 2. براي بحثي راجع به صدق تقريبي به مقالة دوم يادداشت 1 بنگريد. 3. تأييد اصطلاحي است كه در استفادة معمولش به معني پشتيباني نتيجة مثبت آزمايش يا مشاهده از فرضيات است، پوپر به جاي آن در همه جا از اصطلاح تقويت استفاده ميكند، زيرا اصطلاح اول را دال بر نشان دادن صدق (يا دست كم احتمال) ميداند، كه با آن مشكل دارد. 4. قضيه بيز به زبان ساده چنين ميگويد كه احتمال فرضيه H براساس شاهد خاص E تناسب مستقيمي دارد با احتمال E براساس فرض H ، و نيز تناسب مستقيمي دارد با احتمال پيشين H (يعني احتمال H بدون دانستن E ). همچنين اين قضيه ميگويد كه اگر احتمال E با فرض ~H (نقيض H)، بيشتر شود، احتمال H با شاهد E كمتر ميشود، (بافرض اينكه شرايط ديگر يكسان باشند). امروزه نظريهپردازان احتمالات به دو دسته تقسيم ميشوند، آنها كه انديشه احتمال پيشين يك فرضيه را (كه براي قضيه بيز اساسي است) ميپذيرند، و آنها كه نميپذيرند و بنابراين انديشه احتمال فرضيهاي با فرض شاهدي را هم نميپذيرند. مكتب نخست را بيزگرايان و دوم را ضد بيزگرايان ميخوانند. 5. مقايسه كنيد با اين مقالهام: `Degree of Confirmation and Inductive Logic'''', in: The Philosophy of Rodulf Carnap, (The Library of Living Philosophers vol. II) ed. By Paul A. Schilpp (La Salie, III Open Court Publishing Co, 1963) pp. 761- 84. 6. پاسخ پوپر به نقدهايي از اين دست را در بخش كوهن روياروي پوپر آوردهام. 7. مؤلفان بسياري اين نكته را ابراز نمودهاند. نكتهاي كه غالباً ناديده گرفته ميشود اين است كه در مواردي شبيه آنچه به بحث گذاردهايم، گزارههاي كمكي، قطعيت بسيار كمتري از نظريه مورد آزمون دارند؛ بدون توجه به اين نكته آن نقد كه ميشود با تجديد نظر در گك نظريهاي را حفظ كرد، از قبيل نكتهاي در منطق صوري به نظر خواهد آمد. كه ارتباطي واقعي با كار و بار علمي ندارد (بنگريد به بخش كوهن روياروي پوپر). 8. مثلا به جاي اينكه گفته شود: «سيارات هيچ نيروي غيرجاذبهاي به يكديگر وارد نميآورند»، بگويند: «سيارات نيروهايي بر يكديگر وارد ميآورند كه بيش از 999/0 (يا هر چه)، جاذبهاي است». تغييرات مشابهي در گك، احياناً ميتوانند آنها را به گزارههاي صادق بدل سازند، هرچند كه از نظر روششناختي بياهميتي نيست كه هيچ دانشمندي، تا آنجا كه من ميدانم، به خود زحمت نداده حساب كند كه چه تغييراتي در گك ميتوانند آنها را صادق گردانند، در عين حالي كه مفيد بودنشان حفظش شود. 9. Hillary Putnam, `The Analytic and the Synthetic'''', in: Minnesota Studies in the Philosophy of Science, vol III, ed. By H. Feigl and G.Maxwell (Minneapolis University of Minnesota Press, 1962) PP. 358-97. 10. N. R. Hanson, in: Patterns of Discovery (Cambridge, Cambridge University Press, 1958). 11. Thomas S. Kuhn. The Structure of Scientific Revolution. Vol. 11, No. 2 of International Encyclopedia of Unified Science (Chicago University of Chicago Press, 1962). 12. Louis Althusser, Pour Marx and Lire la Capital (Paris, Maspero1965). 13. منظورم از مدار مسيري در فضا ـ زمان است، نه صرف گذرگاهي فضايي. 14. منظورم از ممكن اين است كه از نظر فيزيكي ضروري نيست. 15. احتمال منطقي، احتمالي است كه ارزش (به معناً من المعاني) برابر به جهانهاي ممكن منطقي ميدهد. 16. پروفسور ماكس بلك در چند مقاله بر اين مطلب تأكيد ورزيده است، به عنوان مثال: `Self - supporting Inductive Arguments'''', Journal of Philosophy 55 (1958), pp. 718-25; reprinted in: Richard Swinburne (ed), The Justification of Induction, (Oxford Readings in Philosophy, Oxford University Press, 1974) * . عضو هيأت علمي مؤسسة پژوهشي حكمت و فلسفه ايران.