تقویت نظریه ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تقویت نظریه ها - نسخه متنی

هیلاری پاتنم؛ مترجم: حسن میانداری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تقويت نظريه‌ها

هيلاري پاتنم

ترجمة حسن ميانداري *

اشاره

در اين مقاله هيلاري پاتنم به نقد آراي پوپر درباره روش‌شناسي علمي مي‌پردازد. وي ديدگاه پوپر دربارة استقرا را تبيين و سپس آن را نقد مي‌كند. به اعتقاد پوپر اگرچه دانشمندان از استقرا استفاده نمي‌كنند اما نظريه‌هاي علمي مي‌توانند از راه استقرا تقويت شوند. بدين‌سان پوپر، نظرگاه خاصي دربارة استقرا دارد و تا اندازه‌اي نقش آن را در علم مي‌پذيرد.

واژگان كليدي: تقويت، استقرا، روش‌شناسي علمي، علم متعارف.

سركارل پوپر فيلسوفي است كه آراي وي، تقريباً بر كار همة طالبان فلسفة علم تأثير گذارده و آنان را برانگيخته است. اين تأثير را مي‎توان تا حدّي با صرافت‌ طبع پاره‎اي نگرش‌هاي بنيادين سركارل توضيح داد: «فلسفه هيچ روش خاصي ندارد». «رشد معرفت (knowledge) را مي‎توان به بهترين وجهي از طريق رشد معرفت علمي (scientific knowledge) مورد مطالعه قرار داد.»

فيلسوفان نبايد متخصص باشند. من خود تنها به اين دليل به علم و فلسفه علاقه‎مندم كه دوست دارم چيزي راجع به معماي جهاني كه در آن زندگي مي‎كنيم و معماي معرفت بشر به آن جهان، ياد بگيرم؛ و معتقدم كه تنها احياي علاقه به اين معما است كه مي‎تواند علم و فلسفه را از ايمان تاريك‌انديشانه به مهارت ويژه متخصص و معرفت و مرجعيت شخصي او نجات دهد.

شايد اين نگرش‌ها كمي تنگ‌نظرانه باشند. (آيا نمي‎توان رشد معرفت را بدون مطالعه رشد معرفت علمي بررسي كرد؟ آيا مسائلي كه پوپر ذكر كرده تنها ارزش نظري ندارند، صرفاً معماهايي نيستند؟) امّا بسيار كم‌تر از نگرش‌هاي كثيري از فلاسفه ديگر تنگ‌نظرانه‎اند؛ و ايمان تاريك‌انديشانه‎اي كه پوپر عليه آن اخطار مي‎دهد، واقعاً خطرناك است. اين تأثير تا حدّي ناشي از واقع‎گرايي پوپر، نپذيرفتن نظريات خاصّي كه پوزيتيويست‌ها در باب معني دارند، و جدا دانستن مسائل روش‌شناسي علم از مسائل متنوعي دربارة تفسير نظريات علمي كه داخل در نظريات پوزيتيويست‌ها دربارة معني هستند و هنوز فلاسفه پوزيتيويست راجع به آن فرياد برمي‎آورند، مي‎باشد.1

من در اين مقاله مي‎خواهم آراي او را در باب روش‎شناسي علمي ـ در باب آنچه كه عموماً استقرا خوانده مي‎شود، هرچند پوپر اين مفهوم را نمي‎پذيرد ـ بررسي كنم، و به ويژه مفروضات مشترك او را با فلسفة علم متداول، و نه مفروضات خاصّ خودش را، نقد كنم. زيرا فكر مي‎كنم كه چند مفروض مشترك وجود دارد، و اينكه راه ناصواب نگريستن به علم مي‎باشند.

1. نظريات پوپر دربارة استقرا

خود پوپر از اصطلاح استقرا براي اشاره به هر روش اثبات يا نشان دادن صدق (يا حتي احتمال) قوانين كلّي براساس داده‎هاي مشاهده‎اي يا آزمايشي (آنچه كه او گزاره‎هاي پايه مي‎خواند) استفاده مي‎كند. آراي او اساساً هيومي است: چنين روشي وجود ندارد و نمي‎تواند وجود داشته باشد. يك اصل استقرا يا بايد تركيبي پيشيني باشد (امكاني كه پوپر نفي مي‎كند)، يا با اصلي از مرتبة بالاتر موجّه گردد. امّا راه دوّم ناگزير به تسلسل مي‎انجامد.

آنچه تازگي دارد اين است كه پوپر نه نتيجه مي‎گيرد كه علم تجربي ناممكن است ونه اينكه مبتني بر اصولي است كه خودشان نمي‎توانند موجّه گردند؛ بلكه موضع او اين است كه علم تجربي واقعاً متكي به اصل استقرا نيست!

پوپر منكر اين نيست كه دانشمندان قوانين كلي را ابراز مي‎دارند، و اين را هم نفي نمي‎كند كه آنها اين قوانين كلّي را با داده‎هاي مشاهده‎اي مي‎آزمايند. آنچه او مي‎گويد اين است كه وقتي دانشمندي قانوني كلّي را تقويت مي‎كند، بدين وسيله ابراز نمي‎دارد كه آن قانون درست يا حتي محتمل است. «من اين قانون را به درجه بالايي تقويت كرده‎ام» تنها بدين معني است كه «من اين قانون را تحت آزمايش‌هاي سخت قرار داده‎ام و در مقابل آنها تاب آورده است». قوانين علمي ابطال‌پذيرند نه اثبات‌پذير چون دانشمندان حتّي نمي‎كوشند كه قوانين را اثبات كنند و فقط در پي ابطال آنها هستند، مسئله هيوم دامنگير دانشمندان تجربي نمي‎شود.

2. نقد مجمل نظر پوپر

واقعيت قابل‌توجهي دربارة كتاب پوپر منطق اكتشاف علمي اين است كه واجد اندكي اشارات مختصر به كاربرد نظريات و قوانين علمي است؛ و همة آنچه گفته شده اين است كه كاربرد، آزمون ديگري براي قوانين است: «نظر من اين است كه نظريه‌پرداز به تبيين في‌نفسه علاقه‎مند است، به تعبير ديگر، به نظريات تبيين‎گر آزمون‎پذير؛ كاربردها و پيش‌بيني‌ها تنها به دلايل نظري، توجه او را جلب مي‎كنند، زيرا آنها مي‎توانند به منزلة آزمون نظريات به كار آيند.» (LSD p. 59)

زماني كه دانشمندي قانوني را مي‎پذيرد، وي به ديگر انسان‌ها توصيه مي‎كند كه به آن اتّكا كنند ـ‌ اغلب در امور عملي اتّكا كنند. پوپر تنها با بيرون راندن بالمرّه علم از زمينه‎اي كه في‌الواقع در آن پديده آمده ـ زمينه انسان‌هايي كه مي‎كوشند جهان را تغيير دهند و به مهار خويش درآورند ـ مي‎تواند نظر خاص خويش را در مورد استقرا حتي پيش نهد. انديشه‎ها فقط انديشه نيستند؛ راهنماي عملند. تصور ما از معرفت، احتمال، يقين و غيره، همگي به عمل مرتبطند وغالباً در زمينه‎هايي به كار مي‎روند كه عمل مطمح نظر است: آيا من مي‎توانم با اطمينان به انديشة خاصي تكيه كنم؟ آيا مي‎توانم عجالتاً با احتياط بر آن تكيه كنم؟ آيا لازم است بازبيني‎اش كنم؟

اگر «اين قانون با درجة بالايي تقويت شده»، «اين قانون مقبول علم است»،‌ و تعابيري مشابه صرفاً به اين معني باشند كه «اين قانون در مقابل آزمون‌هاي سخت تاب آورده است» و هيچ نمي‎گويد كه قانوني كه تا به حال در مقابل آزمون‌هاي سخت تاب آورده، احتمالاً پس از اين هم در مقابل آزمون‌هاي ديگر، نظير آزمون‌هاي ناشي از كاربرد يا تلاش براي كاربرد، تاب خواهد آورد، آنگاه حق با پوپر است؛ امّا علم در نتيجه، فعاليت كاملاً بي‎اهميتي خواهد شد. عملاً بي‎اهميت خواهد شد، زيرا دانشمندان هيچ‌گاه به ما نخواهند گفت كه قانون يا نظريه‎اي براي اهداف عملي قابل اتّكا است؛ نظراً هم بي‎اهميت خواهد شد، چون به نظر پوپر دانشمندان هيچ‌گاه به ما نمي‎گويند كه قانون يا نظريه‎اي درست يا حتّي محتمل است. دانستن اينكه حدس‌هاي خاصي (بنابر نظر پوپر تمام قوانين علمي حدس‌هاي استعجالي هستند) هنوز ابطال نشده‎اند، فهم هيچ چيزي نيست.

چون كاربرد قوانين علمي، مستلزم پيش‎بينيِ موفقيت در آينده است، حق به جانب پوپر نيست كه مي‎گويد استقرا ضروري نيست. حتي اگر دانشمندان، آينده را با استقرا پيش‎بيني نمي‌كردند (كه البته پيش‎بيني مي‎كنند)، كساني كه قوانين و نظريات علمي را به كار مي‎گيرند، چنين مي‎كردند و استقرا مكن، توصيه نامعقولي براي اين افراد مي‎بود.

توصيه به حدس‌هاي استعجالي دانستن تمام معرفت هم معقول نيست. كساني را در نظر بگيريد كه عليه شرايط سخت كار و دستمزدِ كم دست به اعتصاب زده‎اند. آيا آنها بايد بگويند كه «اين تنها حدسي استعجالي است كه رييس نابكار است. بياييد دست از اعتصاب برداريم و به سرشت نيكوتر او متوسل شويم.» تمايز ميان معرفت و حدس در زندگاني ما نقشي واقعي ايفا مي‎كند؛ پوپر تنها به اين دليل كه تمايل افراطي به غايت في‎نفسه دانستن نظريه دارد، مي‎تواند از شك‌گرايي افراطي خويش دفاع كند.

3. نظريه پوپر دربارة تقويت

هرچند به نظر پوپر دانشمندان استقرا نمي‎كنند ولي نظريات علمي را تقويت مي‎كنند و هرچند كه به نظر پوپر اين جمله كه نظريه‎اي به مقدار زياد تقويت شده است، به اين معني نيست كه آن نظريه ممكن است صادق يا حتي تقريباً صادق2، يا حتي احتمالاً تقريباً صادق دانسته شود، با وجود اين، هيچ ترديدي نيست كه غالب خوانندگان پوپر برداشت او را از تقويت، چيزي شبيه اثبات نظريات خواهند دانست، ولو خودش نپذيرد. پوپر بدين معني به‌رغم رأيش، نظريه‎اي از استقرا دارد. و اين نظريه، يا برخي پيش‌فرض‌هاي اين نظريه است كه من در متن اين مقاله به نقدش خواهم پرداخت. واكنش پوپر به اين‌ گونه قرائت كردن وي چنين است:

واكنش من به اين پاسخ، حسرت خوردن بر شكست تلاش‌هاي مستمر خويش براي روشن ساختن نكته اصيل خود با وضوح كافي است. زيرا تنها هدف تمام اين استقرا‌گرايان از كنار نهادن (elimination) اين بوده كه نظريه باقي مانده را هرچه مستحكم‎تر كه ممكن است اثبات كنند، و فكر مي‎كنند كه اين نظريه مي‎بايست نظريه صادق (يا شايد با احتمال بالا، زيرا ممكن است نتوانيم با موفقيت كامل تمام نظريات را به جز نظريه صادق، كنار گذاريم) باشد.

من برخلاف اين، فكر مي‎كنم كه ما هيچ‌گاه نمي‎توانيم از راه كنار نهادن، تعداد نظريات رقيب را كاهش قابل ملاحظه‎اي دهيم، زيرا اين تعداد هميشه بي‎نهايت است. آنچه مي‎كنيم ـ يا بايد بكنيم ـ‌ اين است كه فعلاً به نامحتمل‎ترين نظريات باقي‌مانده چنگ زنيم يا به تعبير دقيق‎تر به نظريه‎اي كه بشود به سخت‎ترين وجهي آزمود. ما عجالتاً اين نظريه را مي‎پذيريم، امّا تنها بدين معني كه ما آن را به مثابة نظريه‎اي مي‎گزينيم كه ارزش نقادي بيش‌تر و قرار گرفتن تحت سخت‎ترين آزموني كه مي‎توانيم طراحي كنيم، را دارد.

در جهت ايجابي، شايد محق باشيم كه بيفراييم نظرية باقي‌مانده، مهم‌ترين نظريه و بهترين نظرية آزموده‎اي است كه مي‎شناسيم. (LSD, p. 419)

اگر جملة آخر را ناديده بگيريم، آموزه‎اي را كه در حال نقدش هستيم به شكلي ناب در برابر داريم: آنگاه كه دانشمندي نظريه‎اي را مي‎پذيرد، نمي‎گويد كه آن نظريه محتمل است. او در واقع آن را به‌مثابة نامحتمل‎ترين نظريه برمي‎گزيند! وليكن آيا درست فكر مي‎كنم يا بر خطا هستم كه در جمله آخر، لحن لرزان استقراگرا وجود دارد؟ بهترين نظريه يعني چه؟ يقيناً نمي‎شود منظور پوپر محتمل‎ترين باشد؟

4 . روش علمي ـ‌ طرح متداول

توضيح معمول استقراگرايان از تأييد3 تظريات علمي، چيزي شبيه به اين است: نظريه مستلزم پيش‎بيني (گزارة پايه يا گزارة مشاهده‎اي) است؛ اگر پيش‎بيني كاذب باشد، نظريه ابطال مي‎گردد، اگر به قدر كافي پيش‌بيني‌هاي كثير صادقي كرد، نظريه تأييد مي‎شود. علي‎رغم تمام حمله‎هاي پوپر به استقراگرايي، طرح او آنچنان هم متفاوت نيست؛ نظريه مستلزم پيش‎بيني (گزارة پايه) است؛ اگر پيش‎بيني كاذب باشد، نظريه ابطال مي‎گردد؛ اگر به قدر كافي پيش‌بيني‎هاي كثير صادقي كرد، و برخي شرايط ديگر هم برآورده شد، نظريه به مقدار زيادي تقويت مي‎شود.

به علاوه، اين قرائت پوپر مؤيدات خاصي دارد. پوپر مي‎گويد كه نظرية باقي‌مانده پذيرفته مي‎شود ـ بنابراين توضيح او براساس منطق پذيرش نظريات است. ما بايد دو سؤال را از هم جدا كنيم: آيا پوپر درست مي‎گويد كه زماني كه دانشمند از پذيرفتن نظريه‎اي سخن مي‎گويد، منظورش چيست يا چه بايد باشد؛ و آيا پوپر در مورد روشي كه براي اسناد آن منزلت به نظريات به كار مي‎رود درست مي‎گويد؟ آنچه بر آن اصرار مي‎ورزم اين است كه توضيح او از آن روش، با طرح متداول هماهنگ است، حتي اگر تفسير او از آن منزلت بسيار متفاوت باشد.

يقيناً پوپر برخي شرايط مهم را مي‎افزايد. پيش‌بيني‌هايي كه مي‎شود براساس دانش پس‌زمينه (background) كرد، نظريه را نمي‎آزمايند، تنها پيش‌بيني‌هايي كه نسبت به دانش پس‌زمينه نامحتملند، نظريه را مي‎آزمايند؛ و او بر آن است كه نظريه‎اي تقويت نمي‎شود مگر آنكه صادقانه بكوشيم پيش‎بيني‌هايي كاذب از آن به دست آوريم. پوپر اين شرايط اضافي را ضد بيزگرايي4 (Bayesian) مي‎داند؛ امّا اين به نظر من دست كم تا حدي خلط مبحث است. نظريه‎اي كه مستلزم پيش‎بيني‎ِ نامحتملي است، خودش هم نامحتمل است، اين درست است، امّا ممكن است محتمل‌ترين نظرياتي باشد كه مستلزم آن پيش‎بيني‎اند. اگر چنين باشد و پيش‎بيني صادق از آب درآيد، آنگاه قضيه بيز توضيح مي‎دهد كه چرا نظرية مذكور احتمال بالايي مي‎يابد. پوپر مي‎گويد كه ما نامحتمل‌ترين نظريات باقي‌مانده را برمي‎گزينيم، يعني نظريه پذيرفته‌شده، حتي پس از اينكه پيش‎بيني، صادق از آب درآمد، نامحتمل‌ترين نظريه است؛ امّا البته اين متكي به استفاده از محتمل به طريقي است كه هيچ فيلسوفِ علم ديگري نمي‎پذيرد. و بيزگرايان مقيّد به اين نظر نيستند كه هر پيش‎بيني صادقي، نظريه را به مقدار قابل ملاحظه‎اي تأييد مي‎كند. من با پوپر هم‌عقيده‎ام كه اندازه‎گيري‌هاي كمّي احتمال نظريات، اقدام خوش‌عاقبتي در فلسفة علم نيست5؛ امّا اين بدان معني نيست كه قضيه بيز صحت كيفي خاصّي، دست كم در بسياري از مواقع، ندارد.

با وجود تمام آنچه گفتيم، قلب طرح پوپر، ارتباط نظريه ـ پيش‎بيني است. بنابر نظر پوپر چون نظريات، مستلزم گزاره‎هاي پايه (به آن معني از استلزام كه در منطق قياسي به كار مي‎رود، چون گزاره‎هاي پايه را مي‎توان به قياس منطقي از نظريات به دست آورد) هستند، مي‎شود با آنها، نظريات و قوانين كلي را ابطال كرد و همين ارتباط قلب طرح استقراگرايانه است. هر دو طرح مي‎گويند: به پيش‎بيني‌هايي كه نظريه‎اي مستلزم آنها است، نگاه كن، ببين كه آيا آن پيش‌بيني‌ها درست‌ا‌ند يا نه؟

نقد من، نقد اين ارتباط است، ارتباطي كه پوپر و استقراگرايان در موردش هم‌داستان‌اند، مدعاي من اين است: در موارد مهم بسياري، نظريات علمي، اصلاً مستلزم پيش‎بيني نيستند. در مابقي اين مقاله مي‎خواهم اين نكته را تشريح كنم و اهميتش را براي فلسفه علم نشان دهم.

5. نظريه جاذبه عمومي

نظريه‎اي كه من براي توضيح نكته‎ام، از آن بهره خواهم جست، براي خواننده آ‎شنا است: نظريه جاذبه عمومي نيوتن. اين نظريه مشتمل بر اين قانون است كه هر جسم a بر هر جسم ديگري b، نيرويي وارد مي‎كند، Fab كه جهتش به سمت a است و مقدارش معادل حاصل‌ضرب ثابت كلي g در Ma Mb / d2 است، و نيز سه قانون ديگر نيوتن. گزينش اين نظرية خاص برايم ضروري نبوده است، نظريه ماكسول، يا مندل، يا داروين هم همان كار را مي‎كردند. امّا اين يكي مزيت مأنوس بودن را دارد.

توجه كنيد كه اين نظريه مستلزم يك گزاره واحد پايه هم نيست! در واقع هر حركتي، هرچه باشد با اين نظريه سازگار است، چون اين نظريه چيزي راجع به اين نمي‎گويد كه چه نيروهايي سواي جاذبه ممكن است وجود داشته باشند. نيروهاي Fab في‌نفسه قابل اندازه‎گيري مستقيم نيستند، در نتيجه يك پيش‎بيني واحد را نمي‎توان از اين نظريه استنتاج كرد.

در نتيجه آن هنگام كه اين نظريه را در مورد موقعيتي نجومي به كار مي‎بريم، چه مي‎كنيم؟ معمولاً مفروضات ساده‌كنندة خاصي را به كار مي‎بريم. مثلا اگر در كار استنتاج مدار زمين هستيم، به عنوان تقريب‌هاي اوليه فرض مي‎كنيم كه:

(1 ) هيچ جسمي سواي خورشيد و زمين وجود ندارد؛

(2) خورشيد و زمين در خلأ مطلق هستند؛

(3) خورشيد و زمين تحت هيچ نيرويي سواي نيروي جاذبه دو طرفه هم نيستند.

در واقع از عطف نظريه جاذبه عمومي (ج ع) و اين گزاره‌هاي كمكي (گ‌ك) است كه مي‎توانيم پيش‎بيني‌هاي خاصي مانند قوانين كپلر را استنتاج كنيم. با واقعي‎تر كردن (1)، (2) و (3) يعني با افزودن اجسام ديگر به مدل منظومة شمسي خويش، پيش‎بيني‌هاي بهتري را مي‎توانيم به دست آوريم. امّا توجه به اين نكته مهم است كه اين پيش‎بيني‌ها تنها از خود نظريه به دست نيامده‎اند. بلكه از عطف اين نظريه با گ‌ك به دست آمده‎اند. بنابر كاربرد اصطلاح نظريه از جانب دانشمندان، گ‎ك جزئي از خود نظريه جاذبه نيستند.

6. آيا اين نكته‎اي صرفاً لفظي است؟

تمايلي ندارم كه صرفاً نكته‎اي لفظي بيان كنم. نكته فقط اين نيست كه دانشمندان از لفظ نظريه‎ براي اشاره به عطف ج‌ع و گ‎ك ، استفاده نمي‎كنند، بلكه اين است كه چنين استفاده‎اي مباحث روش‎شناختي عميقي را مبهم خواهد كرد. نظريه، آنچنان كه در عمل از اين لفظ استفاده مي‎شود، مجموعه‎اي از قوانين است. قوانين، گزاره‎هايي هستند كه اميدواريم صادق باشند؛ فرض بر آن است كه براساس ماهيت امور صادق باشند، نه صرفاً براساس تصادف. هيچ يك از گزاره‎هاي (1) ، (2) و (3) اين ويژگي را ندارند. مثلا ما واقعاً معتقد نيستيم كه هيچ جسم ديگري سواي خورشيد و زمين وجود ندارد، بلكه تنها برآنيم كه تمام اجسام ديگر نيروهايي اعمال مي‎كنند كه به قدري ناچيزند كه مي‎توانيم از آنها صرف‎نظر كنيم. اين گزاره‎ قانون طبيعت شمرده نمي‎شود: گزاره‎اي است در باب شرايط حدّي كه در دستگاه خاصي، به عنوان واقعيت برگرفته مي‎شوند. تيره كردن تمايز ميان ج‎ع و گ‎ك، تيره كردن تمايز ميان قوانين و گزاره‎هاي تصادفي است، ميان گزاره‎هايي كه دانشمندان دوست دارند صدق آنها را اثبات كنند (قوانين) و گزاره‎هايي كه كذبشان از پيش دانسته شده ساده كردن‌هاي افراطي (1)، (2) و (3).

7. اورانوس، عطارد و همراهان تيره (dark companions)

هرچند گ‎ك را مي‎شود با دقت بيش‌تري بيان كرد تا از اين اشكال كه كذبشان معلوم شده است، اجتناب كرد، جالب توجه است كه چنين امري معمول نيست. در واقع آنها اصلاً بيان نمي‎شوند. نيوتن در محاسبة قوانين كپلر، فرضيات (1)، (2) و (3) را به كار برده، و تنها يك اشارة اتفاقي به اينكه اين چيزي است كه انجام شده، به آنها كرده است. يكي از چشمگيرترين علامات تفاوت ميان نظريه (نظير ج‎ع) و مجموعه‎اي از گ‎ك، مراقبت بسياري است كه دانشمندان در بيان نظريه إعمال مي‎كنند، برخلاف بي‎مهابايي‎اي كه در مطرح ساختن مفروضات مختلف كه گ‎ك را مي‎سازند، إعمال مي‎دارند.

همچنين گ‎ك بسيار در معرض تجديدنظر اند تا نظريه. قانون جاذبة عمومي بيش از دويست سال، بي‎ترديدي صادق دانسته مي‎شد و به عنوان مقدمه در براهين علمي بي‎شماري به كار مي‎رفته است. دراين دوره اگر انواع معمول گ‎ك به پيش‎بيني‌هاي موفقي نمي‎انجاميدند، در آنها تغييراتي داده مي‎شد نه در نظريه. در واقع نمونه‎اي از اين وجود دارد. وقتي پيش‎بيني‌ها در مورد مدار اورانوس، براساس نظريه جاذبه عمومي و اين فرض كه همه سيارات منظومه، شناخته شده‎اند، همگي خطا از آب درآمدند، لوريه (Leverrier) در فرانسه و آدامز (Adams) در انگلستان به طور همزمان پيش‎بيني كردند كه بايد سيارة ديگري وجود داشته باشد. اين سياره در واقع كشف شد، نپتون. اگر اين تغيير گ‎ك موفق نمي‎گرديد، تغييرات ديگر آزموده مي‎شدند، مثلاً اينكه به جاي خلأ مطلق، ماده‎اي وجود دارد كه سيارات در آن حركت مي‎كنند، يا نيروهاي غيرجاذبه‎اي مهمي فرض مي‎گرديد.

ممكن است استدلال شود كه مشاهده‌پذيري خود سياره جديد اساسي بود، امّا چنين نيست. مثلاً برخي ستاره‎ها رفتار نامنظمي دارند. با فرض همراهاني، اين مسئله را تبيين كرده‎اند. وقتي كه نمي‎شود با تلسكوپ آن همراهان را ديد، با اين پيشنهاد سر و ته قضيه را هم مي‎آورند كه آن ستاره‎ها همراهان تيره دارند، همراهاني كه نمي‎شود از طريق تلسكوپ آنها را ديد. واقعيت اين است كه بسياري از فرضياتي را كه در علوم مطرح مي‎شوند، مستقيماً نمي‎شود آزمود، همراهان تيره بسياري در نظريه علمي وجود دارد.

البته سرانجام مورد عطارد مطرح است. مدار اين سياره را مي‎شد به نحو تقريبي نه تحقيقي با نظريه نيوتن تبيين كرد. آيا اين نشان مي‎دهد كه نظريه نيوتن باطل است؟ فرد در پرتو نظريه‎اي بديل، مثلاً نظريه نسبيت عام پاسخ مي‎دهد بله . امّا در فقدان چنين نظريه‎اي، مدار عطارد يك ناهنجاري مختصر است، علّت: ناشناخته.

آنچه كه بر آن اصرار دارم اين است كه تمام اينها، از نظر علمي كاملاً خوب است. اين واقعيت كه گ‎ك ممكن است كاذب باشند (در واقع چنان‌كه بيان شد، كاذب هستند و حتي گزاره‎هايي كه با دقت و مراقبت بيان شده‎اند، به خوبي ممكن است كاذب باشند) حايز اهميت است. ما به يقين نمي‎دانيم كه اجرام منظومه شمسي چه تعدادند، ما به يقين (با تقريب به قدر كافي بالا، در مورد تمام اجرام) نمي‎دانيم كه محيطي كه از ميان آن حركت مي‎كنند خلأ مطلق باشد، ما نمي‎دانيم كه نيروهاي غيرجاذبه‎اي را مي‎توان در تمام موارد ناديده گرفت. با فرض موفقيت‌هاي چشمگير قانون جاذبه عمومي در تقريباً تمام موارد، يك يا دو ناهنجاري دليلي بر رد آن نيست. محتمل‌تر است كه گ‎ك نادرست باشند تا نظريه، دست‌كم آنگاه كه هيچ نظرية بديل جدي‎اي پيش‌نهاد نشده است.

8 . تأثير بر آموزة پوپر

اين واقعيت مستقيماً برآموزة پوپر تأثير دارد. قانون جاذبة عمومي اصلاً قوياً إبطال‎پذير نيست، امّا با اين وصف الگوي يك نظرية علمي است. دانشمندان بيش از دويست سال از ج‎ع پيش‎بيني‌هايي به دست نياوردند تا آن را إبطال كنند؛ آنها از ج‎ع پيش‌بيني‌هايي را براي تبيين واقعيت‌هاي نجومي مختلف استخراج كردند. اگر واقعيتي در مقابل اين‌گونه تبيين سرسختي كرد، به عنوان يك ناهنجاري كنار گذارده شد (مثل مورد عطارد). آموزة پوپر نه توضيح درستي از سرشت نظريه علمي در اين مورد به دست مي‎دهد و نه از نحوة عملكرد جامعة علمي در قبال آن.

پوپر ممكن است پاسخ دهد كه او نمي‎گويد كه دانشمندان چه مي‎كنند، بلكه مي‎گويد چه بايد بكنند. بنابراين آيا دانشمندان نمي‎بايست ج‎ع را پيش مي‎نهادند؟ آيا نيوتن دانشمند بدي بود؟ دانشمندان نكوشيدند كه ج‎ع را إبطال كنند زيرا نمي‎توانستند چنين كوششي كنند؛ آزمون‌هاي آزمايشگاهي به سبب تكنولوژي زمانه و ضعف تعامل‌هاي جاذبه‌اي ميسر نبود. بنابراين دانشمندان به مدت طولاني‎اي محدود به داده‎هاي نجومي بودند و حتي در مورد مسائل نجومي هم اين مشكل وجود داشت كه نمي‎شد اطمينان صد در صد داشت كه در هر مورد خاصي هيچ نيروي غيرجاذبه‎اي ذي‎ربطي وجود ندارد (يا تمام نيروهاي جاذبه‎اي به حساب آمده‎اند). به اين دليل است كه داده‎هاي نجومي مي‎توانند ج‎ع را تأييد كنند، امّا نمي‎توانند إبطالش كنند. به خاطر انحراف مدار عطارد درست نبود كه ج‎ع رد شود؛ با اين فرض كه ج‎ع ديگر مدارها را پيش‎بيني كرد (در حد خطاي اندازه‎گيري)، در يك مورد نمي‎شود اين امكان را ناديده گرفت كه شايد نيروي ناشناخته‎اي (جاذبه‎اي يا غيرجاذبه‎اي) وجود داشته باشد، و دانشمندان با كنار گذاشتن اين مورد به عنوان موردي كه نه مي‎توانند تبيين‎اش كنند و نه اهميت سيستماتيك برايش قايل اند كاري را كردند كه مي‎بايست.6

تا بدينجا گفتيم كه (1) نظريات مستلزم پيش‌بيني‌ها نيستند؛ تنها عطف يك نظريه با گزاره‌هاي كمكي (گ‎ك) خاصي است كه در كلّ مستلزم پيش‎بيني مي‎گردد، (2) گ‎ك غالباً فرضياتي در مورد شرايط حدّي هستند (از جمله شرايط اوليه كه نوع خاصي از شرايط حدّي مي‎باشند) و فرضياتي بسيار در مخاطره، (3) چون در مورد گ‎ك بسيار نامطمئن هستيم، نمي‎توانيم يك پيش‎بيني كاذب را مبطل قطعي نظريه به حساب آوريم؛ نظريات إبطال‎پذير قوي نيستند.

تمام آنچه گفتيم براي انكار اين امر نيست كه گاهي دانشمندان براي آزمودن نظريات، از نظريات و گ‎ك پيش‎بيني‌هايي را استخراج مي‎كنند. مثلاً اگر نيوتن نمي‎توانست قوانين كپلر را استخراج كند، حتي ج‎ع را پيش نمي‎نهاد. امّا حتي اگر پيش‎بيني‌هايي كه نيوتن از ج‎ع به دست آورد فاصله بسياري با حقيقت داشتند، ج‎ع هنوز مي‎توانست صادق باشد: گ‎ك ممكن بود خطا باشند. بنابراين حتي اگر آزموني تجربي، نظريه‎اي را سرنگون كرد، آن نظريه هنوز مي‎تواند صادق باشد و وقتي كه كشف شد كه گ‎ك تقريب‌هاي مفيدي براي مورد واقعي نبوده‎اند، آن نظريه ممكن است به صحنه بازگردد. چنان‌كه پيش‌تر هم اشاره شده7، إبطال براي علم قطعي‎تر از إثبات نيست.

تمام اينها مبطل اين نظريه پوپر هستند كه آنچه دانشمندان مي‎كنند پيش‎ نهادن نظريات به شدت إبطال پذير، استخراج پيش‎بيني‌هايي از آنها، و بعد كوشش براي إبطال نظريات با إبطال پيش‎بيني‎ها است. امّا مبطل نظر معمول نيست‌(آنچه كه پوپر نظر استقراگرايانه مي‎خواند) كه دانشمندان مي‎كوشند با استخراج پيش‎بيني‌ها از نظريات و گ‎ك و اثبات آن پيش‎بيني‌ها، نظريات و گ‎ك را تأييد كنند. اين اشكال وجود دارد كه (در مورد ج‎ع) معلوم بود كه گ‎ك باطلند، بنابراين دانشمندان نمي‎توانستند بكوشند كه آنها را تأييد كنند، امّا از پس اين اشكال مي‎توان چنين برآمد كه علي‎الاصول مي‎شد گ‎ك را محتاطانه‎تر صورت‌بندي كرده و اگر به قدر كافي محتاطانه بودند، كاذب نمي‎بودند.8 من فكر مي‎كنم كه در نظر استقراگرايانه در واقع حقيقتي وجود دارد: توفيقات نظريات علمي نشانگر درستي آنها است، همچنان‌كه تمام انديشه‎هاي بشري به اندازه توفيقشان در عمل، معلوم مي‎شود كه درست ‌اند. امّا طرح استقراگرايانه سواي تصويرش از يك جنبه از رويه علمي، نارسا است. در بخش‌هاي بعدي خواهم كوشيد تا نشان دهم كه نمي‎توان فعاليت علمي را استخراج پيش‎بيني‌ها از عطف نظريات و گ‎ك دانست، چه براي تأييد چه براي إبطال.

9. نظر كوهن دربارة علم

اخيراً تعدادي از فلاسفه علم، ديد نويي را از فعاليت علمي پيش‎نهاده‎اند. فكر مي‎كنم ده سال پيش كه اصرار مي‎ورزيدم كه نمي‎توان با صرف تجربه و مشاهده برخي نظريات علمي را بيرون انداخت، بلكه فقط با نظريات بديل مي‎توان، جلودار اين نظر بوده‎ام9. هنسن هم جلودار اين نظر بود 10 امّا قاطع‎ترين بيان آن در نوشته‎هاي تامس كوهن11 و لويي آلتوسر12 آمده است. من معتقدم كه اين فيلسوفان مرتكب خطاهايي گشته‎اند. امّا همچنين معتقدم كه گرايشي را كه آنها (و به سببي كه مي‎آيد، من هم) حكايت مي‎كنند، اصلاح لازمي براي قياس‎گرايي‎اي است كه در كار بررسي‎اش بوده‎ام. من در اين بخش برخي از نظرات كوهن را ارائه مي‎دهم و سپس مي‎كوشم تا براي تقرير دقيق‌تري، از آنها پيشي‎گيرم.

قلب برداشت كوهن، انديشه پارادايم است. به حق بر كوهن اشكال كرده‎اند كه اين انديشه را منسجم و روشن به كار نبرده است. امّا به نظر من دست كم يكي از توضيحات او در مورد اين انديشه كاملاً روشن و براي هدفش مناسب است. پارادايم به توضيح او صرفاً يك نظريه علمي با نمونه‎اي از كاربردي موفق و چشمگير است. اين مهم است كه كاربرد (مثلاً تبيين موفق يك واقعيت، يا پيش‎بيني بديع و موفقي) چشمگير باشد؛ اين بدان معني است كه توفيق به قدري مؤثر بوده كه دانشمندان (به‌ويژه دانشمندان جواني كه در پي انتخاب پيشه‎اي هستند) به تقليد از آن توفيق سوق داده شوند، به اينكه به دنبال تبيين‌ها، پيش‎بيني‌ها، يا هرچه با همان مدل بروند. به عنوان مثال، وقتي كه ج‎ع پيش‌نهاده شد و نمونة استخراج قوانين كپلر از جانب نيوتن و نمونة استخراج مثلاً يك يا دو مدار وجود داشت، پارادايمي پديد آمده بود. مهم‌ترين پارادايم‌ها، آنها هستند كه حوزه‎هاي علمي پديد مي‎آورند؛ حوزه‎اي كه پارادايم نيوتن پديد آورد در درجه اول مكانيك سماوي بود. (البته اين حوزه تنها پاره‎اي از حوزة بزرگ‌تر مكانيك نيوتني بود، و پارادايمي كه مكانيك سماوي بر آن مبتني بود، تنها يكي از چند پارادايمي بود كه سرجمع مكانيك نيوتني را مي‎ساختند).

كوهن مدّعي است كه پارادايمي كه حوزه‎اي را مي‎سازد بسيار نسبت به إبطال مصون است، تنها با پارادايم جديدي است كه مي‎توان آن را كنار نهاد. به يك معنا اين غلو است. اگر جهان شروع مي‎كرد كه به نحو قابل‌ملاحظه‎اي غيرنيوتني عمل كند، حتي در غياب پارادايمي جديد،‌ احتمالاً فيزيك نيوتني كنار نهاده مي‎شد. (هرچند حتي در اين صورت آيا نتيجه مي‎گرفتيم كه فيزيك نيوتني باطل است، يا تنها نتيجه مي‎گرفتيم كه نمي‎دانيم در عالم چه مي‎گذرد؟) امّا در آن صورت حتي توفيقات پيشين، توفيقاتي كه براي فيزيك نيوتني پاراديگماتيك بود، ديگر در دسترس نبودند. من معتقدم در غياب چنين تغيير عمده و بي‎سابقه‎اي در عالم، و در غياب امور بدلي (مثلاً داده‎ها جعلي بوده‎اند، يا خطايي در استنتاجات رخ داده باشد)، نظريه‎اي كه پاراديگماتيك است، نه به خاطر خود نتايج مشاهده‎اي و تجربي، بلكه تنها به دليل و زماني كه نظريه بهتري در دسترس باشد، وانهاده مي‎شود.

وقتي پارادايمي مستقر شد، و حوزه‎اي علمي حول آن پارادايم رشد كرد، به دوره‎اي مي‎رسيم كه كوهن علم متعارف (normal) مي‎خواند. فعاليت دانشمندان در چنين دوره‎اي را كوهن حل پازل(puzzle) خوانده، مفهومي كه بعداً بدان بازمي‎گرديم.

در كل، دورة علم متعارف تداوم مي‎يابد، حتي اگر تمام پازل‌هاي آن حوزه، با موفقيت حل نگردد (آخر، اين تجربه بشري است كه برخي مسائل چنان سختند كه حل نمي‎شوند)، و حتي اگر برخي از حل‌ها به نظر موردي (ad hoc) بيايند. آنچه كه سرانجام به آن دوره پايان مي‎بخشد، درآمدن پارادايم جديدي است كه بر پارادايم قبلي غلبه كند.

مناقشه‌انگيزترين ادعاهاي كوهن به روندي مربوط است كه پارادايم جديد جايگزين پارادايم قبلي مي‎شود. او در اينجا به نحو ريشه‎اي به سابجكتيويسم گرايش دارد (و به نظر من بيش از حدّ، چنين است): داده‎ها، به معني معمول كلمه، نمي‎توانند برتري يك پارادايم را بر ديگري اثبات كنند، زيرا از وراي عينك يك پارادايم يا ديگري به آنها نظر مي‎شود. لازمة تغيير يك پارادايم به ديگري تعويضي گشتالتي است. وقتي تغييرات عمده‎اي در پارادايم رخ مي‎دهد، تاريخ و روش‎شناسي علم از نو نوشته مي‎شوند؛ بنابراين هيچ قوانين خنثاي تاريخي و روش‎شناسي وجود ندارد كه بشود به آنها متوسل شد. همچنين كوهن قايل به نظراتي در باب معني و صدق است كه نسبي‌گرايانه و به نظر من نادرست اند؛ ولي نمي‎خواهم كه در اينجا به بحثشان گذارم.

آنچه كه مي‎خواهم بكاوم دوره‎اي است كه كوهن علم متعارف مي‎خواند. اصطلاح حل پازل متأسفانه تخفيف‌كننده است؛ جستجو براي يافتن تبيين پديدارها و براي طرق مهار طبيعت، پاره مهمي از حيات بشري‎اند و نبايد پستشان كرد (كوهن در اينجا همان تمايلي را دارد كه پوپر را به معما خواندن مسئله سرشت معرفت، سوق داد). امّا اين اصطلاح، چشمگير نيز هست: كوهن آشكارا علم متعارف را نه فعاليتي براي ابطال پارادايم فرد مي‎بيند و نه فعاليتي براي اثبات آن، بلكه قضيه چيز ديگري است. من مي‎خواهم با ارائة طرحي براي علم متعارف، يا تنها جنبه‎اي از علم متعارف، بر كوهن پيشي گيرم؛ طرحي كه مي‎تواند نشان دهد چرا فيلسوف و مورخ علم بزرگي چون كوهن از استعاره حلّ پازل استفاده مي‎كند.

10 . طرحي براي مسائل علمي

دو طرح آتي را در نظر بگيريد:

طرح 1

نظريه

گزاره‌هاي كمكي

پيش‎بيني ـ صادق يا كاذب

طرح 2

نظريه

واقعيتي كه بايد تبيين شود

هر دوي اينها طرح‌هايي براي مسائل علمي هستند. در مسائل از نوع اول، يك نظريه داريم، چند گ‎ك داريم، پيش‎بيني‎اي استخراج كرده‎ايم و مسئله ما اين است كه ببينيم آيا پيش‎بيني صادق است يا كاذب: فلسفه علم معمول، بر اين وضعيت تأكيد مي‎كند. دومين نوع مسائل بسيار متفاوت‌اند. در اين نوع نظريه‎اي داريم، واقعيتي كه بايد تبيين شود، امّا گ‎ك نيستند، مسئلة ‎ما اين است كه اگر بتوانيم گ‎ك اي را بيابيم كه صادق‌اند يا تقريباً صادق (يعني ساده‎سازي‌هاي مفيدي از صدق)، و بايد براي تبيين واقعيت مذكور به نظريه بپيوندند.

مي‎شود به طرح سومي هم كه مغفول فلسفه علم معمول بوده اشاره‎اي گذرا كنيم:

طرح 3

نظريه

گزاره‌هاي كمكي

اين نمايانگر نوعي است كه در آن نظريه‎اي داريم چند گ‎ك داريم، و مي‎خواهيم بدانيم چه نتايجي را مي‎توانيم از آنها به دست آوريم. اين نوع براي اين مغفول بوده كه صرفاً رياضي است. امّا دانستن اينكه آيا مجموعه‎اي از گزاره‌ها، اصلاً نتايجي آزمون‎پذير دارند يا خير، به حل اين نوع مسئله وابسته است و مسئله غالباً بسيار دشوار است،‌ مثلاً تا به امروز دربارة نتايج فيزيكي نظرية ميدان متحد اينشتين چيز كمي مي‎دانيم، دقيقاً به اين دليل كه مسئلة رياضي استخراج اين نتايج بسيار مشكل است. فلاسفة علم هميشه چنان مي‎نويسند كه گويي با فرض مجموعه‎اي از گزاره‌ها، آشكار است كه آن گزاره‌ها چه نتايجي دارند يا ندارند.

امّا اجازه دهيد به طرح 2 بازگرديم. با فرض واقعيات معلوم دربارة مدار اورانوس، و با فرض واقعيت معلوم (پيش از 1864) دربارة اجرامي كه منظومة شمسي را مي‎سازند، و گ‎ك استاندارد كه آن اجرام در خلأ مطلق حركت مي‎كنند، تنها تحت نيروهاي جاذبه‎اي دو سويه واقع‌اند و غيره، روشن بود كه مسئله‎اي وجود دارد: اگر فرض كنيم كه عطارد، زهره، زمين، مريخ، زحل، مشتري و اورانوس، همة سياراتي هستند كه وجود دارند، و اينكه اين سيارات با خورشيد منظومه شمسي را مي‎سازند، مدار اورانوس را نمي‎شود به‌ خوبي حساب كرد. فرض كنيم ك 1 عطف گ‎ك متنوعي باشد كه الآن ذكرش رفت، كه شامل اين گزاره‌ است كه منظومه شمسي لااقل، امّا نه لزوماً، از اجرامي تشكيل شده كه گفتيم.

حال مسئله آتي را خواهيم داشت:

نظريه : ج‎ع

ك 1: گ‎ك

تبيين شونده: مدار اورانوس

توجه داريد كه مسئله، يافتن قوانين تبيين كننده نيست (هرچند كه گاهي ممكن است، در مسئله‎اي از نوع طرح 2)؛ بلكه يافتن فرضيات ديگري است دربارة شرايط اوليه و حدي كه بر منظومه شمسي حاكمند، كه همراه با قانون جاذبة عمومي و ديگر قوانيني كه ج‎ع را مي‎سازند (يعني قوانين مكانيك نيوتني) فرد را قادر مي‎سازند كه مدار اورانوس را تبيين كند. اگر فرد لازم نداند كه گزاره‌هاي مفقوده، صادق يا تقريبا صادق باشند، به زبان رياضي، بي‎نهايت حلّ وجود خواهد داشت. حتي اگر فرد در ك1 اين را بگنجاند كه هيچ نيروي غيرجاذبه‎اي بر سيارات يا خورشيد، عمل نمي‎كند، هنوز بي‎نهايت حل وجود دارد. امّا فرد در ابتدا ساده‎ترين فرض را امتحان مي‎كند، يعني:

(ك2) در منظومه شمسي علاوه بر سياراتي كه در ك1 ذكر شده، يك و فقط يك سياره ديگر وجود دارد. حال فرد مسئله آتي را در نظر مي‎گيرد:

نظريه : ج‎ع

گ‎ك: ك 1 و ك 2

نتيجه ـ معلوم مي‎شود آن سيارة ناشناس مي‎بايست مدار خاص م را داشته باشد

اين مسئله يك مسئلة رياضي است ـ كه لوريه و آدامز هر دو حلش كردند (نمونه‎اي از طرح 3)، حال فرد مسئله تجربي آتي را ملاحظه مي‎كند:

نظريه : ج‎ع

گ‎ك : ك 1 و ك2

پيش‎بيني: سياره‏‎اي وجود دارد كه در مدار م حركت مي‎كند ـ صادق يا كاذب؟

اين مسئله نمونه‎اي است از طرح 1 ـ نمونه‎اي كه معمولاً فرد در نظر نمي‎گيرد، چون گزارة ك2، اصلاً معلوم نشده درست باشد. ك2 در واقع همچون فرضي سطح پايين (low - level) عمل مي‎كند كه مي‎‎خواهيم بيازماييمش، امّا اين آزمون، استقرايي به معني معمول كلمه نيست، زيرا اثبات آن پيش‎بيني، اثبات ك2 هم هست، يا نه، اثبات صدق تقريبي ك2 (كه همه آن چيزي است كه در اين زمينه مطلوب است)، نپتون تنها سياره‎اي نبود كه در 1846 شناخته نشده بود؛ پلوتون هم بود كه بعداً كشف گرديد. واقعيت اين است كه ما در 1846 به مسئلة فوق علاقه‎مند بوديم، زيرا مي‎دانستيم كه اگر آن پيش‎بيني درست از آب درآيد، آنگاه آن پيش‎بيني، دقيقاً گزارة ك3 است كه ما در قياس آتي بدان نيازمنديم:

نظريه : ج‎ع

گ‎ك: ك 1، ك 2 و ك 3

تبيين شونده: مدار اورانوس

يعني گزارة ك3 (كه سياره‎اي كه درك2 ذكر شده دقيقاً مدار م را دارد.)13 حل مسئله‎اي است كه با آن آغاز كرديم. ما در اين مورد با مسئله‎اي از نوع طرح 2 آغاز كرديم: فرض ك2 را به عنوان فرض ساده‌ساز مطرح كرديم. به اين اميد كه مسئله اولي را ساده‎تر حل كنيم؛ و خوش اقبال بوديم كه توانستيم ك3 (حل مسئله اول) را از ج‎ع به همراه ك1 و ك2 استنتاج كنيم، و خوش اقبالي مهم‌تر اينكه وقتي كه از رصدخانه برلين نگاه كردند، معلوم شدكه ك3 درست است. فلاسفة علم گاهي كه گ ك مفقوده، قانون باشند، نوع دوم مسائلي را كه ذكر كرديم، مطرح كرده‎اند، امّا نمونه‌‎اي كه هم الآن بررسي كرديم، كه درآن گ‎ك مفقوده صرفاً واقعيتي احتمالي دربارة آن منظومة خاص است، تقريباً هيچ‌گاه بحث نشده است. مي‎خواهم پيشنهاد دهم كه آنچه طرح 2 بيان مي‎كند، صورت منطقي آن چيزي است كه كوهن پازل مي‎خواند.

اگر طرح 2 را بررسي كنيم، مي‎توانيم ملاحظه كنيم كه چرا اصطلاح پازل چنين شايسته است. وقتي فرد مسئله‎اي از اين نوع دارد، در پي چيزي است كه جاي خالي‎اي را پركند ـ اغلب چيزي كه نوعش دقيقاً مشخص نيست ـ و اين نوعي پازل است. علاوه بر اين، اين نوع مسائل در علم بسيار فراوان‌اند. فرض كنيد كه فرد مي‎خواهد اين واقعيت را تبيين كند كه آب (در شرايط معمول) مايع است، و به او قوانين فيزيك داده شده؛ واقعيت اين است كه اين مسئله به غايت مشكل است. درواقع، قوانين مكانيك كوانتومي لازمند. امّا اين بدان معني نيست كه فرد مي‎تواند از فيزيك كلاسيك استنتاج كند كه آب مايع نيست؛ بلكه فيزيك‌دان كلاسيك در نقطه خاصي دست از اين مسئله برمي‎دارد و آن را بيش از حدّ سخت مي‎شمارد ـ يعني نتيجه خواهد گرفت كه نمي‎تواند گ‎ك صحيح را بيابد.

اين واقعيت كه طرح 2، شكل منطقي پازل‌هاي علم متعارف است، چند واقعيت را تبيين مي‎‎كند. وقتي فرد با مسئله‎اي از نوع طرح 2 برخورد مي‎كند، مسئله استخراج پيش‌بيني‎اي از ج‎ع به علاوه گ‎ك مفروض، مطرح نيست، كل مسئله يافتن گ‎ك است. نظريه (ج‎ع يا هر نظريه ديگري) در آن زمينه إبطال‌ناپذير است. نظريه‎اي براي تأييد هم نيست،‌ بيش از آنكه براي إبطال است؛ نظريه در نقش فرضيه، ايفاي وظيفه نمي‎كند. شكست‌ها، نظريه را إبطال نمي‎كنند، زيرا شكست پيش‎بيني‌هايي نيستند كه از نظريه به علاوه واقعيت‌هاي معلوم و معتمد به دست آمده باشند، بلكه شكست در يافتن چيزي هستند، در واقع شكست در يافتن يك گ‎ك. نظريات در مدت رياستشان، نسبت به ابطال بسيار مصون‌اند؛ پايان رياست با ظهور نظريه بهتري در صحنه (يا يك تكنيك تبييني سراپا نوي) سر مي‎رسد، نه با گزاره‎اي پايه. وقتي كه نظريه‎اي پاراديگماتيك شد، موفقيت‌ها هم آن را تأييد نمي‎كنند، زيرا نظريه، فرضيه‎اي نيست كه نيازمند تأييد باشد، بلكه اساس يك تكنيك تبيين و پيش‎بيني‎اي جامع و احياناً اساس يك تكنولوژي است.

جمع‎بندي بحث : پيشنهاد من اين بودكه فلسفه علم معمول، هم پوپري وهم غيرپوپري، تنها به وضعيتي وابسته‎اند كه از نظريه‎اي پيش‎بيني‌هايي را استخراج مي‎كنيم و براي ابطال يا تأييد نظريه، آنها را مي‎آزماييم ـ يعني وضعيتي كه در طرح 1 نموده شده است. من بر سبيل مقايسه، پيشنهاد كرده‎ام كه ما پازل‌هاي علم متعارف را از نوع طرح‌2 ملاحظه‎ مي‎كنيم، الگويي كه در آن، نظريه‎اي را تثبيت‌شده مي‎گيريم، واقعيتي را كه بايد تبيين شود نيز تثبيت‌شده مي‎گيريم، و در پي واقعيت‌هاي ديگري (غالباً واقعيت‌هاي ممكن14، دربارة سيستم خاصي) مي‎رويم كه ما را قادر مي‎سازند، براساس آن نظريه، تبيين واقعيت مذكور را تكميل كنيم. پيشنهادم اين است كه با پذيرش اين ديدگاه، مي‎توانيم به درك بهتري از ابطال‌ناپذيريِ نسبيِ نظرياتي كه به منزلت پارادايم دست يافته‎اند، و نيز از اين واقعيت كه پيش‎بيني‌هاي نظريات فيزيكي، غالباً واقعياتي هستند كه از پيش دانسته شده‎اند، و نه چيزهايي كه به نسبت با دانش پس‌زمينه، حيرت‎انگيز هستند، نايل شويم.

امّا طرح 2 را توصيف هر آنچه كه ميان درآمدن يك پارادايم و جايگزين شدنش توسط پارادايم بهتر رخ مي‎دهد، دانستن، از آن طرف بام افتادن است. واقعيت اين است كه علم طبيعي، گفت‌وگويي ميان دو تمايل متعارض، (يا در هر حال، بالقوه متعارض)، امّا وابسته به هم است، و اين تعارض بين تمايلات است كه علم متعارف را به جلو مي‎راند. طلب حل مسئله‎اي از نوع طرح 2، تبيين مدار اورانوس، به فرضية جديدي انجاميد (هرچند فرضيه‎اي بسيار سطح پايين): يعني ك2، آزمون ك2 متضمن استخراج ك3 از آن و آزمون ك3 بود، وضعيتي از نوع طرح 1. ك3 به نوبة خود، به كار حل مسئله اصلي آمد. اين نشانگر آن دو تمايل است و نيز طريقه‎اي كه آن دو به هم وابسته‎اند، و طريقه‎اي كه تعامل آنها باعث پيشبرد علم مي‎شود.

تمايلي كه طرح 1 نشانگر آن است، تمايل نقدي است. پوپر حق دارد كه بر اهميت اين تمايل انگشت مي‎نهد، و بدين‌وسيله يقيناً سهمي در فلسفه علم دارد، كه بر بسياري فلاسفه تأثير گذارده است. دانشمندان واقعاً مي‎خواهند بدانند كه آيا افكارشان خطا است يا نه، و اين كار را با استخراج پيش‎بيني‌هايي از آنها و آزمودن آن پيش‎بيني‌ها انجام مي‎دهند، و اين آنگاه متحقق مي‎شود كه بتوانند چنين كنند. تمايلي كه طرح 2 نشانگر آن است، تمايلي تبييني است. تعارض آنگاه پديدار مي‎شود كه فرد در وضعيتي از نوع طرح 2، تمايل دارد كه نظريه را چيزي كه معلوم است، قلمداد كند، در حالي كه در وضعيتي از نوع طرح 1 ، فرد تمايل دارد كه آن را مسئله‎دار قلمداد كند. وابستگي به هم، روشن است: نظريه كه كبراي طرح 2 است، ممكن است خودش جان سالم به در برده از آزموني پوپري باشد (هرچند كه ضرورتي ندارد چنين باشد، ج‎ع براساس موفقيت‌هاي تبييني‎اش پذيرفته شد، نه براساس جان سالم به در بردن از تلاش براي ابطالش). و حل مسئله‎اي از نوع طرح 2، خودش بايد تأييد شود غالباً با آزموني از نوع طرح 1. اگر حلّ، قانوني كلي باشد، نه گزاره‎اي شخصي، ممكن است خود آن قانون، پارادايمي شود و به مسائلي از نوع طرح 2 بينجامد. به طور خلاصه، تلاش براي ابطال، نظريات را تقويت مي‎كند، نه فقط به معناي پوپري كلمه، كه در آن معني، اين يك همانگو (tautology) است، بلكه به معنايي هم كه او نمي‎پذيرد، اينكه نشان مي‎دهد كه قضيه‎اي صادق است يا تا حدي صادق است ـ و تبيين‌هايي براساس قوانيني كه معلوم شمرده مي‎شوند، غالباً مطرح كردن فرضياتي را لازم مي‎آورند. بدين طريق، تنش ميان گرايش به تبيين و نقد، علم را به جلو مي‎برد.

11. كوهن روياروي پوپر

همچنان‌كه مي‎شود انتظار داشت، ميان كوهن و پوپر دربارة إبطال‌پذيري نظريات علمي، تفاوت‌هاي جوهري وجود دارد. كوهن بر طريقه‎اي پاي مي‎فشارد كه نظريات علمي را مصون از ابطال مي‎كند، در حالي‌كه پوپر بر ابطال‌پذيري به عنوان امري حتمي براي نظريه علمي اصرار مي‎ورزد. پاسخ‌هاي پوپر به كوهن به دو انديشه متكي است، كه اكنون بايد به بررسي آنها بپردازيم: انديشة فرضيات كمكي و انديشه ترفند قراردادگرايانه.

پوپر قبول دارد كه ممكن است براي استخراج يك پيش‎بيني از نظريه، به فرضيات كمكي نياز افتد (هرچند كه اصطلاح فرضيات شايد گمراه‌كننده باشد و چيزي شبيه قوانين استعجالي معني دهد، نه فرضياتي دربارة شرايط حدّي). امّا او اينها را پاره‎اي از كل نظام مي‎داند كه تحت آزمون است. ترفند قراردادگرايانه عبارت است از تغيير موردي در فرضيات كمكي به منظور حفظ نظريه از نتيجة تجربه‌اي كه منافي آن است. و پوپر پرهيز از ترفندهاي قراردادگرايانه را قاعده بنيادين روش‎شناختي روش تجربي مي‎داند.

آيا اين مي‎تواند پاسخي به ايرادات كوهن باشد؟ آيا اين ناقض ايرادات خود ما كه در ابتداي اين مقاله آورديم، نيست؟ خير نيست. در درجه اول گ‎ك در مورد ج‎ع تثبيت نشده‎اند، بلكه متكي به زمينه‎اند. فرد نمي‎تواند ج‎ع را پاره‎اي از نظامي تثبيت‌شده بداند كه پارة ديگرش مجموعه فرضيات كمكي تثبيت‌شده‎اي هستند كه كاركردش بسيار آزمون‌پذير ساختن ج‎ع است.

در درجة دوم، تغيير عقيده ممكن است موردي باشد، بي‎آنكه نامعقول باشد. موردي صرفاً يعني براي اين هدف خاص. البته موردي دلالت بر نامعقول بودن را كسب كرده است، امّا اين مسئلة ديگري است. اين فرض كه برخي ستارگان همراهان تيره دارند، موردي است، به معني تحت‌الفظي كلمه: اين فرض براي هدف خاصي به ميان آمده كه اين واقعيت را كه هيچ همراه مشاهده‌پذيري وجود ندارد، توضيح دهد. اين فرض خيلي هم معقول است.

قبلاً خاطر نشان كرديم كه گ‎ك فقط متكي به زمينه نيستند، بلكه بسيار غيرقطعي‎اند، در مورد ج‎ع و بسياري از موارد ديگر. در نتيجه تغيير گ‎‎ك، يا حتي در شرايط خاصي گفتن اينكه «ما نمي‎دانيم گ‎ك صحيح كدامند» ممكن است موردي باشند، به معني تحت‌الفظي كلمه كه الآن ذكر كرديم، امّا نه به معني موردي‎اي كه نامعقول بودن را هم دربرمي‎گيرد.

12 . تغيير پارادايم

چگونه يك پارادايم در وهلة اول مورد پذيرش واقع مي‎شود؟ نظر پوپر اين است كه يك نظريه با گذر از آزمون‌هاي سخت، تقويت مي‎شود. پيش‌بيني‎اي (كه صدقش از پيش معلوم نيست) مي‎بايست از نظريه استخراج گردد و درستي يا نادرستي آن مشخص گردد. سختي آزمون وابسته به مجموعه گزاره‌هاي پايه‎اي است كه نظريه رد مي‎كند و نيز به نامحتمل بودن آن پيش‎بيني، نسبت به دانش پس‌زمينه. نمونة آرماني، آن است كه نظريه‎اي تعداد بسيار زيادي گزاره‌هاي پايه را رد كند و مستلزم پيش‌بيني‎اي باشد كه نسبت به دانش پس‎زمينه بسيار نامحتمل باشد.

پوپر خاطرنشان مي‎كند كه انديشه تعداد گزاره‌هاي پايه را كه نظريه‎اي ردشان مي‎كند، نمي‎توان در معني كارديناليتي فهميد، بلكه پيشنهاد مي‎كند كه با مفاهيم نامحتمل بودن يا محتوا آنها را سنجيد. به نظر من درست نيست كه نامحتمل بودن (به معني منطقي [نا] محتمل بودن)15، ابطال‌پذيري به معني پوپري‎اش را اندازه مي‎گيرد. مثلاً ج‎ع هيچ گزاره‎ پايه‎اي را رد نمي‎كند، امّا براساس هر معيار اندازه‎گيري‌اي، منطقاً احتمال صفر دارد. و يقيناً درست نيست كه دانشمندان هميشه نامحتمل‌ترين فرضيات باقي‌مانده را برمي‎گزينند، بر اساس هر معيار اندازه‎گيري احتمال، مگر به اين معني پيش‌پاافتاده كه تمام قوانين واقعاً كلي، احتمال صفر دارند. امّا من در اينجا متوجه تفاصيل فني طرح پوپر نيستم، بلكه با انديشة اصلي او سر و كار دارم.

براي ارزيابي اين انديشه، اجازه دهيد كه ببينيم ج‎ع چگونه پذيرفته شد. نيوتن ابتدا از ج‎ع و گ‎ك كه در ابتدا ذكر كرديم، قوانين كپلر را به دست آورد: اين به معني پوپري كلمه آزمون نبود، زيرا قوانين كپلر، از پيش معلوم بودند. سپس او نشان داد كه ج‎ع براساس كشش جاذبه‎اي ماه، جزر و مدّ را توضيح مي‎دهد: اين هم به معني پوپري كلمه آزمون نبود زيرا جزر و مد قبلاً شناخته شده بود.سپس او سال‌هاي بسياري را صرف اختلالات اندكي كرد (كه از قبل معلوم بودند)‌كه در مدار سيارات بودند، تا با ج‎ع، آنها را توضيح دهد. كل جهان متمدن تا بدين زمان ج‎ع را پذيرفته، و در واقع تمجيد كرده بود، امّا اصلاً به معني پوپري كلمه تقويت نشده بود!

اگر به دنبال آزمون پوپري ج‎ع (استخراج پيش‎بيني‎اي جديد،كه براساس دانش پس‌زمينه مخاطره‌آميز باشد) بگرديم، تا آزمايش 1781 كَونديش (Cavendish) تقريباً يك‌صدسال پس از آنكه نظريه مطرح گشته بود، يكي هم نمي‎توان يافت! پيش‌بيني ك3 (مدار نپتون) از ج‎ع و گزاره‎هاي كمكي ك1 و ك2، ‌هم مي‎تواند تأييد ج‎ع (در 1846!) باشد؛ گرچه كه به دشواري بتوان آن را آزمون سختي براي ج‎ع حساب كرد، زيرا فرضيه ك2 منزلت استعجالي‎تري از ج‎ع داشت.

تشخيص منشأ خطا، آسان است. نظريه‎اي پذيرفته نمي‎شود مگر آنكه توفيقاتي در تبيين داشته باشد. هرچند كه صحيح است نظريه‎اي را با تغييراتي در گ‎ك، كه به يك معني موردي (هرچند نه نامعقول) هستند، نگاه‌داشت، نبايد توفيقاتش، موردي باشند. پوپر لازم مي‎شمارد كه پيش‎بيني‌هاي نظريه نبايد از پيش شناخته شده باشند، تا از توفيقات موردي جلوگيري كند، امّا اين شرط بسيار شداد و غلاظي است.

پوپر حق دارد كه نظريه در طي دوران تثبيتش، در مخاطره به سر مي‎برد. در مورد ج‎ع، خطر، ابطال قطعي نبود، بلكه خطر نيافتن گ‎ك معقول از جانب نيوتن بود تا به كمك آنها بتواند توفيقات تبييني واقعي (و نه موردي) براي ج‎ع به دست آورد. مثلاً عدم توفيق در تبيين جزر و مد با كشش جاذبه‎اي ماه، به تنهايي مبطل ج‎ع نبود، امّا همين توفيق به قوت ج‎ع‎ را تأييد كرد.

اجمال سخن اينكه، يك نظريه تنها زماني پذيرفته مي‎شود كه توفيقات تبييني مهم، و نه موردي، داشته باشد. اين مطابق آراي پوپر است، امّا متأسفانه بيش‌تر از آن، مطابق است با توضيح استقراگرايانه، كه پوپر منكرش است، زيرا بر تأييد تأكيد مي‎كند، نه ابطال.

13. درباب عمل

خطاي پوپر در اينجا يك خطاي كوچك منفرد نيست. آنچه پوپر هيچ جا در نظر نگرفته اين است كه عمل مقدم است: انديشه‎ها في‌نفسه غايت نيستند (هرچند تا حدّي في‎نفسه غايت‌اند)، گزينش انديشه‎ها براي نقد هم في‌نفسه غايت نيست. اهميت اصلي انديشه‎ها در اين است كه راهنماي عملند، در اينكه به كل حيات شكل مي‎دهند. انديشه‎هاي علمي، راهنماي عمل در علم، در تكنولوژي، و گاهي در حيات جمعي و شخصي‎اند. ما در علم دلمشغول كشف انديشه‎هاي صحيح هستيم. برخلاف آنچه پوپر مي‎گويد اين تيره‌انديشي نيست، بلكه مسئوليت است. ما انديشه‎هاي خويش (انديشه‎هاي صحيح وبسياري از انديشه‎هاي غيرصحيح خويش) را از مطالعة دقيق عالم به دست مي‎آوريم.

پوپر منكر اين است كه تجمع تجارب حسي به نظريات بينجامد؛ او حق دارد كه به معني مكانيكي يا محاسبه‎اي به نظريات نمي‎انجامند؛ ولي به نظريات مي‎انجامند به اين معني كه اين نظمي است كه اهميتي روش‎شناختي دارد، كه (1) فقدان تجربه پديدارها ودانش قبلي راجع به پديدارها، به مقدار قابل‌توجهي احتمال يافتن انديشه‎هاي صحيح را مي‎كاهد؛ (2) تجربه وسيع، به مقدار قابل‌توجهي احتمال يافتن انديشه‎هاي صحيح يا نسبتاً صحيح را مي‎افزايد. اكتشاف هيچ منطقي ندارد، به اين معني آزمودن هم هيچ منطقي ندارد؛ تمام محاسبات صوري كه كارنپ، پوپر، چامسكي و ديگران براي آزمون پيشنهاد كرده‎اند، به تعبير نامؤدبانه‎اش، احمقانه است. اگر باور نداريد برنامه‎اي به كامپيوتر بدهيد تا يكي از اين محاسبات را انجام دهد و ببينيد چقدر در آزمون نظريات خوب عمل مي‎كند! اصولي كلي‎ (maxims) براي كشف و آزمون وجود دارند: اين انديشه كه انديشه‎هاي صحيح از هوا مي‎آيند، در حالي كه آزمون آنها بسيار صلب و متعين است، يكي از بدترين ميراث‌هاي حلقه وين است.

امّا درستي انديشه‎اي با مطالعه دقيق و عيني جوانب ذي‌ربط عالم، به يقين دانسته نمي‎شود، پوپر در اين معني به حق است. براي قضاوت در مورد درستي انديشه‎هايمان، آنها را به كار مي‎بنديم و مي‎بينيم آيا توفيقي حاصل مي‎كنيم يا نه. در كل و در بلند مدت، انديشه‎هاي صحيح به توفيق مي‎انجامند، و انديشه‎هايي كه به شكست مي‎انجامند، به همان اندازه ناصحيح‌اند. ناديده انگاشتن اهميت عمل، مستقيماً به ناديده انگاشتن اهميت توفيق مي‎انجامد.

ناديده گرفتن عمل، پوپر را به انديشه تحديد (demarcation) قاطع ميان علم، از يك سو، و انديشه‎هاي سياسي، فلسفي و اخلاقي، از سوي ديگر نيز رانده است. به نظر من اين تحديد، مهلك است؛ اساساً منطبق است با جدا دانستن نظر از عمل و جدايي تمايل نقدي در علم از تمايل تبييني (كه مرتبط با قبلي است) ازجانب پوپر. سرانجام ناديده گرفتن اولويت عمل، پوپر را تا حدي به نتايج سياسي ارتجاعي سوق داده است. ماركسيست‌ها معتقدند كه جامعه قوانيني دارد؛ كه اين قوانين را مي‎توان شناخت؛ و اينكه انسان‌ها مي‎توانند و بايد براساس اين شناخت عمل كنند. قصدم اين نيست كه استدلال كنم اين ديد ماركسيستي درست است؛ امّا يقيناً هر ديدي كه اين را به صورت پيشيني رد كند، ارتجاعي است. امّا اين دقيقاً همان چيزي است كه پوپر مي‎كند و به نام فلسفه معرفت ضدپيشيني چنين مي‎كند.

از كجا مي‎دانيم كه انديشه‎هاي درست در كل، و در دراز مدت باعث توفيق مي‎شوند؟ اين گزاره هم، گزاره‎اي است دربارة عالم؛ گزاره‎اي كه بايد از تجربة عالم به دست آوريم؛ و ما معتقد به عملي هستيم كه مطابق با اين انديشه است، و معتقد به انديشه‎اي هستيم كه به آن نوع عمل مي‎انجامد، و اين اعتقاداتمان براساس همان چيزي است كه عقيده به هر انديشه خوب را به بار مي‎آورد: موفقيت در عمل! به اين معني استقرا دوري است. امّا البته كه چنين است! استقرا توجيه قياسي ندارد؛ استقرا قياسي نيست. توجيهات دوري لزوماً بالكل محافظه كارانه نيستند و نيز لزوماً بالكل بي‎محتوا هم نيستند16. توفيقات گذشته استقرا اطمينان ما را به آن مي‎افزايد، و شكست‌هايش در گذشته از اعتماد ما مي‎كاهد. اين واقعيت كه توجيهي، دوري است، تنها بدين معنا است كه آن توجيه، قدرت يك دليل را ندارد مگر آنكه به كسي به عنوان دليل ارائه شود كه پيش‌تر متمايل به پذيرفتن نتيجه است. ما در واقع تمايل (اگر دوست داريد، تمايل پيشيني) به استدلال استقرايي داريم، و توفيق گذشته استقرا آن تمايل را مي‎افزايد.

روش آزمون انديشه‎ها در عمل، و اتكا به انديشه‎هايي كه توفيقشان ثابت شده (و استقرا براي همين است) ناموجه نيست. اين گزاره‌اي تجربي است. اين روش توجيه ندارد، اگر منظور از توجيه، برهاني براساس اصول ازلي و صوري است كه اتكا بر آن روش را موجه مي‎سازد. امّا در اين صورت هيچ چيزي توجيه ندارد، نه حتي به نظرم رياضيات محض و منطق صوري. عمل مقدم است.

بخش فلسفه دانشگاه هاروارد

فوريه 1969


اين نوشتار ترجمة مقالة زير است:

Hilary Putnam, The Corroboration of Theories, in P.A. Schilpp(ed). The Philosophy of Karl Popper, (The Library of Living Philosophers. Inc. 1974) pp 221 - 240

1. من در دو مقاله زير راجع به نظريه پوزيتيويستي معني‎داري بحث كرده‎ام:

`What Theories Are Not'''', Published in: Logic. Methodology, and Philosophy of Science, ed by A. Tarski, E. Nagel. And P.Suppes (Stanford: Stanford University Press, 1962) pp. 241-51 and also in: `How Not to Talk about Meaning'''', Published in: Boston Studies in the Philosophy of Science. Vol ll, ed by R.S. Cohen and M.W. Wartofsky (New York: Humanitites Press, 1965). pp. 205-22.

2. براي بحثي راجع به صدق تقريبي به مقالة دوم يادداشت 1 بنگريد.

3. تأييد اصطلاحي است كه در استفادة معمولش به معني پشتيباني نتيجة مثبت آزمايش يا مشاهده از فرضيات است، پوپر به جاي آن در همه جا از اصطلاح تقويت استفاده مي‎كند، زيرا اصطلاح اول را دال بر نشان دادن صدق (يا دست كم احتمال) مي‎داند، كه با آن مشكل دارد.

4. قضيه بيز به زبان ساده چنين مي‎گويد كه احتمال فرضيه H براساس شاهد خاص E تناسب مستقيمي دارد با احتمال E براساس فرض H ، و نيز تناسب مستقيمي دارد با احتمال پيشين H (يعني احتمال H بدون دانستن E ). همچنين اين قضيه مي‎گويد كه اگر احتمال E با فرض ~H (نقيض H)، بيشتر شود، احتمال H با شاهد E كمتر مي‎شود، (بافرض اينكه شرايط ديگر يكسان باشند). امروزه نظريه‌پردازان احتمالات به دو دسته تقسيم مي‎شوند، آنها كه انديشه احتمال پيشين يك فرضيه را (كه براي قضيه بيز اساسي است) مي‎پذيرند، و آنها كه نمي‎پذيرند و بنابراين انديشه احتمال فرضيه‎اي با فرض شاهدي را هم نمي‎پذيرند. مكتب نخست را بيزگرايان و دوم را ضد بيزگرايان مي‎خوانند.

5. مقايسه كنيد با اين مقاله‎ام:

`Degree of Confirmation and Inductive Logic'''', in: The Philosophy of Rodulf Carnap, (The Library of Living Philosophers vol. II) ed. By Paul A. Schilpp (La Salie, III Open Court Publishing Co, 1963) pp. 761- 84.

6. پاسخ پوپر به نقدهايي از اين دست را در بخش كوهن روياروي پوپر آورده‎ام.

7. مؤلفان بسياري اين نكته را ابراز نموده‎اند. نكته‎اي كه غالباً ناديده گرفته مي‎شود اين است كه در مواردي شبيه آنچه به بحث گذارده‎ايم، گزاره‎هاي كمكي، قطعيت بسيار كمتري از نظريه مورد آزمون دارند؛ بدون توجه به اين نكته آن نقد كه مي‎شود با تجديد نظر در گ‎‎ك نظريه‎اي را حفظ كرد، از قبيل نكته‎اي در منطق صوري به نظر خواهد آمد. كه ارتباطي واقعي با كار و بار علمي ندارد (بنگريد به بخش كوهن روياروي پوپر).

8. مثلا به جاي اينكه گفته شود: «سيارات هيچ نيروي غيرجاذبه‎اي به يكديگر وارد نمي‎آورند»، بگويند: «سيارات نيروهايي بر يكديگر وارد مي‎آورند كه بيش از 999/0 (يا هر چه)، جاذبه‎اي است». تغييرات مشابهي در گ‎ك، احياناً مي‎توانند آنها را به گزاره‎هاي صادق بدل سازند، هرچند كه از نظر روش‎شناختي بي‎اهميتي نيست كه هيچ دانشمندي، تا آنجا كه من مي‎دانم، به خود زحمت نداده حساب كند كه چه تغييراتي در گ‎ك مي‎توانند آنها را صادق گردانند، در عين حالي كه مفيد بودنشان حفظش شود.

9. Hillary Putnam, `The Analytic and the Synthetic'''', in: Minnesota Studies in the Philosophy of Science, vol III, ed. By H. Feigl and G.Maxwell (Minneapolis University of Minnesota Press, 1962) PP. 358-97.

10. N. R. Hanson, in: Patterns of Discovery (Cambridge, Cambridge University Press, 1958).

11. Thomas S. Kuhn. The Structure of Scientific Revolution. Vol. 11, No. 2 of International Encyclopedia of Unified Science (Chicago University of Chicago Press, 1962).

12. Louis Althusser, Pour Marx and Lire la Capital (Paris, Maspero1965).

13. منظورم از مدار مسيري در فضا ـ زمان است، نه صرف گذرگاهي فضايي.

14. منظورم از ممكن اين است كه از نظر فيزيكي ضروري نيست.

15. احتمال منطقي، احتمالي است كه ارزش (به معناً من المعاني) برابر به جهان‌هاي ممكن منطقي مي‎دهد.

16. پروفسور ماكس بلك در چند مقاله بر اين مطلب تأكيد ورزيده است، به عنوان مثال:

`Self - supporting Inductive Arguments'''', Journal of Philosophy 55 (1958), pp. 718-25; reprinted in: Richard Swinburne (ed), The Justification of Induction, (Oxford Readings in Philosophy, Oxford University Press, 1974)

* . عضو هيأت علمي مؤسسة پژوهشي حكمت و فلسفه ايران.

/ 1