تعلیمات اسلام و هدف های پایان ناپذیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیمات اسلام و هدف های پایان ناپذیر - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تعليمات اسلام و هدفهاى پايان ناپذير

شهيد مطهري

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :

ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين

تعريفى كرده اند برخى از علماء اسلامى از خاتم و خاتميت و آن اينست كه مى گويند : الخاتم من ختم المراتب باسرها يعنى خاتم , پيغمبر خاتم آن پيغمبرى است كه جميع مراتب را طى كرده است و ديگر مرحله طى نشدنى يا طى نشده از نظر او و از نظر كار او وجود ندارد . در اين تعريف كه از خاتميت شده است صرفا به اين جهت توجه نيست كه ديگر پيغمبرى بعد از او نخواهد آمد , بلكه علت اين مطلب كه چرا ديگر پيغمبر صاحب شريعتى نخواهد آمد نيز ذكر شده كه ديگر گفتنى از نظر نبوت يعنى از نظر آنچه كه بشر از طريق وحى و الهام بايد درك بكند نه آنچه كه وظيفه دارد از راه علم و عقل ( آن , راه ديگرى است و در امكان خود بشر هست ) دريابد , وجود ندارد . از نظر آن چيزهايى كه از طريق وحى و الهام بايد به بشر القاء بشود , گفتنى ديگر باقى نمانده است , راه نرفته ديگر باقى نمانده است , سخن نگفته ديگر باقى نمانده است . وقتى كه تمام مراحلى كه در اين قسمت هست به پايان رسيد , خواه ناخواه نبوت ختم مى شود .

حال مثالى براى شما عرض مى كنم : فرض كنيم بشر تمام معلوماتى كه در جهان هست و تمام رازهاى علمى كه در جهان وجود دارد , چه مربوط به طبيعت بى جان و چه مربوط به طبيعت جاندار را كشف كرد و در هيچ مرحله اى مجهولى باقى نماند . آن دانشمندى كه آخرين مجهول را كشف مى كند و در اختيار بشر مى گذارد , او ديگر خاتم العلماء خواهد بود , خاتم دانشمندان خواهد بود . بعد از او ديگر عالم مبتكرى پيدا نخواهد شد و هر عالمى كه بيايد فقط مكتشفات علماى پيشين را درك مى كند , خودش چيز نوى كشف نمى كند . البته اينكه عرض شد در باب علم , يك فرض بود و هنوز بسيار زود است كه بشر بتواند چنين ادعائى راجع به طبيعت بى جان بكند تا چه رسد به طبيعت جاندار , و تا چه رسد به سراسر هستى . هنوز براى بشر خيلى زود است كه چنين ادعائى بكند و بگويد در طبيعت راز مجهولى نيست مگر آنكه آن را با قدرت علمى كشف كرده است . عده اى معتقدند كه در طبيعت بى جان بشر كم و بيش مى تواند يك همچو ادعائى بكند كه قوانين طبيعت بى جان يعنى قوانين جمادات را كشف كرده است . ولى درباره طبيعت جاندار , نباتات و حيوانات هيچكس همچو ادعائى نمى كند , بلكه هنوز بشر در قدمهاى اول و مراحل اول است . ولى اين مثالى كه عرض شد براى مثال كافى است . در بعضى از علوم بشرى مى توان اين حرف را زد . مثل آنچه كه درباره حساب گفته مى شود ( فقط حساب نه رياضيات ) . مى توان گفت آنچه كه بشر بايد در اين باب بفهمد فهميده است و ديگر ما ورائى ندارد .

مسائل مربوط به وحى متناهى است

مسائلى كه بشر از طريق وحى و الهام بايد آنها را كشف كند و از اين طريق بايد به بشر الهام بشود نا متناهى نيست , محدود است و متناهى . وقتى آنچه كه در ظرفيت و استعداد بشر هست بيان شد , مطلب ختم مى شود . آنوقت افرادى بعد از اين پيغمبر خاتم مىآيند كه در حد و درجه بسيارى از پيغمبران گذشته هستند يا بالاتر از آنها , اما اينها ديگر نمى توانند پيغمبر باشند , يعنى نمى توانند خبر تازه اى بياورند , يعنى هر خبرى كه بياورند خبرى است كه قبل از اينها آورده شده است , گفته شده و كشف شده است . على بن ابى طالب عليه السلام قطعا و يقينا از بسيارى از انبياى سلف افضل است . بسيارى از مكنونات و معارف غيبى را او مى داند كه حتى بسيارى از انبياى سلف هم نمى دانستند . اما على بن ابى طالب چيز تازه اى از ناحيه خدا بداند كه قبل از آن پيغمبرى حتى خاتم الانبياء آن را كشف نكرده باشد و انباء ننموده و خبر نداده باشد ندارد .

اين يك تعريفى است كه در باب خاتميت كرده اند و تعريف درستى هم هست . اين تعريف , هم شامل معارف الهى مى شود , و هم شامل مقررات اخلاقى و اجتماعى و عبادى . توحيد و الهيات و معارف ربوبى هم مراتبى دارد . آنكس كه مى گويد خدا يكى است و تصورش درباره يگانگى خدا مانند تصورى است كه مى گويد مثلا خورشيد يكى است و دوتا نيست , يك درجه از توحيد را باور دارد , و آنكس كه مانند على بن ابى طالب عليه السلام مى گويد : كل مسمى بالوحدة غيره قليل ( 1 ) درجه ديگرى از توحيد را بيان مى كند , و به هر حال همه اين مراتب كشف شده و بيان گرديده است .

شاخصهاى اخلاقى بشر , يعنى روابط انسان با خودش و كيفيت نظام دادن انسان غرائز خودش را , كه اسمش اخلاق است , عاليترين نظامى كه انسان به غرائزش بايد بدهد بيان شده است . اصول روابطى كه انسان بايد با اجتماع خودش داشته باشد بيان شده است . راجع به روابط انسان با موجودات عالم , آن چيزهايى كه به طور كلى بايد مردود شناخته شده شود , مردود شناخته شده است . ديگر چيزى كه وظيفه وحى باشد و وحى بخواهد براى مردم توضيح بدهد وجود ندارد . از آن به بعد وظيفه عقل و علم است . در اينجا مطلبى هست كه بايد توضيح داد .

سر زنده بودن تعليمات اسلام

سر زنده بودن دين چيست ؟ سر اينكه اسلام يك دين زنده است و مى تواند تا قيامت زنده بماند چيست ؟ سرش اينست كه تعليمات اسلام در هر قسمتى از قسمتها تعليماتى است كه جانشين نمى تواند داشته باشد , براى اينكه اسلام در تعليمات خود هرگز دنبال هدفهاى جزئى و موقت براى بشر نرفته است . هدفهاى جزئى و موقت بشر بستگى دارد به زمان و مكان . هر حركتى و هر نهضتى كه بستگى داشته باشد با يك هدف جزئى و روى آن هدف جزئى تأسيس شده باشد , با از بين رفتن آن هدف , آن حركت و نهضت هم از ميان مى رود . ولى اگر حركت و نهضتى در دنيا به وجود بيايد روى يك هدفهاى نا محدود كه هر چه بشر جلو برود هدف را در جلوى خودش مى بيند و پشت سر خودش نمى بيند , براى هميشه اين تعليم مى تواند زنده باشد . مثال عرض مى كنم :

اگر شما نهضتهاى بشرى دنيا را نگاه كنيد مى بينيد كه اين نهضتها در يك زمان و مكانهاى محدودى با يك شور و غليانى پيدا مى شود , ولى پس از مدتى خاموش مى گردد . اگر خاموشش هم نكنند خود به خود خاموش مى شود . مثال مى زنم به بعضى از نهضتهائى كه در زمان خودمان بوده است يا هست . در همين ده پانزده سال پيش يك نهضتى در ايران پيدا شد به نام ملى شدن نفت . اين يك نهضتى بود كه سراسر يك كشور را گرفته بود و در زمان خودش هم نهضت زنده اى بود , ملتى را به حركت در آورده بود براى يك هدفى . هدف چه بود ؟ مى گفت صنعت نفت بايد ملى شود . به اكثريت اين مردم و شايد به همه افراد اين مردم وقتى كه مى رسيدى مى ديدى از همين موضوع صحبت مى كنند كه بلى نفت بايد ملى شود . زن و مرد , پير و جوان , جاهل و عالم همين را مى گفتند . ولى نهضتى كه بر اين اساس باشد , با اينكه مقدس است نمى تواند در ميان مردم دوام پيدا بكند , چون هدفش يك هدف جزئى است . اگر ملتى ده سال , پانزده سال براى يك همچو هدفى مبارزه كرد , اگر رسيد به هدفش , نهضت خود به خود به پايان مى رسد . بعد از آن چيزى نيست . بايد هدف ديگرى عرضه شود كه جاى آن هدف را بگيرد تا ملت به حركت و جنبش درآيد . و اگر ده سال , بيست سال , سى سال هم براى اين هدف زحمت كشيد و ديد كه خير به آن نمى رسد , يأس حاصل مى شود و خود به خود نهضت خاموش مى گردد , از هم مى پاشد , متلاشى مى شود , نظير آنكه در ايران ما بود .

نهضتى هست در يك گوشه اى از ممالك اسلامى به نام ( نهضت آزادى و استقلال كشمير) . ميليونها نفر بار اين نهضت را به دوش كشيده اند , فعاليت مى كنند , زحمت مى كشند , زندان مى روند . مردى هست به نام شيخ عبدالله كه به او شير كشمير مى گويند . اين مرد عمرش را روى اين نهضت گذاشته است , اغلب در زندانهاى هند است و همين تازگى گفتند كه آزاد شده است . اين نهضت , نهضتى است مقدس , اما نهضتى است كه مربوط به زمان و مكان محدود است , يا بالأخره به نتيجه مى رسد و اين مردم مسلمان استقلال خود را باز خواهند يافت و يا بالأخره بعد از سى چهل سال مى فهمند كه فايده اى ندارد و مستهلك مى شوند در ملت هند , و موضوع منتفى مى شود .

نهضت ديگرى در گوشه ديگرى از كشورهاى اسلامى هست به نام نهضت آزادى فلسطين . اين هم همين طور . اينها يك سلسله هدفهاى موقت است كه بسته به زمان و مكان است . حالا اگر اسلام آمده بود و نهضت اسلامى اين شكل را مى داشت , تنها شكل مبارزه بابت هبل يالات يا عزى را مى داشت و پيغمبر آمده بود براى اينكه اين بتها را از ميان ببرد , و هدف محدود به همين مى بود , قهرا پس از فتح مكه موضوع منتفى مى شد , چون به هدف خود رسيده بود , و نهضت وقتى كه به هدف و نتيجه خود رسيد خود به خود آرام مى گيرد . اما نهضت اسلامى نهضت توحيدى بود . اين نهضت توحيدى در آن عصر و آن زمان و مكان كه بت لات و عزى و هبل و منات و امثال آنها را پرستش مى كردند نتيجه اش مبارزه با اين بتها بود , ولى چون ريشه نهضت , لا اله الا الله و لا معبود الا الله بود , محدود به هبل و لات و عزى نبود : غير از خدا هيچ چيزى , هيچ شخصى , هيچ ستاره اى , خورشيدى , ماهى , انسانى , حتى مرامى , مسلكى , هيچ چيزى كه شىء به آن اطلاق بشود , صلاحيت ندارد كه هدف و معبود بشر قرار بگيرد . حقيقت قابل پرستش منحصر است به خدا , همان خدائى كه ذاتش پايان ندارد و حركت بشر به سوى او پايان ناپذير و خستگى ناپذير است .

قرآن هدف خود را اينطور عرضه مى دارد : قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم . در محيط عربستان هبل و لات و عزى بود , اما در خارج عربستان كه اين بتها نبودند , يهوديها و نصرانيها بودند , مجوسى ها بودند , آنها كه بت هبل نمى پرستيدند . قرآن خطاب به آنها مى گويد : يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم . بيائيد همه ما به سوى يك سخن و حقيقت برويم , حقيقتى كه مساوى است ميان ما و شما , يعنى نه از ماى بخصوص است و نه از شماى بخصوص , نه اختصاص دارد به ما و نه تعلق دارد به شما . همه بيائيد جمع شويم و برويم به سوى حقيقتى كه نه به ما اختصاص دارد و نه به شما , نسبت مساوى دارد با ما و با شما . آن چيست ؟ الا نعبد الا الله . غير از خدا هيچ چيزى را پرستش نكنيم , فقط خدا را پرستش بكنيم . در مقابل غير خدا هر چه هست , كرنش و تواضع نكنيم , گردن كج نكنيم . ما همه بشريم , همه انسانيم , همه چيز براى انسان آفريده شده است , و انسان براى خدا در مقابل غير خدا نبايد فروتنى بكند , مگر به امر خدا . و لا نشرك به شيئا و چيزى را شريك خدا قرار ندهيم . و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ( 2 ) . ديگر اينكه چون ما همه افراد بشر هستيم , بعضى از افراد ما بعضى افراد ديگر را به عنوان رب خود و صاحب اختيار خود نگيرند , همه افراد بشر مساوى باشيم , خدايى را كه خداى همه است پرستش بكنيم و همه ما نسبت به يكديگر متساوى باشيم .

و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله . اين هدف كه آن را قرآن به بشر مى دهد , آيا مى تواند از هدفهايى باشد كه محدود به زمان و مكان معين است ؟ امروز هم كه هزار و چهارصد سال از نزول اين آيه مى گذرد همان اندازه نو است كه در هزار و چهارصد سال پيش نو بود , همان اندازه نجات بخش است كه در هزار و چهارصد سال پيش نجات بخش بود , همان اندازه بشر امروز به آن احتياج دارد كه بشر هزار و چهارصد سال پيش به آن احتياج داشت . يك جوان تحصيلكرده اروپا رفته همه چيز خوانده هم مى تواند اين را در رأس ايدئولوژى خود هدف قرار دهد و زندگى خود را بر پايه آن بنا نهد . و همچنين ساير تعليماتى كه در دين مقدس اسلام هست . شما دست روى هر تعليمى از تعليمات دين مقدس اسلام بگذاريد مى بينيد همين جور است .

تعليماتى كه اسلام فرضا راجع به معاد و معادشناسى دارد همينطور است . مى گويد : اى بشر ! تو موجودى هستى كه حقيقت تو , هويت تو , ذات تو به گونه اى است كه به سوى خداى خودت بازگشت مى كنى , تمام اعمالى كه در اين دنيا مرتكب مى شوى , مثل خودت كه فانى نخواهى شد فانى نخواهد شد , انا نحن نحيى الموتى و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شىء احصيناه فى امام مبين ( 3 ) , اين را به عنوان يك حقيقت علمى جهانى ذكر مى كند , و ان الى ربك المنتهى ( 4 ) انا لله و اناإليه راجعون (5) . همه از آن خدا هستيم و همه به سوى خدا بازگشت مى كنيم , هر قدمى كه برمى داريم و هر لحظه اى كه بر ما مى گذرد به خدا و قيامت نزديك مى شويم . اين يك حقيقتى نيست كه مخصوص به يك زمان معين باشد . بشر را به اعمال و نيات خودش متوجه مى كند , به صفات و ملكات خودش متوجه مى كند .

اسلام دعوت مى كند به تفكر . اين تعليم , يكى از اصول اسلام است . آيا چه روزى براى بشر خواهد آمد كه در آن فكر نكردن براى او از فكر كردن بهتر باشد ؟ اسلام دعوت مى كند به علم : و لا تقف ما ليس لك به علم (6).

مى گويد در هيچ موضوع و مسأله اى اساس قضاوت شما نبايد ظن و گمان و پندار باشد . ريشه خرافات را از همين جا مى كند . هر مطلبى را كه به آن يقين كرديد و از نظر علمى براى شما ثابت و مسلم و قطعى بود بپذيريد , و هر چيزى كه پاى حدس و خيال و گمان و شايد در آن بود , روى آن اساسا تكيه نكنيد .

از اصول اسلام اين است كه ميدان زندگى و كار را ميدان عمل و عبادت قرار داده است , عمل براى انسان عبادت است و بيكارى براى انسان گناه است , بيكارگى و تنبلى گناه است , كل بر غير بودن گناه است . اينها حقايقى است براى بشر كه تا ابدالاباد هم قابل نسخ شدن و اينكه قانون ديگرى بيايد و جانشين آن بشود نيست . و همچنين دستور تعاون , اجتماع و امثال اينها را مى دهد , كه خيال مى كنم ضرورت ندارد اين چيزها را توسعه و توضيح بدهيم , ما بايد مثالهائى ذكر كنيم كه احيانا اين مثالها براى مردم ايجاد شبهه مى كند .

مسئله ازدياد نفوس

يكى از موضوعاتى كه در اروپا سر و صدا راه انداخته است و به همين جهت گفته اند دين به طور مطلق ( نمى گويند كليسا ) پايبند زندگى است و با مقتضيات و شرايط زمان تطبيق نمى كند , مسأله ازدياد نفوس است . اين مسأله يكى دو قرن است كه براى بشر مطرح است . ازدياد نفوس از يك حد معينى را براى بشريت خطر مى شمارند . حساب كرده اند كه اگر جمعيت بشر روى زمين به فلان مقدار برسد قحطى اجبارى در ميان افراد بشر پيدا خواهد شد و افراد بشر خودشان يكديگر را خواهند خورد . البته اين مسأله به شكل ديگرى در ميان قدما هم مطرح بوده است . قدماى فلاسفه كه روى مسأله خير و شر بحث مى كرده اند , مرگ را جزء خيرات بشر حساب مى كردند و مى گفتند كه مرگ در عين اينكه براى فرد شر است براى نوع بشر خير است , زيرا اگر هيچكدام از افراد روى زمين نميرد , آيا افراد بشر تناسل بكنند يا نكنند ؟ اگر تناسل نكنند جلوى به وجود آمدن آيندگان را گرفته اند و اگر تناسل بكنند و كسى نميرد پس از چند قرن كار به جائى مى رسد كه اگر افراد بشر بخواهند در روى زمين بايستند جا براى همه نيست تا چه رسد به اينكه بخواهند از زمين استفاده هاى ديگر بكنند . پس بايد نسلهاى پيشين بميرند تا زمينه براى بقاء و زندگى افراد ديگر باقى باشد و هستى از اين طرف كشش پيدا كند . آنها روى يك حساب مى گفتند و علماى اقتصاد روى حساب ديگرى گفتند . در كشورهاى اروپائى عقيده بر اين است كه همين جمعيتى كه الان دارند , حد نصاب جمعيتشان است . اگر چه مى گويند از صد سال پيش تا به حال برخى از كشورهاى اروپائى جمعيتشان سه برابر شده است , ولى در اين بيست سى سال اخير جمعيت را به يك حد نگه داشته اند . اين نگاه داشتن جمعيت به يك حد , امكان ندارد مگر اينكه جلوى مواليد را بگيرند , زيرا علم طب پيشرفت كرده است و مرگ و ميرهائى كه به وسيله بسيارى از امراض گريبانگير بشر مى شد و از نفوس بشر مى كاست امروز وجود ندارد و اگر علم طب فعاليت خود را داشته باشد و افراد بشر هم به توالد و تناسل خود ادامه دهند و هر خانواده اى هفت تا و هشت تا و ده تا فرزند بياورند و به همين نسبت جمعيت بالا برود وضع عجيب خواهد شد . لهذا پيشنهاد مى كنند كه جلوى مواليد گرفته بشود و اجبارا بسيارى از خانواده ها مكلف باشند كه از دو يا سه فرزند بيشتر توليد نكنند . اين يك مسأله جديدى است . اين مسأله فقط در عصر ما مطرح است و در گذشته مطرح نبود , چون اولا درسابق به آن پى نبرده بودند , و ثانيا در سابق ازدياد مواليد خطرى نداشت , مرگ و ميرهاى طبيعى خود به خود جمعيت را كم مى كرد , ولى حالا اينطور نيست .

اينجا كليسا پاى خود را در ميان نهاده است و مى گويد دخالت كردن افراد بشر در اين كار دخالت كردن در كار خدا است , مرگ و مير و زاد و ولد كار خداست و كسى حق ندارد در كار خدا مداخله بكند , كسى حق ندارد مثلا با قرصهاى ضد آبستنى جلوى توليد نسل را بگيرد . با هر وسيله اى كه جلوى توليد نسل را بخواهند بگيرند كليسا مخالفت مى كند و اين را يك گناه بزرگ مى داند .

اينجاست كه مى گويند تضاد بين دستور دينى از يك طرف , و ضرورت زندگى اجتماعى بشر از طرف ديگر پيدا مى شود , و اينجا است كه گاهى دليل مىآورند كه هر قانونى و لو قانون آسمانى بنابر مقتضيات زمان بايد تغيير كند , و گاهى آن را به عنوان جنگ ميان دين و علم مطرح مى كنند .

ولى از نظر ما مسلمانها اين مسأله اساسا مطرح نيست , يعنى اسلام اساسا چنين دستورى ندارد و پايه اين فكر از نظر اسلام غلط است . كار خدا است يعنى چه ؟ البته همه چيز در دنيا كار خدا است و ما هم بنده خدا هستيم . مگر گياهها كه از زمين مى رويند به اذن و اجازه خدا نمى رويند ؟ مگر شما كه فرضا كشاورز هستيد و امسال اين قسمت زمين را كشت و كار مى كنيد و سال ديگر قسمت ديگر را , امسال گندم و سال ديگر جو مى كاريد و سال بعد چغندر , در كار خدا مداخله كرده ايد كه مثلا امسال اين زمين و سال بعد آن زمين را مى كاريد و يا در نوع بذر به دلخواه خودتان رفتار مى كنيد ؟ كار خدا اينست كه جهانى به اين عظمت آفريده است و آن را با قوانين محكم و لا يزال خود به گردش آورده است . محال است كه بشر بتواند در كار خدا مداخله كند , يعنى آفريننده و گرداننده جهان بشود . بشر و فكر و اراده و نبوغ و ابتكار بشر همه جزئى از جهان و نظام الهى است . هر كارى كه بشر مى كند در حقيقت قضا و قدر الهى را اجرا مى كند . جهان و قوانين جهان , همه متساويا مخلوق خدا است , ما هم بنده خدا هستيم , ما و اراده ما و قدرت ما و نيروى ما و همه چيز ما را خدا خلق كرده است , دست ما هم دست خدا است . در كار خدا مداخله كردن معنى ندارد , يعنى كارى كه بر خلاف قضا و قدر الهى و بر خلاف علم ازلى الهى باشد در دنيا واقع نمى شود . اين از نظر اصولى .

اما از نظر فقهى . فقها مى گويند كه اگر نطفه در رحم منعقد شد لغزانيدنش اشكال دارد , اما مادامى كه هنوز منعقد نشده است و هنوز جنين انسانى به وجود نيامده است , اشكالى ندارد . جنين انسانى آنوقت به وجود مىآيد كه اسپرم مرد و او ول زن ( تخمك ) با يكديگر تركيب بشوند . اول بارى كه واحد انسان به وجود مىآيد آن وقت است . اما قبل از اينكه اين دو باهم جفت شوند , هسته اول انسان پيدا نشده است . نطفه مرد به تنهائى يا نطفه زن به تنهائى هيچكدام بذر انسان نيست . مادام كه بذر انسان را به وجود نياورده اند اختيار با آنها است كه جلوى آبستنى را بگيرند يا نگيرند , زيرا انسان كشى محسوب نمى شود . مانند يك مدرسه كه تا قبل از نام نويسى مى تواند بگويد جا نداريم ولى پس از نامنويسى ديگر حق اخراج ندارد .

مسأله ازدياد نفوس در جهان امروز يك مسئله جديد است كه جهان با آن روبرو است . نمى خواهم بگويم كه موضوع ازدياد نفوس و لزوم جلوگيرى در همه كشورها صادق است . برخى كشورها دچار كمبود نفوس هستند . تبليغاتى كه در اين زمينه ها مى شود غالبا ريشه استعمارى دارد . اروپائيها به حد نصاب جمعيتشان رسيده اند و چون از منابع و منافع كشورهاى آسيائى و آفريقائى بهره مى برند طرفدار تقليل نفوس در آسيا و افريقا هستند تا بهتر بتوانند بهره كشى كنند . آنها از اينكه جمعيت كشورهاى آسيائى و آفريقائى به حد نصاب برسد , و از اينكه نعمتهاى آنها نصيب خودشان نشود وحشت دارند . جرايد و مجلات خيلى عليه ازدياد نفوس تبليغ مى كنند ولى اين را توجه داشته باشيد كه مسأله ازدياد نفوس كه اسمش را مى گذارند ( بمب جمعيت) و آنقدر هم گفته اند كه يك حس تنفر از بچه در اين مردم ايجاد كرده اند , در كشورهاى ما صادق نيست , يعنى كشورهاى اسلامى هنوز به حد نصاب جمعيت نرسيده است . اين يك نيرنگ استعمارى است كه غربيان به كار مى برند . آنها خودشان از نظر سرزمين خودشان عدد جمعيتشان كافى است , ولى به وسيله ايادى خود در ميان ما تبليغ مى كنند , و خيلى وحشت دارند از اينكه كشورهاى اسلامى عددشان بالا برود , براى اينكه آنوقت نعمتهاى خودشان را خودشان خواهند خورد . و الا كشورهائى از قبيل ايران و تركيه و افغانستان و عراق هر يك استعداد دارد كه چندين برابر و شايد تا ده برابر جمعيت خودش را نان بدهد . راجع به كشور عراق كه بيش از پنج شش ميليون جمعيت ندارد , من در كتابى خواندم كه اين كشور استعداد دارد كه هفتاد ميليون نفر را نان بدهد . براى كشور عراق هنوز خيلى زود است كه بگويند جمعيت ما زياد است و بايد كنترل نفوس و مواليد بشود . بلى , كنترل مواليد عراق به درد اروپائى مى خورد . نعمتهاى عراق وقتى نعمت خورش كم باشد و اين نعمتها استخراج بشود , البته به شكم اروپائى مى رود . ايران خود ما هم چنين است . درباره ايران اينطور مى گويند كه استعداد شصت ميليون جمعيت را دارد كه نان بدهد در صورتى كه اكنون حداكثر 25 ميليون نفر است .

مطلب ديگرى كه راجع به ازدياد نفوس هست , اينست كه از نظر صلاح بشريت مطلب چيست ؟ اين يك ضرورتى هست ولى هزاران عوارض هم براى بشر دارد . آلكسيس كارل در كتاب ( انسان موجود ناشناخته ) عوارض اين كار را ذكر كرده و مى گويد : مسأله كنترل مواليد با وضعى كه امروز دارد , بشريت را ساقط خواهد كرد . اين مرد دانشمند بيان عجيبى دارد . و مى گويد : اين موضوع , نسل بشر را به كلى از بين مى برد زيرا در گذشته مواليد آزاد بود , و به همين جهت مواليد زيادى متولد مى شد , امكانات علمى و مالى اجازه نمى داد همه آنها باقى بمانند , خواه ناخواه بيشتر اين بچه ها مى مردند و كمتر آنها باقى مى ماند , همان چيزى كه شما مى گوئيد . و اگر خوب فكر كنيد مى بينيد كه روى قانون تنازع بقاء و انتخاب اصلح , زبده ها باقى مى ماندند و ضعيفها و ناتوانها و آنها كه قدرت زندگى نداشتند از بين مى رفتند , و سر اينكه افراد دهاتى قوى هستند يكى همين است كه انتخاب اصلح صورت گرفته و غربال شده اند . دهاتى بيچاره كه دوا و دكتر و بيمارستان ندارد , خودش , طبيعتش فقط , به جنگ مرض مى رود , در ميان صدتا بچه هشتادتا را مرض مى برد ولى در بيست تاى ديگر طبيعتهاى عجيب گردن كلفتى هست . آنها كه باقى مانده اند خيلى زبده هستند كه باقى مانده اند .

اما علم طب مىآيد جلوى بيماريها را مى گيرد , احيانا يك بچه , ضعيف و ناتوان به دنيا مىآيد كه در گذشته اين نوع بچه ها مردنى و رفتنى بودند , و گاهى يك بچه 5 / 7 ماهه از مادر متولد مى شود , فورا او را مى برند در يك دستگاههاى مخصوصى نگه مى دارند و از مردن نجاتش مى دهند و كم كم با يك داروها و غذاهاى مخصوصى نگهش مى دارند . او مى ماند و بزرگ مى شود و به مدرسه هم مى رود ولى يك آدمى است كه او را به زوردوا نگه داشته اند , و پدر و مادر چون نمى خواهند فرزند زياد داشته باشند از فرزند ديگر جلوگيرى مى كنند . نتيجه كلى اين مى شود كه نسل بعدى يك نسل ناتوان است كه باقى مانده است . حالا آن نسلى كه از اين شخص به وجود مىآيد ديگر چه خواهد بود .

اسلام با هوسها مبارزه كرده نه با مقتضيات ضرورى زمان

غرضم اين جهت است كه اسلام هرگز جلوى راه بشر يك چيزى نگذاشته است كه با مقتضيات ضرورى كه در زمان پيش مىآيد بجنگد , يعنى با ضرورتهاى اجتماعى و اقتصادى بشر بجنگد . غالبا افراد مردم به موازات ضرورتهاى اجتماعى يك هوسهائى را هم ابتكار مى كنند و بعد خيال مى كنند كه اين هوسها هم جزء مقتضيات زمان است . اسلام با آن هوسها مبارزه كرده است و آنها خيال مى كنند كه اگر با اسلام باقى بمانند با زمان جلو نرفته اند . مثلا زمان جلو رفت , وسيله تحرير و نوشتن را عوض كرد . سابق قلمى بود و قلمدان و هر كس مى خواست سطرى بنويسد بايد با همان وسائل بنويسد , اما حالا كم كم ماشين تحرير و چاپ آمده است . يك كتاب را وقتى مى خواستند در صد نسخه منتشر كنند جانشان به لب مى رسيد اما حالا با وسائل جديد پنجاه هزار نسخه را در ظرف چند ساعت چاپ مى كنند . اينجا زمان پيش رفته است و اگر كسى بخواهد با اين پيشرفت زمان مبارزه بكند مغلوب مى شود , مثلا بگويد من مى خواهم آثارم را با همان وسائل قديم و به صورت خطى منتشر كنم , خودم با قلمدان بنويسم و چند نسخه هم پول بدهم تا ديگران بنويسند . آنوقت بايد مطمئن باشيد كه دشمن شما و حريف شما فرسنگها از شما جلو افتاده است . اين يك حرف حسابى است . اما در حينى كه چاپ كه يك ضرورت اجتماعى است در ميان بشر پيدا شد يك چيز ديگر هم پيدا شد , گروهى هواپرست و نادان از همين وسيله صنعتى سوء استفاده مى كنند و انواع عكسهاى فاسد كننده اخلاق و مقالات گمراه كننده و ويران كننده منتشر مى سازند . آيا اين چيزها را كه مستقيما مولود هوا و هوس است بايد به حساب علم و پيشرفت و مقتضيات ضرورى زمان بگذاريم و در برابر آنها تسليم شويم ؟ !

به موازات پيشرفتهاى علمى و فنى , به ابتكار يك عده هوسران يك سلسله عادات پليد و مخرب جسم و جان , و دشمن كار و فعاليت و تقوا و عفاف و آرامش هم به وجود مىآيد از قبيل بلند كردن ناخن بسان پلنگ در ميان خانمها و يا پوشيدن مينى ژوپ و ميكروژوپ در خيابانها و محافل عمومى و محيطهاى كار و فعاليت . عادت شده روى ناخنها را لاك بزنند يا كله ها را گنبدى بكنند . اينجا يك كسى مىآيد و مى گويد كه اگر قرار باشد من روى ناخنهاى خودم را لاك بزنم تكليف وضوى من چه مى شود ؟ و چون اقتضاى زمان اينست كه روى ناخن من يك ميليمتر لاك باشد و اسلام مى گويد روى بدن بدون حائل بايد وضو گرفت پس اسلام با مقتضيات زمان مخالف است . اسلام مى گويد روى سر بايد مسح كرد و روى موهائى كه از پشت سر جمع كرده اى و روى سر آورده اى و يا مثلا موهاى اضافى كه خريده اى نمى توان مسح كرد , پس اسلام با مقتضيات زمان مخالف است . امروز مد شده است كه مثلا مردها با زنهاى اجنبى برقصند و اسلام با آن مخالف است , پس اسلام با مقتضيات زمان مخالف است .

پاسخ اين است كه تو ميان پيشرفتهاى زمان كه هماهنگى با آن موجب بقا و عزت و سعادت است , با انحرافهاى زمان كه هماهنگى با آن جز تباهى نتيجه اى ندارد فرق نگذاشته اى . اگر مقياسى براى تشخيص مى خواهى , ببين چه چيزهائى هست كه اگر تو با آنها هماهنگى نكنى واقعا در اجتماع عقب مى مانى و چه چيزها است كه اگر هماهنگى نكنى نه تنها عقب نمى مانى بلكه جلو مى افتى . اگر كسى از مزاياى اين برق و بلندگو و ضبط صوت و ماشين چاپ و اتومبيل و هواپيما استفاده نكند واقعا در زندگى عقب مانده است , اما اگر يك آدمى در دنيا باشد كه در عمرش يك بار هم نرقصيده باشد , يك بار هم لاك به ناخن خودش نزده باشد , يك بار هم عرق نخورده باشد و بد مستى نكرده باشد , يك بار هم پوكر نزده باشد , همانطور كه بزرگان بشريت امروز امثال پاستور شايد يك بار هم به عمر خود نرقصيده باشند نه تنها در زندگى عقب نمانده است بلكه جلو نيز افتاده است . آيا پاستور از آن جهت پاستور است كه رقصيده است ؟ و آيا اينشتين از آن جهت اينشتين است كه رقصيده است يا مست كرده و عربده كشيده است ؟ خير . آيا اگر كسى در دنيا طبق دستور اسلام عالم باشد , متفكر باشد , باتقوا باشد , عفاف داشته باشد , راستگو باشد , نمازش را بخواند , روزه اش را بگيرد , حج برود , خمس و زكات بدهد ولى در عمرش اين چيزها را نداشته باشد , آيا اينچنين شخصى نمى تواند جزء انسانهاى درجه اول دنيا باشد ؟ بالضروره مى تواند باشد . پس اينها جزء مقتضيات زمان نيست بلكه جزء مقتضيات هوسهاى يك عده مردم بوالهوس است . هر جا كه مى بينيد اسلام ايستاده است و به اصطلاح چراغ قرمز زده است , قطعا جلوى مقتضيات زمان نايستاده است بلكه جلوى هوسها ايستاده است , و اين بيچاره ها نمى توانند اين دو را از يكديگر تشخيص بدهند .

1 . نهج البلاغه , خطبه 63 .

2 . سوره آل عمران , آيه 64 .

3 . سوره يس , آيه 12 .

4 . سوره نجم , آيه 42 .

5 . سوره بقره , آيه 156 .

6 . سوره اسراء , آيه 36 .

/ 1