جامعيت دين اسلام
سيد مهدي صالحي اميري جامعيت دين از مباحث مهم و اصيل فلسفه دين و كلام جديد است كه ميتواند در مورد هر ديني مطرح باشد، مثلاً دربارة دين اسلام بحث جامعيت تحت عناوين مختلف از قديم الايام ميان مفسرين، حكما و متكلمين رايج بوده است. در دهههاي اخير به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و تشكيل حكومت اسلامي و در پي تلاش براي پياده كردن ابعاد اجتماعي، سياسي ... اسلام در جامعه، مسأله جامعيت دين به صورت جدّي مطرح شده است. نگارنده دراين مختصر تلاش ميكند تا ضمن ارائه بياني فشرده از اقوال مختلف در زمينه «جامعيت دين اسلام» نظريّه مختار و ادلّه اثبات آن را روشن كند. نظريه نخست: رويكرد حداكثري نسبت به جامعيت دين
دين جامع همة علوم و معارف بشري است و در همة عرصههاي زندگي مادي و معنوي، همه مسايل نظري و عملي را در سطح كلان و جزيي بيان ميكند و تعاليم آن ما را از هرگونه تلاش فكري در شناخت انسان و جهان و ابعاد مختلف زندگي بينياز ميكند. و لذا دين نظامهاي لازم جهت ادارة جامعه را در بر دارد و ميتوان علوم اجتماعي، سياسي و تجربي نظير جامعه شناسي، روان شناسي، اقتصاد، علم سياست، فيزيك و شيمي و حتي علوم كامپيوتري و... را از دين استخراج كرد.[1] در نقد اين رويكرد افراطي به جامعيت دين به طور اختصار ميتوان گفت: دين نميتواند در همة عرصههاي زندگي مادي و معنوي، همه مسايل نظري و عملي را در سطح كلان و جزيي بيان كند و جامع همة علوم و معارف بشري باشد و بتوان علوم انساني و تجربي را از دين استخراج نمود؛ چرا كه لازمة معارف بشري به علّت تأثير محدوديتهاي تاريخي، اجتماعي، زباني و معرفتي انسان، خطاپذيري است در حالي كه دين الهي كه از محدوديتهاي مذكور مصونيت داشته، داراي ويژگي حقانيت و خطاناپذيري است و لذا نميتواند با علوم و معارف بشري هم آهنگ و همراه باشد؛ زيرا در صورت بطلان فرضيهها و دادههاي عقلاني بشر يا بايد دين را تأويل برد و يا قايل به بطلان آن شد. افزون بر آن كه خود معارف و علوم بشري نيز با يكديگر ناسازگاريهاي فراواني دارند. به عنوان نمونه برخي از دينداران ساده انديش براي اين كه به گمان خود از قافلة پرشتاب علم عقب نمانند، سعي در تطبيق باورهاي ديني بر دادههاي علوم تجربي ـ كه از سطح فرضيه فراتر نيستند ـ كردهاند. براي مثال مراد از آسمانهاي هفتگانه مورد اشارة قرآن را فلكهاي نه گانه هيئت بطلميوس به شمار آورده، براي تكميل عدد، عرش و كرسي را نيز به آنها افزودهاند! باطل شدن فرضيههايي همچون فرضيه افلاك نه گانه، روشن كرد كه چنين تلاشهاي عجولانهاي براي همآهنگ جلوه دادن دين و علم، بزرگترين ضربه را بر پيكرة دين وارد خواهد ساخت.[2] از سوي ديگر اگر قايل شويم دين همة مسايل نظري و عملي را در سطح كلان و جزيي بيان كرده با جاودانگي آن در تضاد است؛ زيرا رمز جاودانگي قرآن آن است كه خود را در قالب مخصوص و برنامهاي محدود محصور نميسازد و جزئيات وبرداشت متناسب به زمان و مكان را به انديشمندان دين ميسپارد كه متناسب با شرايط و دگرگونيها، از آن قالبهاي كلي استخراج كنند. نظريه دوم: ديدگاه حداقلي به جامعيت دين
به اعتقاد اين گروه تنها وظيفه دين ارائه رهنمودهايي براي رسيدن به سعادت و كمال اخروي انسان است. و مدعياند دين براي ادارة شئون دنيوي نيامده است و اساساً كاري به دنياي انسانها ندارد و جامعيت دين را در اين ميدانند كه آن چه در هدايت به كمال و سعادت اخروي انسان نقش دارد در اختيار بشر قرار دهد و امّا چگونگي شناخت علوم انساني و تجربي، تشكيل حكومت، روش ادارة حكومت، چگونگي مبارزه با مشكلات و مفاسد اجتماعي، مهار قدرت سياسي در جامعه ديني، چگونگي ايجاد عدالت اجتماعي و دهها پرسش ديگر از قلمرو دين خارج است و اين آدمي است كه بايد بدون استمداد از آموزههاي ديني خود با ساماندهي مناسبات اقتصادي، سياسي، و... جامعه بپردازد. و دين در اين زمينهها تنها به كليات بسنده كرده و از راهكار معين پرهيز كرده است و در صورتي كه به تدبير امور دنيوي و تنظيم معيشت و تعيين نظام بپردازد خود نيز دنيوي و ايدئولوژيك ميشود و اين با جاودانگي آن در تضاد است.[3] در نقد اين ديدگاه بايد گفت: از ديدگاه اسلام انسان يك موجود مادي محدود به اين دنيا نيست بلكه موجودي فراتر از ماده و داراي زندگي جاويد است كه همة شئون و اعمال او با سرنوشت نهايي او ارتباط دارد. يعني هرگونه تلاشي در اين زندگي در سعادت ابدي و يا شقاوت او تأثير خواهد داشت. «الدنيا مزرعة الاخرة»[4] «اليوم عمل و لاحساب وغداً حساب و لاعمل»[5]. از اين رو نوع رفتار اجتماعي و سياسي كه انسان بر ميگزيند به مانند رفتارهاي فردي او تأثير قطعي در سعادت و خوشبختي و يا شقاوت و بدفرجامي اخروي او دارد؛[6] و لذا ديني كه علاوه بر مسايل فردي به مسايل اجتماعي انسان و سعادت و هدايت جامعه ميانديشد نميتواند نسبت به اجراي احكام و چگونگي اداره جامعه، تعيين ساختار حكومت، اصل عدالت و قيام به قسط، ايجاد تعاون و امنيت در جامعه و... طرح و نظري نداشته باشد. ثانياً با نگاهي به آيات و روايات به روشني ثابت ميشود كه احكام، دستورات و رهنمودهاي اجتماعي، سياسي و... بسياري جهت هدايت جامعهي اسلامي در آنها يافت ميشود. كه اگر وجود اين آيات در دين نشانگر گستردگي قلمرو دين در امور اجتماعي نباشد وجود چنين قوانين لغو خواهد بود و شكي نيست كه خداوند فعل عبث انجام نخواهد داد. نظريه سوم: رويكرد معتدل و نظريه مختار
جامعيت دين را بايد در راستاي هدف و رسالت آن ملحوظ داشت و بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين زمينه پرهيز كرد. با نگاهي اجمالي به قرآن و روايات در مييابيم كه هدف دين، تأمين سعادت دنيا و آخرت او است و چون امور دنيوي و مناسب اجتماعي تأثير شگرفي در روحيات و كمال انسان و تأمين سعادت واقعي وي دارند، دين خاتم هرگز نميتواند از دخالت در اين امور چشمپوشي كند و بايد براي تمام آنها برنامهاي جامعه ارائه دهد. به بيان ديگر، قرآن برنامة سعادت انسان را بر خداشناسي و اعتقاد به يگانگي خدا بنا نهاده است؛ آن گاه اعتقاد به معاد را از آن نتيجه ميگيرد و سپس پيغمبرشناسي را از اصل معاد اخذ ميكند؛ چرا كه رسيدن به پاداش و جزاي اعمال نيك و بد، كه مهمترين فلسفه معاد است ممكن نيست، مگر آن كه نخست از راه وحي و نبوت از طاعت و معصيت آگاه شويم. پس از اين سه اصل اساسي، و علاوه بر اعتقادات ديگر به بيان اصول اخلاق نيكو و صفات حسنهاي ميپردازد كه مناسب با اصول مزبور باشد، و آن گاه قوانين عملي را كه در واقع حافظ سعادت حقيقي و پرورش دهند. اخلاق نيكو و بالاتر از آن، عامل رشد وترقي اعتقادات درست و اصول اوليه ميباشند، پايهريزي ميكند. بدين ترتيب قرآن مشتمل بر سه بخش كلي است: 1. اصول عقايد اسلامي، اعم از توحيد، نبوت، معاد و ساير اعتقادات متنوع بر آنها؛ 2. اخلاق پسنديده ونيكو؛ 3. احكام شرعي و قوانين عملي، كه كليات آنها در قرآن آمده و تفاصيل وجزئياتشان به پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ واگذار شده است. و آن حضرت نيز بر اساس احاديث متواتري نظير حديث ثقلين، بيان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ را جايگزين بيان خود ساخته است.[7] «اين برنامه هم چنان كه با تأمل در محتواي آنها روشن است، مشتمل بر همة ابعاد زندگي انسان، اعم از فردي و اجتماعي و دنيوي و اخروي است. (اسلام) همان طوركه براي وظايف عبادي قانون دارد، براي امور اجتماعي و حكومتي (نيز) قانون و راه و رسم دارد».[8] بنابراين، مقصود از جامعيت دين آن است كه در راستاي هدف و رسالت خود رئوس كلي همه معارف لازم را براي تحقق اين هدف در اختيار بشر قرار دهد، به گونهاي كه بشر با تطبيق آن اصول كلي به صورت نظاممند بتواند هم معارف و راهنمونهاي مورد نياز را براي رسيدن به سعادت خويش به دست آورد.[9] بعد از روشن شدن مفهوم جامعيت، حال سؤال اين است كه از چه روشهايي ميتوان جامعيت دين اسلام را اثبات نمود؟ در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت: جامعيت دين خاتم را ميتوان از دو راه اثبات كرد: الف. دليل عقلي؛[10] كه آن را با بيان چند مقدمه توضيح ميدهيم: 1. خداوند حكيم آدمي را براي رسيدن به كمال نهايي و سعادت جاودانه آفريده است. 2. زندگي دنيا مقدمه زندگي آخرت است و سعادت و شقاوت ابدي در گرو چگونه زيستن در اين جهان است. يعني اعمال و رفتار ما در رسيدن به سعادت و يا محروم شدن از آن دخيل و مؤثّرند. 3. شرط لازم براي سعادتمندي در جهان آخرت منوط به شناخت چگونگي رابطة اعمال با نتايج اخروي آن است؛ زيرا تا زماني كه رابطة اعمال و رفتارها با نتايج اخروي آن و رابطة آنها با سعادت و شقاوت آدمي روشن نباشد چگونه ميتوان برنامة صحيح و همه جانبهاي براي زندگي اين جهان پيريزي كرد. 4. ابزار عمومي شناخت (حس و عقل) از درك چگونگي روابط اعمال و رفتار دنيوي با نتايج اخروي ناتوان است. ضعف و نارسايي حس و عقل از بررسي ويژگيهاي اين دو نوع ادراك هويدا ميشود: ـ برد و قلمرو شناخت ادراك حسي كه از راه حواس ظاهري و در اثر ارتباط با جهان مادي حاصل ميشود، بسيار محدود است و تنها چيزهايي كه با ما در ارتباط پيدا ميكنند، آن هم در حدّ ارتباطش و در زماني كه اين ارتباط برقرار است مورد ادراك حس واقع ميشود. به علت محدوديت برد ادراك حسي نميتوان توقع داشت كه به وسيلة آن مسير صحيح زندگي در تمام ابعادش، و جنبة ارزشي اعمال و رفتارمان ـ به ويژه رابطة انسان با نتايج اخروي آن ـ را بشناسيم. ـ امّا ادراكات عقلي؛ آن چه عقل به تنهايي و صرف نظر از تجربة خارجي درك ميكند يك سلسله مفاهيم كلي است كه اصطلاحاً به آنها بديهيات اوليه ميگويند؛ مانند محال بودن اجتماع نقيضين. اين گونه مفاهيم نيز براي بازشناسي روابط پيش گفته كارايي ندارد؛ زيرا بديهيات اوليه عقل بسيار محدود است و هرگز نميتواند حكم صدها روابط ما با خدا، خودمان با ديگران و محيط زندگي را تعيين كند و جنبة ارزشي آنها را بيان نمايد. ـ ادراكات تجربي نيز كه از همكاري حس وعقل حاصل ميشود، در حدي است كه در دايرة تجربة انسان قرار گيرد، ولي آن چه جنبه ماوراي مادي دارد در دام تجربه و آزمايش نميافتد تا بتوانيم رابطه ماده و غيرماده را هم از راه تجربه اثابت كنيم.[11]بنابراين شناخت پديدههاي اخروي و كشف و درك رابطة اعمال و رفتار آدمي با نتايج اخروي آن و آگاهي از تأثير اعمال آدمي در نيك بختي يا تيرهروزي نه توسط حس و نه عقل و نه حتي از همكاري آن دو حاصل نميشود. و از سوي ديگر چنان كه گفتيم توانايي طراحي برنامهاي صحيح و جامع براي زندگي منوط به آگاهي و شناخت اين تأثير و تأثرها است. حال كه شناختهاي عمومي و همگاني براي رسيدن به هدف و غايت خلقت ناكافي و نارسانيد مقتضاي حكمت خداوند اين است كه با ارسال رسول و انزال كتب برنامهاي جامع و كامل فراروي انسان قرار دهد تا آدمي بر اساس آن، راه صحيح زندگي و برنامة سعادت خود را بشناسد. ب. دليل نقلي؛ آيات متعددي بر جاودانگي و جهاني بودن قرآن دلالت دارند كه از آنها ميتوان جامعيت دين اسلام را ثبات نمود: 1. جهاني بودن دين خاتم و جامعيت آن
برخي از آيات قرآن، اسلام را دين جهاني معرفي ميكند كه خداوند آن را براي تمام بشريت هديه كرده است، نه براي يك گروه و يا منطقه خاصي، مانند: «قل يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جميعاً»[12]؛ بگو اي مردم، من پيامبر خدا به سوي همة شما هستم. «و ارسلناك الا رحمة للعالمين»[13]؛ و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستادهايم. لازمة جهاني بودن دين خاتم آن است كه متناسب با جوامع مترقي ديگري غير از جامعه جزيرة العرب كه نيازهاي بشري داشته و معارف در سطح بالاتري را ميطلبيد، نيز سخني داشته باشد تا ماية هدايت و راهنمايي آنها نيز باشد، و اين امر شاهدي بر جامعيت دين اسلام باشد. 2. جاودانگي دين خاتم و جامعيت آن
يكي از ويژگيهاي دين خاتم كه آن را از ساير شرايع ديگر ممتاز ميكند «جاودانگي» آن است كه ظهورش توأم با پايان يافتن و مختومه شدن دفتر نبوت بوده است و احكام و تعاليم آن برنامة حيات بخشي را براي تمام انسانها در طول اعصار ارايه ميدهد. «ما كان محمداً با احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبييّن»[14]؛ محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. «تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً»[15]؛ بزرگ و خجسته است كسي كه بر بنده خود فرقان (= كتاب جدا سازنده حق از باطل) را نازل فرموده، تا براي جهانيان هشدار دهنده باشد. حال كه قرآن آخرين دين الهي و آورندة آن خاتم پيامبران و تعاليم و احكام آن سند هدايت براي كل آدمي و او مكلف به وفاداري دايمي از آن است، چنين انتظاري پيش ميآيد كه اسلام بايد براي تمام انسانها در اعصار مختلف سخن داشته باشد و زمينه هدايت همه جوامع حتي پيچيدهترين آنها را فراهم و سعادت دنيوي و اخروي آنها را تأمين نمايد. البته آيات ديگري نيز براي جامعيت دين خاتم مورد استناد قرار گرفته مانند آياتي كه تبيان بودن هر چيزي را در قرآن تأكيد ميكند: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء و هدي و رحمة و بشري للمسلمين»[16]؛ و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزي است و براي مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگري است، بر تو نازل كرديم. يكي از صفات عمومي قرآن اين است كه بيان هر چيزي است و به تعبير خود قرآن «تبيان لكل شيء» است و از آن جا كه قرآن كتاب تربيت و انسان سازي است، و براي تكامل فرد و جامعه، در همه ابعاد معنوي و مادي نازل گشته. منظور از «كل شي» در اين آيه همه اموري است كه براي پيمودن اين راه هدايت لازم است.[17] به بيان ديگر آن چه كه در سعادت و هدايت انسان تا روز قيامت مؤثر است اعم از مسايل ارزشي و اخلاقي، معارف حقيقي مربوط به جهان بيني، حقوقي، اقتصادي، سياسي و يا مسايل مربوط به جهان هستي، در آن بيان شده است.[18] روايات فراواني نيز از معصومين دربارة جامعيت دين خاتم نقل شده كه ما در اين جا فقط به ذكر برخي از آنها اكتفا ميكنيم: رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سفر حجة الوداع فرمود: اي مردم، هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش جهنم دور كند، مگر آن كه شما را به آن امر نمودهام، و هيچ چيزي نيست كه شما را به آتش جهنم نزديك و از بهشت دور كند، مگر آن كه شما را از آن نهي كردهام.[19] از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز نقل شده كه فرمود: همانا خداوند تبارك وتعالي قرآن را بيانگر هر چيزي قرار داده است حتي به خدا سوگند كه رها نكرده چيزي را كه بندگان خدا به آن احتياج داشته باشند، تا آن جا كه كسي نميتواند بگويد: اي كاش خداوند آن را در قرآن بيان ميكرده و نكرده است.[20] سيد مهدي صالحي اميري [1] . سيد محمدعلي ايازي، جامعيت قرآن، چاپ اول، رشت، انتشارات كتاب مبين، 1378، ص 59 ـ 67. [2] . محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 1 ـ 3، قم: موسسه در راه حق، بيتا، صص 229 ـ 231. [3] . عبدالكريم سروش، كيان، دين اقلي و اكثري، سال هشتم، ش 41، ص 2 ـ 9. [4] . محمد تقي مجلسي، بحار الانوار، ج 70، ص 225. [5] . همان، ج 32، ص 354. [6] . محمد تقي مصباح يزدي، نظريه سياسي اسلامي، ج 1، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1381، ص 46 ـ 50. [7] . محمد حسين طباطبايي، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360، ص 11 ـ 13. [8] . امام خميني، ولايت فقيه، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار، 1378، ص 9. [9] . علي رباني گلپايگاني، جامعيت و كمال دين، چ اول، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1379، ص 16. [10] . البته متكلمين از اين دليل براي اثبات ضرورت نبوت و نيازمندي به وحي نيز استفاده ميكنند. [11] . رك: محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج4، (راهنما شناسي) قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1376، ص 9 ـ 30، و آموزش عقايد، تران، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1380، درس بيست و دوم، ص 212 ـ 218. [12] . اعراف، 158. [13] . انبيا، 107. [14] . احزاب، 40. [15] . فرقان، 1؛ يوسف، 104. [16] . نحل، 89. [17] . ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 11، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1362، ص 36. [18] . محمد تقي مصباح يزدي، قرآن شناسي، ج 2، انتشارات مدرسه معصوميه، بيجا، بيتا، ص 163 ـ 172. [19] . كليني، اصول كافي، ج 1، كتاب فضل العلم، باب 18، حديث 5. [20] . حويزي، نور الثقلين، ج 3، قم، مطبعه الحكمه، حديث 174، ص 74.