شرايط اجتهاد از ديدگاه وحيد بهبهاني رحمهالله
علي مختاري فقاهت و اجتهاد واژههايي ناشناخته نيست. گرچه «اجتهاد» كه از ريشه جهد به معناي جدّ و جهد و سختي كشيدن است، چند قرني است كه رواج يافته و در اصطلاح فقها، بكارگيري تمام توان در راه تحصيل گمان به حكم شرعي1 تعريف شده است. و سابقه ديرينهاش به عصر معصومان عليهمالسلام ميرسد.در عصر امامان استنباط از قرآن و روايات پيامبر و ساير معصومان عليهمالسلام رايج بوده و امامان اصحاب فقيه خود را به اجتهاد و افتا تشويق و مردم را به پيروي از آنان سفارش ميفرمودند.1) مثلاً امام باقر عليهالسلام به ابانبن تغلب ميفرمود: اِجْلِس في مسجد المدينة و اَفْتِ الناس فإنّي أُحبّ أنْ يُري في شيعتي مثلُك2در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده زيرا من علاقهمندم مانند تو در ميان شيعيانم ديده شود.2) و به نقل هشام بن سالم امام صادق عليهالسلام فرمود:إنما علينا إلقاءُ الأُصول و عليكم أنْ تفرّعواتنها بيان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخهها وظيفه شماست.3) شعيب عقرقوقي از حضرت امام صادق عليهالسلام پرسيد: هرگاه محتاج به احكام دين شوم و دستم به شما نرسد چه كنم؟ حضرت فرمود: «عليك بالأسدي» «به ابوبصير اسدي مراجعه كن».4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادق عليهالسلام فرمود:اُنْظُروا إلي مَن كان منكم قد رَوي حَديثَنا و نَظَرَ في حَلالِنا و حَرامِنا و عَرَفَ أحْكامَنا فَلْيَرضُوه حَكَما؛ فإنّي قد جَعَلْتُهُ عليكم حاكمابنگريد به فردي از خودتان كه راوي حديث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احكام ما را ميشناسد، رأي و حكم چنين كسي را بپذيريد چرا كه من او را داور و حاكم بر شما قرار دادم.5) و امام رضا عليهالسلام در پاسخ علي بن مسيّب كه سؤال كرد هرگاه بر اثر دوري راه نتوانستم خدمت شما برسم احكام دين را از چه كسي فراگيرم؟ فرمود: به زكريابن آدم رجوع كن.3اينها نمونههايي از تشويقهاي معصومان عليهمالسلام بر فقاهت و اجتهاد است.تطور اجتهاد در عصر امامان
امكان دسترسي به حديث صحيح امام معصوم عليهالسلام ، نزديكي آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنايي مسلمانان با جوّ و شرايط نزول آيات قرآن، شناخت معاني واژهها و وجود ساير قراين، اجتهاد را آسان ميكرد و در موارد اختلافنظر در ميان فقيهان و محدّثان، امكان پرسش از امام عليهالسلام وجود داشت. از اين رو اهميت فقاهت نمودِ چنداني نداشت، اما با شروع عصر غيبت، استنباط و اجتهاد اهميت شاياني يافت، زيرا هم فاصله زماني تا عصر پيامبر طولاني شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گرديد و ناگزير، فقيهان محور مراجعات و ملجأ مشكلات ديني مسلمانان شدند.كتابهايِ اصولي و فقهيِ مبسوط و تهذيب اخبار و روايات و رجال و... در اين دوران سامان يافت و «غنيه» و «ذريعه»، «عُدّه» شيعه شد و «خلاف» بين مذاهب را نماياند و «نهايةً» مايه «انتصار» مذهب گشت.جرقهها و ريشههاي مخالفت
نُضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بين عالمان عامه كه باب مدينه علم را گم كرده و به جاي رويآوردن به درِ خانه خاندان وحي، بيشتر سرگشته وادي «قياس » و «استحسان» و خودرأيي گشته بودند از طرفي؛ و نهي شديد امامان معصوم عليهمالسلام از تفسير به رأي و قياس از طرف ديگر بذر بدبيني و موضعگيري در قبال مجتهدان را در دل بعضي از محدّثان و يا متحجّران پاشيد و بتدريج مكتب اخباريگري را رايج كرد. و علماي اخباريمسلك بهطور كلي با اجتهاد به مخالفت برخاستند در حاليكه اولاً: اجتهادِ مورد بحث ما با عملِ به رأي و قياس و استحسانِ رايج بين غير شيعه - كه نام اجتهاد به خود گرفته - فرقِ اساسي دارد و ثانيا: اجتهاد با عملِ به اخبار منافاتي ندارد بلكه علم اصول و شيوه اجتهاد، روش و متدي است براي استفاده بهتر از احاديث و عرضه آنها بر قرآن و تصحيح و تهذيب و جمع بين آنها.گرچه اخباريها ميكوشند قدماي فقها همانند كليني و صدوق و پدرش علي بن بابويه و ابنقولويه رضوانالله عليهم را - بدين جهت كه فتاوايشان از متن اخبار اقتباس ميشد - اخباري بنامند، ولي بايد توجه داشت كه آنان هم، فقيه و هم محدّث بودهاند نه اخباري و اصلاً اصطلاح «اخباري» بين شيعه در قرونِ اخير پديد آمده است - گرچه در ميان اهلسنت اخباريگري (فكر سلفي) سابقهاي بيشتر دارد - طبق نامه مرحوم علامه مجلسي در پاسخ ملاخليل قزويني، آوازه اخباريها از زمان ملامحمد امين استرآبادي متوفاي 1026، يا 1031، يا 1036، بلند شد زيرا استرآبادي كتاب فوائد مدنيه را در مدينه نوشت و به ايران و عراق فرستاد، در اين كتاب صريحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرحِ طريقهاي نو (اخباريگري) را در انداخت.4صاحب حدائق - كه خود از علماي اخباري ميانهرو است - مينويسد: ملامحمد اميناسترآبادي نخستين كسي است كه باب طعن و بدگويي به مجتهدان را گشود و فرقه ناجيه را به دو دسته «اخباري و مجتهد» تقسيم كرد.5عصر وحيد بهبهاني كه اوج حملات اخباريها بود اين مكتب جاذبه و زرق و برق فراواني داشت به گونهاي كه تني چند از مفاخر شيعه همچون مرحوم فيض كاشاني، شيخ حرّ عاملي، سيّد نعمةالله جزائري را به خود متمايل ساخت اگر فقيهي چون آقا محمدباقربن محمد اكمل اصفهاني معروف به «وحيد بهبهاني» متوفاي دهه اول قرن سيزدهم در مقابل كجرويها و سطحينگريهاي اخباريون قيام نكرده بود اجتهاد و اصول فقه كه بر اثر حملات شديد اخباريها بر بستر احتضار فرو غلطيده بود بكلّي از ميان ميرفت. كار دشمني با مجتهدان به جايي رسيده بود كه شيخ عبدالله بن حاج صالح سماهيجي بحريني علاوه بر نشر كتاب، اشعار و قصايدي عليه مجتهدان سروده بود.6شاهكار استادِ كلّ وحيد بهبهاني احياي اصول فقه و طريقه صحيح اجتهاد است، او بود كه اجتماع و تشكيلات اخباريها در كربلا را از هم پاشيد.*تأليفـات
گرچه آن مرحوم به تربيت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بيش از تأليف اهميت ميداد و مباني علميش بيشتر در نوشتار شاگردانش تجلّي كرده است شاگرداني همانند: ميرزاي قمي صاحب قوانين، شيخ جعفر كبير صاحب كشفالغطاء، آقا سيّد علي صاحب رياضالمسائل، شيخ اسدالله شوشتري مؤلف مقابيس و آشيخ محمد تقي اصفهاني صاحب هدايةالمسترشدين و شيخ محمد حسين اصفهاني صاحب فصول، كه هر كدام استادي گرانمايه و استوانهايي پولادين در حوزهها بودند. امّا در عين حال آثار قلمي متعددي نيز از ايشان بهجا مانده است. دانشمند گرامي آقاي علي دواني هفتادودو اثر از مرحوم وحيد را ديده و فهرست نموده است.7از جمله رساله الإجتهاد و التقليد كه از كتابهاي نفيس است كه در سال 1155 نگارش آن به پايان رسيده و همراه با كتاب عدةالأصول شيخ طوسي در تهران چاپ شده است. نكتههايي از اين اثر در كتاب وحيد بهبهاني منعكس است.مرحوم وحيد بهبهاني اثر ديگري به نام فوائدحائريه در اصول فقه تأليف كرده كه در آن نيازمنديهاي يك فقيه را بر شمرده است به گفته زنوزي، محمد حسن فرزند معصوم قزويني آن را در 80 مسأله تلخيص و شرح نموده تلخيص را الفوائدالسنية و شرح را تنقيحالمقاصد الاصوليه في شرح ملخص الفوائد الحائريه ناميده است.8اثر ديگر مرحوم وحيد فوائدِ ملحقه به فوائد حائريه در علم اصول فقه است كه فوائد جديده هم ناميده ميشود و همراه كتاب فصول چاپ شده است قابل تأمل است مقالهاي كه پيش روي داريد ترجمه فايده سي و سوم از كتاب فوائد حائريه آن بزرگوار است، در اين فايده مكرر به رساله الإجتهاد و التقليد خود - كه در آنجا پيرامون شرايط اجتهاد و پاسخ به شبهات بهطور گسترده بحث كرده - ارجاع ميدهد؛ بديهي است وحيد از بهترين افرادي است كه مدارج اجتهاد را طي و از حريم فقاهت دفاع كرده است و شرايطش را خوب ميدانست.دانستن اين شرايط كه نمودار مقام و منزلت والاي اجتهاد است بر هر كس خصوصا حوزويان لازم است تا بيشتر حرمت اين مقام منيع را پاس دارند؛ و بهترين راه وصول به آن قلّه رفيع را فراگيرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نياز مجهّز نمايند. خصوصا كه با پيروزي انقلاب اسلامي، نياز به فقه و وصول به اجتهاد و... بيشتر شده است.شرايط اجتهاد
1) اطلاع بر علوم ادبي. مجتهدي كه لغت را بخوبي نشناسد چه بسا خود گمراه ميشود و ديگران را نيز به بيراهه ميبرد. و اشتباه او مثل اشتباه ديگران نيست زيرا اشتباه آنان ضرري بر ديگران ندارد. ما اين شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسي و اثبات كردهايم.92) يكي ديگر از شرايط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است. آگاهي از اين عرف، در فقه حجّت، و پايه استدلال است. گاه هجوم شبههها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال ميكند كه در شناخت ديدگاههاي عرفي دچار آسيب ميگردد و از فهم عرفي عاجز ميماند، با آنكه خود نيز فردي از عرف است. چنين شخصي موظّف است به ديگران كه ذهني خالي از پيرايه شبههها و اصطلاحات دارند، مراجعه كند. بيتوجّهي به اين نكته، خسارتهاي فراواني در فقه بهبار ميآورد. 3) اطلاع بر علم كلام نيز از شرايط اجتهاد است، زيرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دين و اينكه شارع حكيم مرتكب قبيح نميشود و دستور به مالايُطاق و خارج از توان نميدهد. و اينها در علم كلام اثبات ميشود؛ وگرنه فقيه ناچار است در امور اساسي و اصول اصلي مقلِّد باشد. 4) يكي ديگر از شرايط اجتهاد، آگاهي از علم «منطق» است چرا كه هم خود فقه و هم علومي كه پايه اجتهاد است شديدا نيازمند استدلال است، زيرا همگي، علومي استدلالي و نظري هستند و هر كدام مورد شك و شبهههاي بيشمارند و در چنين مواردي استدلالها - جز با ابزار منطق - ناقص خواهد بود. 5) از جمله شرايط بديهي براي اجتهاد آگاهي از علم اصول فقه است، نياز به علم اصول فقه، بسيار روشن و از بديهيات است. يگانه معيار و ميزان معرفت مفاسد و خرابيها در فقه و بزرگترين و مهمترين شرط اجتهاد؛ «اصول فقه» است چنانكه عالمان زيرك، ماهر و محقّق، كه از آن بيبهره و غافل و مقلّد نبودهاند، اين نكته را بصراحت بيان كردهاند. اين علم پديدهاي نوظهور نيست بلكه در عصر حضور امامان معصوم عليهمالسلام نيز رايج بوده است. 6) از جمله شرايطْ آگاهي به احاديث فقهي است. 7) يكي ديگر از شرايط، آگاهي به تفسير قرآن كريم است. 8) شرط ديگر، شناخت و آگاهي از نظريات و فتاواي فقهي فقها و كتب استدلالي آنان است. لزوم اين شرط بر هر كس، كه اندكي هوش و ادراك داشته باشد، پوشيده نيست، چون اگر فقيهي بكلّي از آن بيخبر بمانَد، اجتهاد و فتوا براي او ممكن نخواهد شد. 9) دانستن علم رجال نيز از جمله شرايط اجتهاد است تا اطمينان به سند روايات از نظر عدالت راوي، يا جبران ضعفِ سند حاصل شود و بتواند برخي را بر برخي ديگر ترجيح دهد. ما رازِ نيازِ به اين علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نمودهايم. 10) يكي از اساسيترين شرايط، قوّهقدسيّه و ملكه تقواست10 اين شرط، پايه و اساس شرايط ديگر است زيرا اگر اين شرط حاصل آيد ساير شرايط نيز مفيد خواهد بود و در پرتو آن از ادلّه و امارات و تنبيهات بهرهها عايد فقيه خواهد شد، بلكه با كوتاهترين اشارتي، به نارساييها و راه چاره و درمان توجه خواهد كرد. باري با كمترين عنايت به نصّ، نيازمندي فقيه به شرايط مذكور جلوه گر و دانسته ميشود كه براي بررسي نارساييهاي مسأله فقهي و علاج آن چارهاي جز تحصيل اين شرايط نيست و اگر اين شرايط حاصل نشود نه تنبيهِ بديهيات سود ميرساند و نه دليلِ نظريات نفعي، چنانكه امروزه ما اين نكته را به عيان ميبينيم.آثار و لوازم قوه قدسيه
اين شرط خود، حاوي چند نكته است: * اول) مجتهد نبايد كجسليقه باشد، زيرا كج سليقگي آفت حواس دروني است. همانطور كه گاهي حواس ظاهري آسيب ميبينند؛ مثلاً چشم بر اثر عارضهاي اشيا را غير واقعي ميبيند يا به ذائقه و ... آسيب ميرسد، شعور دروني و حواس باطني هم در اثر كجسليقگي آفتزده ميشود. كجانديشي دو گونه است: الف ) ذاتي؛ ب ) اكتسابي، كه در پي عوارضي چون سابقه تقليد، يا پيشامد شبههاي - كه ناآگاهانه باعث عُجب و خودمحوري ميشود - پديد ميآيد. در اين صورت نيز مانند فرض پيش نيروي دركِ انسان آسيب ميبيند. اين شعور بيمار، همانند چشمي است كه آنقدر به سبزي يا زردي نگريسته كه تحت تأثير همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه ميبيند سبز يا زرد ميبيند. و گاهي ذائقه كسي بر اثر عارضهاي تلخ ميگردد، از آن پس هر چه را ميچشد تلخ مييابد، وضع ساير حواس نيز همين گونه است. راه شناخت كجانديشي آن است كه انديشههاي خود را بر اجتهادها و برداشتهاي فقها عرضه كند، اگر ديد فهم و اجتهادش با شيوه ساير فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر ديد با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خويش را متّهم كند نظير كسي كه اشياء را به رنگ سبز ميبيند، تا افراد سالم به او خبر ميدهند كه رنگ سبزي در كار نيست، باور ميكند كه چشمش بيمار است. ولي گاهي شيطان در دل او وسوسه ميكند كه هماهنگي با فقها به منزله تقليد از آنان است و تقليد هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهي جز مخالفت با فقها ندارد! وي در حالي در اين وادي قدم مينهد كه خود نميداند، بلكه شيطان فريبش داده و همانند كسي است كه به بيماري چشم يا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصي به او خبر دهند كه اينجا سبزي يا تلخي نيست، و او پاسخ دهد كه من سبزي ميبينم و از شما تقليد نميكنم!. * دوم) قوهّء قدسيه اقتضا دارد كه فقيه، اهل مجادله نباشد كه عاشق بحث و مجادله و متمايل به هو و جنجال باشد، و به صرفِ شنيدن مطلبي، برآن اعتراض كند يا براي آنكه فضل خود را به رخ بكشد يا از نيش زدن لذت ببرد و اين و آن را با نيش آزرده سازد، چنانكه ما هر دو حالت را در بسياري از افراد ميبينيم. چنين كسي نه به هدايت نزديك است و نه حق را از باطل تميز ميدهد بلكه بسا خطرناكتر از اين را ديدهايم: برخي دانشمندان زاهدي كه به عاليترين درجات زهد و فضل رسيدند ولي همين خصلت نكوهيده و ناشايسته موجب ويراني اصول دينشان شد، چه رسد به فروع!* سوم) نبايد لجوج و كينهتوز باشد. افراد زيادي را ميبينيم كه اگر در ابتدا نظري ارائه ميدهند يا از روي غفلت و يا تقليد و اشتباه سخني ميگويند، براي اثبات درست و كامل بودنش پا فشاري، لجاجت و تحكّم ميكنند و همانند غريقي كه به هر گياه خشكي ميچسبد، براي تتميم يا تصحيح سخن خود به هر چيزي متمسك ميشوند. هدف اينان كشف و پيروي از حق نيست بلكه حق را تابع نظر خود قرار دادهاند. اين دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جايي نميبرند بلكه بسا مسائل بديهي را نميدانند و مدعّي و مدافع خلاف بديهيات ميگردند. كساني كه در بديهيات چنين باشند در مسائل نظري چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنّي - كه به شك و وهم نزديكتر است - و با كمترين قصور و تقصيري پايههاي آنها فرو ميريزد و ويران ميشود؛ بخصوص آن دسته از ظنيّاتي كه از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبهاند كه درمان و شبههزدايي از آنها شرايط فراواني ميطلبد. * چهارم) لازمه داشتنِ ملكه قدسي آن است كه هرگاه از نظر علمي كم و كاستي داشت خود رأي نباشد نمونههاي فراواني از طلاب نوسفر را ديدهايم كه درنهايت بيمايگي و بيخبري در انديشه نپخته و ناقصشان مستبدّ و خودرأيند؛ وقتي به كلمات مجتهدان بر ميخورند و در اثر بيسوادي و كوتهنظريِ خود، منظور آنان را نميفهمند، زبان به طعنه ميگشايند كه از كجا و چرا چنين و چنان گفتيد؟اينان هر چه را خود نميفهمند انكار كرده بر كلام مجتهدان سرسختانه خرده ميگيرند، ديگر نميانديشند كه دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنّي كوتاه است همچنين به امور جزئي و آسان دسترسي ندارد چه رسد به امور كلي بزرگ و پيچيده. چنين كسي توجه ندارد كه تا تلاش نكند و در جستجوي همان امر جزئي به رنج نيفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد. با اين وضعيّت چگونه انتظارِ دركِ امور مشكل و رسيدن به مرتبت والاي مجتهدان را دارد با آنكه هنوز در رأي كوتاه خود ترديد نكرده و براي درك و تحصيل نظريه مخالف خود نكوشيده است. او نميداند كه «نابرده رنج گنج ميسّر نميشود» و «هر كه با جديّت چيزي را بجويد، مييابد» و «هر كه همواره دري را با اصرار بكوبد بالأخره گشوده ميشود».او نميداند كه اگر در فراگيري حرفهاي هر چند ابتدايي و ساده يا امري جزئي تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرأيي و استبداد هيچگاه همان را نيز ياد نميگيرد و تا آخر در اولّين پلّه ناتواني در ميماند.اين وظيفه طلبه است، اما مجتهد نيز بايد در اولين برداشت خود، مستبد نباشد بلكه اهل تأمّل و شك علمي باشد.* پنجم) نبايد دچار حدّت ذهن افراطي باشد كه بر سر هيچ فتوا و تصميمي پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هيچ چيز جزم پيدا نكند.* ششم) آنقدر كودن و كند ذهن نباشد كه متوجه دقايق و مشكلات نشود و هر چه بشنود بپذيرد و به سمت هر گويندهاي متمايل گردد، بلكه ضروري است داراي حذاقت، مهارت، فطانت و بينشي باشد كه حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مسأله نو و مورد نياز را از چه ريشهاي بايد بر گرفت. و نيز بايد بتواند مسائل اصول فقه را در آيات و روايات و غيره پياده كند و جايگاه، كاربرد، اندازه و كيفيت آن را بداند.* هفتم) چنان نباشد كه عمري در علومي كه روش آنها غير از فقه است همانند كلام، رياضي و ... فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنين كسي به سبب انس و الفت به شيوه همان علوم، فقه را ويران ميكند.امثال اين افراد را زياد ديدهايم كه با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به ديگر علوم موجب خرابي فقه شدند.* هشتم) به توجيه و تأويل آيه و حديث آنقدر دل نبندد كه معاني تأويلي در نظرش، همسانِ ظاهر نصّ و مانع اطمينان به معناي ظاهر حديث و آيه شود چنانكه اين را هم از برخي ديدهايم. همچنين براي توجيه ادلّه، خويشتن را به تكثير احتمال عادت ندهد كه چه بسا ذهن را تباه ميكند.* نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظير برخي پزشكان كه در نهايت بيباكي و جرئتند و در اثر آن، بيماران زيادي را به كشتن ميدهند برخلاف پزشكان محتاط.* دهم) در ابراز احتياط نيز زياده روي نكند، اين نيز چه بسا فقه را ويران كند چنانكه از بسياري از كساني كه در احتياط افراط ميكنند ديدهايم بلكه از تمام كساني كه در احتياط افراط ميكنند فقاهتي نديديم نه در مقام عمل براي خويش و نه در مقام فتوا براي ديگران.نيز بايد دانست كه علوم معاني، بيان، بديع، حساب، هيئت، هندسه و طبّ از علومي هستند كه در تكميل اجتهاد نقش دارند.جمعي چون سيّد مرتضي، شهيد ثاني، شيخ احمد بن المتوّج بحراني، علمِ معاني، بيان و بديع را نيز از شرايط اجتهاد دانستهاند.بسا به جهت فصاحت و بلاغتِ حديثي، يقين پيدا شود كه آن كلام از امام عليهالسلام است؛ از اين نظر شايد معاني و بيان، بلكه بديع نيز در اجتهاد تأثير داشته باشد.بعضي از مسائل علم هيئت نيز گاه در شرايط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اينكه ايام ماه ممكن است براي بعضي 28 روز و براي برخي ديگر 31 روز باشد.البته از همه اين علوم آن مقداري شرطِ اجتهاد است كه مورد نياز و ضروري باشد. گرچه همين قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولي روشن است كه آگاهي اجمالي كفايت ميكند و نيازي به صرف عمر فراوان در تحصيل مهارت كامل در آن علوم نيست.خاتمـه
با توضيحاتي كه داديم زيان نشناختن و رعايت نكردن شرايط مذكور آشكار شد ولي در شناخت اين شرايط نيز آفاتي هست كه بايد از آنها پرهيز كرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:الف) بسا به سبب اُنس شديد به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرينههاي حديث غفلت ميشود بخصوص اگر قرينه مخفي باشد بر شخص غافل پوشيده ميماند، مثلاً در علم اصول ثابت شده: «مفهوم وصف حجّت نيست» ولي در احاديث زيادي بهخاطر خصوصيت مورد و مقام، همين مفهوم وصف، معتبر و حجّت است زيرا ميدانيم كه تعليق حكم بر وصف، اِشعار و اشاره به علّتبودن آن وصف دارد و اِشعار به علّيت به هر حال همهجا هست. حال اگر آن اشعار به جهت خصوصيت مقام، تقويت گردد ظهور قابل توجّهي بهدست ميآيد گرچه هر كدام از خصوصيت مقام، يا اشعار اگر تنها باشد كفايت نميكند. ولي با ضميمه شدن آن دو، ظهور كافي پيدا ميشود؛ بلكه گاه قرينه در نهايت روشني است و در عين حال همان حالتِ غفلت عارض ميشود مثل آنچه در صحيحه «فُضَيْل» در باره خيار حيوان آمده است، وي ميگويد:به امام عليهالسلام گفتم: شرط در خيار حيوان چيست؟ فرمود: ثلاثةُ أيامٍ للمشتري (خريدار حيوان سه روز اختيار فسخ دارد) پرسيدم: در غير حيوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البيِّعان بالخيار مالميَفترِقا (خريدار و فروشنده تا از يكديگر جدا نشدهاند حقِّ فسخ، دارند.) با آنكه اختصاصِ حقّ خيارِ فسخ به مشتري، در اين روايت گويا صريح است، اما همين معنا، در پس پرده آن قاعده اصولي - كه مفهوم وصف حجّت نيست - پنهان ميماند؛ وضعِ ساير قواعدِ اصولي، صرفي، نحوي و... نيز به همين منوال است.ب ) پس از آشنايي با علوم پايه، گاهي نسبت به تكرار، مراجعه، مباحثه و تحصيلِ مهارت كامل، شديدا دلبسته و علاقهمند ميگردد و بسا آن را لازم و واجب ميپندارد تا آنجا كه عمرش را در تكرار و مباحثه همان علوم صرف ميكند از اين رو ميبينيم غالب طلاب به درجه اجتهاد نميرسند بلكه مرگشان فرا ميرسد در حالي كه بعضا نحوي يا صرفي يا منطقي يا كلامي و... شدهاند چنين كسي تمامي عمر را در تحصيل يكي از مقدماتِ اجتهاد صرف كرده با آنكه خود فقه نيز مقدمهاي است براي «عبادت» كه به خاطر آن خلق شده است. عجيبتر آنكه اينان همه عمر را در رياضيات، حساب و ... به هدر ميدهند بدين بهانه كه روزي در فقه فايده و سودي دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه ميپردازند كه عادتا در پايان پيري حتي فراگيري يك فنّ يا علم بسي دشوار است خصوصا هنگامي كه - به سبب اُنس با شبهات و احتمالات فلسفي، كلامي و غيره... - ذهن آشفته و مشوّش شده باشد. از اينرو گاهي لب به سخناني ميگشايند كه يك فقيه بينهايت از آن ناراحت و مشمئز ميگردد، چرا كه آنان با سبك و روش فقها آشنا و مأنوس نيستند و صرفا با هر احتمالي كه به ذهنشان آيد به ادلّه فقهي اشكال و اعتراض ميكنند، اين است كه يك مسأله فقهي هم برايشان ثابت نميشود. و چه در كار خود و چه در بيان مسائل براي مردم؛ از مدار فتواي فقها خارج ميشوند.*همچنين ضروري است برههاي از عمر در تهذيب اخلاق سپري شود زيرا گفتيم كه داشتن قوّه قدسيّه شرط اجتهاد است؛ و ميدانيم كه علم خصوصا فقه نوري است كه خدا در دلِ هر كه بخواهد ميافكند و نور هم بر دل فرومايه نميتابد.بايد توجه داشت كه صرف همه عمر در علومِمقدماتي كه ياد كرديم مانع تهذيب بلكه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلي خواهد شد.1. كفايةالأصول، ج 2، باب اجتهاد و تقليد.
2. قاموس الرجال، ج 1، ص 97.
3. قاموس الرجال، ج 4، ص 456.
4. وحيد بهبهاني، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرين ذيل شرح حال ملامحمد امين.
5. همان مدرك.
6. وحيد بهبهاني ، ص 91.
7.وحيد بهبهاني، ص 145 - 148.
9. اين را در شرط مطرح كرده است.
10. قوه قدسيّه به وسيله جهاد با نفس و خودسازي و دعا و تضرع وزاري به درگاه خداي متعال و مددخواهي از ارواح مقدس معصومان عليهمالسلام و ارواح پاك فقيهان، به دست ميآيد. وقتي كه رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاك كه در پيشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحكم شود، درهاي فيض و كمالات به روي او گشوده ميشود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دريادلي نصيب وي ميگردد، زيرا كه علم نوري است كه خدا در دل هر كس بخواهد ميتاباند.