شرايط اجتهاد از ديدگاه وحيد بهبهاني رحمه‏الله - شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانی (ره) - نسخه متنی

علی مختاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرايط اجتهاد از ديدگاه وحيد بهبهاني رحمه‏الله

علي مختاري

فقاهت و اجتهاد واژه‏هايي ناشناخته نيست. گرچه «اجتهاد» كه از ريشه جهد به معناي جدّ و جهد و سختي كشيدن است، چند قرني است كه رواج يافته و در اصطلاح فقها، بكارگيري تمام توان در راه تحصيل گمان به حكم شرعي1 تعريف شده است. و سابقه ديرينه‏اش به عصر معصومان عليهم‏السلام مي‏رسد.

در عصر امامان استنباط از قرآن و روايات پيامبر و ساير معصومان عليهم‏السلام رايج بوده و امامان اصحاب فقيه خود را به اجتهاد و افتا تشويق و مردم را به پيروي از آنان سفارش مي‏فرمودند.

1) مثلاً امام باقر عليه‏السلام به ابان‏بن تغلب مي‏فرمود:

اِجْلِس في مسجد المدينة و اَفْتِ الناس فإنّي أُحبّ أنْ يُري في شيعتي مثلُك2

در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده زيرا من علاقه‏مندم مانند تو در ميان شيعيانم ديده شود.

2) و به نقل هشام بن سالم امام صادق عليه‏السلام فرمود:

إنما علينا إلقاءُ الأُصول و عليكم أنْ تفرّعوا

تنها بيان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخه‏ها وظيفه شماست.

3) شعيب عقرقوقي از حضرت امام صادق عليه‏السلام پرسيد: هرگاه محتاج به احكام دين شوم و دستم به شما نرسد چه كنم؟ حضرت فرمود: «عليك بالأسدي» «به ابوبصير اسدي مراجعه كن».

4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادق عليه‏السلام فرمود:

اُنْظُروا إلي مَن كان منكم قد رَوي حَديثَنا و نَظَرَ في حَلالِنا و حَرامِنا و عَرَفَ أحْكامَنا فَلْيَرضُوه حَكَما؛ فإنّي قد جَعَلْتُهُ عليكم حاكما

بنگريد به فردي از خودتان كه راوي حديث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احكام ما را مي‏شناسد، رأي و حكم چنين كسي را بپذيريد چرا كه من او را داور و حاكم بر شما قرار دادم.

5) و امام رضا عليه‏السلام در پاسخ علي بن مسيّب كه سؤال كرد هرگاه بر اثر دوري راه نتوانستم خدمت شما برسم احكام دين را از چه كسي فراگيرم؟ فرمود: به زكريابن آدم رجوع كن.3

اينها نمونه‏هايي از تشويقهاي معصومان عليهم‏السلام بر فقاهت و اجتهاد است.

تطور اجتهاد در عصر امامان

امكان دسترسي به حديث صحيح امام معصوم عليه‏السلام ، نزديكي آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنايي مسلمانان با جوّ و شرايط نزول آيات قرآن، شناخت معاني واژه‏ها و وجود ساير قراين، اجتهاد را آسان مي‏كرد و در موارد اختلاف‏نظر در ميان فقيهان و محدّثان، امكان پرسش از امام عليه‏السلام وجود داشت. از اين رو اهميت فقاهت نمودِ چنداني نداشت، اما با شروع عصر غيبت، استنباط و اجتهاد اهميت شاياني يافت، زيرا هم فاصله زماني تا عصر پيامبر طولاني شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گرديد و ناگزير، فقيهان محور مراجعات و ملجأ مشكلات ديني مسلمانان شدند.

كتابهايِ اصولي و فقهيِ مبسوط و تهذيب اخبار و روايات و رجال و... در اين دوران سامان يافت و «غنيه» و «ذريعه»، «عُدّه» شيعه شد و «خلاف» بين مذاهب را نماياند و «نهايةً» مايه «انتصار» مذهب گشت.

جرقه‏ها و ريشه‏هاي مخالفت

نُضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بين عالمان عامه كه باب مدينه علم را گم كرده و به جاي روي‏آوردن به درِ خانه خاندان وحي، بيشتر سرگشته وادي «قياس » و «استحسان» و خودرأيي گشته بودند از طرفي؛ و نهي شديد امامان معصوم عليهم‏السلام از تفسير به رأي و قياس از طرف ديگر بذر بدبيني و موضعگيري در قبال مجتهدان را در دل بعضي از محدّثان و يا متحجّران پاشيد و بتدريج مكتب اخباري‏گري را رايج كرد. و علماي اخباري‏مسلك به‏طور كلي با اجتهاد به مخالفت برخاستند در حالي‏كه اولاً: اجتهادِ مورد بحث ما با عملِ به رأي و قياس و استحسانِ رايج بين غير شيعه - كه نام اجتهاد به خود گرفته - فرقِ اساسي دارد و ثانيا: اجتهاد با عملِ به اخبار منافاتي ندارد بلكه علم اصول و شيوه اجتهاد، روش و متدي است براي استفاده بهتر از احاديث و عرضه آنها بر قرآن و تصحيح و تهذيب و جمع بين آنها.

گرچه اخباري‏ها مي‏كوشند قدماي فقها همانند كليني و صدوق و پدرش علي بن بابويه و ابن‏قولويه رضوان‏الله عليهم را - بدين جهت كه فتاوايشان از متن اخبار اقتباس مي‏شد - اخباري بنامند، ولي بايد توجه داشت كه آنان هم، فقيه و هم محدّث بوده‏اند نه اخباري و اصلاً اصطلاح «اخباري» بين شيعه در قرونِ اخير پديد آمده است - گرچه در ميان اهل‏سنت اخباري‏گري (فكر سلفي) سابقه‏اي بيشتر دارد - طبق نامه مرحوم علامه مجلسي در پاسخ ملاخليل قزويني، آوازه اخباري‏ها از زمان ملامحمد امين استرآبادي متوفاي 1026، يا 1031، يا 1036، بلند شد زيرا استرآبادي كتاب فوائد مدنيه را در مدينه نوشت و به ايران و عراق فرستاد، در اين كتاب صريحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرحِ طريقه‏اي نو (اخباريگري) را در انداخت.4

صاحب حدائق - كه خود از علماي اخباري ميانه‏رو است - مي‏نويسد:

ملامحمد امين‏استرآبادي نخستين كسي است كه باب طعن و بدگويي به مجتهدان را گشود و فرقه ناجيه را به دو دسته «اخباري و مجتهد» تقسيم كرد.5

عصر وحيد بهبهاني كه اوج حملات اخباري‏ها بود اين مكتب جاذبه و زرق و برق فراواني داشت به گونه‏اي كه تني چند از مفاخر شيعه همچون مرحوم فيض كاشاني، شيخ حرّ عاملي، سيّد نعمة‏الله جزائري را به خود متمايل ساخت اگر فقيهي چون آقا محمدباقربن محمد اكمل اصفهاني معروف به «وحيد بهبهاني» متوفاي دهه اول قرن سيزدهم در مقابل كجرويها و سطحي‏نگريهاي اخباريون قيام نكرده بود اجتهاد و اصول فقه كه بر اثر حملات شديد اخباري‏ها بر بستر احتضار فرو غلطيده بود بكلّي از ميان مي‏رفت. كار دشمني با مجتهدان به جايي رسيده بود كه شيخ عبدالله بن حاج صالح سماهيجي بحريني علاوه بر نشر كتاب، اشعار و قصايدي عليه مجتهدان سروده بود.6

شاهكار استادِ كلّ وحيد بهبهاني احياي اصول فقه و طريقه صحيح اجتهاد است، او بود كه اجتماع و تشكيلات اخباري‏ها در كربلا را از هم پاشيد.

*

تأليفـات

گرچه آن مرحوم به تربيت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بيش از تأليف اهميت مي‏داد و مباني علميش بيشتر در نوشتار شاگردانش تجلّي كرده است شاگرداني همانند: ميرزاي قمي صاحب قوانين، شيخ جعفر كبير صاحب كشف‏الغطاء، آقا سيّد علي صاحب رياض‏المسائل، شيخ اسدالله شوشتري مؤلف مقابيس و آشيخ محمد تقي اصفهاني صاحب هداية‏المسترشدين و شيخ محمد حسين اصفهاني صاحب فصول، كه هر كدام استادي گرانمايه و استوانه‏ايي پولادين در حوزه‏ها بودند. امّا در عين حال آثار قلمي متعددي نيز از ايشان به‏جا مانده است.

دانشمند گرامي آقاي علي دواني هفتادودو اثر از مرحوم وحيد را ديده و فهرست نموده است.7

از جمله رساله الإجتهاد و التقليد كه از كتابهاي نفيس است كه در سال 1155 نگارش آن به پايان رسيده و همراه با كتاب عدة‏الأصول شيخ طوسي در تهران چاپ شده است. نكته‏هايي از اين اثر در كتاب وحيد بهبهاني منعكس است.

مرحوم وحيد بهبهاني اثر ديگري به نام فوائدحائريه در اصول فقه تأليف كرده كه در آن نيازمنديهاي يك فقيه را بر شمرده است به گفته زنوزي، محمد حسن فرزند معصوم قزويني آن را در 80 مسأله تلخيص و شرح نموده تلخيص را الفوائدالسنية و شرح را تنقيح‏المقاصد الاصوليه في شرح ملخص الفوائد الحائريه ناميده است.8

اثر ديگر مرحوم وحيد فوائدِ ملحقه به فوائد حائريه در علم اصول فقه است كه فوائد جديده هم ناميده مي‏شود و همراه كتاب فصول چاپ شده است قابل تأمل است مقاله‏اي كه پيش روي داريد ترجمه فايده سي و سوم از كتاب فوائد حائريه آن بزرگوار است، در اين فايده مكرر به رساله الإجتهاد و التقليد خود - كه در آنجا پيرامون شرايط اجتهاد و پاسخ به شبهات به‏طور گسترده بحث كرده - ارجاع مي‏دهد؛ بديهي است وحيد از بهترين افرادي است كه مدارج اجتهاد را طي و از حريم فقاهت دفاع كرده است و شرايطش را خوب مي‏دانست.

دانستن اين شرايط كه نمودار مقام و منزلت والاي اجتهاد است بر هر كس خصوصا حوزويان لازم است تا بيشتر حرمت اين مقام منيع را پاس دارند؛ و بهترين راه وصول به آن قلّه رفيع را فراگيرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نياز مجهّز نمايند. خصوصا كه با پيروزي انقلاب اسلامي، نياز به فقه و وصول به اجتهاد و... بيشتر شده است.

شرايط اجتهاد

1) اطلاع بر علوم ادبي. مجتهدي كه لغت را بخوبي نشناسد چه بسا خود گمراه مي‏شود و ديگران را نيز به بيراهه مي‏برد. و اشتباه او مثل اشتباه ديگران نيست زيرا اشتباه آنان ضرري بر ديگران ندارد.

ما اين شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسي و اثبات كرده‏ايم.9

2) يكي ديگر از شرايط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است. آگاهي از اين عرف، در فقه حجّت، و پايه استدلال است.

گاه هجوم شبهه‏ها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال مي‏كند كه در شناخت ديدگاههاي عرفي دچار آسيب مي‏گردد و از فهم عرفي عاجز مي‏ماند، با آنكه خود نيز فردي از عرف است. چنين شخصي موظّف است به ديگران كه ذهني خالي از پيرايه شبهه‏ها و اصطلاحات دارند، مراجعه كند. بي‏توجّهي به اين نكته، خسارتهاي فراواني در فقه به‏بار مي‏آورد.

3) اطلاع بر علم كلام نيز از شرايط اجتهاد است، زيرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دين و اينكه شارع حكيم مرتكب قبيح نمي‏شود و دستور به مالايُطاق و خارج از توان نمي‏دهد. و اينها در علم كلام اثبات مي‏شود؛ وگرنه فقيه ناچار است در امور اساسي و اصول اصلي مقلِّد باشد.

4) يكي ديگر از شرايط اجتهاد، آگاهي از علم «منطق» است چرا كه هم خود فقه و هم علومي كه پايه اجتهاد است شديدا نيازمند استدلال است، زيرا همگي، علومي استدلالي و نظري هستند و هر كدام مورد شك و شبهه‏هاي بي‏شمارند و در چنين مواردي استدلالها - جز با ابزار منطق - ناقص خواهد بود.

5) از جمله شرايط بديهي براي اجتهاد آگاهي از علم اصول فقه است، نياز به علم اصول فقه، بسيار روشن و از بديهيات است.

يگانه معيار و ميزان معرفت مفاسد و خرابيها در فقه و بزرگترين و مهمترين شرط اجتهاد؛ «اصول فقه» است چنانكه عالمان زيرك، ماهر و محقّق، كه از آن بي‏بهره و غافل و مقلّد نبوده‏اند، اين نكته را بصراحت بيان كرده‏اند. اين علم پديده‏اي نوظهور نيست بلكه در عصر حضور امامان معصوم عليهم‏السلام نيز رايج بوده است.

6) از جمله شرايطْ آگاهي به احاديث فقهي است.

7) يكي ديگر از شرايط، آگاهي به تفسير قرآن كريم است.

8) شرط ديگر، شناخت و آگاهي از نظريات و فتاواي فقهي فقها و كتب استدلالي آنان است. لزوم اين شرط بر هر كس، كه اندكي هوش و ادراك داشته باشد، پوشيده نيست، چون اگر فقيهي بكلّي از آن بي‏خبر بمانَد، اجتهاد و فتوا براي او ممكن نخواهد شد.

9) دانستن علم رجال نيز از جمله شرايط اجتهاد است تا اطمينان به سند روايات از نظر عدالت راوي، يا جبران ضعفِ سند حاصل شود و بتواند برخي را بر برخي ديگر ترجيح دهد. ما رازِ نيازِ به اين علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نموده‏ايم.

10) يكي از اساسيترين شرايط، قوّه‏قدسيّه و ملكه تقواست10 اين شرط، پايه و اساس شرايط ديگر است زيرا اگر اين شرط حاصل آيد ساير شرايط نيز مفيد خواهد بود و در پرتو آن از ادلّه و امارات و تنبيهات بهره‏ها عايد فقيه خواهد شد، بلكه با كوتاهترين اشارتي، به نارساييها و راه چاره و درمان توجه خواهد كرد.

باري با كمترين عنايت به نصّ، نيازمندي فقيه به شرايط مذكور جلوه گر و دانسته مي‏شود كه براي بررسي نارساييهاي مسأله فقهي و علاج آن چاره‏اي جز تحصيل اين شرايط نيست و اگر اين شرايط حاصل نشود نه تنبيهِ بديهيات سود مي‏رساند و نه دليلِ نظريات نفعي، چنانكه امروزه ما اين نكته را به عيان مي‏بينيم.

آثار و لوازم قوه قدسيه

اين شرط خود، حاوي چند نكته است:

* اول) مجتهد نبايد كج‏سليقه باشد، زيرا كج سليقگي آفت حواس دروني است. همانطور كه گاهي حواس ظاهري آسيب مي‏بينند؛ مثلاً چشم بر اثر عارضه‏اي اشيا را غير واقعي مي‏بيند يا به ذائقه و ... آسيب مي‏رسد، شعور دروني و حواس باطني هم در اثر كج‏سليقگي آفت‏زده مي‏شود.

كج‏انديشي دو گونه است:

الف ) ذاتي؛

ب ) اكتسابي، كه در پي عوارضي چون سابقه تقليد، يا پيشامد شبهه‏اي - كه ناآگاهانه باعث عُجب و خودمحوري مي‏شود - پديد مي‏آيد. در اين صورت نيز مانند فرض پيش نيروي دركِ انسان آسيب مي‏بيند. اين شعور بيمار، همانند چشمي است كه آنقدر به سبزي يا زردي نگريسته كه تحت تأثير همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه مي‏بيند سبز يا زرد مي‏بيند. و گاهي ذائقه كسي بر اثر عارضه‏اي تلخ مي‏گردد، از آن پس هر چه را مي‏چشد تلخ مي‏يابد، وضع ساير حواس نيز همين گونه است.

راه شناخت كج‏انديشي آن است كه انديشه‏هاي خود را بر اجتهادها و برداشتهاي فقها عرضه كند، اگر ديد فهم و اجتهادش با شيوه ساير فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر ديد با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خويش را متّهم كند نظير كسي كه اشياء را به رنگ سبز مي‏بيند، تا افراد سالم به او خبر مي‏دهند كه رنگ سبزي در كار نيست، باور مي‏كند كه چشمش بيمار است.

ولي گاهي شيطان در دل او وسوسه مي‏كند كه هماهنگي با فقها به منزله تقليد از آنان است و تقليد هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهي جز مخالفت با فقها ندارد! وي در حالي در اين وادي قدم مي‏نهد كه خود نمي‏داند، بلكه شيطان فريبش داده و همانند كسي است كه به بيماري چشم يا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصي به او خبر دهند كه اينجا سبزي يا تلخي نيست، و او پاسخ دهد كه من سبزي مي‏بينم و از شما تقليد نمي‏كنم!.

* دوم) قوهّء قدسيه اقتضا دارد كه فقيه، اهل مجادله نباشد كه عاشق بحث و مجادله و متمايل به هو و جنجال باشد، و به صرفِ شنيدن مطلبي، برآن اعتراض كند يا براي آنكه فضل خود را به رخ بكشد يا از نيش زدن لذت ببرد و اين و آن را با نيش آزرده سازد، چنانكه ما هر دو حالت را در بسياري از افراد مي‏بينيم. چنين كسي نه به هدايت نزديك است و نه حق را از باطل تميز مي‏دهد بلكه بسا خطرناكتر از اين را ديده‏ايم: برخي دانشمندان زاهدي كه به عاليترين درجات زهد و فضل رسيدند ولي همين خصلت نكوهيده و ناشايسته موجب ويراني اصول دينشان شد، چه رسد به فروع!

* سوم) نبايد لجوج و كينه‏توز باشد. افراد زيادي را مي‏بينيم كه اگر در ابتدا نظري ارائه مي‏دهند يا از روي غفلت و يا تقليد و اشتباه سخني مي‏گويند، براي اثبات درست و كامل بودنش پا فشاري، لجاجت و تحكّم مي‏كنند و همانند غريقي كه به هر گياه خشكي مي‏چسبد، براي تتميم يا تصحيح سخن خود به هر چيزي متمسك مي‏شوند. هدف اينان كشف و پيروي از حق نيست بلكه حق را تابع نظر خود قرار داده‏اند.

اين دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جايي نمي‏برند بلكه بسا مسائل بديهي را نمي‏دانند و مدعّي و مدافع خلاف بديهيات مي‏گردند. كساني كه در بديهيات چنين باشند در مسائل نظري چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنّي - كه به شك و وهم نزديكتر است - و با كمترين قصور و تقصيري پايه‏هاي آنها فرو مي‏ريزد و ويران مي‏شود؛ بخصوص آن دسته از ظنيّاتي كه از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبه‏اند كه درمان و شبهه‏زدايي از آنها شرايط فراواني مي‏طلبد.

* چهارم) لازمه داشتنِ ملكه قدسي آن است كه هرگاه از نظر علمي كم و كاستي داشت خود رأي نباشد نمونه‏هاي فراواني از طلاب نوسفر را ديده‏ايم كه درنهايت بي‏مايگي و بي‏خبري در انديشه نپخته و ناقصشان مستبدّ و خودرأيند؛ وقتي به كلمات مجتهدان بر مي‏خورند و در اثر بي‏سوادي و كوته‏نظريِ خود، منظور آنان را نمي‏فهمند، زبان به طعنه مي‏گشايند كه از كجا و چرا چنين و چنان گفتيد؟

اينان هر چه را خود نمي‏فهمند انكار كرده بر كلام مجتهدان سرسختانه خرده مي‏گيرند، ديگر نمي‏انديشند كه دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنّي كوتاه است همچنين به امور جزئي و آسان دسترسي ندارد چه رسد به امور كلي بزرگ و پيچيده. چنين كسي توجه ندارد كه تا تلاش نكند و در جستجوي همان امر جزئي به رنج نيفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد. با اين وضعيّت چگونه انتظارِ دركِ امور مشكل و رسيدن به مرتبت والاي مجتهدان را دارد با آنكه هنوز در رأي كوتاه خود ترديد نكرده و براي درك و تحصيل نظريه مخالف خود نكوشيده است. او نمي‏داند كه «نابرده رنج گنج ميسّر نمي‏شود» و «هر كه با جديّت چيزي را بجويد، مي‏يابد» و «هر كه همواره دري را با اصرار بكوبد بالأخره گشوده مي‏شود».

او نمي‏داند كه اگر در فراگيري حرفه‏اي هر چند ابتدايي و ساده يا امري جزئي تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرأيي و استبداد هيچگاه همان را نيز ياد نمي‏گيرد و تا آخر در اولّين پلّه ناتواني در مي‏ماند.

اين وظيفه طلبه است، اما مجتهد نيز بايد در اولين برداشت خود، مستبد نباشد بلكه اهل تأمّل و شك علمي باشد.

* پنجم) نبايد دچار حدّت ذهن افراطي باشد كه بر سر هيچ فتوا و تصميمي پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هيچ چيز جزم پيدا نكند.

* ششم) آنقدر كودن و كند ذهن نباشد كه متوجه دقايق و مشكلات نشود و هر چه بشنود بپذيرد و به سمت هر گوينده‏اي متمايل گردد، بلكه ضروري است داراي حذاقت، مهارت، فطانت و بينشي باشد كه حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مسأله نو و مورد نياز را از چه ريشه‏اي بايد بر گرفت. و نيز بايد بتواند مسائل اصول فقه را در آيات و روايات و غيره پياده كند و جايگاه، كاربرد، اندازه و كيفيت آن را بداند.

* هفتم) چنان نباشد كه عمري در علومي كه روش آنها غير از فقه است همانند كلام، رياضي و ... فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنين كسي به سبب انس و الفت به شيوه همان علوم، فقه را ويران مي‏كند.

امثال اين افراد را زياد ديده‏ايم كه با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به ديگر علوم موجب خرابي فقه شدند.

* هشتم) به توجيه و تأويل آيه و حديث آنقدر دل نبندد كه معاني تأويلي در نظرش، همسانِ ظاهر نصّ و مانع اطمينان به معناي ظاهر حديث و آيه شود چنانكه اين را هم از برخي ديده‏ايم. همچنين براي توجيه ادلّه، خويشتن را به تكثير احتمال عادت ندهد كه چه بسا ذهن را تباه مي‏كند.

* نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظير برخي پزشكان كه در نهايت بي‏باكي و جرئتند و در اثر آن، بيماران زيادي را به كشتن مي‏دهند برخلاف پزشكان محتاط.

* دهم) در ابراز احتياط نيز زياده روي نكند، اين نيز چه بسا فقه را ويران كند چنانكه از بسياري از كساني كه در احتياط افراط مي‏كنند ديده‏ايم بلكه از تمام كساني كه در احتياط افراط مي‏كنند فقاهتي نديديم نه در مقام عمل براي خويش و نه در مقام فتوا براي ديگران.

نيز بايد دانست كه علوم معاني، بيان، بديع، حساب، هيئت، هندسه و طبّ از علومي هستند كه در تكميل اجتهاد نقش دارند.

جمعي چون سيّد مرتضي، شهيد ثاني، شيخ احمد بن المتوّج بحراني، علمِ معاني، بيان و بديع را نيز از شرايط اجتهاد دانسته‏اند.

بسا به جهت فصاحت و بلاغتِ حديثي، يقين پيدا شود كه آن كلام از امام عليه‏السلام است؛ از اين نظر شايد معاني و بيان، بلكه بديع نيز در اجتهاد تأثير داشته باشد.

بعضي از مسائل علم هيئت نيز گاه در شرايط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اينكه ايام ماه ممكن است براي بعضي 28 روز و براي برخي ديگر 31 روز باشد.

البته از همه اين علوم آن مقداري شرطِ اجتهاد است كه مورد نياز و ضروري باشد. گرچه همين قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولي روشن است كه آگاهي اجمالي كفايت مي‏كند و نيازي به صرف عمر فراوان در تحصيل مهارت كامل در آن علوم نيست.

خاتمـه

با توضيحاتي كه داديم زيان نشناختن و رعايت نكردن شرايط مذكور آشكار شد ولي در شناخت اين شرايط نيز آفاتي هست كه بايد از آنها پرهيز كرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:

الف) بسا به سبب اُنس شديد به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرينه‏هاي حديث غفلت مي‏شود بخصوص اگر قرينه مخفي باشد بر شخص غافل پوشيده مي‏ماند، مثلاً در علم اصول ثابت شده: «مفهوم وصف حجّت نيست» ولي در احاديث زيادي به‏خاطر خصوصيت مورد و مقام، همين مفهوم وصف، معتبر و حجّت است زيرا مي‏دانيم كه تعليق حكم بر وصف، اِشعار و اشاره به علّت‏بودن آن وصف دارد و اِشعار به علّيت به هر حال همه‏جا هست. حال اگر آن اشعار به جهت خصوصيت مقام، تقويت گردد ظهور قابل توجّهي به‏دست مي‏آيد گرچه هر كدام از خصوصيت مقام، يا اشعار اگر تنها باشد كفايت نمي‏كند. ولي با ضميمه شدن آن دو، ظهور كافي پيدا مي‏شود؛ بلكه گاه قرينه در نهايت روشني است و در عين حال همان حالتِ غفلت عارض مي‏شود مثل آنچه در صحيحه «فُضَيْل» در باره خيار حيوان آمده است، وي مي‏گويد:

به امام عليه‏السلام گفتم: شرط در خيار حيوان چيست؟ فرمود: ثلاثةُ أيامٍ للمشتري (خريدار حيوان سه روز اختيار فسخ دارد) پرسيدم: در غير حيوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البيِّعان بالخيار مالم‏يَفترِقا (خريدار و فروشنده تا از يكديگر جدا نشده‏اند حقِّ فسخ، دارند.) با آنكه اختصاصِ حقّ خيارِ فسخ به مشتري، در اين روايت گويا صريح است، اما همين معنا، در پس پرده آن قاعده اصولي - كه مفهوم وصف حجّت نيست - پنهان مي‏ماند؛ وضعِ ساير قواعدِ اصولي، صرفي، نحوي و... نيز به همين منوال است.

ب ) پس از آشنايي با علوم پايه، گاهي نسبت به تكرار، مراجعه، مباحثه و تحصيلِ مهارت كامل، شديدا دلبسته و علاقه‏مند مي‏گردد و بسا آن را لازم و واجب مي‏پندارد تا آنجا كه عمرش را در تكرار و مباحثه همان علوم صرف مي‏كند از اين رو مي‏بينيم غالب طلاب به درجه اجتهاد نمي‏رسند بلكه مرگشان فرا مي‏رسد در حالي كه بعضا نحوي يا صرفي يا منطقي يا كلامي و... شده‏اند چنين كسي تمامي عمر را در تحصيل يكي از مقدماتِ اجتهاد صرف كرده با آنكه خود فقه نيز مقدمه‏اي است براي «عبادت» كه به خاطر آن خلق شده است. عجيبتر آنكه اينان همه عمر را در رياضيات، حساب و ... به هدر مي‏دهند بدين بهانه كه روزي در فقه فايده و سودي دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه مي‏پردازند كه عادتا در پايان پيري حتي فراگيري يك فنّ يا علم بسي دشوار است خصوصا هنگامي كه - به سبب اُنس با شبهات و احتمالات فلسفي، كلامي و غيره... - ذهن آشفته و مشوّش شده باشد. از اين‏رو گاهي لب به سخناني مي‏گشايند كه يك فقيه بي‏نهايت از آن ناراحت و مشمئز مي‏گردد، چرا كه آنان با سبك و روش فقها آشنا و مأنوس نيستند و صرفا با هر احتمالي كه به ذهنشان آيد به ادلّه فقهي اشكال و اعتراض مي‏كنند، اين است كه يك مسأله فقهي هم برايشان ثابت نمي‏شود. و چه در كار خود و چه در بيان مسائل براي مردم؛ از مدار فتواي فقها خارج مي‏شوند.

*

همچنين ضروري است برهه‏اي از عمر در تهذيب اخلاق سپري شود زيرا گفتيم كه داشتن قوّه قدسيّه شرط اجتهاد است؛ و مي‏دانيم كه علم خصوصا فقه نوري است كه خدا در دلِ هر كه بخواهد مي‏افكند و نور هم بر دل فرومايه نمي‏تابد.

بايد توجه داشت كه صرف همه عمر در علومِ‏مقدماتي كه ياد كرديم مانع تهذيب بلكه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلي خواهد شد.


1. كفاية‏الأصول، ج 2، باب اجتهاد و تقليد.

2. قاموس الرجال، ج 1، ص 97.

3. قاموس الرجال، ج 4، ص 456.

4. وحيد بهبهاني، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرين ذيل شرح حال ملامحمد امين.

5. همان مدرك.

6. وحيد بهبهاني ، ص 91.

7.وحيد بهبهاني، ص 145 - 148.

9. اين را در شرط مطرح كرده است.

10. قوه قدسيّه به وسيله جهاد با نفس و خودسازي و دعا و تضرع وزاري به درگاه خداي متعال و مددخواهي از ارواح مقدس معصومان عليهم‏السلام و ارواح پاك فقيهان، به دست مي‏آيد. وقتي كه رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاك كه در پيشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحكم شود، درهاي فيض و كمالات به روي او گشوده مي‏شود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دريادلي نصيب وي مي‏گردد، زيرا كه علم نوري است كه خدا در دل هر كس بخواهد مي‏تاباند.

/ 1