ابتكارات صدر المتالهين و برخي فيلسوفان متاخر در حل معماي شناخت
مرتضي حاج حسيني عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه اصفهان چكيده
مسئله چگونگي امكانپذير بودن معرفت همواره از مهمترين مسائل فلسفي درباره معرفتبوده است كه از ديرباز فيلسوفان بدان توجه كرده و راهحلهاي متفاوتي براي آن ارائه دادهاند . فيلسوفان مسلمان نيز در بحث وجود ذهني تلاش كردهاند تا ضمن تعريف علم به تمثل حقيقتشيء يا حضور ماهيتشيء در نزد مدرك، چگونگي مطابقت ادراك را با شيء ادراك شده، تبيين كنند . سرانجام در اين تلاشها ملاصدرا با عنايتبه حصول مفهوم شيء در ذهن، نه ذات و حقيقت آن و نه فرد و مصداق آن و تفكيك بين حمل اولي و حمل شايع، به حل معما و پاسخگويي به شبهات مربوط پرداخته است . علاوه بر اين، تلاش ديگري نيز از طرف برخي فيلسوفان متاخر بر پايه انتزاع مفاهيم فلسفي از تامل حضوري در رويدادهاي نفساني و شكلگيري قضاياي اولي از آن مفاهيم، صورت گرفته و چنين قلمداد شده كه صدق اين قضايا قطعي است و آنچه با رعايت اصول و ضوابط منطقي از آنها به دست آيد تابع ارزش آنها بوده و بنابراين، صدق آن قطعي خواهد بود . در اين مقاله برآنيم تا ضمن بررسي و تحليل نظر ملاصدرا در بحث وجود ذهني، بر اساس برداشتهاي مختلفي كه از آن شده است، و نيز نظر برخي فيلسوفان متاخر در حوزه مفاهيم فلسفي، ميزان توفيق آنها را در مسئله چگونگي امكانپذير بودن معرفت و دسترسي به واقع تعيين كنيم . واژههاي كليدي: علم و ادراك، علم حصولي، وجود ذهني، علم حضوري، مفاهيم فلسفي، قضاياي اولي، فرآيند شكلگيري، فرآيند توجيه، فرآيند صدق. مقدمه
مسئله علم و ادراك از غامضترين مسائل فلسفي است كه از ديرباز فيلسوفان بدان توجه كردهاند، به طوري كه شايد هيچ مسئلهاي از جهت درجه اهميت و اعتبار با آن برابر نباشد . اين مسئله اولا، از آن جهت كه انسان پيوسته براي شناخت عالم خارج و دسترسي به آن تلاش ميكند، ولي همواره به تصوير يا تصاويري از آن دست مييابد و ثانيا، از آن جهت كه دسترسي به عالم خارج و انعكاس حقايق امور، اولين كمالي است كه انسان از دريافت آن تصاوير انتظار دارد، بحث از چگونگي مطابقتيا عدم مطابقت تصاوير را با واقع، يعني چگونگي امكانپذير بودن معرفت را به ميان آورده و آن را هم دوش با مسئله هستي به پيش برده است . در تاريخ تفكر فلسفي مسئله چگونگي امكانپذير بودن معرفت، با توجه به اغماضناپذير بودن توان تخريبي حملات شكاكانه در توجيه رابطه ميان تصاوير ذهني و حقايق مستقل از ذهن همواره از مهمترين مسائل فلسفي درباره معرفتبوده و تاكنون راهحلهاي متفاوتي براي آن ارائه شده است . در فلسفه اسلامي نيز هر چند معرفتشناسي به صورت مستقل بحث نشده، بسياري از مباحث آن به صورت پراكنده در مباحث مقدماتي منطق، در بحث وجود ذهني، ملاك صدق و كذب قضايا، بحث علم و معرفةالنفس بررسي شده است: در مباحث مقدماتي منطق، انديشمندان مسلمان علم را در معناي عام و مطلق دانستن، كه از نوع علم حصولي است، به حصول صورت شيء در نزد عقل تعريف كرده، آن را به تصور و تصديق تقسيم نمودهاند . در بحث وجود ذهني، آن را از جهت رابطه ادراك با شيء ادراك شده، بحث كردهاند . و با توجه به تعريف علم به تمثل حقيقتشيء يا حضور ماهيتشيء در نزد مدرك و اشكال معروف اجتماع جوهر و عرض، به آراي گوناگوني قائل شدهاند . در بحث ملاك صدق و كذب قضايا با قبول تئوري مطابقت و توسع در معناي واقع و تبيين نفسالامر، به بيان شروط صدق و كذب قضايا پرداختهاند . در بحث علم نيز پس از بيان تلازم ميان «علم» و «حضور» ، به بيان اقسام علم حضوري و حصولي و تقسيم علم حصولي به تصور و تصديق پرداخته، به علم از جهت رابطه ادراك با شخص ادراك كننده توجه كرده و تئوري اتحاد علم و عالم و معلوم را مطرح كردهاند . در بحث معرفةالنفس نيز علم از جهت ماديت و تجرد و چگونگي ارتباط آن با نفس انساني بحثشده است . از اين رو، در اين مقاله برآنيم تا با عنايتبه مباحث مختلفي كه فيلسوفان مسلمان در مباحث فوق به آن پرداختهاند به استخراج و ارزيابي نظر آنها در موضوع چگونگي امكانپذير بودن معرفتبپردازيم . بدون شك، بررسي هر راهحل بايد ابتدا از تعريفي كه در آن راهحل از مسئله معرفتشده است، آغاز شود و در مرتبه بعد ميزان درستي آن براساس ميزان مقاومتش در برابر حملات شكاكانه اندازهگيري شود . علم و اقسام آن در نظر فيلسوفان مسلمان
بنابر آنچه از مطاوي عبارات فيلسوفان مسلمان به دست ميآيد، علم در معناي عام حضور معلوم در نزد عالم به دو نوع حضوري و حصولي تقسيم ميشود . علم حضوري دريافت مستقيم واقعيت عيني است كه محدود استبه علم هر يك از موجودات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فاني به آنچه در آن فاني ميشود . اما علم حصولي دريافت تصوير واقعيت عيني و نه خود آن است كه به دو نوع تصور و تصديق و هر يك از آن دو نيز به دو قسم بديهي و كسبي تقسيم ميشود . بدين ترتيب، مجموع اقسام تصور و تصديق بر چهار قسم بالغ ميشود: تصور بديهي، تصور كسبي، تصديق بديهي و تصديق كسبي . هر يك از بديهي و كسبي نيز داراي اقسامي است، زيرا بديهي همواره يا بديهي اولي به شمار ميآيد يا بديهي غيراولي . كسبي نيز در باب تصورات به حد و رسم و در باب تصديقات به صناعات پنج گانه برهان، جدل، خطابه، شعر و سفسطه تقسيم ميشود . بر اين اساس، نظر فيلسوفان مسلمان در مورد چگونگي امكانپذير بودن معرفتبايد در هر يك از دو نوع علم حضوري و علم حصولي بررسي شود. علم حصولي و چگونگي امكانپذير بودن معرفت
ادراكات حصولي كه علم به صورت و مفهوم ذهني هستند، هيچگاه از طرف خودشان ضمانتي براي صحت ندارند و چنانچه در آنها معلوم بالذات با معلوم بالعرض مطابقت داشته باشد ميتوان گفت علم به موجود خارجي محقق شده است، ولي اگر مطابقت معلوم بالذات با معلوم بالعرض احراز نشود، صورت ذهني چيزي جز يك تخيل خالي از واقعيت نخواهد بود . بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت كه مطابقت صورت علمي با حقيقت عيني عنصر اساسي علم حصولي براي احراز صدق آن است . اينجاست كه مشكل اصلي علم حصولي آشكار ميشود كه چگونه ميتوان نسبتبه تحقق مطابقت ميان صورت علمي و حقيقت عيني اطمينان حاصل كرد؟ حكيمان مسلمان در بحث وجود ذهني تلاش كردهاند تا ضمن تعريف علم به تمثل حقيقتشيء يا حضور ماهيتشيء در نزد مدرك به بيان رابطه ادراك با شيء ادراك شده بپردازند و چگونگي مطابقت ادراك با شيء ادراك شده را تبيين كنند . اين تبيين كه صرفا در محدوده مفاهيم ماهوي و معقولات اولي صورت گرفته است، ريشههاي آن در عبارات ابنسينا (1) و سهروردي (2) ديده ميشود، علامه حلي، (6) علامه قوشجي، (7) علامه ميرصدرالدين دشتكي، (8) علامه دواني، (9) صدرالمتالهين (10) و ملاعبدالرزاق لاهيجي (11) بدان پرداخته و هر يك به نوبه خود در تكامل آن كوشيدهاند . نظريه وجود ذهني از همان آغاز براي كساني كه از يك سو، علم را از نوع مقوله معلوم دانسته و از سوي ديگر، آن را چيزي جز يك مقوله عرضي نميدانستند، با مشكلاتي مواجه شد . اين مسئله زمينه مناسبي را براي ظهور نظريات مختلف پديد آورد . برخي به نظريه كيفيت ذات اضافه، برخي به نظريه شبح، برخي نيز به نظريه ماهوي قائل شدند . قائلان به نظريه ماهوي نيز تبيينهاي مختلفي از آن ارائه كردند . بنابر نظر ابتكاري ملاصدرا، در شناختشيء، مفهوم شيء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقيقت آن در ذهن تحقق مييابد; يعني براي نفس صورت حسي، خيالي و يا صورت عقلي شيء حاصل ميشود . اين صورت ادراكي كه همان معلوم بالذات است، به حمل اولي همان موجود خارجي و به حمل شايع صناعي، كيف نفساني است . از اين نظريه برداشتهاي مختلفي شده، لذا لازم است اين نظريه با عنايتبه برداشتهاي مختلف بررسي و تحليل شود. علاوه بر اين، تلاش ديگري نيز از طرف برخي فيلسوفان متاخر براي يافتن راهي در علم حصولي و رسيدن به يك سلسله ادراكات يقيني صورت گرفته است . در اين تلاش كه بر پايه ابتكار علامهطباطبائي مبني بر انتزاع مفاهيم فلسفي از تامل حضوري در رويدادهاي نفساني استوار است، چنين فرض ميشود كه مفاهيم فلسفي مايه قضاياي اولي را تشكيل ميدهد و چون صدق اين قضايا، كه به صرف تصور موضوع، محمول و رابطه آنها شكل ميگيرند، محرز است، پس آنچه با رعايت اصول و ضوابط منطقي از آنها به دست آيد، تابع ارزش آنها بوده و بنابراين، صدق آن قطعي خواهد بود . از اين رو، لازم است چگونگي امكانپذير بودن معرفتبا عنايتبه ارزش علم حضوري، كيفيت انتزاع مفاهيم فلسفي و ارزش و اعتبار آنها، كيفيتشكلگيري قضاياي اولي و بالاخره مرجع اوليت آنها بررسي و تحليل شود . بررسي و تحليل نظر ملاصدرا در باب وجود ذهني
همانگونه كه ملاحظه شد، فيلسوفان مسلمان به نظريات گوناگوني در بحث وجود ذهني قائل شدهاند . اين نظريات، كه حاكي از عدم اتفاق نظر آنها در اين مسئله است، در مقاله «تئوريهاي معرفت در نظر فيلسوفان مسلمان از ابنسينا تا ملاصدرا» بحثشده است . (12) از اين رو، در ادامه اين مقاله صرفا براساس نظر ابتكاري ملاصدرا كه آخرين و شايد كاملترين نظر در اين موضوع است و برداشتهاي مختلفي از آن شده است، به بررسي و تحليل چگونگي امكانپذير بودن معرفت ميپردازيم . صدرالمتالهين حضور صورت شيء در نزد عالم را براي تحقق علم لازم دانسته است . اگر منظوراز اين صورت، همان ذات و اهيتشيء (مشتمل بر ذاتيات شيء) باشد، در اين صورت، ميتوان گفت كه ماهيتشيء، همانگونه كه در خارج موجود است، عينا در ذهن نيز موجود ميشود . وجود علمي نيز هيچ گونه تغييري در سازمان ماهوي آن پديد نميآورد و هر گونه تفاوتي كه ميان وجود علمي و وجود عيني مشاهده شود تنها مربوط به تفاوتي است كه ميان هستي عيني يك ماهيت و هستي ذهني همان ماهيت وجود دارد . يك چنين رابطهاي، رابطهاي است اتحادي بين ذهن و عين كه حتي برتر از رابطه مطابقت است، زيرا پديدهاي كه در ذهن محقق ميشود عينا همان ماهيتي است كه در خارج تحقق يافته است . اين بدان معناست كه يك چيستي داراي دو گونه پوشش هستي (عيني و ذهني) است . خلاصه آنكه اين دو گونگي هستي عيني و ذهني تاثيري در يگانگي چيستي (ماهيت) نخواهد بخشيد . (13) بنابراين برداشت، صدرالمتالهين نه تنها دليلي بر تعريف مشهور علم به تمثل حقيقتشيء يا حضور ماهيت آن نزد مدرك ارائه نكرده است، بلكه نظريه خود را بر پيش فرضهاي امكان شناخت ذاتيات اشيا و تطابق ماهوي ذهن با عين استوار كرده است . شايد از نظر عرفا در باب ماهيت و ظهورات و بروزات آن در مراتب و عوالم وجود نيز متاثر شده باشد . علاوه بر اين، در اين برداشتبا فرض دوگونگي هستي عيني و ذهني و يگانگي چيستي آن از اصالت وجود، كه بنا بر آن ماهيت و چيستي شيء حد وجود و تابعي از آن است، غفلتشده و براي دو وجود عليرغم تفاوتها و اختلافهايي كه از حيث رتبه و آثار با يكديگر دارند، ماهيت واحدي لحاظ شده است . براين اساس، ميتوان نتيجه گرفت كه نظريه وي در باب وجود ذهني فاقد پشتوانه نظري و در حد يك ادعاست و ارزش آن تابع ارزش پيش فرضهاي ياد شده است و از بازماندههاي تفكر اصالت ماهوي در انديشههاي وي به حساب ميآيد . اما اگر منظور وي از صورت ذهني شيء، چنانچه خود تصريح كرده است، مفهوم شيء، نه فرد و مصداق آن و نه ذات و حقيقت آن باشد، تاكيد او بر اينكه ماهيتشيء و عين ثابت او در هر دو موطن خارج و ذهن محفوظ هستند، بدين معنا خواهد بود كه وقتي صورت ادراكي در ذهن حاصل ميشود فاعل شناسايي به حمل اولي در آن نظر ميكند و متوجه خود آن شيء ميشود و در صورت ادراكي به حمل شايع صناعي كه از نوع كيف نفساني است، متوقف نميشود . (14) بنابراين برداشت، همچنان جاي اين سؤال باقي است كه با توجه به اينكه آنچه ما از راه حس يا عقل بهدست ميآوريم، مفاهيم و صور ذهنياي هستند كه ما در خودمان ادراك ميكنيم و اين صور بين نفس مدرك و واقعيت معلوم خارجي واسطهاند، هر چند اين صور مرات از خارج هستند و نفس مدرك بدون آنكه در خود آن صورت به حمل شايع كه كيف نفساني است متوقف شود، به خود آن شيء در خارج منصرف ميشود، چگونه ميتوان مطابقت آنها را با واقعيتخارجي احراز كرد . علم حضوري و چگونگي امكانپذير بودن معرفت
در علم حضوري كه معلوم با واقعيتخارجي خود نزد عالم حاضر است و عالم با واقعيتخود، واقعيت معلوم را مييابد، هيچ گونه شك و ترديدي، بنابر نظر حكماي مسلمان، در آن راه ندارد . اين علم، همانگونه كه در جهان تصور و تصديق جاي نميگيرد در دايره فكر و استدلال نيز نميگنجد، اما چنانچه نفس از دريافتحضوري خود، تصويري حصولي بسازد، از آنجا كه هم بر آن واقعيت عيني احاطه و اشراف دارد و هم بر آن تصوير ذهني، ميتواند آنها را با هم مقايسه كند و مطابقت آن دو را درك نمايد يا چنانچه نفس از بررسي دو واقعيتشهودي و رابطه بين آنها، تصديقي حصولي بسازد، از آنجا كه هم به آن واقعيات شهودي و رابطه بين آنها، احاطه و اشراف دارد و هم به آن تصديق حصولي، ميتواند آنها را با هم مقايسه كند و مطابقت آن دو را احراز نمايد و باور كند . برخي از حكماي مسلمان، (15) چنانكه ذكر آن گذشت، با عنايتبه اين ويژگي بر اين باورند كه مطابقت مفاهيم فلسفي، بنابراين فرض كه با تامل حضوري در رويدادهاي نفساني و روابط بين آنها براي انسان حاصل شوند، با واقعيت عيني آنها محرز و قطعي خواهد بود و چنانچه شكلگيري اين مفاهيم به شكلگيري قضاياي اولي بينجامد، اين ويژگي در مفاهيم فلسفي ضامن صدق قضاياي اولي به شمار ميآيد و راهي براي اكتساب يقين در علم حصولي باز خواهد شد و قطعيت و يقين علم حضوري به علم حصولي نيز تسري خواهد يافت . بنابراين، ارزش اين نظريه تابع ارزش علم حضوري، تبيين فيلسوفان مسلمان درباره كيفيت انتزاع مفاهيم فلسفي، تبيين فيلسوفان مسلمان درباره كيفيتشكلگيري قضاياي اولي و چگونگي صدق آنها خواهد بود . بررسي و تحليل
1 . دايره علم حضوري محدود به موارد سه گانه ذيل است: علم ذات مجرد به ذات و حالات خود، علم علت تامه به معلول خود و علم فاني به آنچه در آن فاني ميشود . علاوه بر اين، جنبه شخصي دارد، بدين معنا كه آنچه براي يكي معلوم به علم حضوري است، لزوما براي ديگري به علم حضوري معلوم نيست . 2 . در حوزه مفاهيم فلسفي، تبيين مطلب با نظر حكماي مسلمان در بيان كيفيت انتزاع معقولات ثاني فلسفي ارتباط پيدا ميكند . بر اين اساس، اگر معتقد شويم كه مفاهيم فلسفي در درجه ثاني از تعقلاند و از مفاهيم ماهوي به عنوان اوصاف و محمولات آنها انتزاع ميشوند، اعم از اينكه در اين انتزاع توجه به يك مفهوم ماهوي كافي باشد يا حداقل دو مفهوم لازم باشد تا عقل با مقايسه آن دو به انتزاع مفاهيم فلسفي بپردازد، در اين صورت، ارزش آنها در نماياندن واقع تابع ارزش معقولات اولي خواهد بود . اما اگر معتقد شويم كه مفاهيم فلسفي ريشه در علم حضوري دارند و آشنايي اوليه ما با اين مفاهيم از طريق تامل در رويدادهاي نفساني و نسبتي حاصل ميشود كه بين آنها برقرار است، به گونهاي كه ذهن انسان با تامل در شئون نفس و حالات نفساني، مستعد انتزاع مفاهيم فلسفي ميشود و پس از انتزاع آنها و تجريدشان از خصوصيات انساني، آنها را به مصاديق خارجي نسبت ميدهد، در اين صورت، ارزش و اعتبار آنها تابع ارزش و اعتبار علم حضوري و ساخت و سازي خواهد بود كه ذهن براي تبديل آنها به علم حصولي انجام ميدهد . (16) 3 . اوليات كه از آنها به «بديهيات اوليه» و «ضروريات» نيز تعبير ميشود، قضايايي هستند كه انسان پس از تصور اطراف قضيه، يعني موضوع، محمول و رابطه آنها، آنها را به نحو ايجابي يا سلبي تصديق كرده و بدان يقين پيدا ميكند، مانند تصديق به اينكه «كل از جزء بزرگتر است» يا تصديق به اينكه «اجتماع نقيضين محال است» . اوليات در برهان كه غرض از آن شناختحقيقت است، جايگاه ويژهاي دارند . سؤالي كه در اينجا بدان پاسخ داده ميشود اين است كه مرجع اوليت در قضاياي اوليه چيست؟ قضايايي از قبيل: «واقعيتي هست» ، «اجتماع نقيضين محال است» ، «اصل عليت: هر معلولي نيازمند علت است» ، «اصل سنخييت: معلول واحد جز از علت واحد صادر نميشود» و «اصل ضرورت: هر معلولي با علتخود رابطه ضروري دارد» در فلسفه اسلامي به عنوان قضاياي اولي به حساب ميآيند . ويژگي مهم اين قضايا كه از وجود عالم خارج، عدم امكان تحقق تناقض در آن، نيازمندي معلول به علت در عالم خارج، سنخيت و ضرورت بين علت و معلول در عالم خارج خبر ميدهند، اين است كه اين قضايا، قضايايي وجود شناختي هستند كه نه از نسبتبين تصورات، بلكه از نسبتبين امور واقع حكايت ميكنند، اما در عين حال، اولي و ضروري به شمار ميروند . (17) اين ويژگي سبب شده است تا فيلسوفان مسلمان با استفاده از اين قضايا به شناخت هستي بپردازند . بديهي است كه اگر اين قضايا به گونهاي تلقي شوند كه از نسبتبين تصورات حكايت كنند، با توجه به ماهيت قضاياي تحليلي، امكان استفاده از آنها در شناخت جهان عيني از ميان خواهد رفت . (18) ويژگي دوم قضاياي اولي بنابر تعريفي كه در منطق و فلسفه اسلامي از آنها ارائه شده، اين است كه در اين نوع قضايا صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بين آنها براي حكم به نسبتبين آنها به نحو ايجابي يا سلبي و شكلگيري آنها كافي است . اين ويژگي را ميتوان به شرح ذيل نيز بيان كرد: در قضاياي اولي هر تلاشي كه ما را قادر به كسب مفاهيم به كار رفته در آنها سازد، اكتسابآنها را نيز براي ما ميسر ميسازد . به بيان ديگر، اين قضايا به تلاشي افزون بر تلاش لازم براي كسب مفاهيم به كار رفته در آنها نيازي ندارند . بنابراين تعبير، چه مفاهيم به كار رفته در اين قضايا در درجه ثاني از معقولات اولي به دست آيند و چه از تامل در رويدادهاي نفساني حاصل شوند، صرف تحصيل اين مفاهيم براي شكلگيري آن قضايا كافي خواهد بود . ويژگي سوم قضاياي اولي، بنابر نظر حكماي اسلامي، اين است كه انسان در حاق ذات خود به اين قضايا باور دارد و امكان انكار آنها وجود ندارد . به بيان ديگر، انكار آنها به قبول آنها منجر ميشود . انكار قضيه «واقعيتي هست» مستلزم قبول وجود منكر و فعل انكار است و قبول اين واقعيات به منزله قبول قضيه «واقعيتي هست» است . انكار قضيه امتناع اجتماع نقيضين كه بنا بر نظر فيلسوفان مسلمان مبناي پذيرش هر باوري است، مستلزم امكان رخداد خلاف همان باور، يعني قبول اصل امتناع اجتماع نقيضين در عين انكار آن است . قضيه «هر معلولي نيازمند علت است» به دليل كليتي كه دارد، هر معلول و از جمله هر باوري را پوشش ميدهد، به طوري كه براساس آن اثبات يا انكار هر باور نيز به دليل پديده بودن نيازمند علتخواهد بود و در اين ميان، تفاوتي بين اثبات و انكار نيست . پس شخص منكر اين قضيه بايد بر انكار خود دليل اقامه كند، همچنان كه شخص مثبت آن نيز بايد بر ادعاي خود دليل اقامه كند و اين بدان معناست كه اين قضيه در هر اثبات يا انكار و در توجيه هر باوري و از جمله در اثبات و انكار خويش نيز به صورت ناخودآگاه پيش فرض ميشود . اصل سنخيت و اصل ضرورت نيز بر همين منوالند . اگر كسي در صدد اثبات يا انكار اين اصول برآيد بايد بر ادعاي خود دليلي اقامه كند كه با مدعاي خود مسانخ باشد و در صورت موجه بودن دليل به نتيجه، يعني مدعي ضرورتا تن دهد و اين نيز بدان دليل است كه اين اصول نيز به صورت ناخودآگاه در توجيه هر باوري و از جمله در اثبات يا انكار خودشان پيش فرض ميشوند . بر اين اساس، ميتوان گفت كه ذهن انسان در مقام پذيرش هيچ باوري مفري براي فرار از قضيه اجتماع نقيضين ندارد، همچنانكه در مقام اثبات يا انكار هيچ باوري نيز مفري براي فرار از اصل عليت، ضرورت و سنخيت ندارد . اين توضيحات اجتنابناپذير بودن اين اصول را موجه ميسازد . با اين توضيحات ميتوان نتيجه گرفت كه اگر «اوليت» به اين معنا باشد كه صرف تصور موضوع، محمول و رابطه بين آنها براي حكم به نسبتبه نحو ايجابي يا سلبي كافي است و هر تلاشي كه ما را قادر به كسب مفاهيم به كار رفته در آنها سازد، براي اكتساب آنها نيز كافي خواهد بود، در اين صورت، مرجع اوليت، مقام شكلگيري اين اصول خواهد بود . و اگر «اوليت» با عنايتبه اينكه انكار هر يك از اين اصول به قبول آنها منجر ميشود، اجتناب ناپذيري آنها را توجيه كند، در اين صورت، مرجع اوليت، مقام توجيه اين اصول است . بنابراين، اولي بودن اين قضايا يا وابسته به خصوصيتي در فرآيند شكلگيري آنهاست و يا وابسته به خصوصيتي در فرآيند توجيه آنهاست، در حالي كه معمولا چنين تصور ميشود كه اولي بودن آنها وابسته به خصوصيتي در فرآيند صدق آنها، يعني مطابقت آنها با واقع است . از اين رو، چنانچه ارتباطي بين هر يك از دو فرآيند شكلگيري و توجيه با فرآيند صدق وجود نداشته باشد، وجود خصوصيتي در هر يك از آن دو فرآيند نميتواند ضامن وجود خصوصيتي در فرآيند صدق به حساب آيد و چگونگي صدق قضاياي اولي را توضيح دهد . نتيجهگيري
1 . نظريه وجود ذهني، حتي در آخرين تحقيقي كه ملاصدرا انجام داده است، بنا بر هر يك از دو برداشتي كه ارائه شد، نميتواند چگونگي مطابقت ذهن با عين را توضيح دهد . 2 . ارزش و اعتبار قضاياي اولي (كه مشتمل بر مفاهيم فلسفي هستند) تابع تبيين حكماي مسلمان از كيفيت انتزاع اجزاي آن قضايا، يعني مفاهيم فلسفي است . بنابراين، اگر معتقد شويم كه مفاهيم فلسفي از مفاهيم ماهوي انتزاع ميشوند، ارزش و اعتبار قضاياي اولي تابع ارزش و اعتبار مفاهيم ماهوي خواهد بود و اگر معتقد شويم كه مفاهيم فلسفي ريشه در علم حضوري دارند و از تامل در رويدادهاي نفساني حاصل ميشوند، ارزش و اعتبار قضاياي اولي تابع ارزش و اعتبار علم حضوري خواهد بود . 3 . علاوه بر اين، چون مرجع اوليت در قضاياي اولي، يكي از دو فرآيند شكلگيري يا توجيه است، بنابراين، ارزش و اعتبار اين قضايا در نماياندن واقع تابع ارتباط هر يك از اين دو فرآيند با فرآيند صدق است . 4 . به نظر ميرسد، تبيين فيلسوفان مسلمان در فرآيند شكلگيري و توجيه اصول بديهي اوليه، موجب ميشود تا انسان اصول مذكور را باور كند . اين باورها به هر نحوي كه تلقي شوند، هوياتي محبوس در اذهان دارند و چنانچه صرفا بر همان موردي كه به علم حضوري دريافتشده و از آن مفاهيم فلسفي مربوط انتزاع شده تطبيق شوند، چون هم مفاهيم مذكور و هم واقعيت عيني هر دو در دسترس مستقيم انسان قرار دارند، امكان احراز مطابقت در آنها وجود دارد، اما چنانچه به حقايق خارجي نسبت داده شوند، از آنجا كه حقايق خارجي به گونهاي تلقي ميشوند كه هويت آنها مستقل از ذهن و ذهنيت لحاظ ميشود، ارتباط ميان اين دو همچنان مورد سؤال خواهد بود . يك طرف اين رابطه، يعني باورها مستقيما در دسترس ذهن قرار دارند، اما اطلاع ذهن از طرف ديگر، يعني امور مستقل از ذهنيت فقط از راه استنباطات و ادراكات امكانپذير است . استنباطات و ادراكات نيز از آنجا كه خود در درون ذهن صورت ميپذيرند نميتوانند ارتباطي مستقيم با امور مستقل از ذهن داشته باشند . در پايان، سخن خود را با عباراتي از سهروردي در تعريف علم خاتمه ميدهيم: الضابط الثاني في ان العلم الذي هو مورد القسمة الي التصور و التصديق في فواتح كتب المنطق هو العلم المتجدد الذي لايكفي فيه مجرد الحضور بل يتوقف علي حصول مثال المدرك في المدرك . (19) در اين عبارت و نيز شرح قطبالدين شيرازي بر آن، علم حصولي، علم متجدد و دانش دگرگونيپذير ناميده شده است . دگرگونيپذير بودن اين گونه دانش به اين دليل است كه اساس آن را مجرد ظهور و صرف حضور تشكيل نميدهد، بلكه آنچه ميتواند اساس آن را تشكيل دهد، همانا تحصيل صورت و نقش معلوم در جهان ذهن است . روشن است كه اگر چيزي براساس صورت و نقش استوار شود، آماده هر گونه دگرگوني و مستعد هر نوع تجدد خواهد بود . (20) در اين صورت، احراز مطابقت علم حصولي با واقع دشوارتر ميشود . خلاصه آنكه همان اندازه كه شك مطلق براي بشر زيانبار است، جزم و قطع بياساس نيز ميتواند زيان بار و نابود كننده باشد . در وادي هولناك شك مطلق سرگردان بودن يا در تنگناي حصار قطع و جزم بياساس زنداني بودن، دو مرحله دردناك و دوزخي انديشه بشر هستند كه افراد بسياري در اين دو وادي سقوط كرده و نابود شدهاند . (21) 1) ابن سينا (428- 370 ه . ق) از طرفي، علم را عارض بر نفس انسان دانسته (ابن سينا، 1363، ص 140- 144) و از طرف ديگر، علم را حضور مثال و حقيقتشيء (نه نفس حقيقتشيء) نزد مدرك دانسته است (ابن سينا، اشارات و تنبيهات، الجزء الثاني، با شرح و تحقيق خواجه نصيرالدين طوسي، دفتر نشر كتاب، الطبع الثاني، قم، 1403 ه . ق، ص 308) و با شبهه عرض بودن صور مكتسب از جواهر روبهرو شده است .(ابن سينا، الشفاء، الالهيات، با مقدمه ابراهيم مدكور، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1363 ه . ش، ص 140) وي با جاري دانستن تعريف جوهر (به ماهيتي كه هر گاه به وجود خارجي موجود شود مستغني از موضوع خواهد بود) در جوهر معقول در صدد رفع شبهه برآمده و جوهر معقول را به شرط تحقق در عالم خارج، از آن مستغني ندانسته است; يعني استغناي جوهر در عقل از موضوع را جزء تعريف جوهر به شمار نياورده است .(ابن سينا، الشفاء، الالهيات، ص 140) 2) سهروردي (587- 549 ه . ق) صورت ادراكي را از آن جهت كه صورت ادراكي است، هويت مثالي دانسته و آن را ظهور ظلي موجود خارجي به شمار آورده است و بر اين نكته تاكيد كرده كه مثال شيء از هر جهت همانند خود آن شيء نيست . او همچنين ميان مثل و مثال شيء تفاوت قائل شده، مثال يك شيء را مثل آن به شمار نياورده وبر همين اساس، به پاسخ اشكال معروف اجتماع جوهر و عرض پرداخته است .(سهروردي، المشارع و المطارحات، در مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، تصحيح و مقدمه هنري كربن، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم، تهران، 1372 ه . ش، ص 331- 332) 3) فخر رازي (606- 4/543 ه . ق) پس از اثبات وجود ذهني به بيان تفاوتهاي آن با وجود خارجي پرداخته (فخر رازي، المباحث الشرقيه، مكتبه بيدار، قم، 1411 ه . ق، ص 312- 322) و در پاسخ به برخي شبهات، كيف محض بودن علم و نيز اضافه محض بودن آن را مورد ترديد قرار داده و آن را كيفيت ذات اضافه به شمار آورده است .(فخر رازي، المباحث المشرقيه، ص 317- 321 .) 4) خواجه نصيرالدين طوسي (672- 597 ه . ق) از طريق قضيه حقيقيه و تحليل آن به اثبات وجود ذهني پرداخته است . وي در واكنش به برخي شبهات منكران وجود ذهني، علم را نه عين ماهيتشيء بلكه صورت و مثال آن دانسته است .(طوسي، تجريد الاعتقاد، با شرح و تحقيق علامه حلي، مؤسسه مطبوعات ديني، قم 1366 ه . ق، ص 10- 11; طوسي، تلخيص المحصل، المطبعة الحسنينه، مصر، 1323 ه . ق، ص 156- 157) 5) علامه نجم الدين علي بن عمر الكاتبي القزويني (675- 600 ه . ق) معروف به دبيران كاتبي با تفاوت قائل شدن ميان خود شيء و صورت آن به برخي شبهات پاسخ گفته و لزوم ترتب آثار وجود خارجي بر وجود ذهني را منتفي دانسته است .(كاتبي، حكمة عين القواعد، در كتاب علامه حلي، ايضاح المقاصد في شرححكمة عين القواعد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 16) 6) علامه جمال الدين ابومنصور حسن حلي (726- 648 ه . ق) نيز بروز برخي شبهات را ناشي از عدم لحاظ تفاوت بين شيء و شبيه آن شمرده و معلوم ذهني را صورت، مثال و شبيه شيء، نه ذات و حقيقت آن دانسته است .(حلي، ايضاح المقاصد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1327 ه . ش، ص 17) 7) علامه علاءالدين علي بن محمد القوشجي (متوفاي 879 ه . ق) بر اين عقيده است كه هر گاه به شيئي جوهري عالم شويم، دو امر در ذهن آدمي حاصل ميشود: يكي معلوم كه در ذهن است و كلي و جوهر است و ديگري علم كه از آن جهت كه عارض بر نفس است، جزئي و كيف نفساني است و موجود به وجود خارجي . بنابر نظر وي آن دسته از حكما كه علم را به حضور ماهيتشيء در نزد عالم تعريف كردهاند، به امر اولو آن دسته از حكما كه علم را صورت، مثال و شبيه شيء تلقي كردهاند، به امر دوم توجه كردهاند . (قوشجي، شرح تجريد الاعتقاد، چاپ سنگي، بي تا، منشورات رضي بيدار، عزيزي، موجود در كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص 13- 14) 8) علامه ميرصدرالدين دشتكي (متوفاي 9/8/940 ه . ق) معروف به سيد سند، نظر علامه قوشجي را مبني بر وجود دو امر در ذهن، غير قابل اثبات دانسته و قول حكما به حصول صورت اشيا در ذهن را به قول به حصول ماهيت اشيا در ذهن تفسير كرده است، ماهيتي كه به دليل عدم ترتب آثار بر آن، شبح شمرده شده است .(دشتكي، حاشيه بر شرح تجريد الاعتقاد، (حاشيه نخست) نسخه خطي، بي تا، كتابخانه مجلس، دائره نسخه خطي، شماره دفتر ثبت 22665، ص 2/14) بر اين اساس، دشتكي بين قول به حصول ماهيت اشيا در ذهن و قول به حصول شبح در ذهن تمايزي قائل نشده است . وي با تاكيد بر اين نكته كه منظور از صورت در نزد حكما، نه شبح و مثال مغاير با ماهيتشيء، بلكه صورت حالدر ماده است كه در خارج در ماده خارجي و در ذهن در قوه عاقله حلول ميكند، به اختلاف مقولي صورت ذهني كه از مقوله كيف استبا صورت خارجي كه از مقوله (مثلا) جوهر است، اشاره ميكند و سپس با تشبيه صورت واحده به هيولاي اولي كه به حسب حلول صورت، آب يا آتش يا . . . ميشود به رفع شبهه ميپردازد و ميگويد: صورت واحده نيز به حسب وجود ذهني و وجود خارجي، عرض يا جوهر ميشود، پس اتصاف ماهيتبه جوهريت و عرضيتبه واسطه تعين آن به وجود است .(دشتكي، همان، ص 1/14- 2/13) او همچنين به ابهام و عدم تعين هيولاي اولي، كه موجب پذيرش صور مختلف ميشود و تعين صورت في حد نفسه ميپردازد و در پاسخ، وجود را شرط تعين صورت معرفي ميكند .(دشتكي ، همان، ص 1/14) 9) علامه جلال الدين دواني (908- 830 ه . ق) بر اين اساس كه اگر ماهيات ذهني از مقوله كيف باشند نه از مقوله ماهيات خارجي، انقلاب در ذات و ماهيت لازم ميآيد، سخن قدما كه علم را از مقوله كيف دانستهاند، از باب تشبيه و مسامحه دانسته و ماهيات ذهني را از مقوله ماهيات خارجي به شمار آورده است .(دواني، شرح تجريد الاعتقاد، (حاشيه بر) قوشجي، چاپ سنگي، بي تا، منشورات رضي بيدار، عزيزي، موجود در كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297، ق ش/ت 468 ن، ص14) 10) صدرالمتالهين (متوفاي 1050ه . ق) در بحث وجود ذهني از مير صدرالدين دشتكي الهام گرفته و در توجيه نظر وي تعين شيء را به وجود ذهني يا خارجي آن دانسته است .(صدرالمتالهين، الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعه العقليه، الجزء الاول، دار احياء التراث العربي، الطبعة الثالثه، بيروت 1981 م، ص 322) در اين مقاله پس از بيان نظر وي و با عنايتبه برداشتهاي مختلف به بررسي و تحليل آن ميپردازيم . 11) ملاعبدالرزاق لاهيجي (متوفاي 72/1051 ه . ق) با تاكيد بر اينكه قدما، معتقد به انحفاظ ذاتيات ماهيت در مرتبه وجود ذهني بودهاند، اطلاق لفظ شبح را بر صور ماهيات ذهني مجازي و ناشي از عدم ترتب آثار ماهيتخارجي بر ماهيت ذهني دانسته است، لذا اينكه فلاسفه قائل به وجود ذهني داراي دو عقيده باشند، گروهي صور ذهني را از مقوله ماهيات خارجي و گروهي آن را شبح ماهيات و حقايق بپندارند، مردود دانسته است .(لاهيجي، شوارق الالهام، انتشارات مهدوي، اصفهان، چاپ سنگي، بي تا، موجود در كتابخانه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه اصفهان، شماره ثبت 72/4/297 ل ش/ت 468ن 1267، ص 51- 52)