حركت وهابيها به سوى مكه(1217)
داود الهامى سعود با سرعت زياد رو به سوى حجاز نهاد و با ابن شكبان ويارانش در راه ملاقات نموده آنان را نيز با خود برگردانيد وقتىكه به «العييناء»(قريهاى كه در سه منزلى مكه واقع است)رسيدند، مردم مكه و زائران خانه خدا كه از رسيدن وهابيها مطلعشدند، سختبه وحشت افتادند به خصوص اين كه از اوضاع دلخراشمردم طائف مطلع گشتند. در ميان حجاج آن سال سلطان بن سعيد،امام مسقط، نقيب مكلى و امير حجاج شامى عبدالله پاشا و سرپرستزائران مصرى، عثمان بيك قرجى و به همراه آنان سپاهيان زيادىحضور داشتند. روز ترويه شايع گرديد كه سعود در صحراى عرفه فرود آمده است،مردم از شنيدن اين خبر خيلى ترسيدند ولى طولى نكشيد كه اينخبر تكذيب شد، اتفاقا سعود آن سال در موقع مراسم حج نيامدهبود. زيرا كه آن سال حجاج به قدرى زياد بود كه سابقه نداشت. پس از پايان مراسم حجشخصى از طرف شريف امير مكه اعلان كرد كهمردم براى جهاد با وهابيها آماده شوند، شريف پاشا والى جده باسپاهيانش حركت كرد و سعود را به اندازه مسافت دو روز عقبراند. شريف، اميران حج و سرپرستان زائران خانه خدا را گرد آورد و ازآنان خواست در جنگ با وهابيان با وى همراهى نمايند. آنان بهبهانه اين كه آذوقه و وسائل كافى نداند، موافقت نكردند، شريفبهطور مجانى براى آنها آذوقه و لوازم تعهد نمود بازنپذيرفتند. و گفتند به سعود نامه مىنويسيم اگر برگشت كه هيچ وگرنه با او مىجنگيم. اتفاقا سعود در پاسخ آنها به تهديد متوسلشد، در اين موقع ميان خود آنان اختلاف افتاد، شريف دوباره ازآنها درخواست كرد كه در جنگ با سعود وى را يارى نمايند ويادآور شد كه جنگ با وى حفظ آبروى دولت است و گفت: من تمامنيازمنديهاى شما را به عهده مىگيرم، باز آنها بهانه آوردند ونپذيرفتند و كسى نزد سعود فرستادند، اينبار سعود ضمن تهديداخطار كرد كه ظرف سه روز همه حجاج مكه را ترك كنند، آنان ازمكه حركت كردند. اشراف و بزرگان مكه دستهجمعى پيش امير و سرپرستحجاج شامىرفتند و از وى خواستد ده روز ديگر در مكه توقف كند ولى او ازقبول اين پيشنهاد خوددارى كرد و در پنجم ماه محرم 1218 از مكهخارج شد و روز بعد نيز امير الحاج مصرى مكه را ترك گفت و شريفپاشا هم به سوى جده عزيمت كرد و چون شريف غالب تنها ماند، اوهم از ترس جان خود به جده عازم گرديد و برادرش شريف معين رابه جاى خود گذاشت (1) . جبرتى مىگويد: شريف غالب از حاكم جده و از اميران حاج شامى ومصرى درخواست كرد كه چند روز ديگر در مكه بمانند، تا او اموالو دارائى خود را به جده منتقل سازد، آنان پس از دريافت مبلغى،پذيرفتند و دوازده روز در مكه ماندند و سپس خود وى نيز باهمراهى آنان مكه را ترك گفت، پس از آن كه به دستخود خانهاشرا آتش زد (2) . شريف عبدالمعين پس از رفتن برادرش، نامهاى به سعود نوشت وبراى مردم مكه امان خواست و خود وى اظهار طاعت و بندگى كرده واز وى تقاضاى حكومت مكه را نمود و اين نامه را بعضى از علماىمكه چون: شيخ محمد طاهر سنبل، شيخ عبالحفيظ عجمى، سيد محمد بنمحسن عطاس و سيد مير غنى، پيش سعود بردند و با وى در«وادىالسيل» در دو منزلى مكه ملاقات كردند، سعود در پاسخآنان گفت: «انما جئتكم لتعبدوا الله وحده و تهدموا الاصنام ولا تشركوا» «ما آمدهايم شما را به عبادت خداى يگانه دعوتكنيم و بتها را بشكنيد و براى خدا شريك قرار ندهيد». يكى از علماى مكه گفت: به خدا سوگند ما جز خدا را نپرستيدهايمدر اين موقع سعود دستخود را جلو آورد و گفت: با شما پيمانمىبندم بر دين خدا و رسولش و اينكه دوستان خدا را دوستبداريدو دشمنانش را دشمن و فرمان او را بشنويد و اطاعت كنيدنمايندگان مردم مكه بر اين مضمون با او پيمان بستند. آنگاهسعود به نويسنده و منشىاش دستور داد كه اماننامهاى براى مردممكه بنويسد، اين اماننامه در يك كاغذ كوچكى كه از پنج انگشتتجاوز نمىكرد، چنين نوشت: بسمالله الرحمنالرحيم من سعود بن عبدالعزيز، الى كافه اهلمكه و العلماء و الاغادات و قاضىالسلطان السلام على من اتبعالهدى. اما بعد: فانتم جيران الله و سكان حرمه آمنون باءمنه،انما ندعوگم لدينالله و رسوله (قل يا اهل ا لكتاب تعالوا الىكلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دونالله فان تولوا فقولوا اشهدوابانا مسلمون) (3) فانتم فى وجهالله و وجه امير المسلمين سعود بنعبدالعزيز و اميرگم عبدالمعين بن مساعد فاسمعوا له و اطيعواما اطاعالله والسلام» (4) . «به نام خداوند بخشاينده و مهربان. اين نامهاى است از طرفسعود پسر عبدالعزيز به عموم اهل مكه و علما و بزرگان و قاضىسلطان. سلام بر كسى كه پيرو راهنمائى خدا باشد (5) اما بعد: شماهمسايگان خدا و پناهندگان به او و ساكنان حرم وى هستيد كه بهامان خدا در امانيد، ما شما را به دين خدا و رسول او دعوتمىكنيم». سعود در اينجا آيهاى از قرآن را كه درباره اهل كتاب يهود ونصارى است، خطاب به اهل مكه ذكر كرده كه مضمون آن چنين است: «اى اهل كتاب بياييد به سخنى كه ما و شما به آن اعتقادداريم، رو آوريم كه به جز خدا را نپرستيم و براى او شريكىبرنگزينيم و برخى از ما برخى ديگر را ارباب و صاحب خود نداند. اگر از اين سخن رو بگردانيد بگوئيد گواه باشيد كه مامسلمانيم». سپس سعود مىگويد كه: شما در راه خدا و در راه سعود، اميرمسلمانان، گام برداريد و امير شما عبدالمعين بن مساعد است،سخن او را بشنويد و تا آنجا كه او فرمان خدا را مىبرد، فرمانشرا ببريد». اين نامه را مفتى مالكيها در مكه، شيخ حسين در هفتم محرم 1218پس از نماز جمعه براى مردم خواند. روز هشتم محرم، سعود در حالى كه لباس احرام پوشيده بود، واردمكه شد پس از سعى و طواف، در باغ شريف فرود آمد، در روز دومورود به مكه از طرف سعود اعلان شد كه فردا ظهر با مردم مكهاجتماع خواهد كرد، مردم هم، ظهر همان روز جمع شدند سعود روىبلندى صفا قرار گرفت، در حالى كه مفتى مكه در سمت راست و قاضىدر طرف چپ وى ايستاده بودند، خطابهاى ايراد كرد و پس از حمد وثناى خدا، همان دعائى را خواند كه پيامبر اكرم به هنگام فتحمكه خوانده بود، آنگاه سعود سكوتى كرده و بعد به سخنان خودچنين ادامه داد: اى مردم مكه، شما همسايگان خدائيد به امن او در امان هستيد،شما ساكنان حرم او هستيد، شما بدانيد كه شهر مكه مورد احتراماست گياه و علف آن چيده نمىشود، شكار در آن رم داده نمىشود ودرخت آن قطع نمىگردد، فقط ساعتى از يك روز حرمت آن دريده شد،ما از ضعيفترين عرب بوديم وقتى كه خدا خواست اين دين(اسلام)غالب شود، ما عرب، مردم را به اين دين دعوت مىكرديم ولى مردمما را مسخره مىگردند و به همين خاطر با ما مىچنگيدند، آنهاچهارپايان ما را از دست ما مىگرفتند و ما دوباره آنها رامىخريديم و ما مدام مردم را به اسلام فرامىخوانديم و همهقبائلى كه به چشم مىبينيد و به گوش مىشنويد، فقط با اين شمشيراسلام آوردند آنگاه شمشيرش را به سوى كعبه بلند كرد. من امسال قصد حمله به عراق داشتم وقتى كه جريان طائف را شنيدمو دانستم كه مسلمانان(وهابيها) با مردم طائف جنگيدهاند، و روبه سوى شما آوردهاند، تا با شما نيز جنگ كنند، از عربهاىباديهنشين براى شما ترسيدم، خدا را سپاس گويند كه شما را بهسوى اسلام رهنمون شد و از شرك نجاتتان داد! من شما را دعوتمىكنم كه تنها خدا را بپرستيد و از شركى كه گرفتار آنبودهايد، دستبكشيد، من از شما مىخواهم با من بر دين خدا ورسولش بيعت كنيد، دوستخدا را دوست و دشمن او را دشمن بداريدو در خوشى و ناخوشى مطيع فرمان او باشيد... آنگاه نشست، عبدالمعين سپس مفتى و قاضى و بقيه مردم با وىبيعت گردند، و گفت: بعد از نماز عصر بين ركن و مقام منتظر منباشيد تا براى شما دين و شرايط اسلام را توضيح دهم. و دراجتماع ديگرى، به مردم دستور داد، قبههايى را كه روى قبور بناشده بود، خراب كنند (6) . صبح روز نهم وهابيان، درحالى كه جمع كثيرى از مردم، بيل بهدست همراهشان بودند، به خراب كردن قبور و گنبدها پرداختند،نخست گنبدهاى قبرستان معلى را با خاك يكسان ساختند تعداد اينگنبدها بسيار بود، سپس گنبد محل تولد پيامبر(ص) و جائى را كهمحل تولد ابوبكر و على(ع) مىدانستند و گنبد خديجه كبرى(س) وهمچنين قبه روى چاه زمزم و قبههاى خانه كعبه و تمام بناهائىكه بلند از كعبه بود، خراب كردند. بعد از آن تمام جاهائى را كه مزار صالحان در آنها قرار داشت،پيدا كردند و ويران ساختند وهابيان به هنگام ويران ساختنقبرها و گنبدها رجز مىخواندند و طبل مىنواختند و آوازمىخواندند و در ناسزاگفتن به ساختمانهاى قبور مبالغه مىگردند،در عرض دو سه روز تمام آثار را از بين بردند (7) . عمر رضا كحالهمىنويسد: «در مكه بسيارى از آثار تاريخى وجود داشت از قبيل محل تولدپيامبر اكرم(ص) و خانه خديجه كبرى(س) و خانه ابوبكر و آثارديگر كه وهابيها اين آثار را نيز ويران كردند (8) . ابن بشر گويد: كه سعود، بيشتر از بيست روز در مكه ماند وياران او (وبه تعبير ابن بشر، مسلمين) متجاوز از ده روز ازاول صبح به ويران ساختن بناها و قبههاى روى قبور و مشاهد،مىپرداختند و با اين عمل به خداى واحد تقرب مىجستند تا همهآنها را با خاك يكسان كردند (9) . زينى دحلان گفته است: كه وهابيان چهارده روز در مكه ماندند ودر اين مدت مردم را توبه مىدادند و به گمان خود، اسلام مردم راتجديد مىگردند و از كارهايى كه به اعتقاد ايشان شرك بود، ازقبيل توسل و زيارت قبور، منع مىنمودند (10) سعود پس از دستورويرانى مقابر دستور ديگرى صادر نمود، مبنى بر اين كه بهاستثناء نماز عشا، پيروان مذاهب اربعه، حق ندادند در يك زمانباهم، در مسجدالحرام نماز جماعتبپا دارند بلكه نماز صبح راشافعى، ظهر را مالكى، عصر را حنبلى، مغرب را حنفى بخواند ونماز عشاء را هر كه بخواهد و نماز جمعه را مفتى مكه عبدالملكالقلعى الحنفى بپا دارد (11) . و همچنين دستور داد كتاب «كشفالشبهات» محمد بن عبدالوهاب درمسجدالحرام تدريس شود و خواص و عوام در حلقه درس حاضر شوند (12) . سپس امير وهابى نامهاى به «سلطان سليم» نوشت و از فتح مكهبه او خبر داد و از او خواستحكام دمشق و قاهره را وادارنمايد كه از اين پس با محمل و طبل و نى و امثال اينها به مكهنيايند، زيرا اين قبيل امور شرعى نيست (13) . بعد به اميرالحاج يمن نامهاى نوشت و اوراقى مشتمل بر عقايدخود براى او فرستاد وى در اين نامه كه جبرتى متن كامل آن راذكر كرده، به كسانى كه به مردگان توجه مىكنند و از ايشان حاجتمىخواهند و براى قبور ذبح مىكنند و به آنها استغاثه مىنمايند،سختحمله كرده است. و همچنين تعظيم قبور انبيا و اولياء وساختن گنبد بر روى آنها و چراغ بر افروختن در كنار قبور وخادم براى قبر قرار دادن و اينگونه امور را به شدت انكار كردهاست، ويران كردن گنبدهاى روى قبور را هم واجب دانسته و گفتهاست كه هركس دعوت ما را نپذيرد با او جنگ مىكنيم (14) . سعودبراى دستگيرى شريف غالب، به سوى جده حركت كرد و نامهاى بهمردم جده نوشت و از آنها خواست كه از وى اطاعت كنند. مردم جدهدر پاسخ سعود نوشتند كه ما رعيتشريف هستيم، اطاعت ما، بستهبه اطاعت اوست و اگر از تو اطاعت كنيم آيا چيزى هم از مامىخواهى؟ او در پاسخ آنها پيام فرستاد آرى دويست هزار ريال وشصت طاقه قماش به قيمتشش هزار ريال و به دنبال آن كس فرستادتا آنها را تحويل بگيرد. در همان موقع با سپاهيانش به جدهرسيد و آنجا را به محاصره انداخت ولى به علت اين كه جده داراىحصار استوار و وسائل دفاعى نيرومندى بود، نتوانستبه آن دستيابد، شريف آماده دفاع شد و توپها و شمشيرها فراهم ساخت وسرانجام وهابيها شكستخوردند و عده زيادى از آنها كشته شدند وهشت روز تمام ماندند ولى كارى از پيش نبردند، سعود به شدتناراحتشده بود و به عثمان مضايفى دشنام مىداد زيرا او بود كهسعود را به جنگ با مردم جده وادارش كرد و بالاخره بدون آن كهوارد مكه شوند، به سرزمين نجد برگشتند (15) . شريف غالب از غيبتسعود استفاده نمود به مكه بازگشت و بدونهيچ مزاحمت و مقاومتى از طرف برادرش عبدالمعين، آن شهر را بهتصرف درآورد (16) . ولى وهابيها به هيچقيمتحاضر نبودند مكه رااز دستبدهند، شريف غالب نيز مانند سابق خواستار حكمرانى مكهبود. بدين جهتبار ديگر آتش جنگ ميان آن دو شعلهور شد و تاسال 1220 ادامه داشت، ليكن ميان آنها صلحى برقرار شد بدينمنظور كه وهابيان وارد مكه شوند. پس از اداء مناسك حجبه بلادخود برگردند. در محرم سال1219 وهابيها با دوازده هزار جنگجو به عزم محاصرهجده حركت كردند شريف غالب باروى شهر مكه را محكم كرد چونمىدانست كه آنان شهر جده را نخواهند توانستبگشايند. ممكن استبه مكه حمله كنند، لذا فرمان داد كه همه مردم حركت نمايند اينبود مردم مكه از تمام طبقات با اسلحههاى خود به «زاهر»آمدند و هفت روز در آنجا ماندند. اما وهابيها كه شهر جده رابه محاصره داشتند، سه روز بيشتر نتوانستند بمانند آنها هر روزيكبار به شهر حمله مىكردند ولى توپخانه شهر آنها را پراكندهمىساخت و عدهاى كشته مىدادند و به چادرهاى خود باز مىگشتند،آنقدر از آنها كشته شد كه گودالها و جوىها از لاشه مرده آنهاپر شد و حتى ده بيست نفر را در يكجا دفن مىكردند وقتى اين وضعرا ديدند، از محاصره شهر دست كشيدند و رفتند و در مسير راه بههر قبيلهاى كه مىرسيدند مىكشتند و اموالشان را غارت مىكردند. شريف سپاهى را از راه خشكى و سپاهى ديگر را از راه دريا بههمراه ده كشتى بزرگ پر از آذوقه و سلاح از جمله توپهاى بزرگ بهدنبال وهابيها فرستاد، سپاه دريايى كه به آنها رسيد، آنهاهمگى بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند.و پس از سه روز چهار هزارنفر از وهابيها به آنها هجوم آوردند، جنگى سخت ميان آنهادرگرفت و با هزيمت وهابيها پايان پذيرفت و بسيارى از آنهاكشته و زخمى شدند و درحالى كه سرهاى مردههاى وهابيها روىنيزهها بود، به مكه باز گشتند. در همان موقع طائف در تصرفوهابيها بود، شريف غالب، با سپاهى عظيم به سوى طائف حركت كردو وهابيها را در طائف ده روز تمام به محاصره گرفت ولى كارى ازپيش نبرد به مكه باز گشت و آنگاه يكى از فرماندهان وهابى باسپاهى عظيم وارد «ليث» شد، شريف با سپاهيان خود به جنگ اوبيرون رفت و جنگى درگرفت كه ابتدا پيروزى با شريف بود ولىبعدها وهابيها پيروز شدند و از طرفين حدود دو هزار نفر كشتهشدند ولى بيشتر كشتهشدگان از وهابيها بودند و سپس وهابيها بازشكستخوردند و سواران شريف باقى ماندههاى آنها را دنبال كردندو بعد به مكه مراجعت نمودند. 1 تاريخ الجزيرهالعربيه7 ص376. 2 تاريخ جبرتى، به نقل كشف الارتياب، ص 25. 3 سوره آل عمران: 64. 4 تاريخ الجزيرهالعربيه فى عصرالشيخ محمد..ص377. 5 چون اهل مكه را مسلمان نمىدانست مستقيما سلام به آنهاننوشت. 6 تاريخ مكه، ج2، ص 131 به بعد، سباعى. 7 كشف الارتياب، ص27. 8 جغرافيه شبه جزيرهالعرب، ص 161. 9 عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج1، ص 124. 10 فتنهالوهابيه، ص 72. 11 قبلا در هر يك از چهار ركن خانه كعبه، در يك وقتيكى ازمذاهب چهارگانه نماز جماعتبرگزار مىكردند(تاريخالجزيرهالعربيه، ص 378). 12 تاريخ الجزيرهالعربيه، ص 378. 13 همان كتاب. 14 المختار من تاريخ الجبرتى، ص533. 15 تاريخ الجزيرهالعربيه، ص379. 16 همان مدرك و تاريخ مكه ج2، ص 131 - 132.
مكتب اسلام-سال 1378-ش7