دادباوری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دادباوری - نسخه متنی

رونالد. م. گرین؛ مترجم: م. غفورزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دادباوري

رونالد. م. گرين

ترجمه م. غفورزاده

از چه رو راستان و درستكاران به رنج و درد، دچار مي‏گردند؟ چرا فرومايگان و پليد مردمان، كامران و نيكروزند؟ و چراست كه كودكان بي‏گناه را بيماري و مرگ فرا مي‏رسد؟ اينها، پرسشهايي هستند كه در روزگار ما به سبب رويدادهاي دهشتناك همه‏سوزي و همه‏كشي در اروپا، جامه نوي از اندوه و ناگواري به تن كرده‏اند. اين حقيقت كه بسياري از درگذشتگان آن همه‏سوزيها و همه‏كشيها، دينداران پارسامنش يهودي يا مسيحي بوده‏اند نيز، دشواري ويژه‏اي نزد باورهايي كه آن قربانيان بدان وابسته و سرسپرده بودند، مي‏نهد. يهوديان و مسيحيان از ديرباز و بر پايه سنت‏خود، بر خيرمندي و نيكخواهي خداوند و فرمانفرمايي بي‏حد و مطلق وي برفراشد تاريخ، سر تاييد فرود آورده‏اند. اما اكنون چگونه مي‏توان اين باور را با رنج و شكنجه‏اي كه [بازداشتگاه] «آشويتس‏» نماد آن است، در سنجه‏اي، سازش و برابري بخشيد؟

ايستارهاي نظري ( Theoretical positions )

تلاش در جهت پاسخگويي به پرسشهايي از اين دست را عموما Theodicy [ باور به دادگري خداوند] مي‏خوانند. اين اصطلاح، بظاهر بر ساخته گوتفريد لايب نيتز فيلسوف آلماني (1716-1646) و آميخته‏اي از دو واژه يوناني [ theos ] به معناي خداوند و [ dike ] برابر عدالت است. بر اين بنياد، تئوديسي را مي‏توان همچون كوششي در پشتيباني و هواداري از عدالت و قدرت خداوند، برغم هستي رنج، انگاشت. تئوديسيها يا دادباوريهاي گونه‏گون، برايندها و دستاوردهاي چنين تلاشي‏اند، آنها توجيه‏ها و تبيينهاي ويژه پديده رنج در جهاني‏اند كه، بر حسب باور، خداوندي به لحاظ اخلاقي نيك و خيرمند بر آن فرمان مي‏راند.

پرسمان دادباوري

«چنين دشواره‏اي‏» هنگامي مي‏رويد كه واقعيت محسوس و ملموس رنج، با دو باوري كه از ديرباز و بر پايه سنت، با توحيد و يگانه‏پرستي اخلاقي ( ethical monotheism ) پيوسته‏اند، قرين و همنشين گردد. باور نخست آن كه خداوند، سراسر نيكخو و نيكخواه است; دو ديگر آن كه وي، توانا و مطلق، داناي مطلق و نيزمهاركننده و زمامدار همه رويدادهاي تاريخ است. اين عقايد، با پاره‏اي از ديگر باورهاي ترديدناپذير و چون و چرا گريز ناهمساز مي‏نمايد براي نمونه با اين باور كه يك وجود خيرمند و نيكخواه تا آنجا كه مي‏تواند از پيدايش رنج جلوگيري مي‏كند. اينها يك مجموعه سه عضوي از گزاره‏هاي «ناهمخواني‏» ( trilemma ) را تشكيل مي‏دهند كه اگر دو گزاره از آن پذيرفته گردد، افزايش سومين بر اين دو، سازگاري و استواري را از تمام آن مجموعه مي‏ستاند. بر اين رو، چنين مي‏نمايد كه بتوان با نفي و انكار هستي رنج در عالم، خداوند را، همچون پيش، خيرمند مطلق و تواناي مطلق انگاشت; يا به گونه‏اي همانند، بشود هستي رنج را با باور به خيرمندي خداوند، همنشين ساخت. بر اين اساس در صورتي كه پافشاري بر قدرت مطلق ايزد يكتا آن باورهاي گردآمده را يكسره نپذيرفتني و نابخردانه مي‏گرداند. دادباوري را مي‏توان به مثابه ايستادگي در برابر گردن نهادن به هستي چنين مجموعه ناهمسازي دانست. دادباوري بر سر آن است كه سازگاري ادعاهاي كهن و سنتي در باب توانايي و نيكويي خداوند با هستي رنج را به نمايش بگذارد.

تعريفهاي جايگزين

پاره‏اي از نويسندگان كوشيده‏اند تا به اصطلاح دادباوري معنايي بيش از كاربرد سنتي يزدان‏شناختي و فلسفي باخترزمين ببخشند. مثلا ماكس وبر، جامعه‏شناس آلماني، بر آن بود تا براي كاراسازي اصطلاح ياد شده در سنتهاي ديني‏اي كه به يك ايزد دادگر و تواناي مطلق باوري ندارند، تعريف نويني از آن به دست دهد. در كابرد وبري، «پرسمان دادباوري‏» به هر وضعيتي از رنج تعليل‏ناپذير ( inexplicable ) و ناشايست ( unmerited ) اشاره دارد و خود «دادباوري‏» برابر است‏با هر پايه عقلاني براي تعليل و تبيين رنج. چنين تعريف فراگيري البته براي پژوهشهاي تطبيقي اديان ارزشمند است. با اين حال، من بدون فروگذاري ديگر واكنشها و پاسخهاي ديني به پديده رنج، در اينجا اصطلاح دادباوري را در مفهوم سنتي آن چونان تلاشي درجهت دفاع از عدل و قدرت الهي، در جهاني آسيب‏يافته از رنجها و گزندها به كار خواهم برد.

فروگشاييهاي پرسمان دادباوري ( Dissolutions of the theodicy problem )

تكيه و پايداري ما بر تعريف تنگ و كم‏دانه دادباوري، به جهت مجالي است كه فراچنگمان مي‏آورد تا آن باور را در مفهوم سنتي‏اش چونان خصيصه برجسته يكتاپرستي اخلاقي ببينيم و بدانيم. دادباوري بدين معنا در آن سنتهايي جوانه نمي‏زند كه از بن منكر يكي يا بيشتر از آن سه گزاره باوري يادشده باشند، كه دشواره دادگري ايزدي را پيش مي‏كشند. (آن سه گزاره چنان كه‏آمد عبارتند از: باور به خيرمندي مطلق خداوند، باور به قدرت برين وي و باور به رخداد واقعي رنج). آن دسته از ديدگاههاي مذهبي را كه چنان دشواره‏اي را فروگشايي بنيادين مي‏كنند، مي‏توان براساس نفي هر يك از آن سه باور ياد شده، به ترتيب ذيل، دسته‏بندي نمود:

1. انكار ( denial ) دادگري خداوند

برخي از مواضع نظري مذهبي به ميانجي انكار نيكويي اخلاقي خدا يا خدايان از دادباوري دوري مي‏جويند. هرچند خانم وندي دانيگر اوفلاهرتي ( Wendy Doniger در كتابش با نام «خاستگاههاي شر در اساطير هندو ( The Origins of Evilin Hindu Mytholog y ) » (بركلي، 1976) چنين آورده است كه «دست كم يك بن‏مايه مهم در اساطير هندو، خاستگاه رنج را تنگ‏نظري و ناچيزي خدايان و هراس ايشان از توان و قدرت بشري مي‏نماياند»، سنتهاي ديني بس نادري نيز، بي‏پرده، خداوند را شر و شرآفرين شناسانده‏اند. از نفي آشكار دادگري خداوند، معمول‏تر، چنين ادعا و انگاره‏اي است كه عدالت ذات باري با آراء بشري و عرفي ويژه نيك و بد و درست و نادرست ناهمساني گوهرين دارد. واژگاني از قبيل دادگري يا خيرمندي آن هنگام كه در مورد باري تعالي بكار مي‏روند، بستگي و پيوندي با كاربردشان در خصوص آدميان ندارند. آنچه در مورد رفتار يك انسان، پستي، بدي و ناهنجاري شمرده مي‏شود همچون ذبح و كشتار فرزندان آن هنگام كه به خداوند بسته گردد، بيدادگري خوانده نمي‏شود. خواهيم ديد كه اين نگرش در اسلام و مسيحيت كالويني تا حدودي رواج داشته است.

2. انكار قدرت مطلقه خداوند

برخي از سنتهاي ديني به جاي سازش بر سر خيرمندي ايزدي، از رهگذر كرانمندانگاري قدرت الهي نياز به دادباوري را از ميان برده‏اند. چنين نگرشي از شاخصهاي برجسته دوگانه پرستيهاي ديني است، كه با مسلم انگاشتن نيرو يا اصل آشوب و پريشاني ( Principle of disorder ) كه با خداوند به قصد چيرگي و حكمفرمايي بر عالم هماره در ستيز است، حقيقت رنج را تبيين مي‏كنند. مثلا در زرتشت‏گروي، كمبودها و رنجها و گزندها در عالم از ستيز و كشمكش جاري كيهاني بين خداوند آهورامزدا (اورمزد) و دشمن بدسرشتش انگره مينو (اهريمن) پيدايي مي‏يابند. به گونه‏اي همانند، مذهب گنوسي و عرفاني مانويت پديده رنج را برامده و رهاورد جنگ و پيكار ميان ايزد مينوي نور و نيكي، و اهريمن دون‏سرشت و آفريننده شر ( evil creator ) كه همبسته ماده و تاريكي است مي‏شمرد و مي‏شناساند.

برخي اديان، سواي دوگانه‏گروي، شيوه‏هاي ديگري نيز براي نفي قدرت بي‏كران خداوند به دست گرفته‏اند. يكي از مهمترين اين روشها در دين بودايي ديده مي‏شود. در اين دين، رنج زاده كار و كنش و عملكرد خودكار قانون اخلاقي كيفر و جزا ( Moral law of با نام كرمن ( Karman ) است. من دوباره به انگاره كرمن در پيوستگي با آموزه هاي دين بودايي، به عنوان يك كل، باز خواهم گشت. اما اكنون بدين اشاره كوتاه بسنده مي‏كنم كه كرمن، نياز به عادل جلوه دادن خداوند (يا خدايان) را در جهاني سرشار از درد و رنج از ميان برمي‏چيند چرا كه رنج را، بيش و كم، از بن فراسوي قلمرو فرمانروايي يزداني مي‏نشاند.

3. انكار واقعيت رنج

واپسين شيوه عمده براي خودداري از برخورد با پرسمان دادباوري، نفي سومين مؤلفه از آن مجموعه گزاره‏هاي ناهمساز، يعني واقعيت رنج در جهان است. تكيه بر چنين ديدگاهي، از آن رو كه اندوه و بيماري و مرگ و مير پيرامون ما را، فراگرفته‏اند، ناممكن جلوه مي‏كند. اما با اين حال پاره‏اي نسبتهاي ديني و انديشمندان دين‏باور، به صور گوناگون اهميت‏يا واقعيت‏بنيادين رنج را انكار ورزيده‏اند. براي نمونه، اسپينوزا فيلسوف معروف بر آن بود كه جهان، سرشار از شرور مي‏نمايد. اما اين تنها بدين سبب است كه آن را از منظر و دريچه تنگ و خطاآلود بشري نگريسته‏اند. از چشم‏انداز ايزدي هرآينه عالم كليتي آراسته و دربايسته را صورت مي‏بخشد. برخي از انديشوران هندويي همچنين، به ميانجي فراخواني به اتخاذ ديدگاه يزداني و پشتيباني از آن، به انكار واقعيت‏بيروني رنج دست زده‏اند. بر مبناي تعاليم ودانتايي آنچه ما شر يا رنج مي‏شمريم، در حقيقت، سيمايي از مايا ( y m ) يعني اصل كيهاني پويايي و تشخص است. البته چنين اصلي، كه چشم‏انداز يزداني ( divine perspective ) را فراچنگ آورده، مايا را به سان فرايندي پندارين ( illusory process ) كه روح جاويد را متاثر نمي‏سازد، مي‏نگرد. چنين آموزه‏اي جهان رنج را خرد و خوار مي‏سازد و هدفمندي‏اش را مي‏ستاند.

دادباوريهاي كلاسيك

آشنايان با سنتهاي ديني مغرب‏زمين، چه بسا با چنين فروگشاييهايي از دشواره دادباوري خرسند نگردند. آنها شايد اين گونه قلمداد كنند كه پاره‏اي از اين نظرگاهها، همچون انكار اين گزاره كه «خداوند مطابق با تعابير و اصطلاحات فهم‏پذير بشري دادگر است‏»، جدا ايمان ديني مبتني بر نيك‏سرشتي و نيكخواهي خداوند را به مخاطره مي‏افكنند. ديگر فردگشاييها شايد به نظر چنين نمايند كه اهميت‏شري را كه خداوند، خواستار پيروزي و چيرگي بر آن است ناديده مي‏انگارند و يا چه بسا پايه‏هاي پشت‏گرمي و دل‏آسودگي به توانايي خداوند بر مهار و كنترل شر را فرسوده و سست‏سازند. حال آنكه ديده‏ايم كه آن ديدگاه بديل، يعني راست‏انگاري خيرمندي و خيرخواهي و قدرت بي‏كران خداوند در جهاني از شر واقعي و جدي، غيرمنطقي مي‏نمايد. ولي با وجود اين، پاسداران يگانه‏پرستي اخلاقي، عموما پذيرش نامنطقي بودن آشكار آن ديدگاه را برنتافته‏اند. اينان با درجات نايكساني از خودآگاهي، اظهار ادعايي ( alleged ) ميان يگانه‏پرستي و واقعيتمندي رنج، امري پندارين است. چنين نگرشي، شالوده و علت اصلي ويژه‏اي است كه به منظور پاسداري از باور به خدايي دادگستر و قادر مطلق گشايش و گسترش يافته است. كليد راهگشا و راهنما به چنين نظرگاههايي، فهم و دريافت معناي قدرت مطلق خداوند است.

نوعا، اين گونه احتجاج شده است كه گرچه ذات باري، كردگار خواسته خويش و هر امر ممكني است، اما بر انجام امور منطقا ناممكن توانايي ندارد. اين نه به سبب كرانمندي قدرت وي، بل تنها از آن روست كه ممتنع‏الوجود منطقي به انديشه و تصور درنمي‏آيد. از همين رو خداوند را توان ايجاد دايره مربع نيست و ما را نرسد كه انجام چنان امري را از وي چشم بداريم. چرا كه تصور صرف دايره مربع بي‏معنا و ناممكن است تنها پيشامد زباني ( accident of language ) است كه در نظر ما دايره مربع را همچون سيب بي‏دانه، ممكن‏الوجود جلوه مي‏دهد و ما را ره مي‏زند كه ناتواني اينچنيني خداوند را به مثابه كرانمندي قدرت وي بينگاريم.

بر اين بنيان، آورده‏اند كه مدعاي ناسازگاري منطقي نيكي و قدرت ايزدي با هستي رنج ناراست و نارواست. چرا كه امحاي تمامي رنجها از پهنه عالم، به دست‏خدايي مطلقا نيك و توانا، بايستگي ندارد. درست اين است كه اين خداوند را خواسته آن بوده كه بزرگترين پايه‏نيكي را در عالم تحقق بخشد. اما آفرينش چنين پايه‏اي، همبسته ايجاد نيكيهايي ويژه است‏كه هستي‏شان، به لحاظ منطقي، امكان پيدايي شروري ويژه و آشكار را در خود نهفته و بايسته دارد. و اين شرور مي‏توانند خاستگاه گزند و رنجي كه در پيرامون خود مي‏نگريم باشند.

بنابراين، مبادرت به امر خطير و مهم نظريه‏پردازي در خصوص عدل الهي، اساسا مستلزم شناخت آن خيرات و نيكيهاي بس ارجمندي خواهد بود كه هستي‏شان همراه و همبسته هستي مراتب ويژه‏اي از شر يا رنج است. هواداران و مبلغان دادباوريهاي مشخصي عموما چنين ابراز كرده‏اند كه جهاني تهي از اين خيرها و نيكيها كم‏بهاتر از آن جهان دربردارنده آنهاست. و از اين رو خداي متعال، اخلاقا در آفرينش جهاني كه زيستگاه اين نيكيها و شرور همبسته آنهاست عدالت ورزيده و بر اين بنيان، كردارش سيمايي بخردانه و پذيرفتني مي‏يابد.

امر خطير و پراهميت دادباوري، تا زماني كه بر پايه شماري اندك و ويژه از نيكي و خير در عالم بايستد و بدانها بسنده كند از بن، كنشي التقاطي ( eclectic ) خواهد بود. ارزشهاي مشخص و دلايل و براهين گونه‏گوني جهت دفاع از نيك‏سرشتي خداوند پرورده و ارائه شده‏اند.

پاره‏اي از دادباوريهاي عمده و بنيادين كه در اينجا عرضه شده‏اند، به معناي كاملا دقيق اصطلاح، دادباوري نيستند. زيرا به جاي تشخيص و تعيين ارزشهايي كه هستي‏شان رنج را موجه مي‏سازد، بيشتر به بازگويي امكان واقعيتمندي چنان ارزشهايي مي‏پردازند. به هر حال هيچ يك از اين دادباوريهاي كلاسيك ضرورتا يكديگر را طرد نمي‏كنند و پيروان يكتاپرستي اخلاقي معمولا قايل به پاره‏اي از ديدگاهها كه در پي مي‏آيد، هستند.

دادباوري «اختيار»انديشانه ( The free - will theodic Y )

يكي از توانمندترين تبيينها ( explenation ) از پديده رنج، «دادباوري اختيار»ي است كه‏بارها و بارها ارائه و اقامه شده است. دارندگان چنين ديدگاهي برآنند كه جهان در بردارنده‏آفريدگاني كه آزادانه نيكي مي‏ورزند، و نيكخويي و نيكخواهي آفريدگار خويش راپاسخ‏مي‏گويند، بسي بهتر است از جهاني پر از موجوداتي بي‏اراده ( automaton ) كه پيوسته وهماره به نيك‏كرداري سرگرمند، تنها به اين سبب كه اينان را توان و امكان زشتكاري نيست.

ترديدي نيست كه خداوند را توان آفرينش آفريدگان آزاد و مختار هست و او نيز چنين مي‏كند. حال اگر چنان آفريدگاني حقيقتا آزاد باشند، پس خداوند نخواهد توانست علت تعيين‏كننده رفتار و كردار ايشان باشد. آفرينش موجودي مختار كه به انجام كردار نيك اخلاقي توانا باشد، بايسته و روي ديگر سكه آفرينش موجودي است كه بر انجام كردار زشت اخلاقي قدرت دارد. و اگر بفرجام چنين شد برخي از آفريدگان آزاد و مختار خداوند از آزادي و توان انجام كردار زشت‏بهره جسته، به زشتكاري مبادرت مي‏ورزند و همين سرچشمه و خاستگاه رنجي است كه در پيرامون خود مي‏يابيم. پاره‏اي از اين رنجها يكسره برآمده همين موجودات پست و پليد، و پاره‏اي ديگر، فراورده جزاي دادگرانه ايزدي‏اند كه به بدكاري آن بدكاران تعلق مي‏گيرد.

اين دادباوري به همان ميزان كه به آساني بيان‏پذير است، پيچيدگيهاي فراواني نيز دارد و بارها مورد سنجش و ستيزه واقع شده است. بحثهاي نوين در اين باب، بويژه، جدي و نيرومند بوده‏اند. فيلسوفاني همچون آنتوني فلو ( Anthony flow ) و جي. ال. مكي ( J.L.Makie ) ، براي نمونه، حلقه پيونددهنده انگاره اختيار و امكان خطاكاري در اين برهان را به پرسش كشيده‏اند. به گمان اينان از آنجا كه كردار موجودات مختار از سوي كنشگرهاي عليتي ( causal factor ) ، ديگرگون نمي‏گردد، پروردگار مي‏توانست‏سرشت آدمي و پيرامون مادي و فيزيكي [او] را به گونه‏اي پيكربندي كند، كه آن آزادكامان مختار هيچ گاه به خطا و زشتكاري فرو نغلتند. ايشان همچنين برآنند كه اگر منطقا ممكن است كه يك موجود آزاد هرگز گناه و خطا نورزد، هيچ غير منطقي نمي‏نمايد كه خداوند نژاد يكپارچه و كاملي از مختاراني بيافريند كه هيچ گاه به كردار بد دست نمي‏برند. البته فلاسفه ديگري كه از ميان ايشان بويژه نلسون پايك ( Nelson Pike ) و الوين پلانتينجا ( Alvin Plantinga ) نامبردني‏اند چنين حجتهايي را برنمي‏تابند. و بر اين باورند كه همتايان مكي و فلو يا آگاهي‏اي ناهمخوان با دريافت همگاني از اختيار و آزادي كه در سرشت‏خود، بايسته انگاره تعيين ناشدگي از سوي نيروهاي عليتي ( Causal forces ) است دارند; و يا به ناروا از پيچيدگيها و پوشيدگيهاي آن برهان چنين برداشت كرده‏اند كه گويا خداوند را امكان و توان آفرينش موجودات مختار و آزادكامي است كه هرگز به بدكاري نمي‏لغزند. ايشان مي‏گويند در عين حال كه حقيقت دارد كه خداوند مي‏تواند به آفرينش نسل و نژادي از موجودات آزاد دست زند كه هيچ كدام هيچ‏گاه كننده كردار زشت نگردند; اين كه خداوند بتواند آزادكاماني بيافريند و خود نيز سبب عدم زشتكاري ايشان باشد بهره‏اي از حقيقت ندارد. پس علت هر كردار زشتي خود اين موجوداتند. چنين آغازه‏اي فيلسوفان نامبرده را به اين نتيجه‏گيري مي‏راند كه اگر خدا اراده كند موجودات واقعا مختاري را بيافريند مي‏بايست عالم را در معرض امكان رنج و شر قرار دهد. پاسخ و ايراد سنتي‏تر و ديرپاي‏تر به دادباوري اختياري از اين قرار است: اين برهان گويا دشواره شر طبيعي (يا فيزيكي) Natural (or physi- cal) evil را كه ناسازگار با شر اخلاقي است نمي‏گشايد. مي‏توان شرور اخلاقي‏اي ( Moral Evil ) همچون جنگ، نژادپرستي يا نسل‏كشي را سيماهايي از رنج انگاشت كه دستاورد عملكرد موجودات آزادند. حال آنكه شر طبيعي از قبيل زلزله يا سيل يا طاعون آن رنج‏يا شري است كه نتيجه كنشها يا خواستهاي ( volition ) موجودات مختار نباشد. حتي اگر بپذيريم كه اين جداسازي چندان دقيق نمي‏نمايد چنانكه براي نمونه برخي از آسيبهاي زاييده از زلزله‏ها، نتيجه پستي شيوه‏هاي ساختمان‏سازي و ديگر گونه‏هاي ناداني يا خست و دون‏مايگي آدمي اند با اين حال نمونه‏هايي از رنج وجود دارند كه آشكارا وراي مهار انسان واقعند. اين سنجشگران مي‏گويند: از آنجا كه خاستگاه اين رنجها همانها كه در وراي كنترل آدمي‏اند را نمي‏توان بهره‏برداري نابجاي بشري از اختيار و آزادي دانست، پس بفرجام تنها خداوند، مسؤول و هستي‏بخش اينهاست.

مدافعان دادباوري اختياري به انحاي گونه‏گون به اين ايراد پاسخ داده‏اند. ايشان بعضا علل نخستين شرور طبيعي را فعاليت هستيهاي اهريمني ( the agency of همچون شيطان يا فرشتگان رانده شده ( fallen angels ) معرفي كرده‏اند كه بدانديشي و بدخواهي شان، ناشي از كاربست نابهنجار اختيار است. و بعضا نيز چنين استدلال كرده‏اند كه شرور طبيعي كيفرهاي جاري كژكاريهاي والدين نخستين بشرند، كه بر اين پايه چنين رنجهايي‏پيامدهاي آن گناه نخستين مي‏باشند. برغم تلاشهاي گاه و بيگاهي كه به جهت‏برپاداشت چنين احتجاجاتي شكل گرفته، امروزه اندك رويكردي به آنها مي‏شود. ثمره، آن كه بسياري از هواداران دادباوري اختياري امروزه احساس كرده‏اند كه مي‏بايد پايگاه پاسداري خويش از خداوند و دادگري وي را تغيير دهند. ايشان بيشتر به «دادباوريهاي آموزشي‏» دست مي‏آويزند.

دادباوريهاي آموزشي

نيرومندي اين دادباوريها وامدار توانمندي‏شان در توجيه، دست‏كم، شماري از رنجهاي گريبانگير بي‏گناهان است. در اين برهان، واقعيتمندي چنين رنجي پذيرفته مي‏شود، چرا كه اين رنج‏به كار پر بار كردن احساس، برپاسازي شخصيت اخلاقي و افزايش ( experince ) توانمنديهاي آدمي مي‏آيد.

از ميان اين مدعاي كلي و گسترده كه «رنج ارزش آموزشي دارد»، مي‏توان دست‏كم مدعاهاي معين و مشخصي را بازشناخت. براي مثال بعضا از اين باور پشتيباني شده كه رنج، ارزيابي و سپاسگزاري و احساس خشنودي ما را از حيات، بهبود و افزوني مي‏بخشد همچنان كه جدايي و فراق، لحظات پيوند و وصال عشاق را پر و سرشار مي‏سازد. در سطحي ژرف‏تر، برهان اين گونه طرح مي‏شود كه حتي شديدترين رنج مي‏تواند به ما در برابر ناملايمات، پايداري و استواري هديه كند و ما را در پرورش و آبادسازي ژرفناي شخصيت و توانمنديهامان ياري رساند و مهر و رافتمان را فزون سازد. بالاخره، در اين خصوص، تاكيد بر ارزش عالمي كه بر پايه قوانين سامانمند و منظم طبيعت ايستاده، امري رايج و مشترك است. بي‏گمان، رنجهاي فراواني از كار كنش قوانين طبيعت‏سرچشمه دارند. اگر خداوند مي‏خواست، جهاني خالي از هر قانون منظمي مي‏آفريد. جهاني كه در آن، شعله‏هاي آتشي كه خانواده فرورفته به خوابي را تهديد مي‏كنند، ناگهان به سردي گرايند. اما در اين باب گفته‏اند كه چنان جهاني نزهتگاهي جادويي با اندك مجالي براي رشد دانش بشري است و در آن، نوع بشر براي هميشه در خردي خردي و ذهني مي‏ماند. اين تبيين كه بر قانون طبيعي بنيان دارد نيز گه‏گاه براي توجيه دشواره پيچيده رنج‏حيواني ارائه شده است. اين گونه دادباوريهاي آموزشي مهم و در عين حال داراي مرزهايي روشن هستند. بسياري از لذات زندگي براي لذت بودن و لذت احساس شدن وابسته به رنج نيستند; سلامتي و بهبود حال را مي‏توان بدون بيماري حس كرد و قدرش را يافت. البته اين نكته كه رنج و درد جدي و شديد مي‏تواند رشد و گسترش شخصيت و توانمنديهاي ما را سبب گردد و برانگيزد، حقيقت دارد و چه بسا كه به گونه‏اي ژرف چنين است. اما همواره اين گونه نيست، رنج و درد گه‏گاه مردمان را ناخشنود و تلخكام مي‏سازد، از شمارشان مي‏كاهد، پراكنده‏شان مي‏گرداند و به نابودي‏شان مي‏سپارد. در پايان، اگرچه رشد در فهم قوانين طبيعت ارزشمند است اما بايد بپرسيم كه آيا چنين دانشي اگر به بهاي تباهي زندگي آدميان بسياري در طول نسلهاي بي شمار فراچنگ آيد، خواستني و ارزشمند است؟ برخي مي‏پرسند: اين چگونه آموزشي است كه بسياري از دانش‏آموزانش را به گرداب نيستي و مرگ مي‏افكند؟

دادباوريهاي فرجام‏شناختي (يا تاوان‏انديشانه) ( Eschatological |or

recompense| theodicies )

بسياري از دشواريهاي دادباوريهاي آموزشي از ناپايداري زندگي آدمي برمي‏خيزند و اگر هستي فردي پس از مرگ ادامه يابد پاره‏اي از آن گره‏ها گشوده مي‏شوند. آن گاه رنج‏بلا استحقاق و ناروا يا غير سازنده و نابارور، درون بافت گسترده‏تري از معنا و احساس قرار مي‏گيرد. دادباوريهاي فرجام‏شناسانه بر اين باور استوارند كه زندگي بشري به فراسوي مرگ شخصي دامن مي‏گسترد و راستان، بفرجام، پاداش خود را به تمامي مي‏ستانند (همچنين بارها گفته شده كه زشتكاران مجازات درخور خويش را مي‏يابند). اين گونه دادباوريها برحسب پاسخ به اين پرسش كه چنين كيفر و مجازاتي چگونه و در چه زماني روي خواهد داد، گوناگون مي‏گردند. واژه eschaton (امر فرجامين) را مي‏توان همچون دوره‏اي تاريخي ( historical epoch ) انگاشت، كه در پايان تاريخ، آن زمان كه راستان در كالبدهاي نوساخته باز مي‏خيزند و باز مي‏زيند، آغاز مي‏شود. يا مي‏توان آن را چونان ساحتي آسماني و جاوداني، كه آدمي پس از مرگ بدان گام مي‏نهد، دانست. پيش انگاره دادباوريهاي فرجام‏شناختي در هر دو صورت چنين است: زندگاني لذت‏بار آينده، تاوان رنج كنوني است.

دادباوريهاي فرجام‏شناسانه، آشكارا نقش مهمي در سازش و آشتي دين‏باوران با واقعيت رنج ايفا مي‏كنند. با اين همه، اين نوع دادباوريها امروزه با دشواريهاي بسياري روبه‏رو هستند; برخي مردمان به حيات پس از مرگ ناباورند، پاره‏اي ديگر اين عقيده را كه كاميابي و خوشنودي آينده، تاوان ناكامي و سيه‏روزي اكنون ست‏برنمي‏تابند. اينان به اين نكته اشاره دارند كه ممكن است رنجوري را پاياني باشد، اما ياد رنج هماره و پيوسته پاينده است. داستان‏نويساني مانند داستايوسكي، كامو و الي و سيل نيز پرسيده‏اند كه آيا كدام تاواني را مي‏رسد كه تمامي رنج و زجر انبوه وارد بر كودكان بي‏گناه در روزگاران پرشكنجه و آزار نو را جبران نمايد.

دادباوري معلق و معوق(چيستان رنج) (| Theodicy deferred. |the mystry of su

ffering |)

مدتها پيش از آشويتس، دين‏باوران به اين نكته آگاهي يافتند كه هر تلاشي براي توجيه رنجهاي بزرگ و شديد بر بنيان ارزشهاي تشخيص‏پذير، در حكم پذيرش خطر بي‏مايه ساختن گستردگي و بزرگي عذاب بشري است. پاره‏اي از دين‏باوران به جاي چشم‏پوشي و دست‏شستن از باورشان به دادگري قدرت بي‏كران خداوند، انكار فهم و دريافت كامل راز و چيستان رنج را برگزيده‏اند. اينان معوق و معلق ساختن كشف اين راز و پشت گرمي و دل‏آسودگي بر فرمانفرمايي و نيكي بيكران و ناب خداوند را، دانسته، فرا روي خود نهاده‏اند. و بارها اين امر را با اميدها و آرزوهاي فرجام‏شناختي خود پيوند داده‏اند و تنها به تاوان آينده، بل نيز به فهم بازپسين اراده و واست‏خداوند در اين جهان، چشم انتظار دوخته‏اند.

بيشتر آناني كه بر رازگونگي رنج پاي مي‏فشرند، بر سرشت ناقص دريافت‏بشري و ناهمگونيهاي بي شمار بين خدا و انسان نيز تاكيد مي‏نهند. البته نمي‏بايد چنين نظرگاهي را با اين نگره كه دادگري خداوند، ناهمگوني گوهري با دادگري آدمي دارد، به هم آميخت و يكسان ديد. اين چشم‏انداز دوم، دشواره دادباوري را با نهادن خداوند در وراي قلمرو مسؤوليت اخلاقي فرو مي‏گشايد، حال آن كه نگرشي كه در اينجا مورد بررسي واقع شد بر راست انگاشته شدن فرجامين داددهي خدايي در جهان بازپسين، پايداري مي‏ورزد. اين ايمان، خدا را برتر و وراي عدالت نمي‏نگرد، بل بر آن است كه عدل خداوند، بفرجام، ثابت و آشكار خواهد شد.

دادباوريهاي «پيوند»انديشانه ( Communion theodicies )

تاكيد بر رازآميزي رنج و نياز به تعليق و تعويق فهم و گشايش آن مي‏تواند ايمان ديني را به‏رغم هستي شر بر پاي دارد; اما فشارهاي نوي نيز بر آن وارد مي‏آورد. چرا كه در اين صورت، چه بسا، آدميان خود را به سان مهره‏هايي كنش‏پذير در يك بازي كيهاني، و خداوند را نيز چونان موجودي بس دور و بي‏پروا بپندارند. براي برطرف ساختن اين پيامدهاي فكري، سنتهاي مذهبي،بعضا، خود رنج را همچون مجال و فرصتي براي ارتباط، همكاري و حتي پيوندي يكسره با خداوند شناسانده‏اند. نگرشهاي بس گونه‏گوني را مي‏توان در اينجا تعريف كرد: يكي با تاكيد بر حضور و همراهي خداوند با فرد دردمند در ژرفاي درد و عذاب، از پذيرش دوري پندارين خداوند و انگاره «راز رنج‏» سرمي‏پيچد. در اين برداشت، خدا خدايي غمخوار و همدرد است. خدايي است كه با آفريدگانش رنج مي‏برد و در هماندم كه دورترين مي‏نمايد، به ژرف‏ترين گونه، نزديك و حاضر است. اين ديدگاه، شايد در گام نخست از پس تبيين چرايي آفرينش شر از سوي خداوند برنيايد، اما فرد باورمند را در لحظه گرفتاري و رنجوري آرامش و استواري مي‏بخشد. افزون بر اين، حال كه خداوند، خدايي دردمند و رنج‏آشناست، [تحمل] رنج‏به باورمندان امكان و مجالي يكه براي فرمانبري و همانندگري با آفريدگار هديه مي‏كند. آناني كه براي آرماني درست و والا رنج مي‏برند خواست الهي را جامه هستي مي‏پوشانند و حضورش را در جهان آشكار مي‏سازند. پس درد، ژرف ترين امكان و مجال شگرف همكاري و پيوند بين خداوند و انسان را فراهم مي‏آورد.

با چنين تاكيدي بر انگاره «پيوند»، پرسمان پرخطر دادباوري در نقطه آغاز، پايان مي‏گيرد. آنچه نخست عرصه را براي پرسشگري از دادگستري و نكوگوهري ذات باري و چرايي رنجبري و تلخكامي پاكان و بي‏گناهان فراخ مي‏نهاد، اكنون به «بيان‏» و «نمود» برين عشق و دلدادگي بين خداوند و انسان ديگرگون شده است.

در اين نگرش، برخلاف فروگشاييهاي رمزانگارانه دشواره رنج كه پيشتر يادشان رفت نه‏تنها وجود رنج مورد انكار قرار نگرفته بلكه حقيقت و اهميت آن در حيات آدمي، اوج و بلندا گرفته است. در اينجا اما خود پديده رنج، ارزيابي نوي يافته است. يعني آنچه معمولا احساسي ناخوشايند پنداشته مي‏شد كه بايد از آن دوري جست، اكنون همچون امكاني براي احساس خرسندي ژرف و شگرف ديني تلقي مي‏گردد.

آموزه‏هاي دادباوري در تاريخ اديان

اين گونه ايستارهاي نظري در مورد پديده رنج و دادباوري، صرفا احتمالاتي ( Possibilities ) انتزاعي و تجريدي منطقي نبوده و بلكه در زندگاني و آموزه‏هاي جامعه‏هاي مذهبي تاريخي نيز، بيان و نمود خارجي و عيني خود را مي‏يابند. حتي مي‏توان اديان را بر بنياد جانبداري از هر يك از اين ديدگاهها تعريف كرد. در يك سنت، اگرچه همه اين ديدگاهها از حضوري نسبي برخوردارند، يكي از اينها معمولا چيره و برجسته است و به سان نشان يا ويژگي بارز ( distinguishing trait ) شمرده مي‏شود. حتي سنتهايي كه داراي پيوندي نزديكند همچون مسيحيت و يهوديت ناهمانندي خويش را با برتري‏بخشي، هوشمندانه به يكي از اين نظرگاهها مي‏شناسانند.

يهوديت

در سنت‏يهودي، رويكرد به پرسمان دادباوري نه تنها در كتابهاي مقدس عبراني ( Hebrew Scriptures ) بلكه در آموزه‏هاي خاخامي ( Rabbinic ) مشاهده شده است.

بنيانهاي نظري در كتاب مقدس ( Biblical foundations )

كتابهاي مقدس عبراني، شالوده دادباوريهاي مسيحي و يهودي، هردو، را برمي‏سازند. اين منبعها با درجات ناهمگون تكيه و تاكيد، دربردارنده اكثر ديدگاههايي هستند كه پيشتر به بازبيني‏شان پرداختيم. البته دادباوري اختيارانديشانه، شايد سرآمد و صدرنشين آنها باشد. اين نگرش به شدت در گزارش تاريخي وارد شده در كتاب پيدايش آن جا كه خبر از تباهي جهان نيكو (يا بس نيكو)ي خدا آفريده، به توسط گناه‏آلودگي بشر مي‏دهد تكيه‏گاه يافته و استوار مي‏شود. ما، از نخستين نافرماني دانسته اما نابايسته آدم و حوا بدين سو، گواه و پي‏گير فراروند شتابناك و بازگردنده ( recurrent ) زشتكاري‏اي هستيم كه نيك سرشتي طبيعت را دون‏مايه و فروپايه ساخته، انسان را در برابر انسان مي‏نهد. گزارش كتاب پيدايش اگرچه بر تمامي پرسشهايي كه انديش وران بعدي را آزرده براي نمونه، «چرا خداوند آفرينش انسان را از آغاز برگزيد؟» پاسخ نمي‏گويد، گناه نخستين پيدايي هر دو شر طبيعي و اخلاقي را گردن‏آويز ك‏ژ بهره‏جويي آدمي از اختيار و آزادكامي مي‏سازد. همچو نگرشي، دقيقا آن پاره‏هاي انجيل را كه تحت تاثير نگارنده سفر تثنيه و رسولان نخستين بودند، به ياد مي‏آورد. در اينجا، تبيين رنج‏با واژگان ساده كيفري و جزايي ( retributive ) صورت مي‏گيرد: پايبندي و وفاداري به شروط ديني و اخلاقي عهد عتيق بين خدا و انسان ( Covenant ) ، آرامش و نيكروزي را به ارمغان مي‏آورد. و گزند، بيماري، قحطي، گرسنگي و جنگ، پيامد پستي و تبهكاري‏اند. از آنجا كه كتابهاي پيامبران ( P rophetic litrature ) بيشتر عزم و آهنگ فراخواني مردم گناهكار به فرمانبرداري بايسته و سازگار با عهد و پيمان عتيق دارد، مي توان دانست كه بستگي بين كردار و پيامدهاي آن هميشه يكسره و بي‏ميانجي نيست. ثمره، يك دادباوري فرجام‏شناختي اندرباش ( immanent eschatologica l theodicy ) است كه بر پايه پشت گرمي و دل‏آسودگي به حسابرسي و سنجش تند و بي‏درنگ اعمال و گزارشهاي اخلاقي در آينده، قامت مي‏افرازد. چنين گفت اشعياء نبي: (1110:3) «عادلان را بگوييد كه ايشان را سعادتمندي خواهد بود، زيرا از ثمره اعمال خويش خواهند خورد. واي بر شريران كه ايشان را بدي خواهد بود، چون كه مكافات دست ايشان به ايشان كرده خواهد شد.» (1) چنين معادله ساده‏اي بين درد و كيفر در انديشه كتاب مقدسي ( Biblical thinking ) بي‏چالش نماند. و فجايع و ناگواريهاي دوران تبعيد بابليان به اين سو، آن زمان كه بني‏اسرائيل غالبا وفاداري ژرف و شگرفي به عهد عتيق و با خداوند داشتند، تبيين و توجيهي را براي درد و رنج پاكان و بي‏گناهان بايسته گردانيد. در ادبيات كتاب حكمت ( wisdom litrature ) بويژه كتاب ايوب، دادباوري كهن و پيشين به دور افكنده شده است. ايوب انساني است‏به تمامي معنا پاك، بي‏لغزش و راست‏كردار و اما و هزار اما، به رنج و درد گرفتار و دست‏به گريبان (كتاب ايوب 21). فرجام نثر كه بظاهر در تاريخ پسين‏تري افزوده شده‏در پي آن است تا با اشاره به اين نكته كه ايوب سرانجام به جبران رنجها و پريشانيهايش پاداشي بس برتر و بيشتر دريافت داشت، از طرح كيفري ( retributive schema ) جانبداري كند. اما رنوشت‏سازترين پاسخ اين كتاب به پديده رنج‏به فروگشايي ريشه‏اي پرسمان دادباوري نزديك است. خداوند در پاسخ به ايوب با آوايي از درون گردبادي اين گونه مي‏پرسد: «وقتي كه زمين را بنياد نهادم كجا بودي؟» (4:38) و پسايند آن دعايي است دربردارنده تهليل و تسبيح ( litang ) كردارهاي توانمندانه و سترگ خداوند در گستره‏هاي طبيعت و تاريخ به همراه عرضه داشت اين آموزه كه آدمي را، با چنان ناتواني و كوتاهدستي سرشتين، نمي‏سزد كه از دادگستري آفريدگار خويش پرسشگري كند. در پايان، ايوب پشيمان از گستاخي خود اين گونه نداي ندبه و توبه سر مي‏دهد: «من به آنچه نفهميدم تكلم كردم، به چيزهايي كه فوق از عقل من بود و نمي‏دانستم.»

كتاب ايوب را مي‏توان به عنوان دست‏شستن از هر تلاشي در جهت درك دادگري خداوند، و همچون بيان و آشكارگري ناشايستگي آفريده‏اي براي پرسشگري و حسابرسي و بازجويي از آفريدگار خويش انگاشت. يا مي‏توان آن را به گونه‏اي سطحي‏تر همانند يك دادباوري معوق و معلق ديد البته نه آن مدعا كه خداوند، بيدادگر يا وراي دادگري است، بل اين راي كه ما اكنون و اينجا ناآماده درك گونه‏هاي داددهي خداونديم. البته بازگويي چندباره چيرگي خداوند بر پليدان آن تفسير را تاييد مي‏كند. در هر حال ديدگاه ريشه‏اي‏تر كه به فروگشايي مساله دادباوري مي‏انجامد، در جايي ديگر از كتاب حكمت‏بيان خود را مي‏يابد. مثلا كتاب جامعه، بارها بر تيرگي و گنگي شيوه‏هاي رفتار خداوند با آدميان پاي مي‏فشرد. اين متن گه‏گاه نوميد از وجود هرگونه دادگري در جهان است: «همه چيز براي همگان مساوي است. براي عادلان و شريران يك واقعه است; براي خوبان و طاهران و نجسان »(كتاب جامعه حضرت سليمان 2:9).

چنين پژواكهاي هيجاني و دراماتيك سنت‏حكمت ( wisdom tradition ) ، تنها ديدگاههاي دوران اسارت و تبعيد بابليان و پس از آن نيستند. در پاره‏اي از متون پيامبران ( prophetic writings ) بعدي، بويژه در اشعياء دوم، گونه پيچيده و نوي از دادباوري يعني انگاره «بنده دردمند ( suffering servant ) آشكار مي‏گردد: او «صاحب بي‏گناه غمها» و «قرباني گناه‏» است آن كه بار گناهان ديگران را بر دوش خويش مي‏نهد و «به سبب تقصيرهاي ما مجروح و به سبب گناهان ما كوفته گرديد». اشعياء 103: 53. تنها، كيستي اين شخصيت [بلاكش] ناروشن مي‏ماند. آيا وي خود پيامبر است‏يا شخص فرهمند ديگري؟ ( charismatic figure ) آيا او همان امت‏به مثابه يك كل است‏يا يك جانشين راست‏كردار (خلف صالح) ( arighteous remnant ) ؟ پاسخ هرچه باشد، چنين انگاره‏اي، با آميزش دادباوري اختيارانديشانه با بن پاره‏هاي دادباوريهاي آموزشي و پيوندانديشانه، دادباوري نوي برپا ساخته است. در اين ديدگاه، درد همچون گذشته برانگيخته و برآمده از گناه دانسته مي‏شود، اما آن بنده به جانشيني و نمايندگي ديگر آدميان، دردمند و بلاكش است. او تازيانه‏هايش را به بهاي جان مي‏ستاند تا كيفر و مجازات ديگران را به خود گيرد و پيامد گناه و نيز خشم خداوند به خاطر آن را برجسته و هويدا سازد. رنجبري و دردمندي او، آموزگار ديگران و نيز گونه بي‏همتاي بندگي و خدمتگزاري به بارگاه خداست. سرانجام با پاگذاري به پهنه دادباوري فرجام‏شناسانه، نويد ارزاني داشتن پاداشي شايان به اين بنده خدمتگزار در آينده و بفرجام در ميان مي‏آيد. او «در ميان بزرگان، نصيب خواهد يافت‏» و «غنيمت را با زورآوران، تقسيم خواهد نمود (اشعياء 12:53).

در واپسين متون انجيل عبراني، همچنين در بسياري از نوشته‏هاي دوره مابين با پيدايش الهام نگاشته‏ها ( apocalyptic writings ) همچون كتاب دانيال نبي اين درونمايه‏هاي «فرجام‏شناختي‏» و «تاوان‏انديشانه‏» گام پيش مي‏نهند. در اين نوشته‏ها، تاريخ در سير به سوي جداسازي فرجامين كيهاني ( final cosmic resolution ) ، آن گاه كه خداوند امپراتوريهاي گنهكاران را درهم خواهد كوفت و مردگان راست‏كردار و پاك‏نهاد را «به جهت‏حيات جاوداني‏» [دانيال نبي 2:12] برخواهد انگيخت، در تكاپوست. بدين ترتيب متون عبراني با تاكيدي مجدد بر رابطه فرجامين بين رنج و گناه به پايان مي‏رسد.

آموزه خاخامي ( Rabbinic teaching )

بسياري از درونمايه هاي ديده شده در كتابهاي مقدس عبراني، در انديشه خاخامي، پيوستگي و پايندگي مي‏يابند. باز پيشاپيش ايشان، دادباوريهاي اختيارانديشانه و پيوندانديشانه و همبستگي رنج و گناه ايستاده‏اند. در تلمود آمده است: «اگر انساني را آسيب و گزندي دردآلود ديدار كرد، در برابرش نايستد و بدو مجال كنش‏آوري دهد». ( B.T. Ber, 5a ) . يا دگربار در جايي ديگر و به گونه‏اي ريشه‏اي‏تر مي‏گويد: «هيچ رنجي بدون گناه نيست‏» ( B.T.shab.55a ) از اين سخن نتيجه مي‏شود كه هرگونه ناهمخواني آشكار بين كردار و پاداش آن بايد كه از ميان برود يا انكار شود. در اينجا فرجام‏شناسي داراي اهميتي بس شديد و دقيق مي‏گردد. راستان را سزاست كه بدان جهان آينده‏اي چشم انتظار بدوزند ( lam ba-ha ) كه پهنه رفت و روب نابرابريهاست و ك‏ژ مردمان را بجاست كه از رنج و شكنجه دوزخ ( Gehenna ) بر خود بيمناك باشند. پس هر رنج محسوس و درخور توجهي كه كسي را مي‏رسد مي‏توان چون كفاره و تاوان گناهان هميشگي و ناگريز تمامي گونه انسان در شمار آيد. بر اين رو رنج، آدمي را براي پاداش بازپسين آماده و آراسته مي‏سازد. «رنجها پسنديده و دلپذيرند از آنجا كه قربانيها تاوان و كفاره‏اند، رنج نيز تاواني است‏» ( Mekilta |de Rabbi yishma |e|l) (280-2 ).

اين پايداري بر ارزش نيكو وسودمند رنج در يك رشته آموزه‏هاي خاخامي نمودي چشمگيرمي‏يابد. يعني آن آموزه‏هايي كه به فراسوي نگره رنج همچون كيفر گام مي‏نهند و سويه‏هاي آموزشي آن، يا مجال و امكاني را كه براي فرمانبري خداپسندانه و يا پيوند و نزديكي با«او» فراهم‏مي‏آورد، برجسته مي‏سازند. براي نمونه، گه‏گاه رنج‏دارنده ارزش انضباطي و تنبيهي ( disciplinary Value ) به ديده مي‏آيد. قطعه 11:3 «امثال‏» سليمانآنجا كه خداوند رابه‏سان‏پدري مي‏نماياند كه فرزند دلبند خويش را از سر پرورش و فرهيختن گوشمال مي‏دهد،بارهامورد اشاره آشكار يا نهفته و پنهان قرار مي‏گيرد. گفته شده كه عقيوه بن يوسف ( Aqiva bin Yosef ) كه در شورش باركوخبا ( Bar Kokhba Revolt ) به دست روميها به شهادت رسيد در هنگامه شكنجه، خنده مستانه مي‏زده است. وي در پاسخ شكنجه‏گرش كه از دليل آن خنده جويا شد، گفت كه در تمام دوران زندگاني‏اش به خواندن «شما» ( Shemany يا Shemah ، يا Shema ) پرداخته است (همان ورد آييني ( ritual formula ) اي كه در آن، يهوديان راستين را فرمان رسيده تا با تمام قلب و روح و توان به خداوند عشق بورزند).

و آنك در گاه شكنجه‏ها دريافته كه سرانجام به انجام و بجاي آري آن فرمان الهي كامروا گشته است. نزد عقيوه همچون بسياري از ديگر يهودان كه بدو روي دارند رنج، سيماي مجال و امكاني براي دريافت فضل و بخشش ايزدي ( divine grace ) را مي‏يابد. در بحبوحه رنج، يهوديان حضور آن خدايي را به شهود مي‏نشستند كه خواست و آرمانش همانا دگرگون‏سازي بني‏اسرائيل به يك جامعه مقدس به بهاي رنج‏خويش و مردم خويش بود.

مسيحيت

مصلوب شدن عيسي در انديشه مسيحي كانون مساله رنج است. اما تفسير اين رويداد در انديشه مسيحي همانند دادباوريهاي گونه‏گوني كه از زمين اين تفسير روييده‏اند، به گونه گسترده‏اي متنوع است.

عهد جديد ( The New Testament ) :

گرچه مساله رنج همه جا در نوشته‏هاي مسيحيت نخستين آشكار و حاضر است، آن دادباوريهايي را كه مي‏توان در عهد جديد شناسايي كرد بس نهفته و گنگند. بيشتر دادباوريهايي كه در بافت انديشه خاخامي و عهد عتيقي نشان و نمودشان را پي گرفتيم، چنانكه چشم‏داشتني است، آشكارا در عهد جديد انگاشته شده‏اند. در اين ميان پافشاري ويژه‏اي، مثلا بر سيماهاي دادباوري اختيارانديشانه مي‏رود، حق است كه رخداد مصلوب شدن عيسي براي مسيحيان گواه روشني است‏بر اين مدعا كه تمامي آناني كه به رنج دچارند گنهكار نيستند. اگرچه مرگ عيسي نيز خود، بيش و كم، ثمره تمامي كژرويهاي آدميان است. فرقه‏بازي ( factionalism ) ، ملي‏گرايي ( Nationalism ) ارتش‏سالاري ( Militarism ) ، رياكاري و نفاق ديني ( religious hypocrisy ) ، آز و طمع، پيمان‏شكني و ناسپاسي شخصي و غرور و خودپسندي همگي در اينجا دست در دست هم مي‏نهند تا مرگ يك انسان بي‏گناه را فراهم آورند.

اين واقعيت كه مسيح، سراسر و آشكارا، بي‏لغزش و پاك است اين پرسش را برمي‏انگيزد كه بر چه بنيان وي مي‏بايد از رنج گزند يابد؟ براي اين پرسش، دست كم، پاسخهاي فراواني از ميان عهد جديد سر برمي‏كنند كه برخي‏شان ديگر قربانيان بي‏گناه را نيز فرا مي‏گيرند. در يك تحليل در بسياري از متون عهد جديد گونه‏اي دوگانه‏گروي ( dualism ) مشروط پديدار مي‏شود. شر و رنج‏برآمده از دخالت نيروهاي اهريمني و يا شيطان است (مثلا در انجيل متي. 3432: 92422: 12 و در انجيل مرقس 131:5). در تحليلي ديگر، با رستاخيز مسيح كه خود گواهي است‏بر اين امر كه راستان را توان برتري‏يابي و پيروزي بر همه نيروهاي پستي و آلودگي و نيز چيرگي بر رنج و مرگ است، دادباوري فرجام‏شناختي، چند باره، بيان و هويدا مي‏گردد. پولس رسول، هماره بر اين نكته پافشاري دارد كه رويداد رستاخيز مسيح خاستگاه اميد و پشت‏گرمي و دل‏آسودگي براي همه آناني است كه به مسيح روي پيروي دارند (رساله اول پولس رسول به قرنتيان 1915:5 رساله دوم پولس رسول به قرنتيان 14:4). دقيقا همكنار اين نكته و نيز همه جا از اناجيل تا مكاشفه يوحنا چشم‏داشتي رستاخيزي ( apocalyptic ) نمايان است. مسيح همانا «پسر انسان‏» است كه زيست و مرگش طليعه ملكوت آينده خداوند، و باژگونگي پايگان اينجهاني پاداش‏دهي است. «اما بسا اولين كه آخرين مي‏گردند و آخرين اولين‏» (مرقس 31:10 متي 19:5).

همچنين بن‏مايه‏هاي دادباوري آموزش‏انگارانه در بسياري از متون به چشم مي‏آيند. بر بنيان رساله به عبرانيان و رساله يعقوب، رنج از سوي خداوند به مثابه آزمايش و فرهيختن آناني فرو فرستاده شده كه دلبند و دلستان اويند (رساله به عبرانيان 133:12 و رساله يعقوب 12 و 42:1) پولس اين درونمايه را، با افزودن بن پاره‏هاي دادباوري پيوندانديشانه بدان، پي مي‏گيرد. مسيحيان مي‏بايد در سختي و رنج، خشنود و شادمان باشند، چراكه سختي; شكيبايي، شخصيت و نيروي روحي [(يا چنانكه در ترجمه فارسي آمده است) و امتحان] و اميد را مي‏آفريند (رساله به روميان. 53:5) رنج همچنين امكان تشبه به «مسيح‏» را عرضه مي‏دارد (رساله اول به قرنتيان 1:11)، همان مسيحي كه به همگان نمايانده است كه قدرت ، در ضعف كامل مي‏گردد نه در قدرت (رساله دوم به قرنتيان 9:12). اين پافشاري بر همدردي و رنج آشنايي مسيح، درونمايه‏اي پايدار در نامه‏هاي پولس است.

سرانجام، در نوشتارهاي پولس برداشت و نتيجه‏گيري بس مهمي از دادباوري اختيارانديشانه مي‏يابيم: «تاكيد بر جهانشمولي گناه و سزاواري جهانشمول رنج‏»; اين درونمايه، به تمامي، نو نيست و ريشه‏هايي ژرف در انديشه عهد عتيقي و يهودي دارد، اما پولس بويژه در رساله به روميان (23:10، 9:3) بدان ارزش و پايگاهي بنيادين مي‏بخشد. ديگر معاني نهفته و همبسته چنين آموزه‏اي براي پرسمان دادباوري، بس شگرف و شگفت است. از آنجا كه همگان گناه‏آلوده‏اند، آنچه خلاف‏آمد عادت مي‏نمايد، نه دردمندي و بلاكشي پاره‏اي از مردمان در جهان زير فرمانروايي خداوند; بل اين است كه هركسي را از خشم الهي بهره‏اي جداگانه اندوخته‏اند. (رساله به روميان 2422:9). اين حقيقت كه همگان شكنجه و عذاب نمي‏بينند، در اين رساله چنين به بيان درآمده كه: اولا، در بلاكشي جانشينانه مسيح، فضل و بخشش ايزدي بروشني دست مي‏يازد و ثانيا، خواست‏خداوند بر تعليق جزا و مكافات گناه استوار است (رساله به روميان 24:3) چنين آموزه‏اي آشكارا بر سويه‏هاي دادباوري، آنچنان كه در كتب مقدس عبرانيان طرح شده، همراه با درونمايه «بنده بلاكش‏» كه اكنون منحصرا براي مسيح به كار مي‏رود بنياد دارد. با اين حال، اين انگاره با دگرگون نمودن «راز رنج‏» به «راز بخشش ايزدي‏» انديشه و بينش مسيحي را در مورد دادباوري از بن برمي‏آشوبد و دگرگون مي‏سازد.

گسترشها و پيشرفتهاي سپسين ( Subsequent developments )

بازنگري كوتاه همه كمكهاي انديشه مسيحي پس‏آيند به دادباوري ناممكن است. همين بس كه بگوييم خطوط عمده اين انديشه بر عهد جديد استوار است. در اين ميان آراي پولس، بويژه، نقش بنياني مي‏گذارند. اگوستين (430-354) پيشنهاده‏هاي پولس را در درون اصل «گناه نخستين‏» كه خود به نيكويي پرداخته و گسترده‏اش ساخته بود، نهاد و پرورد و بارآورد. به گمان آگوستين بايد دانست كه خطا و جزاي آدم و حوا، يا به واژگان خود وي [ sin its penalty ] [ گناه و كيفر و تاوان آن]، از راه تناسل و توالد به فرزندان و جانشينان ايشان در رسيده است. پس حال كه همگان كيفر را درخورند، انگشت تاكيد را بايد بر بخشش خدايي و بر گزينش آناني كه بهره‏شان سرنوشتي دادآميز است گذاشت. پديده «گزينش‏» خود برابر با سرنوشت و تقدير الهي و بر پايه حكم ازلي خداوند بر اين كه چه «كس‏» به آن كيفر شايان «همگان‏» مبتلا خواهد شد، تعريف مي‏شود.

چنين نگره‏اي نه تنها دشواره دادباوري را به تمامي وانمي‏گشايد، بل به جهاتي آن را با شيوه‏اي نو، استواري و تيزي مي‏بخشد. در اين صورت پرسش اصلي اين نخواهد بود كه چرا آدميان با اختيار خويش هستي و پيدايي رنج را سبب گشته‏اند. بلكه سيماي آن چنين مي‏گردد كه چرا از آغاز خداوند با توان بي‏كران و شناخت پيشيني و ازلي خويش، هستي و پيدايي تمام آن رويدادهاي دهشتناك برخاسته از هبوط آدم را روا و بايسته داشته است. البته برخي مشروعيت ( legitimacy ) چنين پرسشي را منكر شده‏اند. براي نمونه در آيين كالويني، هشدارها و پرهيز دادنهاي پولس از پرسشگري و بازجويي از خداوند (نامه به روميان، 2119:9) به گونه يك اصل ايماني كه خدا را در وراي ترازوي دادگري انساني مي‏بيند و مي‏نهد، گسترش يافته است. اين انكار پاسخگويي ايزدي، آشكارا پرسمان دادباوري را فرو مي‏گشايد. البته تمام مسيحيان چنين نگرش تندروانه‏اي را از آن خود ندانسته و به تلاشهاي پي در پي براي تبيين و توجيه آفرينش موجودات آماده و توانا به بزهكاري از سوي خداوند پرداخته و دست‏يازيده‏اند. جان هيك در كتاب خود با عنوان «شر و خداوند عشق‏» ( Evil and the God of love ) (لندن، 1977) بر آن است كه دست كم دو پاسخ عمده و ريشه‏اي به چنين پرسشي را در سنت مسيحيت مي‏توان جست. يكي از اين دو، نزد آگوستين يافتني است كه رهيافت چيره تاريخي انديشه به اين پرسمان را برمي‏سازد. (مثلا، توماس آكويناس و بسياري از ديگر متكلمان كاتوليك ديدگاه همانندي را برگرفته‏اند.) در اين پاسخ، شر در جهان آفرينش، نه همچون امري موجود و واقعيتي در خود همسان باور مانويان، بل چونان سيمايي از نيستي يا امري عدمي انگاشته مي‏شود. پس شر از ذات الهي پيدايي و هستي نمي‏گيرد، بلكه صرفا نمودار نبود ناگزير خير و نيكويي خداوندي يا [عدم] حضور آن خير در هستيهاي «آفريده‏» است (يعني نظريه‏اي كه شر را عدم الخير مي‏انگارد). اين ديدگاه، به پرسش از چرايي آفريده شدن آدميان آزاد و با اختيار از سوي خداوند بر بنيان بايستگي و شاياني ساختار تشكيلي و هستي كه «آفريده‏» آن آفريدگار است، پاسخي زيباشناختي ( aesthetic ) مي‏دهد. انسانها گرچه آفريده خداوندند و از آغاز آفرينش و در نهاد و سرشت‏خود، تمامي انگيزه‏هاي بايسته براي فرمانبري از ذات كردگار را از جانب وي دريافت داشته‏اند; با اين همه به گونه‏اي توجيه‏ناپذير چشم از خداوند و راه او فرو پوشيده‏اند و بسوي نيستي روي كرده‏اند. در نتيجه، آدميان به روا و از روي داد كيفر ديده‏اند و آن رنجي كه بديشان مي رسد، در گستره دادباوري تنبيه كيفري و جزايي، در خور و سزاست، همچنان كه نفرين ازلي و عذاب ابدي آنان كه فضل و بخشش الهي، رستگاري و رهاييشان بخشيده، شايان و بجاست. در حقيقت تمامي اين برامد، از سوي آگوستين، گه‏گاه بر پايه سازمندي كلي اخلاقي و رسايي و آراستگي زيباشناسانه آن توجيه مي‏شود.

در رويارويي با اين ديدگاه، ديدگاه ديگري است كه هيك آن را به ايره نائوس ( Irenaeus ) نسبت مي‏دهد، اما در نوشته هاي فردريش شلاير ماخر ( Friedrich (1768-1834 ) و ف. ر. تننت ( F.R. Tennant ) نيز پژواكي دارد. اين ديدگاه نيز علت پديدايي رنج را ك‏ژ بهره‏جويي آدمي از اختيار و آزادي مي‏داند. اما تبييني كه از جايگاههاي اختيار و گناه در طرح ايزدي به دست مي‏دهد، يكسره با آنچه در سنت آگوستيني يافت مي‏شود، ناهمگون است. در اينجا رويداد هبوط به تمامي بر بنيان آرمان و آهنگ (پيشيني) خداوند انگاشته و شناسانده مي‏شود. گرچه خداوند، آگاهانه و دانسته، موجودات نارسا و ناقصي آفريده كه از فر و شكوه ايزدي، بي‏مايه و دور افتاده‏اند و بر پيشاني تقديرشان مهر هبوط هويدا است، اما او در كردار خويش دادگري ورزيده است. چرا كه آرمان اخلاقي‏اش عرضه داشت مجال پيشرفت و شكوفايي آزادانه به آدميان است، تا ايشان به برقراري پيوند و بستگي‏اي بخردانه، پخته و سنجيده با وي توانا و سزاوار گردند. در اين نگرش، جهان، «دره پرورش روح‏» ( Easter liturgy ) است و مي‏توان اين عبارات نيايش عيد پاك را براي رويداد «هبوط‏» به كار بست:

" O felix Culpa quae talem ac tantum meruit habere redemptorem "!

(«اي خطاي نيك و نيكبخت، كه بازخرنده‏اي چنان بزرگ و بس سترگ را شايان بود!). در نظرگاه هيك، نكته نهفته و بايسته ديگر دادباوري ايره‏نايي، ترديدي است كه بر نگره‏هاي كيفرانديشانه پيشين در مورد آسيب و زيان و تنبيه مي‏افكند. يعني آن نگره‏هايي كه محكوميت‏برخي از انسانها به عذاب جاوداني در دوزخ را بخردانه و پذيرفتني مي‏سازند. دادباوري ايره‏نايي، فرجام‏شناسي همه‏رسته باور ( universalist eschatology ) گشاده‏دست‏تري را پيش مي‏گذارد كه بر پايه آن، همه آنان كه زيسته‏اند سرانجام به جامه «فرزندان خداوند» درمي‏آيند. هيك خود، اين نگرش را پسنديده و برتري نيرومندتري بدان مي‏بخشد. اگرچه همه انديشمندان مسيحي همروزگار او در چنين برتري‏بخشي و پسندي با وي هم‏آوا و انباز نيستند، مي‏توان در ميان يزدان‏شناسان همروزگار مسيحي، كشش و گرايشي به تاكيد بر آرمان و آهنگ اخلاقي خداوند در آفرينش انسانهاي مختار و آزاد، مشاهده كرد. ايشان همچنين برآنند كه خداوند، خود شخصا، در امر پرمخاطره آزادي‏بخش به انسان دست اندركار و دخيل است.

اسلام

در كتاب خود «خانه اسلام‏» ( The house of Islam) (1975 ) بر اين باور است كه اسلام به دليل تكيه و تاكيد بر تعالي خداوند، براي يزدان‏شناسي و يا پرستش‏گري خود، نيازي به دادباوري ندارد (صفحه‏16). گفته بالا با يكي دو قيد و شرط، براورد و سنجش دقيقي از جايگاه دادباوري در سنتي است كه بر تسليم در برابر خواست و اراده خداوند يكي از معاني واژه اسلام پاي مي‏فشرد و باور به مسؤوليت‏خداوند، بر بنيان سنجشهاي اخلاقي بشري، را كفرآميز مي‏شمرد. ولي اگرچه دادباوري از ذهن‏مشغوليهاي مهم و عمده مسلمين نبوده، با اين حال، بويژه در نخستين متون اسلامي، تلاشهاي آشكاري براي درك خاستگاههاي رنج و چرايي روا داشت وجود آن از سوي خداوند به ديده مي‏آيند.

قرآن

مي‏دانيم كه يكي از ديرپاترين تبيينها و توجيهات، رنج انساني را به ك‏ژ بهره‏جويي آفريدگان آزاد و مختار از آزادي خود پيوند مي‏دهد. در نگاه نخست، چنين به نظر مي‏آيد كه دادباوري اختيارانديشانه، به دليل تاكيد چند باره قرآن بر فرمانفرمايي و خودفرماني خداوند و چيرگي بيكران و فراگير وي بر رفتار آدميان، ردپايي بس اندك و كوتاه در اين كتاب آسماني داشته باشد. براي نمونه در سوره انعام، آيه‏125، مي‏خوانيم: «بدين سان هركس كه خداوند هدايتش را بخواهد، دلش را به پذيرش اسلام مي‏گشايد و هركس را بخواهد در گمراهي واگذارد، دلش را تنگ و تاريك مي‏گرداند، چنانكه گويي مي‏خواهد به آسمان بپرد [و نمي‏تواند]; خداوند اينچنين عذاب را بر كساني كه ايمان نمي‏آورند، مي‏گمارد.» (2)

يا باز در سوره صف، آيه 5، مي‏بينيم: «... پس چون [از حق] برگشتند، خدا دلهايشان را برگردانيد; و خداوند نافرمانان را هدايت نمي‏كند.» اگرچه سخناني مانند اينها به تاكيد و تكيه پس آيند بر انگاره تقدير در انديشه اسلامي شكل بخشيدند، اما چه بسا كه اينچنين معنا و مدلول ويژه‏اي در قرآن نداشته باشند. اين عبارات، بيشتر، براي تشريح و تعليل سركشي و نافرماني دشمنان و رويگردانان از [حضرت] محمدص كاربرد دارند. و بر اين رو بيشتر و البته شايسته‏تر به منزله راست‏انگاري و آشكارگويي چيرگي بيكران خداوند بر دونان و نافرمانان دريافته مي‏شوند، تا به سان گفتارهايي فلسفي در مورد اختيار و آزادي. بعلاوه، اين سخنان، با ديگر عباراتي كه دربردارنده و آشكارگر مرزهاي واقعي اختيار و مسؤوليت انسانند، جبران و همتراز مي‏گردند. در سوره بقره، آيه‏26 آمده است: «... و [خداوند] جز نافرمانان، كسي را بدان [به قرآن] بيراه نمي‏گرداند.» حال آن كه آيه 79 از سوره نساء گفته صريحي در مورد و به پشتيباني از دادباوري اختيارانديشانه دارد: «هر خيري كه به تو برسد از سوي خداوند است و هر شري كه به تو برسد از خود توست.» افزون بر اينها، قرآن دو درونمايه ديگر همپيوند با دادباوري اختيارانديشانه را به نمايش مي‏گذارد. نخست انگاشت رنج، چونان آزمون الهي راستان است. اين پرسش كه: «آيا مردم گمان مي‏برند كه رهايشان كنند كه [به زبان] بگويند ايمان آورده‏ايم و ايشان را نمي‏آزمايند؟» (سوره عنكبوت، آيه‏2. سوره آل‏عمران، آيه 135. (3) سوره بقره، آيه‏49. سوره ابراهيم، آيه‏6. سوره بقره، آيه‏46)، بيش از يك بار پيش نهاده شده است. و از آنجا كه چنين آزموني گاه به مرگ و شهادت مي‏انجامد، قرآن، چشمداشت فرجام‏شناسانه آشكاري را نيز پشتيباني مي‏كند. آناني كه آن آزمون را برتابند، پاداش خود را فراچنگ مي‏آورند. باور بر اين است كه همه كردار و رفتارهاي آدمي به دست فرشتگان در كتابهايي نگاشته و در روز جزا يوم‏الدين پس از رستخيز عام گشوده مي‏شوند. آناني كه كارنامه‏شان پر از لغزش و كاستيهاست‏به آتش دوزخ فرو مي‏روند و در سوي ديگر راستان در باغي الجنة خانه مي‏گزينند و از دهشها و بخششهايي كامياب مي‏شوند كه [در قرآن و روايات] گاه به گاه با اصطلاحاتي معنوي، و يا آشكارا مادي، وصفشان رفته است (سوره توبه، آيه‏74. سوره قيامت، آيه‏3. سوره طور، آيه 24. سوره واقعه، آيه‏17. سوره انسان، آيات 2111).

گسترشها و پيشرفتهاي پسين

اگرچه چشم‏انداز قرآن بر پديده رنج و آن دادباوري نهفته و دروني‏اش، همساني گوهري با پاره‏اي از ديدگاههاي آشنا در انجيل عبراني و عهد جديد دارد، انديشه اسلامي پسايند، راهي از آن خود گشود و پيمود. از سده هشتم ميلادي بدين سو، دادباوري اختيارانديشانه درگير يك سري چالشهاي تلخ و ستيزه‏هاي تند ميان مكتب عقل‏باوران، يا انسان‏گروان معتزلي، و هواداران سخت‏كيش تر ( Orthodox ) فرمانفرمايي مطلق خداوند از جمله باور به نقش وي به منزله يگانه آفريننده كردارهاي آدمي مي‏شود. اين پيكارهاي نظري كه گرفتار درگيريها و برخوردهاي سياسي بيروني و فرعي نيز بودند، براي سده‏هاي بسيار تا پيروزي ديدگاه سخت كيش و سنتي به دست ابوالحسن اشعري (وفات 935 ميلادي) و ديگران، تداوم و پيوستگي يافت و ثمره آن، ديدگاه تقديرگرايانه و جبرانگارانه سخت و درشتي بود كه نه تنها رنج‏يا كامروايي، بل اختيار و خواستها و كردارهايي كه به يكي از اين دو مي‏انجاميد را يكسره و به تمامي در دستان خداوند مي‏ديد. ابوالحسن اشعري خود كوشيد تا به ميانجي اصل «كسب‏» ( acquisition ) كه بر پايه آن كردارها از سوي خداوند، هستي و پيدايي مي‏گيرند، اما خود را به اراده و خواست فرد مي‏آويزند و مي‏پيوندند مجالي اندك براي مسؤوليت آدمي نگاهدارد. با اين حال اين آموزه، سراپا جبرباورانه و قدري مي‏ماند و مي‏نمايد. حكايتي افسانه‏اي هست، بسيار گفته و بس شايع، درباره گفت و شنودي خيالي در بهشت، بين يك انسان بزرگسال، يك كودك و خداوند كه نگره سخت‏كيشانه و رسمي‏سنتي را فرا مي‏نمايد. كودك از خداوند مي‏پرسد: «چرا به آن شخص، مقامي بلند پايه‏تر از من بخشيدي؟» خدا در جواب مي‏گويد: «زيرا او كردارهاي پسنديده و نيك بسياري انجام داده است.» پس كودك مي‏پرسد: «چرا مرا بدان زودي ميراندي كه نتوانم كردار نيكو و شايسته، همچون او، بجاي آرم؟». خدا جواب مي‏دهد: «من پيشايش مي‏دانستم كه تو اگر به بزرگسالي مي‏رسيدي، در شمار گنهكاران مي‏ايستادي، از اين رو بهتر آن بود كه در كودكي بميري‏». در همين لحظه ناگهان فريادي از سوي محكومان به عذاب از قعر دوزخ برمي‏خيزد كه: «خداوندا پس چرا ما را پيش از آن كه به بزرگسالي مرتكب گناهان زشت گرديم و گنهكار بشمار آييم، نميراندي؟».

در بافت چنين جبرباوري و تقديرگرايي‏اي، طوق تمامي مسؤوليت كردارهاي نيك و بد و خير و شر، گردن‏آويز خود خداوند است. البته اين سخت كيشي اسلامي براي اين كه مبادا خدا به گونه قانوني و شرعي متهم به بيدادگري گردد، شتابان مي‏افزايد كه خداوند در فرمانفرمايي ( Sovereignty ) ناب و بيكرانش مورد سنجش و داوري اخلاقي بشري قرار نمي‏گيرد. حكم الهي خود پديدارگر سيماي حق و راستي است و آنچه را كه خداوند اراده‏اش نمايد و خواستارش شود، هرگز مورد خرده‏گيري و رد اخلاقي واقع نمي‏شود. يزدان‏شناس بزرگ و نامبردار سده‏هاي ميانه، ابوحامد غزالي (وفات 1111 ميلادي)، آشكارا مي‏گويد: هيچ همساني گوهريني ميان دادگري او [ خداوند] و دادگري آفريدگانش نيست ...هيچ راستي و حقي، وراي او هستي ندارد كه در ربط با كردار او احتمال و امكان بروز و وجود خطا و باطل را به ميان آورد.» چنين تاكيدي بر قدرت علي الاطلاق خداوند به معناي آن نيست كه مسلمانان بسي بيش از كالوين گروان خدا را چونان پادشاه و فرمانروايي خودراي و خودكامه و هوسباز و غيرقابل اعتماد مي‏انگارند و مي‏نگرند. خير، برعكس، گفتار آشكار و هميشگي ايشان اين است كه «خداوند بخشنده و مهربان است‏». اما واكنش آدمي در رويارويي با رنج نمي‏بايد شكوه و شكايت و پرسشگري، و يا حتي تلاش براي دفاع از خداوند باشد. از اين رو دادباوري، دست‏كم، براي سخت‏كيشي اسلامي، به سان سيمايي رشد نايافته و ناپرورده از زيست ديني بر جاي مي‏ماند. و در جايگاه آن، باوري برگرفته از قاعده قرآني «حسبنا الله‏» (خداوند ما را بس است)، مي‏ايستد.

آيين هندو و دين بودايي

معمولا درآميختن و يكسان كردن هرگونه رهيافت‏به سنتهاي بس توبرتو و پيچيده، همچون آيين هندو و دين بودايي، بخردانه و سفارش‏كردني نيست. اما آنجا كه موضوع دادباوري در ميان است، اين رهيافت واحد پذيرفتني و دربردارنده ارزش و سود پيشنهاد كردن است. چرا كه بر اين حقيقت پايداري مي‏ورزد كه هردوي اين سنتها از چشم‏اندازي يكسان به پديده رنج نظر مي‏كنند. در اين نگرش، رنج از كاركنش ( operation ) قانون خودكار مكافات و كيفر اخلاقي ( automatic law of Moral retribution ) معروف به پديد مي‏آيد، كه در پيوستگي با فراروند تناسخ ( reincarnation ) به كنش مي‏پردازد. ماكس وبر در اثر خود «جامعه‏شناسي دين‏» (بوستون، 1963) كرمن را با صفت «ريشه‏اي‏ترين گشايش دشواره دادباوري‏» وصف مي‏كند (ص‏147). اما اين تعريف، كاربست گسترده وبر از اصطلاح دادباوري را كه در برگيرنده هر تبييني از پديده رنج است، باز مي‏تاباند. در حقيقت، بدان سبب كه كرمن، سرچشمه رنج را در رفتار و انديشه‏هاي خود شخص مي‏جويد و از آنجا كه كارگزاري و دخالت‏خدايان در فرايند رنج را انكار مي‏كند، نمي‏توان آن را با اصطلاح «دادباوري‏» آن گونه كه ما مي‏فهميم و مي‏شناسيم برابر انگاشت. از اين گذشته كرمن، گونه‏اي فروگشايي بنيادين از دشواره دادباوري، آنچنان كه در يكتاپرستي اخلاقي مي‏يابيم، است. پايه و ميزان تعيين‏كنندگي آموزه‏هاي همپيوند «كرمن‏» و «تناسخ‏» در گشايش مساله رنج را، داستان مشهور ترور مها موگلانه [ naamoggallaMah ] يكي از پيروان و حواريان بلندپايه و نامور بودا، بخوبي به نمايش مي‏گذارد. آن گاه كه از بودا چرايي كشتن ددمنشانه موگلانه پرسيده شد، در پاسخ گفت: آن مرگ اگرچه بر پايه و به حسب حيات كنوني‏اش ناروا و ناشايان بود، اما تماما در خور عملكرد وي در هستي پيشينش صورت گرفت. موگلانه در زندگي قبلي‏اش، والدين خود را به گونه ددمنشانه‏اي به قتل رسانده بود. (اين حكايت در كتاب تفسير دين بودايي، نوشته هنري كلارك وارن، نيويورك 1963، ص‏226-221 آمده است).

معناي دروني و نهفته اين حكايت چنين است كه در جهان زير فرمان قانون كرمن، رنج ناروا و غير مسبوق به گناه، امري بيگانه و تهي از هستي است. همه رنجها حتي رنج‏حيواني بجا و سزاست. پيشتر ديديم كه دادباوري اختيارانديشانه، گاه به گاه به سوي همين نتيجه گراييده است. اما در همه سنتهاي باختري كه خود پشتيبان اين دادباوري بوده‏اند، هميشه آواي تاييد واقعيتمندي رنج ناروا و بي‏گناهانه به گوش رسيده است. با اين همه، در آيين هندو و دين بودايي، چنين آواهايي با عرضه به پيش تبيين شفاف و بخردانه و فراگير رنج جهاني كه ثمره كرمن است‏خاموش شده‏اند.

ديگر معناي نهفته و دروني اين آموزه آن است كه خدايان، در صورت تحقق رنج، نه در معرض شكايت و شماتت، و نه مورد درخواست و پناه‏جويي واقع مي‏گردند. در دين بودايي باور به كرمن، به آشكار ساختن جايگاه فرودست‏خدا يا خدايان در طرح و ساخت نماي رستگاري ياري مي‏رساند. نه تنها فرد درستكار و نيكورفتار را امكان دستيازي به الوهيت هست، بلكه ممكن است‏خدايان، خود به ميانجي گناهاني كه كرمن بد و ناخواسته را فرا مي‏آورند از جايگاه بلندپايه خويش فرو افتند. نتيجه آن كه، بي‏معني است كه آدمي رهايي از رنج را از خدايان چشم بدارد. چرا كه ايشان نيز خود همانند هركس ديگري محكوم به رنجبري‏اند.

به نظر مي‏رسد كه آيين هندو چندان با همچو نتايجي همسويي و همداستاني نداشته باشد. در متون نخستين ودايي، خدايان بعضا به سان شخصيتهايي توانا و نيك سرشت كه آدميان را به كيفر، عقاب و عذاب مي‏كنند و به پاداش، مي‏نوازند تصوير شده‏اند. در اين تصوير آدميان نيز مي توانند به مهرباني ايشان دست آويزند و پناه جويند. در اين ميان بويژه، خداي وارونا ( Varuna ) را، كه بسياري از نشانگان ايزدي برين در او عيان است، مي‏توان نام برد. و مي‏شود در آن دادباوري اختيارانديشانه آشكاري را كه رنج انساني را به سرپيچي از قانون دادگرانه خداوند مي‏پيوندد ديد و جست. با اين حال اين خطوط انديشه در تفكر پسايند هندو گسترش و پرورش نمي‏يابند و در روزگار پساودايي، آن گاه كه كرمن بر صدر مي‏نشيند، حتي خدايان نيز در سنجش با او فرودستند. مثلا، براساس روايتي از اساطير هندو، خداي ايندرا، برهمن گنهكاري را مي‏كشد و به كيفر برهمن‏كشي محكوم مي‏شود. وي براي گريز و رهايي از چنين امر سخت و سنگيني، رنج را بر نوع بشر وارد و تحميل مي‏كند. بنابراين، حتي نيكويي و نيكخواهي خداوند آن گاه كه خود را در پيشگاه كار كنش اين قانون عليتي اخلاقي، ناتوان مي‏يابد، آسيب مي‏بيند. سنتهاي اساطيري و مردمي، بارها خدايان را توانا به رهانيدن خويشتن از آثار كرمن مي‏نمايند. در اين سنتها خدايان را توان سودرساني به دوستداران و باورمندان خويش هست. اما توانايي ايشان در اين مورد معمولا به درون جهان كرمن گسترش نمي‏يابد تا آدميان را به گريز از كيفر خودكار براي گناه درشت و مهم ياري نرساند.

خدايان در اين سنتها مسؤول و پاسخگوي ريخت و گونه واقعيت نيز واقع نمي‏شوند. دين بودايي آشكارا منكر هرگونه نقش و امكان دخالت‏خدايان در جهان آفرينش است. جهان چونان فراروند جاري جاويد و چرخه‏اي «شدن‏» است و خداي نخست زاد برهما، تنها به خطا، خود را آفريننده مي‏پندارد. آيين هندو در اين فراروند چرخه‏اي تكامل ( evolution ) و تناقص ( devolution ) به خدايان نقشي فعالتر مي‏بخشد. جهان از ويشنو هستي مي‏گيرد و از سوي برهما، فعالانه، بارور مي‏شود. اما چنين فراروندي با اصطلاحات اخلاقي به ادراك درنمي‏آيد. به جاي آن، آفرينش فرايندي است كه تمامي توانهاي بالقوه خداوند بزرگ در جهاني از گونه‏گوني، مجال تجلي و خودنموداري مي‏يابند. اين بدان معناست كه در جهان آفرينش، همه چيز; شاديها و رنجها، خدايان و شياطين، خوبها و بدها، همه و همه آشكارگر و بازنمود سرشاري و كمال ايزدي است. اگر كنش آفرينش يكسره به حسب اصطلاحات انسان‏گونه ( anthropromorphic terms ) لحاظ گردد، نه كنشي با آرمان و آهنگ اخلاقي تا خداوند به خاطر آن مسؤول شمرده شود بلكه بيان آفرينندگي يا بازي خودانگيخته خداوندي است.

از اين رو در هيچ يك از اين سنتها، مساله توجيه اخلاقي ايزدان و پيرو آن، دادباوري واقعي و جدي‏اي به چشم نمي‏خورد. به جاي آن، پرسشهاي بنيادين و نخست پايه ديني چنين خواهند شد: آدمي، بويژه در آيين هندويي مردمي، چگونه مي‏تواند بخشش و نوازشهاي خدايان را فراچنگ آورد؟ انسان چگونه مي‏تواند علت و انگيزنده كرمن نيك گردد؟ و بفرجام، چگونه مي‏توان يكسره از سمساره ( Samsara ) ، آن جهان «شدن‏» و سير تولد و مرگي كه از سوي قانون كارما ( Karma ) مشخص و معين شده است، گريخت؟ اين واپسين پرسش آن هنگام اهميت ويژه مي‏يابد كه اين حقيقت كه در گستره كار كنش سمساره، رنج عملا ناگزير و گريزناپذير است، دريافته گردد. اگرچه شايد كردارهاي كرمن نيك، در برخي از زندگيهاي آينده، به نيكبختي و كامراني بينجامد. اما كمابيش قطعي است كه چنان وضعي پايدار و جاويد نخواهد بود. از آنجا كه هر گناه و خطايي، تاوان و كيفر ويژه خود را در پي دارد و نيز چون مرفهان در روح و جسم بيشتر در معرض گنهكاري‏اند، بودن در سمساره، رفت و بازگشتي بي‏پايان و چرخه‏اي ميان شادكامي و آسايش گذرا، و گزند و سختي و پريشاني ديرپاست.

ما در اينجا نيازي به بازنگري تفصيلي پاسخهاي گونه‏گون هندوها و بوداييها به پرسش «چگونه مي‏توان از سمساره رهايي جست؟» نمي‏بينيم. اين پاسخها، آموزه‏هاي كانوني سنتها و مكاتب ايشان را برمي سازند و از تاكيد آيين هندو بر بازشناخت ژرف يگانگي روح آدمي (آتمن atman ) با خود هستي ( Being-itself ) برهمن [كه اساسا به همين سبب از جريان «شدن‏» اثر نپذيرفته] گرفته، تا پافشاري مخالفت‏آميز دين بودايي بر انكار امكان اثرپذيري روح جاويد از سمساره (بنياده اناتمن) را در بر مي‏گيرند. اين آموزه‏ها برغم ناهمگونيهاي بي‏شمار، مشتركات قابل توجهي از اين دست دارند; چنانكه به رنج همچون واقعيتي فراگير و پاينده در فراروند جهاني نگريسته مي‏شود و آرمان واپسين نيز البته رهايي و رستگاري از اين فراروند است و نيز اين كه، رنج دليلي براي ستايش يا نكوهش خداوند به دست نمي‏دهد. اينچنين، يادگار و ميراث كرمن، بر انديشه هندي از آغاز تا انجام، از ادراك مساله رنج تا حل و گشايش آن، يكسره سايه مي‏افكند. درون اين بافت نظري و ذهني، دادباوري در معناي سنتي‏اش مجالي اندك براي رويش و گسترش مي‏يابد.

نتيجه‏گيري

در روزگار ما، با تاثير فرساينده و گزنده شناخت علمي مدرن، دشواره رنج معصومانه، يكخدايي اخلاقي را به يكي از سترگ‏ترين چالشها فرا مي‏خواند. با سر برآوردن رنجهاي انبوه و فراگير اين عصر، برخي همداستان با استاندال كه گفته بود: «تنها برهان بر وجود و موجه دادگري خداوند، اين است كه خدايي وجود ندارد.» به انكار آن يكخداپرستي پرداخته‏اند. پاره‏اي ديگر در پي فروگشاييهاي گوناگون از مساله دادباوري، از تكيه و تاكيد بر كرمن گرفته تا آن ايمان‏باوري ( Fideism ) افراطي كه از آغاز راه را بر پافشاري و استواري بر باور به دادگري خداوند مي‏بندد، برآمده‏اند. البته پيش از طرد يكتاپرستي اخلاقي يا نگره‏هايي كه اين كيش درباره عدالت ايزدي برانگيخته و پرورده، بايد در نظر داشت كه آن هر دو يكتاپرستي و نظريات دادباورانه‏اش از گرايش ژرف اخلاقي سرچشمه مي‏گيرند. يگانه‏گروي اخلاقي بر اين باور است كه قدرتي والا، آراسته به اوصاف راستي و نيكي و مهر، سررشته‏دار راهبري تكويني واقعيت و مؤثر بر آن است. دادباوري تلاشي است‏براي پابرجايي بر باور بدان قدرت برين، در برابر و برغم واقعيت رنج‏بي‏گناهانه، و بر اين رو بيشتر، بيان و نمود «اميد» و «اطمينان‏» و «اعتماد» است، تا تلاشي براي فراهم‏آوري تبيين و گزارشي از واقعيات دريافته از تجربه مستقيم و بي‏ميانجي; يعني «اميد» و «دلگرمي‏» به پيروزي فرجامين نيكي و راستي برغم كژمداريها و باژگونگيهاي جهاني يا مخالفتهاي بشري.

دادباوري مي‏بايد نه از بايسته‏هاي منطق سرپيچد و نه از واقعيت محسوس رنج چشم بپوشد. با اين همه، ژرف‏ترين خواسته و دغدغه دادباوري، نه «گزارش حقايق تلخ زندگي‏» بلكه دگرگون‏سازي و مهار آنهاست. ما در براورد و ارزيابي نگره‏هاي مؤيد و موجه دادگري خدايي و گزينه‏ها و گونه‏هاي آن، مي‏بايد، اين «انگيزه از بن، اخلاقي‏» را پيش ديده داشته باشيم. فروگشاييهاي گونه‏گون از مساله دادباوري، از نفي قدرت يا عدالت‏خداوند گرفته تا انكار واقعيت رنج، گرچه شايد ذهن آدمي را خشنود و خرسند سازند، اما و هزار اما دربردارنده بايسته‏ها و پيامدهاي اخلاقي‏اي هستند كه ما را در پذيرفتنشان به ترديد و درنگ مي‏افكنند. دادباوريها نيز خود در پيشگاه آزمون اخلاقي مي‏ايستند. اگر پاره‏اي از دادباوريهاي پيشين، همچون دادباوري برساخته از انگاره خشن و درشت گناه نخستين، ديگر از پذيرش گسترده بهره ندارند، در حقيقت نابسندگي اخلاقي خود را باز مي‏تابانند. در برابر، دادباوريهايي كه هنوز جالب و جاذبند آنهايي هستند كه خودشناسي اخلاقي ما را نيرو و ژرفا مي‏بخشند. آدميان از اين باور كه خداوند به كار پرخطر آفرينش آزادكامان مختار دست‏يازيده، الگوي رفتاري برمي‏گيرند. اين دادباوري كه دستمايه توجيه خود را، اختيار آدمي برمي‏گزيند به سويه‏ها و ساحتهاي ويژه‏اي از ژرف‏ترين تجربه اخلاقي، مثلا ارتباط ميان والدين و فرزندان نزديك مي‏شود. و از اينها براي روشنگري رابطه بين خداوند و آفريدگانش سود مي‏جويد. و اگر اين بنياد و آرمان فرجامين اخلاقي، لحاظ نگردد، نه انگيزه و آماج دادباوري و نه راز ديرپايي آن، هيچ يك نيك دريافت نخواهند شد.

×ماخذ: دائرة‏المعارف دين (ويراسته ميرچا الياده)

توضيح مترجم: واژه تئوديسي ( Theodicy ) ، چنان كه در متن آمده، برامده از همكناري ( خداوند) و dike ( عدالت و دادگري) است و معناي خاص آن، چنانكه خواسته واضع لفظ لايب نيتز بوده، نظريه (نظرپردازي درباره) باور به دادگري خداوند در عين به رسميت‏شناختن هستي رنج در اين عالم است. برابرهاي فارسي پيشنهادي براي اين واژه عبارتند از: خداشناسي استدلالي حميد عنايت)، عدل الهي (احمد آرام)، الهيات خاص (بهاءالدين خرمشاهي)، الهيات استدلالي (منوچهر بزرگمهر) و دادباوري (داريوش آشوري). البته واژه تئوديسي كاربرد عامتري نيز دارد چنانكه در متن، ذيل عنوان آيين هندويي و دين بودايي مي‏بينيم و آن عبارت است از باور به عدالت گسترده در هستي در كنار توجيه و تبيين پديده رنج. از ميان برابرهاي فارسي ياد شده براي واژه تئوديسي، آنچنان كه فحوا و محتواي متن حاضر اقتضا دارد، تنها «دادباوري‏»، به معناي اعتقاد به عادلانه بودن نظام هستي اعم از باور به خداوند دادگر و آفريننده اين جهان يا ناباوري بدان، كاربرد مناسب خود را مي‏يابد.

1. ترجمه اين پاره و ديگر سخنان نقل شده از كتاب مقدس در متن، يكسره از برگردان فارسي كتاب مقدس، اثر انجمن كتاب مقدس ايران آورده شده است.

2. در همه جاي اين مقاله براي برگردان آيات قرآني، از ترجمه بهاءالدين خرمشاهي سود جسته‏ايم.(م)

3. آيات 142 و 140 بيشتر با خواسته نويسنده همسويي دارند. (م)

/ 1