رابطه اخلاق و دين
آية الله جعفر سبحانى ملاك فعل اخلاقى و ويژگىهاى اخلاق در اسلام
در يونان باستان و در غرب امروز، نظامهاى اخلاقى متعددى پىريزى شده و به وسيله پايهگذاران آنها، معرفى گرديده است. بيشترين اين نظامات ، مربوط به دوران پس از رنسانس است كه در اين دوره شيوه بحث و بررسى در علوم دگرگون گرديد و سرانجام پديدهاى به نام «سكولاريزم» و تفكيك دين از حكومتيا به تعبير صحيحتر« دينزدايى» خود را مطرح كرد. در چنين شرايطى مدعيان جدايى اخلاق از دين نيز، يك رشته اصول اخلاقى را تدوين و عرضه نمودند، كه ما در بحثهاى آينده به تبيين ملاكهاى اين نظامات خواهيم پرداخت، آنچه كه در اينجا مورد بررسى قرار مىگيرد، تبيين نظام اخلاقى اسلام و ويژگىهاى اوست. تبيين هرنوع نظام اخلاقى در گرو شناخت انسان است و تا پايهگذار يك سيستم اخلاقى، شناخت درستى از انسان نداشته باشد نمىتواند ارزش را از ضد آن تمييز دهد، و گزارههاى سعادت آفرين را از گزارههاى بدبختىزا جدا سازد، زيرا هدف از نظامات اخلاقى تبيين راه سعادت و خوشبختى او است; تا خود انسان شناخته نشود ملاك سعادت و شقاوت او شناخته نمىگردد. اگر در اين بررسىها با يك رشته سيستمهاى اخلاقى آشنا شديم كه با يكديگر اختلاف جوهرى دارند، به خاطر اختلاف پايهگذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف ديدگاهها در شناخت، مايه اختلاف در امور مربوط به ارزشهاى اخلاقى خواهد شد. ما در اينجا به معرفى انسان از نظر اسلام مىپردازيم، تا روشن شود چگونه مكتب اخلاقى خود را بر اساس يك شناخت عميق از انسان بنا نهاده است ونقطه نظرهاى او در اصول ياد شده خلاصه مىگردد. ولى لازم است ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام و تفاوت آن با فعل عادى بيان گردد. و اين مقدمه كه به عنوان مدخل بحث مطرح مىگردد، از اهميتخاصى برخوردار است. ملاك فعل اخلاقى در اسلام
در اين كه فعل اخلاقى چيست؟ و چگونه بايد آن را از فعل عادى تميز داد، سخن فراوان است و در عصر يونان باستان تا به امروز ميان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتيجه، مكتبهايى پديد آمده كه به تدريجبيان مىشوند. آنچه كه الآن براى ما در اين بحث مطرح است، تبيين ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام است، و اينكه در نظام اخلاقى اسلام مرز ميان دو فعل (اخلاقى و عادى) چيست؟ 1. ريشه در درون داشتن
«اخلاق»، جمع «خلق» به معنى «خوى» است و گزينش اين لفظ حاكى از آن است كه فعل اخلاقى چيزى است كه بايد ريشه در درون داشته باشد، و مظهرى براى يكى از احساسات گرانبهاى درونى تلقى گردد، بنابراين فعلى كه موضعگيرى انسان را نسبتبه غرايز بيان نمىكند، نمىتواند فعل اخلاقى باشد. مثلا هرگاه عاملى از خارج كسى را براى ساختن بيمارستان و مركز علمى تحت فشار قرار دهد و او نيز پاسخ مثبتبدهد يك چنين فعل نمىتواند، يك فعل اخلاقى باشد، زيرا عاملى از درون در پديد آمدن آن مؤثر نبوده، بلكه عاملى از بيرون او را بر اين كار واداشته است. البته: اينكه «فعل» بايد ريشه در درون داشته باشد، قيد لازم است، ولى قيد كافى نيست قيد ديگر (حسن و زيبايى عمل) لازم است كه بيان مىگردد وبراى توضيح شرط دوم، لازم استبه تقسيم قضايا در حكمت نظرى و عملى به دو قسم «خودمعيار» و «غير خودمعيار» اشاره كنيم، آنگاه به بيان شرط دوم بپردازيم: فلاسفه قضاياى حكمت نظرى را به دو دسته تقسيم كردهاند:
الف) قضاياى بديهى. ب) قضاياى نظرى. مقصود از قضاياى بديهى، آن رشته گزارهها است كه خرد در اذعان به درستى و يا نادرستى آن، به دليل و برهان نيازمند نبوده و گزاره از قبيل قضاياى «خود معيار» باشد مانند، كوچكى «جزء» از كل، در حالى كه قضاياى نظرى بر خلاف آن است و تصديق به صحت و عدم صحت آن در گرو دليل و برهان و استدلال و امعان نظر است، و در نتيجه قضاياى بديهى در حل قضاياى نظرى نقش كليدى داشته و با ناديده گرفتن آنها، درهاى علم و دانش به روى انسان بسته مىشود. همين تقسيم بر قضاياى حكمت عملى نيز حاكم است; تفاوت قضاياى دو حكمتيك چيز بيش نيست، مطلوب در گزارههاى حكمت نظرى، آگاهى و دانستن آنها است مثل اينكه بگوييم «هر پديدهاى پديد آورندهاى دارد» و سنخ قضيه به گونهاى است كه نوبتبه عمل نمىرسد در حالىكه مطلوب نهايى در گزارههاى حكمت عملى، عمل و پياده كردن آنها مىباشد، مثلا مىگوييم: عدل زيبا است، ظلم و ستم نازيبا است. در اولى كوشش مىكنيم كه بدانيم، در دومى مىكوشيم پس از دانستن به كار ببنديم. و در هر حال، هر دو نوع از قضايا، به دو گروه بديهى و غير بديهى تقسيم مىشوند چيزى كه هست در تقسيم قضاياى حكمت نظرى از الفاظ «بديهى » و «نظرى» بهره مىگيريم، ولى در تقسيم قضاياى حكمت عملى الفاظ «بديهى» و «غير بديهى» به كار نمىبريم. و اگر بخواهيم از يك تعبير جامع در مورد هر دو نوع حكمت، بهره بگيريم شايسته استبگوييم: الف) قضاياى «خود معيار». ب) «قضاياى غير خود معيار». علت اين تقسيم در هر دو نوع از قضايا روشن نيست، زيرا اگر تمام قضايا در هر دو حكمت، نظرى و يا «غير بديهى» باشند كشف حقيقت، ممتنع مىگردد، زيرا مشكلى، مشكل ديگر را حل نمىكند لذا بايد در ميان انبوه قضاياى «نظرى» و «پيچيده» قضاياى روشنى وجود داشته باشد كه كليد حل ديگر قضايا گردد و در اين قسمت ميان هر دو نوع حكمت فرقى نيست. 2. زيبايى و نازيبايى فعل
يادآور شديم كه هدف نهايى در تحصيل قضاياى حكمت عملى به كار بستن آنها است. خرد قضاياى اين نوع از حكمت را به زيبا و زشت، خوب و بد تقسيم مىكند، و در توصيف آنها، به حسن و قبح،بىنياز بوده و به جايى دست دراز نمىكند، و قاطعانه گزارهاى را به صورت مطلق و كلى به يكى از دو وصف، توصيف مىكند و مىگويد: عدل زيبا است و بايد انجام داد، و ستم نازيبا استبايد پرهيز كرد، و در فاعل جز آگاهى و اختيار چيزى را شرط نمىداند، اين نوع احكام در مورد عدل و ظلم، از احكام خود معيار اين قوه مدركه است. بنابراين، اخلاق از مقوله «جمال» و «زيبايى» است و راه كشف آن، عقل و خرد است، خردى كه فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمايم جز حسن و قبح آن، مورد بررسى قرار داده و ارزش و يا ضد ارزش بودن آن را اعلام مىدارد. زيبايى را مىتوان، به زيبايى حسى و جسمى و زيبايى روحى و روانى تقسيم كرد. زيبايى از مفاهيمى است كه انسان درك مىكند ولى نمىتواند آن را در قالب تعريف بريزد و به اصطلاح «يدرك ولا يوصف» استبا اين همه مىتوان گفت: واقعيت زيبايى همان توازن و هماهنگى اجزاى موجود زيبا است، عين اين بيان در زيبايى روح نيز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهاى گوناگون آفريده شده، و هر يك از اين نيروها، به نوبه خود مايه حيات و زندگى اوست ولى مشروط بر اينكه ميان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد، در اشباع هر قوهاى حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفريط پرهيز شود در اين صورت روح و روان جمال و زيبايى خود را باز يافته و زمينه حكومت عقل فراهم مىشود. بنابراين: اخلاق، آن گونه رفتار انسانى است كه از روح زيبا سرچشمه مىگيرد، و زيبايى روح در سايه تعادل قوا و توازن تمايلات درونى انسان است. از اين بيان مىتوان استفاده كرد كه اخلاق هم مىتواند از مقوله زيبايى و هم از مقوله «عدالت» باشد; زيرا زيبايى روح جز در سايه اعتدال و به كارگيرى هر قوهاى به دور از افراط وتفريط صورت نمىپذيرد، انسان بايد هم از قوه شهوت و هم از قوه غضب بهره بگيرد، و گرنه نسل انسان قطع مىگردد، ولى در عين حال نبايد زمام زندگى را به دست آن دو بدهد، بلكه بايد عقل را حاكم بر بهره گيرى از اين تمايلات قرار دهد. زيبا سازى تن در عالم رحم صورت مىپذيرد، و انسان را راهى به آن نيست، در حالى كه زيبا سازى روح كه از طريق ايجاد تعادل ميان قوا و ايجاد اعتدال در اعمال خواستههاى درونى صورت مىپذيرد، در اختيار انسان است، روح زيبا و معتدل، رفتار زيبا را به دنبال دارد، و بالعكس روح نازيبا و غير معتدل، ضد ارزش نتيجه خواهد داد. از آيات قرآنى و احاديث اسلامى استفاده مىشود كه واقعيت امر اخلاقى در حسن فعل ويا قبح آن نهفته است و اصولا مساله امر به معروف و نهى از منكر كه يك وظيفه اسلامى است دعوت به يك رشته امور اخلاقى است كه واقعيت آن را «معروف» و يا «منكر» بودن آن تشكيل مىدهد و در آينده خواهيم گفت دامنه اخلاق در اسلام گستردهتر از اخلاقى است كه عقل عملى آن را درك مىكند; از اين جهت قسمتى از فرايض و واجبات و يا منكرات و منهيات از مسايل اخلاقى بوده كه وحى آن را كشف كرده و عقل را ياراى شناسايى اوصاف آنها نبوده است. قرآن درباره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم چنين مىفرمايد:««يامرهم بالمعروف وينهاهم عنالمنكر»» (1) : «آنها را به خوبىها دعوت و از بدىها باز مىدارد» بخشى از خوبىها و بدىها شناخته شده عقل عملى است و بخشى ديگر از آن وحى مىباشد. روى اين مبنا آنچه از افلاطون درباره حقيقت فعل اخلاقى نقل شده كه او فعل اخلاقى را از مقوله زيبايى مىدانستبا آنچه كه فلاسفه اسلام و متكلمان عدليه بر آن قايلند يكسان مىباشد. اكنون كه ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام روشن گرديد وقت آن رسيده است كه به پايهها و ويژگىهاى نظام اخلاقى اسلام اشاره كنيم: 1.انسان آميزهاى است از ماده و معنى
در يك نظر سطحى انسان موجودى است مادى كه پس از گذراندن پرورشهاى مقدماتى در رحم مادر، ديده به جهان مىگشايد، و حركتخود را به سوى تكامل مادى آغاز مىنمايد وبا سپرى ساختن مراحلى از كودكى، نوجوانى، جوانى، پيرى، فرتوتى چراغ زندگى او براى ابد خاموش مىگردد، ديگر از او خبرى نخواهد بود. در اين نظر انسان، براى غايت و هدفى آفريده نشده و اصولا معلوم نيست از كجا آمده و براى چه آمده و به كجا خواهد رفت. ولى از نظر الهيون -بالاخص فلاسفه اسلام و متكلمان ژرف نظر- انسان آميزهاى است از ماده و معنا، از جسم و روح، از تن و روان. حتى در نگرش عميقتر: سخن از تركيب وآميزه دو شىء صحيح نيستبلكه واقعيت انسان همان نفس و روح اوست، و بدن، ابزار تكامل اوبه شمار مىرود. او با چشم، ديدنيها را مىبيند وبا گوش، شنيدنيها را مىشنود، بيننده و شنونده اين دو ابزار نيستبلكه روح و روان است كه اين دو را به عنوان آلتبه كار گرفته است. فلاسفه اسلامى تجرد نفس و روح را از ماده، با براهين فلسفى ثابت كرده و هم اكنون غربيان از طريق تجربى مىخواهند به آن برسند، ما در اين جا نمىتوانيم براهين فلسفى تجرد را مطرح كنيم، وفقط براى بيان نقطه نظر قرآن به بيان دو آيه اكتفا مىكنيم تا روشن شود نفس انسانى از نظر قرآن بالاتر و برتر از ماده و ماديات است: 1. قرآن در سوره مؤمنون آنگاه كه مراتب آفرينش انسان را در رحم مادر بيان مىكند مرحله نهايى آفرينش اورا چنين شرح مىدهد: ««ثم انشاناهخلقا آخر»» (2) : «ما به او آفرينش ديگرى بخشيدهايم» (آفرينشى كه با خلقتهاى پيشين تفاوت جوهرى دارد، (زيرا مراتب پيشين همگى در پوشش آفرينش ماده قرار مىگيرند). مراحل آفرينش پيشين انسان عبارتند از:
1. نطفه،2. علقه (خون بسته)،
3. مضغه(گوشت پاره)،
4.تبديل مضغه به استخوان،
5. پوشانيدن استخوانها با گوشت. آنگاه بيان قرآن در اين مراحل پنجگانه به پايان مىرسد، مرحله ششم را با لحن ديگر بيان مىكند و مىفرمايد: ««ثم انشاناهخلقا آخر»» : «به او آفرينشى جديد داديم». اين آفرينش جديد به خاطر اين است كه در اين مرحله ماده، تكامل ديگر پيدا كرده و روح مجردى را در دامان خود پرورش مىدهد. 2. در سوره سجده قرآن شبهه منكران معاد را نقل مىكند، و مىگويد:«معترضان مىگويند مرگ انسان بهخاطر پراكندگى اجزاى بدن او، مايه انحلال شخصيت اوست در اين صورت با گردآورى اجزاى بدن شخصيت نخستباز نخواهد گشتبلكه شخصيت ديگرى خواهد بود كه در برابر اعمال انسان پيشين مسئوليتى بر عهده ندارد». قرآن در رد اين شبهه چنين مىفرمايد: ««قليتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون»» . (3) « فرشته مرگ كه براى شماها گمارده شده است، شمارا مىگيرد سپس به سوى پروردگار خود باز مىگرديد». اكنون بايد ديد چگونه اين آيه پاسخ از شبهه پيشين كافران است كه معتقد بودند مرگ انسان وپراكندگى اجزاى بدن مايه انحلال شخصيت او است، و انسان دوم شخصيت ديگرى دارد و نمىتواند مسئوليت كارهاى انسان پيشين را بر عهده بگيرد. كيفيت پاسخ اين است كه مرگ انسان به معنى نابودى شخصيت او نيستبلكه آنچه كه واقعيت انسان به آن بستگى دارد در نزد خدا محفوظ است، و فرشته مرگ، واقعيت انسان را اخذ مىكند و انسان به سوى پروردگار خود برمىگردد. اين آيه صريحا مىرساند آنچه كه متلاشى مىشود واقعيت انسان نيست، واقعيت انسان چيزى است كه فرشته مرگ او را مىگيرد. وجمله ««يتوفاكم»» به معنى «ياخذكم» است. و به ديگر سخن: هرگاه شخصيت او را جنبه مادى او تشكيل مىداد انديشه انحلال شخصيت در سايه پراكندگى اجزا مشكلى فرا راه معاد پديد مىآورد، ولى اگر شخصيت او فراتر از ماده باشد او از هر نوع انحلال و پراكندگى پيراسته است، و از طريق فرشته مرگ از بدن جدا مىگردد و تا روز قيامت نزد خدا محفوظ مىباشد، آنگاه كه معاد تحقق پذيرد روح هر انسانى به بدن دنيوى خويش متعلق مىگردد. 2. انسان موجود انتخابگر استاصولا اخلاق از آن موجود آگاه وانتخابگر است، زيرا معلم اخلاق اصول ارزشها را به انسانها توصيه مىكند، و او را به پيمودن راهى فرمان مىدهد و از پيمودن راه ديگر باز مىدارد. و به اصطلاح او را در جهتى قرار مىدهند كه به تكامل برساند، ناگفته پيداستيك چنين طرح از آن موجودى است كه ارزشها را بشناسد و با كمال آگاهى اصول سعادتزا را بر بدبختىزا ترجيح دهد. و اگر او را فاقد انتخاب و آزادى بينديشيم كه پيوسته به سوى يكى از دو ارزشها در حركت مىباشد هر نوع توصيه و سفارش درباره او لغو خواهد بود. مساله آزاد بودن انسان يك نوع پيچيدگى دارد، زيرا انسان از طرفى در خود نشانههاى جبر را مشاهده مىكند، و از جهت ديگر واقعيت اختيار و آزادى را در خود لمس مىنمايد; از اين جهت مدتى در حيرت و سرگردانى به سر مىبرد، تا سرانجام يكى از دو طرف مساله را برمىگزيند. مثلا از طرفى مشاهده مىكند كه او هرگز از طريق اختيار و آزادى گام به اين جهان نگذارده، وناخواسته در يك نظام خاصى رشد و نمو كرده است، و هر يك از عوامل «وراثت»، «فرهنگ»، «محيط» ناخواسته در روح و روان او اثرات خاصى نهاده است وسرانجام او تا حدودى در پرتو اين عوامل پيش از تولد و يا پس از آن، به صورت يك موجود دستبسته درآمده كه بايد در مسير خاصى پيش برود. و اگر او آزاد مطلق، و يك فرد تام الاختيار بود، نبايد يك چنين عوامل خارج از اختيار، وجود او را فراگيرد، اين از يك طرف. از طرف ديگر او پس از رشد و نمو و پس از بلوغ به پايه درك و تعقل، واقعيت آزادى را در اعماق دل درك مىكند، وخود را در انجام كارى ملزم ومجبور نمىبيند، درست است كه بىاختيار گام به اين جهان نهاده و در نظام ناخواستهاى پرورش يافته است، ولى اكنون زمام زندگى را به دست گرفته، و به گونهاى مىتواند با مشكلات و موانع مبارزه كند، و به هر سو كه بخواهد، عنان زندگى را متوجه سازد. معنى آزادى اين نيست كه تمام خصوصيات وجودى يك فرد از لحظه تولد تا لحظه مرگ در اختيار اوباشد. يا عوامل توليد و رشد و تربيت را به آزادى برگزيند، بلكه واقعيت آن اين است كه انسان ميان حركت دادن دست، وگردش قلب، كاملا احساس تفاوت كند و خود را نسبتبه اولى مسئول و انتخابگر بداند در حالى كه خود را نسبتبه دومى چنين نينديشد، و سرانجام در اين نيمه راه زندگى، خود را در گزينش هر كارى آزاد بداند. درست است كه در قلمرو زندگى، بخشى از سرنوشتها خارج از اختيار فرد انسان است، چه بسا انسان ناخواسته طعمه حريق مىگردد، ويا در كام سيل و زلزله فرو مىرود، و يا در نبردهاى خونين كه خواسته فرد نيست مىغلطد ولى در عين حال، نسبتبه يك رشته از كارها، احساس اختيار و آزادى مىكند، و در برابر اراده نافذ خود، مانع و رادعى نمىبيند، و او نسبتبه كارهايى كه از كف اختيار او بيرون است، هيچگونه مسئوليت و يا كيفر و پاداشى ندارد، مسئوليت او نسبتبه كارهايى است كه زمام آنها را در دست دارد، و مىتواند عنان آن را به هر طرف كه بخواهد، بگرداند. در پايان يادآور مىشويم كه قرآن درباره آزادى انسان مىفرمايد: ««من عملصالحا فلنفسه ومن اساء فعليها وما ربك بظلام للعبيد»» . (4) «هركس كار نيكى انجام دهد به سود خود انجام داده و هركس كار بد انجام دهد به زيان خود انجام داده است و خداى تو بر بندگان ستم نمىكند». در آيه ديگر مىفرمايد: ««وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر»». (5) «بگو(آيين) حق از جانب پروردگارتان آمده هركس بخواهد ايمان بياورد و هر كس بخواهد كفر ورزد».
3. آفرينش انسان همراه با غرايز متضاد
انسان با غرايز و تمايلات گوناگونى آفريده شده است، و در حقيقت معجونى است از كششهاى متضاد و ناهماهنگ. در نهاد انسان، كششهاى مختلف و متضادى وجود دارد، از يك طرف در نهاد وى «حقطلبى»، «حقيقتجويى»، عدالتخواهى»، «آرمانگرايى» نهفته، و از طرف ديگر در او كششهايى مانند «خودخواهى»، «سودجويى»، «مقام پرستى»، «ثروتاندوزى» و «شهرت خواهى» وجود داردكه قسم نخست از اين كششها از روح ملكوتى و فطرت بالاى او سرچشمه گرفته، و قسم ديگر از غريزه مادون آن، اين غرايز كه ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرك و جنبش حياتى او هستند، آن چنان در روان آدمى عمق و ريشه دارند كه گاهى سرنوشت او را به دست گرفته و خط مشى زندگى او را تعيين مىكنند و با قدرت و سركشى خيره كنندهاى از نفوذ و بينايى عقل كاسته و آن را محدود مىسازد. اسلام نسبتبه همه غرايز از ديده احترام مىنگرد، زيرا همه آنها را در شكوفايى وجود انسان مؤثر مىداند چه اينكه اگر برخى سركوب شود و برخى ديگر پرورش داده شود انسان به كمال خويش نمىرسد. اگر حس خداگرايى حس عدالت و دادگرى و يا تمايل كمك به هم نوعان و افتادگان مايه كمال است، حب ذات و اعمال خشم و شهوت نيز از پايههاى زندگى انسان به شمار مىرود و انسان خالى از اين كششها، انسان رهايى مىشود كه يا در گوشه عزلت جان به جان آفرين مىسپارد و يا طعمه گرگان مىگردد. روى اين اساس بايد عبادت و پرستش حق، با كار وكوشش براى دنيا توام باشد تا بشر بتواند از بهرهگيرى از هر دو غريزه به كمال مطلوب برسد. اگر اسلام به اصول زناشويى دعوت كرده لكن آن را در قالب عفتبه رسميتشناخته و از هر نوع افراط و تفريط در اعمال شهوت منع كرده است. 4. ملاك ارزش و ضد ارزش
براى شناسايى اصول اخلاقى و ارزشهاى والاى روحى دو ملاك وجود دارد كه به هر دو اشاره مىشود: الف) امور فطرى وكششهاى آفرينشى
بحثهاى پيشين ثابت كرد كه آفرينش هر فردى از افراد انسان با يك رشته از كششها عجين گرديده و او بالذات و ناخود آگاه به عدل و داد، عمل به عهد و پيمان، پاسخ نيكى به نيكى دادن، كمك به افتادگان و زيردستان، تمايل درونى داشته و اصل كار را تحسين وعامل آن را نيكوكار مىداند. در مقابل آن يك رشته امورى را تقبيح و از هر نوع تمايل به آن منزجر مىباشد. اصول اخلاقى اسلام بر اساس فطرت و آفرينش انسان بنا گرديده ونظام اخلاقى او به اندازه يك مو از اين فطرت فاصله نمىگيرد، و از اين جهت اخلاق اسلامى جهان شمول بوده و همه انسانهارا فرا مىگيرد و براى اصول خود مرزى و حدى نمىشناسد. ب) نور وحى
ولى در عين حال نور فطرت - حتى فروغ عقل - در مواردى از شناخت ارزشها و ضد ارزشها عاجز و ناتوان مىباشد، در اين موارد از طريق وحى كه مطمئنترين رابطه انسان با واقع استبهره مىگيرد. روى اين اصل قسمتى از محرمات و واجبات جزو مسايل اخلاقى بوده و چه بسا فطرت انسان وعقل افراد بسيط از تحليل مصالح ومفاسد آنها عاجز و ناتوان مىباشد، ولى وحى الهى كه از ديد گستردهترى برخوردار است محرماتى را برشمرده و واجباتى را عرضه داشته است. اسلام مىگويد: عيبجويى، كنجكاوى در اسرار مردم، بدگويى پشتسر مردم، تفاخر به نژاد، كاملا ممنوع است، همچنان كه بهرهگيرى از قمار و شراب حرام و انتفاع از «ميته» ممنوع مىباشد.هرگاه عقل، فلسفه تحريم اين نوع احكام الهى را درك كرد چه بهتر و در غير اين صورت ما به حكم خطاناپذيرى وحى به اين دستورها مؤمن بوده و همه را در راستاى سعادت انسان مىدانيم. فطرت و خرد انسان او را به خضوع وخشوع در برابر خدا كه اين همه نعمتها را در اختيار ما نهاده است دعوت مىكند. اما كيفيت صحيح شكرگذارى و ثناگويى براى او روشن نيست در اين مورد شرع او را در اين راه كمك مىكند، و شيوه شكرگزارى وسپاسگويى را با فرمان نماز گزاردن و روزه گرفتن روشن مىسازد. بنابراين، اخلاق اسلامى روى دو اصل استوار است: الف) تمايلات فطرى و آگاهىهاى درونى كه زيبا ونازيبا را تشخيص مىدهد. ب) وحى الهى و پيامهاى خداوند در مورد عوامل سعادت آفرين و يا شقاوتزا. 5.عمل نيك و سرچشمه پاك
در جهان امروز در ارزشگذارى به كارهاى انسان، رويه كار را ملاك قرار داده و آن را به نوعى ارزيابى مىكنند. مثلا هرگاه مردى در انظار عمومى به راز و نياز خدا بپردازد وبا زارى و گريه از خدا طلب پوزش نمايد ويا مرد متمكنى براى مستمندان درمانگاه و بيمارستانى بسازد عمل او را ستوده و جزء ارزشها به شمار مىرود و با انگيزه عمل او كارى ندارند و اينكه او واقعا از خوف خدا مىگريستيا انگيزه او رياكارى وجلب نظر مردم بود، و يا او بيمارستان را به انگيزه بشر دوستى و نوع پرورى و اظهار همدردى بابيچارگان ساخته استيا اينكه انگيزههاى مادى پشتسر اين پديده به ظاهر نيك هست و مىخواهد در انتخابات شهرى و يا استانى راى مردم را بخرد و.... در حالى كه در نظام اخلاقى اسلام، نيكى و آراستگى ظاهر عمل يكى از پايههاى ارزش است ولى تا اصل ديگرى به آن ضميمه نگردد نمىتوان عمل انسان را جزء ارزشها شمرد و آن اصل ديگر عبارت است از : نيت و انگيزه پاك كه سرچشمه عمل به شمار مىرود; از اين جهت هر نوع عمل زيبا اما به انگيزه مادى شايسته ستايش نبوده و ارزش شمرده نمىشود.و نظام اخلاقى اسلام با تمام نظامات اخلاقى يونان باستان وغرب امروز در طرح اين شرط فاصله مىگيرد و عملى را كار اخلاقى مىداند كه از ايمان انسان به خدا و اخلاص وى سرچشمه بگيرد نه از هوا و هوس و.... مشركان مكه در عصر رسالتبتپرستبودند ولى در عين حال به تعمير مسجدالحرام مىپرداختند و از اين طريق در دل جامعه عرب مقامى عظيم كسب مىكردند ولى قرآن با كمال صراحت، عمل آنان را بىارزش خواند ويادآور شد عمل صالح ميوه درخت ايمان و اخلاص است، و كار پرتوى از نيت آدمى به شمار مىرود و رنگ و بوى آن را مىگيرد و اين گروه كافر كه بر كفر خود گواهى مىدهند چگونه به تعمير خانه خدا كه از آن مؤمنان به خدا است دست مىيازند در اين مورد چنين مىفرمايد: ««وماكان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و فى النارهم خالدون»» . (6) «مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خود گواهى مىدهند. اعمال آنان (به خاطر كفر) نابود شده و در آتش، جاودانه خواهند ماند». سپس در آيه بعدى عمران و آبادى مساجد را از شؤون دارندگان ايمان به خدا و روز جرا مىداند، آنان كه نماز را بپا مىدارند و زكات مىدهند و جز از خدا از كسى نمىترسند; چنانكه مىفرمايد: ««انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر واقام الصلاة وآتى الزكاة ولم يخش الا الله»» . (7) «مساجد خدا را فقط كسانى آباد مىكنند كه از ايمان به خدا و روز ديگر (جهان آخرت) بهرهمند بوده و نماز را به پا داشته و زكات مال را بپردازد و جز از خدا از كسى نترسند». نيت پاك جانشين عمل
گاهى نيت پاك، جانشين عمل نيك مىگردد. اين مطلب نه به آن معناست كه مكتب اخلاقى اسلام مردم را به نيت كار خير، دعوت كرده وبا عمل سروكارى ندارد، بلكه هدف از اين اصل ايجاد آمادگى در تمام طبقات جامعه است تا آن كس توان كار دارد، گام پيش نهد، و كار را صورت دهد و آنكه فاقد توان است، انگيزه كار نيك را در دل پرورش دهد تا روزى كه توان پيدا كرد بدون دغدغه، به صفوف نيكوكاران بپيوندد. در جنگ جمل آنگاه كه پيروزى از آن سپاه حق گرديد مردى خدمت على عليه السلام رسيد و به او گفت: دوست داشتم كه برادرم با ما بود و در اين نبرد شركت مىكرد تا مىديد چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز گردانيد. امام در پاسخ او چنين گفت: «اهوى اخيك كان معنا؟ فقال: نعم. قال: لقد شهد...». (8) «آيا ميل و خواستبرادر توبا ماست؟ در پاسخ گفت: آرى، فرمود: او هم در اين جنگ با ما شركت داشته است. نه تنها برادرت بلكه كسانى كه هم اكنون در صلب پدران ورحممادران به سر مىبرند هرگاه پس از تولد و آگاهى از اين نبرد از پيروزى ما خوشحال باشند مانند ما پاداش خواهند داشت». نتيجه اينكه: اسلام به اصلاح نيت و پاك سازى انگيزهها همت گمارده و با هر نوع رياكارى در عمل، سرسختانه مبارزه مىنمايد وكافى است كه در اين مورد آيات مربوط به ريا در عمل را مورد مطالعه قرار دهيم. (9) 6. گزارههاى مطلق و فراگير
مطلق و نسبى دو اصطلاح رايج در علوم و فلسفه است كه همگان از آن اطلاع داريم، هرگاه گزارهاى براى خود حد و مرزى نشناسد، و در تمام زمانها و مكانها يكسان صدق كند، يك چنين گزاره، گزاره مطلق بوده يعنى در انطباق بر مصاديق، فراگير و جهان شمول خواهد بود مثلا گزاره «فلز درحرارت خاصى انبساط پيدا مىكند» از اطلاق و فراگيرى برخوردار است، زيرا صدق آن، در گرو «زمان» و «مكان» خاص نيست. او در هر زمان و در هر مكان داراى چنين ويژگيها است وجز يكسان بودن شرايط، شرط ديگرى لازم ندارد، درحالى كه كوچكى و بزرگى مدرسهاى وصف ثابت و پايدار آن نيستبلكه، بستگى دارد كه آن را به كدام يك از مدارس مقايسه كنيم، چه بسا نسبتبه مدرسهاى، كوچكتر ونسبتبه ديگرى بزرگتر باشد، از اين جهت نمىتوان بزرگى و يا كوچكى را براى آن ثابت دانست. ارزشهاى اخلاقى در مكتب اسلام از فراگيرى و جهانشمولى خاصى برخوردار است زيرا محورهايى كه بر آن تكيه مىكند، از كليت و اطلاق برخوردار مىباشند، محور گزارههاى اخلاقى در اسلام عبارتند از: 1. كششهاى آفرينش و تمايلات بعد علوى انسان. 2. وحى الهى، آنجا كه فطرت وعقل كارساز نباشند. درباره محور نخستيادآور مىشويم كه تمايلات علوى در تمام انسانها يكسان است و در فطرت همه انسانها، عدل و دادگرى نيكو و پسنديده، و ظلم و ستم، بد و نكوهيده است. وگزارهاى كه بر چنين محورى تكيه زند رنگ و بوى اورا مىگيرد و جهان شمول و فراگير مىباشد و - لذا - در ذايقه آفرينشى هر انسانى، پاسخ نيكى، به نيكى دادن زيبا، و به بدى دادن نازيبا است. و گزارهاى كه از چنين منبع سرچشمه گيرد، قطعا پيوسته فياض و روان خواهد بود. البته ممكن است، برخى از مكاتب اخلاقى نيز داراى چنين حالتى باشند،ولى مكتب اخلاقى اسلام، در اين جهت، شفافيتخاصى دارد، مكتبى كه محور حسن و قبح را، لذت فردى و زيبا انگارى شخص، با نفع جامعه خود مىداند نمىتواند يك برنامه اخلاقى منسجمى را براى جامعه بشرى عرضه كند، زيرا لذايد شخصى بسان سم مار و عقرب است كه براى آن دو مايه حيات، و براى مار و عقرب گزيده مايه هلاكت است. چه بسا پروژهاى براى جامعهاى سودمند و براى جامعه ديگر ضررزا مىباشد، محور قرار دادن نفع شخصى، يا اجتماعى انسان، نشانه بيچارگى در شناسايى اصول و نظام اخلاقى منسجم است. ممكن است گفته شود گزارههاى اخلاقى اسلام نيز «نسبى» است مثلا راستگويى كه يك ارزش اخلاقى است در همه جا، نيك و ستوده نيست، زيرا آنجا كه مايه هلاكت انسان بىگناهى گردد، نكوهيده و زشت است و در مثل گفتهاند:«دروغ مصلحت آميز به از راست فتنهانگيز». پاسخ اين پرسش درباره «حسن صدق» و يا «قبح كذب» روشن است.در مورد «راستگويى» در چنين شرايط بايد گفت: اصل راستگويى هيچگاه حسن و زيبايى خود را از دست نمىدهد ولى خرد در اين شرايط خاص به اين شخص اجازه نمىدهد كه اين كار را انجام دهد زيرا انسان بىرحمى مىخواهد از اين كار خير،سوء استفاده كند، و خون بيچارهاى را بريزد، و يك چنين بازدارى از كار خير، به معنى نفى حسن كار نيست، بلكه به معنى جلوگيرى از ستم ستمگران است كه در كمين مظلومى نشسته است و مىخواهد از كار نيك انسانى، سوء استفاده كند.. و در مورد دروغ گفتن در اين شرايط، يادآور مىشويم كه دروغ حتى در اين شرايط كار قبيح و نازيبا است ولى چون، انسان بر سر دو راهى قرار گرفته كه يا بايد كار قبيحى مرتكب شود، ويا كار قبيحترى را، عقل به حكم تزاحم دندان روى جگر مىنهد، و دست طرف را براى دروغ گفتن باز مىگذارد و سرانجام قبيحى را بر انجام قبيح ديگر مقدم مىدارد. بسان نجات انسانى كه بر شكستن شيشه شخصى بستگى دارد، خرد ارتكاب قبيح دوم را كه از مقوله ظلم و ستم ستبراى هدف والاتر تجويز مىكند، ولى هرگز نازيبايى عمل را انكار نمىكند. 7. ارزشهاى اخلاقى همراه با ضامن اجرا
اگر از ديدگاه برخى از دانشمندان اخلاقى كه «لذت گرايى شخصى» را محور نظام اخلاقى مىدانند بگذريم، همه نظامهاى اخلاقى به يك رشته امور كه غالبا بر خلاف خواستههاى شخصى انسان است، سفارش مىكنند، انجام يك چنين دستورها با اين ويژگى، در گرو ضامن اجراى نيرومندى است كه در آشكار و پنهان انسان را همراهى كند و او را بر انجام نيكيها، و دورى از بديها، وادار سازد، ولى متاسفانه در نظامهاى اخلاقى بشرى يا ضامن اجرايى وجود ندارد، و يا در صورت وجود از تازيانه وجدان، و فشارهاى درونى پا فراتر نمىنهد، در صورتى كه يك چنين ضامن اجرا، در برابر سيل ويرانگر هوى و هوس آن هم در قالب شهوت وغضب، قدرت و توان ايستادگى ندارد، و با شكست قطعى روبهرو مىگردد. يكى از ويژگىهاى نظام اخلاقى اسلام اين است كه متكى بر مذهب است. و سفارشهايى مانند دادگرى، وفاى به پيمان، راستگويى و درستكارى در قالب ارزش، و سفارشهاى ديگرى مانند بدبينى، عيب جويى و شايعه سازى در قالب ضد ارزش ، با مسئوليت فراوانى همراه است در چنين شرايط، نظام اخلاقى اسلام از جلوه و شكوه خاصى برخوردار مىگردد. اخلاق متكى به مذهب به طورى كه عقايد مذهبى و اعتقاد به پاداش و كيفرهاى روز بازپسين، مجرى و پشتوانه اصول اخلاقى باشند، راهى است كه آيينهاى آسمانى و بالاخص آيين مقدس اسلام آن را انتخاب كرده و در طول چهارده قرن، نتايج درخشانى داده است. اعتقاد به خدايى كه از درون و برون انسان آگاه است، خدايى كه در زمين و آسمان چيزى بر او مخفى و پنهان نيست، خدايى كه از تعداد «اتمهاى بىشمار جهان» ومولكولهاى اجسام آگاه است، خدايى كه حكمران و داور روز بازپسين است، و در آن روز، پرونده اعمال انسان را كه به وسيله فرشتگانى مصون از اشتباه و خطا و پيراسته از اغراض مادى تنظيم شده، باز مىگشايد وحتى به اين نيز اكتفا نمىكند، بلكه صورت واقعى كردارهاى ما را به قدرت بىپايان خود به ما نشان مىدهد و تمام اعضاى بدن ما را با اراده شكست ناپذير خود به سخن درآورده، و بر اعمال ما گواه مىگيرد. سپس هر فردى را به پاداش و كيفر خود مىرساند و ... (10) چنين اعتقاد راسخ و استوارى، بزرگترين پشتوانه اخلاق، و طبيعىترين ضامن اجراى اصول انسانى است، و در حقيقت گرانبهاترين گنجينه و ارزندهترين سرمايهاى است كه از رهبران بزرگ آسمانى به يادگار مانده است و بايد به عنوان يك ميراث گران قيمت از آن حمايت كنيم. قدرت ايمان به خدا و اعتقاد به كيفرهاى روز بازپسين، گاهى به درجهاى مىرسد، كه انسان را در برابر گناه و آلودگى «بيمه» مىكند و انسان خطاكار را به صورت يك عنصر ملكوتى و يك فرد معصوم در مىآورد. قدرت ايمان در كنترل انسان چنان است كه اگر فرد با ايمان، روزى بر خلاف مقتضاى ايمان رفتار كند، و در صحنه مبارزه با عواطف و غرايز، دچار شكست گردد، فورا به فكر جبران شكست، افتاده و راه ندامت و پشيمانى از آلودگى را، در پيش مىگيرد و برا ى محو آثار گناه، بدون آن كه ماموران قضايى او را تعقيب نمايند، خود را به محكمه قضايى دين معرفى مىكند و از رئيس دادگاه، جدا درخواست مىنمايد كيفر خواست ويا حكم الهى را درباره او اجرا كند و سرانجام، به صورت يك فرد پاك و سبكبار، گام به سرزمين رستاخيز بگذارد. (11) نتيجهگيرى
از مجموع اين بحثها مىتوان به محورهاى گزارههاى اخلاقى اسلام پى برد، و با ويژگىهاى نظام اخلاقى اسلام، آشنا شد، و ما براى خلاصه گويى بار ديگر آنها را به صورت موجز يادآور مىشويم: 1. در جهانبينى اسلام، واقعيت انسان را، روح و روان او تشكيل مىدهد و روح او پس از مرگ باقى وجاودان است، در پىريزى سعادت انسان بايد زندگى دنيوى و اخروى او را درنظر گرفت. از اين جهتيك رشته لذايد نفسانى به عنوان منكرات ممنوع مىباشند، زيرا اين نوع اعمال بهظاهر لذتبخش بر سعادت اخروى او لطمه مىزند، خصوصا اگر بگوييم: عذابهاى اخروى، باطن اعمال دنيوى ما است كه در آن جهان در شرايط خاصى به صورت دوزخ و عذاب مجسم مىشوند، در اينجا گروهى كه از نگرش عميقى برخوردارند از پيامدهاى اين نوع اعمال كاملا آگاهند، همه را ضد ارزش معرفى مىكنند. 2. از آنجا كه انسان، فاعل آزاد و انتخابگر است، عمل او در صورتى نام ارزش به خود مىگيرد كه با كمال آگاهى و آزادى از او سر زند مثلا اگر از روى جبر ماليات بپردازد ويا زكات مال بدهد، وظيفه را انجام داده ولى كار او فعل اخلاقى نخواهد بود. 3. در نظام اخلاقى اسلام به غرايز علوى و سفلى توجه شده و در سايه تعديل از همگى بهره گرفته شده است وآنان كه محور ارزش را لذايذ نفسانى مىدانند، به گونهاى در اين تعديل تحقق مىپذيرند. 4. ملاك ارزش، فطرت و نور وحى است 5. زيبايى عمل و وارستگى ظاهر در صورتى ارزش آفرين است كه از نيت پاك سرچشمه بگيرد و اعمال رياكارانه براى اغفال مردم، فاقد ارزش مىباشد. 6. نظام اخلاقى اسلام مطلق و پايدار، جهان شمول و فراگير است زيرا محور آن، كششهاى درونى انسان و وحى است كه هر دو فراگيرمىباشند. 7. نظام اخلاقى اسلامى، با ضامن اجرا همراه است و از مقوله توصيه خالى از هر نوع تحريك پيراسته مىباشد. با شناخت اصول نظام اخلاقى اسلام و ويژگىهاى آن، لازم استبا ديگر مكاتب اخلاقى، كه در يونان باستان ويا غرب امروز مطرح است آشنا شويم. 1. اعراف/157. 2.مؤمنون/14. 3.سجده/11. 4. فصلت/46. 5. كهف/29. 6. توبه/17. 7. توبه /18. 8. نهج البلاغه،خطبه 11. 9. سوره بقره، آيههاى: 261 تا 266 مطالعه شود. 10. اين جملهها مضامين آيات قرآنى است كه در سورههاى مختلفى از جمله: «لقمان (31) آيه16; سبا(34)آيه 4 و زلزله(99) آيههاى 7و8 وارد شده است. 11. در صفحات تاريخ قضاوت در اسلام، شواهد زيادى بر اين موضوع وجود دارد كه براى رعايت اختصار، از نقل و تفصيل آنها خوددارى مىشود. معرفت-شماره 41