اثباتپذيري گزارههاي ديني
عبدالحسين خسروپناه چكيده
اثباتپذيري گزارههاي ديني، يكي از مسائل چالش برانگيز در فلسفة دين و معرفتشناسي ديني است كه در باب صدق و توجيه باورهاي ديني جستوجو ميكند. در آغاز مقاله، مبادي تصوري مسأله يعني دين، گزارههاي ديني و اثباتپذيري، تبيين، و ديدگاههاي فيدئيزم، پوزيتوسيم منطقي، نسبيگرايي و معرفتشناسي اصلاح شده، به اختصار معرفي و نقد شده است و در پايان به ديدگاه برگزيده به اثباتپذيري آموزههاي زيرساخت ديني با بهرهگيري از نظرية مبناگروي و بديهيات در معرفتشناسي پرداخته شده است. كليد واژگان: دين، گزارههاي ديني، اثباتپذيري، فيدئيزم، پوزيتوسيم منطقي، نسبيگرايي، معرفتشناسي اصلاح شده، مبناگروي. اثباتپذيري گزارههاي ديني از مباحث مهم در كلام جديد، فلسفة دين و معرفتشناسي ديني است. پرسش اصلي در اين پژوهش اين است كه اگر معرفت به معناي باور صادق موجه تلقي شود؛ آيا ميتوان از صدق و توجيه باورهاي ديني سخن گفت و با روشهاي منطقي، حقانيت و معقوليت آنها را اثبات كرد. تبيين و تحليل اين مسأله را سه محور مبادي تصوري، ديدگاهها و نظريه برگزيده بيان ميشود. مبادي تصوري مسأله
1. دين
مقصود نگارنده از دين، آييني است كه ويژگيهاي ذيل را دارا باشد. - آسماني و الاهي باشد، نه زميني و بشري و ساخته دست انساني؛ - پيام الاهي، موجود و در دسترس مردم باشد؛ - متن مقدس آسماني، از تحريف به زيادت و نقيصه در امان باشد. بنابراين، دين عبارت است از آموزههاي وصفي و توصيه است كه خداوند سبحان براي هدايت انسانها نازل كرده و پيام آن بدون تحريف در اختيار بشر قرار دارد. اين تحريف در دوران معاصر بر اسلام انطباق دارد. 2. گزارههاي ديني
گزارههاي دين اسلام به دو دستة گزارههاي وصفي(Discriptive) و توصيهاي (Normative) يعني اخباري و انشايي تقسيم ميشوند. گزارههاي اخباري، صدق و كذب بردارند؛ زيرا از سنخ معارفِشناختارياند؛ ولي گزارههاي اخباري، به اعتبار دلالت مطابقي، حكايتگر از واقع و نفسالامر نيستند؛ هر چند به اعتبار منبع و منشأ صدور و نيز هدف و غايت، صدق و كذببردار هستند. گزارههاي وصفي اسلام عبارتند از قضاياي تاريخي، اعتقادي، طبيعتشناختي، عرفاني، خبرهاي غيبي، و سنتهاي مشروط الاهي، و گزارههاي توصيهاي اسلام عبارتند از قضاياي اخلاقي و حقوقي و فقهي. 3. اثباتپذيري
واژه اثباتپذيري در فرهنگ فلسفة دين به معاني گوناگوني به كار ميرود. گاهي بهمعناي پذيرش و تصديق همگاني و زماني بهمعناي مطابقت با واقع و مانند اينها بهكار ميرود. مطابق ديدگاه نخست كه به عقلگرايي حداكثري(Strong Rationalism) شهرت يافته، صدق اعتقادي، زماني معلوم ميشود كه تمام عاقلان قانع شوند و ادله و براهين اعتقادات ديني هنگامي اثبات و معتبرند كه مورد تصديق همة عاقلان باشند. پارهاي از نويسندگان، در برابر اين تعريف، اثبات وابسته به شخص را مطرح ساختهاند.1 نگارنده بر اين باور است كه هيچ يك از دو معناي عقلگرايي حداكثري و حداقلي يا تصديق همگاني و وابسته به شخص پذيرفتني نيست؛ زيرا هر دو طايفه گرفتار خلط صدق خبري با صدق مخبري شدهاند.2 توضيح مطلب اينكه معناي شايع و رايج صدق، مطابقت با واقع است و معقوليت و اثباتپذيري در چارچوب اين تعريف مطرح ميشود اعم از اينكه شخص يا اشخاصي بدان اعتقاد داشته باشند يا خير. تصديق همگاني و وابسته به شخص، همان صدق مخبري است كه از مطاقبت گزاره با اعتقاد معتقدان خبر ميدهد و چنين معنايي از صدق در معرفتشناسي و فلسفه جايگاهي ندارد. ديدگاههاي مسأله
معقوليت و اثباتپذيري گزارههاي ديني از سوي مكاتب گوناگون فلسفي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است كه به اختصار به شرح ذيل بيان ميشود. ديدگاه فيدئيزمFideism) )
مكتب ايمانگرايي معتقد است كه نظامهاي اعتقادي و باورهاي ديني را نميتوان موضوع ارزيابي و سنجش عقلاني قرار داد؛ زيرا هر برهاني، ناگزير بر مقدمات يا مفروضات خاصي مبتني است. اگر شخصي، هيچ فرضي را به صُوَرت مبدأ استدلال نپذيرد، در اين صُوَرت احتجاج كردن با چنين شخصي محال خواهد بود. مقدمة مفروض يك برهان را ميتوان از برهان ديگري نتيجه گرفت، و بدينترتيب، آن را اثبات كرد؛ اما اين روند را نميتوان تا بينهايت ادامه داد. ما بايد در جايي از اين روند به مفروضات بنيادين مان برسيم؛ يعني به اموري كه آنها را بدون اثبات پذيرفتهايم صرفاً از آن رو كه اين امور چندان بنياديند كه هيچ چيز بنياديتري وجود ندارد كه بتواند آنها را اثبات كند. از نظر مؤمن مخلص، بنيانيترين مفروضات، در خود نظام اعتقادات ديني يافت ميشوند. ايمان ديني، خود بنيان زندگي شخص است. به بيان پل تيليش، ايمان ديني، همانا پرواي واپسين شخص شمرده ميشود.3 بيشك، نظام ديني مؤمنان در جهت بخشيدن به زندگي و اهداف آن نقش بسزايي دارند و اعتقادات ديني، بنيادينترين گزارههاي زندگياند؛ اما ايمانگرايان در اين تبيين ميان گزارههاي پايه و بنيادين معرفتشناختي و نيز گزارههاي بنيادين ديني خلط كردهاند. گزارههاي پايه معرفتشناختي، بينياز از استدلال و گاه مستحيل الاستدلال هستند؛ مانند اصل استحاله اجتماع نقيضين كه تصور موضوع و محمول آن براي تصديق كافي است و اصل عليت يا اصل هو هويت نيز به اصل تناقض برميگردند و از اين طريق، بنيادين بودن آنها ثابت ميشود. گزارههاي اعتقادي و حتي گزاره «خدا وجود دارد» چنين نيستند. انكار آنها مستلزم اجتماع نقيضين نيست؛ بنابراين، استدلال و برهان بر مفروضات بنيادين مبتني است و ايمان ديني بنيان زندگي است؛ اما گزارههاي اعتقادي، مفروضات بنيادين معرفتشناختي نيستند. ديدگاه پوزيتوسيم منطقيLogical Positivism) )
حلقة وين و پوزيتوسيم، آغازگر بحث معناداري و اثباتپذيري گزارههاي ديني بوده است. اين طايفه، يگانه ملاك در معيار معناداري و اثباتپذيري گزارههاي معرفتي را حس و تجربه معرفي كرده، و فقط گزارههاي تحليلي و توتولوژي، و مشاهدات مستقيم حسي و معرفتهاي مستنتج از آن دو دسته را معنادار و اثباتپذير دانستهاند. بر اين اساس، گزارههاي ما بعدالطبيعه، اخلاقي و ديني شبه گزاره و فاقد معنا و محتواي منطقي و اثباتپذيري معرفي شدند. اين دسته از گزارهها فقط نمايش احساسات و عواطف بشري و شبه قضيهاند.4 مدعيات پوزيتوسيم منطقي با مشكلات جدي روبهرو است؛ از جمله: 1. اينكه ادعا ميكنند: «گزارههاي معنادار است كه از نظر تجربي، تحقيقپذير باشد». آيا اين ادعاي پوزيتوسيتها، توتولوژيك و تحليلي است يا با ملاك تجربه، اثبات يا تأييد ميشود؟ پاسخ منفي است؛ بنابراين، اصول معرفتي پوزيتوسيم فاقد معنا و خودويرانگر و خودشكن است. بر فرض صحت معيار تحقيقپذيري پوزيتوسيتها تمام گزارههاي ديني را نميتوان بيمعنا يا تحقيقناپذير دانست؛ زيرا پارهاي از گزارههاي ديني، از سنخ گزارههاي تجربياند و با روش حس و تجربه قابليت داوري دارند.5 ديدگاه نسبيگراييRelativism) )
نسبيگرايان، عنصر توجيه و استدلال معرفت را انكار كرده، بر اين باورند كه ركن مهم مبناگروي، براهت است و ملاك براهت بديهيات، تشكيكناپذيري آنها است؛ ولي نميتوان از تشكيكناپذيري، خطاناپذيري را نتيجه گرفت. بسياري از باورهاي انساني، تشكيكناپذيرِ خطاپذيرند؛ مانند يقييناتي كه از صبح تا شب براي انسان پديد ميآيد و بعدها به خطا و خلاف واقع بودن آنها پي برده ميشود. پاسخ اين اشكال اين است كه معرفتشناسان عقلگرا، ملاك براهت را تشكيكناپذيري ندانستهاند؛ زيرا تشكيكناپذيري بهمعناي يقين منطقي است و يقين منطقي، افزون بر تشكيكناپذيري، ويژگي صدق و توجيه ذاتي را دارد. ديدگاه معرفتشناسي اصلاح شدهRoformed epistemology) )
آلوين پلانيتنگا، جنبش جديدي در معرفتشناسي ديني پديد آورد كه در اثر همفكري با سنت ديني پروتستانتيسم، نام اصلاح شده را بر آن نهاد. مهمترين پيام اين نحلة معرفتي، پيوند معقوليت با باورهاي ديني است. وي باورهاي انساني را به دو دسته باورهاي پايه و مستنتج تقسيم كرده و راه تشخيص باورهاي پايه را استقرا دانسته و بر اين روش، باورهاي مبتني بر ادراكات حسي يا باورهاي مبتني بر حافظه يا باورهاي برگرفته از حالات رواني را باورهاي پايه معرفي كرده است.6 پلانيتنگا، اعتقاد به خدا را باور پايه به معناي باور پاية موجه قلمداد ميكند. بدينترتيب، اعتقاد به خدا، به استدلال نيازي ندارد؛ نتيجه آنكه نظرية رايج معرفتشناسي، يعني مبناگروي و استناد نظريات به بديهيات موجه از جمله نظري دانستن گزارههاي ديني مخدوش است. اشكال قابل طرح بر نظريه معرفتشناسي اصلاح شده اين است كه هرگونه اعتقاد افسانهاي كه بسياري از مردم جامعه بدان باور دارند ميتواند گزارة پايه موجه معرفي شود. تاريخ تفكر انسان بر اين مطلب گواه است كه انديشهها و اعتقادات خرافي فراواني ميان مردم رواج دارد؛ در حاليكه هيچ بهرهاي از حقيقت ندارند. مشكل ديگر اين است كه پلانيتنگا، نظرية خود را مبتني بر جامعه متدينان مسيحي قرار داده است كه اگر نگاه جامعتر به جوامع ديني ميداشت، اختلاف آشكار ميان دينداران را دربارة خدا و چيستي او مييافت؛ آنگاه پايه دانستن تمام اين تفسيرها مستلزم اجتماع نقيضين خواهد شد. ديدگاه برگزيده
مهمترين و بنيادينترين آموزههاي ديني، گزارههاي عقلي - فلسفياند كه معقوليت و توجيهپذيري آنها افزون بر اثبات و برهانپذيري و صدق خودشان، معقوليت گزارههاي ديگر ديني اعم از وصفي و توصيهاي به ارمغان ميآورند. توضيح مطلب اينكه آموزههاي دين اسلام از جهت طبقهبندي به دو دسته آموزههاي زيرساختي و آموزههاي روساختي تقسيم ميشوند. آموزههاي روساختي، آموزهايي هستند كه پذيرش و واقعگرايي آنها بر پذيرش و واقعيت داشتن آموزههاي زيرساختي متوقف است؛ براي نمونه اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حكمت الاهي و ضرورت نياز بشر به دين و پيامبري و حقانيت و الاهي و وحياني دانستن قرآن از آموزههاي زيرساختي دين اسلام بهشمار ميآيند. زحقانيت آموزههاي ديگر اسلام، مانند اثبات صفات ديگر فعلي الاهي و مسائل فرجامگرايي و معاد و آموزههاي اخلاقي و فقهي بر گزارههاي زيرساخت پيشگفته مبتنياند؛ يعني با اثبات و معقوليتپذيري گزارههاي زيرساخت اسلام، ديگر آموزههاي ديني نيز ثابت ميشوند و جملة گزارههاي زيرساخت، گزارههاي عقلياند؛ يعني با معيار عقلي ميتوان بهر باب اثباتپذيري و كشف مطابقت با واقع آنها سخن گفت. معيار معرفت عقلي، از بنياديترين مسائل معرفتشناسي است كه چگونگي كشف معرفتهاي صادق و حقيقي از كاذب و غيرحقيقي را نشان ميدهد. معرفتشناسان در اين مسأله كه با عنوان ارزش شناخت يا توجيه معرفت ياد ميكنند، دو نظرية مهم را پي افكندهاند: نظرية مبناگروي و نظرية انسجامگروي. نگارنده در اين مقال فقط به نظرية مبناگروي ميپردازد. نظرية مبناگروي(Foundationalism) قديمترين و پايدارترين ديدگاه در اين مقام است كه فيلسوفان يونان همچون افلاطون و ارسطو و فيلسوفان مسلمان مانند ابن سينا، سهروردي، صدرالمتألهين و معرفتشناسان معاصر مغرب زمين از جمله پلانتينگا و سويين برن از آن دفاع كردهاند. نظرية مبناگروي، تقريرهاي گوناگوني دارد كه رايجترين آن اين است كه باورها و معرفتهاي حصولي انسان به دو دستة باورهاي پايه(Basic Beliefs) و باورهاي مستنتج (Infered Beliefs) يا به عبارت اهل منطق، به معرفتهاي بديهي و معرفتهاي نظري تقسيم ميشود.7 بديهيات، معرفتهايي هستند كه تصديق به آنها احتياج به استدلال ندارد؛ يعني تصور موضوع و محمول، براي تصديق قضيه كفايت ميكند؛ ولي نظريات، قضايايي هستند كه تصديق به آنها به استدلال نيازمند است و تصور موضوع و محمول براي تصديق كفايت نميكند. بديهيات و گزارههاي پايه به دو قسمند: أ. بديهيات اوليه كه نه تنها از استدلال بينيازند، بلكه مستحيل الاستدلال نيز هستند؛ يعني اقامة استدلال براي اثبات آنها محال است؛ مانند امتناع تناقض يا محال بودن اجتماع وجود و عدم. اصل استحالة اجتماع نقيضين، قضيهاي است كه با تصور اجتماع نقيضين و تصور امتناع و محال بودن، تصديق به قضية «اجتماع نقيضين محال است» پديد ميآيد. براهت اين قضيه بدان معنا است كه نه تنها اثباتش از استدلال و برهان بينياز است، بلكه ارائة برهان و استدلال براي آن غير ممكن است؛ زيرا هرگونه استدلال و برهان دوباره به اصل امتناع تناقض نياز دارد؛ به همين دليل، حتي كساني كه اين اصل را انكار ميكنند يا مورد ترديد قرار ميدهند، بر مبناي اصل امتناع تناقض به انكار يا ترديد آن ميپردازند؛ زيرا شخص شككننده و منكر اصل تناقض نميتواند در همان حال هم منكر و شاك باشد و هم نباشد؛ براي اينكه اجتماع نقيضين را محال ميداند. ب. بديهيات ثانويه عبارتند از قضايايي كه تصديق آنها در گرو به كار گرفتن ابزار ديگري چون حس و عقل است. به عبارت ديگر، بديهيات ثانوي، از استدلال بينيازند؛ ولي مستحيل الاستدلال نيستند و سر اينكه بديهيات ثانويه ناميده شدهاند، اين است كه تصور موضوع و محمول آنها براي تصديق كافي نيست و عنصر ديگري نيز ضرورت دارد؛ ولي به كارگيري آن عنصر ديگر به تعمل عقلاني و جستوجوي برهان و حد وسط نياز ندارد. بديهيات ثانويه عبارتند از:
1. حسيات: قضايايي كه با حواس ظاهري احساس ميشوند؛ مانند هوا روشن است. تصديق و حكم به اين گونه قضايا به حواس ظاهري و اندامهاي حسي نياز دارد؛ افزون بر اينكه براي اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراكي حسي با واقع، برهان عقلي ضرورت دارد؛ زيرا چه بسا كسي ادعا كند كه صُوَر ادراكي حسي، زاييدة نفس آدمي هستند و بر واقعيت محسوسات در خارج دلالتي ندارند. عقل استدلالگر با ارائة برهان سبر و تقسيم اثبات ميكند كه اگر واقعيت خارجي، منشأ پيدايش صُوَر ادراكي نباشد و صُوَر ادراكات حسي زاييده نفس انسان باشد، بايد انسان در هر حالت و زمان و مكاني آن ادراك حسي را درك كند؛ زيرا نفس و علت پيدايش صُوَر حسي (بنا به فرض) موجود است و از آنرو كه چنين حادثهاي اتفاق نميافتد، نتيجه گرفته ميشود واقعيت محسوس در خارج وجود دارد كه منشأ پيدايش صورت حسي در ذهن شده است.8 و سر براهت حسسيات (به رغم نياز آنها به برهان عقلي) اين است كه عقل آدمي بهطور خودكار، برهان مذكور را ارائه ميكند و به جستوجو نيازي ندارد برخي از ناحيه نسبيت پارهاي از ادراكات حسي مانند رنگها و صورتها، حسسيات و ادراكات حسي را از دايرة يقينيات و بديهيات ثانويه خارج ساختهاند؛ در حاليكه هستي رنگها و صوتها به لحاظ هستيشناختي، واقعيتي نسبي و متغيرند و ادراكات حسي متغير نيز تابع واقعيت خودشان است. 2. فطريات: قضايايي هستند كه اولاً تصور موضوع و محمول براي تصديق كفايت نميكند و به برهان عقلي نيازمند است، و ثانياً برهان عقلي بهصورت خودكار همراه اين سنخ قضايا وجود دارد و حاجتي به تعمل و تلاش عقلاني نيست. به عبارت ديگر، به صرف تصور موضوع و محمول، برهان عقلي متولد ميشود. ثالثاً به ابزار ديگر معرفتي مانند حواس ظاهري يا حواس باطني نيازي ندارد؛9 مانند اصل عليت (هر معلولي يا ممكني به علت نياز دارد)؛ اصل هو هويت (هر چيزي خودش، خودش است)؛ استحالة رفع تناقض (ارتفاع نفي و اثبات از يك گزاره ممتنع است)؛ حملهاي اولي (انسان، انسان است)؛ استحالة دور (توقف وجود الف بر وجود ب وجود ب بر وجود الف محال است)؛ استحالة تقدم شيء بر خودش (تقدم شيء الف بر وجود خودش محال است). همة اين قضايا، گزارههاي فطرياند؛ زيرا با تصور موضوع و محمول، برهان عقلي زاييده ميشود و تصديق تحقق مييابد. توضيح اينكه تمام اين قضايا (اصل عليت، اصل هو هويت، استحالة رفع تناقض، استحالة دور، استحالة تقدم شيء بر خودش و حملهاي اولي)، مصاديق استحالة اجتماع نقيضين هستند؛ يعني با تصور معلول يا محكي و تصور احتياج به علت، اين برهان عقلي همراهي ميكند كه اگر معلول به علت نيازمند نباشد، اجتماع نقيضين لازم ميآيد؛ اما التالي باطن فالمقدم مثله؛ بنابراين، تصديق به اصل عليت (هر معلولي محتاج به علت است) حاصل ميآيد. همچنين با تصور موضوع و محمول اصلي هو هويت، اين برهان پديد ميآيد كه اگر هر چيزي، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقيضين لازم ميآيد؛ اما التالي باطل فالمقدم مثله. 3. وجدانيات: قضايايي هستند كه از انعكاس علوم حضوري در ذهن و تبديل آنها به علوم حصولي بهدست ميآيند و به برهان عقلي و حواس ظاهري نيازي ندارند. به عبارت ديگر، وجدانيات، علوم حصولي هستند كه از علوم حضوري تحصيل شدهاند. اين سنخ قضايا در منشأ انتزاع به برهان عقلي نيازي ندارند؛ ولي به ابزار عقل محتاجند نكته قابل توجه اينكه، وجدانيات هم در تصور موضوع و محمول و هم در تصديق و حكم به علوم حضوري وابستهاند؛ مانند «من ميترسم»، «من گرسنهام»، «من احساس نياز ميكنم». اهل منطق در گذشته، تجربيات، حدسيات و متواترات را در عرض فطريات، حسيات و وجدانيات از اقسام يقينيات شمردهاند كه بعدها بهجاي واژة يقينيات از اصطلاح بديهيات استفاده شد. با دقت منطقي و معرفتشناختي ميتوان اين را ادعا كرد كه تجربيات و حدسيات و متواترات از اقسام يقينيات هستند؛ البته يقين در اينجا بهمعناي اعم از يقين منطقي و عقلايي است؛ يعني عاقلان از طريق آزمايش و اخبار متواتر و حدس؛ به قضايايي تجربي، متواتر و حدسيات يقين مييابند؛ گرچه بهلحاظ منطقي، ظنآور باشند؛ ولي در هر حال، اين سه دسته قضايا، جزو بديهيات ثانويه نيستند؛ بلكه از سنخ قضاياي نظري هستند؛ يعني اولاً تصديق آنها به استدلال نياز دارد، ثانياً استدلال عقلي آنها را همراهي نميكند و ثالثاً به تعمل و تلاش عقلاني حاجتمندند. حاصل سخن آنكه، معيار شناخت حقايق و تمييز قضاياي صادق از كاذب در حوزة آموزههاي ديني - عقلي براهت عقلي است. بر اين اساس ميتوان قضاياي عقلي ديني را از بديهيات استنتاج، و صدق يا كذب آنها را درك كرد. بر اين مبنا، عقلگرايان براي اثبات وجود خدا به براهين صديقين، وجوب و امكان، اصل عليت و غيره تمسك كرده و در بحث ضرورت بعثت پيامبران از برهان نياز اجتماعي بشر به قوانين بهره گرفته و از اين طريق، معقوليت گزارههاي ديني - عقلي را اثبات كردهاند و با وساطت معقوليت اين دسته از گزارهها كه گزارههاي زيرساختي دين بهشمار ميآيند، آموزههاي ديگر ديني را معقول و موجه ساختهاند. .1 مايكل پترسون و ديگران: عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، انتشارات طرح نو، تهران، 1376 ش، صص 72 و 131. .2 سعدالدين تفتازاني: مختصر المعاني، كتابفروشي اسلامي، بي تا، ص 12. .3 پل تيليش: پويايي ايمان، ترجمه حسين نوروزي، انتشارات حكمت، تهران ص 17 - 28 و عقل و اعتقاد ديني، ص 79. .4 بهأالدين خرمشاهي: پوزيتيويسم منطقي، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361 ش، ص 36 - 38. و الف. ج. آپر، حقيقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، دانشگاه صنعتي شريف، 1356 ش. .5 عبدالحسين خسروپناه: انتشارات بشر از دين، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، 1382 ش، ص 281 - 284. .6 احمد نراقي و ابراهيم سلطاني: كلام فلسفي، ج 1، انتشارات صراط، اسفند 1374 ش، ص 11 - 72. .7 ابونصر فارابي: المنطقيات، كتابخانة آيتا مرعشي نجفي، قم، ج 1، ص 19؛ ابنسينا: الاشارات و التنبيهات، ج 1، نشر كتاب؛ قم، 1377 ق، ص 213 - 229؛ ميرسيدشريف جرجاني: شرح المواقف، ج 2، انتشارات رضي، قم، ص 36 - 41؛ شهابالدين سهروردي: مجموعه مصنفات، حكمةالاشراق، ص 118 - 123؛ محمدتقي مصباح يزدي: آموزش فلسفه، ج 1، سازمان تبليغات اسلامي، ص 211 و 212. .8 ابنسينا: التعليقات، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ص 68 و 88 و 148؛ محمدحسين طباطبايي: نهايةالحكمة، المرحلة الحادية عشر، الفصل الثالث عشر؛ صدرالمتألهين شيرازي: الاسفار الاربعه، ج 3، انتشارات مصطفوي، ص 498. .9 ابنسينا: الاشارات و التنبيهات، ج 1، ص 219.