دیدگاه های چارلز پیرس درباره صدق و اهداف پژوهش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدگاه های چارلز پیرس درباره صدق و اهداف پژوهش - نسخه متنی

غلامرضا نظریان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌ديدگاه‌هاي‌ چارلز پيرس‌ دربارة‌ صدق‌ ‌‌و اهداف‌ پژوهش‌

‌ غلامرضا نظريان‌

اشاره‌

بررسي‌ دست‌نوشته‌هاي‌ چارلز پيرس‌ نشان‌ مي‌دهد پس‌ از 1870 وي‌ مي‌كوشد تا در ديدگاه‌هايش‌ درباره‌ واقعيت‌ بازنگري‌ كند. او از برخي‌ مشكلات‌ آگاه‌ بود و در جستجوي‌ نظريه‌اي‌ بود تا بتواند از آنها اجتناب‌ كند. وي‌ در دو مقالة‌ معروف‌ خود كه‌ در سال‌ 1877 و 1878 نگاشت‌ اظهار نمود كه‌ از آراي‌ گذشته‌اش‌ ناراضي‌ است. هنگامي‌ كه‌ در 1890 به‌ بازبيني‌ مسائل‌ معرفت‌شناختي‌ پرداخت‌ مبناهاي‌ جديدي‌ را براي‌ نظريه‌اش‌ درباره‌ واقعيت‌ مطرح‌ ساخت. در اين‌ مقاله، ديدگاه‌هاي‌ متقدم‌ و متاخر پيرس‌ درباره‌ صدق‌ و واقعيت‌ بررسي‌ مي‌شود. در اين‌ بررسي‌ها، نظرية‌ پراگماتيستي‌ صدق‌ وي‌ نيز تبيين‌ خواهد شد.

‌ ‌

سه‌ محور اصلي‌ انديشه‌ چارلز پيرس‌(Charles Pirece) در دهه‌ 1870 به‌ اختصار به‌ شرح‌ زير است:

الف) علت‌ غايي‌ بودن‌ واقعيت‌

پيرس‌ تأكيد دارد واقعيت، محدودكنندة‌ نظريه‌ها است. به‌عقيدة‌ وي‌ «واقعيت» محصول‌ همگرايي‌ آراي‌ انديشه‌مندان‌ بزرگ‌ است. وي‌ مي‌نويسد: «اگر مي‌گوييم‌ تفكر به‌سوي‌ نتيجه‌اي‌ قطعي‌ در حركت‌ است». اين‌ سخن، بدين‌ معنا است‌ كه‌ انديشه، هدفدار است‌ و «علتي‌ غايي»، كه‌ از نحوة‌ تفكر متفكران، مستقل‌ است‌ - سازوكار آن‌را سامان‌ مي‌دهد. پيرس‌ در مقالة‌ «چگونه‌ تصوراتمان‌ را واضح‌ سازيم»(8781) (How to Make Our Ideas Clear) مي‌گويد: رأي‌ صادق‌ آن‌ است‌ كه‌ مورد اجماع‌ انديشه‌مندان‌ واقع‌ شود. وي‌ در اين‌ مقاله‌ با ارائة‌ اين‌ تعريف‌ از صدق، به‌ توضيح‌ عليت‌ غايي‌ مي‌پردازد.

ب) روش‌هاي‌ پژوهش‌

قواعد پژوهش، دومين‌ مشغله‌ فكري‌ پيرس‌ در اين‌ سالها است. سرتاسر مقالات‌ «منطق»Logic) ) و تثبيت‌ باور(The Fication of Belief) سخن‌ از برتري‌ روش‌ علم‌ و الگوي‌ پژوهش‌ موفق‌ آن‌ است. به‌نظر وي، قدر و منزلت‌ علم‌ فقط‌ در قرن‌ نوزدهم‌ به‌خوبي‌ شناخته‌ شده‌ است. اينك‌ او در مقام‌ دفاع‌ از «روش‌ علمي» برآمده‌ تا آنان‌ را كه‌ به‌درستي‌ آن‌ روش‌ باور ندارند متقاعد سازد. از آنجا كه‌ روش‌ علمي، همان‌ روش‌ استقرايي‌ است، بهره‌گيري‌ از استقرا در دفاع‌ از روش‌ علمي‌ به‌ دور باطل‌ مي‌انجامد و او بر اين‌ نكته‌ واقف‌ است.

ج) تفكيك‌ ميان‌ استدلال‌ و مشاهده‌

پيرس‌ در پيش‌نويس‌ مقالة‌ «منطق» نوشته‌ است: در برابر اين‌ ادعا كه‌ «واقعيت‌ خارجي، علت‌ ارتسامات‌ حسي‌ است‌ و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ به‌ انديشه‌هاي‌ متفاوتي‌ كه‌ به‌ يك‌ باور مي‌انجامند منجر مي‌شود»؛ اعتراضي‌ ندارد. استدلال‌ به‌نظر وي‌ عبارت‌ است‌ از انديشه‌ورزي‌ مهارشده‌ يا استنتاجي‌ كه‌ با معيارهاي‌ مشخصي‌ موافق‌ است‌ و از اين‌رو، پيشرفتي‌ مقبول‌ دارد. او در اينجا بين‌ ارتسامات‌ حسي‌ تعبير نشده‌ و فرايندهاي‌ استدلال، تفكيك‌ نمي‌كند. آنچه‌ در اينجا صورت‌ مي‌گيرد تفكيك‌ و تمايزي‌ است‌ ميان‌ داده‌هاي‌ حسي‌ - كه‌ هيچ‌ مهار و كنترلي‌ از جانب‌ ما ندارند - و فعاليتي‌ فكري‌ كه‌ برمبناي‌ نتايج‌ مشاهدات‌ پيش‌ مي‌رود. ارتسام‌ حسي، محصول‌ فرايند استنتاج‌ بدون‌ مهار است‌ ولي‌ تفكر و انديشه‌ورزي، استنتاجي‌ مهار شده‌ به‌شمار مي‌آيد. داده‌هاي‌ ارتسامي، نوعي‌ حد زدنِ‌ واقعيت‌ به‌ انديشة‌ انسان‌ است. تفكر بر سنجش‌ و توجيه‌ روش‌هاي‌ «استنتاج‌ از داده‌ها» متمركز است.

دو ابزار انديشه‌

پيرس‌ به‌ دو ابزار منطقي‌ در قلمروي‌ انديشه، معتقد استLogico utens : و.Logica docens هر متفكري‌ از اين‌ دو معيار، در هدايت‌ استدلال‌ و تفكر بهره‌ مي‌گيردLogica utens .، عهده‌دار حل‌ مسائل‌ كاربردي‌ در پيشبرد انديشه‌ و خودنقادي‌(self-criticism) است‌ و در عين‌ حال‌ فاقد صورت‌بندي‌ نظري‌(theoric) مي‌باشدLogica docens .، نظريه‌هاي‌ دقيق‌ و صورتبندي‌ شده‌ منطقي‌ است‌ كه‌ منطق‌دانان‌ آن‌را ارائه‌ داده‌اند. پيرس‌ به‌ بررسي‌Logica docens مي‌پردازد و از تأثيرLogica utens بر انديشة‌ دانشمندان‌ سراغ‌ نمي‌گيرد، وي‌ در مقاله‌هاي‌ «تثبيت‌ باور» و «چگونه‌ تصوراتمان‌ را واضح‌ سازيم»، مفهوم‌ واقعيت‌ را مي‌كاود. روش‌ پيرس‌ در اين‌ مقاله، يافتن‌ «اصول‌ راهنما» است. اصل‌ راهنما، گزاره‌اي‌ است‌ كه‌ قاعده‌اي‌ كلي‌ را در استنتاج‌ صورت‌بندي‌ مي‌كند، به‌كارگيري‌ «اصول‌ راهنماي‌ درست» در تفكر، استدلال‌هاي‌ محكم‌ منطقي‌ را درپي‌ دارد. با اندك‌ تسامحي‌ مي‌توان‌ Logica utens را نيز نوعي‌ اصل‌ راهنما دانست.

پيش‌فرض‌ها و استخراج‌ قواعد اساسي‌ استقرا و نظريه‌ استقرا و نظريه‌ واقعيت‌ از آنها

پيرس‌ معتقد است‌ هر سئوالي، پيش‌فرض‌هايي‌ را در تقدير دارد. اگر از اين‌ باورهاي‌ پيشين‌ بگذريم‌ و آنها را ناديده‌ بگيريم‌ هرگز آن‌ پرسش‌ در ذهن‌ متجلي‌ نمي‌شد. از ديد وي: دو نوع‌ پيش‌فرض‌ وجود دارد: پيش‌فرض‌هايي‌ كه‌ در يك‌ پرسش‌ خاص‌ براي‌ انتقال‌ از مقدمه‌ به‌ نتيجه‌ به‌كار مي‌آيند و پيش‌فرض‌هايي‌ كه‌ اين‌ كارايي‌ را ندارند. وي‌ مي‌نويسد: در ذهن‌ از دو حالت‌ مي‌توان‌ سراغ‌ گرفت: شك‌ و باور. در گذار از شك‌ به‌ باور، پيش‌فرض‌هاي‌ زير ديده‌ مي‌شوند:

‌ ‌الف) عبور از شك‌ به‌ باور ممكن‌ است.

‌ ‌ب) در اين‌ عبور، موضوع‌ تفكر تغيير نمي‌كند.

‌ ‌ج) عبور از شك‌ به‌ باور به‌ پيروي‌ از قواعدي‌ است‌ كه‌ مهاري‌ بر همه‌ انديشه‌ها هستند.

پيرس‌ در جستجوي‌ قواعد بنيادي، از درون‌ «مفروضاتي‌ است‌ كه‌ در وراي‌ پرسش‌هاي‌ منطقي» قرار دارند. او بعدها مدعي‌ شد اعتبارات‌ استقرا را از يكي‌ از مفروضات‌ يا واقعيت‌هاي‌ منطق‌ استخراج‌ نموده‌ است. وي‌ در مقاله‌ «تثبيت‌ باور» مي‌كوشد «نظرية‌ واقعيت» را از دل‌ يكي‌ از پيش‌فرض‌هاي‌ منطق‌ بيرون‌ بكشد و چنين‌ مي‌نويسد:

اموري‌ واقعي‌ وجود دارند كه‌ چند و چون‌ آنها مستقل‌ از آراي‌ ما است. اين‌ امور به‌ پيروي‌ از قواعد منطقي، برحس‌ ما تأثير مي‌گذارند. با وجود تنوع‌ احساسات‌ انسان، مي‌توان‌ با بهره‌گيري‌ از قواعد ارتسام‌ با يقين‌ استدلالي‌ دانست‌ كه‌ اشياي‌ واقعي‌ چگونه‌اند و هركس‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ در به‌كارگيري‌ استدلال‌ و قواعد آن‌ متبحر باشد به‌ نتيجه‌اي‌ كه‌ ديگران‌ رسيده‌اند خواهد رسيد.

نظرية‌ واقعيت‌ را مي‌توان‌ اين‌ چنين‌ خلاصه‌ كرد كه‌ اموري‌ واقعي‌ وجود دارند كه:

‌ ‌الف) وجود آنها بر رأي‌ و نظر هيچ‌كس‌ متكي‌ نيست.

‌ ‌ب) نقطه‌ اجماع‌ راي‌ همة‌ انديشه‌منداني‌ هستند كه‌ قواعد پژوهش‌ را درست‌ به‌كار گرفته‌اند.

‌ ‌ج) اين‌ اجماع، محدود به‌ گروه‌ خاصي‌ از متفكران‌ نيست‌ بلكه‌ هر انديشة‌ معقولي‌ بر درستي‌ آن‌ صحه‌ مي‌گذارد.

‌ ‌د) اين‌ اجماع‌ محصول‌ كنش‌ و تأثيري‌ است‌ كه‌ واقعيت‌ خارجي‌ بر احساس‌ و سپس‌ بر انديشه‌ نهاده‌ است.

جستجوي‌ منطقي‌ پيرس‌ را مي‌توان‌ به‌ اين‌ شكل‌ خلاصه‌ كرد كه‌ هدفش‌ يافتن‌ اصولي‌ راهنما براي‌ پژوهشگرِ‌ معتقد به‌ واقعيت‌ امور است‌ تا براي‌ دستيابي‌ به‌ اوصاف‌ اعيان‌ از آنها پيروي‌ كند. بحث‌ از صحت‌ و سقم‌ نظريه‌ واقعيت‌ با اينكه‌ اين‌ نظريه‌ پيش‌فرض‌ منطق‌ است، تفاوت‌ دارد. وي‌ در مقاله‌ «تثبيت‌ باور» به‌ نكتة‌ دوم‌ مي‌پردازد. به‌نظر او از آنجا كه‌ اين‌ نظريه، پيش‌فرض‌ منطق‌ است، سئوال‌ از صدق‌ و كذبش‌ مورد توجه‌ نيست! (369، 5). هدف‌ اين‌ مقاله‌ جستجوي‌ «غايتي» است‌ كه‌ پژوهش‌ را به‌دنبال‌ خود مي‌كشد و معيار سنجش‌ روشها و اصول‌ راهنماي‌ پژوهش‌ است. اينكه‌ اين‌ غايت‌ را «رسيدن‌ به‌ حقيقت» بدانيم‌ نوعي‌ سهل‌انگاري‌ است.

پيرس‌ در 1877 مدعي‌ شد ما به‌ هرچه‌ باور داريم‌ نام‌ حقيقت‌ مي‌گذاريم‌ يعني‌ صدق‌ از روي‌ باور ما تعريف‌ مي‌شود. اين‌ پند كه‌ «تنها به‌ آنچه‌ مي‌پنداري‌ حقيقت‌ است‌ باور كن» سخني‌ تهي‌ از معنا است. پيرس‌ در جستجوي‌ معياري‌ براي‌ انتخاب‌ عقايد و قواعد راهنما است‌ و اين‌ معيار را حقيقت‌مندي‌ باورها نمي‌داند بلكه‌ بر آن‌ است‌ تا از راه‌ شرح‌ و تبيين‌ واقعيت‌ آن‌را بيابد.

وي‌ در مقاله‌ تثبيت‌ عقيده‌ اظهار مي‌كند شيوه‌هاي‌ پژوهش‌ چهارگونه‌ مي‌باشند: الف) شيوه‌ دلبستگي‌ جزم‌آلود، ب) شيوه‌ اعتبارanthanity) )، ج) روش‌ پيشيني، د) روش‌ علمي؛ و هر روش‌ را مورد كندوكاو و نقادي‌ قرار مي‌دهد. او دربارة‌ روش‌ علمي‌ مي‌گويد در اين‌ شيوه‌ باورها به‌ قطعيت‌ مي‌رسند و اين‌ قطعيت‌ به‌ خواست‌ فرد يا گروه‌ خاصي‌ نيست‌ بلكه‌ به‌ دليل‌ هستي‌ يك‌ «امر مدام‌ خارجي» است.

لازمة‌ روش‌ علمي‌ پذيرش‌ نظريه‌ واقعيت‌ است‌ و اين‌ فرضيه‌ نزد پيرس‌ مبدأ اساسي‌ روش‌ علمي‌ است. روش‌ علمي‌ ابزار هدايت‌ هر پژوهشي‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. پيرس‌ سه‌ روش‌ اول‌ را كنار مي‌گذارد چراكه‌ با فرضيه‌ واقعيت‌ متعارضند. اين‌ روش‌ها در تبيين‌ گزاره‌هايي‌ كه‌ باور نداشتن‌ به‌ صدق‌ آنها، هر پرسش‌ منطقي‌ را سست‌ مي‌كند ناكامند. گزاره‌هايي‌ كه‌ به‌عنوان‌ پيش‌فرض‌ منطق، نظريه‌ واقعيت‌ را سامان‌ مي‌دهند.

وي‌ براي‌ توصيف‌ پژوهش‌ از توضيح‌ طبيعت‌گرايانه‌(naturalistic) شك‌ و عقيده‌ آغاز مي‌كند. شك‌ هنگامي‌ به‌وجود مي‌آيد كه‌ تجربه‌اي‌ با آراي‌ تثبيت‌شدة‌ قبلي‌ ناسازگار باشد يا روش‌هاي‌ قبلي، اعتبار منطقي‌ خود را از دست‌ بدهند. اما باور آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ مي‌خواهيم‌ جايگزين‌ شك‌ كنيم. «پژوهش‌ هنگامي‌ پايان‌ مي‌گيرد كه‌ يك‌ باور تثبيت‌ شود» (376، 5) و به‌ همين‌ دليل‌ سه‌ روش‌ مذكور، هرگز رضايت‌بخش‌ نيستند و نمي‌توان‌ آنها را به‌عنوان‌ شيوه‌اي‌ خودآگاهانه‌ (self-consciously) براي‌ تثبيت‌ باورها به‌كار گرفت. تحصيل‌ باور تنها به‌ شيوة‌ علمي‌ ميسر است. در اين‌ روش، قطعيت‌ باور به‌ دست‌ آمده، ناشي‌ از قطعيت‌ واقعيت‌ خارجي‌ است. براي‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ آيا نظريه‌ واقعيت، خود، حقيقت‌ دارد يا نه، پاسخي‌ علمي‌ وجود ندارد. گرچه‌ اين‌ نظريه، تنها پشتوانة‌ روش‌ علمي‌ است، ولي‌ روش‌ علمي‌ نمي‌تواند پشتوانة‌ اين‌ نظريه‌ باشد.» (384، 5). درعوض‌ روش‌ علمي‌ مي‌كوشد تا نشان‌ دهد چرا هيچ‌ شكي‌ دربارة‌ نظريه‌ واقعيت‌ ندارد و نشان‌ مي‌دهد پرسش‌ از صدقِ‌ نظريه‌ واقعيت، بيهوده‌ است.

فرضيه‌ واقعيت، مبناي‌ علمي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ شكي‌ در آن‌ نداريم، علمي‌ كه‌ رهاوردهاي‌ آن‌ حيرت‌آور است. به‌علاوه، هيچ‌ ضرورت‌ منطقيي، روش‌ علمي‌ را برخلاف‌ سه‌ روش‌ ديگر در معرض‌ ترديد قرار نمي‌دهد. نهايتاً‌ آنكه‌ فرضيه‌ واقعيت، دليل‌ معقولي‌ براي‌ كنار گذاشتن‌ تناقض‌ عقايد، است. بنابراين‌ فرضيه، «امر يگانه‌اي» وجود دارد كه‌ بايد همة‌ گزاره‌ها با آن‌ سازگار شوند و ناسازگاري‌ با تجربه‌ رفع‌ گردد كه‌ در غيراين‌صورت‌ هيچ‌ محركي‌ براي‌ رفع‌ ناسازگاري‌ها نداشتيم.

نتيجه‌ آنكه‌ هيچ‌كس‌ در نظريه‌ واقعيت‌ شك‌ ندارد و لذا محصول‌ پژوهش‌ با چنان‌ پيش‌فرضي، «به‌روز» نيست. به‌ هر حال‌ بحث‌ نظريه‌ واقعيت‌ از اين‌ سؤ‌ال‌ ساده‌ آغاز مي‌شود كه‌ پژوهش‌ را چگونه‌ بايد پيش‌ برد؟ اما انتزاع‌ اين‌ نظريه‌ از دل‌ پيش‌فرض‌هاي‌ پرسش‌هاي‌ منطق، چگونه‌ صورت‌ گرفته‌ است؟ پيرس‌ در مقالة‌ تثبيت‌ باور به‌ اين‌ سؤ‌ال‌ اساسي‌ پاسخي‌ نداده‌ است.

باورها با فراهم‌ كردن‌ پيش‌بيني‌هاي‌ شرطي، فعاليت‌ها را به‌شكلي‌ معقول‌ درمي‌آورند. گزاره‌هاي‌ شرطي، هر تجربه‌ را وابسته‌ به‌ يك‌ عمل‌ مي‌دانند. مجموعة‌ باورها به‌ گزاره‌هاي‌ شرطي‌ بي‌شماري‌ مي‌انجامند و بدينسان‌ پيش‌بيني‌هاي‌ شرطي‌ علم‌ برمبناي‌ معتقدات‌ دانشمندان، افزايش‌ مي‌يابد. معقول‌ نمودن‌ حوادث‌ و منتظر رويدادها بودن، همان‌ استنتاج‌ است. به‌عقيده‌ پيرس، دانشمند هنگامي‌ معناي‌ روشن‌ و محتواي‌ يك‌ باور را به‌دست‌ مي‌آورد كه‌ بر پيش‌بيني‌هاي‌ برآمده‌ از آن‌ باور، آگاه‌ شود. علاوه‌ بر اين، با فرض‌ پاره‌هاي‌ ديگري‌ از باورها درستي‌ هر پيش‌بيني‌ به‌ روشن‌ شدن‌ مفهوم‌ يك‌ گزاره‌ خاص‌ كمك‌ مي‌كند. برطبق‌ اصول‌ پراگماتيسم، هنگامي‌ كه‌ همة‌ پيش‌بيني‌هاي‌ ممكن‌ يك‌ گزاره، مورد كاوش‌ قرار گرفته‌ باشند، «روشني‌ كامل» حاصل‌ مي‌شود. معني‌ اين‌ سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ اگر نتوان‌ به‌ چنان‌ پيش‌بيني‌هايي‌ دست‌ يافت، گزارة‌ مورد مطالعه‌ بي‌معني‌ و تمامي‌ واقعيتها، دست‌كم‌ علي‌الاصول‌ «دانستني» خواهند بود. پيرس‌ اين‌ روش‌ را براي‌ تبيين‌ مفهوم‌ «واقعيت» به‌كار مي‌بندد و مدعي‌ است‌ هنگامي‌ كه‌ چيزي‌ را واقعاً‌ درست‌ مي‌انگاريم‌ بايد «همة‌ پژوهشگران‌ با آن‌ موافق‌ باشند» (407، 5). نتيجة‌ دوم‌ اينكه‌ روش‌ پراگماتيستي‌ روشني‌بخشي‌ به‌ مفاهيم، چگونگي‌ تأثير واقعيت‌ را بر سازوكار پژوهش‌ نشان‌ مي‌دهد. از نظريه‌ها، گزاره‌هاي‌ شرطي‌ به‌دست‌ مي‌آوريم‌ و اين‌ گزاره‌ها را با تجارب، محك‌ مي‌زنيم‌ و بدينسان‌ در مورد نظريه‌ها تصميم‌گيري‌ مي‌كنيم. منطق‌ نيز به‌ اين‌ شيوه‌ صحه‌ مي‌گذارد.

منطق‌ و توجيه‌ قواعد استدلال‌ خودسامان‌

معلوم‌ شد كه‌ پيرس‌ تنها هدف‌ پژوهش‌ را تثبيت‌ باور مي‌داند (375، 5) و روشي، علمي‌ است‌ كه‌ بتواند خودآگاهانه‌ به‌ اين‌ هدف‌ بينجامد. پژوهشگر عقل‌گرا(rational) و خودآگاه‌ تنها به‌ چنين‌ روشي‌ كه‌ توصيف‌ درستي‌ از واقعيت‌ به‌ دست‌ مي‌دهد، متوسل‌ مي‌شود. پژوهش‌ تنها به‌ دنبال‌ برطرف‌ كردن‌ شكل‌هاي‌ علمي‌ نيست. هنگامي‌ كه‌ نظريه‌ واقعيت‌ را برمي‌گزينيم‌ خود را متعهد به‌ جستجوي‌ محض‌ ساخته‌ايم‌ و آماده‌ شده‌ايم‌ تا آراي‌ كوتاه‌مدت‌ خود را در راه‌ دسترسي‌ به‌ اجماعي‌ درازمدت‌ قرباني‌ كنيم. پيرس‌ مدافع‌ مفهومي‌ از «پژوهش‌ ناب»(pure inquiry) است‌ كه‌ به‌ هر كاربردي‌ از نتايج‌ علمي‌ در راه‌ مقاصد عملي‌ سوءظن‌ دارد.

به‌عقيدة‌ پيرس، منطق، توجيه‌كنندة‌ قواعدي‌ است‌ كه‌ در استدلال‌ خودسامان‌ يا خردورزي‌ (deliberation) به‌كار مي‌روند. معرفت‌ نظري‌ علمي‌ و نتايج‌ آن، هر دو در معرض‌ خطا هستند و بايد با معيار منطق‌ نقد شوند.

باورهاي‌ روان‌شناختي‌(psychological beliefs) نيز مي‌توانند به‌وسيلة‌ منطق‌ در معرض‌ نقد قرار گيرند. اما بايد مواظب‌ بود كه‌ در داوري‌هاي‌ منطق‌ متوسل‌ به‌ فنوني‌ نشويم‌ كه‌ خود در معرض‌ نقد منطقي‌ هستند. با چنين‌ نگرشي‌ به‌ منطق‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ پيرس‌ به‌ دو نوع‌ معرفت‌ معتقد است. معرفتي‌ كه‌ مورد نقد منطقي‌ قرار مي‌گيرد و معرفتي‌ كه‌ سنجش‌ منطقي‌ را برنمي‌تابد. نبايد در سنجش‌ روش‌ها و ارائه‌ برهان‌هاي‌ منطقي‌ از معرفت‌ گروه‌ نخست‌ بهره‌ جست.

اين‌ سؤ‌ال‌ كه‌ مبناي‌ گسترش‌ يك‌ نظريه‌ منطقي‌ كدام‌ است، سؤ‌ال‌ بجايي‌ است‌ اما فعلاً‌ به‌ اين‌ نكته‌ مي‌پردازيم‌ كه‌ چرا نبايد نتايج‌ شاخه‌هاي‌ ديگر دانش‌ را در منطق‌ به‌كار گرفت؟ پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤ‌ال‌ مستلزم‌ بررسي‌ مفهوم‌ «خردورزي»(deliberation) مي‌باشد كه‌ دربردارندة‌ «خودساماني‌ معقول‌ روشهاي‌ تفكر و پژوهش» است.

آگاهانه‌ بودن‌ تفكر به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ انديشه‌ به‌وسيلة‌ عقيده‌اي‌ كه‌ مي‌خواهد آن‌را به‌ هدف‌ و ايده‌آل‌ معلومي‌ برساند، مهار مي‌شود. در اينكه‌ تفكر، فعاليتي‌ زنده‌ است‌ اتفاق‌ نظر وجود دارد از اين‌رو مهار كردن‌ تفكر با نظر به‌ هماهنگي‌ با ايده‌آلي‌ معلوم، مهار كردن‌ يك‌ فعاليت‌ است‌ و ذيل‌ نظريات‌ مربوط‌ به‌ مهار كردن‌ فعاليت‌ قرار مي‌گيرد.» (573، 1).

هدف‌ آزاد پژوهش‌ و نفي‌ جبر روان‌شناختي‌

هدف‌ نهايي‌ انديشه‌ورزي‌ پيرس، هدايت‌ فعاليت‌هاي‌ عملي‌ يا نظري‌ به‌وسيلة‌ فعاليت‌ عقلاني‌ و معيارهاي‌ منطقي‌ است. به‌نظر او در مورد معيارهاي‌ منطقي، قضاوت‌ عيني‌ ممكن‌ است. از آنجا كه‌ ما درگير خردورزي‌ مهارشده‌ هستيم‌ و مكانيزم‌ استدلال‌ مسؤ‌ولانه‌ را از نزديك‌ احساس‌ مي‌كنيم، درمي‌يابيم‌ كه‌ اهداف‌ ما، محصول‌ جبري‌ روان‌شناختي‌ ما نيست‌ و در انتخاب‌ معيارها و اهداف‌ آزاديم. ما فارغ‌ از جبر روان‌شناختي، اهداف‌ پژوهش‌ را تعيين‌ مي‌كنيم. بنابراين‌ خردورزي‌ فقط‌ جايگزين‌ كردن‌ و تثبيت‌ رأي‌ نيست. در معناي‌ واژة‌deliberation همخانوادگي‌اش‌ با اختيار و آزادي‌ نهفته‌ است.

فرض‌ بر اين‌ است‌ كه‌ فرايند عقلاني‌ خردورزي‌ با مهار ارادي‌ هم‌عنان‌ است. چراكه‌ هدف‌ كل‌ اين‌ فرآيند رسيدن‌ به‌ مرتبة‌ تصحيح‌ خطاها است. به‌هيچ‌ وجه‌ نمي‌توان‌ آنچه‌ را كه‌ هيچ‌ مهار و كنترلي‌ ندارد تصحيح‌ نمود. انديشه‌ورزي‌ به‌معناي‌ دقيق‌ همواره‌ ارادي‌ و آزادانه‌ است‌ و به‌ همين‌ دليل‌ نيز مي‌تواند مورد مهار و كنترل‌ باشد. (42NE iv )

سنجشِ‌ معقول‌ استدلال‌ و عمل‌

پيرس‌ به‌ مشابهت‌ ميان‌ سنجش‌ معقول‌ استدلال‌ و سنجش‌ معقول‌ عمل‌ باور دارد. (130، 5، 607، 606، 1، 573، 1)، چه‌ اين‌ هر دو، گونه‌اي‌ «فعاليت» هستند كه‌ در پرتو معيارها و ايده‌آل‌ها نقد مي‌شوند. او هر دو را گونه‌اي‌ رفتار(conduct) مي‌بيند. هر فعاليت‌ با نظر به‌ هماهنگي‌اش‌ با قواعد كلي‌ سنجيده‌ مي‌شود. قواعدي‌ كلي‌ كه‌ با ارجاع‌ به‌ اصولي‌ انتزاعي‌تر توجيه‌ شده‌اند. باري‌ همة‌ سنجش‌ها نقادانه‌ نيستند. هنگامي‌ كه‌ فعاليتي‌ را با نظر به‌ قصد و اراده‌اي‌ مي‌سنجيم، خوبي‌ آن‌ قصد و اراده‌ را پيش‌فرض‌ گرفته‌ايم. هنگامي‌ كه‌ قصد را با هدف‌ خود مقايسه‌ مي‌كنيم، يقيني‌ بودن‌ هدف‌ را مفروض‌ دانسته‌ايم.

در هر سنجش، چيزي‌ نقدنشده‌ باقي‌ مي‌ماند. سلسله‌اي‌ بي‌انتها از معيارها نمي‌توان‌ داشت‌ و معيار نهايي‌ همچنان‌ زير سؤ‌ال‌ باقي‌ مي‌ماند. يا بايد بي‌چون‌ و چرا معيارهاي‌ محقق‌ نهايي‌ را بپذيريم‌ يا بايد نشان‌ دهيم‌ چگونه‌ مي‌توان‌ ارزش‌ عيني‌ معيارهاي‌ نهايي‌ را بدون‌ ارجاع‌ به‌ معيارهاي‌ پايه‌اي‌تر پذيرفت. بايد فرض‌ وجود مبناي‌ عيني‌ يكسان‌ براي‌ علم‌ و دانش‌ عملي‌ را كنار گذاشت. پيرس‌ بر آن‌ بود كه‌ نشان‌ دهد مي‌توان‌ معيارهاي‌ نهايي‌ ارزشمند و عيني‌ براي‌ سنجش‌ فرآيند استدلال‌ به‌دست‌ آورد. رسيدن‌ به‌ چنين‌ معياري‌ مستلزم‌ تحليلي‌ از حقيقت، صدق‌ و واقعيت‌ است. تنها استنتاجي‌ پذيرفته‌ است‌ كه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ توصيف‌ صحيحي‌ از واقعيت‌ سودمند باشد و اين‌ امري‌ عقلاني‌ است. به‌نظر پيرس‌ مي‌توان‌ بدون‌ به‌كارگيري‌ روش‌هاي‌ پژوهشي‌ كه‌ خود در معرض‌ نقد منطقي‌ هستند به‌ معيارهاي‌ نهايي‌ رسيد. پيرس‌ با ارائة‌ شرحي‌ كلي‌ دربارة‌ چگونگي‌ وجود هدفي‌ نهايي‌ براي‌ رفتار و توصيف‌ انتزاعي‌ اين‌ هدف، چندوچون‌ اين‌ هدف‌ را مي‌كاود. كاربرد نظرية‌ كلي‌ خردورزي‌ به‌مثابه‌ نوعي‌ فعاليت‌ به‌ تعيين‌ هدف‌ پژوهش‌ مي‌انجامد. واژة‌ اخلاق‌(ethics) نزد او نظامي‌ را نشان‌ مي‌دهد كه‌ كارش‌ يافتن‌ حقايق‌ مهاركنندة‌ رفتار است؛ لذا منطق، زيرمجموعة‌ اخلاق‌ است. (19(1, 116 NEiv .

غيرمنطقي‌ خواندن‌ يك‌ استدلال‌ يا نادرست‌ دانستن‌ يك‌ گزاره‌ نوعي‌ داوري‌ اخلاقي‌ است.» (191، 8) حقيقت‌ و صدق، شرايطي‌ كه‌ منطق‌دانان‌ درپي‌ تحليل‌ آنند و نيز همة‌ آنچه‌ استدلال‌گران‌ به‌ دنبال‌ آنند چيزي‌ جز گونه‌اي‌ خير اعلي‌(summum bonum) كه‌ موضوع‌ اخلاق‌ ناب‌ است، نمي‌باشد. (576، 1).

در جستجوي‌ هدفي‌ كه‌ مي‌تواند مورد ستايش‌ مطلق‌ و بي‌شرط‌ قرار گيرد

گفتيم‌ كار پيرس‌ معلوم‌ كردن‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ معيارهاي‌ عيني‌ نهايي‌ براي‌ مهار همة‌ رفتارها و ازجمله‌ خردورزي، چگونه‌ ممكن‌ هستند. از آنجا كه‌ اين‌ معيارها نهايي‌ هستند، نمي‌توان‌ با ارائة‌ اهدافي‌ كه‌ اين‌ معيارها تأمين‌ كرده‌اند، به‌ پاسخ‌ پرسش‌ مزبور دست‌ يافت. وي‌ معناي‌ پژوهش‌ را از پرداختن‌ به‌ چيزي‌ كه‌ بايد هدفِ‌ غايي‌ باشد تغيير داده‌ و آن‌را به‌معنايِ‌ پرداختن‌ به‌ چيزي‌ كه‌ مي‌تواند هدفِ‌ نهايي‌ خردورزي‌ باشد، مي‌گيرد. لذا مسألة‌ اخلاق، جستجوي‌ اهداف‌ نهايي‌ ممكن، خواهد بود. اهدافي‌ كه‌ نمي‌توانند پيوسته‌ به‌وسيلة‌ يك‌ هستي‌ خردورز انتخاب‌ شوند «بد» هستند. اينك‌ پيرس‌ براي‌ اينكه‌ نشان‌ دهد اين‌ رويكرد مبناي‌ منطق‌ را فراهم‌ مي‌كند بايد استدلال‌ كند اين‌ هدف‌ نهايي‌ ممكن‌ و مورد جستجوي‌ اخلاق، امري‌ روان‌شناختي‌ نيست‌ و لذا به‌ حوزة‌ عقلانيت‌ صدمه‌اي‌ وارد نمي‌كند. از سوي‌ ديگر حدود هدف‌ نهايي، قلمروي‌ آزادي‌ ما را محدود مي‌كند تا پيگيري‌ توصيف‌ درست‌ واقعيت، تنها هدف‌ غايي‌ مهار پژوهش‌ باشد.

پيرس‌ اين‌ سؤ‌ال‌ انتزاعي‌تر را مطرح‌ مي‌كند كه‌ چه‌ چيز مي‌تواند مورد ستايش‌ مطلق‌ و بي‌شرط‌ قرار گيرد. آن‌ امور نهايي‌ كه‌ به‌خودي‌خود قابل‌ پيگيري‌ هستند و مواجهة‌ ما با آنها ناشي‌ از سنجش‌ با معيارهاي‌ موجود نيست‌ كدامند؟ اگر هدفي‌ مطلقاً‌ خوب‌ باشد، فعاليتي‌ كه‌ متوجه‌ آن‌ هدف‌ است‌ نيز قابل‌ ستايش‌ است.

تكيه‌ اخلاق‌ بايد بر آموزه‌اي‌ باشد كه‌ صرفه‌نظر از چگونگي‌ رفتار ما، حالات‌ ممكن‌ امور را به‌ دو گروه‌ ستودني‌ و ناستودني‌ تفكيك‌ كند. همچنين‌ اخلاق‌ عهده‌دار تعريف‌ دقيقي‌ از ملاكهاي‌ ستودني‌ بودن‌ يك‌ آرمان‌ است. (36، 5).

زيبايي‌شناسي، عهده‌دار تشخيص‌ اموري‌ است‌ كه‌ في‌نفسه‌ ستودني‌ هستند. چنين‌ اموري‌ مي‌توانند هدف‌ مطلق‌ رفتار باشند و به‌ اين‌ ترتيب‌ انتخاب‌ معيار نهايي‌ ممكن‌ مي‌شود. به‌عقيدة‌ پيرس‌ ارزشي‌ عيني‌ چنين‌ معياري‌ تضمين‌ شده‌ است‌ و اين‌ معيار هرگز محدودكنندة‌ خودمختاري‌ و خردورزي‌ ما نيست.

رابطه‌ منطق، اخلاق‌ و زيبايي‌شناسي‌

منطق‌ بر اخلاق‌ و اين‌ هر دو، بر زيبايي‌شناسي‌ بنا شده‌اند و اين‌ هرسه، علوم‌ دستوري‌ نظري‌اند، يعني‌ براي‌ توجيه‌ انتخاب‌ هدف‌ نهايي‌ به‌كار نمي‌روند. انتخاب‌ هدف‌ نهايي‌ متكي‌ به‌ هيچ‌ توجيهي‌ نيست. ادعاي‌ پيرس، ارائة‌ دلائل‌ اخلاقي‌ يا زيبايي‌شناختي‌ براي‌ كاربرد مفهوم‌ اساسي‌ «صدق» نيست. بايد بيابيم‌ چگونه‌ معيارهايي‌ گزيده‌ مي‌شوند، بي‌هيچ‌ توجيهي‌(justification) در وراي‌ اين‌ گزينش‌ درحالي‌ كه‌ ارزش‌ عيني‌ اين‌ معيارها دست‌نخورده‌ مي‌ماند. بايد تبيين‌ كرد «عاملي‌ عقلاني» و نه‌ «روان‌شناختي»، عهده‌دار گزينش‌ معيارها بوده‌ است، معيارهايي‌ كه‌ توجيهي‌ در گزينش‌ آنها نداريم. پيرس‌ پاسخ‌ اين‌ قضيه‌ را در علم‌ دستوري‌ مي‌جويد كه‌ با ارائة‌ معيارهايي‌ مطلق، عينيت‌ معيارهاي‌ به‌كاررفته‌ در سنجش‌هاي‌ زيبايي‌شناختي، اخلاقي‌ و منطقي‌ را توجيه‌ مي‌كند. با اندكي‌ دقت‌نظر، خود را ابزاري‌ براي‌ ديدن‌ امور مطلقاً‌ ستودني‌ مي‌يابيم.

در پاسخ‌ به‌ سؤ‌ال‌ از معيار و روش‌ در منطق‌ و... هيچ‌ ماخذ و منبع‌ و شاهد و قرينه‌اي‌ جز قلب‌ و وجدان‌ خود ما وجود ندارد، اما گواهي‌ اين‌ شاهدها نيز خطاپذير است. همه‌ مي‌دانند قلب‌ آدمي‌ فراموشكار و سهل‌انگار است، بايستي‌ پيوسته‌ مورد بازخواست‌ قرار گيرد تا حقيقت‌ را بگويد. قلب‌ آدمي‌ عادت‌ دارد هرچه‌ را دلپذير و مطبوع‌ خودش‌ است، في‌نفسه‌ نيز ستودني‌ بنمايد.» (434R منطق‌ صغير)

آيا با به‌كارگيري‌ عقل‌ و گواهي‌ قلب، به‌ «خوب‌ مطلق» فارغ‌ از شرايط‌ زمان‌ و مكان‌ خواهيم‌ رسيد يا «خوب‌ مطلق» محدود در زمان‌ و مكان‌ خاص‌ خود است؟ پاسخ‌ اين‌ سؤ‌ال‌ مستلزم‌ جواز هماهنگي‌ استعلايي‌ در تشخيص‌هاي‌ قلبي‌ - عقلي‌ افراد است. باري‌ اين‌ هماهنگي‌ استعلايي، خود از كجا توجيه‌ مي‌شود. پيرس‌ مي‌گويد، افراد در تأييد شخصيت‌هاي‌ پاية‌ زيبايي‌شناختي، همه‌ به‌ زباني‌ عام‌ سخن‌ مي‌گويند و اين‌ امر نشان‌ از همخواني‌ و توافق‌ انسان‌هاي‌ عاقل‌ دارد.

برخي‌ نقل‌قول‌ها در نظرية‌ مقولات‌ پيرس‌ دال‌ بر آن‌ است‌ كه‌ به‌ اعتقاد وي‌ هيچ‌گاه‌ اين‌ اتفاق‌ نمي‌افتد كه‌ اهداف‌ نهايي‌ برگزيدة‌ انسان‌ عاقل‌ فاقد اعتبار كلي‌ باشد و اين‌ امر تاحدودي‌ نگراني‌ دربارة‌ كليت‌ را مرتفع‌ مي‌سازد.

تعيين‌ كاربردِ‌ علوم‌ دستوري‌

پيرس‌ براي‌ هريك‌ از علوم‌ دستوري، كاربردي‌ معرفي‌ كرده‌ است. زيبايي‌شناسي، به‌ سنجش‌ احساس‌ها مي‌پردازد، اخلاق، فعاليتهاي‌ اين‌ جهاني‌ را بررسي‌ مي‌كند و منطق‌ به‌ ارزيابي‌ قواعدي‌ مي‌پردازد كه‌ در فرايند انديشه‌ورزي‌ به‌كار مي‌آيند.

استدلال‌ متقن‌ به‌عقيدة‌ من، استدلالي‌ است‌ كه‌ منجر به‌ باوري‌ شود كه‌ حيرت‌ را تا حد ممكن‌ بكاهد.» (164R -396P )‌ ‌ منطقي‌ترين‌ شيوة‌ تفكر، شيوه‌اي‌ است‌ كه‌ نتايج‌ آن‌ بيش‌ترين‌ اطمينان‌ و حيرت‌زدايي‌ را درپي‌ داشت‌ باشد و كاربرد آن‌ شيوه، بيش‌تر انتظارات‌ را برآورده‌ كرده‌ و كمترين‌ حد حيرت‌ را به‌دنبال‌ داشته‌ باشد.» (166R -396P )

بايد روش‌هايي‌ را انتخاب‌ كرد كه‌ خطر خطا و جهل‌ را به‌ حداقل‌ ممكن‌ برساند. پيرس‌ از سويي‌ به‌دنبال‌ توصيف‌ حقيقت‌ و صدق‌ است‌ و از سوي‌ ديگر درپي‌ روش‌هايي‌ است‌ كه‌ مؤ‌دي‌ به‌ حقيقت‌ باشند (روش‌هاي‌ استقرايي).

مرد علمي‌

پيرس‌ در آخرين‌ نوشته‌اش‌ در سال‌ 1878 مي‌گويد، مهار همه‌جانبة‌ استدلال‌ چيزي‌ غير از انتخاب‌ روش‌ علمي‌ نيست. علم‌ نزد پيرس، حقايق‌ مسلم‌ يا معرفت‌ نظام‌يافته‌ نيست. او از تعريف‌ و شناخت‌ «مرد علمي» شروع‌ مي‌كند. هدف‌ «مرد علمي» مهار خردورزي‌ در پرتو يك‌ هدف‌ غايي‌ است. بدينسان‌ «دانايي» براي‌ علم‌ نه‌ شرط‌ لازم‌ است‌ نه‌ شرط‌ كافي. دانايي‌ حتي‌ اگر نظام‌يافته‌ نيز باشد با خاطره‌هاي‌ مرده، فرق‌ چنداني‌ ندارد درحالي‌كه‌ علم، بدنه‌اي‌ زنده‌ و روبه‌رشد از حقايق‌ است، لذا دانايي‌ نمي‌تواند شرط‌ كافي‌ علم‌ باشد. اما شرط‌ لازم‌ آن‌ نيز نيست‌ چراكه‌ علم‌ واجد سود عملي‌ است. به‌عنوان‌ مثال‌ دستگاه‌ علمي‌ بطليموس‌ را درنظر آوريد كه‌ گرچه‌ بسياري‌ از گزاره‌هاي‌ آن‌ نادرست‌ است‌ ولي‌ براستي‌ سودمند است. مرد علمي‌ به‌ اميد آموختن‌ پيش‌ مي‌رود نه‌ شوق‌ «دانستن» و هدف‌ نهايي‌ او كشف‌ حقيقت‌ است‌ به‌خاطر خود حقيقت.

هركه‌ خود را وقف‌ آموختن‌ كند و به‌دنبال‌ سنجش‌ ايده‌هايش‌ با نتايج‌ تجربي‌ باشد صرفه‌نظر از ميزان‌ ذخاير علمي‌اش‌ در شمار خويشاوند و برادر همة‌ مردان‌ علمي‌ ديگر است.» (44، 1)‌ ‌ مسأله‌اي‌ كه‌ امروز پيش‌ روي‌ مردان‌ علمي‌ است، ممكن‌ است‌ براي‌ نسلهاي‌ متوالي‌ بي‌پاسخ‌ بماند. انتظاري‌ نيست‌ كه‌ مردان‌ علمي‌ در طول‌ حيات‌ خويش‌ به‌ نتيجة‌ فعاليت‌ علمي‌ خود برسند.» 186، 7).

«مرد علمي‌ پراگماتيك»، آنسان‌ كه‌ پيرس‌ معرفي‌ مي‌كند انگيزه‌اي‌ كاملاً‌ متفاوت‌ از «مرد عملي» دارد. مرد عملي‌ به‌دنبال‌ تكيه‌گاهي‌ براي‌ فعاليت‌ مؤ‌ثر و موفق‌ خويش‌ است‌ اما؛

براي‌ علم‌ هيچ‌ چيز «حياتي» نيست‌ و نمي‌تواند باشد. همة‌ گزاره‌هاي‌ مقبول‌ علمي‌ نظرياتي‌ موقتي‌ و مشروط‌ بيش‌ نيستند. مرد علمي‌ همواره‌ آماده‌ است‌ گزاره‌هاي‌ علمي‌ خود را در برابر تجربه‌هاي‌ مخالف‌ فدا كند و هيچ‌ تعصبي‌ بر نتايج‌ جزئي‌ فعاليتهايش‌ ندارد. (635، 1)

مسائل‌ «حياتي‌ و مهم» به‌ حوزة‌ «ابزار و كاربرد» مربوط‌ و خارج‌ از حوزة‌ «علم» است. به‌عقيدة‌ پيرس، نبايستي‌ خردورزي‌(reasoning) را در خدمت‌ سؤ‌ال‌هاي‌ مهم‌ عملي‌ گمارد. مرد علمي‌ هيچ‌گاه‌ به‌ يافته‌هاي‌ خويش‌ «باور» ندارد. عقايد عادت‌ عملي‌ هستند. وقتي‌ به‌ چيزي‌ باور داريم‌ حاضريم‌ به‌ شيوة‌ معيني‌ عمل‌ كنيم.

در پراگماتيسم‌ پيرس، تبيين‌ مفهوم‌ تصور با استنتاج‌ گزاره‌هاي‌ شرطي‌ آغاز مي‌شود. اين‌ گزاره‌هاي‌ شرطي‌ دربردارندة‌ نتايجي‌ تجربي‌اند و از گزاره‌هاي‌ ساده‌تري‌ كه‌ حاوي‌ همان‌ تصورات‌ هستند به‌دست‌ مي‌آيند. ممكن‌ است‌ به‌نظر برسد احترام‌ علم‌ نزد پيرس‌ به‌واسطة‌ كاربردهاي‌ عملي‌ آن‌ است. ارزش‌ نظريه‌ علمي‌ واقعي‌ به‌ دليل‌ پيش‌گوئي‌هاي‌ معتبر آن‌ است. گزاره‌هاي‌ شرطي، راهنماي‌ فعاليت‌هاي‌ علمي‌اند و مشاهدات‌ و آزمون‌هاي‌ علمي‌ را ساماندهي‌ و جهت‌دهي‌ مي‌كنند اما اين‌ راهنمايي‌ها هرگز به‌ بيرون‌ از اهداف‌ مهاركننده‌ و غايي‌ علم‌ منجر نخواهد شد.

پيرس‌ علم‌ را نشانة‌ كمال‌ آدمي‌ مي‌داند. مرد علمي، واقعيت‌ را به‌ زيبايي‌ و عظمت‌ مي‌ستايد (589، 5). حكيمان‌ مدرسي‌ كه‌ با وقف‌ خويش‌ در راه‌ علم‌ و قرباني‌ كردن‌ لذت‌ و غرور اين‌ راه‌ را پيموده‌اند مورد ستايش‌ پيرس‌اند همچنان‌كه‌ مردان‌ علمي‌ روزگار خودش. (576، 5).

ستودني‌ بودن‌ معرفت‌ و واقعيت‌ در زندگي‌ مرد علمي‌

مي‌توان‌ با تأمل‌ در زندگي‌ «مرد علمي» به‌ نتايج‌ اخلاقي‌ و زيبايي‌شناختي‌ آنچه‌ منطقاً‌ خوب‌ است‌ پي‌ برد و معرفت‌ و واقعيت‌ را ستود. معرفت، آزمون‌هاي‌ متكثر را وحدت‌ بخشيده‌ ما را قادر به‌ پيش‌بيني‌ نموده‌ و حيرت‌ را زائل‌ مي‌كند. هر حقيقتي‌ كه‌ ابزار پيش‌بيني‌ در اختيار ما قرار دهد مورد علاقه‌ علم‌ است. (186، 7).

همان‌طور كه‌ معرفت، نظام‌ وحدت‌يافته‌اي‌ از آراي‌ كثير و آزمون‌ها است، خود واقعيت‌ نيز سامان‌ معقولي‌ دارد. و اين‌ امتياز علم‌ است‌ كه‌ صدق‌ قوانين، مستقل‌ از هستي‌ و رأي‌ افراد است. (189، 7).

اگر معرفت‌ ممكن‌ باشد، مي‌توان‌ همة‌ جهان‌ را يك‌ كل‌ ستودني‌ دانست. معرفت، ما را در همخواني‌ با آزمون‌هايمان‌ رشد مي‌دهد و به‌ اين‌ ترتيب‌ ساختار مطبوعي‌ از جهان‌ ارائه‌ مي‌كند. ما خود پاره‌اي‌ از واقعيتيم‌ و توانايي‌ ما در فهم‌ حقيقت‌ خود بخشي‌ از اين‌ واقعيت‌ ستودني‌ است. مي‌توانيم‌ خويش‌ را همخوان‌ با تجارب‌ و يافته‌هاي‌ خود ببينيم. بدينسان‌ واقعيت‌ و علم‌ حقيقت‌جو، هم‌ از يكديگر جدا هستند و هم‌ نيستند. طنين‌ كلمات‌ پيرس‌ در ذهن‌ خواننده‌ چنان‌ است‌ كه‌ گويي‌ وي‌ به‌ نظرية‌ ساختاري‌ صدق، باور دارد. گزاره‌هايي‌ كه‌ مجموعة‌ سازگاري‌ از آرا مي‌سازند واجد حقيقتند. لازمة‌ اين‌ اعتقاد محدوديت‌ خودمختاري‌ عقلاني‌ است.

تعريف‌ صدق‌ و مباحث‌ مربوط‌ به‌ آن‌

ديگر، مسئوليت‌ معيار سازگاري‌ بر دوش‌ ما نيست. لذا پيرس‌ معتقد است‌ كه‌ بايد ميان‌ اجزاي‌ نقدناپذير فعاليت‌ عقلاني‌ و باورهاي‌ نقدپذير، فرق‌ گذاشت. نزد پيرس‌ گزاره‌اي‌ صادق‌ است‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از نتايج‌ تصويري‌اش‌ با آزمون‌ها مغايرت‌ نداشته‌ باشد. اين، شرط‌ لازم‌ و كافي‌ صدق‌ گزاره‌ها است. در اين‌ تعريف‌ از صدق‌ گزاره‌ دو مفهوم‌ به‌كار رفته‌ است، «نتيجه» و «مغايرت‌ با آزمون». اگر مفهومي‌ از «صدق» در تعريف‌ «نتيجه» وجود داشته‌ باشد و اگر گزاره‌اي‌ كه‌ با طبيعت‌ مغايرت‌ دارد «نادرست» باشد، حضور اين‌ دو مفهوم‌ در تعريف‌ صدق‌ گزاره‌ به‌ دور مي‌انجامد.

هنگامي‌ كه‌ پيرس‌ خطاپذيري‌ باورهاي‌ تصوري‌ مفهومي‌ و تصحيح‌پذيري‌ آنها در آزمونهاي‌ آتي‌ را مي‌پذيرد اين‌ مشكل‌ جدي‌تر مي‌شود. اينجا است‌ كه‌ اهميت‌ اجزاي‌ نقدناپذير فعاليت‌ عقلاني، معلوم‌ مي‌شود. هم، داوري‌هاي‌ تصوري‌ و هم‌ استدلال‌هاي‌ قياسي‌ براي‌ پيرس‌ نقدناپذيرند يعني‌ نمي‌توان‌ بر شيوة‌ كاربرد آنها مهار زد. مهارت‌هاي‌ منطقي‌ خاص‌ فعاليت‌هاي‌ عقلاني، در احتجاجات‌ توسعي، از قبيل‌ فرضيه‌سازي‌هاي‌ استقرايي‌اند. در مهار كردن‌ انديشه‌ورزي‌ و استدلال، قواعدي‌ را به‌كار مي‌گيريم‌ كه‌ در يافتن‌ نظريه‌هاي‌ سازگاري‌ با تجارب، مفيد باشند. البته‌ تجسم‌ اين‌ سازگاري‌ در ساختار نقدناپذير استدلال‌ قياسي‌ ديده‌ مي‌شود. سازگاري‌ ديگري‌ كه‌ در جستجوي‌ آنيم‌ همخواني‌ نظريه‌هاي‌ ما و ديگر انديشمندان‌ است. در سايه‌ اين‌ همخواني‌ پيش‌بيني‌هاي‌ مشترك، ممكن‌ مي‌شود.

تصوير علم‌ قدري‌ پيچيده‌تر از اين‌ است. زيرا معلوم‌ نيست‌ دستيابي‌ به‌ شناخت‌ واقعيت، هم‌اينك‌ ممكن‌ باشد. هيچ‌ روشي‌ در پژوهش‌ وجود ندارد كه‌ شناخت‌ را سريع‌ و بي‌واسطه‌ ميسر كند. حتي‌ ممكن‌ است‌ به‌ شناخت‌ برسيم‌ و از آن‌ غافل‌ باشيم. اگر جز اين‌ بود، ديگر هيچ‌ چالشي‌ بين‌ نظريه‌ و فعاليت‌ نداشتيم‌ و معرفت‌ عملي‌ بي‌درنگ‌ حاصل‌ مي‌شد. به‌ نظر پيرس، هنوز هم‌ مي‌توان‌ روش‌هايي‌ يافت‌ كه‌ منجر به‌ كشف‌ حقيقت‌ شوند و توجيه‌ اين‌ روشها ميزان‌ كمك‌دهي‌ آنها به‌ رشد معرفت‌ است. باري، تضميني‌ در ثمربخشي‌ كوتاه‌مدت‌ اين‌ روش‌ها، وجود ندارد. حاصل‌ به‌كارگيري‌ اين‌ روش‌ها، نظريه‌هاي‌ همزاد حيرت‌هاي‌ تصوري‌ است. مهار خردورزي‌ تنها در سايه‌ يك‌ هدف‌ غايي‌ راهنما ممكن‌ است. درحالي‌كه‌ در پژوهش‌هاي‌ عملي‌ فقدان‌ چنين‌ هدفي، مشكل‌ خطر كردن‌ و از دست‌ دادن‌ آنچه‌ هست، كار را به‌ وقفه‌ مي‌اندازد. حيرت، هنگامي‌ تصادم‌ نظريه‌ با تجربه‌ نه‌تنها مرد علمي‌ را دلسرد نمي‌كند بلكه‌ به‌ او فرصت‌ آموختن‌ مي‌بخشد درنتيجه‌ وي‌ دلباختة‌ آرامش‌ نيست‌ و با از ميان‌ رفتن‌ آنها چيزي‌ را از دست‌ نمي‌دهد. (635، 1).

بهايي‌ كه‌ در پژوهش‌ براي‌ هدف‌ غايي‌ مي‌پردازيم‌ بسيار سنگين‌ است. در اينجا مرد علمي‌ و دستاوردهاي‌ شخصي‌اش‌ چيزي‌ نيست‌ و او در جامعة‌ علمي‌ ذوب‌ مي‌شود. كليت‌ علم، يك‌ وجود اخلاقي‌ مي‌شود و فرد، فقط‌ وقتي‌ پاره‌اي‌ از اين‌ وجود شد زندگي‌ خودش‌ را با معنا مي‌بيند.

ناكامي‌ پيرس‌ در ادعاي‌ نمايش‌ محتواي‌ معيارهاي‌ واحد ارزش‌ عيني‌ به‌وسيله‌ علوم‌ دستوري‌

اين‌ داعيه‌ كه‌ مهار خودسامان‌ و منتقدانه‌ خردورزي‌ منجر به‌ فاصله‌ گرفتن‌ متفكر از دغدغه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ فعاليت‌ عملي‌ جاري‌ در جامعه‌ مي‌شود و اين‌ سخن‌ كه، بايد در روش‌ علمي، تمناي‌ يك‌ باور جاافتاده‌ در كوتاه‌مدت‌ را كنار گذاشت‌ و در انديشة‌ اهداف‌ ديرپا و پايدار بود. به‌خوبي‌ با يكديگر سازگارند. تثبيت‌ باور به‌ سازگاري‌ بين‌ داوري‌هاي‌ ارتسامي‌ تصوري‌ و انتظارات‌ ما مي‌انجامد كه‌ نزد هركس‌ مقبول‌ است. كاملاً‌ معقول‌ است‌ كه‌ در اميد اجماعي‌ عام، دربارة‌ صدق‌ و حقيقت‌ باشيم. اگر پيرس‌ در اين‌ ادعا كه‌ علوم‌ دستوري‌ محتواي‌ معيارهاي‌ واحد ارزش‌ عيني‌ را نمايش‌ مي‌دهند توفيق‌ بيش‌تري‌ به‌دست‌ مي‌آورد، مي‌توانست‌ برخي‌ پيش‌فرض‌هاي‌ سال‌ 1877 را كنار بگذارد.

ابطال‌گرايي‌

مشهور است‌ پيرس‌ خود را ابطال‌گراي‌ نادم‌(contrite fallibilist) مي‌خوانده‌ است‌ (14، 1). او تاكيد مي‌كند هيچ‌ دليلي‌ بر عدم‌ آلودگي‌ آراي‌ خويش‌ به‌ خطا نداريم؛ به‌خصوص‌ روش‌هايي‌ كه‌ در احتجاجات‌ توسعي‌ به‌كار مي‌روند. جايي‌ دربارة‌ خطاباوري‌ خود به‌اختصار چنين‌ مي‌گويد، گرچه‌ نمي‌توانيم‌ در مورد هيچ‌يك‌ از آراي‌ به‌ يقين‌ مطلق‌ برسيم‌ اما اگر قواعد فعاليت‌ علمي‌ را مراعات‌ كنيم‌ مي‌توانيم‌ به‌ باورهاي‌ بالنسبه‌ قابل‌ اعتماد اما هنوز خطاپذير دست‌ يابيم.

پيروان‌ دكارت‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ يقين‌ مطلق‌ راه‌ را بر شك‌ باز مي‌گذاشتند اما پيرس‌ به‌ شيوه‌اي‌ عقل‌پسند، چشم‌ به‌ مرتبه‌اي‌ فروتر، مي‌دوزد در 1884 ضمن‌ مقاله‌اي‌ براي‌ بازبيني‌ كتاب‌ ج. رويس‌ (J. Royce) مي‌گويد:

... پس‌ از چند و چون‌ بسيار، اينك‌ به‌ نظر نهايي‌ رسيده‌ايم. اما از كجا؟ مگر خويش‌ را خطاناپذير مي‌دانيم؟ هرگز، همه‌ قضيه‌ آن‌ است‌ كه‌ از يكي‌ از صدها يا هزاران‌ باور خطاآلود، بي‌هيچ‌ شكي‌ خلاص‌ شده‌ايم. مائيم‌ و آراي‌ بسيار باقي‌مانده‌ كه‌ آن‌را رأي‌ نهايي‌ ناميده‌ايم». (43، 8).

به‌عقيدة‌ پيرس، در بسياري‌ از مطالب‌ به‌ اجماع‌ نهايي‌ رسيده‌ايم. برخي‌ محققان‌ اين‌ ديدگاه‌ او را ناشي‌ از جو فكري‌ قرن‌ نوزدهم‌ مي‌دانند كه‌ مي‌انگاشت‌ بسياري‌ يقين‌ها در علم‌ به‌دست‌ آمده‌ است. اما به‌هرحال‌ به‌نظر او هيچ‌ اثبات‌ فلسفي‌ بر صحت‌ واقعي‌ نظريه‌ها در دست‌ نيست. تنها تفاوت‌ خطاباوري‌ پيرس‌ با شك‌آوري‌ در اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويد اگر فرصت‌ كافي‌ براي‌ پژوهش‌ داشته‌ باشيم‌ به‌ حقيقت‌ خواهيم‌ رسيد و اين‌ مدعا قابل‌ اثبات‌ است‌ و مرد علمي‌ در احتجاجات‌ توسعي‌ خويش‌ به‌ جستارهاي‌ منطقي‌ كافي، متكي‌ است‌ اما همين‌ جستارها مرد عمل‌ را كه‌ نگران‌ امروز است‌ و چشمي‌ به‌ آينده‌ ندارد راضي‌ نمي‌كند. اين‌ نكته‌ ربط‌ ميان‌ نظريه‌ و عمل‌ را پيش‌ مي‌كشد و نقش‌ استدلال‌ در پاسخ‌گويي‌ به‌ سؤ‌الات‌ عملي‌ را مطرح‌ مي‌كند. پيش‌تر گفتيم، به‌نظر پيرس‌ خردورزي‌ (deliberation) را به‌ خدمت‌ پاسخگوئي‌ سؤ‌الات‌ عملي‌ درآوردن، كاري‌ نابجاست. اگر امري‌ از جهت‌ عملي‌ مهم‌ است‌ بايد با تكيه‌ بر فطرت‌instinet) )، فهم‌ متعارف‌commonsense) )، سنت‌ (tradition) و آگاهي‌ سنتي‌(traditional wisdom) به‌ حل‌ آن‌ بپردازيم، چراكه‌ امر عقلاني‌ خودسامان‌ self-control))، نقشي‌ در حل‌ مباحث‌ مهم‌ عملي‌ ندارد.

جايگاه‌ اخلاقي‌ مرد عمل‌

سؤ‌ال‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ جايگاه‌ اخلاقي‌ «مرد عمل» كجاست؟ به‌نظر پيرس‌ مرتبة‌ علم‌ ناب، فراتر از دلبستگي‌ها و شوائب‌ كاربرد عملي‌ و تنها غايت‌ ممكن‌ براي‌ مهار خردورزي‌ است. مرد عمل‌ نيز با ايمان‌ به‌ خودمختاري‌ عقلاني‌ خويش، سلطة‌ دلبستگي‌هاي‌ عملي‌ را بر استدلال‌هايش‌ مي‌كاهد. او هم، در نبود هدفي‌ غايي، قادر به‌ مهار كردن‌ عمل‌ورزي‌ نخواهد بود. نتيجة‌ اين‌ سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ شرط‌ خوب‌ بودن‌ يك‌ زندگي، نثار شدن‌ درپي‌ حقيقت‌ است. خوبي‌ اخلاقي‌ تنها و تنها ويژگي‌ «مرد علمي» است. در مقالة‌ تثبيت‌ باور عباراتي‌ به‌چشم‌ مي‌خورد كه‌ به‌وضوح‌ اين‌ نتيجه‌ نامطبوع‌ را بازگو مي‌كند. يك‌ مهندس‌ يا يك‌ افسر از نظر اخلاقي‌ مطرودند. هر آموزه‌اي‌ كه‌ يك‌ افسر به‌ مقتضاي‌ آن‌ هستي‌ خويش‌ را فدا كند، آموزه‌اي‌ خطا است. آيا راه‌ فراري‌ از اين‌ تنگنا وجود دارد. فردي‌ كه‌ هستي‌ شعورمند خويش‌ را فدا مي‌كند، بي‌ترديد رفتار خود را در پرتو آرماني‌ متعالي‌ مهار نموده‌ همان‌گونه‌ كه‌ مي‌توانسته‌ لجام‌ شخصيت‌ را در اختيار احساسات، عواطف‌ و غرايز بسپارد. ممكن‌ است، شخص‌ ديگري، سيطرة‌ خويش‌ بر خردورزي‌ را محدود نموده، باورهايش‌ را كه‌ پشتوانة‌ محكمي‌ از علوم‌ كاربردي‌ زمانيش‌ ندارد، مبناي‌ فعاليت‌هاي‌ عملي‌ خود قرار دهد. از اين‌ گذشته‌ ممكن‌ است‌ با معرفت‌ كامل‌ نسبت‌ به‌ مفهوم‌ حقيقت‌ و صدق‌ و آگاهي‌ از مهار نقادانة‌ پژوهش‌هاي‌ عقلاني، دست‌ به‌ اين‌ كار بزند.

اگر اين‌ پاسخ‌ صحيح‌ باشد بايد هدفي‌ آرماني‌ براي‌ رفتار وجود داشته‌ باشد كه‌ در همه‌ شرايط‌ برجا بماند تا زندگي‌ «مرد عمل» يا هر «مرد غيرعملي‌ فعال» ديگري‌ نيز مجاز باشد. متأسفانه‌ پيرس‌ چيزي‌ در اين‌ مورد نمي‌گويد. وي‌ تنها مي‌گويد، «مشاركت‌ در رشد عقلانيت‌ محسوس» (3، 5) يعني، انجام‌ دادن‌ آنچه‌ در نهايت‌ چهرة‌ معقول‌تري‌ از جهان‌ ارائه‌ مي‌دهد. اين‌ سخن‌ معناي‌ روشني‌ ندارد، به‌علاوه‌ چرا نبايد رفتار و زندگي‌ مرد عمل‌ نيز همين‌گونه‌ توجيه‌ شود. مرد علمي‌ به‌اقتضايِ‌ گواهيِ‌ فطرت، غريزي‌ عمل‌ مي‌كند. مرد عمل، جهاني‌ فهم‌پذيرتر و خوشايندتر را تعقيب‌ مي‌كند.

اگر اين‌ معيار، زندگي‌ مردان‌ غيرعلمي‌ را نيز توجيه‌ كند اين‌ سؤ‌ال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ پيرس‌ اقدام‌ كافي‌ براي‌ تشخص‌ بخشيدن‌ به‌ زندگي‌ مرد علمي‌ انجام‌ نداده‌ است. اگر فرض‌ كنيم‌ فقط‌ رفتار مرد علمي‌ است‌ كه‌ خودمهاري‌ و خودساماني‌ خردورزي‌ را متجلي‌ مي‌كند، اين‌ سؤ‌ال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ آيا خودساماني‌ انديشه‌ورزي‌ مي‌تواند بخشي‌ از آرمان‌ غايي، كلي‌ و معقول‌ براي‌ رفتار، سامان‌ دهد. ممكن‌ است‌ پيرس‌ پاسخ‌ دهد از آنجا كه‌ مرد علمي‌ در رشد عقلانيت‌ مشاركت‌ دارد فعاليت‌ وي‌ با آرمان‌ غايي‌ و كلي‌ اخلاقي‌ سازگار است. اما باز هم‌ اين‌ ايراد باقي‌ مي‌ماند كه‌ در بسياري‌ موارد، ياري‌ ما به‌ رشد عقلانيت، درخور اعتنا نيست. ممكن‌ است‌ ما نيروي‌ خود را وقف‌ آزمون‌ نظريه‌هايي‌ كنيم‌ كه‌ داده‌ها يا نتايج‌ مشاهده‌پذيري، ندارند و نتيجتاً‌ پي‌آمدهاي‌ آزمون‌ از سير پيشين‌ در استقرار، فاصله‌ گيرد يا شايد به‌دنبال‌ پاسخ‌ پرسش‌هايي‌ باشيم‌ كه‌ اصلاً‌ بي‌پاسخ‌ هستند.

نفي‌ هرگونه‌ واقعيت‌ متعين‌

پيرس‌ مي‌گويد، مرد علم‌ هيچ‌ تضميني‌ براي‌ وجود واقعيت‌ ندارد. اطميناني‌ نداريم‌ كه‌ آراي‌ مختلف‌ به‌سوي‌ يك‌ وحدت‌ غايي‌ ميل‌ كنند و به‌ گزاره‌هايي‌ يقيني‌ برسند. باور به‌ وجود واقعيت، اميدي‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ خود كرده‌ايم‌ و نقش‌ نظم‌دهنده‌ به‌ ديگر باورها داشته‌ و براي‌ رسيدن‌ به‌ عقلانيت‌ خودسامان‌ ضروري‌ است. پيرس‌ منكر وجود واقعيتي‌ تماماً‌ متعين‌(determinate) است.

هيچ‌ واقعيتي‌ وجود ندارد كه‌ پاسخگوي‌ همة‌ پرسش‌هاي‌ ممكن‌ باشد. پيرس‌ در منطق‌ صغير (Minute Logic) مدعي‌ است‌ هر انسان‌ علمي، وجود برخي‌ واقعيت‌هاي‌ همخوان‌ با تجارب‌ بي‌واسطه‌ را فرض‌ گرفته‌ است‌ (113، 2). موضع‌ معقول‌ در برابر هر سؤ‌ال‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ وجود پاسخي‌ قطعي‌ و نهايي‌ اميدوار باشيم.

منطق‌ ايجاب‌ مي‌كند كه‌ به‌ وجود پاسخي‌ قطعي‌ و درست‌ دربرابر هر پرسشي‌ اميدوار باشيم. در «قانون‌ منطقي‌ نفي‌ حد وسط» باور به‌ واقعيتي‌ قطعي‌ در جهان، گنجيده‌ است.»(NE ivxiii) .

پيرس‌ منكر اصل‌ نفي‌ حد وسط‌ است‌ و برخي‌ شواهد در رياضيات‌ نشان‌ مي‌دهد در متافيزيك‌ مدعي‌ است‌ واقعيت‌ تجربي، نامتعين‌ و مبهم‌ است. ولي‌ در برابر هر پرسش‌ در مسير پژوهش، معقول‌ آن‌ است‌ كه‌ مصداقي‌ از قانون‌ نفي‌ حد وسط‌ كه‌ بهره‌اي‌ از صدق‌ نيز داشته‌ باشد، به‌عنوان‌ پاسخ‌ يافت‌ شود.

اين‌ اميد، شرط‌ ضروري‌ مهار و هدايت‌ خردورزي‌ است‌ و به‌ همين‌ دليل‌ توجيه‌ناپذير است‌ اما شرط‌ كافي‌ آن‌ نيست. حتي‌ اگر اين‌ ايرادها را نسبت‌ به‌ ديدگاه‌ پيرس‌ به‌ علم‌ بپذيريم، سخن‌ اصلي‌ او دربارة‌ ماهيت‌ خردورزي، ارزش‌ ذاتي‌ معرفت‌ و آموختن‌ و هدف‌ علم‌ همچنان‌ پابرجاست. مي‌توان‌ تفكيك‌ سخت‌گيرانة‌ مرد علم‌ و مرد عمل‌ را كنار گذاشت‌ و در عين‌ حال‌ مواظب‌ بود تا به‌ دام‌ نظرية‌ سودانگاري‌ علم‌ نيفتيم.

علم‌ و متافيزيك‌ به‌عنوانِ‌ شاخصه‌هاي‌ عامِ‌ واقعيت‌

در پايان‌ بايد گفت‌ به‌نظر پيرس‌ علم‌ و متافيزيك‌ مجردترين‌ توصيف‌ دربارة‌ شاخصه‌ عام‌ واقعيتند. متافيزيك‌ مي‌گويد واقعيت‌ چگونه‌ باشد تا اميدهايي‌ كه‌ در مراحل‌ مختلف‌ پژوهش‌ بسته‌ايم، به‌ سرمنزل‌ برسند. اميدهايي‌ كه‌ خودمختاري‌ عقلاني‌ بر آنها تكيه‌ دارد. تعبيري‌ كه‌ متافيزيك‌ از واقعيت‌ به‌دست‌ مي‌دهد امكان‌ يك‌ خودمختاري‌ معقول‌ را به‌ مرد علم‌ مي‌بخشد.

اختصارات‌ و مآخذ بكار رفته‌ در مقاله‌

مقالة‌ حاضر از كتاب:

Hookway, Christopher. The Argument of the Philosophers. London and New York: Kegan Routledge

اقتباس‌ گرديده‌ است. ارجاعات‌ به‌كاررفته‌ در مقاله‌ همان‌ ارجاعات‌ كتاب‌ يادشده‌ و به‌ شرح‌ زير است.


1. كليه‌ ارجاعاتي‌ كه‌ به‌صورت‌(n, m) نشان‌ داده‌ شده‌اند وn وm در آنها دو عدد هستند به‌ مجلدات‌Collected Papers of Charles Sanders Peirce مربوطندn . شماره‌ جلد وm شماره‌ پاراگراف‌ است.

2. كليه‌ ارجاعاتي‌ كه‌ بصورت‌(CW1, p.n) نشان‌ داده‌ شده‌اند وn در آنها يك‌ عدد است‌ به‌ جلد اول:

Writing of Charles S. Peirce a Chronological Edition.

مربوط‌ بوده‌ وn شمارة‌ صفحه‌ كتاب‌ است.

3. كليه‌ ارجاعاتي‌ كه‌ به‌صورت‌(NE, n, m) نشان‌ داده‌ شده‌اند و در آنهاn عددي‌ لاتين‌ وm عددي‌ انگليسي‌ است‌ مربوط‌ به‌ مجلدات‌

The New Elements of Mathematics

بوده،n شمارة‌ جلد وm شماره‌ صفحة‌ كتاب‌ است.

4. كليه‌ ارجاعات‌ بصورت‌(SS, p.n) كه‌ در آنهاn يك‌ عدد است‌ مربوط‌ به‌ كتاب‌Semiotic and Significs بوده‌ وn شماره‌ صفحة‌ كتاب‌ است.

5. كلية‌ ارجاعات‌ به‌صورت‌(CTN, n, m) مربوط‌ به‌ مجلدات‌

Charles Sanders Peirce: Contributions to "The Nation"

استn . شمارة‌ جلد وm شمارة‌ صفحه‌ مي‌باشد.

6. كليه‌ ارجاعات‌ به‌صورت‌Rn مربوط‌ به‌ ميكروفيلم‌هاي‌ كتابخانة‌ وايدنر در دانشگاه‌ هاروارد است. اين‌ ميكروفيلم‌ها دست‌نوشته‌هاي‌ پيرس‌ هستند كه‌ ريچارد رابين‌ در كاتالوگ‌ خويش‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ است.

/ 1