نقد و نظري بر كتاب «تاريخ اسلام» 1
مهدي پيشوايي پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران و به دنبال فرمان حضرت امام قدسسره مبني بر تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي در دانشگاهها تحولي براي تدوين و اصلاح و دگرگوني كتابهاي دانشگاهي بخصوص در زمينه علوم انساني و معارف اسلامي آغاز شد و سازمان سمت، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه و گروهي از فرزانگان در اين زمينهها كتابهايي را تأليف و يا تنظيم نمودند. در ادامه اين سير گرچه انتظار ميرفت حوزويان همتي شايسته ورزند و تمامي كتب مورد نياز را لااقل در زمينه معارف اسلامي تدوين و در اختيار دانشگاه قرار دهند، اما مجال آن عملاً فراهم نگرديد و كار تدوين اين متون به ديگران واگذار شد كه متأسفانه شاهد سهو و خطاهاي بسياري در اين كتابها بودهايم و مع الاسف همچنان اين كتابها متون درسي اصلي و فرعي هستند.لذا پيام حوزه برآن شده است تا در بخش مقالات و بخش نقد و معرفي كتاب به پارهاي از اين كتابها و نقصانهاي آن بپردازد. باشد تا اين حركت گامي در جهت دقت عمل كارگزاران متون علمي دانشگاهها و زمينهاي براي تحرك شايسته حوزه باشد.پيـام حـوزهتاريخ اسلام، تأليف دكتر سيد محمود طباطبائي اردكاني، از سري انتشارات آزمايشي متون درسي دانشگاه پيام نور، چاپ اول: 1368، چاپ پنجم: 1372 .به دنبال استقرار نظام جمهوري اسلامي ايران و پس از بازگشايي دانشگاهها، درس تاريخ اسلام از جمله چند درس اسلامي بود كه از طرف ستاد انقلاب فرهنگي تصويب شد كه در عموم دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كشور تدريس شود. از آن زمان، اين درس در تمام دانشگاهها و در تمام رشتههاي دانشگاهي به صورت درس عمومي تدريس ميشود. امّا متأسفانه عملاً تدريس آن وضع بسيار نامطلوبي دارد زيرا ـ گذشته از اين كه مدرسان آموزش ديده و مجرّب به حد كافي وجود ندارد ـ متني واحد و مقبول و منطبق با سرفصلهاي اين درس نيز تنظيم و نشر نشده است. از اين رو ناگزير بر حسب مورد، كتابهاي مختلفي براساس نظر و سليقه استادان به عنوان منبع اين درس معرفي ميشود كه غالبا فاقد ويژگيهاي لازم يك كتاب درسي دانشگاهي است. در مواردي نيز جزوههاي خود استادان مورد استفاده قرار ميگيرد كه به علت اختلاف سليقهها و روشها، عوارض گوناگون آن بركسي پوشيده نيست.در اين ميان، چون درسهاي دانشگاه پيام نور به صورت غير حضوري است و براي هر درس فقط چند جلسه رفع اشكال و پرسش و پاسخ، با حضور استاد مربوط تشكيل ميگردد، طبعا ضرورت ايجاب ميكند كه در هر رشته از دروس اين دانشگاه متن درسي واجد شرايط و در خور مركز آموزش عالي وجود داشته باشد تا مورد استفاده دانشجويان قرار گيرد.گويا براساس همين ضرورت بوده كه دانشگاه پيام نور كتاب خاصي را به عنوان متن درسي، جهت درس تاريخ اسلام چاپ و منتشر كرده است كه تأليف آقاي دكتر سيد محمود طباطبائي اردكاني است. در اين كتاب در آخر هر بخش، خلاصه آن آمده و نمونههاي سؤالات امتحاني به صورت گزينههاي تستي افزوده شده است.اصل تدوين و نشر و توزيع چنين كتابي از نظر روشن شدن تكليف اين درسِ دانشجويان قابل تقدير است امّا كتاب از نظر محتوا و جهات گوناگون ديگر جاي نقد و بررسي دارد.متن درس آزمايشي؟روي جلد كتاب عبارت: از سري انتشارات آزمايشي متون درسي دانشگاه پيام نور جلب توجه ميكند و به ذهن خواننده ميرسد كه گويا كتاب، ابتدا به صورت آزمايشي، متن درسي قرار گرفته است. امّا شناسنامه كتاب نشان ميدهد كه چاپ اول آن در سال 1368 و چاپ پنجم در سال 1372 صورت گرفته است و اين نشان ميدهد كه كتاب، از آزمايش، موفق بيرون آمده و هيچ ضعف و نارسايي نداشته است (يا اگر داشته و نقدي شده و تذكري داده شده مسؤولان محترم آموزشي دانشگاه پيام نور به آن توجه نكرده و درصدد اصلاح آن يا جايگزيني كتابي ديگر برنيامدهاند) و تا چاپ پنجم با همان كيفيت مورد استفاده قرار گرفته است (نهمين چاپ كتاب نيز در ص 74 منتشر شده است). از اين نظر در اين نوشتار به نقد و بررسي آن ميپردازيم:معرفي اسلام اصيل و اوليه!نخستين چيزي كه در آغاز كتاب جلب توجه ميكند، ادعاي بزرگ و گزافي است كه در مقدمه مطرح شده و ذهن دانشجو و هر خواننده را آشفته ميكند و از اين رو نميتوان از كنار آن به سادگي گذشت و آن عبارت از معرفي اسلام اصيل و به تعبير مؤلف: اسلام چهارده قرن پيش، از طريق اين كتاب است. در صفحه 3 چنين آمده است:بايد دانست اسلامي كه امروز با آن سروكار داريم با آنچه در چهارده قرن پيش وجود داشت بكلي متفاوت است زيرا آنچه كه امروز هست، حوادث مذكور [؟] آنچنان چهره او را دگرگون ساخته كه بازشناسي آن دشوار ميباشد. كوشش براين است كه مسايلي را كه در اسلام اوليه مطرح بوده است و مكتب فكري و اقتصادي مسلمانان را تشكيل ميداده، بيان شود... .آقاي دكتر طباطبائي در اينجا در قدم اول و در پيشاني كتاب، به دانشجو القاي شبهه ميكند كه اسلام امروزي تحريف يافته است و غير از اسلام اوليه است و اين، ادعايي است بيدليل، و جاي اين ادعا، مقدمه كتاب تاريخ اسلامِ مخصوصِ مطالعه دانشجويان نيست!. كساني كه چنين ادعايي دارند بايد در جاي مناسب مطرح كنند و اگر دلايلي دارند ارائه نمايند و در برابر اين ادعا پاسخگو باشند! و زير پوشش تاريخ اسلام، و به صورت يك طرفه دانشجويان را وسوسه نكنند! .از اين گذشته مؤلف محترم با طرح اين سخن، به صورت ضمني خود را اسلامشناس معرفي كرده كه گويا اسلام اوليه را ميشناسد و درصدد است از طريق اين كتاب، آن را به دانشجويان دانشگاه پيام نور بشناساند! در صورتي كه بررسي كتاب نشان ميدهد كه متأسفانه ايشان آشنايي چنداني با قرآن ـ و به تعبير خود وي، كهنترين سند اسلام ـ ندارد! گواه اين معنا اشتباهات روشني است كه در تفسير برخي از آيات يا بيان شأن نزول آنها مرتكب شده است و نيز به برخي از آيات قرآن مجيد كه مربوط به حوادث تاريخ اسلام است، توجه نداشته (و يا از آنها بيخبر بوده) است! كه به چند نمونه اشاره ميكنيم:1 ـ در صفحه 24، آيه 27 سوره هود 2 را كه سخنان مخالفان حضرت نوح را نقل ميكند، به مخالفان پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله نسبت داده است! و اين، ميزان آشنايي ايشان با كهنترين سند اسلام را نشان ميدهد.2 ـ در صفحه 135 آمده است:بعد از ابوطالب، يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر اسلام، يعني ابولهب اسلام آورد و به فكر ياري پيامبر اسلام افتاد و حمايت خود را بر او عرضه كرد.اين مطلب از نوآوريهاي اين كتاب است، زيرا موضوع مسلمان شدن ابولهب در هيچ تاريخي نيامده است و قرآن مجيد در سوره «مسد» او را اهل جهنم معرفي ميكند. موضوع كفر ابولهب را هر بچه مسلمان مدرسهاي نيز ميداند، تنها دانشجويان دانشگاه پيام نور بايد اين نكته نو! را ياد بگيرند و براين باور باشند كه ـ برخلاف گفته قرآن ـ او بعد از وفات ابوطالب مسلمان شده است! .البته تصور نشود كه آقاي دكتر طباطبائي اين موضوع را بدون استناد به تواريخ نوشته است، نخير، ايشان اين مطلب را از صفحه 42 كتابي به نام تحليلي از تاريخ اسلام (بدون ذكر نام مؤلف) نقل كرده است، و چون در صفحه 102، مؤلف اين كتاب را آقاي دكتر شهيدي معرفي كرده، به نظر ميرسد مؤلف كتاب ياد شده، آقاي دكتر شهيدي باشد. امّا اولاً نام كتاب آقاي دكتر شهيدي تاريخ تحليلي اسلام است نه تحليلي از تاريخ اسلام! و ثانيا نگارنده دو نسخه از كتاب آقاي دكتر شهيدي را در دسترس دارد (چاپ ششم و دهم) ولي در هيچ كدام يك كلمه در باره مسلماني ابولهب به چشم نميخورد، بلكه بر عكس، در صفحه 54 چاپ دهم چنين آمده است: «با مردن ابوطالب، رياست بنيهاشم به ابولهب رسيد. ابولهب از دشمنان سرسخت پيغمبر بود و پيغمبر از اين پس كسي را نداشت كه در حمايت وي از گزند قريش در امان باشد».با اين توضيحات، عمق تجزيه و تحليل! و دقت! مؤلف و بويژه آشنايي ايشان با تاريخ اسلام و كهنترين سند اسلام روشن ميگردد! بايد به اين گونه تاريخ نويسي براي اسلام، اسلام اوليه! تبريك گفت! .3 ـ در صفحه 38 آمده است:مطابق روايات اسلامي، كعبه را ابراهيم با كمك اسماعيل به فرمان خداوند بنا كرد.در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه چگونه و چرا آقاي دكتر به آيه 127 سوره بقره توجه نداشته است و به كهنترين سند اسلام استناد نكرده و ساختن كعبه به دست اين دو نفر را فقط به روايات اسلامي نسبت داده است؟ ! آيا اين دليل ناآشيايي او با قرآن است يا نشانه بيتوجهي به آن؟ .تصويري آشفته و اطلاعاتي نادرست در باره عصر جاهليت در اين كتاب، اوضاع و احوال مردم عرب در زمان جاهليت، چه از نظر آداب و رسوم و چه از نظر مذهبي، به صورت آشفته، گنگ، دو پهلو و نادرست و نارسا بيان شده است كه به چند نمونه اشاره ميشود:1 ـ در صفحه 10 در باره وضع زنان در زمان جاهليت آمده است:«زن پس از درگذشت شوهر، ميراث پسر بزرگتر ميشد».در حالي كه اين قضيه كليّت نداشت و تنها مربوط به زناني بود كه از خود پسر نداشتند و پس از مرگ شوهر، به پسر شوهر منتقل ميشدند. 3به دنبال جمله بالا ـ بيذكر هيچ مأخذ و مدركي ـ آمده است: «دختران خانواده نيز ميان پسران تقسيم ميشدند. آنان خواهران خود را شوهر ميدادند ـ و در حقيقت ميفروختند ـ و مهريه آنها را تملك ميكردند».اين موضوع نيز مربوط به زنان شوهر مرده فاقد پسر بود نه خواهران. 4 2 ـ همچنين در صفحه 10 آمده است:بدين منظور توافق كرده بودند تا در چهار ماه از سال دست از كشتار بردارند تا بتوانند به تجارت و زندگي خود سرو سامان بدهند.اين موضوع نيز به اين صورت درست نيست، بلكه حرمت و قداست چهار ماه حرام به صورت سنتي از قديم در ميان آنان رواج داشت و از بقاياي تعليمات حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام بود. 5 چيزي كه هست از اين آرامش سنتي استفاده كرده به تجارت و رفت و آمد و حج و عمره ميپرداختند.3 ـ در صفحه 12 ـ بدون ذكر هيچ مأخذي ـ آمده است:عده قابل توجهي از اعراب حجاز، در مدينه و اطراف آن از آئين يهود و مسيح پيروي ميكردند و يهوديگري و مسيحيگري دو آيين رسمي و متداول بود.بايد يادآوري كرد كه اين سخن در باره يهود درست است امّا برخلاف اين ادعا، چنين جمعيت متشكل مسيحي در مدينه و اطراف آن وجود نداشت، و هيچ سند تاريخي، وجود مسيحيت را در مدينه تأييد نميكند. در آن زمان مسيحيت در يمن، شام و حيره رواج داشت.4 ـ در صفحه 17 آمده است:در مكّه هر قبيله بتي داشت كه در عصر ظهور اسلام به سيصد و شصت بت ميرسيد. نصارا هم بر روي ستونها و ديوارها، صورت حضرت مريم و عيسي و تصاوير فرشتگان و داستان حضرت ابراهيم را نقش كرده بودند.اين عبارت ـ مثل بسياري از موارد ديگر كتاب ـ مبهم و گنگ است، زيرا مشخص نشده است كه تصاوير ياد شده روي كدام ستونها و كدام ديوارها نقش بسته بود؟بلي، آنچه در قالب اين جملهها آمده، مربوط به فتح مكه است كه چون رسول خدا پس از فتح اين شهر وارد درون كعبه شد، در آنجا چنين چيزهايي ديد و دستور نابودي آنها را صادر كرد. ابن هشام در اين باره مينويسد:وحدّثني بعض أهل العلم أنّ رسول الله صلياللهعليهوآله دخل البيت يوم الفتح، فرأي فيه صور الملائكة و غيرهم، فرأي إبراهيم عليهالسلام مصوّرا في يده الازلام يستقسم بها فقال: قاتلهم الله أجعلوا شيخنا يستقسم بالأزلام، ما شأن إبراهيم و ألازلام! «ما كان إبراهيم يهوديا ولانصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين» ثم أمر بتلك الصور كلها فطمست. 6«حلبي» نيز شبيه اين قضيه را در جريان فتح مكّه نقل كرده است. 7 و در آن اضافه شده است كه تصوير حضرت مريم نيز وجود داشت. امّا هيچ كدام از مؤرخان سخني در باره تصوير حضرت عيسي نگفتهاند.امّا در هر حال، اين مطلب هرگز به معناي وجود مسيحيت در مكه نبود، زيرا تصويرها مربوط به سالها پيش بود و معلوم نبود چه كسي يا چه كساني آنها را كشيدهاند، در حالي كه آقاي دكتر ادعا ميكند كه اين كار را نصارا كرده بودند يعني در مكه نصارا وجود داشتند در صورتي كه در مكه ـ مثل مدينه ـ نصارا وجود و حضور نداشتند و هيچ سند تاريخي اين موضوع را تأييد نميكند.5 ـ در صفحه 24 آمده است:عربهاي روزگار كهن، مانند همه مردمان آن روزگار، طبيعت را ميپرستيدند. آنان خورشيد و ستارگان و روانهاي آنها را ميستودند.اين عبارت نيز، هم كلي گويي است و هم مبهم، زيرا مقصود از عربهاي روزگار كهن، كدام گروه از عربهاي آن روزگار است؟ عرب حجاز؟ يمن؟ شام؟ يا حيره؟ اگر مقصود همه عربهاي جهان آن روز است كه خارج از موضوع تاريخ اسلام است و اگر مقصود، عرب حجاز است چرا به اين كليت از آنها ياد شده است؟ !از اين گذشته، مقصود از طبيعت كه ادعا شده، عرب آن را ميپرستيدند، چيست؟ ظاهرا طبيعت فقط خورشيد و ستارگان نيست كه مؤلف، طبيعت را با آنها تفسير كرده است بلكه شاملِ زمين، دريا، درختان و امثال اينها نيز ميشود. آيا همه عرب، همه اينها را ميپرستيدند؟! وانگهي مقصود از روان خورشيد و ستارگان چيست؟ به درستي معلوم نيست! .آيا در يك متن آموزشي كه فرض براين است كه دانشجو، درس را بدون توضيح استاد، و صرفا با مطالعه آن متن ياد ميگيرد، به كار بردن چنين روشي، چقدر به درد دانشجو ميخورد و چه بينشي به آنها ميدهد؟! در صورتي كه مؤلف در مقدمه وعده اعطاي بينش به دانشجويان داده است! .بلي، اجمالاً در زمان نزول قرآن عدهاي ستارهپرست بودند و گواه آن آيه 12 سوره نحل، آيه 37 سوره فصلت و آيه 49 سوره نجم است. مورخان نيز نوشتهاند: قبيله حمير و خزاعه، ستاره شِعْري8 و قبيله طي ستاره ثريا9 را پرستش ميكردند. امّا پرستش طبيعت ـ و حتي ستاره پرستي ـ به آن وسعت و كليّت كه مؤلف ادعا كرده هيچ سند تاريخي ندارد.حقايق وارونه !از همه اينها كه بگذريم، معرفي اسلام اوليه و مكتب اقتصادي و فكري مسلمانان با آن وسعتي كه آقاي دكتر آن را در مقدمه وعده داده، چيزي است كه در هيچ جاي اين كتاب به چشم نميخورد، بلكه ايشان نيز مثل همه كساني كه ـ به هر انگيزه ـ در باره تاريخ اسلام چيزي نوشتهاند، حوادث عصر جاهليت و عصر اسلام را آورده است منتها ناشيانه، آميخته با اشتباهات و بد سليقگي و سطحي نگري! به طوري كه به جاي حقيقت نگاري، حقايق تاريخي را وارونه نگاشته است كه به چند نمونه اشاره ميكنيم:1 ـ موضوع سفر حضرت محمّد صلياللهعليهوآله در سنين نوجواني به شام ـ همراه عمويش ابوطالب ـ را كه طي آن ديداري با يك دانشمند برجسته مسيحي بنام «بحيري» صورت گرفت، همه مؤرخان اسلامي نوشته و يادآوري كردهاند كه در اين ديدار، بحيري نشانههاي پيامبر موعود در انجيل و تورات را در سيماي محمد صلياللهعليهوآله مشاهده كرد و از آينده درخشان او خبر داد.امّا آقاي دكتر ـ به جاي نقل صورت صحيح اين قضيه از منابع قديم اسلامي ـ آن را از كتاب محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت تأليف ويرژيل گيورگيو، كشيش اهل روماني نقل كرده است كه در صفحات آينده به ضعفهاي اين كتاب اشاره خواهيم كرد.از اين گذشته، اصل حادثه سفر حضرت محمّد صلياللهعليهوآله به شام نيز در اين كتاب به صورت تحريف يافته نقل شده است. آقاي دكتر در صفحه 77 كتاب تاريخ اسلام ضمن نقل اين حادثه از كتاب ياد شده، بحيري را پيرو ماني معرفي ميكند و چنين مينويسد: «بحيرا = بحيره، به زبان سرياني به معني عبقري يا نابغه است و برخلاف تصور مردم، او مسيحي نبوده بلكه از پيروان ماني بوده است».خيلي جاي تعجب است كه آقاي دكتر كه در موارد متعددي و از آن جمله در همان صفحه 77 از كتاب محمد خاتم پيامبران مطالبي نقل كرده، چطور نقد آقاي دكتر شهيدي به مانوي بودن بحيري را در آن كتاب ملاحظه نكرده و اگر كرده از كنار آن گذشته است؟يادآوري ميشود كه احدي از مؤرخان ننوشته است كه بحيري پيرو ماني بوده است. اصولاً مركز مانويها ايران بوده و اين كيش در شام نفوذ نداشت. اكثريت قريب به اتفاق مؤرخان او را مسيحي ـ و به ندرت يهودي ـ دانستهاند.اينك بد نيست به گوشهاي از نقد آقاي دكتر شهيدي در اين باره توجه فرماييد:... آيا ادعاي مانوي بودن بحيري فقط به اين خاطر نيست كه مسأله يگانگي خداوند و جهاني بودن دين اسلام را تقليدي از ماني معرفي كنند؟! اين، چيزي است كه نظاير آن را در قرنهاي پيش، از مسيحيان فراوان ديدهايم. براي آنها مهم نيست كه مترقيترين فكر را به اديان نسخ شده منسوب دارند زيرا ميدانند كه آن اديان پيروي ندارد كه افتخاري كسب كند. تنها دين اسلام است كه جهان مسيحيت پس از گذشتن قرنها از جنگ صليبي، هنوز هم از آن نگران است و بايد به راست و دروغ متوسل شود تا از عظمت تعليمات اين دين در ديدهها بكاهد!. 10از بررسي اين گونه موارد، تواريخ معتبري كه در مقدمه كتاب، استناد به آنها مژده داده شده، به خوبي نمايان ميگردد! .2 ـ در صفحه 119 ـ 120 در باره بعثت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله خبر مرسل و بياعتبار عايشه را ـ كه متأسفانه شهرت يافته ـ آورده است كه شامل فشارهاي مكرر جبرئيل بر پيامبر، اظهار ناتواني آن حضرت از تحمل وحي، ترس و وحشت و اضطراب پيامبر از اين حادثه، و پناه بردن او به خديجه و رفتن نزد ورقة بن نوفل مسيحي و باقي قضايا است، در صورتي كه امروز محققان ما، در تاريخ اسلام، قضيه را به اين صورت قبول ندارند و بياعتباري روايت عايشه را به اثبات رساندهاند از آن جمله مرحوم سيد شرفالدين در كتاب النص و الأجتهاد (ص 319)، آقاي سيد جعفر مرتضي العاملي، در كتاب الصحيح من سيرة النبي الأعظم، (ج 1، ص 216 ـ 232) علامه سيد مرتضي عسكري در كتاب نقش ائمه در احياي دين، (ج 4، ص 6 ـ 44) آقاي علي دواني در كتاب شعاع وحي برفراز كوه حراء (ص 70 ـ 108)، و نيز در كتاب تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت (ص 98 ـ 110)، آقاي معرفت در كتاب التمهيد (ج 1، ص 52 ـ 56)، آقاي سيد هاشم رسولي محلاتي در كتاب درسهائي تحليلي از تاريخ اسلام (ج 2، ص 196 ـ 236) و آقاي مصطفي طباطبائي در كتاب خيانت در گزارش تاريخ (ج 2، ص 13 ـ 23).خيلي جاي تعجب است كسي كه در مقدمه كتاب، ادعاي تحليل در تاريخ اسلام ميكند و وعده ارائه مطالب صحيح را ميدهد، چگونه به يكي از اين همه مدارك مراجعه نكرده يا از آنها غفلت داشته است؟عجيبتر اين است كه ايشان در مواردي از كتاب فروغ ابديت مطالبي نقل كرده است، امّا در اين مورد حتي به نقد كمرنگي كه در فروغ ابديت در اين باره شده استناد نكرده است.3 ـ در بحث زنان پيامبر، آقاي دكتر واقعا غوغا كرده است! زيرا از يك طرف درصدد دفاع از تعدد زوجات آن حضرت و توجيه مطلب برآمده، امّا نتوانسته بخوبي از عهده برآيد، و مرتكب اشتباهاتي شده است كه مصداق به هم بافتن آسمان و ريسمان شده است! از طرف ديگر با شمردن 21 همسر براي پيامبر، و كش دادن بحث و نام بردن يكايك آنها وبيان تفصيل زندگيشان (از صفحه 86 ـ 96) شبهه را قويتر كرده و در ذهن دانشجو بدبيني ايجاد كرده است چنانكه دانشجويي در جلسه رفع اشكال مربوط به همين درس در دانشگاه پيام نور، واحد قم از نگارنده اين سطور پرسيد: پيامبر اسلام خرج اين همه زن را از كجا تأمين ميكرد؟. البته توضيح كافي، هم در مورد اصل قضيه، و هم در باره هزينه آنها داده شد، امّا آيا اين روش درست است كه در متن درسي القاي شبهه شود و بدون پاسخ بماند؟! .البته، علت عمده اشتباهات ايشان در اين بحث اين است كه عمدتا به كتاب زنان پيامبر اسلام استناد كرده كه به ميزان اعتبار آن اشاره خواهيم كرد. در اينجا يادآوري ميكنيم كه مدرك قرار گرفتن كتابي مانند زنان پيامبر اسلام براي يك كتاب دانشگاهي، از نظر علمي واقعا يك فاجعه است! .اينك به پارهاي از اشتباهات يا بيتوجهيهاي آقاي دكتر در بحث زنان پيامبر اشاره ميكنيم:الف) در صفحه 85 آمده است كه تعدادي از اصحاب صفّه زن بودند:«در ميان اين آوارگان، زنان بيسرپرست و شوي مرده و دختران بيكس و كار وجود داشت كه غيرت اسلام مانع از آن بود كه آنها هم در جمع مردان در صفه بنشينند».يادآوري ميشود كه نه در ميان اصحاب صفه زن وجود داشت و نه هيچ يك از همسران پيامبر از اصحاب صفه بود. 11ب) در صفحه 95 در مورد فلسفه ازدواج پيامبر با صفيه (يكي از زنان اسير يهودي در جنگ خيبر) آمده است:«ازدواج با صفيه در سال هفتم هجرت صورت گرفت و موجب شد كه يهوديان بنينضير اسلام بياورند».يادآوري ميشود كه يهوديان بنينضير در سال سوم هجرت، پس از جنگ احد، به دنبال نقض پيمان و خيانت به مسلمانان، در جنگ با مسلمانان شكست خوردند و از مدينه تبعيد شدند و رفتند. عدهاي هم به يهوديان خيبر پيوستند كه در اين جنگ شكست خوردند.با اين توضيح، چگونه درست خواهد بود كه بگوييم: در سال هفتم هجرت، بنينضير كه چهار سال پيش از آن از مدينه رفته بودند، به خاطر ازدواج پيامبر با صفيه، مسلمان شدند؟! .ج) در صفحه 93 در باره ام سلمه (يكي از همسران پيامبر) آمده است:«رسول اكرم، امسلمه را كه زني سالمند و نازا شده بود، به عقد خود درآورد».در حالي كه محمدبن سعد، يكي از قديميترين سيرهنويسان اسلام مينويسد: وقتي كه پيامبر، امسلمه را تزويج كرد، آخرين بچه او شيرخواره بود و امسلمه او را شير ميداد. 12د) در صفحه 96 در مورد ازدواج پيامبر با ميمونه دختر حارث آمده است:«بر اثر اين مواصلت، خاندان بزرگي از نصارا و قبيله ميمونه كه در چنگال گرسنگي و ترس بودند، نجات يافتند و هم به اسلام پناه آوردند و مسلمان شدند».يادآوري ميشود كه خاندان ميمونه نه از نصارا بودند، نه گرسنه، نه ترسي داشتند و نه بعد از اين ازدواج مسلمان شدند! جز خالد بن وليد (پسر وليد بن مغيره مخزومي، قارون مكه، و پسر خواهر ميمونه) كه آن هم ربطي به اين قضايا نداشت و او در آن هنگام در حبشه بود و در آنجا تصميم گرفت مسلمان شود و به مدينه رفت و مسلمان شد. صحت اين معنا با مراجعه به كتابهاي سيره و رجال مانند: الطبقات الكبري، اسد الغابة، الأصابه، الاستيعاب روشن ميگردد.بياطلاعي از چند و چون حوادث غير از موارد يادشده، لغزشها و اشتباهات ديگري نيز در كتاب به چشم ميخورد كه گرچه از نظر محتوا شايد اشكالي نداشته باشد، امّا نشان ميدهد كه آقاي دكتر كه در مقدمه كتاب، وعده بيان و توضيح چند و چون حوادث تاريخ اسلام را داده، خود با چند و چون قضايا چندان آشنايي نداشته است كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره ميشود:1 ـ در صفحه 39 آمده است:«قريش، لقب فهر بن مالك، جد دهم و به قولي نضر بن كنانه، جد دوازدهم رسول اكرم بوده است. بنابراين هر كس از نسل او باشد قريشي است».امّا در صفحه 57 آمده است:«سلسله قريش از زمان قصي بن كلاب [ جد چهارم پيامبر اسلام [ آغاز شد».اينك بايد پرسيد: كداميك از اينها درست است و دانشجو بايد به كدام يك اعتماد كند؟.يادآوري ميشود كه عبارت اخير بايد به اين صورت تصحيح شود: به قدرت رسيدن سلسله قريش در مكه از زمان قصي بن كلاب آغاز شد.2 ـ در صفحه 102 آمده است:«كوه حراء در قسمت شمال غربي مكه قرار دارد».امّا برخلاف پندار ايشان، اين كوه، نه در قسمت شمال غربي، بلكه در سمت شمال شرقي مكه قرار دارد.3 ـ در صفحه 70 در مورد آبستن شدن آمنه به حضرت محمّد صلياللهعليهوآله آمده است:«آمنه روزهاي مراسم حج، در دره ابوطالب، نزديك جمره وسطي به رسول خدا بار گرفت».جهت اطلاع يادآوري ميشود كه براساس بررسيهاي علمي كه به عمل آمده، دره (شعب) ابيطالب در شهر مكه، نزديكيهاي مسجدالحرام و كناره كوه صفا دماغه شمالي كوه ابوقبيس بوده است 13 در حالي كه جمره وسطي در مني قرار دارد و ميان اين دو، كيلومترها فاصله هست. امّا آقاي دكتر، جمره وسطي را از مني برده در شعب ابيطالب كاشته يا بالعكس! .استناد به منابع و مآخذ معتبر يا بياعتبار ؟!نكته ديگري كه جلب توجه ميكند، ادعاي مؤلف محترم در مقدمه كتاب در مورد استناد به منابع و مآخذ معتبر است. در صفحه دوم مقدمه چنين آمده است:«... آنچه در اين مجموعه عرضه ميشود، شامل حقايقي است كه از تواريخ و مآخذ معتبر بيرون كشيده شده و مورد تجزيه و تحليل كوتاه واقع گشته است. بدين منظور كه دانشجو پس از مطالعه و اطلاع از چند و چون حوادث، طوري به آن بينش و آگاهي برسد و به بصيرت دست يابد كه بتواند به مطالعه در زمينه تاريخ اسلام بپردازد از منابع تاريخي بهره گيرد و به نقد و نظر بپردازد».برخلاف اين ادعا، اوّلاً مؤلف محترم از مآخذ معتبر چندان استفاده نكرده و در موارد بسيار، به مآخذ فاقد اعتبار و مربوط به قرون متأخر و گاهي معاصر استناد كرده كه ارزش علمي ندارند. به عنوان نمونه، در بحث همسران پيامبر، به كتاب «زنان پيامبر اسلام» تأليف يكي از نويسندگان معاصر استناد كرده كه كتابي است سست و داراي ضعفها، بيتوجّهيها و اشتباهات فراوان و فاقد ارزش علمي و تاريخي است.همچنين در اين كتاب در چند مورد به كتاب محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت تأليف كونستان ويرژيل گيورگيو (كشيش اهل روماني) ترجمه ذبيح الله منصوري استناد شده است در صورتي كه اين كتاب شامل يك سلسله مطالب بياساس و بيپايه است به طوري كه كتابي در ردّ آن به نام محمد پيغمبر شناخته شده نوشته شده است. روش كار مترجم آن يعني ذبيح الله منصوري نيز بر اهل فضل و اطلاع پوشيده نيست. 14 از اين گذشته مؤلف محترم بارها در مباحث تاريخي و رجالي به برخي از لغتنامههاي معاصر ـ كه نميتوانند منابع دست اوّل باشند ـ استناد كرده كه ميدانيم در محافل علمي چنين روشي مقبول نيست.ثانيا بارها مطالبي بدون ذكر هيچ مأخذي ـ اعم از معتبر و غير معتبر ـ نقل گرديده كه بعضي از آنها چون مهم و سؤال برانگيز بوده، جا داشت مآخذ آنها ارائه شود به عنوان نمونه:الف) در صفحه 12 از وجود و حضور پيروان مسيحيت در مدينه و اطراف آن، بيذكر هيچ مأخذي سخن به ميان آمده است.ب) در صفحه 10 آمده است كه در ميان عرب خواهران، در ميان برادران تقسيم ميشدند و تزويج آنها توسط برادران صورت ميگرفت و برادران مهر آنها را تملك ميكردند.ج) در صفحه 17 موضوع تجارت مادر ابوجهل و زن ابوسفيان مطرح شده كه اولي به تجارت عطريات مشغول بوده و دومي با كليميهاي شام تجارت داشته است! .د) در صفحه 36 اتحاد و همپيماني چند قبيله از طريق نوشيدن چند قطره خون از بازوي يكديگر بيذكر هيچ مأخذي ذكر شده است! .ه·· ) ثُوَيْبَه، كنيز ابولهب، مدت چهار ماه، محمد صلياللهعليهوآله را شير داد. در اينجا مدت چهار ماه مورد نظر و فاقد مدرك است نه اصل شير دادن كه در همه تواريخ آمده است.گزيدهنويسي يا آشفتهنويسي ؟!باز در مقدمه كتاب آمده است:«... بايد مطالب طوري گزيده و خلاصه شود كه بيش از دويست صفحه نباشد».بر عكس اين ادعا، مؤلف محترم نه تنها گزيدهنويسي نكرده بلكه بارها با آوردن جزئيات غير مفيد و ملالآور، و گاهي شبهه برانگيز، صفحات كتاب را پر كرده است؛ بويژه در بخش اول كتاب (كه مربوط به جزيرةالعرب و اديان و مذاهب رايج در اين منطقه، پيش از ظهور اسلام است) به جاي گزيدهنويسي، چنان آشفتهنويسي كرده كه نه تنها هيچ دانشجويي نميتواند چيزي از آن استفاده كند بلكه گمان نميرود هيچ استادي هم بتواند مطالب آن را به ذهن بسپارد و براساس آن امتحان بدهد!. اينك نمونههايي از گزيدهنويسي! در اين كتاب را از نظر خوانندگان محترم ميگذرانيم:1) در صفحه 28 و 29 نفوذ بتپرستي در حجاز چنان آشفته و مبهم بيان شده است كه هيچ تصوير روشني به دانشجو ارائه نميكند. يادآوري ميشود كه اصولاً طبق برخي روايات و به گفته مورخان، يكي از دو منشأ نفوذ بتپرستي در جزيرةالعرب اين بوده كه شخصي بنام عمرو بن لُحَيّ، رئيس قبيله خزاعه، در سفر به شام، بت هبل را آورد و در كعبه قرار داد و مردم را به پرستش آن دعوت كرد و اين، آغاز لغزش و انحراف مردم به بتپرستي و گام اول گمراهي آنها بود. برخي از مورخان، عين همين قضيه را نقل كردهاند با اين تفاوت كه به جاي شام «هيت» را نوشته و گفتهاند: عمرو بن لحي، اين بت را از هيت به مكه آورد.ولي آقاي دكتر طباطبائي كه در صفحه 28 اقدام عمرو و سفرا و به شام را نوشته، مجددا در صفحه 29 حمل بت هبل از هيت را به صورت قضيهاي مستقل آورده است! و اين نشان ميدهد كه وي به صورت ريشهاي به قضايا توجه نداشته و مطالب را از اينجا و آنجا گرفته و سرهمبندي كرده است! و چون بناي كتاب برگزيدهنويسي بوده، اين قضيه را در صفحه 39 نيز تكرار كرده است! .2) در صفحه 11 و 12 وضع مذهبي مردم عرب، به صورت ناقص مطرح شده؛ و سپس مجددا در صفحه 24 فصلي به اديان اختصاص يافته است! .3) موضوع استقسام به ازلام (رايزني بتپرستها به وسيله تيرهاي چوبي در برابر بتها) در صفحات 11، 29 و 72 به صورت تكراري آمده است.4 ـ اهميت تجاري شهر مكه، هم در صفحه 16 و هم در صفحه 37 ذكر شده است.آيا اينها گزيدهنويسي است كه مؤلف، وعده آن را در مقدمه داده است؟! .مباحث زايد و خارج از موضوع كتاب از اين گذشته در جاي جاي كتاب، مطالب خارج از موضوع يا غير لازم مطرح شده كه جز انباشته كردن ذهن دانشجويان، هيچ فايدهاي ندارد كه در اين زمينه به چند مورد اشاره ميشود:1) در صفحه 7 موضوع شباهت شبه جزيره سينا با شبه جزيرة العرب آمده و در نمونه سؤالها، مورد سؤال نيز واقع شده است! (و اين، نشانگر اهميت مطلب است!).2) در صفحه 8 آمده است كه جنس كوههاي عربستان از سنگ «سُماق» و «خارا» است و در بين آنها آتش فشان خاموش است و «سعير» نام دارد! اين موضوع نيز در نمونه سؤالها، مورد سؤال واقع شده است! .3 ـ در صفحه 37 وضع شهر مكه و موضوع «قريش الظواهر»! و «قريش البطائح»! مطرح شده است كه مطلقا به درد دانشجو نميخورد! .4 ـ در صفحه 120 ـ 121 بحث انقطاع وحي عنوان شده كه ميتوان گفت يك بحث تفسيري است و جاي آن در درس عمومي تاريخ اسلام ـ درس دو واحدي! ـ نيست.5 ـ از صفحه 82 ـ 100 نام و زندگي همه زنان پيامبر اسلام كه به گفته آقاي دكتر بيستويك و به قولي بيست و سه نفر بودند! با تمام شرح و تفصيل و جزئيات ذكر شده است از آن جمله نام و خصوصيات زناني به نامهاي: خوله، شراف، سنا، ريحانه، اسماء، قتيله، عمره، عاليه، جوينه و ليلي! آمده كه به گفته مؤلف پيامبر آنها را تزويج كرد ولي با آنها همبستر نشد! .در پايان يادآوري ميشود كه آنچه تا اينجا گفته شد، مربوط به صد صفحه اول كتاب است و بيان همه موارد ضعف كتاب، وقت و فرصت بيشتري ميطلبد و گمان ميرود كه مشت نمونه خروار باشد. 15الطبقات الكبري، ج 1، ص 255 ؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، ج 2 ، ص 453 ـ 458 ؛ بحار الأنوار، ج 17 ، ص 81 ، ج 22 ، ص 66 و 118 ، ج 70 ، ص 128 ـ 129 ، ج 72 ، ص 38 ؛ تفسير مجمع البيان، ج 2 ، ص 386 ، تفسير آيه 273 سوره بقره.
1 . در باره اين كتاب در شماره 36 مجله نور علم سال 1369 ، ص 54 ـ 72 ، توسط آقاي سيد علي ميرشريفي نيز نقدي منتشر شده است.
2 . « فَقالَ الْمَلاَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نريكَ اِلاّ بَشَرا مِثْلَنا وَ ما نريكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذيَن هُمْ اَراذِلُنا بادِيَ الرَّاْيِ وَ ما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ » .
3 . الكافي، ج 6 ، ص 406 .
4 . ر ك: آيه 19 و 22 سوره نساء؛ تفسير الميزان، ج 4، ص 254 و 258؛ الدر المنثور، ج 2، ص 131؛ جامع البيان، ج 4، ص 207 .
5 . تفسير الميزان، ج 9، ص 272 .
6 . ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 55 .
7 . السيرة الحلبيه (إنسان العيون)، ج 3 ، ص 31 .
8 . الميزان، ج 19 ، ص 49 .
9 . بلوغ الارب في معرفة احوال العرب، آلوسي، ج 2 ، ص 240 .
10 . محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 188 .
11 . با بررسيهايي كه نگارنده اين سطور به عمل آورده در هيچ يك از منابع و مآخذ ياد شده در زير كه موضوع اصحاب صفه در آنها بحث شده، هيچ نامي از زني از اهل صفه برده نشده است:
12 . الطبقات الكبري، ج 8 ، ص 91 .
13 . فصلنامه ميقات، شماره 3 ، بهار 1372 ، «تحقيقي پيرامون شعب ابيطالب» به قلم آقاي سيد علي قاضي عسكر.
14 . ر ك: نشر دانش، سال 8 ، شماره 2 ، ص 52 ، «پديدهاي به نام ذبيح الله منصوري» به قلم آقاي كريم امامي.
15 . يادآوري ميشود كه اين نقد، در شهريور سال 1374 از طريق سرپرست محترم دانشگاه پيام نور، واحد قم، به سازمان مركزي اين دانشگاه در تهران فرستاده شد و پيشنهاد اصلاح اين كتاب يا جايگزيني كتاب ديگري مطرح گرديد. امّا با پيگيريهايي كه از طريق سرپرست محترم واحد قم به عمل آمد، كوچكترين ترتيب اثر داده نشد. از اين نظر اقدام به چاپ اين نقد در اين نشريه ميشود.