رابطهى ايمان و علم
پول تيليخ ترجمه آزاد: سيد محمد ثقفى ميان ايمان در اصالت آن، و عقل واقعى، هيچگونه تضادى وجود ندارد. اين سخن، شامل اين ادعا نيز مىشود كه چندان تضاد واقعى ميان ايمان وشناخت عملى انسان (علم) وجود ندارد. شناخت در همه اشكال خود، غالبا چنين تلقى شده است كه عقل عملى و تجربى انسان با ايمان منافات دارد و يك نوع تضادى ميان علم و ايمان حاكم است. اين ادعا به خصوص، آنچه مطرح بود كه ايمان به عنوان «شكل نازلتر آگاهى» تعريف گردد و به جهت تاييد آن از سوى نيروى ماوراء الطبيعه، مورد پذيرش واقع شود. ما، در بحثهاى گذشته، اين بد فهمى و انحراف را در مفهوم و معنى ايمان، روشن ساختيم و گفتيم كه «ايمان، يك نور و اشراق درونى است كه از تعلق و وابستگى به وجود مطلق در ذهن انسان ديندار تجلى بيابد» . «ايمان، يك نور و اشراق درونى است كه از تعلق و وابستگى به وجود مطلق در ذهن انسان ديندار تجلى بيابد» . با اين اصلاح مفهوم ايمان، يكى از بزرگترين موانع بد فهمى و تضاد ميان علم و ايمان زايل مىشود. اما ، ما، بايد علاوه از اين انحراف زدايى، ارتباط واقعى ايمان را با انواع گوناگون عقل عملى در همه زمينههاى علمى، تاريخى و فلسفى، نشان بدهيم. واقع اين است كه حقيقت ايمان با مفهوم حقيقت در همه موارد علمى تفاوت فاحش دارد. همه راههاى شناخت، تلاش دارند كه حقيقت را كشف كنند و به آن دستيابند. كشف واقع و دريافت «واقعيت واقع» موضوعى است كه عقل تجربى انسان، تلاش دارد كه به آن دستيابد. اگر تلاش علمى و شناخت آگاهانه انسان، واقع را از دستبدهد و غير واقع را ظاهرا واقع پندارد، در آن صورت خطا صورت گرفته و خطا و اشتباه جايگزين علم و شناخت مىگردد. يا اين كه شناختبه واقعيت واقع باشد اما در ظهور و تجلى خود، از راه انحرافى نمود پيدا كند و تبيين شود، باز هم خطا و سفسطه به جاى علم و شناخت واقعى قرار مىگيرد و اشتباه غير قابل بخشش رخ مىدهد. در هر حال، هر جايى كه تحقيق وجود دارد كه به علم برسد، آنجا يكى از دو: حقيقتيا خطا با درجاتى نزديك به هم، واقع خواهد شد. در قلمرو ايمان، شناخت عملى انسان در كار است، لذا، ما بايستى از خود بپرسيم كه: معنى حقيقت ايمان چيست؟ و معيار و ملاك آن كدام است و اين حقيقتبا ديگر حقايق (علمى تاريخى فلسفى) با چه معيارها و ملاكها ارتباط دارد؟ ويژگى علم Science
علم، كوشش مىكند كه ساختارها و روابط جهان را در قالبهاى تجربى و آزمايشى و در اصطلاحات كمى و مقدارى و با محاسبات آمارى، توصيف كرده و تشريح نمايد. حقيقتيك بيانيه علمى در تناسب توصيف قوانين ساختارى كه واقعيت را نشان مىدهد، خلاصه مىشود و علم، در واقع، رسيدگى و تحقيق اين توصيف ساختارى از طريق آزمايشهاى تكرارى است. هر حقيقت علمى، اساس و موضوع دو تحول و دگرگونى است: 1. نظر به واقعيت;2. تبيين تناسب آن. عنصر «غير حتمى بودن» هرگز ارزش علمى بودن آزمايش و تحقيق علمى را از بين نمىبرد. اين عنصر (غير حتمى بودن) فقط بينش دگماتيسم علمى ومطلقگرايى علوم را از بين برده و مانع مىشود. در نتيجه، اگر متكلمان معاصر، توجه به ويژگى اساسى ادعاى علمى داشته باشند وبخواهند كه جايگاهى براى عقبنشينى از حقيقت ايمان، پيدا كنند، قطعا، اين روش بسيار ضعيفى خواهد بود كه از حقيقت ايمان بر ضد حقيقت علمى دفاع نمايند.
جدايى قلمرو علم و ايمان
اگر، فردا پيشرفت علمى، سطح غير حتميت را (كه مدعاى علم است) پايين آورد و ايمان دائما عقبنشينى خود را ادامه دهد (يك روش غير ضرورى و كم اهميت) معلوم خواهد شد كه حقيقت علمى و حقيقت دينى (ايمن) به يك بعد و مفهوم معين، تعلق نخواهند داشت. علم، حق و توان آن را ندارد كه به قلمرو ايمان دخالت كند و همچنين ايمان توان آن را ندارد كه در حدود علم نفوذ نمايد. هر كدام قلمرو خاص خود را دارد. يك بعد از معنى و آگاهى نمىتواند به بعد ديگر آن، دخالت كند. به عبارت ديگر: علم، تنها خاصيت توصيف ساختار جهان را دارد و دانش هرگز نمىتواند، بار ارزشى داشته باشد. علم، نسبتبه مفاهيم ارزشى، بيطرف است. اگر، اين نكته بر همه آگاهان دانشمند وعالمان دينى، روشن بود، نبود تضاد مفروض ميان ايمان و علم، كاملا روشن مىشد. تضاد، واقعا ميان ايمان و علم نيست، بلكه ميان يك ايمان و يك علمى است كه هر كدام از آنها از بعد ارزشى خود، آگاه نباشد. غفلت در قرون وسطى
هنگامى كه نمايندگان دينى مسيحيت، در آغاز ظهور و شروع علوم نجوم جديد، مانع شدند و گاليلهى دانشمند را به بهانه مخالفتبا عقايد كليسا محكوم كردند، آنها آگاه نبودند كه سمبلهاى مسيحيت (با وجود اين كه هيئتبطلميوسى، ارسطويى را به كار مىبردند) با اين هيئت جديد، همبستگى ندارد و علم و ايمان كاملا در دو قلمرو جداگانه بودند. آرى ، اگر سمبلهاى دينى بمانند: (خدا در آسمان است) و (بشر در زمين است) و (شياطين در زير زمين است) اگر اين سمبلها به عنوان توصيف واقعيت فضاى جهان، فرض مىشدند كه با انبوه موجودات آسمانى (فرشتگان) يا شياطين پر شدهاند، آن وقت علم نجوم جديد، با ايمان مسيحيت در تضاد مىشد [زيرا علم بىطرف نبوده و چهره ارزشى به خود گرفته بود] از طرف ديگر، اگر دانشمندان فيزيك جديد، همه واقعيت جهان را به حركت ميكانيكى و كوچكترين ذرات ماده، پايين آوردند و واقعيت كمى زندگى و ذهن را انكار كنند، آنها ايمانى را اظهار مىدارند هم ذهنى و هم عينى و خارجى. از نظر خارجى ، علم به صورت معبود آنها آمده است و آنها آماده هستند كه همه چيز را حتى زندگى خود را قربانى اين معبود سازند. اما از نظر ذهنى، اين دانشمندان، با اين فرض و تصور خود، سمبل بزرگ و عظيمالجثهاى ساختهاند به نام: «جهانى كه هر چيز را حتى شور علمى دانشمندان را در دنياى ميكانيسمى بىمعنى خود، مىبلعد» . در مخالفتبا چنين سمبل اعتقادى، ايمان مسيحيت، آن هم به حق، حق دارد كه مخالفت نمايد. علم تنها با علم و ايمان فقط با ايمان مخالفت مىكند. هيچكدام از آنها، حق ندارند كه در قلمرو ديگرى دخالت نمايند. علمى كه ويژگى خود را دارد و علم باقى مىماند، با ايمان كه خصلت ايمانى دارد، هرگز مخالف نيست. در قلمرو ديگر علوم
اين حقيقت ، در مورد ديگر قلمروهاى علمى بمانند: بيولوژى، روانشناسى نيز، صادق است. جنگ معروف ميان تئورى تكامل و اعتقاد بعضى از مسيحيان (مخالف آن) جنگ ميان علم و ايمان نيست، بلكه تضاد ميان علمى است كه نوعى اعتقاد را تبليغ مىكند. علمى كه انسان را از انسانيتخود جدا مىسازد با ايمانى كه در تضاد است كه با ادبيات كتاب مقدس Bible تحريف شده است. بسيار روشن است، الهياتى كه داستان آفرينش كتاب مقدس را به عنوان يك توصيف علمى، از حادثهاى كه زمانى در آفرينش اتفاق افتاده است، توصيف مىكند و آن را با همان اصطلاحات و روش متديك علم تشريح مىكند، يك خطا است. (1) و همينطور، تئورى تكاملى كه نسل انسان را از شكل بسيار ابتدايى حيات مىداند و تفاوت و اختلاف مطلق و بىنهايت انسان وحيوان را ناديده مىگيرد، يك اعتقاد و ايمان است نه علم و تئورى علمى! ! در روانشناسى
اين نكته بايد در مورد اختلاف فعلى و آينده ايمان با روانشناسى معاصر، نيز ملاحظه شود. روانشناسى معاصر، از مفهوم روح وروان مىترسد. زيرا به نظر مىرسد كه روانشناسى واقعيتى مىسازد كه قابل دسترسى و آزمايش با روشهاى علمى نيست. اين ترس و واهمه، بىاساس نيست. روانشناسى نبايد مفهومى را كه با روش علمى خود، توليد نشده، بپذيرد. كار روانشناسى اين است كه پروسه انسان را هر چه در امكان دارد، تشريح كند و توانايى آن را داشته باشد كه اين توصيف و درك خود را از پروسه انسان، در هر وقتى، جايگزين سازد. اين روش، در مورد مفاهيم معاصر: خود Ego ، فرا خود Superego شخصيت Personality ضمير ناخودآگاه Unconsciousness ذهن Mind (چنانچه در روانكاوى فرويد آمده است) صادق است.و همينطور اصطلاحات سنتى روان Soul روح Sprit اراده Will و... روانشناسى متديك، موضوع توصيف علمى استبه مانند ديگر تحقيقات و تلاشهاى علمى كه روش خاص خود را دارند. همه مفاهيم، حدود و تعريفات آن، حتى مفاهيم بسيار معتبر، در حيطه خود روانشناسى مطرح بوده و قابل قبولند. وقتى دين با ايمان، از يك بعد «وابستگى به وجود مطلق» سخن مىگويد كه بشر زندگى مىكند و در آن فضاى ايمانى، روح خود را مىبازد يا پيروز مىشود و دقيقا از يك زندگى معنوى سخن مىگويد، كارى با مفهوم متديك روانشناسانه روح، ندارد و در قلمرو آن نمىخواهد وارد شود. يك روانشناسى كه اعتقاد به وجود روان ندارد، اين مفهوم ايمانى روح را انكار نمىكند و نه آن روانشناسى كه به نوعى روان (در حيطه روانشناسى) قايل است، روح به اصطلاح مذهبى را اثبات نمىكند. حيات معنوى و ابدى انسان كه مذهب از آن بحث مىكند، كاملا متفاوت از مفاهيم روانشناسانه معاصر است. اينها، دو حقيقتىاند جداگانه كه هيچكدام در قلمرو ديگرى حق دخالت ندارد. روانكاوى تحليلى معاصر، در موارد زياد، با اظهارات ايمان كلامى، تضاد دارد. اين تحليلهاى روانكاوانهاى كه در مورد انسان به روش علمى صورت مىگيرد، با آن مفهوم طبيعت و سرنوشتى كه ايمان از آن سخن مىگويد، منافاتى ندارد. انتقاد از فرويد
همه آن مباحث قرن نوزدهمى فرويد كه به قرن بيستم هم سرايت كرد موضعگيريهاى شديد و لجاجت آميز او از موضع (2) Puritanism و تاكيد روى عشق جنسى و بدبينىهاى او در مورد فرهنگ و تنزل مذهب به انتقادات و اعتراضات ايدئولوژيكى، همهاش يك عقيده بود و نه نتيجه تحليل علمى. هيچ دليلى ندارد به دانشمندى كه در مورد انسان و حالات ناگوار او، برخورد دارد (مانند فرويد) اين حق را ندهيم كه ايمان را از نظر خود بيان كند و تفسير نمايد [ خاستگاه ليبراليسم و آزادى خواه انسان غربى، چنين حقى را انكار نمىكند] اما اگر اين دانشمند به نام روانشناس علمى، بخواهد به اشكال ديگر ايمان حمله كند و هجوم نمايد (چنانچه فرويد و پيروانش چنين كارى كردند) او به خطا رفته است. او، در واقع، قلمرو مطالعه خود را با قلمرو ديگر، اشتباه گرفته ومخلوط ساخته است. هرگز چنين خطايى قابل بخشش نيست. در اين صورت، كسانى كه به نوع ديگر ايمان، اعتقاد دارند حق دارند كه از اعتقاد خود دفاع كرده و مانع هجوم وحمله امثال فرويد باشند البته، اين كار سادهاى نيست كه عنصر ايمان را از عنصر تئورى علمى در روانشناسى تشخيص داد. البته ممكن و احيانا ضرورى است. توجه به يك نكته
مهم تشخيص و تمايز ميان حقيقت و ايمان و حقيقت علم، متكلمان معاصر را به يك نكته مهم هشدار مىدهد و آن، اين است كه آنها نبايد از اكتشافات علمى در اثبات حقيقت ايمان استفاده كنند. فيزيك اتمى، بعضى تئوريهاى علمى حسابگرانه جهان را تحت الشعاع قرار داده است. تئورى كوانتوم (موجى) و اصول لاتعينى، اين نتيجه را به دنبال دارد. به فوريت و سرعتشگفتانگيزى، نويسندگان مذهبى، اين ديدگاهها را براى اثبات نظريه : آزادى انسان آفرينش الهى، معجزات مذهبى، به كار مىبرند. اما در قلمرو علم، هيچگونه دليل و اثباتى براى چنين روش و طرز عملى، وجود ندارد. نه از نقطه نظر فيزيك و نه از ديدگاه مذهب، اين تئوريها با همديگر ارتباط ندارند تئوريهاى فيزيكى نهارتباط مستقيمى با پديده بىنهايت مبهم آزادى انسان، دارد و نه فيضان و تجلى نيروى كوانتوم با معجزات مذهبى، مربوط است. علم كلام و الهيات، با به كارگيرى تئوريهاى فيزيكى، ابعاد علم و ايمان را با همديگر مخلوط مىكنند. حقيقت دينى (ايمان) با آخرين اكتشافات فيزيكى بيولوژيكى يا روانشناسى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى. (3) ايمان و حقيقت تاريخى
حقيقت تاريخى و كاملا ب ا حقيقت علمى تفاوت اساسى دارد. تاريخ حوادث منفرد و كل يكپارچه را گزارش مىدهد نه پروسههاى تكرارى را كه ما بتوانيم مكررا آنها را آزمايش كنيم. حوادث تاريخى، هرگز مورد آزمايش قرار نمىگيرند. تنها تحليل در تاريخ همچون آزمايش فيزيكى، تطبيق اسناد تاريخى را بررسى مىكند. اگر اسناد يك حادثه مستقل، با هم بخواند و موافق هم باشند، يك ادعاى تاريخى در محدوده خود، قابل اثبات و توصيف مىشود. اما، تاريخ، تنها، يك سلسله از واقعيات را گزارش نمىدهد، بلكه تلاش دارد كه اين واقعيتها را توصيف، تشريح و قابل فهم سازد. فهم تاريخ، شركت و همكارى لازم دارد. اين است، تفاوت اساسى ميان حقيقت تاريخى و حقيقت علمى. در حقيقت تاريخى، ما سر و كار با تشريح موضوع داريم، اما در حقيقت علمى، موضوع را بايد جزء جزء بررسى كرده و توصيف نماييم. از آنجايى كه حقيقت ايمان با كليت آن معنىدار است، حقيقت تاريخى، غالبا با آن تطبيق مىشود. وابستگى كامل حقيقت تاريخى به حقيقت ايمانى چنين هويتى را منتزع ساخته است. به اين ترتيب، گاهى اظهار مىشود كه ايمان مىتواند يك ادعاى تاريخى پرسشانگيزى را ضمانت نمايد. اما كسى كه چنين ادعايى را اظهار مىدارد، فراموش كرده است كه در يك كار تاريخى خالص، دقت نظر ظريف و قابل كنترل ضرورت دارد، چنان كه همين روش در پروسه بيولوژيكى و فيزيكى نيز به كار مىرود. حقيقت تاريخى، بيش از همه چيز، حقيقت واقعى است نه خيالى و وهمى و لذا با حقيقتشعرى حماسى و رزمى، يا حقيقت اسطورهاى و افسانهاى تفاوت مىكند. اين تفاوت، براى ارتباط حقيقت ايمان با حقيقت تاريخى كاملا قطعى وحتمى است. ايمان، هرگز حقيقت واقعى را نمىتواند ضمانت كند، اما ايمان مىتواند و بايد معنى و هدف وقايع را از نقطه نظر تعلق و وابستگى دينى انسان، تشريح كند وتوضيح دهد. با اين كار خود، ايمان، حقيقت تاريخى را به قلمرو حقيقت ايمان، انتقال مىدهد. وقايع تاريخى در ادبيات كتاب مقدس از زمانى كه تحقيقات تاريخى، ويژگىهاى ادبى نوشتههاى كتاب مقدس را كشف كرد، اين مساله در منظر عمومى و انديشه متكلمان قرار گرفته و مورد داورى است. اين نكته، محرز است كه كتاب مقدس (تورات و انجيل) در بخشهاى روايى خود، از عناصر تاريخى ، اسطورهاى و داستانى (افسانهاى) تركيب يافته و در بسيار موارد، بسيار مشكل است كه اين عناصر را از همديگر تفكيك كرده و جدا نمود. تحقيقات تاريخى اين نكته را روشن ساخته است كه به هيچ وجه، حوادث تاريخى شخصيت عيسى ناصرى را كه در كتاب مقدس آمده و به عنوان «مسيح» خوانده مىشود، حتى با كمترين احتمال واقعى، اثبات نمىكند. (4) همينطور تحقيق مشابهى، در واقعيت تاريخى متون مقدس (نقد كتاب مقدس در اروپا) و سنتهاى افسانهاى آن از مذاهب غير مسيحى (مثلا زردشتى در اعتقاد به رستاخيز) همين نتيجه را كشف كرده و اثبات مىكند. آنچه روشن است، اين ملاك است كه حقيقت ايمان (وابستگى انسان به وجود مطلق) خود را وابسته و متعلق به حقيقت تاريخى كه از داستانهاى اسطورهاى كه احيانا مستند ايمان (مسيحى) قرار مىگيرد، نمىداند. اين يك مفهوم انحرافى فاجعه آميز از ايمان است كه آن را در لابلاى داستانهاى كتاب مقدس جستجو كنيم و برپايههاى انحرافى آن، اعتقاد دينى را پىريزى نماييم. اين موضوع امروزه در همه سطوح مردم، روشن است. مردم، در مغرب زمين به صراحت مىگويند كه آنها اعتقادى به ايمان مسيحى ندارند. زيرا آنها اعتقاد ندارند كه داستانهاى اعجاز آميز عهد جديد، از اعتبار واقعى و اسناد تاريخى برخوردارند. (5) پرسشهاى تاريخى مردم به گفتههاى كتاب مقدس اعتقاد ندارند. اما تحقيق درباره محتمل بودن و يا غير محتمل بودن داستانهاى كتاب مقدس، بايد با ابزار يك متد تاريخى و لغتشناسى متين، صورت گيرد. حتى در مورد اديان ديگر، اين موضوع ربطى به ايمان ندارد كه بگوييم: چاپ موجود قرآن مسلمانان همان متن اصلى قرآن استيا نه؟ با اين كه اعتقاد اغلب مسلمانان و پيروان محمد صلى الله عليه و آله و سلم، چنين است. (6) اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: بخشهاى بزرگى از اسفار پنجگانه تورات، مربوط به حكمت كهانت، بعد از تبعيدى عهد بابلى است. يا كتاب آفرينش تورات، بيشتر شامل اسطورهها و افسانههاى مقدس است تا واقعيت تاريخى. اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: آيا انتظار به رستاخيز نهايى جهان، چنانچه در كتابهاى اخير تورات وعهد جديد، با آن روبهرو هستيم، ريشه در دين زردشتى دارد يا خود مستقلا اصالت دارد؟ اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: چه مقدار مواد تاريخى ، اسطورهاى و افسانهاى، در داستانهاى مربوط به تولد مسيح عليه السلام و رستاخيز او تركيب يافته است. اين موضوع ايمانى نيست كه بگوييم: چه شرحى از گزارشات نخستين روزهاى كليسا، بزرگترين احتمال را دارد؟ همه اين موضوعات، بايد در پرتو تحقيقات تاريخى به اثبات برسند تا صحت و يا عدم صحت آنها معتبر گردد. اينها پرسشهاى تاريخى است نه حقيقت ايمانى. قلمرو ايمان ايمان مىگويد: چيزى از گرايش انسان به بىنهايت، در تاريخ اتفاق افتاده است. زيرا سؤال از بىنهايت وجود و معنىدار بودن آن، همواره مطرح بوده است. و بشر از روزگاران قديم، اعتقاد به دين و احساس وابستگى به وجود مطلق داشته است. ايمان مىگويد: قوانين تورات كه به حضرت موسى عليه السلام داده شده است، براى كسانى كه مورد خطاب و توجه قانون بودند، اعتبار مطلق دارند، مهم نيست كه با اين شخص تاريخى به نام موسى، روبهرو بودهاند يا نه؟ ! ايمان مىگويد: واقعيتى كه در عهد جديد (اناجيل) آمده است، اين است كه عيسى مسيح عليه السلام براى كسانى كه مورد توجه او بودهاند، نجات دهنده است. مهم نيست كه اين تصوير واقعيت دارد و كسى به عنوان عيسى ناصرى وجود داشته استيا نه؟ ايمان، فقط مدعى و اساس خود را معين مىكند و نه چيز ديگر، بمانند: قانون موسى عليه السلام ، عيسى مسيح عليه السلام ، محمد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، يا بودا مرد الهام يافته شرق. اما ايمان نمىتواند براى اين رجال بزرگ كه بتوانند براى بخش عظيمى از انسانيت مظهر احساس دين وميل به وجود مطلق باشند، شرايط تاريخى را تعيين نمايد. ايمان، يقينا شامل شرايط و اساس خود است، مثلا حادثهاى در تاريخ به مانند تولد مسيح عليه السلام يا قيام موسى عليه السلام ، تاريخ را به نفع انسان ديندار تغيير دهد و متحول سازد. اما ايمان، شامل معلومات تاريخى نيست كه اين حادثه تاريخى حتما اتفاق بيفتد [البته اين عقيده نظر مسيحيت معاصر است] . در نتيجه، ايمان نمىتواند به وسيله تحقيقات تاريخى مورد ترديد قرار بگيرد، حتى اگر نتايج آن در رابطه با سنتهايى كه تاريخ گزارش مىدهد، قابل انتقاد باشد. اين استقلال حقيقت تاريخى، يكى از با اهميتترين نتايج فهم ايمان به عنوان حوزه گرايشى به بىنهايت، مىباشد. (7) 1. البته خواننده به خاطر دارد كه نويسنده، داستان آفرينش كتاب مقدس را سمبليك و اسطورهاى مىداند، چنانچه در شمارههاى پيشين به آن اشارت رفت. 2.دستهاى از پروتستانتها كه مىخواستند آداب ظاهر و ا حاديث را از مذهب بردارند.م 3. البته تاكيد مؤلف روى تئوريهاى علمى: فيزيكى، بيولوژيكى يا روانشناسى است. البته اين تئوريها است كه قابل تغييرند وبا مثبتات و مطلقهاى مذهب قابل تطبيق نيستند و به قول كارل پوپر تغيير پذيرى تئوريهاى علمى از خصلتهاى علم است. اما اگر دانشمندان توانستند به بركت علوم عصرى به قانونهاى طبيعت و انسان دستيابند بمانند: جاذبه، قانون زوجيت (منفى و مثبت طبيعت) آنجا به آيهاى و سنتى از سنن طبيعى يا اجتماعى دستيافتهاند و به قطعيت رسيدهاند. اين ديگر حتمى است ; و نه تغيير پذير آنها آيتى از ... آيات خداوندند كه شاهد يگانگى و توحيد ذات حقاند; اينگونه موارد علم براى اثبات مذهب خود آيتى است. «سنريهم آياتنا فى الافاق وفي انفسهم حتى يتبين انه الحق» صدق الله العلي العظيم. و به تعبير ايان باربور در كتاب ارزشمند «علم و دين» : «ما ناگزيريم در صدد يك جهانبينى يكپارچه برآييم. «ديدگاههاى مكمل» در تحليل آخر، ديدگاههاى ناظر به يك جهان واحدند. هم زبان علم و هم زبان دين از نظر مرجع و محتوا واقعنگرند و در هيچيك از اين دو حوزه، نمىتوان با افسانهها يا «مجعولات مفيد» (به تعبير پوزتيويستها) سر كرد. هر دو گروه، يعنى هم گزارهها و گزارشهاى علم و هم دين بايد در به دست دادن تعبيرى منسجم از كل تجارب بشرى سهيم باشند، نه اين كه هر يك زى خود، زبانى باشند بىارتباط با ديگرى. (ر.ك: ايان باربور، علم و دين، ص2 ، مقدمه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى ، مركز نشر دانشگاهى، تهران 1362) .مترجم 4. مسيحيت عصر جديد، اعتقاد دارد كه عيسى مسيح عليه السلام ، پيش از آن كه شخصيت واقعى و تاريخى باشد، يك شخصيت اعتقادى است و اسناد تاريخى، وجود چنين شخصى را اثبات نمىكند. اين اعتقاد به نظر ما بر خلاف واقع است. زيرا از نظر تاريخى گرچه تاليف اناجيل به يك قرن بعد از وفات مسيح (به زعم مسيحيان) مىرسد و تاليف شدهاند (قاموس كتاب مقدس ماده انجيل) ولى حواريون و اصحاب حضرت مسيح كه او را ديدهاند و به موعظههايش گوش فرا دادهاند و آنها را در تاليف اناجيل گرد آوردهاند، شخصيتهاى واقعى و تاريخىاند و شهادت آنها بر وجود عيسى مسيح عليه السلام به طور خبر متواتر، خود سند تاريخى است. علاوه آثار جغرافيايى تاريخى كتاب مقدس در اورشليم و ماوراى اردن، شاهد تاريخى ديگر است، از طرف ديگر ، شهادت قرآن كريم كه بخشى از تاريخ در آن آمده است، شاهد سومى است كه وقوع واقعى حوادث تاريخى عيسى مسيح عليه السلام را گزارش مىدهد. اينها شواهدى است كه خلاف اعتقاد اين روشنفكران را اثبات مىكند. مترجم. 5. اين اعتقاد بيشتر درميان طبقات روشنفكر و گروه پروتستانت كه مؤلف نيز از آنها است، وجود دارد. وگرنه اعتقاد كاتوليكها در اروپاى شرقى و آمريكاى لاتين و ديگر فرقههاى سنتى بر خلاف اين اظهار است. چنانچه در پاورقى پيشين يادآور شدم، جغرافياى تاريخى اماكن مقدس در فلسطين وجود تاريخى و سرگذشت اين پيامبر بزرگوار و اصحاب او را نشان مىدهد. (به كتاب «جغرافيايى تاريخى اماكن مذهبى» از آقاى سهيل آذرى انتشارات نور تهران مراجعه شود) . ما مسلمانان نيز به شهادت قرآن كريم كه حوادث تاريخى ما را نقل مىكند و مىتوان گفتسند تاريخى نيز هست، به وجود مسيح عليه السلام و معجزات او اعتقاد داريم.مترجم. 6. به نظر مؤلف اين موضوع بايد از راه نسخه شناسى و تاريخ قرآن اثبات شود. به كتاب تاريخ قرآن كريم، دكتر جلالى نائينى مراجعه شود.م. 7. يادآورى يك نكته مهم: همه مطالب ياد شده كه ترجمه آن در مقاله آمده است، درباره مسيحيت و متون مقدس آن است و گرنه درباره اسلام و تاريخ حيات پيامبر و قرآن مجيد، مساله، درستبر خلاف است. امروزه براى همه دانشمندان و شرقشناسان وجود واقعى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و جزئيات زندگانى او وهمينطور تدوين قرآن كريم و تاريخ آن، كاملا موضوعى واضح و تاريخى است. همه اسناد تاريخ معتبر، بر صحت و درستى شخصيت واقعى رسول خدا و تدوين قرآن كريم، شواهد زندهاى دارد. متاسفانه اضطراب و تناقض گوييهاى كتاب مقدس (اناجيل) درباره مسيح و تعاليم او اين شبهه را بر دانشمندان و متفكران اروپايى، مطرح ساخته است كه به چنين داورى در مورد عيسى مسيح و اناجيل بعد از قرن 19 اوائل قرن 20 عهد نقادى كتاب مقدس، منتهى شده است.مترجم