رابطه ایمان و علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه ایمان و علم - نسخه متنی

پول تیلیخ ؛ مترجم:

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه‏ى ايمان و علم

پول تيليخ

ترجمه آزاد: سيد محمد ثقفى

ميان ايمان در اصالت آن، و عقل واقعى، هيچ‏گونه تضادى وجود ندارد. اين سخن، شامل اين ادعا نيز مى‏شود كه چندان تضاد واقعى ميان ايمان وشناخت عملى انسان (علم) وجود ندارد. شناخت در همه اشكال خود، غالبا چنين تلقى شده است كه عقل عملى و تجربى انسان با ايمان منافات دارد و يك نوع تضادى ميان علم و ايمان حاكم است.

اين ادعا به خصوص، آنچه مطرح بود كه ايمان به عنوان «شكل نازلتر آگاهى‏» تعريف گردد و به جهت تاييد آن از سوى نيروى ماوراء الطبيعه، مورد پذيرش واقع شود. ما، در بحث‏هاى گذشته، اين بد فهمى و انحراف را در مفهوم و معنى ايمان، روشن ساختيم و گفتيم كه «ايمان، يك نور و اشراق درونى است كه از تعلق و وابستگى به وجود مطلق در ذهن انسان ديندار تجلى بيابد» .

«ايمان، يك نور و اشراق درونى است كه از تعلق و وابستگى به وجود مطلق در ذهن انسان ديندار تجلى بيابد» .

با اين اصلاح مفهوم ايمان، يكى از بزرگترين موانع بد فهمى و تضاد ميان علم و ايمان زايل مى‏شود. اما ، ما، بايد علاوه از اين انحراف زدايى، ارتباط واقعى ايمان را با انواع گوناگون عقل عملى در همه زمينه‏هاى علمى، تاريخى و فلسفى، نشان بدهيم.

واقع اين است كه حقيقت ايمان با مفهوم حقيقت در همه موارد علمى تفاوت فاحش دارد.

همه راههاى شناخت، تلاش دارند كه حقيقت را كشف كنند و به آن دست‏يابند. كشف واقع و دريافت «واقعيت واقع‏» موضوعى است كه عقل تجربى انسان، تلاش دارد كه به آن دست‏يابد. اگر تلاش علمى و شناخت آگاهانه انسان، واقع را از دست‏بدهد و غير واقع را ظاهرا واقع پندارد، در آن صورت خطا صورت گرفته و خطا و اشتباه جايگزين علم و شناخت مى‏گردد. يا اين كه شناخت‏به واقعيت واقع باشد اما در ظهور و تجلى خود، از راه انحرافى نمود پيدا كند و تبيين شود، باز هم خطا و سفسطه به جاى علم و شناخت واقعى قرار مى‏گيرد و اشتباه غير قابل بخشش رخ مى‏دهد.

در هر حال، هر جايى كه تحقيق وجود دارد كه به علم برسد، آنجا يكى از دو: حقيقت‏يا خطا با درجاتى نزديك به هم، واقع خواهد شد. در قلمرو ايمان، شناخت عملى انسان در كار است، لذا، ما بايستى از خود بپرسيم كه: معنى حقيقت ايمان چيست؟ و معيار و ملاك آن كدام است و اين حقيقت‏با ديگر حقايق (علمى تاريخى فلسفى) با چه معيارها و ملاكها ارتباط دارد؟

ويژگى علم Science

علم، كوشش مى‏كند كه ساختارها و روابط جهان را در قالبهاى تجربى و آزمايشى و در اصطلاحات كمى و مقدارى و با محاسبات آمارى، توصيف كرده و تشريح نمايد.

حقيقت‏يك بيانيه علمى در تناسب توصيف قوانين ساختارى كه واقعيت را نشان مى‏دهد، خلاصه مى‏شود و علم، در واقع، رسيدگى و تحقيق اين توصيف ساختارى از طريق آزمايشهاى تكرارى است. هر حقيقت علمى، اساس و موضوع دو تحول و دگرگونى است:

1. نظر به واقعيت;

2. تبيين تناسب آن.

عنصر «غير حتمى بودن‏» هرگز ارزش علمى بودن آزمايش و تحقيق علمى را از بين نمى‏برد. اين عنصر (غير حتمى بودن) فقط بينش دگماتيسم علمى ومطلق‏گرايى علوم را از بين برده و مانع مى‏شود.

در نتيجه، اگر متكلمان معاصر، توجه به ويژگى اساسى ادعاى علمى داشته باشند وبخواهند كه جايگاهى براى عقب‏نشينى از حقيقت ايمان، پيدا كنند، قطعا، اين روش بسيار ضعيفى خواهد بود كه از حقيقت ايمان بر ضد حقيقت علمى دفاع نمايند.

جدايى قلمرو علم و ايمان

اگر، فردا پيشرفت علمى، سطح غير حتميت را (كه مدعاى علم است) پايين آورد و ايمان دائما عقب‏نشينى خود را ادامه دهد (يك روش غير ضرورى و كم اهميت) معلوم خواهد شد كه حقيقت علمى و حقيقت دينى (ايمن) به يك بعد و مفهوم معين، تعلق نخواهند داشت.

علم، حق و توان آن را ندارد كه به قلمرو ايمان دخالت كند و همچنين ايمان توان آن را ندارد كه در حدود علم نفوذ نمايد. هر كدام قلمرو خاص خود را دارد. يك بعد از معنى و آگاهى نمى‏تواند به بعد ديگر آن، دخالت كند.

به عبارت ديگر: علم، تنها خاصيت توصيف ساختار جهان را دارد و دانش هرگز نمى‏تواند، بار ارزشى داشته باشد. علم، نسبت‏به مفاهيم ارزشى، بي‏طرف است.

اگر، اين نكته بر همه آگاهان دانشمند وعالمان دينى، روشن بود، نبود تضاد مفروض ميان ايمان و علم، كاملا روشن مى‏شد. تضاد، واقعا ميان ايمان و علم نيست، بلكه ميان يك ايمان و يك علمى است كه هر كدام از آنها از بعد ارزشى خود، آگاه نباشد.

غفلت در قرون وسطى

هنگامى كه نمايندگان دينى مسيحيت، در آغاز ظهور و شروع علوم نجوم جديد، مانع شدند و گاليله‏ى دانشمند را به بهانه مخالفت‏با عقايد كليسا محكوم كردند، آنها آگاه نبودند كه سمبلهاى مسيحيت (با وجود اين كه هيئت‏بطلميوسى، ارسطويى را به كار مى‏بردند) با اين هيئت جديد، همبستگى ندارد و علم و ايمان كاملا در دو قلمرو جداگانه بودند.

آرى ، اگر سمبلهاى دينى بمانند: (خدا در آسمان است) و (بشر در زمين است) و (شياطين در زير زمين است) اگر اين سمبلها به عنوان توصيف واقعيت فضاى جهان، فرض مى‏شدند كه با انبوه موجودات آسمانى (فرشتگان) يا شياطين پر شده‏اند، آن وقت علم نجوم جديد، با ايمان مسيحيت در تضاد مى‏شد [زيرا علم بى‏طرف نبوده و چهره ارزشى به خود گرفته بود] از طرف ديگر، اگر دانشمندان فيزيك جديد، همه واقعيت جهان را به حركت ميكانيكى و كوچكترين ذرات ماده، پايين آوردند و واقعيت كمى زندگى و ذهن را انكار كنند، آنها ايمانى را اظهار مى‏دارند هم ذهنى و هم عينى و خارجى.

از نظر خارجى ، علم به صورت معبود آنها آمده است و آنها آماده هستند كه همه چيز را حتى زندگى خود را قربانى اين معبود سازند. اما از نظر ذهنى، اين دانشمندان، با اين فرض و تصور خود، سمبل بزرگ و عظيم‏الجثه‏اى ساخته‏اند به نام: «جهانى كه هر چيز را حتى شور علمى دانشمندان را در دنياى ميكانيسمى بى‏معنى خود، مى‏بلعد» .

در مخالفت‏با چنين سمبل اعتقادى، ايمان مسيحيت، آن هم به حق، حق دارد كه مخالفت نمايد. علم تنها با علم و ايمان فقط با ايمان مخالفت مى‏كند. هيچ‏كدام از آنها، حق ندارند كه در قلمرو ديگرى دخالت نمايند. علمى كه ويژگى خود را دارد و علم باقى مى‏ماند، با ايمان كه خصلت ايمانى دارد، هرگز مخالف نيست.

در قلمرو ديگر علوم

اين حقيقت ، در مورد ديگر قلمروهاى علمى بمانند: بيولوژى، روانشناسى نيز، صادق است. جنگ معروف ميان تئورى تكامل و اعتقاد بعضى از مسيحيان (مخالف آن) جنگ ميان علم و ايمان نيست، بلكه تضاد ميان علمى است كه نوعى اعتقاد را تبليغ مى‏كند.

علمى كه انسان را از انسانيت‏خود جدا مى‏سازد با ايمانى كه در تضاد است كه با ادبيات كتاب مقدس Bible تحريف شده است.

بسيار روشن است، الهياتى كه داستان آفرينش كتاب مقدس را به عنوان يك توصيف علمى، از حادثه‏اى كه زمانى در آفرينش اتفاق افتاده است، توصيف مى‏كند و آن را با همان اصطلاحات و روش متديك علم تشريح مى‏كند، يك خطا است. (1)

و همين‏طور، تئورى تكاملى كه نسل انسان را از شكل بسيار ابتدايى حيات مى‏داند و تفاوت و اختلاف مطلق و بى‏نهايت انسان وحيوان را ناديده مى‏گيرد، يك اعتقاد و ايمان است نه علم و تئورى علمى! !

در روانشناسى

اين نكته بايد در مورد اختلاف فعلى و آينده ايمان با روانشناسى معاصر، نيز ملاحظه شود. روانشناسى معاصر، از مفهوم روح وروان مى‏ترسد. زيرا به نظر مى‏رسد كه روانشناسى واقعيتى مى‏سازد كه قابل دسترسى و آزمايش با روشهاى علمى نيست. اين ترس و واهمه، بى‏اساس نيست.

روانشناسى نبايد مفهومى را كه با روش علمى خود، توليد نشده، بپذيرد. كار روانشناسى اين است كه پروسه انسان را هر چه در امكان دارد، تشريح كند و توانايى آن را داشته باشد كه اين توصيف و درك خود را از پروسه انسان، در هر وقتى، جايگزين سازد.

اين روش، در مورد مفاهيم معاصر: خود Ego ، فرا خود Superego شخصيت Personality ضمير ناخودآگاه Unconsciousness ذهن Mind (چنانچه در روانكاوى فرويد آمده است) صادق است.و همين‏طور اصطلاحات سنتى روان Soul روح Sprit اراده Will و...

روانشناسى متديك، موضوع توصيف علمى است‏به مانند ديگر تحقيقات و تلاشهاى علمى كه روش خاص خود را دارند. همه مفاهيم، حدود و تعريفات آن، حتى مفاهيم بسيار معتبر، در حيطه خود روانشناسى مطرح بوده و قابل قبولند.

وقتى دين با ايمان، از يك بعد «وابستگى به وجود مطلق‏» سخن مى‏گويد كه بشر زندگى مى‏كند و در آن فضاى ايمانى، روح خود را مى‏بازد يا پيروز مى‏شود و دقيقا از يك زندگى معنوى سخن مى‏گويد، كارى با مفهوم متديك روانشناسانه روح، ندارد و در قلمرو آن نمى‏خواهد وارد شود. يك روانشناسى كه اعتقاد به وجود روان ندارد، اين مفهوم ايمانى روح را انكار نمى‏كند و نه آن روانشناسى كه به نوعى روان (در حيطه روانشناسى) قايل است، روح به اصطلاح مذهبى را اثبات نمى‏كند.

حيات معنوى و ابدى انسان كه مذهب از آن بحث مى‏كند، كاملا متفاوت از مفاهيم روانشناسانه معاصر است. اينها، دو حقيقتى‏اند جداگانه كه هيچ‏كدام در قلمرو ديگرى حق دخالت ندارد.

روانكاوى تحليلى معاصر، در موارد زياد، با اظهارات ايمان كلامى، تضاد دارد. اين تحليل‏هاى روانكاوانه‏اى كه در مورد انسان به روش علمى صورت مى‏گيرد، با آن مفهوم طبيعت و سرنوشتى كه ايمان از آن سخن مى‏گويد، منافاتى ندارد.

انتقاد از فرويد

همه آن مباحث قرن نوزدهمى فرويد كه به قرن بيستم هم سرايت كرد موضعگيريهاى شديد و لجاجت آميز او از موضع (2) Puritanism و تاكيد روى عشق جنسى و بدبينى‏هاى او در مورد فرهنگ و تنزل مذهب به انتقادات و اعتراضات ايدئولوژيكى، همه‏اش يك عقيده بود و نه نتيجه تحليل علمى.

هيچ دليلى ندارد به دانشمندى كه در مورد انسان و حالات ناگوار او، برخورد دارد (مانند فرويد) اين حق را ندهيم كه ايمان را از نظر خود بيان كند و تفسير نمايد [ خاستگاه ليبراليسم و آزادى خواه انسان غربى، چنين حقى را انكار نمى‏كند] اما اگر اين دانشمند به نام روانشناس علمى، بخواهد به اشكال ديگر ايمان حمله كند و هجوم نمايد (چنانچه فرويد و پيروانش چنين كارى كردند) او به خطا رفته است. او، در واقع، قلمرو مطالعه خود را با قلمرو ديگر، اشتباه گرفته ومخلوط ساخته است. هرگز چنين خطايى قابل بخشش نيست.

در اين صورت، كسانى كه به نوع ديگر ايمان، اعتقاد دارند حق دارند كه از اعتقاد خود دفاع كرده و مانع هجوم وحمله امثال فرويد باشند البته، اين كار ساده‏اى نيست كه عنصر ايمان را از عنصر تئورى علمى در روانشناسى تشخيص داد. البته ممكن و احيانا ضرورى است.

توجه به يك نكته

مهم تشخيص و تمايز ميان حقيقت و ايمان و حقيقت علم، متكلمان معاصر را به يك نكته مهم هشدار مى‏دهد و آن، اين است كه آنها نبايد از اكتشافات علمى در اثبات حقيقت ايمان استفاده كنند.

فيزيك اتمى، بعضى تئوريهاى علمى حسابگرانه جهان را تحت الشعاع قرار داده است. تئورى كوانتوم (موجى) و اصول لاتعينى، اين نتيجه را به دنبال دارد.

به فوريت و سرعت‏شگفت‏انگيزى، نويسندگان مذهبى، اين ديدگاهها را براى اثبات نظريه : آزادى انسان آفرينش الهى، معجزات مذهبى، به كار مى‏برند. اما در قلمرو علم، هيچ‏گونه دليل و اثباتى براى چنين روش و طرز عملى، وجود ندارد. نه از نقطه نظر فيزيك و نه از ديدگاه مذهب، اين تئوريها با همديگر ارتباط ندارند تئوريهاى فيزيكى نهارتباط مستقيمى با پديده بى‏نهايت مبهم آزادى انسان، دارد و نه فيضان و تجلى نيروى كوانتوم با معجزات مذهبى، مربوط است.

علم كلام و الهيات، با به كارگيرى تئوريهاى فيزيكى، ابعاد علم و ايمان را با همديگر مخلوط مى‏كنند. حقيقت دينى (ايمان) با آخرين اكتشافات فيزيكى بيولوژيكى يا روانشناسى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى. (3)

ايمان و حقيقت تاريخى

حقيقت تاريخى و كاملا ب ا حقيقت علمى تفاوت اساسى دارد. تاريخ حوادث منفرد و كل يكپارچه را گزارش مى‏دهد نه پروسه‏هاى تكرارى را كه ما بتوانيم مكررا آنها را آزمايش كنيم.

حوادث تاريخى، هرگز مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند. تنها تحليل در تاريخ همچون آزمايش فيزيكى، تطبيق اسناد تاريخى را بررسى مى‏كند. اگر اسناد يك حادثه مستقل، با هم بخواند و موافق هم باشند، يك ادعاى تاريخى در محدوده خود، قابل اثبات و توصيف مى‏شود.

اما، تاريخ، تنها، يك سلسله از واقعيات را گزارش نمى‏دهد، بلكه تلاش دارد كه اين واقعيتها را توصيف، تشريح و قابل فهم سازد. فهم تاريخ، شركت و همكارى لازم دارد. اين است، تفاوت اساسى ميان حقيقت تاريخى و حقيقت علمى. در حقيقت تاريخى، ما سر و كار با تشريح موضوع داريم، اما در حقيقت علمى، موضوع را بايد جزء جزء بررسى كرده و توصيف نماييم.

از آنجايى كه حقيقت ايمان با كليت آن معنى‏دار است، حقيقت تاريخى، غالبا با آن تطبيق مى‏شود. وابستگى كامل حقيقت تاريخى به حقيقت ايمانى چنين هويتى را منتزع ساخته است. به اين ترتيب، گاهى اظهار مى‏شود كه ايمان مى‏تواند يك ادعاى تاريخى پرسش‏انگيزى را ضمانت نمايد. اما كسى كه چنين ادعايى را اظهار مى‏دارد، فراموش كرده است كه در يك كار تاريخى خالص، دقت نظر ظريف و قابل كنترل ضرورت دارد، چنان كه همين روش در پروسه بيولوژيكى و فيزيكى نيز به كار مى‏رود.

حقيقت تاريخى، بيش از همه چيز، حقيقت واقعى است نه خيالى و وهمى و لذا با حقيقت‏شعرى حماسى و رزمى، يا حقيقت اسطوره‏اى و افسانه‏اى تفاوت مى‏كند.

اين تفاوت، براى ارتباط حقيقت ايمان با حقيقت تاريخى كاملا قطعى وحتمى است. ايمان، هرگز حقيقت واقعى را نمى‏تواند ضمانت كند، اما ايمان مى‏تواند و بايد معنى و هدف وقايع را از نقطه نظر تعلق و وابستگى دينى انسان، تشريح كند وتوضيح دهد. با اين كار خود، ايمان، حقيقت تاريخى را به قلمرو حقيقت ايمان، انتقال مى‏دهد.

وقايع تاريخى در ادبيات كتاب مقدس از زمانى كه تحقيقات تاريخى، ويژگى‏هاى ادبى نوشته‏هاى كتاب مقدس را كشف كرد، اين مساله در منظر عمومى و انديشه متكلمان قرار گرفته و مورد داورى است.

اين نكته، محرز است كه كتاب مقدس (تورات و انجيل) در بخشهاى روايى خود، از عناصر تاريخى ، اسطوره‏اى و داستانى (افسانه‏اى) تركيب يافته و در بسيار موارد، بسيار مشكل است كه اين عناصر را از همديگر تفكيك كرده و جدا نمود.

تحقيقات تاريخى اين نكته را روشن ساخته است كه به هيچ وجه، حوادث تاريخى شخصيت عيسى ناصرى را كه در كتاب مقدس آمده و به عنوان «مسيح‏» خوانده مى‏شود، حتى با كمترين احتمال واقعى، اثبات نمى‏كند. (4)

همين‏طور تحقيق مشابهى، در واقعيت تاريخى متون مقدس (نقد كتاب مقدس در اروپا) و سنتهاى افسانه‏اى آن از مذاهب غير مسيحى (مثلا زردشتى در اعتقاد به رستاخيز) همين نتيجه را كشف كرده و اثبات مى‏كند. آنچه روشن است، اين ملاك است كه حقيقت ايمان (وابستگى انسان به وجود مطلق) خود را وابسته و متعلق به حقيقت تاريخى كه از داستانهاى اسطوره‏اى كه احيانا مستند ايمان (مسيحى) قرار مى‏گيرد، نمى‏داند. اين يك مفهوم انحرافى فاجعه آميز از ايمان است كه آن را در لابلاى داستانهاى كتاب مقدس جستجو كنيم و برپايه‏هاى انحرافى آن، اعتقاد دينى را پى‏ريزى نماييم. اين موضوع امروزه در همه سطوح مردم، روشن است.

مردم، در مغرب زمين به صراحت مى‏گويند كه آنها اعتقادى به ايمان مسيحى ندارند. زيرا آنها اعتقاد ندارند كه داستانهاى اعجاز آميز عهد جديد، از اعتبار واقعى و اسناد تاريخى برخوردارند. (5)

پرسش‏هاى تاريخى مردم به گفته‏هاى كتاب مقدس اعتقاد ندارند. اما تحقيق درباره محتمل بودن و يا غير محتمل بودن داستانهاى كتاب مقدس، بايد با ابزار يك متد تاريخى و لغت‏شناسى متين، صورت گيرد.

حتى در مورد اديان ديگر، اين موضوع ربطى به ايمان ندارد كه بگوييم: چاپ موجود قرآن مسلمانان همان متن اصلى قرآن است‏يا نه؟ با اين كه اعتقاد اغلب مسلمانان و پيروان محمد صلى الله عليه و آله و سلم، چنين است. (6)

اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: بخشهاى بزرگى از اسفار پنجگانه تورات، مربوط به حكمت كهانت، بعد از تبعيدى عهد بابلى است. يا كتاب آفرينش تورات، بيشتر شامل اسطوره‏ها و افسانه‏هاى مقدس است تا واقعيت تاريخى.

اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: آيا انتظار به رستاخيز نهايى جهان، چنانچه در كتابهاى اخير تورات وعهد جديد، با آن روبه‏رو هستيم، ريشه در دين زردشتى دارد يا خود مستقلا اصالت دارد؟ اين موضوع ايمان نيست كه بگوييم: چه مقدار مواد تاريخى ، اسطوره‏اى و افسانه‏اى، در داستانهاى مربوط به تولد مسيح عليه السلام و رستاخيز او تركيب يافته است. اين موضوع ايمانى نيست كه بگوييم: چه شرحى از گزارشات نخستين روزهاى كليسا، بزرگترين احتمال را دارد؟

همه اين موضوعات، بايد در پرتو تحقيقات تاريخى به اثبات برسند تا صحت و يا عدم صحت آنها معتبر گردد. اينها پرسشهاى تاريخى است نه حقيقت ايمانى.

قلمرو ايمان ايمان مى‏گويد: چيزى از گرايش انسان به بى‏نهايت، در تاريخ اتفاق افتاده است. زيرا سؤال از بى‏نهايت وجود و معنى‏دار بودن آن، همواره مطرح بوده است. و بشر از روزگاران قديم، اعتقاد به دين و احساس وابستگى به وجود مطلق داشته است.

ايمان مى‏گويد: قوانين تورات كه به حضرت موسى عليه السلام داده شده است، براى كسانى كه مورد خطاب و توجه قانون بودند، اعتبار مطلق دارند، مهم نيست كه با اين شخص تاريخى به نام موسى، روبه‏رو بوده‏اند يا نه؟ !

ايمان مى‏گويد: واقعيتى كه در عهد جديد (اناجيل) آمده است، اين است كه عيسى مسيح عليه السلام براى كسانى كه مورد توجه او بوده‏اند، نجات دهنده است. مهم نيست كه اين تصوير واقعيت دارد و كسى به عنوان عيسى ناصرى وجود داشته است‏يا نه؟

ايمان، فقط مدعى و اساس خود را معين مى‏كند و نه چيز ديگر، بمانند: قانون موسى عليه السلام ، عيسى مسيح عليه السلام ، محمد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، يا بودا مرد الهام يافته شرق.

اما ايمان نمى‏تواند براى اين رجال بزرگ كه بتوانند براى بخش عظيمى از انسانيت مظهر احساس دين وميل به وجود مطلق باشند، شرايط تاريخى را تعيين نمايد.

ايمان، يقينا شامل شرايط و اساس خود است، مثلا حادثه‏اى در تاريخ به مانند تولد مسيح عليه السلام يا قيام موسى عليه السلام ، تاريخ را به نفع انسان ديندار تغيير دهد و متحول سازد. اما ايمان، شامل معلومات تاريخى نيست كه اين حادثه تاريخى حتما اتفاق بيفتد [البته اين عقيده نظر مسيحيت معاصر است] .

در نتيجه، ايمان نمى‏تواند به وسيله تحقيقات تاريخى مورد ترديد قرار بگيرد، حتى اگر نتايج آن در رابطه با سنتهايى كه تاريخ گزارش مى‏دهد، قابل انتقاد باشد.

اين استقلال حقيقت تاريخى، يكى از با اهميت‏ترين نتايج فهم ايمان به عنوان حوزه گرايشى به بى‏نهايت، مى‏باشد. (7)


1. البته خواننده به خاطر دارد كه نويسنده، داستان آفرينش كتاب مقدس را سمبليك و اسطوره‏اى مى‏داند، چنانچه در شماره‏هاى پيشين به آن اشارت رفت.

2.دسته‏اى از پروتستانت‏ها كه مى‏خواستند آداب ظاهر و ا حاديث را از مذهب بردارند.م

3. البته تاكيد مؤلف روى تئوريهاى علمى: فيزيكى، بيولوژيكى يا روانشناسى است. البته اين تئوريها است كه قابل تغييرند وبا مثبتات و مطلقهاى مذهب قابل تطبيق نيستند و به قول كارل پوپر تغيير پذيرى تئوريهاى علمى از خصلتهاى علم است. اما اگر دانشمندان توانستند به بركت علوم عصرى به قانونهاى طبيعت و انسان دست‏يابند بمانند: جاذبه، قانون زوجيت (منفى و مثبت طبيعت) آنجا به آيه‏اى و سنتى از سنن طبيعى يا اجتماعى دست‏يافته‏اند و به قطعيت رسيده‏اند. اين ديگر حتمى است ; و نه تغيير پذير آنها آيتى از ... آيات خداوندند كه شاهد يگانگى و توحيد ذات حق‏اند; اين‏گونه موارد علم براى اثبات مذهب خود آيتى است. «سنريهم آياتنا فى الافاق وفي انفسهم حتى يتبين انه الحق‏» صدق الله العلي العظيم. و به تعبير ايان باربور در كتاب ارزشمند «علم و دين‏» :

«ما ناگزيريم در صدد يك جهان‏بينى يكپارچه برآييم. «ديدگاههاى مكمل‏» در تحليل آخر، ديدگاههاى ناظر به يك جهان واحدند. هم زبان علم و هم زبان دين از نظر مرجع و محتوا واقع‏نگرند و در هيچ‏يك از اين دو حوزه، نمى‏توان با افسانه‏ها يا «مجعولات مفيد» (به تعبير پوزتيويستها) سر كرد. هر دو گروه، يعنى هم گزاره‏ها و گزارش‏هاى علم و هم دين بايد در به دست دادن تعبيرى منسجم از كل تجارب بشرى سهيم باشند، نه اين كه هر يك زى خود، زبانى باشند بى‏ارتباط با ديگرى.

(ر.ك: ايان باربور، علم و دين، ص‏2 ، مقدمه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى ، مركز نشر دانشگاهى، تهران 1362) .مترجم

4. مسيحيت عصر جديد، اعتقاد دارد كه عيسى مسيح عليه السلام ، پيش از آن كه شخصيت واقعى و تاريخى باشد، يك شخصيت اعتقادى است و اسناد تاريخى، وجود چنين شخصى را اثبات نمى‏كند. اين اعتقاد به نظر ما بر خلاف واقع است. زيرا از نظر تاريخى گرچه تاليف اناجيل به يك قرن بعد از وفات مسيح (به زعم مسيحيان) مى‏رسد و تاليف شده‏اند (قاموس كتاب مقدس ماده انجيل) ولى حواريون و اصحاب حضرت مسيح كه او را ديده‏اند و به موعظه‏هايش گوش فرا داده‏اند و آنها را در تاليف اناجيل گرد آورده‏اند، شخصيت‏هاى واقعى و تاريخى‏اند و شهادت آنها بر وجود عيسى مسيح عليه السلام به طور خبر متواتر، خود سند تاريخى است. علاوه آثار جغرافيايى تاريخى كتاب مقدس در اورشليم و ماوراى اردن، شاهد تاريخى ديگر است، از طرف ديگر ، شهادت قرآن كريم كه بخشى از تاريخ در آن آمده است، شاهد سومى است كه وقوع واقعى حوادث تاريخى عيسى مسيح عليه السلام را گزارش مى‏دهد. اينها شواهدى است كه خلاف اعتقاد اين روشنفكران را اثبات مى‏كند. مترجم.

5. اين اعتقاد بيشتر درميان طبقات روشنفكر و گروه پروتستانت كه مؤلف نيز از آنها است، وجود دارد. وگرنه اعتقاد كاتوليكها در اروپاى شرقى و آمريكاى لاتين و ديگر فرقه‏هاى سنتى بر خلاف اين اظهار است. چنانچه در پاورقى پيشين يادآور شدم، جغرافياى تاريخى اماكن مقدس در فلسطين وجود تاريخى و سرگذشت اين پيامبر بزرگوار و اصحاب او را نشان مى‏دهد. (به كتاب «جغرافيايى تاريخى اماكن مذهبى‏» از آقاى سهيل آذرى انتشارات نور تهران مراجعه شود) .

ما مسلمانان نيز به شهادت قرآن كريم كه حوادث تاريخى ما را نقل مى‏كند و مى‏توان گفت‏سند تاريخى نيز هست، به وجود مسيح عليه السلام و معجزات او اعتقاد داريم.مترجم.

6. به نظر مؤلف اين موضوع بايد از راه نسخه شناسى و تاريخ قرآن اثبات شود. به كتاب تاريخ قرآن كريم، دكتر جلالى نائينى مراجعه شود.م.

7. يادآورى يك نكته مهم:

همه مطالب ياد شده كه ترجمه آن در مقاله آمده است، درباره مسيحيت و متون مقدس آن است و گرنه درباره اسلام و تاريخ حيات پيامبر و قرآن مجيد، مساله، درست‏بر خلاف است. امروزه براى همه دانشمندان و شرقشناسان وجود واقعى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و جزئيات زندگانى او وهمين‏طور تدوين قرآن كريم و تاريخ آن، كاملا موضوعى واضح و تاريخى است. همه اسناد تاريخ معتبر، بر صحت و درستى شخصيت واقعى رسول خدا و تدوين قرآن كريم، شواهد زنده‏اى دارد. متاسفانه اضطراب و تناقض گوييهاى كتاب مقدس (اناجيل) درباره مسيح و تعاليم او اين شبهه را بر دانشمندان و متفكران اروپايى، مطرح ساخته است كه به چنين داورى در مورد عيسى مسيح و اناجيل بعد از قرن 19 اوائل قرن 20 عهد نقادى كتاب مقدس، منتهى شده است.مترجم

/ 1