رابطه ما بعد الطبيعه با طبيعيات
محمد جواد رضايي - استاديار دانشگاه تربيت معلم چکيده
آنچه در اين مقاله ميآيد گزارشي است از آراي حکيمان مسلمان، خصوصا اصحاب حکمت متعاليه درباره روابط مابعدالطبيعه و طبيعيات و بررسي و نقد آنها . در بيان شواهد سعي شده استبه آثار استادان معاصر فلسفه اسلامي استناد شود تا نشان داده شود که اين موضع هنوز هم طرفدار دارد و صرفا راي و نظر حکيمان پيشين نيست . اين بزرگان معتقدند که همه علوم در اثبات وجود موضوع، اصول متعارف و پارهاي از اصول موضوعه خويش محتاج مابعدالطبيعهاند . از آن طرف، مابعدالطبيعه در مسائل فلسفي محض هيچ احتياجي به هيچ علم ديگري ندارد، هرچند در پارهاي از مسائل دادههاي ساير علوم را به عنوان اصل موضوع تلقي ميکند و صغراي استدلال خويش قرار ميدهد . در اين مقاله، هر دو بخش اين نظريه مورد بررسي و نقد قرار گرفته و بيان شده است که قبول يا رد وجود خارجي اشيا و نيز اصول متعارفي مانند اصل امتناع تناقض، مستند به هيچ استدلال برهاني نيست، بلکه انتخابي اوليه است که موافقان و مخالفان به يکسان ميتوانند آنها را به منزله اصل موضوع تلقي کنند . بنابراين، فيلسوف و غيرفيلسوف در اين قبول يا رد يکسانند . علاوه بر آن، در فلسفه تاکنون هيچ برهاني براثبات اين امور عرضه نشده، بلکه برهان اقامه شده است که اين امور بديهي اولياند و نميتوان آنها را اثبات کرد . در اين مقاله، نکات ديگري که اين بزرگان ادعا کردهاند، مانند فرق قضاياي فلسفي با قضاياي علمي و امثال آن ارزيابي و نقد شده است . 1 . نياز طبيعيات به مابعدالطبيعه
حکيمان ما بر اين نکته تاکيد کردهاند که علوم طبيعي و رياضي در اثبات پارهاي از مبادي خويش محتاج و نيازمند فلسفه الهياند و تا فلسفه الهي مبادي آنها را اثبات نکند، منطقا مجال و فرصتي براي آنها پيش نميآيد که درباره احوال و عوارض ذاتي موضوع خويش به بحث و بررسي بپردازند و به کشف حقايق اشيا نايل شوند . ملاصدرا مينويسد: فلسفه اولي تنها علمي است که از هرچه رنگ تعلق و نيازمندي به غير خود پذيرد آزاد است و علوم ديگر في الواقع به منزله غلامان و خدمتگزاران اين علماند . چه موضوعات ساير علوم صرفا در اين علم اثبات ميشود و اين علم است که ثبوت و تحقق موضوعات آنها را در عقل به اثبات ميرساند و مقدمات براهين آنها را يا آنچه آن مقدمات متوقف بر آنهاست، برهاني و مدلل ميسازد . پس همانطور که موضوعات اين علم مبادي مسائل ساير علوم است، همه عالمان ديگر از آن حيث که عالمند به منزله اهل خانواده و خادمان عالم الهياند، زيرا در اخذ مبادي علوم و کسب ارزاق معنوي خود به او محتاجند . (1) اين مبادي يا تصورياند يا تصديقي . در خصوص مبادي تصوري راي واحدي وجود ندارد، برخي معتقدند که تمام مبادي تصوري و تصديقي غيربديهي بايد در علم بالاتري تعريف و اثبات شوند (2) و عدهاي ديگر معتقدند که مبادي تصوري غيربديهي هر علمي را ميتوان در مدخل و مقدمه همان علم تعريف کرد و لازم نيست که حتما در علم بالاتر تعريف شوند (3) اما در خصوص مبادي تصديقي جمله بر اين نظر اتفاق دارند که اگر مبادي تصديقي علم بينالثبوت و بديهي نباشند، لزوما بايد در علم ديگري به اثبات رسند و آن علم ديگر ممکن است فراتر يا فروتر از علم مورد نظر باشد . (4) اين بخش از مبادي که بايد در علم ديگر به اثبات رسند بر دو قسماند: الف) وجود موضوع در عالم واقع، ب) اصول موضوعه . (5) 1 . 1 . اثبات وجود موضوع
از نظر حکيمان ما همه علوم جزئي در اثبات موضوع خويش نيازمند مابعدالطبيعهاند; چه قضيه حاکي از تصديق به وجود موضوع علم از مبادي علم است نه از مسائل آن، لذا نميتواند به عنوان يکي از مسائل آن علم تلقي و در همان علم در خصوص بود و نبود آن بحث و بررسي شود، زيرا محمول مسئله هر علمي از احوال و عوارض ذاتي موضوع آن علم است و بحث از احوال و عوارض موضوع مستلزم فرض ثبوت و تحقق آن موضوع است . (6) بنابراين، حکمت طبيعي نيز از اين قاعده مستثنا نيست و تا ابتدا در فلسفه اولي وجود موضوع آن در خارج به اثبات نرسد، حکيم طبيعي منطقا مجال و بحث و گفت و گو نمييابد; (7) مرحوم دکتر مهدي حائري در اينباره ميگويد: علم طبيعي و تمام علوم مادون همه از شاخهها و برگهاي علم اعلي و فلسفه مابعدالطبيعهاند . به اين دليل که علوم مادون، هم در وجود موضوع و هم در وجود بسيط محمولات و اعراض ذاتي موضوع خود نيازمند به فلسفه مابعدالطبيعه و علم اعلي است و اين فلسفه کلي است که بايد به نحوي از انحا وجود بسيط موضوعات و محمولات آنها را مدلل و محرز نمايد تا آنها بتوانند در عداد علوم قرار گيرند و از مسائل آنها کاوش شود و اگر فلسفه وجود موضوع و محمول آنها را ثابت نکند، چگونه ممکن است آنها را علم شناخت . (8) حتي برخي پا را از اين هم فراتر نهاده و اثبات وجود همه اشيا را بر عهده فلسفه اولي دانستهاند و هر قضيه ثنايي يا «هل بسيط» را، همچون «درخت موجود است» ، قضيهاي ما بعدالطبيعي شمردهاند . مرحوم ميرداماد در اين خصوص مينويسد: بحث درباره موضوعات علوم جزئي و اجزاي موضوعات آنها، جملگي بر عهده علم اعلي است که سرور و مخدوم همه علوم است . . . و بحث از هل بسيط تمام اشيا از مطالب علم فوق طبيعت است . (9) مرحوم استاد مطهري هم در پاورقيهاي اصول فلسفه و روش رئاليسم مينويسد: هريک از علوم، اعم از طبيعي يا رياضي، خواه با اسلوب تجربي پيش برود و خواه با اسلوب برهان و قياس، شيء معيني را که اصطلاحا موضوع آن علم ناميده ميشود، موجود و واقعيتدار فرض ميکند و به بحث از آثار و حالات آن ميپردازد، و واضح است که ثبوت يک حالت و داشتن يک اثر براي چيزي وقتي ممکن است که خود آن چيز موجود باشد، پس اگر بخواهيم مطمئن شويم چنين حالت و آثاري براي آن شيء هستبايد قبلا از وجود خود آن شيء مطمئن شويم و اين اطمينان را فقط «فلسفه» ميتواند به ما بدهد . (10) ايشان همچنين در فراز ديگري مينويسد: فلسفه از بود و نبود اشيا سخن ميگويد و احکام مطلق هستي را مورد دقت قرار ميدهد و هيچگاه به احکام و آثاري که مخصوص يک يا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد . . . ; مثلا اگر درباره دايره اين مسئله را در نظر بگيريم که «محيط هر دايره برابر استبا 14/3 در قطر آن» مربوط به هندسه است، زيرا معناي اين جمله اين است که هر دايره که وجود خارجي پيدا کند، داراي اين خاصيت است; پس براي دايره فرض وجود نمودهايم و يک حکم يا خاصيتبرايش ثابت نمودهايم و اما اگر اين مسئله را در نظر بگيريم که آيا اصلا در خارج، دايره وجود دارد يا نه، بلکه آنچه ما خيال ميکنيم دايره است، کثيرالاضلاع است، مربوط به فلسفه است، زيرا از بود و نبود دايره گفت وگو کردهايم نه از خواص و احکام آن . (11) آيتالله مطهري در جاي ديگر يادآور ميشود که فقط اثبات برهاني وجود اشيا در حوزه کار فلسفه است وگرنه شناختحسي و تجربي اشيا خارج از قلمرو فلسفه است: بحثبرهاني از وجود يک شيء از نوع مسائلي است که از عوارض موجود بما هو موجود بحث ميکند . . . . اينکه ميگوييم يک علم خود نميتواند متکفل اثبات وجود موضوع خود باشد يا اينکه يک علم جزئي نميتواند وجود موضوع علم ديگر را اثبات کند، مقصود اثبات از طريق برهان است و در حقيقت، معناي سخن اين است که اين نوع برهان داخل در آن علم نيست، بلکه داخل در فلسفه اولي است، اما از طريق تجربه، مطلب ديگري است . آنچه از طريق تجربه اثبات ميشود، از قبيل وجود فلان حيوان ذرهبيني يا فلان ميکرب يا فلان ستاره، ميتوان گفت داخل در هيچ علم جزئي نيست; مثلا کشف فلان ميکرب که در بهداشت و بيماريهاي انسان مؤثر است، از آن جهت که درباره تاثير اين حيوان ذرهبيني در بدن انسان بحث ميشود . داخل در طب است و از آن جهت که اثبات وجود يک حيوان ميشود، داخل در فلسفه است . . . . ، ولي ميتوان گفت مقصود از «چيزهايي که وجودشان احتياج به اثبات دارد» امور غيربديهي و شبه بديهي است وگرنه، بايد بگوييم، پس همه حواس ما که وجود انسان و حيوان و گياه و نبات را اثبات ميکند، مسائل فلسفه را اثبات ميکند . اموري که با تجربه اثبات ميشود - مانند امور حسي - در رديف مبادي فلسفه است نه در رديف مسائل فلسفه که تنها درباره امور نظري و غير بديهي بحث ميکند . از نظر اين فلاسفه، تجربيات يکي از بديهيات ششگانه است، پس به هيچ وجه اثبات وجود يک ميکرب به وسيله تجربه يک مسئله فلسفي بهشمار نميرود . (12) مرحوم دکتر مهدي حائري يزدي نيز مينويسد: همانطور که خدا براي جهان هستي هم آغاز است و هم انجام، علم اعلي و فلسفه ما بعدالطبيعه نيز که خداوندگار علوم و فنون بشري است هم مبدا پيدايش علوم است و هم منتهاي آن . مبدئيت آن تنها بدان جهت نيست که موضوعات علوم به وسيله علم مابعدالطبيعه ثابت ميشود، بلکه به عقيده ما هم موضوعات و هم محمولات و هم نسبتهاي بين موضوعات و محمولات همه در قلمرو فلسفه الهي است، زيرا هر يک از موضوعات و محمولات و نسبتها را اگر بخواهيم مستقلا و به مفاد وجود محمولي و بسيط به دست آوريم ناگزيريم آنها را به صورت مسائل علم الهي مطرح نموده و ثابت کنيم آنها موجودند . . . و همانطور که موضوعات ساير علوم از جمله اعراض ذاتيه موضوع فلسفه کلي و بالاخره از مسائل فلسفه است، محمولات و نسبتهاي آنها نيز از عوارض وجود که موضوع علم کلي است، ميباشد . (13) بدينسان، به اعتقاد ايشان اگر در فيزيک گفته ميشود که «الکترون بر محور هسته ميچرخد» ، ابتدا بايد حکيم مابعدالطبيعي وجود الکترون و نيز وجود هسته، يعني نوترون و پروتون را و همچنين نسبت الکترون و هسته را اثبات کند تا آنگاه فيزيکدانان مجال بحث و بررسي پيدا کنند! همچنين در مورد ساير قضاياي علمي! او حتي فرق احکام فلسفي و احکام غيرفلسفي را در همين دانسته است: خلاصه اينکه قضاياي فلسفه به اصطلاح حکمت اسلامي مفاد «هل بسيطه» است، مانند اين که ميگوييم: خدا موجود است، عقل موجود است، روح موجود است الي آخر، ولي قضاياي علمي مفاد «هل مرکبه» است، چنانکه ميگوييم: زواياي مثلث مساوي با قائمتين است و آب ترکيبي از هيدروژن و اکسيژن است الي آخر . (14) در جايي ديگر با صراحتبيشتر ميگويد: اصولا تفاوت ميان فلسفه و علم، چه علم طبيعي و چه علوم رياضي و حتي علم الکلام و علم خداشناسي اين است که اگر روش پرسشها و پاسخهاي ما «کان تامه» و «هل بسيطه» باشد، آن نوع هستي که در اين پرسشها و پاسخها تکرار ميشود، هستي ما بعدالطبيعه است و در اين زمينه بحثهاي ما تماما صورت بحثهاي فلسفه را به خود خواهد پذيرفت . اما اگر روش پرسشها و پاسخهاي ما بهگونههاي «کان ناقصه» و «هل مرکبه» تحقق پذيرد، آنگاه بحث ما بدون ترديد، علمي خواهد بود و ارتباطي به مباحث فلسفه نخواهد داشت، پس فرق منطقي ميان فلسفه و علم همين تفاوت ميان هل بسيطه و مرکبه است . (15) 2 . 1 . نقد و نظر
هر دو شق اين نظر که هر قضيه ثنايي قضيهاي مابعدالطبيعي و هر قضيه ثلاثي قضيهاي علمي است، باطل است; يعني نه همه قضاياي ثنايي که مفاد کان تام و هل بسيط هستند، قضاياي مابعدالطبيعياند و نه همه قضاياي ثلاثي که مفاد کان ناقص و هل مرکبند، قضاياي علمي و غير فلسفياند; قضيه «هر معلولي ممکنالوجود است، گرچه مفاد کان ناقص و هل مرکب است، با اين وصف، قضيهاي است فلسفي و نه علمي، از طرف ديگر، قضيه «الکترون موجود است» يا «گوجهفرنگي موجود است» بيترديد، قضيهاي فلسفي نيست . بگذريم از آنکه ايشان هر قضيه غير فلسفي را علمي دانسته است و حال آنکه ممکن است قضيهاي نه فلسفي باشد و نه علمي، مانند مثال اخير . مرحوم مطهري در فقره اخيري که از او نقل کرديم برخلاف پارهاي از بزرگان که اثبات وجود اشيا را به طور مطلق بر عهده مابعدالطبيعه دانستهاند، به اين نکته متفطن شده است که شناختحسي و تجربي اشيا از حوزه فلسفه خارج است و بنا به آنچه در کتاب برهان آوردهاند، مقدم بر فلسفه اولي است; چه محسوسات و مجربات از جمله مبادي ششگانه بديهي هستند که ميتوانند مقدمه استدلالهاي برهاني واقع شوند، لذا محسوسات و مجربات از مبادي فلسفه اولي هستند و نه از مسائل آن . بنابراين، آنچه حکيمان ما بر عهده فلسفه دانستهاند اثبات برهاني وجود اشياست، نه اثبات حسي و تجربي آنها . در اين بيان قدري پيشرفت و دقت و به نوعي قدري تجافي و تنزل از مقام خداوندي مابعدالطبيعه ديده ميشود، ولي هنوز هم خالي از خلل و اشکال نيست و از ميان اشکالهاي آن ميتوان به سه نکته اشاره کرد: اولا، کجا فلسفه توانسته است وجود همه اشيا را از طريق برهان اثبات کند؟ بله، درست است که اثبات وجود اشيا از طريق حس و تجربه خارج از عهده فلسفه است، ولي مگر فلسفه ميتواند وجود اشيا را با برهان عقلي که مبتني بر محسوسات و مجربات نباشد، و به اصطلاح از بديهيات اوليه تاليف يافته باشد، اثبات کند؟ ! حق اين است که برخلاف فرموده شهيد مطهري، (16) با جمع و تفريق بديهيات اولي و اصول متعارف عام، هيچگاه نميتوان قضيهاي را نتيجه گرفت که حاکي از وجود شيء معيني در خارج باشد، لذا قضاياي «انسان موجود است» ، «ميکرب موجود است» ، و مانند آن را که مثال آوردهاند، هرگز نميتوان بدون کمک محسوسات و مجربات با برهان عقلي محض اثبات کرد . شرح و تفصيل اين نکته مجال وسيعتري ميطلبد و مستلزم توضيح و تميز قضايا از حيث وابستگي يا عدم وابستگي آنها به تجربه است و به تعبير ديگر، تميز احکام تحليلي و تاليفي و نيز احکام پيشين و پسين و انطباق يا عدم انطباق کامل آنها بر يکديگر و تعامل و ترابط آنهاست . ثانيا، خود مرحوم مطهري، همانطور که همه منطقيان ما در کتاب برهان آوردهاند، معترف است که محسوسات و مجربات از بديهيات ششگانه و از مبادي جميع علوم و از جمله از مبادي مابعدالطبيعهاند، لذا ما بعدالطبيعه و طبيعيات به يکسان اين احکام را درست تلقي ميکنند و آنها را در براهين خويش مقدمه قرار ميدهند . حال، سؤال اين است که اگر وجود آدمي با حس و تجربه ثابتشده و اگر شناختحسي و تجربي بديهي است و چنان متقن است که ميتواند مقدمه برهان فلسفي واقع شود، ديگر چه حاجت است که دوباره آن را با برهان اثبات کرد؟ و اگر بنا به فرض، بتوان وجود چيزي را که بديهي استبا برهان عقلي اثبات کرد، آيا ارزش شناختاري آن بيشتر ميشود؟ يعني آيا از بديهي هم بديهيتر ميشود؟ ظاهرا چنين نيست، چرا که بارها بهدرستي تاکيد کردهاند که تصديقات نظري مستند و متکي به تصديقات بديهياند، حال چگونه ممکن است که يک تصديق نظري يقينيتر از مبادي و مقدمات بديهي خويش باشد؟ ثالثا، اين امر مستلزم دور است، زيرا بنا به فرموده خود ايشان اثبات حسي و تجربي، ميکرب يا انسان، که از محسوسات و مجربات است، مبدا و مقدمه يک برهان عقلي فلسفي واقع ميشود که در نهايت، به اثبات برهاني و عقلي همان شيء محسوس ميانجامد و اين مستلزم اخذ شيء در بيان نفس خود است و چنانچه اين بزرگان مدعي شوند که در آن براهين عقلي که بر اثبات وجود اشياي محسوس اقامه ميکنند، محسوسات را مبدا و مقدمه برهان خود قرار نميدهند، بلکه يا از علت انسان پي بهوجود آن ميبرند يا از آثار او، لذا خودش مقدمه اثبات خودش واقع نميشود . آنچه در پاسخ اين سخن به نظر ميرسد اين است که اولا، چنين مدعايي را بايد اثبات کرد و اين تاکنون اثبات نشده است . کجا فيلسوفان با برهان عقلي وجود ميکرب و انسان و گل آفتاب گردان و الکتريسيته و ميدان مغناطيسي را اثبات کردهاند; چه قبل از کشف اينها از طريق حس و تجربه و چه بعد از آن؟ ! ممکن است کسي بگويد اينکه تا کنون چنين نشده، دليل بر اين نيست که چنين چيزي نشدني است . در اين صورت، گويي فراموش شده است که ما درباره فلسفه موجود و محقق سخن ميگوييم نه درباره فلسفهاي که ميتواند باشد و نيست، گذشته از آنکه چنين مدعايي هم نيازمند اثبات است; يعني مدعي بايد ثابت کند که فلسفه ايدئال چنين قدرت و توانايي را دارد و چنين چيزي ثابت نشده است . ثانيا، آيا اگر بنا به فرض فلسفه بتواند برهاني بر وجود شيء محسوس اقامه کند که از تصديق حسي همان شيء استفاده نشده باشد، بلکه از راه علل يا آثار آن شيء به وجود آن راه يابد، و به اصطلاح، تصديقي نظري کسب کند که فلان شيء محسوس موجود است، آيا همانطور که پيشتر مطرح شد، چنين شناختي يقينيتر و معرفتآموزتر است؟ و اگر چنين نيست، چرا ساير علوم براي مثال گياهشناسي را در اثبات موضوع خويش که امري محسوس است و از بديهيات ششگانه (فعلا به اين نکته کار ندارم که همه اين بديهيات ششگانه بديهي نيستند!)، محتاج و نيازمند مابعدالطبيعه بدانيم؟ اگر اثبات گياه هم از طريق حس و تجربه ميسر است و هم از طريق برهان، گياهشناس به اندازه حکيم مابعدالطبيعي ميتواند از راه حس وجود موضوع علم خويش را تصديق کند و در پي شناخت احوال و عوارض آن برآيد . ديگر وجه بندگي و خدمتگزاريش براي فيلسوف چيست؟ بدينسان، ابتدا ما بعدالطبيعه با برهان عقلي اثبات ميکند که «جسم طبيعي موجود است» و سپس حکيم طبيعي که خاطرش از باب وجود خارجي جسم طبيعي آسوده شد و اطمينان يافت که دچار وهم و اوهام نيست و برهان عقلي، او را ملزم به تصديق وجود خارجي طبيعي کرد، مجال بحث و نظر مييابد و درباره احوال و عوارض ذاتي جسم طبيعي تحقيق و تفحص ميکند . البته حق اين است که شيخالرئيس اين چنين راه افراط نپيموده و به اين روشني امکان حصول علم طبيعي را منوط به اثبات وجود موضوع آن در علم الهي ندانسته است . درست است که در طبيعيات شفا ميگويد: «حق اين است که طبيعت مبدا علم طبيعي است و اگر کسي وجود آن را انکار کند اثباتش خارج از وظيفه حکيم طبيعي است و بر عهده فلسفه اولي است و حکيم طبيعي فقط در ماهيت طبيعت تحقيق ميکند» . (17) ، ولي فراموش نکنيم که طبيعت غير از جسم طبيعي و از مبادي و مقومات آن است . پس بنا به قاعده نميتواند در علم طبيعي مورد بحث واقع شود . اما از سوي ديگر، شيخ در کتاب برهان ميگويد: موضوع علم گاهي هم نيازمند تصديق است و هم نيازمند تصور، و آنچه وجودش آشکار و حدود و تعريف آن پنهان است، مانند جسم طبيعي، وجودش در علم وضع نميشود، بلکه فقط تعريفش وضع ميشود . . . و اگر هم وجود و هم حد موضوع يک علم آشکار باشد، وضع آنها در علم زحمتبيهودهاي است . (18) از اين گذشته، هم شيخالرئيس و هم ساير منطقيان ما در بخش مبادي برهان تصريح کردهاند که محسوسات و مجربات از مبادي ششگانه برهانند که واجد ضرورت و بداهتند . (19) حال اگر آدميان وجود جسم طبيعي را با حواس خود ادراک ميکنند، تصديق به وجود آن عليالقاعده ضروري و بديهي است و اگر تصديق به وجود چيزي بديهي باشد، اثبات آن به قول شيخ زحمتبيهودهاي است . بنابراين، شيخ علي القاعده نبايد چنين نظري را اظهار کند و بهروشني هم سخني نگفته است . بنابراين، به نظر ميرسد هيچيک از علوم طبيعي در اثبات موضوع خويش نيازمند مابعدالطبيعه نيست و حکيم مابعدالطبيعي و ساير افراد بشر به يک اندازه وجود اشياي عالم خارج را چونان امري بديهي تصديق ميکنند، لذا از اين حيث، کسي بر ديگري شرافت و برتري ندارد . 3 . 1 . اثبات اصول موضوعه
پيشتر اشاره شد که پارهاي از مبادي تصديقي علم بين و بديهي نيستند و چون محمول آنها از احوال و عوارض ذاتي موضوع آن علم نيست نميتوان در آن علم به اثبات آنها پرداخت و ناگزير بايد در علمي ديگر، فراتر يا فروتر از آن، از آنها را مورد بحث کرد و به اثبات رساند . چنين مباديي را اصول موضوعه گويند . علم طبيعي نيز از اين حکم مستثنا نيست و پارهاي از مبادي تصديقي خويش را از علم فرادستخويش، يعني مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کرده است . اين مبادي بر دو دستهاند: مبادي جسم طبيعي که موضع علم طبيعي است و مبادي تصديقي يا اصول موضوعهاي که مقدمه اثبات مسائل طبيعي واقع ميشوند . شيخ در ابتداي طبيعيات نجات ميگويد: موضوع پارهاي از علوم داراي مباديي هستند که آن موضوع را به وجود ميآورند و موضوع علم طبيعي از اين دسته است . علوم همچنين مباديي دارند که در جريان اثبات مسائل خويش آنها را مقدمه قرار ميدهند . اين مبادي و مقدمات در آن علم به اثبات نميرسند يا از آن جهت که بين و بديهياند يا از آن جهت که فراتر از آنند که در آن علم اثبات شوند، بلکه بايد در علم ديگري به اثبات رسند و علم طبيعي از اين دسته است . بنابراين، برعهده اصحاب علوم جزئي بر صاحب علم کلي است و آن علم الهي است که ناظر در مابعدالطبيعه است و موضوعش موجود مطلق است و مطلوبش مبادي و لواحق عام . (20) شيخ در پارهاي از آثار خويش اصول موضوعه يا مباديي را که طبيعيات از مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کرده، به اجمال يا به تفصيل (21) برشمرده است . پارهاي از اين اصول و مبادي عبارتند از: 1 . هر جسم طبيعي مرکب از دو جزء ماده و صورت است . 2 . هر جسمي مسبوق به عدم زماني است . 3 . جسم بذاته متحرک نيست . 4 . محرک هر جسم متحرکي يا در درون آن استيا در بيرون آن . 5 . اشيا چهار گونه علت دارند . شيخ در آثار خويش در جايي که مبادي طبيعيات را برميشمارد، به اصولي از قبيل امتناع اجتماع نقيضين و امتناع ارتفاع نقيضين و اينهماني و اصل واقعيتي هست و امثال اينها که بديهيات اولي هستند، اشاره نميکند و همين هم درست است، اما پارهاي از معاصران اين اصول را نيز از جمله اصول موضوعهاي ميدانند که ساير علوم و از جمله طبيعيات از مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کردهاند . آيتالله جوادي آملي معتقد است که بداهتيا اولي بودن اين اصول خدشهاي در فلسفي بودن آنها وارد نميکند: زيرا آنچه جايگاه علمي يک قضيه را مشخص ميسازد، اولي يا نظري بودن آن قضيه نيست، بلکه موضوع و محمول آن است، از اينرو، مسئله استحاله جمع دو نقيض از مسائل فلسفه الهي است که موضوع آن واقعيت و وجود است . . . نفي اصل واقعيتيا نفي وجود علم . . . عليرغم آنکه نفي يک سري از قضاياي فلسفي استبه انکار ساير علوم نيز منجر ميشود، زيرا اين قضايا از مبادي موضوعه ساير علوم بهشمار ميروند . (22) ايشان در جاي ديگر ميگويد: اولي قضيهاي است که علاوه بر بداهت واجد اين خصوصيت است که هرگز قابل شک و ترديد نيست و اگر کسي درصدد انکار آن و يا ترديد در آن برآيد، هيچراهي براي اثبات آن وجود ندارد; يعني شک در آن مرادف با شک در حصول معرفت است; فيالمثل «دور باطل است» يک قضيه بديهي است، اما «اجتماع نقيضين محال است» ، يک قضيه بديهي اولي است . (23) برخي ديگر از معاصران تنها به اصل عليت و فروعات آن اکتفا کرده و آنها را از مسائل فلسفه و از مبادي همه علوم شمردهاند و از اين حيث همه علوم را محتاج به ما بعدالطبيعه دانستهاند . آيتالله مصباح يزدي در اين خصوص ميگويد: کليترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقي در فلسفه اولي مورد بحث واقع ميشود و مهمترين آنها اصل عليت و قوانين فرعي آن است . . . قوانين فرعي عليت مانند اين قانون که: هر معلولي علت مناسب و ويژهاي دارد و مثلا غرش شيري در جنگلهاي آفريقا موجب ابتلاي يک نفر در آسيا به مرض سرطان نميشود و نغمهسرايي بلبلي در اروپا هم موجب بهبودي او نخواهد شد و . . . . (24) مرحوم مطهري در اين خصوص ميگويد: قانون عليتبا شعب و متفرعاتي که دارد از قبيل قانون ضرورت علي و معلولي و قانون سنخيت و بطلان دور و تسلسل و غيره، از قوانين فلسفي خالص است و فقط با اصول فلسفي ميتوان در مقام نفي يا اثبات آن برآمد و علوم نه ميتوانند اين قوانين را رد کنند و نه اثبات و نه ميتوانند از آنها بينياز باشند و تنها کاري که فيزيک يا علم ديگري ميتواند بکند اين است که اين قانون را با متفرعات وي به صورت اصول موضوعه بپذيرد . . . علاوه بر اين، اگر قانون عليت را نپذيريم هيچ قانون علمي (تجربي و غيرتجربي) را نبايد بپذيريم، زيرا هر قانون علمي محصول و معلول يک رشته مقدمات قياسي يا غيرقياسي است که با پيدايش آن مقدمات، پيدايش آن قانون علمي که ثمره و نتيجه آن مقدمات است قطعي است . اگر بنا بشود که قانون عليت دروغ باشد هيچ رابطهاي بين مقدمات يک دليل و ثمره آن دليل نخواهد بود . . . . (25) 4 . 1 . نقد و نظر
اولا، جاي سؤال است که اگر اوليات هم ميتوانند در يک علم مسئله باشند، در آن صورت، تفاوت مسئله و مبدا تصديقي يا اصل متعارف در آن علم چيست؟ اگر استحاله اجتماع نقيضين از مسائل مابعدالطبيعه است، پس مبادي آن کدامند؟ زيرا ميدانيم که يک قضيه نميتواند در يک علم هم اصل متعارف باشد و هم مسئله; چه در آن صورت، دور لازم خواهد آمد . گذشته از اين، آيا شرط مسئله بودن يک قضيه اين نيست که در آن علم اثبات شود؟ و آيا استحاله جمع دو نقيض در مابعدالطبيعه اثبات ميشود؟ ! باري، حق آن است که اين اصول که از آنها به اصول متعارف عمومي ياد ميکنيم، بديهي اولي هستند و همانطور که گفتهاند از بديهيات اوليه در هر علمي از جمله مابعدالطبيعه به يکسان به منزله مبدا استفاده ميشود و در هيچ علمي به اثبات نميرسند (26) و لذا مسئله هيچ علمي نيستند . ثانيا، حق اين است که اصل عليت و فروعاتش جملگي يک سخن بيشتر نيست و آن نيز از اوليات است و اگر کسي آن را به منزله يک اصل متعارف پذيرفت که پذيرفته است و اگر نپذيرفت نميتوان آن را اثبات کرد . بنابراين، درست است که در مابعدالطبيعه درباره اين اصل بحث ميشود، همانطور که درباره اصل امتناع اجتماع نقيضين بحث ميشود، ولي بحث درباره چيزي و تبيين و توضيح آن، غير از اثبات آن چيز است . بنابراين، اصل عليت، همانطور که در علوم طبيعي استفاده قرار ميگيرد و از مبادي آن بهشمار ميآيد، در مابعدالطبيعه نيز بيآنکه اثبات شود به حسنقبول تلقي و سپس به توضيح و تشريح آن پرداخته ميشود . پس طبيعيات اين اصل را از ما بعدالطبيعه اخذ و اقتباس نکرده و به اصطلاح از اصول موضوعه طبيعيات نيست، بلکه از اصول متعارف آن است . از اين گذشته، اين نکته شايان پرسش و در واقع، شايان تعجب است که فلسفه چگونه ميتواند اثبات کند که علت مناسب و ويژه هر معلولي چيست! و مثلا چگونه اثبات ميکند که غرش شيري در جنگلهاي آفريقا موجب ابتلاي يک نفر در آسيا به مرض سرطان نميشود؟ آيا واقعا فلسفه ميتواند چنين چيزهايي را اثبات کند؟ اگر چنين است، پس ديگر اين همه دانشمند و پژوهشگر چرا بيهوده ميکوشند آنها را کشف کنند . پس، برخلاف نظر اين بزرگان که تقريبا نظر عموم متاخران هم هست، اصل عليت نه از مسائل فلسفه که از مبادي فلسفه است و موافقان يا مخالفان آن ميتوانند آن را به عنوان يک اصل متعارف بپذيرند يا نپذيرند و به هيچ وجه نه اثباتپذير است و نه ابطالپذير و به همين دليل، به هيچ اصل ديگري تاويل نميرود . اين اصل فيالواقع، بيان ديگري از اصل امتناع ترجح بلامرجح و درست مانند ساير بديهيات اولي نه اثبات ميشود و نه ابطال و بنا به گفته آيتالله مصباح: اين قضيه، از قضاياي تحليلي است و مفهوم محمول آن از مفهوم موضوعش به دست ميآيد، زيرا مفهوم «معلول» عبارت است از موجودي که وجود آن متوقف بر موجود ديگر و نيازمند به آن باشد . پس مفهوم موضوع (معلول) مشتمل بر معناي احتياج و توقف و نياز به علت است که محمول قضيه مزبور را تشکيل ميدهد و از اين روي، از بديهيات اوليه و بينياز از هرگونه دليل و برهاني است و صرف تصور موضوع و محمول براي تصديق به آن، کفايت ميکند . (27) بنابراين، اگر بديهيات اوليه نه مسائل که مبادي علومند و اگر اصل عليت از بديهيات اوليه است، پس از مسائل هيچ علمي و از جمله مابعدالطبيعه نيست، بلکه از مبادي آن است و لذا نميتوان علوم طبيعي و غير آن را از اين حيث محتاج مابعدالطبيعه دانست . ثالثا، در اين خصوص نکته ديگري با مرحوم استاد مطهري دارم و آن اينکه ايشان در اين فقره رابطه بين مقدمات و نتيجه قياس را از نوع رابطه علت و معلول دانسته است و حال آنکه اينها دو نوع رابطه متفاوت و مختلفند . مقدمات و نتيجه رابطه منطقي و ذهني با هم دارند، ولي علت و معلول رابطه عيني با هم دارند . ضرورت در اولي، ضرورت منطقي و در دومي ضرورت علي يا فلسفي است . تحقيق و بررسي روابط نوع اول کار عالم منطق است و بررسي و تحقيق روابط نوع دوم کار دانشمند تجربي و نه فيلسوف . خود ايشان نيز بعدا در آنجا که نظر هگل را در خصوص تبيين و توضيح جهان بيان ميکند، به همين نکته تفطن يافته است . (28) 2 . نياز مابعدالطبيعه به طبيعيات
1 . 2 . اثبات اصول موضوعه
همانطور که طبيعيات، پارهاي از مبادي تصديقي خويش را به عنوان اصل موضوع از مابعدالطبيعه تلقي ميکند، مابعدالطبيعه نيز برخي از مبادي و مقدمات براهين خويش را به عنوان اصل موضوع از ساير علوم و از جمله از طبيعيات اخذ و اقتباس ميکند و از اين حيث تفاوتي با هم ندارند; يعني يک رابطه دو طرفه و نوعي داد و ستد با هم دارند . با اين وصف، به اعتقاد مرحوم شيخ و خصوصا حکيمان متاخر، اصولي که مابعدالطبيعه از طبيعيات تلقي ميکند هم از حيث کميت و هم از حيث اهميت و ميزان نقش، شايان توجه نيستند و به غايت اندکند . شيخ که موضع معتدلتري دارد و با احتياط بيشتري سخن ميگويد، در اين خصوص چنين مينويسد: اکثر مبادي علم اعم که ساير علوم تحت آن قرار دارند، به خودي خود، بين هستند و پارهاي از آنها از علوم جزئيي که در تحت آن علم قرار دارند، به وجهي که پيش از اين بيان کرديم، اخذ ميشوند و تعداد اين مبادي اندک کند . (29) شيخ الرئيس در الهيات شفا نيز به اين مسئله عنايت کرده و پارهاي از اين مبادي را برشمرده است: بسياري از امور مسلم در فلسفه، در علم طبيعي مبرهن ميشود، کون و فساد و تغيير و زمان و مکان و تعلق هر متحرکي به محرک و انتهاي متحرکات به محرک اول و امثال آن . (30) ابنسينا در اين عبارت، مبادي ماخوذ از طبيعيات را برخلاف فقره پيشين، فراوان دانسته است . شايد در توجيه سخن او بتوان گفت که گرچه تعداد اين مبادي و اصول در مقايسه با مبادي و مقدمات خاص مابعدالطبيعه که از علوم ديگر تلقي نشدهاند است، همين تعداد اندک به خودي خود تعداد قابل توجهي است . اين نظر که مبادي و مقدمات مسائل مابعدالطبيعي عمدتا از علوم ديگر اخذ نشدهاند، با راي و نظر شارحان متاخر سازگار است . پارهاي از آنان معتقدند که استفاده مابعدالطبيعه از علوم جزئي به صورت اصل موضوع مربوط به مسائل فلسفي غيرخالص است که تعداد اين مسائل در مقايسه با مسائل فلسفي خالص اندک است و مسائل فلسفي خالص که عمده مسائل فلسفهاند، مبتني بر بديهيات اوليه و اصول متعارفند و اساسا نيازي به اصول موضوعه ماخوذ از علوم ديگر ندارند . مرحوم آيتالله مطهري ميگويد: هر استدلال فلسفي که متکي به مواد علمي باشد، درجه صحت و استوارياش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسئله علمي است، به خلاف استدلالات فلسفي خالص که برپايه بديهيات اوليه و اصول متعارفه قرار گرفته که فلسفه ميتواند صحت مطلق آنها را تضمين کند . . . مسائل عمدهاي که در فلسفه هست و به منزله ستون فقرات فلسفه بهشمار ميرود، از نوع مسائل فلسفي است و فقط قسمتي از مسائل فرعي علت و معلول و قسمتي از مباحث قوه و فعل و حرکت و بعضي قسمتهاي فرعي ديگر است که خواه ناخواه متکي به نظريههاي علمي بايد بوده باشد . . . . (31) مرحوم علامه طباطبائي نيز در اصول فلسفه و روش رئاليسم قريب به همين معنا را افاده کرده است . (32) استاد مصباح يزدي هم در اين خصوص ميگويد: کليترين اصول موضوعه در فلسفه اولي اثبات ميشود; يعني پارهاي از مسائل فلسفه، اصول موضوعه ساير علوم را اثبات ميکنند و خود فلسفه اولي اساسا نيازي به چنين اصول موضوعهاي ندارد . . . . بنابراين، فلسفه نخستين، احتياجي به هيچ علمي ندارد، خواه علم تعقلي باشد يا تجربي يا نقلي . (33) 2 . 2 . نقد و نظر
اين نظر شايان تامل است، زيرا مطابق اين نظر اکثر مسائل فلسفي که ستون فقرات مابعدالطبيعه را تشکيل ميدهند، حتي از مقدمات حسي و تجربي استفاده نميکنند و فقط از بديهيات اوليه و اصول متعارف، مانند استحاله اجتماع نقيضين و اصل واقعيتي هست و امثال آن که تعدادشان از شمار انگشتان دست در نميگذرد، بهره ميگيرند و با جمع و تفريق آنها به حقايقي درباره عالم و آدم دست مييابند . با توجه به اينکه بديهيات اوليه حاکي از امور واقع نيستند و عالم خارج به هر وضعي که درآيد، آن احکام همچنان بر مسند صدق منطقي تکيه زدهاند و ذرهاي از اعتبار آنها کاسته نميشود و به قول لايب نيتس در هر جهان ممکني صادق و برقرارند، اگر بگوييم که اکثر مسائل فلسفي منتج از مقدمات بديهي و اولي هستند، بايد بپذيريم که اکثر مسائل فلسفي، ناظر به عالم خارج نيستند و جملگي تحليلياند و لذا مضمون عيني ندارند; يعني درباره امور واقع، اطلاع و علم تازهاي به ما نميدهند و از آن طرف، آن دسته از مسائل که با کمک مقدمات حسي و تجربي و مسلمات ساير علوم اثبات شدهاند، قطعي و يقيني نيستند و فلسفه، صدق آنها را تضمين نميکند . پس مسائل فلسفي دو دسته هستند: يا ضرورياند، ولي فاقد مضمون عيني، يا ظنياند و داراي مضمون عيني و واقعي . حال بايد با بررسي و احصاي همه مسائل فلسفي ببينم که کدام دسته از مسائل بيشترند و نسبت آنها چگونه است . آيا عمده مسائل فلسفي از انواع خالصاند، چنانکه اين بزرگان فرمودهاند، يا اکثر مسائل فلسفي متکي به قضاياي غير اولياند؟ بررسي اين مسئله را به جاي ديگري موکول ميکنيم . 3 . 2 . ساير کمکهاي علوم به مابعدالطبيعه
پارهاي از معاصران در بيان کمکهاي علوم به مابعدالطبيعه تحت عنوان تاييد علوم از فلسفه (34) يا تهيه زمينههاي جديد براي تحليلات فلسفي (35) مطالبي عرضه کردهاند که به دليل نامربوط بودن به بحث ما از بيان و تحليل آن خودداري ميکنيم، زيرا آنچه اين استادان گفتهاند مربوط به علوم تجربي جديد است و هيچ مثالي از طبيعيات عرضه نکردهاند و طبيعيات نيز در واقع، به معناي مصطلح امروز علمي تجربي نيست، بلکه به تعبير شيخ و ساير حکيمان ما علمي برهاني است . نتيجه
هدف از نگارش اين مقاله بيان آرا و نظريات حکيمان مسلمان درباره ارتباط دانش مابعدالطبيعه با علوم طبيعي بود . از اين رهگذر، علاوه بر بيان ديدگاههاي اين بزرگان سنجش و نقد آن ديدگاهها به آمد که اهم آنها عبارتند از: الف) عليرغم نظر اين بزرگان، علوم طبيعي در اثبات موضوع خويش محتاج مابعدالطبيعه نيستند و وجود آنها که اموري تجربياند، به يکسان ميتواند مشهود فيلسوف و غير فيلسوف واقع شود و فيلسوف از اين حيث هيچ مزيتي بر ديگران ندارد . ب) عليرغم نظر پارهاي از اين بزرگان، اصولي مانند اصل اينهماني يا اصل امتناع تناقض که جزو مبادي تصديقي همه علوم، حتي مابعدالطبيعهاند، در مابعدالطبيعه اثبات نميشوند، بلکه به قول معروف اينها بديهي اولي و بينياز از اثباتند، لذا ساير علوم از اين حيث محتاج مابعدالطبيعه نيستند . ج) همچنين اين نظريه درست نيست که اصل عليت از مسائل مابعدالطبيعه و از مبادي ساير علوم است، در نتيجه، ساير علوم اين اصل موضوع را از مابعدالطبيعه به حسن قبول تلقي ميکنند، چرا که اين اصل نيز که بيان ديگري از اصل امتناع ترجح بدون مرجح است، اصلي بينياز از اثبات است و فروعات آن نيز که در مابعدالطبيعه بحث و بررسي ميشود، به کار علوم ديگر نميآيد . بنابراين، علوم ديگر از اين جهت محتاج مابعدالطبيعه نيستند . د) برخلاف نظر استاد مهدي حائرييزدي، چنين نيست که هر قضيه ثنايي قضيهاي مابعدالطبيعي باشد و هر قضيه ثلاثي، قضيهاي علمي و غيرمابعدالطبيعي . ه) برخلاف نظر استاد مرتضي مطهري، رابطه بين مقدمات و نتيجه قياس، رابطه علي و معلولي نيست و ضرورت در اين دو حوزه، دو معناي متفاوت دارد . و) مسائل فلسفي يا تنها منتج از مقدمات بديهي اولياند که در آن صورت، فاقد مضمون عيني و تجربياند و هيچ خبري از عالم خارج نميدهند و يا از مقدمات حسي و تجربي بهره ميبرند که در آن صورت، ضرورت و صدق منطقي ندارند . 1) صدرالمتالهين تعليقه بر الهيات شفا، ص 5 . 2) ترجمه و شرح اشارات و تنبيهات، ج 2، ص 542 . 3) محمدتقي مصباحيزدي، آموزش فلسفه، ج 1، ص 81 . 4) الشفاء، المنطق، البرهان، ص 184 و 155; محمدصالح حائري مازندراني، حکمت ابوعلي سينا، ج 1، ص 106 . 5) بخش ديگر از مبادي تصديقي، علوم يا اصول متعارف است . اين اصول به دليل اولي و بديهي بودنشان بينياز از اثباتند و در واقع، خود واسطه و مقدمه اثبات ساير اصول و قضايا هستند; اصل امتناع اجتماع نقيضين که از اصول متعارف است، خود بداهت ذاتي دارد و در نتيجه، نه تنها نيازمند اثبات نيست، بلکه اثبات ساير قضايا با فرض صدق آن ميسر است . 6) الشفاء، الالهيات، ص 12 . 7) تعليقه بر الهيات شفا، ص 5 . 8) کاوشهاي عقل نظري، ص 9 . 9) القبسات، به اهتمام مهدي محقق و . . . ، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي، 1356، ص . 10) مجموعه آثار، ج 6، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، 1373، ص 59 . 11) همان، ص 64 . 12) مجموعه آثار، ج 7، فلسفه ابنسينا (1)، تهران، صدرا، 1374، ص 240- 241 . 13) کاوشهاي عقل نظري، ص 39و40 . 14) مهدي حائرييزدي، متافيزيک، ص 115 . همين معنا در صفحه 137 تا 139 همين کتاب باز هم تکرار شده است . 15) همان، ص 11- 12 . 16) مجموعه آثار، ج 6، ص 477 . 17) ابنسينا، سماع طبيعي، ص 60- 61 . 18) البرهان، ص 184 . 19) همان، ص 62- 64; خواجه نصيرالدين طوسي، اساس الاقتباس، ص 344- 346; علامه حلي، الجوهر النضيد، ص 199- 200; محمدرضا مظفر، المنطق، ص 314; محمود شهابي، رهبر خرد، ص 258- 259 . 20) النجاة، ص 189- 190 . 21) شيخ در طبيعيات شفا بحثي تفصيلي در اين خصوص دارد و در فصل دوم از طبيعيات عيون الحکمه آنها را به اختصار برشمرده است . 22) عبدالله، جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372، ص 268- 269 . 23) همو، شناختشناسي در قرآن، قم مرکز مديريتحوزه علميه قم، 1370 . 24) آموزش فلسفه، ج 1، ص 121 . 25) مجموعه آثار، ج 6، ص 683- 685 . 26) اساس الاقتباس، ص 395; مجموعه آثار، ج 6، ص 475- 476; آموزش فلسفه، ج 1، ص 100 . 27) آموزش فلسفه، ص 28 . 28) ر . ک: مجموعه آثار، ج 13، ص 194- 196 . 29) البرهان، ص 184 . 30) الشفاء، الالهيات، ص 19 . 31) مجموعه آثار ج 6، ص 477 . 32) همان، ص 68 . 33) آموزش فلسفه، ج 1، ص 100 . 34) همان، ص 140و775 و غيره . 35) آموزش فلسفه، ج 1، ص 123- 125 .