رابطه مابعدالطبیعة با طبیعیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه مابعدالطبیعة با طبیعیات - نسخه متنی

محمدجواد رضایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه ما بعد الطبيعه با طبيعيات

محمد جواد رضايي - استاديار دانشگاه تربيت معلم

چکيده

آنچه در اين مقاله مي‏آيد گزارشي است از آراي حکيمان مسلمان، خصوصا اصحاب حکمت متعاليه درباره روابط مابعدالطبيعه و طبيعيات و بررسي و نقد آنها . در بيان شواهد سعي شده است‏به آثار استادان معاصر فلسفه اسلامي استناد شود تا نشان داده شود که اين موضع هنوز هم طرفدار دارد و صرفا راي و نظر حکيمان پيشين نيست . اين بزرگان معتقدند که همه علوم در اثبات وجود موضوع، اصول متعارف و پاره‏اي از اصول موضوعه خويش محتاج مابعدالطبيعه‏اند . از آن طرف، مابعدالطبيعه در مسائل فلسفي محض هيچ احتياجي به هيچ علم ديگري ندارد، هرچند در پاره‏اي از مسائل داده‏هاي ساير علوم را به عنوان اصل موضوع تلقي مي‏کند و صغراي استدلال خويش قرار مي‏دهد . در اين مقاله، هر دو بخش اين نظريه مورد بررسي و نقد قرار گرفته و بيان شده است که قبول يا رد وجود خارجي اشيا و نيز اصول متعارفي مانند اصل امتناع تناقض، مستند به هيچ استدلال برهاني نيست، بلکه انتخابي اوليه است که موافقان و مخالفان به يکسان مي‏توانند آنها را به منزله اصل موضوع تلقي کنند . بنابراين، فيلسوف و غيرفيلسوف در اين قبول يا رد يکسانند . علاوه بر آن، در فلسفه تاکنون هيچ برهاني براثبات اين امور عرضه نشده، بلکه برهان اقامه شده است که اين امور بديهي اولي‏اند و نمي‏توان آنها را اثبات کرد . در اين مقاله، نکات ديگري که اين بزرگان ادعا کرده‏اند، مانند فرق قضاياي فلسفي با قضاياي علمي و امثال آن ارزيابي و نقد شده است .

1 . نياز طبيعيات به مابعدالطبيعه

حکيمان ما بر اين نکته تاکيد کرده‏اند که علوم طبيعي و رياضي در اثبات پاره‏اي از مبادي خويش محتاج و نيازمند فلسفه الهي‏اند و تا فلسفه الهي مبادي آنها را اثبات نکند، منطقا مجال و فرصتي براي آنها پيش نمي‏آيد که درباره احوال و عوارض ذاتي موضوع خويش به بحث و بررسي بپردازند و به کشف حقايق اشيا نايل شوند . ملاصدرا مي‏نويسد:

فلسفه اولي تنها علمي است که از هرچه رنگ تعلق و نيازمندي به غير خود پذيرد آزاد است و علوم ديگر في الواقع به منزله غلامان و خدمتگزاران اين علم‏اند . چه موضوعات ساير علوم صرفا در اين علم اثبات مي‏شود و اين علم است که ثبوت و تحقق موضوعات آنها را در عقل به اثبات مي‏رساند و مقدمات براهين آنها را يا آنچه آن مقدمات متوقف بر آنهاست، برهاني و مدلل مي‏سازد . پس همان‏طور که موضوعات اين علم مبادي مسائل ساير علوم است، همه عالمان ديگر از آن حيث که عالمند به منزله اهل خانواده و خادمان عالم الهي‏اند، زيرا در اخذ مبادي علوم و کسب ارزاق معنوي خود به او محتاجند . (1)

اين مبادي يا تصوري‏اند يا تصديقي . در خصوص مبادي تصوري راي واحدي وجود ندارد، برخي معتقدند که تمام مبادي تصوري و تصديقي غيربديهي بايد در علم بالاتري تعريف و اثبات شوند (2) و عده‏اي ديگر معتقدند که مبادي تصوري غيربديهي هر علمي را مي‏توان در مدخل و مقدمه همان علم تعريف کرد و لازم نيست که حتما در علم بالاتر تعريف شوند (3) اما در خصوص مبادي تصديقي جمله بر اين نظر اتفاق دارند که اگر مبادي تصديقي علم بين‏الثبوت و بديهي نباشند، لزوما بايد در علم ديگري به اثبات رسند و آن علم ديگر ممکن است فراتر يا فروتر از علم مورد نظر باشد . (4) اين بخش از مبادي که بايد در علم ديگر به اثبات رسند بر دو قسم‏اند: الف) وجود موضوع در عالم واقع، ب) اصول موضوعه . (5)

1 . 1 . اثبات وجود موضوع

از نظر حکيمان ما همه علوم جزئي در اثبات موضوع خويش نيازمند مابعدالطبيعه‏اند; چه قضيه حاکي از تصديق به وجود موضوع علم از مبادي علم است نه از مسائل آن، لذا نمي‏تواند به عنوان يکي از مسائل آن علم تلقي و در همان علم در خصوص بود و نبود آن بحث و بررسي شود، زيرا محمول مسئله هر علمي از احوال و عوارض ذاتي موضوع آن علم است و بحث از احوال و عوارض موضوع مستلزم فرض ثبوت و تحقق آن موضوع است . (6) بنابراين، حکمت طبيعي نيز از اين قاعده مستثنا نيست و تا ابتدا در فلسفه اولي وجود موضوع آن در خارج به اثبات نرسد، حکيم طبيعي منطقا مجال و بحث و گفت و گو نمي‏يابد; (7) مرحوم دکتر مهدي حائري در اين‏باره مي‏گويد:

علم طبيعي و تمام علوم مادون همه از شاخه‏ها و برگ‏هاي علم اعلي و فلسفه مابعدالطبيعه‏اند . به اين دليل که علوم مادون، هم در وجود موضوع و هم در وجود بسيط محمولات و اعراض ذاتي موضوع خود نيازمند به فلسفه مابعدالطبيعه و علم اعلي است و اين فلسفه کلي است که بايد به نحوي از انحا وجود بسيط موضوعات و محمولات آنها را مدلل و محرز نمايد تا آنها بتوانند در عداد علوم قرار گيرند و از مسائل آنها کاوش شود و اگر فلسفه وجود موضوع و محمول آنها را ثابت نکند، چگونه ممکن است آنها را علم شناخت . (8)

حتي برخي پا را از اين هم فراتر نهاده و اثبات وجود همه اشيا را بر عهده فلسفه اولي دانسته‏اند و هر قضيه ثنايي يا «هل بسيط‏» را، همچون «درخت موجود است‏» ، قضيه‏اي ما بعدالطبيعي شمرده‏اند . مرحوم ميرداماد در اين خصوص مي‏نويسد:

بحث درباره موضوعات علوم جزئي و اجزاي موضوعات آنها، جملگي بر عهده علم اعلي است که سرور و مخدوم همه علوم است . . . و بحث از هل بسيط تمام اشيا از مطالب علم فوق طبيعت است . (9)

مرحوم استاد مطهري هم در پاورقي‏هاي اصول فلسفه و روش رئاليسم مي‏نويسد:

هريک از علوم، اعم از طبيعي يا رياضي، خواه با اسلوب تجربي پيش برود و خواه با اسلوب برهان و قياس، شي‏ء معيني را که اصطلاحا موضوع آن علم ناميده مي‏شود، موجود و واقعيت‏دار فرض مي‏کند و به بحث از آثار و حالات آن مي‏پردازد، و واضح است که ثبوت يک حالت و داشتن يک اثر براي چيزي وقتي ممکن است که خود آن چيز موجود باشد، پس اگر بخواهيم مطمئن شويم چنين حالت و آثاري براي آن شي‏ء هست‏بايد قبلا از وجود خود آن شي‏ء مطمئن شويم و اين اطمينان را فقط «فلسفه‏» مي‏تواند به ما بدهد . (10)

ايشان هم‏چنين در فراز ديگري مي‏نويسد:

فلسفه از بود و نبود اشيا سخن مي‏گويد و احکام مطلق هستي را مورد دقت قرار مي‏دهد و هيچ‏گاه به احکام و آثاري که مخصوص يک يا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد . . . ; مثلا اگر درباره دايره اين مسئله را در نظر بگيريم که «محيط هر دايره برابر است‏با 14/3 در قطر آن‏» مربوط به هندسه است، زيرا معناي اين جمله اين است که هر دايره که وجود خارجي پيدا کند، داراي اين خاصيت است; پس براي دايره فرض وجود نموده‏ايم و يک حکم يا خاصيت‏برايش ثابت نموده‏ايم و اما اگر اين مسئله را در نظر بگيريم که آيا اصلا در خارج، دايره وجود دارد يا نه، بلکه آنچه ما خيال مي‏کنيم دايره است، کثيرالاضلاع است، مربوط به فلسفه است، زيرا از بود و نبود دايره گفت وگو کرده‏ايم نه از خواص و احکام آن . (11)

آيت‏الله مطهري در جاي ديگر يادآور مي‏شود که فقط اثبات برهاني وجود اشيا در حوزه کار فلسفه است وگرنه شناخت‏حسي و تجربي اشيا خارج از قلمرو فلسفه است:

بحث‏برهاني از وجود يک شي‏ء از نوع مسائلي است که از عوارض موجود بما هو موجود بحث مي‏کند . . . . اين‏که مي‏گوييم يک علم خود نمي‏تواند متکفل اثبات وجود موضوع خود باشد يا اين‏که يک علم جزئي نمي‏تواند وجود موضوع علم ديگر را اثبات کند، مقصود اثبات از طريق برهان است و در حقيقت، معناي سخن اين است که اين نوع برهان داخل در آن علم نيست، بلکه داخل در فلسفه اولي است، اما از طريق تجربه، مطلب ديگري است . آنچه از طريق تجربه اثبات مي‏شود، از قبيل وجود فلان حيوان ذره‏بيني يا فلان ميکرب يا فلان ستاره، مي‏توان گفت داخل در هيچ علم جزئي نيست; مثلا کشف فلان ميکرب که در بهداشت و بيماري‏هاي انسان مؤثر است، از آن جهت که درباره تاثير اين حيوان ذره‏بيني در بدن انسان بحث مي‏شود . داخل در طب است و از آن جهت که اثبات وجود يک حيوان مي‏شود، داخل در فلسفه است . . . . ، ولي مي‏توان گفت مقصود از «چيزهايي که وجودشان احتياج به اثبات دارد» امور غيربديهي و شبه بديهي است وگرنه، بايد بگوييم، پس همه حواس ما که وجود انسان و حيوان و گياه و نبات را اثبات مي‏کند، مسائل فلسفه را اثبات مي‏کند . اموري که با تجربه اثبات مي‏شود - مانند امور حسي - در رديف مبادي فلسفه است نه در رديف مسائل فلسفه که تنها درباره امور نظري و غير بديهي بحث مي‏کند . از نظر اين فلاسفه، تجربيات يکي از بديهيات شش‏گانه است، پس به هيچ وجه اثبات وجود يک ميکرب به وسيله تجربه يک مسئله فلسفي به‏شمار نمي‏رود . (12)

مرحوم دکتر مهدي حائري يزدي نيز مي‏نويسد:

همان‏طور که خدا براي جهان هستي هم آغاز است و هم انجام، علم اعلي و فلسفه ما بعدالطبيعه نيز که خداوندگار علوم و فنون بشري است هم مبدا پيدايش علوم است و هم منتهاي آن . مبدئيت آن تنها بدان جهت نيست که موضوعات علوم به وسيله علم مابعدالطبيعه ثابت مي‏شود، بلکه به عقيده ما هم موضوعات و هم محمولات و هم نسبت‏هاي بين موضوعات و محمولات همه در قلمرو فلسفه الهي است، زيرا هر يک از موضوعات و محمولات و نسبت‏ها را اگر بخواهيم مستقلا و به مفاد وجود محمولي و بسيط به دست آوريم ناگزيريم آنها را به صورت مسائل علم الهي مطرح نموده و ثابت کنيم آنها موجودند . . . و همان‏طور که موضوعات ساير علوم از جمله اعراض ذاتيه موضوع فلسفه کلي و بالاخره از مسائل فلسفه است، محمولات و نسبت‏هاي آنها نيز از عوارض وجود که موضوع علم کلي است، مي‏باشد . (13)

بدين‏سان، به اعتقاد ايشان اگر در فيزيک گفته مي‏شود که «الکترون بر محور هسته مي‏چرخد» ، ابتدا بايد حکيم مابعدالطبيعي وجود الکترون و نيز وجود هسته، يعني نوترون و پروتون را و هم‏چنين نسبت الکترون و هسته را اثبات کند تا آن‏گاه فيزيک‏دانان مجال بحث و بررسي پيدا کنند! هم‏چنين در مورد ساير قضاياي علمي! او حتي فرق احکام فلسفي و احکام غيرفلسفي را در همين دانسته است:

خلاصه اين‏که قضاياي فلسفه به اصطلاح حکمت اسلامي مفاد «هل بسيطه‏» است، مانند اين که مي‏گوييم: خدا موجود است، عقل موجود است، روح موجود است الي آخر، ولي قضاياي علمي مفاد «هل مرکبه‏» است، چنان‏که مي‏گوييم: زواياي مثلث مساوي با قائمتين است و آب ترکيبي از هيدروژن و اکسيژن است الي آخر . (14)

در جايي ديگر با صراحت‏بيشتر مي‏گويد:

اصولا تفاوت ميان فلسفه و علم، چه علم طبيعي و چه علوم رياضي و حتي علم الکلام و علم خداشناسي اين است که اگر روش پرسش‏ها و پاسخ‏هاي ما «کان تامه‏» و «هل بسيطه‏» باشد، آن نوع هستي که در اين پرسش‏ها و پاسخ‏ها تکرار مي‏شود، هستي ما بعدالطبيعه است و در اين زمينه بحث‏هاي ما تماما صورت بحث‏هاي فلسفه را به خود خواهد پذيرفت . اما اگر روش پرسش‏ها و پاسخ‏هاي ما به‏گونه‏هاي «کان ناقصه‏» و «هل مرکبه‏» تحقق پذيرد، آن‏گاه بحث ما بدون ترديد، علمي خواهد بود و ارتباطي به مباحث فلسفه نخواهد داشت، پس فرق منطقي ميان فلسفه و علم همين تفاوت ميان هل بسيطه و مرکبه است . (15)

2 . 1 . نقد و نظر

هر دو شق اين نظر که هر قضيه ثنايي قضيه‏اي مابعدالطبيعي و هر قضيه ثلاثي قضيه‏اي علمي است، باطل است; يعني نه همه قضاياي ثنايي که مفاد کان تام و هل بسيط هستند، قضاياي مابعدالطبيعي‏اند و نه همه قضاياي ثلاثي که مفاد کان ناقص و هل مرکبند، قضاياي علمي و غير فلسفي‏اند; قضيه «هر معلولي ممکن‏الوجود است، گرچه مفاد کان ناقص و هل مرکب است، با اين وصف، قضيه‏اي است فلسفي و نه علمي، از طرف ديگر، قضيه «الکترون موجود است‏» يا «گوجه‏فرنگي موجود است‏» بي‏ترديد، قضيه‏اي فلسفي نيست . بگذريم از آن‏که ايشان هر قضيه غير فلسفي را علمي دانسته است و حال آن‏که ممکن است قضيه‏اي نه فلسفي باشد و نه علمي، مانند مثال اخير .

مرحوم مطهري در فقره اخيري که از او نقل کرديم برخلاف پاره‏اي از بزرگان که اثبات وجود اشيا را به طور مطلق بر عهده مابعدالطبيعه دانسته‏اند، به اين نکته متفطن شده است که شناخت‏حسي و تجربي اشيا از حوزه فلسفه خارج است و بنا به آنچه در کتاب برهان آورده‏اند، مقدم بر فلسفه اولي است; چه محسوسات و مجربات از جمله مبادي شش‏گانه بديهي هستند که مي‏توانند مقدمه استدلال‏هاي برهاني واقع شوند، لذا محسوسات و مجربات از مبادي فلسفه اولي هستند و نه از مسائل آن . بنابراين، آنچه حکيمان ما بر عهده فلسفه دانسته‏اند اثبات برهاني وجود اشياست، نه اثبات حسي و تجربي آنها . در اين بيان قدري پيش‏رفت و دقت و به نوعي قدري تجافي و تنزل از مقام خداوندي مابعدالطبيعه ديده مي‏شود، ولي هنوز هم خالي از خلل و اشکال نيست و از ميان اشکال‏هاي آن مي‏توان به سه نکته اشاره کرد:

اولا، کجا فلسفه توانسته است وجود همه اشيا را از طريق برهان اثبات کند؟ بله، درست است که اثبات وجود اشيا از طريق حس و تجربه خارج از عهده فلسفه است، ولي مگر فلسفه مي‏تواند وجود اشيا را با برهان عقلي که مبتني بر محسوسات و مجربات نباشد، و به اصطلاح از بديهيات اوليه تاليف يافته باشد، اثبات کند؟ ! حق اين است که برخلاف فرموده شهيد مطهري، (16) با جمع و تفريق بديهيات اولي و اصول متعارف عام، هيچ‏گاه نمي‏توان قضيه‏اي را نتيجه گرفت که حاکي از وجود شي‏ء معيني در خارج باشد، لذا قضاياي «انسان موجود است‏» ، «ميکرب موجود است‏» ، و مانند آن را که مثال آورده‏اند، هرگز نمي‏توان بدون کمک محسوسات و مجربات با برهان عقلي محض اثبات کرد . شرح و تفصيل اين نکته مجال وسيع‏تري مي‏طلبد و مستلزم توضيح و تميز قضايا از حيث وابستگي يا عدم وابستگي آنها به تجربه است و به تعبير ديگر، تميز احکام تحليلي و تاليفي و نيز احکام پيشين و پسين و انطباق يا عدم انطباق کامل آنها بر يکديگر و تعامل و ترابط آنهاست .

ثانيا، خود مرحوم مطهري، همان‏طور که همه منطقيان ما در کتاب برهان آورده‏اند، معترف است که محسوسات و مجربات از بديهيات شش‏گانه و از مبادي جميع علوم و از جمله از مبادي مابعدالطبيعه‏اند، لذا ما بعدالطبيعه و طبيعيات به يکسان اين احکام را درست تلقي مي‏کنند و آنها را در براهين خويش مقدمه قرار مي‏دهند . حال، سؤال اين است که اگر وجود آدمي با حس و تجربه ثابت‏شده و اگر شناخت‏حسي و تجربي بديهي است و چنان متقن است که مي‏تواند مقدمه برهان فلسفي واقع شود، ديگر چه حاجت است که دوباره آن را با برهان اثبات کرد؟ و اگر بنا به فرض، بتوان وجود چيزي را که بديهي است‏با برهان عقلي اثبات کرد، آيا ارزش شناختاري آن بيشتر مي‏شود؟ يعني آيا از بديهي هم بديهي‏تر مي‏شود؟ ظاهرا چنين نيست، چرا که بارها به‏درستي تاکيد کرده‏اند که تصديقات نظري مستند و متکي به تصديقات بديهي‏اند، حال چگونه ممکن است که يک تصديق نظري يقيني‏تر از مبادي و مقدمات بديهي خويش باشد؟

ثالثا، اين امر مستلزم دور است، زيرا بنا به فرموده خود ايشان اثبات حسي و تجربي، ميکرب يا انسان، که از محسوسات و مجربات است، مبدا و مقدمه يک برهان عقلي فلسفي واقع مي‏شود که در نهايت، به اثبات برهاني و عقلي همان شي‏ء محسوس مي‏انجامد و اين مستلزم اخذ شي‏ء در بيان نفس خود است و چنانچه اين بزرگان مدعي شوند که در آن براهين عقلي که بر اثبات وجود اشياي محسوس اقامه مي‏کنند، محسوسات را مبدا و مقدمه برهان خود قرار نمي‏دهند، بلکه يا از علت انسان پي به‏وجود آن مي‏برند يا از آثار او، لذا خودش مقدمه اثبات خودش واقع نمي‏شود . آنچه در پاسخ اين سخن به نظر مي‏رسد اين است که اولا، چنين مدعايي را بايد اثبات کرد و اين تاکنون اثبات نشده است . کجا فيلسوفان با برهان عقلي وجود ميکرب و انسان و گل آفتاب گردان و الکتريسيته و ميدان مغناطيسي را اثبات کرده‏اند; چه قبل از کشف اينها از طريق حس و تجربه و چه بعد از آن؟ ! ممکن است کسي بگويد اين‏که تا کنون چنين نشده، دليل بر اين نيست که چنين چيزي نشدني است . در اين صورت، گويي فراموش شده است که ما درباره فلسفه موجود و محقق سخن مي‏گوييم نه درباره فلسفه‏اي که مي‏تواند باشد و نيست، گذشته از آن‏که چنين مدعايي هم نيازمند اثبات است; يعني مدعي بايد ثابت کند که فلسفه ايدئال چنين قدرت و توانايي را دارد و چنين چيزي ثابت نشده است . ثانيا، آيا اگر بنا به فرض فلسفه بتواند برهاني بر وجود شي‏ء محسوس اقامه کند که از تصديق حسي همان شي‏ء استفاده نشده باشد، بلکه از راه علل يا آثار آن شي‏ء به وجود آن راه يابد، و به اصطلاح، تصديقي نظري کسب کند که فلان شي‏ء محسوس موجود است، آيا همان‏طور که پيش‏تر مطرح شد، چنين شناختي يقيني‏تر و معرفت‏آموزتر است؟ و اگر چنين نيست، چرا ساير علوم براي مثال گياه‏شناسي را در اثبات موضوع خويش که امري محسوس است و از بديهيات شش‏گانه (فعلا به اين نکته کار ندارم که همه اين بديهيات شش‏گانه بديهي نيستند!)، محتاج و نيازمند مابعدالطبيعه بدانيم؟ اگر اثبات گياه هم از طريق حس و تجربه ميسر است و هم از طريق برهان، گياه‏شناس به اندازه حکيم مابعدالطبيعي مي‏تواند از راه حس وجود موضوع علم خويش را تصديق کند و در پي شناخت احوال و عوارض آن برآيد . ديگر وجه بندگي و خدمتگزاريش براي فيلسوف چيست؟

بدين‏سان، ابتدا ما بعدالطبيعه با برهان عقلي اثبات مي‏کند که «جسم طبيعي موجود است‏» و سپس حکيم طبيعي که خاطرش از باب وجود خارجي جسم طبيعي آسوده شد و اطمينان يافت که دچار وهم و اوهام نيست و برهان عقلي، او را ملزم به تصديق وجود خارجي طبيعي کرد، مجال بحث و نظر مي‏يابد و درباره احوال و عوارض ذاتي جسم طبيعي تحقيق و تفحص مي‏کند .

البته حق اين است که شيخ‏الرئيس اين چنين راه افراط نپيموده و به اين روشني امکان حصول علم طبيعي را منوط به اثبات وجود موضوع آن در علم الهي ندانسته است . درست است که در طبيعيات شفا مي‏گويد: «حق اين است که طبيعت مبدا علم طبيعي است و اگر کسي وجود آن را انکار کند اثباتش خارج از وظيفه حکيم طبيعي است و بر عهده فلسفه اولي است و حکيم طبيعي فقط در ماهيت طبيعت تحقيق مي‏کند» . (17) ، ولي فراموش نکنيم که طبيعت غير از جسم طبيعي و از مبادي و مقومات آن است . پس بنا به قاعده نمي‏تواند در علم طبيعي مورد بحث واقع شود . اما از سوي ديگر، شيخ در کتاب برهان مي‏گويد:

موضوع علم گاهي هم نيازمند تصديق است و هم نيازمند تصور، و آنچه وجودش آشکار و حدود و تعريف آن پنهان است، مانند جسم طبيعي، وجودش در علم وضع نمي‏شود، بلکه فقط تعريفش وضع مي‏شود . . . و اگر هم وجود و هم حد موضوع يک علم آشکار باشد، وضع آنها در علم زحمت‏بيهوده‏اي است . (18)

از اين گذشته، هم شيخ‏الرئيس و هم ساير منطقيان ما در بخش مبادي برهان تصريح کرده‏اند که محسوسات و مجربات از مبادي شش‏گانه برهانند که واجد ضرورت و بداهتند . (19) حال اگر آدميان وجود جسم طبيعي را با حواس خود ادراک مي‏کنند، تصديق به وجود آن علي‏القاعده ضروري و بديهي است و اگر تصديق به وجود چيزي بديهي باشد، اثبات آن به قول شيخ زحمت‏بيهوده‏اي است . بنابراين، شيخ علي القاعده نبايد چنين نظري را اظهار کند و به‏روشني هم سخني نگفته است .

بنابراين، به نظر مي‏رسد هيچ‏يک از علوم طبيعي در اثبات موضوع خويش نيازمند مابعدالطبيعه نيست و حکيم مابعدالطبيعي و ساير افراد بشر به يک اندازه وجود اشياي عالم خارج را چونان امري بديهي تصديق مي‏کنند، لذا از اين حيث، کسي بر ديگري شرافت و برتري ندارد .

3 . 1 . اثبات اصول موضوعه

پيش‏تر اشاره شد که پاره‏اي از مبادي تصديقي علم بين و بديهي نيستند و چون محمول آنها از احوال و عوارض ذاتي موضوع آن علم نيست نمي‏توان در آن علم به اثبات آنها پرداخت و ناگزير بايد در علمي ديگر، فراتر يا فروتر از آن، از آنها را مورد بحث کرد و به اثبات رساند . چنين مباديي را اصول موضوعه گويند . علم طبيعي نيز از اين حکم مستثنا نيست و پاره‏اي از مبادي تصديقي خويش را از علم فرادست‏خويش، يعني مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کرده است . اين مبادي بر دو دسته‏اند: مبادي جسم طبيعي که موضع علم طبيعي است و مبادي تصديقي يا اصول موضوعه‏اي که مقدمه اثبات مسائل طبيعي واقع مي‏شوند . شيخ در ابتداي طبيعيات نجات مي‏گويد:

موضوع پاره‏اي از علوم داراي مباديي هستند که آن موضوع را به وجود مي‏آورند و موضوع علم طبيعي از اين دسته است . علوم هم‏چنين مباديي دارند که در جريان اثبات مسائل خويش آنها را مقدمه قرار مي‏دهند . اين مبادي و مقدمات در آن علم به اثبات نمي‏رسند يا از آن جهت که بين و بديهي‏اند يا از آن جهت که فراتر از آنند که در آن علم اثبات شوند، بلکه بايد در علم ديگري به اثبات رسند و علم طبيعي از اين دسته است . بنابراين، برعهده اصحاب علوم جزئي بر صاحب علم کلي است و آن علم الهي است که ناظر در مابعدالطبيعه است و موضوعش موجود مطلق است و مطلوبش مبادي و لواحق عام . (20)

شيخ در پاره‏اي از آثار خويش اصول موضوعه يا مباديي را که طبيعيات از مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کرده، به اجمال يا به تفصيل (21) برشمرده است . پاره‏اي از اين اصول و مبادي عبارتند از:

1 . هر جسم طبيعي مرکب از دو جزء ماده و صورت است .

2 . هر جسمي مسبوق به عدم زماني است .

3 . جسم بذاته متحرک نيست .

4 . محرک هر جسم متحرکي يا در درون آن است‏يا در بيرون آن .

5 . اشيا چهار گونه علت دارند .

شيخ در آثار خويش در جايي که مبادي طبيعيات را برمي‏شمارد، به اصولي از قبيل امتناع اجتماع نقيضين و امتناع ارتفاع نقيضين و اين‏هماني و اصل واقعيتي هست و امثال اينها که بديهيات اولي هستند، اشاره نمي‏کند و همين هم درست است، اما پاره‏اي از معاصران اين اصول را نيز از جمله اصول موضوعه‏اي مي‏دانند که ساير علوم و از جمله طبيعيات از مابعدالطبيعه اخذ و اقتباس کرده‏اند . آيت‏الله جوادي آملي معتقد است که بداهت‏يا اولي بودن اين اصول خدشه‏اي در فلسفي بودن آنها وارد نمي‏کند:

زيرا آنچه جايگاه علمي يک قضيه را مشخص مي‏سازد، اولي يا نظري بودن آن قضيه نيست، بلکه موضوع و محمول آن است، از اين‏رو، مسئله استحاله جمع دو نقيض از مسائل فلسفه الهي است که موضوع آن واقعيت و وجود است . . . نفي اصل واقعيت‏يا نفي وجود علم . . . علي‏رغم آن‏که نفي يک سري از قضاياي فلسفي است‏به انکار ساير علوم نيز منجر مي‏شود، زيرا اين قضايا از مبادي موضوعه ساير علوم به‏شمار مي‏روند . (22)

ايشان در جاي ديگر مي‏گويد:

اولي قضيه‏اي است که علاوه بر بداهت واجد اين خصوصيت است که هرگز قابل شک و ترديد نيست و اگر کسي درصدد انکار آن و يا ترديد در آن برآيد، هيچ‏راهي براي اثبات آن وجود ندارد; يعني شک در آن مرادف با شک در حصول معرفت است; في‏المثل «دور باطل است‏» يک قضيه بديهي است، اما «اجتماع نقيضين محال است‏» ، يک قضيه بديهي اولي است . (23)

برخي ديگر از معاصران تنها به اصل عليت و فروعات آن اکتفا کرده و آنها را از مسائل فلسفه و از مبادي همه علوم شمرده‏اند و از اين حيث همه علوم را محتاج به ما بعدالطبيعه دانسته‏اند . آيت‏الله مصباح يزدي در اين خصوص مي‏گويد:

کلي‏ترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقي در فلسفه اولي مورد بحث واقع مي‏شود و مهم‏ترين آنها اصل عليت و قوانين فرعي آن است . . . قوانين فرعي عليت مانند اين قانون که: هر معلولي علت مناسب و ويژه‏اي دارد و مثلا غرش شيري در جنگل‏هاي آفريقا موجب ابتلاي يک نفر در آسيا به مرض سرطان نمي‏شود و نغمه‏سرايي بلبلي در اروپا هم موجب بهبودي او نخواهد شد و . . . . (24)

مرحوم مطهري در اين خصوص مي‏گويد:

قانون عليت‏با شعب و متفرعاتي که دارد از قبيل قانون ضرورت علي و معلولي و قانون سنخيت و بطلان دور و تسلسل و غيره، از قوانين فلسفي خالص است و فقط با اصول فلسفي مي‏توان در مقام نفي يا اثبات آن برآمد و علوم نه مي‏توانند اين قوانين را رد کنند و نه اثبات و نه مي‏توانند از آنها بي‏نياز باشند و تنها کاري که فيزيک يا علم ديگري مي‏تواند بکند اين است که اين قانون را با متفرعات وي به صورت اصول موضوعه بپذيرد . . . علاوه بر اين، اگر قانون عليت را نپذيريم هيچ قانون علمي (تجربي و غيرتجربي) را نبايد بپذيريم، زيرا هر قانون علمي محصول و معلول يک رشته مقدمات قياسي يا غيرقياسي است که با پيدايش آن مقدمات، پيدايش آن قانون علمي که ثمره و نتيجه آن مقدمات است قطعي است . اگر بنا بشود که قانون عليت دروغ باشد هيچ رابطه‏اي بين مقدمات يک دليل و ثمره آن دليل نخواهد بود . . . . (25)

4 . 1 . نقد و نظر

اولا، جاي سؤال است که اگر اوليات هم مي‏توانند در يک علم مسئله باشند، در آن صورت، تفاوت مسئله و مبدا تصديقي يا اصل متعارف در آن علم چيست؟ اگر استحاله اجتماع نقيضين از مسائل مابعدالطبيعه است، پس مبادي آن کدامند؟ زيرا مي‏دانيم که يک قضيه نمي‏تواند در يک علم هم اصل متعارف باشد و هم مسئله; چه در آن صورت، دور لازم خواهد آمد . گذشته از اين، آيا شرط مسئله بودن يک قضيه اين نيست که در آن علم اثبات شود؟ و آيا استحاله جمع دو نقيض در مابعدالطبيعه اثبات مي‏شود؟ ! باري، حق آن است که اين اصول که از آنها به اصول متعارف عمومي ياد مي‏کنيم، بديهي اولي هستند و همان‏طور که گفته‏اند از بديهيات اوليه در هر علمي از جمله مابعدالطبيعه به يکسان به منزله مبدا استفاده مي‏شود و در هيچ علمي به اثبات نمي‏رسند (26) و لذا مسئله هيچ علمي نيستند .

ثانيا، حق اين است که اصل عليت و فروعاتش جملگي يک سخن بيشتر نيست و آن نيز از اوليات است و اگر کسي آن را به منزله يک اصل متعارف پذيرفت که پذيرفته است و اگر نپذيرفت نمي‏توان آن را اثبات کرد . بنابراين، درست است که در مابعدالطبيعه درباره اين اصل بحث مي‏شود، همان‏طور که درباره اصل امتناع اجتماع نقيضين بحث مي‏شود، ولي بحث درباره چيزي و تبيين و توضيح آن، غير از اثبات آن چيز است . بنابراين، اصل عليت، همان‏طور که در علوم طبيعي استفاده قرار مي‏گيرد و از مبادي آن به‏شمار مي‏آيد، در مابعدالطبيعه نيز بي‏آن‏که اثبات شود به حسن‏قبول تلقي و سپس به توضيح و تشريح آن پرداخته مي‏شود . پس طبيعيات اين اصل را از ما بعدالطبيعه اخذ و اقتباس نکرده و به اصطلاح از اصول موضوعه طبيعيات نيست، بلکه از اصول متعارف آن است . از اين گذشته، اين نکته شايان پرسش و در واقع، شايان تعجب است که فلسفه چگونه مي‏تواند اثبات کند که علت مناسب و ويژه هر معلولي چيست! و مثلا چگونه اثبات مي‏کند که غرش شيري در جنگل‏هاي آفريقا موجب ابتلاي يک نفر در آسيا به مرض سرطان نمي‏شود؟ آيا واقعا فلسفه مي‏تواند چنين چيزهايي را اثبات کند؟ اگر چنين است، پس ديگر اين همه دانشمند و پژوهش‏گر چرا بيهوده مي‏کوشند آنها را کشف کنند .

پس، برخلاف نظر اين بزرگان که تقريبا نظر عموم متاخران هم هست، اصل عليت نه از مسائل فلسفه که از مبادي فلسفه است و موافقان يا مخالفان آن مي‏توانند آن را به عنوان يک اصل متعارف بپذيرند يا نپذيرند و به هيچ وجه نه اثبات‏پذير است و نه ابطال‏پذير و به همين دليل، به هيچ اصل ديگري تاويل نمي‏رود . اين اصل في‏الواقع، بيان ديگري از اصل امتناع ترجح بلامرجح و درست مانند ساير بديهيات اولي نه اثبات مي‏شود و نه ابطال و بنا به گفته آيت‏الله مصباح:

اين قضيه، از قضاياي تحليلي است و مفهوم محمول آن از مفهوم موضوعش به دست مي‏آيد، زيرا مفهوم «معلول‏» عبارت است از موجودي که وجود آن متوقف بر موجود ديگر و نيازمند به آن باشد . پس مفهوم موضوع (معلول) مشتمل بر معناي احتياج و توقف و نياز به علت است که محمول قضيه مزبور را تشکيل مي‏دهد و از اين روي، از بديهيات اوليه و بي‏نياز از هرگونه دليل و برهاني است و صرف تصور موضوع و محمول براي تصديق به آن، کفايت مي‏کند . (27)

بنابراين، اگر بديهيات اوليه نه مسائل که مبادي علومند و اگر اصل عليت از بديهيات اوليه است، پس از مسائل هيچ علمي و از جمله مابعدالطبيعه نيست، بلکه از مبادي آن است و لذا نمي‏توان علوم طبيعي و غير آن را از اين حيث محتاج مابعدالطبيعه دانست .

ثالثا، در اين خصوص نکته ديگري با مرحوم استاد مطهري دارم و آن اين‏که ايشان در اين فقره رابطه بين مقدمات و نتيجه قياس را از نوع رابطه علت و معلول دانسته است و حال آن‏که اينها دو نوع رابطه متفاوت و مختلفند . مقدمات و نتيجه رابطه منطقي و ذهني با هم دارند، ولي علت و معلول رابطه عيني با هم دارند . ضرورت در اولي، ضرورت منطقي و در دومي ضرورت علي يا فلسفي است . تحقيق و بررسي روابط نوع اول کار عالم منطق است و بررسي و تحقيق روابط نوع دوم کار دانشمند تجربي و نه فيلسوف . خود ايشان نيز بعدا در آن‏جا که نظر هگل را در خصوص تبيين و توضيح جهان بيان مي‏کند، به همين نکته تفطن يافته است . (28)

2 . نياز مابعدالطبيعه به طبيعيات

1 . 2 . اثبات اصول موضوعه

همان‏طور که طبيعيات، پاره‏اي از مبادي تصديقي خويش را به عنوان اصل موضوع از مابعدالطبيعه تلقي مي‏کند، مابعدالطبيعه نيز برخي از مبادي و مقدمات براهين خويش را به عنوان اصل موضوع از ساير علوم و از جمله از طبيعيات اخذ و اقتباس مي‏کند و از اين حيث تفاوتي با هم ندارند; يعني يک رابطه دو طرفه و نوعي داد و ستد با هم دارند . با اين وصف، به اعتقاد مرحوم شيخ و خصوصا حکيمان متاخر، اصولي که مابعدالطبيعه از طبيعيات تلقي مي‏کند هم از حيث کميت و هم از حيث اهميت و ميزان نقش، شايان توجه نيستند و به غايت اندکند . شيخ که موضع معتدل‏تري دارد و با احتياط بيشتري سخن مي‏گويد، در اين خصوص چنين مي‏نويسد:

اکثر مبادي علم اعم که ساير علوم تحت آن قرار دارند، به خودي خود، بين هستند و پاره‏اي از آنها از علوم جزئيي که در تحت آن علم قرار دارند، به وجهي که پيش از اين بيان کرديم، اخذ مي‏شوند و تعداد اين مبادي اندک کند . (29)

شيخ الرئيس در الهيات شفا نيز به اين مسئله عنايت کرده و پاره‏اي از اين مبادي را برشمرده است:

بسياري از امور مسلم در فلسفه، در علم طبيعي مبرهن مي‏شود، کون و فساد و تغيير و زمان و مکان و تعلق هر متحرکي به محرک و انتهاي متحرکات به محرک اول و امثال آن . (30)

ابن‏سينا در اين عبارت، مبادي ماخوذ از طبيعيات را برخلاف فقره پيشين، فراوان دانسته است . شايد در توجيه سخن او بتوان گفت که گرچه تعداد اين مبادي و اصول در مقايسه با مبادي و مقدمات خاص مابعدالطبيعه که از علوم ديگر تلقي نشده‏اند است، همين تعداد اندک به خودي خود تعداد قابل توجهي است . اين نظر که مبادي و مقدمات مسائل مابعدالطبيعي عمدتا از علوم ديگر اخذ نشده‏اند، با راي و نظر شارحان متاخر سازگار است . پاره‏اي از آنان معتقدند که استفاده مابعدالطبيعه از علوم جزئي به صورت اصل موضوع مربوط به مسائل فلسفي غيرخالص است که تعداد اين مسائل در مقايسه با مسائل فلسفي خالص اندک است و مسائل فلسفي خالص که عمده مسائل فلسفه‏اند، مبتني بر بديهيات اوليه و اصول متعارفند و اساسا نيازي به اصول موضوعه ماخوذ از علوم ديگر ندارند . مرحوم آيت‏الله مطهري مي‏گويد:

هر استدلال فلسفي که متکي به مواد علمي باشد، درجه صحت و استواري‏اش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسئله علمي است، به خلاف استدلالات فلسفي خالص که برپايه بديهيات اوليه و اصول متعارفه قرار گرفته که فلسفه مي‏تواند صحت مطلق آنها را تضمين کند . . . مسائل عمده‏اي که در فلسفه هست و به منزله ستون فقرات فلسفه به‏شمار مي‏رود، از نوع مسائل فلسفي است و فقط قسمتي از مسائل فرعي علت و معلول و قسمتي از مباحث قوه و فعل و حرکت و بعضي قسمت‏هاي فرعي ديگر است که خواه ناخواه متکي به نظريه‏هاي علمي بايد بوده باشد . . . . (31)

مرحوم علامه طباطبائي نيز در اصول فلسفه و روش رئاليسم قريب به همين معنا را افاده کرده است . (32) استاد مصباح يزدي هم در اين خصوص مي‏گويد:

کلي‏ترين اصول موضوعه در فلسفه اولي اثبات مي‏شود; يعني پاره‏اي از مسائل فلسفه، اصول موضوعه ساير علوم را اثبات مي‏کنند و خود فلسفه اولي اساسا نيازي به چنين اصول موضوعه‏اي ندارد . . . . بنابراين، فلسفه نخستين، احتياجي به هيچ علمي ندارد، خواه علم تعقلي باشد يا تجربي يا نقلي . (33)

2 . 2 . نقد و نظر

اين نظر شايان تامل است، زيرا مطابق اين نظر اکثر مسائل فلسفي که ستون فقرات مابعدالطبيعه را تشکيل مي‏دهند، حتي از مقدمات حسي و تجربي استفاده نمي‏کنند و فقط از بديهيات اوليه و اصول متعارف، مانند استحاله اجتماع نقيضين و اصل واقعيتي هست و امثال آن که تعدادشان از شمار انگشتان دست در نمي‏گذرد، بهره مي‏گيرند و با جمع و تفريق آنها به حقايقي درباره عالم و آدم دست مي‏يابند . با توجه به اين‏که بديهيات اوليه حاکي از امور واقع نيستند و عالم خارج به هر وضعي که درآيد، آن احکام همچنان بر مسند صدق منطقي تکيه زده‏اند و ذره‏اي از اعتبار آنها کاسته نمي‏شود و به قول لايب نيتس در هر جهان ممکني صادق و برقرارند، اگر بگوييم که اکثر مسائل فلسفي منتج از مقدمات بديهي و اولي هستند، بايد بپذيريم که اکثر مسائل فلسفي، ناظر به عالم خارج نيستند و جملگي تحليلي‏اند و لذا مضمون عيني ندارند; يعني درباره امور واقع، اطلاع و علم تازه‏اي به ما نمي‏دهند و از آن طرف، آن دسته از مسائل که با کمک مقدمات حسي و تجربي و مسلمات ساير علوم اثبات شده‏اند، قطعي و يقيني نيستند و فلسفه، صدق آنها را تضمين نمي‏کند . پس مسائل فلسفي دو دسته هستند: يا ضروري‏اند، ولي فاقد مضمون عيني، يا ظني‏اند و داراي مضمون عيني و واقعي . حال بايد با بررسي و احصاي همه مسائل فلسفي ببينم که کدام دسته از مسائل بيشترند و نسبت آنها چگونه است . آيا عمده مسائل فلسفي از انواع خالص‏اند، چنان‏که اين بزرگان فرموده‏اند، يا اکثر مسائل فلسفي متکي به قضاياي غير اولي‏اند؟ بررسي اين مسئله را به جاي ديگري موکول مي‏کنيم .

3 . 2 . ساير کمک‏هاي علوم به مابعدالطبيعه

پاره‏اي از معاصران در بيان کمک‏هاي علوم به مابعدالطبيعه تحت عنوان تاييد علوم از فلسفه (34) يا تهيه زمينه‏هاي جديد براي تحليلات فلسفي (35) مطالبي عرضه کرده‏اند که به دليل نامربوط بودن به بحث ما از بيان و تحليل آن خودداري مي‏کنيم، زيرا آنچه اين استادان گفته‏اند مربوط به علوم تجربي جديد است و هيچ مثالي از طبيعيات عرضه نکرده‏اند و طبيعيات نيز در واقع، به معناي مصطلح امروز علمي تجربي نيست، بلکه به تعبير شيخ و ساير حکيمان ما علمي برهاني است .

نتيجه

هدف از نگارش اين مقاله بيان آرا و نظريات حکيمان مسلمان درباره ارتباط دانش مابعدالطبيعه با علوم طبيعي بود . از اين رهگذر، علاوه بر بيان ديدگاه‏هاي اين بزرگان سنجش و نقد آن ديدگاه‏ها به آمد که اهم آنها عبارتند از:

الف) علي‏رغم نظر اين بزرگان، علوم طبيعي در اثبات موضوع خويش محتاج مابعدالطبيعه نيستند و وجود آنها که اموري تجربي‏اند، به يکسان مي‏تواند مشهود فيلسوف و غير فيلسوف واقع شود و فيلسوف از اين حيث هيچ مزيتي بر ديگران ندارد .

ب) علي‏رغم نظر پاره‏اي از اين بزرگان، اصولي مانند اصل اين‏هماني يا اصل امتناع تناقض که جزو مبادي تصديقي همه علوم، حتي مابعدالطبيعه‏اند، در مابعدالطبيعه اثبات نمي‏شوند، بلکه به قول معروف اينها بديهي اولي و بي‏نياز از اثباتند، لذا ساير علوم از اين حيث محتاج مابعدالطبيعه نيستند .

ج) هم‏چنين اين نظريه درست نيست که اصل عليت از مسائل مابعدالطبيعه و از مبادي ساير علوم است، در نتيجه، ساير علوم اين اصل موضوع را از مابعدالطبيعه به حسن قبول تلقي مي‏کنند، چرا که اين اصل نيز که بيان ديگري از اصل امتناع ترجح بدون مرجح است، اصلي بي‏نياز از اثبات است و فروعات آن نيز که در مابعدالطبيعه بحث و بررسي مي‏شود، به کار علوم ديگر نمي‏آيد . بنابراين، علوم ديگر از اين جهت محتاج مابعدالطبيعه نيستند .

د) برخلاف نظر استاد مهدي حائري‏يزدي، چنين نيست که هر قضيه ثنايي قضيه‏اي مابعدالطبيعي باشد و هر قضيه ثلاثي، قضيه‏اي علمي و غيرمابعدالطبيعي .

ه) برخلاف نظر استاد مرتضي مطهري، رابطه بين مقدمات و نتيجه قياس، رابطه علي و معلولي نيست و ضرورت در اين دو حوزه، دو معناي متفاوت دارد .

و) مسائل فلسفي يا تنها منتج از مقدمات بديهي اولي‏اند که در آن صورت، فاقد مضمون عيني و تجربي‏اند و هيچ خبري از عالم خارج نمي‏دهند و يا از مقدمات حسي و تجربي بهره مي‏برند که در آن صورت، ضرورت و صدق منطقي ندارند .


1) صدرالمتالهين تعليقه بر الهيات شفا، ص 5 .

2) ترجمه و شرح اشارات و تنبيهات، ج 2، ص 542 .

3) محمدتقي مصباح‏يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، ص 81 .

4) الشفاء، المنطق، البرهان، ص 184 و 155; محمدصالح حائري مازندراني، حکمت ابوعلي سينا، ج 1، ص 106 .

5) بخش ديگر از مبادي تصديقي، علوم يا اصول متعارف است . اين اصول به دليل اولي و بديهي بودنشان بي‏نياز از اثباتند و در واقع، خود واسطه و مقدمه اثبات ساير اصول و قضايا هستند; اصل امتناع اجتماع نقيضين که از اصول متعارف است، خود بداهت ذاتي دارد و در نتيجه، نه تنها نيازمند اثبات نيست، بلکه اثبات ساير قضايا با فرض صدق آن ميسر است .

6) الشفاء، الالهيات، ص 12 .

7) تعليقه بر الهيات شفا، ص 5 .

8) کاوشهاي عقل نظري، ص 9 .

9) القبسات، به اهتمام مهدي محقق و . . . ، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي، 1356، ص .

10) مجموعه آثار، ج 6، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، 1373، ص 59 .

11) همان، ص 64 .

12) مجموعه آثار، ج 7، فلسفه ابن‏سينا (1)، تهران، صدرا، 1374، ص 240- 241 .

13) کاوشهاي عقل نظري، ص 39و40 .

14) مهدي حائري‏يزدي، متافيزيک، ص 115 . همين معنا در صفحه 137 تا 139 همين کتاب باز هم تکرار شده است .

15) همان، ص 11- 12 .

16) مجموعه آثار، ج 6، ص 477 .

17) ابن‏سينا، سماع طبيعي، ص 60- 61 .

18) البرهان، ص 184 .

19) همان، ص 62- 64; خواجه نصيرالدين طوسي، اساس الاقتباس، ص 344- 346; علامه حلي، الجوهر النضيد، ص 199- 200; محمدرضا مظفر، المنطق، ص 314; محمود شهابي، رهبر خرد، ص 258- 259 .

20) النجاة، ص 189- 190 .

21) شيخ در طبيعيات شفا بحثي تفصيلي در اين خصوص دارد و در فصل دوم از طبيعيات عيون الحکمه آنها را به اختصار برشمرده است .

22) عبدالله، جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372، ص 268- 269 .

23) همو، شناخت‏شناسي در قرآن، قم مرکز مديريت‏حوزه علميه قم، 1370 .

24) آموزش فلسفه، ج 1، ص 121 .

25) مجموعه آثار، ج 6، ص 683- 685 .

26) اساس الاقتباس، ص 395; مجموعه آثار، ج 6، ص 475- 476; آموزش فلسفه، ج 1، ص 100 .

27) آموزش فلسفه، ص 28 .

28) ر . ک: مجموعه آثار، ج 13، ص 194- 196 .

29) البرهان، ص 184 .

30) الشفاء، الالهيات، ص 19 .

31) مجموعه آثار ج 6، ص 477 .

32) همان، ص 68 .

33) آموزش فلسفه، ج 1، ص 100 .

34) همان، ص 140و775 و غيره .

35) آموزش فلسفه، ج 1، ص 123- 125 .

/ 1