بحثي هرمنوتيكي در باب اختلاف قرائتها
عليرضا قائمينيا اشاره:
موضوع اصلي اين مقاله، بررسي مسألة اختلاف قرائتها بر پاية تفكيك ذاتي و عرضي متن است. اين مقاله، سه گام اساسي را در بر دارد: نگارنده در گام نخست اختلاف قرائتها را به اختلاف كلي و جزئي قرائتها تقسيم كرده، و در ادامه به تشريح و توضيح ذاتي متن پرداخته است. آن گاه از تحليل مسأله اختلاف قرائتها و تبيين ذاتي متن، به اين نتيجه دست يافته است كه اختلاف كلي قرائتها، از اساس قابل قبول نيست. در گام دوم، به بررسي برخي از دعاوي هرمنوتيك فلسفيِ گادامر براساس تفكيكِ ذاتي و عرضي متن پرداخته و نشان داده است كه نميتوان اين نظريه را مبناي اختلاف كلي قرائتها قرار داد. در گام سوم هم با نظر به سخنان روشنفكرانِ ديار خود، روشن ساخته كه مدعاي آنان در حقيقت اختلاف كلي قرائتها است و اختلاف جزئي قرائتها - كه امري مسلم و مشهود است - نظرشان را تأمين نميكند. لذا آنچه كه امروزه با عنوان «اختلاف قرائتها» در فضاي فرهنگي ايران مطرح است، اختلاف كلي قرائتها است كه نظريهاي توجيهناپذير است. بحثِ اختلاف قرائتها از دين، در جامعة امروز ايران، پيش از آن كه بر مبناي علمي دقيقي تكيه زده باشد، به راهكاري سياسي مبدل گشته است كه ريشه در تعلقات غير معرفتي دارد. معمولاً اين بحث در هالهاي از ابهام مطرح شده و در عين حال، نتايج بسيار افراطي از آن گرفته شده است. در اين مقاله تلاش خواهيم كرد. اولاً: ابهام آن را برطرف سازم و لحنِ آن را بپيرايم. ثانياً: به ارزيابي آن از طريق بحثي هرمنوتيكي دربارة «ذاتي و عرضي» بپردازم و مغالطاتي را كه در اين ميان پشتوانه بحث قرار گرفتهاند، برملا سازم. 1. مراد از اختلاف قرائتها(1) همان اختلاف فهمها از دين است. اگر متون ديني را همچون نقشهاي جغرافيايي در نظر بگيريم، قرائت دين به معناي پي بردن به جايگاه شهرها، رودخانهها، كشورها...، و بالأخره فهم اين نقشه با جزئيات و علايم گوناگون موجود بر روي آن است. خواننده در قرائت متون ديني نيز همانند قرائت يك نقشه جغرافيايي، به ارتباط و جايگاه هر سخني از متن پي ميبرد و پيام آن را كشف ميكند. اين تشبيه ميتواند براي بحثهايي كه دربارة اختلاف قرائتها پيش خواهيم كشيد، بسيار راهگشا و مفيد باشد. قرائت متن با قرائت يك نقشة جغرافيايي، هم شباهت دارد و هم تفاوت. ما در فرايند قرائت يك نقشه، تلاش ميكنيم كه به اسرار آن پي ببريم، علايم و رموز آن را بشناسيم و بالأخره از جايگاه هر شهر، كشور، رودخانه و...، سر در بياوريم. در قرائت متن هم تلاش ميكنيم تا از رموز و اسرار آن آگاه شويم و جايگاه هر سخن و نكتهاي را دريابيم و به ارتباط آنها با همديگر پي ببريم. قرائت نقشه براي رسيدن به جغرافياي شهرها، كشورها و...، بر روي كرة زمين است و قرائت متن، تلاشي است براي كشف جغرافياي مطالب نهفته در آن، اما در اين دو قرائت، ما با دو نقشه و دو جغرافياي متفاوت روبروييم. در نقشه جغرافيايي، جغرافياي واقعي زمين در مقياسي بسيار كوچكتر با علايم و نمادها ثبت شدهاند و اين نقشهها در حقيقت تصويري هندسي از جغرافيايي واقعي در مقياسي كوچكترند و علايمي كه بر روي آن قرار دارد كاركردها و نقشهاي مختلفي دارند: برخي ارتباط شهرهاو راهها را نشان ميدهند، بعضي بيانگر پستي و بلندي و ارتفاع از سطح دريا هستند و...، در متن، با تصويري از واقعيت ديگر در مقياسي كوچكتر مواجه نيستيم، بلكه متن پيامي براي مخاطب دارد و بخشهاي مختلف آن با هم ارتباط مييابند تا آن پيام را به مخاطب خود برسانند. وظيفة مفسر آن هم اين است كه «جغرافياي متن» را ترسيم كند و نقش هر بخشي از متن را روشن سازد و پيام واقعي آن را دريابد. در جغرافياي متن، پيام متن و ارتباط بخشهاي آن روشن ميشود و جايگاه هر نكته و سخني دقيقاً مشخص ميشود. 2. به مَدَد مثال فوق ميتوانيم تميز و تمايز مهمي را در بحث خود وارد سازيم و تفاوتي را ميان دو نوع از اختلاف قرائتها مطرح كنيم. اين تفاوت، سرنوشت بحث اختلاف قرائتها را رقم ميزند. اگر يك نقشة جغرافيايي را به دو نفر نشان دهيم و آنها دو قرائت مختلف از آنها داشته باشند، اين اختلاف قرائت به يكي از دو صورت زير امكانپذير است: الف: گاهي اين دو نفر در موارد خاص اختلاف دارند. به عنوان مثال، بر سر اينكه آن نقطة خاص بر روي نقشه، كدام شهر يا كشور است. در موارد ديگر، هر چند بسيار كم، اتفاق نظر دارند و به قرائت يكساني دست يافتهاند. اين گونه اختلاف قرائتها را «اختلاف منطقهاي قرائتها»(2) و يا «اختلاف جزئي قرائتها»(3) ميناميم. پيدا است كه در اختلاف منطقهاي، محور اختلاف از محور اتفاق جدا است. ب: گاهي دو نفر هيچ نقطه نظر مشتركي راجع به اين نقشه ندارند. بر هر نقطهاي از نقشه كه انگشت مينهيم، هر يك از آنها قرائتي خاص و مغاير با ديگري دارد. در اين صورت ما دو محور اختلاف و اتفاق نداريم، بلكه تنها محور اختلاف در كار است و هيچ نظرِ مشتركي ميانشان نيست. گويا هر يك از آنها از عالمي ديگر سخن ميگويد و خود را ساكن كرهاي ديگر ميداند كه اين نقشه ترسيمي از چهرة جغرافيايي آن است. اين نحوه از اختلاف قرائتها را «اختلاف جهاني قرائتها»(4) يا «اختلاف كلي قرائتها»(5) ميناميم. در فرايند قرائتِ متون ديني هم در نظر ابتدايي اين دو نوع اختلاف قرائت امكانپذير است. قرائت از متن ممكن است يكسره با قرائتي ديگر متفاوت باشد، به نحوي كه هيچ نقطة مشتركي ميانشان نباشد. 3. هر متنِ ديني پيامي براي مخاطب دارد تا وي را متحول سازد، اين پيام را متن، به روشهاي متفاوتي به مخاطب ميرساند: گاهي با داستان، پديدههاي طبيعي و مظاهر طبيعت و گاهي با زبانِ امر، نهي، وعد، وعيد و يا... همة اين گونه از روشها، براي كشاندن مخاطب به ساحت دين و متحول ساختن او از طريق فهم پيام متن است. با اندكي دقت در آيات قرآن - كه متن اصلي اسلام است - اموري از اين قبيل را مييابيم. مثلاً در قرآن با دقت تمام برخي از حوادث زندگي پيامبران، كه از جملة اخبار غيبياند، نقل شده است. اگر خداوند اين خبرها را با وحي بيان نميكرد در لابلاي تاريخ پنهان و مستور ميماند: «ذلِكَ مِن أَنبأِالغَيبِ نُوحِيهِ اِلَيكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيهِم اًِذ أَجمَعُوا أَمرهُم وَ هُم يَمكُروُنَ.» يوسف/ 102 «اين [ماجرا] از خبرهاي غيب است كه به تو وحي ميكنيم و تو هنگامي كه آنان همداستاني شدند و نيرنگ ميكردند نزدشان نبودي.» نقل اين اخبار غيبي در راستاي پيام متن صورت گرفته و چه بسا در ميان آنها جزئيات پيام، كه به نحوة هدايت بشر مربوط ميشوند به تفصيل آمده است. «لَقَد كَانَ فِي قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِيالأَلبابِ مَا كَانَ حَديثاً يُفتَريَ وَلكِن تَصديقَ الَّذيِ بَينَ يَدَيهِ وَ تَفصيلَ كُلٍّ شَيءٍ وَ هُديً وَ رَحمَةً لِقَومٍ يُؤمِنُونَ.» يوسف/ 111 «به راستي در سرگذشت آنان براي خردمندان عبرتي است. سخني نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آن چه [از كتابهايي] است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيزي است و براي مردمي كه ايمان ميآورند رهنمود و رحمتي است.» اوامر، نواهي و وَعد و وعيدهاي قرآن، همه به نحوي با پيام اصلي آن ارتباط دارند. آن پيام اصلي ممكن است امري پيچيده بوده و محتواي آن نيز بخشهاي متعددي را در بر داشته باشد. 4. پيام اصلي متن همان «ذاتي متن» است و امور ديگري كه با پيام اصلي چندان ارتباط ندارند عرضي آن هستند. فرض كنيد يك كتاب رمان را ميخوانيد و در پارهاي مواضع آن، جملاتي تكراري آمده است. اين رمان، يك پيام اصلي دارد كه ذاتيِ آن است و تكراري بودنش در اين پيام دخيل نيست. از اين رو جملات تكراري را ميتوان حذف كرد. همچنين اگر در آن رمان، پيش از بيان مقصود اصلي، مطالبي دربارة احوال دروني نگارنده آن آمده باشد، باز نسبت به مقصود اصليِ متن - كه پيام ذاتي آن است - عرضي اند. خلاصه آن كه هر چيزي از متن كه به مقصود و پيام اصلي آن مربوط ميشود، «ذاتي متن» و هر چه كه در مقصود و پيام اصلي آن دخيل نيست «عرضي متن» است. عرضيِ متن چيزي بيگانه با متن نيست، بلكه در پيام اصلي آن دخيل نيست. مثلاً كاملاً امكانپذير است كه در متن مطالبي براي مقدمه چيني و آماده سازيِ رواني مخاطب براي فهم پيامِ اصلي آمده باشد كه اينها عرض متناند، ولي با متن و پيام اصلي آن بيگانه نيستند.(6) 5. فرق قائل شدن ميان ذاتي و عرضيِ متن دو پيآمد و ثمرة عمده دارد كه با انكار فرق مذكور، اين دو ثمره را از دست خواهيم داد. براي روشنتر شدن اين دو پيآمد دو پرسش را طرح ميكنيم. پرسش يكم: از كجا ميفهميم كه اين متن با متن ديگر تفاوت دارد؟ پرسش دوم: چگونه و از كجا ميان فهمهاي درست و نادرست فرق ميگذاريم؟ پرسش اول به مسألة «اين همانيِ متن» مربوط ميشود. ما وقتي متني را ميخوانيم، مثلاً ميگوييم اين همان متن قبلي است يا غير از آن است. تشخيص «اين هماني» و يا تغايرِ ميان متنها، براساسِ ذاتي متن صورت ميگيرد. به عبارت ديگر، خواننده هنگامي كه ميبيند پيام اصليِ دو متن يكي است و تفاوت هم - اگر وجود داشته باشد - در امور عرضي است، آن گاه به «اين هماني» حكم ميكند و اگر دريابد كه پيام اصلي دو متن تفاوت دارد، قطعاً به تغاير و عدمِ اين هماني حكم خواهد كرد. پرسش دوم بنياديتر است؛ چرا كه هر نظريهاي در باب اختلاف قرائتها بايد براي آن پاسخي قانع كننده در اختيار داشته باشد. تفكيك ذاتي و عرضي متن بهترين تبيين را براي فرق گذاشتن ميان فهم درست و نادرست فراهم ميآورد. فهم نادرست از اين جهت نادرست است كه ذاتي من را به هم ميزند. در مقابل، فهمِ درست، ذاتي متن را تغيير نميدهد. ملاك قطعي فهم درست، ذاتي متن است. اگر فهم در ذاتي متن تغييري ايجاد كند نادرست و در غير اين صورت، درست است.(7) 6. ذاتي و عرضيِ همة متون يكي نيست؛ زيرا پيام اصلي هر متني با پيام اصلي متن ديگر معمولاً تفاوت دارد. البته تعيين ذاتي و عرضي متن دشوار و نيازمند كندو كاو و بررسي موشكافانه در متن است. در هرمنوتيك معاصر، شايد بيش از همه در آثار رودلف بولتمان(Rudolf Bultmann) اين بحث چشمگير و جالب توجه باشد. بولتمان با تعلقات كلامي خود، ميخواست ذاتي و عرضيِ عهد جديد را تعيين كند. او براي اين منظور برنامة هرمنوتيكي خاصي را با عنوان «اسطوره زدايي»(8) طراحي كرد. اشارهاي اجمالي به برنامة او ميتواند در بحث ما مفيد باشد. به نظر او مخاطب عهد جديد، جهانبيني خاصي داشت و پيام يا بشارت عهد جديد در قالب اين جهانبيني بيان شده است. بولتمان اين جهانبيني را «اسطورهي» مينامد. اين جهانبيني چهار عنصر مهم را در بر دارد: اولاً: در اين جهانبيني عالم سه طبقه تصوير ميشود: در بالا بهشت، در وسط زمين، و در پايين جهنم قرار دارد. ثانياً: زمين صحنة به وقوع پيوستن معجزات است، معجزاتي كه به نظر بولتمان خرق قوانين طبيعت و مغاير با قوانين علمياند. ثالثاً: نيروهاي فوق طبيعي در زندگي بشر و سرنوشت او دخالت دارند. رابعاً: عهد جديد داراي ويژگي آخرتشناسي است و به جهاني پس از اين جهان اعتقاد دارد. بولتمان ميگويد: «براي بشر امروزي اين جهانبيني ديگر مطرح نيست و به جاي آن، جهانبيني نوين نشسته است. عناصر جهانبينيِ اسطورهي با علم نوين در تعارض اند. در نتيجه جهانبينيِ اسطورة ذاتي عهد جديد نيست، بلكه عرضي آن است. بشر كهن و مخاطبِ شفاهيِ عهد جديد، در اين مختصات ميانديشيد و پيام متن در قالب اين مختصات و جهانبيني آمده است. مخاطب قرن بيستميِ عهد جديد، براي اين كه به پيام آن برسد، بايد اسطوره زدايي كند. يعني پوستة اسطورهي متن را كنار بگذارد و سپس به پيام اصلي و ذاتي آن برسد.»(9) 7. بولتمان در تفكيك ذاتي و عرضيِ عهد جديد بر حق بود، اما اسطوزهزدايي به جاي اينكه روشي براي كشفِ ذاتي متن و پيام اصلي آن باشد، وسيلهاي براي حذف آن بود. اسطورهزدايي، تنها و بهترين راه چاره براي فرار از تعارض علم نوين با باورهاي بنياديِ عهد جديد نبود. وانگهي، در حقيقت ميان باورهاي جهانبيني اسطورهي و جهانبيني نوين تعارضي در كار نيست بلكه اين باورها با فلسفة طبيعي خاصي تعارض دارند كه بولتمان بدانها تعلق دارد. اين فلسفة طبيعي، پيآمد علم نوين نيست.(10) توضيح اين نكته مجال ديگري را ميطلبد، ولي چنان كه گفتيم، تفكيك ذاتي و عرضي متن همچنان به جاي خود باقي است. اين مهمترين نكتهاي است كه از اسطورهزدايي بولتمان ميتوان آموخت. 8. غزالي نيز در «جواهرالقرآن» تلاش كرد تا جغرافياي متن را ترسيم كند. پرسش اساسياي كه او مطرح ميكند اين است كه: كدام يك از آيات قرآني پيام اصلي قرآن را در بر دارند، و در نتيجه داراي اهميت بيشتري هستند؟ اين آيات همان ذاتي متن هستند. همان طوري كه از روايات بر ميآيد، برخي سورهها و آيات قرآن برتري و فرديت خاصي دارند. مثلاً در روايت آمده است كه: «يس قلبالقرآن» «سوره يس قلب قرآن است.» «قل هوالله احد تعدل ثلثالقرآن» «سورة توحيد معادل يك سوم قرآن است.» «آيةالكرسي سيدةالقرآن» «آيةالكرسي سرور قرآن است.» غزالي از اين حقيقت نتيجه ميگيرد كه برخي از آيات قرآن نسبت به برخي ديگر اهميت بيشتري دارند و بر اين اساس، از آيات قرآن تقسيمبندي خاصي ارائه ميدهد تا پيام اصلي آن را از ضمنِ آياتِ مهمتر كشف كند.(11) در حقيقت، برنامة هرمنوتيكي غزالي، همان تفكيك ذاتي و عرضي متن و تلاش براي كشف پيام اصلي متن ديني بود. 9. پس از توجه به تفاوت ذاتي و عرضي متن، اين پرسش مطرح ميشود كه در اختلاف كلي و جزئي قرائتها چه سرنوشتي براي ذاتيِ متن و پيام آن رقم ميخورد؟ در اختلاف كلي و فراگير قرائتها، پيام و ذاتيِ متن يكسره دگرگون ميشود و تفاوت اساسي در آن رخ ميدهد. اگر در يك قرائت از متن معنا و پيامي به دست آمده، در قرائت ديگر معنا و پيام ديگري به دست ميآيد. به عبارت ديگر، در اختلاف كلي قرائتها پيام متن يكسره تغيير مييابد و پيام ديگري به دست ميآيد، اما در اختلاف جزئي و منطقهاي، اين پيام تغيير نمييابد، بلكه تفاوتهاي جزئي به پيام اصلي متن ضرر و زياني نميرساند. پيداست كه در پرتو تفكيك ذاتي و عرضي متن ميتوانيم اختلاف كلي قرائتها را رد كنيم. اختلاف كلي قرائتها از اين جهت امكانپذير نيست كه در آن ذاتي متن و پيام اصلي آن از بين ميرود. چنين محذوري در اختلاف جزئي قرائتها پيش نميآيد. اين نكته شايان توجه است كه بحث ما دربارة متن ديني است. متن ديني پيامي براي بشر دارد و در اختلاف كلي قرائتها اين پيام دگرگون ميشود. در ادامة مقاله دو بحث مهم ديگر را مطرح خواهم كرد: نخست به برخي از مباحث هرمنوتيك فلسفي گادامر اشاره ميكنم و آنها را در قالب ذاتي و عرضي متن بررسي و نقد مينمايم و در بحث ديگر نشان خواهم داد كه بحثِ اختلاف قرائتها در كشور ما تلاشي براي پذيرفتن اختلاف كلي قرائتها بوده است. اختلاف جزئي قرائتها امري بديهي و روشن است، ولي پيامدها و نتايجي را كه روشنفكران در نظر داشتهاند به بار نميآورد. نتايج مورد نظر آنان تنها از اختلاف كلي قرائتها ناشي ميشود كه براساس تفكيك ذاتي و عرضي متن قابل پذيرش نيست. قول به اختلاف كلي قرائتها تفاوت چنداني با طرد پيام اصلي متن ندارد و اگر سخن اين روشنفكران را بپذيريم در حقيقت پيام متن را كنار گذاشتهايم. 10. از ميان نظريات معاصر، ممكن است دو نظرية عمده مبناي اختلاف قرائتها واقع شوند: يكي هرمنوتيك فلسفي(12) گادامر و ديگري ساخت شكني(13) دريدا است. معمولاً كساني كه در ايران از اختلاف قرائتها دفاع كردهاند از هرمنوتيك فلسفي الگو گرفتهاند و مباحث گادامر را در نظر داشتهاند. گادامر در كتابِ «حقيقت و روش» اين ادعا را پيش كشيده كه فهم اساساً تاريخي است. معناي اين اصل چنين است كه متن تنها در صورتي فهميده ميشود كه در هر زماني به شيوهاي متفاوت فهميده شود. ما در زمانهاي مختلف، يك متن را به مقتضاي شرايط به شيوههاي متفاوتي ميفهميم. به عبارت ديگر، مفسر همواره از نظر شرايط تاريخي و موقعيت خاص خود به متن مينگرد.(14) گادامر براي نشان دادن تاريخيت فهم به «بازپروريِ پيش داوري و سنت»(15) روي ميآورد. در سنت فلسفة غرب، خصوصاً در عصر روشنگري كه گادامر وارث آن است، همواره نسبت به پيشداوري و سنت طرز تلقي منفي وجود داشته است و او در حقيقت ميخواهد به مرمت و نوسازي آنها بپردازد و از اين طريق، با توجه به پيشداوري و سنت، براي هرمنوتيك فلسفي خود يك اصل كلي طراحي كند.(16) 11. در عصر روشنگري پيشداوري مفهومي كاملاً سلبي و نامطلوب يافت. در نگرش حاكم بر اين عصر، پيشداوريها نسبت به متون ديني مثلاً از دو جا ناشي شدهاند: نخست از اعتماد كور نسبت به ديدگاههاي سنتي (يا به طور كلي، سنت) امتناع ورزيدن از به كارگيري عقل خود، و ديگر، از شتابزدگي و استفادة غير هوشمند از عقل. بنابراين براي فهمِ موضوعي خاص، عقل و روش بايد عليه پيشداوري و اقتدارِ سنت توأم و متحد شوند. در اين ديدگاه، پيشداوريها غير مجاز و گمراه كنندهاند. گادامر در مقابل، اين نگرش را نسبت به پيشداوري صرفاً «پيش داوري عليه پيشداوري» ميداند.(17) به نظر گادامر، فهم همواره براساس پيشداوريها صورت ميگيرد و روشنگري در اين ديدگاه منفي و بدبيني نسبت به پيش داوري موجه نيست. ما وقتي متني را ميفهميم براساس تجربة جزئياي كه از آن داريم معنايي را به كل آن نسبت ميدهيم. فيالمثل از روي عنوان و نام نويسنده آن حدس ميزنيم كه اين كتاب، داستاني پليسي است. اين پيشفرض و پيشداوري ممكن است در ادامة قرائت اين متن تأييد و يا تكذيب شود، چه بسا خواننده در قرائت آن دريابد كه اين كتاب واقعاً داستاني پليسي است و يا دريابد كه اصلاً كتاب داستان نيست، ولي هيچگاه بدون پيشداوريها سراغ متن نميرويم و پيشداوريها همواره در فرايند قرائت تأييد يا تكذيب ميشوند. پيشداوريها كمكي براي فهم متن هستند. ديدگاه گادامر تنها به اين جا ختم نميشود. هايدگر بحثي دربارة پيش ساختار فهم(18) دارد كه گادامر از آن براي بازپروري پيشداوري كمك ميگيرد. مقصود هايدگر را با استفاده از سخنان گادامر اين گونه ميتوانيم توضيح دهيم: ما وقتي متني را تفسير ميكنيم و ميخواهيم معناي آن را بيابيم، نخست آن را در زمينة خاصي جاي ميدهيم و از منظر خاصي بدان مينگريم و آن را به نحوة خاصي ميفهميم. هايدگر زمينة خاص را پيش داشت(Vorhabe) و منظره خاص را پيش ديد(Vorsicht) و نحوه خاص فهم را پيش فهم(Vorgriff) مينامد. دور هرمنوتيكي همواره ميان پيش داشت، پيش ديد و پيش فهم صورت ميگيرد. يعني ما با داشتن پيش داشت، پيش ديد و پيش فهمِ خاصي سراغ متن ميرويم، سپس برميگرديم و در اين سه عامل، تجديد نظر ميكنيم و آن گاه به متن باز ميگرديم. اين حركتِ دوري تا بدان جا ادامه مييابد كه به فهمِ قابل قبولي دست يابيم.(19) گادامر پيش ساختار فهم را در تاريخ جاي ميدهد. به عبارت ديگر، اين پيشداوريها و پيش فهمها به نظر گادامر از شرايط و موقعيت فرديِ مفسر برنميخيزند، بلكه از تاريخِ مربوط به متن و سنت حاكم بر آن ناشي ميشوند. اين پيشداوريها در طول تاريخ متن و در درون سنت رشد كردهاند. به عنوان مثال، فهم ما از يك اثر ادبي مانند گلستان سعدي، فهمي است كه در تاريخ رشد كرده است و ما آن را در ابتدا به همان گونه ميفهميم كه گذشتگان ما ميفهميدند. پيش فهمهايي كه براي فهم آن به كار ميگيريم از تاريخِ فهم گلستان بر آمدهاند. اگر بخواهيم فهم گذشتگان را رد كنيم باز از پيش فهمهايي از اين تاريخ كمك ميگيريم. بنابراين، به نظر گادامر، معرفتي كه نسبت به يك چيز داريم به تنهايي محصول فرد يا جامعه نيست، بلكه محصول تاريخ هم است. او اين را با اصطلاحِ تأثير تاريخ (Wirkungsgeschichte) نشان ميدهد و مراد او اين است كه سنت، بر مفسر نفوذي مؤثر دارد. اين نفوذ حتي در رد فهمهاي قبلي و يا تأييد آنها مؤثر است.(20) 12. بنابر تاريخيت فهم، ما نميتوانيم بيرون از تاريخ بايستيم و به معرفتي عيني(21) دست بيابيم. بلكه همواره در موقعيت و زمينهاي خاص قرار داريم. معرفت ما هم از اين زمينه متأثر، و در نتيجه، سياقمند است.(22) بنابراين، گادامر مُدل و الگوي خاصي را براي تبيين فهم ارائه ميدهد. مُدل مورد نظر او، مُدلِ ديالوگ و گفتوگوست. گفتوگوي حقيقي چيزي است كه در آن، هر يك از گفتوگو كنندگان با موضوع مورد بحث كاملاً درگير شدهاند و به حقيقتي راجع به آن دست مييابند. ثمرة اين گفتوگو، توافق(23) است و هر يك از آنها حقيقتي را از آن ميآموزد. همان طور كه ما در گفتوگو با ديگران مطالبي را ميآموزيم، در گفتوگو با متن نيز به حقايقي دست مييابيم. وقتي تلاش ميكنيم متني را بفهميم، آن را به جهان و موقعيت خاص خود انتقال ميدهيم و جوياي معناي آن ميشويم. عمل فهم ما همچون يك گفتوگو است كه با آن به حقيقتي دست مييابيم و از اين طريق در ديدگاه قبلي خود تغييراتي ايجاد ميكنيم و همچنان كه گفته شد نتيجه و ثمرة اين گفتوگو توافق است. در گفتوگو، نتيجه نه از آنِ پيشداوريهاي ما است و نه از آنِ پيش فهمها و پيش داوريهاي بر آمده از سنت، بلكه ما حصل توافقي است كه از عمل گفتگو به دست آمده است و تمام اين امور در گفتگو با متن جرح و تعديل مييابند.(24)
بررسي نظر گادامر
بررسي دعاوي هرمنوتيك فلسفي خود مجال وسيعي را ميطلبد. ما در خصوص سخنان گذشته سه پرسش را مطرح ميكنيم: 1. آيا براساس هرمنوتيك فلسفي گادامر ميتوان اختلاف كلي قرائتها را پذيرفت و آن را پايهاي براي اختلاف كلي قرائتها در دين قرار داد؟ 2. آيا براساس اين نظريه ميتوان قرائتها و فهمهاي درست را از نادرست تفكيك كرد؟ 3. تفاوت و تمايز ذاتي و عرضيِ متن چه پيآمدي براي هرمنوتيك فلسفي دارد؟ پاسخ -1 به نظر گادامر، هر فهمي در درون سنت امكانپذير است. اگر مفسر به فهمي يكسان با فهم قبلي ديگران از متن و به نتيجهاي موافق با سنت دست بيابد، براساس پيش فهمهايي از سنت كار خود را شروع كرده و در نهايت به اين فهم رسيده است. همچنين اگر مفسر به فهمي يكسره مخالف با فهم ديگران از متن و به نتيجهاي مخالف با سنت دست بيابد، باز كار خود را با پيش فهمهايي برگرفته از سنت شروع كرده و در نهايت به اين فهم رسيده است. بنابراين، مفسر هر موضعي را اختيار كند در درون سنت حركت ميكند و نميتواند يكسره سنت را كنار بگذارد. اختلاف قرائت كلي، به اين معنا كه مفسر يكسره سنت را ناديده بگيرد و به قرائتي فارغ از سنت دست بيابد امكانپذير نيست. خواننده همواره از افق و منظري خاص با متن به گفتگو ميپردازد. اين افق از پيش داوريها و پيش فهمهاي سنت متأثر است و افقي است كه در درون سنت شكل گرفته است. البته هرمنوتيك فلسفي گادامر، عناصري دارد كه از اين جهت نتايج متناقضي را به بار ميآورد. او از سويي، فهم را متأثر از سنت و فهمِ تهي از پيشداوريهاي سنت را غير ممكن ميداند. از سوي ديگر، رابطة خواننده با متن را براساس الگوي گفتگو تبيين ميكند. اين گفتگوتا به كجا ادامه مييابد؟ آيا گفتگو فينفسه به خروج از پيش فرضهاي سنت نميانجامد؟ و اگر مفسر واقعاً سنت را ميپذيرد، چگونه در گفتگو ميتواند آن را تغيير دهد؟ مدل گفتگو اختلاف كلي قرائتها را امكانپذير ميكند، ولي تأثير سنت امكان آن را منتفي ميسازد.(25) پاسخ -2 چنان كه قبلاً گفتيم يكي از مهمترين پيآمدهاي تفكيك ذاتي و عرضي متن از يكديگر، تميز و تمايز نهادن ميان فهمهاي درست و نادرست است و كساني كه به اختلاف قرائتها قائلند با اين مشكل مواجهاند كه نميتوانند ميان فهمهاي درست و نادرست فرق بگذارند. هرمنوتيك فلسفي گادامر نيز با اين مشكل مواجه است. اگر در هر فهمي پيش فهمها و پيشداوريهاي مفسر حضور دارند، چگونه ميتوانيم ميان فهمهاي درست و نادرست فرق بگذاريم؟ گادامر در پاسخ تنها ميگويد كه مفسر با متن به گفتگو ميپردازد و از پيش، فرض گرفته است كه متن ميخواهد حقيقتي ر ابه مخاطب خود برساند. متن، وحدت و انسجامي دروني دارد و خواننده با خواندن تدريجي آن، از اين وحدت و انسجام دروني به حقيقت آن پي ميبرد،(26) ولي دقيقاً روشن نيست كه اين سخن چگونه مفسر را در تفكيك فهمهاي درست از نادرست ياري ميرساند و او را از گزند پيش فهمها و پيشداوريهاي غيرمجاز و نادرست در امان نگه ميدارد.(27) برخي در نقد نظر گادامر گفتهاند نظر او بسيار خوشبينانه است؛ زيرا بر طبق اين نظر، فهم همواره با توفيق قرين است. از ميان نظريهپردازان معاصر، «يورگن هابرماس»(28) اين خلأ هرمنوتيكي گادامر را به تفصيل مورد انتقاد قرار داده است.(29) پاسخ -3 ذاتي متن عامل اصلي تفاوت فهمهاي درست با نادرست است. حتي اگر الگوي فهم متن را مدل گفت و گو بدانيم، حقيقتي از متن كه در اين گفت و گو بر ملا ميشود همان ذاتي متن، يعني پيام اصلي آن است. در محدوده ذاتي متن، مفسر نميتواند پيش فهمها و پيشداوريهاي خود را تحميل كند. البته كاملاً ممكن است مفسر به ذاتي متن نرسد و دچار خطا و سوء فهم شود، ولي ملاك خطاو سوء فهم او عدم دستيابي او به ذاتي و پيام اصلي متن است. مسأله اختلاف قرائتها در ايران
پيشتر گفتيم كه آنچه امروزه در ايران عنوان بحث اختلاف قرائتها را خود گرفته در واقع اختلاف كلي قرائتها است. اختلاف جزئي قرائتها، امري مسلم و بديهي است. چون همه تصديق ميكنند كه فيالجمله اختلافهايي در فهم پارهاي از مباحث وجود دارد. معمولاً طرفداران اختلاف قرائتها هم از اين امر مسلم كمك ميگيرند فهمهاي علماي دين در طول تاريخ مختلف بوده و يا حتي يك عالم در دو زمان دو فهم مختلف از دين داشته است و يا گاهي ميگويند اختلاف اجتهادها دليلي بر صحت نظريه اختلاف قرائتها است. بيترديد در اين موارد اختلاف جزئي قرائتها وجود دارد، نه اختلاف كلي. به عبارت ديگر، از اينكه در برخي موارد اختلاف در كار است، نميتوان نتيجه گرفت كه در همه موارد چنين است. با اين همه بايد ديد كه چه شواهدي وجود دارد كه مراد طرفداران اين نظريه اختلاف كلي قرائتها است؟ در پاسخ ميتوانيم به شواهد و دلايل زير اشاره كنيم: 1. برخي از طرفداران اين نظريه در تبيين سر اختلاف قرائتها ميگويند: هيچ فهم ثابتي از دين نداريم و همه فهمها متحولند. آنها اين اصل را حتي در مورد ضروريات دين نيز جاري ميدانند. يعني محدوده خاصي براي آن قايل نيستند و در هر جاي دين تحول را امكانپذير ميدانند. حال آن كه بر طبق تفاوت ذاتي و عرضي متن، بخشي از متن كه همان ذاتي آن باشد، قابل اختلاف قرائت و تنوع فهم نيست و تنها در موارد عرضي متن اختلاف امكانپذير است. 2. برخي ديگر در تبيين سر اختلاف قرائتها ميگويند: در هر فهمي از متن پيش فهمها حضور دارند و اساساً فهم بدون پيش فهم امكانپذير نيست. روشن است كه اين عده با پارهاي از مباني برگرفته از هرمنوتيك فلسفي گادامر، ميخواهند اختلاف قرائتها را مدلل سازند. حضور پيش فهمها در همه فهمها اختلاف كلي قرائتها را نتيجه ميدهد. البته، چنانكه قبلاً خاطرنشان ساختيم، در درون عناصر هرمنوتيك فلسفي تنش و ناسازگاري وجود دارد. از سويي مفسر نميتواند سنت را يكسره كنار بگذارد و اختلاف كلي قرائت به معناي كنار گذاشتن سنت به طور كلي امكانپذير نيست. از سوي ديگر مدل قرائت متن، مدل گفت و گو و ديالوگ است و براساس اين مدل ،مفسر ميتواند تدريجاً در همه موارد فهم متن از سنت فاصله بگيرد و اختلاف كلي قرائت حاصل شود. 3. طرفداران اين نظريه، از اختلاف قرائتها به عنوان دليل و توجيهي براي نظريات خود استفاده ميكنند. مثلاً وقتي بر سر پلوراليزم ديني است و گفته ميشود پلوراليزم ديني با اسلام سازگار نيست و بر طبق مباني اسلام همه اديان فعلي بر حق نيستند و يا انسان را به نجات نميرسانند، آنها در پاسخ ميگويند: اين قرائت خاصي از اسلام است و اختلاف قرائتها وجود دارد. قرائتي به نام قرائت رسمي از دين در كار نيست. آنها همچنين اين پاسخ را در مورد رابطه دين با سياست، مسأله خشونت و...، مطرح ميكنند. روشن است كه اگر مراد آنها اختلاف جزئي قرائتها باشد، دليلي بر نظر آنها نخواهد بود؛ زيرا تنها ميتوانند بگويند نظر ما با نظر شما تفاوت دارد و سپس بايد دليلي ديگر براي اثبات نظرشان ارائه دهند. صرف وجود اختلاف جزئي، مثبِت نظر آنها نميشود، اما اگر به اختلاف كلي قرائتها قايل شويم به دليل ديگري نياز نداريم. در اين صورت، هر فهمي از دين با فهم ديگر از آن يكسره تفاوت دارد و اصل، بر مبناي اختلاف است. به طوري كه اگر در فهمها به اشتراك و عدم اختلاف رسيديم جاي تعجب است. اينك در پايان اين نوشتار به نكات مهم اين مقاله اشاره ميكنيم. 1. اختلاف قرائتها به اختلاف كلي و جزئي تقسيم ميشود. در اختلاف كلي قرائتها هيچ نقطه مشتركي در كار نيست، ولي در اختلاف جزيي مشتركاتي وجود دارد. 2. متون ديني، در بردارندة پيام اصلياي هستند كه ذاتي آنها است و ساير مطالب ديگر متن، عرضي آن هستند. 3. براساس تفكيك ذاتي متن از عرضي آن، اختلاف كلي قرائتها قابل پذيرش نيست. پذيرفتن اختلاف كلي قرائتها به نفي پيام اصلي متن ميانجامد كه در متون ديني به معناي كنار نهادن پيام متن ديني و خروج از دين است. 4. آنچه امروزه در ايران تحت عنوان «اختلاف قرائتها» مطرح است، همان اختلاف كلي قرائت ها است كه غيرقابل قبول است. . Readings.1 . Local diversity of readings.2 . Partial diversity of readings.3 . Global diversity of readings.4 . Universal diversity of readings.5 .6 دربارة تفكيك ذاتي و عرضي متن، ر.ك: A Theory of textuality: the Logic and ؛Gracia Jorge J.E 111-01, state University, New York1Epistemology, PP. .(1995) .127-141. Ibid. PP. 7 . demythology.8 .9 دربارة اسطورهزدايي، ر.ك: Bultmann Rudolf, New Testament and Mythology, PP. .(54-1984 531-59, Fortress press (1 .10 در نقد اسطورهزدايي بولتمان، ر.ك: Rudolf Bultmann,s theology, PP. ؛Roberts Robert C. .(712-521976, United states of America (1 .11 غزالي ابوحامد محمدبن محمد: جواهرالقرآن، صص 37 - 38، دارالافاقالجديدة، الطبعةالخامسة، بيروت، لبنان، 1403 ه'/ 1983م. 2. Philosophical hermenutics.1 3. Deconstruction.1 ,309Turth and method, 2 ed, P. ؛4. Gadamer Hans-Georg1 tranby Joel Weinsheimer and Donald G. Marshall, continum, New York. 5. rehabilitation of prejudice and tradition.1 .16 گادامر در بخشي از كتاب «حقيقت و روش» با عنوان «ارتقأ دادن تاريخيت فهم به مقام يك اصل هرمنوتيكي» در اين باب سخن گفته است. ر.ك: .265-300Ibid., PP. .7270. Ibid., P.1 8. Fore-Structure of understanding.1 .9265-271. Ibid., PP. 1 .0300-307. Ibid., PP. 2 1. Objective Knowledge.2 .22 گادامر با يكي دانستن فهم تأويلي با معرفت اخلاقي، يا فهم با كاربرد، سياقمند بودن فهم را بيشتر توضيح ميدهد كه در اين نوشتار به اين بحث پرداخته نشده است. براي توضيح بيشتر در اين باره، ر.ك: .312-324Ibid., PP. 3. Agreement.2 .4383-389. Ibid., PP. 2 .25 جمع ميان ديالوگي بودن فهم و تأثير فهم از سنت، از نقاط آسيبپذير هرمنوتيك گادامر است كه ديگران در آن بسيار به نقادي پرداختهاند. نبايد از اين نكته بگذريم كه اين هرمنوتيك با مشكلات جدي از قبيل ناسازگاري دروني، نسبيت و غيره مواجه است كه بررسي آنها در موضوع اين مقاله نميگنجد. .26 گادامر اين نكته را با اصطلاح پيشبيني تماميت (Volkommenheit) نشان ميدهد و مراد او اين است كه مفسر بايد براي متن تماميت و كمالي را در نظر بگيرد. متن از اين نظر، انسجامي دروني دارد و حقيقتي را در بر دارد كه مفسر از طريق گفتگو بدان دست مييابد. .27 در نقد سخن گادامر و بسط اين نقد، ر.ك: Warnke Georgia, Gadamer: Hermeneutics, tradition and .(19-21994, Polity press (8Reason, PP. 8. Jurgen Habermas.2 .29 ر.ك: Jeanrond Werner G., Text and Interpretation as Categories of theological thinking, trans. by Thomas J. Wilson. PP. .(62-21988. Crossroad, New York (2