راه نیافتن باورها و ارزشها به حوزه کنشها و هنجارها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راه نیافتن باورها و ارزشها به حوزه کنشها و هنجارها - نسخه متنی

رحیم رئوفت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راه نيافتن باورها و ارزش‏ها به حوزه كنش‏ها و هنجارها

رحيم رئوفت

1. در ميان مكاتب و ديدگاههاي مختلفي كه به تبيين و تحليل تحولات اجتماعي و كنش‏هاي انساني در جوامع بشري پرداخته‏اند، همچون ماركسيسم، نخبه‏گرايي، كاركردگرايي، ساخت گرايي و... به نظر مي‏رسد ديدگاه فرهنگ‏گرا، ديدگاهي است كه نسبت‏به ديگر نظريه‏هاي رقيب، تا حدي به مباني انديشه‏اسلامي نزديك‏تر است.

بر اساس نظريه فرهنگ‏گرا ( Culturalism Theory ) ، كنش‏هاي فردي و جمعي افراد در جوامع مختلف، تحت تاثير فرهنگ به عنوان كل پيچيده‏اي ( Complex whole ) از اعتقادات، باورها، ارزشها و آداب و رسوم موجود آن جامعه شكل مي‏گيرد. (1) از اين ديدگاه، فرهنگ زيربناي تحولات اجتماعي و تعيين كننده راه زندگي انسانهاست و به زندگي آنان معني و هدف مي‏بخشد.

ابونصر فارابي (259-339 ق) با تكيه بر همين ديدگاه، جامعه‏هاي انساني را بر اساس فرهنگ و ارزشهاي غالب در آنها به شهرها (مدينه‏ها)ي فاضله و غير فاضله تقسيم مي‏كند: «شهري كه قصد (ساكنينش) از اجتماع در آن، تعاون در چيزهايي است كه آنها را به سعادت مي‏رساند در حقيقت مدينه فاضله است.» (2) مدينه‏غير فاضله (جاهليه) در اقسام خود به همان نسبتي كه فرهنگ و خلقيات مردمانش رو به سقوط و تباهي مي‏رود، از مدينه‏فاضله فاصله مي‏گيرد. مدينه‏هاي كراميه، جماعيه، تغلبيه، ضروريه، نزاله و... هر يك داراي فرهنگهايي از قبيل بزرگي جويي، آزاديخواهي (از هر قيد و بندي)، اعتقاد به اصل «الحق لمن غلب‏»، اكتفا كردن به ضروريات مادي زندگي و... هستند (3) . هر چند برخي از پژوهشگران به فارابي نسبت داده‏اند كه علي‏رغم اعتقاد به تحول‏پذيري ذاتي انسان، مدينه‏هاي غيرفاضله را قابل دگرگوني تكاملي ندانسته، به گونه‏اي كه گويي آن روشها يا ثابت است و يا منجر به تباهي و فناي محض مي‏شود (4 ) ، بايد گفت فارابي در «سياست مدنيه‏» پديد آمدن مدينه‏فاضله از بطن مدينه‏هاي ضروريه و جماعيه را آسان‏تر و ممكن‏تر دانسته است (5) . بدين ترتيب فارابي، حيات و دگرگوني جامعه‏هاي مختلف را بر اساس فرهنگ حاكم بر آنها تحليل و تبيين مي‏كند.

از متفكران غير مسلمان نيز ماكس وبر (1864-1920م) نقطه‏ثقل تحليل‏هاي جامعه شناختي خود را بر فرهنگ مي‏گذارد (6) و «جامعه‏شناسي تفهمي‏» خود را بر «درون فهمي‏» و شناخت و تحليل انگيزه‏هاي افراد در رفتاري كه از خود بروز مي‏دهند، بنيان مي‏نهد و از اين طريق فرهنگ را مبناي انگيزه‏ها و رفتارهاي آدمي معرفي مي‏كند: در نهايت امر فقط ارزشهايي كه هر كس مي‏پذيرد به زندگي او در جامعه مفهوم مي‏بخشد و اين مفهوم را آنچه كه فرهنگ ناميده مي‏شود استوار مي‏كند. (7)

فرهنگ، انگيزه ، رفتار

هر چند تبيين نظر اسلام در مورد دلايل و عوامل ظهور و بروزتحولات اجتماعي و رفتارهاي انساني، خود مي‏تواند دستمايه پژوهشي ژرف و كارساز قرار گيرد، در اين مقاله نگارنده در صدد است‏با مفروض گرفتن نظريه اصالت فرهنگ و از منظر آن به بررسي يكي از معضلات و ناهنجاريهاي موجود در جامعه بپردازد. اين امر كه نشانه‏هايي از بحران شخصيت را نيز با خود به همراه دارد و براحتي در زندگي روزمره فردي و اجتماعي ما ملاحظه مي‏شود، عبارت است از فقدان همخواني و هماهنگي ميان رفتارها و كنش‏هاي فردي و اجتماعي غالب افراد جامعه با اعتقادات و ارزشهايي كه ابراز مي‏كنند و خود را به آن پايبند نشان مي‏دهند. و به عبارت ديگر راه نيافتن باورها و ارزشها به حوزه كنش‏ها و هنجارها.

2. پيش از ورود به بحث اين نكته را بايد تذكر داد كه انگشت گذاشتن بر روي برخي از معضلات فكري فرهنگي جامعه، اولا به معني ناديده گرفتن فضايل و ارزشهاي آن نيست. ثانيا اگر اين كار به روش علمي تحقيقي و به دور از احساسات و سياست‏زدگي صورت گيرد، بيشتر مي‏توان به حل آن معضلات و صيقل يافتن هر چه بيشتر انديشه و عمل جامعه اميد بست. خواننده فهيم بخوبي مي‏داند كه مسكوت گذاشتن يك درد اجتماعي، هر چند با دهها توجيه و مصلحت انديشي صورت گيرد، نه تنها اندكي از تاثيرات زيانبار آن نمي‏كاهد، كه در غفلت‏سرخوشانه ما آن درد، ريشه‏هاي خود را محكم مي‏كند و حوزه‏هاي وسيعتري از حيات فردي و اجتماعي ما را در بر مي‏گيرد.

3. در بيان عناصر و مؤلفه‏هاي فرهنگ هر جامعه، غالبا سه عنصر را نام مي‏برند: باورها ( Cognitions ) ، ارزش‏ها ( V alues ) و شناخت‏ها و گرايش‏ها ( Attitudes ) . (8) مفروض ديدگاه فرهنگ‏گرا اين است كه برآيندي از اين سه عنصر به شكل يك الگوي كلي و راهنماي عمل ( Style of life ) ، كنش و رفتار فردي و اجتماعي انسان را سمت و سو مي‏دهد و عامل مبين رفتار انساني است. (9) اين ديدگاه براي اثبات درستي مفروض و شيوه تحليل خود، دلايل و شواهد فراواني نيز، حاضر و آماده در اختيار دارد. اما از آنجا كه در ابتداي مقاله با مفروض گرفتن اين ديدگاه، بررسي صحت و سقم آن را به مجالي ديگر واگذار كرديم، در اينجا (آن چنان كه در پژوهشهاي علمي پذيرفته شده است)، با فرض صحيح بودن آن بحث كرده، پس از ذكر نمونه‏هايي به منظور تبيين موضوع مقاله، تمركز خود را معطوف به امري ديگر، يعني بررسي ريشه‏ها و دلايل اين معضل فرهنگي اجتماعي مي‏نماييم.

نگاهي نه چندان دقيق به روابط انساني موجود در جامعه ما بيننده را با مواردي رو به رو مي‏سازد كه با توجه به آموزه‏هاي ديني و ارزشهاي فرهنگي مورد قبول اكثريت مردم بسختي مورد انتظار و توجيه پذيرند. در حالي كه فرهنگ ما، خصوصا به لحاظ عناصر ادراكي و ارزشي آن، سرشار از مفاهيم و الگوهاي مثبت و سازنده است، اين باورها و ارزش‏ها كمتر (آن چنان كه در يك فرايند جامعه‏شناختي مورد انتظار است)، به صورت هنجار درمي‏آيند و به عرصه‏زندگي فردي و اجتماعي راه مي‏يابند.

به عنوان نمونه علي‏رغم اعتقاد به لزوم تواضع و فروتني در مقابل ديگران، هر كس و از هر قشر و گروهي كه باشند، در عمل نوعي رابطه‏قدرت بر روابط انساني موجود در جامعه ما، حاكم است; به طوري كه با اندكي دقت‏به عنوان مثال مي‏توان چندين گونه برخورد و مواجهه، بسته به مقام و موقعيت و ميزان «كارآمدي‏» مخاطب، تشخيص داد.

نمونه‏اي ديگر: در حالي كه در حوزه‏باور و اعتقاد، رعايت قانون و احترام گذاشتن به آن امري لازم و حتي واجب شرعي تلقي مي‏شود، در حوزه كنش و رفتار، قانون و مقررات امري است كه بايد به هر صورت ممكن و با توسل به هر حيله شرعي و عرفي از آن فرار كرد و تن دادن به آن نوعي ضعف و ساده لوحي تلقي مي‏شود.

باز نمونه‏اي ديگر:در عناصر ادراكي فرهنگ ما، از جمله در احاديث و روايات منقول از ائمه طاهرين(ع)، كار و تلاش و گذراندن زندگي از حاصل دسترنج و تلاش مفيد به حال جامعه (اعم از كار فكري و بدني) مورد تاكيد بسيار واقع شده است و ائمه‏ما علي‏رغم در اختيار داشتن ثروت كافي، هيچ‏گاه از كار و تلاش سازنده باز نمي‏ايستادند (1 0) . از حيث جنبه‏هاي احساسي فرهنگ نيز امروزه ما در صحبتهايمان براي كار و تلاش صادقانه ارزش زيادي قائل هستيم اما در عمل، كساني در نظر ما موفق محسوب مي‏شوند و مورد تكريم و اعجاب قرار مي‏گيرند كه بتوانند با كار كمتر و راحت‏تر، درآمد بيشتري كسب كنند و در مدت كمتري به جمع‏آوري ثروت‏هاي كلان توفيق يابند.

باز هم نمونه‏اي ديگر: در حالي كه عمل به وعده و خوش قول بودن از ارزشهاي مسلم فرهنگي و ديني ماست، امروزه در چارچوب روابط اجتماعي مبتني بر قدرت، كسي كه بموقع و سر وقت در جلسات و قرارها حاضر شود، بيكار و فاقد موقعيت‏بالاي اجتماعي تلقي مي‏شود و برعكس، فردي كه ديگران را منتظر مي‏گذارد و «به دليل كثرت مشاغل و مسؤوليتهاي گوناگون‏» فرصت انجام تعهدات خود را ندارد، از موقعيت و «پرستي‏ژ» اجتماعي برخوردار مي‏گردد. زير پا گذاردن حقوق اجتماعي ديگران، بزرگ‏نمايي و مهم دانستن كارهاي خود، تحقير و بي‏اهميت جلوه دادن كارها و فعاليتهاي ديگران ،تفاخر و تبختر، فقدان تساهل و تسامح در برخوردهاي فردي و اجتماعي و نمونه‏هايي از اين دست در ميان گروهها و قشرهاي مختلف بالا و پايين جامعه بوفور يافت مي‏شود. هرچند در كنش‏هاي سياسي‏اجتماعي گروههاي مختلف، از خرد و كلان، مي‏توان نمونه‏هاي فراوان و بااهميت‏تري نيز سراغ گرفت كه از تاثيرات منفي بيشتري نيز برخوردارند، نگارنده با ذكر مثالهاي فوق تعمدا مايل است تحليل را در سطح خرد و حوزه فرهنگ عمومي نگاه د ارد تا از پيچيدگي غير ضرور بحث و تداخل حوزه‏ها جلوگيري شود.

4. كنش نابهنجار تا زماني كه بار ضد ارزشي خود را حفظ كرده و كنش‏گر، خود را در مقابل جامعه و وجدان خود خلافكار احساس مي‏كند، به لحاظ اجتماعي چندان نگران كننده نيست. چرا كه همين بار منفي توان محدودسازي كنش نابهنجار و جلوگيري از تسري آن به عرصه رفتارهاي بهنجار اجتماعي را دارد. اما هنگامي كه در يك فرايند نزولي، كنش‏هاي نابهنجار و ضد ارزشي آن چنان در عرصه‏عمل اجتماعي جا باز مي‏كنند و عادي مي‏شوند كه بتدريج‏بار منفي خود را از دست داده، خود به صورت منشا ارزشها و هنجارهاي جديد ظاهر مي‏شوند، جاي نگراني و احساس خطر وجود دارد. چرا كه به لحاظ جامعه شناختي، ارزش‏ها غالبا هنجارهايي متناسب با خود توليد مي‏كنند (11) . توضيح آنكه ارزش‏ها تصوراتي كلي از يك امر مطلوب و خواستني هستند كه به قلمرو تصورات ذهني و احساسات دروني انسان تعلق دارند. اين مفاهيم و تصورات كلي هنگامي كه بخواهند تحقق خارجي بيابند و رفتارهاي بيروني فرد را جهت دهند، به صورت هنجار در مي‏آيند. به عنوان مثال تواضع يك ارزش است، ولي سلام كردن و جلو پاي ديگران بلند شدن، يك هنجار. احترام به قانون يك ارزش است، اما توقف پشت چراغ قرمز يك هنجار. تحصيل دانش ارزش است، ولي در فلان سن خاص به مدرسه رفتن يك هنجار.

بر اين اساس عناصر و مؤلفه‏هايي كه در ذهن و ضمير جامعه به صورت بخشي از فرهنگ عمومي درآيند، چه مثبت و چه منفي، خواه ناخواه، راه خود را به عرصه عمل باز خواهند كرد. بايد گفت نمونه‏هاي رفتاري فوق نيز غالبا از اين گونه‏اند. يعني جنبه ضد ارزشي و خلاف بودن خود را از دست داده‏اند و خود به صورت هنجارهايي برخوردار از پشتوانه ارزشي جديد درآمده‏اند; به گونه‏اي كه چنانچه كسي از آنها تخطي كندو در صدد عمل طبق معيارهاي فرهنگي و اخلاقي برآيد، احتمالا مورد اعتراض و نكوهش ديگران نيز قرار مي‏گيرد.

5. در اينجا همان گونه كه در ابتدا اشاره شد، به تاملي درباره دلايل و زمينه‏هاي بروز اين دوگانگي در باور و عمل از ديدگاهي جامعه‏شناختي مي‏پردازيم. ابتدا اين نكته لازم است گفته شود كه در پژوهشهاي مربوط به مسائل و موضوعات علوم انساني، و از جمله پديده‏هاي جامعه‏شناختي، نمي‏توان به دنبال يافتن يك «علت‏» و يا «عامل‏» مشخص رفت و تك سبب بين بود. چرا كه ماهيت اين پديده‏ها و تفاوتهاي ذاتي آنها با پديده‏هاي علوم طبيعي (12) مانع از دستيابي به يك علت مشخص براي بروز آنهاست. به عبارت ديگر هيچ‏گاه در پديده‏هاي انساني، برخلاف علوم طبيعي، نمي‏توان از وارد كردن يك عامل، بروز نتيجه يا نتايج مشخصي را انتظار داشت. به همين دليل است كه غالب پژوهشگران اين رشته بيش از آنكه در پي جستجو از رابطه‏«علت و معلولي‏» ميان پديده‏ها باشند، تمايل به يافتن نوعي «تعاقب‏» و «تقارن‏» ميان آنها دارند (13) . ماكس وبر در تبيين عليت جامعه‏شناختي آن را جرياني مي‏داند كه ميان دو نمود، نسبتي منظم برقرار مي‏سازد; بدين صورت كه نمود (الف)، نه حتما، بلكه كم و بيش، بشدت باعث تسهيل نمود (ب) مي شود. مثلا نظام استبدادي باعث تسهيل دخالت دولت در اداره اقتصاد مي‏شود (14) . به اين ترتيب در تجزيه و تحليل پديده‏هاي فرهنگي و اجتماعي، و از جمله موضوع مقاله‏حاضر، نيز تنها از زمينه‏هاي پيدايش مي‏توان سخن گفت و نه از «علل و عوامل‏»، (مگر به تسامح).

1-5. با بيان اين مقدمه بايد گفت كه يكي از زمينه‏هاي پيدايش و رشد دوگانگي ميان نظر و عمل در ميان ما ايرانيان، وجود نوعي دوآليسم فكري فرهنگي است كه ريشه در اعماق فرهنگ باستاني ما دارد. به عبارت ديگر فرد ايراني هماره خود را ميان دو عنصر بعضا متضاد، يعني آرمانهاي عرشي و زندگي و معيشت فرشي سرگردان و متحير يافته است. از سويي ويژگي آرمانگرايي و عشق به كمال، خرد و خاطر او را به سوي باور داشتن به كمالات و ارزشها سوق داده و از سوي ديگر زندگي و معيشت مادي با همه الزامات گاه فضيلت‏كش و عريانيهاي چندش آورش، دست و قدم او را به كنش و رفتار فرشي سمت و سو مي‏دهد. به نظر مي‏رسد اين امر در پس زمينه ( Back ground ) شخصيت و منش هر يك از ما به نوعي حضور تعيين كننده دارد; به گونه‏اي كه هماره ميان دو قطب متضاد در رفت و آمد هستيم; به گاه سخن گفتن و در عرصه‏باور و نظر، جان خود را از سرچشمه زلال آرمانها و ارزشهاي متعالي سيراب مي‏سازيم و هنگام عمل و در عرصه رفتار فردي و اجتماعي، همچون يك ماشين محاسبه‏گر فاقد هر گونه احساس و عاطفه تنها به سود و زيان فردي و آني مي‏انديشيم. همين جا بايد گفت كه اين حالت‏با دورويي و نيرنگ و ريا تفاوتي اساسي دارد ونبايد با آن اشتباه شود. زيرا در اين حالتها فرد، آگاهانه و به عنوان بخشي از يك «كنش عقلاني معطوف به هدف‏» (15) ، خود را بدروغ معتقد به آرمان و عقيده‏اي نشان مي‏دهد تا به هدفش برسد. اما در بحث مورد نظر در اين مقاله، فرد، از سر ناچاري بي‏آنكه خود بخواهد و حتي گاه بي‏آنكه خود بداند، دچار دوگانگي در بينش و كنش مي‏گردد.

2-5. حاكميت درازمدت حكومتهاي استبدادي پادشاهي و سلطه بي‏چون و چراي آنها بر مقدرات و جان و مال مردم اين سرزمين، از آنجا كه فقدان امنيت فردي و اجتماعي را با خود به همراه داشته است، تاثيرات عميق و زيانباري را بر شخصيت و منش فرد ايراني برجاي گذاشته كه برخي از آنها در طول سده‏هاي پي‏درپي به صورت لايه ضخيمي از عادتهاي رفتاري و گفتاري و نيز گونه خاصي از ساخت‏يابي اجتماعي، ته‏نشين شده‏اند. انفكاك ميان باور و كنش، يكي از طبيعي‏ترين آثار و نتايج اين امر است كه به صورت يك ساز و كار دفاعي در مقابل استبداد و بي‏قانوني حاكم، ظاهر گرديده است. به دليل پرداختن برخي از نويسندگان به ابعاد مختلف اين مساله، در اينجا به همين مختصر بسنده مي‏شود. (16)

3-5. از ديگر زمينه‏هايي كه موجب پيدايش پديده اجتماعي مورد بحث گرديده، ورود تدريجي، اما شديدا اثرگذار عنصري جديد به نام فرهنگ غربي به ساحت فرهنگي جامعه‏ماست. مي‏دانيم كه تا يكي دو سده پيش از اين، دو لايه‏فرهنگي موجود در كشور ما، يعني فرهنگ ملي باستاني و فرهنگ اسلامي‏شيعي، طي سده‏هاي متوالي، با تاثير و تاثر متقابل همراه حسن همجواري، به برآيند (سنتز)ي طبيعي دست‏يافته بودند كه براحتي عرصه‏هاي مختلف حيات مادي ومعنوي انسان ايراني را پوشش مي‏داد و كمتر ميان آرمانها و ايده‏آلهاي ترسيم شده از سوي منابع فرهنگي با زندگي روزمره‏او و اقتضائات و مناسبات گونه‏گون آن، دوگانگي و ناسازگاري پيش مي‏آمد. به عبارت ديگر ميان جنبه‏هاي معنوي و مادي فرهنگ ايراني سازواري قابل لمسي ايجاد شده بود كه كمتر فرد را ميان آمال و آرزوهاي مصنوعي و غيرطبيعي برنيامده از زمينه‏هاي فرهنگي و مناسبات خاص اجتماعي از يك سو و واقعيتهاي سخت و عريان زندگي از سوي ديگر، سرگردان و متحير وامي‏گذاشت; بلكه آمال و آرزوهاي مادي و معنوي او را غالبا با عطف نظر به ساخت و روابط اجتماعي موجود، و زندگي و معيشت او را به نحوي هماهنگ با آرمانها و ارزشهاي مورد قبول وي ترسيم مي‏كرد.

اما ورود برخي عناصر و نمودهاي فرهنگ و تمدن غربي، به مثابه طلايه‏داران سپاهي عظيم با داعيه‏هايي بزرگ همراه دلايل و شواهدي حاكي از قدرت و پيروزي (همچون توان شگفت فني صناعي و قدرت مهيب تسليحاتي نظامي) بتدريج، اگر نگوييم به يكباره، بسياري از معادلات و مفروضات مسيطر بر ذهن و ضمير ايراني را بر هم زد و انگاره‏هاي جديدي در مقابل چشمان حيرت زده‏او پديد آورد; انگاره‏هايي كه با پشتوانه‏اي از موفقيتها و پيروزيها، به عنوان دلايل حقانيت و حقيقت، خود را بي‏نياز از هرگونه استدلال و برهاني جلوه‏گر مي‏ساخت. (17)

تحير و اعجاب حاصل از مشاهده پيروزيها و پيشرفتهاي علمي فني غرب كه اتفاقا با ناكاميها و شكستهاي پي در پي ما در عرصه‏هاي مختلف از جمله در روابط و جنگهاي خارجي همراه بود، با ايجاد تصور تقابل اخلاق با علم و حفظ ارزش با موفقيت در عمل، به نابودي و ويراني مستمر پشتوانه‏هاي اخلاق در جامعه منجر شد و نوعي يراگماتيسم افراطي را بر اذهان برخي گروههاي فكري و فرهنگي حاكم ساخت; به گونه‏اي كه گويي تنها معيار اصالت و حقانيت هر بينش و ارزشي همانا موفقيت عملي آن است.

در آميختن فرهنگ غربي با فرهنگ ايراني اسلامي، از آنجا كه با ورود برخي مظاهر مادي آن، از جمله وسايل و ابزارهاي رفاه‏بخش و پرتلالؤ همراه بود، اثر تخريبي خود را به لايه‏هاي عميقتر و فرهنگي جامعه محدود نكرد، بلكه انگاره‏هاي آرامش‏بخش و رضايت‏آميز توده‏هاي وسيعي از مردم كوچه و بازار را نيز به وضعيت موجود زندگي شان دستخوش تزلزل كرد و آنان را به آسيب‏پذيري رفتاري شديدي دچار ساخت.

به هر حال در طول اين مدت هر چه جلوتر مي‏آييم تاثير عظيم مظاهر و نمودهاي فرهنگ و تمدن غرب بر روابط و ساختهاي اجتماعي ما آشكارتر و فراگيرتر مي‏شود; رد پاي اين امر را مي‏توان در تغيير و دگرگوني سازمانها و نهادهاي سياسي اجتماعي، نظام و فضاهاي آموزشي، نوع روابط و مناسبات اجتماعي، اخت‏خانواده و روابط موجود در آن، نظام معيشت و الگوي مصرف، مقررات و قوانين مدني و... بروشني دنبال كرد. حاصل آنكه ورود اين عنصر جديد، صرف‏نظر از نيك و بد آن، اثري شگرف در بر هم زدن تعادل و توازن موجود در بينش و كنش فرد و جامعه ايراني داشت و آن را با تناقضهاي جدي، پديده‏اي كه در جامعه‏شناسي تحت عنوان «تاخر فرهنگي‏» ( از آن ياد مي‏شود، (18) رو به رو ساخت. چرا كه نمودهاي عيني و دستاوردهاي مادي اين فرهنگ با خود نوع خاصي از روابط و مناسبات اجتماعي را به همراه داشت كه با يك فشار سنگين و مداوم، خود را بر ساختهاي جا افتاده و نظامهاي ارزشي و اخلاقي پذيرفته شده‏جامعه تحميل مي‏كرد. گسترش دسترسي عموم به امكانات صناعي جديد، بويژه وسايل ارتباط جمعي، اين اثرگذاري را از عمق و ژرفاي بيشتري برخوردار مي‏ساخت و تا پايين‏ترين لايه‏هاي اجتماعي راه مي‏يافت.

نمودهاي مورد بحث در يك فرايند تقريبا مشخص و تكراري ابتدا خود را به صورت بخشي غيرقابل چشم پوشي از معيشت جامعه درمي‏آورند و آنگاه روابط و مناسبات موجود را به چالش مي‏خوانند و هنجارهايي متناسب با خود طلب مي‏كنند. طيف وسيعي از شواهد و مصداقهاي اين سخن را مي‏توان ارائه كرد; روند ورود نظامهاي پولي و مالي غربي به جامعه‏ما از ابتدا تا آنگاه كه نظام ربوي خود را در آغاز به صورت غير رسمي و سپس در قالبي قانونمند، با اخذ مجوز از مراجع حقوقي دولتي و غير دولتي، بر مناسبات اقتصادي و زندگي روزمره جامعه اسلامي تحميل كرد، نمونه‏اي از اين مصداق‏هاست كه اگر هم آن را به گونه‏اي خاتمه يافته تلقي كنيم، اما بايد دانست اين روند هنگامي كه به لايه‏هاي عميقتر ذهن و روح آدمي مربوط مي‏شود، به اين راحتي با صدور بخشنامه و فتوا قابل حل نيست (هر چند از اين زاويه مورد فوق را نيز نمي‏توان حل شده دانست.) زيرا انسان به طور طبيعي مايل به حفظ و دفاع از نواميس فكري و فرهنگي خود است و اين كار را به حكم غريزه‏صيانت نفس، همچون دفاع از جان و مال، منتها با ساز و كاري پيچيده‏تر انجام مي‏دهد. دوگانگي در نظر و عمل يكي از اين ساز و كارهاست كه فرد را قادر مي‏سازد با تمسك به «ابزارهاي ابرازي و اعلامي‏»، خود را نزد جامعه و خويشتن، بهنجار جلوه‏گر سازد و به طور همزمان، با اتخاذ «تدابير اعمالي‏» به مقصود خود نايل آيد. اين امر غالبا به طور ناخودآگاه بر منش و كنش فرد غلبه پيدا مي‏كند به صورتي كه براي خود او كاملا طبيعي رخ مي‏نمايد.

پرسش اساسي‏اي كه در اينجا مطرح مي‏شود اين است كه چنانچه اين روند، حاصل ورود ناهمساز برخي عناصر حوزه فرهنگي غرب به عرصه‏فرهنگ ملي اسلامي ماست، و با توجه به اينكه بريدن از تمامي جنبه‏ها و نمودهاي فرهنگ غربي نيز نه ممكن است و نه مطلوب، چگونه مي‏توان بين اين دو جنبه متضاد، جمع كرد؟برخي از پژوهشگران ضرورت انتخاب آگاهانه و مبتني بر نيازمندي خود را در اين مورد مطرح كرده‏اند (19) . اما امكان پذير بودن چنين گزينشي با توجه به سيال بودن فرهنگ، خود محل ترديد جدي است.

4-5. تخريب آگاهانه منابع غيرديني اخلاق و ارزشهاي اجتماعي و تلاش براي پي‏ريزي نظام اخلاقي مبتني بر آموزه‏هاي صرفا ديني، هر چند با هدف والاي نماياندن گستره‏توانايي دين در تامين پشتوانه‏هاي اخلاقي جامعه ديني صورت گرفته باشد، فرهنگ جامعه را از سمت و سويي ديگر ضربه‏پذير مي‏سازد. زيرا اين شيوه بر اين مفروض نادرست استوار است كه در جامعه‏ديني، تمامي افراد اولا از صميم قلب، مؤمن هستند و ثانيا در همه‏كنش‏ها و رفتارهاي فردي و اجتماعي‏شان مقيد به آموزه‏ها و هنجارهاي ديني مي‏باشند. حال آنكه آموزه‏هاي ديني، بويژه از آنجا كه براي توده‏هاي مردم، عمدتا در نماد «مراسم مذهبي‏» معني مي‏يابند، به لحاظ ذاتي آمادگي فراواني براي تبديل شدن به يك سري عادتها و آداب و رسوم شكلي و ظاهري دارند و در عرصه زندگي و معيشت روزمره‏همان مردم مؤمن و معتقد نيز حضوري مؤثر و تعيين‏كننده پيدا نمي‏كنند. به عبارت ديگر آموزه‏ها و باورهاي ديني از آنجا كه نزد برخي از قشرهاي مذهبي، بسرعت تبديل به يك سري آداب و رسوم و رفتارهاي عادتي مي‏شوند، بشدت صبغه احساسي مي‏يابند و از انجام كار ويژه‏هاي خاص خود كه همانا ارائه الگوهاي شكل‏دهنده به كنش فردي و اجتماعي است‏بازمي‏مانند. به همين دليل گاه فرد با داشتن خالصانه‏ترين اعتقادها به آموزه‏ها و تعاليم ديني، به عنوان مثال در عرصه كنش اقتصادي به گونه‏اي عمل مي‏كند كه پايه‏هاي اقتصاد و معيشت جامعه را متزلزل مي‏سازد.

از سوي ديگر، بر اساس شيوه فوق، هرگاه انگيزه‏هاي ديني، به هر دليلي، در برخي از افراد كاهش يابد، اين امر بلافاصله تاثير مستقيم خود را در كنش بي‏قيدانه فردي و اجتماعي او نمايان مي‏سازد. چرا كه به اين ترتيب تنها عامل محدود كننده و تنظيم كننده رفتار او از ميان برداشته شده است. اين روند هنگامي خطرناكتر مي‏شود كه فرد بتواند در چارچوب نظام اعتقادي، با استفاده از ترفندهاي حقوقي فقهي (همچون الاهم و فالاهم كردن موضوعات و مسائل و...) راههاي درون ديني براي شكستن موازين اخلاقي ارزشي همان دين بيابد. تداوم چنين جرياني، خصوصا از سوي كساني كه جامعه آنها را به عنوان نمادهاي مذهب و دين شناخته است، به تشديد پديده مورد بحث در اين مقاله منجر مي‏گردد. زيرا در خوشبينانه‏ترين برداشت، جامعه به اين باور مي‏رسد كه آموزه‏هاي اخلاقي و ارزشي دين از چنان استحكام الزام آوري برخوردار نيستند كه براي تمام افراد و در همه حال رعايت آنها لازم باشد. بلكه مي‏توان با اندكي مطالعه و دانستن «مساله‏»، به «حيله‏هاي شرعي‏» بسيار گره‏گشايي دست‏يافت. حال اگر چنان اهل علم و اطلاع نيستي و به دقايق مساله راه نبرده‏اي كه دستت‏به آن گونه راه‏حل‏ها برسد، تمسك به «حيله‏هاي عقلي‏» بار گراني را بر دوش تو نخواهد گذارد.

5-5. فقدان تعريف عملياتي براي مفاهيم ارزشي، همچون تقوا، و ريز نشدن مصداق‏هاي اجتماعي آن از عواملي است كه هم در بروز پديده دوگانگي در نظر و عمل و هم در تشديد آن مؤثر بوده است. زيرا با توجه به پيچيدگي روزافزون روابط و مناسبات اجتماعي و پاي در ميان نهادن الگوهاي رفتاري جديد، هنوز براي جامعه بدرستي روشن نشده است كه كداميك از اين الگوها و كنش‏هاي رايج، منطبق بر مفهوم كلي تقوا و ديگر ارزشهاي ديني هستند و كداميك با آن در تعارضند. در چنين حالتي فرد در تطبيق و هماهنگ‏سازي كنش‏هاي فردي و اجتماعي‏اش با باورهايي كه پذيرفته و به آنها ايمان آورده، دچار ابهام و ناتواني مي‏گردد.

6-5. ورود دين در عرصه‏اجتماع و در دست گرفتن حيات و سرنوشت جامعه، ورود در آوردگاه عظيم و در عين حال ظريفي است كه مستلزم به تجربه كشيدن همه امكانات و ابزارهاي آن توسط دوست و دشمن است. اين سخن مرحوم مدرس كه «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ما»، در واقع اشاره به مسيري دوطرفه و دو سويه دارد و متضمن اين نكته است كه همچنان كه خط مشي و سياست ما مي‏تواند تحت تاثير ديانت ما تعيين گردد، در همان حال دين و دينداري در جامعه نيز ممكن است از سياستهاي حاكم و ميزان توفيق آن و تلقي‏اي كه جامعه از اين امر دارد، تاثيرات جدي پذيرد. (20) در اين حال، دين، خواسته يا ناخواسته، متكفل و مسؤول تمامي حوادث و پديده‏هاي زشت و زيباي موجود در جامعه تلقي مي‏گردد. بر اين اساس هرگونه بينش و كنش حاملان و نمادهاي انديشه ديني و كارگزاران اجرايي آن، زير ذره بين نگاههاي كنجكاو هم مردمي كه دل بدان آيين بسته‏اند و در دل سوداي موفقيت آن مي‏پرورند و هم كساني كه به هر دليل با آن سر مهر ندارند، قرار دارد و از ديد آنان گوشه گوشه حيات فردي و جمعي آدميان به مثابه آزمايشگاهي براي به تجربه كشيدن و نقادي اين انديشه تلقي مي‏گردد و موفقيتها و ناكامي‏ها و اساسا خط مشي‏ها و سمت‏گيريهاي سياسي اجتماعي چنين نظامي، علاوه بر تاثير ظاهري و مقطعي خود، راهي نيز به عمق ايمان مردم مي‏يابند و در جهت تحكيم يا تزلزل آن عمل مي‏كنند.

حاكميت دين در جامعه اگر دربردارنده مزايا و فرصتهايي براي «برخي‏» حاملان و داعيان آن باشد، در عين حال مسؤوليتي سترگ را متوجه «تمامي‏» مناديان و دلبستگان گوهر ناب دين مي‏نمايد. از اين منظر، فردي كه به هر دليل، اعم از نوع اشتغال يا ارتزاق و بويژه لباس، به گونه‏اي نماد دين و حكومت ديني محسوب مي‏شود، نيك و بد عمل و رفتارش، همچون يك فرد عادي، تنها به شخص خودش و اطرافيانش برنمي‏گردد، بلكه از بازتابهاي اجتماعي، فرهنگي و روحي رواني برخوردار مي‏گردد و مستقيما با دين باوري و دينداري مردم از يك سو و ثبات و ارتقاي نظام سياسي مبتني بر دين از سوي ديگر ربط وثيق مي‏يابد.

اين سخن در حوزه‏نظر ظاهرا مورد قبول همه است، اما اينكه آيا در عرصه‏عمل نيز سبت‏به اين مساله و مسؤوليت اولا وقوف و آگاهي كامل وجود دارد و ثانيا بدرستي به آن عمل شده است‏يا خير، پرسشي است كه پاسخ آن را نه در خطابه و سخنراني، كه در عرصه اجتماع و ميزان ارتقا يا كاهش دين‏باوري و دينداري مردم و نيز در ساحت فرهنگ رفتاري جامعه بايد جستجو كرد. خاص بودن مخاطب اين سخن به نگارنده اين اجازه را مي‏دهد كه مشفقانه در انجام بهينه‏اين وظيفه ومسؤوليت، ترديد جدي روا دارد.

7-5. همين جا بايد افزود كه تلاش در راه اجرا و پياده‏سازي احكام و ارزشهاي ديني اگر با هوشياري و دقت نظر كافي همراه نباشد و صبغه‏شكلي و قشري پيدا كند، به پديده دوگانگي شخصيت در افراد منجر مي‏شود و ابراز ابزارانگارانه‏باورها و ارزشهاي ديني براي گروهي به آسانترين وسيله براي رسيدن به اهداف شغلي (21) و نيز به پلكاني مناسب جهت دستيابي به قدرت و منزلت و ثروت تبديل مي‏شود. بروز چنين شخصيتي طبيعتا مي‏طلبد كه فرد هرگاه فرصت‏يابد و مجلس را از اغيار خالي ببيند خود را از قيد و بندهايي كه به دلايل فوق بر خود تحميل كرده است‏برهاند. هر چند اين پديده به لحاظ در برداشتن ويژگيهاي ريا و دورويي، مفهوما از بحث ما خارج است، ولي بايد توجه داشت كه تداوم يافتن چنين حالتي، خصوصا اگر با موفقيت هم همراه باشد، چنان در فرد نهادينه مي‏شود كه خود او و بويژه اطرافيان و فرزندان وي بتدريج احساس مي‏كنند بسيار طبيعي است كه انسان به گونه‏اي فكر كند و به گونه ديگري عمل نمايد.

8-5. از ديگر زمينه‏هاي تشديد كننده پديده مورد بحث در اين مقاله پيچيدگي روزافزون ساختهاي اجتماعي و تنوع‏يابي گسترده منابع فرهنگ‏ساز را مي‏توان برشمرد كه از طرفي به پيچيدگي و تودرتويي فزاينده شخصيت و منش انساني منجر شده و خلوص و نابي فطري را از او سلب كرده است و از ديگر سو نهادهاي مذهبي را در كارويژه‏هاي خود از حق انحصار، محروم ساخته با رقباي قدرتمندي رو به رو نموده است. توضيح آنكه روزگاري نهادهاي مذهبي، همچون مساجد، حسينيه‏ها و هيئتهاي مذهبي، به عنوان مراكز ارتباط اجتماعي و منابع فرهنگ‏ساز به گونه‏اي انحصاري و بي‏رقيب عمل مي‏كردند و نهادهاي سنتي غير مذهبي، همچون قهوه‏خانه‏ها (نقالي و شاهنامه‏خواني) هم از نظر برد ضعيف و كميت نسبتا اندك مخاطبان و هم به لحاظ محتواي پيام، توان رقابت‏با آنها را نداشتند. اقتدار نهادهاي مذهبي بر مناسبات اجتماعي و اخت‏شهري از نظر ريخت‏شناسي ( Morphology ) نيز چنان آشكار بود كه مناطق مسكوني و مراكز خدماتي و توليدي شهرها غالبا گرد محور يك نهاد مذهبي، مانند حرم امامان يا نوادگان و فرزندان آنان و يا مسجد جامع شهر و... شكل گرفته بود. به گونه‏اي كه به گفته‏مرحوم دكتر شريعتي (نقل به مضمون) اگر از بالا به بسياري از شهرهاي ما نگاه مي‏شد، محوريت‏حرم يا مسجد در آنها كاملا مشهود بود. اين محوريت، به ظواهر محدود نمانده، در عمل نيز بسياري از روابط متقابل انساني و فرهنگ رفتاري جامعه را حول محور خود شكل مي‏داد و تنظيم مي‏كرد.

اما امروزه با تنوع يابي ساختهاي اجتماعي و شكل‏گيري مراكز ارتباط اجتماعي بيرون از حوزه‏محور ياد شده، و نيز با گسترش نهادهاي رقيب، از قبيل راديو و تلويزيون، ماهواره، مطبوعات، نوار، كتاب و... پيامهاي فرهنگي و الگوهاي معيشتي از منابع متعدد و متنوع به سوي جامعه سرازير است. (22) تازگي و تنوع اين رسانه‏ها همراه با بهره‏گيري از جديدترين شيوه‏هاي تاثيرگذاري نامحسوس بر مخاطب، پيامها و الگوهاي آنها را از چنان جذابيتي برخوردار مي‏سازد كه خود را قادر به مقابله‏صريح يا ضمني با منابع سنتي مذهبي فرهنگ مي‏بينند. در اين ميان برخي رسانه‏ها، كه از برد كمي و كيفي بيشتري بهره‏مند هستند، با ارائه الگوهاي مصرف ناسازگار با معيشت اكثريت جامعه و نيز الگوهاي رفتاري متعارض با فرهنگ عمومي اغلب مناطق كشور به تخريب فرهنگي وسيعي دست زده‏اند و برخي مشكلات فكري فرهنگي و رفتاري شهرهاي بزرگ بويژه تهران را تا اعماق روستاها و شهرهاي كوچك گسترش داده‏اند. از اينجاست كه پديده‏هايي همچون دكوراسيون غربي منازل، داشتن آشپزخانه Open و غذاخوردن در بيرون از منزل، به صورت نيازهاي اصلي و اساسي هر خانواده موفق و خوشبخت، نمايانده مي‏شود.اينكه ترويج و فراگيرسازي چنين الگوها و هنجارهايي تا چه حد با مباني فرهنگ و انديشه اسلامي سازگاري و همسويي دارد و چه تاثيرات سياسي، اقتصادي و اجتماعي‏اي با خود به همراه مي‏آورد، علي‏رغم وضوح اجمالي، خود در گرو مقالي ديگر است. مراد ما در اين مجال، تنها نماياندن سبقت‏گيري آشكار اين گونه نهادهاي فرهنگ‏ساز جديد از نهادهاي مذهبي در شكل‏دهي به شيوه زندگي مردم و ايجاد ارزشها و هنجارهاي نو است.چنين وضعيتي نهادهاي سنتي مذهبي را به در پيش گرفتن شيوه‏ها و ساز و كارهاي جديد فرا مي‏خواند. روي آوردن برخي مساجد به تشكيل كانونهاي فرهنگي و كلاسهاي ورزشي و نمايش فيلم و... در سالهاي اخير نشان از اين احساس نياز دارد. اما به نظر مي‏رسد اين شيوه حتي، در صورت موفقيت، تنها گروه سني نوجوان و جوان را پوشش مي‏دهد (كه در جاي خود از اهميت ويژه‏اي نيز برخوردار است.) ولي مخاطب هميشگي و سنتي اين نهادها، يعني گروه ميانسال و بالاتر را كه به لحاظ درگيري مستقيم در امور اجتماعي و تربيت فرزندان داراي اهميتي بالا و بالفعل است، ملحوظ نمي‏دارد. به هر روي ناسازگاري و تعارض الگوهاي رفتاري جديد با الگوهاي سنتي، كه حداقل در باور عمومي ريشه در آموزه‏هاي ديني و مذهبي دارند، نوعي سردرگمي و حيرت در جنبه‏هاي گونه‏گون زندگي مردم به وجود آورده است كه در بروز پديده شكاف ميان باور عمل بي‏تاثير نيست.

6. آنچه در اين مقاله به پيشگاه دانشوران عرضه شد، حاصل تاملي كوتاه و درحد توان، درباره پديده‏اي عظيم با تاثيرات سياسي‏اجتماعي گرانبار بود. نگارنده به هيچ روي داعيه توفيق در جستجوي تام از ريشه‏ها و زمينه‏هاي اين معضل فرهنگي‏اجتماعي را ندارد و چنانچه توانسته باشد تنها به طرح درست مساله نيز دست‏يابد خداي را سپاسگزار است. در برخورد با پديده انفكاك ميان نظر و عمل، مي‏توان آن را امري معمولي و كم و بيش رايج در تمامي جوامع بشري تلقي كرد و بسادگي از كنار آن گذشت. نيز مي‏توان ضمن مهم دانستن اين امر، بي‏عنايت‏به ريشه‏هاي فرهنگي و جامعه‏شناختي آن به موعظه و نصيحت و برشمردن نازيبايي‏هاي اين انفكاك و نيز دعوت به نيكي‏ها بسنده كرد و اميد آن داشت كه به اين ترتيب، نابساماني مزبور، كاستي گيرد. رويكرد ديگري كه در پيش روي فرهيختگان و فرهنگ‏باوران اين ديار رخ مي‏نمايد آن است كه پديده راه نيافتن باورها و ارزشها به عرصه كنش‏ها و هنجارها را جدي و سرنوشت‏ساز محسوب كرده، داشتن چنين روحيه‏اي را شايسته ملتي با فرهنگ و منتسب به اسلام ندانند. همچنين با تبيين زمينه‏هاي فكري، فلسفي و اجتماعي پديدآورنده اين بحران فرهنگي، درصدد يافتن راه‏كارهايي براي خروج از بحران و هماهنگ‏سازي باور و عمل نزد اين ملت عميقا فرهنگي و مذهبي كه در يكي دو سده اخير بر اثر بروز حوادث و وقايعي درون‏زا و برون‏آ، دچار نوعي سرگشتگي و حيرت در منش و كنش گرديده است‏برآيند.


1.

2. فارابي، آراء اهل المدينة الفاضله، چاپ مصر، ص‏80.

3. براي مطالعه بيشتر درباره ويژگيهاي مدينه‏هاي مختلف، همراه با قرائت ديگري از تقسيم‏بندي فارابي، ر.ك: حناالفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1373، ص‏437445.

4. مقدمه دكتر جعفر سجادي،بر سياست مدنيه فارابي، تهران، نشر انجمن فلسفه ايران، 1358، ص‏64.

5. فارابي، سياست مدنيه، ترجمه دكتر جعفر سجادي، تهران، نشر انجمن فلسفه ايران، 1358، ص‏194.

6.

7. ه. استيوارت هيوز، آگاهي و جامعه، ترجمه عزت‏الله فولادوند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369، ص‏274.

و نمادها ( Symbols ) را نيز در شمار مؤلفه‏هاي فرهنگ آورده‏اند. بايد توجه داشت كه دو مورد مذكور در واقع نمودها و مظاهر عناصر سه‏گانه مذكور در متن هستند.

9. داريوش آشوري، تعريف‏ها و مفهوم فرهنگ، مركز اسناد فرهنگي آسيا، 1357، ص‏13.

10. وسائل الشيعه، ج‏2، ص‏13 و 16 و 26.

11. ر.ك: آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، ترجمه‏منوچهر صبوري كاشاني، تهران، نشر ني، 1373، ص‏36.

12. منصور وثوقي و علي اكبر نيك‏خلق، مباني جامعه‏شناسي، تهران، انتشارات خردمند، چاپ سوم، 1370، ص‏89.

13. آلن راين، فلسفه علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1372، ص‏150. نيز مقايسه كنيد با: دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1373.

14. ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372، ص‏553.

15. اين اصطلاحي است كه ماكس وبر، جامعه شناس آلماني، براي توصيف نوع خاصي از رفتار اجتماعي مبتني بر كسب سود مادي به كار مي‏برد. براي توضيح بيشتر ر.ك: ژولين فروند، جامعه شناسي ماكس وبر، ترجمه‏عبدالحسين نيك‏گهر، تهران، رايزن، 1368، ص‏115.

16. نمودهايي از اين رسوبات را در ساخت‏يابي اجتماعي و فرهنگ گفتاري جامعه ما مي‏توان رديابي كرد. براي نمونه ر.ك: حميرا مشيرزاده، «ساختار استبدادي حكومت پادشاهي و عدم رشد بورژوازي در ايران‏»، راهبرد، شماره‏6، ص‏29. و نيز جميله كديور، «اقتدارگرايي از منظر فرهنگ عامه‏» راهبرد، شماره‏8، ص‏13.

17. براي آشنايي بيشتر با اين تاثيرات ر.ك: عبدالهادي حائري، نخستين روياروييهاي انديشه‏گران ايران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، تهران، اميركبير، 1367، صص‏421 و 436. همچنين: فرهنگ رجايي، «انديشه سياسي و جنبشهاي اسلامي معاصر»، فصلنامه علوم سياسي، شماره 12، پاييز 1374، ص‏12-32.

18. ر.ك: بروس كوئن، مباني جامعه‏شناسي، ترجمه دكتر غلامعباس توسلي و رضا فاضل، تهران، سمت، 1372، ص‏68 و80. از اين پديده به «واپس‏ماندگي فرهنگي‏» نيز تعبير مي‏شود كه به دليل بار ارزشي آن، در اينجا واژه «تاخر فرهنگي‏» مناسب‏تر به نظر مي‏رسد.

19. حميد عنايت، شش گفتار درباره دين و جامعه، تهران، كتاب موج، 1352، ص‏67.

20. هر چند درباره معني و لوازم اين سخن بيش از اين مي‏توان سخن گفت، به مقتضاي موضوع مقاله به همين حد اكتفا مي‏شود.

21. براي نمونه ر.ك: «بالاخره در گزينش قبول شدم‏»، ايران فردا، شماره 24، ص‏72.

22. اين نهادها گاه حتي با پرداختن به كارويژه‏هاي مراكز مذهبي و بدون آنكه به لحاظ محتوا، منافاتي با آنها داشته باشند، نيز عرصه را بر نهادهاي مذهبي تنگ مي‏كنند. خوانندگان شايد به خاطر داشته باشند كه در اوايل انقلاب گاهي در ايام عزاداري محرم و صفر توسط برخي مراجع ديني از مردم خواسته مي‏شد كه براي عزاداري به نشستن پاي تلويزيون اكتفا نكنند و مساجد و حسينيه‏ها را خالي نگذارند.

/ 1