مدرس و روشنفكران - مدرس و روشنفکران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مدرس و روشنفکران - نسخه متنی

غلامرضا گلی زواره

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مدرس و روشنفكران

غلامرضا گلي زواره

لكه‏هاي ابر در آسمان معرفت




  • جمال چهره تو حجت موجه ما است
    به رغم مدعياني كه منع عشق كنند



  • به رغم مدعياني كه منع عشق كنند
    به رغم مدعياني كه منع عشق كنند



حافظ

روشنفكري و تجدد طلبي در ايران، پس از آشنايي با فرهنگ غرب به صورت جرياني سطحي و آفت زده، پديد آمد.

آنان خواستار تغيير سنت‏ها و پذيرش فرهنگ و تمدن غرب شدند. در عصري كه شهيد مدرس به عنوان دانشوري عالي رتبه و فقيهي برجسته طلوع نمود، روشنفكران مي‏كوشيدند براي جايگزيني باورهاي تمدن جديد در زندگي فردي و اجتماعي افراد با ارزشها و آداب ديني به ستيز و مقابله برخيزند. اين افراد ضمن تقليدي سطحي از متفكران غربي در صدد محو ميراث فرهنگي و تخريب حصارهاي اعتقادي بودند، ظهور اين طبقه نتيجه استيلاي تهاجمي تمدن جديد بود و افراد اين قشر با مسائل اجتماعي به طور غير منطقي و سطحي برخورد مي‏كردند و نوعي بيگانگي با فرهنگ خودي داشتند.اگر دم از آزادي يا قانون طلبي مي‏زدند مي‏خواستند با اين حربه‏ها به مبارزه با ديانت مردم و جنبه‏هاي تقدس جامعه برخيزند. روشنفكران اين دوره به عنوان تأكيد بر مليت‏گرايي به عنوان محور اصلي انديشه خود، از تئوريسين‏هاي رضاخان بودند و در استقرار و تحكيم اقتدار سياسي وابسته به استكبار تلاش مي‏كردند، نفي شريعت اسلامي، حاكميت ليبراليستي به همراه پيروي از غرب را اين افراد تنها راه ترقي و توسعه سياسي اجتماعي ايران قلمداد مي‏كردند و گرچه با طرح حاكميت قانون به مبارزه با استبداد برخاستند اما در عمل نه تنها با رژيم رضاخان به توافق رسيدند بلكه با حمايت و تقويت آن به تحكيم پايه‏هاي لرزانش مبادرت ورزيدند و تقدير از استعمار و قدرت‏هاي غربي را در رأس برنامه‏هاي خود قرار دادند، جهان بيني اين افراد از ميدان به در كردن فرهنگي بود كه بينش معنوي را محور همه حركت‏هاي اجتماعي و فردي تلقي مي‏كرد و ابداع ارزشها و باورها را مربوط به خالق هستي مي‏دانست. آنان مذهب گريزي و حمله به معتقدات مذهبي و انتقاد از مقدسات را شيوه خويش قرار داده بودند.

حركت بر محور هويت

آية الله مدرس كه دانشمندي متدين، با شهامت و پايداري بود و در زندگي فردي و اجتماعي خويش مناعت طبع داشت و به واسطه توجه به ساحت قدس پروردگار قدرت روحي فوق العاده‏اي به دست آورده بود و دلش به نور ايمان روشن گشت و اين فروغ معنوي حكمت و معرفت را برايش به ارمغان آورد، در مقابل تفكر باطل و كج انديشي روشنفكران ايستاد و در برابر روشنفكراني كه متأسفانه تعزيه گردانهاي مجلس و سياستگذاران كشور شده بودند و سياست‏هاي غربي را پي‏گيري كردند مقاومت نشان داد و تحت هيچ شرايطي تسليم اين عده نشد.

مدرس، در برابر دنياي فكر و انديشه چنين گروهي از آزادي و استقلال سخن مي‏گويد و در دوران تسلط كامل سياست امپراتوري انگلستان با شجاعتي وصف ناپذير اظهار داشت: تمايل سياست‏ها براي ما مضر است، ايراني مسلمان بايد مسلمان و ايراني باشد، ايراني بايد خودش ايراني و سياستش هم ايراني باشد. 1

اين شهيد والامقام عقيده داشت سبب درماندگي جامعه ايراني اين است كه به خويشتن تكيه ندارد، روشنفكران بيمار و گروهي سياستمدار دور از انديشه و خرد و محروم از تدين منتظرند كسي از بيرون بيايد و دست ايران را گرفته نجات دهد و اين براي ملتي با آن هويت قوي روا نمي‏باشد. مدرس مي‏گفت ما لياقت آن را داريم كه از خويشتن كفايت و استغنا نشان دهيم و آن قدرت‏هاي پوشالي با مشاهده عزت و عظمت ما كه ريشه در ارزشها و وفاق اجتماعي دارد ناچارند در مقابل ما تسليم شوند و احتراممان را نگه دارند و حقوقمان را بيش از گذشته مراعات كنند. اگر از خود بي‏كفايتي، خودباختگي و حقارت نشان دهيم دشمن در وجودمان لانه مي‏كند و انديشه و فكر جامعه مرتع شياطيني مي‏شود كه از بيرون برايمان تصميم مي‏گيرند، نبايد سست عنصر باشيم و در برابر تشكيلاتي كه بر زور و قدرت بنيان نهاده شده كوتاه بياييم؛ اين روش ابهت ما را از بين برده و صبغه ديني و معنويمان را به تحليل مي‏برد، امكان دارد آنان تهمت خرافي، موهوم پرست و كهنه گرا بر ما بزنند، اما اگر اراده و همت و عزمي استوار باشد فريب چنين تبليغات مسمومي را نخواهد خورد و لحظه‏اي از قله ارزشمند خوبي‏ها به سوي دره ناپسندي‏ها تنزل نمي‏كند.

اداره امور و اراده اجتماعي

روشنفكران با استعمار غربي هم سنخ بودند. آنان روحانيت آگاه و بيداري چون مدرس را مدافع پاسدار از جان گذشته و سر سخت تفكر ديني و شريعت اسلامي و مانع اصلي تحقق تجدد طلبي و حاكميت قانون ليبراليستي مي‏ديدند. از اين رو، هرگاه توان و امكان مي‏يافتند به ستيز با چنين افرادي مي‏پرداختند. تني چند از مشروطه‏خواهان با مدرس در نجف ملاقات كردند، و به وي مي‏گفتند ما براي نجات فقرا، ضعفا و ستمديدگان و معاونت به آزادي خواهان ايران آماده‏ايم، مشروطه دارد پا مي‏گيرد شما كه از علماي سياست‏دان هستيد افكار آزادي خواهانه ما را در قوانين خود بگنجانيد، آنان از حكومت شوراهاي آينده در روسيه حرف‏هايي مي‏زدند كه ما هم براي برقراري مشروطه و اميدهاي آينده مي‏زديم، مدرس مي‏گويد: طي دو سه جلسه مذاكره اين‏ها را از سر خود باز كرديم و بعد هم مرتجع و نا فهم سياسي شديم از همان نخستين روزهاي مشروطيت و صدور فرمان آن بيانيه‏هايي پراكنده بودند، چون مي‏ديدند علما خواهان يك قانون اسلامي و تضمين كننده حقوق ملت هستند. 2 اين برخورد نشان مي‏دهد مدرس از همان دوران طلبگي اين افراد را شناخته و به اهداف و مقاصد واقعي آنان كه خير ملت در آن نبود، دست يافته است. مدرس در يكي از نطق‏هاي مشهور خود كه حاوي تحليلي عميق در مورد انقلاب مشروطه است مي‏گويد: «اشخاص منورالفكر از داخله به اين فكر افتادند كه امورات اجتماعي اين مملكت از اداره شخصي خارج شود و به صورت اداره اجتماعي اداره گردد و نسبت به اين مسأله هر عاقلي كه به درجه اول عقل باشد تصديق مي‏كند كه اداره كردن امور شخصي با اراده اجتماعي اقوي و امتن است، اين مسأله از بديهيات است، استبداد و مشروطه هم اصلاً با هم مناسبت ندارد.» در واقع از نظر وي در درجه اول عقل ما را از استبداد و ديكتاتوري بر حذر مي‏دارد و نياز به هيچ استدلالي نيست و چون برخي راه را براي ديكتاتوري رضاخاني فراهم مي‏سازند فرياد هشدارش را بلند مي‏كند، اين وسوسه را مي‏شناسدو به مقابله با آن برمي‏خيزد و مي‏گويد: امروز اثري از آن مشروطه نيست، خيال مي‏كنم از كسي ملاحظه داريد، به خدايي كه مرا خلق كرده اين حرف‏ها را بگذاريد. مدرس مي داند كه مكانيزم ترس از طريق خود بيگانگي و جهل نيروي مولد رشد را فلج ساخته و جامعه را دچار نا اميدي و سرخوردگي مي‏سازد، به همين خاطر شديداً در جهت هويت بخشيدن به ملت و ايجاد اتكا و اعتقاد به نيروي خود در ميان مردم تلاش مي‏كند. 3

عقل زيستن

مدرس بر خلاف روشنفكران سياست موازنه عدمي نسبت به همه قدرت‏هاي خارجي را پيش گرفت و در اشاره به دلايل افول قدرت‏هاي شرق و صعود قدرت‏هاي غربي و عملكرد جهانخواران گفت: «در قرون اخير وضعيت دنيا در آثر كهنه شدن بعضي دول و غفلت بعضي دول و غرور بعضي دول در دنياي كهنه، بعضي دول به خيال ترقي خود افتادند يا از هوشياري يا از احتياج يا از تجدد بالخصوص در اروپا در قرون اخير، از صد و پنجاه سال قبل يك دولت‏هايي وجود پيدا كردند در صدد برآمدند كه دول كوچك دنيا را بخورند، سپس به جديد نبودن اين پديده اشاره كرده و مي‏گويد: البته وضعيت دنيا هميشه اين اقتضاء را داشته است.»4 و در جاي ديگر مي‏گويد: «سه چهار كشورند كه مي‏خواهند جهان را بخورند، بايد ترفندهاي اينان را كشف كرد و به ديگر كشورها فهمانيد كه در دامشان نيفتند. ما در عصري زندگي مي‏كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاي روح ما عوض مي‏شود. غذاي جسممان در حال تغيير است به جايي خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپاني‏ها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتي نداشته باشد، صيانت، تاريخ ما، دين ما، قوانين ما معيشت فردي و اجتماعي ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولي آن شدند هر روز چيزي به آن مي‏افزايند يا از آن كم مي‏كنند و ما گيج و منگ نمي‏دانيم دنبال چه بايد برويم.» وي در خصوص آورندگان عقايد دهري و بلشويكي اظهار داشت: سياسي ما، مذهبي ما، مورخ و نويسنده ما نفهميد كه از همان اول جلو اين عقيده و مسلك يا مرام را بگيرد و ترس مردم را بريزد و از خشم حكام نترسد و بيدارشان كند، هي آمدند و گفتند و نوشتند در كنار ما و در خانه همسايه ما انقلاب شده و آزادي و عدالت حاكم گرديده و يك مسلك سياسي را در اروپا ساختند و براي تجربه در آسيا پياده كردند، به تعريف و تمجيدش پرداخته به آن عظمت دادند و ملت ما را كه شجاعت داشت نهضت تنباكو را با موفقيت از سر بگذراند مرعوب و دلباخته اين حباب سياسي نمودند. 5

گروهي از روشنفكران اين موضوع را مطرح كردند كه الفاظ بايد تبديل به فارسي شود، مدرس نه تنها اين شعار را موافق وطن خواهي ندانست، بلكه گفت با آن مغايرت دارد و افزود بايد وطن واقعي شناخته شود و به دفاع از آن بپردازيم. از يمن تا جزيرة العرب ارض ايران بود، لغت عرب، كرد و لر همه جزء زبان ايراني بود و اينان همه اقوام هموطن ما بوده‏اند، مقصود عرضم اين است كه اگر آقايان در قانون نويسي يك لفظي را از جهت ادبي خوب نمي‏دانند من هم موافقم، ولي اگر سياسي است كه بنده جداً عرض مي‏كنم بعضي پيشنهادات به خصوص به مقتضاي امروز خيلي مضر است و علاوه بر آن كه وطن خواهي نيست زيان هم دارد، عربي هم لغت خودمان است. لري زبانمان است و بايد اينها را نگاه داشت كه برايمان نافع است. 6 او موضع گيري در برابر لغات و اصطلاحات عربي را عملي مي‏داند كه به ضعف فرهنگي منجر خواهد شد و در پايان از اين كه هيچ گونه حساسيتي از جانب اين گروه در برابر لغات فرهنگي نقش بسته روي كاغذ، قبض تلگراف و مانند آن مشاهده نمي‏شود، اظهار تعجب مي‏كند، به حق اين موضع گيري مدرس از مواضع ارزشمند او است و در برابر آن گروه كج سليقه و بي‏توجه به مصالح كشور و فرهنگ آن نه تنها دچار موضع تقابلي يا انفعالي نمي‏شود، بلكه به حل مشكل پرداخته و با تأليف وطن خواهي و اسلاميت و ايراني بودن و دفاع از فرهنگ غني اين مرز و بوم راه اصلاح طلبان سلف را در انديشه و عمل استمرار مي‏بخشد. 7

او آنچه را ديگران در آئينه نمي‏ديدند در خشت خام ملاحظه مي‏كرد و با هوش ذاتي و روشن بيني ناشي از تقوا و تهذيب نفس، آينده كشور و روي كار آمدن رژيم تجدد خواه را پيش بيني كرد و آنچه را بعداً به دست رضاخان و پسرش انجام شد پيش بيني و به احمد شاه گوشزد مي‏نمايد و مي‏گويد: گذشته از جهات اقتصادي، رژيم آينده تصميم دارد با نوعي تجدد خواهي مصنوعي، تمدن مغرب را با رسواترين وضع و قيافه‏اي زيبا تقديم نسل‏هاي آينده كند، برنامه‏اش اين است كه به زودي چوپان ورامين و كشاورز كنگاور با فكل و كراوات در خيابانهاي تهران خودنمايي كرده كار اساسي خود را ترك كنند، اما هرگز آب لوله‏كشي براي مردم فراهم نكند، كارخانه‏هاي شراب سازي و عروسك سازي داير كند، ولي كوره آهن‏گدازي و يا كارخانه كاغذ و ماشين‏سازي بر پا نشود، درهاي مساجد و مدارس و تكايا به عنوان مركز خرافات و اوهام بسته خواهد شد، سيل رمان‏هاي خارجي و داستانهاي خيالي منتشر خواهد شد به وسيله مطبوعات و سينما فساد را در اين كشور شايع نمايند به طوري كه پايه‏ها، افكار و عقايد و انديشه‏هاي نسل جوان از پسر و دختر بر بنيادهاي افسانه و پوچ قرار گيرد، رژيم آينده دزدي، رقص، آواز و بي‏عفتي را ترويج خواهد كرد و مملكت را دچار فاجعه و ضايعه خواهد نمود. 8

وزش توفان تجدد

يحيي دولت آبادي، عنوان برنامه‏هاي مبتذل رضاخان را اصلاحات اساسي مي‏گذارد و مي‏گويد: به همين خاطر جمعي از آزادي خواهان به وي نزديك شدند. 9

آري روشنفكران ايراني، علي رغم تمامي ادعاها و شعارهاي آزادي خواهي و استقلال طلبانه به دليل سنخيت ذاتي و جوهري با رژيم رضاخان و غايات غرب گرايانه و تجدد طلبانه آن به عنوان ابزاري در خدمت ديكتاتوري اين رژيم و استعمار انگليس عمل نمودند و به توجيه و تبليغ ايدئولوژيك و خدمت گذاري آن تشكيلات طاغوتي پرداختند و تنها علمايي چون مدرس به دفاع از حقيقت اسلام و استقلال و آزادي كشور پرداختند. 10 تلاشهاي همين روشنفكران غرب زده موجب شد تا فرهنگ خارجي چون طوفاني به سوي ايران بوزد، مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنه‏اي بر اين واقعيت تأكيد نموده و فرموده‏اند: «تهاجم فرهنگي عليه ملت ما مشخصاً از دوران رضاخان شروع شد، البته قبل از او مقدمات تهاجم فراهم شده بود.» 11 امام خميني ـ قدس سره ـ به وسعت ضربه‏هاي وارد شده از اين افراد اشاره دارند: «ضربه‏هاي مهلكي كه بر كشور مظلوم ما در اين پنجاه سال اخير از دانشگاهها و اساتيد منحرفي كه با تربيت غربي بر مراكز علم و تربيت حكمفرما بودند، وارد آمد از سر نيزه رضاخان و پسرش وارد نشد البته اساتيد و معلمان متعهدي بودند كه زمام امور در دست آنان نبود، ما از شر رضاخان خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زودي‏ها نجات نخواهيم يافت.» 12

استعمارگران تنها از راه تربيت روشنفكران وابسته نمي‏توانستند استيلاي خود را بر كشور و منافع آن تأمين كنند و به افراد باقدرتي نياز داشتند كه بتوانند نيروي آنان را همراه با فكر و انديشه روشنفكران تربيت شده در خدمت خود بگيرند. در ايران رضاخان را مطلوب نظر خود يافته و او را بر مسند قدرت نشانيدند.13

انصاف و منطق

البته مدرس در مقابله با روشنفكران از جاده انصاف خارج نشد و وقتي صحبت از علوم جديد و دانش روز گرديد با صراحت و سماجت خواهان يادگيري اين علوم براي افراد كشور خصوصاً طلاب گرديد و گفت: «مي‏گويند مدارس علوم قديمه و مدارس جديد، اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مي‏رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است، در دين ما صريحاً مورد تأكيد قرار گرفته طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديد بايد همه علوم را بخوانند». 14 او صريحا به يادگيري زبان خارجي، خصوصاً براي قشر روحاني تاكيد مي‏كند و مي‏گويد: «طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجي را بلد نباشد، علمش ناقص است. اگر كسي بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليسي يا فرانسه يا جاي ديگر من قبول نمي‏كنم.» 15 حتي در مورد آوردن استاد از خارج نظر موافق داشت: «امروز كه محتاج به علوم اروپايي هستيم بايد علم را به مملكت خودمان بياوريم، عقيده من اين است كه بايد معلم را از خارج بياوريم...»16 او مدام خواستار تعالي و پيشرفت كشور در مسائل علمي و صنعتي بود و در همين راستا در پي كسب دانش از كشورهاي پيشرفته آن زمان بود و در سخناني خاطر نشان ساخت: «نمي‏دانم ما كه مقلديم در كارهاي خودمان چرا از ساير كارهاي خوبي كه ساير دول مي‏كنند تقليد نمي‏كنيم.»17

او مقتضيات زمان و مكان را در نظر داشت و در پيشرفت سياسي اجتماعي كشور از انديشه‏ها و تفكرات صحيح استفاده مي‏كرد. او گرچه انسان زاهدي بود، ولي اين اعراض از دنيا موجب آن نشد كه از توجه به مصالح اجتماعي و تأمين نيازهاي مردم غافل شود، دنيا را هنگامي عزيز و شريف مي‏دانست كه وسيله‏اي باشد براي خدمت به مردم و بسط عدل و آزادي و تحكيم بنيان‏هاي برابري، صلح، هماهنگي و همگامي و تربيت براي آمادگي زيست جاويدان در سراي ديگر. آخرت زده و دنيا گريز نبود و پيرو همين عقيده حدود هفده سال (از سال 1289 تا 1307 هـ.ش) نمايندگي مجلس را عهده‏دار گشت و براي گشودن گره‏هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي دمي آسوده نبود. براي انتقاد از افراد و ملامت مخالفان به حربه دين توسل نجست. تحمل افراد مخالف از جانب مدرس حاكي از عظمت روح، سعه صدر و ظرفيت زيادش مي باشد، به هيچ عنوان راضي نمي‏شد افراد ضد خود را به كلي از صحنه به در كرده و در كنج انزوا بنشاند و در برخورد با مخالفان عقل و منطق را بر احساسات و عواطف منفي ترجيح مي‏داد و جاذبه‏اش بر دافعه او غلبه داشت درباره مبادلات فرهنگي مي‏گفت: عقيده دارم تبادل فرهنگي در همه زمينه‏ها بين ممالك كه علمي، عملي و صنعتي دارند به نحو اكمل و احسن انجام شود، هيچ ملتي از علم و صنعت و علوم معرفت نفس ديگر ملل بي‏نياز نيست جز اينكه ممالك داراي علم و صنعت هر چه هم از ما اقوي باشند كوچكترين فهم و دركي از قوانين و اصول ديني و مذهبي ما ندارند، مخصوصاً ما در علوم انساني، قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله پيشرفته‏تريم علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضا در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل مي‏تواند حافظ عدالت باشد منتهي قاضي و قضات بدون هيچگونه ترديدي بايد مجتهدين با تقوي و پرهيزگار باشند. 18

درباره آزادي اعتقاد داشت: نيروي محركه حيات انسانها است، آرمان و آرزوي هميشگي و محبوب بي‏رقيب انسانها از آغاز تا پايان زندگي اوست و آنان كه اين پيام را با حفظ حدود و شئون امانت داري بدون توجه به منافع شخصي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي‏دهند و بقاي آن را با حفظ آن در درون صندوق جان تضمين مي‏كنند مردان درخشنده و ابدي تاريخ‏اند.19 و در مورد حقوق انسان مي‏گفت: براي حفظ حيثيت انسان بايد كاري كرد كه

مجتهد عادل و قاضي با انصاف به كرسي قضاوت بنشيند اگر غير از اين باشد روح آزادي و شرافت انساني ضربه مي‏خورد و عدليه كه ركن اساسي حفظ ارزشهاي انساني است مي‏شود نظير صرافخانه‏هاي خودمان يا مثل وزارتخانه سردار سپه (رضاخان). 20 او نداي حق طلبانه خود را در يكي از سخنراني‏ها كه در مجلس شوراي ملي ايراد نمود به گوش مخاطبان رسانيد و گفت: مملكت اصلش و مبنايش ملت است، حقيقت مملكت عبارت است از ملتي كه در آن مملكت جمع شده و تعيّش مي‏نمايد، دولت هم از جانب ملت يك خدمتي را وظيفه‏دار است. 21

شجاعت معنوي

مدرس در هر سنگري كه قرار مي‏گرفت چه در بحث و تدريس و چه در ضمن سخناني كه در مجلس شوراي ملي ايراد مي‏نمود با براهين عقلي و مشي حكيمانه سخن مي‏گفت، اين مجتهد جامع الشرايط از لحاظ علمي و فقهي شخصيتي نمونه و برجسته بود. او پرورش يافته مكتب حيات بخش تشيع بود و نسبت به مضامين قرآني و روايي شناختي ژرف داشت و اين گونه نبود كه به دليل سطحي نگري در برخورد با فرهنگ‏هاي وارداتي دچار خودباختگي شود. او مي‏گفت به اين دليل از نوشته‏هاي ژان ژاك روسو تقليد نمي‏كنيم براي اين كه افكار عالي و انديشه‏هاي ناب اسلامي و تعاليم حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) را براي هدايت و نظم جامعه بهتر از افكار او مي‏دانيم. 22

سرچشمه قدرت روحي و معنوي اين عالم عامل توجه به خدا، شناخت او و اشتغال به ياد پروردگار است، انساني اين گونه در امور زندگي و جهت‏گيري‏هاي سياسي اجتماعي ثابت قدم است و از هيچ دشواري و مانعي نمي‏هراسد و ناهمواري‏ها را با شجاعت و شهامت و استواري خاص پشت سر مي‏نهد. از ستم گريزان است، زير بار زور نمي‏رود. حق را طالب است و براي آن جد و جهد نشان مي‏دهد، ارمغان چنين حالتي يك بزرگواري روحي و شجاعت معنوي بود كه سراسر وجودش را آغشته به سرور و نشاط روحاني كرده بود و به همين دليل در ابراز عقايد خود ترسي به دل راه نداد و با قاطعيت و صلابت گفت: من عقيده خودم را اظهار مي‏كنم ولو مخالف با تمام مردم روي زمين باشد.23 و خود را از هر قيد و بند دنيايي آزاد كرده بود تا در ابراز عقايد دچار مشكل نشود و موضع انفعالي به خود نگيرد، در بياناتي خاطر نشان ساخت: اگر كه از من سوءال مي‏كنيد كه چگونه هر حرف حقي را در جاي خود مي‏زنم و از كسي نمي‏ترسم به خاطر اين است كه چيزي ندارم و از هيچ كس هم چيزي نمي‏خواهم شما خودتان را آزاد بكنيد تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.24 در ملاقات با سلطان محمد پنجم پادشاه عثماني، ناگهان شروع به سخن كرد و گفت: اصولاً ما روحانيون در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودي براي ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آن كه نماينده مجلس شوراي ايران بودم در تمام مراحل آزاد صحبت مي‏كردم، در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار مي‏كنم.25 روزي مدرس، در منزل مشهدي عبدالكريم كه مستأجر بود نامه‏اي نوشت و آن را روي زمين گذاشت نوه آن شهيد مي‏گويد من تمامي متن آن را خواندم، در آن خطاب به احمد شاه نوشته بود: شهريارا، خدا دو چيز به من نداد يكي ترس و ديگري طمع، هر كس همراه اسلام باشد، من با او همراهم.26

مدرس، هميشه در پي كسب استقلال كشور بود و هيچگاه راضي نگرديد كه ايران زير پرچم يكي از دول بزرگ قرار بگيرد وي طي نطقي روشنفكران را خطاب قرار داد و گفت: آقايان ملت محض خاطر رضاي شما نمي‏خواهد بميرد شما هم راضي نشويد كه ملت ايران استقلالش فداي شهوت و رضاي شما شود.27

توازن عدمي و وجودي

در حالي كه رجال سياسي و برخي دولتمردان بر اين عقيده بودند كه حفظ موجوديت كشور در صورتي تأمين مي‏شود كه بطور اجبار و از روي الزام سلطه امپراتوران را بپذيريم و با دادن امتياز به دو كشور روس و انگليس رضايت خاطر آن دول را فراهم كنيم، اما مدرس ايجاد رابطه با كشورها را با حفظ هويت و استقلال و تماميت ارضي ايران پذيرفت و با اتخاذ سياست توازن عدمي و وجودي باهرگونه دخالت خارجي مخالفت كرد و هر دولتي كه صبغه يكي از قدرتهاي سلطه‏گر را قبول مي‏كرد، يك تنه در برابرش مي‏ايستاد و در تمامي محافل و مجالس طي بياناتي خردمندانه شعله بر خرمن هستي وي مي‏افروخت و او را از قدرت مي‏انداخت و به جامعه معرفي مي‏كرد. ضديت وي با رضاخان يك مخالفت عادي نبود، بلكه چون اين شخص عامل اجراي مقاصد و سياست‏هاي استعماري بود با او مخالف گرديد و گفت با شيوه‏هايي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد كند به ستيز بر مي‏خيزم و راه و هدف خويش را نيكو مي‏شناسم در اين مبارزه هم پشت سر خود را نمي‏نگرم كه كسي مرا همراهي مي‏كند يا خير؟

مدرس،بر خلاف روشنفكران سياست را از ديانت جدا ندانست و با بهره‏مندي از انديشه‏هاي اعتقادي در عرصه مبارزه گام نهاد و نيز بين دانش و دين الفت برقرار كرد و اظهار داشت در بينش اسلامي و تفكر توحيدي كل اسلام به صورت يك

مجموعه‏اي هماهنگ و هدف‏دار ديده مي‏شود، اعضاي آن از يكديگر تفكيك ناپذيرند و نمي‏توان سياست و دانش را از آن جدا كرد و دين را منزوي نمود.

صبغه ديني و جلوه مذهبي

بحران‏هاي اجتماعي و سياسي، دخالت استكبار و پايين بودن ميزان آگاهي مردم اين مجال را از شيخ فضل الله نوري و آية الله نائيني گرفت كه با پشت سر گذاشتن اين بحران و ستيزها بتوانند به وحدت آرا دست يابند، ولي سيد حسن مدرس كه در متن اين جريان‏هاي سياسي و حقوقي آبديده شده بود توانست با استعداد ذاتي و نگرشي هوشمندانه از اين حوادث تاريخي عبرت بگيرد و دامنه خطر را گسترده‏تر از چيزي يافت كه شيخ فضل الله نوري به آن رسيده بود، شهيد مدرس بيش‏تر در محور مشتركات شيخ شهيد و مرحوم نائيني عمل كرد و به همين دليل او را مي‏توان قدر جامع اين دو تفكر دانست.

مدرس ، وقتي كه مشاهده كرد روشنفكران تشكيلات نوين حقوقي و مركز قانون‏گذاري پديد آورنده‏اند به نفي آنها پرداخت و كوشيد به چنين موءسساتي صبغه ديني و جلوه اسلامي بدهد. او چه در موقعي كه به عنوان يكي از پنج نفر عالم طراز اول براي نظارت و تصويب قوانين در مجلس دوم انتخاب شد و چه موقعي كه نماينده مردم در چندين دوره مجلس بود نسبت به خلاف كاري‏هاي گوناگون فتواي شرعي صادر كرد، و با اين كار خود را در معرض خطر قرار داد، از نظر او آن چه حاوي ارزش بود، ميزان سازگاري قوانين جديد با شريعت اسلام و مكتب پرفيض تشيع است، برايش اين نكته اهميت داشت كه ايران با عزت، مستقل و سربلند باشد و قانون بر مردم حكومت كند، لذا در اين باره گفت: هر كس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسي است، هر چه قانون گفته بايد عمل شود.28

مدرس، بر اين اعتقاد بود كه هر چيزي بايد به قاعده و براساس نظم و مقررات باشد و افراد ناباب نبايد در راس قوه مقننه قرار بگيرند. آن شهيد والامقام و ديگر علماي مبارز در رويارويي با غرب باوران و فريب خوردگان دسايس مجامع فراماسونري و زدودن غبار از احكام الهي كوشيدند كه البته از طرف روشنفكران به قانون ستيزي و واپس‏گرايي متهم گرديدند.


1 ) مرد روزگاران، علي مدرسي، ص 433.

2 ) همان مأخذ، ص 601-602 .

3 ) مدرس، تاريخ و سياست، گروهي از نويسندگان، ص175 - 176.

4 ) آراء، انديشه‏ها و فلسفه سياسي مدرس، محمد تركمان،ص99.

5 ) مرد روزگاران، ص 591.

6 ) همان مأخذ، ص 521-522.

7 ) آراء انديشه‏ها و فلسفه سياسي مدرس، ص 118.

8 ) مدرس مجاهدي شكست ناپذير، عبدالعلي باقي، ص 68-69.

9 ) حيات يحيي، ميرزا يحيي دولت آبادي، ج 4، ص 281.

10 ) تأملاتي درباره روشنفكري در ايران، شهريار زرشناس، ص 112.

11 ) روزنامه جمهوري اسلامي، 22 مرداد 1371.

12 ) صحيفه نور، ج 12، ص 267.

13 ) تهاجم فرهنگي غرب (نقش روشنفكران وابسته ج اول)، ص 10.

14 ) ياد، فصلنامه بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، سال پنجم، شماره بيستم، پاييز 1369، ص 109.

15 ) همان مأخذ، ص 110.

16 ) مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، ج اول، ص 174.

17 ) مدرس، همان، ج دوم، ص 287.

18 ) مرد روزگاران، ص 584.

19 ) همان مأخذ، همان صفحه.

20 ) همان، ص 585.

21 ) مجله حوزه، سال سيزدهم شماره 76-77، ص 358.

22 ) مدرس، همان، ج اول، ص 64.

23 ) يادنامه شهيد مدرس، گروهي از محققان، ص 73.

24 ) مدرس، همان، ص 28.

25 ) ديدار با ابرار (ج 67) شهيد مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 111.

26 ) مجله نگهبان، سال پنجم، شماره 41، دي و بهمن 1375، ص 62.

27 ) از نطق مدرس در جلسه 12 دوره ششم مجلس شهريور 1305.

28 ) مجله حوزه، سال سيزدهم، شماره 76-77،ص 360.

/ 1