مدرس و روشنفكران
غلامرضا گلي زواره لكههاي ابر در آسمان معرفت
جمال چهره تو حجت موجه ما است
به رغم مدعياني كه منع عشق كنند
به رغم مدعياني كه منع عشق كنند
به رغم مدعياني كه منع عشق كنند
حركت بر محور هويت
آية الله مدرس كه دانشمندي متدين، با شهامت و پايداري بود و در زندگي فردي و اجتماعي خويش مناعت طبع داشت و به واسطه توجه به ساحت قدس پروردگار قدرت روحي فوق العادهاي به دست آورده بود و دلش به نور ايمان روشن گشت و اين فروغ معنوي حكمت و معرفت را برايش به ارمغان آورد، در مقابل تفكر باطل و كج انديشي روشنفكران ايستاد و در برابر روشنفكراني كه متأسفانه تعزيه گردانهاي مجلس و سياستگذاران كشور شده بودند و سياستهاي غربي را پيگيري كردند مقاومت نشان داد و تحت هيچ شرايطي تسليم اين عده نشد.مدرس، در برابر دنياي فكر و انديشه چنين گروهي از آزادي و استقلال سخن ميگويد و در دوران تسلط كامل سياست امپراتوري انگلستان با شجاعتي وصف ناپذير اظهار داشت: تمايل سياستها براي ما مضر است، ايراني مسلمان بايد مسلمان و ايراني باشد، ايراني بايد خودش ايراني و سياستش هم ايراني باشد. 1 اين شهيد والامقام عقيده داشت سبب درماندگي جامعه ايراني اين است كه به خويشتن تكيه ندارد، روشنفكران بيمار و گروهي سياستمدار دور از انديشه و خرد و محروم از تدين منتظرند كسي از بيرون بيايد و دست ايران را گرفته نجات دهد و اين براي ملتي با آن هويت قوي روا نميباشد. مدرس ميگفت ما لياقت آن را داريم كه از خويشتن كفايت و استغنا نشان دهيم و آن قدرتهاي پوشالي با مشاهده عزت و عظمت ما كه ريشه در ارزشها و وفاق اجتماعي دارد ناچارند در مقابل ما تسليم شوند و احتراممان را نگه دارند و حقوقمان را بيش از گذشته مراعات كنند. اگر از خود بيكفايتي، خودباختگي و حقارت نشان دهيم دشمن در وجودمان لانه ميكند و انديشه و فكر جامعه مرتع شياطيني ميشود كه از بيرون برايمان تصميم ميگيرند، نبايد سست عنصر باشيم و در برابر تشكيلاتي كه بر زور و قدرت بنيان نهاده شده كوتاه بياييم؛ اين روش ابهت ما را از بين برده و صبغه ديني و معنويمان را به تحليل ميبرد، امكان دارد آنان تهمت خرافي، موهوم پرست و كهنه گرا بر ما بزنند، اما اگر اراده و همت و عزمي استوار باشد فريب چنين تبليغات مسمومي را نخواهد خورد و لحظهاي از قله ارزشمند خوبيها به سوي دره ناپسنديها تنزل نميكند.اداره امور و اراده اجتماعي
روشنفكران با استعمار غربي هم سنخ بودند. آنان روحانيت آگاه و بيداري چون مدرس را مدافع پاسدار از جان گذشته و سر سخت تفكر ديني و شريعت اسلامي و مانع اصلي تحقق تجدد طلبي و حاكميت قانون ليبراليستي ميديدند. از اين رو، هرگاه توان و امكان مييافتند به ستيز با چنين افرادي ميپرداختند. تني چند از مشروطهخواهان با مدرس در نجف ملاقات كردند، و به وي ميگفتند ما براي نجات فقرا، ضعفا و ستمديدگان و معاونت به آزادي خواهان ايران آمادهايم، مشروطه دارد پا ميگيرد شما كه از علماي سياستدان هستيد افكار آزادي خواهانه ما را در قوانين خود بگنجانيد، آنان از حكومت شوراهاي آينده در روسيه حرفهايي ميزدند كه ما هم براي برقراري مشروطه و اميدهاي آينده ميزديم، مدرس ميگويد: طي دو سه جلسه مذاكره اينها را از سر خود باز كرديم و بعد هم مرتجع و نا فهم سياسي شديم از همان نخستين روزهاي مشروطيت و صدور فرمان آن بيانيههايي پراكنده بودند، چون ميديدند علما خواهان يك قانون اسلامي و تضمين كننده حقوق ملت هستند. 2 اين برخورد نشان ميدهد مدرس از همان دوران طلبگي اين افراد را شناخته و به اهداف و مقاصد واقعي آنان كه خير ملت در آن نبود، دست يافته است. مدرس در يكي از نطقهاي مشهور خود كه حاوي تحليلي عميق در مورد انقلاب مشروطه است ميگويد: «اشخاص منورالفكر از داخله به اين فكر افتادند كه امورات اجتماعي اين مملكت از اداره شخصي خارج شود و به صورت اداره اجتماعي اداره گردد و نسبت به اين مسأله هر عاقلي كه به درجه اول عقل باشد تصديق ميكند كه اداره كردن امور شخصي با اراده اجتماعي اقوي و امتن است، اين مسأله از بديهيات است، استبداد و مشروطه هم اصلاً با هم مناسبت ندارد.» در واقع از نظر وي در درجه اول عقل ما را از استبداد و ديكتاتوري بر حذر ميدارد و نياز به هيچ استدلالي نيست و چون برخي راه را براي ديكتاتوري رضاخاني فراهم ميسازند فرياد هشدارش را بلند ميكند، اين وسوسه را ميشناسدو به مقابله با آن برميخيزد و ميگويد: امروز اثري از آن مشروطه نيست، خيال ميكنم از كسي ملاحظه داريد، به خدايي كه مرا خلق كرده اين حرفها را بگذاريد. مدرس مي داند كه مكانيزم ترس از طريق خود بيگانگي و جهل نيروي مولد رشد را فلج ساخته و جامعه را دچار نا اميدي و سرخوردگي ميسازد، به همين خاطر شديداً در جهت هويت بخشيدن به ملت و ايجاد اتكا و اعتقاد به نيروي خود در ميان مردم تلاش ميكند. 3عقل زيستن
مدرس بر خلاف روشنفكران سياست موازنه عدمي نسبت به همه قدرتهاي خارجي را پيش گرفت و در اشاره به دلايل افول قدرتهاي شرق و صعود قدرتهاي غربي و عملكرد جهانخواران گفت: «در قرون اخير وضعيت دنيا در آثر كهنه شدن بعضي دول و غفلت بعضي دول و غرور بعضي دول در دنياي كهنه، بعضي دول به خيال ترقي خود افتادند يا از هوشياري يا از احتياج يا از تجدد بالخصوص در اروپا در قرون اخير، از صد و پنجاه سال قبل يك دولتهايي وجود پيدا كردند در صدد برآمدند كه دول كوچك دنيا را بخورند، سپس به جديد نبودن اين پديده اشاره كرده و ميگويد: البته وضعيت دنيا هميشه اين اقتضاء را داشته است.»4 و در جاي ديگر ميگويد: «سه چهار كشورند كه ميخواهند جهان را بخورند، بايد ترفندهاي اينان را كشف كرد و به ديگر كشورها فهمانيد كه در دامشان نيفتند. ما در عصري زندگي ميكنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاي روح ما عوض ميشود. غذاي جسممان در حال تغيير است به جايي خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانيها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتي نداشته باشد، صيانت، تاريخ ما، دين ما، قوانين ما معيشت فردي و اجتماعي ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولي آن شدند هر روز چيزي به آن ميافزايند يا از آن كم ميكنند و ما گيج و منگ نميدانيم دنبال چه بايد برويم.» وي در خصوص آورندگان عقايد دهري و بلشويكي اظهار داشت: سياسي ما، مذهبي ما، مورخ و نويسنده ما نفهميد كه از همان اول جلو اين عقيده و مسلك يا مرام را بگيرد و ترس مردم را بريزد و از خشم حكام نترسد و بيدارشان كند، هي آمدند و گفتند و نوشتند در كنار ما و در خانه همسايه ما انقلاب شده و آزادي و عدالت حاكم گرديده و يك مسلك سياسي را در اروپا ساختند و براي تجربه در آسيا پياده كردند، به تعريف و تمجيدش پرداخته به آن عظمت دادند و ملت ما را كه شجاعت داشت نهضت تنباكو را با موفقيت از سر بگذراند مرعوب و دلباخته اين حباب سياسي نمودند. 5 گروهي از روشنفكران اين موضوع را مطرح كردند كه الفاظ بايد تبديل به فارسي شود، مدرس نه تنها اين شعار را موافق وطن خواهي ندانست، بلكه گفت با آن مغايرت دارد و افزود بايد وطن واقعي شناخته شود و به دفاع از آن بپردازيم. از يمن تا جزيرة العرب ارض ايران بود، لغت عرب، كرد و لر همه جزء زبان ايراني بود و اينان همه اقوام هموطن ما بودهاند، مقصود عرضم اين است كه اگر آقايان در قانون نويسي يك لفظي را از جهت ادبي خوب نميدانند من هم موافقم، ولي اگر سياسي است كه بنده جداً عرض ميكنم بعضي پيشنهادات به خصوص به مقتضاي امروز خيلي مضر است و علاوه بر آن كه وطن خواهي نيست زيان هم دارد، عربي هم لغت خودمان است. لري زبانمان است و بايد اينها را نگاه داشت كه برايمان نافع است. 6 او موضع گيري در برابر لغات و اصطلاحات عربي را عملي ميداند كه به ضعف فرهنگي منجر خواهد شد و در پايان از اين كه هيچ گونه حساسيتي از جانب اين گروه در برابر لغات فرهنگي نقش بسته روي كاغذ، قبض تلگراف و مانند آن مشاهده نميشود، اظهار تعجب ميكند، به حق اين موضع گيري مدرس از مواضع ارزشمند او است و در برابر آن گروه كج سليقه و بيتوجه به مصالح كشور و فرهنگ آن نه تنها دچار موضع تقابلي يا انفعالي نميشود، بلكه به حل مشكل پرداخته و با تأليف وطن خواهي و اسلاميت و ايراني بودن و دفاع از فرهنگ غني اين مرز و بوم راه اصلاح طلبان سلف را در انديشه و عمل استمرار ميبخشد. 7او آنچه را ديگران در آئينه نميديدند در خشت خام ملاحظه ميكرد و با هوش ذاتي و روشن بيني ناشي از تقوا و تهذيب نفس، آينده كشور و روي كار آمدن رژيم تجدد خواه را پيش بيني كرد و آنچه را بعداً به دست رضاخان و پسرش انجام شد پيش بيني و به احمد شاه گوشزد مينمايد و ميگويد: گذشته از جهات اقتصادي، رژيم آينده تصميم دارد با نوعي تجدد خواهي مصنوعي، تمدن مغرب را با رسواترين وضع و قيافهاي زيبا تقديم نسلهاي آينده كند، برنامهاش اين است كه به زودي چوپان ورامين و كشاورز كنگاور با فكل و كراوات در خيابانهاي تهران خودنمايي كرده كار اساسي خود را ترك كنند، اما هرگز آب لولهكشي براي مردم فراهم نكند، كارخانههاي شراب سازي و عروسك سازي داير كند، ولي كوره آهنگدازي و يا كارخانه كاغذ و ماشينسازي بر پا نشود، درهاي مساجد و مدارس و تكايا به عنوان مركز خرافات و اوهام بسته خواهد شد، سيل رمانهاي خارجي و داستانهاي خيالي منتشر خواهد شد به وسيله مطبوعات و سينما فساد را در اين كشور شايع نمايند به طوري كه پايهها، افكار و عقايد و انديشههاي نسل جوان از پسر و دختر بر بنيادهاي افسانه و پوچ قرار گيرد، رژيم آينده دزدي، رقص، آواز و بيعفتي را ترويج خواهد كرد و مملكت را دچار فاجعه و ضايعه خواهد نمود. 8وزش توفان تجدد
يحيي دولت آبادي، عنوان برنامههاي مبتذل رضاخان را اصلاحات اساسي ميگذارد و ميگويد: به همين خاطر جمعي از آزادي خواهان به وي نزديك شدند. 9 آري روشنفكران ايراني، علي رغم تمامي ادعاها و شعارهاي آزادي خواهي و استقلال طلبانه به دليل سنخيت ذاتي و جوهري با رژيم رضاخان و غايات غرب گرايانه و تجدد طلبانه آن به عنوان ابزاري در خدمت ديكتاتوري اين رژيم و استعمار انگليس عمل نمودند و به توجيه و تبليغ ايدئولوژيك و خدمت گذاري آن تشكيلات طاغوتي پرداختند و تنها علمايي چون مدرس به دفاع از حقيقت اسلام و استقلال و آزادي كشور پرداختند. 10 تلاشهاي همين روشنفكران غرب زده موجب شد تا فرهنگ خارجي چون طوفاني به سوي ايران بوزد، مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنهاي بر اين واقعيت تأكيد نموده و فرمودهاند: «تهاجم فرهنگي عليه ملت ما مشخصاً از دوران رضاخان شروع شد، البته قبل از او مقدمات تهاجم فراهم شده بود.» 11 امام خميني ـ قدس سره ـ به وسعت ضربههاي وارد شده از اين افراد اشاره دارند: «ضربههاي مهلكي كه بر كشور مظلوم ما در اين پنجاه سال اخير از دانشگاهها و اساتيد منحرفي كه با تربيت غربي بر مراكز علم و تربيت حكمفرما بودند، وارد آمد از سر نيزه رضاخان و پسرش وارد نشد البته اساتيد و معلمان متعهدي بودند كه زمام امور در دست آنان نبود، ما از شر رضاخان خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زوديها نجات نخواهيم يافت.» 12 استعمارگران تنها از راه تربيت روشنفكران وابسته نميتوانستند استيلاي خود را بر كشور و منافع آن تأمين كنند و به افراد باقدرتي نياز داشتند كه بتوانند نيروي آنان را همراه با فكر و انديشه روشنفكران تربيت شده در خدمت خود بگيرند. در ايران رضاخان را مطلوب نظر خود يافته و او را بر مسند قدرت نشانيدند.13انصاف و منطق
البته مدرس در مقابله با روشنفكران از جاده انصاف خارج نشد و وقتي صحبت از علوم جديد و دانش روز گرديد با صراحت و سماجت خواهان يادگيري اين علوم براي افراد كشور خصوصاً طلاب گرديد و گفت: «ميگويند مدارس علوم قديمه و مدارس جديد، اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص ميرساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است، در دين ما صريحاً مورد تأكيد قرار گرفته طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديد بايد همه علوم را بخوانند». 14 او صريحا به يادگيري زبان خارجي، خصوصاً براي قشر روحاني تاكيد ميكند و ميگويد: «طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجي را بلد نباشد، علمش ناقص است. اگر كسي بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليسي يا فرانسه يا جاي ديگر من قبول نميكنم.» 15 حتي در مورد آوردن استاد از خارج نظر موافق داشت: «امروز كه محتاج به علوم اروپايي هستيم بايد علم را به مملكت خودمان بياوريم، عقيده من اين است كه بايد معلم را از خارج بياوريم...»16 او مدام خواستار تعالي و پيشرفت كشور در مسائل علمي و صنعتي بود و در همين راستا در پي كسب دانش از كشورهاي پيشرفته آن زمان بود و در سخناني خاطر نشان ساخت: «نميدانم ما كه مقلديم در كارهاي خودمان چرا از ساير كارهاي خوبي كه ساير دول ميكنند تقليد نميكنيم.»17 او مقتضيات زمان و مكان را در نظر داشت و در پيشرفت سياسي اجتماعي كشور از انديشهها و تفكرات صحيح استفاده ميكرد. او گرچه انسان زاهدي بود، ولي اين اعراض از دنيا موجب آن نشد كه از توجه به مصالح اجتماعي و تأمين نيازهاي مردم غافل شود، دنيا را هنگامي عزيز و شريف ميدانست كه وسيلهاي باشد براي خدمت به مردم و بسط عدل و آزادي و تحكيم بنيانهاي برابري، صلح، هماهنگي و همگامي و تربيت براي آمادگي زيست جاويدان در سراي ديگر. آخرت زده و دنيا گريز نبود و پيرو همين عقيده حدود هفده سال (از سال 1289 تا 1307 هـ.ش) نمايندگي مجلس را عهدهدار گشت و براي گشودن گرههاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي دمي آسوده نبود. براي انتقاد از افراد و ملامت مخالفان به حربه دين توسل نجست. تحمل افراد مخالف از جانب مدرس حاكي از عظمت روح، سعه صدر و ظرفيت زيادش مي باشد، به هيچ عنوان راضي نميشد افراد ضد خود را به كلي از صحنه به در كرده و در كنج انزوا بنشاند و در برخورد با مخالفان عقل و منطق را بر احساسات و عواطف منفي ترجيح ميداد و جاذبهاش بر دافعه او غلبه داشت درباره مبادلات فرهنگي ميگفت: عقيده دارم تبادل فرهنگي در همه زمينهها بين ممالك كه علمي، عملي و صنعتي دارند به نحو اكمل و احسن انجام شود، هيچ ملتي از علم و صنعت و علوم معرفت نفس ديگر ملل بينياز نيست جز اينكه ممالك داراي علم و صنعت هر چه هم از ما اقوي باشند كوچكترين فهم و دركي از قوانين و اصول ديني و مذهبي ما ندارند، مخصوصاً ما در علوم انساني، قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله پيشرفتهتريم علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضا در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل ميتواند حافظ عدالت باشد منتهي قاضي و قضات بدون هيچگونه ترديدي بايد مجتهدين با تقوي و پرهيزگار باشند. 18 درباره آزادي اعتقاد داشت: نيروي محركه حيات انسانها است، آرمان و آرزوي هميشگي و محبوب بيرقيب انسانها از آغاز تا پايان زندگي اوست و آنان كه اين پيام را با حفظ حدود و شئون امانت داري بدون توجه به منافع شخصي از نسلي به نسل ديگر انتقال ميدهند و بقاي آن را با حفظ آن در درون صندوق جان تضمين ميكنند مردان درخشنده و ابدي تاريخاند.19 و در مورد حقوق انسان ميگفت: براي حفظ حيثيت انسان بايد كاري كرد كه مجتهد عادل و قاضي با انصاف به كرسي قضاوت بنشيند اگر غير از اين باشد روح آزادي و شرافت انساني ضربه ميخورد و عدليه كه ركن اساسي حفظ ارزشهاي انساني است ميشود نظير صرافخانههاي خودمان يا مثل وزارتخانه سردار سپه (رضاخان). 20 او نداي حق طلبانه خود را در يكي از سخنرانيها كه در مجلس شوراي ملي ايراد نمود به گوش مخاطبان رسانيد و گفت: مملكت اصلش و مبنايش ملت است، حقيقت مملكت عبارت است از ملتي كه در آن مملكت جمع شده و تعيّش مينمايد، دولت هم از جانب ملت يك خدمتي را وظيفهدار است. 21شجاعت معنوي
مدرس در هر سنگري كه قرار ميگرفت چه در بحث و تدريس و چه در ضمن سخناني كه در مجلس شوراي ملي ايراد مينمود با براهين عقلي و مشي حكيمانه سخن ميگفت، اين مجتهد جامع الشرايط از لحاظ علمي و فقهي شخصيتي نمونه و برجسته بود. او پرورش يافته مكتب حيات بخش تشيع بود و نسبت به مضامين قرآني و روايي شناختي ژرف داشت و اين گونه نبود كه به دليل سطحي نگري در برخورد با فرهنگهاي وارداتي دچار خودباختگي شود. او ميگفت به اين دليل از نوشتههاي ژان ژاك روسو تقليد نميكنيم براي اين كه افكار عالي و انديشههاي ناب اسلامي و تعاليم حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) را براي هدايت و نظم جامعه بهتر از افكار او ميدانيم. 22 سرچشمه قدرت روحي و معنوي اين عالم عامل توجه به خدا، شناخت او و اشتغال به ياد پروردگار است، انساني اين گونه در امور زندگي و جهتگيريهاي سياسي اجتماعي ثابت قدم است و از هيچ دشواري و مانعي نميهراسد و ناهمواريها را با شجاعت و شهامت و استواري خاص پشت سر مينهد. از ستم گريزان است، زير بار زور نميرود. حق را طالب است و براي آن جد و جهد نشان ميدهد، ارمغان چنين حالتي يك بزرگواري روحي و شجاعت معنوي بود كه سراسر وجودش را آغشته به سرور و نشاط روحاني كرده بود و به همين دليل در ابراز عقايد خود ترسي به دل راه نداد و با قاطعيت و صلابت گفت: من عقيده خودم را اظهار ميكنم ولو مخالف با تمام مردم روي زمين باشد.23 و خود را از هر قيد و بند دنيايي آزاد كرده بود تا در ابراز عقايد دچار مشكل نشود و موضع انفعالي به خود نگيرد، در بياناتي خاطر نشان ساخت: اگر كه از من سوءال ميكنيد كه چگونه هر حرف حقي را در جاي خود ميزنم و از كسي نميترسم به خاطر اين است كه چيزي ندارم و از هيچ كس هم چيزي نميخواهم شما خودتان را آزاد بكنيد تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.24 در ملاقات با سلطان محمد پنجم پادشاه عثماني، ناگهان شروع به سخن كرد و گفت: اصولاً ما روحانيون در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودي براي ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آن كه نماينده مجلس شوراي ايران بودم در تمام مراحل آزاد صحبت ميكردم، در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار ميكنم.25 روزي مدرس، در منزل مشهدي عبدالكريم كه مستأجر بود نامهاي نوشت و آن را روي زمين گذاشت نوه آن شهيد ميگويد من تمامي متن آن را خواندم، در آن خطاب به احمد شاه نوشته بود: شهريارا، خدا دو چيز به من نداد يكي ترس و ديگري طمع، هر كس همراه اسلام باشد، من با او همراهم.26مدرس، هميشه در پي كسب استقلال كشور بود و هيچگاه راضي نگرديد كه ايران زير پرچم يكي از دول بزرگ قرار بگيرد وي طي نطقي روشنفكران را خطاب قرار داد و گفت: آقايان ملت محض خاطر رضاي شما نميخواهد بميرد شما هم راضي نشويد كه ملت ايران استقلالش فداي شهوت و رضاي شما شود.27توازن عدمي و وجودي
در حالي كه رجال سياسي و برخي دولتمردان بر اين عقيده بودند كه حفظ موجوديت كشور در صورتي تأمين ميشود كه بطور اجبار و از روي الزام سلطه امپراتوران را بپذيريم و با دادن امتياز به دو كشور روس و انگليس رضايت خاطر آن دول را فراهم كنيم، اما مدرس ايجاد رابطه با كشورها را با حفظ هويت و استقلال و تماميت ارضي ايران پذيرفت و با اتخاذ سياست توازن عدمي و وجودي باهرگونه دخالت خارجي مخالفت كرد و هر دولتي كه صبغه يكي از قدرتهاي سلطهگر را قبول ميكرد، يك تنه در برابرش ميايستاد و در تمامي محافل و مجالس طي بياناتي خردمندانه شعله بر خرمن هستي وي ميافروخت و او را از قدرت ميانداخت و به جامعه معرفي ميكرد. ضديت وي با رضاخان يك مخالفت عادي نبود، بلكه چون اين شخص عامل اجراي مقاصد و سياستهاي استعماري بود با او مخالف گرديد و گفت با شيوههايي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد كند به ستيز بر ميخيزم و راه و هدف خويش را نيكو ميشناسم در اين مبارزه هم پشت سر خود را نمينگرم كه كسي مرا همراهي ميكند يا خير؟ مدرس،بر خلاف روشنفكران سياست را از ديانت جدا ندانست و با بهرهمندي از انديشههاي اعتقادي در عرصه مبارزه گام نهاد و نيز بين دانش و دين الفت برقرار كرد و اظهار داشت در بينش اسلامي و تفكر توحيدي كل اسلام به صورت يك مجموعهاي هماهنگ و هدفدار ديده ميشود، اعضاي آن از يكديگر تفكيك ناپذيرند و نميتوان سياست و دانش را از آن جدا كرد و دين را منزوي نمود.صبغه ديني و جلوه مذهبي
بحرانهاي اجتماعي و سياسي، دخالت استكبار و پايين بودن ميزان آگاهي مردم اين مجال را از شيخ فضل الله نوري و آية الله نائيني گرفت كه با پشت سر گذاشتن اين بحران و ستيزها بتوانند به وحدت آرا دست يابند، ولي سيد حسن مدرس كه در متن اين جريانهاي سياسي و حقوقي آبديده شده بود توانست با استعداد ذاتي و نگرشي هوشمندانه از اين حوادث تاريخي عبرت بگيرد و دامنه خطر را گستردهتر از چيزي يافت كه شيخ فضل الله نوري به آن رسيده بود، شهيد مدرس بيشتر در محور مشتركات شيخ شهيد و مرحوم نائيني عمل كرد و به همين دليل او را ميتوان قدر جامع اين دو تفكر دانست.مدرس ، وقتي كه مشاهده كرد روشنفكران تشكيلات نوين حقوقي و مركز قانونگذاري پديد آورندهاند به نفي آنها پرداخت و كوشيد به چنين موءسساتي صبغه ديني و جلوه اسلامي بدهد. او چه در موقعي كه به عنوان يكي از پنج نفر عالم طراز اول براي نظارت و تصويب قوانين در مجلس دوم انتخاب شد و چه موقعي كه نماينده مردم در چندين دوره مجلس بود نسبت به خلاف كاريهاي گوناگون فتواي شرعي صادر كرد، و با اين كار خود را در معرض خطر قرار داد، از نظر او آن چه حاوي ارزش بود، ميزان سازگاري قوانين جديد با شريعت اسلام و مكتب پرفيض تشيع است، برايش اين نكته اهميت داشت كه ايران با عزت، مستقل و سربلند باشد و قانون بر مردم حكومت كند، لذا در اين باره گفت: هر كس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسي است، هر چه قانون گفته بايد عمل شود.28 مدرس، بر اين اعتقاد بود كه هر چيزي بايد به قاعده و براساس نظم و مقررات باشد و افراد ناباب نبايد در راس قوه مقننه قرار بگيرند. آن شهيد والامقام و ديگر علماي مبارز در رويارويي با غرب باوران و فريب خوردگان دسايس مجامع فراماسونري و زدودن غبار از احكام الهي كوشيدند كه البته از طرف روشنفكران به قانون ستيزي و واپسگرايي متهم گرديدند.1 ) مرد روزگاران، علي مدرسي، ص 433.
2 ) همان مأخذ، ص 601-602 .
3 ) مدرس، تاريخ و سياست، گروهي از نويسندگان، ص175 - 176.
4 ) آراء، انديشهها و فلسفه سياسي مدرس، محمد تركمان،ص99.
5 ) مرد روزگاران، ص 591.
6 ) همان مأخذ، ص 521-522.
7 ) آراء انديشهها و فلسفه سياسي مدرس، ص 118.
8 ) مدرس مجاهدي شكست ناپذير، عبدالعلي باقي، ص 68-69.
9 ) حيات يحيي، ميرزا يحيي دولت آبادي، ج 4، ص 281.
10 ) تأملاتي درباره روشنفكري در ايران، شهريار زرشناس، ص 112.
11 ) روزنامه جمهوري اسلامي، 22 مرداد 1371.
12 ) صحيفه نور، ج 12، ص 267.
13 ) تهاجم فرهنگي غرب (نقش روشنفكران وابسته ج اول)، ص 10.
14 ) ياد، فصلنامه بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، سال پنجم، شماره بيستم، پاييز 1369، ص 109.
15 ) همان مأخذ، ص 110.
16 ) مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، ج اول، ص 174.
17 ) مدرس، همان، ج دوم، ص 287.
18 ) مرد روزگاران، ص 584.
19 ) همان مأخذ، همان صفحه.
20 ) همان، ص 585.
21 ) مجله حوزه، سال سيزدهم شماره 76-77، ص 358.
22 ) مدرس، همان، ج اول، ص 64.
23 ) يادنامه شهيد مدرس، گروهي از محققان، ص 73.
24 ) مدرس، همان، ص 28.
25 ) ديدار با ابرار (ج 67) شهيد مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 111.
26 ) مجله نگهبان، سال پنجم، شماره 41، دي و بهمن 1375، ص 62.
27 ) از نطق مدرس در جلسه 12 دوره ششم مجلس شهريور 1305.
28 ) مجله حوزه، سال سيزدهم، شماره 76-77،ص 360.