رئالیسم درونی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رئالیسم درونی - نسخه متنی

علیرضا قائمی نیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رئاليسم دروني

عليرضا قائمي‌نيا *

اشاره

يكي از ديدگاه‌هاي مهم كه در فلسفه علم به‌طور خاص، و معرفت‌شناسي به‌طور عام مورد بحث قرار گرفته است؛ ديدگاهي است كه پاتنم در دوره‌اي خاص به‌شدت از آن دفاع كرده و آن را «رئاليسم دروني» ناميده‌ است. براساس اين نوع رئاليسم، واقعيت‌ها درون نظريه‌هاي معنا پيدا مي‌كنند. پاتنم اين ديدگاه را در مقابل رئاليسم متافيزيكي قرار مي‌دهد كه برطبق آن، جهان خارج كاملاً مستقل از نظريه‌هاي ما وجود دارد و صدق، رابطه‌اي ميان زبان و جهان خارج است. همچنين، برطبق اين نوع رئاليسم، دانشمند مي‌تواند يك نظريه كاملاً راست دربارة اين جهان به‌دست آورد. نگارنده دلايل متفاوت پاتنم را مورد بحث و بررسي قرار مي‌دهد.

كليدواژه‌ها:

رئاليسم، رئاليسم متافيزيكي، رئاليسم دروني، استدلال مدل ـ نظري، مغز در خمره

از نظر تاريخي، هيلاري پاتنم (Hilary Putnam) دو ديدگاه متفاوت داشته است؛ و همين امر موجب شده كه از دو پاتنم سخن به ميان بيايد. پاتنم نخست، پاتنم پيش از تاليف كتاب «معنا و علوم اخلاقي» است كه به‌گونه‌اي رئاليسم متافيزيكي اعتقاد دارد. امّا پاتنم دوم رئاليسم متافيزيكي را به دليل نامنسجم بودن ردّ مي‌كند. برداشت پاتنم از رئاليسم متافيزيكي تا حدي با برداشت‌هاي ديگر فلاسفه متفاوت است. به اعتقاد پاتنم، اين نوع رئاليسم چهار ادّعا دربردارد.

1. اصل هستي‌شناختي عامّ (general ontological thesis) :

جهان از مجموعة اشياي ثابت مستقل از ذهن تشكيل مي‌شود.

2. اصل مطابقت (corre spondence) :

صدق رابطه‌اي ميان زبان و اشيا در جهان است.

3. اصل صدق يك نظريه (one true theory thesis) :

تنها و دقيقاً يك نظريه (يا توصيف) كامل راست از جهان وجود دارد.

4. اصل غيرمعرفتي (non-epistemic) :

صدق، يك ويژگي بنيادي غيرمعرفتي است.

باركلي در تاريخ فلسفه نماينده ايدئاليسم بوده است كه برطبق آن، تمام اشياي موجود يا ذهني‌اند و يا كاملاً وابسته به ذهن‌اند. امروزه، به‌جاي ايدئاليسم باركلي، نارئاليسم (irrealism) گودمن (Goodman) جايگزين شده است. ناواقع‌گرايي گودمن، ايدئاليسم با چهرة بشري است.

گفتيم پاتنم در دوره‌اي رئاليسم علمي را طرح كرد، امّا در دوره‌اي ديگر از گونه‌اي آنتي‌رئاليسم جانبداري كرد. ايان هاكينك (Ian Hacking) براي نشان دادن تغيير ديدگاه پاتنم از تمثيل «جنگ» استفاده مي‌كند. به اعتقاد او، سه نوع جنگ را در معرفت‌شناسي شاهد بوده‌ايم:

1. جنگ استعماري (col onical war) :

رئاليسم علمي در علم با آنتي‌رئاليسم مخالفت مي‌ورزد. اين نزاع جنگي استعماري است. رئاليست علمي قايل است كه اشيا و هويات نظري مانند اشيا و هويات غيرنظري وجود دارند. آنتي‌رئاليست اين ديدگاه را نمي‌پذيرد. در سنت پوزيتيويستي، از كنت تا فراسن، اشياي نظري ساخت‌هاي عقلي براي پيش‌بيني علمي‌اند و واقعيتي غير از اين ندارند. اين جنگ، جنگي استعماري است؛ چراكه هر طرف اين جنگ تلاش مي‌كند كه قلمروهاي جديدي را به استعمار خود دربياورد. (Hacking, 1983: 95)

2. جنگ مدني (civil war) :

اين جنگ در تاريخ فلسفه ميان باركلي و لاك رخ داده است. لاك رئاليست بود و مي‌گفت كه بسياري از اشياي مستقل از اذهان ما وجود دارند، امّا باركلي ايدئاليست بود و همه اشيا را ذهني مي‌دانست. اين جنگ از اين جهت مدني بود كه در زمينة مشترك و آشناي تجربة روزمره ادامه مي‌يافت. (Ibid: 96)

3. جنگ كامل ( total war) :

اين جنگي است كه در عصر حاضر درگرفته است و شروع آن از كانت است. كانت اين پيش‌فرض جنگ مدني را ردّ مي‌كند كه حوادث مادي به‌اندازة حوادث ذهني يقيني‌اند. به نظر كانت، ميان اين دو دسته از حوادث تفاوت وجود دارد. حوادث مادي در زمان و مكان رخ مي‌دهند و «بيروني»‌اند، امّا حوادث ذهني در زمان رخ مي‌دهند نه در مكان و «دروني»‌اند. (Ibid)

پاتنم زماني در جنگ استعماري از رئاليسم علمي دفاع كرد، امّا اكنون، در دورة جنگ كامل از ديدگاهي مشابه ديدگاه كانت جانبداري مي‌‌كند.

ديدگاه كانت

پاتنم در ديدگاهش اهميت فراواني براي كانت قايل مي‌شود. به نظر او، كانت، نخستين فيلسوفي است كه در متافيزيك ديدگاهي را مطرح كرده كه خود او طرفدارش است. هرچند كه كانت به اين نكته تصريح نكرده است، امّا مي‌توانيم ديدگاه كانت را به نحو احسن بدين نحو تعبير كنيم كه او مي‌خواهد براي نخستين‌بار، ديدگاهي را كه پاتنم «درون‌گرا» يا «رئاليست دروني» (internal realist) مي‌نامد، مطرح كند. (Putnam, 1990: xix)

كانت نخستين فيلسوف در تاريخ فلسفه است كه تلاش كرده است تا مفهوم معرفت عيني (objective) را به‌نحوي روشن سازد كه مستلزم انسجام مفهوم «تصور مطلق» (absoulte conception) از جهان نباشد. مراد از تصور مطلق اين است كه جهان پيش از ما، في‌نفسه؛ يعني مستقل از تصورات و مفاهيم بشري وجود دارد. كانت معرفت عيني را با كنار نهادن «تصور مطلق» از جهان سروسامان مي‌دهد. پيدا است كه دو خطر نسبيت‌گرايي و مطلق‌گرايي متافيزيكي حذف اين تصور نسبت به جهان را تهديد مي‌كند. نسبيت‌گرايي منكر امكان معرفت عيني است و مطلق‌گرايي متافيزيكي را هم كه تصور مطلق از جهان را پيش مي‌كشد نمي‌تواند به‌نحو منسجم فهميد. كانت تلاش مي‌كند تا مفهوم معرفت عيني را به‌نحوي تبيين كند كه از نسبيت‌گرايي و مطلق‌گرايي متافيزيكي بگريزد.

ايضاح رئاليسم دروني

از مطالب گذشته ادعاي رئاليسم دروني روشن مي‌شود. اين ديدگاه، اين ادّعاي رئاليست متافيزيكي را كه «جهان با مجموعه‌اي از اشياي مستقل از ذهن برابر است» ردّ مي‌كند. بنابه رئاليسم متافيزيكي، استقلال اشياي از ذهن جز بدين معنا نيست كه وجود آنها از نظريه‌پردازي‌ها و مفهوم‌سازي‌هاي ما مستقل‌اند و سرشت اين اشيا صرفاً با مقولات هستي‌شناختي مستقل از نظريات تعيين مي‌شود. نظريات و مفاهيم ما، واقعيات را نمي‌سازند، و واقعيات تابع آنها نيستند، بلكه نظريات ما تابع واقعيات‌اند.

توجه به دو نكته در مورد رئاليسم دروني ضروري است:

1. اين ديدگاه، ديدگاهي ضد ايدئاليستي (anti-idealistic) است؛ بدين معنا كه مي‌پذيرد وجود اشيا در جهان كاملاً به مفهوم‌سازي‌هاي ما وابسته نيست، و حتي اگر واژه‌هايي و مفاهيمي در كار نبودند باز جهان وجود داشت. به همين دليل، پاتنم اين ديدگاه را گونه‌اي رئاليسم به حساب مي‌آورد.

2. اين ديدگاه، ديدگاهي اسم‌گرا (nominalistic) است؛ بدين معنا كه وجود اشيا با هويت يكسان را نفي مي‌كند؛ چراكه ما، مطابق اين ديدگاه، اشيا را برطبق مقولات هستي‌شناختي دسته‌بندي مي‌كنيم كه به مفهوم‌سازي‌هاي ما وابسته‌اند. به‌عبارت ديگر، اين مقولات از مفهوم‌سازي‌هاي ما به دست مي‌آيند و عينيت ندارند.

گاردينر به اين نكته اشاره مي‌كند كه اين نوع اسم‌گرايي به ايدئاليسم مي‌انجامد. به تعبير كواين هيچ هويتي بدون اينهماني در كار نيست (no entity without identity). ما شرايط اينهماني براي اشيا را تعيين مي‌كنيم بدين معنا كه مقولات هستي‌شناختي‌مان را به همان نحوي كه مفهوم‌سازي مي‌كنيم بر اشيا تحميل مي‌كنيم. در نهايت، سخن پاتنم به اين نكته مي‌انجامد كه اشيا دو بُعد دارند: نخست بُعد نظري اشيا؛ يعني آن بُعد از اشيا كه در درون مفاهيم و نظريات ما قرار گرفته‌‌اند. البته اين دو بُعد به هم پيوسته‌اند و مفاهيم ما از واقعيت و جهان به شيوة مفهوم‌سازي‌مان پيوسته‌اند. (Gardiner, 2000: 154)

رئاليسم متافيزيكي، به تعبير پاتنم، مدلي براي ارتباط يك نظريه با كل يا بخشي از جهان است؛ دقيقاً به همان معنايي كه «برخورد توپ‌هاي بيليارد» مدلي براي فهم رفتار گازها است. و پاتنم ادّعا مي‌كند كه اين مدل نامنسجم است. او اين مدل را با نمودار زير توضيح مي‌دهد:

جهان

T1

T2

T3

T4

در اين نمودار ميان هر ترم (term) در زبان و بخشي از جهان ارتباط وجود دارد. اشكال داخل مستطيل اجزا و بخش‌هاي جهان را نشان مي‌دهند و كوته‌نوشت‌هاي T1 و T2 و... ترم‌هاي متعلق به زبان‌اند. (Putnam, 1979: 124)

اين رابطه ميان ترم‌ها و جهان خارج (رابطة دلالت) از راه صدق تعيين مي‌شود. فهم يك ترم مانند T1، عبارت از معرفت به بخشي از جهان است كه آن ترم بر آن دلالت دارد. و يا به تعبير ديگر، فهم شرط لازم و كافي دلالتِ آن بر آن بخش از جهان است. اين تعبير دوم را طرفداران رئاليسم متافيزيكي در گذشته به كار برده‌اند، ولي پاتنم تعبيري حداقلّي را به‌كار مي‌برد. تعبير حداقلي به رابطة زبان و جهان مربوط مي‌شود. از لحاظ حداقلي، برطبق مدل رئاليسم متافيزيكي بايد رابطه‌اي معيّن دلالت ميان ترم‌هاي زبان L و بخش‌هاي جهان وجود داشته باشد، خواه اينكه فهم زبان L عبارت از معرفت به آن رابطه باشد و خواه نباشد. اين تصوير، دو تفاوت عمده با رئاليسم دروني دارد: اوّلاً، اين تصوير را، طبق فرض، مي‌توانيم در مورد همة نظريات درست به يكباره به‌كار بنديم، ثانياً، جهان طبق اين فرض از هر بازنمايي خاصّ كه از آن در اختيار داريم مستقل است. البته اين نكته كاملاً مقبول است كه از بازنمايي جهان به‌صورت درست اصلاً ناتوان باشيم. (Ibid, 125)

مهم‌ترين پيامد رئاليسم متافيزيكي اين است كه صدق يك ويژگي كاملاً غيرمعرفتي (non-epistemic) است؛ يعني به رابطة معرفت ما با جهان خارج مربوط مي‌شود.

در اين ديدگاه، اثبات شدن يك نظريه به‌معناي صدق آن نيست؛ يعني ممكن است نظريه‌اي اثبات شود ولي درواقع درست نباشد. به تعبير پاتنم، ممكن است ما مغزي در لولة آزمايش باشيم و از اين‌رو، ممكن است نظريه‌اي كه از نظر سود عملي و زيبايي دروني و مقبوليت و سادگي غير ايده‌آل است، درواقع دروغ باشد. اين ويژگي، وجه امتياز رئاليسم متافيزيكي از رئاليسم پيرس (Peirce) است كه برطبق آن، يك نظرية ايده‌آل وجود دارد. پاتنم تلاش مي‌كند كه اين ادعاي رئاليسم متافيزيكي را نقد كند. (Ibid)

استدلال مدل ـ نظري

مهم‌ترين دليل پاتنم بر رئاليسم دروني، «استدلال مدل ـ نظري» (Model-theoretic argument) نام دارد. اين استدلال برپايه اين فرض صورت مي‌گيرد كه هر نظرية منسجم مي‌تواند يك مدل داشته باشد براساس قضية لونهايم اسكولم (L?wenheim-Skolem theorem) مي‌توانيم مدل‌هاي بي‌شماري پيدا كنيم كه با آن مدل در تعداد اعضاي اصلي يكسان باشد.

حال در نظر مي‌گيريم كه يك نظرية ايده‌آل از لحاظ معرفتي وجود دارد؛ از اين جهت كه: اوّلاً، تمام قيود نظري؛ از قبيل كامل بودن، سازگار بودن، زيبايي و سادگي و غيره را برآورده مي‌سازد و ثانياً، تمام قيود عملي را برآورده مي‌سازد؛ يعني همة جملاتِ آن در برابر واقعيت‌هاي تجربي خاصي قرار دارند. از آنجا كه T سازگار است بايد مدلي داشته باشد و مدل‌هاي بي‌شماري مي‌توانيم بيابيم كه با اين مدل در اعضاي اصلي مشترك باشند. يكي از اين مدل‌هاي نظريه را انتخاب مي‌كنيم. ميان اعضاي اين مدل و اشياي موجود در جهان خارج بايد تناظر يك به يك در كار باشد؛ يعني بايد هر عضوي با يك شيء در جهان خارج و هر شيء در جهان خارج با عضوي از اين مدل مرتبط باشد.

رئاليست متافيزيكي قايل است كه يك نظريه كامل وجود دارد. اين نوع نظرية مجموعه‌اي از جملات راست در زبان را شامل مي‌شود. امّا اين نظريه مي‌تواند تعابير (interpretations) مقبول بي‌شماري داشته باشد كه همة قيود عملي و نظري را برآورده مي‌سازند. يك جملة‌ راست بايد در تمام اين تعابير راست باشد. درواقع، هر مدلي تعبيري از اين نظرية كامل است و جملة مذكور در تمام اين مدل‌ها بايد راست باشد.

نقد پاتنم بر رئاليسم متافيزيكي اين است كه با توجه به نكات فوق، از كجا پي مي‌بريم اين جمله بدين معنا راست است كه تنها در يك تعبير مورد نظر راست است؟ يعني از كجا مي‌دانيم كه اين جمله تنها در يك تعبير مقصود راست است؟ پاسخ پاتنم اين است كه تنها به كمك قيود عملي و نظري مي‌توانيم پي ببريم كه تعبيري بر ديگر تعابير تفوق دارد و جملة مذكور در آن راست است. همچنين از كجا پي مي‌بريم كه واژه‌هايي كه در يك نظريه آمده‌اند بر اشياي معيّن عيني دلالت دارند؟ تنها به كمك قيود عملي و نظري مي‌توانيم بگوييم كه اين واژه‌ها بر اشيايي معيّن در جهان خارج دلالت دارند. امّا اين نكته به ضرر رئاليسم متافيزيكي تمام مي‌شود؛ زيرا اين قيود نمي‌توانند تعابير نامقصود را كنار بزنند و تنها يك تعبير مقصود را به دست دهند و نظريه T در هر مدلي كه اين قيود را برآورده سازد راست است.

استدلال فوق مناقشات بسياري را برانگيخته است. برخي از نكاتي كه در اين ميان به تفصيل مورد بحث گرفته‌اند عبارت‌اند از:

1. نقش قيود عملي و نظري:

آيا اين قيود نمي‌توانند تنها يك تعبير را معيّن كنند و ترجيح آن را بر ديگر قيود نشان دهند؟ به نظر پاتنم، اين قيود چنين توانايي ندارند، ولي طرفداران رئاليسم متافيزيكي ادّعا مي‌كنند كه آنها مي‌توانند يك تعبير را مرجح سازند.

2. تحليل نظرية ايده‌آل:

استدلال پاتنم نشان نمي‌دهد كه نظريه ايده‌آل ناممكن است و از اين گذشته، تحليل‌هاي متفاوتي از ايده‌آل بودن نظريه در ميان فلاسفة علم وجود دارد كه در استدلال فوق تاثير مي‌گذارد.


3. وجود تعابير متفاوت:

استدلال مدل ـ نظري تنها در صورتي رئاليسم متافيزيكي را ردّ مي‌كند كه يك نظريه ايده‌آل بيش از يك تعبير داشته باشد. بنابراين، دست‌كم بايد دو تعبير متفاوت از چنين نظريه‌اي در كار باشد. امّا خود مفهوم تعبير مبتني بر اين نكته است كه چيزي بيرون از دو تعبير در كار باشد كه تعابير گوناگون با آن سنجيده شوند. آن چيز بيروني بايد ثابت باشد و اين نكته با نظر پاتنم منافات دارد. مثلاً دو تعبير I1 و I2 را داريم. تعبير I1 مي‌‌گويد كه x در برابر a قرار گرفته و تعبير I2 مي‌‌گويد y در برابر a قرار گرفته است. پيدا است كه a بيرون از دو تعبير مذكور و ثابت است. از اين‌رو مي‌توانيم آن را با دو تعبير گوناگون نشان دهيم.

نكات ديگري هم در نقد پاتنم مطرح شده كه بررسي آنها و پاسخ‌هاي پاتنم مجال ديگري مي‌طلبد.

استدلال از راه هم‌ارزي

استدلال ديگر پاتنم، استدلال از راه هم‌ارزي (equivalence) نام دارد. او اين استدلال را با مثال ساده توضيح مي‌دهد. جهان ممكني با يك خط راست را در نظر بگيريد و فرض كنيد دو نظريه، يا به تعبير وي دو داستان، دربارة اين جهان داريم: نظريه اول (T1) كه اظهار مي‌دارد اين خط از نقاط تشكيل شده است و مي‌توانيم آن را به نقاط بي‌شماري تقسيم كنيم. به عبارت ديگر، اين نظريه مي‌گويد كه اين خط بخش‌هايي دارد و بخش‌هاي آن نيز نقطه‌اند. نظرية دوم (T2) هم اظهار مي‌دارد كه اين خط از خطوط تشكيل شده است و بخش‌هاي آن امتداد دارند. اين دو نظريه با هم ناسازگارند و ممكن نيست هر دو با هم راست باشند. بنابه رئاليسم متافيزيكي، بايد اين جهان به‌گونه‌اي باشد كه يا درواقع نقاطي وجود داشته باشند و يا درواقع بخش‌هايي وجود داشته باشند كه خود طول و امتداد دارند. حال اگر درواقع، اين جهان از نقاط تشكيل شده باشد T2 نادرست است و اگر از بخش‌هاي داراي استدلال تشكيل شده باشد T1 نادرست است. (Putnam,1978: 130-1)

پيدا است كه ما دقيقاً نمي‌دانيم در اين جهان چه خبر است و آيا واقعاً اين جهان از نقاط تشكيل شده است يا از بخش‌هاي داراي امتداد؟ تنها چيزي كه دربارة اين جهان مي‌دانيم اين است كه از خطي تشكيل شده است كه داراي بخش‌هايي است. دلايل ما براي پذيرش T1 از دلايلمان براي پذيرش T2 نه بهتر است و نه بدتر. درنتيجه، هيچ شاهدي به‌نفع يكي از دو نظريه وجود ندارد و T1 و T2 به‌طور يكسان راست يا خوب‌اند. امّا اگر هر دو نظريه به‌طور يكسان راست‌اند، در اين صورت تنها يك نظريه كامل و راست دربارة جهان ـ چنان‌كه رئاليسم متافيزيكي ادّعا مي‌كند ـ وجود ندارد.

به‌طور طبيعي سه ديدگاه ممكن در مورد امكان وجود نظريات ناسازگار هم‌ارز ميان معرفت‌شناسان مطرح شده است كه عبارت‌اند از: (1) درواقع، تنها يكي از دو نظريه T1 و T2 راست و ديگري دروغ است. (2) T1 و T2 (و به‌طور كلي نظريات هم‌ارز ناسازگار) جهان‌هاي متفاوتي را توصيف مي‌كنند. T1 جهان ممكن W1 و T2 جهان ممكن W2 را توصيف مي‌كند. (3) تنها يك جهان وجود دارد كه ممكن است به شيوه‌هاي دقيقاً ناسازگار توصيف شود؛ يعني ممكن است نظريه‌هاي كاملاً ناسازگار، مانند T1 و T2، اين جهان را به‌نحو دقيق توصيف كنند. تفاوت اين سه ديدگاه در اين است كه: اوّلاً، مطابق ديدگاه اول و دوم، مي‌توانيم قايل باشيم كه تنها يك نظريه راست وجود دارد، ولي برطبق ديدگاه سوم نمي‌توانيم اين ادّعا را بپذيريم كه تنها يك نظريه راست وجود دارد و كاملاً امكانپذير است كه نظريه‌هاي راست كاملاً ناسازگاري وجود داشته باشيم. ثانياً، ديدگاه دوّم، برخلاف دو ديدگاه ديگر، كثرت‌گرايي هستي‌شناختي (ontological pluralism) را مي‌پذيرد و به‌ وجود جهان‌هاي متعدد قايل است.

گُودمن (Goodman) ديدگاه دوّم را مي‌پذيرد. اگر دو نظريه هم‌ارز، ولي ناسازگار داريم بايد دو جهان W1 و W2 را فرض بگيريم كه نظريه اول W1 را و نظريه دوم W2 را دقيقاً توصيف مي‌كند. جهان‌ها به نظريه‌ها وابسته‌اند. يا به تعبير ديگر، نظريه‌ها جهان‌ها را خلق مي‌كنند. گودمن مي‌پذيرد كه تنها يك نظريه مي‌‌تواند راست باشد، ولي جهان‌ها (و به‌طور كلي، واقعيت) را مستقل از اذهان نمي‌داند. جهان‌هاي جداگانه‌اي وجود دارند كه مملوّ از اشيا وابسته به اذهان‌اند. گاردينر (Gardinaer) ديدگاه گودمن را به اين نحو نقد كرده است كه به‌نظر مي‌رسد ما در ظاهر در هر دو جهان به سر مي‌بريم؛ چراكه ما دربارة هر دو جهان نظريه‌هايي را پيش مي‌كشيم و حال آنكه ما تنها در يك جهان به‌سر مي‌بريم. بنابراين. كثرت‌گرايي هستي‌شناختي در چارچوب متافيزيك رئاليستي، دست‌كم برخلاف شهود ما است.

استدلال پاتنم درحقيقت بر سه ادّعا كه رئاليست متافيزيكي آنها را پذيرفته است مبتني است.

(1) ادّعاي وجودي: دست‌كم دو نظرية T1 و T2 وجود دارند يا مي‌توانند وجود داشته باشند كه با هم ناسازگار، امّا از نظر تجربي هم‌ارزند.

(2) ادّعاي حقيقت‌نمايي: صدق يك نظريه توسط شاهدي كه بر آن داريم تعيين مي‌شود.

(3) ادّعاي يكتايي: دقيقاً يك نظريه راست و كامل وجود دارد كه نحوة وجود جهان را توصيف مي‌كند.

هر سه ادعا تاريخچه‌اي طولاني دارند و بر سر آنها نزاع‌هاي فراواني صورت گرفته است. پوزيتيويست‌هاي منطقي براساس اصل تحقيق‌پذيري (verification principle) مي‌گفتند معنا به همان نتايج تجربي تقليل و تحويل مي‌يابند و بلكه معنا چيزي جز اين امور نيست. درنتيجه، اگر دو نظريه از لحاظ نتايج تجربي يكسان باشند، از لحاظ معنا هم يكي خواهند بود. در اين چارچوب، هر دو نظريه‌اي كه هم‌ارزند، از لحاظ شناختي (cognitively) نيز هم‌ارزند. امّا فلاسه با ردّ اصل تحقيق‌پذيري به‌طور ضمني اين نكته را نيز پذيرفتند كه هم‌ارزي تجربي مستلزم هم‌ارزي شناختي نيست.

ادّعاي حقيقت‌نمايي

ادعاي حقيقت‌نمايي با تقرير رئاليست متافيزيكي از صدق تهافت دارد؛ چراكه طبق برداشت رئاليستي صدق مطابقت نظريه با عالم خارج است، ولي برطبق ادّعاي حقيقت‌نمايي، يك نظريه درصورتي راست است كه شاهدي تجربي بر آن در كار باشد. از اين‌رو ممكن است دو نظريه سازگار، هر دو از لحاظ شاهد تجربي راست باشند. امّا برطبق رئاليسم متافيزيكي، اگر دو نظريه ناسازگار باشند، حتي اگر از لحاظ تجربي هم‌ارز باشند، در نهايت يكي از آنها راست است. تهافت اين نوع رئاليسم با ادّعاي حقيقت‌نمايي از اين جهت است كه بر دو برداشت كاملاً متفاوت از صدق مبتني شده‌اند. به‌عبارت ديگر، ادعاي حقيقت‌نمايي، صدق را منوط به وجود شاهد تجربي بر جملات نظريه مي‌داند، ولي رئاليسم متافيزيكي، صدق را منوط به مطابقت نظريه و جهان مي‌داند. درنتيجه، ادعاي حقيقت‌نمايي گونه‌اي ديدگاه آنتي‌رئاليستي است و پاتنم با تكيه بر آن به‌نفع آنتي‌رئاليسم استدلال مي‌كند و استدلال گونه‌اي مصادره به مطلوب را دربر دارد.

تفاوت بنيادين رئاليسم متافيزيكي با ادعاي حقيقت‌نمايي در اين است كه برطبق اين رئاليسم ميان صدق يك نظريه و مقبوليت آن تفاوت وجود دارد. با وجود شواهد تجربي نظريه مقبوليت مي‌يابد، امّا باز ممكن است راست نباشد. البته پيدا است كه اگر نظريه‌اي راست باشد، بايد شرايط خاص مقبوليت را هم برآورده سازد. ولي فراهم آمدن اين شرايط تنها رهنموني به صدق است، نه اينكه خود صدق با آن شرايط يكي باشد.

ادّعاي وجودي

بنا به اصل عدم تعيّن (underdetermination) كواين، وجود تعدادي شواهد تجربي مبنايي براي تأييد يك نظريه يا صدق آن نمي‌شود. درنتيجه، اين اصل با ادّعاي وجودي همخوان است. زيرا برطبق ادّعاي وجودي، دست‌كم دو نظريه مي‌توانند از لحاظ تجربي هم‌ارز، ولي ناسازگار باشند. كواين اصل عدم تعين را مبناي مناسبي براي ادّعاي وجودي مي‌داند. او مي‌گويد:

ممكن است نظريه‌هاي فيزيكي با يكديگر ناسازگار باشند، و در عين حال با تمام داده‌هاي ممكن در وسيع‌ترين معنا همخوان باشند. به تعبيري، ممكن است آنها از لحاظ منطقي ناسازگار، و از لحاظ تجربي هم‌ارز باشند. اين نكته‌اي است كه من عموماً آن را مي‌پذيرم. (Quine, 1970: 175)

برخي ديگر از فلاسفه با نظر كواين موافق نيستند. مثلاً تنانت (Tennant) اظهار مي‌دارد كه هيچ دليلي بر وجود چنين نظرياتي (ناسازگار و هم‌ارز از لحاظ تجربي) در كار نيست. (Tennant, 1987: 29-30). در مقابل لائودن (Laudan) و لپلين (Leplin) و نيز بويد (Boyd) قايل‌اند كه همان‌طوري كه آزمودن نظريه‌ها صرفاً با در نظر گرفتن نتايج تجربي صورت نمي‌گيرد و براي انجام اين مهم، بايد طيف گسترده‌اي از شرايط زمينه‌اي و فرضيه‌هاي كمكي را در نظر گرفت، همچنين يافتن نظرياتي كه هم در نتايج تجربي و هم در فرضيه‌هاي كمكي توافق داشته باشند غيرممكن است. درنتيجه، نظريه‌هايي كه در ظاهر از لحاظ تجربي هم‌ارزند و بر فرضيه‌هاي كمكي خاصي مبتني شده‌اند، وقتي مجموعه‌اي از فرضيه‌هاي كمكي متفاوت را در نظر مي‌گيريم هم‌ارز به‌نظر نمي‌آيند.

گاردينر نظر لائودن و لپلين را موجّه نمي‌داند. ممكن است نظرياتي براساس ملاحظات اوّليه، از لحاظ تجربي هم‌ارز باشند، امّا با تغيير شرايط زمينه‌اي، هم‌ارز نباشند، امّا باز هيچ تضميني در كار نيست كه برطبق اين شرايط دوم نظريات هم‌ارز تجربي پيدا نشوند. به‌عبارت ديگر، ممكن است T1 و T2 از لحاظ تجربي در t1 هم‌ارز تجربي باشند، امّا با تغيير شرايط زمينه‌اي مربوط به T1 هم‌ارز نباشند. اگر فرضيه‌هاي كمكي، اطلاعات زمينه‌اي باشند و جزئي از خود نظريه در نظر گرفته نشوند، تغيير آنها موجب به‌وجود آمدن نظريه‌اي جديد نمي‌شود.

منابع

Gardiner, Mark Quentin. 2000. Semantic Challenges to Realism, Canada: University of Toronto Press.

Hacking, Ian. 1983. Representing and Interventing, Cambridge: Cambridge University Press.

Putnam, Hilary. 1979. Meaning and Moral Sciences. London & New York: Routledge & Kegan Paul.

Quine, W. V. O. 1970 “On the Reasons for Indeterminacy of translation” in The Journal of Philosophy. 67: 178-83.

*. عضو هيأت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.

/ 1