رنه گنون و معنای واقعی سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رنه گنون و معنای واقعی سنت - نسخه متنی

محمود بینامطلق

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رنه گنون و معناي واقعي سنت

محمود بينامطلق

حضرت عيسي(ع) فرموده است: «واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه در ملكوت آسمان را بر روي مردم مي‏بنديد. زيرا خود داخل آن نمي‏شويد و داخل‏شوندگان را از دخول مانع مي‏شويد» (انجيل متي 1413/23). اتهام اساسي آن حضرت عليه ايشان اين بود كه آنان دستورهاي خداوند را فراموش كرده بودند و به رسوم انسانها چسبيده بودند; فقداني عجيب از حس نسبتها! «هر كه به هيكل قسم خورد باكي نيست، ليكن هر كه به طلاي هيكل قسم خورد بايد ادا كند».

آن حضرت مي‏فرمايد: «كدام افضل است; طلا يا هيكلي كه طلا را مقدس مي‏سازد؟!» حضرت عيسي(ع) درباره كشيشهاي مسيحي چيزي نگفتند; چون آنان هنوز وجود نداشتند.

قرآن مجيد به آنان نيز مي‏پردازد:

«ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله‏» (سوره 9 آيه‏34).

و حضرت پيغمبر(ص) فرمودند كه هر چه يهوديان و مسيحيان كردند (منظور ايشان كارهاي ناشايست‏بود) از امت من هم كسي پيدا شود كه آن بكند.

منظور من از نقل اين گفته‏ها نخست اين است كه ما بايد از وخامت وضع آگاه شويم و سنگيني بار مسئوليت را به خوبي حس كنيم و از خداوند بخواهيم كه: «ما را به آزمايش مينداز، بلكه ما را از شر رها ساز» و يا

«اهدنا الصراط المستقيم‏».

و دليل دوم، نزديك شدن به موضوع كنفرانس است. چنانچه بخواهيم تجدد را از ديدگاه «الهياتي‏» مورد بحث و بررسي قرار دهيم، بايد آن را با معيار كتابهاي آسماني بسنجيم. يكي از نكات اساسي، دكترين ادوار است كه رنه‏گنون در كتاب خود تحت عنوان «بحران دنياي متجدد» به آن اشاره كرده است. طبق تعليمات همه اديان بعضي با صراحت‏بيشتر مانند آيين هندو و برخي با صراحت كمتر گذشت زمان از يك الگوي دوري پيروي مي‏كند كه با يك عصر طلايي آغاز مي‏شود و بعد به سوي پايين، تا انتهاي «عصر آهن‏» (يا به گفته هندوها، Kali-yaga عصر تاريك) ادامه مي‏يابد. صريح‏ترين صورت‏بندي اين تعليمات در مغرب زمين، نزد افلاطون يافت مي‏شود. افلاطون در كتاب «مرد سياسي‏» در جايي مي‏نويسد: در آغاز، خداوند خودش بر عالم به طور مستقيم حكومت مي‏كرد (در عصر كرونوس); سپس آن را به خود واگذار كرد. اما عالم نخست هنوز همراه با نظم به گردش خود ادامه مي‏دهد، ولي كم‏كم بي‏نظمي در آن آشكار مي‏شود تا به جايي مي‏رسد كه اگر خداوند به آن نرسد از هم مي‏پاشد. در اين زمان «خداوند كه اين نظم را آفريده دوباره سكان كشتي را به دست مي‏گيرد و عالم را به نظم برمي‏گرداند».

و همچنين در كتاب «جمهوري‏»، افلاطون پس از توصيف مدينه آرماني، فورا به اين مساله مي‏پردازد كه اين مدينه چگونه از بين خواهد رفت. حتي اين كشور آرماني نمي‏تواند براي هميشه برپا بماند; «چون هر حادثي محكوم به زوال است.»

بدين ترتيب، به عنوان ارزيابي اوليه، شايد بتوان گفت كه «زمان ما» به اخيرترين دوره‏هاي عصر تاريك، بسيار شبيه است. من در اينجا قصد ندارم كه مانند شاهدان يهوه، ( Jehova|s Witnesses ) به شما وقت دقيق ارائه كنم، يا اين كه بگويم من حجتي هستم. امروزه صحبت كردن درباره هر مساله و موضوعي بسيار مشكل شده است. زيرا كلمات به قدري مورد سوءاستفاده قرار گرفته‏اند كه تداعي معانيهاي نادرست، معني واقعي هر كلمه را لوث كرده است. مثلا اگر از آخر زمان صحبت كنيد، مي‏گويند شاهد يهوه يا حجتي است; اگر از ازوتريسم، ( esoterism ) صحبت كنيد فورا فرقه‏هاي شبه معنوي به خاطر مي‏آيند كه كتابهايشان كتابفروشيهاي اروپا را پر كرده است و عجيب‏ترين مطالب را به عنوان تعليمات معنوي به خورد خواننده مي‏دهند; و اگر از سنت‏حرف بزنيد خطر متهم شدن به ارتجاع و هزار چيز ديگر در پيش است. ولي همه اينها به نحوي از منطق خاص خود پيروي مي‏كنند: آيا نبايد همان گونه كه در انجيل پيش‏بيني شده نزديك به آمدن مسيح واقعي، مسيح‏هاي دروغين (دجال) بيايند؟ به همين ترتيب تعليمات بدلي از «آخر زمان‏»، با پديدارشدنشان نشان مي‏دهند كه آخر زمان نزديك است.

در جمله‏هاي قبل به اين نكته اشاره كردم كه به عنوان ارزيابي اوليه، مي‏توان گفت كه در مراحل نهايي «عصر تاريك‏» زندگي مي‏كنيم. به عنوان بهترين دليل بر اين مدعا مي‏توانم به اين نكته اشاره كنم كه درست عكس اين موضوع، مورد اعتقاد عموم است. تكامل، پيشرفت، نظم جديد جهان و يا حتي «دين عصر جديد» بتهايي هستند كه با شور بسيار مورد پرستش عام قرار گرفته‏اند. زمان حضرت نوح(ع) را به خاطر بياوريد; چه كسي به نوح اعتقاد داشت؟ با وجود اين، حضرت عيسي(ع) فرموده‏اند كه آخر زمان هم همان‏گونه خواهد بود: «همان گونه كه در ايام نوح بود، همان‏گونه نيز آمدن فرزند انسان خواهد بود.»

در واقع، اگر بخواهيم وجه اشتراكي براي تمايلات رايج و نيروهاي حاكم بر دنياي جديد پيدا كنيم، مي‏توانيم بگوييم اين وجه اشتراك، «دور شدن از خدا» است. «انسان را چنان در زندگي دنيايي غوطه‏ور ساختند كه فرصت فكر كردن به سرنوشت روح ناميراي خود را نداشته باشد.» و اين امر به دو نحو انجام مي‏پذيرد: در جهان اول بدين ترتيب كه بشر با سيلي از سرگرميهاي دنيايي رو به رو مي‏شود كه شتت‏حاصل از آن، فرصتي براي فكر كردن به او نمي‏دهد; و اگر هم اتفاقا كسي چيزي معنوي‏تر خواسته باشد لشگري از تعليمات «باطني‏» دروغين و معلمان دروغين‏تر حاضر به خدمت هستند تا آنچه را كه او مي‏خواهد به قيمتي ارزان به او ارائه دهند. من چندي پيش در آلمان، در يك مجله كاتوليك نام كتابي را ديدم كه نشان مي‏داد تنها در آلمان 600 فرقه از اين نوع موجود است. در جهان سوم اين نكته به نحوي خشن‏تر انجام مي‏گيرد. انسان بايد صبح تا شام به دنبال نان روزمره بدود و بدين ترتيب، اصلا فرصت فكر كردن به آخرت پيدا نمي‏كند.

پس از اين مقدمه، به موضوع سخنراني خود تحت عنوان «رنه‏گنون و معناي واقعي سنت‏» مي‏پردازم. رنه‏گنون در سال 1886 در فرانسه متولد شد و در سال 1951 در مصر از دنيا رفت. او بنا به گفته خودش، پس از افزون بر چهار قرن فراموشي تعليمات ازوتريكي در اروپا، اولين كسي است كه دوباره اين حقايق را به ياد آورد. وي بر اين باور بود كه تنها راه رهايي از «بحران دنياي متجدد» همان بازگشت‏به سنت و برقراري دوباره سلسله مراتب ارزشي سنتي در جميع شئون زندگي است. نزد وي سه مفهوم اساسي وجود داشت كه عبارتند از: متافيزيك محض، سنت، و ازوتريسم. منظور گنون از «متافيزيك‏»، علم اصول اولي' است. كلمات او را بايد به معناي دقيق و ريشه‏اي گرفت. بدين ترتيب، مفهوم جمله ساده «علم اصول اولي'» از آنجا كه اصول اولي' و به طريق اولي'، اصل اعلي' متعالي‏اند اين طور خواهد بود كه اين دانش نمي‏تواند توسط انسان و با ابزارهاي انساني كسب شود و مي‏بايست توسط خود اصل اعلي به او وحي گردد. با توجه به همين نكته است كه اهميت‏سنت آشكار مي‏شود و طبق اين تعريف به منشا الهي سنت و به لزوم حفظ و انتقال آن بدون انحراف و اضافات پي مي‏بريم. «خدا را هيچ كس نديده; فرزند يگانه كه در دامان پدر است‏به ما خبر داده‏» (انجيل يوحنا).

«الحمد لله الذي هدينا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدينا الله‏»;

«منزه باد خدايي كه ما را بر دين رهنمون ساخت كه ما هرگز به آن راه نيافتيمي، اگر خدا ما را راه نمي‏نمود» (سوره 7 آيه 43). گنون در كتابش به نام [ L|esoterisme de Dante ] (ازوتريسم نزد دانته) مي‏نويسد: «متافيزيك محض نه رومي است نه مسيحي، بلكه جهاني، ( universal ) است‏». و در واقع چنين نيز مي‏بايد باشد; چون خدا يكي است: «الله الهنا، الله احد» (سفر تثنيه); «قل هو الله احد» (قرآن، سوره اخلاص) و يا: «هيچ كس خوب نيست مگر يكي; خدا» (انجيل). و اين همان تعليمات «وحدت دروني اديان‏» است.

سنت، اصولا داراي دو بعد است: يكي افقي و ديگري عمودي; كه ما براي آن دو، دوكلمه‏شريعت، ( Exoterisme ) و راه باطن، ( Esoterisme ) را به كار مي‏بريم. شريعت، ( Exoterisme ) بيان خود را در الهيات مي‏يابد و متافيزيك محض متعلق به راه باطن، ( Esoterisme ) است. در نظر گنون رابطه اين دو، مانند ارتباط ميان بدن و دل است. به عنوان مثال، به بوناونتورا، ( Bonaventura ) اشاره مي‏كنم كه مي‏گويد: هر جمله‏اي از كتاب آسماني داراي چهار معناست: لغوي، اخلاقي، «الهياتي‏» و عرفاني. الهياتي به اين معناست كه به چه چيز بايد معتقد بود، و معناي عرفاني به ما مي‏آموزد كه چگونه نفس مي‏تواند با خداوند متحد گردد. در يهوديت راه باطن، ( Esoterisme ) در «قباله‏» متجلي شده، و در اسلام در عرفان محض; كه مي‏توان به مولانا جلال‏الدين رومي و ابن‏عربي به عنوان بزرگترين نمايندگان آن اشاره كرد.

«متافيزيك‏» نزد گنون، ربطي به «سيستم‏هاي فلسفي‏» ندارد و «ابزار» كسب آن «عقل جزئي ( فكر) نيست، بلكه عقل، ( intellect ) است كه در عرفان از آن به چشم دل ياد مي‏شود. من در اينجا به مطلبي از گنون در كتاب «بحران دنياي متجدد» اشاره مي‏كنم: «نكته‏اي مطلقا اساسي است... [و آن اين] كه شهود عقلاني، كه تنها توسط آن، دانش متافيزيكي قابل كسب است، هيچ چيز مشتركي با آن شهودي كه معمولا از آن صحبت مي‏شود ندارد. دومي مربوط به حوزه محسوسات، و پايين‏تر از عملكرد عقل جزئي است; حال آن كه اولي، كه متعلق به عقل محض است، برعكس، بالاتر از عقل جزئي است. امروزيها كه از هيچ چيز وراي عقل جزئي، ( reason ) اطلاعي ندارند، حتي قادر به [دستيابي به] تصوري از آن نيز نيستند، حال آن كه تعليمات دوران باستان و قرون وسطي... نه تنها به وجود شهود عقلاني قائل بودند، بلكه به حاكميت آن بر جميع قواي عقلاني نيز معتقد بودند. اين نكته بيانگر آن است كه چرا قبل از دكارت «راسيوناليسم‏»، ( Rationalisme ) وجود نداشت.»

در آغاز گفته شد كه وجه اشتراك گرايشهاي حاكم بر دنياي جديد «دوري از خدا» است. اين گرايش به نحو احسن در قلمرو علوم امروزي ديده مي‏شود; بدين ترتيب كه اين گرايش به پيدايش علمي كمك كرده كه امروزه تنها [چيزي است كه] به عنوان علم پذيرفته مي‏شود و اين علم در نظر گنون چيزي جز «علم ناسوتي‏» در مقابل «علم قدسي‏» نيست. گنون در كتاب «بحران دنياي متجدد» در فصلي تحت همين عنوان مي‏نويسد: «شهود عقلي در تمدنهايي كه ويژگي سنتي دارند، همچون اصلي تلقي مي‏شود كه ساير امور را مي‏توان بدان منتسب دانست. به تعبير ديگر، مكتب متافيزيك محض اصالت دارد و ساير امور به صورت نتايج‏يا كاربردهاي آن در مراتب مختلف واقعيت مشروط، با آن مرتبطند. اين امر، بويژه، در مورد نهادهاي اجتماعي صادق است، ولي درباره علوم. .. نيز صدق مي‏كند. ... بدين قرار، تا آنجا كه به علوم مربوط مي‏شود، دو تصور كاملا متفاوت و حتي منافي يكديگر وجود دارند كه آنها را مي‏توان به ترتيب، تصور سنتي و تصور جديد خواند. ... بينش جديد با جستجوي قطع پيوند ميان علوم و اصول متعالي... آنها را از هر گونه معناي عميق‏تر، تهي ساخته است....» گنون اضافه مي‏كند كه «بايد كاملا روشن شده باشد كه ما در صدد طرح اين دعوي نيستيم كه هيچ نوع معرفتي، هر قدر پست و متنزل باشد، في‏نفسه مشروع نيست; آنچه مشروعيت ندارد صرفا سوء استفاده‏اي است كه وقتي موضوعاتي اين چنين كل فعاليت‏بشر را به خود اختصاص مي‏دهند، صورت مي‏بندد.»

بدين ترتيب مي‏بينيم كه علم امروزي با جريان كلي «دوري از خدا» به خوبي هماهنگ است. متاسفانه امروزه افراد ديني هم اجازه داده‏اند كه اين علم از آنها زهره چشم بگيرد; اين افراد خود را در مقابل اين علم باخته‏اند و مي‏كوشند تا دين را براساس فرضيه‏هاي «علمي‏» توجيه كنند مانند تيار دو شاردن، ( Teillardde Chardin ) و افرادي همچون وي و بدين ترتيب اگر فقره‏اي از معتقدات قابل توجيه نبود آن را به دور مي‏اندازند و مي‏خواهند با اين كار از دين «اسطوره‏زدايي‏» كنند; حال آن كه بايد عكس اين رويه، حاكم باشد و فعاليتهاي علمي توسط دين كنترل شود. من در اينجا درباره اين موضوع كه «تمييز ارواح‏» چگونه بايد باشد، مثالي مي‏زنم. مهندسي ژنتيك را در نظر بگيريد و به اين آيه قرآن مجيد نيز توجه كنيد. در قرآن چنين آمده است كه وقتي خداوند شيطان را به علت‏سركشي از درگاه خود مي‏راند، شيطان گفت: «من گمراهشان خواهم كرد و آرزوها به دلشان مي‏اندازم و بر آن مي‏دارمشان كه گوش چهارپايان را ببرند و بر آن مي‏دارمشان كه خلق خدا را تغيير دهند.» (سوره مريم، آيه 119)

هركه گوش شنوا دارد بشنود!

در پايان به طور خلاصه بگويم كه تمام كار دوران زندگي رنه‏گنون يك ارزيابي متافيزيكي از تجدد است و آن را دنياي جديد را در نور تعليمات سنتي به عنوان مرحله نهايي يك حركت‏به سوي پايين مشخص مي‏سازد كه ويژگي اصلي آن نفي هر چيز معنوي است. راه خروج از اين پرتگاه، در نظر گنون، بازگشت تام و تمام به سنت است و تعمق در آن به كمك متافيزيك محض صورت مي‏پذيرد. نزديكي اديان به يكديگر، يا به اصطلاح، تشكيل «جبهه واحد» امر بسيار مهمي است. منظور گنون از اين تقريب، احترام متقابل و درك اين نكته است دست‏كم براي زبده متفكران كه همه اديان صورتهاي مختلفي هستند كه خداوند، خود، براي به تجلي رساندن حقيقت واحد الهي برگزيده است. تنها ادعاي انحصارطلبي است كه بايد كنار گذاشته شود و اين ادعا هم مابه‏ازاي عيني در اديان ندارد، بلكه منبعث از عنصر سوبژكتيو موجود در هر مذهب است; به عبارت ديگر، مؤلفه‏اي سوبژكتيو از ايمان است.

اكنون به اختصار، بعضي از آثار گنون را نام مي‏برم (تاريخ داده شده، تاريخ چاپ اول هر اثر است).

تحليلي تام و تمام از تجدد و ريشه‏يابي آن (در دو كتاب):

بحران دنياي متجدد (1927) و سيطره كميت و علايم زمانها (1945);

دو كتاب درباره هندوئيسم (كه در اولي بحث كاملي از سنت و علوم سنتي شده و در دومي نمونه زيبايي از تعليمات متافيزيكي محض ودانته ارائه مي‏شود):

مقدمه‏اي عمومي بر مطالعه دكترين‏هاي هندو (1921);

انسان و آينده‏اش (صيرورتش) از ديدگاه ودانته (1925);

گنون دو كتاب بسيار مهم انتقادي و توصيفي ديگر هم دارد كه در اين دو كتاب جريانهاي خرافي و شبه‏معنوي را كاملا بر ملا مي‏سازد:

تئوزوفيسم; تاريخ يك دين دروغين (1928) و اشتباه احضارگران ارواح (1923).

چون زبان ازوتريسم، سمبليك و نمادين است و درك سمبلها و سمبليسم توسط راسيوناليسم از دست رفته است، به همين دليل، گنون در مقالات متعدد به اين موضوع پرداخته است. وي همچنين كتابي دارد به نام سمبليسم صليب (1931). مجموعه‏اي از مقالات وي نيز پس از مرگش، در سال 1962 تحت عنوان «سمبلهاي اساسي علم قدسي‏» به چاپ رسيده است.

/ 1