بايسته هاى پژوهشى درحوزه انديشه سياسى اسلام
حسين توسلى تـصـور مـا از بـايـسته ها طبعا حاصل تحليلى است كه از نيازها, انـتظارات و آرمان ها از يك طرف و منابع, توانايى ها و فرصت ها از طـرف ديـگـر داريـم. هـمان طور كه اين الگودر فضاهايى همچون اقـتـصـاد بـه كـار مـى آيد در فعاليت هاى علمى و پژوهشى هم يك اظـهـار نظر منطقى درباره بايسته هاى پژوهشى على القاعده نتيجه بـرداشـت هـايـى اسـت كه از عوامل پيش گفته در ذهن داريم. بايد بـبـيـنـيم در موقعيت فعلى با چه مسألى مواجهيم; انتظاراتى كه بـايد برآورده شود چيست و چه روش ها و برنامه هايى كارساز است.نـكـته دومى كه در آغاز سخن بايد توضيح داد اصطلاح انديشه سياسى اسـلام اسـت. اين عنوان مركب از دو عنصر است: يكى انديشه سياسى, دوم اسـلامـيـت كه معمولا به وصف يا اضافه قيد احترازى براى عنصر اول مى گردد.از اصطلاح انديشه سياسى معانى مختلفى اراده شده است. جا دارد در هـمـيـن جـا خـاطـرنشان سازيم كه در آثار سياسى تعابيرى همچون:انـديـشـه سياسى, فلسفه سياسى, فقه سياسى و ... داراى يك معناى يـگانه جا افتاده و مورد اتفاق نيست; بلكه با يك نوع آشفتگى در تـعبير و تعدد معانى مواجهيم لذا درطول اين نوشتار سعى مى كنيم هـر كـجـا اين واژه ها را به كار گرفتيم مراد خويش را به روشنى توضيح دهيم.در ايـن جا تركيب (انديشه سياسى) را به معناى اعم كلمه استعمال مـى كنيم به نحوى كه همه گرايش هاى معرفت سياسى, از جمله فلسفه سـيـاسـى, ديدگاه هاى ايدئولوژيك, نظريه هاى علمى در حوزه علوم تـجـربـى سياسى و امثال اين ها, را در بر مى گيرد. منتها آن چه مـقـصود است بحث هاى كلى انديشه اى و نظرى است نه مباحثى همچون تحليل سياسى وقايع جارى.مـراد از وصف اسلاميت چيست؟ دراين جا به نظر مى رسد سه وجه براى ايـن امـر مـنـاسـبـت دارد: اول اين كه بناداشته باشيم در حوزه انـديـشـه سـياسى نسبت به برخى موضوعات نظر شارع مقدس را كه از طـريـق مـنـابع دينى ـ مثل كتاب و سنت ـ قابل دريافت است تشريح كـنـيـم. گـمان نمى رود كسى كه اندك آشنايى با اسلام داشته باشد مـنـكـر ايـن بـاشـد كـه در اسلام راجع به برخى ارزش ها, حقوق و الـزامـات سياسى, معارف به خصوصى وارد شده است. اگر ما قواعد و ضـوابـط فهم معارف دينى را رعايت كرده باشيم مى توانيم استنباط خـود را از مـنـابـع دينى به شارع نسبت دهيم و نتيجه بحث را يك عـقـيـده و انديشه اسلامى قلمداد كنيم; همان گونه كه يك مفسر يا فقيه چنين مى كند.دومـيـن مناسبت براى به كارگيرى وصف اسلاميت اين است كه بخواهيم از ايـن طـريق به مجموعه انديشه ها, نظريات و فراورده هاى علمى ايـجـاد شـده تـوسـط مسلمين اشاره كنيم. حد فاصل ميان تمدن هاى بـاستانى و دوره جديد در غرب كه سرزمين هاى اسلامى خاستگاه اصلى دانـش بـشـرى و پـيـشتاز در نوآورى و نشاط علمى بود از اين جهت قـابـل اسـتشهاد است. دردوره اسلامى بسيارى از شاخه هاى علوم با بـسط و توسعه مسأل و ابداعات تازه مواجه شد كه تحت تاثير فضاى اسـلامـى صـبغه خاصى به خود گرفت. اگر براى اشاره به انديشه هاى ايـن دوره و بـه طـور كـلى انديشه هاى مسلمين, كه مسلما يكى از عـنـاصـر مـقوم هويت بر آمده از كليت آن ها تاثير معارف نورانى اسـلام و مظاهر تمدن اسلامى بوده است, از وصف اسلامى استفاده كنيم كـاملا به جا و به مورد است; همان طور كه مثلا در فلسفه از فلسفه شـرق و فلسفه غرب يا از فلسفه مسيحى و فلسفه اسلامى سخن به ميان مى آيد.سـومين مناسبت براى به كارگيرى وصف اسلاميت مربوط به هنگامى است كه ما به عنوان يك مسلمان مى خواهيم در حوزه مباحث سياسى نظريه پـردازى كـنـيـم. مـى دانـيـم شـكـل گيرى يك نظريه علمى ارتباط تـنـگـاتنگى با پيشينه ذهنى نظريه پرداز دارد. طرح و الگويى كه در ذهـن او بـراى سامان دادن به يافته هاى پراكنده علمى و معنا يـابى روابط بين پديده ها در قالب يك فرضيه جوانه مى زند متاثر از نـگـرش كـلـى اوست. آن چه فلاسفه علم به عنوان محك اعتبار يك نـظـريـه عـلمى بيان داشته اند (مثل سربلندى در بوته آزمايش يا جـامـعـيـت درونـى) موضوع را منحصر به الگوى واحد نمى گرداند و مـانع از اين نمى شود كه چند فرضيه متعدد, متاثر از متافيزيك و جـهـان بـينى مختلف درعرض هم از عهده تفسير حادثه وتعبير تجربه بـه درآيـد. آن كـليت در نگاه فرد به هستى كه اين فرضيه از متن آن مـى رويـد و مـيوه مى دهد متاثر از مبانى اعتقادى اوست, على الـخـصـوص در حـوزه علوم انسانى ـ و از جمله سياست ـ كه ارتباط نـزديك ترى با جهان بينى فرد نسبت به جهان, انسان و فلسفه حيات پـيـدا مى كند و بالاخص گرايش هايى از مباحث سياسى كه بار ارزشى و ايدئولوژيك بيشترى دارند.لـذا كـامـلا طبيعى است كه مجموعه نظريات يك فرد مسلمان در حوزه عـلـومـى همچون جامعه شناسى سياسى رنگ و بوى ويژه اى متناسب با مـبـانـى اسـلامى مورد قبول او پيدا كند. نظريات او در اين جا ـ بـرخـلاف وجـه اول ـ به دين استناد داده نمى شود بلكه تراوش فكر خـود اوسـت و نـگـاه او در اين جا ـ بر خلاف وجه دوم ـ تاريخى و تـوصـيفى نيست او خود در مقام نظريه پردازى است و در كنار ديگر نظريات كاملا به قواعد و روش هاى علمى مربوط وفادار است, اما به مـنـاسـبت ويژگى هايى كه اين قبيل نظريات در فضاى اسلامى به خود مـى گـيـرد مـانـعى ندارد از اين ها نيز با عنوان انديشه سياسى اسـلامـى يـاد كـنـيـم. تلاش فكرى ما به عنوان يك مسلمان ـ نه به عـنـوان مـفـسر وحى ـ براى پاسخ به مسأل مبتلا به علمى در عرصه هـاى مـختلف دانش سياسى مى تواند در ذيل اين عنوان قرار بگيرد.در اين جا سعى مى كنيم به عنوان مدخلى براى ورود به بحث بايسته هـاى پـژوهـشـى در حوزه انديشه سياسى اسلامى به دسته بندى گرايش هـاى عـلمى و بخش هاى مختلف پژوهشى كه لازم است مدنظر قرار گيرد اشـاره كـنـيـم. البته ضرورت ها واصولى كه در اجراى برنامه هاى پژوهشى بايد مورد توجه واقع شود خود حكايت ديگرى دارد. 1ـ بنياد هاى فلسفى
هـمـان طور كه از عنوان اين بخش بر مى آيد در اين جا به مسألى اشـاره داريـم كـه در حكم پايه و بنيان بحث هاى بعدى است. موضع هـر نـظـريه پرداز در اين زمينه زير ساخت نظريات او در بخش هاى ديـگـرى را تشكيل مى دهد. مباحث اين بخش را در سه قسمت جداگانه توضيح مى دهيم:الـف) يـكـى از مـدخل هاى انديشه سياسى نگاه درجه دوم به معرفت سـيـاسـى وگـرايـش هاى مختلف آن است; يعنى بحث ازقلمرو و موضوع سـياست, فايده و غايت علوم سياسى, تطورات تاريخى آن, روش شناسى آن, مـعـيـارهاى سنجش اعتبار نظريات در آن و به عبارت ديگر نوع مـسـأـلـى كـه در قـديم به رئوس ثمانيه علوم تعبير مى كردند و امروزه در فلسفه هاى مضاف مورد توجه قرار مى گيرد.در اين جا به عنوان ناظر بيرونى و با نگاه ثانويه به علم سياست يـا انـديشه هاى سياسى نگاه مى شود و در صدد نظريه پردازى راجع به موضوعات سياسى در متن منازعات درجه اول نيستيم. با وجود تلاش هـايـى كـه انـديشه وران در فلسفه علوم اجتماعى داشته اند هنوز فـضـاى بـحث ها در حوزه علوم سياسى از آشفتگى ها وخلط مبحث هاى روش شـنـاختى و مفهومى رنج مى برد و لازم است اين مبادى به خوبى منقح گردد.هرچند اين طرز نگاه فيلسوفانه است و در حقيقت اين دانش بخشى از فـلـسـفـه بـه حـسـاب مـى آيد ولى از آن جا كه در مراكز علمى و پـژوهـشـى, هـنـوز مـرسوم نيست كه گروه فلسفه به اين گونه امور بـپـردازد و دانـش آموختگان فلسفه براى اين قبيل تخصص ها تربيت نـمـى شـوند به ناچار بايستى گروه انديشه سياسى بخشى را به اين مـهـم اختصاص دهد و در ميان متفكران سياسى از آشنايان با مبانى فلسفى بهره بگيرد.هـنـگامى كه از انديشه سياسى اسلامى سخن به ميان مى آوريم گذشته از مـعـضـلات عـامى كه در زمينه معرفت سياسى به معناى مطلق كلمه وجـود دارد بـه واسـطه اتصاف اين امر به وصف اسلامى يا تطبيق آن بـا فـضاى اسلامى با مسأل و موانع ويژه اى روبه رو خواهيم بود; ازجمله اين كه تحت چه شرايطى مى توانيم يك استنباط و راى سياسى را بـه ديـن اسـتـنـاد دهيم؟ با توجه به دسته بندى سنتى علوم و مـعـارف ديـنى (مثل كلام و فقه) و روش ها يا غايات تعريف شده اى كـه دارنـد, وقـتـى مباحث سياسى در فضاى اسلامى و بر اساس مبانى ديـنـى ملاحظه مى شود چگونه گرايش هاى متنوع آن در كنار هم طبقه بندى مى شود؟ آيا مى توانيم ازعلوم سياسى اسلامى ياد كنيم؟ چيزى كـه يـك نـظـريـه اسلامى در حوزه سياست به حساب مى آوريم تحت چه شـرايـطـى نـزد مـا بـه عنوان يك مسلمان مى تواند اعتبار داشته بـاشـد؟ در چـه صورت در كنار نظريات ديگر در عرف علم سياست (به مـعـناى مطلق كلمه) مى تواند به عنوان يك نظريه علمى عرض اندام كند؟ تـوجه به اين قبيل سوال ها براى هموار شدن راه استنباط وانضباط فكرى بيشتر بسيار مهم و تعيين كننده است و ادبيات سياسى موجود, سخت نيازمند چنين تاملاتى است.ب) وقـتى با يك كليتى مواجه مى شويم كه داراى اجزاى متعددى است و اين اجزا به انحاى مختلف با هم مرتبط مى شوند, براى پيش گيرى از سـردرگـمى يا سوءتفاهم در گفت وگوها قبل از هر چيز بايد سعى كـنـيـم از طـريق تجزيه وتحليل ماهيت آن اجزا ونوع نسبتى كه با يـكـديـگـر دارنـد و جايگاهى كه در آن كليت پيدا مى كنند نظم و نـسـقـى در بـحث ايجاد كنيم تا از هر موضوعى كه صحبت مى شود به درسـتـى معلوم باشد بر سر چه چيزى گفت وگو مى شود و نزاع طرفين بـحـث بـر چـه محلى فرود مى آيد و هر كدام از آرا چه آثار و پى آمدهايى دارد.در حـوزه هايى مثل اخلاق, دين, هنر وشاخه هاى علمى مربوطه معمولا يك سلسله مفاهيم كليدى وجود دارد كه عمده مباحث در آن حوزه حول ايـن مـفـاهيم است و اين ها به منزله عناصر اوليه واجزاى تشكيل دهـنـده آن علم يا آن حوزه معرفتى هستند. عدم ايضاح اين مفاهيم مـوجـب اضطراب بحث ها مى شود لذا دانشوران نكته سنج به تشريح و تـعـريـف اين ها اهميت مى دهند. در حوزه معارف سياسى هم تعدادى مـقـولـه هـاى كليدى همچون قدرت, دولت, مشروعيت, عدالت, آزادى, بـرابـرى, حـقوق انسانى و ... وجود دارد كه ايضاح مفهومى آن ها وتـجزيه و تحليل مولفه هاى تشكيل دهنده آن ها براى تنسيق مباحث بـسـيـار بـا اهـمـيت است. به خصوص وقتى ميان ذهنيت هايى كه در فـضـاهـاى فرهنگى مختلف پشت سر لفظ مشترك اين مفاهيم شكل گرفته فاصله وجود داشته باشد اهميت بيشترى مى يابد.الـبـتـه مـنـظـور اين نيست كه خود را در بند بحث لفظى واصطلاحى گـرفـتـار سـازيم. در ذيل هر يك از اين عناوين مسألى مورد بحث اسـت كـه وقتى اين مفاهيم موضوع يك گزاره واقع مى شود اشاره به تـصـديق يا نفى حكمى درباره آن مسأل دارد. سوال ها و محورهايى مـوضوعيت پيدا مى كند كه از هر نظريه در اين باب انتظار مى رود بـه آن هـا پاسخ دهد, لذا اين تحليل مفهومى بعداز سير در تفصيل مـباحث واحصاى جوانب بحث برانگيز موضوعات ميسر مى گردد. اگر به دور از معركه با لفظ پردازى هاى كلى گويانه تعريفى من در آوردى مـدنـظر قرار گيرد و با نگاهى كاملا انتزاعى صرفا سازمندى درونى تـعريف ـ صرف نظر از اين كه آيات مى تواند مباحث مطروحه در ذيل ايـن عـنوان را پوشش بدهد يا نه ـ كافى و وافى تصور شود بنيانى كـه گـذاشته مى شود نه تنها كمكى به تسهيل بحث ها نمى كند بلكه مشكلى برمشكلات مى افزايد.ج) هـمـان طـور كه قبلا هم اشاره كرديم انديشه هاى هر متفكرى در شـاخـه هـاى خـاص مـعرفتى به نوعى همسو و متلأم با جهان بينى و نـگرش متافيزيكى او شكل مى گيرد. مباحث سياسى نيز از اين قاعده مـسـتـثنا نيست. وقتى از انديشه سياسى اسلامى سخن مى گوييم قهرا بـر اسـاس نـگرشى كه در معارف اسلامى راجع به مبدا و معاد عالم, فـلـسـفـه هـستى, فلسفه حيات انسان, رابطه دنيا و آخرت, حاكميت تـشـريـعى خداوند, رابطه دين و زندگى اجتماعى و امثال اين امور وجـود دارد يـك سـلسله مبانى فلسفى, كلامى واخلاقى به عنوان حلقه واسـطـه ميان اصول اعتقادى اسلامى و نظريات سياسى مطرح خواهد شد كـه نـحوه توجيه اين مبانى به منزله زير ساخت منظومه فكر سياسى انديشمند است.بـاتـوجه به خلا موجود در زمينه تبيين فلسفه سياسى اسلام و فاصله اى كـه مـيـان فـضـاى سـنتى انديشه ها و فضاى دوران جديد هست و فـقـدان نـظريه هاى جامع متناسب با الفباى امروزى بحث ها از يك طـرف و چـالـش هـاى اجتناب ناپذير با فرهنگ هاى رقيب ـ به خصوص فـرهنگ سياسى غرب كه عمدتا تفكر ليبراليستى برآن حاكم است ـ از طـرف ديـگر, تحكيم بنيادهايى كه در اين سه قسمت به آن اشاره شد يك شروع منطقى براى پايه ريزى كارشناسانه نظريات اسلامى در عرصه مـبـاحـث سـيـاسـى روز مى باشد. اگر گفت وگو ميان انديشه سياسى اسـلامـى بـا ديـگـر انديشه ها از اين بنيادها آغاز نشود و نسبت مـيان مبانى رقيب در بن بحث ها بخوبى تبيين نگردد مسلما مواجهه و تـضـارب در سـرشاخه هاى كوچك تر نتايج شفاف و پايدارى به بار نخواهد آورد.يـكـى از ضـرورت هاى پژوهشى براى ما مطالعه نقادانه انديشه هاى بـيـگانه واجراى تحقيقات مقايسه اى و تطبيقى ميان اسلام و مكاتب جديد است. فايده اين گونه پژوهش ها اين است كه به انديشمندان و نـظـريـه پردازان مسلمان كمك مى كند كه بدانند امروز چه سوالاتى را بـايـد پـاسـخ بدهند. تنگناها و بن بست هاى علمى كه نياز به چـاره جـويـى دارد چيست و آن قالب زبانى كه مى تواند حامل پيام ها وتوصيه هاى دين براى دغدغه هاى بشر امروز باشد كدام است. عـمـده مـباحث بخش اول با ويژگى هاى نگاه فلسفى مطابقت مى كند. روش تـحـقـيـق در اين جا قياسى و عقلى است نه استقرايى و تجربى لـذا روش فـلـسفى به معنايى كه در دوره جديد در مقابل روش علمى (تـجـربى) به كار مى برند در اين جا تطبيق مى كند. بخش مهمى از بـحـث ها به صورت تحليل انتزاعى و كلى مفاهيم انجام مى گيرد كه اگـر از سـخـن كسانى كه نقش فلسفه را در اين امر خلاصه كرده اند بـگـذريـم لااقـل يـكـى از رسالت هاى مهم نگاه فلسفى در تجزيه و تـحـلـيل مسأل همين است. اين بخش خصوصيات فلسفه هاى مضاف را ـ چـه آن جـا كـه به علم خاصى اضافه مى شود چه آن جا كه به مقوله بـه خـصـوصى اضافه مى گردد ـ دربرمى گيرد. يكى ازوظايف مهمى كه ايـن فـلـسفه ها برعهده دارد تبيين جايگاه و نوع ارتباط نظريات مـربـوطـه بـا كـليت متافيزيكى است كه اين خصوصيت هم در اين جا وجـود دارد. در نگاه فلسفى بر خلاف نگاه علوم انسانى تجربى صرفا تـوصـيـف و گـزارش واقعيت ها هدف نيست بلكه معقوليت داورى ها و ارزيـابـى توصيه هاى ارزشى نيز مورد توجه است كه در اين جا نيز چنين است.بـاتـوجه به ويژگى هاى ياد شده تسميه بخش اول مباحث به اصول يا بـنـيـادهـاى فـلـسفى مناسب به نظر مى رسد الا اين كه ما به جهت قـرابـت در حـال و هواى بحث ها برخى عقايد كلامى معتضد به منابع ديـنـى را هم در اين ميان قرار داديم لذا به كارگيرى وصف فلسفى بـه معناى آن چه به صورت كاملا برون دينى (يعنى شيوه استدلالى كه تـعـهـد پيشين به دين ندارد) وبر اساس استقلال عقل بشرى حاصل مى گـردد بـراى بـعـضـى از مـوارد ايـن بخش دچار مشكل مى شود واين مـواردشـكـل اسـتـطرادى پيدا مى كند لكن نگارنده را در علاج اين مـشـكل ونقد آن چه درباب ميز ميان كلام و فلسفه شهرت يافته سخنى است كه آن را به مجال ديگر وا مى گذارد.