نگاهی اجمالی به حیات و اندیشه سیاسی ملاحسین واعظ کاشفی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی اجمالی به حیات و اندیشه سیاسی ملاحسین واعظ کاشفی - نسخه متنی

حسن حضرتی، غلامحسن مقیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حيات و انديشه سياسى ملاحسين واعظ كاشفى

حسن حضرتى و غلامحسن مقيمى

زندگى

حسين بن على بيهقى, سبزوارى الاصل, كاشفى التخلّص, واعظ الشهرة, كمال الدين اللقب*, يكى از مشهورترين دانش مندان قرن نهم هجرى, در شهر سبزوار و در ناحيه (بيهق) به دنيا آمده است.1 در مورد تاريخ ولادت وى, مؤلفان و نويسندگان اين دوره حتى فخرالدين على صفى,2 سكوت اختيار كرده اند. اما با توجه به مطلبى كه در بيش ترِ منابع در خصوص خوابى كه كاشفى براى سعيدالدين كاشغرى در مورد حركت وى به سوى مشهد براى ملاقات با سعد الدين در 860هـ.ق ديده است مى توان به طور تقريبى با عنايت به اين كه كاشفى در اين سال ها در عنفوان جوانى بوده است; تاريخ ولادت وى را در حدود 835 تا 840هـ.ق در نظر گرفت.

ملاحسين واعظ كاشفى, در علوم مختلف از قبيل, تفسير, حديث, فن خطابه, انشا, رياضيات, علوم غريبه, نجوم و مهارت به سزايى را كسب كرده بود.3 وى ساليان دراز در شهر سبزوار و نيشابور و مشهد و به خصوص در شهر هرات به كار وعظ و تبليغ معارف دين و مكارم اخلاق اشتغال داشت و با سخنان جذّاب و گفتارى زيبا به ارشاد مردم مى پرداخت و به قول صاحب روضة الصفا: (به آواز خوش و صوت دل كش به امر وعظ و نصيحت مى پرداخت و با عبارات و اشارات لايقه, معانى آيات و بيّنات كلام الهى و غوامض اسرار احاديث حضرت رسالت پناهى را آشكار مى ساخت.4

پس از مدتى, ملاحسين از سبزوار خارج و عازم نيشابور و مشهد مى شود; در همان موقع در سال 860 قمرى در خوابى كه مى بيند, براى يافتن سعدالدين كاشغرى به جست وجو مى پردازد, به وسيله كاروانى كه از هرات به مشهد آمده بود, از فوت سعدالدين آگاه مى شود. با اين همه به طرف هرات عزيمت مى كند و سر آرامگاه مولانا, با نورالدين عبدالرحمن جامى, خوابى را كه ديده بود باز مى گويد. جامى تعبير او را از خوابش مى پرسد. واعظ جواب مى دهد: چنين تعبير نمودم كه در جنب مزار سعدالدين به هري§ به خاك سپرده خواهم شد.5 اما جامى تعبير ديگرى از خواب او مى كند و آن اين كه واعظ به زودى با سعدالدين خويشاوندى و نسبتى پيدا مى كند.6 وقتى كه در سال 904قمرى فخرالدين على (پسر كاشفى) دختر خواجه كلان [از مشايخ نقشبندى] را كه نبيره پسرى سعدالدين كاشغرى بود به زنى گرفت, آن گاه كاشفى تعبير آن خواب را يافت.7

ملاحسين توسط جامى, شاعر و نويسنده معروف آن زمان, با اصول و مبادى طريقت نقشبنديه آشنا و به راهنمايى وى در اين فرقه سنى مذهب داخل شد.8

بعد از روى كار آمدن سلطان حسين ميرزا در سال 873قمرى به مقام و شهرت كاشفى بيش از پيش افزوده شد. امير عليشيرنوائى (وزير دانش مند سلطان حسين ميرزا بايقرا) از كسانى بود كه شديداً كاشفى را به نوشتن كتاب هاى متعدد به زبان فارسى تشويق و ترغيب مى كرد, به همين جهت بيش تر تأليفات وى به نام اين دو نفر است. در همين دوره مقام وعظ و خطابه, كه مخصوص محدثان و علماى بزرگ بود, در هرات به كاشفى داده شد و: (هر بامداد آدينه در دارالسياده سلطانى, پس از نماز آدينه در جامع عليشير و هر سه شنبه در مدرسه سلطانى و هر چهارشنبه در سرخاك خواجه ابوالوليد احمد وعظ مى كرده و چندى نيز در خيطره سلطان احمد ميرزا وعظ داشته است.)9

بيش تر مورخان و تذكره نويسان, تاريخ وفات كاشفى را 910قمرى در هرات ذكر كرده اند:




  • در هدايت صرف شد ايام عمرش زان سبب
    گشـت تاريخ وفـات او (هدايت دستگاه)10



  • گشـت تاريخ وفـات او (هدايت دستگاه)10
    گشـت تاريخ وفـات او (هدايت دستگاه)10



تنها پسر كاشفى, به نام (فخرالدين على صفى) كه از پيروان طريقه نقشبندى بوده است, در 939قمرى درگذشته است.11 غير از تلخيص كتاب (اسرار قاسمى) پدرش, مؤلفاتى دارد كه از آن جمله است: (رشحات عين الحيات) كه در احوال مشايخ نقشبنديه نوشته و در 909قمرى به پايان رسانده و (لطايف الطوايف) در حكايات كه در 993قمرى تأليف كرده و(حرز الامان من فتن آخر الزمان) در خواص و منابع حروف و اسرار قرآن و نيز (مثنوى محمود و اياز) را سروده است.12

مذهب

در مورد اعتقادات مذهبى كاشفى دو ديدگاه قابل بررسى است:

1) عده اى را عقيده بر اين است كه ملاحسين پيرو اهل سنت بوده است, به دلايل زير:

الف: فخرالدين على (پسر كاشفى) در معتبرترين و معروف ترين اثر خود به نام (رشحات عين الحيات) آورده است, كه پدرم به اشاره جامى داخل در سلسله نقشبنديه گرديد,13چون نقشبنديه از آن طريقت هاى صوفيانه اى است كه هواداران آن پيرو اهل سنت مى باشند اگر كاشفى به اين فرقه وارد شده باشد, سنّى گرى او قابل ترديد نيست.

ب: ارتباط روحانى و باطنى (به شكلى كه درطريقت نقشبنديه مرسوم است) با سعدالدين كاشغرى ـ به واسطه خوابى كه مى بيند ـ و ملازمت با عبدالرحمن جامى (به عنوان يكى از بزرگان طريقت نقشبنديه) و مصاحبت با امير عليشير نوائى (به عنوان يك سنّى متعصّب حنفى).

ج: واعظ اگر چه متولّد سبزوار است ولى مدّت زيادى از عمر خود را در هرات كه در قرن نهم قمرى اكثر ساكنين آن از اهل تسنّن بوده اند, سپرى كرده است.

د: بيش تر تأليفات وى به ويژه تفاسيرش به سبك نگارش كتب اهل سنت است.14

هـ: برخى از شاگردان وى همانند, زين الدين محمود واصفى در بدايع الوقايع باخرزى در مقامات جامى, مواضع ضد شيعى از خود نشان مى دهند, تا جايى كه واصفى در قضاياى ورود قزلباشان به هرات و نواحى خراسان, مجبور به گريز شده است, زيرا با وجود سوابق او و دوستانش در برخورد با شيعيان هرات, به طور يقين به دست قزلباشان كشته مى شد. با اين حال در هر دو كتاب از كاشفى ستايش هاى زيادى شده و هيچ گونه ايرادى به وى نگرفته اند.15

2) عدّه اى ديگر بر اين باورند كه واعظ, شيعه خالص دوازده امامى بوده است, به دلايل ذيل:

الف: نامش حسين و متولد سبزوار است. (كه مردم آن مشهور به شيعى گرى و تعصب در آن اند).

ب: كاشفى قصيده اى دارد در مدح حضرت على بن ابى طالب(ع):




  • ذرّيتى سؤال خليل خدا بخوان
    گردد تو را عيان كه امامت نه لايق است
    آن را كه بوده بيشترِ عمر در خطا16



  • وز لاينال عهد جوابش بكن ادا
    آن را كه بوده بيشترِ عمر در خطا16
    آن را كه بوده بيشترِ عمر در خطا16



ج: تأليف كتاب روضة الشهدا در مناقب خانواده رسالت و اهل بيت(ع);

د: تأليف فتوت نامه سلطانى, كه در آن بيش از يك بار اسامى خلفا را نياورده, ولى به تكرار اسامى ائمه(ع) ذكر شده است. نيز در جايى از اين كتاب آمده است كه, (اصل شيعى سه است): اول: متابعت سخن حق تعالى, دوم: مراعات شريعت محمد مصطفى(ص) سوم: اعتقاد داشتن به ولايت مرتضى.17

شايان ذكر است كه كاشفى اكثر آثارش را به نام عليشير نوائى و يا سلطان حسين ميرزا و يا پسرش محسن ميرزا نوشته است, اما فتوّت نامه را به نام امام رضا(ع) (امام هشتم شيعيان) به رشته تحرير درآورده, همان طورى كه خود در وجه تسميه كتاب گويد: (رساله اى است در بيان طريق هدايت اهل فتوّت چون به نام خدا مزار پر انوار, حضرت عرشى مرتبت قدسى منزلت, امام تمام و همام امام




  • على بن موسى بن ملقب بالرضا
    امام بحق شاه مطلق كه آمد
    حريم درش قبله گاه سلاطين



  • امام الورى نورالهدى كاشف الدجى
    حريم درش قبله گاه سلاطين
    حريم درش قبله گاه سلاطين



ـ سلام اللّه عليه و على آله الطاهرين ـ سمت اتمام پذيرفت اين را فتوت نامه سلطانى نام نهاد).18

نظريه اى نيز در اين زمينه مطرح شده,كه كاشفى گرايش (تسنن دوازده امامى) داشته است و دليل آن هم, اوضاع و شرايط نامساعد زمان و تعاقب آن عدم تمايل به آشكار كردن گرايش هاى مذهبى خود بوده است.19

از آن چه كه بيان شد, استنباط نگارنده اين است كه: در مورد اعتقادهاى مذهبيِ كاشفى, مى توان به يك سير تحول فكرى از تسنّن به تشيّع قائل شد, به اين معنا كه ملاحسين از زمانى كه با نام سعدالدين كاشغرى آشنا مى شود و به دنبال آن با عبدالرحمن جامى و امير عليشير نوائى هم صحبت مى شود, كاملاً در جرگه طريقت نقشبنديه در آمده و يك مسلمان سنى مذهب بوده است; چرا كه وارد شدن در طريقت مذكور ـ كه در تاريخ تصوف اسلامى تنها فرقه اى است كه شجرة النسب شان را به حضرت على(ع) نمى رسانند بلكه به ابوبكر,20 با داشتن يك فكر شيعى ميسّر نيست, آثار كاشفى در اين دوره از نظر محتوا و سبك نگارش هم كاملاً حال و هواى كتاب هاى اهل تسنّن را دارد كه تفاسير او نمونه بارز آن هستند.

اما با گذشت زمان كه مصادف با رشد تشيع در اواخر قرن نهم هـ.ق و روى كارآمدن صفويان در آغاز قرن دهم هجرى بود, تحولات و دگرديسى هايى در افكار مذهبى ملاحسين به وجود مى آيد كه نتيجه اش خلق آثارى با رنگ و بوى كتاب هاى شيعى است كه نمونه بارز آن روضة الشهداء(تأليف در 908هـ.ق يعنى دو سال قبل از فوت مؤلف) است. بدون ترديد, نويسنده چنين كتابى و يا(فتوت نامه سلطانى) نمى تواند يك سنى متعصّب نقشبندى باشد كه هم صحبت با سنيان متعصّب ديگر همانند امير عليشير و جامى بوده است, مگر اين كه صادقانه مذهب و مسلك قبل خود را ترك گفته و خالصانه و بى هيچ شائبه اى معتقد به شيعه اثنى عشرى باشد.

اين سير تحول فكرى, در مورد اعتقادهاى مذهبيِ پسر كاشفى نيز مى تواند صادق باشد, فخرالدين على كه كتاب (رشحات عين الحيات) را براى خواجه عبيداللّه احرار نقشبندى در شرح حال مشايخ اين طريقت به رشته تحرير درآورده است, بعد از چند سال كه به نگارش (لطايف الطوايف) مى پردازد, مطلقاً از مشايخ نقشبندى نه نامى برده و نه چيزى نوشته و با اين كه از علائم ظهور حضرت قائم(ع) سه روايت از كتاب (فصل الخطاب) تأليف خواجه محمد پارسا (از مشايخ نقشبندى) نقل كرده است; اما ابداً نامى از مؤلف آن نبرده است و نيز در يك موردى كه خواسته است از دوريش محمد سمرقنديِ واعظ, مطلبى نقل كند عمداً اسم راوى را از قلم انداخته و نوشته است: (راقم حروف وقتى كه در ماوراء النهر بود از بعضى اكابر استماع نمود كه درويش احمد سمرقندى دانش مند و به غايت عارف بود).21 در صورتى كه (بعضى اكابر) همان خواجه عبيداللّه احرار پير و مرشد و پيشواى مقتدر سلسله نقشبندى است كه به قول مؤلف رشحات: (علت غايى و مقصود اصلى از تأليف رشحات ذكر شمايل و مناقب حضرت ايشان بوده) و در سراسر كتاب از او با عنوان (حضرت ايشان) نام بوده است.22

آثار

اين نويسنده پركارِ اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم هجرى, آثار متعدّد و متنوعى را در زمينه هاى مختلف از جمله: تفسير, فقه, حديث, سحر و جادو, رجال, تصوّف و عرفان و ادبيات و از خود به جا گذاشته است كه حتى بعضى از آن ها شهرت و اهميت جهانى دارند. چاپ هاى مختلف از آثار وى در آسيا و اروپا دليلى بر ادّعاى فوق است , براى نمونه مى توان از (انوار سهيلى) نام برد كه سال ها يكى از متون درسى در مدارس هندوستان بود.* آن چه در پى مى آيد, معرفى اجمالى آثار اوست:

اخلاق محسنى:

اين كتاب, يكى از آثار برجسته ملاحسين واعظ كاشفى, در حوزه حكمت عملى است كه به نام سلطان حسين ميرزا بايقرا و پسرش محسن ميرزا در چهل باب, با عبارت هاى فارسى روان به نگارش در آمده است.

در واقع ملاحسين, در اين كتاب با الگو بردارى از اخلاق ناصرى (خواجه نصير الدين طوسى) و اخلاق جلالى (جلال الدين دوانى) به بيان آرا و نظريات سياسى خويش در قالب موعظه و نصيحت پرداخته است كه نمونه هايى از اين سخنان گفته خواهد شد.

از اخلاق محسنى چاپ هاى متعدد سربى, سنگى, نسخ خطى فراوان موجود مى باشد و حتى در هندوستان و اروپا نيز چاپ هاى گوناگون از اين كتاب به عمل آمده و در سال 851/م, آن را به انگليسى ترجمه و چاپ كرده اند.23

تأليف اين اثر در سال 900قمرى به پايان رسيده است, چنان كه خود مى نويسد:




  • با خامه گفتم اى كه ز سر ساختى قدم
    اخلاق محسنى بتمامى نوشته شد
    تاريخ هم نويس ز (اخلاق محسنى)24



  • در مقدم تو چشم سخن يافت روشنى
    تاريخ هم نويس ز (اخلاق محسنى)24
    تاريخ هم نويس ز (اخلاق محسنى)24



الرسالة العلية (فى احاديث النّبويه): رساله مذكور كه مشتمل بر چهل حديث نبوى و به زبان فارسى تأليف شده است, از جمله آثار كاشفى است كه در آن اشاراتى به مسائل سياسى شده و ديدگاه هاى وى را در خصوص سلطنت و حكومت در (اصل) ششم آن با عنوان (در آداب سلطنت و امارت) آمده است. بنا به گفته برخى از صاحب نظران, ملاّحسين اين كتاب را به نام (شيخ عبيداللّه نقشبندى) به رشته تحرير درآورده است, لكن در چندين نسخه خطى اين كتاب, مؤلف آن را به نام نقيب زمان خود (شمس الدين ابوالمعالى على مختار نسّابه عبيدلى تأليف كرده است, به ويژه نسخه اى كه سيد جلال الدين ارموى (محدث) در تصحيح اين رساله از آن استفاده كرده است.25

مولانا كمال الدين محمد پسر طاشكُپرى زاده در قرن يازدهم هجرى قمرى, اثر مذكور را به تركى استانبولى ترجمه كرده ولى از آن با عنوان (ترجمه رساله حسين واعظ) نام برده است.26

بنا به گفته خود نويسنده, تأليف رساله مذكور در هشتصد و هفتاد و پنج قمرى به پايان رسيده است:




  • ز هشتصد قـرون بود هفتاد و پنج
    كه گشتم از اين نقـد گنجينه سنج



  • كه گشتم از اين نقـد گنجينه سنج
    كه گشتم از اين نقـد گنجينه سنج



ديگر آثار وى عبارت اند از:

ـ روضة الشهداء (تأليف در 908هـ.ق)

ـ مواهب عليه (يا تفسيرحسينى تأليف در 899هـ.ق)

ـ مختصرا لجواهر (به فارسى كه در حدود بيست و دو هزار بيت است).

ـ جامع الستين (تفسير سوره يوسف).

ـ جواهر التفسير لتحفة الامير (يا: عروس كه به اشاره امير عليشير نوائى تأليف در سال 892هـ.ق)

ـ شرح مثنوى.

ـ لباب معنوى فى انتخاب مثنوى.

ـ مخزن الانشاء (منشآت).

ـ انوار سهيلى (به نام امير احمد مشهور به سهيلى تأليف شده است).

ـ اسرار قاسمى (در سحر و طلسمات و نيّر نجات و علوم غريبه كه به نام مير سيد قاسم از امراى دولت صفوى تأليف شده است).

ـ لوايح القمر (يا اختيارات نجوم).

ـ رساله در علم اعداد.

ـ كتاب مرصد الاسنى فى استخراج اسماء الحسنى.

ـ بدايع الافكار فى صنايع الاشعار.

ـ رسائل در اوراد و ادعيه.

ـ آئينه اسكندرى (يا جام جم).

ـ تحفة الصلوات.

ـ التحفة العله فى علم الحروف و بيان اسرارها.

ـ جواهر الاسرار (شرح اسرار قاسمى).

ـ فضل الصلوة على النبى(ص).

ـ ده مجلس ( كه تلخيص روضة الشهدا مذكور است).

ـ سبعه كاشفيه (هفت رساله در علم نجوم).

ـ مطلع الانوار.

ـ صحيفه شاهى (در منشآت فارسى و عربى).

ـ رساله حاتميّه.*

ـ رساله علويّه.

ـ ميامن الاكتساب فى قواعد الاحتساب.

ـ فيض النوال فى بيان الزوال.

ـ فتوّت نامه سلطانى (در تاريخ فتوّت و عيارى و تصوّف).

گزيده انديشه سياسى كاشفى

الف) سياست

مرحوم كاشفى در معناى لغوى سياست و انواع آن مى نويسد:

(سياست ضبط كردن است و بر نسق بداشتن. سياست دو نوع است: يكى سياست نفس خود و ديگرى سياست غير خود. امّا سياست نفس به رفع اخلاق ذميمه است و كسب اوصاف حميده و سياست غير, دو قسم است: يكى سياست خواص مقربان درگاه و ضبط و نسق اينان, دوّم بر آن وجه است كه بَدان و بَد فِعلان را بايد كه پيوسته ترسان و هراسان دارد و نيكان و نيك كرداران را اميدوار سازد.)27

با توجه به عبارت فوق و عبارات ديگر, سياست از نظر مرحوم كاشفى همان (تدبير امور) است به نحوى كه قانون شكنان, تأديب و نيكان, عزيز و تشويق گردند تا جامعه بتواند در مسير سعادت و كمال حركت نمايد.

وى خود در اين زمينه مى گويد:

(اگر ضبط سياست نباشد; مهمّات جهان بر نسق نماند و اگر قانون تأديب و تعذيب نباشد كارها روى به تباهى نهد.

از سياست نظام يابد ملك, بى سياست خلل پذير بود
نسق كارهاى عالم را از سياست ناگزير بود)28





مرحوم كاشفى در مقايسه عدالت و سياست به عنوان دو ويژگى اساسى و اصولى براى حاكم اسلامى و ميزان و درجه ضرورتِ هر كدام براى اداره امور حكومتى و رتبه تقدم و تأخر اين دو, مى گويد:

(اگرچه عروسِ (لاملك الاّ بالعدل) دل پذير است, اما او را از پيرايه (لاعدل الاّ بالسّياسة) چاره نيست. هر پادشاه كه از مقتضاى (آفة الرّياسة ضعف السّياسة) بى خبر بود به زودى اركان مملكت اش تزلزل پذيرد و اساس سلطنت اش خلل يابد. چه زينت ملك و ملت, مصلحت دين و دولت, در سياست است.

بى قاعده شريعت, هيچ حق در مركز خود قرار نگيرد ولى ضابطه سياست, كار شرع و دين, نظام نپذيرد. پس سياستِ ملوك مُقوّى شرع باشد و احكام شرع مُروّج ملك.)29

همان گونه كه از عبارت فوق استنباط مى شود سياست و تدبير امور حكومت, يك كنش فرا دينى و فرا حكومتى است. كه بدون آن نه احكام شرع امكان تحقق مى يابند و نه اركان حكومت استوار مى گردد; به عبارت ديگر سياست, كنشى است معطوفِ به عدل كه از حاكمى با صفات و ويژگى خاص منشعب مى شود يعنى سياست با چراغ قوانين شريعت, نظام معاش و معادِ مردم را سامان مى دهد بدين منظور سياست وسيله اى براى سعادت انسان ها محسوب مى شود نه هدفى براى كسب قدرت.

ب) آداب و وظايف حاكم (سلطان)

1ـ عدالت

از ديدگاه اسلام, معناى كلى عدالت; قرار دادن هر چيز در جاى خود است, از نظر كاشفى عدل شحنه اى ملك آراى و لمعه اى, نور افزاى و ظلمت زداى است.

اساس بحث هاى كاشفى درباره وظايف سلطان, مسئله عدالت است. وى با تمسك به آيه:

(واذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل)30 و يك روايت از پيامبر(ص) كه: (السلطان العادل ظلّ اللّه يأوى إليه كُل مظلوم) مى گويد:

(پادشاه عادل, سايه لطف حق است در زمين, كه پناه مى گيرد به وى هر ستم رسيده. حقيقت اين سخن آن است كه هر كه را از باب آفتاب رنجى رسد و از حرارتِ آن مضرّتى بيند, سايه جويد تا راحتى به وى واصل گردد.

در دنيا نيز هر فقيرى كه از تاب آفتابِ ظلم و حرارتِ شعله ستم سوخته و گداخته شود, پناهِ او جز سايه عدالت و ظل رعايتِ پادشاهِ عادل نيست.)31

نظير عبارت فوق در كتاب (اخلاق محسنى) در باب عدالت نيز آمده است.

كاشفى سپس در مقايسه انجام فريضه عبادت با عدالت, اين حديث نبوى را مى آورد كه: (عدلُ ساعة خيرٌ من عبادة ستين سنة; يك ساعت, عدلِ پادشاه را برتر از شصت سال عبادت عابد مى داند.), و در خصوص علت اين رجحان و فضيلت مى نويسد:

(زيرا كه چون نصاب معدلت كامل گشت, هر آينه عمارت بلاد و رعايت عباد كه أوفَرِ عتادست حاصل شد و مناهج ارباب دين و دولت و مصالح اصحابِ ملك و ملّت به مجامعِ امانى مستوثق گشت, لاجرم به يك ساعت عدل, ثواب شصت ساله عبادت عبادى كامل كه در صومعه مجاهدت بر سجاده رياضت, قائم الليل وصائم الدهر بوده باشد, حاصل كند.)32

همچنين آقاى كاشفى در رساله (اخلاق محسنى) در باب عدالت با تمسك به آيه شريفه (إنّ الله يأمُر بالعدل و الاحسان) مى فرمايد:

(عدل آن است كه داد مظلومان دهند و احسان آن كه مرهم راحتى بر جراحتِ مجروحان نهند. در خبر آمده است كه يك ساعت عدل پادشاه در پلّه ميزان طاعت, راجح تر است از عبادت شصت ساله, زيرا كه نتيجه عبادت جز به عامل نرسد و فايده عدل به خواص و عام و خُرد و بزرگ واصل گردد و مناهج ارباب دين و دولت و مصالح ملك و ملت به بركت آن قايم و منتظم شود و ثواب عدل از حد حساب افزون است و از حيّز قياس بيرون آورده اند.)

كاشفى در بحث ديگرى با توجه به آيه: (خلق السموات بغير عَمَد ترونها)33, عدل را به ستون غير مرئى تشبيه كرده است كه بدون آن ستون, همه عالَم در هم خواهد ريخت. وى مى افزايد:

(اگر عدل از ميان خلق برخيزد و انصاف روى در نقابِ خفا كشد, جوهرِ هوا كدورت پذيرد و طبايع اركان متغير گردد و صواعق و زلازل بر اقطارِ عالم نازل گردد و قحط و وبا بر تخوم ديار تاختن آرد و فسق و فجور ظاهر شود و زنا و ربا شايع گردد و در درونِ بلاد رنود و اوباش دستِ فساد به اموال و دَستار [حدود] مسلمانان دراز كنند و از بيرون, سباع و وحوش دندان بر مواش و سَوام [چرنده] تيز گردانند. قُوت و قوّت منحدم گردد و دانه سر از پرده خاك بيرون نيارد. پس آن امام [امام حسن عسكرى(ع)] كه فرمود: ستون آسمان, عدل است و قائمه آن انصاف, از اين حقيقت گفت.

حكما فرمودند كه: (مَلِك عادل خيرٌ مِن مَطَر وابلٍ) يعنى پادشاه دادگر بهتر است از منافع باران هاى سودمند بزرگ قطره.




  • شه چو عـادل بود ز قحـط منال
    عدل سلطان به از فراخر سال)34



  • عدل سلطان به از فراخر سال)34
    عدل سلطان به از فراخر سال)34



وى همچنين با توجه به: (كلكم مسؤولٌ عَن رعيّة), حاكم و سلطان را در تدبير امورِ مردم, مسؤول دانسته و هرگونه اهمال در احوال رعيت را مستوجب عقاب خداوند مى داند. مرحوم كاشفى در زمينه رابطه عدالت با برابرى افراد و طبقات اجتماعى و لزوم عدم تبعيض بين اقشار مختلف جامعه مى نويسد:

(حكما گفته اند عدل, سويّت نگاه داشتن است ميان خلق; يعنى گروهى را بر گروهى مسلّط نسازد و هر طايفه را در پايه او نگاه دارد و خدّام سلاطين در اصل, چهار گروه اند: اوّل اهل شمشير (چون امرا و لشكريان) ايشان به مثابه آتش اند. دوم اهل قلم (چون وزرا و كُتّاب) و اين گروه به مثابه هواءاند. سيم اهل معامله و محترفات (چون بازرگانان و محترفات) ايشان به منزله آب اند. چهارم اهل زراعت و ايشان به مثابه خاك اند. پس هم چنان كه از غلبه يكى از اركان چهارگانه بر ديگرى مزاج خلق تباه شود, به غلبه يك گروه از اين اصناف چهارگانه مزاج مُلك هم روى به تباهى آرد و صلاح عالم و نظام امور بنى آدم منقطع و نامنظم ماند.




  • هر يكى را ز خلق مرتبه اى است
    هر كسى از حدّ خويش درگذرد
    هر كسى را به جاى خود بنشان
    پس به دولت به جاى خود بنشين)35



  • پيش از اين دور يافته تعيين
    فتنها خيزد از يسار و يمين
    پس به دولت به جاى خود بنشين)35
    پس به دولت به جاى خود بنشين)35



همان گونه كه از عبارت فوق استنباط مى شود مرحوم كاشفى ضمن برشمردن گروه ها و اصناف علمى, اقتصادى, اجتماعى و عدالت اجتماعى را, قرار گرفتن هر صنف و قشر, در جايگاه تخصصى خود, عنوان مى كند. البته اين به معناى سلسله مراتب طبقات اجتماعى نيست كما اين كه افلاطون و ديگران گفته اند بلكه به معناى اَتُميزهِ شدن اجتماع و مهندسى اجتماعى است چون ايشان تسلط و حاكميت يك طايفه و گروه را بر ديگرى نفى نموده است.

در هر صورت از نظر وى, برابرى از اركان جامعه سياسى است و هرگونه خلل و خدشه در آن, موجب عدم تعادل و بى ثباتى سياسى ـ اجتماعى خواهد شد.

البته مرحوم كاشفى ـ مثل اكثر انديشمندان مسلمان ـ صاحبان قلم را بر اهل شمشير مقدم مى داشته اند. از ديدگاه علماى اسلام جامعه متشكل از دو گروه است: نيروهاى كشورى و لشكرى. واعظ كاشفى به اهل قلم اولويت مى دهد, زيرا به نظر او:

(شمشير, دشمنان را به كار آيد نه دوستان را, ولى قلم هم براى نفع دوستان به كار آيد و هم براى دفع دشمنان. هم چنين ممكن است اصحاب شمشير را هوس مُلك دارى پديد آمده, باعث خروج برحكومت شود, امّا از اهل قلم هرگز اين عمل صادر نگردد. از سوى ديگر اصحاب شمشير خزانه را خالى و اهل قلم آن را پر مى كنند. امّا ابن خلدون در كتاب مقدمه هر گروه را داراى وظيفه اى مشخص مى داند: يكى براى جنگيدن و خاموش كردن غائله و يكى براى رتق و فتق امور. به نظر وى در زمان صلح به نيروهاى كشورى و در زمان جنگ به نيروهاى لشگرى اهميت بيشترى داده مى شود.)

در هر حال انديش مندان مسلمان گفته اند كه نبايد لشكريان را بر سرنوشت مردم حاكم نمود, زيرا با توجه به نوع شغل خود در اعمال سياست از شدت و خشونت استفاده مى كنند و اين امر, موجب زوال دولت مى گردد. علاوه بر واعظ كاشفى, خواجه نظام الملك به اين نكته تأكيدكرده و در (قابوسنامه) عنصر المعالى كيكاوس بن اسكندر نيز بدان اشاره شده است.36

ييكى از مباحث بسيار مهم عدالت از ديدگاه مرحوم كاشفى وعلماى اسلام رابطه عدالت با دولت است. نقش عدالت در بقاى دولت توسط انديش مندان مختلف تأكيد شده و گاهى علت العلل اين بقا دانسته شده است. از ميان متفكران مسلمان دو نفر يعنى امام محمد غزالى و خواجه نصير الدين طوسى به گونه اى آشكارتر به بررسى مسئله عدالت پرداخته اند. خواجه نصير الدين در كتاب (اخلاق ناصرى) سه شرط را براى عدالت ذكر نموده است: (شرط اوّل آن است كه همان طور كه بدن هر انسانى از چهار عنصر ساخته شده, يك جامعه معتدل نيز آن است كه از هر يك از عنصر اهل قلم (ارباب علوم, فقها, قضات, اطبا و شعرا كه قوام دين و دنيا, به وجود ايشان است), اهل شمشير (نظاميان), اهل معامله (تجار, ارباب صناعات و حرفه ها) و اهل مزارعه (كشاورزان) به حد كافى داشته و در آن از غلبه يك عنصر به سه عنصر ديگر ممانعت شود. شرط دوم اين است كه بايد به افراد خوب, مقام و منزلت بيش ترى داد و افراد شرير را در مراتب پايين نگه داشت. حاكم وقتى دو شرط اوّل يعنى تكافى اصناف و تعديل مراتب را اجرا نمود بايد جامعه را به خيرات مشترك برساند كه عبارت اند از: اموال, عزت و كرامت, امنيت مال

يى و غيره.) در هر صورت ملاحسين واعظ كاشفى در كتاب (اخلاق محسنى) نيز با اقتباس از خواجه نصير عمدتاً همين معانى را براى عدالت و ارتباط آن با دولت, حاكم اسلامى, سياست و گروه هاى اجتماعى, عنوان مى كنند.37

در انتهاى بحثِ عدالت براى پرهيز از اطاله كلام, جملاتى از مرحوم كاشفى را كه به اركان ديگرِ عدالت اشاره دارد عيناً نقل مى كنيم:

(از جمله اركان عدل, اصغاى كلام دادخواه است; يعنى گوش بر سخن مظلومان كردن و روى عاطفت بساختن مهم ايشان آوردن و از آن كه بسيار گويند ملول نبايد شد و به شك نبايد آمد, زيرا پادشاه, حكم طبيب دارد و مظلوم به مثابه بيمار است و مريض مى خواهد تمام احوال خود را پيش طبيب بازگويد. پس طبيب اگر تمام سخن بيمار را گوش نكند بر حقيقت مَرَضِ وى مطّلع نشود, و بى اطلاع از مرض و تشخيص آن مرض, علاج آن چگونه تواند كرد. ركن ديگر, خلوص نيت است در باب رعيّت و به نيك خواهى ايشان مايل بودن چه نيّت پادشاه را در اين باب اثرى تمام است. اگر نيت عدل كند بركت و جمعيت نتيجه دهد . ركن ديگر, محافظت حكم الهى است; يعنى دادى كه دهد بايد موافق و مطابق احكام شرع باشد . وَلاتزِرُ وازِرَةُ وِزْرَ اُخري§; يعنى هيچ كس را به گناه ديگرى نگيريد.)

2ـ مشورت و تدبير

مرحوم كاشفى در رساله (اخلاق محسنى) در زمينه لزوم مشاركت علما و صاحبان رأى در مسائل و امور حكومتى, اشارات وافرى دارند به نحوى كه براى شور و مشورت فوايد زيادى را متذكر مى شود از جمله: مشورت رأى و ديدگاه حاكم و را قوى مى كند, در ثانى اگر حاكمى بدون مشورت تصميم گرفت و به اجرا درآورد, چنان چه تصميم او اشتباه بوده و فايده اى نداشت, موجب طعن مردم و صاحبان رأى شده كه در نهايت, وفاق و ثبات سياسى جامعه را متزلزل مى نمايد. پاره اى از عبارت وى در اين زمينه چنين است:

(حضرت حق سبحانه و تعالى, حبيب خود را (ص) فرمود: (وشاورهم فى الامر) يعنى مشاورت كن با اصحاب خود در هر امرى كه واقع شود. بزرگان گفته اند كه حضرت پيغمبر(ص) با آن كه از همه خلق داناتر بود و به وحى الهى استظهار كلى داشت, حق تعالى او را به مشاورت امر فرموده تا در ميان امّت سنّتى شود و بعد از وى. چه در مشاورت فوايدى بسيار است: يكى آن كه كارها را به صلاح و سداد نزديك گرداند. ديگر آن كه كسى كه بى مشاورت كارى كند, اگر نيكو نيايد, زبان طعن بر او بگشايند و اگر در مشورت آن كار, هيچ فايده و نتيجه اى نباشد, بارى او را معذور دارند. ديگر آن كه ذهنِ شخصِ واحد به اطراف و جوانب مهم احاطه نمى تواند كرد, چون جمعى باشند و ذهن ها برگمارند, هر يك را چيزى به خاطر رسد و رأيى كه به صواب نزديك تر باشد, بر همه ظاهر گردد. پس بر اهل اختيار لازم است كه بر مقتضاى (لاصواب مع ترك المشوره) از هر كارى كه پيش آيد و در هر مهمى كه روى نمايد, بى مشورتِ عقلا شروع ننمايد. مشورت را در حل مشكلات حاكم عادل و مميز, شناسد و يقين داند كه تدبير چندين عقل از يك عقل صائب تر و پرفايده تر خواهد بود :




  • به تـدبيـر كـار مـى تـوان ساختن
    مكن تكيه بر گنـج و مُلك و سپـاه
    زفرزانگـان, رأى و تدبيـر خواه



  • كه نتوان به تيـغ و سـنان ساختن
    زفرزانگـان, رأى و تدبيـر خواه
    زفرزانگـان, رأى و تدبيـر خواه



پس بر سلاطين لازم است كه هر عقده كه پيش آيد به سر تدبير بگشايند و هر خللى كه از حوادث ايام برآيد به ميمنيّت مشاورت و معاضدت راى صائب, تدارك آن نمايند.)38

از عبارت هاى فوق حساسيّت و تأكيد مرحوم كاشفى را به مشاوره با كارشناسان و نظريه پردازان امور حكومتى و ضرورت تعاطى انديشه و افكار بين صاحبان ديدگاه و رأى, جهت نيل به بهترين رأى و تئورى, براى اداره امور مملكتى را مى توان استنباط نمود. اگرچه وى در زمينه مشاركت تئورى مشخصى را ارائه نمى نمايد, ولى تأكيد ايشان بر شورا و فوايد آن توانست راه گشاى عالمان بعدى شيعه در زمينه كشور دارى و اداره امور حكومتى گردد.

3ـ مذمّت ظلم

از نظر انديش مندان مسلمان همان قدر كه عدالت در بقاى دولت مؤثر است, ظلم در زوال آن تأثير دارد; كاشفى پس از طرح ضرورتِ عدالت براى سلطان, از باب (تُعْرفُ الاشياء باضدادها) به بررسى ظلم مى پردازد. وى يكى از وظايف مهم و اصولى پادشاه را نه فقط عدم ظلم و جور بلكه دفع ظلم از مظلومان و ستم ديدگان مى داند. ايشان در مذّمت ظلم و تأثير منفى آهِ مظلوم مى نويسد:




  • (هان اى نهاده تير جفا در كمان ظلم
    گر تير تـو ز جـوشن فـولاد بگـذرد
    پيكـانِ آن بگـذرد از كـوهِ آهنيـن)39



  • انديشـه كن زنـاوكِ دلدوز در كميـن
    پيكـانِ آن بگـذرد از كـوهِ آهنيـن)39
    پيكـانِ آن بگـذرد از كـوهِ آهنيـن)39



به تعبير ديگر, كاشفى مى گويد: اگرچه ممكن است قدرت حكومت و پادشاهى تو به ظاهر مستحكم باشد ولى اگر ظلم و بى عدالتى را در حق مردم و زيردستان رواج دهى, به هر حال آهِ ستم ديده و اراده عمومى, ماشين آهنى و سلطه نظامى تو را درهم خواهد كوبيد.

كاشفى در زمينه عاقبت ظلم مى گويد:

(اى عزيز, از سوء عاقبت ظلم و وخامتِ خاتمت ستم برانديش كه: (الظلم ادعى سَىءٍ الى تغييّرُ النعمة) و در تيرگى حال ظالم و كدورتِ صفتِ ستم گر تأمّل به سزا كن كه: (الظلم ظلماتٌ يوم القيامة) و از اشارت: (اتقوا دعوة المظلوم) خود را به تغافل موسوم مساز كه تير دعاى مظلوم را هفت پسر آسمان حجاب نشود.




  • داد كن از همت مردم بترس
    آهِ كسان خرد نبايد شمرد
    تير ضعيفان كه پريد از كمان
    بگذرد از نُه سپر آسمان)40



  • نيم شب از تير تظلم بترس
    آتش سوزان چه بزرگ و چه خُرد
    بگذرد از نُه سپر آسمان)40
    بگذرد از نُه سپر آسمان)40



4ـ مذمّت استبداد

انديش مندان مسلمان تأكيد كرده اند كه استبداد, به مبارزه با انديشه مذهبى مردم مى پردازد, با بردن مردم به سوى شهوات و لذايذ مادى, عقل و خرد آن ها از بين مى رود و از بروز استعدادهاى آنان جلوگيرى مى كند و بزرگى, كرامت و عزت انسان ها را زايل مى سازد.

كواكبى در كتاب (طبيعت استبداد) يكى از ويژگى هاى استبداد را عدم تقيّد افعال حكومت به شرع و يا آراى مردم و تبعيت از هواى نفس دانسته است. واعظ كاشفى نيز مثل كواكبى و خواجه نصير و استبداد را مذمّت نموده و آن را از علل زوال دولت دانسته است.41

مرحوم كاشفى در فرو خوردن خشم و دورى از استبداد و غضب, با تمسك به روايت پيامبر اكرم(ص): (اِنّ الغضب مِنَ الشيطان و اِنَّ الشيطان خُلِق من النّار) مى نويسد:

(پادشاه بايد كه به اندك گمانى بى گناهى را در معرض خطر و مضيق ضرر نيندازد و در تمشيتِ امور سياسى بر مقتضاى: (ليس مِن العدلِ سُرْعَةُ العزل) شتاب زدگى ننمايد و هنگام سرعتِ خشم و حدّتِ غضب به حكم: (بئسَ الاستعدادُ الاستبداد) زمام اختيار به دست اضرار ندهد و يقين داند كه غضب از شيطان است .




  • مكن در امور سياسى شتاب
    كه صد خون به يكدم توان ريختن
    ولى كشتـه نتوان بر انگيختـن)42



  • ز راه تـأنّى عنـان بـر متـاب
    ولى كشتـه نتوان بر انگيختـن)42
    ولى كشتـه نتوان بر انگيختـن)42



5ـ عفو و احسان به مردم (خصال نيكو)

منظور از خصال نيكو, رفتار خوب و مطلوب با اطرافيان و مردم است.

ابن خلدون معتقد است كه اگر خصال نيكو نداشته باشد به فرمانروايى نمى رسد به نظر وى اگر خداوندان قدرت و عصبيّت و كسانى كه بر نواحى بسيار و ملل گوناگون غلبه يافته اند را مورد دقت قرار دهيم خواهيم ديد كه ايشان در راه انجام كارهاى نيك و كسب خصال پسنديده شيفتگى و دلبستگى بسيار نشان مى دهند, از ميان خصال پسنديده متفكران مسلمان به دو مورد بيش از ديگر موارد تأكيد كرده اند: احسان به مردم و گرامى داشتن علما و رجال.43

مرحوم واعظ كاشفى با توجه به آيه شريفه:(فمن عَفَا واصلاح فاْجُرْهُ على اللّه)44 و حديثى از على(ع) كه مى فرمايد:(والعفو عند القدرَةِ) معتقد است كه از آداب بسيار پسنديده و لازم براى حاكم و پادشاه قدرت مند, بخشش و عفو مى باشد.

ايشان در اين باره چنين آورده است:

(يكى ديگر از آداب سلاطين عظام و ملوك گرام, آن است كه بر هفوات اصحاب زلاّت كه:(لَو لَمْ يكنُ ذنبٌ لما عُرِفَ العفُو) دامنِ تجاوز و ذيل اغماض بگسترانند وقواعِد معازير ايشان بفرمان مطاعِ شارع بارع كه:(اذا قَدَرْتَ على عَدُوّك فاجَعلِ العفو عَنهُ شكراً بالقدرَة عليه) ممهّد و راسخ دارند.)45

ج ـ آداب و وظايف وزرا

كاشفى كلام خويش را درباره آداب وزرا و اهلِ جاه و مقام, با حديثى از پيامبر اكرم(ص): (لَيَوْمٌ مِن ايام امير عادلٍ اَفْضَلُ عند اللّه من عبادة ستين سنةً) آغاز مى كند.

او دو ويژگى عمده را براى وزرا برمى شمارد: يكى تعظيم امرِ خدا و ديگرى شفقت بر خلقِ خدا. كه تعظيمِ امر خدا را همان اقامه عدالت بين ملّت و شفقت بر خلق خدا را همان احسان كردن به مردم و زيردستان مى داند.

وى براى صفت شفقت وزرا سه علامت را متذكر مى شود:

(يارى كردن مظلومان و شرِّ ظالمان را از سرِ ايشان دور كردن و اربابِ ستم را ماليده و مزجور داشتن و اهل فساد را منكوب و مقهور ساختن.

قال النبى(ص):(مَنْ نَصَرَ مُؤمِناً ينْصُرهُ اللّه فى الدنيا والاخرةِ.)46

كاشفى در زمينه معناى لغوى و ريشه كلمه وزارت مى نويسد: وزير از (موازرت) گرفته شده كه در لغت به معناى معاونت است. وى در ارزش و اهميت وزير نيكو و عادل, با توجه به روايتى از پيامبر(ص) آورده است:

(چون خداى تعالى به فرماندهى نيكويى خواهد, او را وزيرى راست كرامت كند كه اگر قواعد عدل فراموش كند, يا يادش دهد و اگر به ياد دارد بر آن اعانتش كند و اگر خداى تعالى به اميرى غير نيكويى خواهد, او را وزيرى بدهد كه اگر حقّ رعيت پرورى فراموش كند يا يادش ندهد و اگر از آن ياد كند, برآن معاونتش ننمايد و بر آن تقدير اوّلى, (وزير) به معناى مُعين باشد از (موازرت) و بر تقدير ثانى, وزير مشتق از (ورز) باشد, به معناى سهيم و شريك سلطان در گناه و وبال; بلكه فى الحقيقه, وزر و وبالِ او زيادت باشد, زيرا كه مددِ باطل است و اگر مدد حق باشد مزدش زيادت بدهند.)47

1ـ (از اماراتِ شفقت جفا كشيدن است و ناخوشى قبول كردن و ضعفا و عجزه را خوش دل ساختن.

خُلق مهترِ عالَم(ص) چنين بوده كه تلخ خورده و شيرين به چاكران داده و بدين صفت سران و سروران را تعليم مى دهد كه: نوش نعمت و شيرين مراد و صافِ آرزو به زيردستان و رعايا دهيد و لقمه ناگوارِ محنت و مشقّت در كامِ رعيت منهيد تا بر سنّت و روش من باشيد.)48

2ـ تواضع:

كاشفى تواضع را از صفات انبيا و اولياى خدا و تكبر را صفت اشرار و فجّار كه عاقبتش وخيم و عذاب اليم است, دانسته و با تمسك به روايتى از پيامبر(ص) مى گويد:

(تواضع را سرانجام رفعت است و تكبر را عاقبت لعنت و محقّق اين معنا و مصدّق اين دعوا قصّه آدم صفى و واقعه ابليس دنى است كه تواضع, آدم خاكى را به اوج اصطفا رسانيد كه:(ثُمَّ اجتَباهُ ربُّهُ) و تكبّر, ابليسِ لعين را بر زمين ادبار فرو برد كه:(واِنَّ عليك لَعْنَتى الى يومِ الدين) ابليس همه خود را مى ديد كه:(انَا خيرٌ منهُ) از (أنَا) نمى توانست گذشت. زيرا كه أنَا را چندان كه مقلوب كنى همان أنَا باشد. پس متواضع آن است كه خود را فروتر نمايد, زيرا كه چون فرو رود برآيد.)49

كتاب شناسيِ ملا حسين كاشفى

ـ به زبان فارسى

1ـ ادبيات فارسى بر مبناى استورى, ج2, ترجمه, يو.ا. برگل, ترجمه يحيى آرين پور و , تحرير احمد منزوى, تهران, مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1362ش.

2ـ ادبيات كلاسيك فارسى, آرتور جان آربرى, ترجمه اسداللّه آزاد, مشهد, آستان قدس رضوى, 1371ش.

3ـ احسن التواريخ, حسن بيك روملو, تصحيح: عبدالحسين نوائى, بابك, تهران, 1357ش.

4ـ از سعدى تا جامى: براون, ادوارد, ترجمه على اصغر حكمت, تهران, چاپخانه بانك ملى ايران, 1327ش.

4ـ انيس الطالبين وعدّة السالكين: صلاح بن مبارك بخارى, مصحّح ابراهيم صارى اوغلى, تهران, دانشگاه تهران, 1372ش.

6ـ بستان السّياحه, شيروانى, زين العابدين, انتشارات كتابخانه سنائى, بى تا.

7ـ بدايع الوقايع, واصفى, زين الدين محمود, تصحيح الكساندر بلدروف, تهران, بنياد فرهنگ ايران, 1349ش, ج1و2.

8ـ تاريخ ادبيات فارسى: هرمان اِته, ترجمه رضازاده شفق, تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1356ش.

9ـ تاريخ ادبى ايران, براون ادوارد, ترجمه على پاشا صالح, تهران, انتشارات اميركبير, 1332.

10ـ تاريخ جهان آرا: غفارى, قاضى احمد, تهران, انتشارات كتابفروشى زوار, 1343.

11ـ تاريخ روضة الصّفا: ميرخواند, سيد برهان الدين, انتشارات وزير خيام, تهران, 1338.

12ـ تاريخ سياسى اجتماعى ايران, از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس,تهران, انتشارات فرانكلين, 1349.

13ـ تاريخ فلسفه اسلامى: هانرى كربن, ترجمه جواد طباطبائى, تهران, انتشارات اميركبير, 1373.

14ـ تاريخ نظم و نثر فارسى در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى, چاپ اول: تهران, كتابفروشى فروغى, 1344.

15ـ تذكره نصر آبادى: نصر آبادى, ميرزا محمد طاهر, تصحيح, وحيد دستجردى, تهران, كتابفروشى فروغى, 1361.

16ـ تذكره هفت اقليم, امين احمد رازى.

17ـ تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجرى: الشيبى, كامل مصطفى, ترجمه غلامرضا ذكاوتى قراگوزلو, تهران, انتشارات اميركبير, 1359ش.

18ـ تصوّف در يكصد پرسش و پاسخ: گولپينارلى, عبدالباقى, ترجمه: توفيق هـ. سبحانى, تهران, نشر دريا, 1369.

19ـ حبيب السير فى اخبار افراد بشر: خواند مير غياث الدين, تهران, انتشارات خيام, 1333ش.

20ـ خزينة الاصفياء: غلام سرور لاهورى, كانپور, 1332ق.

21ـ خلد برين: محمد يوسف واله اصفهانى, به كوشش ميرهاشم محدّث, تهران, بنياد موقوفات افشار, 1372ش.

22ـ دايرة المعارف فارسى: مصاحب, غلامحسين, تهران, شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1356ش.

23ـ رشحات عين الحيات: كاشفى, فخرالدين صفى على بن حسين, تصحيح: على اصغر معينيان, تهران, بنياد نوريانى, 1357.

24ـ مجمع الصفحاء: رضا قليخان هدايت.

25ـ روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات: ميرزا محمد باقر اصفهانى خوانسارى, قم, نشر اسماعيليان, 1391ق, ج3.

26ـ روضات الجنان و حيات الجنان, حافظ حسين كربلائى تبريزى, تصحيح و تعليق: جعفر سلطان القرائى, تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1349ش.

27ـ رياض السياحه: شيروانى, زين العابدين, مصحح, احمد حامد, تهران, انتشارات كتابفروشى سعدى, 1339ق.

28ـ رياض العلماء وحياض الفضلاء: ميرزا عبداللّه افندى, تصحيح: سيد احمد اشكورى حسينى, قم, كتابخانه آيةاللّه مرعشى نجفى, 1401ق. ج2.

29ـ ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية واللقب: ميرزا محمد على مدرس, تبريز, چاپخانه شفق, ج5.

30ـ سيرى در تصوف و عرفان ايران, عبدالصمدى, محمود, تهران, انتشارات شرق, 1361.

31ـ سير عرفان در اسلام: كيائى نژاد, زين الدين, تهران, انتشارات اشراق, 1366.

32ـ طرايق الحقايق: محمد معصوم شيرازى (نايب الصدر), به كوشش محمد جعفر محجوب, تهران, كتابخانه سنائى, بى تا, ج3.

33ـ فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران: على نقى منزوى, محمد تقى دانش پژوه, انتشارات دانشگاه تهران.

34ـ لبّ التواريخ: قزوينى, يحيى بن عبداللطيف, تهران, بنياد گويا, 1362.

35ـ لغت نامه دهخدا: دهخدا, على اكبر, تهران, انتشارات مجلس شوراى ملى, 1355.

36ـ مجالس المؤمنين: شوشترى, قاضى نور اللّه, تهران, كتابفروشى اسلاميّه, چاپ سوم, 1365ش, ج1.

37ـ مجالس النفائس: ميرعلى شيرنوائى, تصحيح على اصغر حكمت, تهران, انتشارات منوچهرى, 1363ش.

38. مشاهير دانشمندان اسلام: حاج شيخ عباس قمى, مترجم, حاج شيخ محمد رازى, تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1351ش, ج4.

39ـ مقامات جامى: باخرزى, عبدالواسع, به تصحيح نجيب مايل هروى, تهران, نشر نى, 1371ش.

40ـ ميراث اسلامى ايران: به كوشش رسول جعفريان, دفتر دوم, قم كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى, 1374ش.

ـ به زبان عربى

41ـ البهجة السنيه فى آداب الطريقة النقشبنديه, محمد الخانى, مصر, 1319.

42ـ تنوير القلوب فى معاملة علام الغيوب, محمد امين , مطبعة السعاده, الطبعة الثامنه, قاهره, 1272هـ.ق.

43ـ الذريعه: شيخ آقا بزرگ تهرانى, بيروت, دارالاضواء.

44ـ كشف الظنون: حاجى خليفه كاتب چلبى, الطبعة الاولى, 1310هـ.ق.

46ـ هدية العارفين: بغدادى, اسماعيل پاشا, بيروت, دارالاحياء التراث العربى, بى تا.

47ـ الحديقة النديه فى آداب الطريقة النقشبنديه, محمد بن سليمان البغدادى, تهران, كتابخانه مركزى, نسخه خطى.

ـ به زبان تركى استانبولى

48ـ الشقائق النعمانيه فى علماء دولة العثمانيه, طاشكپرى زاده, احمد مصطفى, ترجمه آيدين محمد مجدى, استانبول, دارالطباعة القاهره, 1269هـ.ق.

49- Islam Ansiklopedsi, Istanbul,1964.

50- Tasavvuf ve Tarikatler selcck Eraydin, Istanbul, 3 Bask, 1990.

ـ به زبان انگليسى

51- Encyclopaedia of Islam, London, 1960.

52- Tarickh - I - Rashidi, The translationby: E. Denison and, N. Ellas. sampsinlow, mar stonand company, London, 1898.

53- The origins of the Nagshbandi order: Hamed Algar.

ـ مجله ها

1ـ آينه پژوهش, شماره33, آذر 74.

2ـ فرهنگ ايران زمين, از سال 1321 تا 1340.

* سعيد نفيسى لقب كاشفى را (معين الدين) آورده است كه بدون ترديد اشتباه است; چرا كه اكثر تذكره نويسان لقب او را (كمال الدين) ضبط كرده اند. گمان مى رود مأخذ سعيد نفيسى كتاب منتخبات فارسى (شارل شفر) بوده باشد. چرا كه او هم دچار چنين اشتباهى شده است. (رك: سعيد نفيسى, تاريخ نظم و نثر فارسى در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى, ج1, ص245).

1. ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية واللقب, ميرزا محمد على مدرس, ج5, ص29; لغت نامه دهخدا, ذيل لغت: كاشفى.

2. پسر كاشفى ـ صاحب شجاع عين الحيات و زين الدين واصفى ـ صاحب بدايع الوقايع, شاگرد وى.

3. ادوارد براون, از سعدى تا جامى, ص735; ريحانة الادب, ج5, ص35.

4. ميرخواند, ج7, ص277.

5. معصوم عليشاه, طرائق الحقايق, ج3, ص115.

6. همان.

7. رضا قليخان هدايت, رياض العارفين, ص154.

8. خوانسارى, روضات الجنات, ص255; قاضى شارع شوشترى, مجالس المؤمنين, ص114; روض العارفين, ص154.

9. نقل از: سعيد نقيبى, همان, ج1, ص246.

10. تاريخ روضة الصفا, ج7, ص277.

11. حاجى خليفه, ذيل كشف الظنون, ج2, ص404.

12. رشحات عين الحيات(طبع كانپور) ص93.

13. همان, ص67.

14. عبداللّه افندى, رياض العلماء, ج2, ص186.

15. ر.ك: بدايع الوقايع, ج2, ص260 و مقامات حاجى, ص148 به بعد; آينه پژوهش, مقاله رسول جعفريان, شماره 33, ص25.

16. مجالس المؤمنين, ج1, ص548; رياض العلماء, ج2, ص189.

17. فتوت نامه سلطانى, ص136, 138و131.

18. ر.ك: مجموعه خطابه هاى نخستين كنگره تحقيقاتى ايرانى: به كوشش غلامرضا ستوده, دانشگاه تهران, آذر54, ص212.

19. آينه پژوهش, شماره 23, ص27.

20. سلجوق ارايدين, تصوفها و طريقتها, ص434; فصل الخطاب, ص520.

21 . لطايف الطوايف, ص64,65 به نقل از مصحح رشحات عين الحيات, ص88 .

22. همان, ص87.

* وقتى انگليسى ها در هندوستان مستقر شدند اين كتاب را براى آموزش فارسى كتاب رسمى مدارس خود شناختند, بعدها همين كتاب, تحت عنوان (همايون نامه) به زبان تركى استانبولى ترجمه شد و نسخه اى از آن را به دربار لوئى چهاردهم پادشاه مقتدر فرانسه فرستادند و در همان جا توسط (گالان) به زبان فرانسه ترجمه شد. مى توان گفت يكى از كتاب هايى كه موجب پديد آمدن رشته ايى موسوم به (ادب تطبيقى) در دانشگاه هاى جهان شد, همين (همايون نامه) يعنى ترجمه تركى از انوار سهيلى, حسين واعظ بوده است. (رك: مقاله محمد جعفر محجوب با عنوان (اصول فتوت از نظر مولا حسين واعظ كاشفى) در مجموعه خطابه هاى نخستين كنگره تحقيقاتى ايرانى, انتشارات دانش گاه تهران, آذر 1354, ص211).

23. ادوارد براون, از سعدى تا جامى, ص22.

24. واعظ كاشفى, رساله العليّه, تصحيح و تعليق: سيد جلال الدين ارموى (محدث), انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, 1361, مقدمه مصحح, ص5.

25. همان, ص9.

26. نقل از: آقا بزرگ تهرانى, الذريعه, ج11, ص211.

* شارل شفر مستشرق فرانسوى اين رساله را در كتاب مشهور و نفيس (منتخبات فارسى) خود درج و به چاپ رسانيده است و به مناسبت آن: شرح حال و آثار كاشفى پرداخته, ليكن دچار اشتباهاتى شده است كه در ذيل به چند نمونه اشاره مى شود:

الف ـ شفر لقب كاشفى را معين الدين نوشته در صورتى كه لقب وى بدون هيچ ترديد و اشكالى كمال الدين مى باشد.

ب ـ شارل شفر, دو كتاب فخرالدين على (پسر كاشفى) را جزء آثار كاشفى شمرده است.

1ـ حرز الامان من فتن آخر الزمان.

2ـ رشحات عين الحيات (احتمالاً اين اشتباه شفر به خاطر مراجعه به كشف الظنون بوده است, چرا كه حاجى خليفه هم چنين اشتباهى را مرتكب شده است).

27 . كمال الدين حسينى كاشفى, اخلاق محسنى, نسخه خطى (به خط آقاى مشهدى محمّد حسين خوئى), 1321, باب سياست. رساله فوق در كتاب خانه سياسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) قم موجود است. اين رساله خطى در واقع مهم ترين كتاب كاشفى درباره مسائل سياسى است.

28 . همان.

29 . همان, باب سياست.

30 . نساء (4) آيه 58.

31 . كمال الدين حسينى كاشفى, الرسالة العليه (مركز انتشارات علمى و فرهنگى, 1362) ص234.

32 . همان, ص236.

33 . لقمان(31) آيه10.

34 . كمال الدين حسينى كاشفى, همان, ص238.

35 . همان, باب عدالت.

36 . ملكوتيان, سيرى در نظريه هاى انقلاب.

37 . همان, ص21.

38 . كمال الدين حسينى كاشفى,اخلاق محسنى, باب مشاورت و تدبير.

39 . همان.

40 . رسالة العلّيه, ص241.

41 . ملكوتيان, سيرى در نظريه هاى انقلاب, ص24.

42 . كمال الدين حسينى كاشفى, رسالة العلّيه, ص242.

43 . ملكوتيان, سيرى در نظريه هاى انقلاب, ص23.

44 . شورى(42) آيه39.

45 . كمال الدين حسينى كاشفى, همان, ص243.

46 . همان, ص245.

47 . همان, ص249.

48 . همان, الرسالة العلّيه, ص245.

49 . همان, ص234.


/ 1