سمبلهاى مذهبى / پويايى ايمان
پل تيليخترجمه از: سيد محمد ثقفى جايگاه فلسفه دين
فلسفه دين، دقيقا يك سيستم آموزش مذهبى نيست كه عناصر فكرى خود را از مذهب اقتباس كند. يك فرد ملحد يا مؤمن، هر دو مىتوانند دربارهى مذهب صحبت كنند. در نتيجه «فلسفه دين» شاخهاى از علم كلام Theology نيست، بلكه شاخهاى از فلسفه است. در اين رشته از گزارههاى كلامى، از استدلالهاى متكلمان، همچنين از ريشههاى تجربهى دين وعبادات و آداب و رسوم مذهبى بحث مىشود. ظهور اين بحثها، بيشتر در انديشه اروپاييان پس از عصر روشنفكرى Inlightment و فهم جديد انسان از ديدگاه فرهنگى و ظهور علم انسان شناسى Anthropolog پديد آمده است كه احيانا متفكران اروپايى با گرايشات فلسفى خود بمانند اگزيستانسياليزم به مطالعه مذهب پرداختهاند. محصول چنين گرايشهاى فكرى، ديدگاههاى متفكرانى بهمانند پول تيليخ Puul Tilli ch است كه مذهب را مطالعه نمايد. او، يكى ازمتكلمان عصر حاضر است كه نظريات او در آكادميهاى غرب، مورد بحث و انتقاد قرار مىگيرد. كتاب «پويايى ايمان» Dynamics of faith ، نوشتهى اخير پول تيليخ است كه در آن بحثهاى جالبى در مورد «ايمان» و رويكردهاى متنوع آن، نگارش يافته است. مقاله حاضر ترجمه نظريه تيليخ درباره سمبليك بودن گزارههاى دين و نقد اين نظريه است كه از سوى جان هيك ديگر متفكر و فيلسوف دين ابراز شده است. مترجم
1. مفهوم سمبل
نخست ضرورت دارد كه معنى و مفهوم «سمبل» را در بيان معنى عميق يك واقعيت، تبيين نماييم و سپس نشانهها و مميزات «سمبل» را در تبيين مفهوم عميق معرفت انسانى در قلمرو مذهب، بيان داريم. طبيعى است كه گرايش «ارتباط با مطلق» كه در قلمرو مذهب مطرح مىباشد جز از طريق سمبليك قابل توضيح و تبيين نيست، زيرا زبان سمبليك، تنها زبانى است كه مىتواند اعماق درونى اين ارتباط را نشان بدهد. اين جمله بالا، از چند جهت لازم است كه توضيح داده شود. با اينكه در عصر حاضر و فلسفه معاصر مغرب زمين، فيلسوفان دانشمند درباره مفهوم و كاركرد «سمبلها» بحثهاى گوناگونى را دنبال مىكنند اما هر نويسندهاى كه اصطلاح سمبل Symbol را به كار مىبرد لازم است كه ادراك و شناختخود را از سمبل، توضيح دهد. مشتركات سمبلها و نشانهها Symbols & Signs همهى سمبلها، به طور كلى، يك نقطه مشتركى با همهى نشانهها دارند و آن، اين است كه همه اينها، علاوه بر ظهور خود به يك چيز ديگرى نيز دلالت مىكنند. مثلا چراغ قرمز كه در گوشه خيابان در حال عبور عابران نشان داده مىشود به اين دستور راهنمايى اشاره دارد كه همهى خودروها، لازم است كه در يك فاصلهى معينى بايستند. ابتدا آدمى فكر مىكند كه چه ارتباطى ميان «چراغ قرمز» و ايستادن خودروها، وجود دارد اما مطابق آداب و رسوم اجتماعى، آن دو با يكديگر قطعا ارتباط دارند. همينطور حروف، اعداد حتى كلمات و الفاظ نيز بدين صورت استفاده مىشوند. الفاظ وحروف و كلمات، علاوه بر خود، به صداها و معانى ديگرى نيز دلالت مىكنند. اين مفاهيم و كاركردهاى اعداد و الفاظ بر طبق رسوم ملى يا بين المللى است كه يك ملتيا انسانها از اعداد و الفاظ به عنوان مفاهيم رياضى و يا ادبى استفاده مىكنند و طبعا اعداد را علايم و نشانههاى رياضيات تلقى مىنمايند. ممكن است، چنين اعداد و الفاظ را سمبل بناميم. اما اين احتمال (امكان) يك احتمال غير واقعى و بىاعتبار است; زيرا سمبل Symbol با نشانه Sign تفاوت فاحش دارد و آن دو غير قابل اجتماعند. گويايى سمبل و ابهام نشانه
ما، در دلالت نشانهها هرگز اشارهاى به واقعيت نمىبينيم، بلكه آنها، مجرد نشانه و علامت قراردادى هستند كه به طور اعتبارى به چيزى دلالت دارند، بر خلاف سمبلها كه نوعى به «واقعيت» وحقيقتبه طرز واضح وگويايى اشاره مىكنند. از اين جهت، نشانهها مىتوانند جايگزين دلايل موضوع يا قرارداد قرار بگيرند. مثلا چراغ قرمز راهنمايى، دلايل ايستادن در موضع خاص را مىرساند و مىتواند جايگزين چنين قرار يا موضوع بشود. بر خلاف سمبلها كه هرگز قراردادى مطرح نيستبلكه حقيقتى را نشان مىدهد كه آن حقيقتبه طور سمبليك مفهوم مىباشد. دومين مشخصه سمبل همين نكتهاى است كه بدان اشارت رفت و آن اينكه: سمبل به حقيقتى كه دلالت دارد، خود به نوعى در آن شركت داشته و سهيم است. مثلا پرچم يك كشور، قدرت و عظمت و اقتدار ملتى است كه به آن اشاره مىكند و خود به نوعى جايگزين آن است.بدين جهت، پرچم آن ملت هرگز به زودى قابل تغيير و تبديل نيست، مگر آنكه تغييرات سياسى تاريخى عجيبى پيش بيايد كه واقعيت ملت و هويت اجتماعى او را تغيير دهد، در نتيجه، پرچم پيشين تغيير يافته و پرچم بعدى واقعيت و هويت نوين را نشان دهد. (1) هجوم به پرچم يك ملت، چنان احساس مىشود كه به عظمت و شخصيت آن ملتحمله مىشود كه اين پرچم نشانه آنهاست. چنين هجومى، همواره، نوعى توهين و ناسزاگويى به حساب مىآيد. 3. سومين مشخصه سمبل آن است كه سمبل، سطوح مختلف واقعيت را كه براى ما پنهان مانده است مكشوف مىدارد. همه هنرها، سمبلهايى مىآفرينند كه يك سطح واقعيت را نشان مىدهد كه از راه ديگر، هرگز قابل درك و فهم نيست. قطعا يك تابلو يا قطعه شعرى، اصول و عناصرى از واقعيت را نشان مىدهد كه هرگز قابل تبيين علمى نيستند و نمىتوان با علم و تجربه به آن واقعيتها دستيافت. در خلاقيتهاى هنرى، ما با ابعادى از واقعيت روبهرو مىشويم كه بدون چنين كار هنرى همواره براى ما پنهان است و هرگز بدان راه نداريم. 4. علاوه بر نكته بالا، ما در كشف واقعيت از طريق سمبل، به ابعاد عميق درونى و روح انسانى خود نيز پى مىبريم كه خود حقيقتى ديگر است وبايد با ابعاد و عناصر اين واقعيت نيز آشنا شويم. و يا كاركرد ديگرى است كه سمبل انجام مىدهد. يك نمايش بزرگ، نه تنها يك ديد جديد از صحنه انسانى را به ما مىدهد، بلكه اعماق مخفى وجود خودى را نيز بر ما، مكشوف مىسازد و از همين طريق، ما مىتوانيم سطوح متنوعى را كه نمايش به ما الهام مىدهد، دريافت كنيم. انسان در اعماق درون و عالم روانى خود، ابعاد عميقى دارد كه به جز از راه سمبلها، از راه ديگرى نمىتوان به آنها پى برد. همچون ضرب آهنگهاى موسيقى كه نوادى متنوعى را مىنوازد. 5.پنجمين مشخصه اينكه: هرگز سمبلها بدون هدف، پديد نمىآيند به اين معنى كه آنها از شعور ناخودآگاه فردى و يا اجتماعى انسانها سر مىزنند و رشد مىكنند و مادامىكه در اعماق ناخودآگاه وجودى ما پذيرفته نشوند هرگز ظهور نمىنمايند. اين مفهوم در مورد سمبلهاى سياسى و مذهبى، كاملا مصداق دارد;زيرا سمبلهاى سياسى و مذهبى از شعور ناخود آگاه جمعى گروه سرچشمه مىگيرند. 6. ششمين و آخرين مشخصه سمبل اين است كه سمبلها، اختراعى نيستند، بلكه آنها به مانند موجودات زنده، رشد مىكنند و مىميرند، سمبلها آنجايى به وجودمىآيند كه شرايط رشد آنها فراهم آيد و هر جا كه شرايط تغيير يابد، سمبلها نيز نابود مىشوند. مثلا سمبل پادشاهى در برههى ويژهاى از تاريخ رشد داشته و اما در عصر ما در بيشتر كشورهاى دنيا افول كرده و مرده است. سمبلها آنجا كه مردم اشتياق داشته باشند رشد مىكنند و آنجا كه انتقاد علمى و عملى داشته باشند مىميرند. و قطعا آنجا كه نتوانند احساس عميق انسانها را پاسخگو باشند، نابود شده و از بين مىروند.اينها مشخصات عمده و مهم هر سمبل است كه در فلسفه معاصر از آنها بحث مىشود. سمبلهاى اصلى، همواره در قلمرو خلاقيتهاى فرهنگى انسان، ظهور داشته است. ما از سمبلهاى سياسى و هنرى ياد كرديم، اكنون سمبلهاى تاريخى و مهمتر از همه سمبلهاى مذهبى را كه قلمرو مهمى را به خود اختصاص دادهاند بحث مىنماييم. سمبلهاى مذهبى
چنانكه پيشاپيش متذكرشديم، گرايش ارتباط با بينهايت مطلق انسان تنها از راه سمبليك قابل تبيين استحالا، ممكن است كسى بپرسد، چرا گرايش مذهبى نمىتواند به طور مستقيم و مشخص تبيين شود؟ اگر پول، موفقيتيا مليت، مورد توجه كسى قرار بگيرد (به طورىكه همهى گرايش و انگيزه(و وجود او را تشكيل دهند) آيا مىتوان چنين گرايشى را به طور مستقيم تبيين كرد؟ آيا چنين گرايش و انگيزهاى به جز از راه سمبليك قابل تبيين است؟ به نظر ما، نه، هرگز، هرگز انسان نمىتواند آن خواسته درونى و گرايش خود را با زبان عادى بيان نمايد، او مجبور است همان را نيز به طور رمزى و سمبليك تبيين كند و توضيح دهد. طبيعى است كه چنين گرايشاتى، حتى گرايش حب مال، موفقيت،مليت «خدا» تلقى مىشوند، از آنجا كه ما همواره در قلمرو رمزها و سمبلها بحث داريم پاسخ چنين شخصى اين است كه هرچيزى كه براى انسان به طور مطلق و غير مشروط مطرح شود، آنچيز به نوعى «خدا» تلقى مىگردد و جاى «بىنهايت مطلق» را مىگيرد. اگر ملت و مليت مورد پرستش كسى قرار بگيرد، نام ملتبه صورت مقدس در مىآيد و ملت و مليت، صفات و اوصاف قدسى و ماورايى به خود مىگيرند و از واقعيت وجودى ملت و كاركرد آن، فرسنگها جدا مىشود وجلو مىافتد و به اين طريق ملت جايگزين مطلق حقيقى (خدا) مىگردد و خود سمبليك خدا مىشود منتها به صورت شرك آلودى آن. «موفقيت» به عنوان «گرايش مطلق» يك ميل طبيعى براى واقعى كردن استعدادها نيست. اما موفقيت، يك آمادگى و پذيرش فدا كردن ديگر ارزشها را براى آن دارد، آرى به دست آوردن قدرت يا برجستگى اجتماعى، گاهى آنچنان جلوه مىنمايدكه آدمى به قول ماكياول، همه چيز را در راه به دست آوردن آن، مباح مىكند تا موفقيت را به دست آورد. اگر چنين موفقيتى حاصل نشود. آن وقتخود را به آب و آتش مىزند و به زمين و زمان بد مىگويد، حتى به مرحله انتقاد از خدا و روند طبيعتبرمىآيد، راستى چنين موفقيتى «بت» نيست؟ و رنگ و ماورايى به خود نگرفته است؟! اين چنين مفاهيم و واقعيات عادى، شكل سمبلهاى شرك آلود به خود مىگيرند و به جاى «واقعيت مطلق» جايگزين مىشوند. دليل انتقال مفاهيم (قدسى مآب) به سمبلها، مميزه و مشخصه «مطلق بودن» و ويژگى «ايمان» است. به اين معنى كه در واقع، «مطلق حقيقى» واقعيت محدود را به قلمرو واقعيت نامحدود و بىنهايت، انتقال مىدهد و فرا مىآورد. لذا اين معنى در حدود و امكان واقعيت محدود نيست كه «امر قدسى» را به طور مستقيم و مشخص تبيين نمايد، لذا ضرورت دارد كه آن را به طور سمبليك و رمزى تفهيم كند. اگر با زبان مذهبى صحبت كنيم، بايد چنين تعبيرى بياوريم كه از آنجا كه قيقتخداوند، «بىنهايت مطلق» قابل لمس نيست، حتى نام خدا و مفهوم آن نيز، چنين خصلتى را دارد و خداوند حتى نام خود را نيز ماورايى مىسازد. اين است كه حتى استعمال نام او هم، به طور ساده، يك چيز نامطلوب حتى كفر آميز تلقى مىگردد و همواره بايد قداست آن، محفوظ باشد. به هر حال، هرچه ما دربارهى بىنهايت مطلق تصور كنيم و صحبت نماييم، خواهى نخواهى، آن را «خدا»خواهيم دانست و قطعا آن معنى سمبليك خواهد داشت. و معنى سمبليك اين است كه علاوه بر خود، به يك معنى عمي ق و حقيقت ديگرى نيز دلالت مىكند و از هيچ راه ديگرى «ايمان » وحقيقت مذهبى نمىتواند به جز راه سمبليك، خود را نشان بدهد و تعبير آورد و لذا به جرات مىتوان گفت: «زبان ايمان و مذهب، تنها زبان سمبليك است و بس. اگر ما بخواهيم ايمان خود را نشان بدهيم و آن چيزى است كه دقيقا در رابطه با وجود مطلق استبه جز سمبلها و زبان سمبليك راه ديگرى نداريم». قطعا وقتى ما مىگوييم «من» (ضمير متكلم وحده) دقيقا يك سؤال را بايد انتظار داشته باشيم و تنها يك سمبل را به كار بردهايم (زيرا حتى ضمير من نيز به طور سمبليك به كار مىرود و اشاره دارد به آن حقيقت انسانى كه از آن به لفظ «من» تعبير مىآوريم. اگر كسى رمز اين سؤال را درك نكند (به كار بردن يك سمبل) قطعا تفاوت و تمايز سمبل با نشانه را نفهميده است; زيرا زبان سمبليك است كه آدمى را به جهان ديگرى انتقال مىدهد كه هرگز زبان عادى وغير سمبليك اين توانايى را ندارد. با ادراك عميق زبان سمبليك، اكنون ما مىتوانيم انواع سمبلهاى مذهبى را توصيف نماييم و توضيح دهيم. سمبل اساسى ميل به واقعيت مطلق «خدا» است، خدا در همه حال و در همه قلمرو «ايمان» حضور دارد حتى اگر «عمل ايمان» شامل انكار خدا نيز باشد. پر واضح است كه آنجا كه گرايش به واقعيت مطلق باشد خدا را به نام خدا انكار مىكنند يعنى يك خدا، جاى خداى ديگر را مىگيرد، زيرا در هر دو صورت «ميل پذيرش» واقعيت مطلق وجود دارد منتها هر يك به نامى. لذا ضرورت دارد كه ببينيم منظور منكر خداوند از لفظ «خدا» چيست آته ايسم Atheism (الحاد) چنين وانمود مىكند كه او منكر اعتقاد به هر نوع «مطلق» است. به هرحال هر كسى كه خدا را به عنوان واقعيت مطلق انكار مىكند، در همان حال خود «خدا» را اثبات مىكند; زيرا او هم به «مطلقى» در گرايش خود اعتقاد دارد. لذا خدا سمبل اساسى ميل مطلق گرايى انسان است. زيرا خود به خود سؤال بعدى مطرح خواهد شدكه او (خداوند) سمبل چيست؟ پاسخ اين است كه «براى خدا» لذا «خدا» سمبل خداست. واقع نمايى سمبل
اين جمله «خدا سمبل خداست»به اين معنى است كه ما بايد در باره «تصور خداوند» دو عنصر اساسى را تشخيص بدهيم: 1. عنصر «واقعيت مطلق» كه به نوبهى خود يك واقعيت است و سمبليك نيست. 2. عنصر توجه به خداوند، لمس كردن او و تعلق به او. طبيعى است كه اين دومى از تجربه عادى ما انسانها سرچشمه مىگيرد و به طور سمبليك به خداوند عرضه مىشود. مثلا انسانى كه يك درخت مقدس را به عنوان يك موضوع مقدس (نمونه گرايش به مطلق) مىپذيرد دوچيز را يكجا در خود جمع كرده است:1. گرايش به مطلق
2. تعلق به «درخت» را كه به طور سمبليك ارتباط خود را با آن مطلق (در مثال موجود درخت) برقرار مىكند. يا مثلا وقتى يك يهودى «يهوه» (خداى تورات) را ستايش مىكند دو چيز حايز اهميت است:1. گرايش به مطلق 2. تصوير تعلق و ارتباط داشتن با او و همه چيز او را به مطلق پيوند مىدهد. اين است مفهوم ظاهرى جمله مرموز بالا كه: خدا، سمبل خداست. در اين احساس توصيفى، خداوند، معنى عام و مفاد عمومى و اساسى ايمان است. پر واضح است كه چنين فهمى از معنى «خدا» همه بحثهاى راجع به وجود و عدم وجود خداوند را بى معنى و عبث مىسازد; زيرا سؤال از وجود اين گرايش آن هم در مورد «تصور خدا» كاملا بى جاست. زيرا هر جا كه بحث از مطلق است (چه اثبات و چه نفى) اين گرايش مطرح است. بديهى است كه عنصر «بىنهايت مطلق» در مورد تصور و انديشه «خدا» يك چيز مسلم و قطعى است. در نتيجه تعبير سمبليك اين عنصر مذهبى (گرايش به بى نهايت مطلق) به طور كلى در سرتاسر تاريخ بشرى به صورتهاى مختلف وجود دارد. باز اين سؤال بىمعنى است كه كداميك از موجودات كه به طور سمبليك، نمودار مطلق است وجود دارد؟ اگر «وجود» را ما، در قلمرو حدود واقعيت، محدود سازيم قطعا آن «امر قدسى» وجود ندارد (بلكه آن چيزى است كه ما آن را ساختهايم) پس اكنون كه ما، امر قدسى را تنها از طريق سمبليك مىتوانيم ادراك كنيم، سؤال اساسى اين است كه: كدام سمبل از «مطلق» آن را نشان مىدهد بى آن كه ما، به عنصر شرك آلوده شده باشيم. به عبارت ديگر: خداوند چگونه و با چه سمبلى ظهور مىيابد بى آنكه آن سمبل نمودار شرك باشد؟ اين سؤال اساسى است نه سؤال از وجود خداوند. اين چيزى است كه انسان در بيان و تعبير اين حقيقت از نظر كلامى و لفظى عاجز است;[به تعبير حكيم سبزوارى:
وجوده من العرف الاشياء
و كنهه في غاية الخفاء]
و كنهه في غاية الخفاء]
و كنهه في غاية الخفاء]
ديگر نمودهاى مذهبى
گروه ديگرى از سمبلها و نمودهاى ايمان (مذهب) بيان كننده امر قدسى به صورت اشيا، حوادث، اشخاص، جامعهها و الفاظ و اسناد دينى هستند. اين قلمرو كلى از اشيا و موجودات مقدس، يك ثروت و گنجينهاى از سمبلهاست. البته اشياء مقدس در ذات خود به چيز ديگرى، به منبع و سرچشمه همه قداستها اشارت دارند كه همان گرايش به «بىنهايت مطلق» است. نقد نظريه «نمود» تيليخ
نظريه پل تيليخ در مورد سمبليك بودن زبان دينى، مورد انتقاد متكلمان و فيلسوفان دين قرار گرفته است. و نارسايى ديدگاه تيليخ را در توجيه و تفسير زبان دينى يادآور شدهاند.به نظر جان هيك، نظريه تيليخ كه به تفصيلدر نوشته او [ faith Dynamics of ] و [ Systematic Theology ] آمده است، از يك نوع ابهام برخوردار است. نظريه تيليخ در رابطه با اديان توحيدى يهودى مسيحى (و طبيعتا اسلام) قابل ملاحظه است; زيرا او مىگويد كه ما نبايد خداوند را با اوصاف انسانى به يك نوع مقايسه و تشبيه، توصيف كنيم و لذا آن زبان عادى (ادبى)و معرفتى كه در مورد انسان به كار مىبريم نمىتوانيم آن زبان را در مورد خداوند مورد استعمال قرار دهيم و نامحدود و مطلق را با محدود، مقايسه نماييم; زيرا هر صفاتى كه ما تعبير مىآوريم از قبيل قدرت، علم، محبت همه اينها صفاتى هستند كه، در انسان، آنها را تجربه كرده و مشاهده نمودهايم و سپس با يك تشبيه ناقص و شرك آلود خداوند متعال را با همان اوصاف، توصيف مىنماييم و به اصطلاح علمى شبيه سازى خدا به انسان Anthropomorphism مرتكب مىشويم.2 تيليخ در نظريه آموزنده و مفيد خود در رابطه با سمبليك بودن زبان دين، آلترناتيوى ارايه مىدهد كه انسان را به نوعى از آلوده شدن به شرك باز مىدارد و توضيح مىدهد كه همواره «سمبل و نمود، در شناخت واقعيتبه نوعى سهيم بوده و شركت دارد. اما متاسفانه تيليخ توضيح نمىدهد كه اين «سهيم بودن نمود در شناخت واقعيت چگونه بوده و چيست»؟ [طبيعى است كه هر سمبل و نمود از دو بخش تركيب يافته، بخش مادى و بخش ديگرى كه به واقعيت معنوى اشاره دارد. مثلا نمود استقلال كشور «پرچم» از يك بخش مادى مثلا پارچه سفيد سياه سبز برخوردار است و جنبه ديگر آن نشانه استقلال و عظمت ملت است و همين طور سمبل محبت «انگشترى» در سمبل خانوادگى و «صليب» در سمبلهاى مذهبى]. اما در جمله «خدا خير محض است» يا مفهوم «خير محض بودن خداوند» آيا اين جمله سمبليك در نشان دادن ذات خداوند (واقعيت) دقيقا به مانند يك «پرچم» است كه در نشان دادن شكوه و قدرت يك ملتسهيم است و آيا اين دو مثال (سمبل) دقيقا عين هم هستند؟! تيليج هرگز توضيح نمىدهد كه مثال نخست، چگونه ذات واقعيت (خداوند) را به طور سمبليك نشان مىدهد. در حالى كه مىدانيم مفهوم خير محض بودن هرگز جنبه مادى نداشته و مجرد يك مفهوم انتزاعى است، بر خلاف پرچم در نتيجه چندان معلوم نيست، همه سمبلها، (اجتماعى، دينى و هنرى) با چه معيار و ملاكى مشابه فرض شدهاند! به علاوه، به نظر تيليخ، هر چيزى كه وجود دارد، در نشان دادن واقعيتسهيم است. Every thing that exist,Participate in being it self آن وقت تفاوت و تمايز يك سمبل (كه بخشى از آن مادى است) وچيزهاى ديگر چيست (2) ؟! البته نظرية تيليخ درباره سمبليك بودن گزارههاى دينى كه در بالا به طور خلاصه توضيح داده شد، سؤالات عجيبى را بر مىانگيزاند. راستى اين سخن قابل قبول است كه بگوييم: يك گزاره كلامى دينى پيچيدهاى به مانند گزاره خداوند در ذات وجود خود مستقل است و به چيز ديگرى به جز ذات خود، وابستگى ندارد. آيا مفهوم اين گزاره از شعور ناخود آگاه (فردى يا جمعى) انسان نشات گرفته است؟ آيا اين گزاره سخن فلسفى يك متكلم نيست؟ آن وقت چگونه اين مفهوم، سطوح پنهانى روان انسان را نشان مىدهد و از «اعمال پنهانى وجود انسانى پرده بر مىدارد؟ چنانكه تيليخ در مورد به كار بردن سمبلها بيان مىكرد. سخنان پل تيليخ در باره سمبلها، بيشتر در مورد سمبلهاى هنرى، كارآيى دارند تا انديشههاى كلامى و گزارههاى دينى. واقعيت اين است كه تيليخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان Aesthetic تشبيه مىكند و نشان مىدهد كه در تفسيسر مذهب، موضع طبيعى گرايانه Naturalistic دارد. (3) و از «اعمال پنهانى وجود انسانى» پرده بر مىدارد؟! چنانكه تيليخ در مورد به كار بردن سمبلها، بيان مىكرد. سخنان پل تيليخ در باره سمبلها، بيشتر در مورد سمبلهاى هنرى، كارآيى دارند تا انديشههاى كلامى و گزارههاى دينى. واقعيت اين است كه تيليخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان aesthetic تشبيه مىكند و نشان مىدهد كه وى در تفسير مذهب، موضع طبيعى گرايانه Naturalistic دارد. (4) و طبيعى است كه اين گرايش بيشتر بعد از رشد انسان شناسى Anthropology پيدا شده است كه حتى وحى و صفات ذات حق رابا برداشتهاى انسانى و طبيعى تفسير مىكند. 1. چنانكه تغيير پرچم شير و خورشيد ايران كه نشانگر ايران دوره آريايى و مهر پرستى بود و خورشيد نيز نشانه آن بود به پرچم جمهورى اسلامى با آرم «الله» تغيير يافت كه هويت اسلامى جامعه ايرانى را در تحول عميق انقلاب اسلامى نشان مىدهد. مترجم. 2. 3. همان، ص 73. 4. همان، ص 74. كلام اسلامي -23