سير از كلى به جزيى
دكتر احمد بهشتى ذهن انسان، صياد يا شكارچى مجهولات است. اگر اين قوه صيد و شكار مجهولات را از آدمى بگيريم، تنها اين نيست كه يك قوه را از ذهن او گرفتهايم، بلكه بايد اذعان كنيم كه انسانيت را هم از او سلب كردهايم. اى برادر تو همين انديشهاى مابقى تو استخوان و ريشهاى صياد نياز به دام و ابزار دارد. ابزار صيد مجهولات، معلومات است. ذهن انسان به وسيله دامهايى كه در فضاى خويش تعبيه كرده، مجهولات را به دام مىاندازد و آنها را شناسايى كرده، در زمرهى معلومات خود قرار مىدهد. ذهن انسان به وسيله دامهايى كه در فضاى خويش تعبيه كرده، مجهولات را به دام مىاندازد و آنها را شناسايى كرده، در زمرهى معلومات خود قرار مىدهد. پروندهى اين معلومات در ذهن انسان بايگانى نمىشود; بلكه ذهن پوياى آدمى همين معلومات جديد را مجددا وسيله و ابزار صيد مجهولات ديگر مىسازد و به همين لحاظ است كه براى معلومات انسان، حد و مرزى نيست. چرا كه مجهولات حد و مرزى ندارند و هر چه بر معلومات انسان افزوده شود، به نادانى خود بيشتر پى مىبرد. نادان كسى است كه خود را داناى به همه چيز پندارد و دانا كسى است كه تكبر نكند و به جهل خود اعتراف نمايد. هميشه داناترها به نادانى خود معترفترند و نادانها خير. زبان حال عالم اين است: تا بدانجا رسيد دانش من كه بدانم همى كه نادانم براى صيد مجهولات به وسيله معلومات، سه راه بيشتر نداريم: 1. سير از جزيى به جزيى (تمثيل) . 2. سير از جزيى به كلى (استقرا) . 3. سير از كلى به جزيى (قياس منطقى) . 1. تمثيل
فقها و متكلمان غير شيعى مدعى شدهاند كه از راه تمثيل مىتوان به معلوماتى دستيافت. يعنى مىتوان يك معلوم جزيى را وسيلهى صيد يك مجهول جزيى پنداشت. قياس فقهى همان تمثيل است و بر خلاف قياس منطقى كه سه حدى است، داراى چهار حد است: اصل، فرع، حكم و جامع. متكلمانى كه به تمثيل بها دادهاند، حدود چهارگانه را عبارت از: شاهد، غايب، حكم و معناى جامع مىنامند. (1) اينان براى اثبات اعتبار تمثيل به طريقه دوران يا طرد و عكس و سبر و تقسيم يا ترديد روى آوردهاند. در طريقه طرد و عكس مىگويند: هر جا مسكر وجود دارد، حرمت هم وجود دارد (طرد) وهر جا مسكر وجود ندارد، حرمت هم وجود ندارد (عكس) و در طريقه سبر و تقسيم، اوصاف خمر را يكىيكى بر مىشمارند، و آنها را از قلمرو عليتبراى حكم خارج مىسازند، تا مىرسند به اسكار. بنابر اين، علتحكم اسكار است، نه مايع بودن و رنگ سرخ داشتن و نه گرفته شدن از آب انگور. در روايات اسلامى و آثار ادبى فارسى، قياس به معناى تمثيل به كار رفته است. مولوى مىگويد: از قياسش خنده آمد خلق را كوچو خود پنداشت صاحب دلق را كار پاكان را قياس از خود مگير گرچه باشد در نوشتن شير شير در روايتى آمده است كه: «اول من قاس ابليس» نخستين كسى كه قياس كرده، شيطان است. در اين موارد، قياس به معناى تمثيل است. درست است كه تمثيل اعتبار علمى و فلسفى ندارد، ولى در عين حال براى القاى فرضيه به ذهن و برانگيختن حس كنجكاوى و فراهم شدن زمينه تحقيق، بسيار مفيد است. چرا كه ممكن است از راه توجه به مشابهت ظاهرى دو چيز، راه براى كشف حقيقتى از راه تجربه يا قياس گشوده شود. اگر انسان بتواند با مشاهدهى مشابهت، به كشف علت واقعى آن، نايل آيد، از ظن به قطع و از گمان به يقين رسيده است. بىجهت نيست كه از منطقدانان اروپايى، گيسلو آن را استقرايى مىداند كه شروع شده و هنوز به پايان نرسيده و هاملن معتقد است كه ذهن آدمى در تمثيل به مشابهتهاى ظاهرى اكتفا مىكند. بدون اين كه از ادراك اين مشابهتها پا را فراتر نهد و به لتحقيقى دستيابد و كورنو معتقد است كه تمثيل عبارت از سير و ارتقاى ذهن از موارد مشابه به علت مشابهت است. (2) اگر تمثيل دريچهاى به سوى تحقيق و تفكر بگشايد، ميمنت دارد و اگر ذهن را راكد سازد، منحوس است. اگر تمثيل دريچهاى به سوى تحقيق و تفكر بگشايد، ميمنت دارد و اگر ذهن را راكد سازد، منحوس است. 2. استقرا
استقرا همان سير از جزيى به كلى است كه قبلا درباره آن بحث كردهايم. در اين جا همين اندازه مىگوييم كه استقرا نيز هر چند ناقص باشد، داراى فوايد بسيارى است . به همين جهت است كه خواجه طوسى مىگويد: «اما فوايدش بسيار است. چه بسيار حكمهاى يقينى يا تجربى به توسط استقرا اكتساب كنند و اگر چه مستقرى نداند كه آن حكم به استقرا كسب كرده است و به حقيقت، به نسبتبا حس، استقرا را تقدم باشد و اگر چه به نسبتبا عقل، قياس را بر او تقدم باشد... در استقرا چندان كه عدد جزوياتى كه در تحت كلى باشد فى نفس الامر كمتر بود و عدد آن چه حصول حكم در او معلوم باشد، بيشتر بود، حكم مقبولتر بود، چه به حصر نزديكتر بود». (3) و نيز مىگويد: «استقراى جزويات، در بعضى از اين مواضع بر تنبيه اعانت كند. چه استقرا در تذكير و تنبيه از قياس نافعتر بود». (4) 3. قياس
در مكتب تعقل، مهمترين واساسىترين حجت همين است.در قياس ذهن انسان از كلى به جزيى سير مىكند. تجربه اگر متكى به قياس خفى نباشد، بى اعتبار است. تمثيل و استقرا هم اگر به قياس منتهى شوند، معتبر مىشوند. هر چند اعتبار بالذات، از آن قياس وبالعرض، از آن آنهاست. در مقابل، مكتب تجربى ارزش قياس را هم به تجربه مىداند. در قياس ذهن انسان از كلى به جزيى سير مىكند. تجربه اگر متكى به قياس خفى نباشد، بى اعتبار است. تمثيل و استقرا هم اگر به قياس منتهى شوند، معتبر مىشوند. هر چند اعتبار بالذات، از آن قياس وبالعرض، از آن آنهاست. در مقابل، مكتب تجربى ارزش قياس را هم به تجربه مىداند. در تعريف آن گفته مىشود: قياس قولى است كه از اقوالى تاليف شده، آن هم به گونهاى كه لذاته مستلزم قولى ديگر باشد. مثلا مىگوييم: هوا جسم است و هر جسمى داراى وزن است. پس هوا داراى وزن است. بنابراين، از قضيه كلى «هر جسمى داراى وزن است» به قضيه جزيى «هوا داراى وزن است» رسيديم. پس لازمه ذاتى دو قضيه پيشين اين است كه هوا داراى وزن است. در قياس تكيه و تاكيد بر اين است كه بايد نتيجه از لوازم ذاتى مقدمات يعنى صغرى و كبرى باشد. به عنوان مثال، اگر بگوييم: الف مساوى ب است و ب مساوى ج است، ذاتا نتيجه نمىدهد كه الف مساوى ج است. بلكه اين نتيجه را به كمك يك مقدمه خارجى مىگيريم و آن اين كه دو مقدار مساوى با يك مقدار، با يكديگر مساويند. به خصوص كه قياس مزبور به لحاظ فنى اشكال دارد. چرا كه حد وسط در كبرى عينا تكرار نشده و اگر تكرار شود، گفته مىشود: مساوى ب مساوى ج است، نه ب مساوى ج است. اينجاست كه قياس مزبور شكل درستى پيدا مىكند. اما صحت اين نتيجه به اين معنى نيست كه همه مشابهات اين قياس رستباشد. مثلا اگر بگوييم: الف نصف ب است و ب نصف ج است، نتيجه نمىدهد كه الف نصف ج است. چرا كه در اينجا يك مقدمه خارجى كه بگويد: نصف نصف، نصف است، نداريم. بلكه نصف نصف، يك چهارم است. اگر بخواهيم به قياس فوق، شكل فنى بدهيم، بايد بگوييم: الف نصف ب است و نصف ب نصف ج است. در اينجا صحت كبرى مشكوك است و به همين لحاظ است كه نتيجه هم مشكوك است. پس معلوم نيست كه الف نصف ج باشد. در بعضى از تعاريف، قيد «اذا وضعت» يا «اذا سلم» (5) آورده شده و اين نشانگر اين است كه شرط نتيجه دادن مقدمات قياس اين نيست كه واقعا درستباشند. بلكه همين اندازه كه مسلم و مقبول فرض شوند، نتيجه مىدهند و به همين جهت است كه قياس را به برهانى و جدلى و خطابى و شعرى و مغالطى تقسيم مىكنند. منطق دانان يك بار درباره صورت قياس و يك بار درباره ماده قياس به بحث مىپردازند. ماده قياس يا برهانى يا جدلى يا شعرى يا مغالطى است. اشكال چهارگانه قياس از صورت قياس پديد مىآيند. در شكل اول، نتيجه براى مقدمات، لازم بين و در اشكال ديگر، لازم غير بين است. بررسى نظرات مخالف و موافق
سير از كلى به جزيى يا قياس منطقى مورد قبول مكتب تعقل، در معرض بحثها و مناقشات بسيار قرار گرفته. برخى به حمايت آن و برخى به مخالفتبرخاستهاند. ما نخستبه نقل تمجيدهاى موافقان مىپردازيم; آنگاه به نقل و نقد اشكالات و ايرادات مخالفان. الف. تمجيدهاى موافقان
1. برتراند راسل كه چندان نظر موافقى با منطق صورى ندارد، مىگويد: تاليفات منطقى ارسطو دليل بارز بر استعداد ممتاز اوست و اگر در دورهى نشاط و بارورى خردها در يونان ظاهر شده بود، براى عالم انسانيتبسيار سودمند بود. اما از بختبد در دورهاى ظاهر شد كه پس از آن، قدرت ابداع يونانى به فترت گراييد. (6) 2. هگل مىگويد: دانستن اقسام قياس و ضروب آن، لااقل به اندازه دانستن اين كه طوطى داراى چهل قسم است، جدى ومهم است. (7) 3. بسوئه مىگويد: براى دريافتن ارزش واقعى و منطقى يك سخن من آن را از تزيينات لفظى واشكال ظاهرى پيراسته مىكنم و اين شكل ظاهرى را كه مانند گوشت وپوست است، برطرف مىسازم تا بتوانم اسكلت واقعى آن را در نظر آورم. (8) او اذعان دارد كه از ورزش و ممارست فكرى كه سالها بدان پرداخته، سود بسيار برده است. (9) 4. كانت مىگويد: عيب يك استدلال با بردن آن در قالب دقيق منطق به سهولت آشكار مىگردد. (10) 5. ويكتور كوزن مىگويد: هر استدلالى كه نتوان آن را در اين قالبها برد و به صورت منطقى عرضه كرد، بايد با قيد احتياط تلقى شود. (11) 6. لايب نيتس مىگويد: من بر آنم كه كشف و ابداع صورت قياسات، زيباترين اثرى است كه ذهن آدمى عرضه داشته است. اين فن، فن مصون ماندن از خطاست. البته به شرط اين كه بتوانند آن را به نحو احسن به كار برند. (12) 7. شيخ الرئيس مىگويد: «المراد من المنطق ان يكون عند الانسان آلة قانونية تعصم مراعاتها عن ان يضل في فكره» ; مقصود از منطق اين است كه نزد انسان ابزارى قانونى باشد كه مراعات آن انسان را از گمراهى در فكر و انديشه نگاه مىدارد. (13) 8. قطبالدين علامه شيرازى در شرح حكمت الاشراق مىگويد: «هركس منطق را به خوبى فرا گيرد، بر نردبان ساير علوم قرار گرفته است و هر كس طالب علومى باشد كه در آنها انسان ايمن از اشتباه نيست و منطق را نداند، همچون كسى است كه در تاريكى شب به خواستگارى رود و همچون كسى است كه به خاطر درد چشم، نمىتواند به نور نگاه كند، نه به خاطر بخلى كه در نور است، بلكه به خاطر نقصان استعداد. صوابى كه از غير منطقى صادر مىشود، همچون تيرى است كه بدون هدفگيرى تير انداز، به هدف بخورد و همچون مداوايى است كه پيرزنان انجام مىدهند». (14) ب. نقل و نقد اشكالات و ايرادات مخالفان
مخالفان قياس و مخصوصا پيروان مكتب تجربى سعى كردهاند كه با اشكالات و ايرادات مختلف و متعددى، قياس را كه ركن ركين منطق صورى و مكتب تعقلى است، خدشهدار كنند و بنيان آن را درهم بكوبند. اشكالات به قرار زيرند: 1. دور
يكى از اشكالاتى كه بر قياس منطقى يا سير از كلى به جزيى وارد كردهاند، اشكال دور است. جان استوارت ميل مىگويد: قاعدهى اصلى قياس اين است كه نتيجه بايد در كبرى منطوى باشد. پس در اين صورت چرا به خود زحمت دهيم و براى جستن چيزى كه خود دور مقدمات در دست داريم، تلاش كنيم. مثلا در همين مثال متداول: سقراط انسان است و هر انسانى فانى است، پس سقراط فانى است، امر از دو حال خارج نيست: يا من از ابتدا مىدانم سقراط فانى است كه در اين صورت احتياجى به مقدمه چينى و استدلال ندارم. يا اين كه من در آن شك دارم و در اين حال، من ديگر حق ندارم بگويم: هر انسانى فانى است. بننابر اين بيرون كشيدن جزيى از كلى همواره چيزى جز دور فاسد نيست. (15) حاصل سخن اين است كه علم به صحت نتيجه، توقف دارد بر علم به كليت و شمول كبرى و علم به كليت و شمول كبرى توقف دارد بر صحت نتيجه و اين، چيزى جز دور مصرح نيست. در پاسخ بايد گفت: درست است كه نتيجه در كبرى مندرج است. ولى فرق استبين اندراج و علم به اندراج. چه بسا جزيى در كلى مندرج است و انسان علم به كلى دارد; ولى علم به اندراج ندارد. يعنى نمىداند كه اين امر جزيى در آن امر كلى مندرج و آن امر كلى بر اين امر جزيى مشتمل است. رسالت قياس اين است كه ما را در راه علم به اين اشتمال و اندراج يارى مىبخشد. در هر قضيه موجبه كليه، موارد و مصاديق بسيار و بىشمارى مندرج است و كسى كه عالم به آن قضيه است، به همه مصاديق علم اجمالى دارد. كار قياس اين است كه اين علم اجمالى را تبديل به علم تفصيلى مىكند.پس علم تفصيلى به نتيجه متوقف استبر علم اجمالى به كبرى; ولى علم اجمالى به كبرى متوقف بر علم تفصيلى به نتيجه نيست. بلكه اگر بديهى است، توقف بر چيزى ندارد و اگر غير بديهى است، متوقف استبر مبادى و مبانى ديگرى كه اگر بديهى نيستند، بايد سرانجام منتهى به بديهى شوند. اگر اين اشكال، قابل حل و دفع نباشد، در استقرا هم كه مورد لطف و عنايت منطق و مكتب تجربى است، همين اشكال وارد است. چرا كه در آنجا هم علم به كلى توقف دارد بر علم به جزئيات و علم به جزئيات هم توقف دارد بر علم به كلى. پس استقرا نيز با محذور دور مواجه است و بايد مهر بطلان بر پيشانيش زده شود. البته آن جا به عكس اينجاست.اينجا علم به جزيى متوقف بر علم به كلى و علم به كلى متوقف بر مبادى و مقدمات ديگرى است. ولى آن جا علم به جزئيات توقف بر كاوش و جستجو دارد و علم به كلى اگر چنين علمى از طريق جزئيات ممكن باشد توقف بر علم به جزئيات دارد. وانگهى آيا بطلان دور تجربى استيا عقلى؟ اگر بگويند: تجربى است، غلط است. چرا كه امر معدوم قابل تجربه نيست و اگر بگويند: عقلى است، تن به قبول يك حكم عقلى دادهاند. آيا اگر بطلان دور تجربى باشد، صحت اين تجربه را عقل تضمين مىكند يا تجربه؟ در صورت اول، تن به قبول حكم عقلى دادهايم و در صورت دوم گرفتار دور و تسلسل مىشويم. درباره رياضيات چه مىگويند؟ آيا اين همه قواعد رياضى كه رياضىدانان آنها را كشف كرده و به كمك آنها به قواعد ديگرى ستيافته و دست مىيابند، از باب سير از كلى به جزيى وحركت از معلوم بالاجمال به معلوم بالتفصيل نيست؟ در هيات جديد براى تعيين فاصله ستارگان و جرم و قوه جاذبه آنها، از اصول كلى استمداد و استفاده مىكنند. لوريه از همين راه به كشف ستاره نپتون توفيق يافت. (16) 2. مصادره به مطلوب و تكرار معلوم
اشكال ديگرى كه بر صحت قياس منطقى وارد كردهاند، مصادره به مطلوب است. هانرى پوانكاره مىگويد: قياس از اين كه كمترين چيزى به مقدمات بيفزايد، عاجز است و به عبارت ديگر، قياس نمىتواند هرگز زايد بر آن چه درمقدمات دارد، چيزى در نتيجه به دست آورد. پس قياس قادر نيست چيز تازه و جديدى به ما بياموزد. (17) مىگويند: در استدلال قياسى دليل عين مدعاست. چرا كه وقتى دليل صحت نتيجه، كليت كبرى است، در حقيقت، نتيجه را كه در كبرى مندرج است دليل بر صحت نتيجه گرفتهايم. در همان قياسى كه قبلا ذكر شد، مىگوييم: سقراط انسان است و انسان فانى است. پس سقراط فانى است. ما در ضمن حكم به فناى انسان، حكم به فناى سقراط هم كردهايم. گويى گفتهايم: سقراط فانى است ، چرا كه سقراط فانى است. بر اين مطلب، چند اشكال وارد است: الف. آيا خود اين اشكال، استدلال قياسى استيا تجربى؟ قطعا تجربى نيست. پس استدلالى است قياسى و بنابراين، مصادره به مطلوب است. چرا كه در همين قياس هم صحت نتيجه، دليل بر صحت نتيجه شده است. ب. اين اشكال مبتنى بر اين است كه ذهن تنها كارى كه براى رسيدن به مجهولات مىكند، سير از جزيى به كلى است; حال آن كه خود سير از جزيى به كلى هم مبتنى بر يك اصل كلى ديگر يعنى قاعدهى «حكم الامثال» است كه وقتى احراز تماثل بين جزييات شد، به كمك قاعدهى مزبور، از جزيى به كلى مىرسيم; ولى هيهات؟ ج. اگر در قياساتى از قبيل: انسان حيوان است و حيوان جسم است، پس انسان جسم است، اشكال مصادره به مطلوب وارد باشد، به خاطر اين است كه اين گونه قضايايى كه درمقدمه و نتيجه به كار رفتهاند، در آنها از حمل اولى ذاتى استفاده شده و ما براى احراز ذاتيات شيىء نيازى به برهان نداريم. چرا كه منطقدانان اقتناص حد را به برهان جايز نمىدانند. بلكه اجزاى حدى يا جنس و فصل را اعم از قريب و بعيد از راه تحليل به دست مىآوريم و بر شيىء حمل مىكنيم. پس قياس در قضاياى حمل شايع كاربرد دارد. در قضاياى رياضى و استدلالات قياسى كه در رياضيات مورد استفادهاند، هرگز نمىخواهيم از طريق قياس به اقتناص و اصطياد اجناس و فصول بپردازيم. بلكه به دنبال محمولاتى هستيم كه به حمل شايع صناعى بر موضوعات حمل مىشوند. قياس در قضاياى حمل شايع كاربرد دارد. در قضاياى رياضى و استدلالات قياسى كه در رياضيات مورد استفادهاند، هرگز نمىخواهيم از طريق قياس به اقتناص و اصطياد اجناس و فصول بپردازيم. بلكه به دنبال محمولاتى هستيم كه به حمل شايع صناعى بر موضوعات حمل مىشوند. 3. تثبيت اشتباه و جاودانه كردن خطا
فرانسيس بيكن معتقد است كه قياس موجب تثبيت اشتباه وجاودانه شدن خطا مىشود. (18) در پاسخ او بايد بگوييم: از يك فيلسوف برازنده نيست كه شعارگونه سخن بگويد. با توجه به توضيحاتى كه داده شد، نه قياس موجب تثبيت اشتباه مىشود و نه خطا را جاودانه مىسازد. بالعكس مىتوان از راه قياس، مغالطات صورى را كشف كرد و خطا را آشكار ساخت. 4. خرافات قرون وسطى و قياس
برخى ادعا كردهاند كه تمام خرافاتى كه در قرون وسطى رواج داشته و همهى عقايد ناصوابى كه در آن دوران بر مردم سيطره يافته و همه آراى باطل در طبيعيات و الهيات آن زمان ناشى از قياس بوده است. اگر علماى قرون وسطى به مكتب تجربى روى مىآوردند و تا چيزى را به محك تجربه نمىزدند، نمىپذيرفتند و اگر اين همه به قياسات منطقى خوشبين نبودند، اين گونه در ورطهى جهل و نادانى فرو نمىغلتيدند. (19) در پاسخ اين گونه اشكالات بايد بگوييم: اشتباه ميان ماده و صورت قياس و خلط احكام هر يك با ديگرى موجب چنين لغزشها و انحرافاتى شده است. قياس منطقى تنها عهدهدار بيان صورت صحيح و ناصحيح است. ماده قياس چيزى ديگر است. ماده قياس يا برهانى يا خطابى يا جدلى يا شعرى يا سفسطى است و اگر كسى در فراهم كردن ماده قياس از خطابه و جدل و شعر وسفسطه استمداد كند و از برهان به دور بماند، گناه منطق تعقلى چيست؟ وانگهى مگر منطق تعقلى منكر تجربه است؟ پيرو مكتب تعقلى بايد پاسخ مجهولات تجربى را از تجربه و پاسخ مجهولات عقلى را از عقل بجويد. هر چند اعتبار تجربه در گرو تعقل و مديون قياس خفى وغير تجربى است. در قرون وسطى بيشتر از مواد چهارگانه اخير استفاده مىكردند و كمتر از برهان و تجربه و ما ديديم كه در تعريف قياس گفته مىشود كه هرگاه قضايايى مسلم گرفته شود، نتيجه ذاتى آنهاست. مسلم گرفته شدن قضايا اعم است از اين كه فىذاتها رستباشند يا نباشند. 5. تردستى و شعبدهبازى
فرانسيس بيكن معتقد است كه قياس منطقى نوعى تردستى و شعبدهبازى است كه مىتواند هم حق را به اثبات برساند و هم باطل را. منطق طى ادوار متمادى موجب جاودانگى خطاها بوده است. (20) بايد به وى بگوييم: هرگز چنين نيست . قياس به منزله ماشين نانوايى است كه اگر آرد خوب و سالم به او تحويل دهند، نان خوب و سالم تحويل مىدهد و اگر آرد تقلبى و فاسد تحويلش دهند، نان فاسد و تقلبى تحويل مىدهد. نبايد از آرد و آب فاسد و آلوده، انتظار نان سالم و بهداشتى داشته باشيم. قياس به صورت، كار دارد، نه به ماده. اگر صورت قياس مطابق با موازين و معيارهاى منطقى باشد، نتيجه از لوازم ذاتى آن است. اعم از اين كه مواد قياس، موادى عقلى و برهانى باشد، يا موادى جدلى و خطابى و شعرى و سفسطى. كارخانه قياس كارش توليد نتيجه است. عالم و فيلسوف براى اين كه به نتايج صواب و ماندنى برسند و خود و ديگران را گرفتار تردستى و شعبده نكنند، وظيفه دارند از مواد بديهى كه هيچ كس درباره آنها شك ندارد و از مواد غير بديهى كه منتهى به بديهيات مىشوند، در اين كارخانه بريزند و جهان علم و فلسفه را از نتايج علمى و فلسفى ماندنى و جاودانه بهرهمند سازند. 1.نگاه شود به شرح المواقف: 2/21 به بعد، انتشارات شريف رضى، قم، 1370. 2. خوانسارى، محمد، منطق صورى: 2/140، انتشارات آگاه، تهران، 1359، چاپ سوم. 3. اساس الاقتباس، چاپ دانشگاه، صص333 331. 4. همان، ص396. 5. الاشارات والتنبيهات: 1/233، مطبعه حيدرى تهران، 1357. 6.خوانسارى، پيشين: 2/189. 7. همان، ص190. 8. همان. 9.همان، ص191. 10. همان، ص 190. 11. همان. 12. همان. 13. الاشارات والتنبيهات: 1/8و9. 14. شرح حكمة الاشراق، ص29، انتشارات بيدار، قم. 15.منطق صورى: 2/183. 16.درباره رياضيات بحث جداگانهاى به يارى حق خواهيم داشت. 17. منطق صورى: 1/183. 18. همان، ص 189. 19.همان، ص 182. 20. همان.