درآمدی بر تئوری دولت در اسلام (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر تئوری دولت در اسلام (1) - نسخه متنی

احمد جهان بزرگی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدى بر تئورى دولت در اسلام

احمد جهان‏بزرگى

مكتب ائمه موسوى(ع)

موسى‏بن‏جعفر(ع) معروف به «كاظم‏» رهبرى شيعيان را در زمان سه خليفه عباسى،منصور، هادى و هارون (183 - 158) بر عهده داشت. در اين زمان جريان‏نظامى شيعه همچنان به فعاليت‏خود ادامه مى‏داد، و تاييداتى هم از«رهبر» زمان دريافت مى‏كرد. در برخورد با حسين‏بن على بن مثلث معروف‏به «قتيل فخ‏» به وى توصيه نموده بود كه ضربه را محكم فرود آورد،زيرا اين گروه فاسقند، به ايمان تظاهر مى‏كنند و شرك خود را پنهان‏مى‏دارند. البته كشته‏شدن وى را نيز گوشزد نموده و مى‏فرمود: «پاداش‏شهيدان را براى تو و يارانت از خدا مى‏خواهم‏» (81) غير از او بسيارى‏از سادات كه نوعا از عالمان شجاع و متقيان و حق‏طلبان اهل بيت پيامبربودند و با امامان نسبت نزديك داشتند نيز، شهيد شدند. اين بزرگان‏براى دفع ستم و نشر منشور عدالت و حاكميت قانون الهى بر جامعه به پامى‏خواستند. در دوره اقتدار هارون، امام هفتم باز به نوعى حركت‏عاشورايى مى‏انديشيد. چون هارون نيز به نحوى نقطه اوج انحراف دردستگاه رهبرى جامعه اسلامى بود. نشر فقه و اخلاق و تفسير و كلام تاحدودى عملى شده بود. قيامهاى غيرمستقيم ائمه قبلى از طريق فقهاء وسادات نيز عملى گشته بود. اكنون مى‏بايست قصرهاى بلندى را كه درسواحل دجله به نام خلافت اسلامى در فساد و بى‏خبرى و تعدى و خونريزى‏غرق بودند به وسيله ديگرى تكان داد و متزلزل ساخت. امام به خاندان وبازماندگان شهداء رسيدگى مى‏كرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن‏به بقاياى آنان غفلت نداشت و نسبت‏به دستگاه هارونى سخت در كمين‏بود، و همين مسئله باعث تحريكاتى بر عليه امام نزد هارون شده بود.نوشته‏اند كه خليفه عباسى به امام مى‏گفت: «آيا مرا از خروج خويش درايمنى قرار مى‏دهى؟». و نيز نوشته‏اند كه هارون درباره امام موسى‏بن‏جعفر(ع) مى‏گفت: «مى‏ترسم فتنه‏اى برپا كند كه خونها ريخته شود (82) ». بنابراين حدود 14 سال ايشان را در زندان نگه داشت و بالاخره با زهرمسموم نمود. اما امام(ع) فكر سرپرستى شيعيان را نيز كرده بود و يكى‏از فقهاء و محدثين خود به نام «على‏بن يقطين‏» (83) را با نفوذ دردستگاه حكومتى به سرپرستى شيعيان گمارده بود و به او مى‏فرمود: يك‏چيز را تضمين كن تا سه چيز را براى تو تضمين كنم. على پرسيد آنهاكدامند؟ امام فرمود: سه چيزى را كه براى تو تضمين مى‏كنم اينهاهستند:

1- هرگز با شمشير كشته نشوى

2- هرگز تهيدست نگردى

‏3- هيچگاه زندانى نشوى. و اما آنچه تو بايد تضمين كنى اين است كه هروقت‏يكى از شيعيان ما به تو مراجعه كرد، هر كارى و نيازى داشته باشدانجام دهى و براى او عزت و احترام قائل شوى. پسر يقطين قبول كرد وامام نيز شرايط بالا را تضمين فرمود.«على‏» به طور سرى خمس اموال خود را به حضور پيشواى هفتم مى‏فرستادو گاهى در شرايط باريك و خطرناك براى آن حضرت اموالى حواله مى‏كرد كه‏بالغ بر صد تا سيصد هزار درهم مى‏شد. ابن يقطين يك مرتبه در موردادامه همكارى با بنى‏عباس از پيشواى هفتم كسب تكليف كرد امام فرمود:اگر ناگزيرى اين كار را انجام بدهى، مواظب اموال شيعيان باش. «على‏»فرمان امام را پذيرفت و روى همين اصل ماليات دولتى را بر حسب ظاهراز شيعيان وصول مى‏كرد، ولى مخفيانه به آنان مسترد مى‏داشت (84) . شرايط دوران فرزند امام كاظم(ع) على‏بن موسى(ع) تقريبا شبيه زمان‏امام چهارم بود اما امام مبارزه و حركت را ترك نفرمود بلكه صورت‏حركت را تغيير داد. يعنى نمى‏توانست و مناسب نبود، تجربه شناخته شده‏پدر را به عين و با همان مظهر تكرار كند تا نتيجه اين شود كه دشمن‏در برابر موضع شناخته‏شده امام قرار گيرد، چنانكه امام زين‏العابدين‏نيز به تكرار تجربه عاشورا شخصا دست نزد و به استوار ساختن مواضع‏ديگرى پرداخت. اما در اين زمان علويان به قيامهاى خويش مشغول بودندو شخصيت امام پشتوانه آنان بود و گاه به سفارش او از ريخته‏شدن خون‏آن قيام‏كنندگان جلوگيرى مى‏شد (85) . و از سوى ديگر امام به نشر بيشترفرهنگ اسلامى در شعب مختلف آن به صورتهايى كه زمان او اقتضاء مى‏كرددست مى‏زد و آن همه را مى‏گسترد. به ويژه با توجه به گذشته‏هايى نه‏چندان دور. يعنى بحثهاى شاگردان امام ششم(ع) درباره لزوم رهبر عادل‏معصوم (در سطح نظرى) و درگيريهاى چندين ساله امام هفتم(ع) به عنوان‏پيشواى بر حق و طلب‏كننده حقوق اجتماعى (در سطح عملى) همه انظار رامتوجه باقيمانده اين مكتب و يادگار اين بزرگان مى‏كرد. شاخه نظامى‏نيز در اين دوران با قيام ساداتى ديگر سازماندهى و با تكيه بر شخصيت‏و موقعيت امام مشغول اقدامات خويش بودند; از جمله محمدبن ابراهيم‏طباطبا كه با كمك على‏بن عبدالله از نواده‏هاى امام زين‏العابدين(ع) درسال 199 ه ق در كوفه بر حكومت‏خروج كرد و بر منبر كوفه به مردم قول‏داد كه در ميان مردم به قانون كتاب و سنت عمل كند و جانب امر به‏معروف و نهى از منكر را فرونگذارد. از امام باقر(ع) در مورد او نقل‏است كه: «در سال 199 مردى از ما اهل بيت، بر منبر كوفه خطبه‏مى‏خواند، كه خداوند به وجود او بر ملائكه مباهات مى‏كند (86) ». يكى‏ديگر از سادات بزرگ «محمد» فرزند امام صادق(ع) معروف به ديباج بود،كه در مدينه سر به شورش برداشته، با جماعتى از سادات علويين به جانب‏مكه روان گشته و آماده جنگ با سپاه خليفه مى‏گردد. مامون در اين‏زمان در برابر «مكتب ائمه‏» چنان بيچاره مى‏شود كه مجبور مى‏گرددمهمترين شخصيت مخالف را به مركز قدرت خويش دعوت كند و بالا دست‏خودبنشاند. اما «على بن موسى(ع)» در دستگاه حكومت نيز دست از مبارزه‏سياسى ايدئولوژيك برنداشت و به دست‏خليفه به شهادت رسيدند. پس ازشهادت هشتمين امام مكتب به علل فوق و ترس شديد حكومت از علويان‏كنترل ائمه مكتب هدايت و فقهاء مكتب شديدتر شده، سه امام بعدى كه به‏ابن‏الرضا معروف شده بودند، همه عمر خود را به صور گوناگون تحت نظردستگاه خلافت‏يا در زندان گذراندند و فقهاى آنها يا در تبعيد بسربرده يا زندگى مخفى داشتند و يا به شهادت رسيدند. معروف است كه امام‏جماعت‏حرمين (مكه و مدينه) به متوكل عباسى نوشت: «اگر تو را به‏مكه و مدينه حاجتى هست على‏بن محمد (هادى) را از اين ديار بيرون بركه بيشتر اين ناحيه را مطيع و منقاد خود گردانيده است (87) ».بعد از آن امام دهم 20 سال در سامرا به صورت زندانى و تحت نظر به سربرد و ياران فقيهش را يا زندانى و شهيد كردند و يا به مهاجرت و فرارواداشتند كه عبدالعظيم حسنى از آن جمله بود كه در رى در خانه مردى‏از شيعيان مخفى شد (88) و تعقيب وى نه به خاطر زاهدبودن و حديث گفتن‏بود بلكه به علت فرهنگ سياسى بوده است. از اين پس حركتهاى مسلحانه‏جريان نظامى علويان شديدتر شده نهضتهاى متعددى به وسيله فقهاء و ياتحت نظر آنها، در اطراف و اكناف به وقوع مى‏پيوندد و براى آنكه خودرا به عنوان نهضت اصيل و «مؤيد» جلوه دهند، همان شعار «زيد» كه:«ما دعوت به رضاى آل محمد(ص) مى‏كنيم‏» را در دعوت خود تكرارمى‏كردند. امام صادق(ع) در مورد اين شعار فرموده بود: «خدا عمويم‏زيد را رحمت كند اگر پيروز مى‏شد به وعده خويش وفا مى‏كرد. همانا وى‏مردم را به رضاى آل‏محمد(ص) دعوت مى‏كرد و منظور از رضا من‏بودم (89) .» بنابراين ما مى‏توانيم بگوييم «ائمه‏» از دور و نزديك‏به طور مستقيم و غيرمستقيم طرفداران خود را وادار به جنبش مسلحانه‏عليه دولتهاى بنى‏عباس مى‏ساختند و در انقلابها شركت داشتند; ولى بادورانديشى و بينشى كه داشتند قادر بودند مسائل و اسناد را مخفى نگه‏داشته و هيچگونه ردپايى را به دست‏حكومت ندهند. كه از جمله اين‏قيامها مى‏توان به قيام محمدبن قاسم در طالقان (219)، يحيى‏بن عمر دركوفه (250)، حسن بن زيد در طبرستان (250) حسن‏بن على حسنى معروف به‏«اطروش‏» در طبرستان (301) و ... اشاره كرد كه در بعضى از كتب اين‏قيامها را تا 18 قيام برشمرده‏اند (90) . البته دليلى در دست نداريم‏كه همه اين قيامها مورد تاييد «امام زمان‏» اهل بيت عليهم‏السلام‏بوده‏اند اما نمى‏توان همه آنها را هم به خاطر نبود مدرك، خارج ازدايره تاييد ائمه مكتب هدايت دانست و يا آنها را زيدى مذهب قلمدادكرد، در صورتى كه با كمى تامل مى‏توان دريافت كه «اطروش‏» با آن‏سوابق درخشان علمى و فقهى بعيد است‏بدون اذن و تاييد كارى انجام‏داده باشد (91) .

آغاز غيبت كبرى نقطه عطف آغازين

نيروى محركه نظريه‏ولايت فقهاء در اين زمان يك پرسش به ظاهر ساده است: با توجه به‏نداشتن دسترسى به امام معصوم (ع)، تكليف چيست؟به عبارت ديگر با توجه به غيبت امام معصوم (ع) ولايت از آن چه كسى‏خواهد بود؟ اگر غيبت طولانى شد به چه كسانى بايد مراجعه نمود ودستورات را از آنها اخذ كرد؟ تكليف قضاوت و اجراى حدود و فتوى وزعامت چه مى‏شود؟ پى‏آمد كوشش براى يافتن پاسخ اين پرسشها يك نتيجه مطلوب و پرثمرداشته است. يعنى اجماع فقهاى متقدم به گونه‏اى نمايان كاشف از اين‏مسئله بوده است كه «روايان احاديث‏»، جانشينان امام معصوم (ع) درهمه زمينه‏هايى هستند كه به صورت مستدل اثبات شود كه تولى در آنهاجايز يا واجب است. براى آنكه درباره راويان احاديث فهم درستى داشته‏باشيم بايد ارتباط آنها را با احاديث ائمه مورد بازشناسى مختصر قراردهيم.آنچه مى‏دانيم اينكه فقه از دامن ديث‏برآمد و رشد كرد. فقيهان درآغاز احاديث را عرضه مى‏كردند و بر پايه آن قوانين و مقررات را ارائه‏مى‏نمودند. كتب فقهى اين عده عبارت بود از مجموعه روايات و احاديثى‏كه درباره عبادات و معاملات و حلال و حرام و غير آن، از زبان پيامبر وائمه معصومين (ع) صادر گشته بود. اما هيچ‏كدام از اين مجموعه‏ها به‏طور گسترده به تمامى احكام و مسائل فقهى مورد ابتلاء نپرداخته بودندو يا كامل آنها به ما نرسيده است. به طور كلى از دوران پيامبر تا پايان قرن پنجم هجرى سه شيوه عمده دربيان مسائل فقهى توسط فقهاء شيعه به چشم مى‏خورد كه اولين آنها تكامل‏يافته همان روش فوق‏الذكر مى‏باشد بدين صورت كه فقهاء احكام را درقالب الفاظ روايات با ذكر تمامى اسناد آن بيان مى‏نمودند. چهره بارزاين شيوه تكامل‏يافته، شيخ كلينى صاحب كتاب «كافى‏» است. دومين‏شيوه در اين زمينه بيان احكام با استفاده از الفاظ روايات اما باحذف اسناد آنها است كه اول بار توسط «على بن بابويه قمى‏» پدر شيخ‏صدوق و صاحب كتاب «شرايع‏» به كار گرفته شد و تا زمان شيخ طوسى كه‏كتاب «نهايه‏» خود را نگاشت ادامه پيدا كرد. اما شيخ طوسى بعد ازنهايه با نگارش «مبسوط‏» سومين شيوه يعنى بيان احكام در قالب‏عبارات شخصى مجتهد را بنيان نهاد. به هر حال پاسخ به آن پرسش اساسى‏طى هزار سال كه از طرح آن مى‏گذرد نتايج تعميم‏پذيرى را به بار آورده‏است. اكنون راويان احاديث در بيشتر موقعيتهاى اجتماعى حضور دارند.هر جا كه فقهاء حضور ندارند عدم حضورشان به خاطر عدم علاقه به آنان‏نيست‏بلكه براى آن است كه به عمد كوشش شده و مى‏شود تا آنها را ازصحنه بيرون رانند. فقهاء در هر كجا كه حضور دارند نقشهايى را ايفاكرده‏اند كه با برداشت همگانى از آنها بسيار تفاوت دارد. با اين همه‏هر چند كه فقهاء در بيشتر موقعيتهاى سياسى اجتماعى در طول تاريخ‏شركت فعال داشته‏اند. اما پژوهشگران اجتماعى حضورشان را ناديده‏گرفته‏اند. وانگهى با آن كه نقش فقهاء در بيشتر موقعيتهاى اجتماعى‏بسيار اساسى بوده است‏باز با نقش دولتهاى عرفى برابرى نداشته است.در مجموع نقش فقهاء از نقش سلاطين و رؤساى عرفى تفاوت داشته، جوامع‏مختلف (در گذشته و حال) براى آنها امتياز كمترى قائل شده و درمرتبه‏اى پايين‏تر از نقش حكومتهاى عرفى قرار داشته است; كه عدم ولايت‏بسيارى از آنها بر جامعه خود نشانه‏اى دال بر همين نابرابرى است. درطول سالهاى غيبت صغرى چهار «فقيه‏» بزرگ به نيابت از امام(ع) نقش‏رهبرى امت را ايفا نمودند. يعنى پس از عثمان بن سعيد فرزندش محمدبن‏عثمان و پس از او حسين بن روح و على‏بن محمد سميرى قرار داشتند. على‏بن محمد سه سال در اين سمت‏بود تا اينكه وفاتش نزديك شد بنابراين ازآن حضرت درباره كسى كه پس از وى بايد جانشين شود پرسش كرد اما آن‏حضرت به وى خاطرنشان ساختند كه پس از وفات او دوره غيبت صغرى به‏پايان مى‏رسد و او خود مى‏دانست كه در زمان عدم دسترسى به امام‏معصوم(ع) چه بايد كرد. زيرا چندى پيش طى نامه‏اى كه از «اسحاق بن‏يعقوب‏» براى امام(ع) آورده بود امام قضيه رجوع بعد از خود و تكليف‏«رهبران‏» امت را با يك پيچيدگى خاص، يعنى «نصب با برشمردن‏مشخصات‏» كه بعدها نظريه‏پردازان مكتب آن را «نصب عام‏» نامگذارى‏كردند، مشخص كرده بودند. حضرت طى دستخطى در جواب اسحاق‏بن يعقوب كه‏پرسيده بود در زمان عدم دسترسى به شما به چه كسانى رجوع داشته‏باشيم؟ حضرت فرموده بودند: «و اما در هر واقعه‏اى كه براى شما پيش‏آيد، به راويان احاديث مراجعه كنيد بدرستيكه آنها حجت من بر شما ومن جت‏خدا بر ايشان هستم (92) .»

فقيه، نايب امام «ع‏» در حكومت

شيخ مفيد:

مرحوم شيخ مفيد (413 ه) طلايه‏دار صفوف مقدم نظريه‏پردازان‏نيابت فقيه از امام معصوم(ع) در آغاز سه سده نخستين دوره غيبت كبرى‏بوده است كه كوشيده‏اند به جاى محدث‏بودن، يك رهيافت استنباطى درزمينه ولايت فقيه به دست‏بدهند. البته نظريه نيابت فقيه ريشه در احاديث‏امامان معصوم دارد، كه فقهاء را به عنوان نواب عام در غياب خويش‏مطرح نموده‏اند. «مفيد» در مطالبى كه از اصول نظريه ولايت فقيه‏آورده است آشكارا حكومت‏بر جامعه را از «سلاطين عرفى‏» نفى نموده وآن را از آن فقهاء جامع‏الشرايط مى‏داند:

1. هنگاميكه سلطان عادل براى ولايت در آنچه ذكر كردم در اين ابواب‏وجود نداشت‏براى فقهاء اهل حق عادل صاحب راى، عقل و فضل است كه‏ولايت آنچه را كه بر عهده سلطان عادل است‏بر عهده گيرند (93) .

2. هر كس كه براى ولايت چه از نظر علم به احكام و چه از نظر امورى كه‏اداره امور مردم به آن بستگى دارد (مديريت و تدبير) عاجز باشد تصدى‏اين منصب بر او حرام مى‏باشد و اگر پذيرفت گناهكار است; زيرا از جانب‏كسى كه ولايت از آن اوست ماذون نيست. و هر عملى انجام دهد موردمؤاخذه و حسابرسى و هر جنايتى مرتكب شود مورد بازخواست قرارمى‏گيرد (94) .

3. هركس از اهل حق از طرف ظالم به امارت و حكومت‏بر مردم منصوب شوددر ظاهر از طرف او منصوب شده اما (بايد اينگونه تصور كند كه) درحقيقت از جانب صاحب‏الامر و با اجازه و تجويز او امير مى‏باشد نه ازطرف آن ظالم سلطه‏گر گمراه كه نافرمان است. بنابراين در حد امكان‏بايد حد را بر فجار و اهل ضلال و اهل گناه از غير شيعه نيز اجراءنمايد; اين خود از بزرگترين جهادها است (95) . سلطان عادل در لسان شيخ مفيد امام معصوم(ع) است، نه سلطان يا رئيس‏عرفى زمان.زيرا به قول او ولايت جز به علم و فقاهت جواز نمى‏گيرد. نكته ديگراينكه شيخ مفيد به ولايت مطلقه فقيه معتقد است زيرا مى‏گويد:«آنچه را كه بر عهده سلطان عادل است‏بر عهده گيرند». و ما آنچه رابر عهده امام معصوم (ع) مى‏دانيم ولايت نه‏گانه‏اى است كه معمولا در كتب‏مربوط به ولايت فقيه مذكور است (96) . سوم اينكه شيخ بودن «سياست‏داخلى و سياست‏خارجى‏» به عنوان امور عرفيه در دست‏سلاطين و رؤسا راغصبى دانسته و آن را حرام مى‏داند. پس اگر سياست عرفى در زمان شيخ وشاگردانش در دست‏سلاطين، خلفاء و غيره بوده است‏حتى در عهد صفويه‏اين دليل نمى‏شده كه شيخ مفيد و ديگران راضى به آن بوده‏اند! و موردچهارم اينكه شيخ با به كار بردن لفظ «امير» كه اختصاص به رئيس‏دولت داشته است كه هر سه قوه را شامل مى‏گشته، پذيرش منصب را محدودبه مسئله قضاوت يا امور حسبيه نكرده است‏بلكه مسئله جهاد، امر به‏معروف و نهى از منكر، گرفتن ماليات و تصدى بسيارى از مناصب را نيزبراى فقيه جايز شمرده است. مورد پنجم اينكه شيخ اعمال فردى كه اين‏منصب را با توجه به اينكه از علماء دينى نيست اشغال كند، به غصب وجنايت تعبير كرده است و اين مسئله قابل تامل است كه كارهاى اوجنايت است نه يك كار عادى عرفى. ششم اينكه مفيد در زمانى مى‏زيست كه‏سلاطين شيعه آل‏بويه حدود 50 سال بود كه بر قسمتى از جهان اسلام حاكم‏بودند و به ويژه مقر خلافت عباسيان را تحت‏سلطه خويش داشتند وعضدالدوله ديلمى پادشاه معروف و مقتدر آل بويه براى زيات شيخ مفيدبه خانه‏اش مى‏رفت و هرگاه بيمار مى‏شد از او عيادت مى‏كرده است (97) . هنوز چند صباحى از فضاى مناسب سياسى براى شيعيان عصر شيخ مفيد (370 ه.ق) كه به‏خاطر تسلط بوئيان شيعى مذهب بر دستگاه خلافت‏بنى‏عباس‏ايجاد شده بود، نگذشته بود كه خليفه عباسى القائم بامرالله پنهانى‏طغرل‏بيگ حكمران سلجوقى را كه سنى متعصبى بود تشويق به اشغال بغدادو جلوگيرى از نضج قدرت «ارسلان بساسيرى‏» حاكم شيعى بغداد نمود.طغرل‏بيگ در سال 447 ه.ق وارد بغداد شد و خليفه را نجات داد.بساسيرى فرار كرد و سلسله آل بويه در بغداد به كلى منقرض گشتند.

شيخ طوسى:

از آن روز سختگيرى نسبت‏به شيعيان رو به فزونى نهاد. شيعيان از گفتن حى على خير العمل در اذان ممنوع شدند. تمام شعار و كتبيه‏هايى كه‏شيعيان بر ديوارها و دروازه‏هاى كرخ نوشته بودند را محو كردند. رئيس‏بزازهاى كرخ (محله شيعيان) را به جرم غلو در تشيع به قتل رساندند وبر در مغازه‏اش به دار آويختند. شيخ طوسى نيز پنهان شد و خانه‏اش غارت‏گرديد. چندين بار كتابهاى شيخ طوسى را آوردند و جلوى مسجد نصر در ملاعام آتش زدند (98) . علاوه بر اينها، محاكمه شيخ طوسى در مورد مطلبى كه‏در كتابش ذكر كرده بود و 4 نفر را لعنت فرستاده بود، همگى نشاندهنده‏اينست كه شيخ نمى‏توانست در كتابهايش به صراحت‏شيخ مفيد به طور مستقيم‏«ولايت فقيه‏» را اثبات نمايد. بنابراين با يك بيان غيرمستقيم‏ولايتهاى متعددى را براى فقيه اثبات مى‏نمايد كه با تعمق مى‏توان به‏آنها دست‏يافت. البته اين تعمق را محقق ثانى، شيخ عبدالعالى كركى(وفات 940 ه.ق) اولين ولى فقيه مبسوط اليد تاريخ شيعه در نظر وعمل كه به كتب پيشينيان دسترسى داشت، كرده است و مى‏گويد: «ياران‏ما (فقهاء و دانشمندان اماميه) اتفاق كرده‏اند بر اينكه فقيه عادل‏شيعه كه جامع شرايط فتوا باشد، فقيهى كه از او به مجتهد در احكام‏شرعى تعبير مى‏شود نايب ائمه هدى «ع‏» است، در حال غيبت در تمام‏آنچه كه قابليت نيابت را داشته باشد، و البته عده‏اى از اصحاب كشتن وجارى كردن كردن حد را استثناء كرده‏اند (99) .» مى‏توان اذعان نمودكه اين نظريه يك عبارت كليدى در مسئله ولايت فقيه است و در واقع پلى‏است ميان ولايت امام معصوم بر جامعه و ولايت فقيه، پلى است ميان فقه وكلام، و واسطى است ميان اينكه كتابهاى كلامى در اثبات امامت را درواقع كتابهاى اثبات ولايت فقيه بدانيم. به عبارت ديگر اين عبارت كمك‏مى‏كند كه ما كليه رسائل و كتب كلامى پيرامون امامت و ولايتهاى آن، كه‏تا زمان محقق ثانى و حتى تا به امروز به رشته تحرير درآمده است، راكتاب اثبات ولايت فقيه بدانيم. البته اين واقعيت را هم نمى‏توان‏انكار نمود كه شرايط تقيه در عصر اين فقهاء به قدرى شديد بوده است‏كه وقتى شيخ طوسى‏«ره‏» در كتاب مصباح المجتهد 4 نفر را لعنت مى‏كند،به دربار خليفه عباسى احضار شده و در بازجويى ضمن تقيه اظهار مى‏كندكه «مقصود از اول قابيل و از دوم عاقر ناقه صالح و از سوم قاتل‏حضرت يحيى(ع) و از چهارم عبدالرحمان بن ملجم مرادى مى‏باشد (100) .»پس چگونه مى‏تواند كتابى مستقل در اثبات حاكميت فقيه بنگارد و در آن‏سلطان جور را به محاكمه بكشاند. اگر چه بيشتر فقهاى ما در كتب فقهى‏خود با استفاده از «برهان خلف‏» چنين كارى را كرده‏اند. مثلا محقق‏اول (676) استاد علامه حلى در كتاب شرايع الاسلام مهمترين اركان جامعه‏يعنى فتوى، جهاد، قضا، اقامه حدود و... را حق فقيه دانسته و قبول‏ولايت از جانب سلطان عادل را براى فقهاء جايز و در بعضى موارد واجب‏مى‏داند (101) . علاوه‏برهمه اينها عموم يا اطلاق كلمات بسيارى ازاستوانه‏هاى فقه و فقاهت در قرون بعد، در نيابت فقيه عادل از امام‏غايب (عج)، به قدرى واضح است كه جاى هيچگونه انكارى باقى نمى‏گذارد وقرائنى از قبيل ادعاى اشتراط عصمت در حاكم از سوى بعضى و ادعاى حرمت‏قيام در زمان غيبت قائم‏«عج‏» از سوى عده‏اى ديگر نمى‏تواند آنها راضعيف كند. زيرا اگر چنين بوده بسيارى از فقهاء معروف و مشهور، قيام‏به مسائل سياسى نمى‏نمودند و يا در مورد آن به نظرپردازى‏نمى‏پرداختند.

/ 1