درآمدى بر تئورى دولت در اسلام
احمد جهانبزرگى مكتب ائمه موسوى(ع)
موسىبنجعفر(ع) معروف به «كاظم» رهبرى شيعيان را در زمان سه خليفه عباسى،منصور، هادى و هارون (183 - 158) بر عهده داشت. در اين زمان جرياننظامى شيعه همچنان به فعاليتخود ادامه مىداد، و تاييداتى هم از«رهبر» زمان دريافت مىكرد. در برخورد با حسينبن على بن مثلث معروفبه «قتيل فخ» به وى توصيه نموده بود كه ضربه را محكم فرود آورد،زيرا اين گروه فاسقند، به ايمان تظاهر مىكنند و شرك خود را پنهانمىدارند. البته كشتهشدن وى را نيز گوشزد نموده و مىفرمود: «پاداششهيدان را براى تو و يارانت از خدا مىخواهم» (81) غير از او بسيارىاز سادات كه نوعا از عالمان شجاع و متقيان و حقطلبان اهل بيت پيامبربودند و با امامان نسبت نزديك داشتند نيز، شهيد شدند. اين بزرگانبراى دفع ستم و نشر منشور عدالت و حاكميت قانون الهى بر جامعه به پامىخواستند. در دوره اقتدار هارون، امام هفتم باز به نوعى حركتعاشورايى مىانديشيد. چون هارون نيز به نحوى نقطه اوج انحراف دردستگاه رهبرى جامعه اسلامى بود. نشر فقه و اخلاق و تفسير و كلام تاحدودى عملى شده بود. قيامهاى غيرمستقيم ائمه قبلى از طريق فقهاء وسادات نيز عملى گشته بود. اكنون مىبايست قصرهاى بلندى را كه درسواحل دجله به نام خلافت اسلامى در فساد و بىخبرى و تعدى و خونريزىغرق بودند به وسيله ديگرى تكان داد و متزلزل ساخت. امام به خاندان وبازماندگان شهداء رسيدگى مىكرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادنبه بقاياى آنان غفلت نداشت و نسبتبه دستگاه هارونى سخت در كمينبود، و همين مسئله باعث تحريكاتى بر عليه امام نزد هارون شده بود.نوشتهاند كه خليفه عباسى به امام مىگفت: «آيا مرا از خروج خويش درايمنى قرار مىدهى؟». و نيز نوشتهاند كه هارون درباره امام موسىبنجعفر(ع) مىگفت: «مىترسم فتنهاى برپا كند كه خونها ريخته شود (82) ». بنابراين حدود 14 سال ايشان را در زندان نگه داشت و بالاخره با زهرمسموم نمود. اما امام(ع) فكر سرپرستى شيعيان را نيز كرده بود و يكىاز فقهاء و محدثين خود به نام «علىبن يقطين» (83) را با نفوذ دردستگاه حكومتى به سرپرستى شيعيان گمارده بود و به او مىفرمود: يكچيز را تضمين كن تا سه چيز را براى تو تضمين كنم. على پرسيد آنهاكدامند؟ امام فرمود: سه چيزى را كه براى تو تضمين مىكنم اينهاهستند:1- هرگز با شمشير كشته نشوى
2- هرگز تهيدست نگردى
3- هيچگاه زندانى نشوى. و اما آنچه تو بايد تضمين كنى اين است كه هروقتيكى از شيعيان ما به تو مراجعه كرد، هر كارى و نيازى داشته باشدانجام دهى و براى او عزت و احترام قائل شوى. پسر يقطين قبول كرد وامام نيز شرايط بالا را تضمين فرمود.«على» به طور سرى خمس اموال خود را به حضور پيشواى هفتم مىفرستادو گاهى در شرايط باريك و خطرناك براى آن حضرت اموالى حواله مىكرد كهبالغ بر صد تا سيصد هزار درهم مىشد. ابن يقطين يك مرتبه در موردادامه همكارى با بنىعباس از پيشواى هفتم كسب تكليف كرد امام فرمود:اگر ناگزيرى اين كار را انجام بدهى، مواظب اموال شيعيان باش. «على»فرمان امام را پذيرفت و روى همين اصل ماليات دولتى را بر حسب ظاهراز شيعيان وصول مىكرد، ولى مخفيانه به آنان مسترد مىداشت (84) . شرايط دوران فرزند امام كاظم(ع) علىبن موسى(ع) تقريبا شبيه زمانامام چهارم بود اما امام مبارزه و حركت را ترك نفرمود بلكه صورتحركت را تغيير داد. يعنى نمىتوانست و مناسب نبود، تجربه شناخته شدهپدر را به عين و با همان مظهر تكرار كند تا نتيجه اين شود كه دشمندر برابر موضع شناختهشده امام قرار گيرد، چنانكه امام زينالعابديننيز به تكرار تجربه عاشورا شخصا دست نزد و به استوار ساختن مواضعديگرى پرداخت. اما در اين زمان علويان به قيامهاى خويش مشغول بودندو شخصيت امام پشتوانه آنان بود و گاه به سفارش او از ريختهشدن خونآن قيامكنندگان جلوگيرى مىشد (85) . و از سوى ديگر امام به نشر بيشترفرهنگ اسلامى در شعب مختلف آن به صورتهايى كه زمان او اقتضاء مىكرددست مىزد و آن همه را مىگسترد. به ويژه با توجه به گذشتههايى نهچندان دور. يعنى بحثهاى شاگردان امام ششم(ع) درباره لزوم رهبر عادلمعصوم (در سطح نظرى) و درگيريهاى چندين ساله امام هفتم(ع) به عنوانپيشواى بر حق و طلبكننده حقوق اجتماعى (در سطح عملى) همه انظار رامتوجه باقيمانده اين مكتب و يادگار اين بزرگان مىكرد. شاخه نظامىنيز در اين دوران با قيام ساداتى ديگر سازماندهى و با تكيه بر شخصيتو موقعيت امام مشغول اقدامات خويش بودند; از جمله محمدبن ابراهيمطباطبا كه با كمك علىبن عبدالله از نوادههاى امام زينالعابدين(ع) درسال 199 ه ق در كوفه بر حكومتخروج كرد و بر منبر كوفه به مردم قولداد كه در ميان مردم به قانون كتاب و سنت عمل كند و جانب امر بهمعروف و نهى از منكر را فرونگذارد. از امام باقر(ع) در مورد او نقلاست كه: «در سال 199 مردى از ما اهل بيت، بر منبر كوفه خطبهمىخواند، كه خداوند به وجود او بر ملائكه مباهات مىكند (86) ». يكىديگر از سادات بزرگ «محمد» فرزند امام صادق(ع) معروف به ديباج بود،كه در مدينه سر به شورش برداشته، با جماعتى از سادات علويين به جانبمكه روان گشته و آماده جنگ با سپاه خليفه مىگردد. مامون در اينزمان در برابر «مكتب ائمه» چنان بيچاره مىشود كه مجبور مىگرددمهمترين شخصيت مخالف را به مركز قدرت خويش دعوت كند و بالا دستخودبنشاند. اما «على بن موسى(ع)» در دستگاه حكومت نيز دست از مبارزهسياسى ايدئولوژيك برنداشت و به دستخليفه به شهادت رسيدند. پس ازشهادت هشتمين امام مكتب به علل فوق و ترس شديد حكومت از علويانكنترل ائمه مكتب هدايت و فقهاء مكتب شديدتر شده، سه امام بعدى كه بهابنالرضا معروف شده بودند، همه عمر خود را به صور گوناگون تحت نظردستگاه خلافتيا در زندان گذراندند و فقهاى آنها يا در تبعيد بسربرده يا زندگى مخفى داشتند و يا به شهادت رسيدند. معروف است كه امامجماعتحرمين (مكه و مدينه) به متوكل عباسى نوشت: «اگر تو را بهمكه و مدينه حاجتى هست علىبن محمد (هادى) را از اين ديار بيرون بركه بيشتر اين ناحيه را مطيع و منقاد خود گردانيده است (87) ».بعد از آن امام دهم 20 سال در سامرا به صورت زندانى و تحت نظر به سربرد و ياران فقيهش را يا زندانى و شهيد كردند و يا به مهاجرت و فرارواداشتند كه عبدالعظيم حسنى از آن جمله بود كه در رى در خانه مردىاز شيعيان مخفى شد (88) و تعقيب وى نه به خاطر زاهدبودن و حديث گفتنبود بلكه به علت فرهنگ سياسى بوده است. از اين پس حركتهاى مسلحانهجريان نظامى علويان شديدتر شده نهضتهاى متعددى به وسيله فقهاء و ياتحت نظر آنها، در اطراف و اكناف به وقوع مىپيوندد و براى آنكه خودرا به عنوان نهضت اصيل و «مؤيد» جلوه دهند، همان شعار «زيد» كه:«ما دعوت به رضاى آل محمد(ص) مىكنيم» را در دعوت خود تكرارمىكردند. امام صادق(ع) در مورد اين شعار فرموده بود: «خدا عمويمزيد را رحمت كند اگر پيروز مىشد به وعده خويش وفا مىكرد. همانا وىمردم را به رضاى آلمحمد(ص) دعوت مىكرد و منظور از رضا منبودم (89) .» بنابراين ما مىتوانيم بگوييم «ائمه» از دور و نزديكبه طور مستقيم و غيرمستقيم طرفداران خود را وادار به جنبش مسلحانهعليه دولتهاى بنىعباس مىساختند و در انقلابها شركت داشتند; ولى بادورانديشى و بينشى كه داشتند قادر بودند مسائل و اسناد را مخفى نگهداشته و هيچگونه ردپايى را به دستحكومت ندهند. كه از جمله اينقيامها مىتوان به قيام محمدبن قاسم در طالقان (219)، يحيىبن عمر دركوفه (250)، حسن بن زيد در طبرستان (250) حسنبن على حسنى معروف به«اطروش» در طبرستان (301) و ... اشاره كرد كه در بعضى از كتب اينقيامها را تا 18 قيام برشمردهاند (90) . البته دليلى در دست نداريمكه همه اين قيامها مورد تاييد «امام زمان» اهل بيت عليهمالسلامبودهاند اما نمىتوان همه آنها را هم به خاطر نبود مدرك، خارج ازدايره تاييد ائمه مكتب هدايت دانست و يا آنها را زيدى مذهب قلمدادكرد، در صورتى كه با كمى تامل مىتوان دريافت كه «اطروش» با آنسوابق درخشان علمى و فقهى بعيد استبدون اذن و تاييد كارى انجامداده باشد (91) . آغاز غيبت كبرى نقطه عطف آغازين نيروى محركه نظريهولايت فقهاء در اين زمان يك پرسش به ظاهر ساده است: با توجه بهنداشتن دسترسى به امام معصوم (ع)، تكليف چيست؟به عبارت ديگر با توجه به غيبت امام معصوم (ع) ولايت از آن چه كسىخواهد بود؟ اگر غيبت طولانى شد به چه كسانى بايد مراجعه نمود ودستورات را از آنها اخذ كرد؟ تكليف قضاوت و اجراى حدود و فتوى وزعامت چه مىشود؟ پىآمد كوشش براى يافتن پاسخ اين پرسشها يك نتيجه مطلوب و پرثمرداشته است. يعنى اجماع فقهاى متقدم به گونهاى نمايان كاشف از اينمسئله بوده است كه «روايان احاديث»، جانشينان امام معصوم (ع) درهمه زمينههايى هستند كه به صورت مستدل اثبات شود كه تولى در آنهاجايز يا واجب است. براى آنكه درباره راويان احاديث فهم درستى داشتهباشيم بايد ارتباط آنها را با احاديث ائمه مورد بازشناسى مختصر قراردهيم.آنچه مىدانيم اينكه فقه از دامن ديثبرآمد و رشد كرد. فقيهان درآغاز احاديث را عرضه مىكردند و بر پايه آن قوانين و مقررات را ارائهمىنمودند. كتب فقهى اين عده عبارت بود از مجموعه روايات و احاديثىكه درباره عبادات و معاملات و حلال و حرام و غير آن، از زبان پيامبر وائمه معصومين (ع) صادر گشته بود. اما هيچكدام از اين مجموعهها بهطور گسترده به تمامى احكام و مسائل فقهى مورد ابتلاء نپرداخته بودندو يا كامل آنها به ما نرسيده است. به طور كلى از دوران پيامبر تا پايان قرن پنجم هجرى سه شيوه عمده دربيان مسائل فقهى توسط فقهاء شيعه به چشم مىخورد كه اولين آنها تكامليافته همان روش فوقالذكر مىباشد بدين صورت كه فقهاء احكام را درقالب الفاظ روايات با ذكر تمامى اسناد آن بيان مىنمودند. چهره بارزاين شيوه تكامليافته، شيخ كلينى صاحب كتاب «كافى» است. دومينشيوه در اين زمينه بيان احكام با استفاده از الفاظ روايات اما باحذف اسناد آنها است كه اول بار توسط «على بن بابويه قمى» پدر شيخصدوق و صاحب كتاب «شرايع» به كار گرفته شد و تا زمان شيخ طوسى كهكتاب «نهايه» خود را نگاشت ادامه پيدا كرد. اما شيخ طوسى بعد ازنهايه با نگارش «مبسوط» سومين شيوه يعنى بيان احكام در قالبعبارات شخصى مجتهد را بنيان نهاد. به هر حال پاسخ به آن پرسش اساسىطى هزار سال كه از طرح آن مىگذرد نتايج تعميمپذيرى را به بار آوردهاست. اكنون راويان احاديث در بيشتر موقعيتهاى اجتماعى حضور دارند.هر جا كه فقهاء حضور ندارند عدم حضورشان به خاطر عدم علاقه به آناننيستبلكه براى آن است كه به عمد كوشش شده و مىشود تا آنها را ازصحنه بيرون رانند. فقهاء در هر كجا كه حضور دارند نقشهايى را ايفاكردهاند كه با برداشت همگانى از آنها بسيار تفاوت دارد. با اين همههر چند كه فقهاء در بيشتر موقعيتهاى سياسى اجتماعى در طول تاريخشركت فعال داشتهاند. اما پژوهشگران اجتماعى حضورشان را ناديدهگرفتهاند. وانگهى با آن كه نقش فقهاء در بيشتر موقعيتهاى اجتماعىبسيار اساسى بوده استباز با نقش دولتهاى عرفى برابرى نداشته است.در مجموع نقش فقهاء از نقش سلاطين و رؤساى عرفى تفاوت داشته، جوامعمختلف (در گذشته و حال) براى آنها امتياز كمترى قائل شده و درمرتبهاى پايينتر از نقش حكومتهاى عرفى قرار داشته است; كه عدم ولايتبسيارى از آنها بر جامعه خود نشانهاى دال بر همين نابرابرى است. درطول سالهاى غيبت صغرى چهار «فقيه» بزرگ به نيابت از امام(ع) نقشرهبرى امت را ايفا نمودند. يعنى پس از عثمان بن سعيد فرزندش محمدبنعثمان و پس از او حسين بن روح و علىبن محمد سميرى قرار داشتند. علىبن محمد سه سال در اين سمتبود تا اينكه وفاتش نزديك شد بنابراين ازآن حضرت درباره كسى كه پس از وى بايد جانشين شود پرسش كرد اما آنحضرت به وى خاطرنشان ساختند كه پس از وفات او دوره غيبت صغرى بهپايان مىرسد و او خود مىدانست كه در زمان عدم دسترسى به اماممعصوم(ع) چه بايد كرد. زيرا چندى پيش طى نامهاى كه از «اسحاق بنيعقوب» براى امام(ع) آورده بود امام قضيه رجوع بعد از خود و تكليف«رهبران» امت را با يك پيچيدگى خاص، يعنى «نصب با برشمردنمشخصات» كه بعدها نظريهپردازان مكتب آن را «نصب عام» نامگذارىكردند، مشخص كرده بودند. حضرت طى دستخطى در جواب اسحاقبن يعقوب كهپرسيده بود در زمان عدم دسترسى به شما به چه كسانى رجوع داشتهباشيم؟ حضرت فرموده بودند: «و اما در هر واقعهاى كه براى شما پيشآيد، به راويان احاديث مراجعه كنيد بدرستيكه آنها حجت من بر شما ومن جتخدا بر ايشان هستم (92) .»
فقيه، نايب امام «ع» در حكومت
شيخ مفيد:
مرحوم شيخ مفيد (413 ه) طلايهدار صفوف مقدم نظريهپردازاننيابت فقيه از امام معصوم(ع) در آغاز سه سده نخستين دوره غيبت كبرىبوده است كه كوشيدهاند به جاى محدثبودن، يك رهيافت استنباطى درزمينه ولايت فقيه به دستبدهند. البته نظريه نيابت فقيه ريشه در احاديثامامان معصوم دارد، كه فقهاء را به عنوان نواب عام در غياب خويشمطرح نمودهاند. «مفيد» در مطالبى كه از اصول نظريه ولايت فقيهآورده است آشكارا حكومتبر جامعه را از «سلاطين عرفى» نفى نموده وآن را از آن فقهاء جامعالشرايط مىداند:1. هنگاميكه سلطان عادل براى ولايت در آنچه ذكر كردم در اين ابوابوجود نداشتبراى فقهاء اهل حق عادل صاحب راى، عقل و فضل است كهولايت آنچه را كه بر عهده سلطان عادل استبر عهده گيرند (93) .
2. هر كس كه براى ولايت چه از نظر علم به احكام و چه از نظر امورى كهاداره امور مردم به آن بستگى دارد (مديريت و تدبير) عاجز باشد تصدىاين منصب بر او حرام مىباشد و اگر پذيرفت گناهكار است; زيرا از جانبكسى كه ولايت از آن اوست ماذون نيست. و هر عملى انجام دهد موردمؤاخذه و حسابرسى و هر جنايتى مرتكب شود مورد بازخواست قرارمىگيرد (94) .
3. هركس از اهل حق از طرف ظالم به امارت و حكومتبر مردم منصوب شوددر ظاهر از طرف او منصوب شده اما (بايد اينگونه تصور كند كه) درحقيقت از جانب صاحبالامر و با اجازه و تجويز او امير مىباشد نه ازطرف آن ظالم سلطهگر گمراه كه نافرمان است. بنابراين در حد امكانبايد حد را بر فجار و اهل ضلال و اهل گناه از غير شيعه نيز اجراءنمايد; اين خود از بزرگترين جهادها است (95) . سلطان عادل در لسان شيخ مفيد امام معصوم(ع) است، نه سلطان يا رئيسعرفى زمان.زيرا به قول او ولايت جز به علم و فقاهت جواز نمىگيرد. نكته ديگراينكه شيخ مفيد به ولايت مطلقه فقيه معتقد است زيرا مىگويد:«آنچه را كه بر عهده سلطان عادل استبر عهده گيرند». و ما آنچه رابر عهده امام معصوم (ع) مىدانيم ولايت نهگانهاى است كه معمولا در كتبمربوط به ولايت فقيه مذكور است (96) . سوم اينكه شيخ بودن «سياستداخلى و سياستخارجى» به عنوان امور عرفيه در دستسلاطين و رؤسا راغصبى دانسته و آن را حرام مىداند. پس اگر سياست عرفى در زمان شيخ وشاگردانش در دستسلاطين، خلفاء و غيره بوده استحتى در عهد صفويهاين دليل نمىشده كه شيخ مفيد و ديگران راضى به آن بودهاند! و موردچهارم اينكه شيخ با به كار بردن لفظ «امير» كه اختصاص به رئيسدولت داشته است كه هر سه قوه را شامل مىگشته، پذيرش منصب را محدودبه مسئله قضاوت يا امور حسبيه نكرده استبلكه مسئله جهاد، امر بهمعروف و نهى از منكر، گرفتن ماليات و تصدى بسيارى از مناصب را نيزبراى فقيه جايز شمرده است. مورد پنجم اينكه شيخ اعمال فردى كه اينمنصب را با توجه به اينكه از علماء دينى نيست اشغال كند، به غصب وجنايت تعبير كرده است و اين مسئله قابل تامل است كه كارهاى اوجنايت است نه يك كار عادى عرفى. ششم اينكه مفيد در زمانى مىزيست كهسلاطين شيعه آلبويه حدود 50 سال بود كه بر قسمتى از جهان اسلام حاكمبودند و به ويژه مقر خلافت عباسيان را تحتسلطه خويش داشتند وعضدالدوله ديلمى پادشاه معروف و مقتدر آل بويه براى زيات شيخ مفيدبه خانهاش مىرفت و هرگاه بيمار مىشد از او عيادت مىكرده است (97) . هنوز چند صباحى از فضاى مناسب سياسى براى شيعيان عصر شيخ مفيد (370 ه.ق) كه بهخاطر تسلط بوئيان شيعى مذهب بر دستگاه خلافتبنىعباسايجاد شده بود، نگذشته بود كه خليفه عباسى القائم بامرالله پنهانىطغرلبيگ حكمران سلجوقى را كه سنى متعصبى بود تشويق به اشغال بغدادو جلوگيرى از نضج قدرت «ارسلان بساسيرى» حاكم شيعى بغداد نمود.طغرلبيگ در سال 447 ه.ق وارد بغداد شد و خليفه را نجات داد.بساسيرى فرار كرد و سلسله آل بويه در بغداد به كلى منقرض گشتند.