درآمدی بر تئوری دولت در اسلام (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر تئوری دولت در اسلام (2) - نسخه متنی

احمد جهان بزرگی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدى بر تئورى دولت در اسلام

احمد جهان‏بزرگى

ابن ادريس:

يك قرن بعد از شيخ طوسى ابن ادريس حلى (598) نوه دخترى شيخ طوسى‏بهترين نظر در مورد نيابت عام فقهاء را ارائه مى‏كند او كه از فحول‏علماى شيعه است و پس از شيخ طوسى بناى جديدى را در باب مسائل فقهى‏پايه‏ريزى مى‏كند به دنبال فلسفه سياسى «ولايت‏» است و معتقد است كه‏فلسفه ولايت اجرا و برقرارى دستورات و اوامر است وگرنه وجود دستورات‏بيهوده خواهد بود او مى‏گويد: «مقصود از احكام تعبدى اجراى آنهااست‏» يعنى احكامى كه خداوند متعال مقرر فرموده است چنانچه اجرانشود لغو است، بنابر اين مسئولى مى‏بايست اجراى احكام را بر عهده‏بگيرد. البته از نظر ابن‏ادريس هر كسى صلاحيت اجراى دستورات را نداردمگر امام معصوم(ع) كه در صورت غيبت‏يا عدم قدرت به جز شيعه‏اى كه ازجانب آن حضرت منصوب شده است كس ديگرى حق تصدى اين مقام را ندارد«البته بايد شرايط هفتگانه‏اى را داشته باشد; «يعنى جامع شرايط علم،عقل، راى، جزم، تحصيل، بردبارى وسيع، بصيرت به مواضع صدور فتواى‏متعدد، و امكان قيام به آنها و عدالت‏باشد»; كه هرگاه اين شرايط دركسى جمع شود تصدى حكومت‏به او واگذار مى‏گردد. در اينجا ابن‏ادريس‏انديشه نظريه‏پردازان قبل از خود مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، سيدرضى، ابن براج در مورد تصدى مقامهاى سياسى از طرف سلاطين جور راپذيرفته و معتقد مى‏شود كه اگر چه شخصى با مشخصات فوق «بر حسب ظاهر ازطرف سلطان ستمگر تعيين شده باشد. هرگاه مسئوليتى به وى عرضه شود براو است كه قبول نمايد; زيرا اين ولايت مصداق امر به معروف و نهى ازمنكرى است كه بر او متعين شده است. چه اينكه در حقيقت او از جانب‏ولى امر داراى نيابت مى‏باشد. و حلال نيست‏بر او كه اين مقام را ردكند، واليان راستين امر، اين اجازه را به او داده‏اند بنابراين حق رداين مقام را ندارد». و به دنبال آن مراجعه شيعيان به متصديان سياست‏عرفى را غير مجاز مى‏شمارد و مى‏گويد: «شيعه نيز موظف است‏به اومراجعه نمايد و حقوق اموال خويش نظير خمس و زكات را به او تحويل دهدو حتى خود را براى اجراى حدود در اختيار وى قرار دهد. حلال نيست‏از حكم او عدول‏كردن زيرا هر كس از حكم او عدول نمايد در حقيقت ازحكم خدا سرپيچى‏كرده است و تحاكم نزد طاغوت برده است (102) . بهترين تاييد مطالب فوق به صورت عملى را بزرگ طوس، نصيرالدين (672)كه به قول حلى، بزرگ فيلسوف و متكلم و فقيه و اعقل زمان خود بوده‏است انجام داده (103) .تاريخ زندگى سياسى او بهترين گواه بر اعتقاد او به وجود حكومت اسلامى‏«حاكم عادل‏» بر جامعه است و اينكه حق حكومت و دخالت در امور سياسى‏مادى و معنوى مسلمين با علماء عادل است (104) . صاحب شرايع يا محقق اول هر گونه ولايت‏سلاطين و رؤساى عرفى در جامعه راحرام مى‏داند حتى ولايت‏گرفتن از طرف آنها را تحريم مى‏كند چون احتمال‏مرتكب شدن فعل حرام در آن وجود دارد. ولى معتقد است اگر اين احتمال‏نباشد و فرد قدرت بر امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد مستحب‏است كه ولايت را بگيرد. و به همين ترتيب قبول و تصرف در جوائز سلطان،اگر چه نداند كه به عينه غصب و حرام است، را تحريم مى‏كند (105) .

محقق حلى:

محقق حلى هرگونه ولايت افراد غير صالح مانند سلاطين عرفى در جامعه رامردود دانسته و از مسائل كلان جامعه مثل قضاوت، جهاد و اجراى حدود تامسائل خرد مانند مال پيدا شده را از آن فقيه مى‏داند و هيچ جايى براى‏رئيس عرفى باقى نمى‏گذارد. برخى از سطوح عمده قلمرو ولايت فقيه به‏قرار زيرند:

1 - ولايت در قضا:

يكى از صفات قاضى عالم‏بودن است‏يعنى اينكه «اهليت‏فتوى‏دادن را داشته باشد زيرا اكتفا نمودن به فتواى علماى ديگرامكان‏پذير نيست (106) » و اين مسئله قابليت انجام‏پذيرفتن ندارد مگراز طرف فقهاء اهل بيت زيرا «در صورت عدم دسترسى به امام (ع) قضاوت‏و حكم فقيهى از فقهاء اهل بيت(ع) كه جامع صفات و شرايط فتوى‏دادن‏باشد، نافذ است.امام صادق(ع) هم مى‏فرمايند: «او را در ميان خود قاضى قرار دهيد پس‏من او را بر شما قاضى قرار دادم، پس قضاوت را به نزد او بريد. و اگربه نزد قضات جور بروند خطاكار مى‏باشند (107) .»

2 - ولايت‏بر اجراى‏حدود:

محقق مى‏گويد: «گفته شده است كه اقامه حدود در زمان غيبت‏امام(ع) براى فقهاء عارف به احكام جايز است در صورتى كه از ضررپادشاه وقت ايمنى از ضرر وجود داشته باشد. و بر مردم واجب است كه‏آنها را در اين امر يارى نمايند. و براى كسانى كه عارف به احكام‏شرعى با دلائل تفصيلى نيستند، يعنى از مآخذ احكام اطلاعى در دست‏ندارند و آگاه به كيفيت ايجاد و انجام آنها به گونه شرعى نيستند، حق‏وارد شدن در اقامه حدود را ندارند» و به دنبال آن مى‏گويد: «انصاف‏اينست كه اگر كسى با اين اوصاف اقدام به حكم نمايد جايز است كه رفع‏خصومات به او ارجاع داده شود و واجب است كه طرفين به آن گردن‏گذارند. و در صورتى كه مدعى از ارجاع امتناع كرد و قضاوت را به قضات‏جور ارجاع نمود مرتكب منكر شده است (108) .»

3 - امر به معروف و نهى‏از منكر:

محقق معتقد است كه امر به معروف و نهى از منكر به اجماع‏علماء واجب كفائى است اما تا حد ضرب با دست ولى اگر نوبت‏به مجروح‏نمودن و يا به قتل رساندن براى نهى از منكر برسد آيا واجب است‏ياخير؟ بعضى قائلند به اين كه مى‏شود بعضى مى‏گويند كه جز با اجازه امام‏معصوم ما امكانپذير نيست و اين در فتاوى بيشتر است (109) ».

4 - اذن‏و نظارت در رهن:

هرگاه دو طرف رهن، رهن را به عادلى بسپارند، فردعادل بايد آن را به آن دو يا به كسى كه آنها رضايت دهند رد نمايد.و جايز نيست كه با وجود هر دو طرف، آن را به حاكم و يا بدون اذن‏آنها به امينى بسپارد. و اگر چنين كرد ضامن است. اما اگر هر دو طرف‏از نظر او پنهان يا غايب شوند در اين زمان حاكم آن را مى‏گيرد.همچنين در صورتى كه عذرى نيز پيش آيد آن را به حاكم تسليم مى‏كند واگر به ديگرى بدون اجازه حاكم بدهد ضامن است (110) ». «هرگاه رهن‏گيرنده بميرد، حق رهن به وارث او مى‏رسد و رهن‏دهنده مى‏تواند از دادن‏آن به وارث او امتناع كند. پس اگر نسبت‏به فرد امينى اتفاق‏نظرداشتند كه به او بسپارند اين عمل صحيح است اما اگر توافق نكردند،حاكم آن را به كسى كه خودش مى‏پسندد مى‏سپارد. و اگر فرد عادل خيانت‏كرد و مالك و رهن‏گيرنده به توافق نرسيدند حاكم آن را به امين ديگرى‏مى‏سپارد (111) .»

5 - حجر:

محجور بودن مفلس فقط با حكم حاكم ثابت‏مى‏گردد و محجور بودن سفيه نيز با حكم او است نه به مجرد اينكه‏سفاهتش ظاهر مى‏شود. رفع محجوريت نيز فقط به حكم حاكم است... ولايت‏برمال طفل و فرد ديوانه براى پدر است و جد پدرى و در صورتيكه آن دونباشند ولايت‏براى ايشان است و اگر وصى نباشد ولايت‏براى حاكم است.سفيه و مفلس نيز ولايت‏بر اموالشان براى حاكم است و براى كس ديگرى‏اين ولايت اثبات شده نيست (112) .

6 - وديعه:

وديعه‏گيرنده وديعه ازگردنش ساقط نمى‏شود مگر اينكه وديعه را به مالك يا وكيلش رد كند واگر هيچ‏كدام از آنها را پيدا نكند و نتواند آن را نگه دارد، پس آن‏را به حاكم مى‏دهد (113) .

7 - وصيت:

اگر شخصى، فرد عادلى را وصى خودقرار داد و بعد از فوت وصيت‏كننده فاسق شد، حاكم وصى را عزل نموده وجاى او را مى‏گيرد. پس اگر آن شخص دو نفر را وصى خود قرار دهد و شرطكند كه هر دو نفر كار را انجام دهند، تصرف هر يك از آنها به تنهايى‏جايز نيست ... و حاكم بايد آنها را مجبور كند كه با يكديگر عمل‏كنند. و اگر عجزى در وصى پيدا شد كمك‏كننده‏اى براى وى قرار مى‏دهد واگر خيانتى از او سرزد واجب است كه حاكم او را عزل نموده و امينى‏را به جاى او قرار دهد... اما اگر انسانى بميرد و وصى نداشته باشدپس سرپرستى ما ترك او بر عهده حاكم است (114) .

8 - زكاة:

سه كس مى‏توانند زكاة را پخش نمايند: مالك اموال، امام وعامل. اما بهتر است كه زكاة به امام(ع) داده شود و اگر امام(ع)مطالبه نمود واجب است كه به امام(ع) داده شود. و زمانى كه امام(ع)حضور ندارد زكاة به فقيه امين امامى مذهب داده مى‏شود زيرا فقيه نسبت‏به خرج و تقسيم آنها آگاهتر است (115)

9 - خمس:

ولايت تصرف آن قسمتى از خمس كه سهم امام(ع) است و ولايت مصرف‏آن در بخشهايى كه بايد براى آنها مصرف شود بر عهده نايب امام(ع) است‏كه بر وى واجب است ولايت را بر عهده بگيرد (116) .

10 - جهاد:

جهاد با سه طايفه واجب است. الف:كسانى كه بر امام مسلمين خروج كنند (كه باغى يا خروج‏كننده ناميده‏مى‏شوند) (117) ب: اهل ذمه‏اى (118) كه به شرايط ذمه عمل ننمايند. وديگرانى غير از اهل ذمه از كفار، پس بر همه مسلمانان واجب است كه‏براى جهاد با آنها اقدام نمايند. يا آنها را از عمل خود بازدارند ويا اينكه مسلمان گردند. پس اگر آنها آغازگر جنگ بودند جنگيدن باآنها واجب است. و اگر از تجاوز بازداشته شدند تداوم جهاد با آنهابه اندازه ممكن واجب است و حداقل در هر سال يكمرتبه بايد انجام‏پذيرد. البته در صورت مصلحت مصالحه با آنها جايز است. اما ولايت‏براين اعمال جز از امام (ع) يا كسى كه از طرف امام (ع) اذن داشته باشدپذيرفته نيست. (119)

11 - لقطه:

اگر بچه‏اى پيدا شود و داراى مالى‏است كه يابنده مى‏خواهد از مال اين بچه مخارجش را تامين كند بايد ازحاكم اجازه بگيرد [و بدون اذن حاكم حق تصرف در اموال اين بچه حتى‏براى تامين مخارج را ندارد] زيرا ولايتى بر مال بچه پيدا شده‏ندارند (120)

12 - نكاح:

غير از پدر، جد پدرى و هر چه بالاتر روند،مولاى عبد، وصى و حاكم، ولايت‏بر عقد نكاح براى ديگران جايزنيست. (121)

13 - اختلاف زن و شوهر:

در صورت اختلاف زن و شوهر به طور كه‏احتمال جدايى آنان داده شود، حاكم دخالت نموده يكى از نزديكان زوج وديگرى از نزديكان زوجه را به عنوان حكم انتخاب مى‏نمايد. [كه به‏نصيحت آنان بپردازد.] (122)

14 - طلاق: ولى مجنون مى‏تواند از طرف اوطلاق را جارى نمايد و اگر او ولى نداشت‏سلطان (123) از طرف او طلاق‏مى‏دهد و يا كسى كه از طرف سلطان نصب شده باشد (124) .

15 - ظهار:

(125) اگر زنى كه ظهار شده است صبر نمايد و شكايت‏به نزد حاكم نبرد بحثى‏در آن نيست و اگر شكايت‏به نزد حاكم برد حاكم آن مرد را مخير مى‏كندبه كفاره دادن و رجوع‏كردن و طلاق‏دادن. و او را به مدت سه ماه مهلت‏مى‏دهد كه يكى را انتخاب نمايد. پس از گذشت آن مدت اگر مرد يكى ازآنها را اختيار نكرد در خوردن و آشاميدن بر او سخت مى‏گيرد تا تحت‏فشار به يكى از آن راهها راضى شود (126) .

16 - لعان:

(127) لعان صحيح نيست مگر نزد حاكم يا كسى كه او را براى‏اين كار نصب نمايد. و اگر به يك فقيه عام غير حاكم راضى شوند و به‏او مراجعه كنند اگر چه حاكم نباشد، جايز است (128) .

علامه حلى:

اشتغال ذهنى ولايت‏شناسان به ولايت فقهاء بر جامعه، بى‏گمان يكى ازدلايلى است كه علامه حسن بن‏يوسف حلى (726 - 648 ه.ق) را به پرداختن‏به اين مقوله سوق داد.او در اين راستا كوشيده كه علاقه ولايت‏شناسى را به همه ساختارها ونهادهاى اجتماعى بسط دهد. بنابراين علامه معتقد گرديد كه مقبوله‏عمربن‏حنظه و ديگر روايات در اين زمينه دلالت‏بر اطلاق و عموم ولايت‏فقهاء داشته و محدود به ولايت در قضاء و اقامه حدود نمى‏شود (129) . پس‏آنچه از اختيارات امام يا فرد ماذون از جانب اوست‏براى فقهاء شيعه‏در حال غيبت نيز مى‏باشد. البته اين در صورت وجود امنيت است و برمردم نيز واجب است كه آنها را يارى و پشتيبانى نمايند. و اين چيزى‏است كه از كليه كتب علامه حلى استنباط مى‏شود (130) . البته اگر چه اين‏مطلب در مورد نظر علامه حلى نسبت‏به ولايت فقيه كفايت مى‏كند اما براى‏اطمينان خاطر محققين از طريق برهان خلف براى اثبات نظريه ولايتهاى‏فقيه از نظر علامه به تبيين عقايد او در موارد كليدى ولايت‏بر جامعه‏مى‏پردازيم; زيرا قبلا گفته شد كه اگر اثبات كنيم كه فقيه در قضاءاجراى حدود، فتوى، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، امور حسبيه،اذن و نظارت، نفوس و اموال ولايت دارد ديگر چيزى براى غير او و يا به‏عبارت ديگر پادشاهان و رؤساى عرفى كه بعضى ادعا دارند مى‏توانند درعرض فقهاء و مستقلا بر جامعه ولايت داشته باشند باقى نمى‏ماند. علامه‏معتقد است كه فتوى و حكم‏دادن بين مردم از آن فقهاء عصر غيبت‏است (131) و در حال غيبت قضاوت فقيه جامع الشرايط فتوى نافذاست (132) . زيرا حكومت و قضاوت بين مردم جز براى امام و فردى كه ازطرف او اجازه دارد جايز نيست و ائمه اطهار(ع) اين مسئوليت را به‏فقهاء شيعه واگذار نموده‏اند و طبق مقبوله عمربن حنظله هر كس كه اين‏شرايط را دارا باشد مى‏تواند به اين امر قيام نمايد (133) . البته واضح‏است كه اگر در يك منطقه دو يا چند فقيه وجود داشته باشند و هر كدام‏از آنها اهليت فتوى و حكم داشته باشد مدعى (شاكى) مختار است كه به‏فقيه دلخواه خود مراجعه كند و اگر هر دو نفر قضاوت يك فقيه راپذيرفتند كه قضيه حل است اما اگر به دو فقيه مراجعه كردند و آن دوفقيه در قضاوت اختلاف نظر پيدا نمودند در آن صورت حكم فقيه‏ترين،عالمترين به احاديث و زاهدترين آنها نافذ خواهد بود (134) . علامه‏مى‏گويد: و اما در مورد اقامه حدود سؤال اصلى اين است كه آيا جايزاست اقامه حدود توسط فقهاء در حال غيبت امام معصوم (ع) يا خير؟ شيخ‏مفيد و طوسى به جواز آن معتقد بودند و دليل ايشان بر اين مطلب روايت‏عمربن حنظله مى‏باشد و اين نزد من قوى است (135) . و فقهاء مى‏توانندبين مردم قضاوت و حكم كنند بنابر اين اقامه حدود هم به آنها محول‏شده است. زيرا اگر حدود اجرا نشود فساد اجتماعى لازم مى‏آيد و همچنين‏مطلوب شارع مقدس اسلام (يعنى خداوند) نيز نمى‏باشد (136) . البته اجراى‏حدود در صورت وجود امنيت است. به علاوه بر فقيهى كه (با نصب عام) ازطرف امام(ع) منصوب شده است (137) واجب است كه با خروج‏كنندگان برحكومت اسلامى بجنگد زيرا هر كس كه بر امام عادل خروج كند او باغى است‏و قتلش واجب و اجابت دعوت هر كس كه امام (ع) او را نصب نمايد كه به‏طور خاص يا عام نصب شده باشد واجب است و بايستى به صورت كفايى به‏قتال بپردازند (138) . موارد زير نيز ولايت فقيه از نظر مرحوم علامه رامحكم‏تر مى‏نمايد:

1- علامه حلى ادعاى ابن ادريس به اينكه از شروط‏انعقاد نماز جمعه اقامه آن توسط امام(ع) يا كسى كه امام او را براى‏نماز نصب خاص نمايد را رد نموده و مى‏گويد: ما هم قائل به شرط نصب‏هستيم اما معتقديم كه فقيه امين; منصوب از طرف امام(ع) است زيرا به‏همين خاطر است كه احكامش نافذ است و يارى‏كردن او در اقامه حدود وقضاوت بين مردم واجب مى‏شود (139) .

2- ايشان معتقد است: بدرستى كه‏زكاة از عبادات است و اگر به صورت مطلوب عمل نشود شرعا بر عهده مكلف‏باقى مى‏ماند و اگر امام (ع) آن را طلب كرد واجب است كه به امام (ع)داده شود و اگر خودش آن را پخش نمايد زكاة را به وجه مطلوب به عمل‏نياورده است (140) .

3- او مى‏گويد: بدرستى كه ولايت تقسيم سهم امام (ع) در احتياجات ذريه‏كسى است كه جواز حكم از طرف غائب را دارد. زيرا اين كار اداء آن حقى‏است كه بر گردن آن متولى است. همانطور كه اين متولى از طرف غائب حكم‏مى‏كند. ولايت آن بر عهده فقيه مامون جامع‏شرايط فتوى و حكم است و اگرغير از فقيه كسى اين كار را انجام دهد ضامن است و همانا سهم امام رااين حاكم، در ميان هر طايفه و گروه به اندازه‏اى كه نياز دارند و تاحدى كه احتياجاتشان بر طرف شود، تقسيم مى‏كند (141) . 4- علامه بعد از ذكر قول شيخ طوسى از مبسوط كه نه تنها مهجور بودن‏سفيه بدون حكم حاكم امكانپذير نيست‏بلكه زوال آن نيز به حكم حاكم‏ثابت مى‏شود مى‏گويد: حكم به زائل‏شدن مهجور، حق حاكم است زيرا نظر اوتمامتر از ديگران است و زائل‏شدن سفاهت نيز چون يك امر مخفى است‏منوط به نظر حاكم است و ديگران را ولايتى در آن نيست (142) .

محقق كركى:

اما دهه‏هاى آغازين قرن دهم را بايد سالهاى بيشترين تسلط، و نقطه عطف‏نظريه ولايت فقيه قلمداد كرد. در اين سالها محقق كركى نظرهاى عمده‏اى‏را بيان داشت كه روى‏آوردن وى به عملى ساختن نظريه مذكور بود. محقق‏از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعيل صفوى راه پيدا كرد و در مدت‏زمان كوتاهى بر شاه تسلط معنوى يافت و نظر خود را بر اركان دربارحاكم ساخت; كه اين نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعيل ادامه داشت. پس ازانتقال حكومت‏به شاه طهماسب فرزند اسماعيل، باز هم محقق احساس تكليف‏نمود كه به شاه نزديك شده و آنچنان او را مجذوب استدلالهاى خودپيرامون ولايت فقيه و ادله آن نمود كه شاه را به مقبوله عمربن حنظله‏پيرامون «ولايت فقيه‏» معتقد نموده و او را به نوشتن بيانيه‏اى‏حكومتى واداشت كه در آن انتقال قدرت به محقق را عملى مى‏ساخت. طهماسب‏صفوى با استناد به مقبوله مذكور مى‏گويد: چنين آشكار مى‏شود كه سرپيچى‏از حكم مجتهدين كه نگهبانان شريعت‏سيد پيامبران هستند با شرك در يك‏درجه است. بر اين اساس هر كس از فرمان خاتم مجتهدين و وارث علوم‏پيامبر اكرم و نايب امامان معصوم(ع) -(على بن عبدالعالى كركى)- كه‏نامش على است و همچنان سربلند و عالى مقام باد اطاعت نكند و تسليم‏محض اوامر او نباشد در اين درگاه مورد لعن و نفرين بوده جايى ندارد وبا تدبير اساسى و تاديب‏هاى بجا مؤاخذه خواهد شد (143) . شايد بعضى‏تصور كنند كه محقق كركى، شيخ‏الاسلام منصوب شاه بوده است‏بنابراين‏ولايتى بر شاه نداشته است. و نزديك شدن وى به دربار خالى از اشكال‏نيست. در پاسخ آنها مى‏گوييم كه اولا با توجه به استدلال شيخ مفيدپذيرفتن منصب از طرف غير معصوم نه تنها اشكال ندارد بلكه بعضى مواقع‏چنين نيست كه محقق بر شاه ولايت نداشته باشد زيرا شاه به محقق‏مى‏گفته: «شما به حكومت و تدبير امور مملكت‏سزاوارتر از من مى‏باشيدزيرا شما نايب امام زمان سلام‏الله‏عليه هستيد و من يكى از حكام شماهستم و به امر و نهى شما عمل مى‏كنم (144) ». وى سپس رياست عاليه‏مملكتى را به محقق ثانى (شيخ كركى) تقديم نموده و در نامه خودمى‏گويد:«هر كس از دست‏اندركاران امور شرعيه در ممالك تحت اختيار و از لشكرپيروز اين حكومت را عزل نمايد بر كنار خواهد بود و هر كه را مسئول‏منطقه‏اى نمايد مسئول خواهد بود و مورد تاييد است و در عزل و نصب‏ايشان احتياج به سند ديگرى نخواهد بود و هر كس را ايشان عزل نمايدتا هنگامى كه از جانب آن عالى منقبت نصب نشود بر كار نخواهيم‏گمارد (145) ». البته نبايد انتظار داشته باشيم كه در واقع پس از مدت كمى كه تشيع‏در ايران به وسيله فعاليت صفويه گسترش يافته است محقق كركى بر سرانتقال قطعى قدرت به يك «فقيه‏» با شاه طهماسب به چالش برخيزد. آن‏هم زمانى كه به قول مورخين، مردم از مسائل مذهب حق جعفرى و قوانين‏آن اطلاعى نداشته و شيعيان از دستورات دينى خود بى‏خبر بودند زيرا ازكتب فقه اماميه چيزى در دست نبود و فقط كتب فقهى علامه حلى بود كه ازروى آن تعليم و تعلم مسائل دينى صورت مى‏گرفت (146) . با همه اين احوال‏محقق نظر قطعى خود درباره «ولايت مطلقه فقيه‏» را اعلام داشت كه قبلاذكر گرديد. محقق ثانى در پى فرمانى كه شاه برايش نوشته و امور مملكت‏را به او واگذار نمود و اين فرمان را به تمام نواحى صادر كرد به‏تمام قلمرو صفويه فرمان صادر كرد كه چگونه بايد مملكت را اداره‏نمود. او قبله بسيارى از شهرهاى ايران را تغيير داد، زيرا آنها باقواعد علم هيئت مخالف مى‏دانست. او در جلوگيرى از فحشاء و منكرات وريشه‏كن كردن اعمال نامشروع و رواج دادن واجبات الهى و دقت در وقت‏اقامه نماز جمعه و جماعت و بيان احكام نماز و روزه و دل‏جويى ازعلماء و دانشمندان و رواج‏دادن اذان در شهرهاى ايران همچنين قلع وقمع مفسدين و ستمگران كوشش‏هاى فراوان و نظارت شديدى را به عمل‏آورد (147) . او شيره‏كش خانه‏ها، شراب‏خانه‏ها مراكز فساد و فحشاء راويران كرد و نيز منكرات را از ميان برد و آلات لهو و قمار رابشكست (148) .

كاشف الغطاء:

در طبقه انديشمندان دو سده اخير در راس‏آنها شيخ جعفر كاشف الغطاء (1228) قرار مى‏گيرد. او كه معاصرفتحعلى‏شاه قاجار است در اثر معروف خود مى‏گويد: «انه لو نصب الفقيه‏المنصوب من العام بالاذن العام سلطانا او حاكما لاهل الاسلام لم يكن من‏حكام الجور (149) ...» يعنى هرگاه فقيه منصوب عام كه ماذون از طرف‏امام معصوم(ع) است‏سلطان يا حاكم بر جامعه اسلامى نصب نمايد ازمصاديق حكام جور نخواهد بود.

ميرزاى قمى:

انديشمند معاصر او يعنى صاحب قوانين به عبارتى نظر شيخ مفيد در موردحرمت تصدى ولايت جامعه از طرف سلطان عرفى، و عقيده ابن‏ادريس در مورد«غاصب‏» بودن غير فقيه را با لسانى ويژه به فتحعلى‏شاه قاجار تفهيم‏مى‏نمايد، كه اگر افراد ديگر هم دقت كنند خواهند فهميد كه او براى‏سلطان شيعيان هيچ جايگاهى در نظام سياسى اسلام قائل نيست و او را دررديف افراد عادى جامعه مسلمانان قلمداد مى‏كند. او در نامه‏اى كه براى‏فتحعلى‏شاه نوشته مى‏گويد: «... بايد دانست كه مراد از قول حق تعالى‏كه فرموده است:«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم‏» به اتفاق شيعه مراداز اولى الامر ائمه طاهرين صلوات‏الله عليهم اجمعين است و اخبار واحاديثى كه در تفسير آيه وارد شده است، بر اين مطلب از حد بيرون است‏و امر الهى به وجوب اطاعت مطلق سلطان هر چند ظالم و بى‏معرفت دراحكام الهى باشد قبيح است. پس عقل و نقل معاضدند در اينكه كسى را كه‏خدا اطاعت او را واجب كند بايد معصوم و عالم به جميع علوم باشد مگردر حال اضطرار و عدم امكان وصول به خدمت معصوم كه اطاعت «مجتهدعادل‏» مثلا واجب مى‏شود و اما در صورت انحصار امر در دفع دشمنان دين‏به «سلطان شيعيان‏»، هر كس خواهد كه باشد، پس نه از راه وجوب اطاعت‏از او، بلكه از راه وجوب دفع و اعانت در رفع تسلط اعادى; و نسبت‏به‏خود مكلف گاهست كه واجب عينى مى‏شود بر او و گاهى كفائى (150) ».

صاحب جواهر:

مرحوم محمدحسين نجفى معروف به صاحب جواهر(1266) تعجب مى‏كند كه چرابعضى از افراد در مسئله ولايت فقيه «وسوسه‏» مى‏كنند با وجودى كه اگرعموم ولايت فقيه مورد شك قرار گيرد بسيارى از امور متعلق به شيعيان‏در جامعه معطل خواهند ماند. و به اين نوع افراد پرخاش نموده ومى‏گويد: «گويا از طعم فقه چيزى نچشيده و از گفتار و رموز ائمه‏معصومين(ع) چيزى نفهميده‏ايد (151) ». صاحب جواهر در مواردى كه به‏اثبات ولايت فقيه مى‏پردازد هم آن را مطلقه مى‏داند و هم منصوب از جانب‏امام معصوم (ع).او مى‏گويد: «نصب عام در هر چيزى است‏به طورى كه هر آنچه براى‏امام(ع) است‏براى فقيه نيز مى‏باشد. چنانكه مقتضى قول امام (ع)«فاني قد جعلته حاكما» اين است كه فقيه ولى متصرف در قضاء و غيرآن از قبيل ولايات و مانند آن مى‏باشد. چنانكه مقتضى قول صاحب‏الزمان‏روحى فداه نيز آن را مى‏رساند; «در حوادث واقعه به راويان احاديث مارجوع كنيد. آنان حجت ما بر شما و ما حجت‏خدا بر آنان هستيم‏». بديهى‏است كه مراد اين است كه فقهاء حجت من بر شما هستند. در جميع آنچه كه‏من حجت هستم، مگر آن چيزهايى كه با دليل خارج شود (152) . به عبارت‏ديگر، شامل بودن دلالتهاى «حكومت فقيه‏» خصوصا روايت نصب كه از امام‏زمان روحى له الفداء وارد شده فقيه را منصوب از جانب «اولى الامر»مى‏گرداند. كسانيكه خداوند اطاعت ايشان را بر ما واجب كرده است. بله‏و از واضحات اينكه اختصاص آن نصب در هر چيزى است كه چه حكما و چه‏موضوعا در شرع مدخليت داشته باشد». سپس وى ادعاى اختصاص ولايت فقيه‏به احكام شرعى را رد نموده و بيان مى‏كند كه: «ادعاى اختصاص ولايت‏فقيه به احكام شرعى را معلوم بودن ولايت فقيه بر بسيارى از امورى كه‏به احكام برنمى‏گردد رد مى‏نمايد مانند حفظ مال اطفال، ديوانگان وغائبين و مانند آن از طرف فقيه، كه در محل خودش ثابت‏شده مى‏باشد. وممكن است كه بر اين امر اجماع فقهاء را نيز به دست آورد زيرا فقهاءهمواره ولايت فقيه را در جاهاى متعددى ذكر مى‏كنند كه دليلى غير از«اطلاق‏» مذكور ندارند (153) .» صاحب جواهر سپس به رد ادعاى انتخابى‏بودن فقيه از طرف مردم مى‏پردازد و اعتقاد خود را چنين بيان مى‏دارد:ظاهر قول امام(ع): «بدرستى كه من او را بر شما حاكم قرار دادم‏» اين‏است كه نصب از جانب آن حضرت است. بله ظاهرا اراده عموم نصب در تمام‏ازمنه قصور يد امام(ع) بوه است، بنابراين احتياج به نصب مجدد از طرف‏امامى بعد از امام صادق(ع) نيست. اگر چه نصب از زمان امام عصر روحى‏فداه نيز متحقق است همانطور كه اسحاق بن يعقوب از امام(عج) در پاسخ‏نوشته‏اى كه برايش فرستادند كه در آن از چيزهايى پرسيده بود كه برايش‏مشكل شده بود روايت مى‏كند كه فرموند: «و اما در حوادث واقعه پس‏رجوع كنيد به راويان احاديث ما، همانا آنان حجت من بر شما و من حجت‏خداوند بر آنان هستم، و نيز اجماع قولى و فعلى مضمون حديث (154) ». و به دنبال آن به تبيين وجوب و جواز مسئوليت‏هاى جامعه از طرف فقيه‏پرداخته مى‏گويد: «ولايت در قضاء يا نظام و سياست و يا بر جمع‏آورى‏ماليات يا ناتوانها از اطفال و امثال آنها و يا براى همه اين موارداز جانب سلطان عادل و يا نايب آن نه تنها جايز است‏بلكه اولى نيزخواهد بود. زيرا، در بردارنده يارى در نيكى و پرهيزكارى است و خدمت‏به امام و امثال آن بويژه براى برخى از افراد جامعه و چه بسا عيناواجب مى‏شود، چنانكه اگر امام اصلى او را تعيين نمايد امامى كه‏خداوند اطاعت او را اطاعت‏خود دانسته يا اينكه دفع منكر و امر به‏معروف متوقف بر آن باشد در صورتى كه فرضا چنين چيزى در شخص مخصوصى‏منحصر باشد، در اين صورت واجب است كه قبول نموده يا ولايت را طلب‏نمايد و سعى در مقدمات تحصيل آن بكند حتى اگر به اظهار صفات مثبت‏شخص موقوف باشد (155) ».

شيخ انصارى:

شاگرد و جانشين صاحب جواهر، شيخ اعظم انصارى در كتاب معروف خودمكاسب با بر شمردن ادله اثبات ولايت فقيه، ولايت فقيه را به طور كلى‏اثبات كرده و مى‏گويد: «به هر حال با توجه به آنچه ذكر كردم اينكه‏آنچه اين ادله (ادله ولايت فقيه) بر آن دلالت دارد ثابت‏بودن ولايت‏فقيه در امورى است كه مشروعيت ايجاد آن در خارج مسلم است‏به طوريكه‏اگر عدم وجود فقيه فرض شود بر مردم است كه به صورت كفايى به آن‏اقدام كنند (156) ». شيخ، ولايت فقيه در مسائل شرعيه (ولايت در فتوى و تعيين موضوعات) رااز بديهيات اسلام مى‏شمارد (157) . ولايت در رفع خصومات (ولايت در قضاء) وولايت در امورى كه حكم آن مشتبه است را از مصاديق «حوادث واقعه‏» دردستخط امام زمان (ع) براى اسحاق بن يعقوب مى‏داند آنجا كه مى‏گويد:«نتيجه اينكه، لفظ حوادث واقعه به مواردى كه، حكم آن مشتبه است ويا به رفع خصومات تنها اختصاص ندارد (158) .» يعنى امورى كه امام(ع)مرجع آن را فقهاء و راويان احاديث دانسته‏اند هزاران امور ديگر غيراز اين دو تا است. شيخ انصارى با عبارت زير غير از مواردى كه منوط به اذن امام(ع) بوده‏است، مسائل مربوط به عصر غيبت را منوط به اذن فقيه مى‏داند (ولايت دراذن و ولايت در امور حسبيه): «هر معروفى كه اراده وجود يافتن آن در خارج از نظر شارع لازم دانسته‏شود، اگر در وظيفه شخص خاصى تشخيص داده شود مانند ولايت پدر بر مال‏فرزند صغيرش يا بر عهده گروه خاصى باشد مانند افتاء و قضاء يا برعهده همه افرادى كه قدرت بر قيام آن دارند مانند امر به معروف‏اشكالى در آن نيست (كه در اين امور احتياجى به اذن فقيه و اجازه اووجود ندارد). و اگر معلوم نباشد (كه اين امور بر عهده شخص يا گروه‏خاص يا عموم مردم است) و احتمال داده شود كه وجود يا جواز آن مشروطبه نظر فقيه است رجوع به فقيه در اين موارد واجب است. پس اگر فقيه‏با توجه به ادله به اين نتيجه برسد كه ولايت‏بر آن امور جايز است، به‏اين خاطر كه ولايت آن مخصوص امام يا نايب خاص او نيست، ولايت آن اموررا مستقيما بر عهده مى‏گيرد و يا به وسيله نايب‏گرفتن آنها را انجام‏مى‏دهد، اگر در آنها نايب‏گرفتن لازم باشد. در غير اين صورت كه فقيه‏خود را مجاز به ولايت نمى‏داند آن را تعطيل كرده و ولايت آن را به عهده‏نمى‏گيرد. زيرا اگر آن امر معروف و پسنديده باشد منافاتى با منوطبودن آن با نظر ويژه امام(ع) ندارد و محروميت از آن معروف در دوره‏فقدان حضور امام(ع) همانند ساير بركاتى است كه خداوند با غيبت او ازما دريغ داشته است و برگشت اين حكم (تعطيل معروف خاص) به شك در اين‏است كه آيا مطلوبيت‏يك امر به لحاظ مطلق وجود آن است و يا اينكه‏وجودش بايد از موجد خاص باشد (159) .» مرحوم شيخ انصارى حتى مطالبى‏دارد كه از آن ولايت‏بر قسمتى از اموال مردم نيز برمى‏آيد، اگر چه‏شيخ ولايت در تصرف (يعنى تصرف در اموال و نفوس) را براى فقيه قبول‏ندارد و اثبات آن را كشيدن دست‏بر شاخه پر خار مى‏داند (160) . البته‏نظرات شيخ انصارى (ره) در كتاب مكاسب با كتابهاى ديگر ايشان درزمينه مسائل ولايت‏بر اموال تفاوت دارد مثلا ايشان در مكاسب پرداخت‏خمس در صورت مطالبه فقيه را الزامى و بدون مطالبه هم واجب مى‏داندآنجا كه مى‏گويد: «چه بسا ممكن است قائل شويم به اينكه واجب است‏پرداخت‏خمس به مجتهد. زير او نايب عام امام(ع) و حجت او بر رعيت وامين از طرف او و خليفه اوست همانطور كه از اخبار به دست مى‏آيد. اماانصاف نيست كه بگوئيم از ظاهر ادله به دست مى‏آيد كه ولايت فقيه در امورخاص مانند ولايت وى بر اموال و اولاد امام نيست، بلكه فقط در امورعامه ثابت است. گرچه ممكن است پرداخت‏خمس به فقيه واجب باشد، چرا كه‏احتمال دارد نفس پرداخت‏خمس به فقيه در رضايت امام مؤثر باشد زيرافقيه به مصارف آن نوعا آگاهتر است; هر چند ممكن است در شناخت مصارف‏مساوى باشند و يا حتى در مورد خاص مقلد آشناتر باشد (161) .» و يا درمورد ولايت فقيه در اخذ زكات مى‏گويد: «بدون ترديد پرداخت زكات به‏امام (ع) در زمان حضور و پرداخت آن به فقيه در زمان غيبت مستحب‏است... و اگر فقيه آن را مطالبه كرد مقتضاى ادله نيابت عامه فقيه،وجوب پرداخت‏به او است. زيرا امتناع از پرداخت‏به معناى رد او است ورد فقيه رد بر خداوند متعال است همانطور كه در (روايت) مقبوله عمربن‏خنظله آمده است (162) ...» آيا با مسائل ذكر شده باز هم مى‏توان نيابت‏عام و ولايت فقيه بر بسيارى از امور جامعه را از نظر شيخ انصارى‏مردود دانست؟ و يا اينكه مى‏توان گفت‏شيخ انصارى كه ولايت در بعضى اززمينه‏ها را حتى براى فقيه مشكل الاثبات مى‏داند آن را به سلاطين عرفى‏تفويض مى‏نمايد؟!!

ملا احمد نراقى:

در صورتى كه استاد شيخ انصارى مرحوم ملااحمد نراقى با تمام صراحت فقيه‏را در همه زمينه‏هاى سياسى اجتماعى و اقتصادى و غيره مبسوط اليددانسته و حاكميتى غير از حاكميت فقيه در جامعه را به رسميت‏نمى‏شناسد، نظر خود را طورى بيان مى‏دارد كه نظرات افرادى همچون شيخ‏انصارى در مورد عدم بسط يد فقيه در مسائل مالى را رد مى‏نمايد آنجاكه مى‏گويد: « براستى از بديهياتى كه هر عامى و عالمى مى‏فهمد و بر آن صحه‏مى‏گذارد اين است كه زمانى كه پيامبرى به كسى موقع مسافرت يا وفات‏خود بگويد كه فلانى وراث من، مثل من، به منزله من، خليفه من، امين وحجت من، و حاكم از جانب من براى شما مردم، مرجع شما در جميع حوادث‏شما است.مجارى امور شما است احكام شما به دست اوست و او متكفل رعيت من‏مى‏باشد. چنين مى‏فهميم كه هر آنچه از آن نبى در رابطه با امور رعيت وامت‏بوده، از براى چنين شخصى نيز بدون شك ثابت‏خواهد بود، چرا چنين‏نباشد، در حاليكه اكثر نصوص وارده در حق اوصياء معصوم(ع) كه بر اساس‏آن به ولايت و امامت آنان استدلال مى‏شود و متضمن اثبات جميع اختيارات‏پيامبر(ص) براى ائمه (ع) است، چيزى بيش از تفاسيرى كه در رابطه بافقهاء غيبت در نصوص آمده ندارد.به خصوص وقتى كه در حق فقهاء آمده است كه آنان بهترين خلق خدا بعد ازائمه(ع) هستند و افضل مردم پس از انبياء(ع). فضل علماء بر مردم‏همانند فضل خداوند بر همه اشياء است و همانند فضل پيامبر برادنى‏الرعيه است. و براى توضيح بيشتر بنگريد به اين مثال، كه حاكم ياسلطان يك ناحيه اگر بخواهد مسافرتى به جايى داشته و بعد از ذكربسيارى از فضائل به شخصى بگويد فلان شخص خليفه من، به منزله من، مثل‏من، امين من و متكفل رعاياى من و حاكم و حجت از جانب من، مرجع جميع‏حوادث و مجراى امور و احكام شما مى‏باشد، پس آيا شكى باقى مى‏ماند كه‏قائم مقام او تمام اختيارات سلطان در رابطه با اداره امور رعيت آن‏نواحى، به جز موارد استثناء شده، را داراست (163) ؟» اين موضع نراقى‏در حالى است كه وى رابطه نزديكى با فتحعلى‏شاه داشته و سعى مى‏كند كه‏از او يك سلطان عادل بسازد و به همين خاطر اكثر نوشته‏هاى خود را به‏فتحعلى‏شاه تقديم مى‏نمايد اما هيچگاه ولايت‏بالاستقلال وى را به رسميت‏نمى‏شناسد.

علامه نائينى:

يكى ديگر از نظريه‏پردازان ولايت فقيه علامه ميرزا محمدحسين نائينى‏فقيه عاليقدر دوره نضهت مشروطه است وى كه به غلط در نزد بعضى ازمقاله‏نويشان به عنوان پشتيبان مشروطه مصطلح قلمداد شده است در كتب‏«منية الطالب‏» و «تنبيه الامة‏» ولايت فقيه را به عنوان حكومت اصلى‏جامعه مى‏داند و معتقد است كه: «از جمله قطعيات مذهب ما اماميه اين‏است كه در اين عصر غيبت على مغيبه السلام، آنچه از ولايات نوعيه را كه‏عدم رضاء شارع مقدس به اهمال آن حتى در اين زمينه معلوم باشد،وظايف حسبيه ناميده و نيابت فقهاء عصر غيبت را در آن قدر متيقن وثابت دانستيم حتى با عدم ثبوت نيابت عامه در جميع مناصب (164) ». وى‏سپس به توضيح علت و فلسفه نيابت فقهاء از امام معصوم(ع) پرداخته ومى‏گويد «چون عدم رضاء شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بيضه (كيان)اسلام، بلكه اهميت وظايف راجعه به حفظ نظم ممالك اسلاميه از تمام امورحسبيه از اوضح قطعيات است لهذا ثبوت نيابت فقهاء و نواب عام عصرغيبت در اقامه وظايف مذكوره از قطعيات مذهب خواهد بود (165) .» علامه‏نائينى در جواب كسانى كه در محدوده ولايت فقيه بحث مى‏كنند اظهارمى‏دارد كه اگر ولايت عامه براى فقيه ابت‏شود ولايت او در همه زمينه‏هااست; زيرا «آنچه مهم است اثبات كبرى است و آن عبارت است از: ثبوت‏ولايت عامه براى فقيه عصر غيبت. و اگر اين مسئله اثبات شود، بحث ازصغراى مطلب، امر لغوى خواهد بود. چرا كه صغرويات مسئله به هر روى ازوظيفه فقيه خواهد بود (166) ». علامه نائينى مسئله ولايت فقيه را به‏صورت مطلقه قبول دارد; اما مرحوم نائينى معتقد است كه امكان دارد دردوران غيبت كبرى مسلمانان موفق به تشكيل يك حكومت مبتنى بر «ولايت‏»نشوند.پس چه بايد كرد؟ او مطلب را اينگونه بيان مى‏كند:«در اين عصر غيبت كه دست امت از دامان عصمت كوتاه و مقام ولايت ونيابت نواب عام در اقامه وظايف مذكوره هم مغصوب، و انتزاعش غيرمقدور است، آيا از ارجاعش (تبديلش) از نحوه اولى (استبداد) كه ظلم‏زايد و غضب اندر غضب است‏به نحوه ثانيه (مشروطه) و تحديد استيلاءجورى (حكومت استبداد) به قدر ممكن واجب است؟ و يا آنكه مغصوبيت موجب‏سقوط اين تكليف است (167) ؟» علامه نائينى دريافتن پاسخ اين سؤال، درهر نظام سياسى غير ولايتى سه نوع ظلم را شناسايى مى‏كند ظلم به مقام‏اقدس خداوند به خاطر قانونگذارى ظلم به امام معصوم(ع) به خاطر غصب‏مقام رهبرى و ظلم به مردم به علت ضايع‏كردن حق آنان، كه در نظام‏مشروطه فقط ظلم به امام(ع) باقى مى‏ماند; پس در اين صورت مجال شبهه وتشكيك در وجوب تحويل سلطنت جائره غاصبه از نحوه اولى (استبداد) به‏نحوه ثانيه (مشروطه كه ظلم كمتر است) باقى نخواهد بود (168) . يعنى‏واجب است كه نظام سلطنتى استبدادى را به مشروطه تبديل نمود. و حال‏كه واجب بودن اين تغيير و تبدل مشخص شد مى‏گويد: «اگر اين مشروطه ازطرف كسى كه ماذون از جانب معصوم(ع) است (فقيه) تاييد شود ظلم به‏امام(ع) هم برداشته مى‏شود يعنى «با صدور اذن، عمن له الاذن، لباس‏مشروعيت هم تواند پوشيد و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولايت هم‏به وسيله اذن مذكور خارج تواند شد (169) ». و ساز وكار اين مسئله رابه اين صورت بيان مى‏نمايد كه: شرايط معتبر در صحت مشروعيت مداخله‏مبعوثان ملت در اين وظايف حسبيه و عموميه از آنچه سابقا گذشت ظاهر ومبين شد كه جز اذن مجتهد نافذ الحكومة و اشتمال مجلس ملى به عضويت‏يك عده از مجتهدين عدول عالم به سياسات براى تصحيح و تنفيذ آراء(چنانچه فصل دوم دستور اساسى كاملا متضمن و بحمدالله تعالى در تماميت‏هم فوق مامول است) شرط ديگرى معتبر نباشد (170) .

ولايت عام سياسى - اجتماعى

در ميان علماى پنجاه سال اخير آيت‏الله بروجردى از جمله‏كسانى است كه بر پيوند ديانت و سياست در مكتب سياسى هدايت تاكيدمى‏ورزد. او معتقد است، براى كسى كه در قوانين و ضوابط اسلام پژوهش‏مى‏كند ترديدى نمى‏ماند كه اسلام دينى سياسى اجتماعى است و احكام آن‏منحصر به عبادت محض نيست‏بلكه اكثر احكامش مربوط به سياست مدن وتنظيم اجتماع و تامين سعادت است. او مى‏گويد: «بر كسى پوشيده نيست‏كه اداره جامعه‏ها و تامين جهات اجتماعى در دين اسلام جداى از جهات‏روحانى و مسائل مربوط به تبليغ و ارشاد مسلمين نيست‏بلكه سياست دراسلام از صدر اول با ديانت مختلط است و از شئونات ديانت است (171) .»او با نائينى و ديگر پيروان ولايت عام فقهاء وجه اشتراكهاى زيادى‏دارد. اما در حالى كه نائينى بسيارى از مسائل اجتماعى را از ديدامور حسبيه مورد ارزيابى و اثبات قرار مى‏دهد، بروجردى بيشتر بر اموراجتماعى و به طور مستقل از مسائل ديگر تاكيد مى‏ورزد. او ضمن‏تفسيرهايش نه تنها تاكيد اصلى بر مقبوله عمربن حنظله و ديگر روايات‏را مورد انتقاد قرار مى‏دهد بلكه مانند بعضى از نظريه‏پرادزان براثبات عقلى ولايت فقيه تكيه مى‏كند و مى‏گويد: «در مجموع (از نظرعقلى و نقلى) فقيه عادل در كارهاى مهم عمومى كه مورد ابتلاى مردم است‏از طرف ائمه اطهار منصوب مى‏باشد. و همانطور كه ما روشن كرديم واجمالا اشكالى هم به آن وارد نيست در اثبات آن احتياجى به مقبوله‏عمربن‏حنظله نمى‏باشد و در نهايت اينكه مقبوله نيز از شواهد اين مطلب‏مى‏باشد (172) .» بنابراين مرحوم بروجردى در بسيارى از جهت‏گيريهايش بانظريه‏پردازان ديگر وجه اشتراك دارد اما او در رابطه با ولايت فقيه،شئون فقيه و حدود ولايت وى مقدماتى عقلى را مطرح مى‏نمايد و سپس‏نتيجه‏اى مى‏گيرد: اول: بدرستى كه در جامعه امورى وجود دارد كه ازوظايف افراد جامعه نبوده، و به آنها مربوط نيست; بلكه از امور عام‏اجتماعى است كه حفظ نظام اجتماع به آن بستگى دارد; از قبيل قضاوت،ولايت‏بر غائب و ناتوان، مصرف اموال پيدا شده و مجهول المالك، حفظنظام داخلى، امنيت مرزها، دستور جهاد و دفاع در هنگام حمله دشمنان وغيرو كه مربوط به سياست جامعه است كه متصدى آن شخص بخصوص نيست‏بلكه‏از وظايف سرپرست جامعه و كسى است كه سررشته امور مهم جامعه در دستان‏او است و بر او است كه رياست و خلافت را عهده‏دار شود. دوم: كسى كه در قوانين و ضوابط اسلامى غور و بررسى مى‏كند شك نمى‏كندكه اسلام دينى سياسى اجتماعى است و احكامش منحصر به عبادات ....نيست‏بلكه اكثر احكامش مربوط به سياست جامعه و تنظيم امور اجتماع‏است و بنابراين خاص و عام اتفاق نظر دارند كه در جامعه اسلامى و محيط‏اسلام وجود سياستمدار و رهبر تدبيركننده در امور مسلمين لازم است وبلكه اين امر از ضروريات اسلام است; اگر چه در شرايط و خصوصيات رهبرو اينكه او از جانب پيامبر (ص) تعيين مى‏شود يا با انتخاب عمومى است‏اختلاف نظر به چشم مى‏خورد. سوم: مخفى نيست كه اداره جامعه‏ها و تامين جهات اجتماعى در دين اسلام‏جداى از جهات روحانى و مسائل مربوط به تبليغ و ارشاد مسلمين نيست‏بلكه سياست در اسلام از صدر اول با ديانت مختلط است و از شئونات ديانت‏است. چهارم: خلاصه اينكه:

1- بدرستى كه ما يك‏سرى نيازمنديهاى اجتماعى داريم كه انجام آن ازوظايف رهبر جامعه است

‏2- ديانت مقدس اسلام در تبيين اين امور سستى نكرده، بلكه بيشترين‏اهتمام را داشته است و بدين لحاظ احكام زيادى تشريع و اجراء آنها رابه سياستمدار مسلمين تفويض كرده است

‏3- اينكه سياستمدار مسلمين در صدر اسلام كسى جز شخص نبى‏اكرم(ص) و سپس‏خلفاء بعد از او نبوده‏اند. آية‏الله بروجردى سپس اعتقاد خود را چنين ابراز مى‏دارد كه: ائمه‏معصومين(ع) مى‏دانسته‏اند كه اغلب شيعيان در زمان حضور و جميع آنها درزمان غيبت امكان دسترسى به آنها را ندارند پس آيا امكان دارد كه‏آنها را از رجوع به طاغوتها و قضاوت جور منع كنند و با اين وجود خودنيز كسى را براى رجوع در اين امور معين نكنند؟! بنابراين ما قطع ويقين پيدا مى‏كنيم كه اصحاب امامان معصوم (ع) از آنان در مورد كسى كه‏مرجع شيعه در اين مسائل باشد سؤال كرده و ائمه نيز در جواب آنهاكسانى را براى شيعيان تعيين كرده‏اند كه در صورت عدم تمكن از دسترسى‏به ائمه به هنگام نياز به آنان مراجعه نمايند. نهايت اينكه اين پرسش‏و پاسخ‏ها از كتابهاى روائى كه در دست داريم ساقط شده و بجز روايت‏عمربن حنظله و ابو خديجه به دستمان نرسيده‏است (173) . مرحوم بروجردى سپس با اين استدلالها نتيجه مى‏گيرد كه:

1- كسى كه از طرف ائمه براى سياست جامعه و اداره آن منصوب شده است‏همان «فقيه‏» است زيرا كسى قائل نيست‏به اينكه ائمه ديگران را نصب‏كرده‏اند.

2- كسى قائل نيست‏به اينكه ائمه ديگران را نصب كرده‏اند و يا اينكه اين‏امور را به حال خود رها كرده‏اند.

3- پس مراد «حاكما» در قد جعلته عليكم حاكما در مورد كليه اموراجتماعى است كه از وظايف اشخاص بخصوصى نيست و شارع مقدس نيز راضى به‏سستى در آنها نمى‏باشد. ولو اينكه در عصر غيبت‏باشد و يا عدم امكان‏دسترسى به ائمه.البته تصدى اين امور اختصاص به قاضى هم ندارد.اگر چه شغل قضاوت معمولا و عرفا ملازم با تصدى ساير امور مبتلا به‏جامعه بوده است (174) .

1 - محمد بن اسماعيل البخارى، الجامع الصحيح، بشرح الكرمانى،المجلدالعشرون (بيروت: دار احياء التراث العربى، 1401 ق) ص335 .

2 - محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، الجزء الثالث (بيروت:دارصادر،بى‏تا)، ص335 .

3 - محمد بن جرير طبرى، تاريخ‏الطبرى، المجلد الاول (بيروت: دارالكتب‏العلمية، 1408 ق)، ص335 .

4 - و ان الحديث‏سيفشوا عني فاعرضوه على القرآن فما ليس يوافق القرآن‏فليس عني. [فضل بن شاذان نيشابورى، الايضاخ (تهران:دانشگاه تهران،1363)، ص 312].

5 - قول عمر بن خطاب: «لا يفتين احد فى المسجد و علي‏حاضر»، (تا على حاضر است در مسجد، كسى فتوى ندهد) دلايت‏بر وجودمفتى‏هاى متعدد مى‏نمايد. [يوسف البحرانى، الكشكول، الجزء الثانى(بيروت، مؤسسة الوفاء و دارالنعمان، 1406 ق)ص335 .]

6 - آغابزرگ الطهرانى، تاريخ حصر الاجتهاد (قم: مطبعة الخيام، 1401 ق)،ص 76; و محمدحسين آل كاشف‏الغطاء، اصل الشيعة و اصولها(بيروت:مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1402 ق) صص 78-
77 -

7 - محمد بن على الشوكانى، ارشادالفحول (بيروت: دارالفكر، بى‏تا)، ص‏
256 -

8 - محمد ابراهيم جناتى، ادوار اجتهاد (تهران: كيهان، 1372)، ص335 .

9 - «آيا مفتى نمى‏داند كه او واسطه بين خداى تعالى و بندگانش است وبه همين جهت‏بين بهشت و جهنم قرار گرفته‏است. » [محمدباقر المجلسى،بحار الانوار، الجزء الثانى (بيروت: دار احياء التراث العربى، 1403 ه ق)، ص 120]

10 - در پاسخ افرادى كه مى‏گويند آراء سياسى شيعه هنوز در مجموعه‏اى‏منسجم مدون نگشته مى‏پرسيم آيا تاكنون در هيچ مكتبى سراغ داريد كتابى‏كه به صورت منسجم و مدون آراء مورد قبول مكتب را مطرح نمايد؟

11 -ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، جلد 16 (بيروت:دار احياء التراث العربى، 1387)، ص335 .

12 - سيف‏الدين الآمدى، غاية المرام فى علم الكلام (قاهره:المجلس الاعلى للشئون الاسلامية، 1391)، ص335 .

13 - على بن محمد الجرجانى، شرح المواقف، المجلد الثامن (قم: منشورات‏الشريف الرضى، 1325)، ص335 .

14 - محمدالغزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد (آنكارا: مطبع النور، 1962)، ص‏
234 -

15 - حسين بن عبدالله (ابن سينا)، الشفاء (الالهيات) (قم:مكتبة آية‏الله العظمى المرعشى النجفى، 1404) ص335 .

16 - ابونصر فارابى، آراء اهل المدينة الفاضلة (بيروت:دار المشرق، 1973 م) صص 130
127 -

17 - حسن بن يوسف حلى، تذكرة الفقهاء، المجلد الاول (قم:المكتب المرتضويه، بى‏تا)، ص335 .

18 - گروهى از بنى‏عامر (قبل از هجرت) با حضرت ملاقات كردند و عرض‏نمودند ما در صورتى به تو ايمان مى‏آوريم كه پس از خود خلافت را به ماواگذار نمايى. حضرت فرمود: اين كار مربوط به خدا است و من در آن‏اختيارى ندارم «الامر الى الله يضعه حيث‏يشاء».عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، الجزء الاول (بيروت: دار المعرفة، ص‏
424 -

19 - «... يا رسول الله من خلفاؤك؟ قال: الذين ياتون من بعدي ويروون حديثي و سنتي‏» اى پيامبر خدا جانشينان شما چه كسانى هستند؟فرمود: كسانى كه بعد از من مى‏آيند و گفتار و كردار و تقرير مرابازگو مى‏كنند. [ محمد بن على القمى (شيخ صدوق)، من لا يحضره الفقيه(تهران: آفتاب، 1376 ش) ص 591 ].

20 - من حفظ على امتي اربعين حديثاينفعون بها في امر دينهم بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما[محمدباقر المجلسى، بحار الانوار الجزء الثانى (بيروت: دار احياءالتراث العربى، 1403 ه ق)، ص 156].

21 - الفقهاء امناء الرسل.

22 - ان العلماء ورثة الانبياء... ان الانبياء ورثوا العلم [ محمدبن يعقوب‏الكلينى الكافى، المجلد الاول (تهران:دار الكتب الاسلامية، 1388 ق)، ص 34].× تذكر:بعضى معتقدند كه خبر ابى‏البخترى كه همان وهب بن وهب است و فردى ضعيف‏و كذاب است معتبر نيست; لكن همين جملات با سند ديگر از امام(ع) نقل‏شده كه آن سند معتبر است و لذا به لحاظ اشتراك مفاد، ضعف سند برطرف‏مى‏گردد. اين حديث، صحيحه قداح از امام ششم(ع) است كه ايشان ازپيامبر اكرم(ص) نقل فرموده‏اند و در اصول كافى ذكر گرديده است. [ ر.ك:هدايت الله طالقانى، مرجعيت (تهران: ارغنون، 1374 ش)، ص 98 ].

23 - الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا، قيل يا رسول الله و مادخولهم فى الدنيا قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على‏اديانكم «فقهاء امين پيامبران هستند تا زمانى كه داخل در دنيانشده‏اند، گفته شد اى پيامبر خدا! داخل شدن در دنيا يعنى چه؟فرمود: پيروى از سلطان. پس هنگامى كه چنين شد به خاطر همين حفظ دينتان‏از او بپرهيزيد. »[محمدباقر المجلسى، بحار الانوار، الجزء الثانى، م.س.ذ، ص 36].

24 - «ما ولت امة امرها رجلا قط و فيهم اعلم منه الا لم يزل‏امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا ما تركوا» پيامبر(ص). [محمدباقر المجلسى،بحار الانوار، الجزء العاشر، م. س. ذ، ص 143].

25 - من تقدم على قوم من المسلمين و هو يرى ان فيهم من هو افضل منه‏فقد خان الله و رسوله و المسلمين [ عبد الحسين احمد الامينى النجفى،الغدير، المجلد الثامن (بيروت; دار الكتب العربى، 1403 ق)، ص 291 ]

26 - من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه واعلم بكتاب الله و سنة نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المسلمين كسى‏كه كارى از مسلمين را به عهده گيرد، در صورتى كه مى‏داند فردمناسبترى براى موضوع وجود دارد كه اعلم است‏به كتاب خدا و سنت‏پيامبر، به درستى كه به خدا و رسول و همه مسلمانان خيانت كرده است.[ عبدالحسين احمدالامينى النجفى، همان ] [ احمدبن الحسين البيهقى،السنن الكبرى، المجلدالعاشر (بيروت: دار المعرفة، بى‏تا)، ص 118 ]

27 -روح الله الموسوى الخمينى (امام) ولايت فقيه(بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا)، ص335 .

28 -محمد بن يعقوب الكلينى، اصول الكافى، الجزء الاول (تهران:المكتبة الاسلامية، 1388)، صص 185 -
188 -

29 - ر.ك: احمدبن حنبل، مسند،الجزء الاول (بى‏جا:دار الكفر، بى‏تا)، ص335 .

30 - حسن صدر، شيعه و پايه‏گذارى علوم اسلامى، ترجمه سيدمحمد مختارى(تهران: روزبه، 1357 ش). و احمدبن على النجاشى، رجال النجاشى (بيروت:دارالاضواء، 1408 ه ق).

31 - «و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماءو المغانم و الاحكام... الجاهل فيضلهم بجهله‏» بدرستى كه دانستيد اينكه‏سزاوار نيست كه ولايت‏بر فروج و خونها و احكام به يك فرد جاهل سپرده‏شود زيرا جاهل با جهلش مردم را گمراه خواهد كرد. السيد رضى،نهج‏البلاغه، خطبه 131، صبحى صالح (قم: دارالچهره)، ص335 .

32 - ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله‏فيه «اى مردم به درستى كه محق‏ترين مردم به اين امر (حكومت) قويترين‏مردم و عالمترين آنها به دستورات خداوند در امر حكومت است پس ازرحلت پيامبر اسلام و روى كار آمدن ابوبكر عده‏اى درصدد برآمدند كه ازحضرت اميرالمؤمنين(ع) براى او بيعت‏بگيرند، كه حضرت شديدا امتناع‏ورزيد و مى‏فرمود: «انا اولى برسول الله حيا و ميتا... و اعرفكم‏بالكتاب و السنة افقهكم فى الدين و اعلمكم بعواقب الامور و اذربكم‏لسانا و ابئتكم جنانا» من نزديكترين افراد به رسول خدا بوده‏ام چه‏در حيات و چه در ممات... و من عارف‏ترين شما به كتاب خدا و سنت‏پيامبر و فقيه‏ترين شما در دين و عالم‏ترين شما به عواقب امور هستم‏».[ احمدبن على الطبرسى، الاحتجاج (قم: اسوه، 1413 ق)، ص 182 ].

33 -عن النبى: حذيفة بن اليمان من اصفياء الرحمن و ابصركم بالحلال و الحرام‏«حذيفه از برگزيدگان خداوند است و بيناترين شما به حلال و حرام است،السيد الشيرازى، الدرجات الرفيعة (بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق، ص‏
284 -

34 - «حذيفه منافقان را مى‏شناسد و اسامى آنان را مى‏داند و اگراز حدود الهى از او بپرسيد خواهيد ديد به اين مسائل دانا و آگاه‏است‏». [ محمدباقر المجلسى، م.س.ذ ].

35 - احمدبن على الطبرسى، ص 192و محمد جواد مغنيه، مع علماء النجف الاشرف (بيروت: مكتبة الهلال)، ص‏17 -

36 - السيد على خان الشيرازى، م.س.ذ، ص335 .

37 - هاشم معروف‏الحسينى، تاريخ فقه مذهب جعفرى، ترجمه دفتر بدر (تهران: بدر، 1361ش)، ص335 .

38 - عمر به مردم كوفه نامه‏اى نوشت‏به اين مضمون: «امابعد. عمار ياسر را به عنوان امارت و پسر مسعود را به سمت معلم ووزير شما گماشتم. پسر مسعود را امين بيت‏المال و خزانه‏دار شماقراردادم. اين دو مرد از برگزيدگان اصحاب محمد(ص) و از رجال بدرهستند به دستور اين دو شخصيت عمل كنيد و اوامر آنها را اطاعت نماييدو به آنها اقتدا كنيد» محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، الجزءالثالث،م.س.ذ، ص335 .

39 - قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين،م.س.ذ، صص 242، 306 و 310 -

40 - مرتضى مطهرى، سيرى در سيره‏ائمه اطهار، م.س.ذ، ص335 .

41 - همان.

42 - محمدرضا حكيمى، امام درعينيت جامعه (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى‏تا)، ص335 .

43 - حسن بن على الحرانى، تحف‏العقول (تهران: اسلاميه، 1400 ق)، ص335 .

44 - سيد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام (تهران: مركز نشر دانشگاهى،1363)، ص335 .

45 - سيد محمد رضى، نهج‏البلاغه،م.س.ذ، حكمت 147، ص335 .

46 - قاضى نورالله شوشترى مى‏گويد: محمد علم و ورع و شجاعت‏بسيار داشت[ قاضى نورالله شوشترى، مجالس‏المؤمنين، م.س.ذ، ص 275 ].

47 - جعفر بن محمد الصادق(ع) (83148 ه ق) محمدبن على الباقر (57114 -ق).

48 -السيد حسن الصدر، تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام (تهران:منشورات الاعلمى، بى‏تا)، ص 361 و
358 -

49 - يوسف البحرانى،الكشكول، الجزء الثانى (بيروت: مؤسسة الوفاء ودار النعمان،
1406 -ق)،ص335 . .

50 - محمدحسين الفيض الكاشانى، الوافى،الجزء الخامس (اصفهان: مكتبة‏الامام اميرالمؤمنين على‏«ع‏»)، ص335 .

51 . ابى الفرج الاصفهانى،مقاتل الطالبين (بيروت:دار المعرفة،بى‏تا)، ص‏206 -

52 . ابى الفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين (القاهرة،دار الاحياء الكتب العربية، 1368 ه ق)، صص 127-
151 -

53 - ابوالفضل رضوى‏اردكانى، شخصيت و قيام زيدبن على(ع)، (قم، دفتر انتشارات اسلامى،1364)، ص335 .

54 - همان، ص335 .

55 - همان، ص 118 و
257 -

56 - محمدبن على الصدوق، من لا يحضره الفقيه، الجزء الثالث (تهران:دار الكتب الاسلامية، 1361 ش) ص335 .

57 - محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، المجلد الثانى‏عشر(بيروت: دار احياء التراث العربى، بى‏تا) ص335 .

58 - همان، ص335 .

59 - همان، ص335 .

60 - همان، ص335 .

61 - همان، ص335 .

62 - شهيد در دروس، دائره قضاء را بسيار پهن‏دامنه مطرح مى‏كند كه‏بسيارى از مسائل اجتماعى را نيز دربرمى‏گيرد و مى‏گويد: قضاء ولايت‏شرعى بر حكم است در مصالح عموم مردم از طرف امام(ع). [ محمدبن‏مكى العاملى،الدروس الشرعية،الجزء الثانى (قم: مؤسسة النشر الاسلامى،1414)، ص 65 ].

63 - محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، الجزءالثامن عشر (بيروت: دار احياء التراث العربى، 1387 ق)، ص335 . .

64 - آيه 122 سوره توبه كه در آن مى‏فرمايد: «چرا از هر جامعه گروهى‏براى فراگيرى فقه حركت نمى‏كنند...».

65 - عباسعلى عميد زنجانى، فقه‏سياسى، جلد اول (تهران: اميركبير، 1366)، ص335 .

66 - مقبوله عمربن حنظله.

67 - محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، المجلد الثانى‏عشر(بيروت: دار احياء التراث العربى، 1387 ق)، ص335 .

68 - محمدبن يعقوب الكلينى، الفروع الكافى،الجزء السابع (تهران:دار الكتب الاسلامية،1362 ش)، ص335 .

69 - محمدبن الحسن الحر العاملى، م.س.ذ، ص335 .

70 - حسين‏النورى الطبرسى، المستدرك الوسايل، المجلد السابع‏عشر(بيروت: مؤسسة آل البيت(ع‏»، ص335 .

71 - محمدبن يعقوب الكلينى، اصول الكافى، الجزء الاول، م.س.ذ، صص 43-
48 -

72 - قرآن كريم، سوره نساء، آيه
60 -

73 - محمدبن الحسن الحر العاملى، م.س.ذ، ص335 . .

74 - محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، المجلد الثامن‏عشر، م.س.ذ،ص335 .

75 - همان، ص335 .

76 -على القهپانى، مجمع الرجال،الجزء الرابع (قم:اسماعيليان، 1384)،ص335 .

77 - محمدبن يعقوب الكلينى، الفروع الكافى، الجزء الخامس (تهران:دار الكتب الاسلامية، 1362 ش)، ص335 .توضيح: بعضى از انديشمندان نسبت‏به فقيه بودن اين دو نفر ترديدكرده‏اند و آنها را مؤمنين عادل قلمداد كرده‏اند [ على الصافى‏الگلپايگانى، الدلالة الى من له الولاية (قم: مكتبة المعارف الاسلامى،1417 ق)، ص 137 ]. ما از همين استدلال هم استفاده مى‏كنيم كه اگر ائمه‏معصومين «ع‏» ولايت در تصرف را براى عدول مؤمنين جايز دانسته‏اند به‏طريق اولى آن را براى فقهاء جايز مى‏دانند.

78 - محمدبن يعقوب الكلينى،اصول الكافى،الجزء الاول، م.س.ذ، ص335 .

79 - محمدبن الحسن الحر العاملى،وسائل الشيعة، المجلد الثامن‏عشر، م.س.ذ، ص335 .

80 - همان، ص335 .

81 - محمدجواد فضل‏الله، تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، ترجمه محمد عارف(آستان قدس رضوى)، ص335 .

82 - محمدرضا حكيمى، پيشين، ص335 .

83 - على‏القهپانى، مجمع الرجال، الجزء الرابع (قم:اسماعيليان، 1384)، ص335 .

84 - محمدباقر المجلسى، بحار الانوار، الجزء الثامن و الاربعون، ص335 . وعلى‏القهپانى، مجمع الرجال، ص335 .

85 - محمد جواد فضل‏الله، پيشين، ص335 .

86 - عباس قمى، تتمة المنتهى (قم: داورى، 1397 ه ق)، ص335 .

87 - عباس قمى، منتهى الامال، پيشين، ص335 .

88 - محمدرضا حكيمى، پيشين، ص335 .

89 - ابوالفضل رضوى اردكانى، پيشين، ص335 .

90 - محمدرسول دريايى، امام‏هادى و نهضت علويان (قم:رسالت، 1362)، صص 224-
218 -

91 - عبدالحسين امينى نجفى، شهيدان راه فضيلت، ترجمه ف.ج (تهران:روزبه، 1355)، ص335 .

92 - محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، المجلد السادس (بيروت:دار احياء التراث العربى،) ص335 .

93 - محمدبن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، المقنعة (قم:مؤسسة النشر الاسلامى، 1410)، ص335 .

94 - همان، ص335 .

95 - همان.

96 - در مورد لفظ مطلقه در «ولايت مطلقه فقيه‏» بعضى از نويسندگان به‏مغلطه مى‏پردازند و آن را با استبداد يكى مى‏پندارند در صورتى كه چنين‏نيست قائل به ولايت مطلقه بودن در واقع يعنى قائل شدن به ولايت نه‏گانه‏براى فقيه كه براى امامان معصوم «ع‏» نيز ثابت‏شده است البته‏اگر چه خالى از اختلاف نيست. ولايتهاى مذكور عبارتند از: ولايت درپذيرش، ولايت در فتوى، ولايت در اطاعت (موضوعات)، ولايت در قضاء، ولايت‏در اجراى حدود، ولايت در امور حسبيه، ولايت در تصرف (اموال و نفوس)،ولايت در زعامت (سياسى)، ولايت در اذن و نظارت. قائل شدن به ولايات‏مذكور به معنى پذيرش استبداد نيست زيرا به طور مختصر اگر بخواهيم‏مطلب را بازگو نماييم مى‏گوييم: در مكتب سياسى هدايت، قانون الهى،امر به معروف و نهى از منكر، اصل مشورت حق انتقاد براى مردم و ملكه‏عدالت و در امام معصوم‏«ع‏»، عصمت جلوگير استبداد مى‏باشند. در موردولايتهاى نه‏گانه رجوع كنيد به: محمد مهدى موسوى خلخالى، حاكميت دراسلام (تهران: آفاق، 1361) عباسعلى عميد زنجانى، فقه سياسى، جلد 2(تهران: اميركبير، 1367)، صص 376-367 -

97 - الحافظ الذهبى، العبر،الجزء الثانى (بيروت: دار الكتب العلمية، بى‏تا)، ص 225 و محمدبن احمدالذهبى، تاريخ الاسلام (بيروت، دار الكتب العربى، 1413 ق) ص، 332 -

98 -على دوانى، «سيرى در زندگى شيخ طوسى‏»، هزاره شيخ طوسى، على‏دوانى (تهران: اميركبير، 1362) ص335 .

99 -على بن‏الحسين الكركى، رسائل المحقق الكركى (قم:مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى، 1409)، ص335 .

100 - محمدعلى مدرس، پيشين، جلد 3 ص 328 و قاضى نورالله شوشترى،مجالس المؤمنين، جلد 1، ص335 .

101 -جعفر بن حسن حلى (محقق اول) شرايع‏الاسلام (تهران:منشورات الاعلمى، 1389).

102 -محمدبن ادريس حلى، السرائر، جلد 3 (قم، مؤسسة النشر الاسلامى،1411)، صص 539-537

103 -محمدبن حسن طوسى ملقب به خواجه نصيرالدين طوسى از علماى بزرگ‏فقه، فلسفه، رياضى، نجوم، حكمت و سياست قرن هفتم هجرى است. وى مدتى‏در قلاع اسماعيليه زندانى بود و با تقيه مى‏زيست. به همين خاطر بعضى‏وى را اسماعيلى مذهب مى‏پنداشتند. او به هنگام حلمه هلاكوخان مغول به‏ايران، با يك آينده‏نگرى دقيق وارد دستگاه هلاكوخان مغول گرديده و جان‏بسيارى از مسلمانان به خصوص شيعيان در ايران بين‏النحرين را نجات داده وبا تدبيرى خاص از كشتارهاى دست‏جمعى مردم به وسيله مغولان جلوگيرى‏كرد.

104 - محمدعلى مدرس، پيشين، جلد 2،ص335 . و محمدتقى مدرس رضوى،احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسى.

105 -جعفربن الحسن المحقق الحلى، شرايع الاسلام، الجزء الثانى (تهران:منشورات الاعلمى، 1374 ش) ص 13 و
12 -

106 - همان، الجزء الرابع، ص335 .

107 - همان، ص335 .

108 -همان، الجزء الاول، صص 345-
341 -

109 - همان، صص 345-
341 -

110 - همان، الجزء الثانى، ص335 .

111 - همان، صص 85-
81 -

112 - همان، ص335 .

113 - همان، ص335 .

114 -همان، صص 257 -
256 -

115 - همان، الجزء الاول، ص335 .

116 - همان، الجزء الاول، ص335 .

117 - در جاى ديگر محقق توضيح ديگرى ارائه مى‏كند و مى‏گويد: زمانيكه‏امام يا كسى كه از طرف امام نصب شده است عموما يا خصوصا، فردى رابراى جنگيدن با خروج‏كنندگان بر امام عادل دعوت كند بر او واجب‏مى‏شود. و امتناع كردن يا به تاخيرانداختن آن گناه كبيره است.[همان، الجزء الاول، ص 336].

118 -اهل ذمه به مسيحيان، زرتشتيان ويهوديانى گفته مى‏شود كه تحت‏حاكميت‏حاكم اسلامى زندگى مى‏كنند و به اويك ماليات خاص به نام جزيه مى‏پردازند.

119 - همان،الجزء الاول ص335 .

120 - همان الجزء الثالث، ص335 .

121 - همان، الجزء الثانى، ص335 .

122 - همان، ص335 .

123 - لفظ سلطان در اينجا با توجه به نظرات محقق در مورد حكام جور وعدم ولايت آنها، منحصر به حاكم يعنى فقيه اماميه مى‏باشد. و در اين‏مسئله رازى وجود دارد و آن اينكه محقق حاكم شرع و سلطان را يكى‏مى‏داند وگرنه دليلى ندارد كه در همه موارد حاكم را ذكر كند و در اين‏يك مورد سلطان را. و اين به خاطر شرايط تقيه است.

124 - همان، الجزءالثالث،ص335 .

125 - ظهار: مردى زن خود را تشبيه كند به پشت زنى كه‏ازدواج با او حرام است. (مادر- خواهر- دختر)

126 -همان، الجزءالثالث، ص335 .

127 - لعان: مردى كه زنش را به زنا متهم كرده و زن كه‏آن را نفى مى‏كند، خود را لعنت كنند اگر دروغ بگويند.

128 - همان، ص‏98 -

129 - الحسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، مختلف الشيعة، الجزءالرابع (مؤسسة النشر الاسلامى)، ص335 .

130 - الحسن بن‏يوسف، تبصرة المتعلمين (تهران: اسلاميه، 1363)، ص335 .

131 - الحسن بن يوسف، قواعد الاحكام، الجزء الاول (قم:منشورات الرضى، بى‏تا)، ص335 . و تبصرة المتعلمين، م.س.ذ.

132 - قواعد الاحكام، م.س.ذ، ص335 .

133 - الحسن‏بن يوسف، تحرير الاحكام، المجلد الثانى (بى‏جا، مؤسسه‏آل‏البيت، بى‏تا)، ص 180

134 - همان، ص335 .

135 - الحسن بن يوسف، مختلف الشيعة، الجزء الرابع، م.س.ذ، صص 464 و
463 - و تحريرالاحكام، م.س.ذ، ص .

136 - همان.

137 - همان (مختلف الشيعة)،
239 -

138 - الحسن بن‏يوسف، تذكرة الفقهاء، الجزء الاول (قم:المكتبة المرتضوية، بى‏تا)، صص 455-
454 -

139 - الحسن بن يوسف، مخلتف الشيعة، الجزء الثانى، م.س.ذ، ص335 .

140 - همان، الجزء الثالث، ص335 .

141 - همان، ص335 .

142 - همان، الجزء الخامس، م.س.ذ، ص335 .

143 - محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، جلد 4 (قم: بى‏نابى‏تا)، صص 363-
362 -

144 - على دوانى، مفاخر اسلام، جلد 4 «تهران:اميركبير، 1364)، ص‏
441 -

145 - عبدالله افندى الاصفهانى، رياض العلماء و حياض الفضلاء(قم: مكتبة آية الله المرعشى العامة، 1401 ه)، ص335 .

146 - على دوانى، پيشين، ص 448-
439 -

147 - همان.

148 - على موسوى مدرس بهبهانى، حكيم‏استرآباد ميرداماد(تهران:اطلاعات، 1370)، صص 11-
10 -

149 - محمدحسن النجفى، جواهر الكلام، المجلد الثانى و العشرون(دار احياء التراث العربى)، ص335 .

150 - عبدالهادى حائرى، نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران (تهران:اميركبير، 1367)، صص 328-
327 -

151 - محمدحسن النجفى، جواهر الكلام، المجلد الحادى و العشرون (بيروت‏دار احياء التراث العربى،بى‏تا)ص، 397
396 -

152 - همان، المجلد الاربعون،م.س.ذ، ص335 .

153 - همان،المجلد الخامس‏عشر، ص335 .

154 - همان، المجلد الحادى‏عشر، ص 190

155 - همان، المجلد الثانى والعشرون، ص335 .

156 - مرتضى الانصارى، المكاسب، المجلد التاسع (قم:مؤسسة دار الكتاب، 1410) ص335 .

157 - همان، ص335 .

158 - همان.

159 - همان، ص335 .

160 - همان

161 - مرتضى الانصارى، كتاب الخمس (قم: باقرى، 1415)، ص‏
337 -

162 - مرتضى الانصارى، كتاب زكاة (قم: باقرى، 1415) صص 356
354 -

163 -احمد النراقى، عوائدالايام ( قم: مكتبة بصيرتى، 1408)، ص‏
188 -

164 - محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة (تهران:شركت‏سهامى انتشار، 1358) ص335 .

165 -همان.

166 - محمدحسين نائينى، منية‏الطالب، ص335 .

167 - محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، پيشين، ص335 .

168 - همان، صص 48-
47 -

169 - همان، صص 48 و
72 -

170 - همان، صص 87-
86 -

171 - حسين الطباطبايى البروجردى، البدر الزاهر، به اهتمام حسينعلى‏منتظرى (قم: مكتبة المنتظرى،
1416 -ق).

172 - همان، ص335 .

173 - همان، ص335 .

174 - همان، ص335 .

/ 1