شيوههاي تبيين انتظار از دين
محمد نصر نتظار از دين يعني ميزان تواناييهاي دين براي پاسخگويي به نيازهاي بشر و سامانبخشي به حيات انسان و نقشي كه دين در اين ميان به عهده خود بشر قرار داده است. اين موضوع در بين مسلمانان به گونهاي خاص سابقه ديرينه داشته است. اگر دين را به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام تقسيم كنيم، نزاع اشاعره و معتزله در بخش عقايد، و نزاع حسن و قبح عقلي و شرعي ميان اشاعره و عدليه به نوعي چالش بر سر انتظار از دين در عقايد و اخلاق يعني توانايي عقل بشري و شرع نبوي در تبيين عقايد و تشخيص خير و شر به حساب ميآيد. همچنين بحث عللالشرايع و مقاصد الشريعة، تلاشي عقلاني و شرعي در كشف نتايج احكام شرعي براي بشر و به نوعي بيان ميزان توانايي دين در برطرفساختن نيازهاي بشر و تعاليبخشي آن به انسان بوده است. تحولات همهجانبه علوم تجربي در قرون جديد، برخوردي همهجانبه با آن بخش از احكام شريعت را كه به نحوي با اقتصاد، حكومت، آموزش، بهداشت، اخلاق، حقوق، مديريت و برنامهريزي و به طور كلي نقش اجتماعي دين تلقي ميشد، باعث گرديد و ادعاي جانشيني خويش بر اين نحوه از كاركردهاي اجتماعي دين را به طور جدي مطرح ساخت و ادعا كرد دين مخصوص دوران كودكي و عدم بلوغ بشر بوده است و امروز همه تفسيرها و تبيينها و روشها و هدفها علمي شدهاند و روند عرفيشدن و بشري گشتن و دنيايي شدن به مرور در نگرشهاي ديني و سازمانهاي مذهبي در حال گسترش است. نتيجه اينكه آينده در دست علوم است نه اديان. (1) نگرش فوق هيچ نوع كاركرد اجتماعي را براي دين نميپذيرد و حداقل در زمينههاي اجتماعي هيچ انتظاري جز سكوت و تسليم از دين نخواهد داشت. اما كساني كه اين حد از نگرش در باب نامعقول بودن كاركردهاي اجتماعي دين را ندارند به شيوههاي مختلفي به بحث انتظار از دين پرداختهاند كه ما به برخي از اين تلاشها اشاره ميكنيم. مساله انتظار از دين حاوي پيشفرضهاي گوناگوني است; از جمله اينكه دين براي برآورده ساختن نيازهاي بشر آمده است و ابزارهاي موجود بشر از برآورده كردن نيازهاي انسان عاجزند. لذا دين بايد پا به عرصه وجود گذارد. پاسخ به پرسش انتظار از دين هرچه باشد، به دنبال خود توابعي را هم خواهد داشت كه مهمترين آن عبارت است از: مفهوم دين، كمال دين و گوهر دين. كساني كه به بحث انتظار از دين پرداختهاند به دو شيوه كلي متمسك شدهاند: 1. عدهاي كه از توابع شروع كردهاند و ابتدا مفهوم دين را واضح فرض كرده و در صدد پاسخ برآمدهاند. 2. عدهاي كه از پيشفرضها شروع كردهاند و براي ادعاهاي خويش ادله عقلي اقامه نمودهاند. شيوههاي گروه اول
غالب افراد اين گروه ادعا كردهاند كه تعريف دين را از خود دين استخراج و از خود دين سؤال كردهاند و پاسخ شنيدهاند. ولي اگر كمي دقتشود، مرجحات بيرونديني در نگرش آنها هويداست و البته براي اين مرجحات شواهدي از درون دين دارند. به سه نمونه از اين نگرشها اشاره ميكنيم: 1. دين به معناي راه و روش زندگي است و لذا دين شامل مجموعه زندگي بشر از خرد و كلان ميباشد. همان گونه كه قرآن كريم هم ميفرمايد: لارطب ولايابس الا في كتاب مبين (2) . همچنين: ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شئ (3) . پس دين راجع به همه شئونات زندگي انسان از قبل از تولد تا پس از مرگ هيچ چيز را فروگذار نكرده است. در پاسخ به اين سؤال كه بسياري از امور هست كه علوم امروز بشر به آن دسترسي پيدا كرده است و در دين ملاحظه نميشود، ميگويند همه آنها وجود دارد، منتها عقل و درك ما از شناخت آن قاصر است. اگر فحص شود، پيدا خواهد شد. قصور از درك ماست نه كمال دين. روانشناسي اسلامي، جامعهشناسي اسلامي، اقتصاد اسلامي، حقوق اسلامي، علوم روز و قرآن، باد و باران در قرآن، پرتوي از قرآن، مطهرات در اسلام، راه طي شده، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، مغز متفكر جهان شيعه، تفسير طنطاوي و صدها عنوان ديگر كتاب، گوياي داشتن انتظار همه چيز از دين است. اين ديدگاه كليه دستاوردهاي علمي بشر را به آيات و روايات تطبيق داده و ادعا مينمايد دين چندين قرن قبل از بشر به اين گونه امور توجه داشته و آن را بيان كرده است، ولي افسوس كه بشر به سراغ قرآن نميرود. 2. ديدگاه ديگر برعكس اين وسعت نگرش تحت تاثير مرجحات خاص جامعه خويش بر اين باور است كه كاركردهاي اجتماعي و سياسي دين اصالتا ديني نيست. «نظام سياسي و اجتماعي خلافت نه مبنايي در كتاب دارد و نه در سنت و نه در اجماع، نه آيات بر اين مطلب دلالت دارند نه روايات (4) .» درست است كه پيامبر(ص) در طي دوره پيامبريش بعضي كارهاي سياسي نظير رهبري غزوات، نصب قضاوت، گردآوري صدقات و جزيه و تقسيم غنايم جنگي انجام ميداد، ولي هيچيك از اين كارها ربط مستقيمي به رسالت و دعوت به اسلام نداشته است. (5) «اگر خداوند ميخواست كه پيامبر رهبري سياسي مسلمانان را نيز همانند رهبري دينيشان بپذيرد، كرارا به او هشدار نميداد كه «وكيل» يا «حفيظ» يا «مصيطر» بر مسلمانان نيستي... قدرت و مرجعيتسياسي و حكومتي، هر قدر هم براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اسلامي ناگزير و لازم باشد، تعلق به جوهر اسلام ندارد.» (6) اين ديدگاه نهايتا به اين نتيجه ميرسد كه در امور زندگي طبيعي مردم، دين هيچ محدوديتي قائل نشده است و اصولا دين براي چنين مسائلي نيامده است و در امور اداري و اقتصادي و حكومتي بايد بر تجربيات و يافتههاي بشري تكيه كرد و انتظار از دين در اين گونه امور بيمورد است. «هيچ چيز مسلمانان را از آن باز نميدارد كه در علوم اجتماعي و سياسي بر ملتهاي ديگر پيشي گيرند و آن نظام عتيق را كه مايه خواري و زبوني آنان شده است از ميان ببرند و آيين كشورداري و نظام حكومتي خويش را بر بنياد تازهترين نتايجخرد آدمي و استوارترين اصولي كه به حكم تجارب ملتها، بهترين آيين حكومتشناخته شده استبرپا كنند.» (7) 3. نگرش ديگري است كه براساس مرجحات فقهي و شرعي به اين نتيجه ميرسد كه بين عقل و دين و دستاوردهاي بشري و ديني منافاتي نيست و اصولا سؤال انتظار از دين غلط است. چون مقابل دين چيزي وجود ندارد تا ما انتظار خود را از هريك از علم و دين بيان كنيم. دين مجموعهاي از گزارههاي نقلي و عقلي است. دين و عقل جدايي ندارند و دين همان نقل، كتاب و سنت، و عقل است. نقل حكم اشيا را ميگويد و عقل برنامهريزي و روش اجراي حكم را بيان مينمايد. نقل حكم همه چيز را گفته است و عقل راههاي تحقق تكاليف را مشخص ميسازد. به عنوان مثال نقل ميگويد بايد آزادي و استقلال كشور را حفظ كرد، و عقل براي حفظ آزادي و استقلال برنامهريزي ميكند و هر دو زمينههاي سعادت دنيا و آخرت را فراهم مينمايند. (8) نظر به اينكه برنامهريزي و مديريت از علوم تجربي قابل تفكيك نيست، بنا بر اين ديدگاه احتمالا علوم تجربي هم بر اين مبنا جزء دين خواهد بود و تقابلي بين آنها و دين وجود نخواهد داشت. چرا كه هرچه هست دين محسوب ميشود و چيزي مقابل آن قرار نخواهد داشت كه ما از آن انتظاري داشته باشيم و به تعبير ديگر همه انتظارات ما را دين برآورده ميكند. شيوه گروه دوم
برخلاف گروه اول كه براي گزارههاي ديني ابتدا به ساكن قائل به معني است و معتقد است از منطوق عبارات براي فهم كلام ميتوان استفاده كرد و نياز به چيز ديگري جز در موارد استثنايي جهت تاويل نيست، گروه دوم اين شيوه را نميپسندند و معتقدند تا نياز ما از دين در بيرون دين مشخص نشود ممكن نخواهد بود منظور واقعي يك متن را درك كنيم; همان گونه كه اگر به ظواهر اشعار عرفاني توجه كنيم و بخواهيم منظور شاعر را درك كنيم به بيراهه رفتهايم و هرگز استفاده دقيق از متون ديني با خواندن متن ساده امكان نخواهد داشت. اين نگرش احتمالا تاثير پذيرفته از آموزههاي مكتب تحليل زبان قرن بيستم است كه شعارش در اين خلاصه ميشود كه: در معناي يك گزاره كندوكاو نكن، ببين كاربردش چيست. يعني مردم چه مراد و منظوري از كاربرد آن دارند. از آنجا كه انواع گوناگون جملات، علائق مختلفي را از هنري، اخلاقي، علمي، ديني و نظاير آن منعكس ميكنند، هر حوزه مقال بايد مقولات و منطقي را كه براي منظورهاي خويش مناسبتر مييابد، به كار برد. (9) پس در اين نگرش استفاده از متون ديني فرع روشن شدن انتظار از دين است. و براي روشن شدن انتظار از دين بايد به اين سؤال پاسخ گفت كه آيا دين براي رفع مجموعه نيازهاي بشر آمده استيا انسان خود توان برآورده كردن بخشي از نيازهاي خود را دارد و فقط دين به آن بخش از نيازهايي كه بشر توان برآورده كردن آن را ندارد ميپردازد؟ برآورده ساختن نيازهاي بشر در حد بسيار زيادي در گرو برنامهريزي عقلي و محاسبات تجربي و تكنولوژيك بشر است. مردمي در جهان وجود دارند و جوامعي كه دين در ميان آنها نقش اساسي بازي نميكند و بدون مراجعه به دين اين نيازهاي خويش را تامين ميكنند. پس نيازهاي دنيوي چيزهايي نيستند كه عقل از برآورده ساختن آن ناتوان باشد و مسلما دين درصدد از كار انداختن اين استعدادهاي بشري هم نميتواند باشد. چرا كه لازم ميآيد خلقتحواس و عقل و تجربه در بشر عبث تلقي شود. آنچه از عقل و تجربه ساخته نيست، امور مربوط به ماوراء عقل و حس و تجربه، يعني برآورده كردن نياز انسان در تقرب به كمال مطلق و برآورده كردن نياز به سعادت جاودانه، يعني حيات سعادتمندانه پس از مرگ، است. «انسان احتياج به كمال و سعادت دارد كه در زندگي آخرت خود به آن تكيه داشته باشد. پس اين صحيح نيست كه كمال جسمي او را كه اساسش زندگي طبيعي اوست كمال او و سعادت او بخواني.» (10) «اگر انسان تنها زندگي دنيا را داشت كمتر نيازمند وحي بود، چون كار دنيا و نيتجه آن را در دنيا ميتوانست تجربه نمايد و علم به مفسده و يا مصلحت آن پيدا ميكرد... آنچه كه ما راهي براي شناخت آن نداريم مصالح اخروي است. يعني راهي نداريم كه ببينيم اگر در دنيا فلان كار را انجام داديم چه سعادت يا شقاوتي در آخرت به بار ميآورد. راه تجربه درخور مصالح اخروي مسدود است، اما راجع به امور دنيا باز است.» (11) آنچه بايد به موارد فوق افزود، رابطه رفتار بشر با هدف از خلقت، يعني پروردگار خويش است. اينكه چه عملي باعث تقرب و جلب محبت وي ميشود و چه عملي باعث دوري از وي ميگردد، چگونه با وي ارتباط برقرار سازيم و چگونه محبت وي را به خويش متوجه سازيم، چيزهايي نيست كه از عهده عقل و تجربه بشري برآيد. پس عقل و تجربه از عهده برآورده كردن نيازهاي اخرتگرايانه و خداگرايانه بشر عاجز است، در صورتي كه اين امور را نيز مكشوف بشر دانيم، البته جايي براي دين باقي نميماند. «هرگاه برخي از نوابغ جهان مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و... از طريق فكر و نظر راهي به خدا پيدا كرده و بدون الهام از مكتب پيامبران به شاهراه توحيد رسيدهاند نميتواندمقياس قضاوت و داوري در مساله لزوم بعثتباشد زيرا ملاك در اين مساله نوع مردم هستند نه افراد استثنايي.» (12) پس در بخشي از امور زندگي زمينه سخن براي دين فراهم است و در بخش ديگر بشريتبه خود واگذار شده است ان الله افترض عليكم فرائض... وسكت لكم عن اشيلاآء. يعني خداوند بر شما اموري را واجب نمود... و چيزهايي را نسبتبه آن خاموشي گزيد. (13) حال بايد ديد اين امور چه چيزهايي هستند. و همين جاست كه بايد مشخص شود چه چيز را دين مشخص ساخته است و چه چيزي را نبايد از دين انتظار داشت. نظريات مختلفي در اين زمينه بيان شده است كه به تعدادي از آنها اشاره ميكنيم: 1. آنچه مربوط به هدايت است: «قرآن كريم هدايتبراي عموم مردم است و جز اين كار شاني ندارد. لذا ظاهرا مراد از تبيانا لكل شي [قرآن] همه آن چيزهايي است كه برگشتش به هدايتباشد. از قبيل معارف حقيقي مربوط به مبدا و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهي و قصص و مواعظي كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاج و قرآن تبيان همه اينها است.» (14) با اين بيان گوهر دين و كمال دين نيز بيان گرديده است. اما جزئيات مربوط به آن كه چه چيزهايي هدايت است و چه چيزهايي به طور مشخص از دايره هدايتخارج است، درست روشن نگشته است. 2. احتياجات ثابتبشري: عدهاي درصدد برآمدهاند، نوع سخنان هدايتي قرآن را روشن سازند و آن را در محدوده احتياجات ثابتبشر معني كردهاند «يك سلسله حقايق و يك راههايي است كه انسان به آنها احتياج دارد. نه غريزه به آن حقايق و راهها راهنمايي ميكند. نه حس و نه عقل ميتواند راهنمايي بكند. اينجاست كه وحي به كمك انسان ميآيد و او را راهنمايي ميكند.» (15) «وحي وظيفه دارد در حدودي كه عقل ناقص است جبران بكند، مكمل و متمم عقل است.» (16) «يك سلسله از احتياجات بشر است كه ثابت و لايتغير است... ولي انسان براي تامين همين احتياجات به يك سلسله ابزار و وسايل نياز دارد، وسائل در هر عصر و زماني فرق ميكند، چون وسائل در ابتكار خود بشر است. دين به وسيله (البته مشروع) كاري ندارد، دين هدف را معين ميكند و راه رسيدن به هدف را، اما تعيين وسيله تامين احتياجات در قلمرو عقل است. عقل كار خودش را بتدريج تكميل ميكند و هر روز وسيله بهتري انتخاب ميكند.» (17) «بعضيها جمود به خرج ميدهند، خيال مي كنند كه چون دين اسلام دين جامعي است، پس بايد در جزئيات هم تكليف معيني روشن كرده باشد. نه، اين طور نيست. يك حساب ديگري در اسلام است. اتفاقا جامعيت اسلام ايجاب ميكند كه اساسا در بسياري از امور دستور نداشته باشد، نه اينكه هيچ دستوري نداشته باشد، بلكه دستورش اين است كه مردم آزاد باشند.» (18) «اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگي نپرداخته است. تعليمات اسلام همهمتوجه روح و معني و راهي است كه بشر را به آن هدفها و معاني ميرساند. اسلام هدفها و معاني و ارائه طريق رسيدن بهآن هدفها و معاني را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است.» (19) 3. بيان اصول كلي: در اين نگرش به انتظار از دين در عبادات و معاملات متفاوت نگريسته شده است و بيان ميدارد: «شريعت ميان عبادات و معاملات فرق قائل است. قرآن و حديث احكام دقيق و مفصلي درباره عبادات وضع كرده است، ولي درباره معاملات، يعني روابط ميان مردم، تنها به بيان اصول كلي قناعت نموده و تطبيق آنها را بر اوضاع و احوال خاص زندگي هر دوره به عهده مردم آن دوره گذاشته است.» (20) «اقتدارات حكومت اسلامي، خصلت مدني دارد نه شرعي، امتيازات مقام خليفه و حاكم و قاضي و مفتي از شرع برنميخيزد... اين امت و نمايندگان آن است كه او را به مقامخود برميگمارد و امتحق نظارت براو را دارد و هرگاه صلاح خود بداند او را از كار بركنار ميكند، بدينسان رئيس حكومت از هر حيث در حكم حاكم مدني است.» (21) 4. بيان نبايدها و نشايدها و ارزشها: اين نگرش نيز به انتظارات اجتماعي از دين خلاصه ميشود. «قلمروي از زندگي برعهده عقل و تصميم خود انسان گذاشته شده است و در آن زمينهها وحي جز تعيين اصول كلي ارزش كه جهتدهنده فعاليتهاي بشري است مطلب ديگري نياورده و نقش وحي تعيين تكليف همه حركات بشر نيست; مثلا... نقش كتاب و سنت در مساله توسعه اقتصادي بيان نبايدها و نشايدها است، نه بيان بايدها و شايدها. اين نگرش... محور اصلي زندگي انسان را كه همان زندگي معنوي (اجتناب از گناه و تقرب به خداوند) انسان است، در پوشش كتاب و سنتبرده است و انسان را در تعيين سطوح زندگي كه همان ايجاد تمدن و فرهنگ و معاش باشد آزاد گذاشته و تعيين مكانيسمها و روشهاي زندگي در اين عالم را به خود انسان واگذاشته است.» (22) 5. بيان عبادات: در اين نگرش انتظار از شريعت، بيان عبادات است و معاملات به معني اعم، كه شامل همه روابط اجتماعياست، به عقل و عرف واگذار شده است و انتظاري اساسي از دين در اين زمينهنيست. «شارع مقدس در تنظيم جوامع بشري در ابعاد مختلف، ايجاد نظم و جعل مقررات را به عرف موكول كرده است. مراد از عرف همان جوامع متمدن دنياست; اعم از اينكه مسلمان باشند يا نباشند. و مراد از مقررات آن است كه عرف عقلاي جهان آن را به عنوان اصول عقلانيه پذيرفته باشند. مانند مرزبنديهاي جغرافيايي، نظام حقوقي رفت و آمد، نظام بانكي، سياستهاي بينالمللي و خلاصه يك سري مقرراتي كه عقلاي جهان آن را به عنوان اصول عقلاني پذيرفتهاند. به عبارت ديگر اصول عقلاني بينالمللي كه جنبه تحميلي ندارد. لذا معاملات را شرع وضع نكرده است; يعني بيع، اجاره، مضاربه، مساقات و غيره شرعي نيست; به اين معني كه شارع آن را جعل و اختراع نكرده است، بلكه معاملات ساخته و پرداخته عقلا و شرع است و شارع هم بعضي از شرايط را بر آن افزوده و يا از آن كاسته است. اگر پيامبر اسلام(ص) از بيع و اجاره سخن گفته برمبناي اصول عقلاني آن روز در معاملات سخن گفت، نه اينكه اينها را اسلام پيشنهاد كرده باشد و يا طرحش را اسلام داده باشد. و اگر هم بعضي از معاملات را مورد نهي قرار داده از اين جهت است كه شارع آنها را عقلاني نميداند... پس اگر شارع نفيا و اثباتا در مورد اصول عقلايي سخن دارد، در واقع ارشاد به حكم عقلاست، نه اينكه شارع در معاملات تعبد داشته باشد. اما در باب عبادات نميتوانيم تعليلي براي احكام شرع داشته باشيم.» (23) «معاملات به معناي اعم يعني مجموعه عقود و ايقاعات، احوال شخصيه، سياسات مدني، بينالمللي و خلاصه آنچه يك نظام حكومت در تشكيلات حكومتي خودش به آن نيازمند است. .. در اينجا شارع مردم را به خودشان موكول نموده است.» (24) چنانكه ملاحظه شيوه گروه دوم در تعريف دين و كمال دين متفرع بر توقعي است كه از دين براي بشريت دارند و بر اين اساس نيز سراغ متون رفته و از آن سؤال ميكنند و پاسخ ميگيرند و بر اين پايه پيش ميآيند كه هم عقل و هم شرع هر دو دليل راه بشرند. نه دين درصدد خاموش ساختن توانايي ذهني و عملي بشر است و نه عقل توان رويارويي با دين را دارد، بلكه اين دو در كنار يكديگر بشريت را تعالي ميبخشند و دنياي بشر را ارزشمند و آخرت وي را آباد ميگردانند. 1. ميرچا الياده، فرهنگ و دين، هيات مترجمان، زير نظر بهاءالدين خرمشاهي، طرح نو، ص132. 2. سوره انعام، 59. 3. سوره نحل، 89. 4. حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، انتشارات جيبي، 1363، نگرش علي عبدالرزاق، ص186. 5. همان، ص187. 6. همان، ص188. 7. همان، 189. 8. از بيانات شفاهي آيتالله جوادي آملي در باب انتظار از دين. 9. ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص153. 10. محمد حسين طباطبائي، الميزان، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج2، ص130. 11. محمدتقي مصباح، راهنماشناسي، مركز مديريتحوزه علميه قم، 1367، ص54. 12. جعفر سبحاني، الهيات و معارف اسلامي، انتشارات شفق، ص187. 13. نهجالبلاغه، حكمت102. 14. الميزان، ج12، ص469. 15. مرتضي مطهري. اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا، 1362، ص208. 16. همان، ص210. 17. همان، ص109. 18. همان، ص165. 19. مرتضي مطهري، ختم نبوت، انتشارات صدرا، ص59. 20. سيري در انديشه سياسي عرب، انديشههاي محمد عبده، ص140. 21. همان، ص151. 22. محمد مجتهد شبستري، نقد و نظر، شماره يك، ص23. 23. همان، ص24. 24. همان، از ديدگاه آيتالله معرفت، ص63 و64; روزنامه اطلاعات، 25/9/74.