«عالم واسطه»در گذر انديشه (1)
مسعود اميد يكى از موضوعات و مسايلى كه مىتوان در حيطهى هستىشناسى بدان توجه نموده و به تامل، بررسى و مقايسه نظرات فلاسفه و محققان و... در باب آن پرداخت، مبحث عالم واسطه يا عالم ميانى بين عوالم برين هستى و عالم مادون يعنى عالم ماده مىباشد. در اين نوشتار نخستبه بيان آراى گوناگون در باب عالم واسطه و موقعيت و اوصاف و مسايل ديگر مربوط به آن پرداخته و آنگاه مقايسهاى ميان انديشههاى ارايه شده، صورت مىگيرد. افلاطون Plato
مراتب موجودات را از نظر افلاطون چنين برشمردهاند: 1. خير اعلى:
در عالىترين مرتبه وجود، خير اعلى قرار گرفته است كه علت ذات صور مىباشد.2. مثل:
سلسلهاى از ذوات عينى وجود دارند كه در واقع متعلق مفاهيم كلى هستند; اين صور داراى هستىهاى متعالىاند. اين عالم واقعيتى مستقل دارد و مفارق از ديگر واقعيات مادون خود است. اين صور قايم به ذات و غير جسمانى مىباشند و منشا ذات تمام چيزهاى ديگر مىباشند.3. صور واسطه:
افلاطون معتقد است كه وجودهاى رياضى و ذوات صورى رياضى موجودند و بين مثل و اشياى محسوس قرار گرفتهاند. اين صور معقول رياضى در وضع واسطه هستند و با اشياى محسوس در اين جهت اختلاف دارند كه ازلى و ابدى وتغيير ناپذيرند و با صور و مثل از اين لحاظ متفاوتند كه هر يك از مثل و هريك از صورت مثلى، در هر مورد يگانه هستند ليكن صور رياضى بسيارند، مثلا مثلث در عالم مثل يگانه است ليكن در عالم واسطه بسيار است. جهت مشترك اين دو عالم اين است كه در هر دو، كثرت وجود دارد و نيز هر دو، ازلى و ابدى و تغيير ناپذيرند. بايد افزود كه در بحث عالم واسطه رياضى افلاطون هنور تصور و ايدهى مشخصى از نظريهى افلاك وجود دارد.4. اشياى محسوس:
اشيايى كه از طريق حواس درك مىشوند، اعم از جاندار و بىجان، موجود هستند، كه بخشى از هستى را تشكيل مىدهند.5. تصاوير و سايهها:
موجوداتى در عالم هست كه شبح و سايهى اشياى محسوس مىباشند. سايهها، انعكاسات اشيا در آب و در اجسام سخت و صاف و شفاف از جملهى چنين موجوداتى به شمار مىآيند. (1) نتيجه
چنان كه ملاحظه مىشود افلاطون به عالمى اشاره مىكند كه بين عالم محسوس و عالم مثل قرار گرفته است و حالت واسطهاى بين اين دو عالم دارد. شايد بتوان افلاطون را اولين فيلسوفى دانست كه در دستگاه فلسفى خويش به اين عالم مقدارى و رياضى اشاره نموده و ويژگىهاى آن را مورد بحث قرار داده است. نكتهاى كه از نظر تاريخى نبايد از نظر دور داشت اين است كه توجه افلاطون به عالم مثال رياضى، ناشى از عقايد فيثاغورسيان Pythagorases است.ايشان اعداد را منشا اشيا مىدانستند و معتقد بودند كه اعداد ذوات ثابت و ابدى است. افلاطون كه خود مؤسس نظريهى مثل استسعى مىكند كه ويژگىهايى را كه فيثاغورسيان براى اعداد منظور مىداشتند به مثل نسبت دهد و در عين حال عالم اعداد را نيز در نظام فلسفى خود حفظ كند و به اين جهتسعى مىكند به قدر امكان بين اين دو عالم، هماهنگى ايجاد كند و در نهايت قايل به اين مىشود كه عالمى متوسط بين اشيا و مثل يا صور وجود دارد كه عالم «مثال رياضى» يا «صور واسطه» مىباشد. (2) مثل افلاطونى صرفا مثل اعداد و امور رياضى نيست. ولى عالم مثال رياضى، صرفا متشكل از امور رياضى است و افلاطون با اين ديدگاه نظر فيثاغورسيان را تحقق بخشيده است. در نهايت ذكر اين نكته نيز خالى از فايده نيست كه در قرن معاصر برخى از بنيانگذاران فيزيك جديد توجه خاصى به عالم واسطه افلاطونى مبذول داشتهاند. براى مثال هايزنبرگ Heisenberg ، بنيانگذار نظريهى عدم قطعيت، معتقد بود كه اجزاى نهايى مانند، صورتها و ذوات رياضى كامل هستند و اين ديدگاهى افلاطونى است. اين صورتهاى رياضى، فضايى اشغال نمىكنند و اساسا چيزى مادى نيستند[ بلكه آثارى از ماده را دارند] اينها امتدادى در فضا ندارند و تمام پديدهها در واقع نمايشهاى چنين ساختارهاى رياضى هستند». (3) ارسطو Aristotle
ارسطو در بيان مراتب هستى، نخستبه نقد نظريهى افلاطون مىپردازد و آنگاه عقيده خود را بيان مىكند. ارسطو معتقد به عالم مثل و عالم ذوات رياضى نيست. نه صورتهاى رياضى ونه مثل، اعتبارى براى وى ندارند. (4) نظر ارسطو در مورد مراتب هستى بدين ترتيب است: 1. محرك اول:
ارسطو معتقد به مبدايى براى تمام حركات عالم است كه سرسلسلهى موجودات آفرينش است.ويژگىهايى كه ارسطو براى محرك اول بيان مىكند از اين قرار است: محرك اول جوهرى جاويدان، جداى از محسوسات، بى جزء، تقسيم ناپذير، انفعال ناپذير، دگرگون ناپذير و واحد است و.... (5)2. عقل فعال:
از نظر ارسطو در جهان زير ماه هر گونه توليدى به عمل آيد، اعم از توليد: طبيعى يا صناعى، مادهى توليد وعلت فاعلى آن از همديگر متمايز است. به همين سبب اين دو عامل بايد در نفس ناطقه نيز وجود داشته باشد، عاملى كه علت فاعلى است چه مىتواند باشد؟ بر حسب اصل كلى كه در كتاب متافيزيك (تتا1049) آمده است، وجود بالقوه نمىتواند فعليتيابد، مگر اين كه تحت تاثير وجود ديگرى كه خود بالفعل است قرار گيرد، عقل منفعل چون قوهى محض استبنفسه نمىتواند چيزى را بينديشد، بلكه بايد تحت تاثير معقولات فعليتيابد. اما معقولات خود نيز وجود بالفعل ندارند بلكه در ضمن آنچه متعلق احساس وتخيل است واقع است. از اين رو عقلى را بايد قبول داشت كه معقولات را از اشياى حسى و تصاوير خيالى بيرون آورد و فعليت آنها را تحقق بخشد. و اين همان عقل فعال است كه نسبت آن به معقولات مانند نسبت نور به مبصرات است. يعنى معقول را قابل ادراك شدن مىسازد. ارسطو عقل فعال را كه عهدهدار احداث معقولات است،بالذات ، بالفعل، مفارق، غير منفعل، عارى از اختلاط (با بدن)، فناناپذير، ازلى، همواره انديشه ورز، وصف مىكند. (6) البته در وجود چنين موجوديتى در ميان شارحان افكار ارسطو اختلاف است.3. عالم علوى:
از نظر ارسطو، عالم كروى و مركب از افلاكى است كه در درون يكديگر جا گرفتهاند. فلك نخستين كه بر كرات ديگر احاطه دارد، گرد محور عالم مىچرخد و غير از اين حركت مستدير كه بسيطاترين و كاملترين حركات است، حركتى ندارد و آن بلاواسطه از محرك اول [يا عقل فعال] ناشى است و فلك مزبور شبيهترين اجزاى عالم [بعد از عقل فعال] به محرك اول است، فلك نخستين گرچه خود متحرك است، اما نسبتبه افلاك ديگر محرك مىباشد و ستارگان ثابت در اين فلك جاى دارند. در درون اين فلك، افلاكى هست و كواكبى به آنها نصب شده كه به تبع افلاك خود، دور مركز عالم، يعنى كره زمين مىچرخند، افلاك غير از گردش به تبع فلك نخستين، حركات ديگرى هم دارند كه بلا واسطه از محرك اول ناشى نيست و به اين سبب جنبهى نقص آنها بيش از فلك نخستين است. سلسله عالم علوى، از فلك نخستين شروع و به فلك ماه ختم مىشود: فلك الافلاك يا فلك نهم حركت اولين را در جهان و در كرات زيرين به گونهاى مرتبهاى ايجاد مىكند. بايد افزود كه از نظر ارسطو كواكب حياتمند بوده و داراى «طبيعت» هستند و هر يك از افلاك نيز داراى عقل يا نفس مىباشند. (7) در عالم علوى خبرى از كون و فساد وخرق التيام نيستبه نظر ارسطو اجرام سماوى واقع در وراى كره ماه از موادى غير از عناصر چهارگانه ساخته شده و در تركيب آنها ماده اسرار آميز «اثير» دخالت داشته است. اثير جوهرى است لمس نشدنى و رؤيت ناپذير و مىتوان آن را عنصر پنجم ناميد و در واقع جوهر و ذات عناصر است. در زبان يونانى اثير به معناى «هواى لطيف» است. (8)4. عالم سفلى:
آخرين افلاك، فلك ماه است كه عالم علوى به آن ختم مىشود و در زير آن عالم سفلى است كه عالم تحتالقمر نيز خوانده مىشود و آن عبارت از كره خاك است كه ساكن و مركز كل عالم است وكره آب و سپس كره هوا و بعد كره آتش كه فوق همهى كرات عالم سفلى است، بر آن احاطه دارد. خاك و آب و هوا و آتش، عناصر چهارگانهاند كه در عالم تحت القمر مىباشند، عالم سفلى عالم كون و فساد استيعنى اجزاى آن غير از حركت مستدير، تحولات ديگرى دارند و همواره در تغيير و تبدلند و كاستى و فزونى و زايش و مرگ دارند و حركاتشان حركت مستقيم است، يعنى آغاز و انجام متمايز دارند، نه اين كه هر نقطه از آن، هم آغاز و هم انجام باشد، چنان كه در دايره چنين است. (9) نتيجه
در نهايت مىتوان گفت ارسطو در عين حال كه عالم مثال مجرد تام و مثال رياضى افلاطون را رد نمود ليكن خود معتقد به مرتبه يا مراتب مجرد و نيز مرتبهاى واسطه بين مجرد تام وعالم محسوسات گرديد. عالم ارسطو بر خلاف افلاطون، چهارمرحلهاى است (با قبول عقل فعال به عنوان يك مرتبه در عالم) عالىترين مراتب عبارت از محرك اول و عقل فعال است كه موجوداتى مجرد هستند، مرتبهى ميانى را عالم علوى تشكيل مىدهد و نازلترين عالم سفلى است. عالم ميانى يا واسطهى ارسطو مانند عالم واسطه افلاطون، واجد دوجنبهى دوگانهى مجرد و مادى است. عالم علوى ارسطو حداقل واجد «زمان» است. اين عالم داراى «شكل» نيز مىباشد. توضيح اين كه ارسطو زمان را معلول حركت مىداند و افلاك او داراى حركت مستدير هستند و از اين رو زمان زا مىباشند. نيز بايد افزود كه افلاك ارسطويى به شكل كره مىباشند يعنى شكل خاص كره را به خود گرفتهاند. به علاوه چنين افلاكى تحت تعريف جسم نيز واقع مىشوند (قابليت فرض ابعاد سهگانه)، اين بود اوصاف مادى عالم علوى ارسطو از طرف ديگر اين عالم، از ويژگيهاى امور مجرد نيز برخوردار استبدين ترتيب كه خرق و التيام و كون و فساد را بر نمىتابد و عنصر آن رؤيت ناشدنى وناملموس است. لازم به يادآورى است كه عالم علوى ارسطويى ذاتا مادى وجسمانى است. فلوطين Plotinus
فلوطين ازبرجستهترين فيلسوفان عهد قديم به شمار مىآيد. مهمترين ويژگى اين فيلسوف روش تركيبى و تاليفى او است. وى با آميختن فلسفهى افلاطونى با فلسفه ارسطويى و رواقى و انديشههاى عرفانى و تفكرات شرقى، فلسفه خاصى را پديد آورد كه آن را فلسفهى نو افلاطونى مىنامند. مراتب عالم را از نظر فلوطين مىتوان چنين برشمرد. (10) 1. احد يا واحد:
احد امرى برتر ازهستى است كه در انديشه نمىگنجد و از اين رو بيان نشدنى است. احد به نام «واحد» خوانده مىشود ولى زود گفته مىشود كه اين واحد نه واحد به عنوان عدد است، نه واحدى در برابر ديگرى، و نه واحدى است از كثير. بلكه واحدى است كه به عنوان «يك» هم در انديشه نمىگنجد. زيرا انديشيدن يك، بىفاصله انديشيدن دويى و كثرت را به دنبال مىآورد. واحد امرى بسيط و موجد كل موجودات و صورت مطلق و فعل تام است. احديتش مبرا از تعداد و شماره و تقسيم است، محيط بر كل و غير محاط و نامحدود مىباشد. كل اشيا است، اما هيچ يك از اشيا نيست.2. عقل:
عقل همان جهان اشكال و صور ناب است كه تنها به يارى انديشه و عقل دريافتنى است. عقل صادر اول است. عقل همان «وجود» است. واحد يا احد برتر از وجود است. صور كليه و به قول افلاطون «مثل» در اين عالم هستند. «به عقيده فلوطين نه تنها كليات يعنى اجناس و انواع داراى مثل مىباشند بلكه هر فردى از افراد محسوس در عالم معقولات، مثالى دارد». (11) معقولات با وجود كثرت واحدند، اين جهان در قيد زمان نيست، در خويشتن آرام و ساكن است. در عين كثرت مجموعهاى يگانه است . آن اشكال كه در اين عالمند، ايده ناميده مىشوند و صور اصلى همه باشندهها هستند و خود باشنده راستينند در حالى كه همهى چيزهايى كه بعدا پديد مىآيند، تصويرهاى اين عالم مىباشند.3. روح يا نفس:
مرتبه سوم عالم را نفس يا روح جهان تشكيل مىدهد كه در وسط جاى گرفته است. روح در جهتبالا به واسطه حلقه ميانگين عقل، روى در واحد دارد و در جهت پايين به واسطه حلقه ميانگين طبيعت روى در ماده دارد و مصدر روح، عقل است. روح براى درك معقولات، به تفكر و استدلال و تفكيك و تحليل نياز دارد. همچنان كه عقل كل شامل معقولات وكليهى عقول است، نفس كل هم منشا نفوس جزئيه و شخصيه و شامل آنها است. گرچه هر نفس براى خود استقلال دارد، ولى با نفس كل نيزمتحد است. در هر حال نفس مايهى حيات و حركت مىباشد و هر چه در عالم متحرك است داراى نفس است. به عبارت ديگر: نفس كل در اجسام و ابدان حلول نموده و هر يك از آنها به قدر استعداد بهرهاى از آن يافته و به اين طريق نفوس جزيى صورت پذيرفته است. نفس كلى در عين حال كه واسطه جهان محسوس و جهان مافوق است، ولى خود او متعلق به جهان مافوق محسوس يا مجردات است. نفس در عين شهود عالم بالا خود فيض بخش عالم محسوس و جهان ظاهر است. نفس كلى از لحاظ وابستگى به عالم بالا، واحد و يكپارچه است ولى از نظر اداره عالم محسوس و تعلق به محسوسات، متكثر است. همچنان كه در صادر اول، عاقل و معقول متحد است، در صادر دوم نيز نفوس جزيى عين نفس كلى است.فلوطين نفوس جزيى را متحد با نفس كلى مىداند. پس مىتوان ويژگىهاى واحدى براى آنها منظور داشت و هر ويژگى عالى كه در مورد نفوس جزيى مطرح مىكند در مورد نفس كلى هم به طريق اولى صادق است. فلوطين نفوس جزيى را از شايبهى تركيب بركنار مىداند. از نظر وى نفس در خور تجزيه نيست و نمىتواند اجزاى خود را از دستبدهد يا اجزايى به دست آورد. نفس در حيطهى مقولات كمى نمىگنجد، بدون جزء و منفرد است مقولات كمى و بعد را با آن سر و كارى نيست و قابل تقسيم به اجزا نمىباشد. همين اوصاف را در مورد نفس كلى نيز مىتوان جارى دانست.4. طبيعت:
طبيعت جهان محسوس است كه در مكان و زمان گسترده شده است. جهان، جسمانى و ديدنى، شنيدنى و بوييدنى است. پس طبيعت، ماده غير جسمانى و ادراك نشدنى و نينديشيدنى نيست. عناصر و همهى اجسام، ماده هستند كه شكل (صورت) پذيرفته و به واسطه شكل (صورت) موجود شدهاند.5. ماده:
ماده چيزى غير متعين و مخلوق است، اما نه در زمان. بالذات جسمانى اما جسم نيست، زيرا جسم تركيبى از ماده و صورت است و ماده چنين نيست. ماده قابليت و استعداد محض براى قبول صورت است. ماده بالقوگى صرف همه اشيا است، بى آن كه خود قوه باشد. و از آنجا كه بىشكل است، قابل درك نيست و در عالم كون و فساد با«لا وجود» همسنگ است و در سلسله مراتب هستى و از لحاظ ارزش يا رتبه، در سطحى پايين قرار دارد. ماده عدم نور، يعنى ظلمت است و عدم خير يعنى شر نخستين است از نظر فلوطين، به طور كلى «ماده دلالتبر جوهرى دارد كه آن جوهر از ماده عاليتر و در حقيقت واهب الصور ماده است. به اين ترتيب نفس «مادهى روح (عقل) است و روح (عقل) ماده آسمانى ذات مطلق (احد) است». (12) نتيجه
از نظر فلوطين نيز حلقه واسطهاى در مراتب عالم وجود دارد كه همان نفس است و اين حلقه هم جنبه وحدت دارد و هم داراى جنبهى كثرت است. ليكن به نظر مىرسد اين واسطه به طور كلى از ويژگىهاى مادى عادى مىباشد. و مانند مراتب واسطه در نزد فلاسفه سابق الذكر، داراى حالت دو جنبهاى نمىباشد. ابن سينا
از نظر ابن سينا مراتب عالم و جايگاه عالم واسطه را مىتوان چنين شرح داد: 1. واجب الوجود:
واجب الوجود موجودى واحد است كه در مرتبه او شريكى براى وجود ندارد و جز او واجب الوجودى نيست. او مبدا وجود و وجوب بخشنده به هر چيزى است و اين ايجاب يا بىواسطه استيا با واسطه. ماهيتى براى او نيست و او وجود محض و انيت صرف است هيچ تركيبى در او راه ندارد و... (13)2. عقول:
ابن سينا قايل به تمايز وجود عقول متعدد از نفوس است، يعنى مقام وجودى عقول كاملا از نفوس مجزا وممتاز است وعقول كاملا از افلاك و نفوس مجرد بوده و مبدا همهى صور و معقولات محسوب مىشود. عالىترين مرتبه عالم پس از واجب الوجود عقول مىباشند. عقول موجوداتى هستند كه از صفت تجرد تام برخوردارند. (14)3. افلاك:
سومين مرتبه عالم افلاك هستند هر فلك مركب از دو بخش است:1
. صورت يا نفس فلك،
2. ماده فلك. افلاك از كون و فساد بركنارند و از عنصر پنجم يا اثير كه وراى عناصر اربعه طبيعى است، ساخته شدهاند، مانند يك موجود زنده حركت مىكنند. جهان داراى نه فلك است كه عبارتند از هشت فلك نجوم بطلميوسى و فلك بىستارهى نهم كه منجمان اسلامى وراى فلك كواكب ثابت قرار دادند ومىتوان آن را نشانه و تمثيل سرحد بين عالم غيب و شهادت و يا وجود مطلق وصيرورت جهانى دانست. بر هر فلكى يك سلسله عقول حكمفرمايى دارند ونفسى آن را حركت مىدهد و جرم و نفس آن به وسيلهى عقلى كه در مقام بالاتر آن قرار گرفته افاضه شده است. (15) بر عكس ارسطو كه خداوند را، محرك فلك اول مىدانستشيخ معتقد است كه خالق عالم همه افلاك را با هم حركت مىدهد نه يك فلك را به طور انفرادى، بنابراين افلاك هم داراى ركتبسيطااند و هم داراى حركت مركب، حركتبسيط خود را از محرك اول دريافت مىدارند وحركت مركب خود را از عقول و نفوس; وانگهى به نظر شيخ حركت افلاك طبيعى نيست، بلكه در اثر ارادهى نفس هر فلك است. البته علت اصلى حركت، عقل آن فلك است ليكن علت قريب آن همان نفسى است كه به واسطهى عشقى كه در آن براى مبدا عالم وجود دارد فلك را به حركت در مىآورد.
هر حركتى در عالم به منظور به فعليت رسانيدن آن چيزى است كه بالقوه است و به كمال رسانيدن آنچه ناقص است. لكن افلاك را نقصى در وجود نيست. آنها كاملترين حركات را كه حركت مستدير است دارا هستند و هستى آنها شريف است چنان كه از نورانيت اجرام سماوى برمىآيد. فقط يك امر است كه افلاك، بالفعل داراى آن نيستند و آن «وضع» است. آنها يك وضع خاص ندارند كه از وضعهاى ديگر براى آنها مناسبتر باشد و چون نمىتوانند همه وضعها را در عين حال داشته باشند، از يك وضع به وضع ديگر حركت مىكنند، يعنى حركت وضعى دارند به نحوى كه حداقل تغيير در حالشان ايجاد شود. و به اين دليل افلاك حركت مستدير دارند زيرا حركت مستدير بر عكس حركت مستقيم مىتواند در عين اين كه ابعاد عالم محدود است دايما بدون تغيير ادامه يابد. (16)
ابن سينا بر خلاف مشايين پيش از خود، معتقد است كه افلاك علاوه بر نفوس منطبع درموادشان كه مدرك جزئيات بوده و داراى ارادههاى جزيى مىباشند (كه از راىهاى جزيى صادر مىشوند)، نفوس ديگرى دارند كه همچون نفوس ناطقه انسان است و اين نفوس در مواد افلاك منطبع نمىباشند بلكه علاقهاى تدبيرى به آنها دارند. بر اين اساس جزئيات عالم عنصرى و طبيعى در عالم افلاك داراى دو نقش و تصوير هستند. يك نقش كلى كه در نفس ناطقه فلك وجود دارد ويك نقش جزيى كه در نفس جزيى منطبع در ماده فلك موجود است و با درك وقت و زمان همراه است. (17)
4. عالم تحت القمر:
عقل دهم كه عقل فعال است، در آخرين مرتبه عقول قرار دارد و در جهان ما عمل مىكند. از اين عقل ماده نخستين يعنى هيولى افاضه مىگردد كه قابل محض بوده و فى نفسه بدون صورت است. هيولى منشا عناصر اربعهاى است كه تمامى مخلوقات از آنها ساخته مىشوند، تركيب و تلاش عناصر، علت كون و فساد تمام اجسام است. عقل دهم چون مولد ماده است، معطى صور نيز مىباشد يعنى واهب الصور است، به هر مادهاى صورت خاص آن و همينطور به هر بدنى، مشروط بر اين كه آن بدن قابليت دريافت آن را داشته باشد، نفسى كه در واقع به مثابه صورت آن است، اعطا مىكند. (18) نتيجه
چنان كه گذشت نظر ابن سينا بسيار نزديك به نظر ارسطو است. عالم واسطهى سينوى كه داراى حركت مستدير مىباشد، حركت وضعى دارد و تحت تعريف جسم وارد مىشود، تعيين كننده زمان و مكان و تحديد كننده جهات است. اين امور صفاتى هستند كه با ماديات قرابت دارند. در عين حال، اين عالم داراى ويژگىهايى است كه نزديك به ويژگىهاى عالم عقول است و به مجردات شبيه است مانند ادراك وعدم كون و فساد. نكته قابل توجهى كه بر خلاف نظر ارسطو در ديدگاه ابن سينا جلوه مىكند قبول نفس ناطقه براى هر فلك است. ابن سينا با اين نظريه بر استقلال عالم واسطه مىافزايد: عالم واسطه در اين ديدگاه موجوديت مستقلى است كه علاوه بر درك جزئيات و درك زمان و تحريك جرم افلاك، مدرك كليات هم هست. يعنى عالمى است كه يك طرف آن شبيه مبادى عالى است ويك طرف آن شبيه عالم پايين است. ابن سينا، با اين كار فاصله مبادى عالى و عقول را با عالم واسطه هر چه كمتر ساخته است. هانرى كربن در توصيف اين عالم مىگويد: نفوس فلكى از ادارك حسى برخوردار نيستند ولى از «تخيل ناب» بهرهمندند. (19) در تكميل بيان كربن بايد افزود با قبول نفوس ناطقه براى افلاك، آنها علاوه بر تخيل ناب داراى تعقل نيز مىباشند. عرفا
از نظر عرفا اجزاى عالم، وجود متناهى ندارد لذا اسماى حق نيز غير متناهى است ولى مجموعه عالم و موجودات كثير در عين عدم تناهى، به طور كلى در پنجحضرت محصور هستند كه جامع همه عوالم مىباشند. و در واقع عوالم وجودى در پنج عالم منحصر مىباشد. از اين عوالم پنجگانه تعبير به حضرات خمس مىكنند. اين پنجحضرت جاى بروز حق است و ذات الهى در اين حضرات تجلى نموده است. در اين ديدگاه ملاك حضرات تجلى ذات الهى است. پس خود ذات جزو حضرات نخواهد بود. چون در ذات كه تجلى نيست پس ذات الهى جزء عوالم شمرده نمىشود. در عين حال كه مبدا تجلى و هستى تمام حضرات، بارى تعالى مىباشد. اولين حضرت با عنوان غيب مطلق خوانده مىشود كه همان حضرت علميه و عالم علم حق به تفاصيل وجودى است و از آن به مرتبه اعيان ثابته علميه وحضرت ارتسام تعبير شده است. اين مقام، مقام واحديت و ظهور تفصيلى مرتبه احديت است. دومين حضرت، عالم عقول كليه و نفوس كليه است كه عالم جبروت هم مىنامند.سومين حضرت، عالم مثال يا حضرت خيال است كه عالم ملكوتش مىخوانند. حضرت چهارم، حضرت شهادت مطلقه است كه مقابل غيب مطلق و مرتبه واحديت است. پنجمين و آخرين حضرت، انسان كامل محمدى است كه از آن به حضرت جامعه تعبير مىشود، چون جامع جميع عوالم استبه اعتبار آن كه افق وجود و ظهور تفصيلى اين حضرت، مقام مشيت مطلقه و مرتبه ولايت كليه علويه است در جميع اين عوالم سريان دارد و جامع مقام واحديت و عوالم عقول طوليه و عرضيه و عوالم برزخ و عالم حس و شهادت مطلقه است. بلكه به اعتبار مقام ذات وحقيقت كليه و نبوت مطلقه و ولايت ازلى او (ووارثان مقام و علم وحال او) عوالم غيب و شهود، مظهر آن ذات مطلقهاند. پس مىتوان به طور خلاصه گفت: حضرت اول عالم اعيان ثابته وحضرت دوم عالم ارواح وحضرت سوم عالم مثال وحضرت چهارم عالم حس و حضرت پنجم كون جامع و حقيقت انسان كامل استبه اعتبار اشتمال آن بر جميع مراتب. بر اين اساس اعتقاد بر اين است كه عالم حس، مظهر عالم مثال و عالم مثال مظهر عالم ارواح وعقول، و عالم ارواح مظهر اسما و صفات و اعيان ثابته است. (20) برخى از عرفا از ابتدا با عنوان «مراتب كليه» عوالم هستى را به شش مرتبه تقسيم مىكنند: مرتبه اول غيب مغيب است و آن را غيب اول و تعين اول مىنامند. مرتبه دوم، غيب ثانى است كه مسماستبه غيب ثانى. و اين مرتبه را به واسطه غيبت و دورى اشيا از نفس خود و از مثل خود، غيب ثانى مىنامند. زيرا صفت ظهور (برخود و امثال خود) از اعيان ثابته، در عين اين كه در اين مرتبه تحقق و ثبوت دارند، منتفى است. چه اين اعيان در حضرت علماند. مرتبه سوم ارواح است و اين مرتبه ظهور حقايق مجرده بسيطه استبر نفس خود و بر مثل خود. چنان كه ارواح در اين مرتبه مدرك اعيان خود و مميز حقايق خود هستند. مرتبه چهارم، عالم مثال است . و اين مرتبه وجود اشياء لطيف است كه قابل تجزيه و تبعيض و خرق و التيام نيست. مرتبه پنجم مرتبه عالم اجسام است. و مرتبه ششم مرتبه جامعه استبر جميع مراتب[مگر مرتبه او].و آن حقيقت انسان كامل است زيرا كه او جامع جميع است. (21) گاهى عرفا تمام هستى را اعم از مقام ذات الهى و غير ذات، تحت عنوان حضرات خمس تقسيمبندى مىكنند. يعنى غيب اول يا ذات احديت و غيب ثانى را مرتبه واحده اعتبار مىكنند و مراتب كليه را منحصر در پنج مرتبه مىنمايند. اول حضرت ومرتبه غيب و معانى است كه مشتمل بر شؤون و اعتبارات و نيزحقايق الهى است. دوم حضرت شهادت و حس . سوم حضرت ارواح ، چهارم عالم مثال و خيال منفصل و پنجم كه جامع ايشان است، تفصيلا حقيقت عالم است و اجمالا صورت عنصرى انسانى. (22) در تمام اين تقسيمبندىها، مرتبهاى به نام عالم مثال كه واسطه بين عالم تجرد محض و عالم طبيعت است ، مشهود و موجود است. در مورد تحقق عالم مثال عرفا معتقدند كه در مرتبهى ارواح مجرده يا عالم جبروت اولين تعين، عقل اول است. عقل اول در مقام تفصيل سلسله عقول را تشكيل مىدهد. و آنگاه در تنزلات بعدى، عقل به سوى تعين و تحقق «نفس كلى» رهسپار مىشود. نسبت اين نفس، به نفوس ناطقه مجرد كه در مظاهر جميع اجرام آسمانى از افلاك و كواكب و نفوس ناطقه بشرى ظاهر مىشود، عينا مانند نسبت عقل اول به انواع و اصنافى است كه در عالم خود تحت او قرار دارند. و در مرحلهى بعد تحقق عالم مثال است. (23) محيىالدين عربى در كتاب «فتوحات مكيه» مىگويد: آن برزخى كه ارواح بعد از مفارقت از اجساد دنيوى در قوس صعود بدانجا ارتقا مىيابند، غير از برزخى است كه ما بين عالم مجردات و عالم جسمانى مىباشد كه ارواح در قوس نزول بدانجا تنزل مىكنند. زيرا تنزلات وجود در قوس نزول و عروج وجود در مدارج قوس صعود به شكل دايرهاى است كه از دو قوس نزول وصعود تشكيل مىيابد. و هر مرتبهاى از مراتب صعود، به ازاى مرتبهاى از مراتب نزول قرار گرفته است و بنابراين مرتبه وجود برزخى نفس كه بعد از مرتبهى وجود تجردى و قبل از نزول به عالم جسمانى و نشاه دنيوى است، از مراتب قوس نزولى است كه اوليت و سبقتبر قوس صعود دارد. و مرتبهى وجود برزخى نفس كه بعد از نشاه دنيوى و رهايى از بدن عنصرى است، از جمله مراتب قوس صعودى است كه پس از قوس نزولى قرار دارد. پس برزخ دوم غير از برزخ اول است كه در ازاى يكديگر قرار گرفتهاند. و نيز احوال و اوصافى كه در برزخ دوم، يعنى برزخ صعودى، بر نفس عارض مىگردد، عبارتند از صور اعمال و نتايج افعالى كه در دنيا مرتكب شده است.
و اين صور غير از صورى است كه نفس هنگام تنزل از عالم عقلانى در قوس نزولى بدان صور نمودار مىگردد. پس هيچ يك از اين صور عين ديگرى نيستند، لكن هر دو صورت در اين جهت كه موجودى روحانى و جوهرى نورانى و عادى از مادهاند، مشتركند. عبارت ديگرى نيز از محيى الدين عربى در باب سيصد و بيست و يك از كتاب «فتوحات» است كه با صراحت و وضوح دلالتبر مغايرت دو برزخ دارد. او مىگويد: اين برزخ، يعنى برزخ دوم، غير از برزخ اول است. برزخ اول را به اصطلاح عرفا غيب امكان و برزخ دوم را غيب محالى مىنامند. زيرا «ظهور» صورى كه در برزخ اول موجودند در عالم دنيا، كه آن را عالم شهادت مىناميم، ممكن است ولذا ما ارواح را در اين عالم در كسوت اجساد دنيوى مشاهده مىكنيم. ولى بازگشت صور برزخ دوم به اين عالم ممكن نيست و مشاهده آنها جز در عالم آخرت ميسر نخواهد بود و كمتر كسى است كه در اين عالم، صور برزخى را كه از اين عالم، به عالم برزخ عروج نمودهاند، مشاهده كند.
برخلاف صورى كه در برزخ اول اوست كه به حكم فطرت و نظام خلقتبه عالم دنيا نزول مىكنند و همه كس آنها را در كسوت جسمانى مشاهده خواهند كرد. و ممكن است كه اشخاصى آنها را قبل از نزول به عالم دنيا مشاهده كنند و لذا بسيارى از آنها از طريق كشف و شهود و اشراف بر عالم برزخ اول، معلوم و مكشوف مىگردد. و اگر تو اهل كشف و شهود باشى مىتوانى به حوادثى كه در آينده در اين جهان رخ مىدهد، علم و آگاهى حاصل كنى. و همچنين غير از افراد كمى از ارباب كشف و شهود كسى نمىتواند بر احوال مردگان و صور برزخى آنان پس از عروض به عالم برزخ واقف گردد. محيى الدين عربى صور برزخى را شبيه صور منطبع در آينه مىداند. (24) قيصرى نيز در شرح فصوص خود كلامى نزديك به همين بيان محيىالدين را بيان كرده است. (25) يكى از نتايجى كه از بيان محيىالدين حاصل مىشود اين است كه تعلق نفس بعد از مرگ(در قوس صعود) به جرمى از اجرام فلكى و يا عنصرى، امرى استباطل و مردود، و اين كه صور اخرويهاى كه سعدا و اهل نجات به وسيلهى آنها متنعم و اشقيا به وسيلهى آنها معذب مىشوند، منطبع در جرم فلكى و يا جرم عنصرى نيستند، بلكه اين صور اخروى صورى هستند معلق در فضاى برزخى و قايم به ذات خويش و صادر از ذات نفس و حاضر در برابر نفسند در صقعى مجرد از ماده دنيوى. و اين صور به اعمال و افعالى كه در دنيا از نفس صادر شدهاند، مرتبطند. و در واقع ثمرات و نتايجى هستند كه نفس از طريق اخلاق و ملكات و ... كسب كرده است و اين صور و اشكال اخروى حاصل همان اكتسابات است. (26) عرفا در مورد عالم مثال و اوصاف آن سخنان مبسوط و در خور توجهى دارند كه بايد در كتب عرفا پىجويى شود. (27)
نتيجه
مىتوان گفت كه عالم واسطه در نزد عرفا، داراى جايگاهى مشخص مىباشد. اين عالم ويژگىهاى يك واسطه را بين مجرد و مادى دارا است... صورى كه در اين عالم وجود دارند هم از آثار مجرد و هم از ويژگىهاى مادى برخوردارند. خلاصه، عرفان قدمهاى بسيار مهمى را در روشن ساختن و استقلال چنين عالمى برداشته است. در عرفان نقش اصلى در واسطهگرى بين عوالم، از آن عالم مثال است و نه عالم افلاك و... نكته جالبتر آن كه عرفا مثال را در دو قوس نزولى و صعودى مورد بررسى و تدقيق قرار دادهاند و بين آن دو تفكيك نمودهاند. ادامه دارد 1.كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1(قسمت اول)، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 62، ص 212-225; وال، ژان، بحث در مابعد الطبيعه: ترجمه دكتر مهدوى وهمكاران، خوارزمى، 70، ص 882، 883; ورنر، شارل، سير حكمت در يونان، ترجمه بزرگ نادر زاده، زوار، ص 83-85; برن، ژان، افلاطون ، ترجمه دكتر پور حسينى، نشر هما، سال 93، ص 98-99; ارسطو متافيزيك، ترجمه دكتر شرف الدين خراسانى، نشر گفتار، 97، ص 25. 2. بدوى، عبد الرحمن،موسوعة الفلسفة: 1/165; رشاد، محمد، فلسفه از آغاز تاريخ : 1/201-203. 3. گلشنى، مهدى، ديدگاههاى فلسفى فيزيكدانان معاصر، اميركبير، 69، ص 195-197. 4. ارسطو، متافيزيك، ترجمه دكتر شرف الدين خراساني، همان، ص 419، 428، 437 و 456. 5. همان، ص399-403; ارسطو، طبيعيات، ترجمه دكتر مهدى فرشاد، اميركبير،63، ص 264-273. 6. ارسطو، درباره نفس، ترجمه علىمراد داوودى، حكمت، 69، ص 224-229. 7. بدوى، عبد الرحمن، موسوعة الفلسفة:1/112-113. 8. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، زوار، 67، 1/50-51; ارسطو طبيعيات، ص 22-23;وراس، ديويد، ارسطو، ترجمه مهدى قوام صفرى، فكر روز، سال 77، ص 153-157. 9. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا:1/50-51. 10. فلوطين، دوره آثار فلوطين، ج2، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 66، رسالههاى اول، دوم، چهارم، پنجم; ياسپرس، كارل، فلوطين، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 63، ص 15-25; فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا:1/86-89. 11. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1، قسمت دوم، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، ص 649. 12. كريشنان، رادا، تاريخ فلسفه شرق وغرب، ج2، ترجمه جواد يوسفيان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 67، ص 97. 13. ابن سينا، شفا (الهيات)، ناصرخسرو، 63، ص 343 و 362. 14. نصر، حسين، نظر متفكران اسلامى در باره طبيعت، خوارزمى، 59، ص 311. 15.همان، ص 364-365. 16.همان، ص 365-366. 17. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، ج1، ترجمه دكتر حسن ملكشاهي، سروش، 63، ص 468. 18. شيخ، سعيد، مطالعات تطبيقى در فلسفه اسلامى، ترجمه دكتر محقق داماد، خوارزمى، 69، ص 140-141. 19. شايگان، داريوش، هانرى كربن، ترجمه باقر پرهام، آگاه، 71، ص 193-194. 20. آشتيانى، سيد جلال الدين، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، دفتر تبليغات اسلامى، 65، ص 448-451. 21. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح الفصوص، مقدمه و تصحيح ويليام چيتيك، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 70، ص 27-28 ; نزديك به همين نظر، شرح مقدمه قيصرى، ص 451-452، پاورقى. 22. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، مقدمه وتصحيح ويليام چيتيك، ص 31-32. 23. خوارزمى، تاج الدين حسين بن حسن، شرح فصوص الحكم، مايل هروى، مولى، 65، ص 716. 24. عربى، محيى الدين ، كتاب المسائل، به كوشش دكتر ميردامادى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 70،ص 117-118. 25. حسن زاده آملى، حسن، اتحاد عاقل و معقول، حكمت، 62، ص 428. 26. عربى، محيى الدين ، كتاب المسائل، به كوشش دكتر محمد ميردامادى، همان، ص 117(تعليقات). 27. لاهيجى، محمد، شرح گلشن راز، زوار، 71، ص 115-116-441 به بعد; يثربى، سيد يحيى، عرفان نظرى، دفتر تبليغات اسلامى، 720، ص 341-352. كلام اسلامي-ش 34