زبانشناسي و هرمنوتيك
چكيده
اين مقاله، كوششي براي ارتباط ميان تعابير و تفاسير متفاوتي است كه در اثر نهضتهاي معاصر ساختارگرايي و پساساختارگرايي با دانش نشانهشناسي و هرمنوتيك دربارة مقولة زبانشناسي پديد آمده تا توجه دقيقتري بر مسأله زبان و تفسير معنا، در جهت تأكيد بر ديالكتيكي از فرضيات و انتظارات مثبت و منفي، بهعمل آيد. همچنين سعي شده كه سنتهاي جديد زبانشناسانه و تحليل انتقادي حركتهاي پيشتازانة گوناگوني را كه در تاريخ تفسير ادبي ارائه شده، بازنمايد؛ كوششي كه بر بخش گستردهاي از اين نوشته، جنبة كلامي ميدهد. واژگان كليدي: زبانشناسي، هرمنوتيك، ساختارگرايي، تفسير و تأويل، تحليل متون. مقدمه
پيش از كاربرد اصطلاح «هرمنوتيك» براي تفسير متون در زبان انگليسي، واژگان ديگري به كار ميرفت؛ اما از قرن هجدهم، به تدريج كلمة هرمنوتيك جايگزين مناسبتري تشخيص داده شد. در واقع، هرمنوتيك نوعي معرفتشناسي است كه ميخواهد روش را نيز ارائه دهد. در عصر روشنگري، هرمنوتيك را ارائة روش براي تفسير متون و علمي كمكي براي رفع ابهامات متن ميدانستند. هرمنوتيك رمانتيك نيز از سنخ روششناسي بود. يكي از دانشمندان هرمنوتيك، اين علم را روشي براي پرهيز از سوء تفاهم ميدانست.1 امروز اين اصطلاح، به رشتهاي عقلي اطلاق ميشود كه به ماهيت و پيشفرضهاي تفسير ارتباط دارد. در اوايل قرن بيستم، دو تن از پژوهندگان آلماني به نامهاي ويلهلم دلتاي،2 و هانس گورگ گادامر3 با تبديل «هرمنوتيك» از وضعيت خاص به قواعد عام، حول محور دو اصل «تفسير دستوري» و «تفسير فني»، اين ابزار تأويلي را دقيقتر كردند. ديلتاي با ارائة روششناسي عام رايج در علوم طبيعي، هرمنوتيك را وارد عرصة جديدي ساخت؛ گادامر با تدوين اثر مهمي تحت عنوان حقيقت و روش (1960)، تأويل گرايي را در جهت تفكر هايدگر قرار داد و برخلاف شلاير ماخر4 كه فاصلة تاريخي و مرحوم دكتر سيدمحمدجواد سهلاني5 فرهنگي مفسر از مؤلف را منشأ بدفهمي ميدانست، اصرار داشت كه فهميدن، بدون پيشفرضها و اعتقادات مفسران امكانپذير نيست. بر اين اساس، كشف نيت مؤلف براي او چندان اهميت نداشت و به تفسير عيني و نهايي نيز اعتقادي نيافت؛ البته عنصر مؤلف و استقلال حياتي متون ادبي پيش از گادامر بهوسيلة زبانشناسان «ساختگرا» و «شالوده شكن» مطرح بود. نحلههاي هرمنوتيك
نحلههاي هرمنوتيك را ميتوان به دو گروه تقسيم كرد: يك گروه، عيني گراها، و ديگر، فيلسوفاني هستند كه از تاريخگرايي دفاع ميكنند. عيني گرايان، فهم متفاوت افراد را در درك متون رد ميكنند و معتقدند: ميتوان به فهم مستقل از ارزشها و ملاكهاي زمان حاضر كه تاريخگراها بر آن تأكيد دارند، نايل آمد. به عبارت ديگر، عيني گراها بر اين باورند كه ميتوان به فهم درستي از متون زمان حال و متون گذشته دست يافت؛ در حالي كه تاريخ گراها اعتقاد دارند: فهم ما اساساً تاريخي است و اصطلاح خاصي هم تحت عنوان «تاريخيت» يا «شأن تاريخي» دارند كه آن را از اصول بنيادي فهم متون گذشته قلمداد ميكنند. از نظر عيني گراها، نگاه تاريخگراها ما را به سمت شكاكيت فلسفي سوق ميدهد و انتقادي هم كه بر تاريخگراها وارد ميكنند، اين است كه اگر بخواهيم ديدگاههاي آنها را بپذيريم، هيچوقت نخواهيم توانست فهمي را اثبات يا نفي كنيم و اين در حالي است كه هر فهمي به گونهاي ميتواند براي صاحب آن فهم واقعيت و حقيقت داشته باشد. انتقاد تاريخگراها هم به عيني گراها اين است: هر متني را كه در نظر بگيريد، بر مبناي چه ملاك و معيارهايي يك تفسير را بر تفسير ديگر ارجح ميدانيد؟... اين امر نيازمند شواهد و مدارك گوناگوني است كه بشر همواره نميتواند به همة مداركي كه براي فهم متن لازم دارد، دست يابد. عيني گراها همچنين اين انتقاد را مطرح ميكنند كه ديدگاه تاريخگراها سبب شكاف ميان متن گذشته و زمان حال ميشود و ما نميتوانيم از هيچ متني درك درستي داشته باشيم؛ در نتيجه، فهم هيچ متني امكانپذير نيست. عيني گراها اعتقاد دارند: ميتوانيم از يك سلسله پيشداوريها و تحريفهايي كه سنتها، و وضعيتهاي جدي بر ما تحميل ميكنند، رها شويم؛ اما تاريخگراها معتقدند كه نميتوانيم رها شويم. نكته مهم ديگر اين است كه عينيگراها طرفدار مسألة صدق اعتبار متن هستند؛ ولي براي تاريخگراها اين مسأله مهم نيست. آنچه آنها با اهميت ميدانند، اين نكته است كه نميتوان در فهم متون به آن عينيتي كه در علوم طبيعي وجود دارد، دست يافت. ماهيت شناسايي و ماهيت موضوعات خارج كه علوم طبيعي به بحث و بررسي دربارة آنها ميپردازد، بسيار متفاوت است؛ البته اين امر را بعضي از عيني گراها بيان كردهاند كه اگر بحث از متون گذشته و عينيت آنها مطرح ميشود، عينيت به آن معنا نيست كه در علوم طبيعي بهكار ميرود. برخي از صاحبنظران تاريخگرا، از جمله گادامر، به اين بحث پرداختهاند. او معتقد است كه ما در علوم تجربي هم به عينيتي كه گذشتگان ما تصور ميكردند نميتوانيم برسيم؛ زيرا عينيت در علوم طبيعي و تجربي به يك سلسله عوامل خاص وابسته است. ما در علوم تجربي با يك سلسله محدوديتها مانند ابزارهاي اندازهگيري روبهرو ميشويم كه گاهي سبب ميشود به عينيتي كه گذشتگان تصور ميكردند، دست نيابيم. منطق فهم متون
گروهي از غربيها كه اغلب هم آلماني هستند، هم وطن خود يعني شلايرماخر را بنيانگذار منطق هرمنوتيك معاصر ميدانند و ميگويند: او در نظر داشت براي برطرف كردن مشكل توجيه مطالب نامعقول يا مبهم مجموع متوني كه در دست است، قواعدي را وضع كند تا بتواند پاسخگوي اين مشكل اساسي باشد. شيوة او در بررسي متون به اين صورت بود كه بداند متن در چه زماني، با چه شرايط خاصي، بهوسيلة چه گويندهاي و با چه ويژگيهاي شخصي تنظيم شده است. به طور كلي، شلاير ماخر، دو شيوة فهم را در نظر گرفت: يكي شيوه دستوري كه چارچوب لغت و ادب در هر زماني قابل فهم است و ديگري كه كار اصلي او بود، گونهاي شيوة روانشناختي بهشمار ميرفت. در شيوه روانشناختي به ابعاد ديگري هم توجه داشت؛ يعني شخصيت نگارنده را هم در نظر ميگرفت كه بهطور مسلم، كاري بس دشوار بود. پس از او ميتوان از ديلتاي همتاي آلماني شلايرماخر نام برد كه به تاريخ توجه خاص داشته و اين نكته را به تمام علوم گسترش ميداده است. شايان ذكر است كه ما در علوم طبيعي با طبيعت ساكت و صامت روبهرو هستيم؛ اما در علوم انساني با انسان داراي اراده، فعال و با ادراك سروكار داريم كه در چگونگي برخورد با او، با وضعيت و تصميم ديگري مواجه خواهيم شد و بايد به همة شاخههاي علوم انساني توجه كنيم كه البته توجه به جايي هم هست؛ ولي در مجموعة علوم انساني، بخشي است كه به زبانشناسي مربوط ميشود. متون مبتني بر زبانشناختي و زبان ادبي و زبان اجتماعي از نظر تفسير و تأويل، چندان مشكلي ندارند؛ چون در شيوة تفسير و فهم آنها، چه در حالت محتوايي و چه در حال معنايي، اشكال مفهومي بسيار پيچيدهاي پيدا نميشود. ديلتاي به اين قضايا توجه داشت و معتقد بود كه ميتوانيم با همة مشكلاتي كه تاريخ پيشپاي ما گذاشته، با عبور از لايههايي از آن، و حذف پيشداوريهايش، مقصود مؤلف و نويسنده متن را دريابيم؛ اما گادامر با اين نظر به مناقشة افراط گونهاي پرداخته، مدعي شد كه تفسير متون به اين شيوه، دستنيافتني است و از اين رو، ما خود معنايي را ميآفرينيم. اين همان چيزي است كه كانت در باب پديدهها در نظر داشت و درصدد كشف معنايي بر ميآمد كه دست نيافتني بوده باشد. در اين داوري عجيب، بهترين و خوش بينانهترين تصوري كه ميتوانيم از ادعاي اين نظريه استخراج كنيم، اين نكته است كه خواندن متن، در حقيقت گفت وگويي است كه خواننده با متن دارد و از طريق اين گفتوگو، اندكي از واقعيت مطلب در فهم ميآيد كه البته سهم بسيار ناچيزي در دستيابي به حقيقت خواهد داشت. در اين نگاه، هيچ ملاك و ميزاني نداريم و در نهايت، از ارائة نظر قطعي مبني بر اين باور كه تفسيري درست است يا خير، ناتوان خواهيم ماند!... اگر چنين سفسطهاي را بپذيريم و مدعي باشيم كه نميتوانيم به هيچ روي وراي اعصار گذشته، حقيقت و مقصود گويندهاي را درك كنيم، بهطور مسلم در زمان حاضر هم با اين مشكل مواجه خواهيم بود. بديهي است كه بايد از افراط و تفريط دوري جست؛ يعني از اين طرف هم نبايد گفت كه تمام جنبههاي شخصيت گوينده، به نوشتهاي كه از او چاپ ميشود، انتقال مييابد؛ حتي نميتوانيم بگوييم كساني را كه با آنها سروكار داريم، به خوبي ميشناسيم و شخصيت آنها را بهطور كامل درك ميكنيم؛ حتي خود فرد هم ممكن است نتواند شخصيت ده سال پيش خود را در كنترل فكري داشته باشد...؛ اما بر اساس يك سلسله پرسشها ميتوان به سراغ متن رفت و از آن پاسخ گرفت؛ هر چند همة پاسخها هميشه آشكار نيست؛ بلكه برخي در متن نهفته؛ ولي قابل استخراج است. اين نكته، يعني پاسخ يافتن يك سلسله از پرسشها از متنهاي خوانده شده كه به گذشته تعلق دارند، دليل بر وجود معيار خردمندانه مشترك براي فهم متون است. با پذيرش اين معيارها و ضابطههاي مشترك و مستدل ميتوانيم به طور طبيعي به افزايش معلومات درست خود بپردازيم؛ به همين طريق ميتوان پرسشهاي متون گذشته را به زبان حال پاسخ داد و به اين طريق گفتماني دو سره با گذشته و حال داشت. از اينجا بهدست ميآيد كه با تامل كافي ميتوان به مباني بدون اشكال دست يافت و مشكلات وسوسهآميز و سفسطهسا را كنار گذاشت و به جاي توقف در مبادي و بديهيات، به ادامه راه تعقل و تعالي خوشبين بود. انواع تأويل
متعالي
با توجه به مباني زبانشناسانة متون مطرح كشورهاي مختلف، در ميان آنها تأويلات گوناگوني را مييابيم؛ چنانكه در زبان فارسي نيز تفاوتهاي زيباي متعددي را ميتوان سراغ گرفت: از بين گذشتگان شايد هيچ كس به اندازة مولانا شيفته تأويل نبوده است. او خود آنقدر آرا و تعبيرات بكر و بديع به كار ميبرد كه ميتوان گفت: «مولوي با تأويلهاي خود، معاني را ارتقا ميداد و از داني به عالي ميرسيد». گاهي بهوسيلة تاويل، هم رمزافكني و هم رمزگشايي ميكرد؛ يعني سمبلهايي را ميآفريد و هم آنها را توضيح ميداد. مثالي در اين زمينه:
گفت پيغمبر زسرماي بهار
زانك با جان شما آن ميكند
ليك بگريزيد از سرد خزان
راويان اين را به ظاهر بردهاندهم
بيخبر بودند از جان آن گروه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
مر تو را عقلي است جزوي در نهان
جزو تو از كل او كلي شود
پس به تأويل اين بود كانفاس پاك
گفتههاي اوليا نرم و درشت
گرم گويد سرد گويد خوش بگير
گرم و سردش نوبهار زندگي است
مايه صدق و يقين و بندگي است6
تن مپوشانيد ياران زينهار
كان بهاران با درختان ميكند
كان كند كو كرد با باغ و رزان
بر آن صورت قناعت كردهاند
كوه را ديده نديده كان به كوه
عقل و جان عين بهارست و بقاست
كاملالعقلي بجو اندر جهان
عقل كل بر نفس چون غلي شود
چون بهارست و حيات برگ و تاك
تن مپوشان زانك دينت راست پشت
زان زگرم و سرد بجهي وز سعير
مايه صدق و يقين و بندگي است6
مايه صدق و يقين و بندگي است6
ذوقي
ابنعربي، اديب و عارف بسيار بزرگ عرب زبان، در اثر ممتاز و بسيار معروفش فصوصالحكم، در وجه اشتقاق لغات، به چنان تأويلاتي دست يازيده كه اگر كسي از جنبة تأويلات مذكور غافل باشد، ممكن است او را به خطا و خبط در اشتقاق متهم كند! حال آن كه ابن عربي، اديب و خود عرب زبان بوده است. از جمله تأويلات ذوقي او ميتوان به اين نكات اشاره كرد: «نسأ» (زنان)، نسا (تأخير) و نسي (فراموشي) را از يك ماده ميگيرد يا «مال» (دارايي) را با «ميل» هم ريشه ميداند يا «عصا» (چوبدستي) را با «عصي» (سركشي كرد) مرتبط معرفي ميكند. به اين ترتيب بايد او را «هرمنوتيست ذوقي» نام نهاد. باطني
فرقة اسماعيليه هر نوع تعبير را مجاز ميدانند و اغلب به شدت باطنيگري به خرج ميدهند؛ بهطور مثال دربارة حكم شرعي «تيمم مسافر به جاي وضو» چنين تأويل ميكنند: منظور از مسافر... كسي است كه از داعي و حجت خويش جدا افتاده باشد... و زدن اومر دو كف را بر خاك يك بار چون تيمم كند، دليل است بر اقرار مؤمن به امام زمان و حجت او... و زكات دليل است به هر اساس از بهر آن كه پاكي نفس از آلايش شك و شبهت، تأويل او است... . نماز كنيد و زكات دهيد. لازم است بر امت تا ظاهر شريعت ناطق را بر پاي دارند و باطن آن را به تأويل اساس بدانند... سهروردي، داستان «رستم و سهراب» را با تأويلي نو توضيح ميدهد... و انگيزه نبرد بين پدر و پسر را عرضة ديانت جوانمردان به يكديگر ميبيند... . تبديل كلمات انگليسيstory بهhistory نوعي تأويل واژگاني است؛ اما علم هرمنوتيك در دنياي جديد، در واقع، بحثهايي جدي و فلسفي دربارة نفس ادراك و فهم متون است؛ بهگونهاي كه نزد پيشينيان مرسوم نبوده است. به عبارتي ميتوان گفت كه هرمنوتيك، امروزه نظري، و در قديم عملي بوده است. كاربرد زبانشناسي در هرمنوتيك
يكي از دانشمندان هرمنوتيك [ديلتاي، 1976، ص 15] در اين زمينه ميگويد: بايد به ياري واژگان و تركيبهاي آنها، مجموعة يك اثر را بشناسيم؛ يعني به ياري عنصري يا جزئي از يك كل، آن كل را بشناسيم؛ پس ناگزيريم از استقرا كه ويژة علوم فيزيكي و طبيعي است، به گونهاي كمك بگيريم و در تأويل به گونهاي ديگر به آن روش باز گرديم. وقتي با اين رويكرد، «آواشناسي»، «زبانشناسي» و «معناشناسي» در علوم فيزيكي و طبيعي كاربرد يافتند، مسائل تازهاي تحت عناويني چون «ارتباطشناسي» و «سيبرنتيكس» مطرح شدند. هم اكنون نياز به ساماندهي هر چه دقيقتر زبان ويژهاي در انفورماتيك احساس ميشود. تكامل انواع رايانهها و زبان ويژة آنها، ترجمه يا برگرداندن متون به ياري ماشين و اساساً «مناسبت زبان با ماشين»، «امر كاركرد زبانشناسي ذهن و خاطره»، «كاركرد مستقل ماشينها»، يعني سازوكار تنظيم دادههاي تازهاي بر اساس فرايند پس خوردها، شناخت ناسازهها(paradoxes) در پراگماتيك، فقط نمونههايي در تمركز پژوهش علمي بر مسألة زبان بهشمار ميآيند. ساختار يك متن، به معناي مجموعهاي از مناسبات دروني نشانههاي متن است. روش ساختارگرايي ادبي، كوششي براي راهيابي به دنياي نشانههاي هر اثر نوشتاري، يعني كشف رمزگان (كدها) و نشانههاي تازة آن و فهم روابط دروني آنها است. هر مدلول(signified) در ذهن مخاطب موردي «تأويلي» است؛ از اين رو، ما همواره با تأويلهاي گوناگون از هر اثر هنري روبهرو ميشويم. بررسي زباني - ادبي هرمنوتيك
از آنجا كه اغلب هرمنوتيستها گرايش فلسفي دارند، به نكات زبانشناسانه و ادبي موضوع و فروع آن توجه كافي نكردهاند؛ در حالي كه توجه به مباحث «موضوعشناسي» اين مقوله، مستلزم در نظر گرفتن نكات ذيل است: 1. خود موضوع يا «سوژه»subject[ ]؛ 2. درون مايه يا «تم»theme[ ]؛ 3. مضمون يا «بافت»context[ ]؛ 4. لحن يا «تن»mood[ ]؛ 5. حالت و احساس يا «مود»mood[ ]؛ 6. موضوع مكرر يا «موتيف»]motif[ . 1. «موضوع»، مطلبي است كه نويسنده، خود آگاه آن را ميپروراند و اساساً لازم نيست بدان اعتقادي داشته باشد؛ مثل موضوعاتي كه دربارة آنها انشا مينويسد: «فرهنگ با تمدن چه فرقي دارد؟» 2. «تم»، مطلب گسترده و بنيادي متن بهشمار ميرود كه در تمام زواياي آن منتشر است. «موضوع»، مطلبي «فشرده»(condensed) و صريح است؛ اما «تم»، گسترده (expanded) و غيرصريح و ضمني است. «موضوع» شاهنامه، تاريخ ايران است؛ اما «تم» آن احساس غرور و افتخار و مجد و عظمت است. موضوع بسياري از غزليات حافظ، مدح ممدوح (عموماً عظماي الهي و انسانهاي قديم) است؛ اما تم آن گلايه و شكايت است. «سوژه» (موضوع) و «تم» گاهي به هم نزديكند؛ اما هيچگاه يكي نيستند. در غزليات سعدي به هم نزديك، و در غزليات حافظ از هم دورند. در بحثهاي زبانشناسي و ادبي، تم مهم است نه سوژه. جالب اين كه هرمنوتيك دانان هم بدون اين كه اصلاً وارد اين بحث شده باشند، بيشتر به دنبال تم ميروند. 3. نكتة ديگري كه در روند فهم متن بايد ملحوظ نظر باشد، فرق بين «تن» و «مود» است. تن با لحن احساسي است كه گوينده ميخواهد منتقل كند؛ اما مود يا حالت، احساس و تأثيري است كه خواننده در مييابد و اين دو، هميشه يكي نيستند؛ مثل وقتي ناصر خسرو ميسرايد:
چند گويي كه چو هنگام بهار آي
روي بستان را چون چهره دلبندان
روي گلنار چو بزدايد قطرة شب
اين چنين بيهدهها نيز مگو با من
كه مرا از سخن بيهده عار آيد
دگل بيارايد و بادام به بار آيد
از شكوفه رخ و از سبزه عذار آيد
بلبل از گل به سلام گل نار آيد
كه مرا از سخن بيهده عار آيد
كه مرا از سخن بيهده عار آيد
زبان صوري و تحليل هرمنوتيك
به قول يكي از پژوهشگران فرانسوي، «زبان طبيعي» تحت تأثير نظريههاي دانشمند آلماني، ويتگنشتاين، به محدودة بحث «فلسفة تحليل هرمنوتيكي» رسيد7A. ] [.216Benjamin, 9891, p.. بنابر آنچه ليوتار در كتاب موقعيت پسا مدرن نوشته، پژوهشگراني مانند كارناپ، تارسكي و آستين و جومسكي، مفاهيم تازهاي را در معناشناسي و ساختار نحوي در آثار خود مطرح كردند - 58911, p. 1Condition postmodern, .21[ 8]La در عين حال، آثار زبانشناسان نامآوري چون ياكوبسن(R. Jakobson) و چومسكيN. Chomsky) )، پرسشهاي فلسفي بينظيري آفريده است. مباحث «نشانهشناسي»(semiology) در گسترة زبان، در بنيان خود ماهيت فلسفي دارد. فردينان دو سوسور «F. de Sausure)) با طرح «مدلول همچون واقعيتي در ذهن» موضعي فلسفي گرفت و پيرس(C. S. peirce) «مورد تأويلي» نشانهشناسي را در فلسفة علم جاي داد [پيرس، 1958، ص 97]9. امروزه زبانشناسي به چشم بسياري از دانشمندان، «الگوي فرهنگ بشري» بهشمار ميآيد. اين نكتهاي است كه پژوهندگان برجستة علوم مختلف انساني، از قبيل لوي استراوس(Levi - Straus) در تحقيق «اسطورههاي اقوام ابتدايي قاره امريكا، ژاك لاكان(J. Lakan) در مطلب «نمادهاي روانكاوي»، و ميشل فوكو(M. Foucault) در بحثهاي ديرينهشناسي و رولان بارت(R. Barthes) در مقالة «نشانهشناسي در سخن ادبي» از آن ياد ميكنند و همة اين پژوهشها، استوار بر الگويي زبانشناسي تحليل شدهاند؛ بهطور مثال، رولان بارت ميگويد: هرگونه نظام نشانهشناسي را فقط ميتوان از راه قوانين، قاعدهها و روشهاي علم زبانشناسي شناخت. هيچ نظام دلالت معنايي بدون زبانشناسي، شناختني نيست سR. Barthes, L] [20Aventure, Paris, 5891, p.. نگاهي به مقولة نشانهشناسي
محقق پركار و پرمايه، اومبرتو اكوU. Eco) )، مينگارد: وظيفة كلي نشانهشناسي، پايهگذاري دو مطلب متفاوت است: يكي نظريه رمزنگاري (كدگذاري) و ديگري نظريه توليد نشانهها. نظريه دوم دربر گيرنده كاربرد همگاني زبان، تكامل رمزگان، ارتباط زيباييشناسي، اشكال گوناگون رفتارهاي متقابل ارتباطي، كاربرد نشانهها براي فهم معناي هر چيز و هر وضعيت... [03.]Eco, 6791, p. 1 رولان بارت در مقالهاي تحت عنوان «از علم تا ادبيات» نوشته است: ساختارگرايي در شكل تخصصي خود، گونهاي تحليل از آثار هنري و فكري است و در زبانشناسي جديد ريشه دارد11 [76]Barthes, 0891, p. . چنين تنيدگي علم زبانشناسي با همة انواع مطالعات انساني و پژوهشهاي اساسي بدان جهت است كه زبان انسان صرفاً الگوي معنا نيست؛ بلكه بنيان معنا است. به ياري روشهاي زبانشناسي ميتوان ساختار اصلي و مناسبات دروني پديدههاي فرهنگي را درك كرد. پديدارهاي اجتماعي و فرهنگي، موضوعات يا موارد با معنا هستند و از اين رو، در حكم نشانههايند كه در زمينة مناسباتي كه با يكديگر دارند، قابل شناخت ميشوند و از اين جهت، الگوي آنها نشانههاي زباني است. ساختار گرايي كه مبحث بسيار مهم در دانش زبانشناسي بهشمار ميرود، بر اين اساس استوار است كه اگر «كنش» و «دستاوردها»ي كار و انديشة آدمي داراي معاني هستند، بايد ميان واحدهاي كنش و توليد، نظامي از تأثيرات و مناسبات وجود داشته باشد تا امكان حضور معنا پيدا شود. بررسي «كنش» خواندن، همچون «كنش» هدفدار كردن معنا، موضوع تحقيق يكي از پژوهشگران لهستاني، به نام رومن اينگاردن است كه در دو كتاب مهمش اثر هنري ادبي(1929)12 و شناخت اثر هنري ادبي (1968)13 اين بحث را به پيش راند؛ از اين لحاظ، مناسب است بحثي در مقوله «پديدارشناسي» كه بهوسيلة استاد او (هوسول) پايهگذاري شد، در اينجا مطرح شود. پديدارشناسي خواندن
چنانكه پيشتر ذكر شد، اين بحث اساس خود را در انديشة هوسرل يافته است و بسط آن، به گونهاي ويژه به دو كتاب مهم رومن اينگاردن متكي است. بنيان نظر هوسرل اين است كه كنشها معناي خود را در اجراي واقعي و عملي مييابند. بررسي پديدارشناسانة اين كنشها، به گونهاي ضرور، اين معناها را در بر دارند؛ معناهايي كه در موضوعهاي ديگري نيز ميتوانند درست باشند. ميان اين كنش، محتواي روانشناسانه، و آنچه همچون حضور نيت گونش وجود دارد، يعني معناي آن، تفاوت هست. اگر معناي مورد نظر به دست آيد، معناي كنش خواهد بود، و به ادراك و شناخت چيزي در دنياي راستين يا به بيان گفتاري يا به شناخت معناي بيان شدة گفتاري خواهد انجاميد. هوسرل، دو اصطلاحniesis وnoemata را براي ايجاد تمايز ميان كنش و معناي نيت گونش به كار برد. اين دو به يكديگر وابستهاند؛ اما به هر رو از هم جدايند. در يك گزاره بايد ميان معناي بيان شده و ابژه (شيء) كه گزاره بدان دلالت ميكند، تفاوت گذاشت. بيان از راه معنايش همواره به ابژة خود (همچون مدلول) دلالت ميكند. اين ابژه لزوماً چيزي موجود در جهان نيست؛ چيزي موجود در زبان است؛ به همين دليل، معنا راه تأويل (هرمنوتيك) را ميگشايد؛ اما كنش معنادادن به چيزي، در حكم معناي آن چيز نيست؛ هر چند بيشتر، اين دو را به اشتباه يكي ميپندارند.14 خواندن متن به اين اعتبار معناي متن نيست. هوسرل به صراحت نوشته است كه كنش نيتمند بخشيدن معنا در ذهن، به گونهاي نادرست با معنا يكي پنداشته ميشود، و اين، سرچشمة بسياري از بدفهميها است.15 در روال خواندن، شماري از دلالتها را در مييابيم؛ يعني تجربة مستقيم و راستين خويش را از واقعيت با واژگان كتاب مقايسه ميكنيم، و اسير واژگان و زبان ميشويم. زبان، واقعيت را براي ما دروني ميسازد. دنياي داستانها كه از واژگان ساخته شدهاند، از دنياي مادي بيروني انعطافپذيرتر است. همه چيز به ياري زبان وارد دنياي ذهني ما ميشود. به بياني ديگر، «دروني» ميشود. در جهان كتاب، مورد بيروني بيمعنا است، آنچه هست، نسبت ما با موارد ذهني و دروني است. بزرگترين امتياز ادبيات اين است كه فاصله را به گونهاي كامل از ميان بر ميدارد؛ دنياي جسماني و محسوس بيرون را حذف ميكند و همه چيز را در رابطة نزديك با آگاهي ما قرار ميدهد. پرسشهاي اصلي از اينجا آغاز ميشود: ما از راه كتاب (زبان، نظام واژگاني كه بيانگر عقايد و انديشههاي كسي ديگر است) عقايد و انديشههاي ديگران را دروني و متعلق به خويشتن ميكنيم؛ پس آگاهي به يكديگر نزديك ميشوند و ديگر هيچ عقيده و انديشهاي به يك فرد تعلق ندارد. آيا آنچه «من» ميانديشم، متعلق به من است و در همان حال انديشة كسي ديگر است؟... در واقع، خواندن، كنش جدا كنندة من از اين من ديگر است. اينجا نكتة بنيادين حس كردن است نه فهميدن. در زمان خواندن، من ديگري سر برميآورد كه به جاي من ميبيند، حس ميكند و ميانديشد. ... آنچه تا اينجا مطرح شد، اصول انديشة پوله دربارة «پديدارشناسي خواندن» است. او در مقالهاي با همين عنوان، چكيدة اين اصول را آورده است: كتابها فقط به دليل خواننده وجود دارند. خواننده هر دم بيشتر در جريان خواندن، عقايد نويسنده را به گزارههايي تبديل ميكند كه فاعل و سوژة آنها خود خواننده است. اين «يكي شدن» خواننده با متن، دنياي خواننده و جهان متن را به هم نزديك ميكند: «تمام چيزهايي كه من ميانديشم، در جهان ذهني من ريشه دارند. اكنون عقايدي را تكامل ميدهم كه از جهان ذهني ديگري آمدهاند»، و اين تناقض را چنين حل ميكنم كه فاعل تمام انديشهها من هستم. «هر بار كه ميخوانم، منِ خاصي را در ذهن بيان ميكنم؛ «مني» كه به راستي خودم نيستم. ... من به عقايد، هستي نميدهم؛ اما آگاهي از هستي آنها را به خويشتن ميبخشم؛16 پس در لحظة خواندن متن، دو گرايش متفاوت در ما وجود دارد: متن را از يك سو، به خويشتن مرتبط ميدانيم و از سوي ديگر نميدانيم. پوله اين آگاهي را «آگاهي نقادانه» نام نهاده است. بر اساس اين نيروي متضاد كه در متن و در فرايند خواندن هست ميتوان گرايشهاي متفاوتي را در «آگاهي نقادانه» از يكديگر جدا كرد. بررسي اين گرايشها، روشنگر هدف و كاركرد اصلي زبانشناسي در هرمنوتيك است. تطبيق
در مباحث هرمنوتيك كه تتبع و فحصي در روند فهم متون و چگونگي فهم متون است، طبعاً اين مسأله پيش ميآيد كه نقش زبان چيست. در اين بحث، به دو نكته پرداخته ميشود: 1. براي فهميدن هر متن، ابتدا بايد جمله را فهميد، و براي فهميدن جمله بايد لغات را فهميد كه در عين حال، فهم لغات جديد، مستلزم درك آن در جمله است؛ بنابراين، در روند فهم، اين دو با هم تعامل دارند؛ يعني معاني نسبي كلمات، معاني نسبي جمله را شكل ميدهد و به تدريج در روند فهم، هر دو دقيقتر ميشوند. نظير همين رابطه بين جمله و كلام و سپس بين كلام و كل متن و آنگاه بين كل متن و آثار نويسنده و پس از آن، بين آثار نويسنده و نوع ادبي و ساير متون برقرار است و بدينترتيب، عمل فهم، مرز و حدي ندارد و مدام در حال توسع و تكامل است. 2. هر امري، نخست دروني، سپس ادراك ميشود. در حين عمل انطباق، كمكم هالة معنايي متن، قويتر و روشنتر، و مقاومت ذهن ضعيفتر ميشود و سرانجام، متن، ذهن را تسخير ميكند. پس از اين مرحله، اتساع معنايي (توجه به جزئيات گذشته و حال...) است. مثال مناسب در اين باره، توجه به نحوة ادراك مراثي است. تأثير شديد مراثي از آنجا است كه سوژه را با مفهوم انسان كاملي كه در ذهن داريم و جنبة «اركي تايپ»17 دارد، منطبق ميكنيم؛ بدينسبب از مراثي مربوط به كساني كه نميشناسيم، بيشتر لذت ميبريم و نيز مراثي بزرگان تأثير بيشتري بر ما دارد؛ زيرا كنش انطباق قويتر است. مثال ديگر دربارة شخصيتهاي داستاني است. در رمانهاي جديد، هر چند بيشتر با «فرد» مواجهيم، با انطباق آنها به افراد مختلف از جمله خود، آنها را به «تيپ» تبديل ميكنيم. با توجه به نظر فلسفه زبان، «جملات آتمي» نظير «حسن ميميرد» به «جملات مولكولي» همانند «هر كسي ميميرد»، تبديل ميشود. تأكيد بر صورت و كاركردهاي ابزاري زبان، به خصلت زبان زنده و مشاركت ما در آن اشاره ميكند. دگرديسي كلمه به نشانه، در اساس علم تجربي نهفته است كه كمال مطلوب آن، نامگذاري دقيق و مفاهيم بيابهام است. اين برداشت از كلمات يعني نشانه دانستن آنها، چنان مأنوس و بديهي ميشود كه ظرافتي ذهني را باعث شده و به يادآورده ميشود كه در بيرون از كمال مطلوب علم تجربي، يعني نامگذاري بيابهام، حيات زبان بيهيچ تأثيري به راه خود ادامه ميدهد. كلمه، ابزار تفكر ميشود و در برابر تفكر، كلمه صرفاً نشانه است؛ بدينترتيب ما با واسطة كلمات به ماهيت نشانه ميرسيم و روشن ميشود كه «نشانه»، وجودش و يگانه خاصيت واقعياش، در كاركرد وجود، مدلول دارد. تفصيل اين امر در مبحث پيشين تحت عنوان «نگاهي به مقولة نشانهشناسي» ... مطرح شد. زبان محوري علم هرمنوتيك
علم هرمنوتيك از دو نقطة متفاوت آغاز ميشود: نخست فهم در زبان و ديگر فهم در گوينده يا نويسنده. به گفتة شلايرماخر، علم هرمنوتيك فن فهم گوينده است در آنچه گفته؛ اما زبان، پيش فرض و كليد كار آن است. همة آنچه كه بايد پيشفرض علم هرمنوتيك قرار گيرد و همة چيزهايي كه به ديگر پيشفرضهاي ذهني و عيني تعلق ميگيرد، از طريق زبان صورت مييابد18 [نيبور، 1969، ص 261]؛ زيرا متن نميتواند تجلي مستقيم عمل ذهني دروني انگاشته شود؛ بلكه چيزي بهشمار ميرود كه تسليم مقتضيات تجربي زبان است؛ بدينسبب وظيفة علم هرمنوتيك سرانجام به وظيفة استعلا از زبان ميانجامد تا عمل دروني را كشف كند. در نظر شلاير ماخر، زبان مترادف تفكر انگاشته ميشود و طبق نوشتة گادامر، شلاير ماخر در اواخر 1813 به تأكيد گفته بود كه «تفكر و بيان، ذاتاً و باطناً كاملاً يكي هستند».19 اين امر، هرمنوتيك را در جهت تازهاي هدايت كرد و آن حركت به سوي علم شدن بود؛ سپس ديلتاي در جست و جويش براي دانش «بهطور عيني معتبر» و در فرضش مبني بر اين نكته كه وظيفة علم هرمنوتيك كشف كردن قوانين و اصول فهم است، به اين راه ادامه داد... . حركت به سوي علم هرمنوتيكي كه مسألة فهم را نقطة آغاز خود فرض كند، مساهمت پرثمري در نظريه تأويل بود. سالها بايست ميگذشت تا اين ادعا مطرح ميشد كه كليات موجود در فهم شلاير ماخر در اصطلاحات علمي، با توجه به ساختار باطناً تاريخي فهم، و به طور مشخصتر، اهميت پيش فهمدر هر فهم، بهتر ميتواند فن عام فهم را مقدم بر هر فن خاص تأويل به پيش ببرد و روشهايي با قاطعيت، برگرفته از اصول و فنون زبانشناسي بيابد. در توضيح اين قضيه بايد گفت كه زبان، پديدهاي اجتماعي و ناشي از تعامل آدمي به ارتباط با يكديگر و انتقال مقاصد و احساسات و افكار است. ميل به تفهيم و تفاهم، آدميان را به خلق زبان و ايجاد رابطه ميان الفاظ و معاني وا ميدارد. تفهيم و تفاهم زباني، تابع اصول و ضوابط مشترك و مقبول عقلايي و اجتماعي است؛ زيرا عنصر مواضعه و قرارداد، سهم بسزايي در مقوله تفهم و تفاهم زباني دارد. فهم متن و فن تفسير، مقولهاي زباني است؛ از اينرو، مبتني بر شناخت قراردادها و مواضعههاي موجود در آن زبان از يك سو و آشنايي با اصول و قواعد كلي و عام عقلايي حاكم بر ارتباط زباني از سوي ديگر است. بدون آشنايي با لغات و قواعد دستوري زبان و پايبندي به اصول و مباني محاوره و تفهيم و تفاهم عقلايي مربوطه، چگونه ميتوان به فهم متن نائل آمد؟ ماهيت زبان و هرمنوتيك ديالكتيكي
خصلت غيرابزاري زبان، آن را از «نشانه» بودن محض خارج ميسازد؛ بلكه بايد گفت كه كاركرد زبان، به خصلت زبان زنده و مشاركت ما در آن اشاره ميكند. دگرديسي كلمه به نشانه، در اساس علم تجربي نهفته است كه كمال مطلوب آن نامگذاري دقيق و مفاهيم بيابهام است. اين برداشت از كلمات، يعني نشانه دانستن زبان، شكلگيري كلمات را محصول تدبر نميداند؛ بلكه محصول تجربه ميپندارد؛ در حالي كه كلمه، هم بيان روح يا ذهن، و هم بيان موقعيت و هستي است. تفكري كه طالب بيان است، خود را فقط به ذهن مربوط نميكند؛ بلكه به امر واقع و انضمامي هم مربوط ميسازد. به گفتة گادامر، وحدت دروني تفكر و گفتن كه با راز آفرينندگي تطابق دارد، متضمن اين تصور است كه كلمة دروني روح از راه عمل تدبر، شكل ميگيرد. كسي كه خودش را بيان ميكند، در واقع، چيزي را بيان ميدارد كه ميانديشد. كلمه به يقين از عمل فعاليت ذهن بيرون ميآيد؛ پس كلمة خود را خارجي كردن، عين تدبر نيست. زباني كه در سخن زنده است، زباني كه بر هر فهم و تأويل كننده متني محيط است، چنان با جريان تفكر و تأويل متصل ميشود كه ما وقتي از آنچه داريم و ميخواهيم زبان را به صورت بينگاريم، ممكن است از حيث محتوا غفلت كنيم و ناآگاهي از زبان، امكان نحوة اصيل هستي براي زبان را از ميان ميبرد [گادامر، 1967، ص 453]. خصلت ديالكتيكي در جنبش و مواجهه با نفي كنندگي نهفته در هر سؤال حقيقي منعكس است. ساختار پرسشگري در هر تجربهاي پيش فرض قرار ميگيرد. اين تشخيص كه موضوع، غير از آني است كه ابتدا فكر شده بود، متضمن پيشفرض گذشتن از ميان پرسشگري است. متني را كه با آن صورت نو به نو مواجهه ميشويم، نبايد «بيان زندگي» بنگاريم. متن، گذشته از هر ارتباطي كه با گويندة آن دارد، محتواي معنادار مشخصي نيز ميتواند داشته باشد؛ زيرا قوه نطق در شخصي كه سخن ميگويد، ساكن نيست؛ بلكه در آنچه گفته ميشود، ساكن است؛ پس متن با خواننده همچون شناسندهاي پويا در تعامل قرار ميگيرد و جاي شايستهتري از آنچه مورد ارادة گوينده در يك حالت ايستاد بوده، ممكن است بيابد. چنين بينشي از هرمنوتيك، مستلزم همسخني به نحوة ديالكتيكي است به اين معنا كه متن مورد قرائت، ممكن است پرسشي براي خوانندة آن مطرح سازد كه در مقام تأويل، تفسير كنندهاش را مورد خطاب اخص قرار ميدهد. در چنين ساختار هرمنوتيكي، پرسش و پاسخهاي متناسب مطرح ميشود و همسخني پويا گونهاي (ديالكتيك) حاصل ميآيد. پرسيدن، اصالتاً به معناي قرار گرفتن در فضاي باز است. چون پاسخ هنوز معين نيست، در نتيجه، پاسخ خطايي، پرسش حقيقي را جوابگو نيست. چه بسا چيزي كه در واقع دربارة آن سخن گفته شده، هرگز در ابتدا روشن نباشد؛ بنابراين ميتواند پرسشهاي تأمل برانگيزي در پي داشته باشد كه بهطور قطع مستلزم تأويلاتي خواهد بود؛ پس از آن، تأويلهاي مطرح شده نيز پرسشهاي تازهتري مطرح ميكند و همينطور ديالكتيك هماهنگي ميان زبان پرسش و سؤال با پاسخ تأويل و تفسير ايجاد ميشود. پرسشگري واقعي بر پيش فرض گشودگي مبتني است؛ يعني در اين مقام، پاسخ نامعلوم است، و در عين حال به ضرورت، حدود و ثغوري را مشخص ميسازد كه حاق پرسش را از خطاآميزي جدا ميكند تا طالب دانش را پاسخي در خور حاصل آيد. براي يافتن پرسش درست، غور در موضوع مورد مطالعه الزامي است، و اين كاري است كه با توسل به تأويل امكان مييابد. به اين ترتيب است كه ديالوگ / همسخني ديالكتيكي پديد ميآيد؛ پس كاربرد زبان منطقي، لازمة هرمنوتيك ديالكتيكي است. نتيجه
كشف قاعدههاي زباني، دستوري، نحوي، و بياني عبارتها كه راهنماي لازم براي فهم متنها است، از نفوذ روشمند زبانشناسي در هرمنوتيك و هر نوع تأويل ديالكتيكي يا تفسير غيرديالكتيكي حكايت دارد. توضيح اين كه افزون بر نگاه ديالكتيكي و غيرديالكتيكي ميان تأويل و تفسير، «تفسير» را كشف رمزگان ياكدها، يعني اموري قراردادي ميدانند؛ در حالي كه «تأويل»، خوانش متن است كه با فهم معناها يا ساختن معناها، سرانجام مييابد. طبق تحقيق رالف مانهايمManhein R, 9591, p. ] [210،20 شلاير ماخر در اينباره اظهار ميدارد: تأويلگر از ظاهر متن، نكتههاي دستوري، نحوي، زباني، و نيز از مجازها و قاعدههاي معاني و بيان متنها ميتواند راههايي به سوي معناهاي ممكن آنها بيابد. اين تأويل، زبانشناسانه و دستوري است. گام بعدي، دقت و توجه به افق تاريخي متنها است. تأثيري كه از ذهن مؤلف و نخستين شارحان گرفته، و از راه قياس آن با دانايي تاريخي دوران خودش، راههايي مييابد كه معناهاي گوناگون را با هم بسنجد و احتمال دهد كه كدام بهتر و دقيقتر است. اين امر را «تأويل فني» ميناميم. اين دو شيوة تأويل كه مكمل يكديگرند، به ما امكان ميدهند تا حدود قابل ملاحظهاي به معناي درست متن نزديك شويم. ديلتاي، همين نكته را به صورت معكوس بيان ميكند و ميگويد [ت. مليك، 1969، ص 87]:21 تأويلها همواره به افق تاريخي محدودند؛ اما باز هم چنان شناختي كه امكان درك تأويلي از آنها را فراهم آورد، وجود دارد، و آن هم به ياري تجربههاي زبانشناسي انسان ممكن است. اين نكته در زبان هايدگر بدين صورت مطرح ميشود: تمام تأويلها بر يك پيش - نگرش مبتني است كه همانا روشهاي قاعدهمند زبانشناسي و ادبي مرسوم است كه به وسيلة آن، پس زمينه يا پيش نگرش قلمرو و گسترة فهم را ميتوان روشن كرد [هرش، 1967، ص 208].22 گادامر كه در آغاز دهة 1920 شاگرد هايدگر در نخستين درسهاي او در دانشگاههاي «فرايبورگ» و «ماربورگ» بود، مطرح كنندة اثر مهم حقيقت و روش است كه در اين كتاب مينويسد: هرمنوتيك، نمايانگر نحوة به هم پيوستگي كل تجربههاي انساني در جهان است؛ زيرا هر تجربهاي ناگزير بايد فهميده شود. در اين فهم (كنش يا تجربة تأويلي) زبان انسان نقش اصلي را به عهده دارد. زبان در پس تجربهها پنهان نيست؛ بلكه ساخت بنيادين هر تجربه است. هيچ حكمت عملي (به قول ارسطو(phronesis يافت نميشود كه از منش زبان گونه خلاص باشد... . اگر به منش زباني فهم توجه كنيم، نخست متوجه اهميت برداشت هايدگر ميشويم كه فهم را همان تأويل ميدانست. تأويل زباني شكل هر گونه تأويلي است؛ حتي در موسيقي هم تاويلهاي فوري، بيميانجي، و غير معناشناسانه، استوار بر تجربههاي زباني پيشين ما هستند. بدون زبان، ما نه فقط تجربهاي را پيش نميبريم، بل امكان قراردادن تجربه در مدار ارتباطي را هم نخواهيم داشت. زبان، پس زمينة هر گونه كنش فهم است. زبان، وجه بنيادين هستي ما در جهان، و بيانگر تناهي انسان است. [لوهمان، 1960، ص 708]23. گادامر، به اعتبار همان كتاب حقيقت و روش، زمينة اصلي تكامل مباحث هرمنوتيك را فراهم آورد؛ اما پيشبرد بحث، نيازمند ورود به قلمروهايي ديگر نيز بود كه هر يك همچون سخني معتبر در علم و فلسفة سدة بيستم، بايد به رسميت شناخته ميشد. اين كار به عهدة شماري از نويسندگان ديگر گذاشته شد. چهرهاي كه بيش از ديگران در اين زمينه فعاليت كرد، و به جدلهاي فكري با آيينها و روشهاي ديگران وارد شد، و در بيشتر موارد، مسير بحث را به نفع هرمنوتيك عوض كرد، نويسندة صاحب انديشة فرانسوي، پل ريكور است كه قدرت فكري و منطقي او در گفتوگو و بحثهايي كه با پژوهشگران مردمشناس مانند لوي - استراوس، محققان ساختارگرا، مثل آستين، سرل، و فيلسوفان تحليل گراي جديد و امثال روانشناسان و روان كاوان پيرو فرويد داشته است، آشكار ميشود. او، گادامر را چنين متهم كرد: سنت را به پيش داوريها با پيش فهمهايي فرو كاسته و نقش اجتماعي آن را ناديده گرفته است. گادامر با پيروي از هايدگر، حتي بدفهمي را هم نوعي فهم بهشمار آورده و پشت كردن تأويلگر به متن را هم نوعي رويكرد به متن خوانده است؛ در نتيجه، هر كس هر چه بگويد درست است و جايي براي انتقاد از آن وجود ندارد؛ بنابراين در «هرمنوتيك مدرن» هيچ چيز قابل رد و ابطال نيست [ريكور، 1965 و ص 33]24. گادامر در جدل فلسفي مشهوري با هابرماس به اين انتقادها پاسخ گفت. او بيشتر تأكيد را بر مفهوم سنت و گفتوگو با آن، و نيز بر زبان همچون واقعيتي كه به سنت نيز تعلق دارد، نهاد... . تأويلها در جريان كار و كوشش اجتماعي معنا مييابد. برخي از نويسندگان فلسفة تحليلي به مدافعان هرمنوتيك ايراد گرفتهاند كه در پيروي از شك نسبينگرانه چندان پيش رفتهاند كه سرانجام هيچ ملاكي را براي فهم واقعيت و حقيقت باقي نگذاشتهاند [سونتاگ، 1966، ص 34].25 نويسندگان مكتب «شالوده شكني» (deconsrructionalism) از ديگر منتقدان جدي هرمنوتيكدانان هستند و ميگويند: خود هرمنوتيستها مدعياند كه اين معناهايند كه رد و بدل ميشوند. اين معناها اموري ثابت نيستند...؛ اما بايد پرسيد: بر اساس اين امور متغير و بيبنياد چگونه ميتوان بنيادي براي گفتوگو متصور شد؟... بسا ساختارگرايان نيز همانطور كه به ساختارگرايان انتقاد داشتند، به هرمنوتيكدانان نيز ايراد ميگيرند و ميگويند كه اينها هم در نهايت، ابر روايتي را جعل كرده و خود را پاسخگوي نهايي به هر مسألهاي معرفي كردهاند!... در اين ميان، شماري از نشانهشناسان كه در زبانشناسي كمي و قابل اندازهگيري دستي قوي دارند، همة اين رويكردهاي فلسفي نما را تخطئه كردهاند كه نمونة مناسب چنين بحث دلكشي را ميتوان در اثر نويسنده بسيار پركار و پرفايدهاي كه در اين امر، پژوهشهاي بسيار پردامنهاي انجام داده، ملاحظه كرد [اكو، 1975، ص 54].26 .1 فردريش شلاير ماخر (1768 - 1834). .(1911 - 1833. Wilhelm Dilthy (2 .(1900. Hans George Gadamer (3 . Schleiermacher.4 .5 عضو هيأتعلمي دانشگاه صنعتي شريف. O تاريخ دريافت: 8/4/81 O تاريخ تأييد: 14/5/81. .6 دفتر اول، 2046 - 2057. . A. Benjamin, ed, the Lyotard Reader, Manchester7 .1989University press, London, . J. F. Lyotard, La condition Postmodern, Ecole De8 .1988France, Paris, . C. S. peirce, Collected papers, Harvard University9 .1958press, 0. Eco, Umberto, A Theory of Semiotics, Indiana1 .1976Uneversity Press, .11980. Barthes, Roland, System de la Mode, Paris, 1 2. R. Ingarden, The Literary Work of Art, trans. , R. A.1 Crobley and K. R. Olson, Northwestern University .1937Press, 3. Ingarden, R. , The Cognition of Literary Work of1 Art, trans., R. A. Crobley and K. R. Olson, .1979Northwestern University Press, 4. S. Fish, The Literature in the Reader, New Literary1 .162 - 079123, pp. 1History, I, 5. Poulet, G., Phenomenology of Reading, New Literary1 .1969History, I, 6. Mucksey, R., and E. Donato, eds., The Structuralist1 .1979Controversy, John Hopkins University Pressm, .17Archetype بهمعناي صورت مثالي يا صورت اساطيري (كهن - الگو) از اصطلاحاتي است كه در ادبيات روانشناسانه و اسطورسرايانه استفاده ميشود و يونگ، پژوهندة روانشناس، آن را به صورت «محتويات ناخودآگاه جمعي كه از گذشته به ما به ارث رسيده است»، به كار ميگيرد. 8. Neibuhr, Richard R., Schleiermacher: A New1 .1964Introduction, New York, Scribner's, .19 نقل از مقالة گادامر در «همايش در باب تفكر شلاير ماخر به يادبود دويستمين سالگرد تولد او» كه در فوريه 1968 در مدرسة علم كلام «وندربيلت» قرائت كرد. تحت اين عنوان: The Problem of Language in Schleiermacher's" Hermeneutics", in Gadamer, Hans-Georg, Anmerkungen zu dem Thema "Hegel und Heidegger"," in Natur und Geschichte: Festschrift fur Kar Lowith un 07, Geburtstag Stuttrgart: Kohlhammer, 7691, pp.z .470 0. Manheim, Ralph, An Introduction to Hermeneutics,2 .1959New Haven, Yale University Press, 1. Malick, T., The Essence of Reason, Evanston,2 .1969Northwestern University Press, 2. Hirsch, F. D. Jr. Validity in Interpretation. New2 .1967Hasven, Yale university Press, 3. Lohmann, Johannes, Gadamer's Truth and Method,2 .1960Berlin, Springer, 4. Richeur, Paul, History and Truth, Trans. C. A.2 Kelbley, Evanston, Northwestern University Press, .1965 5. Sontag, Susan, Against Interpretation and Other2 .1966Essays, New York, Farrar, Strauss, Giroux, 6. Eco, Umberto, A Theory of Semiotics, Indianapolis,2 .1975Indiana University Press,