زمینه گرایی معرفت شناختی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زمینه گرایی معرفت شناختی - نسخه متنی

بروس‌ دبلیو براور؛ ‌ ‌ترجمه: سیدمحسن میری‌ (حسینی)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌زمينه‌گرايي‌ معرفت‌شناختي

‌ ‌ بروس‌ دبليو. براور

‌ ‌ترجمه: سيدمحسن‌ ميري‌ (حسيني)

‌ ‌اشاره‌

زمينه‌گرايي‌ معرفت‌شناختي‌ از راه‌حلهايي‌ است‌ كه‌ براي‌ پيوند ميان‌ باور و صدق‌ پيشنهاد شده‌ است. پيش‌ از اين، مقاله‌ و يا نوشته‌اي‌ در اين‌ باب‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ يا وجود نداشته‌ و يا اشاره‌وار به‌ آن‌ پرداخته‌ شده‌ است.

اينكه‌ آيا زمينه‌گرايي‌ مي‌تواند خود را از اتهام‌ نسبيت‌ و حتي‌ شكاكيت‌ برهاند يا نه، مطلبي‌ قابل‌ تأمل‌ و توجه‌ است‌ كه‌ اين‌ مقاله‌ تا حدي‌ بدان‌ پرداخته‌ است، ولي‌ نياز به‌ بحث‌ و بررسي‌ بيشتري‌ دارد.

‌ ‌

‌ ‌درآمد

اين‌ انديشه‌ كه‌ هنجارها با زمينه‌ها و بافتهاي‌ اجتماعي‌ تغيير مي‌كنند زمان‌ طولاني‌اي‌ است‌ كه‌ پذيرفته‌ شده‌ است‌ ولي‌ فقط‌ در اواخر قرن‌ بيستم‌ است‌ كه‌ فيلسوفان، به‌ بسط‌ گونه‌هاي‌ روشني‌ از زمينه‌گرايي‌ معرفت‌شناختي، يعني‌ نظريه‌اي‌ كه‌ معتقد است‌ معيارهاي‌ معرفت‌ و توجيه‌ با زمينه‌ و بافت‌ تغيير مي‌كنند پرداخته‌اند. به‌نظر مي‌رسد روال‌ متعارف‌ بيشتر از اين‌ ديدگاه‌ حمايت‌ مي‌كند تا ديدگاه‌ ثابت‌گرايانه‌(invariantist) كه‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ معيارهاي‌ معرفت‌شناختي‌ است.

به‌عنوان‌ مثال‌ فرض‌ كنيد من‌ كه‌ فرزندانم‌ را يك‌ دقيقه‌ قبل‌ ديده‌ام‌ بيان‌ مي‌كنم‌ كه‌ «مي‌دانم‌ فرزندانم‌ در باغ‌ هستند». سپس‌ همساية‌ من‌ هارولد مي‌گويد: «خوب‌ است، چون‌ يك‌ زنداني‌ فراري‌ در پي‌ گروگانگيري‌ در همين‌ نزديكيهاست.» پس‌ از آن‌ من‌ ممكن‌ است‌ با عكس‌العملي‌ بجا ادعا كنم‌ كه: «وقتي‌ دوباره‌ فكر مي‌كنم‌ مي‌بينم‌ كه‌ نمي‌دانم. بايد دقيقاً‌ بررسي‌ كنم.» به‌نظر مي‌رسد معيارهاي‌ معرفت‌ تغيير كرده‌اند چون‌ اكنون‌ نياز به‌ تحقيق‌ بيشتري‌ دارند.

بزرگترين‌ مزيت‌ زمينه‌گرايي، پاسخ‌ آن‌ به‌ شكاكيت‌(scepticism) است. شكاكان‌ احتمالاتي‌ افراطي‌ مطرح‌ مي‌كنند، مثل‌ اينكه‌ امكان‌ دارد ما خواب‌ ديده‌ باشيم. زمينه‌گرا تصديق‌ مي‌كند كه‌ چنين‌ شك‌هايي‌ در زمينه‌ و بافت‌ شكاكانه‌ مشروعند ولي‌ معتقد است‌ در موقعيت‌هاي‌ روزمره‌ مشروعيتي‌ ندارند. با وجود اين‌ زمينه‌گرايي‌ مي‌تواند به‌عنوان‌ صورتي‌ قابل‌ اعتراض‌ از نسبيت‌گرايي‌(relativism) جلوه‌ كند و متهم‌ شود كه‌ معيارهايي‌ را كه‌ ما در زمينه‌هاي‌ محاوره‌اي‌ عملي‌ به‌كار مي‌بريم‌ با معيارهاي‌ درستي‌ كه‌ تعيين‌ مي‌كنند شخص‌ داراي‌ معرفت‌ است‌ يا نه‌ درهم‌ آميخته‌ است.

‌ ‌1. اركان‌ نظريه‌

زمينه‌گرايي‌ معتقد است‌ كه‌ معيارهاي‌ معرفت‌ و توجيه‌ با زمينه‌ و بافت‌ تغيير مي‌كنند. گونه‌اي‌ از اين‌ نظريه، كه‌ آنرا زمينه‌گرايي‌ مبتني‌ بر ذهن‌subject-basedcontextualism) ) بناميد، معتقد است‌ كه‌ معيارهاي‌ معرفتي، وابسته‌ به‌ زمينه‌ و بافت‌ فاعل‌ شناسايي‌ است. صورت‌ افراطي‌تر يعني‌ زمينه‌گرايي‌ مبتني‌ بر اسناددهنده‌attributor-basedcontextualism) )، معيارها را به‌گونه‌اي‌ فرض‌ مي‌كند كه‌ با زمينه‌ها و بافتهاي‌ اِسناد، تغيير مي‌كند. براساس‌ ديدگاه‌ اخير، اسناددهنده‌ ممكن‌ است‌ محقانه‌ ادعا كند كه‌ يك‌ شخص‌ معرفت‌ دارد درحاليكه‌ ديگري‌ ممكن‌ است‌ محقانه‌ انكار كند همان‌ شخص‌ داراي‌ معرفت‌ مورد بحث‌ است. فرض‌ كنيد سوزان‌ مي‌گويد: «من‌ مي‌دانم‌ كه‌ فرزندان‌ شما در باغتان‌ هستند. من‌ آنها را لحظه‌اي‌ قبل‌ در آنجا ديدم.» هنگامي‌ كه‌ من‌ دغدغة‌ صدا كردن‌ فرزندانم‌ براي‌ شام‌ را دارم، معرفت‌ را به‌ سوزان‌ اسناد مي‌دهم. ولي‌ هارولد آگاه‌ به‌ زنداني‌ فراري‌اي‌ كه‌ در جستجوي‌ گروگانهايي‌ در همين‌ نزديكيها است‌ معرفت‌ را به‌ او اسناد نخواهد داد. آنچه‌ سوزان‌ مي‌داند متكي‌ به‌ زمينه‌هاي‌ اسناددهنده‌ است‌ و نه‌ فقط‌ به‌ موقعيت‌ خودش.

زمينه‌گرايان‌ در خصوص‌ آن‌ اركان‌ مربوط‌ به‌ زمينه‌ كه‌ معيارها را معين‌ مي‌كنند نيز با يكديگر اختلاف‌ دارند. در مثال‌هاي‌ بالا اهميت‌ نسبيِ‌ داشتن‌ اطلاعات‌ دقيق، استحكام‌ توجيه‌ (justification) مورد نياز را معين‌ مي‌كند. عوامل‌ ديگري‌ كه‌ در معيارهاي‌ معرفتي‌ مؤ‌ثرند مي‌تواند شامل‌ موارد زير باشد:

1. شكي‌ موجود در ذهن؛

2. شك‌هاي‌ اشاره‌ شده؛

3. موضوع‌ مورد بررسي؛

4. آن‌ عناصر موقعيتي‌ كه‌ بر وثوق‌ فاعل‌ شناسايي‌ تأثير دارد.

ديويد لويس‌ (1996) پيشنهاد مي‌كند كه‌ از «قانون‌ همسازي‌ [= تنظيم]» (ruleofaccommodation) تبعيت‌ كنيم‌ به‌گونه‌اي‌ كه‌ بخواهيم‌ معيارهايمان‌ را تنظيم‌ كنيم‌ آنطور كه‌ مدعيات‌ معرفت‌ را صادق، محسوب‌ داريم. مايكل‌ ويليامز (1991(MichaelWilliams, به‌ سود «ضرورت‌هاي‌ روش‌شناختي» استدلال‌ مي‌آورد كه‌ گزاره‌ها را از شك‌ معاف‌ مي‌دارد اگر آنها را خواهان‌ تغيير در مركز اصلي‌ تلقي‌ كنيم. به‌عنوان‌ مثال‌ يك‌ زيست‌ - مولكول‌شناس‌ ممكن‌ است‌ دغدغه‌هايي‌ را كه‌ موضوع‌ را به‌ فيزيك‌ ذر‌ات‌ تغيير مي‌دهد ناديده‌ بگيرد.

برخي‌ از زمينه‌گرايان‌ معتقدند كه‌ معرفت، ساختاري‌ مبنايي‌ دارد (نك(Foundamentalism :. مبناگروان‌ نوعاً‌ ادعا مي‌كنند كه‌ معرفت‌ مبتني‌ بر باورهاي‌ پايه‌(basicbeliefs) اي‌ است‌ كه‌ وثاقت‌ معرفتي‌ ذاتي‌ دارند و اين‌ وثاقت، نتيجة‌ تعلق‌ آنها به‌ گونه‌اي‌ از باورها مانند باورهايي‌ در مورد تجربة‌ حسي‌(sensoryexperience) است.

زمينه‌گرايان‌ هر دو ادعا را انكار مي‌كنند. باورهاي‌ پاية‌ غيرارجاعي‌(non-inferential) جايگاه‌ خود را دارند زيرا آنها در زمينه‌ و بافت، مجاز هستند و موقعيت‌ آن‌ نوع‌ از باور كه‌ پايه‌ است‌ با زمينه‌ و بافت‌ تغيير مي‌كند. به‌عنوان‌ مثال‌ ممكن‌ است‌ توقع‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ وقتي‌ دربارة‌ مكان‌ خوردن‌ نهار صحبت‌ مي‌كنيم، باورهاي‌ پايه، دربرگيرندة‌ باورهايي‌ در مورد موضوعات‌ مادي‌ متعارف‌ باشد درحالي‌ كه‌ در گفت‌وشنود ميان‌ فيزيكدانان، باورهاي‌ پايه‌ دربرگيرنده‌ باورهايي‌ در خصوص‌ ديدگاههاي‌ نظري‌اي‌ باشد كه‌ به‌ نحو گسترده‌اي‌ مقبول‌ واقع‌ شده‌ است.

‌ ‌2. مزيت‌هاي‌ زمينه‌گرايي‌

زمينه‌گرايي‌ گذشته‌ از سازگاري‌ با فعاليت‌هاي‌ روزمره، پاسخ‌هاي‌ جذابي‌ هم‌ براي‌ اكثر مسائل‌ فلسفي‌ دارد. در اينجا بياييد استدلال‌ بر تسلسل‌ بازگشتي‌(regressargument) و شك‌گرايي‌ را بررسي‌ كنيم. فرض‌ كنيد ما معتقديم‌ كه‌ معرفت‌ نياز به‌ توجيه‌ دارد. استدلال‌ تسلسل‌ بازگشتي‌ براي‌ مبناگروي‌ به‌ بررسي‌ سرشت‌ چنين‌ توجيهي‌ مي‌پردازد. يك‌ باور يا وثاقت‌ ذاتي‌ دارد و بر اين‌ اساس‌ «خود‌ موجَّه»(selfjustifying) است‌ و يا توسط‌ ارجاعي، موجه‌ شده‌ است. اگر دومي‌ باشد، در اين‌ صورت‌ اين‌ باورها در نهايت‌ از يكي‌ از گزينه‌هاي‌ زير به‌وجود آمده‌ است:

1. باورهاي‌ موثق‌ بالذات؛

2. باورهاي‌ غيرموجه؛

3. سلسله‌اي‌ بي‌نهايت‌ از توجيه؛

4. توجيهي‌ دوري‌(circular) كه‌ در آن‌ برخي‌ باورها به‌ حمايت‌ خودشان‌ برمي‌خيزند.

مبناگروان‌ ادعا مي‌كنند كه‌ (1) تنها گزينة‌ قابل‌ قبول‌ است، ولي‌ در تبيين‌ و دفاع‌ از مفهوم‌ وثاقت‌ ذاتي‌ مشكلاتي‌ دارند.

آن‌ دسته‌ از زمينه‌گراياني‌ كه‌ ساختار مبناگروانه‌ را مي‌پذيرند براي‌ حل‌ مشكل، اين‌ گزينه‌ را پيشنهاد مي‌كنند: توجيه‌ در باورهايي‌ كه‌ در زمينة‌ خود غيرموجه‌ هستند پايان‌ مي‌گيرد. اين‌ به‌ دو نحو معقول‌ و پذيرفتني‌ شده‌ است. 1. زمينه‌گرا به‌ آن‌ عوامل‌ مربوط‌ به‌ زمينه‌ استناد مي‌كند كه‌ براي‌ عوامل، معقول‌ مي‌سازد كه‌ توجيه‌ را محدود كند. به‌عنوان‌ مثال‌ وقتي‌ همة‌ شركت‌كنندگان‌ در يك‌ تحقيق‌ در مورد باوري‌ توافق‌ دارند، نيازي‌ به‌ فراهم‌ آوردن‌ توجيه‌ بيشتري‌ نيست. همچنين‌ ممكن‌ است‌ زمينه‌گرا به‌ مفهوم‌ ضرورت‌ روش‌شناختي‌ ويليامز متوسل‌ شود كه‌ بر طبق‌ آن، دنبال‌ توجيه‌ بودن‌ مي‌تواند سبب‌ شود كه‌ بررسي‌كنندگان، الزامات‌ رشته‌اي‌ را ناديده‌ بگيرند. 2. زمينه‌گرايان‌ مدعيند هنگامي‌ كه‌ توجيه‌ با باور غيرموجه‌ پايان‌ مي‌پذيرد، درخواست‌ توجيه‌ بيشتر مي‌تواند با شك‌هايي‌ خاص‌ دربارة‌ باور غيرموجه‌ همواره‌ مشروع‌ گردد.

پاسخ‌ زمينه‌گرا به‌ شكاكيت‌ جالبتر است. زمينه‌گرايان‌ مدعيند شك‌هاي‌ شكاكانة‌ ما تنها در زمينه‌ و بافت‌ شكاكانه‌ محق‌ و مشروع‌ است. (نك.(Scepticism : ويليامز (1991) به‌ موازات‌ اين‌ جريانات‌ پاسخي‌ اشراقي‌(illuminating) ارائه‌ مي‌دهد. او استدلال‌ مي‌كند كه‌ شكاكيت، واقع‌گرايي‌ معرفت‌شناختي‌epistemologicalrealism) )، يعني‌ ديدگاهي‌ كه‌ معتقد است‌ تنها يك‌ نظام‌ صحيح‌ استنتاج‌ معرفتي‌ مناسب‌ وجود دارد را پيش‌فرض‌ گرفته‌ است. شكاكان‌ معتقدند علم‌ به‌ جهان‌ خارج، بايد براساس‌ تجربة‌ بي‌واسطه‌(immediate) موجه‌ گردد. اگر چنين‌ است‌ ما بايد در مورد انطباعات‌ حسي‌(senseimpressions) از طريق‌ باورها و يا از طريق‌ چگونگي‌ نمود يافتن‌ اشيأ در مورد باورهاي‌ مربوط‌ به‌ جهان‌ مادي‌ استدلال‌ كنيم. ويليامز مدعي‌ است‌ كه‌ اين‌ نظام‌ استنتاج‌ تنها در زمينة‌ شكاكانه‌ ضروري‌ است. در ديگر زمينه‌ها رواست‌ كه‌ توجيه‌ خود را با باورهايي‌ در مورد جهان‌ مادي‌ شروع‌ كنيم، و در برخي‌ موقعيتها، همچون‌ تحقيقات‌ روانشناسانه‌ در باب‌ ادراك‌perception) )، مي‌توانيم‌ با باورهايي‌ در مورد موضوعات‌ خارجي‌ آغاز كنيم‌ و استنتاجاتي‌ دربارة‌ نمودها(appearances) ترسيم‌ كنيم. واقع‌گرايي‌ معرفت‌شناختي‌ نادرست‌ است‌ چون‌ زمينه‌ است‌ كه‌ نظام‌ دقيق‌ استنتاج‌ را تعيين‌ مي‌كند.

در مقابل، كيت‌ دي‌رُز(De Rose) «نظرية‌ شرطي» متن‌گرايانه‌ از معرفت‌ (conditionaltheoryofknowledge) را پيشنهاد مي‌كند. فرض‌ كنيدS باور صادق‌ به‌P را دارد، جايي‌ كه‌ «اگرP كاذب‌ مي‌بودS به‌P باور نمي‌داشت»، باور، حسي‌(sensitive) است‌ و جايي‌ كه‌ «حتي‌ اگرP كاذب‌ مي‌بودS به‌P باور مي‌داشت» باور، غيرحسي‌ است. دي‌رُز (1995(DeRose, «اين‌ قانون‌ حسي‌ بودن‌ را تاييد مي‌كند كه‌ هرگاه‌ كسي‌ اظهار كند كه‌S به‌P علم‌ دارد، معيارهاي‌ معرفت‌ مطرح‌ شده‌اند تا حسي‌ بودن‌ باورS به‌P را برآورده‌ سازند و معيار منتج‌ شده‌ براي‌ همة‌ باورهاي‌ در آن‌ زمينه‌ كاربرد دارد.

فرض‌ كنيم‌ باورP اين‌ است‌ كه‌ «خانة‌S قرمز است.» اگر كسي‌ ادعا كند كه‌S به‌P علم‌ دارد، لازمة‌ قانون‌ «حسي‌ بودن» اين‌ است‌ كه‌ اگر خانة‌S به‌ رنگ‌ ديگري‌ بودS به‌P باور نمي‌داشت. فيلسوفان‌ عموماً‌ شرطي‌هاي‌ ذهني‌ را با در نظر گرفتن‌ اين‌ امر ارزيابي‌ مي‌كنند كه‌ آيا در جهان‌هاي‌ ممكن‌ كه‌ به‌ جهان‌ متحقَّق‌ «نزديكند» ولي‌ در آنها مقدم‌ التزامي‌ صادق‌ است، نتيجه‌ نيز صادق‌ است‌ يا نه. «اگرP نباشدS همچنان‌ به‌P باور خواهد داشت» صادق‌ خواهد بود، اگر در جهان‌هاي‌ مشابه‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ ما، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ در آنها خانة‌S قرمز نيست،S بتواند رنگ‌ آن‌ خانه‌ را بگويد. به‌ نحوي‌ شهودي، در جهان‌هاي‌ نزديك،S مي‌تواند رنگ‌ را معين‌ كند اگرS ، قابليت‌هاي‌ متعارف‌ ادراكي‌ را بكار گيرد.

در مقابل، باورq را اين‌ مي‌گيريم‌ كه، «من‌ يك‌ مغز در يك‌ خمره‌ [= لولة‌ آزمايشگاهي] هستم» در جايي‌ كه‌ در ذهن‌ اين‌ احتمال‌ شكاكانه‌ را مي‌دهيم‌ كه‌ يك‌ مغز با يك‌ كامپيوتر پيچيده‌ كه‌ تجربه‌ روزمره‌ را شبيه‌سازي‌ مي‌كند مرتبط‌ است. اگر كسي‌ ادعا كند كه‌S به‌ «نه‌q » معرفت‌ دارد، قانون‌ حسي‌ بودن‌ مي‌طلبد كه‌ اگرq صادق‌ باشدS به‌ «نه‌q » باور نخواهد داشت‌ (يعني‌S به‌q باور خواهد داشت.) اين‌ مستلزم‌ قابليت‌ معرفتي‌ بسياري‌ است، زيرا ما آنرا با در نظر گرفتن‌ اينكه‌ آياS به‌- q در جهانهايي‌ كه‌S يك‌ مغز در يك‌ خمره‌ [= لولة‌ آزمايشگاهي] است‌ - باور دارد يا نه‌ ارزش‌گذاري‌ كرده‌ايم. نزديكترينِ‌ چنان‌ جهاني‌ از جهان‌ متحقق‌ دور است، زيرا در جهان‌ متحقق‌ ما نمي‌توانيم‌ دريابيم‌ كه‌ ما مغزهايي‌ در خمره‌ هستيم‌ يا نه. هرگاه‌ قانون‌ حسي‌ بودن‌ معيارهايي‌ را مطرح‌ مي‌كند به‌نحوي‌ كه‌ ما بايد چنين‌ جهانهايي‌ را در نظر بگيريم، همين‌ كار را هم‌ براي‌ ديگر باورهاي‌ داخل‌ زمينه، ازجمله‌P ، انجام‌ مي‌دهد. ولي‌ در جهاني‌ كه‌S يك‌ مغز در خمره‌ است،S به‌ P باور خواهد داشت‌ ولو آنكه‌P نادرست‌ باشد - در آن‌ جهان،S نمي‌تواند رنگ‌ هيچ‌ چيز را تعيين‌ كند! بنابراين‌ در زمينه‌هايي‌ كه‌P به‌ تنهايي‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است‌S به‌P معرفت‌ دارد؛ ولي‌ هنگامي‌ كه‌S ،P و يك‌ فرض‌ شكاكانه‌ را در سر دارد، قانون‌ حسي‌ بودن، معيارهايي‌ را در سطحي‌ برمي‌انگيزد كه‌ در آن‌ باورهايي‌ متعارف‌ همچون‌P ديگر متعلق‌ معرفت‌ نيستند.

اين‌ پاسخ‌ها به‌ شكاكيت، پيامدهايي‌ داشته‌ است‌ كه‌ ويليامز آنرا «ناپايداري»instability) ) مي‌نامد و لويس‌ از آن‌ با عنوان‌ «گريزپايي»(elusiveness) ياد مي‌كند؛ اينكه‌ وقتي‌ ما شك‌هاي‌ شكاكانه‌اي‌ دربارة‌ معرفت‌ متعارف‌ مطرح‌ مي‌كنيم، زمينه‌ را عوض‌ مي‌نماييم‌ و بدين‌ طريق‌ آن‌ معرفت‌ را «ويران‌ مي‌سازيم». در متن‌ شكاكانه، شكاك‌ در بحث‌ برنده‌ مي‌شود. ولي‌ اين‌ ممكن‌ است‌ براي‌ زمينه‌گرايي‌ سودمند باشد، چون‌ مي‌تواند هم‌ حكم‌ ما به‌ اينكه‌ در وضعيت‌هاي‌ روزمرة‌ خود داراي‌ معرفتيم‌ و هم‌ اين‌ احساس‌ كه‌ شك‌هاي‌ شكاكانه‌ بايد بطور جدي‌ مورد توجه‌ قرار گيرد را تبيين‌ كند.

‌ ‌3. زمينه‌گرايي‌ به‌ مثابه‌ نسبيت‌گرايي‌

در خصوص‌ «زمينه‌گرايي» دو اعتراض، شالودة‌ حمله‌ به‌ نسبيت‌گرايي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد. اشكال‌ اول‌ اينكه‌ بنظر مي‌رسد زمينه‌گرايي‌ اين‌ گونه‌ گزاره‌ را مي‌پذيردS : به‌P علم‌ داشت، ولي‌ اكنون‌ با اينكه‌ قرينه‌(evidence) و وثاقت‌S همان‌ است‌ كه‌ بودS به‌P علم‌ ندارد. مردم‌ چگونه‌ مي‌توانند به‌ چيزي‌ در يك‌ زمان‌ معرفت‌ يابند ولي‌ در زماني‌ بعد به‌ آن‌ معرفت‌ نداشته‌ باشند اگر همان‌ توجيه‌ را كه‌ همواره‌ داشته‌اند داشته‌ باشند؟

اعتراض‌ دوم‌ فشارش‌ بيشتر است. به‌نظر مي‌رسد آن‌ نسبيت‌گرايان‌ كه‌ در مورد صدق‌truth) ) موضع‌ روشن‌ دارند - آنها كه‌ مدعيند يك‌ قضيه‌ ممكن‌ است‌ براي‌ عده‌اي‌ صحيح‌ و براي‌ گروهي‌ ديگر غلط‌ باشد - معتقدند يك‌ گزاره‌ واحد مي‌تواند هم‌ صحيح‌ و هم‌ غلط‌ باشد. اين‌ سخن، ناهماهنگ‌ بنظر مي‌رسد؛ مفهوم‌ صدق، ديگر در بازي‌ نيست‌ اما با «صدق‌ براي»(truthfor) يا «صدق‌ از منظر»(truthfromapointofview) جايگزين‌ شده‌ است. زمينه‌گرايي‌ مبتني‌ بر ذهن‌ از اين‌ نگراني‌ مبر‌ا است، زيرا تا زماني‌ كه‌ «S به‌P معرفت‌ دارد» بسته‌ به‌ زمينة‌S ، صادق‌ يا كاذب‌ است، اينكه‌ «S به‌P در متن‌C معرفت‌ دارد» از همة‌ نقطه‌نظرها صحيح‌ است. با اين‌ حال‌ زمينه‌گرايي‌ مبتني‌ بر اسناددهنده‌ معتقد است‌ كه‌ صدق‌ گزاره‌ها درحاليكه‌ اين‌ دو شكل‌ را دارند: «S به‌P معرفت‌ دارد» يا «S به‌P در زمينه‌C معرفت‌ دارد» (جايي‌ كه‌C به‌ زمينة‌ ذهنِ‌S اشاره‌ مي‌كند.) نسبت‌ به‌ زمينة‌ اسناددهنده‌ نسبي‌ است. به‌نظر مي‌رسد هيچ‌ صدقي‌ در مورد اينكه‌S به‌ P علم‌ دارد وجود ندارد بلكه‌ فقط‌ «صدق‌ براي» يا «صدق‌ از منظر» وجود دارد.

براي‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ اشكالات‌ بايد با كلمة‌ «معرفت‌ دارد» به‌مثابه‌ واژه‌اي‌ اشاره[= ارجاعي] (indexicalterm) شبيه‌ «من» يا «آن»، ضمير يا صفت‌ اشاره، رفتار كنيم.

ما به‌ تبعيت‌ از ديويد كاپلان‌ (1989(DavidKaplan, مي‌توانيم‌ ميان‌ مشخصة‌ يك‌ امر اشاره‌اي، يعني‌ بخشي‌ از معنا كه‌ ثابت‌ است، و محتوا كه‌ تغيير مي‌كند تمايز قائل‌ شويم. به‌گونه‌اي‌ تقريبي‌ مشخصة‌ «من» كاركردي‌ از زمينه‌ نسبت‌ به‌ گوينده‌ است‌ و محتواي‌ «من»، گوينده‌ است، در يك‌ موقعيت‌ مشخصِ‌ كاربرد.

بر طبق‌ ديدگاه‌ دي‌رُز (1992)، مشخصة‌ «S به‌P معرفت‌ دارد» نياز به‌ اين‌ دارد كه‌ [اولاًS ] به‌P باور داشته‌ باشد، [ثانياًP ] صادق‌ باشد، [ثالثاًS ] در موقعيت‌ معرفت‌شناختيِ‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ خوب‌ نسبت‌ به‌P باشد. ولي‌ آنچه‌ «به‌ اندازه‌ كافي‌ خوب» است‌ با زمينه‌ تغيير مي‌كند، از اينرو محتواي‌ يك‌ اسنادِ‌ معرفتي، آن‌ سطح‌ از موقعيت‌ معرفتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمينه‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ خوب‌ تلقي‌ مي‌شود.

به‌عنوان‌ مثال‌ مشخصة‌ «مي‌داند» در (W) "كلارا مي‌داند كه‌ در ليوان‌ آب‌ است" نياز به‌ اين‌ دارد كه‌ كلارا باور داشته‌ باشد به‌ اينكه‌ آب‌ در ليوان‌ است، [و نيز] اينكه‌ اين‌ باور صادق‌ باشد، [و نيز] اينكه‌ كلارا در موقعيت‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ خوب‌ باشد تا بتواند با قاطعيت‌ مشخص‌ كند كه‌ در ليوان‌ آب‌ است. ولي‌ اينكه‌ كلارا در موقعيت‌ به‌ اندازة‌ كافي‌ خوب‌ قرار دارد يا نه‌ با زمينة‌ اسناددهنده‌ تغيير مي‌كند. در جايي‌ كه‌ توجه‌ اسناددهنده‌ معطوف‌ به‌ آب‌ دادن‌ گياهان‌ است، محتواي‌ «مي‌داند» در(W) مستلزم‌ اين‌ است‌ كه‌ موقعيت‌ كلارا به‌اندازة‌ كافي‌ خوب‌ است. اگر او توانايي‌ متعارف‌ يك‌ فرد براي‌ شناختن‌ آب‌ را داشته‌ باشد، در چنين‌ موردي‌(W) صادق‌ است. در حالي‌ كه‌ اگر اسناددهنده‌ درگير آزمايش‌هاي‌ مهمي‌ است، محتواي‌ «مي‌داند» در(W) مستلزم‌ اين‌ است‌ كه‌ موقعيت‌ كلارا به‌ اندازة‌ كافي‌ خوب‌ است‌ تنها اگر تحليلي‌ شيميايي‌ را به‌ انجام‌ رسانيده‌ باشد، و در چنين‌ مورد(W) غلط‌ است‌ (با فرض‌ اينكه‌ كلارا آن‌ تحليل‌ را به‌ انجام‌ نرسانده‌ است). در مورد طريقي‌ كه‌ شرايط‌ صدق‌(W) با زمينه‌ تغيير مي‌يابد، رمزوراز بيشتري‌ از طريقي‌ كه‌ شرايط‌ صدقِ‌ «من‌ كليدهايم‌ را گم‌ كردم» و «اين‌ يك‌ گل‌ سرخ‌ است» با زمينه‌ تغيير مي‌يابد وجود ندارد.

اشكال‌ دوم‌ به‌ نسبيت‌گرايي‌ به‌راحتي‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌گيرد، زيرا: صدق‌ نسبت‌ به‌ زمينة‌ اسناددهنده، نسبي‌ است‌ ولي‌ مفهوم‌ صدق‌ از طريق‌ برخورد با مدعيات‌ معرفت‌ به‌ اين‌ عنوان‌ كه‌ داراي‌ مؤ‌لفه‌اي‌ اشاره‌اي‌ است‌ محفوظ‌ مي‌ماند. اما اولين‌ اعتراض‌ چه؟ در هر زمينه‌اي، معيارهاي‌ معرفتي‌ در يك‌ سطح‌ قرار داده‌ شده‌اند به‌گونه‌اي‌ كه‌ نمي‌توانيم‌ دو گروه‌ مختلف‌ از معيارها را در ارزيابي‌ يك‌ جمله‌ در آن‌ زمينه‌ به‌كار گيريم، بنابراين‌ گزاره‌هايي‌ به‌ شكل‌ «S به‌P معرفت‌ داشت» ولي‌ درحالي‌ كه‌ قرينه‌ و وثاقت‌S همانطور باقي‌ مانده‌اند «S ديگر به‌P معرفت‌ ندارد» را رد مي‌كنيم‌ در عين‌ حال‌ يك‌ جملة‌ فرازبانشناختي‌ متطابق‌ ممكن‌ است‌ درست‌ باشد: «S به‌P معرفت‌ دارد» صادق‌ بود ولي‌ اكنون‌ در حالي‌ كه‌ قرينه‌ و وثاقت‌S همانطور پابرجا هستند «S به‌P علم‌ دارد» كاذب‌ است. زمينه‌گرا [در پاسخ] استدلال‌ مي‌كند كه‌ با فرض‌ اشاره‌اي‌ بودن‌ اسنادهاي‌ معرفت، اين‌ امر قابل‌ اعتراض‌ نيست.

‌ ‌4. ديگر اعتراضات‌

بيائيد چهار اعتراض‌ ديگر را بررسي‌ كنيم:

1. معرفت‌ ممكن‌ است‌ بيشتر از مقداري‌ كه‌ زمينه‌گرايي‌ روا مي‌دارد نياز به‌ يكدستي‌ داشته‌ باشد. ادوارد كريگ‌ (1993(EdwardCraig, استدلال‌ كرده‌ است‌ كه‌ كاركرد مدعيات‌ معرفت‌ اين‌ است‌ كه‌ بر اطلاعات‌ قابل‌ اعتماد برچسب‌ است. ولي‌ اگر معيارهاي‌ معرفتي‌ همواره‌ در تغيير باشند ما نمي‌توانيم‌ به‌ اطلاعات‌ بدست‌ آمده، در زمينه‌اي‌ ديگر اتكا كنيم‌ بي‌آنكه‌ پياپي‌ به‌ ارزيابي‌ مجدد معرفت‌ خود در موقعيت‌ جديد بپردازيم. دست‌ كم‌ به‌ معيارهاي‌ ارزيابي‌ يك‌دست‌ در گسترة‌ وسيع‌ زمينه‌هاي‌ مورد پژوهش‌ نياز داريم. پاسخ‌ زمينه‌گرا بايد اين‌ باشد كه‌ يك‌ مجموعة‌ اساسي‌ و هماهنگ‌ معيارها هنگامي‌ كاربرد دارد كه‌ عوامل‌ زمينه‌اي‌ خاصي‌ غايب‌ باشند.

2. هارولد ممكن‌ است‌ در يك‌ زمينه‌ بگويد «فرزندان‌ شما در باغند» ولي‌ وقتي‌ از زنداني‌ فراري‌اي‌ كه‌ در همان‌ نزديكي‌ بدنبال‌ گروگانگيري‌ است‌ با خبر مي‌شود نمي‌تواند همان‌ بيان‌ [= تعبير(assertion) ] را داشته‌ باشد. شرايط‌ بيان‌پذيري‌ [= تعبير پذيري(assertibility) ] آن‌ ادعا، تغيير كرده، با اين‌ وصف‌ مطمئناً‌ شرايط‌ صدق‌ تغيير نكرده‌ است. آيا همين‌ چيز براي‌ اسنادهاي‌ معرفت‌ به‌كار نمي‌آيد؟ شرايط‌ بيان‌پذيري‌ مدعيات‌ معرفت، با زمينه‌ تغيير مي‌كنند ولي‌ چرا اين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ شرايط‌ صدق‌ براي‌ مدعيات‌ معرفت‌ نيز تغيير مي‌كند؟ پاسخ‌ زمينه‌گرا متكي‌ بر اين‌ استدلال‌ است‌ كه‌ گويندگان‌ تنها هنگامي‌ محقانه‌P را اظهار مي‌دارند كه‌ توجيه‌ كافي‌ براي‌ ادعاي‌ معرفت‌ به‌P را داشته‌ باشند. بنابراين‌ مدعيات‌ معرفت‌ ممكن‌ است‌ جدايي‌ ميان‌ شرايط‌ بيان‌پذيري‌ و شرايط‌ صدق‌ را روا ندارد.

3. زمينه‌گرايي‌اي‌ كه‌ باورهاي‌ غيرموجه‌ را روا مي‌دارد با مشكل‌ مواجه‌ است. اگر هيچ‌ زمينه‌اي‌ براي‌ باورهاي‌ غيرارجاعي‌ وجود نداشته‌ باشد قطعاً‌ و حقيقتاً‌ توجيه‌ را فراهم‌ نكرده‌ايم. مبناگرايان‌ و انسجام‌گرايان‌ ادعا خواهند كرد كه‌ مي‌توانند رواداري‌ ما در مورد فقدان‌ توجيه‌ صريح‌ را توضيح‌ دهند. آنان‌ ابتدا ديدگاه‌ بالا را كه، زمينه‌گروي، شرايط‌ قابليت‌ اظهار يافتن‌ در يك‌ زمينة‌ عادي‌ را با شرايط‌ صدق‌ كه‌ به‌ نحو زمينه‌اي‌ معين‌ نشده‌اند در هم‌ آميخته‌ است، تأييد مي‌كنند. ممكن‌ است‌ مبناگروان‌ استدلال‌ كنند كه‌ باروهاي‌ پايه‌ داراي‌ حداقلٍّ‌ وثاقت‌ ذاتي‌ هستند ولي‌ براي‌ يك‌ تحد‌ي‌ مشروع‌ بايد توجيه‌ شدنهاي‌ بيشتري‌ وجود داشته‌ باشد.

برخي‌ انسجام‌گرايان‌(coherentists) ادعا مي‌كنند كه‌ منسجم‌ترين‌ نظريه، زمينه‌هايي‌ را براي‌ پذيرفتن‌ اولين‌ خروجي‌ شناختي‌(cognitiveoutful) از سازوكارهاي‌ حسي‌ ما فراهم‌ مي‌آورد. اين‌ خروجي، باورهاي‌ پايه‌ را در يك‌ زمينه‌ فراهم‌ مي‌آورد، ولي‌ همواره‌ در مورد نظريه‌اي‌ وسيع‌تر قابل‌ توجيه‌ است، پاسخ‌ زمينه‌گرا به‌ چنين‌ ديدگاههايي‌ نياز به‌ استدلالهاي‌ تفصيلي‌ در مورد معقول‌ و پذيرفتني‌ بودن‌ مبناگروي‌ و انسجام‌گروي‌ دارد.

4. بسياري‌ از شكاكان‌ معتقدند به‌ واقعياتي‌ دربارة‌ شرايط‌ انساني‌ اشاره‌ مي‌كنند كه‌ آنقدر مهمند كه‌ مدعيات‌ معرفت‌ عادي‌ را مشكوك‌ مي‌كنند. همانطور كه‌ باري‌ استراد (1996(BarryStraud, مي‌گويد «ما "ادراكي‌ عيني‌ از جهان" داريم‌ كه‌ نتيجه‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ تقريباً‌ تمامي‌ باورهاي‌ ما دربارة‌ آن‌ مي‌تواند اشتباه‌ گرفته‌ شود. اگر اين‌ حقيقتي‌ مبنايي‌ باشد.» در اين‌ صورت‌ نمي‌توانيم‌ صرفاً‌ با اشاره‌ به‌ اينكه‌ در برخي‌ زمينه‌ها ما به‌ حسب‌ عادت‌ نگراني‌هاي‌ شكاكانه‌ را ناديده‌ مي‌گيريم، از شكاكيت‌ اجتناب‌ كنيم. پاسخ‌ به‌ اين‌ اعتراض‌ اولاً‌ تاكيد بر اين‌ دارد كه‌ زمينه‌گرايي‌ قدري‌ حق‌ را به‌ شكاكيت‌ مي‌دهد؛ و ثانياً‌ زمينه‌گرايي، برخلاف‌ شكاكيت‌ به‌ سرچشمه‌هاي‌ گفتمان‌ دربارة‌ معرفت‌ تأكيد مي‌ورزد.

‌ ‌منابع‌ و مآخذ

كتابها و مقاله‌هاي‌ ارجاعي‌ و برخي‌ از ديگر نوشته‌ها در اين‌ زمينه:

A Contextual Theory of Epistemic Justification'', American Philosophicalش‌ (1978Annis, D. ( .213-19 :15Quarterly

يكي‌ از اولين‌ گزارش‌هاي‌ روشن‌ دربارة‌ زمينه‌گروي.

rd century BC) Metaphysics, ed. W.D. Ross, xford: xford University Press,3Aristotle (mid 429, 2 vols.1

اگرچه‌ ارسطو تمامي‌ جهات‌ زمينه‌گروي‌ را مورد حمايت‌ قرار نداده‌ است، ولي‌ مي‌توان‌ در نوشته‌هايش‌ بنيادي‌ براي‌ زمينه‌گروي‌ مبناگرا پيدا كرد. بطور خاص‌ در 110114a-.

.3-26 :73Knwledge, Context, and Social Standards'', Synthese ش‌ (1987Cohen, S. (

بحثي‌ مهم‌ و سرنوشت‌ساز دربارة‌ چگونگي‌ تاثيرگذاري‌ توانمندي‌ و مهارت‌ به‌عنوان‌ عاملي‌ زمينه‌اي، بر مشروعيت‌ شك‌ها

و عقيم‌ نمودن‌ بررسي‌ها.

Understanding Scepticism'', in J. Haldane and C. Wright (eds) Reality,ش‌ (1993Craig, E. ( Representation and projection, xford: xford University Press.

پاسخ‌ به‌ زمينه‌گرايي‌اي‌ كه‌ اهتمام‌ به‌ گسترش‌ و تحكيم‌ گزينة‌ مهمي‌ درخصوص‌ درك‌ نقش‌ اجتماعي‌ مدعيات‌ معرفتي‌ دارد.

Contextualism and Knowledge Attributions'',Philosophy and Phenomenologicalش(1992DeRose, K. ( .913-29 :52Research,

توصيفي‌ زمينه‌گروانه‌ درباب‌ شرايط‌ صدق‌ مدعيات‌ معرفتي‌ و مقدمه‌اي‌ خوب‌ براي‌ زمينه‌گرايي‌ مبتني‌ بر اسناددهنده.

.1-53 :104Solving the Sceptical Problem'', The Philosophical Review ش‌ (1995DeRose, K. (

پاسخي‌ پرمغز و پرمايه‌ براساس‌ زمينه‌گروي‌ به‌ شكاكيت.

Justified Assertion and the Relativity of Knowledge'', Philosophicalش‌ (1981Hambourger, R. ( .241-69 :40Studeies

بررسي‌ دقيقي‌ دربارة‌ رابطة‌ ميان‌ اظهار (بيان) و معرفت.

Demonstratives'', in J. Almog, J. Perry and H. Wettstein (eds) Themes Formش‌ (1989Kaplan, D. ( .481-563Kaplan, xford: xford University Press,

كاري‌ مهم‌ و درخور درخصوص‌ منطق‌ امور اشاري‌ و ارجاعي. نظريه‌اي‌ كه‌ در اينجا گسترش‌ يافته‌ و بر آن‌ تأكيد شده‌ است، ممكن‌ است‌ به‌ مدل‌هاي‌ زمينه‌گرايي‌اي‌ كه‌ به‌ "دانستن" به‌ عنوان‌ [امري] ارجاعي‌ و اشاري‌ مي‌پردازد تعميم‌ و گسترش‌ يابد.

549-67 :47Elusive Knowledge'', Australasian Journal of Philosophy ش‌ (1996Lewis, D. (

تحقيقي‌ است‌ درباب‌ اين‌كه‌ چگونه‌ معرفت؛ هنگامي‌ كه‌ ما دربارة‌ آن‌ به‌ تأمل‌ مي‌پردازيم؛ اعتبار خود را از دست‌ مي‌دهد. اين‌ نوشتار حاوي‌ فهرستي‌ مهم‌ از مؤ‌لفه‌هاي‌ زمينه‌گروانه‌ است.

699) Epistemological Reflection on Knewlelged of The External,World Philosophy1Stroud, B. ( .345-58 :56and Phenomenological Research

پاسخ‌ به‌ ويليامز با رويكردي‌ شك‌گرايانه.

؛489) Philosophical Relativity, Minneapolis, MN: University of Minnesota Press1Unger, P. (

حاوي‌ توصيفي‌ اساسي‌ و دقيق‌ از زمينه‌گرايي‌ و ثابت‌گرايي.

199) Unnatural Doubts: Epistemological Realsim and the Basis of Scepticism,1Williams, M. ( xford: Blackwell.

كه‌ از آغاز تا انتها تماماً‌ به‌ بررسي‌ شكاكيتي‌ اختصاص‌ دارد كه‌ به‌ تحكيم‌ و رشد گزينة‌ زمينه‌گرايي‌ مي‌پردازد.

969) n Certainty, xford: Blackwell.1Wittgenstein, L. (

حاوي‌ توصيف‌ و بياني‌ مبناگروانه‌ - زمينه‌گروانه‌ درباب‌ توجيه‌ و يقين. و بطور خاص‌ بنگريد به‌ بندهاي‌ 110 - 82، 151-66 و 5 - 224.


1-. مشخصات‌ اصل‌ اين‌ مقاله‌ به‌ قرار زير است:
2-Contextualism, Epistemological in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Bruce W. Brower. .(1998London and NewYork (
3-. در اين‌ خصوص‌ مقاله‌اي‌ در دست‌ تهيه‌ است‌ كه‌ به‌ ياري‌ خداوند كريم‌ در آينده‌ نزديك، تقديم‌ خواهد شد.

/ 1