«عالم واسطه» در گذر انديشه (2)
مسعود اميد فلاسفهى جديد
در اينجا براى تكميل سير تاريخى مسئله عالم واسطه، نظرى اجمالى به انديشههاى برخى فيلسوفان پس از رنسانس مىافكنيم. درست است كه پس از رنسانس هستىشناسى به معناى سنتى آن، اغلب محور اصلى مباحث فلسفى فيلسوفان را تشكيل نمىداد ليكن برخى ديدگاههاى هستى شناختى و يا حتى نظام پردازىهاى هستى شناختى برخى از فيلسوفان را نبايد از نظر دور داشت. و از همين زاويه است كه مىتوان نظر اين طبقه از فلاسفه جديد را در مورد عالم واسطه جويا شد. دكارت ( Descartes ) به عنوان پايهگذار تفكر فلسفى نوين معتقد به سه جوهر در عالم است. اين سه جوهر عبارتند از: خدا، جوهر متفكر و جوهر جسمانى. خداوند علت دو جوهر متفكر و جسمانى است. (1) دكارت بين جوهر الهى و دو جوهر متفكر وجسمانى، اشاره به وجود واسطهاى نكرده است. مركب از جوهرهايى به نام موناد ( M onad ) است.مونادها بعد ندارند، موناد عالى و برين، خداوند است و غير از خداوند جهان انباشته از موناد است كه درجهى ادراك وشعور آنها با هم فرق مىكنند. مونادها جمادات، گياهان و... را تشكيل مىدهند. لايب نيتز در عين حال كه به مخلوقاتى شريف و برتر از انسان كه به خدا نزديكترند، اشاره مىكند ليكن در مورد عالم واسطهاى بين موناد برين الهى ومونادهاى تشكيل دهندهى جهان طبيعت، كه مرتبهاى واسطه باشد، اشاره نكرده است. (2) به نظر مىرسد مالبرانش ( alebranche ) را نيز بتوان همگام با دكارت و لايب نيتز دانست. اسپينوزا ( Spinoza ) تنها به يك جوهر معتقد است كه داراى صفات وحالات است، جوهر امرى واجب الوجود، نامتناهى و تجزيه ناپذير است و داراى دو صفت اساسى مىباشد كه عبارتند از «فكر» و «بعد» ; هر يك از اين صفات داراى حالاتى هستند كه به طور مستقيم بر آنهاعارض مىشوند. حالات مستقيم صفت فكر عبارتند از عقل يا تعقل، قدرتى كه به صورت فعال نمايان است، اراده و... حالات مستقيم صفتبعد نيز عبارتند از حركت و حركت و سكون (حالات گوناگون جسم در حال حركت) اينحالات به نوبهى خود عالم موجودات كثير، اعم از جاندار و بىجان را تشكيل مىدهند. ( 3) به نظر مىرسد بتوان گفت كه در نظر اسپينوزا عالم واسطه و مرتبه حد وسط بين جوهر نامتناهى و عالم طبيعت همانا صفات اساسى جوهر مىباشد. ليكن اين صفات يا بعد محض است و يا فكر محض و به عبارتى يا مادى محض است و يا مجرد محض» ، پس عالم واسطه اسپينوزا از حالت نيمه مجرد بودن خالى است و چنان نيست كه هم اوصاف مادى و هم غير مادى را داشته باشد. هگل ( Hegel) (1770-1831 ) معتقد است كه آنچه عقلى است واقعى است و آنچه واقعى است عقلى است. به عبارت ديگر: چيزها همان انديشهها و انديشهها همان چيزها هستند. هر چيزى را فرض كنيم چيزى جز كليات و تصورات نيست. مثلا يك سنگ چيزى جز مجموعهاى از كليات از قبيل سفيدى، سختى، جوهر و... نمىباشد. پس براى تبيين هستى كافى است كه ما به رابطهى منطقى و استنتاجى مقولات و كليات بپردازيم چرا كه اين مقولات، قالبهاى محض ذهنى نيستند بلكه انحاء وجود و مراحل ايجاد اشيا مىباشند. بر اين اساس هگل در تبيين و تفسير پيدايى موجودات و روند هستى نخست از مقولات مجرد و محض شروع مىكند مانند هستى، نيستى، شدن و... و اين روند را تا مرحلهى وجود طبيعى و عالم طبيعت ادامه مىدهد و به مقولات مكان، زمان، ماده و يا سفيدى، سختى و... مىرسد. به تعبير ديگر: مطلق يا امر مطلق در صيرورت خود و فرايند ديالكتيك به مكان و زمان و ماده مبدل مىگردد و اين مرتبه را تعين مىدهد. نظر هگل اين است كه در جريان شكلگيرى موجودات ما از مقولات محض كه كليات محض بوده و داراى عموميتبر تمام موجودات و يا اكثر آنها مىباشند وغير حسى هستند مانند مقولات هستى، نيستى و... مقولات و كلياتى را كه تنها بر برخى موجودات قابل صدق بوده و محسوس مىباشند، استنتاج مىكنيم. وبىواسطه از معقول، محسوس را به دست مىآوريم. به بيان ديگر: مطلق، در صيرورت خود از مرتبه و جايگاه عقلى و محض خود، بىواسطه جهان محسوس را متعين مىسازد و به ظهور مىرساند. (4) بر اين اساس بايد گفت از نظر هگل واسطهاى بين عالم معقول محض و عالم محسوس وجود ندارد. و محسوسات به نحو بىواسطه حاصل و لازمهى عالم معقولات هستند. آلفرد نورث وايتهد ( A.N.Whitehea d) (1861-948 ، فيلسوف انگليسى نيز داراى آراى هستى شناختى ويژه خود است. به طور كلى از نظر وايتهد مىتوان هستى را در سه مرتبه يا سه نوع دستهبندى كرد: 1. هستى خدا، 2. موجودات ابدى، 3. موجودات واقعى. موجودات واقعى و اشياى ابدى لازم و ملزوم يكديگر هستند. موجودات واقعى جداى از اشياى ابدى ادراك نمىشوند. اشياى ابدى انرژيها و قواى محض جهان هستى را تشكيل مىدهند. اشياى ابدى به طور ساده جنبههاى پديدههاى واقعى را تشكيل مىدهند و آنها را مجسم مىسازند و داراى نوعى رابطهى على و معلولى نسبتبه آنها مىباشند. اشياى ابدى انواع عينى، صورت رياضى افلاطونى تلقى مىشوند. آنها به عنوان واسطه و ميانجى با جهان در ارتباطند (5) (البته لازم به ذكر است كه برخى ديگر معتقدند كه اشياى ابدى وايتهد شبيه مثل افلاطونى هستند نه صور رياضى افلاطونى. (6) با توجه به اين ديدگاهها بايد پذيرفت كه وايتهد نيز در نظام خود قايل به وجود واسطه بين خدا و طبيعت است. ليكن اين واسطه بنابه نظرى، حالت مجرد مادى دارد و يا بنا به نظرى ديگر كاملا مجرد و غير مادى است. عالم واسطه در منظر شيخ اشراق
عالم واسطه از نظر شيخ اشراق همان عالم مثال است. به نظر مىرسد بتوان گفت كه اولين فيلسوفى كه در تاريخ فلسفه به طور مشخص و دقيق، توجه خود را به عالم مثال معطوف داشته و آنگاه هم به شهود و هم به استدلال در طريق كشف حقيقت آن و اثبات آن گام برداشته است، همانا شيخ شهاب الدين سهروردى است. در واقع بحث دربارهى عالم مثال در فلسفه اشراقى سهروردى، از جلوهاى خاص برخوردار بوده و گسترهى عظيمى را در بر مىگيرد. درست است كه در تاريخ فلسفه، بسيارى از انديشههايى كه ظهور كرده و مطرح مىشوند، در ميان متفكران قبلى سابقه داشته و آنها چه به صورت تلويحى يا به تصريح، بدان امور اشاره كردهاند، ليكن توجه خاص يك فيلسوف و محور قرار دادن مسالهاى خاص و انجام عمليات ويژهى نظرى و قالب بندى استدلالى و داخل نمودن آن در شيوه و روش فلسفى خاص خويش و استفادههاى متعدد از آن در اثبات و رد مسايل مختلف و تنقيح و تنظيم و تحديد آن مسئله، باعث مىشود كه آن مسئله خاص، در عين حال كه در لابلاى سخنان گذشتگان وارد شده است، به نام فيلسوفى ثبتشود كه چنين فعاليتهاى ويژه را در مورد آن مسئله انجام داده است. اهميت عالم مثال سهروردى
عالم مثال از جهات متعددى داراى اهميت است كه برخى از آنها عبارتند از: جنبهى هستىشناسى عالم مثال حلقهى اتصال عالم كاملا مجرد عقول با عالم كاملا مادى طبيعت است. يكى از مشكلات مهم در بحث مراتب هستى مسئله عدم سنخيت عالم مجردات محض با عالم مادى محض است. بدين معنى كه چگونه از موجودات كاملا مجرد مىتوان موجودات مادى محض ايجاد گردد در حالى كه سنخيتى بين آن وجود ندارد. عالم مثال به عنوان عالم واسطه مىتواند اين مشكل را حل كند. چرا كه اين عالم داراى خاصيت نيمه مجرد است و با هر دو عالم مجرد و مادى داراى سنخيت است. پس جريان انوار يا فيض يا صدور و يا ... با تحقق اين مرتبه امكان تحقق بخشيدن به عالم طبيعت را پيدا مىكنند. از جنبهى معرفتشناسى عالم مثال منبع الهام حقايق و افاضهى معارف به قوه خيال انسانى است و سبب مىشود تا حقايق انبوهى كه در اين عالم مكنون استبراى سالك طريق حقيقت و اهل رياضت، آشكار گردد. از جنبهى دين شناسى نيز بايد گفت عالم مثال با اوصافى كه از طرف سهروردى بيان مىشود زمينهى پيوند و سازگارى دين و فلسفه و عرفان را آماده و مهيا مىسازد. مانند آن كه سهروردى منبع الهام نبى و فيلسوف سالك و عارف را عالم مثال مىداند يا مسئله وحى انبيا، معاد انسانها، جايگاه پس از مرگ آدميان و... به توسط وجود همين عالم توجيه و تفسير مىشود و....هانرى كربن ( H.Corbin ) از محققانى است كه توجه خاصى به عالم مثال سهروردى نموده است. و در اين مورد تحقيقات ارزندهاى انجام داده است ايشان در مورد اهميت عالم مثال نكاتى را مطرح ساختهاند. كربن نظر خود را چنين بيان مىدارد: به نظر من، مسئله عالم مثال، يكى از قلههاى فلسفه او (سهروردى) است، قلهاى كه از بالاى آن مىتوانيم ارزش هميشگى حكمت عرفانى وى را حتى امروز و شايد به ويژه امروز دريابيم. اين قله بىهيچ ترديدى طرح وجود عالم ميانى، عالم نفس (مثال)، ميان عالم عقول مجرد و جهانى است كه حواس ما به تجربه در مىيابد.اين همان عالمى است كه سهروردى «اقليم هشتم» مىنامند. و منظور از آن عالم مثال است كه من در لاتين به «عالم امر مثالى» ترجمه كردهام تا با «امر خيالى» كه امرى غير واقعى است، اشتباه نشود. اين اشتباه يكى از اساسىترين اشتباهاتى است كه از عصر روشنگرى تاكنون بر روى مغرب زمين سنگينى مىكند.سهروردى با طرح عالم مثال از ديدگاه وجودى، نظريه حقيقى معرفتشهودى را ابداع كرده و بدين ترتيب، وجود عالم مثال را حفظ مىكند كه بدون آن رؤياهاى پيامبران و عرفا و حوادث معاد به دليل اين كه جاى خود را از دست دادهاند معنايى نخواهند داشت. اين نظريه معرفتشهودى، رسالت پيامبر و فيلسوف را از همديگر جدايى ناپذير مىسازد. اين يكى از مسايل اساسى است كه از مدتها پيش در فلسفههاى رسمى غربى از ميان رفته اما در نزد اشراقيان تداوم پيدا كرده است. همو در جاى ديگر مىنويسد: دير زمانى است كه فلسفه غرب يا به اصطلاح همين فلسفه «رسمى» كه به دنبال علوم پوزيتيو Positive (تحصلى) كشيده شده است، براى امر شناخت دو سرچشمه بيشتر نمىشناسد: يكى ادراك حسى است كه دادههايى را فراهم مىآورد كه تجربى ناميده مىشوند. ديگر «فهم» است كه قوانين حاكم بر دادههاى تجربى را درمىيابد. نمودشناسى (پديدار شناس)، البته، اين نوع شناختشناسى سادهانگار را دگرگون كرده و از حد آن در گذشته است. با اين همه، اين حقيقتبه جاى خود باقى است كه ميان ادراكهاى حسى از يك سو و شهودها و مقولات تعقل از سوى ديگر، فضايى خالى وجود دارد. آن چيزى كه مىبايست در اين ميان جا بگيرد و فضاى خالى را پر كند، آن چيزى كه نقش واسطه يا ميانجى را داشته، يعنى خيال فعال به شاعران واگذار شده بود. اين كه اين خيال فعال در بشر (خيال فعال مىگوييم، همچنان كه فلاسفه قرون وسطى از عقل فعال صحبت مىكردند) نقش معنايى و معرفتى خاصى داشته باشد، يعنى براى ما در حكم راهى باشد جهت دستيابى به منطقهى وجود يا واقعيت وجود، كه بدون اين، راه به روى ما بسته خواهد ماند، امرى است كه يك فلسفه علمى، عقلايى و استدلالى نمىتوانست موضوع كار خود قرار دهد. از نظر اين نوع فلسفه، مسلم بود كه از خيال چيزى جز خيال، يعنى ناواقع، اسطورهاى، شگفت، پندارى و مانند اينها برنمىخيزد. اين جهان كه ميانه دو نوع وجود استبى آن كه به هيچ كدام از آنها تعلق داشته باشد، اين جهان كه در آميختن و همزمان دو جهان را ميسر مىسازد (دو جهانى كه يكى از آنها، يعنى روح، جسمانيت پيدا مىكند، و ديگرى، يعنى ماده، روحمند مىشود) همان است كه هر دو وجه وجود را در پيوندى متقارن به هم جوش مىدهد. (8) كربن فلاسفهاى را نام مىبرد كه ثنوى مسلك بوده و منكر وجود عالم واسطه و مثالى مىباشند و در هستى شناسى خود جايگاهى براى اين عالم منظور نداشتهاند مانند دكارت، مالبرانش، لايب نيتز، كريستيان ولف و.... (9) جايگاه عالم مثال نظر سهروردى در مورد مراتب هستى و جايگاه عالم مثال به اجمال چنين است: 1. نور الانوار1. واجب الوجود
2. انوار قاهره
2. عقول طولى و عرضى
3. صور معلقه يا عالم اشباح يا مثل معلقه
3. عالم مثال
4. عالم برزاخ يا غواسق و هيئات ظلمانيه و صياصى
4. عالم جسمانى و طبيعى به علاوه شيخ از انوار اسفهبديه يا انوار مدبره نيز نام مىبرد كه همان نفوس ناطقه بشرى يا فلكى هستند و به انسان يا اجرام فلكى تعلق مىگيرند. (10) ويژگىهاى عالم مثال سهروردى اوصاف زيادى براى عالم مثال برشمرده است كه به آنها اشاره مىشود: (11) 1. عالم مثال بين عالم انوار قاهره و عالم جسمانى است. 2. عالم مثال عالم مستقلى است. 3. عالم مثال عالمى نيمه مجرد است، بدين معنى كه بعضى ويژگىهاى مادى از قبيل كم، كيف و وضع را دارا است. 4. محل و مكانى ندارد بلكه داراى مظاهرى چند است. مانند برازخ علوى (افلاك) آينهها، خيال، اشياى صيقلى. به عبارت ديگر: صور معلقه مثال، جواهرى روحانى است كه قايم به ذات مىباشند و به هيچ مكان وابسته نيستند و به همين جهت است كه حواس ظاهرى انسان از درك جواهر عالم مثال عاجز است. 5. جواهر عالم مثال بسيط هستند و از ماده و ثقل آن مجرد مىباشند به همين جهت است كه در عالم مثال تزاحم نبوده و اجتماع موجودات مثالى در محل واحد ممتنع به شمار نمىآيد. 6. سهروردى مىگويد: شخصى كه در عالم رؤيا موجودات مثالى را مشاهده مىكند به مجرد اين كه از خواب بيدار مىشود بدون هيچگونه حركت و قطع مسافت از عالم مثال دور شده و آن عالم را در هيچ يك از جهات اطراف خود نمىيابد. اين سخن در مورد كسى كه با نيروى متخيله يا در حالتبين خواب و بيدارى بر عالم مثال مىنگرد نيز صادق است. زيرا به مجرد اين كه اين شخص از مشاهده عالم مثال باز مىماند، بدون هيچگونه حركت و قطع مسافت، از آن عالم دور گشته و عالم مثال را در هيچ يك از جهات اطراف خود نمىيابد. همانگونه كه در موقع مرگ نيز انسان بدون هيچگونه حركت و قطع مسافت در جهان ديگر بوده و آنجا را مشاهده مىنمايد. 7. سالكانى كه كارهايى از قبيل راه رفتن روى آب و هوا و صعود به آسمان با بدنهاى خود و طىالارض را انجام مىدهند، همه از احكام و ويژگىها و آثار عالم مثال است. اين امور به واسطه عالم مثال حاصل مىشود. 8. عوالم مقدارى به هشت عالم تقسيم مىشود و مقادير و اندازههاى حسى، اقليمهاى هفتگانه را تشكيل مىدهد، و عالم هشتم عالم مقادير مثالى است. عالم هشتم واجد شهرهايى است، جابلق و جابلص دو شهرى هستند كه از عالم عناصر مثل و هورقليا از عالم افلاك مثل مىباشند. 9. طبقات عالم مثال اگر چه براى غير مبادى عاليه غير قابل شمارش است، ولى در عين حال اين طبقات محدود است. اشخاصى كه در هر يك از طبقات عالم مثال قرار گرفتهاند، انواع غير متناهى موجودات جهان را تشكيل مىدهند. 10. افلاك مثل داراى اصوات و نغمات موزون و متنوعى است كه با شرايط اصوات اين عالم فرق دارد. از جمله اين كه صوت در عالم مثال تموج هوا نيست و سمع و بصر و شامه افلاك مثل، نيازمند ابزار و آلات نيست. 11. مثل افلاطونى، مثل نورى يا انوار مجرد محض هستند ولى مثل معلقه همان عالم مثال مقدارى و نيمه مجرد است. 12. موجوداتى مانند جن و شياطين و يا كالبدهاى زرهدار غير ملموس نيز مربوط به عالم مثال است. 13. عالم مثال منبع و سرچشمهى الهامات به انبيا و كاملان از انسانها و ماخذ رؤياها و منبع كشف و شهود سالكان و عرفاست. آنچه از جهان غيب براى كاملان و پيغمبران و اولياى خداوند منكشف مىشود داراى اقسام گوناگون مىباشد، آنچه بر دل اين رجال پاك وارد مىشود گاهى مكتوب بوده و گاهى به شنيدن صدا و صوت مىباشد و در اين حالت صوت حاصل تموج هوا نمىباشد چرا كه در چنين صورتى بايد ديگران نيز آن را مىشنيدند. قسم ديگر از واردات غيبى، اين است كه شخص كامل صورت زيبا و چهره نيكويى را مشاهده كرده و با آن به گفتگو مىپردازد. گاهى اتفاق مىافتد كه آنچه بر شخص سالك وارد مىشود از وراى حجاب و پشت پرده ظاهر مىگردد. مواردى نيز وجود دارد كه كاملان، از رؤيت مثل معلقه برخوردار مىباشند. 14. علت موجده عالم مثال، برخى عقول عرضى مىباشند. 15. در مورد رابطهى عالم مثال با عالم جسمانى بايد گفت: سهروردى در عين حال كه جهان مادى را خفى بالذات مىداند، موجودات آن را مظاهر مثل معلقه نيز به شمار مىآورد و مظهر جز مرآت ومجرا ى آنچه ظاهر وحقيقت است، چيز ديگرى نمىباشد. آنچه بارز و آشكار است ظاهر بوده و مظهر مىتواند همواره پنهان و مخفى باشد. كليه اشكال و صورى كه در اين جهان مشاهده مىشود از مثل معلقه سرچشمه گرفته و به نوعى از آنها حكايت مىكند. 16. ادراك عالم مثال را مىتوان در دو حالت در نظر گرفت. نخست ادراك از دور يا مشاهده از دور كه همان ادراك حسى يا خيالى انسان است، و يا ادراك صور و جن و شياطين در اين دنيا به طريق حسى. دوم ادارك از نزديك يا مشاهده از نزديك كه حاصل كاستن از مشاغل حواس پنجگانه و رياضات خاص و سلوك نفسانى ويژهاى است. انسان در اين حالتبه مشاهده خود صور معلقه نايل مىشود و در خود عالم مثال حضور مىيابد. 17.صور موجود در جهان ما و موجودات آن بسى ناقصتر از صور معلقه مىباشند. 18. نكتهاى كه در مورد مثال سهروردى لازم به ذكر است اين كه سهروردى بين عالم مثال نزولى و صعودى تفكيك ننموده است. و از بيانات او چنين برمىآيد كه تنها به برزخ نزولى قايل است. (12) در بيانات سهروردى اصطلاح عالم مثال يا صور معلقه بدون قيد نزولى يا صعودى آمده است.
اثبات وجود عالم مثال
در اينجا به دو استدلال شيخ اشراق در اثبات عالم اشاره مىشود. استدلال نخست از طريق پذيرش وجود صورتهاى خيالى و تامل در اين صور و آنگاه اثبات وجود عالم مثال است: (13) 1. ما داراى صورتهاى خيالى بسيار بزرگى هستيم. 2. اين صور خيالى از چند حالتخارج نيستند: يا منطبع در چشماند يا منطبع در جرم مغز هستند و يا مرتسم در خيال مىباشند كه در مغز جاى دارد (در بطن اوسط مغز) و همهى اين سه حالت مذكور باطل است چرا كه سبب انطباع كبير بر متغير مىشوند و اين امرى محال است. 3. اين صور خيالى در عالم حسى وجسمانى هم نيستند چرا كه در اين صورت بايد همه بتوانند اين صور را درك كنند و حس نمايند، در حالى كه چنين نيست. 4. اين صور عدم محض نيز نمىباشند چرا كه داراى آثار عينى از قبيل شكل، رنگ، مقدار و غيره هستند و علاوه بر آن درك مىشوند، پس موجودند نه معدوم. 5. صور خيالى در عالم عقل نيز نمىباشند (اعم از طولى يا عرضى) چرا كه عالم عقول و انوار قاهره عارى از ويژگىهاى جسمانى موجود در صور خيالى از قبيل مقدار و... هستند و اين ناشى از تجرد محض آنها است. پس اين صور در عالم خاصى به نام عالم مثال موجود هستند و عالم خاصى به نام عالم مثال وجود دارد كه در برگيرندهى اين صور خيالى است. عالمى كه صور معلقه آن داراى شكل و رنگ و... هستند. با توجه به قاعده امكان اشرف و نكاتى كه شيخ در آراى خود متذكر شده است مىتوان استدلال دوم را چنين ترتيب داد: (14) 1. در عالم مظلم، موجوداتى جسمانى واجد اوصافى مانند ثقل، تزاحم، تركيب، محجوبيت، مكانمندى و... هستند، به علاوه موجودات زندهى اين عالم نيز مانند انسان در ادراكات خود نيازمند ابزار و آلات، مانند چشم، گوش و... هستند. 2.موجودات عالم طبيعت موجوداتى اخس هستند. جهان مظلم، جهان اخس است. چرا كه مىتوان عالمى را لحاظ كردكه در عين غير مقدارى يا مقدارى بودن واجد اين اوصاف نقص نبوده و از اين محدوديتها و كمبودها برخوردار نباشند. 3. علت اين عالم اخس بايد موجودى اشرف و از سنخ آن بوده و مقدم بر آن محقق باشد. چرا كه موجود اخس معلول است و نيز علتبايد اشرف و اعلى از معلول باشد. 4. علت اشرف، نور الانوار نتواند بود. چرا كه اولا اين فرض خلاف قاعده الواحد است و ثانيا نور الانوار نور محض و مجرد محض است و با عالم اخس جسمانى سنخيتى ندارد. انوار قاهره نيز علت اشرف نخواهند بود چرا كه بين عالم انوار محض ومجرد تام و جهان مادى مظلم سنخيتى موجود نيست. اجسام نيز نمىتوانند علت اشرف باشند، چرا كه خود اخسند، و اخس علت اشرف نتواند بود. پس علت اشرف بايد جواهرى باشند كه نه از سنخ امور جسمانى صرف هست و نه از سنخ امور مجرد تام و اين همان عالم مثال است، بنابراين بايد عالم مثال موجود باشد. ميرداماد
ميرداماد فيلسوفى است كه اساسا در طريق مشايى گام برمىدارد و معتقد به اصول و مبانى مشايى مىباشد. هستى شناسى او نيز مشايى است. وى وجود عالم واسطهاى را كه نيمه مجرد باشد، انكار مىكند و معتقد است كه اساسا عالم هستى بر دو گونه است: مجرد و مادى، و نيز عالمى متوسط بين ماده و مجرد وجود ندارد و به حكم عقل هر چيزى داراى مقدار باشد، ماده نيز خواهد داشت. (15) پس، از نظر ميرداماد عالم واسطه مىتواند موجود باشد و ضرورتا هست، ليكن هيچگاه نمىتواند صورت نيمه مجرد داشته باشد. ميرداماد در كتاب جذوات خود مىنويسد: واسطه ميان مجرد و مادى، به حسب وجود، صورت برهانى ندارد چه آن كه موجود متشخص يا در وجود متعلق به عالم زمان و مكان و متخصص استبه جهت (در جهتخاصى وجود دارد) و حيز (مكان) و وضع و امتداد و حركت و سكون يا آن كه مفارق از اين سلاسل و اغلال و مقدس از اين علايق و عوايق است مطلقا. آرى انحاى تعلقات و مراتب لطافت و كثافت ماديات مختلف باشد به شدت و ضعف پس اگر در شهادت و ماديات تعميم و توسيع كنند و اين عالم مثال را الطف طبقات و اشرف مراتب شهادت گيرند، گنجايش دارد. (16) ميرداماد در كتاب ديگر خود، قبسات نيز به توضيح ديدگاه خود مىپردازد و معتقد است كه تجرد اساسا عبارت از مفارقت كامل از عوارض ماده از قبيل مكان، وضع، جهت، ابعاد، زمان و... مىباشد در حالى كه عالم مثال بدان گونه كه معتقداتش آن را توصيف مىكنند. به طور كلى خالى از اين عوارض ماده نيست. بر اين اساس عالم مثال هيچگونه تجردى نخواهد داشت. البته به وجهى مىتوان وجود اين عالم را به طريق معقولى پذيرفت و آن اين كه عالمى وجود دارد كه از نوعى لطافتبرخوردار بوده و از نوعى تجريد از عوارض مادى برخوردار است. عوارضى كه در ساير جسمانيات به چشم مىخورند. اين تجريد وجدايى را مىتوان همانند صور منطبع در چشم (صور حسى) يا صور خيالى دانست كه اولى مجرد از مواد خارجى است و دومى داراى تجريدى شديدتر از اولى است. (17) حاصل آن كه ميرداماد عالم واسطه را در قالب مشايى آن مىپذيرد و به علاوه عالم مثال را در صورتى كه عالمى لطيفتر از طبيعتبوده و در عين حال مادى باشد، مىپذيرد ليكن از تجرد آن، حتى به نحو نيمه مجرد، ابا دارد. در اين حالت چنين عالمى در عرض جهان ماده و طبيعت موجود تواند بود و نه در طول آن. اين عالم تنها برخى از اوصاف ماده را نداشته و يا آن كه اوصافى را به درجه و شدتى كه در طبيعت مشهود است، واجد نخواهد بود. فياض لاهيجى
از جمله فلاسفهاى كه منكر واسطه مجرد مىباشد عبدالرزاق لاهيجى است. وى معتقد است كه اشراقيين با استناد به مكاشفه، وجود اين عالم را پذيرفتهاند ولى شايد صورى كه آنها مشاهده كردهاند مربوط به صور جزئى مرتسم در نفوس ملكى است. از نظر لاهيجى «كشف صحيح، زياده بر اين حكم نتواند كرد كه نفس ناطقه مجرده به سبب رياضت، متصل شود به نفس فلكى، اتصالى روحانى، و مشاهده كند بعضى از صور مرتسمه در آن نفس فلكى را. و چون نفس مكاشف آن صور را از ذات خودخارج بيند، گمان مىكند كه موجودند به وجود خارجى. وبالجمله با وجود اين احتمال چگونه تصديق دعوى مذكوره توان كرد؟» . لاهيجى در باب استدلال اول اشراقيين در خصوص اثبات عالم مىنويسد: «ارتسام در نفوس فلكيه را چه مانع تواند شد؟» ! به علاوه وى دليلى نيز در رد ادعاى اشراقيين مىآورد بدين ترتيب كه: «ثابتشده كه هر چه قابل قسمتباشد محتاج استبه ماده، پس صورت مقداريه بلا ماده محال باشد» . (18) صدر المتالهين
ملاصدراى شيرازى عوالم وجود را ما سواى واجب الوجود داراى چهار مرتبه مىداند: عالم اول عالم عقل است، عالم دوم نفس است و عالم مثال، عالم سوم است و در نهايت عالم جسم مىباشد. وى مىگويد: تمامى حكما در وجود عوالم عقل ونفس وجسم اختلافى ندارند ليكن اختلاف بر سر عالم مثال است كه عالمى مقدارى و غير مادى است. (19) ملاصدرا در اسفار در توضيح اين عالم مىنويسد: موجودات عالم مثال قايم به وجودى هستند كه در مكان و يا جهتى مادى نيست و آن عالمى واسطه بين دو عالم عقلانى وحسى است زيرا موجودات عقلى علاوه بر تجرد از ماده از لوازم ماده نيز كه عبارت از اين، شكل، كم و رنگ و امثال آنهاست، به طور كلى منزه مىباشند. موجودات مادى نيز داراى ماده و اعراض آن مىباشند، ليكن صورى كه در عالم مثال هستند از جهت تنزه از جهت و مكان مادى داراى نوعى از تجرد مىباشند و از جهت داشتن مقدار و شكل از گونهاى تجسم و تجسد برخوردارند. (20) پس از اين توضيح در جاى ديگرى مىنويسد كه خود از جملهى كسانى است كه به وجود چنين عالمى اذعان دارد و با شيخ اشراق كه اين عالم را به نحو كامل توضيح و تبيين نموده است موافق است ليكن در دو مسئله با شيخ مخالفت دارد: نخست اين كه صور خيالى در نزد ما موجود است و نه در عالم مثال و دوم اين كه صور موجود در آينه در عالم مثال نبوده و در عالم طبيعى و جسمانى موجود مىباشند. (21) علامه طباطبايى
از نظر علامه طباطبايى عوالم وجود غير از واجب الوجود به سه عالم تقسيم مىشوند: عالم عقل، عالم مثال و عالم طبيعت. (22) در برخى ديگر از آثار عوالم وجود را چهار عالم مىداند: عالم اسما و صفات يا لاهوت، عقل، مثال، طبيعت. از نظر علامه عالم مثال مرتبهاى از وجود است كه ماده ندارد اما آثار ماده را مانند كم و كيف ووضع دارا مىباشد. (23) نكاتى مقايسهاى
در يك جمع بندى اجمالى، نقاط اشتراك واختلاف متفكران و فلاسفه را در باب عالم واسطه، از برخى جهات، مىتوان چنين بيان داشت: 1. مىتوان بين متفكران فلاسفهاى كه آراى آنها مطرح گرديد، از جهت اصل وجود يا عدم عالم واسطه، به مقايسه و طبقهبندى پرداخت. بر اين اساس بايد گفتبرخى از متفكران، اصل وجود عالم واسطهاى را كه داراى وضعى دوگانه و دو وجهى است، در دستگاه فلسفى و فكرى خود وارد ساخته و آن را پذيرفتهاند و برخى ديگر اساسا چنين عالمى را در هستى شناسى خود مطرح نساخته و جايگاهى براى آن در نظام فلسفى و فكرى خود در نظر نگرفتهاند. متفكران و فلاسفهاى كه در گروه نخست جاى مىگيرند عبارتند از: افلاطون، ارسطو، فلوطين، ابن سينا، عرفا، سهروردى، ميرداماد، لاهيجى، ملا صدرا، علامه طباطبايى، وايتهد در گروه اول خواهند بود و ارسطو، ابن سينا، ميرداماد، ملا صدرا، علامه طباطبايى و وايتهد (بنا به تفسيرى) . فلاسفهاى كه در دستهى دوم واقع مىشوند عبارتند از: دكارت، لايب نيتز، مالبرانش، هگل و اسپينوزا. 2. جهت ديگرى كه مىتوان آن را در نظر گرفته و فلاسفه و متفكران را بر آن اساس مقايسه و طبقهبندى كرد، عبارت از مسالهى «نحوهى وجود عالم واسطه» است. بدين معنى كه آيا عالم واسطه داراى وجودى مجرد با برخى اوصاف مادى است. (نيمه مجرد) يا كاملا مادى است؟ با نظر به آراى اجمالى يا تفصيلى اين متفكران مىتوان آنان را در دو دسته جاى داد: دسته نخست عبارتند از: افلاطون، عرفا، سهروردى، ملا صدرا، علامه طباطبايى، وايتهد، كه از نظرات آنها چنين بر مىآيد كه عالم واسطه واقعيتى مجرد به اضافه برخى اوصاف مادى است. و دسته دوم عبارتند از: ارسطو، ابن سينا، ميرداماد، لاهيجى كه معتقدند نحوهى وجود عالم واسطه، كاملا مادى است و جهتى از تجرد در آن نمىتوان يافت. 3. هر دو دستهى سابق الذكر در بند 2 را مىتوان از اين حيث نيز مورد تامل و مقايسه قرار داد كه آيا به تمايز و غيريتبين «افلاك و يا اجرام آسمانى كه داراى اوصاف فوق طبيعى هست» و بين «عالم واسطه» قايلند يا چنين نيست و بر اين نظرند كه افلاك و اجرام همان عالم واسطهاند. با در نظر گرفتن اين جهتبايد گفت: افلاطون، عرفا، سهروردى، ملا صدرا، علامهى طباطبايى و وايتهد در گروه اول خواهند بود; و ارسطو، ابن سينا، ميرداماد و لاهيجى در دسته دوم قرار خواهند گرفت. لازم به ذكر است كه خود دستهى نخست را نيز مىتوان ازحيث اعتقاد به افلاك و يا اجرام با اوصاف خاص و يا عدم اعتقاد به آنها، در نظر گرفت. ازاين حيث نيز فلاسفه و متفكرانى چون افلاطون، عرفاى متقدم، سهروردى، ملا صدرا در گروه اول و عرفاى متاخر: علامه طباطبايى ووايتهد در گروه دوم قرار مىگيرند. اين نكات مقايسهاى را مىتوان طى نمودارى چنين نمايش داد: (؟) (×) با عرض پوزش، يادآور مىشويم كه قسمت اول اين مقاله در شمارهى 34 مجله چاپ شده است. 1. دكارت، رنه، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، آگاه، 64، اصل 54; فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، ج2، ص 89. 2. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، ص 89، 95 و 101; كرسون، آندره، فلاسفه بزرگ، ج2، ترجمه كاظم عبادى، صفى عليشاه، 63، ص 132 133. 3. اسپينوزا، باروخ، اخلاق، ترجمه دكتر محسن جهانگيرى، مركز نشر دانشگاهى، 64، بخش اول درباره خدا; فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا: 2/4948. 4. استيس، و.ت، فلسفه هگل، ج2، ترجمه دكتر حميد عنايت، اميركبير، 57، ص 417، 426، 437; فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا: 3/6160. 5. دهباشى، محمد، مقاله توصيف منطقى وايتهد از انواع موجودات در قلمرو هستى، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه اصفهانى، شماره اول، سال 1361، ص 8 9; كاپلستون، فردريك، فلسفه معاصر، ترجمه دكتر على اصغر حلبى، زوار، 61، ص 97. 6. مجموعه نويسندگان، فلسفه يا پژوهش حقيقت، ترجمه دكتر مجتبوى، حكمت، 66، ص 367. 7. كربن، هانرى، فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى، ترجمه دكتر جواد طباطبايى، توس، 69، ص 92 93. 8. شايگان، داريوش، هانرى كربن، همان، ص 85 87. 9. كربن، هانرى، ارض ملكوت، ترجمه سيد ضياء الدين دهشيرى، كتابخانه طهورى، 74، ص 26 27. 10. سجادى، جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، ج1، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 67، ص 329. 11. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج2، به كوشش هانرى كربن، مؤسسه مطالعات علمى فرهنگى، ص 230، 231، 236 و 240; شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، همان، ص 494 496; شيرازى، قطب الدين، شرح حكمة الاشراق، بيدار، سال...، ص 342، 470، 512، 523، 536، 538 و 556 و ابراهيمى دينانى، غلامحسين، شعاع انديشه وشهود در فلسفه سهروردى، حكمت، 64، بخش: عالم هورقليا، ص 363، 367 و 415. 12. لاهيجى، بهاء، رساله نوريه در عالم مثال، مقدمه و تعليقات سيد جلال الدين آشتيانى، دفتر مطالعات دينى هنر، 72، ص 12، مقدمه. 13. شيرازى، قطب الدين، شرح حكمة الاشراق، بيدار، ص 470. 14. شيرازى، قطب الدين، شرح حكمة الاشراق، همان، ص 367 368; شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، همان، ص 43; شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج2، همان، ص 242; ابراهيمى دينانى، غلامحسين، قواعد كلى فلسفى، ج1، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى 65، ص 2818. 15. موسوى، على، حكيم استراباد، ميرداماد، انتشارات اطلاعات، سال 70، ص 336. 16. لاهيجى، بهاء، رساله نوريه در عالم مثال، همان، ص 59 60. 17. ميرداماد، كتاب القبسات، به اهتمام دكتر محقق، دانشگاه تهران، سال 67، ص 167. 18. لاهيجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، به كوشش زين العابدين قربانى، ارشاد اسلامى، سال 72، ص 601 605. 19. صدرالمتالهين شيرازي، محمد، مفاتيح الغيب، مؤسسه مطالعات علمى فرهنگى، سال1379، مفتاح سيزدهم، مشهد سوم وچهارم. 20. صدرالمتالهين شيرازى، محمد ، اسفار، ج1، مكتبة المصطفوى، سال 68، ص 300. 21. صدرالمتالهين شيرازى، محمد، اسفار، ج1، مكتبةالمصطفوى، ص 302 303. 22. علامه طباطبايى، محمد حسين، نهاية الحكمة، مؤسسه نشر اسلامى، سال 62، ص 314. 23. طباطبايى، محمد حسين، الرسائل التوحيدية، مؤسسه نشر اسلامى، سال 1415، ص 119 128. كلام اسلامي-ش 36