عدالت و استبداد [1] افسانه و همزيستى ناممكن - عدالت و استبداد، افسانه و همزیستی ناممکن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدالت و استبداد، افسانه و همزیستی ناممکن - نسخه متنی

حسن سعید؛ محمدحسن معصومی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عدالت و استبداد [1] افسانه و همزيستى ناممكن

حسن سعيد
محمدحسن معصومى

«مشرق زمين را جز، يك مستبد عادل اصلاح نمى كند.»
اين گفته را ديرزمانى است كه برخى با زبان و برخى ديگر با قلم تكرار مى كنند، گويى اين سخن بالاترين حكمت و يا برترين افسون است، گاهى به مناسبت و زمانى بى مناسب اظهار مى شود و اين نشان مى دهد كه اصطلاح ـ مستبد عادل ـ با توجه به اصرارى كه بر تكرار آن هست، كاربردى شك برانگيز پيدا كرده به طورى كه با همه پرسشهايى كه مى طلبد ضرورت درنگ بيشترى را نيز ايجاب مى كند.

و چون هر دوره اى پرسشهاى خود را دارد، اين طور برمى آيد كه پرسشهاى مربوط به «مستبد عادل» تعداد فراوانى از پرسشها و مسايلى را مطرح مى كند كه نه فقط به عصر حاضر كه اينك ما در محدوده فرهنگ، نظام، سياست و ارتباطات آن به سر مى بريم، مربوط مى شود بلكه همه مراحل حيات عرب را نيز در بر مى گيرد.

اين پرسشها با بحران حاضر و به ويژه رابطه اوضاع موجود با بحران زايى و فراهم آوردن زمينه ها و تجديد و گسترش آن مربوط مى شود[2] و اين در عين بيهودگى و ضد و نقيض بودن اين مفهوم «مستبد عادل» است ـ زيرا نمى دانيم چگونه دو نقيض يعنى عدالت و استبداد در زير يك سقف گرد مى آيند ـ و بسى جاى تأسف است كه ببينيم اين مفهوم نادرست همچنان در برخى محافل مورد عنايت است بويژه نزد سران اين محافل و اطرافيان و طرفدارانشان و كسانى كه در صدد نزديك كردن خود به آن هستند.

به گفته يكى از پژوهشگران، بايد پذيرفت كه مفهوم «مستبد عادل» با وجود تناقض درونى و تباهى ساختار و بيهودگى مضمونش در عين حال، سحرانگيزى خاصى به همراه دارد كه روشن مى كند چرا برخى محافل بويژه از ميان نخبه گان و اهل فرهنگ و جامعه ـ چه رسد به اهل سياست ـ در صدد بازگشت به اين معنا هستند، اگر نگوييم در معرض گرفتار آمدن در اين دام گسترده اند.[3]
و اين يك برداشت گذرا و يا يك تحليل دفعى و بى پيشينه نيست بلكه يك واقعيت موجود است كه شواهد آن را ثابت مى كند، از جمله يكى از نويسندگان اسلامى برجسته كه پشت پرده روابط مستحكمى با برخى رژيمهاى حاكم دارد[4] به آن اعتراف كرده و مى گويد: «در جهان اسلام مسؤولين زيادى در بيش از چند كشور را ملاقات كردم كه متأسفانه به جز تعداد اندكى از آنها، وقتى صحبت از جوانان مى شد سوء ظن داشتند و در اين رابطه مفاهيمى چون خشونت و خودكامگى به ذهنشان خطور مى كرد.»
اين نويسنده در ادامه مى گويد: «متأسفانه بايد بگويم مى شنيدم كه آنها به مفهوم «مستبد عادل» ارج مى نهند و يا مى گويند ملتهاى ما جز با زور اصلاح نمى شوند.»[5]
آرى استبداد و خودكامگى در فرهنگ اين رژيمها همانند مفهوم تقدير و سرنوشت، يك اصل ثابت تلقى مى شود و لذا مى بايست استبداد خشن در پشت واژه هاى شيرينى همچون عدالت و جز آن پوشيده بماند.

از اين رو با اينكه واژه مستبد در همه فرهنگها معناى ثابت، واحد و نزديك به هم دارد اما نزد برخى اين واژه دوست داشتنى، مترادفهاى ديگرى از قبيل «مستبد نوگرا» يا «طاغوت خيرخواه و نيكوكار» و يا «ديكتاتور دادگر و خردمند» و جز آن پيدا كرده است.

مفهوم، ذهن، زيباسازى

گرچه نمى توان در گفتمانهاى نوين، اين مفهوم را به نامها و يا رنگها و اشكال گوناگون و به عنوان امرى مطلوب مطرح و رواج داد اما اصطلاح «مستبد عادل» همچنان رايج تر و در ميان ساير واژه هاى مترادف شايع تر است چرا كه ظاهر اين اصطلاح حساسيتهايى به همراه دارد كه بنا بر نظر برخى خارج از ماهيت آن نظام سياسى است كه آنها خواستار آنند. روشن است كه واژه «مستبد عادل» به انديشه هاى سياسى يا گمانها و توهمات شايع در باره سياست بيشتر شباهت دارد تا به سياست به معناى محدود و مشخص خود.

در هر حال، ساختار اين اصطلاح، نيرنگ آشكارى را در خود دارد زيرا بى ترديد تصوير مستبد، تصوير ناخوشايندى است به طورى كه در پايين ترين شكل منفى سياست جاى دارد. اصولاً مستبد در خرد جماعى مردم و تجربيات آنها، فردى شرور، آزاررسان، خون ريز و ستمگر تلقى مى شود؛ فردى زشت كار كه در چهره كريهش سيماى ابليس نمايان است.

سراسر ادبيات و همين طور ذهن توده ها و افسانه هاى آنان، همگى آكنده است از آنچه كه مى تواند اين نماى دهشتناك را تقويت و بر زشتى آن بيفزايد. آرى اين نيرنگ در دل اين اصطلاح جاى دارد و اهل فرهنگ يا (روشنفكران) توانستند آن را بيرون بكشند و رواج دهند. و جاى شگفتى نيست كه صفت عدالت (يا هدايت و روشن بينى) نوعى تحريف ذهنى را پديد آورده و پرورش داده است و اين گرچه ظاهراً كار ساده اى به نظر مى آيد اما به واقع عميق و حساس است زيرا اين تحريف به انديشه راه مى يابد و با ايجاد ترديد و يا تبديل و تغيير فكر [افراد] مضمون استبداد را از آن مى گيرد و محتوايش را تهى مى كند؛ يعنى آن را به آنچه نيست مبدل مى سازد و گمان قوى اين است كه آنچه به طور ريشه اى رخ مى دهد دگرگون شدن عواطف يا روحيات است و نيز اينكه انديشه روند وارونه اى را دنبال مى كند كه طى آن، مستبد از شخصيتى منفور و ناخوشايند به فردى مطلوب و مورد پسند مبدل مى شود و تنها چيزى كه باقى مى ماند عدالت است كه براى بشريت از آغاز حياتش اميدى بوده كه به آن چشم دوخته و الگويى بوده كه نسلهاى پياپى آرزوى رسيدن به آن را داشته اند.[6]
تحميل عدالت بر استبداد كارى بيش از يك عمل (رستمانه سزارين) است چرا كه در صدد زيباسازى چهره اى زشت است و اين مانند كار تيغ جراحى است كه سعى در پنهان داشتن آن زشتى با ادوات آرايش دارد، چرا كه استبداد نمى تواند عريان ظاهر شود و طبيعتاً نمى تواند از جهتى كه هست يعنى از جهت استبدادى بودن، وجودش را توجيه كند چرا كه از هيچ روشن بينى، عدالت و خردمندى برخوردار نيست، و شايد مخصوصاً از همين جهت است كه ناچارند با جذابيت بخشيدن و سحرانگيز نمودن به آن جلوه بخشند.[7]

/ 10