روشن شناسی اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشن شناسی اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسی - نسخه متنی

جیمز تولی؛ غلامرضا بهروز لک

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش ‏شناسى اسكينر در تحليل انديشه سياسى 1

جيمز تولى/ غلامرضا بهروزلك 2

يكى از عرصه‏هاى مطالعات سياسى، انديشه‏شناسى سياسى است. انديشه‏ها به روش‏هاى مختلفى مطالعه شده‏اند. شيوه قدما در انديشه‏شناسى عمدتا توصيفى بوده است. امروزه، روش منطق بازسازى شده اسپريگنز، روش پنهان‏نگارى اشتراوس، روش‏هاى مختلف هرمنوتيكى، تحليل گفتمان و بسيارى ديگر، قابليت‏ها و ظرفيت‏هاى جديدى را به ويژه پس از چرخش پسامدرن، پيش روى محققان علوم سياسى قرار داده‏اند. يكى از اين روش‏ها كه در جامعه علمى ما هنوز ناشناخته است، روش‏شناسى كوينتن اسكينر است. هر چند روش‏شناسى اسكينر قابليت كاربرد در كليت عرصه سياسى را دارد، اما به نظر مى‏رسد در عرصه انديشه‏شناسى كاربرد بيشترى دارد. در توصيفى كلان مى‏توان روش اسكينر را تركيبى از گرايش‏هاى متن محور و زمينه محور در نظريه‏هاى هرمنوتيك دانست. الگوى اسكينر به ويژه در بررسى انديشه‏ها و آراى انديشمندان برجسته بسيار كارآيى دارد. او خود اين روش جديد را در مورد ماكياولى به كار برده و توانسته است به خوبى تغيير جريان تفكر سياسى در غرب و شكل‏گيرى انديشه سياسى مدرن را رديابى نمايد.

واژه‏هاى كليدى:

روش‏شناسى علوم‏سياسى، انديشه‏شناسى سياسى، هرمنوتيك، نشانه‏شناسى، انديشه‏سياسى غرب.

هدف من در اين نوشتار مرورى بر نوشته‏هاى روش شناختى اسكينر و مطالعه او درباره علم سياست در اروپا، در آغاز عصر جديد و نشان دادن رابطه درونى بين آنهاست. در بخش نخست با بهره‏گيرى از مثال‏هايى از اثر تاريخى وى، به تشريح و تبيين پنج مؤلفه مهم رهيافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزيابى اثر تاريخى(*) برجسته وى بر اساس بخش نخست مى‏پردازم تا سه تز اصلى وى را درباره مبانى انديشه سياسى مدرن، كه معتقدم از اثر وى به دست مى‏آيد، توضيح دهم. اميدوارم در اين نوشتار با برجسته كردن تزهاى فوق در باب انديشه سياسى مدرن بتوانم نشان دهم اسكينر صرفاً ذهن مشغول تاريخ و روش نبود، بلكه به كاربرد آنها در توضيح وضعيت حال نيز توجه داشته است.

تقريباً از همان آغاز اثر او حول سه محور شكل يافته است: تفسير متون تاريخى، بررسى شكل‏گيرى و تحول ايدئولوژيك، و تحليل روابط ايدئولوژى با كنش سياسى تجلى بخش آن ايدئولوژى.3 علاقه اوليه او به روش‏شناسى از ناخرسندى وى از الگوهاى تحليلى ليبرال و ماركسيستى در باب اين امور، و به ويژه سياست آغاز مدرنيته، نشأت مى‏گرفت. اسكينر در مقاله‏اى بسيار نوآورانه در 1969 استدلال كرد كه فرايندهاى متن گرا و زمينه گراى موجود كاملاً نابسنده بوده و كار زمينه گرايانه جديد و به لحاظ تاريخى دقيق‏ترى نياز است. از 1969 تاكنون او مجموعه‏اى از ابزارهاى تحليلى و تفسيرى را جهت تأمين اين نياز ابداع و فراهم نموده است، مجموعه‏اى كه در طيف گسترده‏اى از علوم اجتماعى و علوم انسانى كاربرد دارد.

پنج مرحله تشكيل دهنده فرايند تحليل او را به خوبى مى‏توان پاسخ‏هايى به پنج سؤال زير دانست: الف) نويسنده در نوشتن متن نسبت به ديگر متون موجود، كه زمينه ايدئولوژيك را شكل مى‏دهند، چه كارى انجام مى‏دهد يا انجام داده است؟ ب) نويسنده در نوشتن يك متن نسبت به كنش سياسى موجود و مورد بحث كه زمينه عملى را شكل مى‏دهد، چه كارى انجام مى‏دهد يا داده است؟ ج) ايدئولوژى‏ها چگونه مى‏بايد شناسايى شده و تكون، نقد و تحول آنها چگونه مى‏بايست بررسى و تبيين شود؟ د) ارتباط ايدئولوژى سياسى و كنش سياسى كه اشاعه ايدئولوژى‏هاى خاصى را به خوبى توضيح مى‏دهد، چيست و اين امر چه تأثيرى در رفتار سياسى دارد؟ ه) كدام انديشه‏ها و كنش‏هاى سياسى در ترويج و هنجار مرسوم ساختن( conventionalizing ) تحول ايدئولوژيك نقش دارند؟

رهيافت اسكينر

مرحله نخست‏


اسكينر با آغاز كار خود با مكتب تاريخى يا تفهمى، كه در نيمه نخست قرن حاضر كالينگوود در انگستان نماينده برجسته آن بود، توانسته است با بهره‏گيرى از علاقه فلسفى تجديد يافته به تفسير در دهه‏هاى 1960 و 1970 بر ناكارآمدى‏هايى كه او در فرايندهاى تحليلى جارى در مطالعه تاريخ سياست مى‏ديد، فائق آيد. او همچنين توانسته است از حمايت متقابل دو محققى كه در فضاى كلى فكرى مشابهى تحقيق مى‏كردند، يعنى جان پوكاك( Johan Pocock ) تاريخ شناس و نظريه پرداز سياسى و جان دان،( John Dunn ) بهره‏مند شود. افق و گرايش كلى كار اسكينر با پيروى از رهيافتى كه ويتگنشتاين در آثار خود در «پژوهشهاى فلسفى» و «در باب يقين» مطرح كرده بود، شكل گرفته است. زبان تكثرى از ابزارهاى مشترك بين الاذهانى براى اهداف مختلف است. با اين حال در آن تنها برخى از عناصر در معرض نقد ذهنى، تغيير و تحول در هر زمان هستند، زيرا زبان چنان عميق در كنش انسانى تنيده شده است كه كل حاصل - يعنى زبان و شيوه‏هاى كنش - زمينه‏هايى را فراهم مى‏سازد كه در پرتو آن نقد و تحول صورت مى‏پذيرد. به هر حال، اين نظريه خاص كنش زبانى بسط يافته توسط آستين، سرل و گرايس در چارچوب كلى كاربردشناسى زبان شناختى( Linguistic pragmatics ) ويتگنشتاين بود كه در آغاز منابع مفهومى مناسب را در اختيار اسكينر براى رسيدن به اهداف تحليلى وى قرار داد.4

آستين، سرل و گرايس استدلال كردند كه اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر كاربردى به عنوان فعاليت‏هاى زبان شناختى كه توسط نويسندگان و گويندگان صورت مى‏پذيرد، نگريسته شود، در آن صورت مى‏توانند حداقل متشكل از دو كنش تلقى شوند: نخست آن كه نويسنده يا گوينده در هنگام اظهار مطلبى و بيان كلمات، جملات و استدلال‏ها و نظريه‏ها و امورى همانند اينها، آنها را با معناى «گفتارى» يا «گزاره‏اى» خاصى( Locutionary' or ض‏ propositional ص meaning ) (يعنى با معنا و دلالت خاصى) مطرح مى‏سازد؛ كنش دوم كه براى اسكينر از اهميت بيشترى برخوردار بود، آن است كه نويسنده در سخن گفتن يا نوشتن كلمات، جملات، استدلال‏ها و امثال آن، در حال انجام كارى مى‏باشد: آن كار را با منظور يا با بار ( Force ) قصد شده‏اى انجام خواهد داد. آستين اين امر را «بار غير گفتارى» illocutionary force كنش زبان شناختى خواند كه با معناى گفتارى هم پايه مى‏باشد، و اظهار نمود شرط لازم براى فهم يك گوينده يا نويسنده، «تضمين توجه» secure uptake به بار غير گفتارى بيان او مى‏باشد. چنين نظريه‏اى را، كه هابرماس آن را در جست و جو براى كاربردشناسى جهان شمول ( pragmaticsUniversal ) خويش به خدمت گرفته است، پيشتر اسكينر در پرتو تحقيق تاريخى خود براى فراهم سازى مبنايى براى دو مرحله نخست طرح خويش به كار برده بود (طرح اسكينر، چنان كه در بخش دوم مقاله در «ارزيابى» خواهيم ديد، چالشى غير مستقيم با طرح هابرماس است).5 از اين‏رو براى فهم كامل معناى تاريخى يك متن يا بخش‏هايى از آن، كه در گذشته نوشته شده است و به عنوان يك عمل زبان شناختى تلقى مى‏شود كه توسط مؤلف آن صورت گرفته است، كافى نيست، تنها معناى گفتارى آن را در نظر بگيريم، بلكه ضرورت دارد بدانيم مؤلف در نوشتن آن چه كارى مى‏كرده است؛ «نكته» يا «بار» استدلال او چيست؟

اجازه بدهيد نمونه‏اى از مثال‏هاى اسكينر را مطرح كرده، سپس آن را براى روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده كنيم. در فصل شانزدهم شهريار ماكياولى اندرز مى‏دهد كه «شهرياران مى‏بايست ياد بگيرند در چه زمانى فضيلت‏مند virtuous نباشند».6 بخشى از بازيافت معناى تاريخى اين اندرز وى، فهم معناى گفتارى آن است: يعنى مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. اين امر مى‏تواند فى نفسه يك عمل ضرورى باشد؛ يعنى به روشنى مشخص شود كدامين مفهوم از فضيلت مندى مورد نقد مى‏باشد و كدامين طيف از فضيلت‏ها را ماكياولى اندرز مى‏دهد كه شهريار كنار بگذارد.7 مورد ديگر و مهم‏تر آن كه منظور ماكياولى در اين اندرز چيست، يعنى نه آن كه صرفاً چه نوشته است بلكه چرا آن را نوشته است؟

نخستين پاسخ به اين پرسش، قرار دادن متن در زمينه زبان شناختى يا ايدئولوژيك آن مى‏باشد، يعنى مجموعه‏اى از متون نوشته شده يا رايج در آن زمان، درباره همان موضوعات يا موارد مشابه و مشترك در شمارى از هنجارهاى مرسوم.( conventions ) يك ايدئولوژى، زبانى از دانش سياست است كه با هنجارهاى مرسوم خود تعريف شده و تعدادى از نويسندگان نيز آن را بكار مى‏برند. از اين رو فلسفه مدرسى، اومانيسم، لوتريسم و كالونيسم ايدئولوژى هستند و هر دو فلسفه مدرسى و اومانيسم زمينه عام ايدئولوژيك دولت - شهرهاى ايتاليا را در طى دوران رنسانس تشكيل مى‏دهند. در مورد شهريار ماكياولى زمينه خاص ايدئولوژيك شامل تمامى آثارى است كه به ارائه «اندرز به شاه» مى‏پردازند و هنجارهاى مرسومى كه بر اين نوشته حاكم است، بخش مربوطه‏اى از ايدئولوژى اومانيستى را تشكيل مى‏دهند. واژه‏اى كه در اين جا نقش اساسى برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسكينر اين واژه را به صورت خلاقانه‏اى در مورد نقاط مشترك زبان‏شناختى، كه شمارى از متون را به هم پيوند مى‏زند، به كار مى‏برد: اين مفهوم در برگيرنده واژگان، اصول، مفروضات، معيارهاى مشترك براى آزمون مدعيات دانش، مسائل، تمايزات مفهومى و امثال آن است.8 توجيه قرار دادن متن در زمينه هنجار مرسوم آن، اين نكته است كه كنش زبانى همانند ديگر كنش‏هاى اجتماعى، با هنجار مرسوم مرتبط است و از اين رو معناى آن «تنها از طريق توجه به هنجارهاى مرسوم محيط بر عملكرد يا كنش اجتماعى خاص در يك موقعيت اجتماعى مفروض» قابل فهم مى‏باشد.

در مثال ماكياولى يكى از هنجارهاى مرسوم ادبيات «اندرزنامه‏ها» همواره اندرز به شاه براى عمل فضيلت‏مندانه بوده است، با قرائت اندرز ماكياولى در پرتو اين هنجار مرسوم ما مى‏توانيم بفهميم آنچه او در طرح آن اندرز مى‏خواهد بگويد، «به چالش كشيدن و ردّ يك امر معمول اخلاقى پذيرفته شده مى‏باشد». بنابراين در كل اين تكنيك مورخ و جامعه‏شناس را قادر مى‏سازد تا بفهمد «تا چه ميزان» نويسندگان هنجارهاى مرسوم و مفروضات رايج بحث سياسى را پذيرفته و تأييد مى‏كنند، يا زير سؤال برده و رد مى‏كنند يا شايد حتى به صورت بحث انگيزى آنها را ناديده مى‏گيرند.9 اسكينر اين كار را تصرف ( manipulation ) در هنجارهاى مرسوم ايدئولوژى در دسترس مى‏داند.

او شمارى از مدعيات را درباره اين گونه تبيين مطرح كرده است كه نخستين مورد آن - همان گونه كه ديديم - عبارت است از عامل معناى تاريخى متن، يعنى آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد كرده است. اين نيز خود، طبق نظر سرل و گرايس، با يكى از قصدهاى مؤلفان در نوشتن يك متن مطابق است؛ دوم آن كه اين گونه تبيين غير علّى است، زيرا عبارت است از باز توصيف ويژگى كنش زبان شناختى بر حسب نكته ايدئولوژيك آن، نه بر حسب يك وضعيت مستقلاً قابل تعيين. امر توضيح دهنده،( explicans ) قصد نهفته در انجام كنش زبان شناختى است، نه قصد پيشين براى انجام عمل؛ سوم آن كه اين مرحله محقق را قادر مى‏سازد تا به روشنى اصالت( orginality ) متن را تشخيص دهد - يعنى برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در يابد. همچنين روشن است كسانى كه صرفاً رهيافت متن گرايانه را به كار مى‏گيرند، يا زمينه گرايانى كه زمينه زبان شناختى را ناديده مى‏گيرند، به اين نوع فهم از متن دسترسى ندارند.

من مى‏خواهم تمايزى را بين نكته يا نكات ايدئولوژيك متن كه به هنجارهاى مرسوم در دسترس مربوط مى‏شوند و نكته يا نكات ايدئولوژيك مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمايم. مورد نخست لزوماً همانند دومى نيست و طيفى از شواهد تاريخى معمولاً براى پر كردن شكاف بين آنها لازم است. اسكينر به روشنى از اين تمايز آگاه است، هرچند او گاهى چنان مى‏نويسد كه گويا آنها را يكى مى‏انگارد.

مرحله دوم‏

دومين پرسش، اگر بخواهيم آن را به شيوه مرحله نخست توضيح دهيم، آن است كه مؤلف هنگام تصرف در هنجارهاى مرسوم ايدئولوژيك، چه كارى انجام مى‏دهد؟ يعنى در مثال قبلى، نكته ماكياولى در به چالش كشيدن و ردّ قطعه اندرز سياسى ديرپا چه بوده است؟ نخستين سؤال از خصيصه متن به عنوان عمل ايدئولوژيك مى‏پرسيد و سؤال دوم از خصيصه عمل ايدئولوژيك به عنوان يك عمل سياسى پرسش مى‏كند. مسير مرحله دوم، بدين سان، قرار دادن متن در زمينه عملى ) practical context ( آن است، يعنى عبارت است از فعاليت سياسى يا خصيصه‏هاى مربوطه مسأله‏انگيز جامعه‏اى كه مؤلف آن را خطاب قرار مى‏دهد و متنْ پاسخى به آن است. اسكينر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ايدئولوژيك، نظريه پرداز سياسى به معضلات سياسى زمانه واكنش نشان مى‏دهد. او به خوبى بيان مى‏دارد كه:

من معتقدم زندگى سياسى خود معضلات عمده‏اى را پيش روى نظريه پرداز سياسى قرار داده و سبب مى‏شود طيف خاصى از مسائل مسأله‏انگيز گرديده و طيف مرتبطى از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبديل شوند.10

از اين رو نظريه سياسى، همان گونه كه ارسطو و ماركس مى‏گفتند، بخشى از سياست بوده و مسائلى كه آن نظريه بدانها مى‏پردازد، محصول كنش سياسى هستند.

اگر بخواهيم به مثال خودمان بر گرديم، زمينه عملى بحث ماكياولى، فروپاشى جمهورى فلورانس در 1512، اختلاف بين دولت - شهرهاى شمالى ايتاليا، حضور نسبتاً عظيمى از نيروهاى فرانسوى و اسپانيايى، و مع هذا به طور اتفاقى، وجود شهريار مديچى قدرتمند در فلورانس و همچنين پاپ قدرتمند مديچى در رم مى‏باشد؛ از اين رو از نظر ماكياولى اين احتمال وجود داشت كه خاندان مديچى شمال ايتاليا را متحد ساخته، بربرهاى فرانسوى و اسپانيايى را اخراج نموده، و شايد زمينه‏هاى احياى جمهورى روم را فراهم سازند. به هر حال كارى كه ماكياولى معتقد بود براى موفقيت ضرورى است - يعنى خشونت پيشگيرانه parsimonious ، يعنى دروغ و نيرنگ - طبق باور فراگير به اين كه شهريار مى‏بايست هميشه فضيلت‏مندانه رفتار نمايد، زشت و در نتيجه ناموجه و نامشروع تلقى مى‏شد. در نتيجه اگر ماكياولى مى‏بايست شهريار و ديگر نخبگان اومانيست را متقاعد سازد كه چنين عملى نه تنها ضرورى بلكه موجه نيز است، او مجبور بود آن را با عباراتى از نظر اخلاقى خنثى يا حتى تمجيدآميز باز توصيف نمايد. مانع اين كار هنجار مرسومى بود كه تمامى فعاليت‏هاى شاهانه ناشايست را محكوم مى‏نمود و در نتيجه براى او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نمايد تا بتواند نكته سياسى خود را مطرح سازد كه مستلزم آن بود كه شهريار را به ارتكاب طيفى از فعاليت‏هاى ناشايست تشويق نمايد. آنچه او به لحاظ سياسى با تصرف در هنجارهاى مرسوم ايدئولوژيك انجام مى‏داد، تلاشى بود براى توجيه و در نتيجه مشروع ساختن طيفى از فعاليت‏هاى سياسى نامناسب.11

اين گزارش اجمالى براى توضيح آن نكته روش شناختى كافى است. از آن جا كه يك ايدئولوژى سياسى بازتاب كنش سياسى (نهادها، عملكردها و غيره) است، تغيير برخى از هنجارهاى مرسوم ايدئولوژى، تغيير در شيوه‏اى است كه آن كنش سياسى بازتاب مى‏يابد. هنجارهاى تصرف شده، كنش سياسى را باز توصيف و در نتيجه مجدداً خصيصه آن را بيان مى‏دارند. از اين رو، مرحله دوم مقايسه بين چگونگى تلقى يك كنش سياسى توسط هنجارهاى مرسوم يك ايدئولوژى با چگونگى باز توصيف آن از طريق تصرف در اين هنجارها در متن مربوطه مى‏باشد. اين تعريف جديد خصيصه‏ها در نكته سياسى يك متن امرى مهم خواهد بود.

براى روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال ديگرى را مطرح مى‏كنم. نخست بارتولز، نظريه پرداز حقوقى در اوايل قرن چهاردهم، كه به خوبى در نظريه سياسى و حقوقى به خاطر زير سؤال بردن هنجارهاى مرسوم مهم مكتب شرح نويسى( glossatorial school ) بر حقوق روم معروف است، طبق مبناى اين مكتب واقعيت‏ها مى‏بايست همواره با حقوق تطبيق داده مى‏شدند، زيرا حقوق، يعنى حقوق روم، معيارى تغييرناپذير است. در دهه 1320 بارتولز در اين ديدگاه تجديد نظر نموده و استدلال كرد كه هنگام تعارض واقعيت‏ها و حقوق، حقوق مى‏بايست تغيير يابد تا خود را با واقعيت‏هاى جديد هماهنگ سازد - و از اين طريق مبناى روش شناختى مطالعات حقوقى پسا - شرح نويسى را فراهم نمود. دوم آن كه واقعيت‏هاى مورد بحث استقلال عملى جوامع( communes ) شمال ايتاليا از امپراتورى مقدس روم مى‏باشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است كه براساس آن مى‏توان گفت امپراتورى فعلى مى‏تواند بر شمال ايتاليا حق حاكميت( imperium ) داشته باشد؛ بنابراين بارتولز با دگرگون سازى هنجار مرسوم مكتب شرح نويسى، ادعاهاى امپراتورى را نامشروع ساخته و جنگ‏هاى جوامع شمالى را براى استقلال قانونى از امپراتورى مشروع مى‏نمايد، درست آن گونه كه استدلال‏هاى مخالفان در خدمت مشروعيت بخشى به ادعاهاى امپراتور بود. بارتولز، چنان كه اسكينر نتيجه مى‏گيرد، «به وضوح با اين نيت آغاز كرد كه تفسير مجددى از حقوق مدنى روم ارائه كند كه براى جوامع لومبارد و توسكان دفاع... حقوقى از استقلال شان از امپراتورى فراهم نمايد».12 همان گونه كه غيرممكن است آنچه را بارتولز از نظر ايدئولوژيك انجام مى‏داد، بدون قرار دادن متون او در زمينه زبان شناختى نوشته‏هاى حقوقى قرون سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم، بفهميم، به همان سان غير ممكن است آنچه را او به لحاظ سياسى انجام داده است، بدون قرار دادن اين اقدام ايدئولوژيك در زمينه عملى جنگ‏هاى استقلال خواهى ضد امپراتورى جوامع شمال ايتاليا، بفهميم.

در مورد مرحله دوم نيز همان تمايز قبلى در مرحله نخست مجدداً مطرح مى‏شود. از متنى كه كمك مى‏كند نكته سياسى را در زمينه عملى آن قرار دهيم، لزوماً بر نمى‏آيد كه اين نكته آن چيزى است كه مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلكه چنين استنتاجى مى‏بايست با مجموعه شواهد تاريخى مختلف تأييد شود؛ براى مثال، حتى اگر شهريار ماكياولى كمك مى‏كند شهريار بدكردار مشروعيت يابد، اين كار لزوماً اين نتيجه را در پى ندارد كه اين نكته سياسى مورد نظر ماكياولى در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتيجه مى‏خواهم بين نكته سياسى كه متن در زمينه عملى خود ارائه مى‏دهد و نكته سياسى مؤلف هنگام نوشتن آن، تمييز قائل شوم. اسكينر همواره اينها را جدا مى‏انگاشته است.

مرحله سوم‏

هنگامى كه مفهوم ايدئولوژى متشكل از هنجارهاى مرسوم به عنوان ابزارى براى فهم نكته متن تشكيل دهنده آن مطرح مى‏شد، اسكينر توجه خويش را به خود ايدئولوژى‏ها معطوف داشت. متن‏هاى كوچك يك دوره با دقت غبارروبى شده و مورد پژوهش قرار مى‏گيرند تا هنجارهاى مرسوم سازنده و كنترل كننده ايدئولوژى‏هاى حاكم و روابط درونى آنها، پيش از آن كه به عنوان معيارى براى تعيين ابعاد هنجارى و غير هنجارى به كار گرفته شوند، شناسايى شوند. تحول ايدئولوژيك متن‏هاى بزرگ نيز چنين است؛ از اين رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ايدئولوژى بين الاذهانى، مى‏توان مقطع تاريخى روشنى را تعيين كرد كه تحول ايدئولوژيك (يا تقويت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و اين كه چرا از نظر سياسى دست به ايجاد تحول زده شده است.

بنيادهاى انديشه سياسى مدرن نه تنها ترسيمى از ايدئولوژى‏هاى سياسى بزرگ اوايل دوران مدرن اروپاست، بلكه راهنمايى براى جايابى و تبيين سياسى و ايدئولوژيك تصرف‏هاى فزاينده و تحولات عظيم آنها نيز مى‏باشد. مرحله سوم دقيقاً مقابل عمل كسانى است كه با تبعيت از هگل، (متون) كلاسيك را تجلى خودآگاهى يا ذهنيات يك عصر مى‏دانند. تحقيق اسكينر پيوسته نشان مى‏دهد كه متون بزرگ تقريباً بدون استثنا بدترين راهنما براى خرد متعارف يك دوره هستند: آنها اغلب كلاسيك هستند، زيرا پديده‏هاى رايج يك دوره را به چالش مى‏كشند. در هر موردى تنها با پرداختن به چنين شيوه بردبارانه‏اى از ارزيابى واقعيت‏هاى زبان شناختى كوچكتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون كلاسيك است كه امكان دارد كشف نمود كدام درست است.

مرحله چهارم‏

همان گونه كه مرحله دوم براى روشن كردن ارتباط بين انديشه و كنش سياسى در مورد يك متن خاص بود، مرحله چهارم براى همين منظور در مورد يك ايدئولوژى است. مبناى بحث اين ادعاست كه هر واژگان سياسى حاوى شمارى از اصطلاحات خواهد بود كه به صورت بين الاذهانى تجويزى ) normative ( هستند: كلماتى كه نه تنها توصيف مى‏كنند، بلكه در ضمن توصيف ارزش گذارى نيز مى‏كنند. اين بعد ارزشى گذارى ظرفيت كنش كلامى يك كلمه خوانده مى‏شود و ممكن است مثبت يا منفى، ستايش‏آميز يا نكوهش‏آميز، مؤيد يا رد كننده باشد. آنها بدين معنا بين الاذهانى هستند كه نه تنها معيارهاى كاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلكه بعد ارزش گذارى( appraisive ) آنها نيز ناشى از ويژگى كلمات در كاربرد رايج آنهاست، نه چيزى كه يك كاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنين اصطلاحات توصيفى / ارزشى در بين واژگان توصيفگر يك جامعه يا ايدئولوژى‏هاى آن جامعه بسيار گسترده است - چنان كه تأمل اجمالى در نقش واژگانى چون «دموكراسى»، «عينيت»، «كارآمد»، «عقلانى»، «متساهل»، «ديكتاتورى»، «ذهنيت»، «ناكارآمد»، «غير عقلانى»، «جزمگرا» در جوامع ليبرال - تكنوكرات ما نشان مى‏دهند. نتيجه آن است كه واژگان سياسى در كاربرد رايج خود كنش سياسى را توصيف و ارزيابى مى‏كنند، يا به تعبير اسكينر، «به شكل‏گيرى... خصيصه اعمال كمك مى‏كنند». مراد او از «شكل‏گيرى خصيصه» توصيف و ارزيابى يا «بيان ويژگى» اعمال است. و اين صرفاً براى رسيدن به اين نتيجه است كه يك نقش ايدئولوژى‏هاى سياسى «كمك به مشروعيت بخشى به كنش اجتماعى است»، يا آن كه يك رابطه بين ايدئولوژى و كنش، رابطه مشروعيت بخشى است.

اسكينر با تمسك به نظريه گرامشى اظهار مى‏دارد: «اساساً هر جامعه‏اى از طريق تصرف در اين مجموعه اصطلاحات است كه به ايجاد يا تغيير هويت اخلاقى خود توفيق مى‏يابد». كاربرد اين اصطلاحات به شيوه هنجار مرسوم به مشروعيت بخشى به اعمال رايج كمك مى‏كند. به هر حال تصرف در هنجارهاى مرسوم ايدئولوژى حاكم مستلزم تغيير در هنجارهاى حاكم بر معنا، دلالت يا ظرفيت كنش كلامى برخى از اين اصطلاحات تجويزى است. اگر بخواهيم از منظر نام انگارانه( nominalist ) نگاه كنيم، نظريه‏هاى سياسى را مى‏توان به عنوان توجيهاتى براى تغيير يا تقويت هنجارهاى مرسوم حاكم بر كاربرد آنها دانست. تغيير معنا، دلالت يا بار ارزشى اصطلاحات يك ايدئولوژى بدين سان به خصيصه يابى مجدد يا ارزيابى مجدد وضعيت سياسى كه آن ايدئولوژى تداعى مى‏كند، مى‏انجامد: به طيف جديدى از فعاليت‏ها و باورها مشروعيت مى‏بخشد، از وضع موجود مشروعيت زدايى نموده يا آن را تقويت مى‏كند و امورى از اين قبيل. نظريه‏هاى سياسى درباره بحران‏هاى مشروعيت هر زمانه هستند، اين بحران‏ها معلول روابط سياسى در حال دگرگون هستند، و در نتيجه، تابع گزينش يا اراده نظريه پردازان نيست. اين امر بدان جهت است كه زبانى كه آن نظريه‏ها در آن نوشته شده‏اند، وظيفه توصيف ماهوى روابط سياسى را بر عهده دارد؛ از اين رو به خاطر پيونگ هنجارهاى ايدئولوژيك با روباط سياسى است كه مناسب است نظريه‏هاى سياسى را به عنوان مشاركت در مناقشات ايدئولوژيك و به عنوان سلاح حمايت يا براندازى استراتژى‏هاى نيروهاى سياسى محلى تحليل نماييم، چه نويسنده با آن موافق باشد يا مخالف، مقصود وى باشد يا نباشد.13

دومين بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثيرى است كه ايدئولوژى، به عنوان عامل علّى، بر رفتارى كه در صدد مشروعيت بخشى به آن است، دارد: تأثيرات سركوب كنندگى( repressive ) و توليد كنندگى( productive ). نخست آن كه در هنجارهاى مرسوم كاربردى حاكم بر واژگان تجويزى غالباً نمى‏توان بى حد و حساب تصرف نمود و در نتيجه نمى‏توانند براى مشروعيت بخشيدن به هر عمل نامعمولى به كار گرفته شوند؛ لذا گستره‏اى كه تصرف ايدئولوژيك را مى‏توان توجيه نمود، حدى را بر مشروعيت بخشى بر اقدامات نامتعارف ايجاد كرده و در نتيجه به عنوان محدوديت علّى بر آن تلقى مى‏شود.14 اسكينر خود به اجمال اين نكته را بيان مى‏كند:

بدين سان مشكل پيشاروى كسى كه مى‏خواهد آنچه را انجام مى‏دهد، مشروع ساخته و در عين حال به مراد خويش برسد، نمى‏تواند صرفاً معضل ابزارى سازگار نمودن زبان تجويزى( normative ) خويش با برنامه‏هايش باشد. چنين معضلى تا حدى به سازگار نمودن برنامه‏هاى وى با زبان تجويزى در دسترس بر مى‏گردد.15

در اين جا محدوديت دو بعد دارد: بعد ايدئولوژيك و بعد سياسى. تلاش براى «گسترش» هنجارهاى مرسوم ايدئولوژيك مستلزم توجيهى براى آن است و اين كار معمولاً با زمينه سازى تحول براساس امورى كه اينك پذيرفته شده و مسلم گرفته شده صورت مى‏پذيرد. يك ايدئولوگ يك بخش از ايدئولوژى را با مسلم گرفتن بخش ديگر تغيير مى‏دهد: با تمسك به يك هنجار مرسوم و تقويت آن؛ براى مثال توجيه اصلى بارتولز براى ربط دادن حقوق با واقعيت‏ها، استدلال مطابق با هنجار مرسومى بود كه براساس آن، كاربرد يا رواج طولانى معمولاً مبنايى را براى ادعاى حق قانونى فراهم مى‏سازد. ماكياولى توصيه خود مبنى بر آن كه شهريار لازم نيست همواره فضيلت‏مندانه عمل نمايد، چنين توجيه كرد كه اين امر او را قادر مى‏سازد آنچه را هر كس مى‏پندارد شهريار مى‏بايست اهراز نمايد، احراز كند: يعنى در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانين خوب براساس فضيلت عمل نموده و در نتيجه به افتخار، مجد و شكوه دست يابد. از آن جا كه ماكياولى معمولاً يكى از راديكال‏ترين نظريه پردازان تلقى مى‏شود، تحليل اسكينر به نحو برجسته‏اى محدوديت‏هاى هنجارى نوآورى ايدئولوژيك را نشان مى‏دهد.

دومين محدوديت، گستره محدوديتى است كه ايدئولوژى بر رفتار سياسى كه در صدد مشروعيت بخشى بر آن است، ايجاد مى‏كند. يكى از مثال‏هاى فراوان وى اين نكته را روشن خواهد ساخت. شهرياران آلمان از آموزه‏هاى لوتر مبنى بر اين كه كليسا نهاد با قلمروهاى قدرت خاص و منصبى براى برخوردارى از اموال دنيوى گسترده نيست، استفاده مى‏كردند تا به مقاومت خويش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعيت بخشند. حتى اگر آنها اعتقادى به اصول لوترى نداشتند، براى استفاده ابزارى از آنها (اين مثال بدترين مصداق براى آزمون فرضيه وى مى‏باشد)، با اين محدوديت مواجه بودند كه ايدئولوژى لوترى را ترويج نموده و بدان عمل نمايند تا مشروع جلوه كنند: «انگيزه آنها هر چه بود، نتيجه... يكسان بود: گسترش مسلك بدعت‏آميز لوتر هزينه نقض پيمان آنها با روم بود».16 اسكينر هر دو بعد محدود كنندگى را در نتيجه‏گيرى كوتاه خويش آورده است: «هر انقلابى بدين لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد».

شيوه ديگرى كه اشاعه ايدئولوژى به عنوان عامل مادى عمل مى‏كند ابزار سركوب نيست، بلكه يك عامل مولد بوده كه موجب دگرگونى‏هايى در خودآگاهى مى‏شود. كار اسكينر در اين جا هنوز كاملاً بدوى( tent ative ) است، تا كنون او سه فرضيه ارائه كرده است. تصرف موفق در معيارهاى كاربرد يك اصطلاح - يعنى تصرفى كه در هنجار مرسوم مى‏شود - موجب تغييراتى در «باورها و نظريه‏هاى اجتماعى» مى‏شود. هنجار مرسوم ساختن يك تغيير در دلالت موجب تغيير در فهم و آگاهى اجتماعى مى‏شود: «و در نهايت تغيير موفقيت‏آميز بار ارزشى يك اصطلاح موجب تغيير در ارزش‏ها و نگرش‏هاى اجتماعى مى‏شود».

او به مطالعه اين مسأله مى‏پردازد كه تا چه ميزان رفتار سرمايه دارى تحت قيودات و خصلت توليد كنندگى واژگان پروتستان بود كه در آغاز بدان مشروعيت بخشيد؛ از اين رو هر چند زمينه عملى، چنان كه ديديم، مقدم است، اما اين بدان معنا نيست كه زمينه ايدئولوژيك كاملاً رو بنايى باشد، بلكه خود حداقل به دو شيوه فوق بر زيربنا تأثير مى‏گذارد، و اين به دليل روبنايى مشروعيت بخشى آن است.

مرحله پنجم‏

در نهايت، مرحله پنجم آخرين مرحله كل رهيافت اوست: تبيين تحول ايدئولوژيك در شيوه‏هاى عمل تنيده مى‏شود؛ اما اين كه چگونه چنين تحولى به هنجار مرسوم تبديل مى‏شود، سؤالى تاريخى است كه رهيافت و مطالعات وى دو خط مشى ارائه مى‏دهد: خط مشى ايدئولوژيك و عملى. از لحاظ ايدئولوژيك گسترش و بسط يك نوآورى مفهومى تا حدودى محصول چگونگى تطبيق يافتن آن با ديگر مكاتب فكرى موجود است. همان گونه كه او در مورد گسترش لوتريسم نشان مى‏دهد،17 لوتر توانست عناصرى را از اوكامى‏ها، اومانيست‏ها و ديگر جريان‏هاى فكرى و توده‏اى اخذ كند، زيرا نقد وى با عناصر انتقادى موجود در اين مكاتب همسويى نزديكى داشت، عامل دوم ايدئولوژيك توانايى ايدئولوگ‏ها در كنترل ابزارهاى ترويج افكار، همانند دانشگاه، كليسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپى بود. اين عوامل براى انتقال تحول ايدئولوژيك و تأثيرگذارى بر - براى مثال - دانشجويان طى نسل‏ها كافى هستند، اما فى نفسه در ايجاد تحول مشابهى در عرصه عملى ناكام مى‏باشند. عامل مهم تحول كلان هم در انديشه و هم در عمل، چينش ناپايدار روابط قدرت است كه زمينه عملى را تشكيل مى‏دهد و مناقشات ايدئولوژيك نمود آن مى‏باشند. تحول ايدئولوژيك در صورتى درست آيين و معتبر مى‏شود كه برخورد نيروهاى سياسى منجر يا موفق به دفاع از آن يا ايجاد اعمالى مى‏شود، كه تصرف ايدئولوژيك براى توصيف و مشروعيت بخشى بدانها به كار گرفته مى‏شوند. آن گونه كه مطالعات اسكينر نشان مى‏دهد، لزوماً يا معمولاً اين مبارزه سياسى بى‏واسطه نيست كه توضيح دهنده تثبيت و هژمونى ايدئولوژيك باشد، بلكه بايد به انتشار و اتخاذ يك ايدئولوژى در صف بندى مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآورى بارتولز تنها به دليل مطلوبيت آن در جنگ‏هاى استقلال جوامع ايتاليا نبود، بلكه بدان دليل نيز بود كه هدف مشابهى را براى پادشاهى فرانسه در ميان لردهاى فئودال آلمان تأمين مى‏كرد. موفقيت لوتريسم نه تنها بر [حمايت‏] شهرياران و دهقانان آلمان به عنوان مبناى قدرت، بلكه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نيز مبتنى بود، و در نتيجه به قوام يافتن ائتلاف‏هاى ايدئولوژيك و سياسى كمك كرد كه شكل دهنده همان اصلاح دينى پروتستانتيسم مى‏باشد. تبيين تحول و تداوم در انديشه و عمل سياسى اروپايى تا حدودى بر آيند برد استدلال است، اما عمدتاً تابعى از برخورد نيروهاى سياسى - قواى نظامى - مى‏باشد.

نقد و بررسى‏

تز نخست‏

اينك مى‏خواهم به ارزيابى سه تز برگرفته از كتاب اسكينر در باب انديشه سياسى مدرن بپردازم. براى فراهم سازى اين كار مى‏خواهم بر اين نكته تأكيد نمايم كه اثر اسكينر در روش يا فلسفه علوم اجتماعى و پژوهش تاريخى وى از يكديگر الهام گرفته‏اند. اسكينر همانند ميشل فوكو، در موقعيتى مشابه در كالج فرانسه، نقش عمده‏اى در نظريه اجتماعى و نيز تاريخ داشته است و دست آورد هر يك نتيجه پژوهش در ديگرى مى‏باشد. بى‏اعتنايى عامدانه هر دو نويسنده به تقسيمات رشته‏هاى دانشگاهى بين فلاسفه، روش شناسان و نظريه پردازان از يك سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعى از سوى ديگر، از نظر من، ابتكار عمل كار ايشان در هر دو زمينه است.

به همين سان، سه تز مذكور موجب تداخل در بين رشته‏هاى دانشگاهى مى‏گردد و از اين رو هر كدام از آنها هم نظرى بوده و هم تاريخى هستند. تز نخست، كه من تاريخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهيم تشابه آن را با تبارشناسى فوكو برجسته نماييم، عبارت است از توضيح ادعاى اسكينر مبنى بر اين كه رهيافت وى گزارش «تاريخى اصيل»( genuine ) از انديشه و عمل سياسى در مورد مطالعه خود ارائه مى‏دهد.18 اين ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان كه در آثار مربوط به اسكينر تا حدودى بدان توجه شده است، تلقى مؤلف، متن، ايدئولوژى و كنش به شيوه‏اى است كه در بخش نخست مقاله حاضر، رهيافت اسكينر، توضيح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهميت بيشترى برخوردار بوده و با اين حال در بسيارى از شرح‏ها بدان اشاره نشده است - و شايد حتى چنين نكته‏اى مورد توجه آنها قرار نگرفته است.19

نكته كليدى بعد دوم تز نخست، خود عنوان كتاب مى‏باشد: بنيادهاى انديشه سياسى مدرن. آنچه اسكينر علاقه‏مند بود در انديشه و عمل سياسى دوران ميانه، عصر رنسانس و اصلاح دينى كشف نمايد، اين بود كه چگونه هنجارهاى متنوع و مختلفى كه بعدها (از گروسيوس تا ماركس) در انديشه سياسى مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پيشين شكل گرفتند. او عمدتاً ذهن مشغول مبانى انديشه سياسى مورد مطالعه خود، كه البته يا كلاسيك بودند يا كلامى، نيست، بلكه او ذهن مشغول طيفى از واژگان است كه بر اين مبانى در اين دوران استوار گشتند و براى ما (انسان‏هاى مدرن) به رغم آن كه خود اين مبانى كلاسيك و كلامى در قرون شانزدهم، هيجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفته‏اند.

جهت‏گيرى وى به عصر حاضر در مقدمه كتاب بيان شده است. او مى‏گويد: «من اميدوارم فرايندى را نشان دهم كه طى آن مفهوم مدرن دولت شكل گرفته است» و اضافه مى‏كند چنين اهتمامى حدود زمانى مطالعه را تعيين مى‏كند. در اين دوران است كه «عناصر اصلى مفهوم مشخصاً مدرن دولت به تدريج به دست آمد» و اظهار مى‏كند اين امر آن چيزى است كه «من مى‏خواهم نشان دهم». او خاطر نشان مى‏سازد كه روابط بين اين عناصر به وضوح مشخص نشده‏اند و در نتيجه‏گيرى اظهار مى‏كند كه هيچ كس تا كنون نظريه مشخصاً مدرن دولت را تدوين نكرده است، اما واژگانى كه سرانجام مبنا قرار گرفتند، كامل است. مفهوم دولت - ماهيت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت - كانون تحليل سياسى در قرن هفدهم گرديد. او تكرار مى‏كند «يكى از اهداف اصلى اين كتاب پرداختن به چگونگى چنين تحولى مى‏باشد».20 از اين رو «اصالتاً تاريخى» به معناى بررسى انديشه و عمل سياسى دوران و نيز بررسى «ظهور تدريجى واژگان انديشه سياسى مدرن است».21

اسكينر ه مواره بر آن بوده است كه تاريخ نظريه سياسى با داورى‏ها و علايق محقق تاريخ جهت مى‏گيرد و مى‏بايست چنين نيز باشد. چنان كه او در سال 1974 مطرح نمود: «تعيين اين كه ما مى‏بايست چه چيزى را مطالعه نماييم، مى‏بايست تصميم خود ما بوده و با اعمال معيارهاى داورى خودمان درباره امور مهم و عقلانى، بدانها نايل شده باشيم» سؤالى كه مى‏خواهم اينك مطرح كنم آن است كه آيا اين علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادى به ارائه تبارشناسى ظهور واژگان سياسى مدرن با هدف او در ارائه يك بررسى به لحاظ تاريخى دقيق درباره انديشه و عمل سياسى كه زبان سياسى مدرن ما در درون آن ظهور كرده است، سازگار است؟ براى پاسخ به اين سؤال من به واژگان بنيادى انديشه سياسى مدرن از نظر وى مى‏پردازم.

بنيادهاى انديشه سياسى مدرن كه كانون پژوهش اسكينر مى‏باشد، مبتنى بر يك ايدئولوژى غالب و يك ايدئولوژى مخالف تبعى( subordinate - counter ideology ) بود.22 (ايدئولوژى تبعى كه من بدان خواهم پرداخت، اومانيسم جمهورى خواه مى‏باشد كه به خوبى در گفتارهاى ماكياولى نمود يافته است). ايدئولوژى غالب، كه من آن را براى برجسته كردن مجدد تشابه آن با فوكو، حقوقى( juridical ) مى‏خوانم، شامل مؤلفه‏هاى زير است.23 دولت در اين ديدگاه عبارت است از انحصار سرزمينى و مستقل قدرت سياسى. قدرت سياسى عبارت است از حق كشتن به منظور اعمال قانون( rule ) عام، حق عينى( objective right ) يا حق ذهنى،( subjective right ) همانند حقوق [افراد]، قانون طبيعى، خير عمومى، سنت، اراده عمومى، نوسازى، يا قانون اساسى.

قدرت سياسى يا مستقيماً توسط هيأت حاكمه اعمال مى‏شود (همانند پادشاه، كليت جامعه يا نخبگان) يا به صورت غير مستقيم از طريق هيأت نمايندگى (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)( estates ) كه قدرت ايشان يا از طريق نمايندگى مردم است يا از طريق واگذارى قدرت بدانها توسط هيأت حاكم (شامل مردم، چه به صورت منفرد يا جمعى). همچنين قدرت سياسى از طريق قانون بر جمعيت قانوناً تمايز نيافته اعمال مى‏شود و با معيار حق محدود مى‏شود. اگر قدرت سياسى به صورت نمايندگى باشد، در صورتى كه قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاكم تفويض مى‏شود و آنها آن را براى براندازى حكومت و استقرار حكومت جديد به كار مى‏برند.

مسأله اصلى كه بنيانهاى انديشه سياسى مدرن بدان مى‏پردازد، آن است كه چگونه چنين عناصر ناهمگنى كه اين بناى عظيم حقوقى را تشكيل مى‏دهند، و در نظريه اجتماعى محافظه كارى، ليبرال و ماركسيستى از بدن و باكونين تا راولز و هابرماس غلبه يافته و در تار و پود نهادها و عملكردهاى حقوقى و سياسى مدرن از پادشاهى‏هاى مطلقه تا دموكراسى‏هاى مستقيم تنيده شده است، كنار هم قرار گرفته‏اند؟24 هر چند در نتيجه‏گيرى كتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ كامل در سير مباحث دو مجلدى مطالعه وى ارائه شده است، به علت آن كه اولاً، اين ايدئولوژى حقوقى از عناصرى از ايدئولوژى‏هاى مختلف مورد بررسى شكل گرفته است. نمونه عينى اين امر متغير حاكميت مردمى در مكتب حقوق گرايى مى‏باشد كه ماريانا( Mariana ) آن را در دهه 1590 به صورت مشخصاً مدرن در كتاب پادشاهى و تعليم شاه ارائه كرده است. همان گونه كه اسكينر اظهار مى‏دارد:

مى‏توان گفت جسوت ماريانا( Mariana ) در طرح نظريه حاكميت مردمى با باكونين پروتستان ائتلاف داشته است، نظريه‏اى كه هر چند ريشه در فلسفه مدرسى و در تحول بعدى خود ويژگى كالونيستى داشته است، فى نفسه از هر مرام دينى مستقل بود.25

ثانياً، اين عناصر چگونه براى تشكيل ايدئولوژى حقوقى مدرن كنار هم قرار گرفته‏اند؟ پاسخ اسكينر آن است كه مبانى انديشه سياسى مدرن محصول ناخواسته و عمدتاً اذعان نشده چهارصد سال انديشه و عمل سياسى بوده است. هرگونه تصرف تاكتيكى در يك هنجار مرسوم طى مناقشات ايدئولوژيك محلى و هر گونه بهره‏گيرى از آن به عنوان اهرمى در مبارزات سياسى منطقه‏اى، از منظر زمان حال، نشان داده مى‏شوند تا در عمل عنصرى را به ساختار شكل حقوقى نمايندگى سياسى اضافه نمايد.26 مثال اين امر از جمله مراحلى است كه طى آن حكم به سكولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، كه هم اعمال قدرت سياسى را توجيه مى‏كند و هم آن را محدود مى‏سازد، به تدريج رواج يافته و به هنجار مرسوم تبديل مى‏شود.27

در تأييد اين ادعا كه قدرت سياسى اهداف سكولار داشته است، مى‏توان به گروه پروتستان‏هاى فرانسوى هوگانوت‏ها( Huguenots ) در طى جنگ‏هاى مذهبى فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره كرد. برخلاف كالونيست‏ها در اسكاتلند، آنها اقليت كوچكى در جامعه فرانسوى بودند و تنها ارائه توجيهى براى مقاومت خويش در برابر آزار و اذيت حاكم كاتوليك كه وابسته به بخش اكثريت كاتوليك بود و تقويت قدرتشان، شانس موفقيت را براى آنها فراهم مى‏كرد. در واقع آنچه آنها در نظريه‏هاى مقاومت پروتستان‏هاى كلاسيك فرانسوى مطرح مى‏كردند، طبق رويه پروتستان‏ها، توجيه مقاومت خويش بر مبناى اعلام سوء استفاده حكمران از قدرت خود در امور كاملاً سكولار و اساسى( constitutional ) بدون ارتباط خاصى به وظايف دينى مربوط به آنها يا تبعه آنها بود كه از طريق آن حمايت كاتوليك‏ها را از آنها قطع مى‏كردند. در وهله نخست، نكته اين جاست كه اين نوع استدلال را سنت اوكاميستى در اختيار آنها قرار داده بود، چنين استدلالى در مبارزات سياسى و ايدئولوژيك بسيار متفاوتى نيز (براى تابع ساختن قدرت سكولار به كليساى كاتوليك) به كار گرفته شده بود. در ثانى، ارائه يك معيار غير فرقه‏اى براى اعمال قدرت سياسى مى‏تواند كاملاً براساس زمينه محلى توضيح داده شود. به هر حال چنين اقدامى، همراه با امور ديگر، ناخواسته معيارى را فراهم نمود كه مى‏توانست به نحوى يكسان مستمسك طرفداران حكومت مطلقه و نيز مشروطه خواهان براى مشروعيت بخشيدن به جنگ‏هاى داخلى دويست سال بعدى قرار گرفته و در نتيجه ويژگى‏هاى نهادهاى قانونى و سياسى دولت مدرن سكولار را ايجاد نمايد.

طى صدها اقدام ايدئولوژيك محلى و اقدامات مخالفان آنها، انديشمندان سياسى به نحو پلكانى و به صورت اتفاقى عناصر ايدئولوژى حقوقى مدرن را بنا نهادند. در فرايند كاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعيت بخشى ترفندهاى محلى مختلف، اين عناصر به تدريج كنار هم قرار گرفتند و بدين سان بنيادهاى عقلانيت مدرن را بنا نهادند؛ از اين رو هدف يكى اصلى اسكينر - در ارائه پژوهشى به لحاظ تاريخى دقيق از انديشه و عمل سياسى مدرن و ريشه يابى تبار حقوق مدرن( juridicalism ) - بيش از آن كه متعارض باشند، مكمل يكديگرند، و هدف يكى از ديگرى پرده بر مى‏دارد.

كتاب از اين جهت تأييدى بر اين ادعاى او در 1969 است كه مى‏توان به شيوه‏اى تاريخ سياست را مطالعه نمود كه «آنچه را كه لازم است و آنچه را كه محصول ترتيبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نمايد، با اين حال هيچ نوع عقلانيت يا ذهنيت فرا تاريخى را نيز پيش فرض نگيرد. او همانند نيچه نشان داده است كه آنچه ما ضرورى و بنيادى مى‏انگاريم از لحاظ سياسى محصول برنامه ريزى نشده مناقشات و مبارزات اتفاقى است. اين امر بدون تمسك به دست نامرئى و نكته سنجى‏هاى خرد يا اراده به قدرت، صرفاً براساس نتايج سياست محلى كه به تدريج به رشد ايدئولوژى حقوقى انجاميد، به صورت موشكافانه‏اى تحليل مى‏شود. اين ايدئولوژىِ حقوقى همان است كه ماهيت نهادهاى سياسى و حقوقى مدرن را كه امروز بر انديشه و عمل سياسى ما با شكوه مطلق حاكم است، شكل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود كه اين نوع «تحليل كليد خودِ خود آگاهى» را به دست خواهد داد؛ كليد آن است كه ما به عنوان خويشتن سياسى مان و به عنوان سوژه‏هاى سياسى برخوردار از حقوق فردى تابع اين حاكميت مدرن هستيم.

تز دوم‏

تز دوم كه براى تأكيد بر تمايز آن از كاربردشناسى جهان شمول هابرماس، آن را كاربردشناسى تاريخى( historicalP ragmentics ) مى‏خوانم، عبارت است از نظريه وى درباب شرايط عام معتبرى كه براساس آن مدعيات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانى قابل داورى مى‏گردد. اسكينر نظريه‏هاى سياسى را صرفاً استدلال‏هاى عقلانى، كه مدعيات صدق و برحق بودن آنها مى‏بايست مورد ارزيابى قرار گيرد، تلقى نمى‏كند. مسأله عمده‏اى كه او در مطالعه خويش بدان سوق مى‏يابد آن نيست كه «چه چيزى به لحاظ سياسى درست و بر حق است»، بلكه چنان كه ديديم، مسأله وى آن است كه «در ايدئولوژى‏ها و زمينه‏هاى مختلف چه چيزى از نظر سياسى درست و بر حق يا به تعبير ديگر، مبناى آزمون مدعيات دانش سياسى محسوب مى‏شود؟» و ما چگونه مى‏توانيم كاربرد، به هنجار مرسوم تبديل شدن و تحولات آنها را توضيح دهيم؟»، يعنى يك كاربردشناسى تاريخى و نه كاربردشناسى جهان شمول. فكر مى‏كنم تا كنون اين جهت‏گيرى را به خوبى نشان داده‏ام، اما مى‏خواهم به اختصار نشان دهم تحقيقات وى حاوى توجيهى براى آن است.

وى در تحليل خود از قدم‏هاى كوچكى كه به شكل‏گيرى اومانيسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدريجى اين باور هنجارى را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان يك امر آغازين برجسته مى‏سازد كه گذشته كلاسيك به نحو حايز اهميتى متفاوت از امروز است. پتراك بلافاصله اين نتيجه‏گيرى مهم را مطرح نمود كه در واقع اين امر مشروع سازى طرح اومانيستى براى بيش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتى وجود دارد در آن صورت، ما، براى فهم گذشته، نيازمند فن خاص، تفسير، و آموزش خاص علوم انسانى هستيم.28 پذيرش تدريجى اعتقاد به اين تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآميز پتراك تا وضعيت درست آيين آن در بين نخبگان سياسى و فكرى اومانيست در دهه 1450، موجب شكل‏گيرى آگاهى تاريخى غرب گرديد.

اين عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبديل شدند؟ پاسخ وى مجدداً آن است كه اين امر در فرايند مناقشات ايدئولوژيك در دانشگاه‏ها و مبارزات سياسى در دولت - شهرها بوده است. اومانيست‏ها هنجار مرسوم خويش را در باب اهميت تفاوت تاريخى همراه با ديگر مدعيات، برى توجيه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانى مدعيات جهان شمول تحصيل كردگان مدرسى حقوق روم و براى مشروعيت بخشيدن به تأسيس رشته‏هاى علوم انسانى و اومانيسم حقوقى به كار بردند. اين استدلال‏ها خود در نفى ادعاهاى امپراتورى در تسلط بر دولت - شهرها و همچنين مشروعيت بخشيدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانى بدين سان از سوى «وَلا»( Valla ) براى تأييد اين نكته كه( the Donation of constantine ) جعلى است به كار گرفته شد و بدين سان ادعاهاى پاپ در قبال حاكميت بر حاكمان سكولار را رد نموده و جنگ‏هاى مقاومت عليه نيروهاى پاپ را تأييد مى‏نمود؛ ادعاى آنها در اين كه تاريخ چرخشى است به تأييد آموزش و توصيه سياست مداران به علو م اومانيته انجاميده و در نتيجه رسالت احياى جمهورى خواهى كلاسيك را تكميل مى‏كرد.29

نخستين نكته در اين مثال توضيح اين امر است كه معيارهاى ارزيابى مدعيات دانش معمولاً ايدئولوژى محور هستند. مدعاى وَلا مبنى بر اين كه( the Donation of constantine ) جعلى است، مى‏تواند هنگامى كه مفهوم عدم تناسب زمانى ارائه شد مورد آزمون قرار گيرد، و اين امر نيز خود هنجار عمده اومانيستى را در اهميت تمايز تاريخى بين گذشته كلاسيك و حال مسلم مى‏گيرد؛ اما اگر شخصى چنين هنجار مرسومى را نپذيرد، آنها به معيارهاى ديگر متمسك مى‏شوند؛ معيارهايى كه در پرتو آن ادعاى وَلا بى‏اساس مى‏نمايد؛ براى مثال، همانند اين معيار كه يك سند را مى‏بايست در پرتو آنچه پاپ‏ها، شوراها و مقامات سنتى در آن باب گفته‏اند، و با اين فرض كه تاريخ از هنگام درگذشت مسيح تا دومين آمدن وى به نحو حايز اهميتى يكسان است، قرائت كرد. در حقوق روم مدرسيون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفته‏اند و با اين فرض كه تبلور تقريبى هنجارهاى حقوقى جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانيست‏ها انجام مى‏دادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلكه قاعده جديدى براى طرح استدلال، يعنى تفسيرى از منظر تاريخى مهم توسط كسى كه داراى تحصيلات اومانيته بوده و در پرتو اين هنجار مرسوم و آگاهى از اهميت تفاوت تاريخى عمل مى‏كند. هنگامى كه باورهاى اصلى يك ايدئولوژى شكل مى‏گيرد، تحولاتى كه اين امر در «تصور اجتماعى»، «ايستارها»، «ارزش‏ها»، رفتار و توصيف انگيزه‏ها ايجاد مى‏كند، به تأييد مجدد اين باورها در پرتو تجربه روزمره كمك مى‏كند.30

اين امر بدان معنا نيست كه ايدئولوژى از نظر اسكينر مجموعه متصلبى از هنجارهاى مرسوم است، زيرا او به وضوح منطق حركت از يك ايدئولوژى به ايدئولوژى ديگر را نشان مى‏دهد، چنان كه براى نمونه، برخى از اوكاميست‏ها و اومانيست‏ها به ايدئولوژى لوترى پيوستند. در مقابل پژوهش وى در صدد اثبات اين فرضيه است كه ارزيابى عقلانى براساس زمينه‏هاى مبتنى بر هنجار مرسوم صورت مى‏پذيرد كه اين زمينه‏ها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طى ارزيابى عقلانى، هم به شيوه‏اى كه در بالا توضيح داده شده و هم به شيوه‏اى خرد كه در گزارش وى از ابداع ايدئولوژيك قبلاً توضيح داده شد، تغيير مى‏پذيرند. خرد انتقادى بدين سان معطوف به هنجارهاى مرسومى است كه مدعاى - دانش( Knowledge - claim ) هنجارهاى مرسوم مربوطه خود - يا هنجارهاى مرسوم ديگرى - را دارد. چنان كه براى مثال هنگامى كه فلاسفه سياسى امروز، كه در چارچوب حقوقى كار مى‏كنند، اين متون پيشين را در پرتو هنجارهاى مرسوم خويش مورد مداقه قرار مى‏دهند.

كاربردشناسى تاريخى در كل رهيافتى است كه ماهيت دانش سياسى در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانى دانش سياسى مدرن، چه حقوقى يا اومانيستى، فاقد مبانى عقلانى است، زيرا ما فاقد زبانى هستيم كه هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چيزى كه ما بتوانيم بر حسب آن تمامى هنجارهاى مرسوم ايدئولوژى‏هاى خود را ارزيابى كنيم.

چنين تزى از نظر من به لحاظ مهمى متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرايى ( Anti - foundationalismm ) است كه ريچارد رورتى آن را در كتاب فلسفه و آئينه طبيعت مطرح كرده است. او مدعى است تمامى دانش، ديدگاهى همراه با يك توجيه معقول است؛ توجيه معقولى كه نشان مى‏دهد ادعاى - دانش مطابق باورهاى بين الاذهانى است كه مخاطبان دليلى براى ترديد در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامى اين باورهاى بين الاذهانى را نمى‏توان آزمود، زيرا اين امر مستلزم مجموعه ديگرى از باورهاى زيرين و امثال آن است؛ و اين باورهاى زيرين در طى زمان دگرگون شده و به جهات تاريخى، بينا فرهنگى و درون فرهنگى متفاوت هستند. اين تز عام درباره دانش مبتنى بر چهار گزاره فوق درباره تغيير پذيرى باورهاى معيارى مى‏باشد، اما اين قضيه معقول به نظر مى‏رسد، زيرا ما، از بين امور ديگر، هنجار مرسوم اومانيستى را در باب اهميت تمايز تاريخى مى‏پذيريم. (مناقشه در معيار آيين،( rule - of - faith ) احياى شكاكيت و مبارزه براى تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم ديگر هستند).

وجه معقوليت ضد مبناگرايى نتيجه اين واقعيت محتملِ تاريخى است كه علوم انسانى ( humanities ) و هنجارهاى مرسوم آنها در دانشگاه‏هاى اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادينه گرديد و اومانيست‏ها به تعليم و اندرز طبقات حاكم، از جمله رورتى و برخى از مخاطبان وى، براى بيش از سه قرن پرداختند. اين آموزه براى كسان ديگر در گروه‏هاى آموزشى ديگرى كه هنوز طبق سنت‏هاى جهان شمول مدرسى در رشته‏هاى منطق، رياضيات و فلسفه محض تعليم يافته‏اند، چندان معتبر نيست. اين آموزه همچنين براى كسانى كه در علوم اجتماعى تعليم ديده‏اند، مخالف وجدان( Anti - intuitive ) به نظر مى‏رسد، زيرا اين رشته‏ها از هنجارهاى جهان شمول علوم طبيعى براى مشروعيت بخشيدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهاى مديريت دولتى، زندان‏ها، ارتش، كارخانه‏ها و نهادهاى بوروكراتيك به موقعيت هژمونيك در دانشگاه استفاده نمودند - هنجارهاى جهان شمولى كه علوم طبيعى پيشتر از حقوق طبيعى مدرسى در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت كليسا اعتبار بخشند. در نهايت، چنين آموزه‏اى براى كسانى نيز كه در مكتب حقوق گرايى( juridicalism ) تعليم ديده‏اند يا فعاليت مى‏كنند، نيز موجه به نظر نمى‏رسد، بسيارى از ما در فعاليت‏هاى حقوقى و سياسى خويش و نيز كسانى كه در عرصه فلسفه‏هاى اخلاقى، سياسى و حقوقى و نظريه اجتماعى فعاليت مى‏كنند بدين مكتب تعلق داريم، چنان كه تعليم آنها نيز رايج است. تفكر حقوقى به برخوردارى از هنجارهاى مرسوم جهان شمول قوى سوق يافته است. كسانى كه در اين رشته‏ها تعليم ديده‏اند به نحو بسيار معقولى معتقدند معيارهاى متفاوت تفاوت حايز اهميتى ندارند و اگر تفاوت اساسى داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه كه پيشينيان مدرسى آنها در برابر نخستين اومانيست‏ها چنين پاسخى مى‏داند. (ما ايدئولوژى مدرن ديگرى را به نام هگلينيسم( Hegelianism ) داريم كه منظومه‏اى از حقوق گرايى، علم گرايى، مدرسى گرى و اومانيسم است، اما صرفاً ايدئولوژى ديگرى از تمامى آنهاست). مناقشات ايدئولوژيك در فلسفه علم اجتماعى امروز، بدون شگفتى، پيوند مشابهى با مناظره ميان اومانيست‏ها و مدرسيون براى هر كس كه آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون ترديد هدف مشابهى را در عمل، هر چند نه لزوماً در قصد، در مشروعيت بخشيدن به كنترل بر برنامه آموزشى ايفا مى‏نمايند.

از اين رو، آموزه ضد مبناگرايى رورتى جهان شمول نيست، بلكه اقدام ايدئولوژيك ديگرى براى گسترش امپراتورى فكرى اومانيسم است. مبانى آن به همان ميزانى كه او درباره تمامى موارد ديگر مدعى است، محتمل و بدون مبناى عقلانى است. طبق ديدگاه اسكينر در باب تاريخ اومانيسم، نگرش ضد مبناگرايى با ظهور و تداوم اومانيسم امكان‏پذير گشت و اين امر به تنهايى مؤيد كاربردشناسى تاريخى است. اگر انديشه سياسى مدرن فاقد مبانى عقلانى است پس داراى چه نوع مبنايى است؟ من اينك به اين تز پايانى مى‏پردازم.

تز سوم‏

تز سوم كه من آن را اولويت تعارض عملى مى‏خوانم، هم موضوع كتاب است و هم توجيهى براى رهيافت وى. اكثر كسانى كه به اومانيسم تفسيرى( interpretative humanism ) اشتغال دارند، از وَلا تا گيرتز ذهن مشغول باز سازى يا باز توليد بازى‏هاى زبانى، سنت‏ها، پارادايم‏ها يا ايدئولوژى‏هاى متفاوتى بوده، شيوه شخص را در ميان شيوه‏هاى ديگر نشان داده، نماى تحولات آنها را تهيه نموده و شايد به سنجش ميان آنها، مقايسه و ارزيابى آنها در پرتو افق‏هاى خويش مى‏پردازند. اين امر هرگز تنها ذهن مشغول اسكينر نيست، زيرا مقصود وى فراتر از آن همواره افشاى رابطه يا روابط ميان انديشه و عمل سياسى بوده است.

ويتگنشتاين توصيف بسيار كلانى از اين رابطه براى ما ارائه نموده است: شيوه عمل، شكلى از زندگى در وراى يك بازى زبانى وجود دارد. مقصود وى آن است كه هر چند بازى‏هاى زبانى فاقد مبانى عقلانى هستند، آنها داراى مبانى عملى مى‏باشند؛ مبناى آنها در فعاليت و اقدامات بشرى تنيده شده است.31 اين را چگونه بايد مشخص كرد؟ يك پاسخ آن است كه بازى زبانى خود بهترين راهنما براى توصيف فعاليت‏هايى است كه آن را در جايگاه خويش حفظ مى‏كند؛ چيزى است كه فعاليت با آن هماهنگ است يا «از درون» با زبان پيوند خورده است. كسانى چون گادامر و تيلور كه در چارچوب ايده‏آليسم كانتى تاريخى شده كار مى‏كنند، آن را در قالب اين نظريه كه زبان «تشكيل دهنده» كنش‏هاى بشرى، واقعيت اجتماعى، است، مطرح كرده‏اند.32 هر چند اين تأكيد مضاعف بر نقش سازنده زبان توسط هابرماس و رورتى رد شده است،33 هنوز اين ديدگاه را كه زبان مى‏بايست بهترين، و اغلب تنها، راهنماى فعاليتى باشد كه آن را توصيف مى‏كند، تقويت نموده و امضا مى‏كند. اسكينر تنها با صورت منفى اين هنجار مرسوم هرمنوتيكى موافق بوده و اين ديدگاه را رد مى‏كند كه زبان توصيفى محققان هيچ تأثيرى بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تيلور، نتيجه مى‏گيرد كه زبان در هنگام توصيف و ارزيابى اعمال، شكل دهنده «ويژگى» آنهاست و نه خود آنها. پيامد آن اين است كه ايدئولوژى تنها يك راهنماى بسيار مبهم براى گونه‏هاى زندگى است كه آنها را توصيف مى‏كند: محدويت‏هاى قابليت تسرى ايدئولوژى‏هاى موجود، محدوديت‏هايى را براى مشروعيت بخشيدن به عمل ايجاد مى‏كند. در ثانى، مطالعه خود ايدئولوژى‏ها يا سنت‏ها بدترين راهنما براى آن امرى است كه در هر سطح تفصيلى حايز اهميتى در واقع در حال تحقق است، دقيقاً به خاطر آن كه مؤلفه‏هاى ايدئولوژى‏ها همواره طورى تنظيم مى‏شوند كه پديده‏ها را به صورت گونه‏هاى رايج عمل چنان نقاب زده و تغيير مى‏دهند كه در غير آن صورت نا معقول، غير اخلاقى و غير حقوقى جلوه مى‏دهند.

اسكينر با تمركز بر رابطه مشروعيت بخشى بين ايدئولوژى و كنش توانسته است، حكم روش شناختى تفسير گرايان به [لزوم‏] رعايت يا پايبندى به بازى زبانى محققان تاريخ را كنار نهاده و بدين سان اشكال عملى فعاليتى را كه ايدئولوژى‏ها را در جاى خود تثبيت نموده و حفظ مى‏كنند، مطالعه نمايد. پاسخى كه از تحقيق وى بر مى‏آيد آن است كه روابط متغير قدرت در اوايل جامعه مدرن از منظرى كلان توضيح دهنده تداوم و تغيير ايدئولوژيك بوده و تحولات هنجارهاى مرسوم ايدئولوژيك در واكنش، و در مشروعيت بخشيدن، به اين دگرگونى‏ها به تفصيل ويژگى پيكربندى روابط شكل گرفته قدرت را بيان مى‏كنند. بدين ترتيب، جنگ و منازعه شكل غالب فعاليت عملى است كه روابط سياسى متغير را در اين دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظيم مى‏كرد. در برهه‏هايى نيروهاى نظامى كنار گذاشته مى‏شدند، اما در آن هنگام مبارزه به شيوه‏هاى سياسى در شوراها، دربارهاى سلطنتى، دانشگاه‏ها و كليساها صورت مى‏گرفت و بدين سان زندگى سياسى را مصروف روابط جنگ و تضاد مى‏نمود. تحولات مؤثر در انديشه و عمل سياسى اروپايى در اين دوران، تبعات جنگ‏ها و منازعات عملى بوده و در مرحله دوم برايند واكنش ايدئولوژيك به بحران‏هاى مشروعيت بخشى بودند كه خود در اثر روابط متغير قدرت كه به درگيرى مى‏انجاميد، شكل گرفته بودند. من فكر نمى‏كنم در دو مجلد كتاب يك مورد نقض از زمان پيروزى نهايى توميسم( Thomism ) بر اوكاميسم در شوراى ترنت،( TrentThe Council of ) از هنگام ظهور اومانيسم تا به حاشيه رانده شدن آن به عنوان يك نيروى سياسى در دهه 1520، از تحولات رو به رشد لوتريسم تا كالونيسم تا ظهور مبانى حقوقى انديشه سياسى مدرن يافت. سيطره نهايى ايدئولوژى حقوقى اساساً محصول نقش آن در مشروعيت بخشيدن هم به جنگ‏هايى بود كه دولت مدرن را مركزيت بخشيدند و هم در مشروعيت دادن به جنگ‏هاى انقلابى مربوط به مشروطه خواهى بود كه در واكنش به ماهيت مطلقه دولت شكل گرفتند.34 بدين سان تضاد عملى در جنگ بود كه در بنيادهاى انديشه سياسى مدرن نهفته است: نه جنگ عليه همگان يا طبقات اقتصادى، بلكه جنگ عليه ائتلاف‏هاى متحول، اما با اين حال قابل تحليل.

اهميت تضاد عملى مى‏تواند توضيح دهد كه چرا اسكينر نظريه و استدلال سياسى را براساس زبان تاكتيك‏هاى جنگى، استراتژى‏ها، مخالفت‏ها، درگيرى‏ها، مناقشات و امثال آن، درست همانند يك استدلال عقلانى، مفهوم سازى مى‏نمايد. اين لزوماً نظريه پردازان سياسى نيستند كه فعاليت خود را بدين شيوه توضيح مى‏دهند، زيرا نوشته سياسى در جامعه اروپايى در نتيجه كار ويژه مشروعيت بخشى آن، ناگزير با روابط بنيادين سياسى پيوند خورده و در آن تنيده شده است، روابطى كه خود تا حدودى تحت تأثير رويارويى‏ها و نبردهاى مسلحانه قرار دارند. شايد بهتر باشد سؤال كلازويتس را بازگويى كنيم كه «آيا جنگ صرفاً گونه ديگرى از نوشتن و زبان انديشه‏هاى سياسى نيست؟»35 در نهايت جنگ وجهه آشكارى از جامعه اروپايى است، اما رهيافت‏هاى ماركسيستى، عقل گرايى و تفسيرى براى مدتى طولانى توجه ما را از ارتباط آن با انديشه و عمل سياسى باز داشته بودند. كار اسكينر بدين سان از نظر من اين فرضيه را براى مطالعه بيشتر مطرح مى‏سازد، مشابه آنچه فوكو مطرح كرده است كه: «من اين جا معتقدم نبايد نكته ارجاع كسى به الگوى كلان زبان(لانگو)( langue ) و نشانه‏ها باشد، بلكه بايد به جنگ و نبرد باشد. تاريخى كه بر ما تأثير داشته و بر ما احاطه دارد تاريخ جنگ و نبرد است تا تاريخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنايى».36 هر چند اين عبارت چرخش عام از هرمنوتيك به تضاد عملى را برجسته مى‏سازد، أما گمراه كننده است. فوكو در صدد بود تا نگرش خود را از طريق تمييز بين روابط قدرت و روابط جنگ تعديل و اصلاح نمايد.37 من اين تمييز را در بيان تز سوم به كار بردم. اين بدان معنا نيست كه بگوييم اسكينر يافته‏هاى خود را لزوماً براساس اين كه كار وى بيانگر اين سير تحقيق است، بدين شيوه ارائه مى‏كند.

اگر كار وى مطالعاتى را در اين محورها تقويت مى‏كرد، مهم مى‏بود و نوعى پيشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشكل است بتوان رهيافتى را در فلسفه سياسى يافت كه مى‏پذيرد جنگ (با تأسف) فعاليت بشرى بنيادينى - به همراه زبان، كار و سياست - مى‏باشد، چه رسد به اين كه روابط پيچيده ميان جنگ و انديشه و عمل سياسى را تحليل نمايد.38

پنج مرحله روش شناختى و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختى و چه از بعد عملى، مستلزم اصلاح، بسط و كاربرد بوده و بدون ترديد چنين نيز خواهد بود. اين امر به ويژه نسبت به تحليل روابط قدرت كه زمينه عملى را شكل مى‏دهند، صادق است. همچنين شيوه‏هاى تحليلى اسكينر مى‏بايست در جهان معاصر ما نيز كه روابط ميان قلم و شمشير حداقل به ميزان ادوار پيشين پيچيده و خطير است، به كار گرفته شود.39 به نظر من الگوى تحليلى اسكينر يكى از اصيل‏ترين و اميد بخش‏ترين تحليل‏هاى سياسى موجود است. هر قدر كه من رهيافت وى را خام و نابسنده در اين جا ارائه كرده باشم، اميدوارم توانسته باشم بخشى از غنا و ارزش كار وى را نشان دهيم.

*. لازم به ياد آورى است كه اثر مهم اسكينر در مورد ماكياولى قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم مى‏توانند براى تطبيق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جيمز تولى در اين مقاله به آن كتاب مراجعه نمايند. ر.ك: كونتينى اسكينر، ماكياولى، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو 1375).

1. اين نوشتار ترجمه‏اى از مقاله زير مى‏باشد. پيشاپيش لازم به تذكر است كه جهت رعايت اختصار و سهولت انتقال محتواى مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلى مقاله اندكى تغيير صورت گرفته است. (مترجم):

James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinner's Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, 1988.

2. حجةالاسلام بهروزلك عضو هيأت علمى گروه علوم سياسى موسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏عليه السلام و دانشجوى دكترى علوم سياسى دانشگاه تربيت مدرس.

3. اثر اوليه او تمامى اين عناصر را در بر دارد:

'History and ideology in English revoloution', in: Historical Journal (1965).

4. براى اقتباس وى از نطريه كنش كلامى به مقالات دوم تا نهم مذكور در كتابشناسى تحت عنوان ' On early modern intellectual history ' نگاه كنيد.

5. در مورد هابرماس نك:

'What is Universal Pragmatics?' in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, 1979).

6.See also: The Foundation of Modern Political Thought, 2 Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, 1978) vol. 1, P xii.

7.See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, 1981) rev. edn 1985, pp 31-84; Foundations, vol. 1, pp. 180-6.

8.See specially, 'Conventions nd understanding of speech-acts', Philosophical Quarterly, 20 (1970), pp 118-38. (Let 'text' stand for linguixtic unit of analysis).

9.Foundations, vol. 1, p. xiii.

10.Ibid., p. xi.

11.Ibid., pp. 11 3-39.

12.Ibid., p. 9.

13. اين موضوع بوضوح غربى از منظر عامل مشروعيت بخشى در منبع زير بحث شده است:

'Some problems in the analysis of political thought and action', chap. 5.

در اين مورد از منظر نقش مشروعيت بخشى زبان نك:

'Language and social change', chap. 6.

14. See 'The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole', in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , 1974), pp. 93-128, for a case study.

15. Foundations, vol. l, pp. xii-xiii.

16. Ibid., vol. ll, p. 64.

17. Ibid., pp. 20-113.

18. Ibid., vol. l, p. xi.

19. تنها استثنا جان دان ) John Dunn ( است، كه چالشى را كه اسكينر در نظريه سياسى مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نك:

John Dunn, 'The cage of politics', The Listener, 15 March 1979.

20. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See 'The modem state: acquisition of a concept', in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, 1987).

ديدگاه‏هاى وى در باب شكل‏گيرى مفهوم دولت به نحو حايز اهميتى از سال 1978 تغيير يافته است.

21. Foundations, vol. ll. pp. 349, 358.

22. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.

23. چنين نتيجه‏گيرى در كتاب مبانى در مقالات زير بعدها بيشتر مطرح شده است:

'Machiavelli on the maintenance of liberty' Politics, 18 (1983), pp. 3-15 and 'The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives', in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, 1984), pp. 193-221.

24. Michel Foucault, 'lecture two: 14 January 1976, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, 1980), pp. 92-108.

25. در مقالات ' Machiavelli on Liberty " و ' The idea of negative liberty '، اسكينر ايدئولوژى اومانيستى جمهورى خواهى قديمى را بر عليه دست كاريهاى اخير ايدئولوژى حقوقى، از جمله نظريه عدالت جان راولز مطرح كرده است.

26. Foundations, vol. II, p. 247.

27. اين امر در چهار مرحله در نتيجه‏گيرى كتاب مبانى، ج 2 تلخيص شده است.

28. Faundations. vol. II, 302-49; and see 'The origins of the Calvinist theory of revolution'. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, 1980), pp. 309-30. 29. Foundations, vol. l, pp. 86-89.

30. Ibid., pp. 69-112.

31. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, 1984), p. 10 and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, 1974), pp. 204-5.

32. Charles Taylor, 'Interpretation and the sciences of man'. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, 1977), p. 117; Hans-Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen-Doepel (London, Sheed and Ward, 1979), pp. 354-431.

33. Jurgen Habermas, 'A review of Gadamer's Truth and Method'. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, 1977), pp. 335-63: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, 1979). pp. 343-56.

34. Foundations, vol. II, pp. 347-8. Cf., Foucault, 'lecture Two, p. 103.

35. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, 1974), p. 402.

36. Michel Foucault, 'Truth and power', Powerlknowledge, p. 114.

بر تشابه بين دو انديشمند نبايد بيش از حد تأكيد شود.

37. Michel Foucault, 'The subject and power', in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, 1982), pp. 208-26, 219-26.

38. تز سوم در پرتو پيشنهادات ارزشمند چارلز تيلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در اين كتاب با عنوان "هرمنوتيك تضاد" بازنويسى شده است. پيشنهادات وى مرا در تشريح منبع سوء فهم در در ويراست اوليه نظريه تعارض عملى يارى نمود. "تعارض عملى" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ ميان دولتها دلالت دارد، بلكه هر گونه مبارزه عملى را در دوران آغازين عصر مدرن كه مى‏توان آنها را به نحو قابل توجيهى با زبان جنگ (مثل تاكتيكها، استراتژيها، عملياتها و امثال آن) توصيف كرد، در بر مى‏گيرد: يعنى هر عمل استراتژيك- ابزارى.

39. اسكينر يك بعد از مناقشه معاصر را در باب دموكراسى در مقاله زير بحث نموده است:

'The Empirical theorists of democracy and their critics', Political Theory, I (1973), pp. 287-306.


/ 1