نگاهی به مقاله «دفاع از حدیث (1)» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به مقاله «دفاع از حدیث (1)» - نسخه متنی

قاسم جوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










نگاهى به مقاله «دفاع از حديث(1)»

قاسم جوادى

در شماره دوّم فصلنامه علوم حديث، مقاله اى تحت عنوان «دفاع از حديث» به قلم جناب آقاى حسينيان قمى، درج شده بود. در اين مقاله، نويسنده، ابتدا به وظيفه ما در دفاع از حديث پرداخته و سپس در حوزه دفاع از حديث، اظهار داشته اند كه بايد با چند پديده (مسكوت گذاشتن روايات، نگرش تبعى، تفسير تحميلى، پذيرش مطلق، نگرش مثله اى و طرد سريع) مقابله كنيم و بعد از بيان اين موارد، وارد اصل مبحث مى شوند كه دفاع از تعدادى از روايات است. دو روايت از روايات مورد بحث ايشان، فقهى و اعتقادى است كه مورد نظر اين جانب نيست. امّا روايت ديگر، تفسيرى است، كه نگاهى به آن خواهيم داشت.

ايشان، از احاديث رسيده در تفسير آيه شريفه «فاسئلوا أهل الذّكر إن كنتم لاتعلمون» دفاع كرده و تلاش مى كنند تا ثابت كنند كه منظور از أهل الذّكر، منحصرا ائمّه(ع) هستند، نه (چنان كه برخى پنداشته اند) اهل كتاب. براى اثبات اين مطلب، به رواياتى كه در اين باب است، استناد مى جويند. در اين روايات، تأكيد بر آن است كه منظور از اهل ذكر، امامان(ع) هستند و در مقام ردّ ديدگاه طرف مقابل، در روايات آمده است كه: إذا يدعوكم إلى دينهم.

از سوى ديگر، اشاره مى كنند كه منظور از ذكر در أهل الذّكر، پيامبر اكرم(ص) است. چون ذكر در آيه «قد أنزل اللّه إليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبيّنات»1 به پيامبر تفسير شده است و اطلاق «ذكر» بر غير قرآن، تنها در يك مورد صورت پذيرفته (انبيا/105) كه به احتمال زياد، آنجاهم منظور قرآن است؛ و حاشا و كلا كه خداوند حكيم و عالم، ما را به داورى يهوديا اهل كتاب (با همه انحرافى كه دارند) فراخواند.

ما به خواست خداوند، نكاتى را در باب احاديث مربوط به «اهل الذكر» و ساير مطالب اين بخش، ذكر مى كنيم.

1ـ نكته نخست، اين است كه در مقاله، ملاك پذيرش و ردّ احاديث مشخص نشده است. تنها در مقدّمه، اشاره كرده اند كه مطلق احاديث را نبايد پذيرفت2؛ ولى براى پذيرش، اساس و معيارى مشخص نشده است. مثلا از صاحب الميزان نقل شده كه ايشان فرموده اند: آنچه مخالف قرآن يا غير متواتر و يا بدون قرينه باشد، حجّيّت ندارد؛ زيرا مخالف كتاب، بيان معصوم نيست و غير محفوف به قرينه و غير متواتر نيز بيان بودنش احراز نگشته است.3
پس لازم بود به اين بحث پرداخته شود كه آيا اين نظر درست است، يا نه. چون اگر كسى نظرش اين شد كه ما فقط روايات متواتر را مى پذيريم، در تفسير قرآن، به او نمى توان گفت چون سند اين روايت تمام است، يا چون دو روايت صحيح السّند داريم و يا چون سند آن مستفيض است، او بايد بپذيرد.

از سوى ديگر، برخى (حتّى بر فرض پذيرفتن سند صحيح) نسبت به خود سندهاى صحيح، نقد دارند و ادّعا مى كنند كه يكى از روشهاى حديث سازان، جعل سند صحيح بوده است4 و روايات 401 و402 رجال كشّى را به عنوان تأييد ديدگاه خويش، بيان مى كنند.

برخى ديگر معتقدند اصل اوّليّه در اغلب اخبار و رواياتى كه در مدح و ذمّ بلدان، خواصّ ميوه ها و فضايل افراد وجود دارد، عدم حجّيّت است؛ براى اينكه طرفين (شيعه و سنّى) آنها را به نفع خود ساخته اند.5
برخى در باره اخبار مناقب، نظرشان اين است كه اصل، عدم صحّت است؛ به سبب كثرت احاديث مجعول.6
بنابراين، ممكن است كسانى كه احاديث مذكور را نپذيرفته اند و در تفسير اهل الذكر، اهل كتاب را مقصود گرفته اند، دلايل مذكور را مدّ نظر داشته اند؛ يا شايد حديث را متواتر نمى دانسته اند؛ يا شايد اينها را به نحوى جزو مناقب مى دانسته اند ـ كه احتمال جعل در آنجا زياد است ـ و يا شايد… پس استناد به احاديث، در صورتى تمام مى شود كه تمام ديدگاهها بررسى و نقد شوند و ديدگاه حق ثابت شود و آنگاه به ذكر احاديث پرداخته شود.

2ـ نكته ديگر: بيان فرموده اند كه حاشا و كلاّ كه خداوند، ما را به داورى يهود يا اهل كتاب ( با همه انحرافى كه دارند) فراخواند.7
اوّلا بحث از داورى نيست؛ بحث سؤال از اهل كتاب است، در مورد يك مطلب خاص كه خود اهل كتاب هم بدان معتقدند.

ثانيا همه اهل كتاب كه فاسد نيستند؛ بلكه بين آنها مردمان حق گرا (ومن قوم موسى امّة يهدون بالحقّ)8 و همچنين افراد امين (ومن أهل الكتاب من إن تأمنه بقنطار يؤدّه إليك)9 هم يافت مى شوند.

قرآن در باره برخى از مسيحيان مى فرمايد: ولتجدنّ أقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا إنّا نصارى؛ ذلك بأنّ منهم قسّيسين ورهبانا وإنّهم لايستكبرون.10
وثالثا غير از آيه مذكور، آيات ديگرى نيز در قرآن هست كه نياز به بحث و تأمّل دارد. اين آيات، عبارت اند از:

يك. لقد آتينا موسى تسع آيات بيّنات فاسئل بنى إسرائيل إذ جاءهم فقال له فرعون إنّى لأظنّك ياموسى مسحورا.11
گنابادى در تفسير آيه مى فرمايد: إن كنت في شكّ، على طريق «إيّاك أعنى واسمعى يا جاره»، فاسئل بنى إسرائيل عن موسى و آياته.12
صاحب مجمع البيان مى نويسد: هذا أمر للنّبي(ص) أن يسأل بنى إسرائيل لتكون الحجّة عليهم أبلغ.13
در مجمع البيان، همچنين آمده است: روى عن إبن عبّاس أنّه قرأ فسأل بنى إسرائيل بمعنى فسأل موسى. صاحب كشّاف مى نويسد كه آيه، فسأل است و معنا چنين مى شود: فسأل النّبي(ص) بنى إسرائيل.14
بنابر قرائت موجود در قرآنها (و مقبول نزد عموم مسلمين)، چه اين آيه خطاب به پيامبر باشد و چه از باب «إيّاك أعنى» باشد، اصل «سؤال از بنى اسرائيل» مسلّم است و هيچ نيازى به حاشا و كلاّ ندارد.

دو . سل بنى إسرائيل كم آتيناهم من آية بيّنة.15
الميزان: هذه بنو إسرائيل… سلهم كم آتيناهم من آيات بيّنة.16
مجمع البيان: سل، يامحمد، بنى إسرائيل، أى أولاد يعقوب و هم اليهود الّذين كانوا حول المدينة و المراد به علماءهم وهو سؤال تقرير لتأكيد الحجّة عليهم.

پس در اين آيه هم اصل سؤال كردن از يهود، هيچ جاى بحث ندارد.

سه. فإن كنت في شكّ ممّا أنزلنا إليك فاسئل الّذين يقرؤون الكتاب من قبلك.17
صاحب مجمع البيان در تفسير مى فرمايد: إنّما أمر الله سبحانه بسؤال أهل الكتاب مع جحد أكثرهم لنبوّته؛ فيه قولان؛ أحدهما: انّه أمره بأن يسأل مؤمنى أهل الكتاب كعبداللّه بن سلام و كعب الأحبار و تميم الدّارى عن إبن عباس و مجاهد و ضحاك؛ و الآخر: انّ المراد، سلهم عن صفة النّبى(ص) المبشّر به في كتبهم. ثم انظر فيما وافق تلك الصّفة و هذا القول أقوى، لأنّ هذه السّورة مكّيّة وإبن سلام و غيره إنّما أسلموا بالمدينة.18
در تفسير القرآن و العقل مى فرمايد: فإن كنت فى شكّ إعلم أنّ القضية الشرطيّة مسوقة لبيان الملازمة لالثبوت المقدّم؛ فقولنا «إن كانت الشمس طالعة فالنّهار موجود»، تحقّق التّلازم بينهما ولايدلّ على أن حين التّكلّم يكون الشّمس طالعا. ففى المقام لادلالة فى هذه الآية على ثبوت الشّكّ للنّبى(ص) بل إنباء عن الملازمة بين زوال الشّكّ والسّؤال عن أهل الكتاب.19
بيان گنابادى در تفسير آيه: لم يكن له شكّ لكنّه من باب إيّاك أعنى واسمعى ياجاره، أو الخطاب عامّ.20
ميبدى در كشف الاسرار: إن كنت (ايّها الإنسان) فى شكّ ممّا أنزلنا إليك من الهدى على لسان محمّد(ص) فاسئل الأكابر من علماء الكتاب، مثل إبن سلام و سلمان الفارسى و تميم الدّارى و أشباههم، فيشهدون على صدق محمّد(ص) ويخيرونك بنبوّته.21
الميزان: فإن كنت أيّها النّبى فى ريب وشكّ ممّا أنزلنا إليك من المعارف الراجعة إلى المبدأ والمعاد وما قصصنا عليك إجمالا من قصص الأنبياء الحاكية لسنة اللّه الجارية في خلقه من الدّعوة أولا ثمّ القضاء بالحقّ، فاسئل أهل الكتاب الّذين يقرؤون جنس الكتاب… وهذا لايستلزم وجود ريب فى قلب النّبى(ص).22
به نظر مى رسد مناسبترين تفسير ازبين تفسيرها همان تفسير «ايّاك أعنى» باشد والاّ معنى ندارد كه پيامبر، شك داشته باشد و بخواهد با سؤال از اهل كتاب، يقين حاصل كند؛ همچنين، تفسير به معراج (كه آيه در معراج نازل شده) هم جاى بحث است؛ چه، مگر در معراج هم جاى شك و ترديد است؟
از سوى ديگر، اگر پيامبر، خود برتر از قرآن است (به شهادت آيه: و اتّبعوا النّور الّذي أنزل معه23، قرآن، همراه پيامبر نازل شده و اصل، پيامبر است و قرآن، فرع از پيامبر و همراه اوست) و قرآن هم هيمنه بر كتب قبلى دارد، آن وقت، چگونه ممكن است كه پيامبر بخواهد با پرسش از ديگر پيامبران، شك و ريب خود را برطرف كند؟ و اگر گفته شود كه از باب «إيّاك أعنى» هم نيست، (خود پبامبر هم كه شك ندارد) پس نزول آيه، لغو خواهد بود.

برروى هم، به نظر مى رسد همان «إيّاك» بهترين تفسير است كه بنابراين تفسير، هيچ اشكالى ندارد كه خداوند مسلمانان را ارجاع دهد كه از اهل كتاب سؤال كنند؛ آن هم در مسئله اى خيلى مهمتر از آنچه در آيه فاسئلوا أهل الذّكر آمده. آنجا سخن از پرسش در باره رجالى است كه قبلا به آنها وحى شده و اينجا سؤال از محتواى وحى است كه بر پيامبر نازل شده است.

3ـ نكته بعدى اينكه فرموده اند: تنها در يك مورد (انبيا/105)، برخى گفته اند مراد از: «من بعد الذّكر» تورات است كه به احتمال زياد، آنجا هم مراد، قرآن است و نظر به اينكه قرآن بر همه كتب آسمانى و از جمله زبور، تقدّم رتبى دارد، باتعبير من بعد الذّكر آمده است.24
به نظر مى رسد با دقّت در آنچه در آيه 47 سوره انبيا آمده، اين مطلب هم چندان اعتبارى نداشته باشد. چون قرآن مى فرمايد: «ولقد آتينا موسى و هارون الفرقان وضياء و ذكرا للمتّقين». وقتى قرآن صراحتا از تورات، تعبير به «ذكر» كرده، دليلى ندارد كه آيه «من بعد الذكر» را به قرآن تفسير كنيم.

4ـ چهارمين نكته: در خود آيه «فاسئلوا أهل الذّكر» نكاتى قابل بررسى است. يكى اينكه ذكر، به پيامبر تفسير شده (به قرينه آيه سوره طلاق) و اين يك تفسير مسلّم نيست؛ چون احتمال داده شده كه منظوراز «ذكر»، قرآن و يا جبرئيل باشد و بر فرض كه حتما مقصود پيامبر باشد، جاى طرح اين بحث است كه سوره هاى انبيا و نحل، مكّى هستند و سوره طلاق، مدنى است. در دوره مكّه، با توجّه به عدم بيان اينكه منظور از ذكر، رسول الله(ص) است و منبع مطمئنّى هم نداريم كه در دوره مكّه، بر پيامبر اطلاق «ذكر» شده باشد، مسلمانان در اين دوره، از اهل الذكر چه مى فهميدند؟
بنابراين چه دليلى دارد (به فرض اينكه روايات قطعى نيستند)، ما از معناى لغوى ذكر، دست برداريم. به نظر مى رسد كه آيه، ارشاد به يك مطلب طبيعى است و مى گويد كه از اهل ذكر بپرسيد. نظير رجوع به خبره كه يك اصل عقلائى است. بله، البتّه ائمّه اهل بيت(ع) از بالاترين مصاديق اهل ذكر هستند.

5 ـ نكته ديگر: نويسنده در مقاله بيان مى كند كه اگر مشركان مخاطب آيه باشند، همان گونه كه تسليم نبوّت پيامبر نبودند و او را تصديق نكردند، تسليم عقايد يهود و اهل كتاب (كه از جمله اين عقايد، اذعان به بشر بودن انبياست) هم نمى شوند؛ پس اهل كتاب را نيز به داورى در اين باره، قبول ندارند.25
اگرمنظور از مشركانى كه مخاطب آيه هستند، آن كسانى باشند كه سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون، اين تحليل، درست است؛ ولى اگر در بين مشركان، كسانى باشند كه آن عناد را ندارند و واقعا سؤالى در اين زمينه براى آنها مطرح است، در اين صورت، چه اشكالى دارد كه از اهل كتاب قبول كنند؟
به علاوه، در عدّه اى از تاريخها و تفسيرها آمده كه مشركين، در مسئله اى مهمتر از اين بحث، از اهل كتاب و يهوديان سؤال مى كنند؛ مثل سؤال از اينكه دين خودشان بهتر است يا دين پيامبر(ص). از جمله، در تاريخ طبرى (ج2، ص233)، البدء و التأريخ ابن كثير (ج4، ص108)، دلائل النّبوّة بيهقى (ج2، ص343) و حياة القلوب مرحوم مجلسى (ج2، ص94). همچنين مفسّران بسيارى در ذيل آيه «ألم تر إلى الّذين أوتوا نصيبا من الكتب يؤمنون بالجبت والطّاغوت ويقولون هؤلاء أهدى من الّذين آمنوا سبيلا»26، اين موارد را ياد كرده اند.

در مجمع البيان آمده است: قال أبوسفيان للكعب إنّك امرؤ تقرأ الكتاب و تعلم ونحن أمّيّون لانعلم فأيّنا أهدى طريقا وأقرب إلى الحقّ نحن أم محمّد؟27
6ـ نكته آخر: در دو روايتى كه در مقاله، از امام باقر و امام رضا(ع) نقل شده، مطلبى كه به عنوان نقد (برديدگاهى كه آيه را تفسير به اهل كتاب نموده) وارد شده، اين است كه: إذا يدعوكم إلى دينهم، يا: يدعونا إلى دينهم. در اين دو جمله به نظر مى رسد روى سخن با مخاطبانى باشد كه مى پندارند هرچه را نمى دانند، مى توانند از اهل كتاب بپرسند؛ ولى نسبت به مسئله بيان شده در آيه (كه در باره مردانى كه قبلا به آنها وحى شده، از اهل كتاب سؤال كنيد)، هيچ اشكالى نشده است. لذا، در خود مقاله هم اشاره فرموده اند: مگر اينكه كسى بگويد ارجاع در داورى به اهل كتاب، تنها ويژه اين مورد است و در ديگر جاها به دلايل عمومى و خصوصى، از رجوع به آنان باز داشته شده ايم.28

به اميد آنكه با روشن شدن بحث در موارد ذكر شده، به بهترين وجه، گامى در جهت دفاع از حديث و اهل بيت(ع) برداشته شود و مبادا خداى ناكرده به خاطر سستى استدلالها، براى ثقل اكبر، مشكلى پيش آيد و زمينه هرچه بيشتر براى «تفسير به رأى» آماده شود و اين نقطه اتّفاق بين جهان اسلام، به يك نقطه افتراق تبديل شود. ضمن اينكه در الحاق بيانات ائمّه به بيانات پيامبر، با وجود حديث متواتر ثقلين، نياز به دليل ديگرى نيست.


1. طلاق/10ـ11

2. فصلنامه علوم حديث، ش2، ص80

3. همان، ص84

4. بيّنات، ش4، ص58

5. كيهان انديشه، ش1، ص18

6. شرح مقدّمه قيصرى، ص928

7. با اندك تصرّفى در عبارت.

8. اعراف/159

9. آل عمران/75

10. مائده/85

11. اسراء/101

12. بيان السّعادة، ج2، ص455

13. مجمع البيان، ج3، ص44

14.الكشّاف، ج2، ص697

15. بقره/211

16. الميزان، ج2، ص113

17. يونس/93

18. مجمع البيان، ج3، ص133

19. القرآن والعقل، ج2، ص285

20. بيان السّعادة، ج3، ص314

21. كشف الاسرار، ج4، ص334

22. الميزان، ج10، ص125 ـ 126

23. اعراف/156

24. فصلنامه علوم حديث، ش2، ص96

25. همان، ص97

26. نساء/51

27. مجمع البيان، ج3، ص59

28. فصلنامه علوم حديث، ش2، ص97

/ 1